در اينجا نيز حضرت آية الله علاّمه در ذيل تفسير اين آيات، گفتاري به عنوان كَلامٌ في أنَّ الْمَلَـٰـئِكَةَ وَسآئِطُ في التَّدْبير دارند، و ما آن را در اينجا ذكر مينمائيم:
)) آنچه از قرآن كريم بدست ميآيد آنست كه: ملائكه واسطههائي
ص 414
ميباشند ميان خداوند متعال و ميان اشياء، هم در ناحيه ابتداي خلقت آنها و هم در ناحيه بازگشتشان به سوي حقّ تعالي. و به عبارت ديگر ملائكه اسبابي هستند براي حوادث بر فراز علل و اسباب مادّيّه در عالم مشهود، پيش از مرگ و انتقال به عالم و نشأه ديگر، و پس از مرگ و انتقال از اين نشأه.
امّا در وقت عود و بازگشت، يعني در حالت ظهور آيات و علائم مرگ و قبض روح و سؤال و ثواب قبر و عذاب قبر و ميراندن جميع را به دميدن در صور و پس از آن زنده كردن و حيات بخشيدن آنها را به نفخ صور مجدّد و حشر و دادن نامه اعمال و قرار دادن ميزان عمل و حساب و رهسپار شدن به سوي بهشت و دوزخ، وساطت و دخالت فرشتگان در تمام اين حالات از گفتار ما بينياز است.
زيرا آيات دالّه بر اين مطلب بسيار است و نيازي به ذكرشان نيست، و احاديث وارده از رسول اكرم و ائمّه اهل بيت عليهم السّلام فوق حدّ إحصاء است.
و همچنين وساطتشان در مرحله تشريع احكام از نازل نمودن وحي، و دفع كردن شياطين از مداخله در امر وحي، و تسديد و تقويت پيامبر، و تأييد مؤمنين و تطهيرشان را به استغفار، نيز محلّ بحث نيست.
امّا بر وساطتشان در تدبير امور اين عالم، اطلاق آيات وارده در بَدو سوره نازعات: وَ النَّـزِعَـتِ غَرْقًا * وَ النَّـشِطَـتِ نَشْطًا * وَ السَّـبِحَـتِ سَبْحًا * فَالسّـبِقَـتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِّرَ'تِ أَمْرًا با همان بياني كه گذشت، دلالت دارند.
و همچنين گفتار خداوند تعالي: جَاعِلِ الْمَلَـئِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلَـثَ وَ رُبَـعَ كه در سوره فاطر آمده است دليل بر آنست؛ زيرا بنابر تفسيري كه از آن شد، ظاهر اطلاق آيه دلالت دارد بر آنكه آنها خلق شدهاند به
ص 415
جهت آنكه ميان خدا و خلقش واسطه باشند؛ و نازل شدهاند به جهت انفاذ امر خدا كه از آيه:
بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُو بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِيَعْمَلُونَ (آيه 26 و آيه 27، از سوره أنبياء)
«بلكه ملائكه بندگان گرانقدر و گرامي خدا هستند كه از فرمان خدا پيشي نميگيرند، و ايشان به امر او عمل ميكنند.» كه در وصف ايشان است، استفاده ميشود.
و نيز از آيه: يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (آيه 0 5، از سوره نحل)
«از پروردگارشان كه بر بالاي آنهاست ميترسند؛ و آنچه را كه بدان امر شدهاند بجا ميآورند.»
و در آوردن لفظ جَناح براي آنها كه به معناي بال است اشارهای بدين حقيقت است.
و بنابراين، ملائكه شغلي و وظيفهای ندارند مگر عنوان وساطت بين خدا و مخلوقاتش، به آنكه امرش را در ميانشان جاري سازند. و اين بر سبيل اتّفاق نيست كه گاهي خداوند امر خود را به دست آنها اجرا كند و گاهي به دست غير آنها؛ زيرا در سنّت الهيّه تخلّف و اختلافي نيست.
إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ. (آيه 56، از سوره هود)
«تحقيقاً پروردگار من بر صراط مستقيم است.»
فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَهِ تَبْدِيلا وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَهِ تَحْوِيلاً. (آيه 43، از سوره فاطر)
«بنابراين، هيچگاه در سنّت خدا تبديل و تغييري را نمييابي؛ و هيچگاه در سنّت خدا تحويل و جابجاشدن و دگرگوني را نمييابي!»
ص 416
و از كيفيّات وساطتشان اينست كه: بعضي از آنها در مقامي رفيعتر و منزلهاي عاليتر از بعضي دگر باشند، و آن فرشته بالا به فرشته پائين چيزي از تدبيرات را امر كند. زيرا در حقيقت اين وساطتي است از فرشته متبوع، ميان خدا و ميان فرشته تابع او در ايصال امر خداوند تعالي؛ مثل وساطت ملكالموت در امر به بعضي از اعوانش به قبض روح بعضي از ارواح. و اين واقعيّت را خداوند از ملائكۀ خود حكايت مينمايد:
وَ مَا مِنَّآ إِلَّا لَهُو مَقَامٌ مَّعْلُومٌ. (آيه 164، از سوره صافّات)
«هيچكدام از ما نيستند مگر آنكه مقام معلومي را حائزند.»
و ميفرمايد: مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ. (آيه 21، از سوره تكوير)
«رسول اعظم وحي، در آن مقام قدس، مطاع و فرمانده است و در آنجا امين است.»
و ميفرمايد: حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ. (آيه 23، از سوره سبأ)
«تا زمانيكه ترس از دلهايشان برداشته شود، به فرشتگان ميگويند: پروردگار شما چه گفت؟! آنها پاسخ ميدهند: حقّ!»
و اين وساطت فرشتگان كه بين خدا و حوادث است (يعني اسباب و عللي ميباشند كه حوادث را بدانها استناد ميدهند) منافاتي با استناد حوادث به اسباب و علل قريبه مادّيّه خود ندارد؛ زيرا كه سببيّت طولي است نه عرضي. به معناي آنكه سبب نزديك، سبب حدوث حادث است؛ و سبب دور، سبب براي پيدايش آن سبب است.
همانطور كه وساطتشان و استناد حوادث به آنها منافاتي با استناد حوادث به خداوند متعال ندارد؛ و بنابر مقتضاي توحيد حضرت ربّ، خداوند متعال يگانه سبب و علّت عامل براي ايجاد موجودات است.
ص 417
در اينجا مسبّبيّت همانطور كه دانسته شد طولي است، نه عرضي. و استناد حوادث به ملائكه، چيزي را بر استنادشان به اسباب قريبه و علل مادّيّه نميافزايد.
قرآن كريم همانطور كه استناد حوادث را به فرشتگان امضا ميكند، همينطور استنادشان را به اسباب طبيعيّه تصديق مينمايد.
در هيچيك از اسبابِ واسطه، استقلالي در برابر خداوند متعال نيست تا از خدا بريده شود و نگذارد كه آنچه را كه به آنها مستند است به خداوند سبحانه استناد پيدا نمايد. همچون گفتار بتپرستان و وثنيّه كه ميگويند: خداوند امور عالم را به ملائكۀ مقرّب خود تفويض كرده است.
قرآن مجيد در بيان و معرّفي توحيد، هرگونه استقلالي را از هر چيزي از هر جهتي نفي مينمايد. لا يَمْلِكونَ لاِنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَ لا ضَرًّا وَ لا مَوْتًا وَ لاحَيَوةً وَ لا نُشورًا.[239] «موجودات و مخلوقات أبداً براي خودشان مالك هيچگونه نفعي و يا ضرري، مرگي و يا حياتي، و يا نشوري و گسترشي بعد از حيات خود نيستند.»
با تشبيه بعيدي ميتوانيم اشياء را در استنادشان به علل و اسباب مترتّبه قريبه و بعيده و بالاخره منتهي شدنشان را به خداوند سبحانه، به نوشتن و كتابتي كه انسان با دستش و با قلم انجام ميدهد، تمثيل كنيم.
كتابت در وهله نخستين به قلم مربوط است و سپس مربوط به دست ميشود كه براي كتابت به قلم متوسّل ميشود، و پس از آن مربوط به انسان
ص 418
ميگردد كه براي كتابت متوسّل به دست و قلم ميگردد.
سبب و علّت مستقلّ در نوشتن خود انسان است؛ و معناي سببيّت به واقعيّت خود، در او منطوي است بدون آنكه با استناد سببيّت كتابت به دست و يا به قلم، هيچگونه تنافي و تخالفي وجود داشته باشد.
و نيز بين آنچه ذكر شد در اينكه شأن و رسالت و موجوديّت ملائكه واسطه بودن در تدبير امور است، و بين آنچه از كلام خداوند تعالي بدست ميآيد كه بعضي از ملائكه و يا جميع آنها بر عبادت و تسبيح و سجود او مداومت دارند، هيچگونه تنافي وجود ندارد؛ مثل قَوْله تعالي:
وَ مَنْ عِندَهُ لَا يَسْتَك��بِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِے وَ لَا يَسْتَحْسِرُونَ * يُسَبِّحُونَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ. (آيه 19 و آيه 20، از سوره أنبياء)
«و آنانكه نزد خداوند هستند، از عبادت وي استكبار و بلندمنشي ندارند، و به تعب و سختي نميافتند و خسته نميشوند. در تمام طول شب و روز تسبيح او را بجاي ميآورند؛ و ابداً فتور و سستي و خستگي در آنان پيدا نميشود.»
و مثل قَوْله تعالي: إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِوَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ. (آيه 206، از سوره أعراف)
«آنانكه در حضور پروردگارت هستند، از عبادت او سركشي و استكبار ندارند، و او را تسبيح ميگويند و براي او به سجده در ميآيند.»
عدم تنافي درميان اين دو حقيقت، به جهت آنست كه: ميتواند عبادتشان و سجودشان و تسبيحشان، عين كارشان در تدبير امور و عين امتثالشان به سبب واسطه شدن درباره امري باشد كه از ساحت حضرت ربّ العزّة شرف صدور يافته است. و به اين نكته اشاره دارد گفتار خداوند تعالي:
وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمَـوَ'تِ وَ مَا فِي الارْضِ مِن دَآبَّةٍ وَ الْمَلَـئِكَةُ
ص 419
وَ هُمْ لَا يَسْتَكْبرُونَ. (آيه 49، از سوره نحل)
«و از براي خداوند سجده ميكنند تمام جنبندگاني كه در آسمانها و در زمين هستند، و ملائكه نيز براي خداوند سجده مينمايند، و ايشان ابداً استكبار و بلندپروازي و شخصيّت طلبي ندارند.» (( [240]
باري اينها همه راجع به تفسير آيات ابتداي سوره وَ النّازِعات، و بيان وظيفه و شأنيّت فرشتگان مُوكَّل بر تمام امور بود. امّا درباره خصوص فرشتگان موكّل به امر وحي، و بيان صفات و كيفيّت القاء وحي در دو جاي از قرآن كريم، خداوند بطور قَسم، نامي از آنها را به ميان آورده است، غير از مواضعي كه بدون قسم ياد شده است.
اوّل: در ابتداي سوره صافّات كه ميفرمايد:
وَ الصَّـفَّـتِ صَـفًّا * فَالزَّ'جِـرَ'تِ زَجْرًا * فَالتَّـلِيَـتِ ذِكْـرًا * إِنَّ إِلَـهَكُمْ لَوَ'حِدٌ. [241]
«سوگند به فرشتگاني كه صفّ ميبندند صفّ بستني، و پس از آن سوگند به فرشتگاني كه ميرانند و دور ميكنند دور كردني، و سپس سوگند به فرشتگاني كه ذكر را تلاوت ميكنند؛ كه معبود شما واحد است.»
اين آيات كه با قسم آمده است اوّلين آياتي است كه در قرآن با قسم ذكر شده است. و محتمل است مراد از اين سه طائفه از فرشتگان، ملائكهای باشند كه وحي را به پيغمبر نازل ميكنند، و مأمور به تأمين طريق و پاك كردن راه وحي و دفع شياطين از مداخله در وحي و ايصال وحي را به مطلق پيامبران و يا به خصوص حضرت محمّد بن عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلّم بوده باشند،
ص 420
همچنانكه مفاد آيه زير نيز چنين است:
عَـٰـلِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ ےأَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُو يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ ےرَصَدًا * لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَـلَـتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصَي كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا. [242]
«خداوند عالم غيب است. و بر غيبش كسي را مطلّع نميكند مگر آن فرستادهای را كه مورد رضا و پسندش باشد. و در اينصورت براي حفظ و حراست وي از پيش رو و از پشت سر او رَصَد و نگهبان ميگمارد؛ براي آنكه بداند آن پيامبران رسالات و دستوراتي را كه از پروردگارشان بايد به مردم برسانند ابلاغ كردهاند. و خداوند بر آنچه در نزد پيامبرانست احاطه و سيطره دارد، و تعداد و شمارۀ هر چيزي را احصا و شمارش نموده است.»
و بنابراين، آيات مورد بحث ما اينطور معني ميدهد: سوگند به ملائكهای كه در راه ايصال وحي، به صفوفي متشكّل آراستهاند، و سوگند به آن ملائكهای كه پس از تشكّل و در صفوف در آمدن، شياطين را ميرانند و از مداخله آنها در امر وحي جلوگير ميشوند، و سوگند به آن ملائكهای كه پس از راندن و زجر كردن شياطين، بر پيامبران ذكر را، و يا بر پيغمبر آخر زمان قرآن را تلاوت ميكنند.
و مؤيّد اين تفسير آنست كه: از آن تعبير به تلاوتِ ذكر نموده است. و نيز مؤيّد اين معني است آنكه: گفتار رَمْي شياطين با شهابهاي ثاقِب در همين سوره پس از اين آيات آمده است.
نزول قرآن توسّط اين فرشتگان عديده، منافات با نزول آن توسّط خصوص جبرائيل ندارد، در آنجا كه ميگويد: مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُو
ص 421
نَزَّلَهُو عَلَي قَلْبكَ. [243]
«كيست كه دشمن جبرئيل باشد؟! زيرا كه وي قرآن را بر قلب تو فرود آورد.»
و ميگويد: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ * عَلَي قَلْبِكَ. [244]
«قرآن را روح الامين بر قلب تو فرود آورد.»
زيرا كه اين صفوف از فرشتگان، اعوان و انصار جبرائيل هستند در انزال قرآن، پس در حقيقت نزولشان، نزول اوست. خداي ميگويد:
فِي صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ * مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةِ * بِأَيْدِي سَفَرَةٍ * كِرَامِ بَرَرَةٍ. [245]
«نزول قرآن در كاغذها و صحيفههائيست عاليالقدر و عظيم المنزله و مكرّم كه بلند پايه و بالارتبه و پاك و پاكيزه شده است، در دستهاي فرستادگان و سفيراني گرامي و نيكو سيرت.»
و همچنين ميگويد: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّآفُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ.[246]
«و حقّاً و تحقيقاً ما فرشتگان نزول وحي، دستههايي هستيم كه در صفوف متشكّل و منظّم هستيم، و حقّاً و تحقيقاً ما تسبيح وتقديس و تنزيه خداي خود را بجاي ميآوريم.»
و أيضاً خداوند متعال از لسان آنها حكايت مينمايد كه:
وَ مَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ. [247]
«و ما فرود نميآئيم اي پيغمبر مگر به اجازه پروردگارت!»
طرز و نوع نزول قرآن توسّط ملائكه و توسّط جبرائيل همانند ميراندن و
ص 422
قبض ارواح است كه گاهي نسبت به ملائكه داده ميشود مثل قَوله تعالي: حَتَّي إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا. [248]
«تا زمانيكه چون مرگ يكي از شما برسد، فرستادگان ما او را قبض روح ميكنند.»
و گاهي نسبت به مَلَك الموت كه رئيسشان است داده ميشود. في قَوله تعالَي:
قُلْ يَتَوَفَّـٰـكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ. [249]
«بگو اي پيغمبر: جان شما را ميگيرد مَلَك الموتي كه بر شما گماشته شده است، و پس از آن به سوي ما بازگشت ميكنيد!»
دوّم: در ابتداي سوره مرسلات كه ميفرمايد:
وَ الْمُرْسَلَـتِ عُرْفًا * فَالْعَـصِفَـتِ عَصْفًا * وَ النَّـشِرَ'تِ نَشْرًا * فَالْفَـرِقَـتِ فَرْقًا * فَالْمُلْقِيَـتِ ذِكْرًا * عُذْرًا أَوْ نُذْرًا * إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَ'قِعٌ.[250]
«قسم به فرشتگاني كه پي در پي براي وحي گسيل ميشوند. و سوگند به فرشتگاني كه پس از ارسال، با سرعت در سير و حركت به سوي مأموريّت ميشتابند. و سوگند به فرشتگاني كه صحيفههائي كه در آنها براي پيامبران، وحي نوشته شده است براي ايشان باز ميكنند. و سوگند به فرشتگاني كه پس از نشر صحف و نامههاي وحي خداوندي، در ميان حقّ و باطل و حلال و حرام فرق ميگذارند و آنها را از هم متمايز و جدا ميسازند. و قسم به فرشتگاني كه پس از فرق نهادن ميان حقّ و باطل و حلال و حرام، وحي نازل شده را براي
ص 423
پيامبران، و يا خصوص قرآن را براي رسول الله، به جهت اتمام حجّت و عذر و يا به جهت توعيد و تخويف ميخوانند و تلاوت ميكنند؛ كه آنچه بر شما وعده داده شده است، بدانيد كه متحقّق است و واقع ميگردد!»
در اين آيات نيز بواسطه وضوح معناي فَالْمُلْقِيَـتِ ذِكْرًا (به معناي تلقين كنندۀ وحي) كه با فاء تفريع مترتّب بر فَالْفَـرِقَـتِ فَرْقًا (به معناي تميزدهنده و جداكننده) ميباشد، و آن نيز با فاء تفريع مترتّب بر وَ النَّـشِرَ'تِ نَشْرًا (به معناي نشردهنده و گسترشدهنده و بازكننده) است، بايد گفت اين صفات سه گانه صفات دسته واحدي از ملائكه است كه به سوي پيامبر و يا پيامبران، انزال وحي مينمايند.
و به قرينه اتّحاد سياق ميان جميع آيات، مراد از مُرْسَلات عُرْفاً و عاصِفات عَصْفاً نيز همين دسته هستند كه در اوّل وهله، دسته دسته و متتابعاً ارسال ميشوند و سپس در سير و حركت سرعت ميكنند و نامهها را ميگسترند و ميان حقّ و باطل را جدا نموده، صُحف مكرّمة الهيّه را براي حضرت رسول و يا رسولان ميخوانند و بدانها القاء و تلقين ميكنند.
و بنابراين مَحَطّ و متعلّق قسم، خصوص ملائكه وحي ميباشند كه ايشان نيز داراي صفات پنجگانه هستند.
امّا آياتي كه در قرآن كريم وارد شده در غير موارد سوگند، و كارهاي گوناگون ملائكه را بيان ميكند بسيار است؛ مثلاً در سوره آل عمران معاونت سه هزار فرشته را براي معاونت و ياري مسلمين در غزوۀ بَدر كبري ذكر ميكند و بيان ميكند كه در صورت استقامت و تقوي و پايداري پنج هزار فرشته براي ايشان نازل ميشود:
إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَـٰثَةِ ءالَـفٍ مِّنَ الْمَلَـئِكَةِ مُنزَلِينَ * بَلَي إِن تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا يُمْدِدْكُمْ
ص 424
رَبُّكُم بِخَمْسَةِ ءَالَـفٍ مِّنَ الْمَلَـئِكَةِ مُسَوِّمِينَ * وَ مَا جَعَلَهُ اللَهُ إِلَّا بُشْرَي لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِوَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.[251]
«نصرت شما مسلمين در جنگ بدر، وقتي بود كه تو اي پيغمبر به مؤمنين ميگفتي: آيا اين براي شما كافي نبود كه خداوند شما را با سه هزار فرشته فرودآمده، مدد كرد و ياري نمود؟! آري؛ اگر شما مسلمانان صبر و استقامت كنيد و پيوسته پرهيزگار باشيد! و گروه مشركين بر سر شما اينك شتابان و خشمگين بيايند، خداوند براي مَدَد و نصرت شما پنج هزار فرشته با علامت و نشانه اسلام نازل ميكند. و خداوند آن فرشتگان را ارسال نداشت مگر به جهت مژده فتح و بشارت بر ظفر و پيروزي شما؛ و براي آنكه دلهايتان آرام شود و اطمينان يابد. و بدانيد كه: نصرت و پيروزي بر دشمن نصيب شما نگشت مگر از جانب خداي عزيز و حكيم!»
نزول و نصرت سه هزار از ملك در اين آيه، منافات با نزول يك هزار از آنها را چنانكه در سوره انفال وارد شده است ندارد؛ زيرا در آنجا نزول هزار مَلَك را مقيّد به لفظ مُرْدِفين ميكند، يعني هزار فرشتهای كه در رديف آنها فرشتگان دگري ميآيند؛ و اين دلالت دارد بر اينكه در وهله اوّل در غزوه بَدْر خداوند يك هزار فرشته نازل كرد و سپس در رديف و دنبالشان دوهزار فرشته ديگر را. امّا آيه سوره انفال اينست:
إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَـئِكَةِ مُرْدِفِينَ* وَ مَا جَعَلَهُ اللَهُ إِلَّا بُشْرَي وَ لِتَطْمَئِِنَّ بِهِ ےقُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَهِ إِنَّ اللَهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. [252]
ص 425
«در آن وقتي كه شما به درگاه پروردگارتان زاري و استغاثه ميكرديد و خداوند دعايتان را مستجاب نمود كه: من اينك براي كمك و مدد شما يك هزار فرشته كه در رديف هستند ميفرستم. اين نزول ملائكه را خدا قرار نداد مگر براي سرور و بشارت شما و نيز براي آنكه دلهايتان بدان آرام گيرد؛ و نصرت و پيروزي در انحصار خداوند است كه فقط از ناحيه او ميرسد. و تحقيقاً خداوند عزيز و حكيم است.»
و ايضاً در قضيّه افشاء سِرّ رسول الله كه حَفصه دختر عمر، سرّ آنحضرت را براي عائشه گفت و هر دو، سرّ را فاش كردند، و هر دو نفر مجرم شناخته شدند، قرآن در صورت تظاهر آنان عليه حضرت ميگويد كه: در آن فرض خدا و جبرئيل و أميرالمؤمنين، يار و معاون و حامي رسول الله بوده و فرشتگان هم بعد از آنها در معاونت و كمك ميكوشند:
إِن تَتُوبَآ إِلَي اللَهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظَـهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَهَ هُوَ مَوْلَـٰـهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَـلِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَـئِكَةُ بَعْدَ ذَ'لِكَ ظَهِيرٌ. [253]
«اگر شما دو تن (حفصه و عائشه) به سوي خداوند توبه كنيد رواست، زيرا دلهاي شما بر خلاف رضاي پيغمبر ميل كرده است! و اگر هر دو با هم عليه او دست بدست يكدگر دهيد و پشتيبان هم باشيد، خداوند و جبرائيل و عليّ ابن أبي طالب كه صالح المؤمنين است، حامي و مولاي او هستند؛ و ملائكه هم در پي آنها به كمك و مساعدت قيام ميكنند.»
وجود فرشتگان كه داراي نفوس مجرّده هستند، به ادلّه عقليّه ثابت است و مُثُل أفلاطونيّه كه مرحوم صدر المتألّهين قدَّس اللهُ سرَّه آن را احيا نموده و اثبات كرده است همان فرشتگان فالْمُدَبّرَ'تِ أَمْرًا هستند.
ص 426
اهل كشف و شهود ملائكه را ميبينند، غاية الامر صورت تمثّلي آنها را؛ زيرا همانطور كه گفتيم آنها مجرّدند و نميتوانند به لباس مادّه متلبّس گردند، بخلاف جنّ و شيطان كه موجود مادّي و ناري هستند و داراي شكل و صورتند. جنّيان متشكّل اند؛ و امّا ملائكه متمثّل ميشوند، يعني در قواي ذهنيّه انسان به صورت مناسب ظاهر ميشوند.
حقيقت جبرائيل، موجود مجرّد نوراني است كه چون با آن صورت بر رسول الله ظاهر ميشد، مشرق و مغرب عالم را احاطه ميكرد. ولي گاهي به صورت دِحْيه كَلْبيّ متمثّل ميشد، در اين حال رسول خدا وي را به حقيقت جبرائيل دريافت مينمودند و سائرين او را دحيه ميپنداشتند، در حاليكه دحيه نبود، به مثال و صورت دحيه در انظار نظاره كنندگان متمثّل ميشد.
ابن فارض مصري، عارف عاليقدر ميگويد:
وَها دِحْيَةٌ وافي الامينُ نَبيَّنا بِصورَتِهِ في بَدْءِ وَحْيِ النُّبُوَّةِ ( 1 )
أجِبْريلُ قُلْ لي: كانَ دِحْيَةَ إذْ بَدا لِمُهْدِي الْهُدَي في هَيْئَةٍ بَشَريَّةِ ( 2 )
وَ في عِلْمِهِ عَنْ حاضِريهِ مَزيَّةٌ بِماهيَّةِ الْمَرْئيِّ مِنْ غَيْرِ مِرْيَةِ ( 3 )
يَرَي مَلَكًا يوحِي إلَيْهِ وَ غَيْرُهُ يَرَي رَجُلاً يُدْعَي لَدَيْهِ بِصُحْبَةِ ( 4 )[254]
1 ـ و متوجّه باش: جبرائيل امين كه با پيغمبر ما در ابتداي وحي نبوّت ملاقات داشت، با چهره و صورت دحيه برخورد و تلاقي داشت.
ص 427
2 ـ تو اين حقيقت را براي من بگو: آيا جبرائيل واقعاً دحيه بود در وقتي كه در لباس و هيئت بشر براي بخشنده هدايت و فيضان دهنده دلالت و رسالت، ظهور مینمود؟!
3 ـ نه چنين نبود؛ بلكه بدون شكّ و ترديد در علم و بينش پيغمبر، به واقعيّت و ماهيّت آن شخص حاضرِ مشهود و معلوم، از بقيّه افرادي كه ��زد رسول خدا بودند، مزيّت و برتري وجود داشت كه:
4 ـ رسول خدا او را فرشتهای مييافت كه به او وحي ميكند؛ و غير رسول خدا او را مردي ميديدند كه براي مذاكره و گفتگو با آنحضرت بدانمجلس فرا خوانده شده است.
باري، اينها همه راجع به جهت دوّم از اشكال هفتم بود كه بر صاحب مقاله وارد است.
جهت سوّم آنست كه: ايشان به سهولت ميگويند: لزومي ندارد انسان براي سرباز زدن از پذيرش آراء علاّمه طباطبائي خود را به تكلّف بيندازد. زيرا علاّمه در اين مدّعَي اصولي را مفروض و مسلّم داشتهاند كه كافي است براي ردّ مطلب ايشان، انسان همچون كانْت اصول مابعدالطّبيعه را قبول نكند؛ در اينصورت بناي ايشان فرو ميريزد.
عين عبارت اينست:
)) بيفزائيم كه بهيچوجه مسلّمات علاّمۀ طباطبائي همين چند اصل آشكار كه مذكور افتاد نيست. ايشان لاجرم درمعرفت شناسي هم اصولي را مفروض گرفتهاند؛ و آن اينكه في المثل آدمي ميتواند (بر خلاف رأي كانت) فلسفه مابعدالطَّبيعه بنا كند، و در آن آرائي را بطور قطع و يقين به اثبات برساند. و اينكه آراي مابعد الطّبيعيّ «بامعني» است نه «بي معني» (بهزعم بعضي فيلسوفان آنالتيك جديد).
و لذا كافيست كسي كانْتي گردد، يا از آن هم نازلتر، پيرو مكتب اهل
ص 428
حديث باشد، تا بناي ايشان فرو ريزد. درهم تنيده بودن آراي بيروني (اعمّ از فلسفي يا تجربي) با آراي ديني، و تركيب اين دو براي توليد فهم جديد، از اين نمونهها بخوبي آشكار است. (( [255]
پاسخ اين گفتار آنست كه: پذيرفتن مطالب و آراء فلسفي همچون كشك و بادنجان، و يا آب دوغ وخيار نيست كه گاهي انسان اين را بپسندد و گاهي آن را انتخاب كند.
حكيم كه بر اساس منطق قويم و برهان متين، مقدّماتي را ترتيب ميدهد تا نتيجهای را بردارد، تمام عالم را الزام بر قبول قول خود ميكند. در اينجا كانت و دكارت چكارهاند؟ در برابر علم و بينائي، جهل و كوري يعني چه؟ در برابر خورشيد عقل و درايت، افسانه بافي به چه كار آيد؟
مخالفين گفتار حكيم آنچه در توبره تلاش دارند و آنچه در چنته و آستين دفاع دارند، بايد در ابطال مقدّمات برهاني او بكار برند؛ يعني صغري و يا كبراي مسأله را ابطال كنند و يا در قياس استثنائي وي تشكيك كنند، البتّه در اينصورت غلبه با آنهاست، كسي هم حرفي ندارد، كانت باشد و يا غير وي.
امّا در صورت عدم اقتدار بر تشكيك اصول عقليّه و مقدمات برهانيّه مسلّمه حكيم، دم از اين و آن زدن، و سر از اين و آن مكتب در آوردن جز اعتراف به جهل و اقرار و إغراء بر ناداني، چيز دگري ميتواند بوده باشد؟!
اشكال هشتم بر صاحب مقاله آنست كه: ايشان ميگويند: بايد از آنچه در كتب امروزي به نام علم آمده است، و بر اساس فرضيّهها و تئوريها بنا شده است، پيروي كرد و آنها را امور يقينيّه شمرد و از مسلّمات دانست، گرچه برخلاف ظاهر قرآن كريم بوده باشد. و علم كه پيوسته در تحوّل است، تحوّلِ
ص 429
معارف و برداشتهاي از دين را به دنبال خود ميكشد. بخلاف نظريّه پيرِدوئِم فيلسوف و فيزيكدان فرانسوي كه فرضيّات علمي را ابزارهائي براي تنظيم حوادث ميدانست. و علم خود را صريحاً پُوزِيتيويسْتيك ميشمرد. و بالاخره نظريّه خود را اينطور بنا نهاده بود كه: فرضيّات علمي بهرهای از واقعنمايي ندارند، و شيوههائي هستند براي سامان دادن به حوادث و به رشته كشيدن و محاسبه پذير كردن آنها.
آنگاه بر حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه خرده گرفته است كه: ايشان نيز در پارهای از آراي تفسيري خويش چنين گرايشي را ابراز كردهاند، و حفظ ظاهر كتاب را مستلزم ابزاري شمردن پارهای از فرضيّات علمي يافتهاند.
تا آنكه گفته است:
)) آدمي تا معرفت شناسي (و انسان شناسي و جهان شناسي) خود را تنقيح و تدوين نكرده باشد، و از ناسازگاري نپيراسته باشد، معرفت دينياش عمق و صلابت كافي نخواهد داشت.
و از اين بالاتر، اين معارف بشري چون سيّالاند، معرفت ديني هماهنگ با خود را هم وادار به سيلان خواهند كرد.
ترجمه نخستين آيه سوره نساء اينست: «اي مردم از خدائي بترسيد كه شما را از نفس واحد آفريد، و همسرش را از جنس خودش خلق كرد، و از آن دو، مردان و زنان زيادي را بپراكند...»
و ايشان در تفسير اين آيه مينويسند: معني ظاهر قريب به نصِّ آن اينست كه آدميان موجود همه از نسل آدم و همسر اويند و موجود ديگري در توليد آدميان سهيم نبوده است.
آنگاه فرضيّه قائلان به تكامل انواع را نقل ميكنند و ميافزايند كه اين فرضيّه را براي توجيه خواصّ و آثار انواع جانوران فرض كردهاند، نه تطوّر ذات آنها. و دليلي بر نفي رقيب آن ندارند.
و در هيچ تجربهای في المثل فردي از افراد ميمون را نديدهاند كه بَدَل به
ص 430
انسان شود؛ بلكه همه تجارِب بر خواصّ و لوازم جانوران جاري شده است.
و به همين سبب آن فرضيّه، كارش فقط توجيه مسائل خاص و مربوط آنست، و دليل قاطعي هم بر آن إقامه نشده است. و لذا قول قرآن كريم، كه: آدمي را نوعي مستقلّ از بقيّه جانوران ميداند، با هيچ سخن علمي معارض و منافي نيست. (( [256]
و سپس گفته است:
)) مقايسه كنيد سخن مرحوم طباطبائي را با سخن داروين كه چگونه فرضيّه خود را به دلائلي خاصّ (في المثل قدرت در تنظيم پديدارها و يافتهشدن نمونههاي بديع و نامنتظر) معتبر و مؤيّد ميدانست، و تحوّل انواع را نظري «علمي» ميپنداشت.
و نيز توجّه كنيد به معيار علاّمه طباطبائي كه طالب آنست كه: تحوّل يك ميمون به آدمي به رأي العين مشاهده گردد تا آن نظريّه علمي و مقبول افتد. يعني نهايتاً مطلب به فلسفه علم يا معرفت شناسي منتهي و متّكي ميگردد. ((
بحث چهارم
تا آنكه گفته است:
)) بر اينجانب معلوم نيست كه مرحوم علاّمه طباطبائي اين نظر خود را در باب آزمودن فرضيّات علمي و ردّ و قبول آنها را در جائي بسط دادهاند و پروراندهاند يا نه؟[257] و آيا براستي شرط صدق تئوريها را همه جا آن ميدانند
ص 431
كه: مصاديق تئوري مستقيماً مشاهده شوند يا نه؟ و آيا ايشان معرفتشناسي مضبوط و منقّحي بنا نهادهاند يا نه؟ و آيا في المثل ايشان در باب نظريّه كپرنيك هم بر همين رأياند و معتقدند كه: تا حركت زمين به دور خورشيد ديده نشود، و يا سكون خورشيد مشاهده نگردد، نبايد آن را پذيرفت؟! آيا در شيمي هم طالب آنند كه: ملكول كِلُرور سُديم يا بَنْزِن مشاهده مستقيم شوند؟...
آيا مشاهده با ابزار را نيز مشاهده ميدانند يا نه؟ (مثل مشاهده از درون ميكروسكوپ يا تلسكوپ) و آيا ابزارها را فقط ادامه حواسّ آدمي ميدانند يا تئوريهاي مجسّم؟ و آيا مشاهده بیتئوري و غيرمصبوغ و مسبوق به فرضيّه را ميسّر ميشمارند يا نه؟!
جواب هر چه باشد، اين مسلّم است كه تا به اين سؤالات پاسخي اجمالي يا تفصيلي نداده باشند، آن داوري در باب فرضيّه تكامل، و آن معيار براي آزمون تئوريهاي علمي، نارسا خواهد بود. (( [258]
پاسخ به اين گفتار را ما در همين كتاب در نقض و ايرادهائي كه بر كتاب «خلقت انسان» وارد ساخته ايم، داده ايم. و در آنجا مبرهن داشته ايم كه: داستان تبدّل و تطوّر انواع، فرضيّهای بيش نيست و نميتوان نام قانون بر آن نهاد. افرادي كه از اين موضوع سخن ميگويند، بر اساس اينكه چون تكامل در انواع هست، بايد تطوّر و تبدّل هم باشد، دم ميزنند؛ و غير از لفظ بايد هيچ برهاني ندارند. استقراء ناقصي كه در داخل انواع صورت گرفته و تكامل را در آن اثبات ميكند، ربطي به مسأله تبدّل انواع ندارد، و از اثبات اين نميتوان حكم به
ص 432
ثبوت آن نمود. از چيدن مقدّمات مظنونه استقرائيّه در انواع نميتوان نتيجه كلّيّه در همه انواع را حتّي در تغيّر و تطوّرشان گرفت. كلمات و گفتار داروين مخدوش است.
كتابهائي عليه او و فرضيّه او نوشته شده است؛ و امروز اين سخن در بازار علم خريداري ندارد.
وقتي ظاهر قريب به نصِّ قرآن كريم، تولّد جميع افراد بشر را از يك آدم شخصي و زوجهاش ميداند، نبايد به مجرّد حدس و تخمين و بر اساس پندار دست از آن برداشت.
عمل كردن به ظنّ و گمان، در قرآن مجيد ممنوع به شمار آمده است. و انسان حقّ ندارد جز راه علم و قطع و يقين را بپيمايد. كدام دليل قطعي و يقيني بر اتّصال بشر به ميمون ارائه شده است؟!
داروين پنداشته است كه آن اتّصال به وسيله ميمون است؛ و قائلين به تبدّل انواع اين گفتار را به دلائل بسياري ردّ كردهاند و قائل به حلقه مفقوده گشتهاند، و در جستجوي آن حلقه ميباشند.
فيكسيستها كه ابداً تبدّل را قبول ندارند، و تبدّل و تطوّر را در داخل انواع ميدانند، نه تبدّل نوعي را به نوع دگر و تغيّر و تطوّر ماهيّت موجودي را به ماهيّت آخر.
كدام دليل يقيني و علمي و تجربي در فنّ زيست شناسي بر قاطعيّت تبدّل انواع اقامه شده است؟!
حكيم و دانشمند جز از راه علم سخن نميگويد، و محتملات را در بوته احتمال و در بقعه امكان واميگذارد.
سخن علاّمه در باب تبدّل انواع عاليترين حكم و نتيجه ايست كه بايد بدست آيد. زيرا ميگويند: براي تبدّل انواع دليل علمي اقامه نشده است كه
ص 433
بطور يقين و مشاهده مطلب را اثبات كرده باشد. پس احتمال طرف مقابلِ اين سخن به حال خود و به قوّه خود باقيست. و نميتوان بدون حجّت عقليّه دست از ظاهر قرآن برداشت.
و منظور از مشاهده، يقين است نه ديدن؛ كه بتوان با تكثير امثله و ترديد در ردّ و قبول، صحنهسازي كرد و ميدان مغالطه را گسترش داد! و گرنه همه ميدانند كه مراد از مشاهده تركيبات شيميائي، فعل و انفعالي است كه در دوچيز صورت ميگيرد و چيز سوّم را بوجود ميآورد، و مراد از مشاهده حركت زمين، قاطعيّت آن بر اساس قانون آونگها و تجربه فوكو است، نه محسوس شدن حركت آن همچون گاهواره كودك.
باري! تمام اين پاسخهای ما بر فرضي است كه در عبارت حضرت علاّمه قدّس الله نفسه لفظ رؤيت و يا مشاهده آورده شده باشد، و حال آنكه چنين نيست. اين تحريف بارز و آشكار صاحب مقاله است در كلام ايشان. عبارت ايشان در تفسير «الميزان» لمْ يَتناوَلْ است (يعني به دست نياورده است) و اين ابداً ربطي به معني و مفهوم علم و مشاهده و رؤيت ندارد. و معناي آن اعمّ است.
بسيار جاي تعجّب است كه صاحب مقاله در مقام خردهگيري از كلمات ايشان، همانطور كه ذكر كرديم، گفته است: « آدمي تا معرفت شناسي (و انسانشناسي و جهان شناسي) خود را تنقيح و تدوين نكرده باشد و از ناسازگاري نپيراسته باشد، معرفت دينياش عمق و صلابت كافي نخواهد داشت. اين چه تجرّي و هتّاكي است كه كسي به مجرّد فراگرفتن پارهای از درهمبافتههائي بقول خودشان: انسان شناسي و معرفت شناسي، بخود اجازه و جرأت دهد به يگانه استوانه علم و حكمت و فضيلت و مرجع معارف ديني در قرون اخيره به اتّفاق مؤالف و مخالف، نسبت عدم صلابت و كم عمقي در
ص 434
معرفت ديني دهد؟! اين رذالت و سخافت و دنائت است.
هزار مرتبه شستن دهان به مشك و گلاب هنوز نام تو بردن كمال بیادبي است
قطع و يقين، ذاتاً و بخودي خود حجّت است و حجّيّت آن قابل جعل نيست نه اثباتاً و نه نفياً. يعني نه ميتوان به آن اعطاء حجّيّت كرد، و نه ميتوان حجّيّت را از آن زدود.
و گفتن حجّت به آن مسامحه است. زيرا حجّت به چيزي گفته ميشود كه موجب يقين و قطع به مطلوب گردد، بنابراين نميتوان آن را بر خودِ قطع و يقين اطلاق كرد.
حجّيّت ادلّه ظنّيّه بواسطه آنست كه بالاخره منتهي به دليل قطعي و يقيني ميگردد، و گر نه هر ظنّ و گماني حجّيّت ندارد.
عقل قبل از شرع ما را امر به پيروي از علم و يقين ميكند. وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ ے عِلْمٌ[259] «و نبايد پيروي كني از چيزي كه بدان علم نداري!» حقيقتي است فطري وجداني، و عقلي تفكيري، و ايماني شرعي كه چون خورشيد درخشان، طبقات ظلمت را پاره كرده و از حجابهاي پندار و اوهام و حدس و گمان گذشته و بر آسمان نيلگون عقل و انديشه بشري، يكهزار و چهارصد سال است كه راهگشا و رهنما و دليل قاطع و سند زنده و شاهد صدق بر حقّانيّت قرآن است.
حجّيّت عقل قبل از حجّيّت شرع است، زيرا شرع با عقل ثابت ميشود؛ شخص ديوانه تكليف ندارد.
اگر حكم عقلي بر لزوم متابعت پيغمبر و امام نباشد، از كجا حجّيّت
ص 435
گفتارشان ثابت ميشود؟!
حجّيّت شرع با شرع مستلزم دور است و يا تسلسل. اگر عقل نباشد از كجا رسول الله را از مُسَيلمه كذّاب، و يا پيغمبر الهي را از مدّعي نبوّت ميتوان تشخيص و تميز داد؟!
عقل حكم چراغي را دارد كه در پرتو آن انسان همۀ چيزها را ميبيند، و همۀ مجهولات براي او حلّ ميشود؛ و از جمله آنها لزوم پيروي از كتاب آسماني و پيامبر و امام بحقّ است. پس متابعت از امام بواسطه عقل است.
محمّد بن يعقوب كُلَيني در كتاب «كافي» با سند متّصل خود روايت ميكند از أبو يعقوب بغدادي كه گفت:
قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ[260] لاِبي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لِمَاذَا بَعَثَ اللَهُ مُوسَي ابْنَ عِمْرَانَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِالْعَصَا وَ يَدِهِ الْبَيْضَآءِ وَ ءَالَةِ السِّحْرِ؟! وَ بَعَثَ عِيسَي بِـَالَةِ الطِّبِّ؟ وَ بَعَثَ مُحَمَّدًا ـ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ عَلَي جَمِيعِ الانْبِيَآءِ ـ بِالْكَلَامِ وَ الْخُطَبِ؟!
ص 436
فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ اللَهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَي عَلَيْهِ السَّلَامُ كَانَ الْغَالِبُ عَلَي أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ، فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ، وَ مَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ، وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ.
وَ إنَّ اللَهَ بَعَثَ عِيسَي عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي وَقْتٍ قَدْظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ وَاحْتَاجَ النَّاسُ إلَي الطِّبِّ، فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِاللَهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ، وَ بِمَا أَحْيَي لَهُمُ الْمَوْتَي، وَ أَبْرَأَ الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ بِإذْنِ اللَهِ، وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ.
وَ إنَّ اللَهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلَي أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَ الْكَلَامَ ـ وَ أَظُنُّهُ قَالَ: الشِّعْرَ ـ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِاللَهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَ حِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ، وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ.
قَالَ: فَقَالَ ابْنُ السِّكّيتِ: تَاللَهِ مَا رَأَيْتُ مِثْلَكَ قَطُّ! فَمَا الْحُجَّةُ عَلَيالْخَلْقِ الْيَوْمَ؟!
قَالَ: فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: الْعَقْلُ، يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَي اللَهِ فَيُصَدِّقُهُ، وَ الْكَاذِبُ عَلَي اللَهِ فَيُكَذِّبُهُ.
قَالَ: فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ: هَذَا وَ اللَهِ هُوَ الْجَوَابُ. [261]
«ابن سكّيت به حضرت امام هادي عليّ النّقي[262] عليه السّلام گفت: به چه
ص 437
سبب بود كه خداوند حضرت موسي بن عمران عليه السّلام را با عصا و يَد بَيْضا (دست روشن و درخشان) و آلت سحر براي مردم زمانش برانگيخت؟!
و به چه علّت بود كه خداوند حضرت عيسي بن مريم عليه السّلام را به آلت طبّ برانگيخت؟!
و به چه علّت بود كه خداوند حضرت محمّد را ـ كه صلوات و درود خدا بر او و بر آل او و بر جميع پيغمبران باد ـ به كلام و خطبهها برانگيخت؟!
حضرت امام أبوالحسن عليٌّ الهادي عليه السّلام در پاسخ وي گفتند: چون خداوند موسي عليه السّلام را مبعوث نمود، در آن زمان بر مردم آن دوره عمل سحر و جادو غلبه داشت، لهذا موسي از جانب خداوند چيزي را آورد كه در وسع و طاقت آنها نبود كه همانند آن را بياورند. موسي با آن يد بيضا و عصا سحرشان را باطل كرد؛ و با آن معجزات حجّت را بر آنها تمام نمود.
و خداوند عيسي عليه السّلام را در وقتي مبعوث نمود كه امراض مُزمنه كه موجب زمينگيرشدن بود (مثل فلج و لَقْوه و رَعشه كه بدن را از حركت عادي خود باز ميدارد) درميان مردم شيوع داشت و مردم نياز مبرم به علم طبّ داشتند، فلهذا از جانب خداوند چيزي را آورد كه در حيطۀ قدرت و استطاعتشان نبود. چون عيسي مردگان را زنده مينمود و مريض مبتلا به پيسي و كور مادرزاد را به اذن خدا شفا ميداد، و با آن معجزات حجّت را بر آنها تمام كرد.
و خداوند محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم را در زماني مبعوث فرمود كه فنّ غالب آن عصر كلام و خطبه ـ و چنين گمان دارم كه گفت: شعر ـ بود، بنابراين خداوند از نزد خود به وي مواعظ و حكمتهائي را عنايت نمود تا بدانها گفتارشان را باطل سازد و با آن معجزات حجّت را بر آنها تمام نمايد.
أبو يعقوب بغدادي گفت: در اين حال ابن سكّيت به حضرت گفت: قسم به خدا كه من همانند تو را هيچوقت نديدهام! بنابراين گفتارت، امروزه حجّت
ص 438
بر مردم چيست؟!
حضرت فرمود: عقل است، كه با آن ميتوان شخص صادق را كه از خداوند به راستي و درستي خبر دهد شناخت و او را تصديق كرد، و شخص كاذب را كه بر خداوند دروغ ميبندد شناخت و او را تكذيب نمود.
ابن سكّيت گفت: قسم به خداوند كه جواب قاطع همين است!»
محقّق فيض كاشاني در ذيل اين حديث مبارك درباره معناي عقل كه حضرت آن را حجّت قرار دادهاند گويد: )) در اين كلام حضرت تنبيه و دلالتي است بر ترقّي استعدادات، و تلطيف قريحهها در اين امّت تا بجائي كه با عقولشان از مشاهده معجزات محسوسه بینياز شدهاند. زيرا ايمان آوردن بواسطه معجزه، دين مردمان پست و طريقه و روش عوامّ است. و اهل بصيرت جز با شرح صدرشان به نور يقين قناعت نميكنند.
أَفَمَن شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُو لِلاسْلَـمِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِّن رَّبِّهِ. [263]
«پس آيا كسي كه خداوند سينه وي را براي قبول اسلام گشايش دهد، و بنابراين او با نوري از ناحيه پروردگارش باشد (مثل كسي است كه سختي دل و قساوت قلب او را فرا گرفته و در ظلمت نفساني به سر ميبرد)؟!»
شخصي كه راست باشد و حكايتش و دلالتش از خدا و بر خدا درست باشد، با عقل ميتوان تشخيص داد. زيرا با عقل علمش را به كتاب خدا، و مراعاتش نسبت به احكام كتاب و تمسّك و حفظش را به سنّت ميتوان فهميد. و شخصي كه بر خدا دروغ ببندد، با عقل ميتوان تشخيص داد كه به كتاب خدا جاهل است و آن را تارك است؛ و مخالفت با سنّت ميكند و مبالات
ص 439
در حفظ و عمل بدان ندارد.
در «احتجاج» گفته است: حضرت رضا صلواتُ اللهِ عليه[264] در اين كلام خود فرمودهاند كه: جهان در زمان تكليف هيچگاه از شخص صادق و راستيني كه از جانب خداوند مأمور تربيت و ارشاد مردم باشد، خالي نيست؛ تا مكلّفين در شبهات و مشكلاتي كه در امر شريعت برايشان رخ ميدهد به وي پناه برند، و ملجأ و ملاذ عامّه باشد.
و اين شخص صادق راستين با خود علامت و نشانهاي دارد كه ميرساند وي آنچه را كه از خداوند ميگويد راست و درست است. و با عقل خود، مردمان مكلّف ميتوانند به وي راه پيدا كنند.
اگر عقل نباشد، صادق از كاذب باز شناخته نميشود. بنابراين اوّلين حجّت خدا بر خلق او، عقل است. (( [265]
در اين حديث حضرت نميخواهند بفهمانند كه حجّت خدا امروز عقل است نه امام و پيغمبر، و در دورههاي پيشين كه معجزات بود، پيامبران بودند نه عقل؛ زيرا تا عقل نباشد آن معجزات نيز سود نميدهد.
و امّا در اين زمان نيز عقل به تنهائي كفايت نميكند، زيرا تا صادق و راستيني از جانب خدا نباشد، انسان با عقل خود، از كه پيروي نمايد؟! بنابراين همانطور كه از روايت پيداست، امروز و ديروز هر دو نياز به حجّت دارد همچنانكه نياز به عقل دارد. و با آن عقل است كه ابن سكّيت ميتواند بفهمد آنحضرت امام راستين است و متوكّل پيشواي دروغين.
ص 440
و حضرت در اين جمله با شيرينترين بيان و قويترين برهان، او را دعوت به امامت خود فرمودهاند، از راه أدلّهاي كه قياساتُها مَعَها ميباشد، و آن اينست كه: عقل داري! با عقلت راه را پيدا كن! و رهبر را از سارق، و دليل راه را از قاطع طريق و دزد تميز بده! و به دنبال وي حركت كن!
حضرت در اينجا، نيز اشاره دارند كه: امروزه چون عقول مردم قويتر است فلهذا به معجزه نيازي نيست. معجزه براي صاحبان بصر و چشم است؛ ولي صاحبان عقول و بصيرت با انشراح صدر و نور يقين، رهبر و امامشان را مييابند و دست از او بر نميدارند تا به مقصد و مقصود نائل آيند.
همچنانكه مرحوم كُليني نيز در «كافي» با سند متّصل خود از ابن أبي يَعْفور، از مولي بني شَيبان، از حضرت أبوجعفر إمام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه آنحضرت گفت:
إذَا قَامَ قَآئِمُنَا وَضَعَ اللَهُ يَدَهُ عَلَي رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمُلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ. [266]
«زمانيكه قائم ما قيام كند، خداوند دست خود را بر سرهاي بندگانش ميگذارد و با اين دست، عقلهايشان را جمع ميكند و خردها و انديش��ها و قواي تفكيريّه شان كامل ميگردد.»
پاورقي
[239] ـ اين جمله عين آيه قرآن نيست، ولي اقتباس است از آيه 3، از سوره 25: الفرقان كه ميگويد: وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِے ءَالِهَةً لَّا يَخْلُقُونَ شَيـًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لَا يَمْلِكُونَ لاِنفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لَا نَفْعًا وَ لَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لَا حَيَـوةً وَ لَا نُشُورًا.
[240] ـ «الميزان في تفسير القرءان» ج 0 2، ص 283 تا ص 285
[241] ـ آيات 1 تا 4، از سوره 37: الصّآفّات
[242] ـ آيات 26 تا 28، از سوره 72: الجنّ
[243] ـ صــدر آيــه 97، از ســوره 2: الـبــقـرة
[244] ـ آيۀ 193 وصدرآيۀ 194،ازسورۀ 26:الشّعرآء
[245] ـ آيـات 13 تا 16، از سـوره 80: عـبـس
[246] ـ آيۀ 165 و 166، از سورۀ 37: الصّآفّات
[247] ـ صـدر آيۀ 64، از سـورۀ 19: مـريم
[248] ـ آيه 61، از سوره 6: الانعام
[249] ـ آيه 11، از سوره 32: السّجدة
[250] ـ آيات 1 تا 7، از سوره 77: المرسلات
[251] ـ آيات 124 تا 126، از سوره 3: ءَال عمران
[252] ـ آيه 9 و 0 1، از سوره 8: الانفال
[253] ـ آيه 4، از سوره 66: التّحريم
[254] ـ «ديوان ابن فارض» تائيّه كبري، ص 73، بيت 0 28 تا 283
[255] ـ مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، مجلّه «كيهان فرهنگي» شماره سري 52، تيرماه 1367 شمسي، شماره 4، ص 15، ستون سوّم
[256] ـ علاّمه طباطبائي، «الميزان» ج 4، ص 134 به بعد (تعليقه)
[257] ـ در تعليقه گويد:
)) در مقاله پنجم از «اصول فلسفه و روش رئاليسم» كه عنوان «پيدايش كثرت در ادراكات» را دارد همين مقدار در باب فرضيّههاي علمي آمده است كه: «بطور كلّي ميتوان گفت كه فرض فرضيّه در يك علم نه براي استنتاج علمي ميباشد. يعني نه براي اينست كه ما به مسائل و نظريّههاي علم نامبرده دانا شويم... بلكه براي تشخيص خطّ سير است كه سلوك علمي ما راه خود را گم نكند... درست مانند حال پاي ثابت پرگار ميباشد كه با استوار بودن او، خطّ سير پاي متحرّك پرگار گرفتار بيهوده روي و گمراهي نميشود...» ص 5 0 1 و 6 0 1. ((
[258] ـ «كيهان فرهنگي» شمارۀ سري 52، تير ماه 1367 شمسي، شمارۀ 4، مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، صفحه 16، ستون سوّم و صفحه 17، ستون اوّل
[259] ـ صدر آيه 36، از سوره 17: الاسرآء
[260] ـ )) ابن سكّيت با كسر سين و تشديد كاف، يعقوب بن إسحق سكّيت أبويوسف از أفاضل اماميّه و ثقات آنهاست. ترجمه حال وي را در «مَجمع الرِّجال» ج 6، ص 272 آورده است. از اصحاب مكرّم و معظّم حضرت امام محمّد تقي و حضرت امام عليّ النّقي عليهماالسّلام بود، و امام ديگري را ادراك نكرد، متوكّل عبّاسي لَعَنه الله او را به جرم تشيّع كشت. و گفته شده است كه: سبب قتلش اين بود كه او معلّم دو پسران متوكّل: معتزّ و مؤيّد بود. روزي ابن سكّيت نزد متوكّل بود كه معتزّ و مؤيّد آمدند. متوكّل به او گفت: اي يعقوب! كداميك نزد تو محبوبترند؛ آيا اين دو فرزند من، و يا حسن و حسين؟! ابن سكّيت گفت: وَاللَهِ إنَّ قَنْبَرًا غُلامَ عَليِّ بْنِ أبي طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ خَيْرٌ مِنْهُما وَ مِنْ أبيهِما «سوگند به خدا كه قنبر غلام عليّ بن أبي طالب عليه السّلام از اين دو و از پدرشان بهتر است.» متوكّل گفت: زبان او را از پشت سرش در آوريد! چون زبانش را بيرون كشيدند، جان داد. رَحمةُ اللَهِ علَيْهِ و رِضْوانُه في جَنّاتِ النَّعيم. (( (تعليقۀ «وافي»)
[261] ـ «اصول كافي» طبع حيدري، ج 1، ص 24 و 25؛ و كتاب «وافي» طبع اصفهان، ج 1، ص 0 11 تا ص 112
[262] ـ مراد از أبوالحسن در اينجا أبوالحسن ثالث است يعني حضرت امام هادي عليهالسّلام. به قرينه اينكه ابن سكّيت، حضرت أبوالحسن ثاني را كه حضرت امام رضا عليه السّلام باشند، ادراك نكرده است. و به اين معني در «وافي» مولي محسن فيض تصريح كرده است. و از اينجا معلوم ميشود كه: آنچه در «احتجاج» طبَرسي و «عيون أخبار الرّضا» صدوق، كلمه أبوالحسن را مقيّد به رضا كردهاند، تمام نيست.
[263] ـ صدر آيه 22، از سوره 39: الزُّمر
[264] ـ در تعليقه قبل آورديم كه صاحب كتاب «احتجاج» اين حديث را از حضرت أبوالحسن الرّضا دانسته است.
[265] ـ «وافي» طبع حروفي اصفهان، ج 1، ص 112 و 113
[266] ـ «اصول كافي» ج 1، ص 25؛ و «وافي» طبع حروفي، ج 1، ص 114 و 113