صفحه قبل

وقاحت و قباحت وطي زنان از غير محلّ توالد و تناسل

و از اين بيان روشن ميشود كه آميزش مردان با زنان از غير طريق زناشوئي نيز كاري بسيار قبيح و زشت است.

يعني آميزش با آنها از دُبُر نه از قُبُل كه محلّ عادي زناشوئي و طريق توالد و تناسل است، محلّ اشكال است. فقهاء ما قائل به حرمت، و يا كراهت شديده اكيدۀ مُغلَّظه شده‌اند كه اين نوع كراهت تالي تِلوِ حرمت است؛ يعني با حرمت تقريباً هم ميزان و هم درجه است.

بازگشت به فهرست

«فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَ نَّي' شِئْتُمْ» دلالت بر جواز وطي زنان از غير محلّ تناسل ندارد

در روايت از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم وارد است كه فرمود: مَحَآشُّ النِّسَآءِ عَلَي أُمَّتِي حَرَامٌ. [293]


ص 471ادلمه پاورقی


ص 473

«آميزش نمودن با زنان از محلّي كه غائط و فضولات خارج ميشود، بر اُمّت من حرام است.»

سُيوطي و ابن كثير در تفسير خود آورده‌اند كه: أحمدبن حنبل و عبد بن حميد و تِرمِذي و نَسائي و أبويَعلَي و ابن جَرير و ابن مُنذر و ابن أبي حاتِم و ابن حِبّان و طبراني و خرائطي در «مساوي الاخلاق» و بيهقي در «سُنَن» و ضياء در «مختارة» از ابن عبّاس روايت كرده‌اند كه گفت:

جآءَ عُمَرُ إلَي رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ [وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ فَقالَ: يَا رَسولَ اللَهِ! هَلَكْتُ!

قالَ: وَ مَا أَهْلَكَكَ؟! قالَ: حَوَّلْتُ رَحْلي اللَيْلَةَ. فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْهِ شَيْئًا، فَأوْحَي اللَهُ إلَي رَسولِهِ هَذِهِ اﻵيَةَ: نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ. [294]

يَقولُ: أقْبِلْ وَ أدْبِرْ وَ اتَّقِ الدُّبُرَ وَ الْحَيْضَةَ! [295]


ص 474

«عمر به نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد و گفت: اي رسول خدا، من هلاك شدم!

رسول خدا فرمود: چه چيز باعث هلاكتت شد؟!

عمر گفت: من زن خود را ديشب در رختخواب واژگون نمودم! پيامبر هيچ پاسخي به او نداد، تا خداوند به پيغمبرش اين آيه را وحي فرستاد: زنهاي شما محلّ كشت و زار اولاد شما هستند، بنابراين در محلّ كشت و زرع خود به هر كيفيّتي كه ميخواهيد برويد!

خدا ميفرمايد: ميخواهي با زنان از جلو و روبرو، و ميخواهي با ايشان از پشت سر، ولي در محلّ كشت و زرع كه محلّ زناشوئي است مجامعت كن! و از دو چيز پرهيز كن: يكي از مجامعتشان در دبر يعني از پشت كه محلّ توالد و تناسل نيست، و ديگري در حال حيض و عادت ماهيانه.»

و نيز از أحمد بن حنبل از ابن عبّاس روايت كرده‌اند كه: جماعتي از انصار به حضور رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم آمدند و از كيفيّت جماع پرسيدند، اين آيه نازل شد: نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ و رسول خدا فرمود:

ائْتِهَا عَلَي كُلِّ حَالٍ إذَا كَانَ فِي الْفَرْجِ. [296]

«به هر كيفيّت و به هر صورتي ميخواهي ميتواني با ايشان در آميزي، مشروط به آنكه در خصوص فرج باشد نه در دبر.»

از شرع و شريعت كه بگذريم، در طبّ نيز مضارّ جماع با زنان از دبر به ثبوت رسيده است. [297]


ص 475

ميرزا محمّد حكيم (مَلِك الاطبّآء) گويد: )) از جمله جماعهاي لازم الاجتناب، لواط با زنان نمودن است. زيرا كه به تجربه يافته‌اند كه اولاد چنين شخصي مبتلا به علّت معروف[298] خواهد شد. زيرا كه پاره حكايات و أخبارات طبّيّه بر اثبات اين مطلب در اين بابست كه ذكر آنها در اين رساله موجب طول است. (( [299]

بازگشت به فهرست

ايجاد امراض مهلكه از جمله ايدز در نتيجۀ آميزش غير مشروع

باري از همه اينها گذشته، همجنس بازي و رواج اين فعل شنيع امروزه در اروپا و آمريكاي متمدّن كه حقّاً بايد گفت: از وحوش عالم هستند و بايد آن سرزمينها را به بِرْكَةُ السِّباع و يا باغ وحش نام نهاد، ايجاد امراض مهلكه را بجائي كشانده است كه موجب سرسام اولياي امورشان گرديده است.

از سوزاك و سفليس و مشابه آنها گذشته مرض ايدز چون ابر سياه دهشت انگيز و غول مهيبي بر همه آنها سايه افكنده، و همه را بيم به مرگ حتمي ميدهد.

اين ميكرب خطرناك كه تا بحال نتوانسته‌اند ضدّ آن را بسازند و مردم را واكسيناسينه كنند به مجرّد دخول در بدن مشغول فعّاليّت ميشود؛ گلبولهاي سپيد از معارضه با آن عاجزند؛ و لهذا بفاصله زمان كوتاهي ايشان را در آستانه مرگ مينشاند.

طبق گزارش و إحصائيّه: از 95% موارد بيماري ايدز كه در شش گروه


ص 476

يافت ميشود، تنها73/2% اختصاص به مردان همجنس باز و يا دو جنسه دارد كه يا عامل همجنس بازي بوده، و يا زوجهاي جنسي متعدّد دارند. و بقيّه پنج گروه ديگر نيز بواسطه اعتياد و انتقال خون و مشابه اينها باز راجع بخصوص مسأله لواط ميشود. [300]

اينها همه نتيجه كاخ تمدّن و فرهنگ جديد است كه تا پائينتر از قوم لوط، اين مسكينان را به عقب برده، و در رذالت و دنائت كشانده است.

بازگشت به فهرست

زنا همچون لواط، خلاف فطرت و ممنوع است

زِنا گرچه مانند لواط عمل از غير مجراي كشت و تناسل نيست، و بهمين جهت عقوبتش از حدّ لواط پائينتر است، ولي معذلك بواسطه ملاحظه حفظ نسب و اولاد، و به دنباله آن حسّ غيرتي را كه خداوند به مردان براي ناموس خود داده است داراي قبح فطري است، و در همه شرايع حرام بوده؛ بلكه در ميان مردم همجيّت و بياباني قبل از تشريع، و بلكه نزد مادّيّون و طبيعيّون كه منكر خدا هستند و انكار وحي و نبوّت و شرايع را مينمايند، امري شنيع و قبيح به حساب ميآيد.

وَ لَا تَقْرَبُوا الزِّنَي إِنَّهُ كَانَ فَـٰـحِشَةً وَ سَآءَ سَبِيلاً. [301]

«و به زنا كردن نزديك مشويد؛ زيرا كه اين عمل، بسيار زشت و ناپسند و راه بدي است.»

زشتي اين كار به حدّي است كه خداوند در قرآن در رديف قتل نفس محرّمه به شمار آورده است:


ص 477

وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَا يَزْنُونَ. [302]

«و بندگان خداوند رحمن (عبادالرّحمن) كساني هستند كه كسي را كه خدا خون او را حرام نموده است نميكشند، مگر از راه حقّ كه كشتن او را جائز نموده باشد؛ و ديگر آنكه زنا نميكنند.»

و مانند شرك به خداوند و دزدي كه رسول الله از زنان در اواخر زمان هجرت، به شرط خودداري از اين اعمال بيعت ميگرفت و اسلامشان را با اين شرائط ميپذيرفت، زنا هم در همين رديف آمده است:

يَـأَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ الْمُؤْمِنَـتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَي أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَهِ شَيْـًا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَـدَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَـنٍ يَفْتَرِينَهُو بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَهَ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. [303]

«اي پيغمبر! در وقتيكه زنان مؤمنه به سوي تو آيند، براي آنكه با تو بيعت كنند، بر اينكه بهيچوجه و در هيچ چيزي براي خداوند شريك قرار ندهند، و دزدي ننمايند، و زنا نكنند، و اولاد خودشان را نكشند، و بچّه‌ای را كه از ديگري آبستن شده‌اند و زائيده‌اند به شوهر فعلي خود نسبت ندهند، و در هر امر نيك و پسنديدهاي كه تو بديشان امر نمودي معصيتت را بجا نياورند؛ در اينصورت با آنان بيعت كن، و از خداوند برايشان غفران و آمرزش را بطلب؛ زيرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است.»

و همچنين زشتي و وقاحت اينكار به حدّي است كه در بسياري از آيات قرآن از آن به عمل فاحشه و فحشاء تعبير شده است. درباره حضرت يوسف كه


ص 478

به زندان رفت و حاضر براي زنا با زُلَيخا زن عزيز مصر نشد ميگويد:

كَذَ'لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ. [304]

«اينچنين است اي پيامبر! ما اراده نموديم تا زشتي و پليدي گناه را از او دور گردانيم؛ بدرستيكه او از بندگان وارسته ما ميباشد.»

وَ الَّـٰــتِي يَأْتِينَ الْفَـحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ.[305]

«و آن زناني از شما كه كار فاحشه انجام ميدهند (زنا مينمايند)، بر كار ايشان بايد چهار گواه از خود بياوريد.»

وَ إِذَا فَعَلُوا فَـٰـحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَآ ءَابَآءَنَا وَ اللَهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَآءِ أَ تَقُولُونَ عَلَي اللَهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ.[306]

«و چون مشركين فاحشه‌ای را انجام دهند (زنا كنند) ميگويند: ما پدران خود را بر اين عمل يافتيم كه انجام ميدادند؛ و خداوند ما را به اينكار امر نموده است. بگو: تحقيقاً خداوند امر به فحشاء و زنا نميكند؛ آيا شما بدون علم و يقين نسبت دروغ به خدا ميدهيد؟! و از زبان او سخن ناروا حكايت مينمائيد؟!»

در اينجا ميبينيم: مشركين عرب عمل زنا را به خدا نسبت ميداده‌اند؛ شايد معناي آن همان اراده سنّت تكوين باشد كه خداوند آن را ردّ نموده و ميگويد: هيچگاه عمل زشت و فاحشه و زنا عمل فطري و سنّت الهي نخواهد بود.

بازگشت به فهرست

غيرت بر ناموس و محافظت زنان و حجاب بانوان، از احكام اوّليّه است

حسّ غيرت بر زن و نگهداري وي از دستبرد نابكاران را در بسياري از حيوانات تا حضور در آستانه مرگ و جانبازي براي حفظ ناموس مشاهده


ص 479

ميكنيم. خروس عشق و علاقه زائدالوصفي به حفظ مرغ دارد؛ و براي عدم خيانت خروس ديگري به ماكيانش جنگ ميكند و كشته ميشود. از ميان وحوش، خوك از همه بيغيرتتر است. گويند چون بخواهد با ماده خود آميزش كند زوزهاي ميكشد تا هفت بار خوكان ديگر با مادهاش درآميزند و سپس خود او درميآميزد. فلهذا خوردن گوشت خوك حرام است؛ زيرا آثار نفساني و روحي خوك بواسطه خوردن گوشتش به شخص خورنده منتقل ميشود. يك علّت مهمّ در بيغيرتي اروپائيان و آمريكائيان همين است كه گوشت خوك ميخورند، و اين روحيّه با انتقال سلولهاي بدن خوك به بدن آنها وارد ميشود؛ و اوّلاً بطور حال، و سپس در اثر تكرار و مداومت در خوردن آن ملكه ميگردد و غيرت و حَميّت را از ميان برميدارد.

مردان مسلمان و مؤمن طبق دستور قرآن زنانشان را در پرده حجاب دارند، تا نگاه خيانت بدانها دوختهنگردد؛ و گل زيباي زندگي و حيات و عفّت و عصمت و تقوايشان را پرپر نكند، و در معرض طوفان سهمگين شهوات به باد ندهد.

بازگشت به فهرست

أشعار وافي عراقي دربارۀ غيرت مردان و حجاب بانوان

چقدر خوب و عالي وافي عراقي در اشعار پاكيزه خود فائدۀ غيرت مردان و حجاب بانوان را تشريح كرده است:

معني ناموس چيست؟ روي نهان داشتن              پرده عفّت زدن، عالَم جان داشتن

عصمت و ناموس ما، به مسلك هوشمند               گنج بود گنج را به كه نهان داشتن

اي كه تو را آرزوست به كشف ناموس خويش         پرده دري نارواست، پردگيان داشتن

مگر كمي از وحوش، نگر به سوي طيور                 پند بگير از خروس ز ماكيان داشتن


ص 480

حافظ شيرين لبان، مقنعه عصمت است                  تلخ بود بينقاب، روي زنان داشتن

قصّه ناموس و غير، چه برق با خرمن است           خرمن خود را مخواه برقِ يَمان داشتن

تا نگماري نظر، دل نكند آرزو                         گرسنه چشمي دهد، ديده به نان داشتن

آينه بيحجاب، به طبع گيرد غبار                              خوش بود آئينه را پرده برآن داشتن

منع تماشاچيان، گر نكند باغبان                                 مينتواند به باغ نخل روان داشتن

گر بگشائي دري ز خانه بر مفلسان                    دگر مدار اين اميد، به خانه خوان داشتن

غنچه به باغ ايمن است تا بود اندر حجاب             آفت جان و دل است چهره عيان داشتن

مرد و زن اجنبي، چه آتش و پنبه است                     جمع به يكجا دو ضدّ، نميتوان داشتن

كشف حجاب زنان، باري باشد گران                               دور ز غيرت بود، بار گران داشتن

كمانِ ابرو متاب، خدنگ مژگان بپوش                    نيست به دوران شاه، تير و كمان داشتن

وافي اگر گشته پير، طبعي دارد جوان                         خوش است پيرانه سر، طبع جوان داشتن [307]


ص 481

آقاياني كه خود را از نژاد بوزينه ميدانند، و بدين جهت ريسمان دين را گسيخته، و نكاح مشروع را مسخره، و آميزش و درهم ريختگي با هر مرد و زن را دنبال كرده‌اند، ندانسته‌اند كه خود اين حيوان معصوم، اهل غيرت است؛ و داراي سنّت ازدواج و حسّ غيرت در حفظ و حراست در نوع ماده خويشتن است. و بنابراين، بايد آنان را پست‌تر از ميمون شمرد، و اين حيوان بيگناه را عار ميآيد كه چنين اراذلي خودشان را به وي منسوب نمايند.

أُولَـٰـئِكَ كَالانْعَـٰـمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ،[308] دربارۀ آنها حقّاً صادق است.

«ايشان همانند چهارپايان هستند؛ بلكه گمراهي و ضلالتشان بيشتر است.»

دَميري در «حيَوةُ الحيوان» گويد: وَ يَأْخُذُ نَفْسَهُ بِالزَّواجِ وَ الْغيرَةِ عَلَي الإناث. [309]

«بوزينگان مقيّد به ازدواج هستند؛ و براي تكثير نسل خود آداب نكاح اختصاصي را رعايت دارند؛ و نرينه‌هاي آنها بر مادينه‌هايشان غيرت ميورزند؛ و در حفظ و حراستشان كوشا ميباشند.»

بازگشت به فهرست

شراب خوردن ضدّ حكم فطرت و عقل مستقلّ و شرع قويم است

استعمال خمر و مسكر نيز رِجْس است و از عمل شيطان، بنابراين


ص 482

چگونه ميتواند در شريعتي حلال و در شريعتي حرام شود؟!

مسكرات كه عقل را ميزدايند، و انسان را همطراز مجانين و ديوانگان ميسازند، آيا ميشود كه مباح شود؟!

مردم آرزو دارند كه به شديدترين امراض چون سل و سرطان و پيسي و جذام و كوري و فلج مبتلا شوند، ولي ديوانه نشوند. انسانيّت انسان به عقل است. انسان منهاي عقل از همه حيوانات و وحوش پستتر است.

كاري كه مسكر بر سر آدمي ميآورد، او را مجنون ميكند. چه تفاوت است ميان جنون دائمي و جنون موقّت؟!

در اينصورت آيا ميشود آن را از جهت حِلّيّت و حرمت لابشرط دانست، يا حكم بر حلّيّت آن نمود؟

گفتيم: احكام فطري احكامي هستند كه واسطه كمال و سير انسان به اعلي درجۀ انسانيّت باشند؛ آيا شرابخواري اينطور است؟ آيا مرد دائم الخمر پيوسته در سير مدارج و معارج كمال است؟

آيا مرد مست كه بين زن خود، و خواهر و مادر خود فرق نميگذارد، و با ايشان درميآميزد، سير مطلوب را ميپيمايد؟

آيا مرد مست كه در حال خشم بچّه خود را از ايوان به درون حياط پرتاب ميكند، انسان است؟

آيا مرد مست كه اينهمه خيالات مُمَوِّهه و مُشوِّهه را در سر ميگذراند و در عالمي از أوهام غوطهور ميشود، قلم كتابت را همچون نخل بلند، و جوي آب را همچون درياي پهناور ميبيند انسان است؟

نه! شرب خمر بدترين مسأله از مسائل ضدّ فطرت و ضدّ سنّت آدمي است، كه او را از همه مزايا و حُظوظ ساقط ميكند.


ص 483

آيا معقول است كه حضرت مسيح علي نبيّنا و آله و عليه الصّلوة و السّلام اين مادّه خبيث و مُخْبِث و شيطان رجيم را حلال نموده باشد؟!

مسيحيان اعمّ از كاتوليكها و پُروتِستانها شراب ميخورند، و آن را خون حضرت عيسي ميدانند.

مگر حضرت عيسي چقدر خون در بدن داشت كه دو هزار سال از صعودش به آسمان ميگذرد، و مرتّباً در اين مدّت نصاراي جهان خون او را ميخورند و هنوز هم تمام نشده است؟!

نه! چنين نيست! نه حضرت مسيح شراب خورده است و نه مادر برگزيدهاش مريم، و نه در انجيل آسماني حلال به شمار آمده است، و نه آنحضرت به حواريّين خود اجازه آشاميدنش را داده است.

فقط مُرْمُنها كه آمريكائي اصل هستند نه از مهاجرين و مقيمين در آنجا، و در ايالت اِتازونا سكونت دارند، اساس كاتوليك و پروتستان را ابطال كرده، و قائلند بر اينكه: خمر و شراب حرام است، و استناد شرب خمر به حضرت مسيح غلط است، و عيسي آب انگور ميخورد؛ و آنها از اين عمل استفاده فاسد كرده و به آن حضرت نسبت آشاميدن خمر را داده‌اند.

بازگشت به فهرست

صراحت آيات كريمۀ قرآن بر حرمت شرب خمر

آيات وارده در قرآن كريم بطور صريح با الفاظ و عباراتي نشان ميدهد كه: شرب خمر از پليديهاست و از ناحيه ابليس پرتلبيس است كه براي ايجاد عداوت و دشمني مردم با يكديگر، و براي سدّ راه عبوديّت و ذكر خدا و نماز و نيايش به درگاه با عزّتش، در ميان بني آدم رواج داده است:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنُو إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الانصَابُ وَ الا زْلَـمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَـنِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَـنُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَ'وَةَ وَ الْبَغْضَآءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ عَنِ الصَّلَـوةِ فَهَلْ أَنْتُم مُّنتَهُونَ * وَ أَطِيعُوا اللَهَ وَ اطِيعُوا الرَّسُولَ


ص 484

وَ احْذَرُوا فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَي رَسُولِنَا الْبَلَـغُ الْمُبِينُ. [310]

«اي كسانيكه ايمان آورده‌اید! استعمال خمر و شراب، و قمار زدن، و براي بتها قرباني كردن، و شتر را بطور قرعه و قمار قسمت كردن، پليد است و از عمل شيطانست! پس اجتناب كنيد به اميد آنكه به فلاح و رستگاري فائز گرديد!

اينست و غير از اين نيست كه شيطان بواسطه خمر و قمار ميخواهد در ميان شما تخم عداوت و كينه و دشمني را بپاشد؛ و شما را از ياد خدا و ذكر او و از نماز باز دارد! آيا دراينصورت از شرابخواري و قمار دست بر ميداريد؟!

و از خداوند و از رسول خداوند پيروي كنيد و از مخالفت بپرهيزيد، بنابراين اگر شما اطاعت ننموده و روي برگردانديد، بدانيد كه بر رسول و پيامآور ما عهد و پيماني غير از ابلاغ و ارشاد آشكارا نيست!»

بازگشت به فهرست

رباخواري از مصاديق روشن أحكام ضدّ فطرت است

رباخواري نيز از مصاديق روشن، و از احكام واضح ضدّ فطرت است. و معناي آن استفاده مجّاني و بلاعوض از دسترنج مردم است. و در حقيقت استخدام و به بيگاري كشيدن شخص مظلوم است در برابر شخص ظالم و ستمگر.

شخص رباخوار بهره‌ای را كه ميستاند، در برابر هيچ است. زيرا مقدار قرضي را كه داده است باز ستانده است؛ زياده بر آن چه معني دارد؟! بخلاف بيع و شِرَي: خريد و فروشي كه منفعت به إزاء عملي است كه صورت گرفته است. و في الحقيقة منفعت در برابر مصرف عمري است كه فروشنده از جان خود مايه گذاشته، و جنس را تهيّه نموده و عرضه داشته است.

لهذا ميبينيم: شخص مشتري بالفطرة و بالوجدان چيزي را كه ميخرد با


ص 4854

آنكه ميداند شخص بايع سود ميبرد، نگران و ملول و خسته نميشود؛ امّا شخص قرض گيرنده به شخص قرض دهنده، در مقابل زيادتي را كه ميپردازد، نگران است؛ متأسّف و ملول است، گوئي قارعهاي وي را ميكوبد؛ گرچه اين مقدار زيادتي كم و ناچيز باشد.

اين نيست مگر به جهت آنكه وام گيرنده، در پرداخت اين مقدار، يك امر تحميلي را مشاهده ميكند كه بر او وارد آمده و تحميل شده است؛ از هر مذهب و از هر كيش و آئين تفاوت ندارد. و اينست معناي عدم فطري بودن، بلكه ضدّ فطرت بودن جميع اقسام ربا و بانك داري و صرّافي، گرچه بهره به حدّاقلّ پائين باشد.

بانكها و رباخواران دنيا، جهان را بصورت استثمار و استعمار و استهلاك و استعباد در آورده است. و هزار درجه از زمان رِقّيّت و عبوديّت، و خريد و فروش غلام و كنيز شخصي شديدتر نموده است. زيرا آن در مواردي خاصّ و افرادي مخصوص صورت ميگرفت؛ و اين بلعيدن تمام جهان با دسترنج پير و جوان، زن و مرد، آمر و مأمور، رئيس و مرؤوس، كارفرما و كارمند؛ با لقمه واحده است.

بازگشت به فهرست

عبارات اكيد و شديد قرآن مجيد در حرمت ربا

در قرآن مجيد حرمت ربا بصورت بسيار اكيد و شديد، با عبارت تند و تمثيل و تشبيه عجيبي آمده است:

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَـوا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـنُ مِنَ الْمَسِّ ذَ'لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَـوا وَ أَحَلَّ اللَهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَـوا فَمَن جَآءَهُو مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَي فَلَهُو مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُو إِلَي اللَهِ وَ مَنْ عَادَ فَأُولَـئِكَ أَصْحَـبُ النَّارِ هُمْ فِـيهَا خَـلِدُونَ * يَـمْحَقُ اللَـهُ الرِّبَـوا وَ يُـرْبِي الصَّدَقَـتِ و اللَهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ * إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـلِحـتِ وَ أَقَامُوا الصَّلَو'ةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَو'ةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ


ص 486

لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ * يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُّوا اللَهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَـوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْو' لِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَ لَا تُظْلَمُونَ * وَ إِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَةٍ وَ أَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللَهِ ثُمَّ تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ. [311]

«آنانكه ربا ميخورند، قيام وجودي و استواري نفساني ندارند مگر مانند قيام و استواري كسي كه شيطان به او زده است و وي را مجنون و مُخَبَّط و ديوانه كرده است. اين بجهت آنست كه ايشان ميگويند: خريد و فروش و بيع هم مثل رباست؛ و خداوند بيع را حلال كرده و ربا را حرام نموده است. بنابراين كسيكه موعظه و اندرز الهي به وي برسد و از آن پند گيرد و از ربا خوردن دست بكشد، از براي اوست كارهائي را كه انجام داده است، و عقوبت نميشود، امّا امرش به سوي خداست كه چه حكمي از كفّاره و قضاء و اداء دَين براي او جعل كند يا نكند. و كسي كه به ربا گرفتن بر گردد و دست بيالايد، پس ايشان حتماً از اصحاب و ياران دوزخند كه براي هميشه بطور مخلّد در آنجا جاودانه خواهند زيست.

خداوند زيادتي را كه در اثر ربا بدست آمده است، رفته رفته و تدريجاً از بين ميبرد و نابود ميسازد؛ و امّا صدقه‌هائي را كه مردم ميدهند موجب بركت و نموّ و زيادتي قرار ميدهد. و خداوند هر كسي را كه كفران نعمت كند و گنهكار باشد، دوست ندارد.

تحقيقاً آنانكه ايمان آورده‌اند و اعمال صالحه و شايسته انجام ميدهند،


ص 487

و نماز را برپاي ميدارند، و زكوة را ادا مينمايند، اجرشان در نزد پروردگارشان است، و هيچ خوفي و نگراني و هيچ اندوهي و حُزني برايشان نخواهد بود.

اي كسانيكه ايمان آورده‌اید! در عصمت و مصونيّت و تقواي خداوندي درآئيد. واز گرفتن مقدار ربائي كه هنوز وام گيرندگان به شما نپرداخته‌اند، صرف نظر كنيد؛ اگر ايمان به خدا داريد!

و اگر صرف نظر نكنيد و بخواهيد مقادير ربائي كه از ايشان خود را طلبكار ميدانيد بگيريد، يقيناً و قطعاً بدانيد كه جنگ عظيمي از جانب خدا و رسول او در انتظارتان است. و اگر توبه كنيد و دست برداريد فقط رأسالمال و اصل مقداري را كه قرض داده‌اید ميتوانيد بگيريد؛ كه در اينصورت نه شما ستم نموده‌اید و نه بر شما ستم رفته است.

و اگر آن شخص حاجتمند كه قرض گرفته است قدرت ندارد حتّي رأس المال را بپردازد بايد به او مهلت دهيد تا زمان قدرت و تمكّنش فرا رسد و بتواند به آساني بپردازد. و اگر هم در اينصورت از گرفتن آن خودداري كنيد، و مال وام گرفته شده را كه قادر بر اداي آن نيستند به آنها ببخشيد، و بطور كلّي صرف نظر كنيد، اينكار براي شما مطلوب و خير و مورد پسند است، اگر بدانيد!

و بپرهيزيد از روزي كه همگي به سوي خداوند بازگشت ميكنيد؛ پس در آن روز به هر نفس آنچه را كه كسب كرده است بطور تامّ و تمام و كامل خواهد رسيد. و البتّه ايشان مورد ستم و ظلم قرار نميگيرند.»

بازگشت به فهرست

شرح نفيس علاّمه آية الله طباطبائي در پيرامون ربا و آيۀ ربا

علاّمه آية الله طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه در پيرامون اين آيات بحثهاي جالب و نفيسي نموده‌اند. و ما در اينجا فقط به چند نكته آن اشاره مينمائيم:

)) خداوند سبحانه در اين آيات در امر رباخواري تشديد را بجائي رسانيده است كه در هيچيك از مسائل فروع دين، به مانند آن تشديد ننموده است مگر درباره تولّي دشمنان دين. زيرا تشديد در امر ولايتِ دشمنان دين به


ص 488

مثابۀ تشديد در امر رباست. به جهت آنكه بقيّۀ گناهان كبيره اگر چه قرآن كريم درباره آنها اعلان مخالفت نموده و لحن خطاب و سخن را تشديد كرده است، وليكن سياق گفتار و تهديد و تشديد در تحريم آنها از اين دو مسأله پائينتر است، حتّي مسألۀ زنا و شرب خمر و قمار و ظلم و آنچه از اينها عظيم‌تر است مثل قتل نفس محترمه كه خداوند حرام نموده است، و مثل فساد؛ تمام اين امور از امر ربا و از امر تولّي دشمنان دين پائينتر هستند.

و اين نيست مگر به جهت آنكه آن معاصي از فردي و يا افرادي ـ در گسترش آثار شوم و فاسدش ـ تجاوز نميكند، و سرايتش فقط راجع به بعضي از جهات نفوس است، و حكومتي بر ايشان نيست مگر در اعمال و افعال؛ بخلاف اين دو معصيت. زيرا كه آثار شوم و سوء تأثير اين دو بحدّي است كه بنيان دين را منهدم ميكند و اثر دين را با خاك ميپوشاند، و نظام حيات نوع را تباه ميسازد، و بر روي فطرت انسان پرده ميكشد و حكمت فطرت را ساقط مينمايد؛ بطوريكه فطرت در بوته نسيان بدست فراموشي بَحْت فرو ميرود؛ بنابر توضيحي كه في الجمله ـ إن شآء اللهُ العَزيز ـ خواهيم داد.

آري، جريان تاريخ در تشديدي كه كتاب الله در امر اين دو مسأله نموده است گواهي است صادق، زيرا سستي و مداهنه و تولّي و محبّت و ميل به دشمنان دين، امّتهاي اسلاميّه را چنان در مهبط هلاكت، و سقوط در ورطه نابودي فرو برد كه همگي مورد نَهْب و غارت ديگران شدند، و براي خودشان نه مالي باقي ماند و نه آبروئي و نه جاني؛ نه حقّ مردن را داشتند و نه حقّ زيستن را. به ايشان اجازه داده نميشد كه بميرند؛ و آنها را به حال خودشان وا نميگذاشتند تا از موهبت حيات و زندگاني بهرهمند گردند. دين از خانه و لانه ايشان هجرت كرد، و جميع فضائل رخت بر بست.

و رباخواري بجائي رسيد كه گنجها و ثروتها متراكم شد و آقائي و


ص 489

رياست را در آنان متمركز نمود. و اين امر به جنگهاي عمومي جهاني كشيده شد. و مردم به دو دسته ثروتمند و خوشبخت، و فقير و بدبخت منقسم شدند، و جدائي ميان اين دو دسته واضح و آشكار شد. در اينصورت آشوب و بلوائي رخ داد كه كوه‌ها پاره پاره شدند و زمين متزلزل شد و عالم انسانيّت مورد تهديد انهدام قرار گرفت، و دنيا خراب شد. ثُمَّ كَانَ عَـٰـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــُوا السُّوأَي.[312] «و پس از آن، عاقبت امر مردم بدكردار، به بدي و تباهي منجرّ شد.»

و إن شاء الله تعالي براي تو درباره امر ربا و تولّي اعداء دين از ملاحم و پيش گوئيهاي قرآن مطالبي بدست خواهد آمد.(( [313]

بازگشت به فهرست

إفادات علاّمۀ طباطبائي در عموميّت مفاد «فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُوٓ إِلَي اللَهِ»

))و بدان كه امر اين آيه عجيب است، زيرا گفتار خدا: فَمَن جَآءَهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَي فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُه إِلَي اللَهِ وَ مَنْ عَادَ فَأُولَـئكَ أَصْحَـبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰـلِدُونَ. با آنچه را كه از تسهيل و تشديد مشتمل و متضمّن است، حكمي است كه اختصاص به ربا ندارد، بلكه حكمي است عمومي كه شامل جميع معاصي كبيره مهلكه ميشود. و مفسّرين در بحث از معني و مفادش كوتاهي نموده‌اند، چون فقط در اين آيه، به بحث از خصوص مورد ربا از جهت عفو و گذشت نسبت به امور واقع شده و گذشته، و رجوع و بازگشت امر به سوي خدا درباره كسيكه موعظه در او اثر كرده و دست از رباخواري برداشته است، و از خلود عذاب درباره كسيكه بعد از موعظه خدائي به رباخوردن خود ادامه داده است؛ اكتفا و اقتصار كرده‌اند. با آنكه همچنانكه


ص 490

مشهود و معلوم است، اين آيه داراي عموم است و اختصاصي به مورد ربا ندارد.

چون اين مطلب را دانستي براي تو روشن شد كه قول خدا: فَلَهُو مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُو إِلَي اللَهِ افاده نميدهد مگر يك معناي كلّي و مبهمي را كه با تعيّن و تشخّص معصيتي كه درباره آن موعظه آمده است متعيّن و متشخّص ميشود، و به اختلاف مراتب معصيت اختلاف ميپذيرد. بنابراين، معني و مراد از آيه اينطور ميشود:

كسيكه بازگشت كند و برگردد از معصيتي كه نموده است بواسطۀ موعظۀ الهي كه برايش آمده است، آن معاصي را كه سابقاً انجام داده است چه از حقوق خدا باشد و چه از حقوق مردم، او را در اثر عين آن معصيت ديگر عذاب نميكنند، وليكن از تبعات و پيآمدها و آثار آن معصيت رهائي پيدا نميكند مثل رهائي كه از اصل صدورش پيدا كرده است.

بلكه امر او راجع به خداست. و در اين باره اگر خداوند بخواهد تَبَعه و اثري مثل قضاء نماز فوت شده وقضاء روزه شكسته و موارد حدود و تعزيرات و ردّ كردن مالي را كه از راه غصب و يا ربا و يا از راه ديگر غير مشروع بدست آورده است، براي وي ثابت و مقرّر ميدارد؛ با آنكه از اصل جرم بواسطه توبه و دست بازكشيدن از گناه مورد عفو و غفران قرار گرفته است. و اگر بخواهد از اصل گناه و معصيت ميگذرد و عفو مينمايد و ديگر تبعه و تكليفي پس از توبه معيّن و مقدّر نميفرمايد، مثل مشرك چون از شركش دست بردارد و توبه كند، و چون كسي كه شرب خمر كرده و به لهو و لَعب فيما بين خود و خدا مشغول شده است؛ و امثال اينها.

ب��ابراين قوله تعالي: فَمَن جَآءَهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ ےفَانتَهَي تا آخر آيه، مطلق است شامل كفّار و مؤمنين در اوّل تشريع و غيرهم از تابعين و اهل


ص 491

عصرهاي بعدي و دورانهاي ديگر نيز ميشود. (( [314]

)) و از اينجا واضح ميشود كه: مراد از رسيدن موعظه خداوندي، بلوغ حكمي است كه خداوند آن را تشريع نموده است. و مراد از منتهي شدن و دست كشيدن، توبه و ترك فعلي است كه خداوند نهي نموده است، بطوريكه نهي خداوند در وي اثر كرده باشد و بدينجهت دست بازداشته باشد. و مراد از ما سَلَفَ لَهُم (آنچه را كه گذشته است براي آنهاست) اينست كه حكم بر آنها عطف نميشود و شامل نميگردد در مورد كارهائي را كه قبل از زمان بلوغ حكم انجام داده‌اند. و مراد از فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أمْرُهُ إِلَي اللَهِ تا آخر آيه اينست كه عذاب جاودانه كه بر آن، قول خداوند: وَ مَنْ عَادَ فَأُولَـئكَ أَصْحَـبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـلِدُونَ دلالت دارد؛ بر آنان حتمي و قطعي نيست، فعليهذا آنها نسبت به كارهائي كه سابقاً نموده‌اند و گناهاني را كه مرتكب گشته‌اند، از وقوع در اين مهلكه رها و خلاص ميباشند. وليكن اين جهت بر ايشان باقي است كه امرشان موكول به خداست؛ چه بسا آنان را در بعضي از احكام رها سازد و جريمه و كفّارهاي ننويسد، و چه بسا حكمي را كه بواسطه آن تدارك مافات شود بر آنان مقرّر و مقدّر فرمايد. (( [315]

)) يَمْحَقُ اللَهُ الرِّبَـوا وَ يُرْبِي الصَّدَقَـتِ؛ مَحْق عبارت است از تحليل رفتن و نقصان چيزي رفته رفته و تدريجاً رو به فنا و زوال گذاشتن. و إرْباء به معناي نموّ دادن است. و أثيم به معناي حامل إثم است كه معناي آن گفته شد.

در اين آيه بين دو فقره إرْباءِ صَدقات و مَحْق ربا مقابله داده شده است. (يعني به همان ميزاني كه صدقات موجب نموّ و رشد و زيادي و بركت


ص 492

ميشوند، به همان مقدار ربا و جمعآوري و اندوختن مال از اين طريق موجب مَحْق و زوال تدريجي و فنا و نابودي ميگردد.)

و اين معني گذشت كه بركت و رشد صدقات اختصاص به آخرت ندارد، بلكه علاوه بر آنكه موجب منافع و ثمرات و بركات اخروي است، داراي اثر عامّ و شاملي است كه دنيا را نيز در بر ميگيرد. و همانطور كه شامل آخرت ميشود شامل دنيا نيز ميگردد. و محق ربا نيز لامحاله همينطور خواهد بود. (( [316]

)) جمله وَ اللَهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ «خداوند هيچ كفران نعمت كننده گنهكاري را دوست ندارد» براي بيان علّت موجب شدن ربا براي از بين رفتن بركت و عافيت و اصل مال بطور كلّي است.

بازگشت به فهرست

لطائف آيات وارده در حرمت ربا به نظر آية الله علاّمۀ طباطبائي (قدّه)

و معني اينطور ميشود كه: شخص رباخوار روي نعمتهاي بسياري را كه خداوند مرحمت فرموده است، بسيار ميپوشاند؛ چون وي بر روي طرق فطري و راههاي ذاتي در زندگي و حيات انساني پرده ميافكند، كه آنها عبارتند از طرق معاملات فطري، و به احكام كثيري از عبادات و معاملات مشروع كفر ميورزد، زيرا او با مصرف كردن مال ربوي در طعام و شراب و لباس و خانۀ خود، بسياري از عبادات خود را بواسطه فقدان شرائطي كه در آنهاست باطل ميكند. و بواسطه استعمال آن مقدار از مال ربوي كه در دست اوست بسياري از معاملاتي را كه انجام ميدهد باطل ميكند و ضامن حقّ غير ميشود، و در موارد بسياري مال غير را غصب ميكند، و نيز به علّت طمع و حرص در اموال مردم و إعمال خشونت و قساوت در استيفاء آنچه را كه حقّ خود ميپندارد بسياري از اصول اخلاق و فضائل را زير پا مينهد و بسياري از فروع اخلاق و فتوّت را فاسد مينمايد.


ص 493

بنابراين أثيم است. يعني اثم و گناه و خيانت و جنايت و رذالت و دنائت در نفس او مستقرّ و متمكّن ميشود، و خداوند اينها را نميپسندد و دوست ندارد؛ لاِ نَّ اللَهَ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أثيمٍ. (( [317]

)) و اين گفتار خداوند:

يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَـوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ.

«اي كسانيكه ايمان آورده‌اید، در تقوي و عصمت خداوندي درآئيد؛ و اگر اينطور هستيد كه ايمان به خدا داريد، از مقدار مالي كه از طريق ربا خود را از مردم طلبكار ميدانيد بگذريد و صرف نظر نمائيد!»

خطاب است به مؤمنين و امر است به تقواي الهي و مقدّمه است براي امري كه به دنبال دارد كه وَ ذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَو'ا بوده باشد. و دلالت دارد بر آنكه جمعي از مؤمنين در وقت نزول اين آيات، ربا ميخورده‌اند؛ و بقايائي از طلبهاي ربوي را در ذمّه مردم هنوز طلب داشتند، اين آيه ايشان را امر به ترك و لزوم واگذاري آن بقايا كرده است و در اين مسأله تهديد را بجائي رسانيده است كه ميگويد:

فَإِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ. (( [318]

«اگر از بقاياي اموال ربوي كه در ذمّه مردم است دست برنداريد، و اينك آن رباهاي باقيمانده را طلب كنيد، يقيناً و مسلّماً جنگ عظيم و مهيبي از ناحيه خدا و رسول خدا به سراغ شما خواهد آمد!»

)) و جمله: وَ إِن كَانَ ذُوعُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَةٍ وَ أَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ.


ص 494

«و اگر ��خص وام گيرنده متمكّن نبود وام خود را در وقت و اجل پرداخت بپردازد، او را مهلت دهيد تا وقت تمكّن و قدرتش فرا رسد! و اگر شما ايمان داريد، چنانچه تمام مال طلب خود را به وي داده‌اید به او ببخشيد و از گرفتن آن در اين مورد مرد مُعْسِر و غير قادر صرف نظر كنيد؛ اين كاري است كه خدا براي شما پسنديده و انتخاب و اختيار فرموده است.»

اگرچه اين آيه مطلق است و اختصاص به مورد ربا ندارد، وليكن بر مورد ربا منطبق است.

اعراب جاهلي اينطور بودند كه چون زمان اجل دَين ميرسيد، آن را از شخص مديون طلب ميكردند. مديون به غريم و دائن خود كه وام دهنده بود ميگفت: مقداري در اجل و سررسيد دين به من مهلت بده، و من در مقدار پولي را كه بايد بتو بپردازم، به نسبت فلان مقدار زيادتر ميدهم.

آيه اين عمل را بطور كلّي تحريم فرمود؛ كه اين زيادي، زياده ربوي است و بايد وامدهنده صبر كند تا همان مقدار طلب اصلي و رأس المال خود را در وقت تمكّن و قدرت مديون بر ادا نمودن از وي بگيرد. (( [319]

بازگشت به فهرست

فطرت، راه تكويني هر انسان به سوي كمال مطلوب خود ميباشد

اين بود بحث ما درباره فطرت و احكام فطرت و انطباق احكام شرعيّه و سنن الهيّه و منهاج شرايع و روش پيامبران بر آن. و دانستيم كه: فطرت راه تكويني هر فرد از افراد انسان (كه موجودي است واقعي و حقيقي) به سوي كمال مطلوب خود (كه آن نيز امري است حقيقي) ميباشد؛ و احكامي را كه براي ايصال انسان به اين كمال وضع شده‌اند احكام فطري نامند. و اين احكام مسائلي هستند كه از جانب پروردگار عليم و حكيم و خبيرِ به سازمان وجودي و


ص 495

مسير كمالي و هدف غائي انسان جعل شده است. معناي جعل خداوندي اعتبار اوست، و اين امور اعتباريّه بين مبدأ و آفرينش انسان و بين كمال و غايت او واسطه هستند. بنده خدا با إعمال اين احكام و فرامين، خود را به اعلي ذِروه از كمال و اوج انسانيّت ميرساند.

اين احكام كه در تحت اراده و نظر خداوند اعتبار شده‌اند، از هر امري محكمتر و مستحكمتر و در ايصال انسان به آن هدف اصلي از خلقت موفّقترند، زيرا مطابق با حكم عقل و با حكم شهود و وجدان هستند.

معناي اعتبار اينست كه: شخص معتبِر (كه خداوند اعتبار كننده است) بدون ذرّه‌ای از حِقد و حسد و كينه و إعمال غرض و ملاحظه نفع شخصي و بازگشت سود و ثمري به ناحيه خويشتن، با ملاحظه ساختمان بُنيه و قواي مادّي و طبيعي و با ملاحظه امور نفساني و روحي انسان، آن را مقرّر و معيّن فرموده است. و تمام مصالح و مفاسد و اسباب موجب نجات و رستگاري و اسباب موجب هلاك و بدبختي را با دقيقترين و عميقترين و كاملترين نظر محسوب داشته است؛ آنگاه جعل حكم طبق اين نظر نموده است.

همچون پزشكي كه در نهايت حذاقت است، و پس از معاينه و مطالعه در مرض و مريض، و بررسي دقيق در اطراف و جوانب و سوابق و لواحق و مقارنات و شرائط زمان و محلّ و ملاحظه امور ارثي و غيرها، پس از تشخيص مرض، داروئي را براي وي اعتبار ميكند. اين اعتبار در مقابل حقيقت يعني در مقابل خارج و خارجيّت است، يعني قراردادي و نظري است. نظر طبيب نظر شخص معتبر است، و فلان داروها را در نسخه براي اين مريض اعتبار ميكند.

آنگاه مريضي كه مرضش امر حقيقي است، با عمل كردن به نظريّه اعتباري طبيب، دارو را استعمال ميكند و بالنّتيجه شفا مييابد. شفا هم امر


ص 496

حقيقي است.

بنابراين، اعتبار نظريّۀ طبيب، يعني قيام اين دارو به نظر وي از هر صحيحي صحيحتر و از هر راستي راستينتر است.

زيرا طبيب در اينصورت محال است داروئي را خلاف نظريّه خود براي خصوص اين بيمار تجويز كند، مثلاً داروئي ضدّ آن را بدهد؛ زيرا بيمار را در آستانه مرگ كشيده است. آنوقت نبايد بر او نام طبيب نهاد، بايد وي را قاتل و مُفسد و جاني معرفي كرد.

طبيب يك عمر درس ميخواند، و آزمايشها دارد، تا حذاقت پيدا كند و اين اعتبار بطور صحيح از نظرش بگذرد، و از اين اعتبار كه صددرصد قائم به اوست تخطّي و تجاوز نميتواند بنمايد. بنابراين يك عمر زحمت مطالعه و تعلّم و تعليم و بيخوابي شبهاي كشيك در بيمارستان كه همهاش امور حقيقي است، براي حصول و پيدايش اين يك امر اعتباري است.

اعتبار پروردگار حكيم چنان صحيح و مطابق مطلوب است كه حقّاً بايد گفت: هزار حقيقت به فداي اين اعتبار، كه كليد تمام كاميابيها و سعادتها است.

بازگشت به فهرست

بحث متين علاّمۀ طباطبائي (قدّه) در ملاك تشخيص أحكام فطرت و مسائل فطريّه

حضرت علاّ مه آية الله طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه الشّريف، در مقاله ششم از «اصول فلسفه و روش رئاليسم» مفصّلاً اين حقائق را بيان فرموده و موشكافي كرده‌اند. و در تفسير هم در همين آيه مباركه فطرت، بطوري كه در همينجا آورديم، با كمال دقّت اين حقيقت را بيان فرموده‌اند. در اينصورت شگفت است از صاحب مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت كه گويا اعتبار را امر بيهوده و سرپائي و هوائي و گترهاي و بدون ملاك پنداشته است، و دائر مدار گفتن و نگفتن و پنداري انگاشتن و بدلخواه خود بدون اصل و مناط بودن، و در رديف امور واهي شمرده است؛ آنگاه به حضرت ايشان ايراد كرده و مطالبي را ذكر


ص 497

كرده است كه از ساحت يك نويسنده دور است. [320]

بازگشت به فهرست

«تنبيهات»؛ تنبيه اوّل: وصول به جزئيّات أحكام فطرت براي عامّۀ بشر غير مقدور است

ما در اينجا براي شرح و توضيح در بعضي از مسائل فطرت و احكام مبتني بر آنها، ناچار از تذكّر چند تنبيه ميباشيم:

تنبيه أوّل: آيا ما غير از راه شرع و شريعت، قادر بر بدست آوردن جزئيّات احكام فطرت هستيم؟!

جواب منفي است. يعني ابداً بدون اتّصال به وحي و مرحله نبوّت، امكان وصول به احكام فطرت براي عامّه بشر غير مقدور است.

به علّت آنكه همانطور كه ذكر كرديم، احكام فطرت بر اصل نيازمنديهاي حقيقي انسان است، و كسي غير از علاّم الغيوب بر بواطن و سرائر و غرائز و طرق موصله به هدف غائي از آفرينش انسان، و نيز به سازمان بدني و مادّي و سازمان روحي و نفسي مطّلع نيست تا بتواند حكمي را كه من جميع الجهات حافظ مصلحت مطلقۀ آدمي باشد جعل كند. افراد ديگر گرچه در اعلي درجه از دانش و ارقي رتبه از حكمت باشند باز به تمام جوانب انسان محيط نميباشند؛ كه:

وَ مَآ أُو تِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً. [321]

«به شما بهره اندكي از علم داده شده است.»

همانند مثالي كه درباره علم پزشكي و مريض آورديم. مريض به هر درجه از علم كه باشد، چون از فنّ طبّ بياطّلاع است بايد به طبيب مراجعه كند و طبق نسخه و دستور او بدون چون و چرا عمل كند، زيرا كه بالفرض طبيب،


ص 498

حاذق است؛ و او مطّلع به علم طبّ نيست. فلهذا به مفاد حكم فطري و حكم عقلي و حكم شرعي:

فَسْـأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. [322]

«اگر شما نميدانيد، به اهل خُبره مراجعه كنيد؛ و از ايشان بپرسيد!»

واجب و لازم است كه در برابر گفتار پزشك، تعبّد محض داشت؛ و گرنه تخطّي و تجاوز از آن، خودسري و خودرائي محسوب شده و موجب وقوع در هلاكت است، و اين يكي از مصاديق انتحار است؛ و خودكشي عقلاً و شرعاً حرام است. بنابراين رأي طبيب صحيح است؛ و رأي بيمار غلط است.

در احكام شرعيّه نيز مثل طبيب حاذق كه به بواطن امور بدن از تركيبات و فعل و انفعالات و خصوصيّات خون و ميكرب و نوع مرض و ملاحظه كسر و انكسار دارو و تركيب سمّ و تِرياق و زَهْر و پادزهر، و بالاخره مجموعه حالات بيمار و كيفيّت تأثير دارو مطّلع است، شارع مقدّس بر جميع احوال مادّي و روحي و كيفيّت عيش و زندگي و طول عمر و عافيت مطلق و صحّت و سلامت نفس و بهرهمندي از جميع مواهب الهيّه و استعدادهاي فطريّه و كيفيّت به فعليّت در آوردن آنها را در جميع شؤون فردي و اجتماعي و ايصال به حضرت محبوب علي الإطلاق و فناي در ذات اقدس او را به احسن وجه و اكمل طريق، مطّلع است. فلهذا بايد از پيامبر و وصيّ او و از امام زنده پيروي كرد، وگرنه خطرات براي بشر قطعي است. و با بريدن از پيوند نبوّت، به سر بشر آنچه خواهد آمد كه امروز بر سر جوامع بزرگ و ملل متمدّن عالم آمده است. با تماشاي زرق و برق دنيا دل خوش داشته‌اند؛ و همچون كودكان به تماشاي شهر فرنگ مشغول شده‌اند؛ و همه مزاياي اخلاقي و روحي و سجاياي فطري و


ص 499

غرائز خدادادي و حتّي صحّت مزاج طبيعي و آسايش خيال و آرامش فكر را مفت و مجّاني از دست داده‌اند؛ و در اين قمار برنده نشده‌اند؛ كه بسيار باخته‌اند. و به قول اقبال پاكستاني:

دل و دين باخته‌ای تا هنر آموخته‌ای         آه از اين دُرّ گرانمايه كه در باخته اي

و از اين بيان روشن ميشود آنچه را كه بعضي از متجدّدين فرنگي مآب، در معناي خاتميّت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم گفته‌اند كه: «چون علوم بشري امروز رو به رشد و تزايد است فلهذا بشر نياز به پيغمبر ندارد، زيرا با نيروي عقل و كاوش علم ميتواند خود را بدون واسطه رسول اداره كند» سخني است سخيف و از اعتبار ساقط.

بازگشت به فهرست

عقل، أحكام كلّي فطرت را ادراك ميكند

بايد دانست كه: مراد ما از عدم قدرت عقل در بدست آوردن احكام فطرت همانطور كه اشاره شد، جزئيّات و تفاصيل احكام است. و ادّعاي اينكه بشر با عقل خود ميتواند احكام متفرّع بر اصول احكام فطري را استخراج و استنباط كند، سخني گزاف و غير قابل قبول است. امّا در اصول و احكام كلّيّه كه در ميان بشر مورد اتّفاق است مثلاً حُسن احسان به نيكوكار و حسن ايثار و انفاق به غير در مورد صحيح، و يا قبح كذب مضرّ و حسن صدق نافع، و حسن عدالت و قبح ظلم، و نيز در مثل غريزه گرايش به مبدأ و سائر احكامي كه از اين قبيل هستند؛ احكام فطري قابل ادراكند بلكه اوّلين چيزي ميباشند كه عقل بدانها تناول مينمايد. چون اگر فطرت به معناي چگونگي خلقت و سازمان خاصّ وجودي انسان است، اصول فطرت بطور فيالجمله و در پاره‌ای موارد براي بشر وجداناً قابل ادراك است. و اگر اين اصول فيالجمله قابل ادراك و تناول بشر نباشند نقض غرض خواهد بود. و در اينصورت ديگر ادّعاي اينكه احكام دين فطري است بيمعني ميباشد. زيرا احكام همان خواهد بود كه دين


ص 500

ميگويد؛ و اين مستلزم دَور است.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[293] ـ اين روايت صحيحه است كه سَدِير از حضرت صادق عليه السّلام از رسول خدا روايت نموده است، و شهيد ثاني در «شرح لمعه» آورده است، و نيز مجلسي در «بحارالانوار» طبع كمپاني، ج 23، ص 98، از «تفسير عيّاشي» از يزيد بن ثابت روايت كرده است كه مردي از أميرالمؤمنين عليه السّلام درباره وطي زنان از دُبُر پرسيد. حضرت فرمود: سَفَلْتَ سَفَلَ اللَهُ بِكَ! أما سَمِعْتَ اللَهَ يَقولُ: أَتَأْتُونَ الْفَـحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَـلَمِينَ؟ «پست شدي، خدا ترا پست كند! مگر نشنيدهاي كه خدا درباره قوم لوط ميگويد: آيا شما كار قبيحي را انجام ميدهيد كه هيچكس از جهانيان در اين كار بر شما سبقت نگرفته است؟!»

و نيز عيّاشي از صفوان بن يحيي از بعض اصحاب روايت كرده است كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام درباره آيه نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ پرسيدم. فرمود: از جلو با آنها آميزش كنيد؛ و از پشتشان وليكن در فرج بايد باشد.

و نيز عيّاشي از مُعَمّر بن خَلاّد از حضرت رضا عليه السّلام روايت ميكند كه از من پرسيد: شما درباره آميزش با زنان از عقبشان چه ميگوئيد؟! عرض كردم: به من اينطور رسيده است كه اهل مدينه در آن باكي نميبينند. حضرت فرمود: يهود چنين ميپنداشتند كه چون مردي با زنش از عقب وليكن در فرجش نزديكي كند، بچّهاش أحْول يعني چپچشم متولّد ميشود. خداوند اين آيه را نازل كرد: نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّيٰ شِئْتُمْ يعني: از جلو و يا از عقب جماع كنيد اشكال ندارد وليكن بايد در فرج آنها باشد؛ در مقابل گفتار يهود. و مراد خداوند جواز وطي در دبرهايشان نبوده است. و عين اين روايت را عيّاشي، نيز از حسن بن عليّ از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است.

و همچنين عيّاشي از زرارة از حضرت باقر عليه السّلام آورده است كه چون من از قول خدا: نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ پرسيدم، فرمود: مِنْ قُبُلٍ. «بايد وطي در خصوص فرج باشد». و باز عيّاشي از أبوبصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: پرسيدم از كسي كه با زنش در دبر جماع ميكند، حضرت بدشان آمد و گفتند: معناي نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ اينست كه: أيَّ ساعَةٍ شِئْتُمْ «هر زمان كه بخواهيد» نه هر جا كه بخواهيد.

در مقابل اين دسته از روايات، عيّاشي از ابن أبي يَعفور از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه: پرسيدم از وي از وطي كردن زنان را در دبرشان، فرمود: باكي ندارد و سپس اين آيه را قرائت كرد: نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّي شِئْتُمْ. و عيّاشي از عبدالرّحمن بن حجّاج روايت ميكند از حضرت صادق عليه السّلام كه وقتي نزد آن حضرت از وطي با زنان از دبر سخن به ميان آمد فرمود: من هيچ آيهاي را در قرآن كه آن را جائز شمرده باشد نيافتم مگر آية: إِنَّكُمْ لَتأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ. و نيز عيّاشي از حسين بن عليّ ابن يَقطين روايت ميكند كه از حضرت كاظم عليه السّلام از اين امر پرسيدم، فرمود: يك آيه در قرآن آن را حلال كرده كه درباره قوم لوط است: هَـؤُلآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ «اين دختران منند كه براي شما پاكيزهترند» و حضرت لوط ميدانست كه آن قوم فرج را نميخواستند.

باري، از مجموعه اين روايات آنچه بدست ميآيد، حرمت آميزش در دبر است. زيرا معناي حرث كشت و تناسل است و آن فقط از فرج متحقّق ميشود، بنابراين فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّيٰ شِئْتُمْ مسلَّماً به معناي مكان نيست؛ بلكه به معناي كيفيّت است يعني بايد جماع در فرج باشد بهر صورتي كه ميخواهيد. و روايتي كه دلالت داشت مراد از أَنَّي'، زمانيّه است _ معارض است با روايتي كه بر اين معني دلالت دارد فلهذا ساقط است. و صحيحه ابن أبييعفور معارض است با اين روايات كثيره دالّه بر حرمت و ساقط است؛ با وجود معارضه با ظاهر كتاب كه في حدِّ نفسِها موجب سقوط آنست. و روايت ابن حجّاج و همچنين روايت حسين بن عليّ بن يقطين، متشابه المعني است زيرا استناد به دو آيه شده كه هيچكدام دلالت بر جواز ندارند. بنابراين رفع يد از اين روايات معارضه اوّلاً بجهت مخالفتشان با ظاهر كتاب و ثانياً بجهت تعارضشان با روايات كثيره ديگري كه متناً و سنداً از اينها أقوي هستند لازم است.

[294] ـ صدر آيه 223، از سوره 2: البقرة؛ و كلمه أَنِّي' در اين آيه روشن است كه به معناي زمان و مكان نيست، زيرا منافات با معناي حَرْث دارد كه به معناي كشت و توليد مثل است؛ و حتماً بايد به معناي حَيْثُ كه دلالت بر كيفيّت دارد باشد، تا با معناي حَرْث مناسب باشد؛ و در اينصورت اين آيه را ميتوان از ادلّه حرمت وطي در دبر به شمار آورد.

[295] ـ «الدُّرّ المَنثور» ج 1، ص 262؛ «تفسير ابن كثير دِمَشقي» طبع دارالفكر، _ ج 1، ص 463

[296] ـ «الدُّرُّ المَنثور» ج 1، ص 262؛ «تفسير ابن كثير» طبع دارالفكر، ج 1، ص 463

[297] ـ و از آنچه گفته شد معلوم ميشود كه: آنچه را كه در ص 275 از كتاب «بازشناسيقرآن» بنام دكتر روشنگر آورده، و نسبت جواز وطي زنان در دبر را به قرآن داده و استناد به كلمه أَنَّي نموده است چقدر بياساس است.

[298] ـ مراد از علّت معروف ظاهراً مرض اُبْنَه ميباشد؛ يعني كسالتي كه در دبر پيدا ميشود و غير از وطي مردان و آب مني چاره ندارد.

[299] ـ «حفظ صحّت ناصري» طبع سنگي، ص 158؛ اين رساله را براي ناصرالدّين شاه نوشته است.

[300] ـ رساله «ايدز» ص 11 و 12، تأليف دكتر حسين صادقي شجاع؛ از نشريّات حوزه معاونت آموزشي وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي

[301] ـ آيه 32، از سوره 17: الاسرآء

[302] ـ قسمتي از آيه 68، از سوره 25: الفرقان

[303] ـ آيه 12، از سوره 0 6: الممتحنة

[304] ـ ذيل آيه 24، از سوره 12: يوسف

[305] ـ صدر آيه 15، از سوره 4: النّسآء

[306] ـ آيه 28، از سوره 7: الاعراف

[307] ـ «كشف الغرور أو مفاسد السُّفور» تأليف مورّخ و محدّث عاليمقام: حاج شيخ ذبيح الله محلاّتي، طبع 1368 هجري قمري، ص 43 و 44

[308] ـ آيه 179، از سوره 7: الاعراف: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَ الانسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّايَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لَّايُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَّايَسْمَعُونَ بِهَآ أُولَـئِكَ كَالانْعَـمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَـئِكَ هُمُ الْغَـٰفِلُونَ. «و حقّاً و تحقيقاً ما براي جهنّم بسياري از جنّ و انس را بيافريديم. آنانكه دل دارند و با آن ادراك نميكنند، و چشم دارند و با آن نميبينند، و گوش دارند و با آن نميشنوند، ايشان همپايه چهار پايان هستند بلكه گمراهتر؛ زيرا كه ايشانند مردم غافل.»

[309] ـ «حيَوة الحيوان» طبع سنگي، سنه 1285 هجري قمري، باب قاف، در مادّه قِرْد آورده است.

[310] ـ آيات 0 9 تا 92، از سوره 5: المآئدة

[311] ـ آيات 275 تا 281، از سوره 2: البقرة

[312] ـ آيه 0 1، از سوره 0 3: الرّوم: ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِيـنَ أَسَــُوا السَّوأَي أَن كَـذَّبُوا بِـَايَـتِ اللَهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ.

[313] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 2، ص 432 و 433

[314] ـ «الميزان» ج 2، ص 442

[315] ـ همان مصدر، ص 443

[316] ـ «الميزان» ج 2، ص 443

[317] ـ «الميزان» ج 2، ص 447

[318] ـ «الميزان» ج 2، ص 447

[319] ـ «الميزان» ج 2، ص 449

[320] ـ «كيهان فرهنگي» شماره سري 52، تير ماه 1367 شمسي، شماره 4؛ مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، ص 17، ستون اوّل و دوّم

[321] ـ ذيل آيه 85، از سوره 17: الاسرآء

[322] ـ ذيل آيه 7، از سوره 21: الانبيآء

بازگشت به فهرست

دنباله متن