تلميذ: مراد از أحقاف در اين آيۀ مباركۀ وارد در سورۀ 46: الاحقاف چيست؟
وَ اذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ و بِالاحْقَافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوٓا إِلَّا اللَهَ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. (آيۀ21)
علاّمه: قريههائي بوده است بين سرزمين عراق و بين سرزمين يمن، كه در آنجا هود پيغمبر، مردم را كه قوم عاد بودند دعوت كرد، و نپذيرفتند؛ و خداوند آنان را با فرستادن بادهاي سَموم هلاك كرد و فعلاً از آن سرزمينها
ص 162
چيزي باقي نيست و همه از بين رفتهاند.
* * *
تلميذ: در آيۀ آخر از سورۀ طلاق وارد است:
اللَهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَـٰوَ'تٍ وَ مِنَ الارْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الامْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوٓا أَنَّ اللَهَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا. [96]
مراد از اين فقرۀ وَ مِنَ الارْضِ مِثْلَهُنَّ چيست؟ و چگونه از زمين مانند آسمانها، هفت عدد آفريده شده است؟
علاّمه: در تفسير اينكه از زمين مثل هفت آسمان خداوند خلق فرموده است، دو قسم وارد شده است: اوّل آنكه: همانطور كه آسمانها را خداوند هفت عدد آفريده است، زمين را نيز مانند آسمانها هفت عدد آفريده است؛ و بنابراين، هفت آسمان و هفت زمين داريم.
دوّم آنكه: خلق فرمود از زمين، موجودي را كه آن مانند هفت آسمان است؛ و آن انسان است. و اينگونه تفسير ظاهراً به ابن عبّاس نسبت داده شده است.
و چون گفتهاند كه: در انسان سَبْعِ شِداد با جميع قوايش موجود است، و همه در تحت تسخير انسان است، بنابراين ميتوان گفت كه: انساني كه داراي هفت آسمان است، و همه در وجود او منطوي است؛ از زمين آفريده شده
ص 163
است.
و اين تفسير قدري بحسب ظاهر بعيد بنظر ميرسد؛ گرچه تعبير از انسان به وَ مِنَ الارْضِ بُعدي ندارد، چون اصل خلقت او از روئيده شدن از زمين است، و پس از روئيده شدن از زمين رشد پيدا ميكند و بمقام تجرّد روحي و نفسي ميرسد.
وَ اللَهُ أَنبَتَكُم مِّنَ الارْضِ نَبَاتًا. [97]
«و خداوند شما را رويانيد از زمين، رويانيدني.»
و در هر حال همان تفسير اوّل بنظر اقرب است؛ و شواهدي از روايات و ادعيه نيز بر آن دلالت دارد.
* * *
تلميذ: در رسالۀ «مَعاد» (الإنسان بَعدَ الدُّنيا) ميفرمائيد كه: در آيۀ مباركۀ: يَوْمَ تُبَدَّلُ الارْضُ غَيْرَ الارْضِ وَ السَّمَـاوَات وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَ'احِدِ الْقَهَّارِ. [98]
در «تفسير قمّي» از حضرت سجّاد عليه السّلام در اين فقره از گفتار خدا: يَوْمَ تُبَدَّلُ الارْضُ غَيْرَ الارْضِ چنين تفسير شده است كه: يَعْنِي: بِأَرْضٍ لَمْتُكْتَسَبْ عَلَيْهَا الذُّنُوبُ، بَارِزَةً لَيْسَ عَلَيْهَا جِبَالٌ وَ لَا نَبَاتٌ كَمَا دَحَاهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ. وَ يُعِيدُ عَرْشَهُ عَلَي الْمَآءِ، كَمَا كَانَ أَوَّلَ مَرَّةٍ، مُسْتَقِلاًّ بِعَظَمَتِهِ وَ
ص164
قُدْرَتِهِ. [99]
و پس از بيان اين مطلب، در حاشيه ميفرمائيد: قَوْلُهُ: مُسْتَقِلاّ بِعَظَمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ، تَفْسيرٌ لِكَوْنِ عَرْشِهِ عَلَي الْمآءِ؛ وَ لَهُ شَواهِدُ مِنَ الْكِتابِ تَدُلُّ عَلَي أنَّ الْمآءَ إشارَةٌ إلَي مَنْبَعِ كُلِّ حَيَوةٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَظَمَةٍ؛ إنْ تُحْمَلْ نُقوشُ الْخِلْقَةِ ظَهَرَتِ الْمَوْجوداتُ، وَ إذا انْمَحَتْ عادَ الْعَرْشُ عَلَي الْمآءِ.[100]
آيا مراد از ماء، همان وجود منبسط است؟
علاّمه: قرآنست؛ و بنحو جزم نميتوان چيزي گفت. بحسب ظاهر آيه، آنچه كه قوّت الهي است و عرش الهي است و حالا حكومت ميكند و پيش ميرود، در آنروز هم بجاي همين موجوداتِ امروزي كار خود را، ماء كه همان قدرت و حيوة است، انجام ميدهد؛ ولي آن حقيقتِ قدرت و حيوة بچهصورت است، ما نميدانيم.
در هر حال سياق آيه اين را ميرساند كه يك واقعيّت وسيعي بوده كه
ص165
بجاي عالم در وهلۀ اوّل، آن، تحت حكومت عرش خدا واقع بوده؛ و عرش خدا بر آن حكومت مينموده است؛ و پس از آن، از آن واقعيّت وسيع اين نقوش پيدا شد؛ و سپس اين نقوش نيز مَحو ميشود و از بين ميرود، و عالم دوباره بهمان واقعيّت وسيع و بدون صُوَر و نقوش بر ميگردد.
آن حقيقت وسيع، آيا نفس رحمانيّه است، يا فيض مقدّس و يا وجود منبسط و يا نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابِر؟ احتمالات مختلفي است.
تلميذ: آيا احتمالاتِ مختلفي است، يا عبارات مختلف و واقعيّتش يك امر واحد است؟
علاّمه: براي ما، احتمالات مختلف است؛ و براي گوينده، عبارات.
گوينده ميداند چه خبر بوده است! ما بيچارهايم؛ چه خبر داريم؟ از كتاب چه ميدانيم؟
* * *
تلميذ: در تفسير آيۀ شريفۀ: فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ و بَابُ بَاطِنُهُ و فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَـٰهِرُهُ و مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ. [101]
در رسالۀ «معاد» ميفرمائيد: اين حجاب و ديوار چيز واحدي است كه داراي ظاهر و باطني است، غاية الامر رحمت خدا براي كسانيست كه بفوز و رستگاري در باطن آن قرار گرفتهاند؛ و عذاب خدا براي كسانيست كه در ظاهر آن به هلاكت رسيدهاند. و مثل آنكه اگر انظار آنان از ظاهر عبور كند و بباطن
ص 166
برسند، به نعمت و نعيم خدا ميرسند؛ و رحمت الهيّه آنان را در زير پوشش خود خواهد گرفت.
و مثل اينكه در مقابل مؤمنان و كافران يك چيز بيشتر نيست و فقط اختلاف، در ناحيۀ ادراك آنهاست؛ همچنانكه در دنيا نيز اينچنين بودهاند.
و آن چيز واحد، همان راهي است كه بسوي خدا ميپيمايند؛ ليكن مؤمنان اين راه را در دنيا به راه راست كه همان صراط مستقيم است ميپيمايند، و غير مؤمنان از راه بيراه ميگردند و طريق انحراف ميپيمايند. و از همين جهت است كه خداوند سبحانه، قبل از آيۀ أعراف ميفرمايد:
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ أَصْحَـٰبَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِا لاخِرَةِ كَـٰفِرُونَ. [102]
پس سبيل إلي الله (يعني راه بسوي خدا) واحد است و يكي بيش نيست؛ و آن براي خداست و بسوي خداست. سالك بسوي خدا آن راه را بهاستقامت و راستي ميپيمايد؛ و غير سالك إلي الله آنرا كج ميكند و بطور انحراف و اعوجاج طيّ مينمايد. و اين معني بطور تصريح و اشاره در قرآن كريم مكرّراً وارد شده است:
ص 167
خداوند سبحانه ميفرمايد: يَعْلَمُونَ ظَـٰهِرًا مِّنَ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِا لاخِرَةِ هُمْ غَـٰفِلُونَ. [103]
و نيز ميفرمايد: أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِيٓ أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَالارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّي. [104]
و تا اينجا كه ميفرمائيد: و از بليغترين آياتي كه در اين باب وارد شده است، گفتار خداوند سبحانه و تعالي است كه ميفرمايد:
أَلَمْتر إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ. [105]
چون سابقاً گذشت كه مراد از نعمت، ولايت است؛ و ولايت همان راه بسوي خداست، و مقابل اين راه، كفر است كه همان دار بَوار و خانۀ هلاكت و آتش گرفتن بجهنّم و استقرار در آن مكان ناشايسته است.
پس غايت سير كافران، بَوار و هلاك است كه همان جمودشان بر ظاهر و اعراضشان از باطن بوده باشد. و معلومست كه ظاهر، از بين رونده و نابود شونده است؛ و باطن ثابت و استوار است.
چرا اين آيه را از ابلغ آياتِ واردۀ در اين باب دانستهايد؟
ص168
علاّمه: چند آيه در قرآن كريم در اطراف كلمۀ نعمت وارد شده است؛ و از آيات چنين استفاده ميشود كه مراد از نعمت، ولايت است: ولايت اهل بيت است؛ يعني راهي را كه اهل بيت بسوي حضرت پروردگار پيمودهاند، و سَبيل آنان إلَي اللَهِ تَعالَي است، كه همان مقام عبوديّت مَحضه ميباشد.
يكي از آن آيات همين آيه است كه در آن، تبديل نعمت به كفر و ورود در جهنّم و استقرار در دوزخ نشان داده شده است. پس حقيقت نعمت همان صراط مستقيم و اقصر فاصلهايست كه بنده بسوي خدايش ميپيمايد، و بمقام عبوديّت مُطلقه و مَحضه نائل ميگردد؛ و تبديل اين نعمت بكفر، تبديل اين صراط مستقيم، به پيمودن راههاي مُعْوَج و منحرف و كج است كه آنرا از مقصد دور ميكند و بالنّتيجه به دوزخ ميافكند.
و از اين آيه شايد صريحتر و بليغتر آيۀ واردۀ در سورۀ تكاثر است كه: ثُمَّ لَتُسْـئَلُنَّ يَوْمَئِِذٍ عَنِ النَّعِيمِ كه بنحو عجيب و غريب در عين حال روشن و واضح، دستگاه كثرت را برميچيند و بعالم وحدت دعوت ميكند؛ و از نعيم كه همان ولايت است انسان را مورد مؤاخذه و پرسش قرار ميدهد:
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ * أَلْهَیـٰكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ* كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمِ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ. [106]
ص169
در ذيل اين سوره، در تفسير از حضرت صادق عَليه السّلامُ نقل شده است كه فرمودند: مراد از نعيم، بقول ما نان و پنير و امثال اينها نيست؛ مراد از نعيم، مراحل عبوديّت و اخلاص در توحيد و راه ولايت است.
در مجلسي كه آنحضرت با أبوحنيفه برخورد داشتهاند از او ميپرسند كه مراد از نعيم چيست كه در اين آيه مورد سؤال و مؤاخذه واقع ميگردد؟
أبوحنيفه ميگويد: مراد همين نعمتهائي است كه از اغذيه و فواكه و أمثالهما، خداوند بمردم داده است.
حضرت به او ميفرمايند: آيا بعيد نيست از كريمي، كه اينهمه نعمتها را در مقابل مردم و در زير دست و پاي مردم قرار دهد، كه بخورند و بنوشند و سير شوند و سيراب گردند؛ و بعداً كه ميخواهند بيرون بروند، مأموري داشته باشد كه از مردم بازپرسي بعمل آورد، كه چه خورديد و چه آشاميديد؟ و آنانرا مورد مؤاخذه و سؤال قرار دهد؟ و آنان در جواب بگويند: مثلاً ما نان و خرما و امثال اينها را خوردهايم!
بلكه مراد از نعيم ولايت ما اهل بيت است. يعني از مردم سؤال ميشود كه تا چه اندازه راه سلوك إلي الله خود را با راه و روش و سيره و منهاج ائمّۀ خودتان تطبيق نموديد؟ و تا چه مقدار از مقام عبوديّت مَحضه و مُطلقه برخوردار شديد؟
و مراد از جَنَّةُ النَّعيم كه در قرآن وارد است نيز همين بهشت است. يعني بهشت ولايت كه همان بهشت مُخلَصين و مُقرَّبين از اولياي خدا و واصلين بمقام توحيد ذاتي و مندكّ شدگان در عوالم ربوبيّ وصفات جمال و جلال الهي است؛ بهشت آنانكه شوائب وجودي خود را بطور كلّي بباد نسيان سپردند؛ و
ص 170
همه را تسليم حقّ كردند.
با تمام اين شواهد و قرائن حاقّيّۀ داخليّه و عارضۀ خارجيّه، ما نعمت را كنايه از ولايت دانستيم؛ گرچه بحسب ظاهر، مراد مطلق نعمت است؛ ليكن در حقيقت بايد مراد نعمت ولايت باشد.
البتّه در اين تفسير (تفسير نعمت به ولايت) نميخواهيم از ضميمه نمودن روايات وارده اين معني را بدست آوريم؛ بلكه ميخواهيم از خود آيات و شواهد موجودۀ در آنها اين استفاده را نموده باشيم.
ملاحظه كنيد: بعد از اينكه بطور كلّي تكاثر را مُلْهي دانست، و در صورت پيدايش علم اليقين و عين اليقين آنرا جحيم و آتش سوزنده شمرد؛ بقرينۀ مقابله نعيم را كه همان مقام توحيد است ـ كه در عبد تجلّي ميكند و از آن به عبوديّت مَحضه تعبير ميگردد ـ بزرگترين سرمايۀ قابل مؤاخذه و مورد پرسش قرار ميدهد، كه بايد ديدگان خود را از تكاثر يعني زياده و بسيار بيني در هم كشيد و به نعيم كه يگانهبيني ووحدت گرائي است بازگشت نمود.
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمِ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْـئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.
از خود آيه في حدّ نفسها استفاده ميشود كه نعيم مطلب بسيار نفيس و ارزندهايست؛ بلكه نفيسترين و با ارزشترين مهمّات و اهداف عالم خلقت بايد بوده باشد. و همانطور كه حضرت فرمودند: از واقعيّت وجود يك شخص از اوّل عمر تا آخر عمر، اين همه نعمتهاي خدائي را كه ديده و مصرف كرده، از آنها سؤال شود؛ اين بحسب ظاهر از مفاد خود آيه خيلي بعيد است.
يعني افراد بشر بايستي در دنيا از تمام مواهبي كه خداوند به آنها عنايت فرموده است، آن نعمت حقيقي و واقعي؛ آن ولايت كه ربط بين عالم خلقت و ذات پروردگار است؛ بين مخلوق و خالق است، بين حادث و قديم است، بين
ص 171
ممكن الوجود و واجب الوجود است؛ آنرا با كدّ و سعي جستجو نموده و آن را بدست بياورند. اگر آن بدست آمد أهْدَي سَبيلاً است، و گرنه اضلال است.
همۀ مردم در دنيا زيست ميكنند، معاشرت مينمايند، نكاح ميكنند، غذا ميخورند، استراحت ميكنند، ميخوابند؛ در مشاغل مانندِ هم باغباني و زراعت و تجارت و صناعت ميكنند؛ ولي يك عدّه فقط نظر بظاهر اين امور دارند و از باطن اعراض دارند؛ اينها بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا هستند؛ يك عدّه در بين اين امور متكاثره و كثيره دنبال آن حقيقت واحده هستند؛ اين ميشود نعيم.
* * *
تلميذ: در سورۀ عَبَسَ وارد است كه: وَ فَـٰكِهَةً وَ أَبًّا * مَّتَـٰعًا لَّكُمْ وَ لاِنْعَـٰمِكُمْ. [107]
«خداوند از زمين براي شما ميوه و أبّ را رويانيد كه آنها براي بهرمند شدن شما و بهرمند شدن چهارپايانتان ميباشد.»
در روايت از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه: جملۀ مَتَـٰعًا لَّكُمْ وَ لاِنْعَـٰمِكُمْ جملۀ تفسيريّه براي جملۀ سابقه: وَ فَـٰكِهَةً وَ أَبَّا ميباشد؛ و بنابراين، معني أبّ روشن خواهد بود كه چون غذا براي چهارپايان است مراد از آن، همان علوفهايست كه مورد استفادۀ آنها قرار ميگيرد. [108]
ص172
نظير اين جملۀ مَتَـٰعًا لَّكُمْ وَ لاِنْعَـٰمِكُمْ در سورۀ نازعات آمده است:
أَخْرَجَ مِنْهَا مَآءَهَا وَ مَرْعَیـٰهَا * وَ الْجِبَالَ أَرْسَیـٰهَا * مَتَـٰعًا لَّكُمْ وَ لاِنْعَـٰمِكُمْ. [109]
«خداوند از زمين، آب و گياهش را بيرون آورد، و كوهها را ثابت و استوار كرد، در حاليكه براي بهرمند شدن شما و چهارپايانتان ميباشد.»
با آنكه معلومست كه در اين آيه صحيح نيست جملۀ مَتَـٰعًا لَّكُمْ وَ لاِنْعَـٰمِكُمْ را تفسير براي جملۀ وَ الْجِبَالَ أَرْسَیـٰهَا بگيريم؛ آيا عدم امكان جملۀ تفسيريّه گرفتن در اينجا، ضرري بجمله تفسيريّه گرفتن در جملۀ واقعه در سورۀ عَبَسَ وارد نميآورد؟
علاّمه: راجع به آيۀ واردۀ در سورۀ عَبَسَ در روايت وارد است كه از أبوبكر پرسيدند: معناي أبّ چيست؟ نتوانست پاسخ گويد. و اين را ازجملۀ اعتراضات به أبوبكر بحساب آوردهاند، كه با آنكه عَرَبِ عَرْبَاء بود چگونه معني ابّ را نفهميد؟!
ابّ عبارت است از علوفهاي كه بحيوانات ميدهند مثل يونجه و أمثاله كه غالباً حيوانات با آن دمسازند. و يا شايد مقداري وسيعتر گرفته شود، و به معني غذاي انسان و غذاي حيوانات كه غالباً علوفه است استعمال شود.
و در سورۀ عَبَسَ خيلي روشن است كه جملۀ مَتَـٰعًا لَّكُمْ وَ لاِنْعَـٰمِكُمْ
ص173
تفسير براي جملۀ وَ فَـٰكِهَةً وَ أَبًّا است، بنا بر لفّ و نشر مرتّب؛ چون معني فاكهه واضح است، و از طرفي ميدانيم كه فاكهه متاع براي چهارپايان نيست بلكه متاع از براي خصوص انسان است، بنابراين مَتَـٰعًا لَّكُمْ تفسير براي وَفَـٰكِهَةً واقع ميشود، و طبعاً جملۀ وَ لاِنْعَـٰمِكُمْ تفسير براي وَ أَبًّا خواهد شد؛ پس معلوم ميشود كه ابّ علوفۀ حيوانات است.
و امّا در سورۀ نازعات جملۀ مَتَـٰعًا لَّكُمْ وَ لاِنْعَـٰمِكُمْ تفسير براي جملۀ أَخْرَجَ مِنْهَا مَآءَهَا وَ مَرْعَیٰهَا است نه بنحو لفّ و نشر مرتّب و يا مشوّش، بلكه اجمالاً تفسير آنستكه از آب و گياهي كه از زمين ميرويد، خداوند متاع شما و متاع چهارپايان را معيّن و مقدّر فرموده است.
چون مَرعَي در لغت به معني رِعْي بالكسر است كه به معني گياه است؛ و اختصاص به گياه حيوانات ندارد. و يا مصدر ميمي است، و آنهم بهمين معني است. و امّا جملۀ وَ الْجِبَالَ أَرْسَیٰهَا جملۀ استطراديّه است كه بين جملۀ مفسِّر و مفسَّر واقع شده و براي بيان استحكام زمين كه از تمايل و مَيَدان باز ايستد و بهم نپاشد آمده است؛ كه با كوههاي استوار و ثابت، اين زمين را حفظ فرمود، تا بتواند گياه دهد و آب از خود خارج كند؛ تا خوراك شما و چهارپايان فراهم آيد. اينست آنچه بنظر ميرسد، و الله أعلم.
* * *
تلميذ: در بسيار از آيات قرآن، اوامري كه به رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم ميشود، مصدَّر به لفظ قُلْ است؛ مانند: قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ، [110] قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ،[111] قُلْ أَعُوُذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، [112] قُلْ يَـٰٓأَيـُّهَا الْكَـٰفِرُونَ،[113] قُلْ إِنَّ
ص174
الاوَّلِينَ وَ الاخِرِينَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلَي' مِيقَـٰتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ،[114] قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ،[115] قُلْ أَطِيعُوا اللَهَ وَ الرَّسُولَ،[116] قُلْ صَدَقَ اللَهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَ'هِيمَ حَنيِفًا،[117] قُلْ مَتَـٰـعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الاخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَي'. [118]
و بسياري ديگر از آيات قرآن كه خود يك ستون مُعظَمي را تشكيل ميدهند.
و معلومست كه در اين خطابها آنچه مورد امر خداوند قرار گرفته است و رسول خدا بدان مُؤتمر بودهاند خود قول نيست، بلكه مَقول قول است. يعني چون به رسول الله خطاب شد: قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ؛ پيغمبر مأمور است كه بگويد: هُوَ اللَهُ أحَدٌ، نه قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ؛ و گرنه به امر خدا رفتار ننموده است، و مأمورٌ به را كه همان نفس مَقول قول است، انجام نداده است.
و در اين مطلب ابداً جاي شبهه و ترديد نيست. مثلاً اگر كسي بما امر كند
ص 175
كه در ميان مردم برو! و بگو: خدا يگانه است! ما بايد در ميان مردم برويم و بگوئيم: «خدا يگانه است.» نه آنكه بگوئيم: «بگو: خدا يگانه است.»
زيرا قول در اينجا بعنوان واسطه و حكايت از نفس مأمورٌ به كه متعلّق آنست ميباشد، نه آنكه خودش بعنوان استقلال نگريسته شده و مورد خطاب امر قرار گرفته باشد. و بنابراين در همين مثال اگر انسان بگويد: خدا يگانه است متعلّق امر را بجاي آورده است و اگر بگويد: بگو: خدا يگانه است متعلّق امر را بجاي نياورده است. و حقيقتِ مأمورٌ به، نفس متعلّق است؛ نه بزبان آوردن متعلّق.
و بنا بر آنچه گفته شد؛ رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم بايد بمردم بگويد: خدا يگانه است: هُوَ اللهُ أحَدٌ. و همچنين در سائر آيات بايد متعلّق قول را به مردم بگويد؛ در حاليكه ميبينيم در تمام قرآن كريم لفظِ قُلْ هم آمده؛ و عين آنچه كه به پيغمبر خطاب شده است، در قرآن منعكس گرديده است.
علاّمه: بحث در دو مورد است:
اوّل: در قضيّۀ امر خدا به آنحضرت، و مأمور بودن او، و بجا آوردن مأمورٌ به در خارج.
و البتّه معلومست كه در اين قضيّه، رسول الله به امر خداوند مؤتمر بوده و متعلّق امر را كماكان بجاي ميآوردهاند. و مثلاً در همين خطابهائي كه در اوّل آن با قُلْ شروع شده است، رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم متعلّق قول را اتيان مينمودهاند.
مانند سائر اوامري كه به آنحضرت ميشده است، گرچه با لفظ قُلْ نبوده است؛ مثل اين خطاب:
فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَـٰكَ
ص 176
الْمُسْتَهْزِءِينَ.[119]
در اينصورت آنحضرت طبق اين امريّۀ الهيّه، اعلان توحيد را جهاراً مينمودند، و از مشركان اعراض مينمودهاند. و يا مثلاً در قضيّۀ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ به مردم ميفرمودهاند: اوست خداوند، اوست يگانه.
دوّم: در حكايت قرآن از اوامر الهيّه؛ و اين قضيّه، داستان ديگري است. زيرا همانطور كه ميدانيم قرآن وحيِ آسماني است؛ و بدون كم و بيش ـ حتّي يك كلمه و يك حرف ـ بايد آن وحي را بازگو كند.
و بنابراين، قرآن عين آنچه را كه برسول الله خطاب شده است بيان ميكند؛ و اينست معناي قرآنيّت.
و اگر در قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ يا قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، لفظ قُلْ از آن انداخته شود و گفته شود: هُوَ اللَهُ أحَدٌ و أعوذُ بِرَبِّ النّاسِ، ديگر آن قرآن نيست، و كلام خدا نيست؛ بلكه كلام پيغمبر است كه ميگويد: خدا يگانه است.
و چون قرآن مجيد نفس وحي است، نميتواند بدون لفظ قُلْ بوده باشد. همچنانكه در سائر اوامر الهيّه كه مُصَدَّر به لفظ قُلْ نباشد مانند همين آيۀ قريبالذّكر: فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ ميبينيم كه عين لفظِ امر آمده و قرآن كريم آنرا حكايت نموده است.
و از اين گذشته، در خطابهاي الهيّه و مطالب قرآنيّه، رسول اكرم صلّيالله عليه و آله و سلّم عنوان آئينه و مِرآت براي خطاب بجميع امّت، و بلكه بجميع مردم جهانند؛ و در حقيقت خطاب بمردم ميشود و مخاطب بخطابهاي قرآن، خود مردم هستند، منتهي از دريچه و آئينۀ نفس رسول الله
ص177
كه بجهت سعه و گشايش، تمام افراد امّت بلكه تمام افراد بشر را در زير پوشش علم و احاطۀ وجوديّه و ادراكيّۀ خود گرفته است.
و آيۀ مباركۀ: وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.[120]
خوب حقيقت امر را روشن ميكند، كه نفس رسول الله فقط روشنگر مطالبِ وحي آسماني هستند كه بمردم نازل شده است.
* * *
تلميذ: آية الكرسيّ كه عنوان عَلَم بالغلبه پيدا كرده است، آيا مراد فقط همان يك آيه است كه به وَ لَا يَـُودُهُ و حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ[121] ختم ميشود؛ يا آنكه شامل دو آيۀ دنبال اين آيه هم بوده و به أُولَـٰئِكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ ختم ميگردد؟!
علاّمه: به وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ختم ميشود؛ و بهمين جهت اين آيه را كه شامل لفظ كرسيّ است آية الكرسيّ نامند. و آن فقرات ديگر جزء آية الكرسيّ نيست؛ و در ادعيه و نمازهاي مستحبّه كه آية الكرسيّ يك بار يا بيشتر وارد شده است بهمين مقدار اكتفا ميشود.
* * *
تلميذ: وَ إِذَآ أَنْعَمْنَا عَلَي الْإِنسَـٰنِ أَعْرَضَ وَ نَـَا بِجَانِبهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَـُوسًا * قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي' شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي' سَبِيلاً. [122]
ص178
اين آيه دو حال مختلف انسان را بيان ميكند؛ اوّل: شاكله و ريخت و قالب اوّليّۀ او را كه اينچنين است كه چون ما او را در فراخي و گشايش قرار دهيم و نعمت بر او ارزاني داريم، غرور و غفلت او را فرا ميگيرد و استكبار و خودپسندي و خودبيني او موجب ميشود كه از ما اعراض كرده، روي گرداند، و پهلو تهي كند. و چون شَرّي چون ضيق و تنگي و گرفتاري و شدّت و فقر او را مسّ كند، يكباره مأيوس ميگردد و خود را ميبازد، و سرافكنده و فرومايه و بيمقدار ميشود.
دوّم: هدايتي است كه بعضي بسوي خدا پيدا ميكنند، و راه را مييابند، و از اين شاكله خارج ميشوند؛ و برخي در آنها اين خاصّه بيشتر ميگردد و هدايتشان افزون ميشود، و راهشان روشنتر و مستقيمتر ميگردد.
آيا اين آيه ميخواهد بفهماند كه سرشت و شاكلۀ همۀ مردم بر همان حالت اوّليّه يعني اعراض و پهلو تهي كردن از حقّ در صورت نعمت، و مأيوس شدن از رحمت در صورت پيدايش بدي و شرّ است؛ و افراديكه هدايت مييابند و سر در راه مينهند و طريق سعادت ميپيمايند، از اين فطرت اوّليّه خارج ميشوند؟ و آيا آنها از راه و روش اوّليّۀ خود كه همان سرشت و فطرت است، ميانبُر ميروند؟ يا اينكه اين افراد نيز از فطرت و ريخت و قالب اوّليّۀ خود خارج نيستند؛ و اين هدايت هم بر اساس فطرت و سرشتي است كه در كمون آنها نهاده شده است؟
اگر بگوئيم: از فطرت اوّليّۀ خود خارج ميشوند، همانطور كه ظاهر آيه
ص179
اينچنين است، و استثناء منقطع است؛ خروج از فطرت چه معني دارد؟ مگر ميشود كسي يا موجودي بطور كلّي از سازمان اوّليّه و از قالب هستي خود خارج شود و به فطرت و سازمان ديگري درآيد؟ و علاوه ميدانيم كه فطرت انسان بر توحيد و سعادت است، نه بر شقاوت.
و اگر بگوئيم: آن راه يافتگي نيز طبق موازين و اساس فطرت است، و دو حالت مختلف انسان را فرا ميگيرد: حالت اوّليّه كه اعراض و سرپيچي و فرومايگي و يأس و سرافكندگي است، و حالت ثانويّه كه خروج از اين مرحله، و پيدايش بصيرت و راه يافتگي در صراط مستقيم باشد، و استثناء متصّل باشد؛ اين خلاف ظاهر آيه است كه ميفرمايد: همه بر شاكلۀ خود رفتار ميكنند و آن اعراض و يأس طبق شاكله است؛ بنابراين بايد آن راه يافتگي، خارج از شاكله يعني از سازمان وجودي انسان باشد؟
علاّمه: ظاهراً مراد از شاكله همان شاكلۀ اوّليّه است قبل از آنكه دست تربيت بر سر انسان قرار گيرد و استعدادهاي نهفته و خفتۀ او را بمرحلۀ فعليّت و ظهور و بروز برساند. زيرا كه انسان موجودي است متحرّك و قابل ترقّي و كمال؛ بنابراين سرشت اوّليّۀ او همان استعدادِ محض و قابليّت صِرفه است كه چون آنرا در عالم طبيعت و كثرت بحال خود گذارند: أَعْرَضَ وَ نَـَا بِجَانِبِهِ، و يَؤوس و كفور ميگردد؛ و چنانچه او را تربيت كنند و راه را به او نشان دهند، از اين مراحل ضعف و فتور و سستي عبور نموده و بمقام عزّ انسانيّت ميرسد.
پس در سرشت انسان اين استعداد و قابليّت نهفته است، و اين قدرت و قوّت خفته است؛ و انسان گرچه بحسب ظاهر همان انسان مأيوس و كفور است ليكن در نهاد او درياهائي از نور تابان حقيقت موج ميزند كه آنها نيز از سرشت او خارج نبودهاند، منتهي آن نورها و درخششها بوسيلۀ رياضت و تربيت بايد
ص180
بمنصّۀ ظهور برسد.
انسان موجودي است تو در تو، و داراي مراحل مختلفه، و همۀ اين مراحل در وجود او منطوي و جزء سرشت اوست؛ و نميتواند انسان مقامي را كه خارج از سرشت اوست بدست بياورد.
و مراد از انسان در اين آيۀ شريفه، آن نفس قدسيّه و روح ناطقۀ او نيست كه از مراحل نهفته در وجود او باشد، و ادراك آن مراحل نياز به طيِّ طريق و هدايت الهيّه داشته باشد.
بلكه مراد از انسان همين انسانهاي معمولي، با افكار عامي و حالات عادي هستند؛ و البتّه از اين شاكلهها همان اعراض و جانب خالي كردن و يأس و كفران سر ميزند. و آنكه هدايت ربّانيّه دست او را بگيرد و از اين شاكله خارج كند، از اين خلقت و از اين درجۀ از فطرت خارج شده است؛ نه از مطلق فطرت و خلقت.
و چقدر مفاد اين آيه شباهت دارد با آيات وارده در سورۀ معارج، آنجا كه فرمايد:
إِنَّ الْإِنسَـٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلَي' صَلَاتِهِمْ دَآئِمُونَ * وَ الَّذِينَ فِيٓ أَمْوَ'لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ * لِّلسَّآئِلِ وَ الْمَحْرُومِ * وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ* وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ * إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ* وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَـٰفِظُونَ * إِلَّا عَلَي'ٓ أَزْوَ'جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَـٰنُهُمْ فَإِنـَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَي' وَرَآءَ ذَ'لِكَ فَفَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْعَادُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ لاِمَـٰنَـٰتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَ'عُونَ * وَ الَّذِينَ هُم بِشَهَـٰدَ'تِهِمْ قَآئمُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَي' صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ * أُولَـٰئِكَ فِي جَنَّـٰتٍ مُّكْرَمُونَ * فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ
ص181
الشِّمَالِ عِزِينَ * أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِيءٍ مِّنْهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ * كَلَّا.[123]
اين آيات مباركات نيز بحسب ظاهر ميخواهند همان مطلب را برسانند كه خلقت و آفرينش اوّليّۀ انسان هَلوعيَّت است كه همان بيصبري و بيثباتي و شتابزدگي و بيقراري باشد، كه لازمهاش در موارديكه به او عنايتي بشود و مالي بدست آورد و يا صاحب قدرت و اعتباري گردد مَنوعيَّت است كه همه را
ص182
براي خود برداشته و از اعطاء به ديگران امساك ميورزد، و در موارديكه به او شرّي برسد و مصيبتي وارد گردد و يا مالي از دست بدهد جَزوعيَّت است كه ناله و غوغا سر ميدهد و فريادش بلند ميگردد.
و فقط نمازگزاران هستند كه از اين قاعدۀ كلّيّه و خلقت اوّليّۀ انسان استثناء شدهاند.
كدام نمازگزاران؟ آنانكه چنين و چنانند؛ در نماز و زكَوة اهتمام دارند، و از عذاب خدا در هَراسَند، و به روز قيامت و بازپسين تصديق دارند، و خود را از زنا و اعمال شنيعه حفظ ميكنند، و امانتدار بوده و عهدِ خود را مراعات مينمايند، و بر گواهي و شهادت استوار و قائم هستند.
و تمام اعمال حسنه را يكايك شمرده است، و چيزي را فروگذار نكرده است.
بعد ميفرمايد: اين كفّاريكه اطراف تو را گرفتهاند، و از اين فضائل و اخلاق انساني و اعمال روحي و حقيقي خبري ندارند، چه ميگويند؟ و چه ميخواهند؟ آيا آنان چنين ميپندارند كه بدون نمازي كه داراي چنين آثار و خصائصي بوده باشد، ميتوانند بمقام انسانيّت رسيده و داخل در بهشت نعيم گردند؟
نه! چنين نيست؛ آنان هرگز بچنين مقامي راه نخواهند يافت.
در اين آيات نيز مُصلّين، از قاعدۀ خلقت اوّليّۀ انسان كه هَلوعيّت است و لازمۀ آن مَنوعيّت و جَزوعيّت است استثناء شدهاند. و بنابراين در ذات انسان عنوان صَلَوة كه داراي چنين آثاري است بنحو سرشت و فطرت نهاده شده و بايد بمقام بروز و ظهور رسد، و حسّ خفتۀ الهيّه بيدار گردد.
و بنابراين، مراد از خلقت انسان بحالت هَلوعيّت، خلقت يكي از حالات و مقامات انسان است نه حاقّ سرشت اصلي انسان؛ و آيه بيان آفرينش حالات
ص183
عادي و عمومي انسان را ميكند؛ نه اصل نفس ناطقه و روح قدسيّ را.
* * *
پاورقي
[96] ـ آيۀ 12، از سورۀ 65: الطّلاق: «خداوند آن كسي است كه هفت آسمان را بيافريد، و از زمين نيز مثل آن هفت آسمان بيافريد. و امر خدا به تدريج و مهلت در بين آنها فرود ميآيد، تا بدانيد كه حقّاً خداوند بر هر چيزي تواناست؛ و اينكه خداوند بر هر چيزي احاطۀ علمي دارد.»
[97] ـ آيۀ 17، از سورۀ 71: نوح
[98] ـ آيۀ 48، از سورۀ 14: إبراهيم: «روز قيامت روزي است كه زمين تبديل بغير از اين زمين ميشود و همچنين آسمانها، و جملگي در پيشگاه خداوند قهّار حاضر و ظاهر ميشوند.»
[99] ـ «مراد از تبديل زمين زميني است كه بر روي آن ديگر گناه نميشود، و ظاهر و بارز است؛ نه در آن كوهي است و نه نباتات و درختاني، همچنانكه زمين در ابتداي آنكه خداوند آنرا بگسترد چنين بود. و در آن حال عرش خدا يعني محلّ قدرت خدا و حكمراني خدا، بر آب بازگشت ميكند همچنانكه در وهلۀ اوّل نيز چنين بود، و خداوند در عظمت و قدرت مستقلّ ميگردد.»
[100] ـ «گفتار حضرت سجّاد كه: در عظمت و قدرت مستقلّ ميشود، تفسير بودن عرش خدا بر آب است. و از براي اين معنائي را كه نموديم شواهدي از قرآن كريم وارد است كه دلالت دارد بر آنكه: آب اشاره به منبع هر حيات و قدرت و عظمتي است؛ اگر نقشها و صورتهاي موجودات بر روي آب زده شود و قرار گيرد، تمام موجودات ظاهر ميگردند؛ و اگر محو گردد و صورتها از بين برود، عرش دوباره بر آب بر ميگردد.»
[101] ـ ذيل آيۀ 13، از سورۀ 57: الحديد: «و ميان بهشتيها وجهنّميها ديواري زده ميشود كه داراي دري است و در باطن آن در، رحمت است و در ظاهر آن، از جانبش عذاب است.»
[102] ـ آيۀ 44 و 45، از سورۀ 7: الاعراف: «همنشينان بهشتي به همنشينان جهنّمي ندا در ميدهند كه: آنچه را پروردگار ما بما وعده فرمود، آنرا حقّ و استوار يافتيم؛ پس آيا شما هم آنچه را پروردگارتان بشما وعده داد، حقّ و استوار يافتيد؟ در پاسخ ميگويند: آري!
پس از آن، اعلام كنندهاي در ميان آنان اعلام ميكند كه: دورباش و لعنت خدا بر ستمكاران است؛ آن كسانيكه از راه خدا مردم را باز ميدارند، و آن راه را كج و منحرف ميجويند؛ و ايشان البتّه آن كساني هستند كه به آخرت كافرند.»
[103] ـ آيۀ 7، از سورۀ 30: الرّوم: «از ظاهر زندگي دنيا چيزي ميدانند وليكن از آخرت (كه باطن دنياست) ايشان غفلت دارند.»
[104] ـ صدر آيۀ 8، از سورۀ 30: الرّوم: «آيا آنان در نفسهاي خود تفكّر نميكنند؛ كه آنچه هست از موجودات آسماني و زميني، خداوند آنها را نيافريده است مگر بحقّ و اجل معيّن و مقدّري.»
[105] ـ آيۀ 28 و 29، از سورۀ 14: إبراهيم: «آيا نظر نينداختي بسوي كسانيكه نعمت خدا را بكفر مبدّل ساخته و قوم خود را در خانه و دار هلاكت و نابودي (كه جهنّم است) داخل ساختند!؟ آنان در جهنّم آتش ميگيرند و بسيار محلّ و مقرّ بدي براي آنانست.»
[106] ـ سورۀ 102 از قرآن كريم: «افزون طلبي و كثرت بيني، شما را (از ديدار جمال حقّ و وجود مطلق و وحدت لايزالي) بازداشت تا جائيكه عمرتان سپري شد و بديدار و زيارت خوابگاههايتان و قبرهايتان رفتيد! نه چنين است؛ شما بزودي خواهيد دانست! و پس از اين، نه چنين است؛ شما بزودي خواهيد دانست! نه چنين است؛ اگر شما بطور علم يقيني ميدانستيد هر آينه جحيم را ميديديد! و سپس آنرا بطور عين اليقين مشاهده ميكرديد! وسپس در آن وقت از نعيم، مورد بازپرسي و مؤاخذه قرار ميگرفتيد!»
[107] ـ آيۀ 31 و 32، از سورۀ 80: عَبَسَ
[108] ـ در تفسير «الميزان» ج 20، ص 319 وارد است كه: در «إرشاد مفيد» چنين وارد است كه: از أبابكر دربارۀ اين آيۀ شريفه: وَ فَـٰكِهَةً وَ أَبًّا سؤال كردند؛ معناي أبّ را از قرآن نميشناخت و گفت: كدام آسمان بر من سايه ميافكند؟ يا كدام زمين مرا حمل ميكند؟ يا آنكه من چكنم اگر در كتاب خدا چيزي را بگويم كه نميدانم؟ امّا فاكهه، معنايش را ميدانيم؛ و امّا ابّ را خدا داناتر است.
اين جريان به أميرالمؤمنين عليه السّلام رسيد، حضرت فرمود: سبحان الله! آيا ندانست كه مراد از ابّ، گياه و علفي است كه حيوانات بر آن ميچرند؟ و اينكه گفتار خدايتعالي، اعتناء و توجّه خداوند است بر مخلوقاتش در آنچه به آنها غذا ميرساند؛ و در آنچه براي چهارپايانشان آفريده است كه موجب حيات نفوس و قوّت اجساد مخلوقات است.
[109] ـ آيات 31 تا 33، از سورۀ 79: النّازعات
[110] ـ آيۀ 1، از سورۀ 112: الإخلاص: «بگو: اوست الله، اوست يگانه.»
[111] ـ آيۀ 1، از سورۀ 114: النّاس: «بگو: پناه ميبرم به پروردگار مردم.»
[112] ـ آيۀ 1، از سورۀ 113: الفلق: «بگو: پناه ميبرم به پروردگار شكافتگي (وجود از عدم و يا نور از ظلمت و يا غير آن).»
[113] ـ آيۀ 1، از سورۀ 109: الكافرون: «بگو: اي جماعت كافران!»
[114] ـ آيۀ 49 و 50، از سورۀ 56: الواقعة: «بگو: بدرستيكه تمام مردم اوّلين و آخرين در وعدهگاه روز معيّن گرد هم خواهند بود.»
[115] ـ صدر آيۀ 110، از سورۀ 18: الكهف: «بگو: اينست و جز اين نيست كه من بشري همانند شما هستم.»
[116] ـ صدر آيۀ 32، از سورۀ 3: ءَال عمران: «بگو: از خدا و از رسول خدا پيروي نمائيد.»
[117] ـ صدر آيۀ 95، از سورۀ 3: ءَال عمران: «بگو: خدا راست گفت، پس شما از آئين إبراهيم كه گرايش به راستي دارد پيروي كنيد!»
[118] ـ قسمتي از آيۀ 77، از سورۀ 4: النّسآء: «بگو: بهرۀ دنيا اندك است؛ و آخرت براي افراديكه تقوي پيشه ميگيرند مورد اختيار و پسند است.»
[119] ـ آيۀ 94 و 95، از سورۀ 15: الحِجْر: «به آنچه بتو امر شده است جهاراً و علناً اعلان كن، و از مشركان اعراض كن؛ ما تو را از شرّ استهزاء كنندگان كفايت خواهيم نمود.»
[120] ـ قسمتي از آيۀ 44، از سورۀ 16: النّحل: «و ما ذِكر را بسوي تو فرو فرستاديم، بجهت آنكه براي مردم روشن كني و بيان كني آنچه را كه بسوي آنان فرو فرستاده شده است.»
[121] ـ آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة
[122] ـ آيۀ 83 و 84، از سورۀ 17: الإسرآء: «و زمانيكه ما بر انسان نعمت بدهيم (بواسطۀ غفلت و غرور) از ما روي ميگرداند، و پهلو تهي ميكند؛ و زمانيكه شرّي به او برسد، مأيوس و سرافكنده ميگردد. اي پيامبر! بگو: هر يك از افراد بشر طبق شاكله و سازمان صورت بندي و سرشت خود عمل ميكند؛ پس پروردگار شما داناتر است به آن كسيكه راه خود را بهتر يافته است.»
[123] ـ آيات 19 تا 38 و صدر آيۀ 39، از سورۀ 70: المعارج:
«بدرستيكه انسان بیصبر و ثبات و بیتحمّل و حريص آفريده شده است. زمانيكه به او بدي و شرّي اصابت كند، سخت جزع كننده و فرياد برآورنده است. و زمانيكه به او خوبي و خيري برسد، بشدّت منعكننده و باز دارنده است. مگر نماز گزاران: آنانكه در نماز خود بطور پيوسته دوام دارند. و آنانكه در اموال خود حقّي براي فقير سائل و فقير محروم معيّن ميكنند. و آنانكه به روز پاداش و جزا تصديق دارند. و آنانكه از عذاب پروردگارشان در بيم و ترس هستند. چون كسي از عذاب پروردگار تو مأمون نخواهد بود. و آنانكه آلات تناسل خود را از آميزش با ديگران محفوظ و مصون نگاه ميدارند، مگر براي جفتهايشان و يا براي كنيزهائي را كه مالك شدهاند، كه در اينصورت با آميزش با آنها مورد ملامت قرار نميگيرند. و كسانيكه غير از اين دو صورت، در جستجوي آميزشي باشند آنان حقّاً از متجاوزان و متعدّيان هستند.
و آنانكه رعايت حقوقِ امانت و عهد خود را مينمايند. و آنانكه به شهادتهاي خود، استوار و بر آن قيام دارند. و آنانكه بر نمازهاي خود محافظت ميكنند. اين گروه هستند كه در بهشتها منعَّم و مكرَّم بوده و با اعزاز و گراميداشت سكونت دارند.
پس بچه سبب و بچه علّت، افراديكه كافرند گردِ تو جمع ميشوند و دور و بر تو ميگردند و چشمهاي خود را بتو ميدوزند؟ و از طرف راست و چپ پيش ميآيند و اشاره ميكنند؟
آيا هر يك از افراد آنها چنين طمع خامي در سر ميپرورد كه در بهشت نعيم داخل گردد؟ نه! ابداً چنين نخواهد بود.»