حالات استاد در چندين سال آخر عمر بسيار عجيب بوده است، پيوسته متفكّر و درهم رفته و جمع شده بنظر ميرسيدند؛ و مراقبۀ ايشان شديد بود و كمتر تنازل مينمودند. و تقريباً در سال آخر عمر غالباً حالت خواب و خَلسه
ص 129
غلبه داشت، و چون از خواب بر ميخاستند فوراً وضو ميگرفتند و رو بقبله چشم بهم گذارده مينشستند.
در روز سوّم ماه شعبان (ميلاد حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام) يكهزار و چهار صد و يك هجريّۀ قمريّه در اتّفاق مخدّرۀ مكرّمه زوجۀ خود و يكي از طلاّب محترم كه اهل فلسفه و سلوك بود و براي رعايت حال ايشان بهمراه آمده بود، به مشهد مقدّس حضرت ثامن الحُجج عليه الصّلوة و السّلام مشرّف شدند، و بيست و دو روز اقامت نمودند.
و بجهت مناسب بودن آب و هوا، تابستان را در دَماوند طهران اقامت جستند. و در همين مدّت يكبار ايشان را بطهران آورده و در بيمارستان بستري نمودند؛ ولي ديگر شدّت كسالت طوري بود كه درمان بيمارستاني نيز نتيجهاي نداد.
تا بالاخره به بلدۀ طيّبۀ قم كه محلّ سكونت ايشان بود برگشتند و در منزلشان بستري شدند؛ و غير از خواصّ از شاگردان كسي را بملاقات نميپذيرفتند.
يكي از شاگردان[81] ميگويد: روزي بعيادت رفتم؛ در حاليكه حالشان
ص 130
سنگين بود، ديدم تمام چراغهاي اطاقها را روشن نموده، و لباس خود را بر تن كرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سروري زائد الوصف در اطاقها گردش ميكنند؛ و گويا انتظار آمدن كسي را داشتند.
از يكي از فضلاء قم كه از اساتيد بندهزاده هستند نقل شد كه ميگفت: من در روزهاي آخر عمر علاّمه عصرها بمنزل ايشان ميرفتم، تا اوّلاً اگر چيزي در منزل نياز داشته باشند تهيّه كنم، و ثانياً قدري ايشان را در صحن منزل راه ببرم.
روزي بمنزل ايشان رفتم و پس از سلام عرض كردم: آقا به چيزي احتياج داريد؟
ايشان چند مرتبه فرمودند: احتياج دارم! احتياج دارم! احتياج دارم!
من متوجّه شدم كه گويا منظور علاّمه مطلب ديگري است؛ و ايشان در افق ديگري سير ميكنند. سپس بدرون اطاقي راهنمائي شدم، علاّمه هم وارد
ص 131
همان اطاق شدند و در حالتيكه دائماً چشمشان بسته بود و باز نميكردند به اذكاري مشغول بودند كه من نتوانستم بفهمم به چه ذكري اشتغال دارند؛ تا اينكه موقع نماز مغرب رسيد؛ من ديدم علاّمه در همان حاليكه چشمانشان بسته بود، بدون اينكه به آسمان نظر كنند مشغول اذان گفتن شدند، و سپس شروع كردند بخواندن نماز مغرب.
من از كنار اطاق دستمال كاغذي برداشته و در مقابل ايشان روي دست قرار دادم تا بر آن سجده كنند. ايشان بر روي آن سجده نكردند. با خود گفتم شايد از اينجهت كه دستمال كاغذي در دست من است و به جائي اتّكاء و اعتماد ندارد سجده نميكنند. به اندرون رفتم و چيز مرتفعي براي سجده آوردم و مُهري بر روي آن قرار دادم. ايشان بر آن سجده كردند؛ تا اينكه نمازشان خاتمه يافت.
حال ايشان روز به روز سختتر ميشد؛ تا ايشان را در قم به بيمارستان انتقال دادند. و در وقت خروج از منزل به زوجۀ مكرّمۀ خود ميگويند: من ديگر بر نميگردم!
قريب يك هفته در بيمارستان بستري ميشوند، و در دو روز آخر كاملاً بيهوش بودند تا در صبح يكشنبه هجدهم شهر محرّم الحرام يكهزار و چهارصد و دو هجريّۀ قمريّه، سه ساعت به ظهر مانده به سراي ابدي انتقال، و لباس كهنۀ تن را خَلع و بخلعت حيات جاوداني مخلّع ميگردند.[82]
ص 132 (ادامه پاورقی)
ص 133
داديم به يك جلوۀ رويت دل و دين را تسليم تو كرديم همان را و همين را
ما سير نخواهيم شد از وصل تو آري لب تشنه قناعت نكند ماءِ معين را
ميديد اگر لعل ترا چشم سليمان ميداد در اوّل نظر از دست نگين را
ص134
در دائرۀ تاجوران راه ندارد هر سر كه نسائيده بپاي تو جبين را
وَ حَيَوةِ أشواقي إلَيْـ ـكَ وَ تُرْبَةِ الصَّبْرِ الْجَميلِ
ما اسْتَحْسَنَتْ عَيْني سِوا كَ وَ ما صَبَوْتَ إلي خَليلِ[83]
قَلْبي يُحَدِّثُني بِأنَّكَ مُتْلِفي روحي فِداكَ عَرَفْتَ أمْ لَمْ تَعْرِفِ (1)
ما لي سِوَي روحي وَ باذِلُ نَفْسِهِ في حُبِّ مَنْ يَهْواهُ لَيْسَ بِمُسْرِفِ (2)
يَا مَانِعي طيبَ الْمَنامِ وَ مانِحي ثَوْبَ السَّقامِ بِهِ وَ وَجْدي الْمُتْلِفِ (3)
فَالْوَجْدُ باقٍ وَ الْوِصالُ مُماطِلي وَ الصَّبْرُ فانٍ وَ اللِقآءُ مُسَوِّفي(4)
وَ حَياتِكُمْ وَ حَياتِكُمْ قَسَمًا وَ في عُمْري بِغَيْرِ حَياتِكُمْ لَمْ أحْلِفِ (5)
لَوْ أنَّ روحي في يَدي وَ وَهَبْتُها لِمُبَشِّري بِقُدومِكُمْ لَمْ اُنْصِفِ (6) [84]
ص 135
باري، چون اين حقير قريب دو سال است كه در مشهد مقدّس رضوي عليه السّلام اقامت گزيده، و بار نياز را در آستان ملائك پاسبان اين امام هُمام فرود آوردهام؛ و طبعاً در هنگام رحلت اين استاد بزرگوار در بلدۀ مقدّسۀ قم نبودهام؛ عشق و شوق بياد و ذكر و فكر اين استادي كه حقّاً بر بندۀ ناچيز حقّ حيات دارد، مرا بر آن داشت كه در اين ايّام كه پيوسته بياد او بوديم؛ مطالب محرّره را كه بخاطر ميآمد در اين سطور نگاشته و بعنوان مهر تابان كه يادنامهاي از آن خورشيد فروزان علم و معرفت است تقديم طالبان بصيرت و عاشقان لقاء حضرت احديّت بنمايم. تا با مرور و مطالعه، دست از طلب نداشته و با هر سعي و كوشش و با هر كَدّ و جَهدي هست اين راه را بپايان برسانند؛ و معرفت ذات احدي را، به فناي در آن اسم، مقصود و هدف خود قرار دهند. و ثواب اين رساله را اگر مورد قبول باشد، بروح انور آن كانون علم و تقوي هديه
ص 136
مينمايم.
و للَّهِ الحمدُ و لَه الشُّكر؛ بخش اوّل اين رساله كه مدّت تأليف آن بيست روز انجاميد، در شب اربعين آن فقيد سعيد كه مصادف با شب رحلت حضرت رسول أكرم خاتم النّبيّين صلّي الله عليه و آله و سلّم: بيست و هشتم شهر صفرالخير يكهزار و چهارصد و دو هجريّۀ قمريّه پايان پذيرفت. وَ لَهُ الْحَمْدُ فيالاولَي وَ الاخِرَةِ، وَ ءَاخِرُ دَعْوانا أنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ. وَ سَلامٌ عَلَيالْمُرْسَلينَ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ وَ عَلَي أوْليآئِهِ الْمُقَرَّبينَ.
اللَهُمَّ أعْلِ دَرَجَةَ الاسْتاذِ الاكْرَمِ، وَ احْشُرْهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الْمَعْصومينَ، وَ أفِضْ عَلَيْنا مِنْ بَرَكاتِهِ، وَ لا تَكِلْنا إلَي أنْفُسِنا طَرْفَةَ عَيْنٍ أبَدًا في الدُّنْيا وَ الاخِرَةِ؛ بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.
كَتَبَهُ بِيُمْناهُ الدّاثِرَةِ، الْعَبْدُ الْمِسْكينُ السَّيِّدُ مُحَمَّدٌ الْحُسَيْنُ الْحُسَيْنيُّ الطِّهْرانيُّ، عَفا اللَهُ عَنْهُ وَ عَنْ والِدَيْهِ.
ص 137
ص 139
بسم الله الرّحمن الرّحيم
بهترين تحيّات وافره و صلوات زاكيه، از آنِ رسول الله خاتم النَّبيّين محمّد بن عبدالله باد كه لواي حمد را برافراشته و مقام شفاعت كبري را حائز گشته؛ و سرخيل پيامبران اوّلين و آخرين در مقام قرب حضرت احديّت آمده است؛ و بر وصيّ گرامش حضرت خاتم الوصيّين و يعسوب الدّين أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب و يازده فرزند امجد و مُمَجّد او باد؛ بالاخصّ قطب دائرۀ امكان صاحب العصر و الزّمان حجّة بن الحسن العسكريّ واسطۀ فيض الهي و منبع افاضۀ انوار ملكوت بر عالم ناسوت عجّل اللهُ تعالَي فرجَه الشَّريف؛ كه حامل اعباء ولايت كلّيّۀ الهيّه، و جاذب ارواح صدّيقين و مقرّبين به آخرين درجۀ قرب و كمالست.
و بهترين الطاف خفيّۀ الهيّه و رَحَمات مُنْزَلۀ قدسيّه، بر روح پاك استاد اعظم، آية الله مكرّم، فقيد سعيد تازه گذشته: حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي باد، كه رحمةُ اللهِ عَليه رَحمةً واسِعةً و أسكنَه في دارِ القُدسِ والرّفيقِ الاعلَي، و أفاضَ عَليْنا مِن بَركاتهِ بمُحمَّدٍ و ءَالِه.
از آنجائيكه مرحوم استاد پيوسته مجلسشان پرفيض، و حاوي همه گونه بهرمنديها و استفادهها بود؛ و اين حقير از سابق الايّام، آثار مترشّحۀ از اين مجلس را مغتنم ميشمرده و ثبت و ضبط مينمودم، و بالاخصّ در مدّت چهارماه از صفر المظفّر تا جمادي الاُولي يكهزار و چهارصد هجريّۀ قمريّه كه آن مخدوم معظّم در طهران اقامت داشتند، و در غالب از روزها يكي دو ساعت از
ص 140
آثار مجلسشان بهرمند ميشدم و مطالب مورد سؤال و پرسش را يادداشت ميكردم؛ اينك بنظر آمد برخي از آن سؤال و جوابها را كه ميتوان در دسترس استفادۀ عموم قرار داد، در اينجا جمع نموده، و چون سؤالها از اين ناچيز و جوابها از حضرت ايشان است بعنوان مصاحبات تلمِيذ و علاّمه تحرير، و تقديم ارباب بصيرت نمايم. وَ بِيَدِهِ أزِمَّةُ الامورِ وَ بِهِ أسْتَعينُ؛ وَ لا حَوْلَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظِيم.
ص 142
ص 143
بسم الله الرّحمن الرّحيم
علاّمه: حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله و سلّم، انس و علاقۀ شديدي به قرآن كريم داشتند؛ بطوريكه عادت آنحضرت چنين بود كه اگر كسي يك آيه از قرآن مجيد در نزد آنحضرت ميخواند، حضرت آيۀ بعد را بدنبال آن ميخواندند؛ و از طرفي آنحضرت مركز رحمت و مودّت بودند.
يك نفر از افرادي كه مَهدور الدَّم بود (يعني كسيكه بواسطۀ تخطّي و جنايتي كه نموده بود، حضرت حكم قتلش را صادر ميكردند) بحضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام متوسّل شد، و عرض كرد: يا عليّ! چكنم تا حضرت رسول الله مرا عفو كنند!؟
أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند: بخدمت آنحضرت مشرّف شو! و اين آيه را تلاوت كن:
تَاللَهِ لَقَدْ ءَاثَرَكَ اللَهُ عَلَيْنَا وَ إِن كُنَّا لَخَـٰطِـِينَ.
آن مرد چنين كرد؛ و حضرت رسول فوراً، بدون تأمّل آيۀ بعد را قرائت كردند:
لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّ'حِمِينَ.
و اين آيه بمنزلۀ حكم عفو دربارۀ آن شخص قرار گرفت. [85]
* * *
ص144
تلميذ: دربارۀ فاعل فعلِ عَبَسَ وَ تَوَلَّي'ٓ * أَن جَآءَهُ الاعْمَي' در بعضي از تفاسير سُنّيها وارد است كه مراد، رسول الله است؛ و خطابِ وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ و يَزَّكَّي'ٓ * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَي'ٓ * أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَي' * فَأَنتَ لَهُ و تَصَدَّي' * وَ مَا عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّي' * وَ أَمَّا مَن جَآءَكَ يَسْعَي' * وَ هُوَ يَخْشَي' * فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّي' [86] راجع به آنحضرت بوده؛ و چون بعنوان مؤاخذه است، معلوم ميشود كه آن گرفتگي چهره و روي گردانيدن از آنحضرت صادر شده است.
علاّمه: چنين نيست؛ زيرا:
اوّلاً: نظير اين گونه خطابها در قرآن كريم بسيار است كه عنوان مؤاخذه و خطاب متوجّه به رسول الله است درحاليكه مسلّماً فاعل آن فعلِ مورد مؤاخذه، آنحضرت نبودهاند.
ص145
مانند آيۀ 68، از سورۀ 6: الانعام: وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَـٰتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّي' يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَـٰنُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَي' مَعَ الْقَوْمِ الظَّـٰلِمِينَ.
«و چون ببيني كساني را كه در آيات ما خوض ميكنند و به بحث و انتقاد و استهزاء ميپردازند، از آنها اعراض كن و با آنها همنشين مشو؛ بجهت آنكه از اين بحث و انتقاد دست بدارند و در مطلب ديگري خوض كنند و به بحث و انتقاد اشتغال يابند! و اگر شيطان تو را به فراموشي انداخت و با آنان همنشين شدي و به بحث و گفتگو پرداختند؛ بمجرّد آنكه متنبّه شدي و متذكّر گرديدي، ديگر بعد از اين تذكّر، با گروه ستمپيشگان منشين.»
زيرا اگر اين آيه را با آيۀ 140، از سورۀ 4: النّسآء: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِيالْكِتَـٰبِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَـٰتِ اللَهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّي' يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللَهَ جَامِعُ الْمُنَـٰفِقِينَ وَ الْكَـٰفِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا.
«و بدرستيكه حقّاً در كتاب خدا براي شما چنين حكمي فرود آمد كه اگر شنيديد كه جماعتي نشستهاند و به آيات الهيّه كفران ميشود و مورد استهزاء و مسخره قرار ميگيرد، پس با آنان مَنشينيد، تا آنكه در مطلب ديگري خوض و گفتگو كنند؛ وگرنه بدرستيكه شما مانند آنها خواهيد بود! و بدرستيكه حقّاً خداوند تمام منافقان و كافران را در جهنّم گرد ميآورد.»
تطبيق و مقايسه كنيم بخوبي روشن است كه آيۀ دوّم، ناظر به آيۀ اوّل است و در آن، صريحاً بيان دارد كه سابقاً در كتاب خدا چنين حكمي نازل شده است.
و چون در آيۀ دوّم خطاب به مؤمنين است، معلوم ميشود كه در آيۀ اوّل هم كه آيۀ دوّم نزولش را بيان ميكند و دلالت بر نزول چنين حكمي دارد، خطاب به مؤمنين است، گرچه در ظاهر لحنِ سخن، خطاب را برسول اكرم
ص 146
متوجّه ساخته و با صيغۀ مخاطب مفرد بيان كرده است.
و علّت اينكه خداوند حكم را براي مؤمنين و افراد مردم ميآورد و در ظاهر، خطاب را متوجّه رسول الله ميكند نيز روشن است؛ چون آنحضرت مأمور تبليغ جميع امّت بودهاند و از دريچۀ نفس آنحضرت، مردم مورد تكليف قرار ميگرفتهاند فلذا تحمّل اين خطابها و تكليفها بر رسول الله است.
و اين معني در عرف و محاورات اهل لسان، و در بلاغت و فصاحت ادبيّات شايع و ذايع است كه سلطان در نحوۀ خطابها در بسياري از موارد، وزير را مورد خطاب قرار ميدهد؛ در حاليكه جميع انحاء تكاليفِ مورد خطاب، متعلّق به رعيّت است.
در ذيل آيۀ 44، از سورۀ 16: النّحل داريم:
وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.
«و ما ذكر و قرآن را بسوي تو فرو فرستاديم تا اينكه براي مردم، روشن و آشكارا سازي آنچه را بسوي ايشان فرود آمده است؛ و اميد است كه ايشان تفكّر كنند!»
در اين آيه بخوبي معلوم است كه احكام و تكاليف حقّاً بسوي خود مردم نازل ميشود؛ و رسول الله دريچه و واسطه براي القاء اين احكام و خطابها به مردم هستند.
و امّا آن كسيكه به آيات خدا كفر ميورزيده و استهزاء مينموده است وَليد بن مُغِيرَة ميباشد كه خداوند داستان او را در سورۀ المدَّثِّر بيان ميفرمايد:
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا * وَ جَعَلْتُ لَهُ و مَالاً مَّمْدُودًا * وَ بَنِينَ شُهُودًا * وَ مَهَّدتُّ لَهُ و تَمْهِيدًا * ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ * كَلآ إِنـَّهُ و كَانَ لاِ يَـٰتِنَا عَنِيدًا * سَأُرْهِقُهُ و صَعُودًا * إِنَّهُ و فَكَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ
ص 147
كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَـٰذَآ إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَـٰذَآ إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ * سَأُصْلِيهِ سَقَرَ * وَ مَآ أَدْرَیٰكَ مَا سَقَرُ * لَا تُبْقِي وَ لَا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ * عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ. [87][88]
«واگذار مرا با آنكه من او را تنها خلق كردم. و براي او مال فراوان و گستردهاي قرار دادم. و فرزنداني كه همه حاضر و پشت و پناه او شمرده ميشدند. و از هر جهت اسباب و وسائل بزرگي را براي او آماده كردم.
و با اينحال او طمع زيادتي داشت. نه؛ چنين نيست! كه ديگر زياد كنم؛ چون او به آيات ما دشمن بود. من او را بشدّت ميگيرم و از عقبات و كريوههاي صعب العبور بالا ميبرم!
او در آيات ما فكر كرد، و بر اين اساس تقدير نمود، و در معاني و نظم قرآن، و تقديم و تأخير، براي استنتاج مطلوب خود سنجش و اندازهگيري كرد. پس كشته باد وليد، چگونه سنجش كرد؟ و سپس كشته باد وليد، چگونه سنجش كرد؟ و براي رضاي خاطر معاندين و همقطارانش، نظر كرد. و سپس روي خود را در هم فشرده و بحالت عبوس و گرفتگي، روي درهم كشيد. و پس از آن پشت و ادبار نموده و بزرگي كرد و گفت: اين قرآن نيست مگر يك سحرِ انتخاب شده و قوي پايه؛ اين قرآن نيست مگر كلام آدمي.
من او را در ميان سَقَر آتش ميزنم. اي رسول ما! ميداني سقر چيست؟!
آتشي است كه دست ردّ بر سينه كسي نمينهد؛ و همه را در كام خود فرو ميبرد، و چيزي را باقي نميگذارد و رها نميكند. پوست بدن را سياه و سوخته ميكند. و بر آن آتش دوزخ، نوزده فرشتۀ عذاب، مأموريّت پاسداري و محافظت دارند.»
ص148
آري وليد [89] اينگونه كلمات كفريّات را گفت و قرآن را سحر قويّ خواند.
وليد و أبوجَهل و رفقايشان بدور هم مينشستند و قرآن را بباد مسخره ميگرفتند.
چون آيۀ عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ نازل شد، أبوجهل از روي تمسخر، به طائفۀ قريش گفت: مادرهايتان به عزايتان بنشينند! من شنيدهام ابن أبي كَبْشة (منظور رسول الله است) ميگويد: پاسداران و موكّلان بر جهنّم، نوزده نفرند؛ و شما جماعتي هستيد! آيا ده نفر، ده نفر از شما نميتوانند مجتمعاً بر پاسداران دوزخ حمله كنند، و بر هر يك از خزنۀ جهنّم هجوم آورند و او را با شدّت بگيرند؛ و اين جهنّمي را كه محمّد ميگويد، از اين نوزده پاسبان آسوده كنند؟!
أبو الاسَد بن اُسَيدِ بن كَلْده جَمَحيّ گفت: چون من مردي شجاع هستم و پهلواني شايستهام، من به تنهائي از عهدۀ هفده تن از آنها بر ميآيم، و شما نيز از شرّ آن دو تنِ ديگر مرا كفايت كنيد!
در سورۀ أنعام و سورۀ نساء، كفر و استهزاء و خوض در آيات را كه از وليد و يارانش سر زده بود بازگو ميكند، و به مؤمنين ميگويد: با چنين مردم فاسقي منشينيد! و بكفريّات آنان گوش فرا ندهيد!
در سورۀ أنعام بصورت خطاب به رسول الله اين حكم آمد؛ و معلوم است كه مراد مسلمين بودهاند.
و در سورۀ نساء بصورت خطاب به مسلمين آمده، و يادآوري حكم وارد شده در سورۀ أنعام را مينمايد؛ و معلوم است كه سورۀ نساء بعد از سورۀ أنعام
ص 149
نازل شده است و خطاب واحد به مسلمين را در سورۀ أنعام بصورت خطاب به رسول خدا، و در سورۀ نساء بصورت خطاب بجميع مسلمانان بيان ميفرمايد.
ثانياً: در چند آيۀ بعد خداوند ميفرمايد:
قُتِلَ الْإِنسَـٰنُ مَآ أَكْفَرَهُ و * مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ و * مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ و فَقَدَّرَهُ و * ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ و * ثُمَّ أَمَاتَهُ و فَأَقْبَرَهُ و * ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُ و * كَلَّا لَمَّا يَقْضِ مَآ أَمَرَهُ.
«كشته باد اين انسان كه تا اين درجه كفر و عناد ميورزد. خداوند او را از چه چيز آفريده است؟ خداوند او را از نطفه آفريد و سپس او را صورت بندي و تقدير نمود؛ و پس از آن، راه را بر او آسان كرد. و سپس او را بميراند و بخاك قبر سپرد. و پس از آن، هر وقت خدا بخواهد او را بر ميانگيزد. چنين نيست كه مردم كافر گمان ميكنند! كه بدون بجاي آوردن اوامر الهيّه كار انسان انجام مييابد.»
و تمام مفسّرين شيعه و سنّي اتّفاق دارند كه: ظاهر اين نفرين از خدا، راجع بهمان كسي است كه چهرۀ خود را درهم كشيده و روي گردانيد؛ يعني در ظاهر سياق عبارت آيه، همان فاعل عَبَسَ وَ تَوَلَّي' است، كه كفران نموده و هيچگاه امر خدا را اطاعت نكرده است.
و اين نحو از خطاب ابداً راجع برسول الله نيست؛ و از مطالعۀ خطابات قرآنيّه نسبت به رسول خدا اين حقيقت مكشوف است. و لذا همان مفسّرين سنّي مذهب كه فاعل عَبَسَ وَ تَوَلَّي' را رسول الله گرفتهاند، در اينجا مجبور شدهاند رفع يد از اين ظهور نموده، و چنين ادّعا كنند كه اين فقرات راجع به آنحضرت نيست؛ و در موقع ديگر نازل شده، و سپس اين دو جزو از سوره بهم پيوسته است.
و معلوم است كه چنين ادّعائي جز ساقط كردن قرآن را از درجۀ بلاغت
ص150
چيز ديگري نيست؛ و اين ناشي از ارجاع ضمير عَبَسَ وَ تَوَلَّي' به رسول الله است.
ثالثاً: همه اتّفاق دارند، از شيعه و سنّي، بر آنكه: سورۀ نٓ وَ الْقَلَمِ كه از سُوَرِ عَتائق [90] است، با بقيّۀ عتائق همه در مكّه نازل شده است. و بالخصوص سورۀ نٓ وَ الْقَلَمِ بعد از سورۀ عَلَقْ و سورۀ مدّثّر و سورۀ مُزّمِّل نازل شده؛ و در ابتداي بعثت رسول الله بوده است.
و خداوند در اين سوره به آيۀ وَ إِنَّكَ لَعَلَي' خُلُقٍ عَظِيمٍ[91] آنحضرت را ميستايد، و به جهانيان معرّفي ميكند.
اين اخلاق آنحضرت در ابتداي بعثت بوده است؛ چگونه متصوّر است كه پس از بعثت و گذشتن زماني كه بحسب طبيعت و عادت بايد اخلاق، عاليتر گردد؛ از آنحضرت چنين عملي سرزند؟ و به مجرّد ديدن شخص نابيناي مؤمن و متّقي كه ابن اُمّ مَكتوم بوده است، حضرت به ملاحظۀ تمايل سران قريش به اسلام، و جلب قلوب مترفين و مستكبرين از عرب، روي ترش نموده و چهرۀ خود را متغيّر سازند؛ و روي خود را بگردانند.
ما چنين اخلاقي را نه تنها در پيامبر اسلام، بلكه در سائر انبياء و اولياي خدا، و بلكه در سائر طبقات مؤمنين متّقي و متعهّد و مراقب سراغ نداريم.
و من چنين ميدانم كه فاعل عَبَسَ وَ تَوَلَّي'، عثمان بن عَفّان بوده است كه در اثر آمدن ابن اُمِّ مكتوم نابينا بنزد رسول الله متغيّر شد و چهره گردانيد. و روايات هم شاهد اين معني است؛ چه در آنها وارد است كه كَانَ رَجُلاًمِنْ
ص 151
بَنِي أُمَيَّةَ؛ تمام شد كلام علاّمه.
* * *
تلميذ: در كتاب صَلَوة «جواهر» باب استِحبابُ قِرآءَة السّورةِ بَعدَ الحَمدِ في النَّوافِل فرمايد: رَوَي الْكُلَيْنِيُّ بِسَنَدِهِ إلَي سَعْدِ الإسْكَافِ أَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: أُعْطِيتُ السُّوَرَ الطِّوَالَ مَكَانَ التَّوْرَاةِ، وَ السُّنَنَ مَكَانَ الإنْجِيلِ، وَالْمَثَانِيَ مَكَانَ الزَّبُورِ؛ وَ فُصِّلْتُ بِالْمُفَصَّلِ: ثَمَانٍ وَ سِتِّينَ سُورَةً؛ وَ هُوَ مُهَيْمِنٌ عَلَي سَآئِرِ الْكُتُبِ.
«به من سورههاي بزرگ بجاي كتاب تورات داده شده است، و سورههاي سُنَن بجاي انجيل، و مَثاني بجاي زبور؛ و من تفضيل داده شدم بر آنها به سورههاي مُفَصَّل كه شصت و هشت سوره است. و قرآن سيطره و هيمنه دارد بر سائر كتب انبياء گذشته.»
مراد در اين روايت از سورههاي طِوال، و سُنَن، و مَثاني و مفصَّل چيست؟
علاّمه: مراد از سُوَر طوال، هفت سورۀ بزرگ از اوّل قرآن بوده است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آنها را طوال ناميد. و عبارتند از بَقَرَة، آلعِمران، نِساء، مائدَة، أنعام، أعراف و يونس. وليكن عثمان در وقت جمعآوري قرآن، سورۀ أنفال و تَوبة را بر سورۀ يونس مقدّم داشت؛ چون عثمان سورۀ توبه را كه بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ ندارد سورۀ مستقلّ نميداند و آنرا از متمّمات سورۀ أنفال ميداند؛ و بنابراين، اين دو سوره كه در نزد او يك سوره بودند، از سورههاي طوال محسوب ميشده است.
ولي چون به عثمان اعتراض كردند كه رسول الله سورۀ يونس را بعد از سورۀ أعراف قرار دادند و او را جزء طوال شمردهاند، عثمان جوابي نداشت كه
ص152
بگويد؛ و گفت: من از اين قرار داد رسول خدا مطّلع نبودم.
و امّا سُنَن كه در اين روايت آمده من جائي نديدهام. و آنچه در بعضي از روايات آمده است مِئين است، يعني سورههائيكه در حدود صد آيه هستند؛ و شايد هم سُنَن در اين روايت همان مِئين بوده و بوسيله كتابتِ كتّاب، تحريف[92] شده است.
و مشهور آنست كه قرآن را به سه قسمت تقسيم ميكنند: سُوَر طوال، سور مئين، سور مُفصَّلات. غاية الامر از سورۀ نَبَأ (عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ) تا آخر قرآن را سور قِصار هم ميگويند.
و امّا مَثاني من بياد ندارم كه بر بعضي از سور قرآن اطلاق شده باشد، زيرا ثَنَي يَثْنِي يعني خم شدن و برگشتن؛ و چون بسياري از آيات قرآن ناظر بر بعضي از آيات ديگر است، گويا مثل اينكه اين آيات دو مرتبه ذكر شده است: يكي معني خود آيه، و يكي نظري كه به آيه ديگر دارد. و آن آيۀ قبل نيز دو مرتبه ذكر شده است: يكي خود آيه، و يكي اين آيۀ ديگر كه راجع به آنست و معني آن را در خود بازگو ميكند.
و چون تمام آيات قرآن ناظر بر يكديگر است و هر آيهاي، معني آيۀ ديگري را متضمّن است، بنابراين تمام قرآن را ميتوان مَثاني [93] گفت:
ص153
چنانچه در آيۀ 23، از سورۀ 39: الزّمر وارد است كه:
اللَهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَـٰبًا مُّتَشَـٰبِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي' ذِكْرِ اللَهِ ذَ'لِكَ هُدَي اللَهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَآءُ وَ مَن يُضْلِلِ اللَهُ فَمَا لَهُ و مِنْ هَادٍ.
«خداوند قرآن را كه بهترين حديث و گفتار است[94] بصورت كتابي
ص154
فروفرستاد كه آياتش هر يك با ديگري مشابهت دارد؛ و آيات مكرّره دارد، كه بواسطۀ آن، پوست بر بدن كسانيكه از خدا ترس و خشيت دارند به لرزه درميآيد، و پس از آن، پوستهاي بدن، و دلهاي آنان بذكر خدا آرام ميگيرد و نرم و ملايم ميگردد.
اينست همان هدايت خدا، كه هر كس را كه بخواهد به آن رهبري ميكند؛ و كسي را كه گمراه كند، ديگر از براي او هيچ رهبري نخواهد بود.»
در اين آيۀ مباركه، بتمام كتاب مُنزَّل و أحسَنُ الحَديث كه قرآنست مَثاني اطلاق شده است.
و امّا مُتَشابِه كه در اين آيه ذكر شده است بمعناي يُشْبِهُ بَعْضُهُ بَعْضًا، يعني تمام اين كتاب از يك سنخ بوده؛ و تمام آن با تمام آن شباهت دارد.
و اين معني غير از متشابهي است كه در قبال «مُحكم» آمده است؛ در آيۀ مباركۀ وارده در سورۀ 3: آل عمران:
هُوَ الَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَـٰبَ مِنْهُ ءَايَـٰتٌ مُّحْكَمَـٰتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَـٰبِ وَ أُخَرُ مُتَشَـٰبِهَـٰتٌ.
«اوست آن كسيكه بر تو كتاب را فرو فرستاد؛ بعضي از آن آيات محكم هستند كه آنها اساس قرآن ميباشند و بعضي ديگر متشابه ميباشند.»
زيرا محكم آنستكه معنايش واضح و روشن است؛ و مُتَشابِه آنستكه
ص155
چنين نيست و احتياج به تأويل و تفسير دارد.
* * *
تلميذ: حروفات مُقَطَّعه كه در اوائل بعضي از سورهها آمده است مانند المٓ و حمٓ و غيرهما، آيا تابحال معناي واقعي آن معلوم شده است؛ بطوريكه بطور اطمينان انسان بتواند آنها را معني و تفسير كند؟!
علاّمه: اجمالاً ميتوان گفت كه اين حروف يكنوع ارتباط خاصّي با مطالب واردۀ در آن سوره دارد؛ و بنابراين، سورههائيكه در حروف مقطّعه اوائل آنها مشتركند، از يك سنخ از مطالب بحث و بيان دارند: سورههاي ألف و لام و ميم (الٓمٓ) در قرآن كريم در شش مورد است:
1 ـ سورۀ 2: البقرة: المٓ * ذَ'لِكَ الْكِتَـٰبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًي لِّلْمُتَّقِينَ.
2 ـ سورۀ 3: ءَال عمران: المٓ * اللَهُ لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ.
3 ـ سورۀ 29: العنكبوت: المٓ * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوٓا أَن يَقُولُوٓا ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ.
4 ـ سورۀ 30: الرّوم: الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِيٓ أَدْنَي الارْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ.
5 ـ سورۀ 31: لقمان: المٓ * تِلْكَ ءَايَـٰتُ الْكِتَـٰبِ الْحَكِيمِ.
6 ـ سورۀ 32: السّجدة: المٓ * تَنزِيلُ الْكِتَـٰبِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَـٰلَمِينَ.
در اين شش سورۀ مباركه، همانطور كه ملاحظه ميشود: سورههاي آلعمران و بقره پشت سر هم قرار دارند، و چهار سورۀ عنكبوت و روم و لُقمان و سجده نيز بترتيب در پشت سر هم قرار گرفتهاند.
و سورههاي حاميم (حمٓ) دار كه آنها را حَواميم گويند، هفت سور
ص 156
است:ه
1 ـ سورۀ 40: المؤمن: حمٓ * تَنزِيلُ الْكِتَـٰبِ مِنَ اللَهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ. اين سوره را سورۀ غافِر نيز گويند.
2 ـ سورۀ 41: السّجدة: حمٓ * تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ. و اين سوره را سورۀ فُصِّلَت نيز گويند.
3 ـ سورۀ 42: الشُّورَي: حمٓ * عسق * كَذَ'لِكَ يُوحِيٓ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
4 ـ سورۀ 43: الزّخرف: حمٓ * وَ الْكِتَـٰبِ الْمُبِينِ * إِنَّا جَعَلْنَـٰهُ قُرْءَ'نًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
5 ـ سورۀ 44: الدُّخان: حمٓ * وَ الْكِتَـٰبِ الْمُبِينِ * إِنَّآ أَنزَلْنَـٰهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَـٰرَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ.
6 ـ سورۀ 45: الجاثية: حمٓ * تَنزِيلُ الْكِتَـٰبِ مِنَ اللَهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.
7 ـ سورۀ 46: الاحقاف: حمٓ * تَنزِيلُ الْكِتَـٰبِ مِنَ اللَهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.
تمام سورههائي كه حمٓ دارند، يك سنخ هستند و داراي مضمون و مطلب واحدي هستند و در قرآن كريم پشت سر هم قرار گرفتهاند.
همچنانكه سورههاي الم همه يك سنخ بوده و داراي مضمون و مطلب واحدي هستند.
و سورههاي مُسَبِّحات كه با يُسَبِّحُ و سَبَّحَ شروع ميشود پنج عدد است: سورۀ حَديد، حَشْر، صَفّ، جُمعَة و تَغابُن. و سورۀ أعْلَي كه با سَبِّحْ بفعل امر شروع ميشود، جزء مُسَبِّحات نيست، گرچه در روايتي وارد شده است وليكن در روايت معتبره، مُسَبِّحات را همان پنج سوره تعيين كرده است.
و در روايت است كه رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم اين پنج سوره را هر شب قبل از خواب ميخواندند.
ص 157
و از سبب قرائت اين سورهها از آنحضرت سؤال كردند؛ حضرت در جواب فرمودند: در هر يك از اين سورهها آيهايست كه بمنزلۀ هزار آيه از قرآنست.
تلميذ: اين مسأله بسيار عجيب است كه رسول الله با آنكه خطّ نداشتند و آيات را خود نمينوشتند، اين سورهها و سائر سورهها را بعد از نزول، بدون يك كلمه يا يك حرف كم و بيش ميخواندند.
معلوم است كه بمجرّد آنكه وَحي نازل ميشد، حضرت كُتّابِ وَحي را ميخواستند و به آنها بازگو نموده، و آنها مينوشتند؛ و در تمام مدّت عمر آنحضرت ديده نشد كه قلمي بدست گيرند و چيزي بنويسند.
اصولاً آيا ميتوان اين را شدّت قوّۀ حافظه ناميد؟
آيا در تمام دوران بشريّت چنين امري نظيرش ديده شده است؟ آيا سخنگو و خطيبي، گرچه ماهرترين و پرحافظهترين خطباي جهان باشد، بدون ضبط سخنان خود به نوشتن، و يا به آلت ضبط صوت، توانسته است فقط دودقيقه عين عبارات انشاء شدۀ خود را در هنگام خطابه و سخن گفتن، بعداً بدون يك حرف پس و پيش يا كم و زياد بازگو كند؟ اين خود يك معجزۀ بسيار عجيب و غريب و آشكاري است.
علاّمه: آري مطلب همينطور است كه ميگوئيد! رسول الله آياتِ قرآن را بدون يك حرف پس و پيش، و يا كم و زياد ميخواندند؛ و حتّي چه بسا مردم، قرآن را كه از حفظ ميكردند، در نزد رسول الله تصحيح مينمودند.
ص 158
و از قرآن گذشته آنحضرت عينِ عباراتي را كه سالها قبل فرموده بودند، در موضع حاجت بازگو ميكردند؛ كأنـّه اين عبارت را در همين ساعت فرمودهاند.
در هنگام رحلت آنحضرت كه حضرت فاطمه سلامُ اللهِ عَليها بسيار ناراحت بود؛ و گريه ميكرد و وَاسَوْأَتَاه ميگفت، و وَاسَوْأَةَ أَبِي ميگفت كه بقول ما فارسي زبانان وَاوَيلايش بلند بود، حضرت به او فرمودند: اي فاطمه اينطور سخن مگو!
همان كلمات را بگو كه من در مرگ إبراهيم فرزندم گفتم: الْقَلْبُ يَحْزَنُ، وَالْعَيْنُ تَدْمَعُ، وَ لَا نَقُولُ إلَّا حَقًّا؛ وَ إنَّا بِكَ يَا إبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ. [95]
«دل غصّه دار است و چشم اشكبار، و ما سخني غير از حقّ نميگوئيم؛ و اي إبراهيم ما دربارۀ تو اندوهناك هستيم.»
ببينيد: پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم در حال سَكَرات موت، كه مرض از هر جانب بر او غالب شده و حال عادي آنحضرت را تبديل به سنگيني و انقلاب نموده است؛ در آنحال شديد، عين عباراتي كه سالها قبل در مرگ إبراهيم فرموده، بازگو ميكند؛ اين عجيب معجزهاي است.
ص 159
آري، اين احاطۀ بر ملكوت است و سيطرۀ بر عالم معني، و ربطي به قوّۀ حافظۀ مادّيّه ندارد؛ يعني قوّۀ حافظهاي كه در بدن، و ببدن تعلّق دارد، گرچه اصل قوّۀ حافظه مجرّد است.
تلميذ: چقدر تفاوت است بين اين كلام شما كه حتّي يك جملۀ عادي رسول الله را در حال شدّت مرض مرگ دقيقاً بررسي نموده و حكايتش را از متن واقع مبيَّن ساختهايد؛ و بين قول عُمَر كه گفت: قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ؛ إنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ.
«دَرد بر اين مرد غالب شده است؛ و بنابراين، اين مرد هذيان ميگويد.»
علاّمه: سورههاي مَبدُوّ به ألف لام را (الٓر) در قرآن شش عدد است:
1 ـ سورۀ 10: يونس: الر تِلْكَ ءَايَـٰتُ الْكِتَـٰبِ الْحَكِيمِ.
2 ـ سورۀ 11: هود: الر كِتَـٰبٌ أُحْكِمَتْ ءَايَـٰتُهُ و ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ.
3 ـ سورۀ 12: يوسف: الر تِلْكَ ءَايَـٰتُ الْكِتَـٰبِ الْمُبِينِ.
4 ـ سورۀ 13: الرّعد: المر تِلْكَ ءَايَـٰتُ الْكِتَـٰبِ وَ الَّذِيٓ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنرَّبِّكَ الْحَقُّ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ.
5 ـ سورۀ 14: إبراهيم: الر كِتَـٰبٌ أَنزَلْنَـٰهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَالظُّلُمَـٰتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي' صِرَ اطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.
6 ـ سورۀ 15: الحجر: الر تِلْكَ ءَايَـٰتُ الْكِتَـٰبِ وَ قُرْءَانٍ مُّبِينٍ.
اين شش سوره نيز پشت سر هم قرار گرفته و همگي داراي لحن مخصوص و لهجۀ مشخّصي هستند.
و سورههاي مَبدوّ به طا سين (طسٓ) سه سوره است:
1 ـ سورۀ 26: الشُّعرآء: طسم * تِلْكَ ءَايَـٰتُ الْكِتَـٰبِ الْمُبِينِ.
2 ـ سورۀ 27: النَّمل: طسٓ تِلْكَ ءَايَـٰتُ الْقُرْءَانِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ.
ص160
3 ـ سورۀ 28: القصص: طسم* تِلْكَ ءَايَـٰتُ الْكِتَـٰبِ الْمُبِينِ.
اين سورهها نيز داراي لهجۀ مخصوصي هستند، و پشت سر هم قرار دارند.
و سورۀ 7: الاعراف مبدوّ به ألف لام ميم صاد (المص) است و داراي لحن و لهجۀ سورههاي الف لام ميم دار، و لحن و لهجۀ سورۀ صاد (صٓ) است؛ و بنابراين داراي هر دو مشخّصات است.
زيرا همانطور كه گفتيم، حروف مُقطَّعه در اوائل سور قرآن، بطور اجمال و رمز اشاره بتمام مطالب واردۀ در آن سوره را دارد؛ پس از جهت آنكه الٓمٓ دارد با سورههاي الٓمٓ دار مشترك، و لحن و لهجۀ آنرا دارد؛ و از جهت آنكه صٓ دارد، لحن و لهجۀ سورۀ صٓ را دارد.
و سورۀ 19: مريم مَبْدوّ به كافها يا عين صاد (كَهیعصٓ) است، و يك سبك و لهجۀ مخصوص دارد.
و سورۀ 50: قٓ، شكل خاصّي دارد كه آن شكل و لهجه در تمام قرآن مشخّص است.
و همچنين سوره طاها (طه) و يا سين (يسٓ)؛ گرچه بسياري طه را حرف واحد گرفتهاند، و از اسامي رسول الله شمردهاند. و همچنين در يسٓ گفتهاند كه يك كلمه و از اسامي رسول الله است؛ و شاهد بر اين، آيۀ 130 از سورۀ 37: الصّآفّات است كه در آنجا چنين است:
سَلَـٰمٌ عَلَي'ٓ إِلْ يَاسِينَ كه إل مخفّف ءَال است؛ و در قرائت شاذّه نيز همين آيه، ءَالِ يَاسِينَ قرائت شده است.
پس ممكنست گفته شود كه در سورۀ يسٓ، يا حرف نِدا و سين از اسامي رسول الله بوده باشد؛ كما اينكه ممكنست گفته شود كه مانند سائر حروف مقطّعۀ قرآن، ي و س دو حرف بوده و اشاره و رمزي بمطالب مطويّۀ در اين
ص161
سوره بوده باشد. و منافات ندارد كه اين اشاره و رمز نيز با رسول الله، يكنوع اسم و يا علامتي بوده باشد؛ كما اينكه در سورۀ طه، ط و ه دو حرف بوده؛ و علاوه بر اشاره به محتواي سوره، يكنوع اسم و علامتي براي رسول الله ميباشد.
و سورۀ 42: الشّوري كه مبدُوّ به حا ميم عَيْن سين قاف (حمٓ * عسق) ميباشد از مزايا و لهجۀ حواميم داراست؛ و از لهجۀ سورۀ مريم كه در مقطّعات آن عين�� آمده است، و از لهجۀ سورۀ يسٓ كه در آن سين آمده است، و از لهجۀ سورۀ قٓ نيز برخوردار باشد.
و بطور كلّي چون حروف مقطّعه اجمالاً از محتواي تمام سوره خبر ميدهد، بايد با يك حساب و نظر دقيق اين سورهها را مورد بررسي قرار داد، و از قياس سُوَر، هر يك را با ديگري و با سائر سور، اين مطالب را استنتاج نمود؛ گرچه اين بررسي بسيار مشكل و دقيق است؛ ولي نتائج مهمّهاي را در بردارد.
از جمله: اعجاز قرآن در اين لهجات مختلف، و ربط اين حروف با مطالب محتويۀ سورههاي قرآن كريم است. و الحَمد للَّهِ ربِّ العالمين.
پاورقي
[81] ـ ايشان جناب محترم شيخ الفضلاء العظام حجّة الإسلام آقاي حاج شيخ أبوالقاسم مرندي دامَت بركاتُه، فرزند برومند حضرت آية الله مرحوم حاج شيخ هدايت الله مرندي رضوان الله عليه ميباشند، كه چون بجهت سوابق مودّت و مرحمت در روز پنجم شهر محرّم الحرام 1406 هجريّۀ قمريّه در بنده منزل در مشهد مقدّس تشريف آوردند، درضمن مذاكرات در احوال مرحوم استادنا العلاّمة الطّباطبائي قدَّس اللهُ تربتَه اضافه كردند كه:
در روز عيد غدير آخر ايشان كه يك ماه به رحلتشان مانده بود، براي ديدار و زيارتشان به بيمارستان آية الله العظمي گلپايگاني در قم رفتم. ايشان در آنجا بستري بودند، و از قرائن معلوم شد كه در آن روز كسي براي ديدار ايشان نيامده است، زيرا طلاّب و فضلاء همه سرگرم مراسم عيد و تشريفات آن روز بودند. من تنها در اطاق ايشان در كناري ايستاده بودم، تا صبيّۀ ايشان كه زوجۀ مرحوم حجّة الإسلام قدّوسي بود، آمد و پهلوي تخت ايشان ايستاد و به ايشان كه مدّتها چشمهايشان بسته بود سلام كرد و گفت: آقاجان حالتان چطور است؟! ايشان فقط در پاسخ گفتند: خوبم! او هم قدري ايستاد و رفت براي منزل خود، و براي نگهداري اطفال خود. من مدّتي در گوشۀ اطاق ايستاده بودم كه ناگهان ايشان كه چند روز بود چشمانشان بسته بود و باز نكرده بودند و كاملاً بصورت چشمان مريض بود، باز كرده و در حاليكه بسيار درخشان و به صورت چشمان بشّاش و عادي بود، نظري به من كردند. من هم موقع را مغتنم شمرده و به صورت مزاح عرض كردم: آقا! از اشعار حافظ چيزي را در نظر داريد؟!
ايشان فرمودند: «صلاح كار كجا و من خراب كجا» بقيّهاش را بخوان! من گفتم: «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا»! و خود ايشان فرمودند: تا به كجا! و ايشان چشم خود را به صورت اوّل بستند و ديگر هيچ سخني به ميان نيامد.
[82] ـ براي اطّلاع و شركت بزرگان و اخيار از سائر شهرستانها، مراسم تدفين به روز بعد موكول شد. و جنازۀ ايشان را در روز نوزدهم محرّم دو ساعت بظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام تا صحن مطهّر حضرت معصومه سلامُ اللهِ عليها با حضور اقشار مختلف از مردم و تشييع هزاران نفر از طلاّب كه در غم و حزن عميق فرورفتهبودند آوردند، و حضرت آية الله العظمي حاج سيّد محمّد رضا گلپايگاني دامَت بركاتُه بر ايشان نماز گزاردند، و در بالا سر قبر مطهّر حضرت معصومه در قرب قبر مرحوم آية الله حائري يزدي دفن كردند. و بر حسب ارادۀ حضرت ايزد متعال، قبر ايشان مجاور قبر مرحوم والد حقير آية الله حاج سيّد محمّد صادق طهراني قرار گرفت بطوريكه بين اين دو قبر فاصلهاي نيست و قبر مرحوم والد، مقدّم و در طرف قبلۀ ايشان قرار دارد. رحمةُ اللهِ عَليهما رحمةً واسعةً.
نوشتۀ سنگ مزار حضرت اُستاذنا الاكرم آية الله علاّمۀ طباطبائي قدّس اللهُ نفسَه كه پس از هفت سال از ارتحالشان نصب شده است بدين عبارت است؛ و بدين شكل است:
إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إليه ر'اجِعُونَ
رَوْضَةٌ من رياضِ الجنَّة ادْخلوها بسَلَامٍ آمِنِينَ
ارتحل إلي مَثوي الكرامة و السّرور فخر الإسلام و المسلمين
الرّاقي إلي ذُري الحقايق القرآنيّة مؤسّس نشر اُصول المعارف الإلهيّة
في الحوزة العلميّة الإماميّة بقم
صاحب التفسير العظيم الميزان المرتقي إلي جنَّة الذّات
العلاّمة الحاجّ السّيّد محمّد حُسَين الطّباطبائيّ قدّس سرّه
و قد لَبّٰي نداء يا أَيّتها النَّفس المُطمئِنّة إرجعي إلي ربِّكِ راضيةً مرضيّةً
صبيحة الثّامن عشر من محرّم 1402 ه حشر مع الذّين أنعم الله عليهم
و بر بالاي سر استاد علاّمه شمائل مبارك ايشان نَصب ودر زير آن اين جمله كه از استاد است نوشته شده است:
«تشيّع حقيقت پيروي از سُنَّت رسول خدا كه در ولايت متجلّي است ميباشد.»
علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائي قدّس سرّه
(إهدائي كانون فرهنگي علاّمة طباطبائي ـ تهران: وصفنارد قديم)
ولي به نظر حقير اين نوشته، معرّف شخصيّت و واقعيّت حضرتش نيست؛ و سزاوار بود بدين عبارت و بدين شكل تحرير گردد:
إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَيهِ رَ'جِعُونَ
رَوْضةٌ مِن رياضِ الجَنَّة ادْخُلوها بِسَلامٍ ءَامِنينَ
قَد خَلَع بَدنَه العُنْصريَّ مُحْيي الإسلامِ وَ مُشيِّدُ الدّينِ الرّاقي إلي
ذُرَي الحَقآئقِ القُرءَانيّةِ مُؤسّسُ نَشرِ اُصولِ المَعارفِ الإلَهيّةِ بِقُمٍّ
في الحَوزةِ المقدَّسةِ العِلميّةِ
صاحبُ الميزانِ في تَفسيرِ القُرءَانِ
العلاّمةُ ءَايةُ اللَهِ الْحآجُّ السّيّدُ محمّدٌ الحسينُ الطَّباطَبائيُّ التَّبريزيُّ
المرتَقي إلي أعْلَي ذِرْوةِ الكمالِ الإنسانيِّ بِتَتميمِ أسْفارِه الاربَعةِ العِرفانيَّةِ
بعدَ فَنآئِه في ذاتِ اللَهِ تعالَي و قَد لَبَّي نِدآءَ المُثيب و اتَّصلَ الحَبيبُ بِالحَبيب
في صَبيحةِ يَومِ الثّامنَ عَشرَ مِن المُحرَّمِ الحرامِ سَنةَ 1402 الهجريَّةِ القَمريَّة
وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَ مُلْكًا كَبيِرًا
إِنَّ هَـٰذَا كَانَ لَكُمْ جَزَآءً وَ كَانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُورًا
أ عَلِمتَ مَن حَملوا عَلي الاعْوادِ أ رَأَيْتَ كيفَ خَبا ضيآءُ النّادي
جبَلٌ هَوَي لَو خرَّ في البَحرِ اغْتدَي مِن وَقْعِه مُتَتابِعَ الازْبادِ
ما كُنتُ أعلَمُ قبلَ حَطِّكَ في الثَّرَي أنّ الثَّرَي تَعْلو عَلي الاطْوادِ
اين، ابياتي است كه سيّد رضيّ شارح «نهج البلاغة»، ضمن قصيدهاي كه قريب 80 بيت است،در مرثيۀ إبراهيم بن ثابت قُرّه سروده است(«روضات الجنّات» احوال ثابت بن قرّة، طبع سنگي، ص142)
[83] ـ «ديوان ابن فارض» ص 182: «سوگند بجان و زندگيِ اشتياقهائي كه بسوي تو دارم، و سوگند به تربت پاك شكيبائي نيكوي من؛ كه ديدگان من ابداً جز تو كسي را نپسنديد و نيكو نشمرد، و من بسوي دوستي و خليلي ميل نكردم وگرايش ننمودم.»
[84] ـ «ديوان ابن فارض» منتخب اشعاري از ص 151 و 152 ميباشد:
(1) دل من چنين گواهي ميدهد؛ و با من گفتگوئي دارد كه تو كشندۀ من هستي! جان من بفداي تو! دانستي يا ندانستي؟!
(2) من غير از جانم و روحم، چيزي را ندارم كه تقديم كنم؛ و كسيكه جان خود را درراه محبوبي كه عشق به او ميورزد بذل كند اسراف نكرده است.
(3) اي محبوبي كه خواب خوشگوار را از من ربودهاي! و لباس مرض و كسالت را بر اندام من پوشانيدهاي! و عشق و محبّت سوزان خود را كه آهنگ هلاك مرا كرده است، به من عنايت نمودهاي!
(4) عشق سوزان من باقيست، و وصال پيوسته به تأخير ميافتد؛ و شكيبائي تمام شده است؛ و لقاي تو همواره مرا بزمانهاي بعدي وعده ميدهد.
(5) و به حيات شما سوگند ياد ميكنم، و به حيات شما سوگند ياد ميكنم، سوگند اكيد و استوار؛ و من در تمام مدّت عمر و زندگاني خويش بغير از حيات شما بچيزي سوگند نخوردهام!
(6) كه اگر بشارت دهندۀ مقدم شما بر من، مژدۀ قدوم شما را بياورد، و در آن حال روح من در دست من باشد، و من آن روح را بمژدگاني آن بشارت دهنده تقديم كنم؛ راه انصاف را نپيمودهام و از عهدۀ شكرانه بر نيامدهام.
[85] آيۀ اوّل همان جملهاي است كه چون برادران گناهكار يوسف، به يوسف رسيدند و برادر خود را شناختند، از روي خجلت و شرمندگي با اين جمله تقاضاي عفو كردند. يعني:«سوگند بخدا كه حقّاً خداوند ترا بر ما برگزيد؛ و اختيار و انتخاب كرد؛ و بدرستيكه ما از گناهكاران هستيم!» (ذيل آيۀ 91، از سورۀ 12: يوسف)
و آيۀ دوّم همان پاسخي است كه يوسف به آنها ميدهد؛ و با آن پاسخ، حكم عفو آنان را صادر ميكند. و معني آن چنين است: «هيچ ملامت و سرزنش بر شما امروز نيست؛ خداوند شما را مورد مغفرت خود قرار ميدهد؛ و او أرحَم الرّاحِمين است.» (آيۀ 92، از سورۀ 12: يوسف)
[86] ـ «روي خود را ترش نموده و درهم پيچيد و اعراض كرد؛ چون آن مرد نابينا بسوي او آمد. و تو چه ميداني شايد او تزكيه نموده و داراي نفس پاك و صفات نيكو باشد، يا بياد خدا آيد و اين ياد خدا و ذكر خدا براي او نافع گردد. امّا آن كسيكه بواسطۀ ثروت و غرور و اعتبار و جاه خود را مستغني ميبيند تو به او توجّه ميكني؛ در صورتيكه اگر ايمان نياورد و پارسا نگردد و تزكيه نفس ننمايد، تو مورد مؤاخذه قرار نخواهي گرفت. امّا آن كسيكه بسوي تو ميشتابد و مرد با تقوي و خدا ترس ميباشد، تو از توجّه به او خودداري ميكني و بغير او ميپردازي!»
[87] ـ آيات 11 تا 30، از سورۀ 74: المدّثّر
[89] ـ و مخفيّ نباشد كه اين «وليد بن مُغِيرة» است و يكي از آن دو نفر رجل عظيمي است كه مشركين گفتند چرا قرآن بر يكي از اين دو نفر نازل نشده است؛ و اين وليد غير از «وَليد بن عُقْبَةِ بنِ أبي مُعيط » است كه دربارۀ او آيۀ نبأ نازل شده است.
[90] ـ چند سورهاي كه در ابتداي بعثت نازل شده است را عتائق نامند، جمع «عَتيقَه» يعني: قديمي شده و مرور زمان بر آن خورده.
[91] ـ «و بدرستيكه حقّاً تو از اخلاق عظيمي برخوردار هستي.»
[92] ـ عبارت سُنَن در «جواهر» طبع حاج موسي ملفّق آمده است، ولي در طبع حروفي نجف همان لفظ مِئين را ثبت كردهاند؛ و چون به اصل آن در كافي مراجعه شد («اُصول كافي» طبع حروفي، ج 2، ص 601) آنجا نيز مئين ضبط شده است.
[93] ـ در تعليقۀ ص 601، از ج 2 «اُصول كافي» طبع حروفي از «وافي» نقل كرده است كه: سور طُوَل، بر وزن صُرَد هفت سورۀ اوّل قرآن بعد از فاتحه است، بنا بر اينكه أنفال و توبه را سورۀ واحده بگيريم (بجهت آنكه هر دو دربارۀ غزوات حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله و سلّم وارد شده است و بهمين جهت آن دو را قَرينَتَين ميگويند و بين آن دو نيز بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ نيامده است) يا آنكه سورۀ هفتم را سورۀ يونس بگيريم. و مثاني هفت سورۀ بعد از اين هفت سوره است، و آنها را مثاني گويند چوني مثنَي و مثاني ـ مانند معنَي و معاني ـ بمعناي دنبال و پشت سر در آمدن است. و گاهي اوقات مثاني بر جميع سورههاي قرآن چه طوال آن و چه قصار آن اطلاق ميشود. و امّا مئين از سورۀ 17: بنيإسرائيل است تا هفت سوره، و آنها را مئين گويند بجهت آنكه آيات هر يك از آنها در حدود صد آيه است. اينطور در بعضي از تفاسير آمده است. ـ تمام شد كلام «وافي». وليكن معنائي را كه «وافي» براي مثاني نموده است تمام نيست؛ چون ثَنَي يَثْني همانطور كه در لغت آمده و علاّمه فرمودند، بمعناي عطف توجّه و عطف چيزي بر چيزي مانند خم كردن و كج كردن است نه مطلق عقب در آمدن.
باري، جمع بين كلام صاحب «وافي» و روايتي را كه از «كافي» نقل نموديم اين ميشود كه بگوئيم: سور طِوالْ يا طُوَلْ، هفت سوره بعد از فاتحه است: بقرة، آل عمران، نساء، مائدة، أنعام، أعراف، يونس. و سورههاي مثاني، هفت سورۀ بعد از آنهاست بنا بر اينكه أنفال و توبة يكي باشد: أنفال توبة، هود، يوسف، رعد، إبراهيم، حِجر، نَحل. و سورههاي مِئين، هفت سورۀ بعد از آنهاست: إسراء، كَهف، مريم، طه، أنبياء، حَجّ، مؤمنون. و سورههاي مفصّل، شصت و هشت سورۀ بعد از آنهاست؛ يعني از سورۀ نور كه بيست و چهارمين سوره است تا سورۀ و الشّمس كه نود و يكم است، و ما بقي سورهها سُوَر قصار است، واللَهُ العالِم.
[94] ـ شايد يكي از جهاتي كه خداوند، قرآن كريم را به بهترين گفتار (أَحْسَنَ الْحَديثِ) تعبير فرموده است، جهتي باشد كه حضرت علاّمه قدَّس اللَه نفسَه در كتاب «قرآن در إسلام» در ص 61 بيان كردهاند. ايشان ميگويند: قرآن تنها كتاب آسماني است كه اوّلاً: زندگي سعادتمندانۀ انساني را با طرز زندگي بيآلايش و پاك انسان فطري (طبيعي) مساوي ميداند، و ثانياً: بر خلاف بيشتر يا همۀ روشها كه برنامۀ خداپرستي انسان را از برنامۀ زندگي تفكيك ميكنند، برنامۀ ديني را همان برنامۀ زندگي قرار داده، در همۀ شؤون فردي و اجتماعي انسان مداخله نموده، دستوراتي مطابق واقع بيني (جهان بيني ـ خداشناسي) صادر ميكند. و در حقيقت افراد را به جهان، و جهان را به افراد ميسپارد؛ و هر دو را به خدا.
[95] ـعلامه آیة الله سید شرف الدین عاملی رحمة الله علیه در کتاب النص و الاجتهاد طبع دوم ، ص 231 از صحیح بخاری در ابواب جتائز آخر ص 54 ص 155 از جزء اول در باب قول النبی صلّی الله علیه و آله : إنّا بک لمحزونون از أنس این متلک تخریج کرده است که گفت : سپس ما داخل شدیم بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و ابراهیم مشغول جان دادن بود . در این حال چشمان رسول الله اشک میریخت ، عبد الرحمن بن عوق گفت : و انت یا رسول الله ؟ تو هم گریه میکنی ای رسول خدا ؟ حضرت به وی فرمود : یابن عوف إنّها رحمة ثمّ أتبعها باُخری ، فقال صلّی الله علیه و آله :إنّ الْعَيْنُ تَدْمَعُ و الْقَلْبَ يَحْزَنُ، وَ لَا نَقُولُ إلَّا ما یرضی ربّنا ؛ وَ إنَّابفراقک يَا إبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ.