بَه بَه از آن تهليلاتي كه از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه در دهۀ اوّل ماه ذوالحجّة الحرام خوانده ميشود:
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عَدَدَ اللَيَالِي وَ الدُّهُورِ. (1)
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ. (2)
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ. (3)
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عَدَدَ الشَّوكِ وَالشَّجَرِ. (4)
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ. (5)
ص 32
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ. (6)
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ. (7)
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ فِي اللَيْلِ إذَا عَسْعَسَ وَ الصُّبْحِ إذَا تَنَفَّسَ. (8)
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عَدَدَ الرِّيَاحِ فِي الْبَرَارِي وَ الصُّخُورِ. (9)
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ مِنَ الْيَوْمِ إلَي يَوْمِ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ. (10)[18]
1 ـ به تعداد يكايك شبها و روزگارها، خدائي جز خدا نيست.
2 ـ به تعداد يكايك موجهاي درياها، خدائي جز خدا نيست.
3 ـ خدائي جز خدا نيست؛ و رحمت او مورد پسند و انتخاب است از چيزهائي را كه مردم گرد ميآورند.
4 ـ به تعداد يكايك خارها و درختها، خدائي جز خدا نيست.
5 ـ به تعداد يكايك موها و كُركها، خدائي جز خدا نيست.
6 ـ به تعداد يكايك سنگها و كلوخها، خدائي جز خدا نيست.
7 ـ به تعداد يكايك برهم نهادن چشمها، خدائي جز خدا نيست.
ص 33
8 ـ خدائي جز خدا نيست، در شب كه ميگذرد و سياهيش عالم را ميگيرد، و در صبح كه ميدرخشد و نور ميدهد.
9 ـ به تعداد يكايك بادهائي كه در بيابانها و سنگها ميوزد، خدائي جز خدا نيست.
10 ـ خدائي جز خدا نيست، از امروز تا روزي كه در صو�� دميده شود و قيامت بر پا گردد.
هر گُلي كه ميرويد و هر ذرّهاي و هر سنگي و هر ريزه ماسهاي كه باد در فضا منتشر ميكند لا إلَهَ إلاّ اللَه است و نشان دهندۀ ذات او و اسم او و صفت اوست، منتهي در حدّ استعداد و ظرفيّت خود.
پس تمام عالَم لا إله إلاّ الله است: عالم مُلك و ملكوت.
اوّلين ذكري كه ميگوئيم لا إله إلاّ الله است، در موقع اسلام آوردن لا إله إلاّ الله است، وقت مردن هم لا إله إلاّ الله است.
ولي افسوس كه انسان معناي اين ذكر را نميفهمد و با تأمّل و دقّت تفسيرش را پيجوئي نميكند و به زبان نميآورد، وقتيكه از دنيا رفت و جنازهاش را برداشتند بر جنازۀ او ميخوانند: لا إله إلاّ الله.
يعني اي مردۀ مسكين، حالا فهميدي كه لا إله إلاّ الله است؟ فهميدي كه غير از خدا معبودي نيست؟! مؤثّري نيست؟!
در زندگي هرچه به تو گفتند: لا إله إلاّ الله، نفهميدي! و از استكبار و شخصيّت طلبي بيرون نيامدي! و از استقلال منشي و
ص 34
ربوبيّت قدمي به جادّۀ عبوديّت ننهادي! اينك بر تو مسلّم و واضح و روشن شد كه: لا إله إلاّ الله.
مستحبّ است انسان چون به قبرستان وارد ميشود سلام كند؛ به كه؟ به اهل لا إله إلاّ الله.
به آن كساني كه از زمرۀ لا إلَه إلاّ اللَه و اهل توحيد شدهاند و با ظهور جلالت و عظمت حضرت احديّت به قبض روح، همه چيز خود را تسليم حقّ نمودند و از فرعونيّت و خودپرستي برون آمدند، و طوعاً أو كرهاً اقرار و اعتراف به وحدانيّت ذات حقّ تعالي و تقدّس نمودند، و در اين قبرستان همگي بدون تفاوت خفتهاند؛ زن و مرد، پير و جوان، بچّه و بزرگ، عالم و عامي، غنيّ و فقير، رئيس و مرؤوس، متعيّن و بدون شهرت؛ همه صفا نموده، و فعلاً نه جنگي و و دعوائي، نه خودفروشي و استكباري؛ همه در يك رديف خسبيدهاند، سكوت محض كه دلالت بر لا إله إلاّ الله دارد، فضاي قبرستان را پر كرده است.
از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت است كه چون وارد قبرستان شدي بگو:
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ السَّلَامُ عَلَي أَهْلِ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ مِنْ أَهْلِ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ يَا أَهْـلَ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ بِحَقِّ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ مِنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ.
يَا لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ بِحَقِّ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَ احْشُرْنَا فِي زُمْرَةِ مَنْ قَالَ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ عَلِيٌّ
ص 35
وَلِيُّ اللَهِ [19].
پيرمردي روشن ضمير كه فعلاً نيز حيات دارد ميگفت: در ماه رمضاني كه حال خوشي داشتم يك شب نور توحيد را در همۀ موجودات مشاهده ميكردم كه همه چيز لا إله إلاّ الله بود.
در آن حال ديدم كه گربهاي از اين ديوار بر آن ديوار جستن كرد و پريد؛ گربه لا إله إلاّ الله بود و پرش او نيز لا إله إلاّ الله بود.
چقدر عالي عارف ربّاني فيض كاشاني سروده است
سكينۀ دل و جان لا إله إلاّ الله نتيجۀ دو جهان لا إله إلاّ الله
ز شوق دوست به بانگ بلند ميگويد همه زمين و زمان لا إله إلاّ الله
تو گوش باش كه تا بشنوي ز هر ذرّه چو آفتاب عيان لا إله إلاّ الله
به گلستان گذري كن به برگ گل بنگر ز رنگ و بوي بخوان لا إله إلاّ الله
به برّ و بحر گذر كن به خشك وتر بنگر شنو ز اين و ز آن لا إله إلاّ الله
بكَن تو پنبۀ غفلت ز گوش و پس بشنو ز نطق خُرد و كلان لا إله إلاّ الله
ص 36
سحر ز هاتف غيبم ندا ب�� گوش آمد كه أيُّها الثَّقَلان لا إله إلاّ الله
به گفتن دل و جان فيض اقتصار مكن
بگو به نطق و زبان لا إله إلاّ الله[20]
ص 39
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ * عَلَي' أَن نُبَدِّلَ أَمْثَـٰلَكُمْ وَ نُنشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ.
(آيۀ شصتم و شصت و يكم، از سورۀ واقعه: پنجاه و ششمين سوره از قرآن كريم)
«ما مردن را در ميان شما تقدير و مقدّر كرديم، و ما چنان نيستيم كه در اراده و امر ما، كسي بتواند بر ما پيشي گيرد و سبقت كند وبالنّتيجه ما عقب بيفتيم و در آنچه اراده نموديم فتور و سستي پيدا شود؛ ما آنچه را كه تقدير ميكنيم همان خواهد بود؛ و ما اين مرگ را براي شما معيّن نموديم تا اينكه امثال شما را تبديل نمائيم! و شما را در عالمي و در خلقتي كه نميدانيد وارد كنيم و به ايجاد و كيفيّت
ص 40
آفرينشي كه نميدانيد انشاء و ايجاد كنيم!»
در كتاب «أمالي» صدوق از أحمد بن زياد هَمْداني (ره) حديث ميكند كه او گفت: براي ما روايت كرد عليّ بن إبراهيم بن هاشم از پدرش از محمّد بن أبي عُمَير از جميل بن دَرّاج از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمودند:
إذَا أَرَادَ اللَهُ أَنْ يَبْعَثَ الْخَلْقَ أَمْطَرَ السَّمَآءُ عَلَي الارْضِ أَرْبَعِينَ صَبَاحًا، فَاجْتَمَعَتِ الاوْصَالُ وَ نَبَتَتِ اللُحُومُ. [21]
«چون خداوند اراده فرمايد كه مردم را براي قيامت محشور كند، چهل شبانه روز آسمان بر زمين باران ببارد؛ و در اينصورت، اجزاء واعضاءِ بدنها به هم ميپيوندد و گوشت بر روي آنها ميرويد.»
و نيز در «بحار الانوار» اين روايت را از «تفسير عليّ بن إبراهيم» نقل ميكند و در تتمّهاش حضرت صادق عليه السّلام ميفرمايد: جبرائيل به نزد رسول الله صلّي الله عليه و آله آمد و آن حضرت را با خود به قبرستان بقيع آورد تا رسيدند به قبري، جبرائيل صاحب آن قبر را صدا زد و گفت: برخيز به اذن خدا!
مردي از ميان قبر برخاست كه تمام موهاي سر و صورتش سپيد بود، و با دست خود خاك را از صورتش پاك ميكرد و ميگفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اللَهُ أَكْبَرُ. جبرائيل به او گفت: برگرد در ميان قبر به اذن خدا!
و سپس با رسول الله رفتند تا به قبر ديگري رسيدند، جبرائيل به
ص 41
صاحبش گفت: برخيز به اذن خدا!
در اين حال مردي از ميان قبر برخاست كه چهره و سيمايش سياه بود و ميگفت: يَا حَسْرَتَاهُ! يَا ثُبُورَاهُ! «اي واي بر من حسرت زده! اي واي بر من هلاك شده!»
جبرائيل به او گفت: برگرد به حال اوّليّۀ خود به اذن خدا!
و پس از آن به رسول الله گفت: اي محمّد! اينطور مردگان در روز بازپسين مبعوث ميگردند! مؤمنان با آن گفتار و اين جماعت با چنين گفتار و وضعيّتي![22]
بعضي از آيات قرآن إشعار دارد بر آنكه چون خداوند بخواهد مردگان را زنده كند، باران از آسمان ميفرستد، و بواسطۀ آن، مردگان حيات نويني ميگيرند.
وَ تَرَي الارْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجِ بَهِيجٍ * ذَ'لِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ و يُحْيِ الْمَوْتَي' وَ أَنـَّهُ و عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَ أَنَّ السَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ.[23]
«(اي رسول ما!) ميبيني زمين را كه فروكش كرده و خاموش و بياثر شده است! پس چون ما از آسمان آب باران بر آن ميفرستيم به حركت و اهتزاز در ميآيد و نموّ و رشد ميكند، و از هر جفتِ با بهجت و سرشار در روي آن ميرويد.
ص 42
و اين دليل بر آنست كه فقط خداوند حقّ است و او مردگان را زنده ميكند و او بر هر چيز قدرت دارد و تواناست؛ و دليل بر آنست كه ساعت قيامت فرا ميرسد و شكّي در آن نيست و خداوند آنانرا كه در قبرها خوابيدهاند برميانگيزاند.»
البتّه معناي اين آيۀ شريفه و دو حديث گذشته اين نيست كه باراني كه از آسمان ميبارد و به سبب آن مردگان حيات ميگيرند مانند همين باراني است كه ما مشاهده ميكنيم و بواسطۀ آن زمين سرسبز و خرّم ميگردد.
بلكه اين از باب تمثيل است؛ يعني: همانطوريكه اين باران از آسمان كه ميآيد، زمين را زنده ميكند، زمينِ در حال افسردگي و جمود و سردي را، كه اگر كسي از سابقۀ طراوت درختها و ريزش آبشارها و سرسبزي بستانهايش خبر نداشت، اصلاً گمان نميكرد و باور نمينمود كه اين زمين دوباره زنده شود و اين درختهاي كهن كه بصورت كُندههاي هيزم در آمده و در ميان بيابان، لخت و عريان و بدون اثر و خاصيّت قرار گرفتهاند دوباره سبز و خرّم گردند و يك دنيا از اثر و حركت و خاصيّت و بهجت تقديم افراد بشر نمايند، ولي ميبينيم خداوند باراني از آسمان ميفرستد و موجب زندگي و حيات و دميدن روح نويني در شريانهاي زمين ميگردد؛ همينطور يك باراني داريم كه موجب حيات مردگان ميشود؛ اين نسبت به خود، آن نسبت به خود.
در اين باران پروردگار عظيم الشّأن اين اثر را قرار داده است كه
ص 43
زمين را زنده ميكند، و در آن باران خداوند رفيع الدّرجات، آن اثر را قرار داده است كه به مردگان حيات ميبخشد و چون بر استخوانها و اعضاء و اجزاء درهم آنها برسد همه را زنده و در عالم زندگي نوين وارد ميكند.
در اين باران آن اسمي از حضرت پروردگار كه موجود است و بواسطۀ آن تأثير در زندگي زمين مرده مينمايد « مُحْيي الارْضَ بَعْدَ مَوْتِها» است؛ و در آن باران اسم ديگري از خداوند موجود است كه بواسطۀ آن، أبدان مردگان و اجساد متفرّقه و متشتّتۀ آنان زندگي را از سر ميگيرند و آن اسم «مُحْيي الامْواتِ بَعْدَ مَوْتِها وَ باعِثُ الْمَوْتَي بَعْدَ أنْ كانوا في الْقُبور» ميباشد.
آن باران، يك نوع إفاضۀ رحمتي است از جانب پروردگار و با اثر و خصوصيّتي است كه نتيجهاش جمع كردن ذرّات اجساد مردم، و پيوند زدن استخوانها، و پوشانيدن گوشت بر روي آنها، و زنده شدن و در محشر حضور پيدا كردن است.
و اين عمل مانند آفرينش سائر موجودات و پيدايش بقيّۀ ممكنات است و بين آنها هيچ تفاوتي نيست، و نبايد شگرف و عجيب به نظر آيد.
وَ إِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَءِذَا كُنَّا تُرَ'بًا أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ* أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولَـٰٓئكَ الاغْلَـٰلُ فِيٓ أَعْنَاقِهِمْ وَ أُولَـٰٓئكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. [24]
ص 44
در تفسير «مجمع البيان» شيخ طَبْرسي در پيرامون تفسير اين آيات فرموده است:
و اگر تعجّب كني اي محمّد در گفتار كافران كه انكار معاد را مينمايند و اقرار و اعتراف به اصل آفرينش و ابتداء خلقت دارند، در اين صورت اين تعجّب تو بجا و به موقع است؛ چون آن انكار و اين اعتراف با هم سازش ندارند. بنابراين، اينكه ميگويند: ما اگر خاك شويم آيا دوباره در لباس آفرينش تازهاي در ميآئيم؟ و اين امر غيرممكن است؛ اين كلام در غايت إعجاب و شگفتي است.
زيرا آبِ نطفه چون در رحم قرار گيرد تبديل به علقه ميگردد و سپس مضغه ميشود و پس از آن گوشت، و چون انسان بميرد و دفن شود تبديل به خاك ميشود؛ و اگر بنا بشود كه آن تبديل و تبدّل در آن مرحله جائز باشد و استحالۀ نطفه به علقه ممكن باشد، چرا در اين مرحله جائز نباشد، و استحالۀ انسان دفن شده و خاك شده به يك انسان زنده غير ممكن باشد؟ و اين اعادۀ خلقت را خداوند تعبير به خلقت جديد نموده است.
و متكلّمين در آنچه كه اعادۀ آن جائز است اختلاف نمودهاند؛ بعضي گفتهاند: هرچه براي خداوند قديم سبحانه بخصوصه مقدور باشد و بقاء آن صحيح باشد اعادۀ آن صحيح است و هر چيزي كه جنس او بر غير خداي تعالي مقدور باشد اعادۀ آن صحيح نيست. و اين قول جَبائي است.
ص 45
و ديگران گفتهاند: هر چيزي كه مقدور خدا باشد و از چيزهائي باشد كه بقاء آنها ممكن است اعادۀ آن صحيح ميباشد و اشكال ندارد؛ و اين گفتار أبوهاشم و متابعين اوست. و بنابراين اعادۀ اجزاء حياتيّه صحيح است.
پس از آن اختلاف كردهاند كه آنچه از اجزاء انسان زنده لازم است اعاده شود كدام است؟
بَلخي ميگويد: تمام اجزاء شخص انسان عود ميكند.
أبوهاشم ميگويد: تمام اجزاء انسان كه بواسطۀ آنها انسان زنده از غير زنده شناخته ميشود عود ميكند، و تأليف و تركيب نيز عود مينمايد؛ و سپس از اين گفتار برگشته و گفته است: حيات با بنيۀ انسان عود مينمايد.
قاضي أبوالحسن ميگويد: فقط بنيۀ انسان عود ميكند و غير از اصل بنيه در آن تغيّر و تبدّل ممكن است. و سپس مرحوم طبرسي(ره) فرموده است: اين قول اصحّ اقوال است. [25]
و أحمد بن محمّد أبي عبدالله برقي در كتاب «محاسن» روايت كرده است از أبان از عبدالرّحمن بن سَيابه از أبونُعمان از حضرت أبو جعفر عليه السّلام كه فرمود:
الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِلشَّآكِّ فِي قُدْرَةِ اللَهِ، وَ هُوَ يَرَي خَلْقَ اللَهِ.
ص 46
وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُكَذِّبِ بِالنَّشْأَةِ الاخْرَي، وَ هُوَ يَرَي النَّشْأَةَ الاولَي.
وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُصَدِّقِ بِدَارِ الْخُلُودِ، وَ هُوَ يَعْمَلُ لِدَارِ الْغُرُورِ.
وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ يَصِيرُ جِيفَةً، وَ هُوَ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ لَا يَدْرِي كَيْفَ يَصْنَعُ. [26]
«تمام مراتب تعجّب از كسي است كه در قدرت خدا شكّ دارد، در حاليكه خلق خدا را ميبيند.
و تمام مراتب تعجّب از كسي است كه عالم آخرت را دروغ ميپندارد، در حاليكه عالم دنيا را ميبيند.
و تمام مراتب تعجّب از كسي است كه آخرت را تصديق دارد، و او براي عالم دنيا كار ميكند.
و تمام مراتب تعجّب از كسي است كه اهل خدعه و تكبّر و خودپسندي است، و اوّل خلقتش از نطفه بوده و در عاقبت جيفه و مردار ميشود؛ و در اين بين نميداند چه بكند.»
و نظير اين روايت را با مختصر اختلافي در الفاظ از عليّ بن حَكَم از هِشام بن سالم از أبوحمزۀ ثمالي از حضرت سجّاد عليه السّلام روايت ميكند، با زيادي يك فقرۀ ديگر و آن اينست كه:
وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمَوْتَ، وَ هُوَ يَرَي مَنْ يَمُوتُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ. [27]
ص 47
«و تمام مراتب تعجّب از كسي است كه مردن را انكار ميكند، و او هر روز و شب ميبيند افرادي را كه ميميرند و جان ميدهند.»
نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ؛ اين موت به شما خواهد رسيد، چون موت موجب كمال شماست. عَلَي'ٓ أَن نُبَدِّلَ أَمْثَـٰلَكُمْ؛ چون شما را بايد تغيير دهيم! در يك درجه شما را نگاه نميداريم! شما را از اين كلاس به آن كلاس، و از آن كلاس به كلاس ديگر ميبريم!
مرگ، عبوري است براي شما، و موجب تكامل شماست!
اگر بخواهيم شما را در دنيا هميشه نگهداريم، اين موجب فساد شماست! موجب توقّف و اضمحلال شماست! پس شما را تغيير ميدهيم و لباسهائي عوض ميكنيم، و ميبريم جلو، تا اينكه ميرسانيم به جائي كه: وَ نُنشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ به جائي كه اصلاً نميدانيد چه خواهيد شد! به آن، خلقتِ شما را مبدّل مينمائيم؛ و در اينجا بسي أسرار است، ولي انسان غافل چنين ميپندارد كه مرگ يعني انعدام؛ چون تصوّر ميكند كه وجود او همين بدن است و تمام مراتب وجودي او منحصر شده در بدن؛ و بدن هم كه در زير زمين ميرود و ميپوسد، پس ديگر هيچ خبري نيست.
ولي اينطور نيست، انسان معاد ميكند بسوي خدا؛ و معاد او به تمام شَراشِر وجود اوست هم با روحش و هم با بدنش.
پس همانطور كه روح انسان بازگشت ميكند بسوي خدا، بدن او هم بازگشت دارد. و انسان نبايد تعجّب كند كه چگونه خداوند
ص 48
مردگان را زنده ميكند؛ همانطور كه سابقاً ذكر شد، اين ناشي از توهّم باطل است؛ و إشكال طبيعيّون از زمان سابق تا امروز فقط در يك جمله خلاصه ميشود و آن مجرّد استبعاد است.
وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ و قَالَ مَن يُحْيِ الْعِظَـٰمَ وَ هِيَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ.[28]
رفت آن مرد عرب از ميان قبرستان، استخوان پوسيدهاي را برداشت و به نزد رسول الله آورده و با دست خود فشار داد؛ استخوان پوسيده، خرد شد و به صورت گرد و خاكستر در آمد؛ آنها را در پيش پيغمبر به روي زمين ريخت و گفت: اي محمّد! تو ميگوئي خداوند اينها را زنده ميكند؟!
وَ نَسِيَ خَلْقَهُ، امّا اين مرد مسكين، آفرينش خود را فراموش نموده است؛ اين انسان كه دارد ما را مسخره ميكند و استخوان خرد شده را روي زمين ميريزد و تعجّب ميكند از تقدير قدرت ما، كه چگونه ما در توان خود چنين نيروئي داريم كه بتوانيم آن را زنده كنيم، خودش را فراموش كرده است.
خودش از چه بوده است؟ چه مراحلي را طيّ كرده تا انسان شده؟ خلقت ديرينۀ او چه بوده است؟
اگر او در خلقت اوّليّۀ خود نگاه ميكرد، آنقدر در تحيّر و تفكّر فرو ميرفت كه وجدان او به او اجازه نميداد چنين كاري را بكند.
قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ، بگو اي پيغمبر: اين
ص 49
استخوان را زنده ميكند آن كسي كه در اوّلين وهله آنرا ايجاد نموده است. آن قادر متعالي كه اين استخوان را از عدم به وجود آورد و از نيستي لباس هستي پوشانيد، آن خداوند، دوباره آنرا حيات ميبخشد. چرا؟ براي آنكه: وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ. «او به هر آفرينشي داناست.»
علم خدا محدود به يك حدّ خاصّ نيست، از يك سبب مخصوص نيست كه اگر آن سبب را بستيم، ديگر راهي براي علم خدا و قدرت خدا نباشد.
الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الاخْضَرِ نَارًا فَإِذَآ أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ [29].
«آن خداوندي كه براي شما از درخت سبز آتش درست ميكند و شما از آن، وَقود و آتش گيرانه ميگيريد و آتش درست ميكنيد.»
آخر آب و سبزي با آتش چه مناسبت دارد؟ اين درختهاي سبز، سبزيش به چيست؟ به آب، اگر آب به آن نرسد خشك ميشود؛ حال ببينيد كه اين درخت سبز منبع آتش است.
يا اينكه بگوئيم: بعضي از درختها هستند كه مانند جرقّه و مانند سنگ چخماق وقتي بهم بخورند، آتش ميدهند.
دو درخت هست به نام مَرْخ و عِفار؛ خاصيّت اين دو درخت آنست كه چون برگهاي هر يك از آنها به خودشان سائيده شود همانند سنگ چخماق و سنگ فندك آتش ميدهند.
ص 50
و لذا وجود اين درختها در جنگل موجب خطر آتش سوزي است. چون به مجرّد آنكه بادي بوزد، برگهايشان به هم سائيده ميگردد و مانند فندك آتش ميزند، و چون اين درخت آتش گرفت تمام جنگل در اثر مجاورت ميسوزد.
آن خدائي كه براي شما از درخت سبز آتش آفريد فَإِذَآ أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ و شما از آن آتشگيرانه ميگيريد.
سابقاً كه در منازل نفت و بنزين و كبريت نبود، براي روشن كردن از سنگ چخماق استفاده ميكردند: دو قطعه از آنرا به هم ميزدند، جرقّهاي ميزد، فتيلهاي را با آن روشن ميكردند، و پس از آن با آن فتيله هر چه را ميخواستند روشن ميكردند، هيزم را آتش ميزدند و غذا ميپختند.
يا از همين چوبهاي مرخ و عفار در خانهها ميآوردند، و چون ميخواستند آتشي افروزند، دو قطعه از آنرا بهم ميزدند، مانند كبريت آتش ميشد؛ فَإِذَآ أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ.
أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ بِقَـٰدِرٍ عَلَي'ٓ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَي' وَ هُوَ الْخَلَّـٰقُ الْعَلِيمُ.[30]
آيا آن كسي كه آسمانها و زمين را آفريده است قدرت ندارد كه مثل اين مردم را خلق كند؟ آدمي چقدر بايد بيانصاف باشد، اين خلقت آسمانها و زمين و اين صنايع بديع و اين گردشها و حركتها و اين تبدّلات و تغيّرات و اين نظام عجيب و بُهت انگيز و حيرتزا را
ص 51
ببيند و هيچ تعجّب نكند؛ و فقط براي زنده شدن مردگان به شگفت در آيد و انكار قدرت خداوند را بنمايد؟
فوراً خداوند ميفرمايد: بَلَي' وَ هُوَ الْخَلَّـٰقُ الْعَلِيمُ، كه فاصلهنيفتد.
آن كسي كه آسمانها و زمين را پديد آورده است، قدرت دارد كه مثل انسان را بيافريند.
بَلَي، بله بله ميتواند خلق كند؛ و نه تنها خالق است بلكه خلاّق است، يعني استاد خلقت است؛ در قدرت و خلقت بدون حصر و اندازه و حدّ، توان دارد، قدرتش در خلقت عجيب و علمش نيز حيرت آور است، و هر دوي آنها بدون حدّ و نهايت است.
إِنَّمَآ أَمْرُهُوٓ إِذَآ أَرَادَ شَيْـًا أَن يَقُولَ لَهُو كُن فَيَكُونُ. [31]
«اين است و جز اين نيست كه امر خداوند براي ايجاد چيزي را كه اراده كند، اينست كه به او بگويد: بشو! و به مجرّد اين گفتار، ميشود.» محتاج به زمان و مكان و قوّه و استعداد و مادّه و تدريج و مُعِدّ و شرط و غيرها نيست.
خلقت نوزاد آدمي در شكم مادر نُه ماه طول ميكشد؛ چون ارادۀ خدا تعلّق گرفته است كه آن امر «كُن» بدين قسم تحقّق پذيرد؛ يعني اوّل به نطفه ميگويد: اينطور بشو! بعد ميگويد: اينطور بشو! و سپس ميگويد: اينطور بشو! و هكذا در هر لحظه أوامر متعدّدي از ذات مقدّسش صادر ميگردد و بواسطۀ آن اوامر اين نطفه تغييراتي
ص 52
پيدا ميكند، تا نُه ماه به طول ميانجامد.
خداوند به يك لفظ كُن ميتواند آدم درست كند، مگر به يك كلمۀ كُن شتر حضرت صالح پيامبر درست نشد؟ و كوه شتر نزائيد؟ آري، شكم كوه باز شد و شتري تامّ و تمام عيار بيرون آمد.
مگر به يك كلمۀ كُن حضرت عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السّلام درست نشد؟ عيسي كه پدر نداشت. مگر به يك كلمۀ كُن حضرت آدم بوالبشر و حضرت حوّاء اُمّ البشر پديد نيامدند؟
خلاصه آنكه امر پروردگار «زمانيّ» نيست؛ زمانيّ است به حسب نظر ما كه خود در چرخ حركت تدريج و زمان واقع شدهايم؛ امّا به حسب واقع در آن عالم ربوبي، زمان معني ندارد؛ امر پروردگار همان ارادۀ اوست، و ارادۀ او همان كلمۀ كُن است، و كلمۀ كُن همان يَكونُ يعني عين تحقّق خارجي و عين عالم تكوين و نفسِ مشيّت عينيّه و خارجيّۀ پروردگار است، و جدا نيست.
فَسُبْحَـٰنَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. [32]
«پس پاك و منزّه و مقدّس است و سبّوح و قدّوس است، آن پروردگاري كه جان و روح و حقيقت و ملكوت هر موجودي به دست اوست، و شما همگي بسوي او بازگشت خواهيد نمود.»
وَ الَّذِي قَالَ لِوَ'لِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَآ أَتَعِدَانِنِيٓ أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي وَ هُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَهَ وَيْلَكَ ءَامِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هَـٰذَآ إِلَّآ أَسَـٰطِيرُ الاوَّلِينَ * أُولَـٰٓئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ
ص 53
الْقَوْلُ فِيٓ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَـٰسِرِينَ. [33]
«و آن فرزندي كه چون پدر و مادرش او را دعوت به ايمان به خدا و رسول خدا و عالم معاد ميكردند، گفت: اُفّ باد بر شما! آيا شما دو تن مرا وعده ميدهيد كه من پس از مرگ سر از قبر بيرون ميآورم و زنده ميشوم و محشور ميگردم، در حاليكه چه بسيار از طائفهها و امّتها قبل از من مردند و هيچكدام از قبرها خارج نشدند، و يا آنكه چه بسيار از امّتها قبل از من بمردند و آنان انكار معاد و بعث را مينمودند؟!
و پدر و مادر به خداوند استغاثه نموده و براي نجات فرزند طلب كمك ميكردند و به فرزند ميگفتند: واي بر تو! ايمان بياور به گفتار خدا و به گفتار رسول خدا و به بعث و نشر و حشر؛ زيرا وعدۀ خدا حقّ است.
و آن فرزند در پاسخ ميگفت: اين قرآن و آنچه شما مرا به آن دعوت ميكنيد، غير از حكايات و افسانهها و بافتههاي پيشينيان، چيز ديگري نيست.»
سپس قرآن ميگويد:
«اينان كساني هستند كه كلمۀ ضلال و عذاب خدا بر آنان ـ در زمرۀ امّتهائي كه قبل از آنان از جنّ و انس آمدند و مردند ـ زده شده، و بر گمراهي مهر شدهاند وحقّاً از طائفۀ زيانكارانند.»
ص 54
بعضي گفتهاند كه اين فرزند، عبدالرّحمن بن أبي بكر بود، كه چون والدينش اصرار بر ايمان او داشتند چنين ميگفت.
از ابن عبّاس و أبيالعاليه و سُدِّي و مجاهد روايت است كه عبدالرّحمن ميگفت: شما براي من عبدالله بن جُدْعان و مشايخ قريش را زنده كنيد، تا من مطالبي را كه شما ميگوئيد از آنها بپرسم!
و حسن و قَتادَه و زَجّاج گفتهاند: آيه عامّ است دربارۀ هر كافري كه عاقّ پدر و مادر شده باشد؛ و شاهدش اينست كه بعداً به عنوان عموم ميگويد: أُولَـٰٓئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ. [34]
علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظِلّه السّامي در بحث روائي فرمودهاند: در تفسير «الدّرّ المنثور» وارد است از ابن أبي حاتِم و ابن مَردويه از عبدالله كه او گفت: من در مسجد بودم در وقتي كه مروان حكم خطبه ميخواند؛ و گفت:
خداوند به أميرا��مؤمنين معاويه دربارۀ فرزندش يزيد، رأي خوبي را نشان داده است؛ و آن اينست كه او را خليفۀ مسلمين بعد از خود قرار دهد؛ و اين كار تازهاي نيست، أبوبكر و عمر هم بعد از خودشان خليفه معيّن كردهاند.
عبدالرّحمن بن أبي بكر گفت: آيا حكومت مانند امپراطوران روم هِرْقِليّ شده است؟
سوگند بخدا كه پدرم أبوبكر در ميان أحدي از اولاد خود قرار نداد، و در ميان احدي از اهل بيت و خويشاوندان خود نگذارد، امّا
ص 55
معاويه فقط و فقط به جهت كرامت و احترام و ملاحظۀ فرزندان خود خلافت را در يزيد قرار داده است.
مروان گفت: اي عبدالرّحمن آيا تو آن كسي نيستي كه به پدر و مادرش گفت: أُفٍّ لَكُمَآ ] أَتَعِدَانِنِيٓ أَنْ أُخْرَجَ [؟!
عبدالرّحمن گفت: اي مروان آيا تو فرزند آن لعين نيستي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم پدرت را لعن كرد؟
ميگويد: و عائشه اين كلام را شنيد پس گفت: اي مروان! تو به برادر من عبدالرّحمن چنين و چنان گفتي؟ دروغ گفتي! سوگند بخدا دربارۀ عبدالرّحمن اين آيه نازل نشده است، و دربارۀ فلان بن فلان نازل شده است.
و نيز در «الدّرّ المنثور» وارد است كه ابن جَرير از ابن عبّاس تخريج كرده است كه: الَّذِي قَالَ لِوَ'لِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا دربارۀ فرزند أبوبكر فرود آمده است.
علاّمۀ طباطبائي سپس ميفرمايد: اين تفسير از قتاده و سُدّي نيز وارد شده است، و قصّۀ روايت مروان و تكذيب عائشه مشهور است.
و در «روح المعاني» بعد از ردّ روايت مروان گفته است: و بعضي از بزرگان مانند سهيلي در «أعلام»، با مروان در شأن نزول اين آيه دربارۀ عبدالرّحمن بن أبيبكر موافقت كردهاند.
و بر فرض تسليم آنكه اين قضيّه دربارۀ عبدالرّحمن نازل شده است، وجهي براي عيبجوئي و سرزنش به نظر نميرسد بخصوص از
ص 56
مثل مروان؛ چون اين مرد (عبدالرّحمن) اسلام آورد، و از افاضل و أبطال صحابه بود، و به اسلام در جنگ يَمامه و غيره كمك كرد، و الإسْلامُ يَجُبُّ ما قَبْلَهُ. «اسلام قطع ميكند و ميبُرد زشتيها و سيّئات ماقبل از اسلام را.» و كافر در صورتي كه اسلام بياورد، ديگر سزاوار نيست او را به گفتههاي قبل از اسلامش تعييب و تعيير نمود ـ تمام شد گفتار «روح المعاني».
علاّمۀ طباطبائي به اين گفتار اشكال دارند به اينكه: اين روايات اگر صحيح باشد و نزول آيۀ وَ الَّذِي قَالَ لِوَ لِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا دربارۀ عبدالرّحمن بن أبيبكر ثابت باشد، هيچ چاره و مفرّي نيست از اينكه بگوئيم: آيۀ مباركه، شهادت به كفر و عذاب و خسران عبدالرّحمن نموده است.
چون در آيه وارد است كه: أُولَـٓئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ. تا آنكه ميگويد: إِنَّهُمْ كَانُوا خَـٰسِرِينَ. و اين لحن خطاب قرآن قابل توجيه نيست؛ و آنچه را در «روح المعاني» به عنوان دفاع آورده است نافع و دافع نخواهد بود. [35]
بعضي انكار معاد را كردند و گفتند كه: معاد نداريم؛ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَآ إِلَّا الدَّهْرُ [36]. «غير از اين خورد و خوراك و آشاميدني و خواب و إطفاء شهوت و غيرها چيزي نيست، يك زندگي و عيش حيواني بيش نيست، و پس از آن انسان
ص 57
ميميرد و روزگارْ انسان را هلاك ميكند؛ و هيچ سرّ و حقيقتي ماوراء اين نيست.»
إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.[37] خدا ميفرمايد: «اينها غير از گمان و تخمين مطلبي ندارند.»
بعضي ميگويند: معاد داريم، امّا معاد روحاني، نه معاد جسماني؛ چون انسان داراي عقل و نفس است، و عقل و نفس از مجرّدات هستند و اين نفس مجرّد حركت ميكند به مبدأ خود، بدن هم ميرود در زير زمين و در قبر صور متبدّله و متغيّرهاي به خود ميگيرد؛ پس معاد فقط روحاني است.
بعضي ميگويند: معاد فقط جسماني است، و اصلاً روحاني نيست؛ و آنچه عود ميكند بسوي خدا همين بدن و لذّات بدني است، مثل خوردن و إطفاء شهوت نمودن و تماشا كردن و امثال اينها؛ و امّا آن كمالات عقلانيّه و فناء در اسماء و صفات و ذات حضرت حيّ قيّوم وذوالجلال را انكار كردهاند. و آن رزقها و غذاهاي عقليّه را كه اختصاص به روح دارد و صدها هزار برابر عاليتر و برتر از اين غذاهاي جسمي است ناديده گرفتهاند.
بعضي ميگويند: هر دو معاد را داريم، هم «روح» معاد دارد و هم «جسم» معاد دارد.
مرحوم فيلسوف شهير حاج ملاّ هادي سبزواري رضوان الله عليه ميفرمايد:
ص 58
مَنْ قَصَّرَ الْمَعادَ في الرُّوحانيّ قَصَّرَ كَالْحاصِرِ في الْجِسْمانيّ
وَ جامِعٌ بَيْنَهُما جا فآئِزًا وَ قَصَباتِ السَّبْقِ كانَ حآئِزًا [38]
«آن دستهاي كه ميگويند: معاد فقط روحاني است، همانند آن دستۀ ديگري كه ميگويند: معاد فقط جسماني است، كوتاهي و تقصير كردهاند.»
«و آن دستهاي كه قائل به هر دو قسم از معاد شدهاند، رستگارند و گوي سبقت را از ميدان همگان ربودهاند.»
دليلي را كه آن دسته از فلاسفه و حكماء اقامه ميكنند كه معاد فقط روحاني است نه جسماني اينست كه: انسان حقيقتش به عقل است و به نفس است، و عقل و نفس مجرّد هستند؛ وقتي كه خداوند تبارك و تعالي جمع فرمود بين نفس و عقل را با بدن، هر دو با يكديگر اجتماع پيدا كردند، مثل روح و بدن انسان با هم سازش و آشتي نمودند، روح از بالا آمد و رفت در قالب بدن؛ مثل مرغ ورقاء كه داراي مقام عزّت و مناعت است.
هَبَطَتْ إلَيْكَ مِنَ الْمَحَلِّ الارْفَعِ وَرْقآءُ ذاتُ تَعَزُّزٍ وَ تَمَنُّعِ
اين طائر قدس سِدرهنشين عاليالدّرجات و رفيعالمنزله از محلّ أرفع بسوي تن نزول كرد و رفت در قالب بدن.
آن مرغ مدّتي زندگي ميكند و بعداً بايد بپرد و برود جاي اوّليّۀ خودش؛ در اين حال درِ قفس را باز ميكنند و آن مرغ ميپرد و ميرود، و قفس هم در كنار منزل ميافتد.
ص 59
روح را خداوند بر بدن فرستاد، تا بواسطۀ اين بدن كه آلت دست اوست، دنبال كمالات خود برود؛ و پس از حصول كمالات بين او و بدن جدائي ميافتد، روح برميگردد به محلّ خودش، و بدن انسان كه اصلش از خاك است نيز در درون خاك رفته، و رفته رفته تبديل به خاك ميشود؛ روح چون مجرّد است و ملكوتيست محلّش عالم تجرّد و ملكوت خواهد بود.
پس آنچه از معاد، يعني عود و بازگشت بسوي خدا متصوَّر است، همان معاد روح است نه معاد بدن.
اين بود محصَّل استدلالشان.
و براي عدم معاد جسم دليل ميآورند كه: روحْ مجرّد است و غذايش همان غذاهاي عقلاني است كه در پيش پروردگار ميخورد؛ و بدن هم كه در زير زمين به صورت ديگر مبدّل ميشود، و غير از روح و بدن هم چيز ديگري نداريم.
چون اگر به اينها گفته شود كه: انسان داراي قوّۀ خيال و عالم مثال است، در پاسخ ميگويند: قوّۀ خيال و مثال كه همان احساسات و عواطف انسان است، و ذهن كه بواسطۀ تماشاي صورتهاي زيبا التذاذ ميبرد و يا با برخورد با ناملائمات در رنج و اذيّت ميافتد، همۀ اينها قائم به بدن هستند؛ اگر بدني باشد اين صورت و خيال هست، و اگر بدن نباشد صورت و مثال كجاست؟
از باب مثال: اگر انسان بخواهد روي ديوار صورتي نقش كند اين مبتني بر اين است كه ديواري متحجّر باشد تا صورت را نقش كند، امّا
ص 60
روي هوا كه انسان نميتواند صورت نقش كند، روي آب كه نميتواند صورت نقش كند.
اگر بدني باشد، در اين بدن قواي متخيّله و متفكّره و احساسات و عواطف و غيرها هست، و اگر بدن از بين برود، قوّۀ خيال و حسّ مشترك هم بدنبال آن از بين ميروند.
و چون بدن از بين برود، ديگر عالمي نميتوانيم تصوّر كنيم كه آن عالم قائم به پاي خود، و روي ساق خود ايستاده باشد، و از آن صور مبتهجه لذّت ببرد، و يا از آن صور منكّره و زشت، در عذاب و اذيّت باشد.
و محصّل مطلب آنكه: جهنّم و بهشت (مثالي) بواسطۀ تصوّرات ذهن است، و ذهن متوقّف است بر وجود بدن، اگر بدني نباشد ذهني هم نيست.
اينطور استدلال كردهاند.
بعضي جواب دادهاند كه: چون خداوند بدن را از بين ميبرد، ممكن است يك بدن ديگر درست كند و آن صورتها و احساسها قائم به آن بدن باشند.
بعضي از متكلّمين جواب دادهاند كه: همان بدني را كه از بين برده است با تمام آن شرائط، خداوند اعاده ميكند، و اعادۀ معدوم مينمايد؛ و اين از براي خدا كار مهمّي نيست.
و همچنين پاسخهاي ديگر نيز دادهاند كه همۀ اينها مخدوش و غير قابل قبول است.
پاورقي
[18] ـ اين تهليلات را شيخ طوسي در «مصباح المجتهد» طبع سنگي، ص 467 و شيخ صدوق در «ثواب الاعمال» طبع سنگي، ص 41 و 42 آوردهاند و سيّد ابن طاووس در «إقبال» ص 324، از أميرالمؤمنين با سند خود از أبيجعفر ابن بابويه از كتاب ابن أشناس و غيره روايت كرده است كه در دهۀ اوّل ماه ذوالحجّة الحرام در هر روز از روزهاي آن خوانده ميشود، و ثوابهاي بسيار عجيب براي آن نقل كرده است. و مرحوم مجلسي در «زاد المعاد» طبع قديم (سنۀ 1272 ه ق) با خطّ أحمد بن محمّد تبريزي، ص 86 از شيخ طوسي و ابن بابويه و سيّد ابن طاووس ذكر كرده و مفصّلاً ثوابهاي آنرا نيز آورده است. (در نسخۀ «زاد المعاد» طبع مرحوم حاج شيخ فضلالله نوري (سنۀ 1321 ه ق) به خطّ مصطفي نجم آبادي، ص 198 و «إقبال الاعمال» طبع سنگي، ص 324، والبراري ضبط نمودهاند. ـم)
[19] ـ ايندعا را مجلسيدر كتابدعاي«بحار الانوار» طبعكمپاني، ج 22، ص 302 آوردهاست.
[20] ـ «ديوانفيض» تصحيحپيمان، ص 372
[21] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 107
[22] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 7، ص 39
[23] ـ ذيل آيۀ 5 و آيۀ 6 و 7، از سورۀ 22: الحجّ
[24] ـ آيۀ 5، از سورۀ 13: الرّعد
[25] ـ «مجمع البيان» از طبع 5 جلدي، مطبعۀ عرفان ـ صيدا، مجلّد 3، ص 277 و 278
[26] ـ «محاسن» برقي، ج 1، ص 242
[27] -همان مصدر
[28] ـ آيۀ 78 و 79، از سورۀ 36: يسٓ
[29] ـ آيۀ 80، از سورۀ 36: يسٓ
[30] ـ آيۀ 81، از سورۀ 36: يسٓ
[31] ـ آيۀ 82، از سورۀ 36: يسٓ
[32] ـ آيۀ 83، از سورۀ 36: يسٓ
[33] ـ آيۀ 17 و 18: از سورۀ 46: الاحقاف
[34] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 5، ص 87
[35] ـ «الميزان» طبع أوّل، ج 18، ص 225 و 226
[36] ـ قسمتي از آيۀ 24، از سورۀ 45: الجاثية
[37] ـ ذيل آيۀ 24، از سورۀ 45: الجاثية
[38] ـ «منظومه» سبزواري، طبع ناصري، بحث معاد، ص 335