آري!چيزي كه در آن رَيْب و شكّي وجود ندارد آنستكه در تمام اين طوائف ، افرادي كه اهليّت آنرا ندارند از بيخبرگان و بيخبران و اهل هوي و هوس وارد شده و با دَسّ و خدعه خود را جا زدهاند؛تا به حدّي رسيده است كه از جهت كثرت نزديك است غلبه پيدا كنند بر ارباب عرفان راستين . در اينصورت سزاوار نميباشد همه را با يك چوب برانيم؛يا بطور تساوي آنان را بگيريم و معتقد شويم ، و يا رها نموده و طرد نمائيم !
همانطور كه بعضي از مبالغه كنندگان و متوغِّلين در عشق و غَرام و تحيّر و هَيام و ذوق و شوق بدان مقام عالي و مرتبۀ راقي هم ، شعلۀ معرفت چنان در دلهايشان بالازده و وجودشان آتش گرفته و فروزان گشته كه نتوانستهاند از ضبط عقول و نگهداري زبانهايشان خودداري كنند . و از ايشان بروز و ظهور كرده است شطحيّاتي كه ابداً لائق به مقام عبوديّت نيست . مثل سخن بعضي از آنان
ص 215
: أنَا الْحَقُّ [189] و ما في جُبَّتي إلاّ الْحَقُّ . [190] و اعظم از اينها در جرأت و غلط و پريشان گوئي سخن برخي ديگر است: سُبْحاني ما أعْظَمَ شَأْني . [191]
و افرادي كه در عرفان الهي قدمي استوار دارند اينگونه سخنان را حمل ميكنند بر اينكه از آنها در حالت مَحْو سرزده است نه در حالت صَحْو ، و در مقام فناء بوده است نه در مقام استقلال و ثبات . و اگر هرآينه در حال غير فناء و محو از ايشان صادر گشته بود كفر ميبود .
علاوه بر اين ، آنچه از حَلاّج [192] نقل شده است آن ميباشد كه به كسانيكه بر كشتن او گرد آمده بودند گفت: اقْتُلوني ! فَإنَّ دَمي لَكُمْ مُباحٌ ! لاِنّي قَدْ تَجاوَزْتُ الْحُدودَ؛وَ مَنْ تَجاوَزَ الْحُدودَ اُقيمَتْ عَلَيْهِ الْحُدودُ .
«بكشيد مرا ! به سبب آنكه خون من براي شما مباح است ! زيرا كه من از قاعده و قانون به در رفتم؛و هر كس كه از قاعده و قانون به در رود ، حدود الهيّه بر وي جاري ميشود!»
وليكن عارف شبستري [193] براي اينگونه شَطَحات عذري جسته است ، و
ص216
آنها را بر بهترين وجه حمل نموده است؛آنجا كه گفته است:
أنَا الحَقّ كشفِ آن اسرار مطلق بجز حقّ كيست تا گويد: أنا الحَقْ
روا باشد أنَا الحَق از درختي چرا نبود روا از نيك بختي ؟
ميگويد: غير از حقّ كدام كس قدرت دارد كه بگويد: أنا الحَقّ ؟! و هنگاميكه صحيح و پسنديده باشد از درختي كه بگويد: أنَا اللَهُ ، پس چرا صحيح و پسنديده نيست از عارف و واصلي كه داراي حَظّي جميل بوده و بهرهاي وافر داشته است ؟!
و بطور مسلّم و تحقيق من ميگويم: كسيكه فكرش را جَوَلان دهد و نظرش را عميق گرداند در بسياري از آيات قرآن عزيز و كلمات پيغمبر اكرم و ائمّۀ معصومين سلام الله عليهم و دعاهايشان و اورادي را كه ميخواندهاند ، تحقيقاً خواهد يافت كه در بسياري از آنها اشاره بدين نظريّۀ عَبقريّۀ مهمّۀ نادرۀ دلنشين وجود دارد .
و گفتار رسول خدا صلّي الله عليه وآله در تواريخ شيوع دارد كه فرمود: أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَهَا شَاعِرٌ قَوْلُ لَبِيدٍ:[194]
ص 217
«أَلَا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلَا اللَهَ بَاطِلُ.» [195]
و اين كلمه در ضمن و محتواي خود دربر دارد جميع آنچه را كه عرفاء شامخ القدر و المقام فرمودهاند كه: اشياء خارجي عبارتند از أعدام ، زيرا كه باطل چيزي نيست مگر عدم ، و حقّ چيزي نيست مگر وجود . بنابراين اشياء همگي باطلند و أعداماند؛و نيست حيّ و موجود مگر واجب الوجود .
و جميع مطالب و مهمّاتي را كه آن گروه اهل كشف و عرفان و حقيقت ميگويند و بدان معتقدند ، خداوند سبحانه بواسطۀ همين يك كلمه بر زبان شاعر عربي كه اكثر مدّت عمرش را در جاهليّت سپري نموده و در اواخر حياتش به شرف اسلام مشرّف گشته و اسلام آورده است جاري كرده است .
و پيامبر اكرم كه صادق امين است ، آن جوهرۀ ثمينه و گهر عاليقدر را كه در كلام او جاري شده است گواهي و تصديق فرموده است . و مثل آن گواهي و شهادت گفتار فرزندش صادق أهل البيت سلام الله عليه ميباشد كه فرمود: الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ . [196]
ص 218
بلكه اگر إمعان نظر بنمائي در بسياري از مفردات قرآن مجيد ، آنها را بطور واضح و آشكارا براي اثبات اين غرض وافي و كافي خواهي يافت؛مثل قول خداي تعالي: كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ [197] و كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ . [198]
زيرا كه ميدانيم: مشتقّ ، حقيقت است در مَن تَلبَّسَ بالمَبدَإ در زمان حال، بنابراين معني آن اينطور ميشود: تمام چيزها الآن فاني هستند و در اين زمان هالك و نابود و نيست هستند؛نه آنكه بعداً در زمان مستقبل نيست و نابود و فاني خواهند گشت .
و من هرچه سعي و توان دارم و ميخواهم با آن ، حقيقت را بطور وضوح ارائه دهم خود را چنان مييابم كه از فاصلۀ ميان خودم و خورشيد دورتر شدهام، مگر آنكه حقيقت أجْلَي و اوضح و آشكارتر از خورشيد ميباشد . و كجا اين قلم كوتاه و اين عقل نارسا جرأت دارد كه جرعهاي از آن درياي پر فوران بنوشد ؟
يا مَنْ بَعُدَ في دُنُوِّهِ؛ وَ دَنَا في عُلُوِّهِ . رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إلَيْكَ أنَبْنا وَ إلَيْكَ الْمَصيرُ ! سُبْحانَكَ لا اُحْصي ثَنآءً عَلَيْكَ؛ أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلَي نَفْسِكَ وَ فَوْقَ ما يَقولُ الْقآئِلونَ.
ص 219
وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ. [199]
مرحوم آية الله حاج سيّد محسن حكيم طباطبائي در تعليقۀ خود بر اين فتواي مرحوم سيّد محمّد كاظم يزدي (قدّه) مرقوم داشتهاند:
امّا قائلين به وحدت وجود را از صوفيّه ، جماعتي ذكر نمودهاند كه از زمرۀ آنانست سبزواري در تعليقۀ خود بر «أسفار»؛او چنين توضيح داده است:
قائلين به توحيد (چهار دسته هستند) يا معتقدند به « كثرت وجود و كثرت موجود » جميعاً ، با تكلّم به كلمۀ توحيد بر زبانشان ، و اعتقاد بدان اجمالاً . و بيشترين مردم در اين مقام هستند .
و يا معتقدند به « وحدت وجود و وحدت موجود » هر دوتا؛و اين مذهب بعضي از صوفيّه است .
و يا معتقدند به « وحدت وجود و كثرت موجود » و اين قول منسوب است به أذْواقُ المتألِّهين . و عكس اين باطل ميباشد .
و يا معتقدند به « وحدت وجود و موجود در عين كثرت آن دو » و اينست مذهب مصنّف (ملاّ صدراي شيرازي) و عرفاء شامخين .
قسم اوّل توحيد عوامّ است ، و قسم دوّم توحيد خواصّ ، و قسم سوّم توحيد خاصّ الخاصّ ، و قسم چهارم توحيد أخصّ الخواصّ ـ اين بود گفتار سبزواري در تعليقه.
در اينجا مرحوم معلِّق: آية الله حكيم فرمودهاند: حُسن ظنّ به معتقدين به توحيد خاصّ كه بعضي از صوفيّه باشند ، و حَمل بر صحّت كه در شرع بدان امر شدهايم؛اين دو تا باعث ميشود كه ما گفتار اين جماعت را برخلاف
ص 220
ظاهرش حمل نمائيم. و گرنه چگونه صحيح است بنابر اين اقوال ، وجود خالق و مخلوق ، و آمر و مأمور ، و راحِم و مرحوم ؟ وَ مَا تَوْفِيقِيٓ إِلَّا بِاللَهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ . [200]
در اينجا تذكّر چند نكته لازم است:
نكتۀ اوّل:
كلام سبزواري (قدّه) كه بهترين گفتار از اقوال اربعه را قول «وحدت وجود و وحدت موجود در عين كثرت آن دو» شمرده است و آنرا توحيد أخصّ الخواصّ نامگذاري نموده است؛در اينجا يك سؤال پيش ميآيد . و آن اينستكه كثرتي را كه در اينجا ذكر ميكند آيا اعتباري است يا حقيقي ؟
اگر پاسخ دهند: اعتباري است ، اين همان قول دوّم يعني توحيد بعضي از صوفيّه ميباشد كه آنرا توحيد خاصّ نام گذاردند . تمام صوفيّهاي كه ايشان مدّ نظر دارند هَمّ و غمّشان اثبات همين كثرت اعتباري است ، نه انكار اصل كثرت گرچه به نحو اعتبار باشد . شما در ميان جميع فِرق يك نفر را نشان بدهيد كه حتّي كثرت اعتباري وجود و موجود را نفي كند ! و اگر كسي چنين تفوّه نمايد او را از زمرۀ عقلا خارج دانند و گفتارش را در رديف دگران عنوان ننمايند .
و اگر پاسخ دهند: كثرت حقيقي است همانطور كه همينطور هم هست و خودشان تصريح دارند و در مكاتبات ميان عَلَمَين آيتين: مرحوم آية الحقّ و سَندالتّوحيد و العرفان حاج سيّد أحمد طهراني كربلائي و محقّق مدقّق حكيم و فيلسوف مرحوم حاج شيخ محمّد حسين كمپاني اصفهاني قدّس الله أسرارهما به خوبي مشهود و بلكه نزاع بر سر همين است و بس ، كه آية الله كمپاني اصرار بر اثبات وحدت و كثرت حقيقي دارد و آية الله كربلائي پر و پاي آنرا ميزند و
ص 221
خاكسترش را به باد فنا ميدهد و روشن ميسازد كه با وجود وحدت حقّۀ حقيقيّه و وجود بالصّرافه اصلاً تعدّد حقيقي معني ندارد و كثرت حقيقي را در بيغولههاي جهنّم و زواياي آتش شرك بايد جست نه در بهشتِ توحيد و معرفت كه در آنجا شائبهاي از كثرت موجود نيست؛بنابراين همان اشكال واضح و روشن فوراً در برابر ما جلوه ميكند كه: عقلاً وحدت واقعيّه با كثرت واقعيّه نميتوانند جمع شوند . وحدت با كثرت ، متضادّين يا متناقضين هستند . مفهوم وحدت با مفهوم كثرت ضدَّين يا نقيضَين هستند؛آنگاه چگونه امكان دارد در جائي كه وحدت را حقيقي فرض كردهايم كثرت را نيز حقيقي بدانيم ؟
بر اين اساس قول ذَوق المتألّهين كه: وحدت وجود و كثرت موجود حقيقي است ، با قول صدر المتألّهين كه: وحدت وجود و وحدت موجود در عين كثرت آن دو هر دو حقيقي هستند را بايد كنار بگذاريم ، و پس از غير قابل قبول بودن قسم اوّل ناچاريم كه آنچه را كه از بعضي از صوفيّه نقل كردهاند و آنرا توحيد خاصّ گرفتهاند كه: وحدت وجود و وحدت موجود حقيقيّه با كثرت وجود و كثرت موجود اعتباريّه ميباشند را عاليترين اقسام توحيد و ميزان و شاخص قرار دهيم .
نكتۀ دوّم:
وجود خالق و مخلوق ، و آمر و مأمور ، و راحم و مرحوم در اينصورت بسيار روشن است كه ابداً جاي انكار و شكّي در آن تصوّر نميگردد .
مثال روشن آن انسان است با قواي باطنيّه و قواي ظاهريّۀ آن . نفس ناطقۀ هر فرد از افراد بشر داراي حسِّ مشترك و قواي مفكّره و واهمه و حافظه ، و داراي حسّ باصره و سامعه و شامّه ميباشد . اين قوا همگي از جهت وحدت ، عين نفس ناطقه بوده و واحد هستند؛وليكن به اعتبار تعيّنات و ظهورات
ص 222
بدينگونه متعيّن و ظاهر شدهاند .
حقّاً و تحقيقاً ما نميتوانيم وحدت و وحدانيّت خودمان را انكار كنيم؛و ايضاً در عين حال ، اين تعدّد و تعيّن و تكثّر قوا امري است غير قابل ترديد .
نفس وحداني ما ، به قواي باطنيّه و آنگاه به قواي ظاهريّه امر ميكند و از ما بدين واسطه كارهائي سر ميزند كه داراي عنوان كثرات هستند؛ولي در عين حال وحدت ما در اين افعال و قوا به جاي خود باقي است . بنابراين قواي باطنيّۀ ما ، خود ماست در آن ظهورات؛و قواي ظاهريّۀ ما مثل ديدن و شنيدن ما نيز خود ماست در اين ظهورات .
تعدّد در قواي ما كه موجب عُزلت گردد غلط است . وحدت است كه در مظاهر و مجالي خود ظهور و تجلّي كرده است؛همچنين است اين امر راجع به حضرت سبحان: خود اوست نه غير او كه در اين آيهها و آئينهها و مظاهر و مجالي ظهور نموده است . تعدّدي كه مستلزم عزلت شود غلط است؛وحدت است در كثرت ، وحدت حقيقي در كثرت اعتباري .
حقّ سبحانه و تعالي ، خالق است در مرتبۀ عالي و مخلوق است در مرتبۀ داني . آمِر است در مقام بالا ، مأمور است در مقام پائين . راحم است در افق مبين، مرحوم است در نشأۀ أسفل السّافلين .
چقدر خوب و عالي و دلنشين فرموده است عارف واصل ما:
آنِ خداي دان همه مقبول و نا قبول مِنْ رَحْمَةٍ بَدا وَ إلَي رَحْمَةٍ يَـُولْ
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق اينست سرّ عشق كه حيران كند عقول
خَلقان همه به فطرت توحيد زادهاند اين شرك عارضي بود و عارضي يزول
ص 223
گويد خرد كه سرِّ حقيقت نهفته دار با عشقِ پردهدر چه كند عقل بوالفضول
يك نقطه دان حكايت ما كان و ما يكون اين نقطه گه صعود نمايد گهي نزول
جز من كمر به عهد امانت نبست كس گر خوانيَم ظلوم ، و گر خوانيم جهول [201]
نكتۀ سوّم:
اين مطلب از سابق الايّام براي بندۀ حقير مشكل آمده بود كه چرا برخي از فقيهان ما دربارۀ مُجَسِّمه و مُعَطِّله و مُنَزِّهه و مُجَبِّره و مُفَوِّضه حكم به تكفير نميكنند و گفتار آنان را با قبول اصل توحيد موجب كفر و نجاستشان نميشمرند؛ وليكن راجع به قائلين به وحدت وجود فوراً چماق تكفير را بر سر ميكوبند ، و در تسرُّع اين امر از هيچ دريغ ندارند ؟
به چه علّت ايشان به انواع و اقسام نَجَس العَين از بول و غائط و غيرهما ، يكي را به نام «وحدت وجودي» افزودهاند ؟ افزوده شدن اين شيء نَجَس العين به نجاسات از چه و از كدام زمان شروع شد ؟
بالاخره پس از مطالعات و مشاهدات ، بعد اللَتَيا و اللَتي مطلب به اين نكته منتهي گشت كه بواسطۀ دقّت و رقّت و عظمت فهم و ادراك اين نوع از توحيد كه توحيد مُخلَصين و مقرَّبين بارگاه حضرت حقّ جلّ شأنه ميباشد از طرفي ، و از طرف ديگر بواسطۀ صعوبت و مشاقّي كه در اين راه و در سبيل حصول اين مرام براي سالك سبيل إلي الله پيش ميآيد و طبعاً با مزاج مُتَتَرِّفين
ص 224
سازش ندارد؛قشريّون و ظاهريّون كه از جهتي سطح فكريشان ، و از جهتي سطح علميشان كوتاه و ضعيف است ، براي زير بار نرفتن اين مسأله و عدم تقليد و تبعيّت از مرد وارستۀ راه پيموده ، خود را راحت كرده و با نداي كفر و خروج از اسلام ، زيربناي اين بنيان را خراب و تيشه بر بن اين ريشه زده و با اتّهام به نجاست كه اثر زندقه و الحاد است آنان را زنديق و ملحد دانستهاند .
آري ! معروف است و تجربه هم تأييد ميكند كه تكفير و تفسيق چماق بيخردان است .
و اينان با اين تكفير ، تيشه بر اساس اسلام زدهاند . مگر نه آنكه اسلام دين و آئين توحيد است ؟ توحيد عين وحدت است . توحيد از باب تفعيل و متعدّي، و وحدت از باب ثلاثي مجرّد و فعل لازم است .
توحيد اسلام يعني يكي كردن جميع كَثَرات و منحصر گردانيدن اثر و قوّه و علم و حيات و قدرت و وجود و ذات را در حضرت حقّ سبحانه و تعالي . وحدت يعني يكي شدن و يگانه بودن اين افعال و اسماء و صفات و ذات در آنحضرت متعال .
در اينصورت «وحدت وجود» يعني نتيجه و ما حصلِ بدست آمدۀ از توحيد ، و ثمرۀ اين شجرۀ مثمره . پس كجا توحيد با وحدت ضدّيّت دارد . توحيد اسلام كمال ملايمت بلكه عينيّت با آن را دارد . «وحدت وجود» شربت شيرين و خوشگوار «توحيد حقّ» در مراحل كثرات است .
امّا اين بيانصافان كه نميتوانستهاند و نتوانستهاند آنان را به «توحيد در وجود» متّهم سازند ، زيرا اين كلام ملعبه و بازيچه براي دشمنان و دوستان ميشد كه عجيب است ! چه عيب دارد كسي كه به دين اسلام گرويده است به نتائج غائي آن كه توحيد در ذات و در صفت است برسد و «توحيد در وجودي» گردد ؟ آمدهاند لفظ «توحيد» را با «وحدت» عوض كردهاند؛و عوامّ النّاس
ص 225
كالانعام هم كه خبر از هيچ چيز ندارند ، گرز وحدت وجودي را بر سر آنان ميكوبند . و ايشان به عنوان كافر مُلحد زنديق خارج از دين ، صبغۀ نَجس العَين به آنان زدهاند تا مردم از صدمتري دستشان به آنان نرسد .
مخالفت با معتقدين به وحدت وجود ، عبارةٌ اُخراي مخالفت با اهل توحيد است؛يعني با موحّدين .
مشركين عرب و بالاخصّ قريش كه مخالفت با رسول اكرم صلّي الله عليه وآله ميكردهاند ، بر اساس توحيد و يگانه دانستن و يگانه شمردن مبدأ و معاد و جميع امور مابينهما بوده است .
آنان ميگفتهاند: اين مرد زنديق و ملحد است ، سحر ميكند ، و به توحيد فرا ميخواند؛و اين خروج از دين و آئين و سنّت ماست . او مردي است پليد ! يا وي را بدين جرم و جريمه بايد بكشيم ، و يا از شهر و ديارمان بيرون كنيم ، يا خانه را بر سرش آوار آوريم ، يا در عزلت و انزوا تنها و تنها خودش و پيروانش را محصور كنيم !
وَ عَجِبُوٓا أَن جَآءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَ قَالَ الْكَـٰفِرُونَ هَـٰذَا سَـٰحِرٌ كَذَّابٌ .
أَ جَعَلَ الالِهَةَ إِلَـٰهًا وَ'حِدًا إِنَّ هَـٰذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ .
وَ انطَلَقَ الْمَلَا مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلَي'ٓ ءَالِهَتِكُمْ إِنَّ هَـٰذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ .
مَا سَمِعْنَا بِهَـٰذَا فِي الْمِلَّةِ الاخِرَةِ إِنْ هَـٰذَآ إِلَّا اخْتِلَـٰقٌ .
أَءُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّن ذِكْرِي بَل لَّمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ . [202]
«و كافران به شگفت درآمدند كه يك نفر رسول بيم دهنده از جنس
ص 226
خودشان به سويشان بيايد . و كافران گفتند: اين مرد سحر كننده و بسيار دروغگو ميباشد (دروغ ساز است) .
آيا او خدايان كثيره و متعدّدۀ ما را يك خدا كرده است ؟ اين مسأله از چيزهائي است كه زياده از حدّ موجب تعجّب ميباشد . [203]
و سران مستكبر قومشان بر اين تصميم و منهاج برآمدند كه: بايد طريقه و راه و روش خودتان را ادامه دهيد و بر پرستش خدايان بسيارتان ثابت قدم و استوار باشيد . (يا با قيام پيغمبر كه شما را به توحيد فرا ميخواند و بر خدايان بسيارتان خرده ميگيرد و اين از وقايع و پيش آمدهاي زشت زمانه است ، بايد مقاومت نمائيد!) اين كاري است كه مورد پسند و خواست و ارادۀ جميع ملّت ماست .
ما حتّي در آخرين ملّتي كه آمده است (ملّت مسيح و مذهب نصاري) نشنيدهايم كه مردم را به وحدت خداوند بخوانند . بنابراين ، دعوت محمّد جز بافتگي و دروغ اندازي از نزد خودش چيز ديگري نميتواند بوده باشد .
آيا وحي و قرآن ، از ميان ما جميع مردمان فقط به سوي وي نازل گشت ؟! بلكه اين مردم كافر از نزول قرآن كه ذكر من است در ريب و شكّ و ترديد بسر ميبرند؛بلكه هنوز طعم عذاب مرا نچشيدهاند . (تا بدانند كه نتائج قول به كثرت خدايان و تعدّد وجود و موجود و آلهه چه بلاي خانمانسوزي بر سرشان آورده است؟!)»
ص 227
اين آيات و امثال اينها كه در قرآن مجيد بسيار است ، همه دلالت دارد كه اشكال مشركين و كافرين بر پيامبر و بر اسلام و قرآن ، مسألۀ توحيد بوده است و بس . آيا اشكال درس خواندهها و عالماني كه به وحدت وجوديها ميتازند و آنانرا مورد اتّهام و سرزنش و مؤاخذه قرار ميدهند ، به مثابه بلكه به عين اشكال مشركان و كافران به موحّدان نميباشد ؟! آن بصورت اشكال بر توحيد وجود و اين بصورت اشكال بر وحدت وجود .
آن با رَمْي به زندقه و خروج از دين؛اين هم با رمي به زندقه و خروج از دين . آن به عنوان انحراف مردم از آئين؛و اين هم به عنوان از دست رفتن عقيدۀ عاميانۀ عامّۀ مردم .
البتّه اسرار پيوسته بايد حفظ شود ، و مطالب عاليۀ راقيۀ عرفانيّه را به هركس نتوان گفت ، و تكلّم با مردم در حدّ عقول و استعدادشان هميشه مطلوب بلكه مأمورٌ به و فرض است؛امّا گفتار ما با خواصّ است نه با عوامّ ، با علماء است نه با جُهلاء ، با اهل فهم و درايت و ادب و مطالعه است نه با مرد عامّي عاري از همه گونۀ اين مسائل .
ما ميگوئيم: اگر بنا بشود يك هزار و چهار صد سال از شريعت توحيد محمّدي بگذرد و باز هم عقيدۀ ما فقط توحيد لساني باشد ، و از اسرار و مراتب عاليۀ توحيد فكري و عقلي و قلبي سر در نياوريم ، و به همان يقين اجمالي قانع باشيم ، و عملاً هم بر اهل وحدت كه موحّدان حقيقي و مسلمانان واقعي هستند هَجْمه و حَمله آوريم؛پس فرق ميان ما با مشركين قريش كه در جنگ بَدر و اُحد و أحزاب و حُنَين بر روي پيامبر و أميرالمؤمنين عليهما السّلام و بر روي جميع موحّدان يعني قائلان و معتقدان به وحدت الهي شمشير كشيدهاند چيست ؟!
ص 228
ما كه به عنوان مرجع و وليّ فقيه رساله طبع ميكنيم ، يعني جان و مال و ناموس و عِرْض مردم مسلمان را بدست ميگيريم و در تحت پوشش اراده و قواي فكري خود مسلّط ميپنداريم ، نبايد لاأقلّ در مسألۀ توحيد هم قدمي زنيم؛ و خداي ناكرده اين فتاوي موجب هتك نفوس و اموال و نواميس و اعراض نگردد . ما لازم نيست خود را پاسدار و نگهبان جا بزنيم؛لاأقلّ دشمنِ شمشير بدست بر نفع خصم مشرك ، و بر ضرر اين فرد مسلم موحّد نبوده باشيم! « ما را به خير تو اميّد نيست؛شرّ مرسان » !
نكتۀ چهارم:
پس از آنكه معلوم شد صحّت گفتار خالق و مخلوق ، و آمر و مأمور ، راحم و مرحوم؛و وجه صحّت و علوّ اين تعابير بنا بر رأي پيشگامان فلسفه و عرفان اسلامي امثال محيي الدّين عربي و تلامذهاش همچون قونَويّ و قَيصريّ ، و مثل عالم فقيه نبيل و عارف بيبديل غائب از انظار و افكار در مدّت هفت قرن: سيّد حيدر آملي ، و مثل فقيه و حكيم خبير و بصير و دانشمند فرزانۀ الهي: ملاّ صدراي شيرازي و أمثالهم كه حقّاً و واقعاً حقّي عظيم بر اسلام و مسلمين و مؤمنين و پيروان أميرالمؤمنين عليه أفضل الصّلوات و أكمل تحيّات المصلّين دارند كه با كتب برهانيّه و شهوديّۀ خود به اسلام خشك شده در اثر غلبۀ افكار حشويّه و ظاهريّون و اخباريّون تهي مغز و سبك درايت ، جان نويني بخشيدند و درخت توحيد را از نو آبياري كردند و خُطَب «نَهج البلاغة» را باز به خاطرها آوردند؛اينك عرض ميكنيم:
عبارتي را كه مرحوم آية الله حكيم قدّس سرّه در پايان تعليقه و فتواي خود مرقوم داشته بودند كه:
وَ مَا تَوْفِيقِيٓ إِلَّا بِاللَهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ
«و نيست توفيق من مگر بواسطۀ خداوند . من بر او توكّل كردهام ، و
ص 229
بسوي او بازگشت مينمايم.»
داراي دو نكته و اشاره است: اوّل: همين معني آن كه درخواست اين امور از خداوند است . دوّم: آنكه ميخواهند بفهمانند: آيه دلالت بر دوئيّت آمر و مأمور و راحم و مرحوم دارد؛زيرا براي خودش خوديّتي و توفيقي را در مقابل خدا ، و توكّلي و انابهاي در برابر خدا بيان كرده است .
آري ، مطلب از اين قرار است ولي آيا خوديّتي و توفيقي و توكّلي حقيقي را بيان ميكند يا اعتباري ؟!
اگر حقيقي باشد ، درست نيست؛زيرا در برابر ذات و صفت حقّ براي هيچ ذرّهاي از ذرّات استقلال نيست ، چه در وجود و چه در صفت .
و اگر اعتباري باشد ، اين منافات با كلام صوفيّه ندارد بلكه عين مطلب آنها ميباشد . چنانچه خود حضرت شُعَيب علي نبيِّنا وآله و عليه الصّلوة والسّلام كه بدين سخن لب گشوده است مرادش همين بوده است:
قَالَ يَـٰقَوْمِ أَرَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَي' بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ مَآ أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَي' مَآ أَنْهَیٰكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإصْلَـٰحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِيٓ إِلَّا بِاللَهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ .[204]
«شعيب گفت: اي طائفه و خويشاوندان و اقوام من ! شما مرا مطّلع سازيد از آنكه اگر من از جانب پروردگارم داراي حجّت و برهاني بوده باشم ، و آن پروردگار به من از نزد خودش روزيِ نيكو عطا ميكند (باز من پرستش و اطاعت او را نكنم؟!) ومن اراده ندارم كه خودم كاري را انجام دهم كه شما را از آن نهي مينمايم . من درخواستي و اراده و نيّتي ندارم مگر اصلاح بقدري كه در خودم توان و قدرت مييابم . و توفيق من نيست مگر بواسطۀ او؛بر او توكّل
ص 230
كردهام و به سوي او بازگشت مينمايم!»
نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سـكندري دانــد
نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست كـلاه داري و آيـيـن ســروري دانــد
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن كه دوست خود روش بندهپروري دانــد
غلام همّت آن رند عافيت سوزم كه در گداصـفتي كيمياگري دانـد
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزي و گرنه هر كه تو بيني ستمگري دانــد
بباختم دل ديوانه و ندانستم كه آدمي بچهاي شيوۀ پـري دانــد
هزار نكتۀ باريكتر ز مو اينجاست نه هر كه سر بتراشد قلندري دانــد
مدار نقطۀ بينش ز خال تست مرا كه قدر گوهر يكدانه جوهري دانــد
به قدّ و چهره هر آن كس كه شاه خوبان شد جهان بگيرد اگر دادگسـتـري دانــد
ز شعر دلكش حافظ كسي بود آگاه
كه لطف طبع و سخن گفتنِ دَري داند [205]
پاورقي
[189] و [190] و [191]ـ عبارت أنا الحقُّ از حلاّج است ، و عبارت سُبْحاني ما أعظمَ شَأني از بايزيد بسطامي ، و عبارت ليس في جُبَّتي سِوي اللَه از بعض كسانيكه به مقام شهود رسيدهاند بنابر نقل فرغاني در «مشارق الدّراري» . و ما راجع به أسناد اين كلمات در تعليقۀ ص 172 از ج 1 «الله شناسي» مختصر مطالبي را آوردهايم .
[192] ـ أبومعتب حسين بن منصور حلاّج ، صوفي مشهور كه در سنۀ 309 ه . در بغداد به قتل رسيد .(تعليقه)
[193] ـ سعد الدّين محمود بن أمين الدّين تبريزي شبستري ، از اكابر عرفاء و حكماء است . وي صاحب كتاب «گلشن راز» ميباشد كه شروحي كه بر آن نوشته شده است به يازده ( 11 ) شرح رسيده است . وي در سنۀ 720هـ . وفات يافته است ، و عمرش از ( 33 ) سال تجاوز ننموده بود . در «كشف الظّنون» بعضي از مؤلَّفات او را از كتب شيعه شمرده است ، و همچنين شيخُنا البحّاثةُ المحقّقُ در كتاب «الذّريعة» ج 4 ، ص 158 ؛و ج 7 ، ص 42 طبع طهران . (تعليقه)
[194] ـ لَبيد بن رَبيعة عامري أنصاري از شعراء مُخَضرمين است . گفته ميشود كه وي در زمان معاويه در يكصد و پنجاه و هفت ( 157 ) سالگي فوت كرد . و در اسلام شعر نگفت مگريك بيت:
الْحمدُ لِلّهِ إذ لم يَأْتِني أجَلي حتّي كَساني من الإسْلامِ سِرْبالا
عمر به او گفت: از شعرهايت براي من بخوان ! او سورۀ بقره را تلاوت كرد و گفت: پس از آنكه خداوند به من سورۀ بقره را تعليم نموده است من شعري نسرودهام . («الشّعر و الشّعرآءِ» ابن قتيبه ، ص 50 ، طبع اوّل مصر ، سنة1322 ه .) (تعليقه)
[195] ـ و مصرع دوّمش اينست: «و كُلُّ نَعيمٍ لامَحالةَ زآئلُ» و پس از آن اين بيت است:
سوَي جَنَّةِ الفِردوسِ إنَّ نَعيمَها يَدومُ وَ إنَّ الموتَ لابُدَّ نازلُ (تعليقه)
[196] ـ يكصدمين باب از كتاب «مصباح الشّريعة» ، و عبارت زير از نسخۀ حضرت حجّةالإسلام و فخر العلماء الاعلام حاج شيخ حسن مصطفوي دام بقاؤه نقل ميشود (ص 66 ):
قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: الْعُبوديَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُها الرُّبوبيَّةُ؛فَما فُقِدَ مِنَ الْعُبوديَّةِ وُجِدَ فيالرُّبوبيَّةِ، وَ ما خَفيَ عَنِ الرُّبوبيَّةِ اُصيبَ في الْعُبوديَّةِ . قالَ اللَهُ تَعالَي: سَنُرِيهِمْ ءَايَـٰتِنَا فِي الآفَاقِ وَ فِيٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّي' يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ و عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ . أيْ مَوْجودٌ في غَيْبَتِكَ وَ في حَضْرَتِكَ .
و معني فقرۀ اوّل اينست: «عبوديّت حقّ تعالي جوهرهاي است كه حقيقت و ذاتش ربوبيّت است.»
[197] ـ آيۀ 26 ، از سورۀ 55: الرّحمن
[198] ـ قسمتي از آيۀ 88 ، از سورۀ 28: القصص
[199] ـ كتاب «الفردوس الاعلي» با تعليقۀ شهيد آية الله قاضي (ره) طبع ثاني ، نشر مكتبۀ فيروز آبادي ، ص 198 تا ص 221
[200] ـ «مستمسك العروة الوثقي» طبع ثاني (سنۀ 1376 ه) ج 1 ، ص 329
[201] ـ كتاب «عدل الهي» طبع اوّل ، ص 260 ؛و گويد: گويا مرحوم آقا محمّد رضا قمشه اي باشد .
[202] ـ آيات 4 تا 8 ، از سورۀ 38: ص
[203] ـ در «أقرب الموارد» آورده است: العُجاب بالضّم: ما جاوَز حَدَّ العَجَب . أمرٌ عَجَبٌ و عُجابٌ و عُجّابٌ ، بِتَخفيف الجيمِ و تَشْديدِها للمبالغة: أي يُتَعجَّب منه . و عَجَبٌ عُجابٌ: مُبالغةٌ.
بنابراين معني عُجاب عبارت است از چيزي كه بيش از اندازه انسان را شگفتانگيز ميكند . مثلاً در لسان عاميانۀ ما فارسي زبانان ميآيد: بقدري عجيب بود كه نزديك بود من شاخ در بياورم !
[204] ـ آيۀ 88 ، از سورۀ 11: هود
[205] ـ «ديوان خواجه حافظ شيرازي» طبع محمّد قزويني و دكتر قاسم غنيّ ، ص 120