أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
تفسير علاّمه ،از جميع سورۀ أَلْهَـٰكُمُ التَّكَاثُرُ
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم: بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـٰنِ الـرَّحِيمِ أَلْهَـٰكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ * كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ .
(جميع آيات سورۀ تكاثر: يكصد و دوّمين سوره از قرآن كريم)
«افتخار و مباهات بر زياده طلبي و كثرت بيني شما را ( از ديدار جمال حقّ و وجود مطلق و وحدت لايزالي) به غفلت انداخت و منصرف كرد تا زمانيكه در قبرها سرازير شديد ! ابداً چنين نيست (كه آن كثرات أصالتي داشته باشد) و بزودي خواهيد دانست ! و سپس ابداً چنين نيست (كه آن كثرات أصالتي داشته باشد) و بزودي خواهيد دانست !
ابداً چنين نيست ! شما اگر بالمعاينه علم پيدا كنيد ، تحقيقاً (آن كثرت طلبي را) بصورت جحيم سوزان و آتش گداخته خواهيد ديد !
و پس از آن آنرا به حقيقت يقين خواهيد دانست ! و سپس از نعيم (كه راه
ص4
قرب بنده بسوي خدا و ولايت است) از شما در آن روز پرسش خواهد شد (كه در چه حدّ حجاب كثرت را كنار زديد و در عرصۀ توحيد گام نهاديد)!»
حضرت اُستادنا الاعظم علاّمۀ طباطبائي قدّس الله سرّه در تفسير اين سورۀ كريمه فرمودهاند:
بيان:
توبيخي است شديد به مردمان ، بر سرگرمي و غفلتشان به تكاثر اموال و اولاد و معاونان ، از آنچه در پشت اين امور است از عواقب خسران و عذاب ؛ و تهديدي است به آنان كه بزودي خواهند دانست و آنرا بالعيان خواهند ديد ، و از اين نعمتهائي كه خداوند بديشان عنايت كرده است تا شكرش را بجاي آرند ، و آنها خود را سرگرم به ملاهي نموده و نعمت را به كفران و غفلت مبدَّل كردهاند مورد بازخواست و پرسش قرار خواهند گرفت . قَوْلُه تَعالَي: أَلْهَا'كُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي' زُرْ����مُ الْمَقَابِرَ، در «مفردات» راغب آورده است كه «لَهْو» عبارت است از چيزي كه انسان را از مقصود و مرامش باز دارد و به چيز دگر مشغول سازد . و گفته ميشود: ألْهاهُ كَذا، يعني وي را از امر أهمّ نسبت به او بازداشت و شاغل او گشت ؛ خداي تعالي ميگويد: أَلْهَا'كُمُ التَّكَاثُرُ ـ تا اينجا بود گفتار راغب .
و نيز راغب آورده است: مُكاثَرَة و تكاثُر ، تَباري در كثرت مال و عزّت است . و نيز آورده است: مَِقْبرة با كسرۀ ميم و فتحۀ آن ، موضع قبور است و جمعش مَقابِر ؛ خداوند تعالي ميفرمايد: حَتَّي' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ، كنايه ميباشد از مرگ ـ تا اينجا بود گفتار راغب .
بناءً عليهذا ، معني بنا بر آنچه سياق آيه ميرساند اينطور ميشود: كثرت طلبي در متاع حيات دنيا و زينتهاي آن و تسابق در تكثير عِدّه و عُدّه ، شما را بازداشت از آنچه داراي اهمّيّت و منظور و مقصود بود براي شما ، و آن عبارت
ص 5
است از ياد خدا ؛ تا هنگاميكه مرگ شما را دريافت . بنابراين در تمام مدّت زمان حياتتان غفلت بر شما چيره گشت .
و بعضي گفتهاند: معني اينست كه تباري و تباهي در كثرت رجال شما را غافل ساخت به آنكه اين دسته ميگفتند: مردان ما زيادتر است و آن دسته ميگفتند: مردان ما زيادتر است ، تا بجائي رسيد كه چون تعداد زندگان را استيعاب نموديد به سراغ مردگان رفتيد و مردان خود را كه مرده بودند برشمرديد ؛ و لهذا تكاثر و محاسبۀ كثرت نيز بر روي مردگانتان قرار گرفت .
و اين معني مبتني است بر آنچه در اسباب نزول آيه وارد شده است كه دو قبيله از طائفۀ أنصار با زندگانشان و سپس با مردگانشان تفاخر نمودند . و در بعضي از آنها وارد است كه اين تفاخر در مكّه در ميان بني عَبد مَناف و بنيسَهْم وارد شد و سوره در آنجا نازل شد . و در بحث روائي خصوص قصّۀ آن خواهد آمد .
قَوْلُه تَعالَي: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، اين عبارت ردع و منع آنانست از اشتغالشان به چيزي كه مهمّ نيست از چيزي كه مهمّ است و منظور و مقصدشان ميباشد ؛ و تخطئۀ ايشانست در روش و عملشان . و اين كلام: سَوْفَ تَعْلَمُونَ در مقام تهديد ميباشد ، و معنيش اينطور است ـ بنا بر آنچه مقام افاده ميدهد ـ به زودي خواهيد دانست تبعات و عواقب اينگونه اشتغالتان را از آن امر مهمّ . و چون از زندگي دنيوي منقطع گشتيد ، در آن وقت به معرفت و تنبّه آن ميگرائيد .
قَوْلُه تَعالَي: ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، تأكيد است براي ردع و منع و تهديدي كه در سابق ذكر فرموده است . و بعضي گفتهاند: مراد از اوّل علم در وقت مردن ، و مراد از دوّم علم در وقت برانگيختگي در روز بازپسين ميباشد .
قَوْلُه تَعالَي: كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ، ردع است بعد از ردع ، و منع است پس از منع ؛ بجهت تأكيد مضمون سابق . و يقين عبارت
ص6
است از علمي كه در آن شكّ و ريب و ترديد داخل نميگردد .
و كلام خدا كه ميفرمايد: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ، جواب «لَو» محذوف است . و تقدير آن اينطور ميباشد: اگر شما به علم اليقين بدانيد ، هرآينه آنچه را كه ميدانيد باز ميدارد شما را از تباهي و تفاخر به كثرت . و كلام خد: لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ كلامي مستأنفه ، و لام هم لام قسم است . و معني اينگونه است: من سوگند ميخورم كه شما البتّه خواهيد ديد جحيم و آتشي را كه پاداش اين تَلَهّي و غفلت و اعراض است . اينطور تفسير كردهاند .[1]
گفتهاند: جائز نيست كه لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ جواب لَو امتناعيّه قرار گيرد، چرا كه رؤيت جحيم امري متحقّق الوقوع مياشد و جواب لو امتناعيّه اينطور نيست و اين تفسير مبتني است بر آنكه رؤيت جحيم و آتش در روز قيامت بوده باشد ، همانطور كه فرموده است: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَي' [2]، و اين امر مسلّمي نيست ؛ بلكه ظاهر آنستكه مراد ، رؤيت جهنّم قبل از روز قيامت است. نه با رؤيت بصر بلكه با رؤيت بصيرت كه رؤيت قلب باشد ، و آن از آثار يقين است بنا بر آنچه را كه اشاره دارد بر آن گفتار خداي تعالي:
وَ كَذَ'لِكَ نُرِيٓ إِبْرَ'هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ
ص 7
الْمُوقِنِينَ . [3]
و تفسير ما پيرامون آن در سورۀ أنعام گذشت . و اين ، رؤيت قلبيّه ميباشد قبل از روز قيامت و دربارۀ آن دسته از سرگرمان به دنيا و غافلان از لقاء خدا غير متحقّ�� ��ست ؛ بلكه راجع به آنها و در حقّ آنها ممتنع ميباشد بجهت آنكه يقين براي ايشان امتناع دارد .
قَوْلُه تَعالَي: ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ ، مراد از عين اليقين خود يقين است. و معني اينطور ميشود: شما البتّه جحيم را بدون شائبه و ترديد خواهيد ديد ، و اين بواسطۀ مشاهدۀ آنست در روز قيامت . و دليل بر اين ، گفتار خداست پس از اين: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ . پس مراد از رؤيت اوّل رؤيت آتش است قبل از روز قيامت ، و مراد ����ز رؤيت دوّم رؤيت آنست در خود روز قيامت .
و بعضي گفتهاند: اوّل قبل از دخول در آتش است روز قيامت ، و دوّم بعد از دخول . و بعضي گفتهاند: مراد از اوّل معرفت به آنست ، و مراد از دوّم مشاهدۀ آن . و بعضي گفتهاند: مراد از رؤيت پس از رؤيت ، اشاره است به استمرار و خلود در آن . و بعضي غير از اينها گفتهاند . و اين وجوه وجوهي است ضعيف .
قَوْلُه تَعالَي: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ ، ظاهر سياق آن ميباشد كه اين خطاب و همچنين خطابهاي متقدّمۀ بر آن در اين سوره براي جميع مردم است ، از آن جهت كه در ميانشان كساني وجود دارند كه با استعمال نعمتهاي پروردگارشان ، از ذكر خدا و از ياد خدا اشتغال به كثرات پيدا كرده و تكاثر و مباهات در كثرتجوئي و زيادت طلبي آنانرا از ذكر خدا منصرف كرده است . و
ص 8
تهديد و توبيخي كه آمده است متوجّه است به سوي عامّۀ مردم در ظاهر خطاب، و متوجّه و واقع است به سوي طائفۀ مخصوصي از آنها در حقيقت و واقع الامر ؛ و آنان كساني ميباشند كه ألْهاهُمُ التَّكاثُرُ .
و همچنين ظاهر سياق آنستكه مراد از نعيم ، مطلق ميباشد ؛ و آن عبارت است از هر چيزي كه بر آن عنوان نعمت صادق ميباشد . لهذا انسان مورد بازخواست و مؤاخذه قرار ميگيرد از تمامي نعمتهائي كه خداوند وي را بدانها نعمت بخشيده است .
و اين بدان سبب است كه نعمت ـ كه عبارت است از امري كه با شخص نعمت داده شدۀ به او بايد ملايمت داشته باشد و سازگار با وي باشد ؛ و لهذا نعمت متضمّن نوعي از خيرات و منافع است ـ در صورتي نعمت است و بر آن اين اسم صادق ميگردد كه شخص نعمت داده شدۀ به او از آن بهرهبرداري خوب كند و كامياب گردد و منتفع شود . و امّا اگر آنرا در خلاف اين منظور استعمال نمايد نقمت خواهد شد نسبت به او ؛ و اگر چه في حدّ نفسه آن نعمت، نعمت است . خداوند تعالي انسان را آفريده است ، و غايت و مقصد از خلقت او كه سعادتش و منتهاي كمالش در آنست را تقرّب در مقام عبوديّت به سوي خودش قرار داده است ؛ همچنانكه فرموده است: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ [4].
و اين همان معني ولايت الهيّه ميباشد براي بندهاش . و خداوند سبحانه براي بندهاش مهيّا نموده است تمام چيزهائي را كه وي به آنها سعيد گردد ، و در
ص9
سلوكش به سوي غايت و مقصدي كه خداوند او را بر آن خلق كرده است از آن انتفاع برد . و اينها عبارت هستند از نعمتهاي الهيّه ؛ فَأسْبَغَ عَلَيْهِ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً [5].
بنابراين ، استعمال اين نعمتها بر وجهي كه خداوند آنرا بپسندد و انسان را به سوي مقصد و غايت مطلوب او ايصال نمايد ، همان راه و طريق به سوي غايت است ؛ و آن طريق عبارت است از اطاعت . و استعمال آن نعمتها بر وجه جمود و دلبستگي به خودشان و نسيان ماوراء آن عبارت است از غَيّ و ضلالت و گمراهي و انقطاع و بريدگي از غايت ؛ كه عبارت است از معصيت .
و خداوند با حكم بَتّي و قضاء غيرقابل برگشت و تبديل خود حكم فرموده است كه انسان حتماً بايد به سوي وي بازگشت نمايد ؛ و او از وي ، از عملش سؤال كند و محاسبه نمايد و طبق آن جزا دهد .
عمل بنده عبارت ميباشد از استعمال نعمتهاي الهيّه . خداي تعالي ميگويد:
وَ أَن لَّيْسَ لِلْإِنسَـٰنِ إِلَّا مَا سَعَي' * وَ أَنَّ سَعْيَهُ و سَوْفَ يُرَي' * ثُمَّ يُجْزَیٰهُ الْجَزَآءَ الاوْفَي' * وَ أَنَّ إِلَي' رَبِّكَ الْمُنتَهَي .[6]
بناءً عليهذا سؤال و پرسش از عمل بنده ، سؤال و پرسش از اوست از نعيم (نعمتها) كه آنها را به چه گونه بكار بسته است ؟ آيا شكر نعمت گذارده
ص 10
است ، يا كفران نعمت نموده است ؟
«بحث روائي»:
د ر تفسير «مجمع البيان» از قَتادَه روايت است كه: اين سوره راجع به يهوديان فرود آمده است . گفتند: ما از بني فلان بيشتريم ، و بني فلان از بنيفلان بيشترند . اين قضيّه آنان را از خدا و ذكر خدا بازداشت تا از روي ضلالت بمردند .
و گفته شده است: در »تيرهاي از طائفۀ انصار نازل شده است كه با هم تفاخر كردند . از أبو بريده اين گفتار نقل است .
و گفته شده است: دربارۀ دو قبيله از قريش نازل شده است: بني عَبد مَناف بن قُصَيّ ، و بني سَهْم بن عَمْرو ؛ كه با يكدگر در مقام مكاثرت و مفاخرت برآم��ند و ��ون اشراف خود را بر شمردند بنو عَبد مَناف بر رقيبشان چيره گشتند.
سپس با خود گفتند: مردگان را نيز به حساب در ميآوريم ، تا جائيكه به سوي قبرها رفتند و تعداد اموات را نيز بشمارش آوردند و گفتند: اينست قبر فلان ! و اينست قبر فلان ! لهذا بنو سَهم بر بنو عَبد مَناف غالب آمدند بعلّت آنكه تعدادشان در جاهليّت بيشتر بوده است . اين روايت از مُقاتل و كَلْبيّ نقل شده است .
و در تفسير «برهان» از بَرْقي از پدرش از ابن أبي عُمَير از هِشام بن سالم از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام در قول خداي تعالي: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ روايت است كه حضرت فرمودند: مراد از علم اليقين ، بالعيان دانستن ميباشد .
حضرت علاّمه (قدّه) ميفرمايد: اين تفسير تأييد گفتار ما را در اين معني مينمايد .
ص 11
و در «تفسير قمّي» با إسناد خود از جَميل از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام وارد است كه چون جميل به او گفت: مراد از لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِالنَّعِـيـمِ چه ميباشد ؟! در پاسخ فرمود:
تُسْأَلُ هَذِهِ الامَّةُ عَمَّا أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهَا بِرَسُولِهِ ثُمَّ بِأَهْلِ بَيْتِهِ .
«اين امّت مورد بازخواست واقع ميشود از آن نعمتي كه خداوند به توسّط پيامبرش و پس از وي به توسّط اهل بيتش ، بدانها ارزاني داشته است.»
و در كتاب «كافي» با إسنادش از أبوخالد كابلي روايت است كه گفت:
دَخَلْتُ عَلَي أَبِيجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَدَعَا بِالْغَذَآءِ ، فَأَكَلْتُ مَعَهُ طَعَامًا مَا أَكَلْتُ طَعَامًا أَطْيَبَ مِنْهُ قَطُّ وَ لَا أَلْطَفَ .
فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الطَّعَامِ قَالَ: يَا أَبَاخَالِدٍ ! كَيْفَ رَأَيْتَ طَعَامَكَ ـ أَوْ قَالَ : طَعَامَنَا ـ ؟!
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ ! مَا أَكَلْتُ طَعَامًا أَطْيَبَ مِنْهُ قَطُّ وَ لَا أَنْظَفَ ، وَلَكِنْ ذَكَرْتُ الايَةَ الَّتِي فِي كِتَابِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِالنَّعِيمِ !
فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَمَّا يَسْأَلُكُمْ عَمَّا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ !
«من برحضرت امام محمّد باقر عليه السّلام وارد شدم. وي غذائي طلبيد ؛ من با معيّت حضرت غذائي خوردم كه هيچگاه مانند آنرا از جهت لطافت و از جهت گوارائي تناول نكرده بودم .
چون از صرف آن طعام فارغ گشتيم فرمود: اي أبوخالد ! طعامت را چگونه يافتي ـ يا آنكه فرمود: طعام ما را چگونه يافتي ـ ؟!
عرض كردم: فدايت گردم ! من طعامي گواراتر و پاكيزهتر از اين طعام تابحال نخوردهام وليكن به ياد آوردم آيهاي را در كتاب الله عزّوجلّ: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ !
ص 12
(پس شما در آن روز ، از نعيم مورد سؤال و پرسش قرار خواهيد گرفت!)
حضرت امام أبوجعفر عليه السّلام فرمود: فقط خداوند شما را مورد پرسش و سؤال قرار ميدهد از آن طريقهاي كه بر آن بر اساس حقّ استوار هستيد!»
و أيضاً در «كافي» با إسنادش از أبوحمزه روايت است كه گفت:
كُنَّا عِنْدَ أَبِيعَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ جَمَاعَةً ، فَدَعَا بِطَعَامٍ مَا لَنَا عَهْدٌ بِمِثْلِهِ لَذَاذَةً وَ طِيبًا ، وَ أُتِينَا بِتَمْرٍ تَنْظُرُ فِيهِ أَوْجُهُنَا مِنْ صَفَآئِهِ وَ حُسْنِهِ .
فَقَالَ رَجُلٌ: لَتُسْأَلُنَّ عَنْ هَذَا النَّعِيمِ الَّذِي تَنَعَّمْتُمْ بِهِ عِنْدَ ابْنِ رَسُولِ اللَهِ !
فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ وَ أَجَلُّ أَنْ يُطْعِمَ طَعَامًا فَيُسَوِّغَكُمُوهُ ، ثُمَّ يَسْأَلَكُمْ عَنْهُ !
إنَّمَا يَسْأَلُكُمْ عَمَّا أَنْعَمَ عَلَيْكُمْ بِمُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ .
«ما جماعتي بوديم كه در حضور امام جعفر صادق عليه السّلام بوديم . حضرت طعامي طلبيد كه ما از جهت لذّت و گوارائي نظير آن را نيافته بوديم ، و خرمائي نيز به نزد ما آوردند كه از لحاظ صفا و طراوت و حُسنش بطوري بود كه چهرههاي ما بدان دوخته ميگشت .
در اينحال مردي گفت: شما از اين نعمتي كه در محضر پسر رسول صلّيالله عليه و آله متنعّم ميشويد ، البتّه مورد سؤال واقع خواهيد شد !
حضرت امام صادق عليه السّلام فرمودند: خداوند عزّوجلّ بزرگوارتر و جليلتر ميباشد از آنكه طعامي را بخوراند ، و شما را از آن متمتّع و بهرمند گرداند بطوريكه براي همۀ شما گوارا شود ؛ آنگاه از شما مؤاخذه و پرسش بعمل آورد !
ص 13
آنچه را كه خداوند از شما سؤال مينمايد آن نعمتي ميباشد كه بواسطۀ محمّد و آل محمّد صلّي الله عليه و آله بر شما عطا فرموده است!» حضرت علاّمه (قدّه) فرمودهاند: اين مضمون از روايت با طرق دگري از ائمّۀ اهل بيت عليهم السّلام و با عبارات مختلفهاي روايت شده است . و در بعضي از آنها وارد است كه مراد از نَعيم ، ولايت ما اهل بيت ميباشد .
و مآل و مرجع اين معني به همان چيزي است كه ما سابقاً بيان داشتيم كه نعيم نسبت به هر گونه نعمتي كه خداوند مردمان را بدان نعمت متنعّم گردانيده است ـ از جهت آنكه آنها نعمت هستند ـ عموميّت دارد .
بيان اين حقيقت آن ميباشد كه اگر از چيزي از اينگونه نعمتها سؤال شود ، از آنجهت كه آنها مثلاً گوشت يا نان يا خرما يا آب خنك هستند ، و يا گوش يا چشم يا دست يا پا ميباشند سؤال نميشود ؛ بلكه از آنها كه سؤال ميگردد ، فقط از ناحيهاي است كه آنها نعمت هستند . خداوند آنها را خلق نموده است براي انسان ، و آنها را در راه وصول به كمال و حصول بر تقرّب عبوديّت وي نهاده است ؛ همانطور كه بدان اشاره شد . و خداوند خلائق را به استعمال آنها دعوت كرده است كه بطور شكر نعمت استعمال نمايند نه بطور كفر نعمت .
بنابراين آنچه مورد سؤال قرار ميگيرد نعمت ميباشد از آنجهت كه نعمت است . و واضح است كه آنچه دلالت ��ي���نمايد بر نعيميّت نعيم و كيفيّت استعمال آن بطور شكرانه نه كفرانه ، و بيان كننده و روشن سازندۀ تمام اين مسائل و مهمّات ؛ تنها ديني است كه پيغمبر اسلام صلّي الله عليه و آله آورده است ، و براي بيان و طريق إعمالش ائمّۀ اهل بيت را نصب فرموده است .
لهذا مرجع و بازگشت سؤال از نعيم ، سؤال است از عمل كردن به دين در
ص14
جميع حركات و سكونها . و بديهي است كه سؤال از نعيمي كه عبارت ميباشد از دين، سؤال است از پيغمبر صلّي الله عليه وآله و ائمّۀ اهل بيت پس از وي كه خداوند اطاعتشان را فرض و متابعتشان را در «سلوك إلي الله» كه طريق و جادّهاش استعمال نعمتهاست واجب گردانيد ؛ همچنانكه پيغمبر و ائمّه اين راه و سلوك را مبيّن داشتهاند . و ديديم كه در روايت أبوخالد كابلي كه امام فرمود: إنَّمَا يَسْأَلُكُمْ عَمَّا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ ، از اين واقعيّت كه مراد از سؤال از نعيم ، سؤال از دين است پرده برداشت .
ديديم كه در دو روايت جَميل و أبوحَمزه كه امام فرمود: يُسْأَلُ هَذِهِ الامَّةُ عَمَّا أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهَا بِرَسُولِهِ ثُمَّ بِأَهْلِ بَيْتِهِ ـ يا عبارتي كه در رديف افادۀ همين معني بود ـ اشاره دارد به اين واقعيّت كه مراد از سؤال از نعيم ، سؤال از پيامبر و اهل بيت اوست .
و در بعضي از روايات وارد است كه:
النَّعِيمُ هُوَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ؛ أَنْعَمَ اللَهُ بِهِ عَلَي أَهْلِ الْعَالَمِ فَاسْتَنْقَذَهُمْ مِنَ الضَّلَالَةِ .
«نعيم عبارت است از خود وجود رسول خدا صلّي الله عليه و آله كه خداوند بواسطۀ او بر اهل عالم نعمت عنايت نمود و آنان را از گمراهي رهائي بخشيد.»
و در برخي از روايات است كه: إنَّ النَّعِيمَ وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ . «تحقيقاً نعيم عبارت است از ولايت ما أهلالبيت.»
بازگشت و مرجع مضمون اين روايات ، چيز واحدي است . و از جملۀ ولايت اهل بيت است فريضه بودن پيروي از آنان و اطاعتشان در جميع راههائي كه در طريق عبوديّت حضرت حقّ سير ميكنند .
ص15
و در تفسير «مجمع البيان» وارد است كه گفته شده است: النَّعيمُ الصِّحَّةُ وَالْفَراغُ . «نعيم عبارت ميباشد از صحّت و فراغت.»
از عِكْرِمَه اين قول منقول است . و اين مطلب را تأييد ميكند روايتي كه ابن عبّاس از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: نِعْمَتَانِ مَغْبُونٌ فِيهِمَا كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ: الصِّحَّةُ وَ الْفَرَاغُ . «دو نعمت است كه بسياري از مردم نسبت به آن دو مغبون هستند: صحّت و فراغت.»
و ايضاً در «مجمع » است كه گفته شده است: النَّعِيمُ الامْنُ وَ الصِّحَّةُ . «نعيم عبارت ميباشد از امنيّت و صحّت.» از عبدالله بن مسعود و مجاهد منقول است . و اين مضمون از حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهما السّلام منقول است .
حضرت علاّمه (قدّه) فرمودهاند: و از طريق اهل سنّت روايات ديگري وارد است كه نعيم عبارت است از خرما و آب خنك ، و در بعضي از روايات غير از اين دو چيز نيز بيان شده است ؛ سزاوار است اينگونه روايات را حمل بر مثال نمود .
و همچنين از طرق اهل سنّت در حديث نبوي وارد است كه:
ثَلَاثٌ لَا يُسْأَلُ عَنْهَا الْعَبْدُ: خِرْقَةٌ يُوَارِي بِهَا عَوْرَتَهُ ، أَوْ كِسْرَةٌ يَسُدُّ بِهَا جُوعَتَهُ ، أَوْ بَيْتٌ يَكِنُّهُ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ ـ الحديث .
«از بنده در مورد سه چيز مؤاخذه نميشود: تكّه پارچهاي كه بدان عورتش را بپوشاند ، يا لقمه ناني كه بدان گرسنگياش را فرو نشاند ، يا اطاقي كه وي را از گرما و سرما محفوظ بدارد ـ تا آخر حديث.»
و سزاوار است كه اين روايت حمل شود بر خفّت حساب در ضروريّات
ص 16
معيشت ، و نفي مناقشه در آنها ؛ وَ اللهُ أعلَم.[7] ـ
اين بود آنچه استاد اكرم قدَّس اللهُ سرَّه در تفسير خود ذكر فرمودهاند .
علاّمه: از سورۀ تكاثر صريحتر در وحدت وجود نداريم
و امّا آنچه را كه حقير از ابحاث شفاهي ايشان شنيدهام و ضبط نمودهام ، صريحتر از اينها در اثبات وحدت ذات اقدس حقّ تعالي است . ايشان صريحاً ميفرمودند: «از اين آيه واضحتر و صريحتر در اثبات وحدتِ وجود نداريم . اين آيات از صراحت هم گذشته است ، و من در عجبم كه چرا در گوش ماها اثر نميكند!»
اين آيات ميگويد: اي مردمان ! شما در تم��م عمرتان تا سرتان به سنگ گور و لَحْد بخورد ، از ديدار و لقاي حضرت حقّ واحد معبود مسجود اعراض نمودهايد ، و وي را در شؤون كثرات بطور مقيّد و متعيّن نگريستهايد ؛ و اينست حقيقت جحيم و آتش گدازنده كه حجاب بر روي چهرۀ حقّ ساختهايد .
پردۀ تعيّن عالم هستي و كثرتبيني را كنار بزنيد تا جمال حضرت واحد بر شما تجلّي نمايد ، و نعمت حقيقيّۀ شما كه ولايت و عبوديّت صرفه است در مقابل چنين خداوندي به منَصّۀ تحقّق خود بنشيند . نه آنكه آن نعيم را زائل و باطل كرده از ولايت كه حقيقت قرب است بيبهره باشيد ، و آتش سوزانندۀ كثرات و تعيّنات چشمانتان را كور كند ؛ و در اين دنيا كه چنين است در عُقبي بصورت جهنّم بروز و ظهور نمايد .
اگر پردۀ حجاب ملكوت را از جلو ديدگان رمَددار و دوبين خود برداريد ، همين اكنون با علم يقيني و بالمعاينه خواهيد ديد كه اين كثرت طلبي و زيادهنگري چه سدّي عظيم در برابرتان ساخته است كه جز با رفع يد از كثرات و مباهات در امور كثيرۀ واهيۀ اعتباريّۀ مجازيّه امكان ندارد جمال حضرت حقّ را
ص17
ببينيد و تماشا كنيد و انس بگيريد و از واقعيّت نعيم تمتّع كافي ببريد !
علاّمه فرمودهاند: «آن تفسير اوّل راجع به سوره زياد دلچسب نيست ؛ اين تفسير دوّم مورد پسند است.» اينك براي مزيد بيان ، ما برخي از گفتارشان را كه در يادنامۀ ايشان ذكر نمودهايم در اينجا ميآوريم:
فرمودهاند: اين آيه اطلاق دارد و هر گونه از كثرت طلبي ] خواه در اموال و اولاد ، و خواه در خيرات ، در علم ، در فقه و اصول و حكمت و حديث و تفسير و سائر علوم و فنون [ انسان را از مقام وحدتطلبي و خداجوئي باز ميدارد . اين تفسير بهتر است از آن تفسير اوّل ؛ آن تفسير زياد مورد پسند نيست. [8]
و فرمودهاند: در بعضي از مراحل ، قرآن از صراحت هم گذشته ؛ امّا در عين حال ، حالات قلبي ما طوري است كه نميپذيرد و طور ديگر تأويل ميكند.
زيادهطلبي و زيادهبيني شما را از رؤيت جمال حقّ و وحدت مطلق به غفلت انداخت و منصرف كرد تا زمانيكه در قبرها سرازير شديد[9]
و فرمودهاند: معنيش چنين است: اين كثرات ، اين كثرت طلبيها و اين كثرتبينيها شما را به خود مشغول داشت ، و از لقاء و رؤيت حقّ بازداشت تا وقت مردن . يعني تا زنده هستيد ، در پيروي از كثرات ميرويد ؛ و پيوسته ميرويد تا ميرسيد به مردن ! ميميريد [10]
ص18
و فرمودهاند: ] امام صادق عليه السّلام در مجلسي به أبوحنيفه فرمودند: مراد از نعيم خوردني و آشاميدني و أمثالهما نيست [ بلكه مراد از نعيم ولايت ما اهل بيت است يعني از مردم سؤال ميشود كه: تا چه اندازه راه سلوك إلي الله خود را با راه و روش و سيره و منهاج ائمّۀ خودتان تطبيق نمودهايد ؟! و تا چه مقدار از مقام عبوديّت محضه و مطلقه برخوردار شديد ؟!
و مراد از جَنَّةُ النَّعيم كه در قرآن وارد است نيز همين بهشت است . يعني: «بهشت ولايت» كه همان بهشت مخلَصين و مقرّبين از اولياي خدا و واصلين به مقام توحيد ذاتي و مندكّ شدگان در عوالم ربوبي و صفات جمال و جلال الهي است . بهشت آنانكه شوائب وجودي خود را بطور كلّي به باد نسيان سپردند و همه را تسليم حقّ كردند .
با تمام اين شواهد و قرائن حاقّيّۀ داخليّه و عارضۀ خارجيّه ، ما نعمت را كنايه از ولايت دانستيم ؛ گرچه بحسب ظاهر مراد مطلق نعمت است ، ليكن در حقيقت بايد مراد نعمت ولايت باشد .
البتّه در اين تفسير (تفسير نعمت به ولايت) نميخواهيم از ضميمه نمودن روايات وارده اين معني را بدست آوريم . بلكه ميخواهيم از خود آيات و شواهد موجودۀ در آنها اين استفاده را نموده باشيم .
علاّمه: از خود تقابل ميان نعيم و جَحيم بدست ميآيد كه نعيم ولايت است
ملاحظه كنيد ! بعد از اينكه بطور كلّي تكاثر را مُلهي دانست ، و در صورت پيدايش علم اليقين و عين اليقين ، آنرا جحيم و آتش سوزنده شمرد ؛ به قرينۀ مقابله ، نعيم را كه همان مقام توحيد است ـ كه در عبد تجلّي ميكند و از آن به عبوديّت محضه تعبير ميگردد ـ بزرگترين سرمايۀ قابل مؤاخذه و مورد پرسش قرار ميدهد ؛ كه بايد ديدگان خود را از تكاثر يعني زياده و بسيار بيني درهم كشيد و به نعيم كه يگانه بيني و وحدت گرائي است بازگشت نمود .
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ
ص 19
الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ . از خود آيه في حدّ نفسها استفاده ميشود كه نعيم مطلب بسيار نفيس و ارزندهايست ، بلكه نفيسترين و با ارزشترين مهمّات و اهداف عالم خلقت بايد بوده باشد . و همانطور كه حضرت فرمودند ، از واقعيّت وجود يك شخص از اوّل عمر تا آخر عمر اينهمه نعمتهاي خدائي را كه ديده و مصرف كرده ، از آنها سؤال شود ؛ اين به حسب ظاهر از مفاد خود آيه خيلي بعيد است .
يعني افراد بشر بايستي در دنيا از تمام مواهبي كه خداوند به آنها عنايت فرموده است ، آن نعمت حقيقي و واقعي ، آن ولايت كه ربط بين عالم خلقت و ذات پروردگار است ؛ ربط بين مخلوق و خالق است ، ربط بين حادث و قديم است ، ربط بين ممكن الوجود و واجب الوجود است ؛ آنرا با كَدّ و سعي جستجو نموده و آنرا بدست آورند .
اگر بدست آمد أهدَي سَبيلاً است ، و گرنه إضلال است .
همۀ مردم در دنيا زيست ميكنند ، معاشرت مينمايند ، نكاح ميكنند ، غذا ميخورند ، استراحت ميكنند ، ميخوابند ، در مشاغل مانند هم باغباني و زراعت و تجارت و صناعت ميكنند ؛ ولي يك عدّه فقط نظر به ظاهر اين امور دارند و از باطن اعراض دارند ، اينها بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا [11] هستند .
يك عدّه در بين اين امور متكاثره و كثيره ، دنبال حقيقت واحده هستند ، اين ميشود نعيم. [12]
ص 20
كلام شيخ بهائي (ره) در «أربعين» در مراتب معرفت حقّ تعالي
آيت الهي ، حكيم ، متكلّم ، مفسّر ، محدّث ، فقيه ، اصولي ، شاعر بارز ، جامع علوم رياضيّه و طبيعيّه و هيئت و نجوم و علوم غريبه ، كه حقّاً از مفاخر اسلام است ، علاّمه شيخ بهاء الدّين محمّد عامِليّ جُبَعيّ أعلي اللهُ تَعالَي مَقامه مطلبي را در اين باب ذكر كرده است كه از جهت جامعيّت آن ، نقل آن در اين مقام شايسته ميباشد . وي ميگويد:
تَبصِرةٌ : مراد از معرفت خداي تعالي اطّلاع بر نُعوت و صفات جلاليّه و جماليّۀ اوست به قدر طاقت بشر . و امّا اطّلاع بر حقيقت ذات مقدّس وي ابداً مورد چشم داشت و نظر و اميد و طمع فرشتگان مقرّب و پيامبران و رسولان او نميباشد ، تا چه رسد به ديگران .
و كافي است در اينجا گفتار سيّد البشر: مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ !
«ما آنطور كه بايسته و شايسته است ترا نشناختهايم!»
و در حديث وارد است: إنَّ اللَهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الابْصَارِ . وَ إنَّ الْمَلَا الاعْلَي يَطْلُبُونَهُ كَمَا تَطْلُبُونَهُ أَنْتُمْ !
«تحقيقاً و واقعاً خداوند از عقلها و انديشهها پنهان شده است همانطور كه از چشمها پنهان شده است . و تحقيقاً موجودات مجرّدۀ عوالم ملكوت بالا وي را ميطلبند همانطور كه شما ميطلبيد!»
بنابراين توجّه و التفات مكن به كسيكه ميپندارد او به كُنْه حقيقت ذات مقدّسۀ او واصل گرديده است ، بلكه در دهان چنين كسي خاك بپاش ! زيرا بدون ترديد گمراه شده ، و راه غوايت پيموده ، و دروغ و افتراء بسته است !
زيرا امر ذات رفيعتر و پاكتر است از آنكه در خواطر بشر متلوّث و آلوده گردد . و هرچه را كه عالِم راسخ در دين تصوّر كند ، آن از حرم كبرياي حضرت وي فرسنگها دورتر است . و دورترين چيزي كه فكر عميق بدان دست مييابد ، آن غايت و نهايت
ص 21
دقّتي است كه وي بكار برده است . و چه نيكو گفته است:
آنچه پيش تو غير از آن ره نيست غايت فهم تست الله نيست[13]
بلكه از ذات بگذريم ، صفاتي را كه ما براي خداي سبحان اثبات ميكنيم، فقط بقدر گنجايش انديشهها و فهمها و به اندازۀ قواي وهميّه و تخيّلات ماست .
ما بر حسب عقول قاصرۀ خودمان اعتقاد داريم كه خداوند سبحانه متّصف است به اشرف از دو صفتي كه در دو طرف نقيض با يكدگر قرار دارند [14]، در حاليكه خداي تعالي ارفع و اجلّ ميباشد از جميع آنچه تو وي را بدانها توصيف ميكني !
و در كلام امام أبوجعفر محمّد بن عليّ الباقر عليه السّلام بدين مهمّ اشاره كرده است آنجا كه فرموده است:
كُلُّ مَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِي أَدَقِّ مَعَانِيهِ ، مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ ، مَرْدُودٌ إلَيْكُمْ ! وَ لَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لِلَّهِ تَعَالَي زُبَانَيَيْنِ ، فَإنَّ ذَلِكَ
ص22
كَمَالُهَا ، وَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ عَدَمَهُمَا نُقْصَانٌ لِمَنْ لَا يَتَّصِفُ بِهِمَا . وَ هَكَذَا حَالُ الْعُقَلآءِ فِيمَا يَصِفُونَ اللَهَ تَعَالَي بِهِ ـ انْتَهَي كَلامُهُ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ .
«تمام چيزهائي را كه شما با دقيقترين معاني با افكار خودتان تشخيص و تميز ميدهيد و آنرا خدا ميپنداريد ، آفريدهايست ساختۀ شما مانند خود شما، و بازگشتش به سوي شما ميباشد !
و شايد مورچگان كوچك توهّم كنند كه خداي تعالي نيز مانند آنها دو عدد شاخ دارد ، چرا كه كمال آنها به آنست ؛ و گمان كنند كه نداشتن آن نقصان است براي آن كس كه متّصف بدانها نبوده باشد . و همچنين است احوال عقلاي عالَم در صفاتي كه خداي تعالي را بدان توصيف مي��مايند ـ تمام شد كلام حضرت امام باقر صَلوات اللَه عَليه.»
بعضي از محقّقين[15] گفتهاند: اين گفتاري است دقيق و داراي متانت و استحكام ، و جالب و زيبا كه از مصدر تحقيق و مورد تدقيق صادر شده است .
و سرّ اين مطلب آن ميباشد كه: تكليفي كه به افراد بشر ميشود متوقّف است بر معرفت خداوند متعال بر حسب وسع و طاقت آنها . و آنچه را ��ه بدان مكلّف ميباشند آنستكه خدا را بشناسند با صفاتي كه بدان انس و الفت گرفتهاند و آن صفات را در وجود خودشان ديده و نگريستهاند ، با سلب نقائصي كه از انتساب آن صفات به انسان ناشي ميگردد .
و از آنجا كه انسان وجودش واجب بالغَير است و عالم و قادر و مريد و حيّ و متكلّم و سميع و بصير ميباشد ، مكلّف شده است كه همين صفات را در حقّ خداوند متعال با سلب نقائص ناشي از انتسابشان به انسان ، اعتقاد بنمايد . به اينكه معتقد شود خداي تعالي واجب است لذاته نه بالغير ، عالم است به
ص 23
جميع معلومات ، قادر است بر جميع ممكنات ؛ و همچنين در سائر صفات .
و به وي تكليف نشده است كه اعتقاد نمايد به صفتي در خدا كه در وي مثل آن يافت نميشود ، و به وجهي از وجوه مناسب آن صفات در او وجود ندارد . و اگر به چنين امري مكلّف ميگشت ، حقيقت تعقّل آن براي وي غير ممكن ميبود . و اين يكي از معاني قوله عليه السّلام است: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ـ تمام شد كلام بعض المحقّقين .
علم عادي ، علم اليقين ، عَين اليقين ، حقّ اليقين
بدان: آن معرفتي كه افهام بشر امكان وصول بدان را دارد داراي مراتب متخالفه و درجات متفاوتهاي است . محقّق طوسيّ طابَ ثَراه در برخي از مصنَّفاتش گفته است كه:
مراتب آن معرفت به مثابۀ مراتب آتش ميباشد [16].
ص 24
زيرا كوچكترين مرتبه از مراتب آن مانند كسي است كه بشنود در عالم وجود ، چيزي وجود دارد كه تمام اشيائي را كه با آن تلاقي كنند معدوم و نابود ميسازد، و در تمام اشيائي كه در برابر و محاذات آن قرار گيرند اثر خود را ظاهر ميكند ، و هر مقدار از آن گرفته و برداشته شود ابداً از آن چيزي كم و كاست نميگردد ؛ و آن موجود را آتش مينامند . و نظير اين مرتبه در باب معرفت خداوند تعالي ، معرفت مقلِّدين است كه بدون وقوف بر برهان و حجّت الهيّه ، دين را تصديق كردهاند .
و از اين معرفت برتر ، معرفت كسي ميباشد كه دود آتش به وي رسيده باشد و دانسته باشد كه لابدّ بايد مؤثّري باشد تا اين دود اثر آن بوده باشد ، و در اينصورت حكم به وجود آتش كند . و نظير اين مرتبه در معرفت خداي تعالي معرفت اهل نظر و استدلال ميباشد كه با براهين قاطعه حكم بر وجود صانع مينمايند .
و از اين بالاتر مرتبۀ كسي است كه به سبب مجاورت با آتش ، گرمي آنرا حسّ كند و با نور آن موجودات را مشاهده كند و بدان اثر منتفع گردد . و نظير اين مرتبه در معرفت خداوند سبحانه معرفت مؤمنين خالص است كه قلوبشان. ـ «أربعين» شيخ بهائي (ره) طبع ناصري (سنۀ 1274 هجريّۀ قمريّه) در ضمن شرح حديث دوّم ، ص16 تا ص18 به خدا اطمينان و آرامش يافته است و يقين كردهاند كه اللَهُ نُورُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ ؛ همانطور كه خداوند خود را بدين صفت توصيف نموده است .
و از اين عاليتر مرتبۀ كسي است كه با جميع وجودش در آتش بسوزد و بگدازد و محترق گردد ، و با تمام كلّيّت و آثارش در آتش متلاشي شود . و نظير اين مرتبه در معرفت خداي تعالي معرفت اهل شهود و فناء في الله است .
و اين بالاترين درجه و عاليترين مرتبه و آخرين مرحله ميباشد ؛ رَزَقَنا اللهُ الوُصولَ إلَيها و الوُقوفَ عَليها بمَنِّه و كَرَمه ـ پايان يافت گفتار خواجه
ص 25
اعلي اللَه مقامُه. [17]
پاورقي
[1] از جمله كسانيكه اينطور تفسير كردهاند بيضاوي است در تفسيرش ؛ وي ميگويد: فحُذف الجوابُ للتّفخيم ، و لا يَجوز أن يكونَ قولُه: لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ جوابًا ، لانَّه محقَّقُ الوقوع ؛ بلْ هو جوابُ قَسمٍ محذوفٍ اُكّد به الوعيدُ و اُوضِح به ما أنذَرهم منه بعد إبهامِه تفخيمًا.
[2] آيۀ 36 ، از سورۀ 79 : النّازعات: «و بارز و ظاهر ميشود آتش جحيم براي كسيكه ببيند.» و چون اين سوره در احوال قيامت است ، از يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ استفادۀ قيامت ميشود ، و همچنين از كلمۀ بُرِّزَتِ ؛ زيرا عالم قيامت عالم ظهور و بروز حقائق است نه اصل عالم حقائق .
[3] ـ آيۀ 75 ، از سورۀ 6 : الانعام: «و اي پيغمبر ! ما آنطور به إبراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان ميدهيم تا آنكه از صاحبان يقين بوده باشد!
[4] ـ آيۀ 56 ، از سورۀ 51 : الذّاريات: «و من جنّ و انس را نيافريدم مگر به سبب آنكه مرا عبادت كنند.»
[5] ـ اقتباس از آيۀ 20 ، از سورۀ 31 : لقمان: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ و ظَـٰهِرَةً وَ بَاطِنَةً . «و خداوند نعمتهايش را براي شما گوارا نمود ؛ چه نعمتهاي ظاهريّه و چه نعمتهاي باطنيّه.»
[6] ـ آيات 39 تا 42 ، از سورۀ 53 : النّجم: «و آنكه براي انسان نيست مگر آنچه را كه سعي ميكند . و تحقيقاً به زودي سعي خود را خواهد ديد ؛ و سپس به وافيترين جزاء ، مورد جزا قرار خواهد گرفت . و تحقيقاً غايت و پايان امر او به سوي پروردگار تو خواهد بود!
[7] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 20 ، ص 495 تا ص 500
[8]و [9] و [10]ـ دورۀ علوم و معارف اسلام 4 ، «مهرتابان» يادنامه و مصاحبات تلميذ و علاّمه عالم ربّانيّ علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائي تبريزي أفاضَ اللهُ علَينا من بركاتِ تُربته ، بخش دوّم: مصاحبات ، ابحاث فلسفي ، بطور انتخاب از ص 139 تا ص 141 از شمارۀ رديف طبع أوّل ، (و ص 219 تا ص 221 از طبع دوّم)
[11] ـ آيۀ 28 ، از سورۀ 14 : إبراهيم: أَلَمْتر إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ . «آيا ��ظر نيفكندهاي بسوي كسانيكه نعمت خدا را تبديل به كفران نمودند ، و قوم خودشان را به خانۀ هلاكت وارد ساختند؟!»
[12] ـ «مهر تابان» يادنامۀ علاّمه ، بخش دوّم: مصاحبات ، ابحاث قرآني ، ص 102 تا ص 104 از طبع أوّل ، (و ص 169 تا ص 171 از طبع دوّم)
[13] ـ اوّلش اينست:
هست در راه او به وقت دليل نطق تشبيه ، خامشي تعطيل
گر نگوئي ز دين تهي باشي ور بگوئي مُشبِّهي باشي
. . . . . . . . .
گفتم همه مُلك حُسن سرمايۀ تست خورشيد فلك چو ذرّه در سايۀ تست
گفتا غلطي ز ما نشان نتوان يافت از ما تو هر آنچه ديدهاي پايۀ تست (تعليقه)
[14] ـ مِن باب مثال ، در ما دو صفت متناقض وجود دارد: علم و جهل ، و ما ميگوئيم اشرف از ميان اين دو تا علم است ؛ پس خدا عالم است . و در ما دو صفت متناقض حيات و موت وجود دارد ، و چون در نزد ما حيات شريفتر از موت است ، ميگوئيم خدا حيّ است.
[15] ـ مراد محقّق دَوّاني است
[16] ـ در «رَوضات الجنّات» از طبع بيروت ، ج 3 ، ص 184 آورده است كه: من در تاريخ حمد الله مستوفي ديدم كه «بوعلي سينا» با «بوسعيد» در محلّي با هم ملاقات كردند . چون از همدگر جدا شدند ، از هر يك از آنان از احوال ديگري پرسيدند . شيخ أبوسعيد گفت ما أنا أراه هو يَعلم . يعني «آنچه را كه من ميبينم او ميداند» . و شيخ أبوعلي گفت: ما أعلَمه هو يراه . يعني «آنچه را كه من ميدانم او ميبيند.»
صاحب «روضات» در اينجا ميگويد: گفتار اين دو عالم اشاره ميباشد به درجات علم اليقين و عين اليقين و حقّ اليقين ، و به عبارةٍ اُخري: يقين خبر و يقين دلالت و يقين مشاهده ، و به تقرير سوّم: مكاشفه در خبر دادن و مكاشفه به اظهار قدرت و مكاشفۀ قلوب به حقائق ايمان . و هر يك از اين سه لفظ (علم و عين و حقّ) به معني نفس يقين است ، با اين تفاوت كه بنا بر اصطلاح آنان علم اليقين عبارت است از آنچه با شرط برهان حاصل ميگردد ، و عين اليقين عبارت است از آنچه با شرط بيان حاصل ميشود ، و حقّ اليقين عبارت است از آنچه با صفت عيان بدست ميآيد . و مثال آنرا به اين زدهاند كه حقيقت معني آتش را با تعريف ديگران، ويا با چشمان خود ، و يا بواسطۀ تأثير آن در وجود خودش بفهمد . پس علم اليقين براي عاقلان است ، و عين اليقين براي عالمان ، و حقّ اليقين براي عارفان
[17] ـ «أربعين» شيخ بهائي (ره) طبع ناصري (سنۀ 1274 هجريّۀ قمريّه) در ضمن شرح حديث دوّم ، ص 16 تا ص 18