ص 295
ص 296
جزوه ايست مستقلّ در اعتبار دعاي : الَلهُمَّ إنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ ،كه سنداً و متناً مورد امضاي علماء مي باشد .
اين جزوه درردّ گفتار عالم معاصر محدّث شوشتري رحمة الله عليه ميباشد،كه در صفحۀ 70 از همين مجموعه در تعليقۀ آن وعده داده شد كه به آخر كتاب ملحق گردد .
ص 297
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدّينِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظيم
جناب ثقة المحدّثين آية الله آقاي حاج شيخ محمّد تقي تُستري دام إفضاله در كتاب «الاخبار الدّخيلة» ص 263 تا ص 265 ،توقيعِ وارد در ادعيۀ ماه رجب را ردّ كردهاند؛و ما در اينجا خلاصۀ مطلب ايشان را ميآوريم و سپس به ردّ آن ميپردازيم :
امّا كلام ايشان اينست كه : از جمله ادعيۀ مُفتريه،آن دعائي است كه در «مصباحَيْن» آمده است كه :
أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَنِ ابْنِ عَيَّاشٍ؛قَالَ : مِمَّا خَرَجَ عَلَي يَدَيِ الشَّيْخِ الْكَبِيرِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ بْنِ سَعِيدٍ رَضِيَ اللَهُ عَنْهُ مِنَ النَّاحِيَةِ الْمُقَدَّسَةِ،مَا حَدَّثَنِي بِهِ خَيْبَرُ بْنُ عَبْدِ اللَهِ؛قَالَ : كَتَبْتُ مِنَ التَّوْقِيعِ الْخَارِجِ إلَيْهِ :
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ادْعُ كُلَّ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ رَجَبٍ :
اللَهُمَّ إنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ،الْمَأْمُونُونَ عَلَي سِرِّكَ،الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ،الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ،الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ .
ص 298
أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ،فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَانًا لِتَوْحِيدِكَ وَ ءَايَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ . يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ؛لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ،فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ،بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إلَيْكَ؛أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ . ـ إلَي : وَ فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُودٍ . ـ إلَي : وَ مَلَٓئِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ بُهْمِ الصَّآفِّينَ ] وَ [ الْحَآفِّينَ . وَ بَارِكْ لَنَا فِي شَهْرِنَا هَذَا الْمُرَجَّبِ الْمُكَرَّمِ وَ مَا بَعْدَهُ مِنْ أَشْهُرِ الْحُرُمِ ـ إلخ .
و پس از آن گفتهاند : و از جمله اموري كه دلالت دارد بر اينكه اين دعا ساختگي است چند چيز است :
اوّل : جملۀ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ ؛نطق مشيّت خدا در آنها چه معني دارد ؟
دوّم : جملۀ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ ؛الَّتِي كه موصول است به چه بر ميگردد ؟ اگر به وُلَاةُ أَمْرِكَ برگردد،از جهت لفظ تمام نيست بلكه از جهت معني ايضاً؛و اگر به ءَايَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ برگردد،از جهت معني استوار نيست بلكه از جهت لفظ ايضاً .
سوّم : جملۀ لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ ؛چون اين جمله ميرساند كه ملائكه كه آيات خدا هستند با خود خداوند در تمام صفات خداي تعالي غير از عنوان خالقيّت و مخلوقيّت مساوي هستند؛مثل آنكه بگوئيم : فلانكس مثل پادشاه است جز اينكه پادشاهي ندارد . يعني در تمام كمالات سواي سلطنت،همانند اوست؛و اين كفر محض است .
و امّا أَعْضَادٌ ،ظاهرش اينست كه آنان اعضاد خدا هستند؛و اين نيز كفر است،و ممكن است كه با تكلّف گفت كه فرشتگان بعضي از آنان،اعضاد بعضي دگرند چون اعوان ملك الموت .
ص 299
كما آنكه دربارۀ أَشْهَادٌ اين تكلّف را ميشود پذيرفت و گفت كه مراد حضور شهادت آنان بر بني آدم است . و دربارۀ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ گفت كه آنان بني آدم را از بلايا حفظ ميكنند .
و دربارۀ مُنَاةٌ نيز گفت كه از مادّۀ « مَنَي لَهُ » است،يعني اندازهگيري كرد براي او؛نظير آيۀ شريفۀ : فَالْمُدَبّـِرَ'تِ أَمْرًا . و دربارۀ رُوَّادٌ نيز گفت از « فُلانَةٌ رآئِدَةٌ » است،يعني پيوسته در بيوت جاراتش رفت و آمد دارد؛و بنابراين معنايش چنين ميشود كه فرشتگان طوّافون بر مردم هستند .
اگر با اين تكلّفات قانع شديم فبها؛و إلاّ كَما تَرَي كه به هر يك از اين فقرات اشكال است .
چهارم : جملۀ وَ فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُودٍ ؛چون معني اينست كه خداوند واجد آنچه را كه مفقود است نيست،و اين كفر است،چون معني فَقَدَ الشَّيْءَ اينست؛ و اگر به لفظ واجِدَ كُلِّ مَفْقودٍ بود معني مناسبي داشت .
پنجم : جملۀ وَ بُهْمِ الصَّآفِّينَ ،كه در اصل «مصباح» : وَ الْبُهْمِ با الف و لام آمده است و اين اصحّ است چون صافيّن صفت براي بُهم است ظاهراً .
و در هر صورت بُهمْ چه معني دارد ؟ مگر آنكه جمع بُهْمَة باشد و أبوعبيدة گويد : الْبُهْمَة اسب سواري را گويند كه از شدّت بأس و صولتش،نميدانند مآل او به كجا منتهي ميشود و سرانجامش به كجا ميانجامد؛و در اين صورت مراد فرشتگان مجاهد با كفّار هستند .
ششم : جملۀ وَ أَصْلِحْ لَنَا خَبِيئَةَ أَسْرَارِنَا ؛چون اصلاح براي چيز فاسد است و اگر ميگفت : وَ أصْلِحْ ] لَنا [ ما فَسَدَ مِن خَبيئَةِ أسْرارِنا ،صحيح بود .
هفتم : جملۀ وَ بَارِكْ لَنَا فِي شَهْرِنَا هَذَا الْمُرَجَّبِ الْمُكَرَّمِ وَ مَا بَعْدَهُ مِنْ أَشْهُرِ الْحُرُمِ زيرا ماه رجب را به ماه حرام توصيف نكرده است،و ماههاي بعد
ص 300
از آن را توصيف كرده است؛با اينكه ماه رجب حرام است،و ماههاي بعد از آن كه شعبان و رمضان و شوّال باشد حرام نيست،و ماههاي بعد از اينها كه ذوالقعدة و ذوالحجّة و محرّم است حرام است . و علاوه أَشْهُرِ الْحُرُمِ به اضافه صحيح نيست چون حرُم وصف است و بايد گفت : الاشْهُرِ الْحُرُمِ؛اللَهُمَّ إلاّ أنْ يُقالَ : إنَّ في مِثْلِهِ يَصِحُّ الْوَصْفُ وَ الإضافَةُ بِاعْتِبارَيْنِ .
از همۀ اينها گذشته اين خبر ضعيف السّند است به ابن عيّاش؛و نجاشي گفته است : من از او چيزهاي بسياري شنيدم؛وليكن چون ديدم مشايخ ما او را ضعيف ميشمرند،لذا من از او اجتناب كردم و روايتهاي او را روايت نكردم . و خيبر بن عبدالله كه ابن عيّاش از او روايت ميكند از محمّد بن عثمان،نام او در رجال نيست .
و بالجمله،اگر در اين دعا نبود مگر فقط جملۀ : لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ ،فقط همين فقره دليل كافي بود براي ساختگي بودن اين دعا؛با آنكه اغلاط و منكرات ديگري كه ذكر شد در آن موجود است و سندش نيز ضعيف است ـ انتهي ملخّصاً .
أقول : در يكايك از اشكالات و ايرادات صاحب كتاب ايراد و اشكال واقع است،و طبق آنچه را كه ما در اينجا بيان ميكنيم به خوبي واضح و روشن ميشود كه : «اوّلاًهاي ايشان تا سابعاً» جز عنوان پشت هم انداختن ايرادها،و اظهار نمايش چشمگير اشكالها چيز ديگري نيست؛و اين اشكالات از برفانباري تجاوز نميكند .
امّا راجع به ضعف سند،عرض ميشود كه : كداميك از ادعيۀ واردۀ از معصومين سند صحيح دارد ؟ ادعيه و زيارات وارده با سند صحيح اقلّ قليل است؛و اگر بنا بشود در باب ادعيه و زيارات به سند صحيح معروف اكتفا كنيم،عُشري از اعشار ادعيه باقي نميماند؛و كتاب «مصباح» شيخ و كفعمي و
ص 301
«بلدالامين» او و كتاب «إقبال» و كتاب أدعيه و مزار «بحار الانوار»،تبديل به يك كتاب كوچك بغلي به قدر تبصرة علاّمه خواهد شد،در حاليكه ميدانيم اين خلاف ضرورت مذهب است؛علماي ما از سابقين و لاحقين اين ادعيه را محفوظ ميداشتهاند،و خود نيز ميخواندهاند و سيرۀ عملي آنها بر همين منوال بوده است .
اين دعا را شيخ طوسي در «مصباح المُتهجِّد» ص 559 ،و شيخ كفعمي در «مصباح» خود ص 529 ،و در «البلد الامين» ص 179 ،و سيّد ابن طاووس در «إقبال» ص 646 ،و علاّمۀ مجلسي در «بحار» ج 20 كمپاني،ص 343 آورده است؛ و همگي تلقّي بقبول كردهاند . و با آنكه مرحوم مجلسي در عبارات مشابهۀ با عبارات صوفيّه بسيار حسّاسيّت دارد و حتّيالإمكان ردّ ميكند،معذلك بدون هيچ بياني در اينجا دعا را آورده؛و معلوم ميشود كه تمام اشكالات صاحب كتاب «الاخبار الدّخيلة» را هباءً و غير قابل بيان ميدانسته است .
سيرۀ علماي شيعه در باب ادعيه و زيارات بر حفظ و قرائت آنها بوده است و از اينجا معلوم ميشود : رويّه و سيرۀ علماء ماضي ما در عمل به اين ادعيه و زيارات،صحّت سند به صحّت مشهور امروزي كه از زمان علاّمه احاديث را به صحاح و حسان و ضعاف و موثّقات تقسيم كرده است،نبوده است؛بلكه هر زيارت و دعائي را كه اطمينان به صدور آن داشتند گرچه با قرائن خارجيّه باشد،به آن عمل مينمودهاند . و همين معني صحّت است . پس دعا و زيارت ضعيف السّند،چنانچه مورد عمل اصحاب و علماء قرار گيرد و در كتب خود ضبط و ثبت كنند،و قدحي از آن و يا از راوي آن ذكر ننمايند؛همين شهرتي است كه موجب انجبار ضعف سند ميشود .
و ما در اصول ثابت كردهايم كه هر خبري كه صحيح السّند باشد ولي اصحاب از آن اعراض نموده باشند،قابل عمل نيست؛بل كُلَّما زادَ صِحَّةً زادَ
ص 302
ضَعْفًا؛ و هر خبر ضعيفي را كه معمولٌ به اصحاب باشد،بايد اخذ كرد؛و اين عمل اصحاب جابر سند آن ميشود .
و از اينجاست كه ما ميبينيم بسياري از روايات «كافي» بلكه اكثر آن ضعيف السّند است؛و اگر كسي به كتاب «مرءات العقول» مراجعه كند،خواهد يافت كه علاّمۀ مجلسي در هنگام بيان راويان احاديث،غالب آنها را ضعيف ميشمارد،در حاليكه ميدانيم كتاب «كافي» از كتب معتبرۀ ماست؛بلكه از معتبرترين كتب ماست .
و علّت،آن است كه نفس درج احاديث را در اين كتاب و سائر كتب اربعه، چون «من لايحضره الفقيه» و «استبصار» و «تهذيب» از چنان شيوخي كه از لحاظ وثاقت و ورع و امانت و علم و تبحّر در فنّ حديث و مقبول و مردود بودن آن،در درجۀ اعلي قرار دارند؛خود موجب اطمينان به صدور است .
و از همين جهت است كه اخباريّين قاطبةً و بسياري از علماء اصوليّين،جميع روايات واردۀ در كتب اربعه را صحيح و واجب العمل ميدانند؛ولي ما ميگوئيم نفس درج احاديث در اين كتابها وجوب عمل نميآورد و آنها را صحيح نميكند،ولي بدون شكّ به مقدار معتنابهي درجۀ ارزش حديث را بالا ميبرد،و با ضمّ مختصر قرينۀ خارجيّه و بعضي از شواهد آنرا صحيح و لازمالاتّباع ميكند.
ابن عيّاش گرچه در نزد نجاشي شخص غير معتمدي است،ولي تمام روايات شخص ضعيف كه دروغ نيست،بلكه شخص ضعيف در كلامش همه گونه كلام هست؛صحيح و فاسد،دروغ و صادق،مطرود و مقبول . و لعلّ اينكه بعضي از كلام او ولو به ضميمۀ قرائن خارجيّه عين صدق باشد؛و در اينصورت روايات اشخاص ضعيف مورد قبول قرار ميگيرد . و ممكنست اين روايت ابنعيّاش از اين قبيل بوده باشد . و نيز خير بن عبدالله و يا خيبر بن عبدالله كه
ص 303
راوي حديث از محمّد بن عثمان است،ممكن است از مشاهير و معاريف رجال حديث نبوده باشد كه نامش در رجال آمده باشد؛بلكه شخص ثقۀ عادي بوده و روايت او از اين جهت قابل اخذ بوده است . [1]
و امّا اشكال اوّل از اشكالات سبعۀ ايشان كه فرمودهاند : بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ چه معني دارد ؟
در جواب آن گفته ميشود : تمام موجودات چون ظهور خداوند هستند،پس تمام آنها كلام و سخن خدا هستند . كلام چيزي است كه إعراب عمّا
ص 304
فيالضّمير ميكند،و از پنهانيها و معاني درون نفس پرده بر ميدارد . و چون جملۀ موجودات موجب ظهور خدا و قدرت و علم و حيات او هستند و از آن گنج مخفيّ خبر ميدهند،جملگي كلمات خدا هستند؛چنانچه در قرآن كريم آمده است : وَ لَوْ أَنَّمَا فِي الارْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَـٰمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ و مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَـٰتُ اللَهِ . [2] و نيز آمده است : قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَـٰتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَـٰتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا .[3]
و نظير اين آيات كه از موجودات تكوينيّه تعبير به كلمه شده است بسيار است؛چون :
وَ يَمْحُ اللَهُ الْبَـٰطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَـٰتِهِ .[4]
إِنَّ اللَهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مّـِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ . [5]
إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَهِ وَ كَلِمَتُهُ . [6]
وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي' عَلَي' بَنِيٓ إِسْرَ 'ٓ ءِيلَ بِمَا صَبَرُوا . [7]
كَذَ'لِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ فَسَقُوٓا أَنَّهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ . [8]
أَلَمْتر كَيْفَ ضَرَبَ اللَهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ[9] .
وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الارْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ . [10]
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ . [11]
ص 305
تمام موجودات موجب ظهور حقّ، و كلمات او هستند و بسياري از آيات ديگر،بلكه تمام آياتي كه در آنها كلمةُ الله بكار برده شده است،مراد موجودات فعليّۀ تكوينيّۀ خارجيّه هستند كه از آن ذات اقدس خبر ميدهند،و موجب ظهور و بروز حقّ متعال ميگردند .
به نزد آنكه جانش در تجلّي است | همه عالم كتاب حقّ تعالي است |
عَرَض إعراب و جوهر چون حروف است | مراتب همچو آيات وقوف است |
ازو هر عالمي چون سورۀ خاص | يكي زآن فاتحه ديگر چو إخلاص |
نخستين آيتش عقل كُل آمد | كه در وي همچو باء بَسمَل آمد |
دوم نفس كُل آمد آيت نور | كه چون مصباح شد در غايت نور |
سيم آيت درو شد عرش رحمن | چهارم آيةُ الكرسي همي خوان |
پس از وي جرمهاي آسماني است | كه در وي سورۀ سبعُ المثاني است |
نظر كن باز در جرم عناصر | كه هر يك آيتي هستند باهر |
پس از عنصر بود جرم سه مولود | كه نتوان كرد اين آيات معدود |
به آخر گشت نازل نفس انسان | كه بر ناس آمد آخر ختم قرآن ص 306 |
پس بنابراين،تمام موجودات كلام حقّ هستند؛و همه منطوق ذات اقدس او،و جملگي گفتار و نطق و سخن او . وَ لَدَيْنَا كِتَـٰبٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ . [12] عالم تكوين كتاب گوياي خداست،و به حقّ و راستي سخن ميگويد و تنطّق مينمايد قَالُوٓا أَنطَقَنَا اللَهُ الَّذِيٓ أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ . [13]
پوستهاي بدن مجرمانو ظالمان در روز بازپسين ميگويند: ما را به نطق و سخن در آورده است آن خدائي كه هر چيزي رابه نطق و گفتار در آورده است .
مشيّت پروردگار متعال از صفات اوست؛و نفس صفات هم كه لم يزلي و لايزالي است؛يعني متعيّن به حدودي و متقيّد به قَدَر و اندازهاي نيست . أسماء و صفات ذات اقدس او غير متناهي است . ظهورات ماهيّات است كه در عالم وجود،مشيّت حقّ تعالي را شكل ميدهد و صورت بندي ميكند؛و به عبارت ديگر مخلوق ميكند و به وجود ميآورد . و عاليترين اقسام موجودات،فرشتگان حقّ هستند كه چون لبآلي مُتلالِئه آن مشيّت ازليّه را به لباس تقدير و اندازه مقدّر ميكنند؛و بنابراين ظهور ميدهند و آن معني مخفيّ و پنهان را گويا و بارز و ناطق مينمايند .
فرشتگان كه واسطۀ افاضۀ فيض و تدبير امور عالم خلقند،نطق و گفتار مشيّت خدا هستند،و در آنها جهتي است كه با آن موجودات را از كتم عدم به وجود ميآورند و به اندازه و قَدَر ميزنند؛كما آنكه در قرآن كريم داريم :
ص 307
فَالْمُدَبِّرَ'تِ أَمْرًا . [14]
بنابراين،معني : بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ واضح است؛يعني خدايا من از تو پرسش ميكنم به حقّ آن فرشتگاني كه قدرت تو را توصيف كردند و عظمت تو را آشكارا نمودند،و مشيّت تو را ظاهر و گويا كرده و به نطق و سخن در آوردند؛و بنابراين عالم كثرت و عالم خلق بدينوسيله پديد آمده است .
استقامت و استواري دعا از جهت لفظ و معني و امّا اشكال دوّم كه موصول : الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ، به چه برميگردد؛و در هر صورت از نقطه نظر لفظ و معني مستقيم نيست .
در جواب گفته ميشود كه : ترديد بين اين دو جهت بلا وجه است؛زيرا كه هر عارف به اسلوب كلام ميداند كه ارجاع آن به لفظ وُلَاةُ أَمْرِكَ صحيح نيست، پس متعيّن است كه يا به ءَايَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ بر گردد؛و يا به خصوص مَقَامَاتِكَ رجوع كند . و معلوم است كه ءَايَاتِكَ عطف بر أَرْكَانًا ميباشد و در حقيقت مفعول دوّم جَعَلْتَهُمْ خواهد بود؛و مَقَامَاتِكَ نيز چنين است .
و بنابراين،محصّل معني اين ميشود كه : تو اي پروردگار ! فرشتگان را آيات و نشانههاي خود قرار دادي ! و مقامات خود كه در هيچ محلّ و مكاني تعطيل پذير نيست،معيّن و مقدّر فرمودي ! بطوريكه در هر مكاني و هر محلّي هر كس بخواهد تو را بشناسد،به سبب اين موجودات طاهرۀ ملكوتيّه ميشناسد!
و اين معني بسيار سليس و روشن است؛و ما نفهميديم عدم استقامت از جهت معني،بلكه از جهت لفظ از كجا پيدا شد ؟
نظر استقلالي به موجودات شرك و غلط است و امّا اشكال سوّم كه لازمهاش تساوي ملئكه با خداست،و آن را كفر محض دانستهاند و اهمّ از اشكالات شمردهاند؛چون در عبارت دعا چنين
ص 308
است كه : لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ .
در جواب گفته ميشود : نه تنها فرشتگان،بلكه هر موجودي از موجودات تا برسد به هر ذرّهاي از ذرّات،هيچيك از خود استقلالي ندارند؛نه در ذات و نه در صفت و نه در فعل و اثر . همگي آيات و علامات و نشانههاي حقّ و مرائي و مجالي ذات اقدس او هستند . و از خود گرچه به قدر سر سوزني،هستي و وجود ندارند و اثر و فعل ندارند؛بلكه فقط و فقط نور حقّ است كه در آنها متجلّي شده است . و هر يك به قدر سعۀ ماهُويّ و ظرفيّت وجودي خود از آن بهرهبرداري كرده،و ظاهر به ظهور حقّ شدهاند .
أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا . [15]
از اوّلين نور حقّ كه أوّلُ ما خَلَق است،تا آخرين موجود عالم كثرت و طبع كه هيولاي اوّليّه و مادّۀ مُبهمه ميباشد،هيچيك و لو به قدر ذرّهاي از خود هستي و بودي ندارند؛همه حقّ است و تجلّي حقّ .
و اين معني تساوي نيست،بلكه معني تقارن آيه و ذوالآيه،و آئينه و صاحب صورت،و مُجلي و مُتجلّي،و مجاز و حقيقت است .
اگر ما به خورشيد تاباني كه در آب صاف و راكد و يا در آئينۀ شفّاف و صيقلي،درخشيده و تابان شده است بگوئيم : هيچ فرقي بين شمس جهانتاب و صورت واقعۀ در اين منظر نيست،آيا اين معني تساوي است ؟!
اين معني آيتيّت و مرآتيّت است؛نه سلب صفت از ذات حقّ و استنادش به موجودات و تصوّر اين دو معني كه بينشان از زمين تا آسمان فرق است،چگونه مورد اشتباه قرار گرفته است ؟
وَ في كُلِّ شَيْءٍ لَهُ ءَايَةٌ تَدُلُّ عَلَي أنَّهُ وَاحِدُ
ص 309
آيات قرآن كريم كه هر موجودي را آيه ميداند،راجع به اين حقيقت است؛و در ادعيۀ بيشمار و از جمله دعاي شريف «سمات» كه خدا را به اسمائش سوگند ميدهيم و به خدا بوسيلۀ آن اسماء توسّل ميجوئيم،همه و همه از اين قبيل است؛و مقامات مقدّسۀ انبياء و ائمّۀ طاهرين و توسّل به آنها از اين قبيل است .
نه آنكه ما به قدر ذرّهاي براي آنان استقلال،گرچه در مقام شفاعت باشد، قائل شويم و از اين دريچه به آنها توسّل جوئيم؛اين غلط است و آن صحيح،اين شرك است و آن توحيد .
باري،اين مسأله براي بسياري از غير متعمّقين در مباحث توحيدي و حكمت الهي روشن نشده است؛و لذا در اثر برخورد با چنين جملاتي كه حقيقتِ محضۀ توحيد است گير ميكنند . و بر اساس سنجش با ميزان فكري و سطح علمي خود گرچه از مباحث عقليّه و فلسفيّه دور باشند،فوراً چون دأب ضعفاء،دست به تكفير ميزنند و آن حقائق را كفر محض ميدانند .
غافل از اينكه اين دعاها را اساطين مذهب ميخواندهاند و ميخوانند؛و كفر دانستن اين فقرات مستلزم تكفير چون شيخ طوسي و شيخ كفعمي و سيّد ابن طاووس و علاّمۀ مجلسي خواهد شد كه آنرا در كتب خود آورده و تلقّي به قبول كردهاند .
و اگر ما در هر فنّ و مسألهاي كه در خور صلاحيّت ما نيست وارد نشويم،و علم آنرا به اهلش واگذاريم،و يا چون بسياري از علماء و بزرگان،حقيقتش را به راسخين در علم و ائمّۀ طاهرين ارجاع دهيم؛بهتر است .
و امّا لفظ أَعْضَادٌ : كه ظاهر آن را أعضاد خدا،يعني كمك كاران و مددكاران خدا شمردهاند؛و آنرا نيز كفر دانستهاند .
اوّلاً : خوب روشن است كه به قرينۀ عطف مُنَاةٌ و أَذْوَادٌ و حَفَظَةٌ و
ص 310
رُوَّادٌ،منظور كمك به خدا نيست؛بلكه مقصود دستاندركاراني هستند كه در عالم كثرت و طبيعت موجب تقدير و اندازهگيري و حفظ و مصونيّت هر موجود از گزند موانع،و بالاخصّ انسان از آلام و آفات و عاهات ميباشند . و معلوم است كه هر صنف از فرشتگان مأمور مأموريّت خاصّي براي افاضۀ فيض از جانب خدا بر عالم كثرت هستند،و اسباب تعيّن و تقدير رحمت ازلي و پخش آن به عالم امكان ميباشند . و در حقيقت اين جملات بيان كننده و نمايشگر صفات و افعال و مأموريّتهاي ملئكه ميباشد؛و همه آيه هستند و آئينه،و ظهور و مظهر براي نور ظاهر حقّ تعالي و تقدّس . بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ و بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ .[16]
و ثانياً : در آيات قرآن كه نصرت خدا را به مؤمنين نسبت ميدهد؛چون آيۀ كريمۀ : إِن تَنصُرُوا اللَهَ يَنصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ . [17]
و يا مثلاً عنوان قرض را به ذات اقدس او؛چون آيۀ : مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَـٰعِفَهُ و لَهُ . [18]
در اين موارد و موارد مشابه آن كه بسيار است،چه قسم معني نصرت و إقراض و ماشابَههُما توجيه ميشود ؟ به همان توجيه أَعْضَادٌ و مُنَاةٌ توجيه ميشوند .
فقدان به معني اعدام و نيستي است، نه غيبت و عدم مصاحبت و امّا اشكال چهارم : و آن اينكه به حقّ متعال، فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُودٍ اطلاق شده است . و فاقد بمعني غائب و عدم واجد است؛مثل قوله تعالي : قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ ،چون ياران عزيز مصر به برادران يوسف گفتند : ما جام
ص 311
شاه را گم كردهايم؛و اين معني باز با ذات اقدس حقّ سازگار نيست .
در پاسخ گفته ميشود : فقدان در لغت عرب به معني عدم است،عدم و نيستي؛در مقابل وجدان كه از مادّۀ وجود است و به معني تحقّق و هستي است؛ وَجَدَهُ يعني او را به وجود آورد،و از باب إفعال دو مفعول ميگيرد : أوجَدَهُ الشَّيْءَ يعني شيء را براي او به وجود آورد . همينطور است مادّۀ عَدِمَهُ و فَقَدَهُ چون اين دو مادّه داراي معني واحد و مرادف يكديگرند .
عَدِمَهُ يعني آنرا نابود و نيست كرد،و أعدَمَهُ الشَّيْءَ از باب إفعال،يعني آن چيز را از او نيست و نابود كرد؛ فَقَدَهُ نيز يعني آنرا نابود كرد،و أفقَدَهُ الشَّيْءَ يعني آن چيز را از او نيست و نابود كرد و برداشت .
فَقَدَ و أفقَدَ از باب ثلاثي مجرّد و مزيدٌ فيه،در صورت اوّل و دوّم هر دو متعدّي است؛ولي در صورت اوّل به يك مفعول،ودر صورت دوّم به دو مفعول؛و در حقيقت در صورت اوّل سَلبُ الشَّيء است به نحو سلب بسيط،و در صورت دوّم سَلبُ الشَّيءِ عَنِ الشَّيءِ به نحو سلب مركّب .
فَقَدَهُ يعني آنرا نيست كرد؛مثل عَدِمَهُ . و أفقَدَهُ الشَّيْءَ يعني آن چيز را از آن نيست كرد؛مثل أعدَمَهُ الشَّيْءَ .
وليكن چون كسي كه چيزي را نيست كند طبعاً آن چيز از او ديگر غائب خواهد بود،لذا معني غيبت در اينصورت لازم معني نيستي است . و گاهي فَقَدَ و عَدِمَ در لازم معني موضوعٌ له استعمال ميشود؛مثل آيۀ مباركۀ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ ،يعني ما جام شاه را گم كردهايم و آن از ما پنهان شده است .
و با مراجعه به كتب لغت اين حقيقت مكشوف است .
در «أقرب الموارد» در مادّۀ فَقَدَ گويد : فَقَدَهُ فَقْدًا وَ فِقْدانًا وَ فُقْدانًا وَ فُقودًا : غابَ عَنْهُ وَ عَدِمَهُ فَهُوَ فاقِدٌ وَ ذاكَ فَقيدٌ وَ مَفْقودٌ . وَ أفْقَدَهُ اللَهُ الشَّيْءَ: أَعْدَمَهُ إيّاهُ .
ص 312
و در باب مادّۀ عَدِمَ گويد : عَدِمَ المالَ عَدْمًا وَ عَدَمًا : فَقَدَهُ فَهُوَ عادِمٌ وَالْمالُ مَعْدومٌ . وَ أعْدَمَ اللَهُ فُلانًا الشَّيْءَ : جَعَلَهُ عادِمًا لَهُ .
و در «مصباح المنير» گويد : فَقَدْتُهُ فَقْدًا (مِنْ بابِ ضَرَبَ) وَ فِقْدانًا : عَدِمْتُهُ فَهُوَ مَفْقودٌ وَ فَقيدٌ .
و در «مجمع البحرين» گويد : نَفْقِدُ ����ُوَاعَ الْمَلِكِ،هُوَ مِنْ قَوْلِهِمْ : فَقَدْتُ الشَّيْءَ فَقْدًا (مِنْ بابِ ضَرَبَ) وَ فِقْدانًا : عَدِمْتُهُ فَهُوَ مَفْقودٌ؛وَ مِثْلُهُ افْتَقَدْتُهُ .
و در «لسان العرب» گويد : فَقَدَ الشَّيْءَ يَفْقِدُه فَقْدًا وَ فِقْدانًا وَ فُقودًا فَهُوَ مَفْقودٌ وَ فَقيدٌ : عَدِمَهُ؛وَ أفْقَدَهُ اللَهُ إيّاهُ .
بنابراين،خوب روشن ميشود كه معني فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُودٍ ،آنستكه خداوند نيست كنندۀ هر نيستي است به نحو سلب مطلق؛در مقابل واجِدُ كُلِّ مَوْجودٍ .
و مؤلّف محترم كتاب «الاخبار الدّخيلة» چنين پنداشتهاند كه معني غيبت معني مطابقي مادّۀ فقدان است،و چون غيبت چيزي از خدا معني ندارد،فلذا خدا را فاقد نميتوان گفت؛در حاليكه اين پندار اشتباه است و معني فقدان،اعدام و نيستي است نه غيبت و عدم مصاحبت .
و لطيف اينجاست كه ابن عيّاش هم اگر جاعل اين دعاي مرويّ باشد،همانطور كه سابقاً گذشت به شهادت نجاشي عالم به فنون شعر و ادب بوده است و شعر نيكو و پاكيزه ميگفته و ادبيّات او قويّ بوده است،آنگاه چگونه متصوّر است كه معني فاقد را نداند،و چنين دعاي عاليالمضمون را به چنين غلط ادبي خراب كند ؟!
و امّا اشكال پنجم كه چنين پنداشتهاند : وَ الْبُهْمِ الصَّآفِّينَ معني مناسبي ندارد . جز آنكه بُهم را جمع بُهمَه بدانيم؛و آن به معني اسب سوارِ
ص 313
تيزرو است كه باك از ورود در جائي ندارد . و اين كنايه از فرشتگاني ميباشد كه با مجاهدين در صفّ كارزار معاونت و كمك ميكنند .
درپاسخ گفته ميشود : بُهم جمع أبهَم است يعني ساكت و بدون سخن و خموش و بیزبان؛ چون حُمر و صُفر و سُود كه جمع أحمَر و أصفَر و أسوَد است .
و چون عالم بالا كه عالم ملكوت است،عالم آرامش و سكون و سكوت است،به خلاف عالم طبع كه عالم حركت و گفتار و غوغا و دغدغه است؛فلذا از مأموران صفّ كشيده براي انجام مأموريّتهاي خداوند به بُهم،كه دلالت بر سكوت و آرامش آنها دارد تعبير فرموده است .
و امّا اشكال ششم كه جملۀ : وَ أَصْلِحْ لَنَا خَبِيئَةَ أَسْرَارِنَا را ناتمام دانستهاند و چنين گفتهاند كه اصلاح در امور فاسد گفته ميشود؛و امّا نفس اسرار مخفيّه بدون تقيّد به فساد،معني ندارد كه در دعا گفته شود : خداوندا آن را اصلاح كن !
در پاسخ گفته ميشود : هر شيئي كه قابليّت فساد را داشته باشد،دعاي صلاح و اصلاح براي آن بجاست،گرچه بالفعل فاسد نباشد؛چون طروّ فساد براي آن امكان دارد،سپس دعا ميكند كه اين اسرار خبيئه را تو دستخوش فساد قرار مده و پيوسته آنرا مقرون به صلاح فرما ! و از براي نظير اين دعا و درخواست در ادعيه و محاورات عرفيّه و انشائات،مواردي بس عديده يافت ميشود .
و امّا اشكال هفتم كه فرمودهاند : جملۀ : وَ بَارِكْ لَنَا فِي شَهْرِنَا هَذَا الْمُرَجَّبِ الْمُكَرَّمِ وَ مَا بَعْدَهُ مِنْ أَشْهُرِ الْحُرُمِ صحيح نيست؛زيرا كه رجب ماه حرام است و مابعد آن ماه حرام نيست .
در پاسخ گفته ميشود : علّت عدم تصريح به حرمت شهر رجب همان
ص 314
بيان و دعا و درخواست در شهر رجب است،كه ميفرمايد : ما را در اين رجب مرجّب مبارك بدار و براي ما بركت بفرست در اين ماه و ماههاي بعد از آن كه در حرمت اشتراك دارند؛و معلوم است كه مراد از بعديّت در اينجا بعديّت اضافي است نه حقيقي،و كَمْ لهُ مِنْ نظيرٍ . و معلوم است كه ماههاي حرام كه ذوالقعده و ذوالحجّة و محرّم باشند،بعد از ماه رجب هستند .
و آنچه به نظر حقير ميرسد : در نظر جناب مؤلّف،اين قبيل اشكالات واهي چنان نيست كه پاسخش غير معلوم باشد؛ليكن چون جملۀ : لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ إلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ، بسيار سنگين و غير قابل هضم آمده است،كما آنكه خودشان در پايان كلام به اين امر تصريح كردهاند؛اين اشكالات براي چشمگير كردن و بزرگ جلوه دادن نقائص دعاست . وليكن بحمد الله والمنّة روشن و مبيّن شد كه اين جمله عين توحيد است و عين معرفت است .
دنباله متن(ابتدای جلد سوم)
پاورقي
[1] ـ ابن عيّاش ،أحمد بن محمّد بن عبيدالله بن الحسن بن عيّاش است،و در «تنقيح المقال» ج 1 ،ص 88 ترجمۀ او را آورده است و ما ملخّص آنرا در اينجا ميآوريم :
كتابهائي نوشته است كه دلالت بر شيعه بودن او دارد . و در سنۀ 401 فوت كرده است . عدَّهُ الشّيخُ في رِجاله في باب مَنْ لَمْ يَرْوِ عنهم عليهم السّلام . و قال النّجاشي : اضطرَب في ءَاخِر عُمره؛قال : رأيتُ هذا الشّيخَ (ره) و كان صديقًا لي و لوالدي،و سمعتُ منه شيئًا كثيرًا و رأيت شُيوخَنا يُضَعِّفونه فلَمْ أروِعنه شيئًا و تَجنّبتُه؛وكان من أهل العلم و الادب القويَّ و طيّبَ الشّعر و حَسنَ الخطّ رحمه الله و سامَحهُ . و اقتصر ابنُ شهر آشوب في «المعالم» علَي ذِكره و عدّ كُتُبه مِن دون تعرّضٍ فيه بمدحٍ و لا قدحٍ . و ضعَّفهُ في «الوجيزة» ثمّ قال : و فيه مدحٌ .
و سپس مرحوم مامَقاني فرموده است : قلتُ : بَعدَ إحراز كونه إماميًّا كما تَكشفُ عنه كُتبهُ و ورودِ المدح فيه،كان مُقتضَي القاعدةِ عَدُّ حديثِه من الحسَن لا الضّعيفِ؛سيَّما إن اُريد بالاِختلال في ءَاخِر عُمره خَلَلٌ في عقله دونَ مذهبه . و ترحّمُ النّجاشي عليه مؤيِّدٌ لحسنه؛كما لازالَ يُستشهدُ بنحو ذلك الوَحيد لحُسن الرّجلِ . و إن اُريد بالاِختلال اختلالُ مذهبه كما يومي إليه قولُ النّجاشي بعدَ الترحّم : وَ سامَحَهُ،و قولُه قبلَ ذلك : اضطرب في ءَاخِر عُمره،فإنّ ذلك لا يُراد به علي الظّاهر اختلالُ العقل؛نقولُ : لامانعَ من الاخذ برواياته الّتي رَواها في حال استقامتِه و اعتدالِه؛ولكن تجنّبُ النّجاشي من الرّواية عنه احتياطًا،أوجبَ تضعيفَهم للرّجل و اتّباعَهم إيّاهُ ؛و هو كماتري ـ انتهي .
[2] ـ صدر آيۀ 27 ،از سورۀ 31 : لقمان
[3] ـ آيۀ 109 ،از سورۀ 18 : الكهف
[4] ـ قسمتي از آيۀ 24 ،از سورۀ 42 : الشّوري
[5] ـ قسمتي از آيۀ 45 ،از سورۀ 3 : ءَال عمران
[6] ـ قسمتي از آيۀ 171 ،از سورۀ 4 : النّسآء
[7] ـ قسمتي از آيۀ 137 ،از سورۀ 7 : الاعراف
[8] ـ آيۀ 33 ،از سورۀ 10 : يونس
[9] ـ صدر آيۀ 24 ،از سورۀ 14 : إبراهيم
[10] ـ آيۀ 26 ،از سورۀ 14 : إبراهيم
[11] ـ آيۀ 171 ،از سورۀ 37 : الصّآفّات
[12] ـ ذيل آيۀ 62 ،از سورۀ 23 : المؤمنون
[13] ـ قسمتي از آيۀ 21 ،از سورۀ 41 : فصّلت
[14] ـ آيۀ 5 ،از سورۀ 79 : النّازعات
[17] ـ ذيل آيۀ 7 ،از سورۀ 47 : محمّد
[18] ـ صدر آيۀ 245 ،از سورۀ 2 : البقرة؛و صدر آيۀ 11 ،از سورۀ 57 : الحديد
دنباله متن(ابتدای جلد سوم)