حضرت علاّمه استادنا الاكرم طباطبائي رضوان الله عليه ميفرمودند: در مكاتبات و مباحثاتي كه در قضيّۀ تشكيك در وجود و وحدت وجود،در ميان دو عالم بزرگوار آقاي حاج سيّد أحمد كربلائي طهراني و آقاي حاج شيخ محمّد حسين كمپاني اصفهاني رضوان الله عليهما صورت گرفت،و بالاخره مرحوم
ص 282
حاج شيخ قانع به مطالب عرفانيّۀ توحيديّۀ آقا حاج سيّد أحمد نشدند؛بعد از رحلت مرحوم آقا سيّد أحمد،يكي از شاگردان مرحوم قاضي به نام «آقا سيّد حسن كشميري» كه از همدورگان آية الله آقاي حاج شيخ عليمحمّد بروجردي و آقا سيّد حسن مسقطي و آن رديف از تلامذۀ مرحوم قاضي بود،بناي بحث و مكالمه را با مرحوم حاج شيخ باز كرد،و آنقدر بحث را بر اساس استدلال و برهان مرحوم حاج سيّد أحمد تعقيب كرد كه حاج شيخ را ملزم به قبول نمود..[54]
شاهدِ شاهد در آستين ما،در عدول مرحوم كمپاني از عقيدۀ فلاسفه به تشكيك در وجود،به عقيدۀ عرفاء به وحدت وجود؛اشعار ايشانست در كتاب حكمت خود به نام «تحفة الحكيم» كه راجع به اتّحاد و هوهويّت ميفرمايند:
صَيْرورَةُ الذّاتَيْنِ ذاتًا واحِدَهْ | خُلْفٌ مُحالٌ وَ الْعُقولُ شاهِدَهْ (1) |
وَ لَيْسَ الاِتِّصالُ بِالْمُفارِقِ | مِنَ الْمُحالِ بَلْ بِمَعْنًي ل آئِقِ (2) |
كَذَلِكَ الْفَنآءُ في الْمَبْدَإِ لا | يُعْنَي بِهِ الْمُحالُ عِنْدَ الْعُقَلا (3) |
إذِ الْمُحالُ وَحْدَةُ الاِثْنَيْنِ | لا رَفْعُ إنّيَّتِهِ في الْبَيْنِ (4) |
وَ الصِّدْقُ في مَرْحَلَةِ الدَّلالَهْ | في الْمَزْجِ وَ الْوَصْلِ وَ الاِسْتِحالَهْ (5) |
فَالْحَمْلُ إذْ كانَ بِمَعْنَي هُوَ هُو | ذو وَحْدَةٍ وَ كَثْرَةٍ فَانْتَبِهوا (6))[55] |
ص 283
1 ـ چنانچه دو ذات مختلف ذات واحد شوند،اين امر محال است؛و عقول شاهد بر اين محاليّت است .
2 ـ امّا اتّصال پيدا نمودن نفوس و ارواح به مفارقات و مجرّدات عقليّه،محال نميباشد؛بلكه داراي معني مناسب و سزاوار به آن اتّصال و كيفيّت هو هويّت آنهاست .
3 ـ همچنين فناي نفوس انساني در مبدأ و اصل قديم خداوندي نيز در نزد صاحبان عقل،محال به نظر نميرسد .
4 ـ به سبب آنكه محال عبارت است از يكي شدن دو چيز؛نه از ميان برداشته شدن انّيّت و هستي نفس انساني از ميانه .
5 ـ و نيز گواه ما بر عدم محاليّت آن،صادق آمدن عنوان وحدت و يگانگي است در مرحلۀ دلالت،در مورد تركيب مزجي؛همچون آب و سركه كه اين دو مادّه با آنكه دو تا هستندو درهم آميخته و ممزوج گشتهاند،معذلك
ص 284
عنوان وحدت و نام واحدي بر آنها جاري ميشود . و در تركيب سركه و عسل بدان انگبين گويند .
و همچنين در مورد اتّصال دو چيز يا چند چيز با يكدگر؛مثل قطعات چوب كه از اتّصالشان،با وجود دوئيّت و بينونت معذلك نام واحد سرير بدان گفته ميشود .
و همچنين در مورد استحاله كه چيزي به صورت چيز دگر مبدّل شود؛همچون آب كه بخار ميشود،در اينصورت ميگويند: اين بخار،همان آب است نه چيز ديگر،در حاليكه آب و بخار دو چيز هستند .
6 ـ و در باب قضايا،قضيّۀ حمل شايع صناعي چون زيد قائم است،كه زيد و قائم دو چيز ميباشند؛و امّا در مورد حمل هو هو يعني حمل اوّلي ذاتي،كه حمل مفاهيم است بر همدگر همچون حمل حيوان ناطق بر انسان،كه در اين صورت با وجود وحدت مفهومي كه نتيجۀ حمل و هوهويّت است،معذلك كثرت مفهوم انسان با حيوان ناطق سبب صحّت حمل شده است؛وگرنه معني نداشت كه يك چيز به تمام معني برخودش حمل شود؛مثل الإنسانُ إنسانٌ . و لهذا در حمل اوّلي كه حمل هو هوست با وجود كثرت مفهومي از جهتي،اتّحاد در حمل واقع شده است؛پس بر اين مطالب توجّه داشته باشيد .
اين ابيات همگي دلالت بر مدّعاي آقا سيّد أحمد دارد؛وليكن آنچه در ميان آنها صريحتر است،بيت چهارم ميباشد كه دليل بر بيت سوّم ـ كه دلالت بر امكان فناء في الله دارد ـ آورده شده است . و اين عين مطلب اهل عرفان و يقين است؛و مرحوم حاج سيّد أحمد كربلائي هم غير از اين چيزي نميگويد . رحمة الله عليهما رحمةً واسعةً شاملةً . [56]
ص 285
باري،مُفاد اين ابيات مگر غير از مضمون ابيات حسين بن منصور حلاّج است كه اينك قرائت كرديم:
ص 286
أنَا أنَا أنْتَ،أمْ هَذا إلَهَيْنِ حاشايَ حاشايَ مِنْ إثْباتِ إثْنَيْنِ
هُويَّتي لَكَ في لآئيّتَي أبَدًا كُلٌّ عَلَي الْكُلِّ تَلْبيسٌ بِوَجْهَيْنِ
فَأيْنَ ذاتُكَ عَنّي حَيْثُ كُنْتُ أرَي فَقَدْ تَبَيَّنَ ذاتي حَيْثُ لا أيْني
تا آخر .
آية الله فقيد،فقيه عالم عارف: حاج ميرزا جواد آقا ملكيّ تبريزيّ قُدّس سرُّه،مطلب را فقط با چند جملۀ مختصر و كوتاه و مفيد بيان فرموده است،و چنان دليل متقني بر اثبات وحدت وجود ميآورد كه همگان را شيفته و فريفته نموده است . وي ميگويد:
وَ يَتَّضِحُ ذَلِكَ بِأدْنَي تَأمُّلٍ؛لاِنَّ حَقيقَةَ الْوُجودِ يَمْتَنِعُ عَلَيْها الْعَدَمُ؛ وَ إلاّ لاتَّصَفَ الشَّيْءُ بِنَقيضِهِ أوْ بِما يُساوِقُ نَقيضَهُ . وَ هُوَ بَديهيُّ الْبُطْلانِ ضَروريُّ الْفَسادِ . وَ كُلُّ ما امْتَنَعَ عَدَمُهُ ثَبَتَ قِدَمُهُ بِالضَّرورَةِ .
فَحَقيقَةُ الْوُجودِ ثَبَتَ قِدَمُها .
فَلَا يُمْكِنُ الْقَوْلُ بِأنَّ لِلاشْيآءِ وُجودًا حَقيقيًّا . فَتَأمَّلْ وَ اغْتَنِمْ !
فَإنَّ ما ذَكَرْناهُ بُرْهانُ الصِّدّيقينَ في إثْباتِ وُجودِهِ تَعالَي. [57]
ص 287
«و وحدت وجود با كوتاهترين تأمّل براي تو آشكار ميشود؛به جهت آنكه ممتنع است كه بر حقيقت وجود عدم عارض گردد؛و گرنه شيء مورد نظر يا به خود نقيض و يا به آنچه مساوي نقيضش است متّصف ميگشت . و اين اتّصاف،بطلانش از بديهيّات و فسادش از ضروريّات است . و هر چيزي كه عدمش امتناع داشته باشد،قديم بودنش ثابت است به حكم ضرورت . پس حقيقت وجود قديم بودنش ثابت شد . بنابراين امكان ندارد كه گفته شود: اشياء داراي وجود حقيقي هستند . در اين مهمّ تأمّل و تدبّر كن و مغتنم بشمار ! زيرا آنچه را كه ما بيان نموديم عبارت است از «برهان صدّيقين» براي اثبات وجود خداوند متعال!» چقدر عالي و رسا شيخ فخرالدّين إبراهيم عراقي اين حقيقت را در كتاب «لمعات» خود شرح داده است:
لمعۀ يازدهم:
بدانكه ميان صورت و آينه نه اتّحاد ممكن بود و نه حلول به هيچ وجه .
بيت:
گويد آن كس درين مقام فضول كه تجلّي نداند او ز حلول
حلول و اتّحاد در دو ذات صورت نبندد،و در چشم شهود،در همة
ص 288
وجود جز يك ذات مشهود نتواند بود .
شعر:
الْعَيْنُ واحِدَةٌ وَ الْحُكْمُ مُخْتَلِفُ وَ ذاكَ سِرٌّ لاِهْلِ الْعِلْمِ يَنْكَشِفُ [58]
صاحب كشف،كثرت در احكام بيند نه در ذات؛چه داند كه تغيير احكام در ذات اثر نكند . چه ذات را كمالي است كه قابل تغيّر و تأثّر نيست .
نور به الوان آبگينه منصبغ شود؛امّا چنان نمايد .
شعر:
لا لَوْنَ في النّور لَكِنْ في الزُّجاجِ بَدا شُعاعُهُ فَتُرآءَي فيهِ ألْوَانُ [59]
و اگر نداني كه چه ميگويم ، مصراع: در چشم من آي و پس نظر كن تا بيني
بيت:
آفتابي در هزاران آبگينه تافته پس به رنگ هر يكي تابي عيان انداخته
جمله يك نورست ليكن رنگهاي مختلف اختلافي در ميان اين و آن انداخته [60]
آري چقدر اين مطلب با دوبيتي صاحب بن عَبّاد مشابهت دارد:
رَقَّ الزُّجاجُ وَ رَقَّتِ الْخَمْرُ وَ تَشابَها فَتَشا كَلَ الامْرُ (1)
فَكَأنَّما خَمْرٌ وَ لا قَدَحٌ وَ كَأنَّما قَدَحٌ وَ لا خَمْرُ (2))[61]
ص 289
1 ـ شيشۀ ظرف شراب لطيف و رقيق است،و شراب نيز لطيف و رقيق است؛لهذا اين دو تا با هم مشتبه گشتند و بنابراين امر مشكل آمد .
2 ـ بطوريكه تو گوئي فقط تنها شراب است و كاسهاي در ميان نيست؛و تو گوئي كه فقط كاسهاي در ميان ميباشد و شرابي نيست !
اينك سخن ما در بحث تشخّص وجود،و معني و مفاد « لا هُوَ إلاّ هُو » خاتمه پيدا ميكند،و با ختم اين مبحث،جلد دوّم از قسمت «الله شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام پايان ميپذيرد .
و مناسب است در اينجا برخي از ابيات حكيم متألّه و فقيه و فيلسوف
ص 290
زمان و نادرۀ دوران كه در پايان كتابش: «تحفة الحكيم» آورده است،ما نيز در اينجا ذكر كنيم و كتاب را به زينت آن اشعار راقيۀ عاليه پايان بخشيم .
اين ابيات را در ميان فرق بين معني «كلام» و معني «كتاب» ايراد فرموده است كه بسيار جالب است،و براي فهميدن حقيقت توحيد وجود،و وحدت ذات حقّ متعال با جميع موجودات،و تأمّل در كيفيّت وحدت در كثرت نيز بجا و مقوِّي افهام ميباشد:
بَيْنَ الْكَلامِ مِنْهُ وَ الْكِتابِ | فَرْقٌ لَدَي الْعارِفِ باللُبابِ (1) |
فَكُلُّ مَوْجودٍ مِن الْكَلامِ | مِنْ جَهَةِ الصُّدورِ وَ الْقيامِ (2) |
وَ الْكُلُّ مِنْ حَيْثيَّةِ الْقَبولِ | كِتابُهُ عِنْدَ اُولي الْعُقولِ (3) |
وَ بِاعْتِبارِ عالَمِ الامْرِ فَقَطْ | كَلامُهُ فَإنَّهُ بِلا وَسَطْ (4) |
وَ عالَمُ الْخَلْقِ كِتابٌ مَحْضُ | وَ الْجَمْعُ مِنْ ذي الْجَهَتَيْنِ فَرْضُ (5) |
وَ لِلْكَلامِ بِاعْتِبارِ الْجَمْعِ | وَ الْفَرْقِ وَصْفانِ بِغَيْرِ مَنْعِ (6) |
فَبِاعْتِبارِ الْجَمْعِ بِالْقُرْءَانِ | يُدْعَي كَما في الْفَرْقِ بِالْفُرْقانِ (7) |
وُجودُهُ الْجَمعيُّ في أعْلَي الْقَلَمْ | فيهِ انْطَوَي كُلُّ الْعُلومِ وَ الْحِكَمْ (8) |
وُجودُهُ الْفَرْقيُّ وَ التَّفصيليّ | في غَيْرِهِ مِنْ سآئِرِ الْعُقولِ (9) |
وَ إنَّ في دآئِرَةِ الْوُجودِ | قَوْسَيْنِ لِلنُّزولِ وَ الصُّعودِ (10) |
وَ بِالنَّبيِّ الْمُصْطَفَي وَ الالِ | قَدْ خُتِمَتْ دآئِرَةُ الْكَمالِ (11) |
وَ أوَّلُ الْمَراتِبِ الْعَقْليَّةْ | هيَ الْحَقيقَةُ الْمُحَمَّديَّةْ (12) |
فَما وَعاهُ قَلْبُهُ مِمّا وَعَي | يَكونُ قُرْءَانًا وَ فُرْقانًا مَعا (13) |
وَ غَيْرُهُ لَيْسَ عَلَي هَذا النَّمَطْ | بَلْ كُلُّ ما اُوتيَ فُرْقانٌ فَقَطْ (14) |
وَ لاِخْتِصاصِهِ بِهِ كَما عُلِمْ | يَقولُ: اُوتيتُ جَوامِعَ الْكَلِمْ (15) |
وَ قَدْ خَتَمْتُ هَذِهِ الْمَقالَهْ | بِاسْمِ النَّبيِّ خاتَمِ الرِّسالَهْ (16) |
ص 291 | |
فَيا مَنِ اصْطَفاهُ مِن بَريَّتِهْ | وَ خَصَّهُ بِعِلْمِهِ وَ حِكْمَتِهْ (17) |
صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهْ | وُرّاثُهُ في سِرِّهِ وَ سيرَتِهْ (18) |
تَمَّتْ علي يدِ ناظمِها الْجاني محمّد حُسين النّجفيّ الإصفهانيّ في 29 ربيع الاوّل سنةَ 1351 الهجريّۀ القمريّه .
1 ـ در ميان عارفان به مغز و درون و حقيقت لبّ امر،فرق است ميان كلام خدا و كتاب خدا .
2 ـ (از آنجاكه هر موجودي دو وجهۀ صدور و قيام،و انفعال و قبول دارد)از آن حيث كه جهت صدور و قيام به خداوند متعال دارد،بدان موجود،كلام الهي گويند .
3 ـ و تمام مخلوقات در نزد خردمندان و صاحبان درايت و عقل،از جهت قبول و انفعال كتاب الهي محسوب ميشوند .
4 ـ چون موجودات عالم امر در وجودشان نياز به واسطه ندارند،لهذا فقط آنها كلام خدا هستند .
5 ـ و عالم خلق و طبيعت (كه بواسطۀ عالم امر موجود شدهاند) كتاب محض خداوند است . و آن موجوداتي كه داراي دو جهت،هم امر و هم خلق ميباشند،جامع هر دو جهت عنوان كلام الهي و كتاب خداوندي هستند .
6 ـ و بدون شكّ و شبهه از براي كلام به اعتبار جَمْع و فَرْق،دو وصف مختلف عارض ميگردد .
7 ـ به اعتبار جمع بدان قرآن گويند،همانطور كه به اعتبار فرق آنرا فرقان نامند .
8 ـ در وجود جمعي آن در بالاترين قلم،جميع علمها و حكمتها منطوي شده است .
9 ـ امّا وجود فرقي و تفصيلي آن،در ميان بقيّۀ عقول كه پائينتر از
ص 292
أعليالقلم است ميباشد .
10 ـ و تحقيقاً در دائرۀ وجود،براي نزول و براي صعود،دو قوس نزولي و صعودي موجود است .
11 ـ دائرۀ كمال تحقيقاً بواسطۀ پيامبر مصطفي و آل گرامي وي خاتمه پيدا نموده است .
12 ـ و اوّلين مرتبه از مراتب عقليّه،عبارت ميباشد از حقيقت محمّديّه .
13 ـ و آنچه را كه در خود فرا گرفته است دل او،از آنچه را كه فرا گرفته است،عبارت ميباشد از هم قرآن و هم فرقان با همديگر .
14 ـ و غير قلب پيغمبر از اين قبيل نميباشند؛بلكه جميع چيزهائيكه به او داده شده است،فقط فرقان است .
15 ـ و به جهت اختصاص رسول الله است به مقام جمعي قرآن و فرقان ـبطوريكه دانسته شده است ـ كه وي ميفرمايد: جوامع كلمات به من داده شده است .
16 ـ و من مسلّماً اين گفتارم را با نام پيغمبر خاتم المرسلين خاتمه دادم .
17 ـ پس اي خداوند كه وي را از ميان جميع خلائقت برگزيدهاي؛و به علم و حكمت خودت مخصوص گردانيدهاي !
18 ـ درود بفرست بر محمّد و بر عترت او،كه وارثان او هستند در سرّش و در روش و منهاج و سيرهاش !
تمام شد اين منظومۀ حكمت كه مُسَمَّي به «تحفة الحَكيم» است،بر دست مرد جنايت پيشه: محمّد حسين نجفيّ اصفهانيّ در 29 ماه ربيع الاوّل از سنۀ 1351 هجريّۀ قمريّه .
ص 293
* * *
و حقير فقير نيز گويد: تمام شد اين مجلّد دوّم از قسمت «الله شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام،بر دست مرد جنايت پيشه: «سيّد محمّد حسين حسينيّ طهرانيّ» در طليعۀ آفتاب روز پنجشنبه اوّل شهر رمضان المبارك،از سنۀ يك هزار و چهارصد و پانزده هجريّۀ قمريّه . بِعَوْنِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ تَأْييدِهِ وَ مَنِّهِ،فَلا عَوْنَ وَ لا رَحْمَةَ وَ لا تَأْييدَ وَ لا مَنَّ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيمِ . وَ اللَهُ الْمُسْتَعانُ . وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيمِ .
سيّد محمد حسين حسينيّ طهرانيّ
مشهد مقدّس رضوي علي شاهدِه ءَالافُ الصّلوةِ و السّلامِ و التّحيّةِ و الإكرامِ
پاورقي
[54] ـ «توحيد علمي و عيني»،ص 324 و 325
[55] ـ «تحفة الحكيم» طبع مطبعۀ النّجف،با مقدّمۀ عالم ذي قيمت آية الله شيخ محمّد رضا مظفّر (ره)،ص 40 و 41
دانشمند معظّم عالم فاضل نحرير محقّق مدقّق عاليمقام،برادر گرامي و صديق ديرين حميم حقير: حضرت آقاي حاج سيّد عزيز الله طباطبائي يزدي مدّ ظلّه العالي،روزي از حقير طلب نمودند تا تحفۀ مرحوم حاج شيخ أعلي الله مقامَه را شرح كنم . حقير مضافاً بعدمِ لياقتي و استعدادي و فعليّتي لهذا الامر الخطير،عرض كردم: چون فعلاً نوشتجات حقير در مجلّدات دورهاي «الله شناسي» و «امام شناسي» و «معادشناسي» است،و هر كدام يك از اينها دورهاي است كه شامل چندين مجلّد ميگردد،و تمام اوقات را بعضاً در شبانه روز اشغال مينمايد؛دست آزيدن به تأليفي مستقلّ آن هم در سطح مطالب عاليه و غوامض فلسفيّه و حكمتيّۀ مرحوم شيخ،شايد موجب وقفه در آن منظور گردد .
اينك به طلاّب گرام و محصّلين حوزههاي علميّه ذوي العزّة و الاحترام،توصيه ميگردد كه عذوبت و سلاست منظومۀ شيخ به قدري است كه دلنشين و جالب توجّه همگان از علما و فضلا ميباشد . سزاوار است عين آن ابيات را به عنوان سند و مستند،مانند ابيات نصاب الصِّبيان و الفيّۀ ابن مالك،و اشعار منظومۀ حكيم متألّه سبزواري،از بر كنند؛تا خداوند به حول و قوّۀ خود آيتي را برانگيزاند تا «تحفه» را با نهايت اتقان شرحي مناسب متن بنمايد . و لا حولَ و لا قوّةَ إلاّ باللهِ العليِّ العظيمِ .
[56] ـ محاسبۀ دقيق ما ميرساند كه: مرحوم حاج شيخ پس از مكاتبات با آقا حاج سيّد أحمد،متجاوز از بيست سال عمر كرده است . و رجعت خود از عقيدۀ فلسفيّه به مرام عرفانيّه با تنظيم منظومۀ حكميّه «تحفة الحكيم» بسيار امري است طبيعي و قابل قبول .
و اين محاسبه منوط به بيان مقدّماتي است:
1 ـ همانطور كه در مقدّمۀ كتاب «توحيد علمي و عيني» حقير آوردهام،تولّد آية الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهاني در دوّم محرّم سنۀ 1296 و وفاتشان در شب يكشنبه پنجم ذوالحجّه سنۀ 1361 بوده است؛و بنابراين مدّت عمرشان از 66 سال تمام فقط 27 روز كمتر خواهد شد .
2 ـ منظومۀ حكمت همانطور كه خودشان در پايان آن مرقوم داشتهاند،در 29 ربيعالاوّل سنۀ 1351 به اتمام رسيده است؛بنابراين 10 سال و 8 ماه و 5 روز قبل از خاتمۀ حياتشان بوده است .
3 ـ چون اين مدّت را از تمام عمرشان كسر نمائيم 55 سال و 2 ماه و 28 روز خواهد شد .
4 ـ يعني ايشان منظومه را در اين مدّت از عمرشان خاتمه دادهاند .
5 ـ رحلت آية الله حاج سيّد أحمد كربلائي در عصر روز جمعه 27 شوّال المكرّم از سنۀ 1332 بوده است .
6 ـ عمر حضرت شيخ در وقت رحلت حضرت سيّد 36 سال بوده است .
7 ـ مكاتبات در ميان علمين آيتين در زمان مرحوم آية الله آخوند ملاّ محمّد كاظم خراساني صورت پذيرفته است،و رحلت آخوند در سنۀ 1329 بوده است .
8 ـ از زمان رحلت آخوند تا زمان پايان منظومه شيخ،مدّت 21سال بالغ ميگردد .
9 ـ از مراتب فوق بدست ميآيد كه: اتمام منظومه دقيقاً 18 سال و 5 ماه و 2 روز پس از ارتحال حاج سيّد أحمد،و 21 سال پس از ارتحال آخوند بوده است .
و اين به خوبي ميرساند زمان وسيعي را كه مرحوم شيخ در اين مدّت فرصت كافي براي تغيير رأي،و گرايش به عقيدۀ عرفاء بالله را داشته است .
[57] ـ «رسالۀ لقآء الله» ص 177 ؛و عين اين بيان را سيّد حيدر آملي در «رسالۀ نقد النّقود» خود ص 646 تا ص 648 كه با «جامع الاسرار» او در يك مجلّد تجليد يافته است،آورده است .
وي ميگويد:الوجودُ من حيثُ هو وجودٌ ليس بقابلٍ للعدمِ لذاتِه . و كلُّ ما ليسَ بِقابلٍ للعدمِ لِذاتِهِ فَهو واجبُ الوجودِ لذاتِه؛فيجبُ أن يكونَ الوجودُ واجبًا لذاتِهِ.
تا آنكه گويد: أمّا بيانُ الصّغرَي (علَي سَبيلِ البرهانِ) فلانّهُ لو كانَ الوجودُ قابلاً للعدمِ، لَلَزِمَ اتّصافُ الشّيءِ بِنقيضِهِ . و اتّصافُ الشّيءِ بنقيضِهِ مُحالٌ؛فمحالٌ أن يكونَ الوجودُ قابلاً للعدم.
تا آنكه گويد: و أمّا بيانُ الكبرَي،فمسلّمٌ عند الخصم غيرُ محتاجٍ إلي البَيانِ و البرهانِ كما تقَرّرَ بأنَّ كلَّ من ليسَ بقابلٍ للعدمِ لذاتِهِ فهو وَاجبٌ.
و امّا حاجي حكيم سبزواري اين برهان را فقط در ضمن يك بيت آورده است:
إذا الوجودُ كانَ واجبًا فهو و مع الإمكانِ قدِ استلزَمهُ *
یعني اثبات هستي خدا بر اصل خود هستي است؛«اگر وجود،واجب باشد كه مطلوب ماست،و اگر ممكن باشد حتماً مستلزم وجود واجب خواهد بود.»
* ـ «شرح منظومه» ص 141
[58] ـ «ذات يكي است،امّا حكمها مختلف است . و آن سرّي است كه براي اهل علم منكشف ميگردد.»
[59] ـ «در نور رنگي وجود ندارد؛وليكن چون شعاع آن در شيشه پديدار شود بصورت رنگهاي گوناگون در نظر جلوه مينمايد.»
[60] ـ «كلّيّات عراقي» انتشارات سنائي،ص 389
[61] ـ بسياري از كتب اهل عرفان بدين ابيات بر مراد خود شاهد آوردهاند . انتساب آن بهصاحب بن عُبّاد جاي شكّ و شبهه نيست .
در «أعيان الشّيعة» ج 11 ،ص 327 از صاحب آنرا ذكر كرده است .
و در «ريحانة الادب» ج 8 ،ص 93 نيز از صاحب نقل نموده است . صاحب «ريحانة» در ج 2 ،ص 358 ،در ترجمۀ احوال زاهي اين شعر را از او آورده است:
و مُدامةٍ كضيآئِها في كَأسِها نُورٌ علي فَلَكِ الانامِلِ بازِغُ
رَقَّتْ و غابَ عن الزُّجاجةِ لُطفُها فكأنّما الإبريقُ منها فارغُ
آنگاه گفته است: صاحب بن عبّاد نيز بهمين مضمون گويد: رَقّ الزّجاجُ و رَقَّتِ الخمرُ ـ تا آخر دو بيت .
و أقول: به نقل «ريحانة الادب» ج 8 (الكني) ص 94 : وفات ابن عبّاد در شب جمعه يا عصر جمعه 24 شهر صفر سنۀ 385 ،و يا به زعم بعضي در 387 در شهر ريّ واقع شد . تولّد او در سنۀ 324 يا 326 بوده است .
و چون «ريحانة» در ج 2 ،ص 358 در ترجمۀ زاهي وفات او را در سال 352 يا بعد از 360 نوشته است،بنابراين ممكن است مفاد شعر صاحب اقتباس از مضمون شعر زاهي باشد . (تولّد زاهي در سنۀ 318 بوده است.)
و نيز محتمل است كه زاهي از شعر صاحب اقتباس كرده باشد؛يا هيچكدام از يكديگر اقتباس ننموده باشند . و الله العالم .