كليني نيز در باب خلقت ابدان و ارواح و قلوب ائمّه عليهم السّلام چهار روايت ذكر كرده است و ما به ذكر يكي از آنها اكتفا مينمائيم:
وي با سند متّصل خود از محمّد بن مروان از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت ميكند كه شنيدم آنحضرت ميفرمود: إنَّ اللَهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ، ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَهٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ، فَأَسْكَنَ ذَلِكَ النُّورَ فِيهِ، فَكُنَّا نَحْنُ خَلْقًا وَ بَشَرًا نُورَانِيِّينَ لَمْ يَجْعَلْ لاِحَدٍ فِي مِثْلِ الَّذِي خُلِقْنَا مِنْهُ نَصِيبً. وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتنَِا مِنْ طِينَتِنَ، وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةٍ أَسْفَلَ فِي ذَلِكَ الطِّينَةِ، وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَهُ لاِحَدٍ فِي مِثْلِ الَّذِي خَلَقَهُمْ مِنْهُ نَصِيبًا إلَّا لِلانْبِيَآءِ. وَ لِذَلِكَ صِرْنَا نَحْنُ وَ هُمْ: النَّاسَ، وَ صَارَ سَآئِرُ النَّاسِ هَمَجٌ لِلنَّارِ وَ إلَي النَّارِ. 49
«خداوند خلقت نمود ما را از نور عظمت خودش، سپس تصوير آن خلقت را از خاك خزينۀ پنهان از زير عرش خود قرار داد. پس آن نور را در آن سُكني داد، بنابراين ما آفريدهاي و بشري نوراني بوديم. براي هيچ كس در مثل آنچه كه ما را از آن آفريد نصيبي قرار نداد.
و ارواح شيعيان ما را از طينت و خاك ما آفريد، و بدنهاي شيعيان را از طينت و خاك خزينۀ پنهان پائينتر از آن
ص 70
طينت و سرشت خاكي. و براي احدي قرار نداد در مثل آنچه كه شيعيان را از آن آفريده است نصيبي مگر براي انبياء.
و از اين روست كه ما و انبياء و شيعيان ما از آدميان محسوبند؛ و امّا بقيّۀ اصناف مردم، اراذل و فرومايه هستند كه براي آتش ميباشند و به سوي آتش ميروند.»
و كليني نيز در باب مولد پيغمبر صلّي الله عليه وآله و وفات آنحضرت چهل روايت آورده است و ما در اينجا به ذكر سه تا از آنها اكتفا مينمائيم:
1ـ وي با سند متّصل خود از جابر بن يزيد روايت ميكند كه حضرت أبوجعفر امام محمّد باقر عليه السّلام به وي گفتند: يَا جَابِرُ! إنَّ اللَهَ أَوَّلُ مَا خَلَقَ، خَلَقَ مُحَمَّدًا صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِينَ. فَكَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَيِ اللَهِ!
قُلْتُ: وَ مَا الاشْبَاحُ؟!
قَالَ: ظِلُّ النُّورِ، أَبْدَانٌ نُورَانِيَّةٌ بِلَا أَرْوَاحٍ. وَ كَانَ مُوَيَّدًا بِرُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ هِيَ رُوحُ الْقُدُسِ. فَبِهِ كَانَ يَعْبُدُ اللَهَ وَ عِتْرَتُهُ.
وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ حُلَمَآءَ، عُلَمَآءَ، بَرَرَةً، أَصْفِيَآءَ؛ يَعْبُدُونَ اللَهَ بِالصَّلَوةِ وَالصَّوْمِ، وَالسُّجُودِ، وَ التَّسْبِيحِ، وَ التَّهْلِيلِ؛ وَ يُصَلُّونَ الصَّلَوَاتِ، وَ يَحُجُّونَ، وَ يَصُومُونَ.50
«اي جابر! خداوند اوّلين مخلوقي را كه آفريد، محمّد صلّي الله عليه وآله و عترتش را آفريد، كه جميعشان هدايت كننده و هدايت شده ميباشند. و لهذا آنان اشباح نور بودند در برابر خداوند.
ص 71
من گفتم: مراد از اشباح چه ميباشد؟!
فرمود: سايۀ نور، بدنهاي نوراني بدون ارواح. و مويَّد بودند فقط به يك روح كه آن روح القُدُس بوده است. پس بوسيلۀ آن سايۀ نور (بدن نوراني) پيغمبر و عترت او خدا را عبادت مينمودند.
و بدينجهت است كه ايشان را حليمان، عالمان، پاكيزگان، و برگزيدگان خلق نموده است. ايشان پيوسته حالشان اينطور است كه خدا را با نماز، و روزه، و سجده، و تسبيح، و تهليل عبادت ميكنند. آنها نمازها را ميخوانند، و حجّ انجام ميدهند، و روزه ميگيرند.»
2ـ و او با سند متّصل خود از أحمد بن عليّ بن محمّد بن عبدالله بن عمربن عليّبن أبيطالب عليه السّلام از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت ميكند كه وي گفت:
إنَّ اللَهَ كَانَ إذْ لَا كَانَ. فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ. وَ خَلَقَ نُورَ الانْوَارِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الانْوَارُ. وَ أَجْرَي فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الانْوَارُ.
وَ هُوَ النُّورُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّدًا وَ عَلِيًّ. فَلَمْ يَزَالَا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ، إذْ لَا شَيْءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَ. فَل��مْ يَزَالَا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِي الاصْلَابِ الطَّاهِرَةِ حَتَّي افْتَرَقَا فِي أَطْهَرِ طَاهِرَيْنِ: فِي عَبْدِاللَهِ وَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ. 51
«تحقيقاً خداوند بود زمانيكه هيچ نبود. پس كون و مكان را آفريد. و نور نورها را كه از آن، نورها نشأت ميگيرد خلق نمود. و در آن به جريان انداخت نور خودش را كه از آن، نورها پديدار ميشوند.
و آن نور، نوري بود كه از آن محمّد و عليّ را بيافريد. محمّد و عليّ
ص 72
پيوسته و بطور مداوم دو نور نخستين بودهاند به جهت آنكه هيچ موجودي پيش از آنان تكوّن نيافت. اين دو نور هميشه در اصلاب طاهره با حفظ طهارت و پاكي باقي بودند تا در ميان دوتن از طاهرترين و پاكترين مردمان: عبدالله و أبوطالب عليهم السّلام از همدگر جدا شدند.»
3ـ و او با سند متّصل خود نيز روايت ميكند از مُرازِم از حضرت امام جعفر صادق عليهم السّلام كه فرمود: قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي: يَا مُحَمَّدُ! إنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيًّا نُورً، يَعْنِي رُوحًا بِلَا بَدَنٍ، قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَوَاتِي وَ أَرْضِي وَ عَرْشِي وَ بَحْرِي، فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَ تُمَجِّدُنِي.
ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً، فَكَانَتْ تُمَجِّدُنِي وَ تُقَدِّسُنِي وَ تُهَلِّلُنِي. ثُمَّ قَسَّمْتُهَا ثِنْتَيْنِ وَ قَسَّمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثِنْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً: مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ، وَ عَلِيٌّ وَاحِدٌ، وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ.
ثُمَّ خَلَقَ اللَهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحًا بِلَا بَدَنٍ. ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِه فَأَفْضَي52 نُورَهُ فِينَا. 53
«خداوند تبارك و تعالي ميگويد: اي محمّد! من تو را و عليّ را بصورت نوري آفريدم، يعني بصورت روحي بدون بدن، پيش از آنكه آسمانهايم و زمينم و عرشم و دريايم را بيافرينم، بنابراين تو پيوسته مرا تهليل ميگفتي و تمجيد مينمودي!
پس از آن، روح شما دو تا را جمع كردم و يكي قرار دادم. اين روح واحد نيز پيوسته تمجيد و تقديس و تهليل مرا ميكرد. سپس آن روح را دو نيمه نمودم، و هر نيمهاي را نيز به دو نيمه كردم؛ چهار روح شد: محمّد يكي، عليّ
ص 73
يكي، و حسن و حسين دوتا.
پس از آن خداوند فاطمه را آفريد از نوري كه بصورت روحي بدون بدن انشاء كرد. و سپس با دست راست قدرت خود ما را مسح نمود، و بدينوسيله نورش را در ما كشانيد.»
مگر ما در زيارت جامعۀ كبيره نميخوانيم: خَلَقَكُمُ اللَهُ أَنْوَارًا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّي مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ. 54
«خداوند شما را با ماهيّت نور آفريد. پس چنان شما را قرار داد تا پيوسته گرداگرد عرش او دور بزنيد و احاطه كنيد، تا آنكه بواسطۀ شما بر ما منّت گذارد و شما را در خانههائي قرار داد كه خدا اجازه داده است رفيع المنزله باشد و اسم خدا در آن خانهها برده شود.»
و در تفسير«نور الثّقلين»55 با سند متّصل خود از جابر از حضرت أبوجعفر الباقر عليه السّلام آورده است كه در تفسير قول الله عزّوجلّ: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ فرمودهاند:
هِيَ بُيُوتُ الانْبِيَآءِ، وَ بَيْتُ عَلِيٍّ مِنْهَ.«آن بيوت عبارتند از بيوت پيغمبران، و بيت عليّ از زمرۀ آن بيوت است.»
و در تفسير«برهان»56 از شيخ حافظ رجب بُرسي روايت است كه گفت: ابن عبّاس روايت كرده است كه من در مسجد رسول الله صلّي الله عليه وآله
ص 74
بودم كه قاري قرائت كرد:
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ و يُسَبِّحُ لَهُ و فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاصَالِ.
من عرض كردم: اي رسول خد! مراد از اين بيوت، چه خانههائي ميباشند؟!
رسول خدا صلّي الله عليه وآله فرمود: بُيُوتُ الانْبِيَآءِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، وَ أَوْمَي بِيَدِهِ إلَي بَيْتِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَآءِ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهَا ابْنَتِهِ.
«مراد بيوت پيغمبران عليهم السّلام است، و با دستش اشاره كرد به سوي بيت فاطمة الزّهراء صلوات الله عليها دختر خودش.»
باري، از اين مباحث، خوب روشن شد معني نور خدا و حقّيّت و عظمت مقام ولايت كه عين توحيد است، و نيز طريق افاضۀ نور از مقام وحدت حضرت ربوبيّت كه عين نور و أصل ا��جود و الوجود است، و طلوع آن در مصباح و استمداد مصباح از زَيْتُونَةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ، و تلالو آن در زجاجه، و انعكاس آن در مشكوة، و حفظ و حراست مشكوة از نور، و افاضه و پخش كردن نور را در فضاي اطاق، و بهرمندي مردم بواسطۀ آن در فضاي متلالي و درخشان آن هر يك به نوبۀ خود.
و معلوم شد سرّ ولايت و امامت كه معدن و منبع نور ميباشد. و نيز معلوم شد كيفيّت اتّحاد و وحدت انوار خمسۀ طيّبه كه از جملۀ آنان مقام اقدس و اعظم حضرت بيبي فاطمۀ زهرا سلام الله عليها ميباشد، كه چگونه نور آن مقام معظّم از مناشي و مبادي عالم ايجاد و نشأۀ حيات در دو سلسلۀ تكوين و تشريع است. و با آنكه ذكوريّت و إناثيّت در عوالم تجرّد نيست و حقيقت ولايت، ولايت الله است، و آن واحد است؛ معذلك به مناسبت ملاحظۀ نشأۀ كثرت آن حضرت را با اسم رجال نام برده و در بيوت رفيعۀ انوار وحي و الهام و
ص 75
ذكر خدا قرار داده است.
به هر حال شايد ذكر نور جلال آنحضرت در اخبار و آثار، به ملاحظۀ اناثيّت در عالم كثرات باشد كه ديدۀ هر بيننده را ميبندد و نميگذارد به مقام نور جمال وي كه جمال الله است مطّلع شوند. آن نور جمال خدائي ازلي ابدي سرمدي چنان ميدرخشد كه هر چشم ناتوان را كور ميكند؛ و لهذا نور جلال، حجاب نور جمال ميشود. و هنگام عبور و مرور آن سرور عالميان و سيّدۀ نساء جهانيان از صحراي محشر كبری فرياد غُضُّوا أبْصَارَكُمْ (ببنديد چشمهايتان را) از فرشتگان قدس، فضاي عرصات را فرا ميگيرد، و آن معدن ولايت و امامت با چادري كه هزاران هزار حُجزَه (ريشه و دستگيرانه براي تمسّك) دارد عبور ميكند، و هر شيعه خودش را به يك ريشه و حُجزه ميبندد و متّصل ميكند . تا ميآيد و ميآيد تا در مقام عرض در آن موقف عظيم الهي در حاليكه در كف دست راستش سر بريدۀ فرزندش حسين و در كف دست چپش پيراهن خون آلود اوست عرض ميكند : خداوندا ! حسين من در راه تو داد هرچه را داشت ، اين سرش و اين پيرهنش ! جزاي او چيست ؟!
فوراً از جانب خدا ، رضوان پاسدار بهشت و مالك خازن جهنّم ، دو كليد بهشت و دوزخ را در دو كف دست بيبي ميگذارند و ميگويند : خدا ميگويد : حسينت هر چه داشت به ما داد ، ما هم هرچه داريم به او ميدهيم ؛ اينك بگير اين دو كليد را و به بهشت ببر دوستان را و به جهنّم درافكن دشمنان را كه اين موقف ، موقف عدل من است .
وَ لَها جَلالٌ لَيْسَ فَوْقَ جَلالِهَا جَلالٌ، |
إلاّ جَلالُ اللَهِ جَلَّ جَلالُهُ . (1) |
وَ لَها نَوالٌ لَيْسَ فَوْقَ نَوالِهَا نَوالٌ، |
إلاّ نَوالُ اللَهِ عَمَّ نَوالُهُ. (2) |
1ـ و او داراي جلالي است كه برتر از آن جلال، جلالي متصوّر نميباشد مگر جلال خداوند؛ به به! چقدر جليل است جلال خداوند.
ص 76
2ـ و او داراي عطا و كرمي است كه برتر از آن عطا و كرم، عطا و كرمي متصوّر نميباشد مگر عطا و كرم خداوند؛ به به! چقدر عطا و كرم خداوند گسترده است.
مِشْكَوةُ نورِ اللَهِ جَلَّ جَلالُهُ |
زَيْتونَةٌ عَمَّ الْوَرَي بَرَكاتُها (1) |
هيَ قُطْبُ دآئِرَةِ الْوُجودِ وَ نُقْطَةٌ |
لَمّا تَنَزَّلَتْ أكْثَرَتْ كَثَراتُها (2) |
هيَ أحْمَدُ الثّانِي وَ أحْمَدُ عَصْرِها | هيَ عُنْصُرُ التَّوْحيدِ في عَرَصاتِها (3) |
1ـ او مشكوة نور خدا جلّ جلاله ميباشد، و زيتونهايست كه بركات آن به جميع مردم عالم رسيده است.
2ـ او قطب دائرۀ وجود ميباشد، و نقطهاي است كه چون از وحدتش تنزّل كرده است، كثرات وجودي او در عالم كثرت به وجود آمده است.
3ـ او أحمد دوّمين ميباشد، و مورد ستايشترينِ اهل عصر خود. اوست عنصر توحيد در معارك و عرصات مسابقۀ توحيد.
پاورقي
49 همان مصدر، باب خلق أبدان الائمّه و أرواحهم و قلوبهم عليهم السّلام، ص 389، حديث دوّم
50«اصول كافي» ج 1، كتاب الحجّة، باب مولد النّبيّ صلّي الله عليه وءَاله و وفاته، ص 442، حديث دهم
51 همان مصدر، ص 441 و 442، روايت نهم
52 در بعضي نسخ فَأَضَآءَ آمده است. (تعليقه)
53«اصول كافي» ج 1، ص 440، حديث سوّم
54«مفاتيح الجنان» ص 547، از شيخ صدوق در«فقيه» و«عيون» از موسيبن عبدالله نخعيّ از حضرت امام عليّ النّقيّ عليه السّلام
55 تأليف شيخ عبد عليّ بن جمعة عروسي حويزي، جلد سوّم، ص 607