اطلاق لفظ نور در قرآن مجيد و اخبار، به انوار معنويّه بسيار است و ما در اينجا فقط براي نمونه به ذكر چند مورد مبادرت ميورزيم. امّا در قرآن كريم:
اللَهُ وَلِيُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَي النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَوْلِيَآوُهُمُ الطَّـٰغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَـٰتِ أُولَـئِكَ
ص 51
أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. 11
«خداوند است وَليّ و صاحب اختيار كساني كه ايمان آوردهاند. ايشان را از ظلمتها به سوي نور بيرون ميكشاند. و كساني كه كافر شدهاند اوليائشان طاغوت است. آن طواغيت، آنانرا از نور به سوي ظلمتها بيرون ميكشانند. و آنان ميباشندـ اي پيامبر ـ مصاحبان و همنشينان آتش كه بطور جاودان در آن زيست ميكنند.» در اين آيه نور اطلاق به هدايت، و ظلمت اطلاق به كفر گرديده است.
يَـٰٓأَهْلَ الْكِتَـٰبِ قَدْ جَآءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَـٰبِ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَآءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَـٰبٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ 'نَهُ و سُبُلَ السَّلَـٰمِ وَ يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَي' صِرَ 'طٍ مُسْتَقِيمٍ. 12«اي اهل كتاب! تحقيقاً آمد بسوي شما، پيامبر ما كه روشن ميكند براي شما بسياري از آنچه را كه دأب و دَيدَن شما آن بود كه از كتاب تورات پنهان ميداشتهايد، و از بسياري چيزها هم اغماض ميكند. تحقيقاً آمد بسوي شما از جانب خداوند، نور و كتاب آشكاري كه خداوند بدان نور و كتاب هدايت ميكند به سوي راههاي سلامت. و از ظلمتها به سوي عالم نور بيرون ميكشاند ـ با اذن و ارادۀ خود ـ كسي را كه دنبال رضا و خشنودي خدا برود؛ و ايشان را به سوي صراط مستقيم رهبري مينمايد.» در اين آيۀ شريفه به قرآن مجيد كه خدا به پيغمبرش فرستاده است كلمۀ نور اطلاق شده است.
ص 52
وَ مَن لَمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ و نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُورٍ.13«و آن كس كه خداوند براي او نوري قرار نداده باشد، او داراي نوري نميباشد.» در اين آيه نور به معني چشم بصيرت اطلاق گرديده است.
أَفَمَن شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ و لِلْإِسْلَـٰمِ فَهُوَ عَلَي' نُورٍ مِن رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَـٰسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكْرِ اللَهِ أُولَـٰئِِك فِي ضَلَـٰلٍ مُبِينٍ. 14
«پس آيا كسي كه خداوند سينهاش را براي تلقّي اسلام گشوده است و لهذا داراي نوري از ناحيۀ پروردگارش شده است (مساوي ميباشد با غافلان سخت دل از ذكر خدا)؟! پس واي بر كساني كه دلهايشان از ياد خدا قساوت و سختي پيدا كرده است؛ ايشانند در گمراهي آشكارا!» در اين آيه به پذيرش و قبول اسلام نور اطلاق شده است، در برابر سختدلان منكر اسلام.
و امّا در اخبار:
در«نهج البلاغة» مولي الموحّدين أميرالمومنين عليه أفضلُ صلواتِ المُصلّين آمده است: وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ.
ص 53
15«و در دل آن مومن، نور يقين ظهور كرده است.» أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ، وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ، وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ، وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَآءِ، وَ بَصِّرْهُ فَجَآئِعَ الدُّنْيَا، وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَيَالِي وَ الايَّامِ.16« اي فرزندم حسن! دلت را با موعظه زنده گردان، و با زهد بميران، و با يقين قوّت بخش، و با حكمت نوراني كن، و با ياد مرگ ذليل گردان، و با فناء تثبيت نما، و به مصائب دنيا بصير گردان، و از صولت روزگار و ناگواري دگرگوني شبها و روزها برحذر بدار!»
وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَآءَ، فَأَرَاهُ وَ لَا يَرَاهُ غَيْرِي. وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الإسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ خَدِيجَةَ؛ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَ. أَرَي نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ.17
«و تحقيقاً رسول اكرم در هر سال در كوه حِراء مجاورت مينمود. من وي را ميديدم و كسي غير از من او را نميديد. و در آن عصر در تمام عالم خانهاي نبود كه با اسلام دور هم گرد آيند غير از رسول خدا صلّي الله عليه وآله و خديجه؛ و من سوّمين آنها بودم. من نور وحي و رسالت را ميديدم و بوي نبوّت را ميبوئيدم!»
روايات بسياري از طريق خاصّه و عامّه وارد است مبني بر اينكه اوّلين مخلوق خداوند نور ميباشد. همان طور كه وارد است كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ،
ص 54
روح است، قلم است، عقل است.
علاّمۀ مجلسيّ رضوان الله عليه روايت نموده است از حضرت ثامنالحجج عليه السّلام كه در مجلس مأمون در ضمن بحث طويلشان با عِمران صابي دربارۀ بَدو خلقت فرمودند: وَ النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ.18«و نور در اين موضع، اوّلين فعل خداوند است؛ آن خداوندي كه وي نور آسمانها و زمين است.»
و از«غَوالي اللَئالي» روايت نموده است كه پيغمبر صلّي الله عليه وآله فرمودهاند: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِي. 19«نخستين چيزي را كه خدا آفريد، نور من بوده است.» و در حديث ديگري است كه رسول اكرم صلّي الله عليه وآله فرمودند: أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ.20«نخستين چيزي كه خداوند خلق نموده است، عقل است.»
و از«خصال» با سند خود روايت كرده است از سِماعه كه گفت: من در محضر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام بودم و در نزد وي جمعي از مواليانش حضور داشتند، و ذكر عقل و جهل به ميان آمد. ـ تا ميرسد به اينجا
ص 55
كه ميگويد: حضرت أبوعبدالله عليه السّلام گفتند: إنَّ اللَهَ جَلَّ ثَنَآؤُهُ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ ـ إلخ. 21«بدرستي كه خداوند جلّ ثنآوه عقل را خلق كرد؛ و آن اوّلين مخلوقي ميباشد كه خداوند از يمين عرش خود، از طائفۀ روحانيّون از نور خودش خلقت نموده است.»
و نظير اين عبارت و تعبير در حديث حضرت امام كاظم موسي بن جعفر عليهما السّلام ميباشد كه در ضمن حديث طويلي به هشام بن حكم فرمودهاند: يَا هِشَامُ! إنَّ اللَهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ اللَهُ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ.22 و از عَبادة بن صامت روايت نموده است كه گفت: من از رسول خدا صلّيالله عليه وآله شنيدم كه ميگفت: إنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. فَقَالَ لَهُ: اكْتُبْ! فَجَرَي بِمَا هُوَ كَآئِنٌ إلَيالابَدِ.23
«اوّلين چيزي را كه خداوند آفريد قلم بوده است. پس به او گفت: بنويس! بنابراين، قلم به تمام مقدّرات و آنچه تا أبد به وقوع ميپيوندد به جريان افتاد.»
و از معاوية بن قرّة از پدرش روايت است كه گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله گفت:«نٓ وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ». قَالَ: لَوْحٌ مِنْ نُورٍ، وَ قَلَمٌ مِنْ نُورٍ، يَجْرِي بِمَا هُوَ كَآئِنٌ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ.24
ص 56
« نٓ وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ، لوحي ميباشد از نور، و قلمي از نور، جاري ميگردد به آنچه به وجود ميآيد تا روز بازپسين.»
عزيز الدّين نَسَفي گويد:» در حديث آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. و ديگر آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. و ديگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِي. و ديگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِي. و مانند اين آمده است.25
و در جاي ديگر گويد:» در حديث آمده است: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ. و ديگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ. و ديگر آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَرْشُ. و مانند اين آمده است.26
و شيخ نجم الدّين رازي گويد:» بدانك مبدأ مخلوقات و موجودات، ارواح انساني بود؛ و مبدأ ارواح انساني روح پاك محمّدي بود عليه الصّلوة والسّلام، چنانك فرمود: أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَهُ تَعَالَي رُوحِي، و در روايتي ديگر: نُورِي. چون خواجه عليه الصّلوة و السّلام زبده و خلاصۀ موجودات و ثمرۀ شجرۀ كائنات بود كه لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الافْلَاكَ؛ مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنين نبايد كه باشد، زيرا كه آفرينش بر مثال شجرهايست و خواجه عليهالصّلوة و السّلام ثمرۀ آن شجره؛ و شجره به حقيقت از تخم ثمره باشد. 27
و در جاي دگر گويد:» لطيفهاي سخت غريب روي مينمايد؛ آنك خواجه عليه الصّلوة و السّلام فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ العَقْلُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِي؛ هر سه راست است و هر سه يكي است، و
ص 57
بسيار خلق در اين سرگردانند تا اين چگونه است؟ آنچ فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ، آن قلم نه قلم ماست، قلم خداست و قلم خداي مناسب عظمت و جلال او باشد؛ و آن روح پاك محمّدي است و نور او. آنوقت كه حقّ تعالي آن روح را بيافريد و به نظر محبّت بدو نگريست، حيا بر وي غالب شد. روح از حيا شَقّ يافت، عقل يكي شِقّ او آمد.28
و در جاي ديگر گويد:» من نسبت خود از دنيا و آخرت و هشت بهشت آن روز بريدم كه نسب أنَا مِنَ اللَهِ درست كردم. لاجرم هر نسب كه به حدوث تعلّق دارد منقطع شود و نسب من باقي ماند؛ كه كُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ يَنْقَطِعُ إلَّا حَسَبِي وَ نَسَبِي، و ديگران را ميفرمود: فَلَآ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِِذٍ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ. گوي اوّليّت و مسابقت در هر ميدان، من ربودهام.
اگر در فطرت اوّلي بود، اوّل نوباوهاي كه بر شجرۀ فطرت پديد آمد من بودم؛ كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِي. و اگر بر دشت قيامت باشد، اوّل گوهر كه سر از صدف خاك برآرد من باشم؛ أَنَا أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الارْضُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. اگر در مقام شفاعت جويي، اوّل كسيكه غرقه گشتگان درياي معصيت را به شفاعت دستگيري كند من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ شَافِعٍ وَ مُشَفَّعٍ. و اگر به پيشروي و پيشوائي صراط گويي، اوّل كسيكه قدم بر تيزناي صراط نهد من باشم؛ كه أنَا أَوَّلُ مَنْ يَجُوزُ الصِّرَاطَ. و اگر به صاحب منصبيِ صدر جنّت خواهي، اوّل كسيكه بر مشاهدۀ او درِ بهشت گشايند من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ مَنْ يُفْتَحُ لَهُ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ. و اگر به سروري عاشقان و مقتدايي مشتاقان نگري، اوّل عاشقي صادق كه دولت وصال معشوق يابد من باشم؛ كه أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَتَجَلَّي لَهُ الرَّبُّ. اين طرفه كه اينهمه من باشم و مرا خود من من نباشم؛ أمّا أنَا فَلا أقولُ
ص 58
أنَا. بيت:
چو آمد روي مهرويم، كه باشم من كه منباشم | كه آنگه خوش بوم با او، كه من بيخويشتن باشم |
مرا گر مايهاي بيني، بدان كان مايه او باشد | برو گر سايهاي بيني، بدان كان سايه من باشم 29 |
» آنك شنودهاي كه محمّد را عليه السّلام سايه نبود، ازينجاست كه او همه نور شده بود؛ كه يا أيُّها النّاسُ قَدْ جآءَكُمْ نورٌ مِنْ رَبِّكُمْ30 و نور را سايه نباشد. چون خواجه عليه السّلام از سايۀ خويش خلاص يافته بود، همه عالم در پناه نور او گريختند؛ كه، ءَادَمُ وَ مَنْ دُونَهَ تَحْتَ لِوَآئِي يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لَا فَخْرَ.
نور محمّدي خود اوّل سرحدّ وجود گرفته بود كه أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِي، اكنون سرحدّ ابد بگرفت كه لَا نَبِيَّ بَعْدِي.
بعد ازينكه آفتاب دولت محمّدي طلوع كرد، ستارگان ولايت انبياء رخت برگرفتند. آيت شب اديان ديگر منسوخ گشت، زيرا كه آيت مَـٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ آمد، به روز اين را چراغي مينبايد؛ إذا طَلَعَ الصَّباحُ اسْتُغْنِيَ عَنِ الْمِصْباحِ. بيچاره آن نابينا كه با وجود اين همه نور از روشنائي محروم است. بيت:
خورشيد برآمد اي نگارين ديرست بر بنده اگر نتابد از إدبارست31
و همچنين شيخ نجم الدّين رازي آورده است كه:» خَلَقْتُ الْمَلَائِكَةَ مِنْ نُورٍ.32
ص 59
و ايضاً آورده است:» اين طائفه اصحاب ميمنهاند، مشرب ايشان از عالم أعمالست، معاد ايشان درجات جنّات نعيم باشد. معهذا اين طائفه را به معرفت ذات و صفات خداوندي به حقيقت راه نيست، كه به آفت حُجُب صفات روحاني نوراني هنوز گرفتارند؛ كه إنَّ لِلَّهِ تَعَالَي سَبْعِينَ أَلْفَ حِجَابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلْمَةٍ.33
ص 60
و جاي ديگر فرمود كه: حِجابُهُ النّورُ؛ لَوْ كُشِفَتْ لَاحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِهِ ما انْتَهَي إلَيْهِ بَصَرُهُ مِنْ خَلْقِهِ.34
لاجرم با اين طائفه گفتند: زنهار تا عقلِ با عِقال را در ميدان تفكّر در ذات حقّ جلّ و جلا جولان ندهيد كه نه حدّ وي است؛ تَفَكَّرُوا فِي ءَالَآءِ اللَهِ وَ لَا
ص 61
تَتَفَكَّرُوا فِي ذَاتِ اللَهِ!35
و همچنين در جاي دگر آورده است:» امّا آنچه فرموده است كه ما هر كجا عقل بيشتر مييابيم عشق بر وي ظريفتر و شريفتر و ثابتتر مييابيم؛ چنانكه سيّد كاينات صلوات الله عليه عاقلترين موجودات و عاشقترين موجودات بود.
به حقيقت بدانكه نور عقل با كمال مرتبۀ او، در مثال مشكوةِ جسد و زجاجۀ دل و روغنِ زيتِ روح؛ به مثابت صفاي زيت است كه يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيٓءُ. و اگرچه زيت رُوحانيّت و صفاي آن كه نور عقل است ملئكه داشتند؛ كه خُلِقَتِ الْمَلَآئِكَةُ مِنْ نُورٍ و آن زيت بود كه قابل ناريّت نور الهي بود كه وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ، وليكن مشكوة جسد و زجاجۀ دل و مصباح سرّ و فتيلۀ خفيّ نداشتند، كه قابل ناريّت نور الهي نشدند بیاين اسباب.
و حيوانات را اگر چه مشكوة جسد و زجاجۀ دل بود امّا زيت روحانيّت و صفاي نور كه آن عقل است نبود، هم قابل نتوانستند آمدنكه فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَ.
كمال استعداد قبول آن امانت كه به حقيقت نور فيض بيواسطه است، انسان را دادند؛ كه لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنسَـٰنَ فِيٓ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ. كه او را تني مشكوةوار و دلي زجاجه صفت و زيت روح با صفاي عقل كه زجاجۀ دل را بدان چنان نوراني كرد كه الزُّجَاجَةُ كَأَنـَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بداد، و در زجاجۀ دل مصباح سرّ و فتيلۀ خفيّ بنهاد، و به نار نور الهي بدين مجموعه كه آدم عبارت ازوست تجلّي كرد؛ كه خُلِقَ ءَادَمُ فَتَجَلَّي فِيهِ مِصْبَاحٌ نهادِ او كه قابل آن نار نور الهي آمد؛ كه وَ حَمَلَهَا الإنسَـٰنُ.
ص 62
پس هر مصباح كه زيت او صافيتر و صفاي او در نورانيّت بيشتر، چون نار نور الهي بدو رسيد آن مصباح در نورانيّت نُورٌ عَلَي' نُورٍ كاملتر و ظريفتر. چون هيچ مصباح را در قبول نورانيّت، آن كمال استعداد ندادند كه مصباح سيّد كاينات را صلّي الله عليه، و زيت آن مصباح تمامتر و صفاي آن زيت كه عقل كامل ميخوانيم كاملتر و ظريفتر و لطيفتر بود، لاجرم در قبول نور فيض بيواسطه به درجۀ كمالِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي او رسيد و وِرد وقت او اين دعا بود كه هر بامداد بگفتي:
اللَهُمَّ اجْعَلْ فِي قَلْبِي نُورًا وَ فِي سَمْعِي نُورًا وَ فِي بَصَرِي نُورًا وَ فِي لِسَانِي نُورً، وَ عَنْ يَمِينِي نُورًا وَ عَنْ يَسَارِي نُورًا وَ مِنْ فَوْقِي نُورًا وَ مِنْ تَحْتِي نُورًا وَ أَمَامِي نُورًا وَ خَلْفِي نوُرًا وَ اجْعَلْنِي نُورًا وَ أَعْظِمْ لِي نُورً. و چون همۀ وجود او آن نور بود، حقّ تعالي او را نور خواند و فرمود كه: قَدْ جَآءَكُمْ مِّنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَـٰبٌ مُّبِينٌ.36
بالجمله در ادعيۀ ما بسيار كلمۀ نور بر ذات حقّ متعال اطلاق شده است، در دعاي جوشن كبير وارد است:
يَا نُورَ النُّورِ، يَا مُنَوِّرَ النُّورِ، يَا خَالِقَ النُّورِ، يَا مُدَبِّرَ النُّورِ، يَا مُقَدِّرَ النُّورِ، يَا نُورَ كُلِّ نُورٍ، يَا نُورًا قَبْلَ كُلِّ نُورٍ، يَا نُورًا بَعْدَ كُلِّ نُورٍ، يَا نُورًا فَوْقَ كُلِّ نُورٍ، يَا نُورًا لَيْسَ كَمِثْلِهِ نُورٌ.37
«اي نور نور، اين نور دهندۀ نور، اي آفرينندۀ نور، اي تدبيركنندۀ نور، اي اندازه
ص 63
زنندۀ نور، اي نور هر نور، اي نور پيش از هر نور، اي نور پس از هر نور، اي نور بالاي هر نور، اي نوريكه همانند آن نور نميباشد.»
و در مناجات شعبانيّه آمده است: إلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إلَيْكَ، وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَآءِ نَظَرِهَا إلَيْكَ، حَتَّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إلَي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ.38«بار خداوند! به من عنايت فرما كمال و نهايت انقطاع به سوي خودت را، و چشمان دلهايمان را به نور و درخشش نظرشان به سويت نوراني كن، تا بجائي رسد كه چشمان دلهايمان حجابهاي نور را بشكافد و به معدن عظمت وصول يابد، و روحهايمان به مقام عزّ قدس تو متعلّق گردد.»
تا ميرسد به اينجا كه عرضه ميدارد:
إلَهِي وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الابْهَجِ، فَأَكُونَ لَكَ عَارِفًا وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفًا وَ مِنْكَ خَآئِفًا مُرَاقِبً، يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الإكْرَامِ.39 «بار خداوندا ! و مرا به بهجت انگيزترين نور مقام عزّتت ملحق گردان ، تا آنكه به تو عارف شوم و از ماسوايت منحرف گردم و پيوسته از تو در خوف و مراقبت باشم، اي خداوند صاحب صفت جلال و صفت جمال!» 40
ص 64
و در دعاي شب عرفه آمده است: وَ بِاسْمِكَ السُّبُّوحِ الْقُدُّوسِ الْبُرْهَانِ الَّذِي هُوَ نُورٌ عَلَي كُلِّ نُورٍ، وَ نُورٌ مِنْ نُورٍ يَضِيٓءُ مِنْهُ كُلُّ نُورٍ؛ إذَا بَلَغَ الارْضَ انْشَقَّتْ، وَ إذَا بَلَغَ
ص 65
السَّمَوَاتِ فُتِحَتْ، وَ إذَا بَلَغَ الْعَرْشَ اهْتَزَّ.41«و من از تو مسألت ميكنم به اسمت كه سُبّوح، قُدّوس، و برهان است؛ آن اسمي كه نور است بر هر نوري، و نور است از نوري كه از آن هر نوري ميدرخشد؛ چون به زمين برسد ميشكافد، و چون به آسمانها برسد گشوده ميگردد، و چون به عرش برسد به لرزه و تكان درميآيد!»
و اين فقره پس از آن فقره ميباشد كه: أَسْأَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ الَّذِي تَجَلَّيْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ فَجَعَلْتَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسَي صَعِقً.42
«من از تو مسألت دارم به نور وجه كريمت، آن نوري كه با آن بر كوه تجلّي فرمودي و آنرا شكافتي و خرد نمودي، و موسي از دهشت، بيهوش بر زمين افتاد!» و در ذيل دعاي عرفه از جمله آمده است: أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الانْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَآئِكَ حَتَّي عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ.43«تو هستي كسي كه انوار در دلهاي اولياء خودت اشراق نمودي، تا تو را شناختند و به يگانگي و وحدانيّت نهادند!»
محمّد بن يعقوب كُليني در«اصول كافي» بابي را منعقد نموده است در آنكه ائمّه عليهم السّلام نور خداوند عزّوجلّ ميباشند، و در آن شش روايت ذكر كرده است كه ما در اينجا دوتاي از آنها را ميآوريم:
اوّل: با سند متّصل خود از أبوخالد كابلي روايت ميكند كه گفت:
ص 66
پرسيدم از حضرت أبو جعفر امام محمّد باقر از قول خداي عزّوجلّ: فَـَامِنُوا بِاللَهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِيٓ أَنزَلْنَا. 44«پس ايمان بياوريد به خدا و فرستادۀ او و نوري كه ما فرو فرستادهايم.»
فَقَالَ: يَا أَبَا خَالِدٍ! النُّورُ وَ اللَهِ نُورُ الائِمَّةِ مِنْ ءَالِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ؛ وَ هُمْ وَ اللَهِ نُورُ اللَهِ الَّذِي أَنْزَلَ، وَ هُمْ وَ اللَهِ نُورُ اللَهِ فِي السَّمَوَاتِ وَ فِي الارْضِ. وَ اللَهِ يَا أَبَا خَالِدٍ! لَنُورُ الإمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُوْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيٓئَةِ بِالنَّهَارِ.
وَ هُمْ وَ اللَهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُوْمِنينَ، وَ يَحْجُبُ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَآءُ فَتَظْلِمُ قُلُوبُهُمْ. وَ اللَهِ يَا أَبَا خَالِدٍ! لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّي يُطَهِّرَاللَهُ قَلْبَهُ، وَ لَا يُطَهِّرُ اللَهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّي يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْمًا لَنَا، فَإذَا كَانَ سِلْمًا لَنَا سَلَّمَهُ اللَهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ ءَامَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَمَةِ الاكْبَرِ.45
«پس فرمود: اي أبوخالد! سوگند به خدا آن نور، نور امامان از آل محمّد صلّي الله عليه و آله تا روز قيامت ميباشد. و ايشانند سوگند به خدا نوري كه خدا نازل نموده است. و ايشانند سوگند به خدا نور خدا در آسمانها و در زمين.
اي أبوخالد! سوگند به خدا نور امام در دلهاي مومنين از خورشيد تابناك در روز، روشنتر است. و ايشانند سوگند به خدا كه دلهاي مومنين را نور ميبخشند. و خداوند عزّوجلّ از هر كس كه بخواهد نورشان را محجوب ميكند و بنابراين دلهايشان تاريك ميشود.
ص 67
به خدا سوگند اي أبوخالد! بندهاي از بندگان خدا ما را دوست ندارد و ولايت ما را نميپذيرد، تا آنكه خداوند دلش را پاك نمايد، و خداوند دل بندهاي را پاك نميكند مگر آنكه امور خويشتن را به ما واگذار كند و با ما از در صلح و سلامت بيرون آيد؛ و چون بندهاي با ما به مسالمت درآيد خداوند وي را از حساب شديد مصون ميدارد و از بزرگترين دهشت روز بازپسين در امن وامان نگه ميدارد.»
دوّم: با سند متّصل ديگر خود روايت ميكند از صالح بن سهل همداني كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام فرمودند در تفسير قول خدايتعالي:«اللَهُ نُورُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَو'ةٍ» فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ.«فِيهَا مِصْبَاحٌ» الْحَسَنُ.«الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ» الْحُسَيْنُ.«الزُّجَاجَةُ كَأَنـَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ» فَاطِمَةُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بَيْنَ نِسَآءِ أَهْلِ الدُّنْيَ.«يُوقَدُ مِن شَجَرةٍ مُبَـٰرَكَةٍ» إبْرَاهِيمُ عَلَيْهِ السَّلَامُ.«زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ» لَا يَهُودِيَّةٍ وَ لَا نَصْرَانِيَّةٍ.«يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيٓءُ» يَكَادُ الْعِلْمُ يَنْفَجِرُ بِهَا«وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ».
«نُورٌ عَلَي' نُورٍ» إمَامٌ مِنهَا بَعْدَ إمَامٍ.«يَهْدِي اللَهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ» يَهْدِي اللَهُ لِلائِمَّةِ مَنْ يَشَآءُ؛«وَ يَضْرِبُ اللَهُ الامْثَـٰلَ لِلنَّاسِ».
قُلْتُ:«أَوْ كَظُلُمَـٰـتٍ»؟ قَالَ: الاوَّلُ وَ صَاحِبُهُ«يَغْشَیـٰهُ مَوْجٌ» الثَّالِثُ«مِن فَوْقِهِ مَوْجٌ... ظُلُمَـٰتٌ» الثَّانِي«بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اللَهُ وَ فِتَنُ بَنِي أُمَيَّةَ؛«إِذَآأَخْرَجَ يَدَهُ» الْمُوْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ«لَمْ يَكَدْ يَرَیـٰهَا».«وَ مَن لَمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ و نُورًا» إمَامًا مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ،«فَمَا لَهُ و مِن نُورٍ» إمَامٍ يَوْمَ الْقِيَمَةِ.
وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ:«يَسْعَي' نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَـٰنِهِمْ»: أَئِمَّةُ
ص 68
الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ، تَسْعَي بَيْنَ يَدَيِ الْمُوْمِنِينَ وَ بِأَيْمَانِهِمْ حَتَّي يُنَزِّلُوهُمْ مَنَازِلَ أَهْلِ الْجَنَّةِ.46
«در اين آيۀ مباركه، مشكوة فاطمه عليها السّلام است؛ و در عبارتِ فِيهَا مِصْبَاحٌ، مصباح حسن است؛ و در عبارت الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ، زجاجۀ حُسين است؛ و در عبارت الزُّجَاجَةُ كَأَنـَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ فاطمه ستارهاي تابناك ميباشد در ميان زنان اهل دني.
يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَـٰرَكَةٍ إبراهيم عليه السّلام است كه زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَاغَرْبِيَّةٍ نه يهودي ميباشد و نه نصراني. يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيٓءُ: نزديك است علم از آن منفجر گردد وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ.
نُورٌ عَلَي' نُورٍ: امامي است از او پس از امامي. يَهْدِي اللَهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ: هدايت ميكند خدا به ائمّه هر كس را كه بخواهد. وَ يَضْرِبُ اللَهُ الامْثَـٰلَ لِلنَّاسِ.
راوي گويد: من عرض كردم: أَوْ كَظُلُمَـٰتٍ تفسيرش چه ميباشد؟
امام صادق عليه السّلام فرمودند: اوّلي و رفيقش؛ يَغْشَیـٰهُ مَوْجٌ سوّمي است. مِن فَوْقِهِ مَوْجٌ... ظُلُمَـٰتٌ ثاني بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ: معاويه لعنَه اللهُ ميباشد با فتنههاي بنياُميّه. إِذَآ أَخْرَجَ يَدَهُ: (هنگاميكه خارج كند دستش را) مومن در تاريكي فتنههايشان، لَمْ يَكَدْ يَرَیٰهَا (نزديك نيست كه آنرا ببيند). وَمَن لَمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ و نُورًا مراد از نُورًا امام است از اولاد فاطمه عليهاالسّلام، فَمَا لَهُ و مِن نُورٍ مراد از نُورٍ امام است در روز قيامت.
و حضرت در تفسير آيۀ يَسْعَي' نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَـٰنِهِم47 فرمودند: مراد از نُورُهُم امامان مومنين هستند در روز قيامت كه در مقابل مومنين و در جانب راستشان شتابان حركت ميكنند تا ايشانرا در منزلگاههاي اهل
ص 69
بهشت وارد سازند.»
كُليني همين مضمون را با سند ديگر از عليّ بن جعفر عليه السّلام از برادرش موسي عليه السّلام روايت كرده است.48
پاورقي
11 آيۀ 257، از سورۀ 2: البقرة
12 آيۀ 15 و 16، از سورۀ 5: المآئدة
13 آيۀ 40، از سورۀ 24: النّور
14 آيۀ 22، از سورۀ 39: الزّمر
15 حكمت 373، از«نهج البلاغة» طبع عيسي البابي الحلبيّ؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 2، ص 225: أيـُّها الْمُؤْمِنونَ! إنَّهُ مَنْ رَأَي عُدْوانًا يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَرًا يُدْعَي إلَيْهِ فَأنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِيَ، وَ مَنْ أنْكَرَهُ بِلِسانِهِ فَقَدْ اُجِرَ وَ هُوَ أفْضَلُ مِنْ صاحِبِهِ، وَ مَنْ أنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَهِ هِيَ الْعُلْيا وَ كَلِمَةُ الظّالِمينَ هيَ السُّفْلَي فَذَلِكَ الَّذي أصابَ سَبيلَ الْهُدَي وَ قامَ عَلَي الطَّريقِ وَ نَوَّرَ في قَلْبِهِ الْيَقينُ.
16 رسالۀ 31، از«نهج البلاغة»؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 2، ص 38 و 39؛ از جمله وصاياي حضرت است به حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام در محلّي به نام حاضِرَين، در هنگام مراجعت از صفّين.
17 خطبۀ 190، از«نهج البلاغة»؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 1، ص 392
18«بحار الانوار» طبع حروفي، ج 10، باب مناظرات الرّضا و احتجاجاته، ص 314، حديث اوّل
19 همان مصدر، ج 1، باب حقيقة العقل و كيفيّته و بدو خلقه، ص 97، حديث هفتم
20 همان مصدر، ج 1، باب حقيقة العقل و كيفيّته و بدو خلقه، ص 97، حديث هشتم
21 همان مصدر، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حديث هفتم، ص 109؛ و حديث سيام، ص 158
22 همان مصدر، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حديث هفتم، ص 109؛ و حديث سيام، ص 158
23 همان مصدر، ج 57، باب القلم و اللوح المحفوظ و الكتاب المبين، ص 374، حديث 24 و 25
24 همان مصدر، ج 57، باب القلم و اللوح المحفوظ و الكتاب المبين، ص 374، حديث 24 و 25
25«الإنسان الكامل» عزيز الدّين نسفي، طبع طهران، قسمت انستيتو ايران و فرانسه با تصحيح ماريژان موله ص 398 و ص 220
26«الإنسان الكامل» عزيز الدّين نسفي، طبع طهران، قسمت انستيتو ايران و فرانسه با تصحيح ماريژان موله ص 398 و ص 220
27«مرصاد العباد» بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 37
28 همان مصدر، ص 51 و 52
29«مرصاد العباد» ص 133 و 134
30 اقتباس از ذيل آيۀ 15، از سورۀ 5: المآئدة: قَدْ جَآءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَـٰبٌ مُبِينٌ.
31 همان مصدر، ص 134؛ و نيز ص 158 و 159
32 رسالة«عشق و عقل» انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، طبع 2، ص 40؛ و درص 111 در تعليقه گويد:» متّخذ است از«صحيح مسلم» كتاب زهد،«مسند أحمد بن حنبل» ج 6، ص 158 و ص 168، به نقل از«المعجم المفهرس».
33 اين روايت را در«مرصاد العباد» ص 101 و ص 311 ذكر نموده است. و ملاّ عبدالرّزّاق كاشاني در شرح«منازل السّآئرين» از انتشارات بيدار، در ص 7 و ص 290؛ و معلّق كتاب در ص 415 ذكر كرده است. علاّمه محمّدبن محمود آملي در كتاب«نفآئس الفنون» در ج 2، ص 59 و 60 آوردهاست:
» فصل هشتم: در بيان مشاهدات انوار و مراتب آن»: قال الله تعالي: مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي'ٓ * أَفَتُمَـٰرُونَهُ و عَلَي' مَا يَرَي' * وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَي'. بدانكه چون آينۀ دل به تدريج از تصرّف مصقلة ذكر صقالت يابد و زنگ طبيعت و ظلمت بشريّت ازو محو شود، قابل ظهور انوار غيبيِ قويتر بود. و آن انوار در بدايت حال كه هنوز خيال را درو تصرّفي باشد، بر مثال شمعي و چراغ و مشعله و آتشها افروخته نمايد. و بعد از آن انوار علوي بديد آيد، و در ابتدا بصورت كواكب خُرد و بعد از آن بصورت قمر پس بصورت شمس تا كه انوار مجرّد از محالّ ظاهر شود. و چون انوار بكلّي از حجب بيرون آيد و خيال را در آن مجال تصرّفي نماند، الوان و اشكال صورت نبندد، پس بيرنگي و شكلي و بيكيفيّت و هيئتي مشاهده افتد؛ چه شكل و لون نور بواسطۀ آلايش صفات بشري بود كه نظر روح از پس حجاب خيال ادراك كند و چون با روحانيّتِ صرف افتد و از حجاب خيال بيرون آيد آن اشكال و الوان منتفي شود. و هر چند به حكم: اللَهُ نُورُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ مظهر انوار به جملگي حضرت پروردگار است و كثرت و قلّت آن بحسب صفاي قلب و صقالت آن از ظلمت بشريّت، ليكن بواسطۀ آنكه منشأ مشاهدۀ آن متنوّع است لاجرم ظهور آن بحسب منشأ مختلف باشد.
و از آن انوار هر آنچه به شكل امور سفلي نمايد چون بُروق و لوامع و لوائح و مشاعل و قناديل و مصابيح، آنرا انوار ارضي خوانند؛ و هر آنچه به شكل اجرام علوي نمايد همچون كواكب و اقمار و شموس، انوار سماوي.
پس اگر منشأ مشاهدۀ آن، ذكر باشد بصورت برق نمايد، و اگر منشأ مشاهدۀ آن معرفت بود بصورت مشكوة و قنديل نمايد.
و از اينجاست كه حقّ تعالي فرمود: اللَهُ نُورُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَو'ةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ يعني مظهر انوار سماوي و ارضي حضرت آفريدگار است، و نور عرفان او مرسالك را بصورت مشكوة ظاهر شود. و اگر منشأ مشاهدۀ آن، روحانيّت بود كه بر سماوي قلب به قدر صقالت آن ظاهر شود، به مثال كواكب و اقمار و شموس نمايد. مثلاً اگر آينۀ دل بقدر كوكبي صافي باشد، نور روح به مقدار آن كوكب مشاهده افتد، و اگر آينۀ دل تمام صافي شود ماه تمام بيند، و اگر از كدورت بقيّهاي باشد ماه ناقص بيند، و چون آينۀ دل بكمال صفا گيرد و پذيراي نور روح شود، بر مثال خورشيد مشاهده افتد؛ و چندانكه صفا زيادتر، خورشيد درخشندهتر شود. و اگر ماه و خورشيد به يكبار مشاهده افتد، ماه دل بود كه از عكس نور روح منوّر شده باشد و خورشيد روح. و گاه بود كه پرتو انوار صفات حقّ عزّ و علا از پسِ حجب روحاني عكس بر آينۀ دل اندازد، به قدر صفاي آن.
34 در تعليقه در ص 110 آورده است:» مأخوذ از حديث نبوي،«صحيح مسلم» باب إيمان ص 293؛ مقدّمۀ كتاب ابن ماجه، ص 13؛«مسند أحمد» ج 4، ص 401 و ص 405. اصل حديث چنين است: حِجابُهُ النّورُ لَوْ كَشَفَهُ لَاحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِهِ...«
أقول: اين روايت را نيز در«مرصاد العباد» ص 310 ذكر كرده است. و ايضاً معلّق كتاب«شرح المنازل» ص 7، در تعليقه آورده است.
35 رسالة«عشق و عقل» ص 53 و 54
36 رسالة«عشق و عقل» ص 76 تا 78
37«مفاتيح الجنان» طبع اسلاميّه (سنۀ 1379 هجري قمري) ص 93، به نقل از«بلد الامين» و«مصباح» كفعمي، و آن مروي است از حضرت سيّد السّاجدين از پدرش از جدّ بزرگوارش حضرت رسول صلّي الله عليه وآله.
38 و 39همان مصدر، ص 158 و 159، به نقل از ابنخالويه، و او گفته است: حضرت أميرالمومنين و امامان عليهم السّلام در ماه شعبان ميخواندهاند.
40 تمثيل آيۀ مباركۀ نور بر حالات مختلفۀ نفس سالك إلي الله، از زيباترين تمثيلات در اين مقام ميباشد. و چه شايسته است ما در اينجا عين عبارت استاد سلوك و عرفان آية الحقّ و الإيقان سيّد مهديّ بحرالعلوم را در رسالۀ منسوب به ايشان نقل نمائيم.
وي ميگويد:
»
و امّا آثار و فيوضات آنرا سالك خود ميبيند. و از جملۀ آثار، حصول انوار است درقلب. و ابتدا به شكل چراغي است و بعد شعله و بعد كوكب و بعد قمر و بعد شمس، و بعد فروميگيرد و از لون و شكل عاري ميگردد. و بسيار بصورت برقي ميباشد. و گاه بصورت مشكوة و قنديل ميشود، و اين دو اكثر از فعل و معرفت حاصل ميشود و سوابق از ذكر. و به مرتبۀ اوّل اشاره فرموده است حضرت أبي جعفر عليه السّلام چنانكه ثقة الإسلام در«كافي» روايت كرده است كه حضرت در بيان اقسام قلوب فرموده: وَ قَلْبٌ أزْهَرُ أجْرَدُ. فَقُلْتُ: وَ ما الازْهَرُ؟ فَقالَ: فيهِ كَهَيْئَةِ السِّراجِ ـ إلَي أنْ قالَ: وَ أمّا الْقَلْبُ الازْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ. و بعضي از اين مراتب را حضرت أميرالمومنين عليه السّلام اشاره فرموده كه: قَدْ أحْيَا قَلْبَهُ وَ أماتَ نَفْسَهُ حَتَّي دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَليظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ الْبَرْقِ.و يكي از بطون كريمۀ اللَهُ نُورُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ شرح اين مراحل است؛ چه در اين احوال، شخص انساني مشكوتي ميگردد كه در آن زجاجهايست كه قلب باشد، و در آن زجاجه مصباحي است كه نور مذكور باشد، و دل بعد از نشر آن مانند كوكب درّيّ ميشود، افروخته شده است كه نور شجرۀ مباركۀ كثير النّفع كه نورانيّت و روحانيّت ذكر خداست كه نه از شرق حاصل شده و نه از غرب، بلكه از راه باطن كه نه شرقي است و نه غربي هويدا گشته. وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ يعني و اگر غافل از ذكر خدا نشود كه به نصّ وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَـٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ و شَيْطَـٰنًا فَهُوَ لَهُ و قَرِينٌ موجب مقارنت شيطان كه مخلوق از نار است نُورٌ عَلَي' نُورٍ بر نور آن ميافزايد تا همۀ آن نور گردد. وَ هَذِهِ الزُّجاجَةُ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ. و در بيان مَثَلُ نُورِهِ ميفرمايد كه: يُسَبِّحُ لَهُ و فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ.« * («رسالۀ سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» با مقدّمه و شرح سيّد محمّد حسين حسيني طهراني، انتشارات حكمت، ص 194 تا ص 197 از طبع أوّل، و از طبع دوّم: ص 205 تا ص 208)
* ـ يعني در بيان تحقّق و مصداق اين نور ميفرمايد كه رجالي هستند كه در آن بيوت هر صبح و شب خدا را تسبيح ميكنند.
41«مفاتيح الجنان» ص 253، و در روايت ورودش را در شبهاي عرفه و شبهاي جمعه ذكر كردهاند
42 همان مصدر، ص 253 و ص 273
43 همان مصدر، ص 253 و ص 273
44 صدر آيۀ 8، از سورۀ 64: التّغابن
45«اصول كافي» ج 1، كتاب الحجّة، باب أنّ الائمّة عليهم السّلام نورالله عزّوجلّ، ص 194، حديث اوّل
46 همان مصدر، ص 195، حديث پنجم