جلسه ۱۱۸ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۱۱۸ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۱۱۸

بسم الله الرحمن الرحیم‏

تطبیق متن: بحثٌ و تحصیلٌ‏

وهذا الجواب على هذا الوجه غیر صحیح‏ این جوابى که فرمودند که وجود یک طبیعت نوعیه متواطیه نیست و مجرد اتحاد مفهوم موجب عینیت با مصادیق خارجیه نخواهد شد، بلکه ممکن است که یک مفهوم واحد از اشیاء مختلفه الحقایق انتزاع بشود، این صحیح نیست‏ لما اشرنا الیه‏ که گفتیم‏ أنّ افراد مفهوم الوجود

(لیست حقائق متخالفه) چون اینها قائل به تشکیک در وجود هستند و تشکیک در وجود را بر اساس حقائق متخالفه مى‏دانند؛ چون هر مرتبه از مراتب تشکیک جداى از مرتبه دیگرى است در حقیقت، و استغنا و استقلال دارد از مرتبه دیگر. و افراد مفهوم وجود اینها حقیقت متخالفه نیستند، بلکه وجود حقیقت واحده است‏ (و لیس اشتراکها بین الوجودات کاشتراک الطبیعه الکلیه ذاتیه کانت او عرضیه) اشتراک این حقیقت واحده بین وجودات خارج اشتراک طبیعت کلیه چه ذاتیه و چه عرضیه نیست مانند طبایع کلیه‏اى که مصادیق خارجى دارند و مصادیق خارجى، افراد نوعیه آن طبیعت کلیه هستند، طبیعت کلیّه یا ذاتى باشد یا از جمله اعراض باشد (اذ الکلیه و البخرئیه من عوارض الماهیات الامکانیه) کلّیت و جزئیت اینها عارض بر ماهیاتند یعنى ماهیات خارجى به لحاظ اشتراک افرادشان انتزاع یک حقیقت کلى مى‏شود و به لحاظ تشخصشان انتزاع یک حقیقت و طبیعت جزئى مى‏شود؛ که آن‏

طبیعت جزئى (لا یصدق على کثیرین) است و آن طبیعت کلى قابل صدق بر (کثیرین) است.

ولى وجود که ثانى ندارد، اصلّا براى او جزئى نمى‏شود تصور کرد. چون جزئى به آن طبیعتى گفته مى‏شود که در قبال کلى و یا داخل در تحت کلى، ولى مصداق اوست.

زید جزئى است، چرا؟ چون داخل در تحت طبیعت نوعیه انسانیه و مصداق براى اوست و این قابل صدق بر کثیرین نیست به خلاف آن حقیقت ما به لااشتراک کلى او که بین او و بین سائر افراد على حد (سواء و تواطى) صادق است.

پس بنابراین در ماهیات است که عروض کلیت و جزئیت بر آنها صادق است اما اگر شما یک حقیقت واحد داشته باشید که آن حقیقت واحد فقط یک جنبه سعى دارد و ترکبّى در ذات اونیست و بسیط است و لذا ثانى براى او فرض نمى‏شود، همان طورى که بر این، طبیعت کلیه نوعیه یا جنسیّه یا فصلیّه اطلاق نمى‏شود همین طور بر آن، طبیعت جزئیه هم اطلاق نخواهد شد؛ به جهت این که جزئى همیشه در قبال کلى مصداق پیدا مى‏کند. اگر یک شى فقط واحد باشد و ثانى نداشته باشد به او جزئى گفته نمى‏شود.[۱]

______________________________
(۱)- سؤال: یعنى بحث کلیت؟

جواب: بله یعنى در ماهیت کلیت درآن هست منتها بالحاظ خارج که چون در خارج تحقق دارد قابل صدق بر کثیرین نیست. همین را شما در ذهن بیاورید آن قابل صدق بر کثیرین است. شما همین طبیعت زید را که در خارج صادق بر کثیرین نیست، این طبیعت زید را اگر در ذهن بیاورید، هزار تا از این زید در ذهنتان مى‏توانید تصور بکنید.

______________________________
پس آن چه که در خارج موجب عدم سریان این حکم یا این وصف یا این عنوان یا ذات بر کثیرین است، آن تحقّق خارجى این حقیقت است، اما خود آن طبیعتى که حاکم بر این عنوان هست، آن به لحاظ کلیت خودش قابل صدق بر همه خواهد بود.

عنقا اگر در خارج تصور بشود یک فرد بیشتر نیست، ولى نه این است که براى او ثانى نتوان تصور کرد؛ ثانى مى‏توان تصور کرد ولى وجود ندارد. این از این باب جزئى است. چرا؟ چون از این باب در تحت یک طبیعت کلیه‏اى که یک چنین طیرى با یک چنین خصوصیاتى و با یک چنین آثارى، مى‏شود کلى. کلى نوعیه همین است. حالا در خارج چه یک فرد داشته باشد، چه ده میلیون از آن فرد داشته باشد، آن تأثیر ندارد.

صحبت در این است که ما بتوانیم براى این طبیعت براى شى خارج یک طبیعت کلیه‏اى که قابل صدق بر افراد متعددى است تصور کنیم. خوب وقتى که اینطور باشد بنابراین خود این فرد جزئى داخل در تحت آن طبیعت کلى مى‏شود. شمس یک حقیقت منور منیر و غیر مستیز و داراى حرارت و این جرم و داراى این خصوصیت است. این شمس یک جزئى است، چون قابل صدق بر کثیرین نیست و بخاطر اینکه این شمس یک هویت مخصوص به خودش را دارد. یک جرم مخصوص به خودش را دارد. طول و عرض و قطر و محیط و حجم و گرما و درجه و میزان حرارت و همه اینها را من حیث المجموع حساب کنید این یک شخص خارجى است، اگر هزار تا هم مانند این باشد در سایر موارد دیگر، باز این قابل صدق بر کثیرین نیست. این مال خودش است، یعنى این هویتى که دارد، این هویت اختصاص به خودش دارد، مثل این هویت که شما دارید. الان هویتى که هر کدام از افراد ما دارند، این هویت ما قابل صدق بر افراد دیگر که نیست، مال خودمان است. این خصوصیت مال من، این خصوصیت مال ایشان و خصوصیت هر شخص مال خودش است. ولى صحبت در این است که این داخل در تحت یک طبیعتى است که آن طبیعت بر همه افراد صدق مى‏کند. آن طبیعت هم بر من و هم بر همه افراد یکى یکى یکى بر همه اینها صادق است. شمس هم همینطور است، بقیه اشیاء هم همینطور هستند. الا اینکه اینها چون صدق مى‏کنند از این لحاظ است که این داراى ماده و صورتى است که اگر این ماده و صورت را ما به تحلیل عقلى ببریم، همان جنس و فصل است و چون جنس و فصل است پس بنابراین یک طبیعت مرکبه اى در ذات اوست.

اما اگر ما یک شیئى را داشته باشیم که آن شى‏ء در خارج براى آن نتوان ثانى تصور کرد و اصلا در ذاتش ترکّبى وجود ندارد و بساطت محض است، این که بسیط است وترکبّى در ذات او نیست پس معلوم مى‏شود که ماهیت ندارد. و این که بسیط است معلوم مى‏شود که ثانى ندارد.

بنابراین این شى‏ء شیئى است که از این طرف ماهیت ندارد که داخل در تحت ماهیت باشد؛ وقتى که ماهیت نداشت پس جزئى نیست. و چون ماهیت ندارد پس بنابراین از مقوله ماهیت نیست، پس این چه خواهد بود؟ این وجود خواهد بود.

______________________________
حالا این وجود ظهورات مختلفى ممکن است داشته باشد. نه اینکه افراد مختلفه الحقائق ممکنى است داشته باشد، مثل طبیعت جنسیه نیست؛ مثل اینکه یک فرضش جناب الاغ است، یک فرضش جناب بقر است، یک فرضش جناب غنم است. این افراد مختلفه الحقائقى دارد، حقائق نوعیه. اما وجود افراد مختلفه الحقائق ندارد، تمام افراد آنها متفقه الحقائق هستند. حقیقتشان همان حقیقت وجود است. یعنى وقتى داخل آنها را بشکافیم و باز کنیم، مى‏بینیم حقیقت اینها همان حقیقت وجود مفهوم بسیط است و چون آن مفهوم بسیط است، پس تمام حقائق اینها بسیط خواهد بود. یعنى تمام اینها مظهریت یک امر بسیط خواهد بود. از یک طرف خودشان به لحاظ تشخصى که دارند قابل صدق بر کثیرین نیستند؛ از یک طرف به لحاظ این که حقیقت و هویت این‏ها چیزى غیر از وجود نیست، مختلفه الحقائق نیستند. از این باب این وجود یک امر واحد است که در مقوله نمى‏گنجد که قابل صدق بر کثیرین و مختلفه الحقائق باشد. نه در مقولات ذاتى و نه در مقولات عرضى. لذا به این مى‏گویند: کلى سعى نه کلى طبیعى و کلى ماهوى. کلى سعى بر این اطلاق مى‏شود.

(اذ الکلیه و الجزئیه من عوارض الماهیات الإمکانیه و الوجود کما مرّ لا یکون کلیا و لا جزئیا و انّما له التعین بنفس هویتها العییه) براى وجود تعیّن به خود هویت عینیه هست. تعین خود ش پیدا مى‏کند، نه اینکه از جاى دیگر برایش تعین مى‏آید. یعنى خود هویت عینیه خارجیه‏

براى انضمام احتیاج به فاعل ندارد کما لا یحتاج فى موجودیته الى وجود آخر همچنان که در خود اصل وجودش نیاز به وجود دیگرى ندارد، در موجودیتش نیاز به یک وجودى ندارد. در مورد ماهیات در موجودیتش نیاز به وجود دارند، تا وجود نیاید و عارض بر ماهیت نباشد، ماهیتى در خارج نیست. پس ماهیت در وجود نیاز به یک وجود خارج دارد. لذا ما حمل وجود بر ماهیت را بالعرض مى‏دانیم. حمل وجود را بر وجود ماهیت بالذات مى‏دانیم نه بر خود ماهیت. در ماهیت مى‏شود ثانیاً وبالعرض، اما خود این وجود، در موجودیتش نیاز به وجود ندارد، و در تعینش هم نیاز به تعیّن دیگر ندارد.

یعنى هم در مقام بساطت در آن هویت بسیطه خودش نیاز به فاعل ندارد، چون خودش فاعل است. و همینطور در تشخص خارجى که مى‏خواهد ظهور بدهد به خودش باز نیاز به معین و به فاعل ندارد، چون خودش متعیّن به ذات است. پس‏

هم خودش در اصل حقیقتش ….

فرض کنید من باب مثال یک خاکى را شما تصور کنید. این خاک را به عنوان اصل تعین قرار بدهید، بعد در این خاک و آب قالب هایى مى‏خواهید بریزید و آجر درست کنید، خشت درست کنید، چیزهاى مستطیل و مربع درست کنید، تمام این ها تعین مى‏شود. همینطور فرض کنید که این خاک هم در خاکیتش نیاز به کسى ندارد و هم در این قالب هایى که در خودش مى‏ریزیم نیاز ندارد. هم خودش قائل به خودش است و هم خودش خودش و مى‏ریزد توى قالب و قالب درست مى‏کند. یک بنّا نمى‏خواهد که بیاید تا اینکه آن را مثلًا قالب درست کند. از باب تشکیک عرض مى‏شود.

پس وجود نه در موجودیتش نیاز به یک تعین و وجود دیگرى دارد، و نه در اینکه در تعیّنى مى‏خواهد بیاید نیاز به یک شخص دیگرى دارد. خود وجود است که خود را …[۲]

لأن وجوده ذاته‏ وجود این وجود، ذات وجود است، جداى از او نیست‏ وسنین فى مبحث التشکیک أن التفاوت بین مراتب حقیقه واحده و التمیز بین حصولاتها

تفاوت بین مراتب یک حقیقت و التمیز بین حصولاتها بین تحصلات این‏

______________________________
(۱)- سؤال: تعینى که اینجاست مرادشان همان قوالب امکانیه است یا تعین بمعنى عینیّت خارجیه است.

جواب: بله همان قوالب مى‏شود عینیت خارجى.

سؤال: ما که این را خارج کردیم که گفتیم با مقولات که سازش ندارد بگوئیم مقولات مثلًا تعیّن همان مقولات است دیگر همان جنس و فصل است، همان.

جواب: ما بعد انتزاع مقولات را از آن مى‏کنیم، اما خود وجود حقیقتش با مقولات دو تا است. وقتى که این به صورت یک تعین در آمد ما ازآن کم و عرض انتزاع مى‏کنیم، عرض اما خود وجود که کم ندارد. ما وقتى که این وجود به این شکل در آمد، بیاض ازآن انتزاع مى‏کنیم، کیف انتزاع مى‏کنیم، سایر مقولات انتزاع مى‏کنیم، اما نه اینکه این بخواهد بر مقولات عارض بشود. خود اصل وجود خارج از مقول است.

حقیقت واحده و بین مراتبش و بین تعینات خارجى. قد یکون بنفس تلک الحقیقه‏ گاهى اوقات به خود این حقیقت است، یعنى خود همین حقیقت خودش موجب تمیز هم خواهد شد. فحقیقه الوجود مثل این که فرض کنید من باب مثال اگر کسى تشنه‏اش باشد اگر این آب نخورد مى‏میرد. پس این آب موجب حیات انسان است. حالا اگر آنقدر به این شخص آب دادیم تا از این طرف مرد، خود همین آبى که موجب حیات اوست، خود همین آب موجب موت او مى‏شود. احتیاج به چیز دیگرى نداریم که مثلًا چماقى از آن طرف بیاید و تو سرش بزند. همین آبى که به او مى‏دهیم، بالاخره مى‏ترکد. بقول آقایان اطّبا یکى از موارد مسمومیت، مسمومیت آبى است. که اینقدر به طرف آب مى‏دهند تا اینکه اصلًا کلیه اش از کار مى‏افتد و نمى‏تواند اینها را دفع بکند، لزج شده و نسج هاى کلیه از بین مى‏رود.

این وجود هم در عین اینکه بسیط است و این بساطت به نظر بدوى خلاف مرتبه هست. وقتى یک چیزى بسیط باشد، مرتبه بر نمى‏دارد. ولى این وجود از عجایب و از معجزاتى که دارد این است که این هم بسیط است، و هم خودش مى‏آید مرتبه درست مى‏کند. یعنى به واسطه تنّزل و تصّعدى که دارد، مى‏آید مرتبه درست مى‏کند. امر وحدانى بسیط اطلاقى در خارج متبدل به مراتب و تعددات کثرتى خواهد شد. این از عجائب وجود است. تعجب نکنید. فحقیقه الوجود مما تلحقها. حقیقت وجود از آن تعینات و تشخصاتى است که‏ تلحقها بنفس ذاتها. به نفس ذاتش این تعینات ملحق مى‏شود به او. تعیّنات و تشخصات از جاى دیگر نمى‏آید این حقیقت وجود از همین ها است. یعنى حقیقت وجود از تعین و از تشخص است. حقیقت وجود از تقدم و تاخر و وجوب و امکان و جوهریه عرضیه است. التمام و النقص و تمام و نقص است. تمام اینها ملحقاتى هستند که داخل در حقیقت وجود هستند و جدایى از حقیقت وجود نیستند که به انضمام ضمیمه‏اى بیاید و عارض بر

وجود بشود و مرتبه براى او به وجود بیاورد.[۳]

______________________________
(۱)- سؤال: تنزل که مى‏کند لم یلد نمى‏شود؟

جواب: لم یلد به معناى جدا شدن است. در ولادت بچه از مادر جدا مى‏شود، ولى در وجود چیزى جدا نمى‏شود. اگر فرض کنید که یک چیزى از مادر در مى‏آید ولى همیشه به مادر چسبیده بود، دیگر به آن ولادت نمى‏گفتند. این بچه در مى‏آید و مى‏رود پى کار خودش چند روز دیگر مى‏گذرد و دیگر نگاه به مادر و پدرش نمى‏کند. دنبال کار خودش مى رود. این معناى ولادت است.

سؤال: بصورت استقلالى‏

جواب: بله به طور کلى دیگر از مبدا خودش مستقل مى‏شود. اصلًا یاد مبدأ نیست یک روز ما در شکم مادرمان بودیم، یک حق آب و گلى بر گردن ما هست! ابدا آیه قرآن هم چ مى‏فرماید

فأما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربى اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربى اهانن.)

یک آیه دیگر هم داریم که وقتى انسان مستغنى بشود، رها مى‏کند وقتى که محتاج باشد دوباره یادش مى‏کند.

سؤال:

جواب: (ان الانسان لیطعى) این استغناه او را به طغیان مى‏کشاند. همیشه استغنا انسان را به طغیان مى‏کشاند. وقتى که استغنا نبود و بیچارگى آمد انسان طغیان نمى کند. مى‏بینید این آقائى که تا دیروز نگاه به آدم نمى‏کرد و اصلا جواب سلام آدم را نمى‏داد، حالا آمده سلام علیکم و رحمه ال …. چه شده آقا؟ نمى‏گوید، ولى آخر سر مى‏بینیم یک تکه‏اى گفت و دردش را بیان کرد. الان یک سال است نگاه به ما نمى‏کنید، وقتى دوباره قضایا درست شد و او مستغنى شد چنان مى‏رود که دوباره همان آش و همان کاسه. این خاصیت انسان است. لذا از نعت هاى الهى بر بنده اش این است که او را در حال احتیاج به خودش همیشه نگه دارد. این است معناى الفقر فخرى.

سؤال: نیتجه قهرى غنا همین است؟

جواب: بله این قهرى است.

سؤال: و این هم نتیجه ذاتى است؟

جواب: بفرمائید ذاتى است.

در این فقر باز هم خدا در این صورت مى‏گوید که باز هم در صورت فقر آمددى عیب ندارد، قبولت مى‏کنیم، اما دیگر نامردى نکن که وقتى دوباره غنى شدى بگذارى بروى!

چه خوب است که انسان در حال غنا خودش را فقیر ببیند. اگر این حال را داشته باشد دیگر براى او غنا و فقر فرقى نمى‏کند. در حال غنا اگر انسان خود را فقیر ببیند، نه اینکه در ذهنش خطور بدهد، یعنى حال او در فقر و غنى یکى بشود. اگر این چنین شد، اوّل کارش است.

«لا به أمر زائد علیها عارض لها» نه اینکه آنچه که ملحق به این وجود مى‏شوند از باب تعینات و تشخصات و تقدم و تأخر به واسطه یک امر زائد بر وجود است، این حقیقت وجود است، و عارض بر این حقیقت وجود است که از خارج مى‏آید عارض مى‏شود. تمام اینها زائیده خود نفس وجود است.

چه بسیار مطالب عالى است که مرحوم ملاصدرا مى‏فرماید وتصوره (یحتاج إلى ذهن ثاقب و طبع لطیف‏ خوب ظاهرا در اینجا اشتباه شده است، تصورش احتیاج به ذهن ثاقب و طبع لطیفى دارد. این جّداً همینطورى است که مى‏فرماید. تصور این که یک حقیقت بسیطه، چطور این حقیقت بسیطه به نفس ذاته این خودش تشکل به اشکال مختلفه پیدا مى‏کند و در قوالب مختلفه خودش را بروز یا ظهور مى‏دهد، در عین اینکه خودش از مقام این حقائق مبرا و جدا است و بر تعین نمى‏گنجد، در عین حال این تعینّات خارجى از جاى دیگرى عارض بر وجود نمى‏شود، این احتیاج دارد که انسان به حقیقت وجود کما هى هى اطلاع پیدا کند و بداند که این حقیقت یک حقیقتى است که ماوراء مفهوم و ماوراء مقولات است؛ و یک حقیقتى است که آنچه که در تعین در خارج مى‏آید از همه اشکال از شکل مادى و شکل مثالى و شکل معنا و شکل نور همه اینها داخل در تحت آن حقیقت واحده است. آن حقیقت واحده یک همچنین قدرتى را دارد.

آخر شما تصور کنید چطور ممکن است یک شیئى که نور باشد، تبدیل به جسم بشود؟! آخر این چطور مى‏تواند باشد! شاید شما بگوئید که از تراکم انرژى مادى ممکن است جسم پیدا بشود، همان طورى که از انفکاک شرائط مادى ممکن‏

است انرژى به وجود بیاید! این بحث در ماده هست؛ ولى صحبت در این است که نورى که ما در اینجا تعبیر مى‏آوریم، آن نور مادى نیست، یک نور معنا و مجرد است. این نور معنا و مجرد متبدل به یک امر مادى مى‏شود که مثلًا وزنش سه کیلو هست ادراک این مطالب و اینکه اگر شخصى توانست به این نکته برسد، ربط بین حادث و قدیم براى او روشن خواهد شود. مسئله بسیط الحقیقه براى او روشن خواهد شد. و مسئله صرف الوجود معناى خودش را پیدا خواهد کرد. و با تصور یک همچنین مسئله‏اى هیچ مشکل فلسفى دیگر براى او باقى نمى ماند. تمام اشکالات فلسفى در باب ماده و طبع و در مقام سلسله علل و معلول و در مقام قوه وفعل و امثال ذلک و همین طور در سایر مباحث عرفان نظرى که اعیان ثابت و امثال اینها باشد، همه بر این اساس است که حقیقت تبدل امر معنا و مجرد به امر مادى براى افراد روشن نمى‏شود. لذا در مباحث علیت و معلولیت گیر مى‏کنند، در مباحث اعیان ثابت گیر مى‏کنند، در مباحث قوه و فعل گیر مى‏کنند. بسیارى از آنها در مباحث حقیقت جوهریه و حرکت جوهریه گیر مى‏کنند البته اگر کسى این معنا را بداند، به یک معنایى مافوق حرکت جوهریه میرسد.

در بحث حرکت جوهریه اى انشاء الله این مطلب را مى‏گوئیم که حرکت جوهرى بر چه اساسى هست و این مطالب آیا موافقت مى‏کند با حرکت جوهریه یا یک معناى دیگرى هست؟![۴]

______________________________
(۱)- سؤال: جوهریه تقریباً از پایین به بالاست، مرحوم از بالا به پایین گفته.

______________________________
جواب: بله، در هر صورت ما چه از پایین به بالا و یا از بالا به پایین نمى‏توانیم یک حقیقتى را به این واسطه مختلف فرض کنیم یعنى از پایین به بالا بودن موجب اختلاف ماهوى با صعود به نزول نیاید بشود و الا اشکال از همان بالا پیدا مى‏شود. یعنى این که ما مسئله وجود و عروض وجود بر ماهیات را منافى با اینکه تمام ملحقات وجود و تعینات و تقدّم و تأخر و اینها عین وجود هستند، نمى‏دانیم. این طور نیست که بیائیم بحث کنیم که از یک دریچه این وجود عارض بر ماهیت مى‏شود، چون از پایین به بالا بخواهیم نگاه کنیم، از یک دریچه ماهیتى در خارج وجود ندارد و هر چه هست طبق آن چه ایشان مى‏فرمایند یک مسئله عرشى و فرشى و …. هست و این هر چه هست خود وجود است. حتى تعین و حتى ماده و صورت و تقدم و تأخر و جوهر و عرض و تمام و نقص تمام اینها خودش عین وجود است اگر اینها عین وجود است، پس بنابراین چرا مى‏گوئیم وجود عارض بر ماهیت خواهد شد و زائد بر ماهیت است؟ اگر اینها عین وجود نیست، پس اینها از کجا آمده و زائد بر این شده؟! این که شما بیائید وجود را یک حقیقتى بدانید که با ناى دو مبنا خود را منطبق بکند، شاهکار مسئله و بزنگاه قضیه در اینجا است. این معنا است که ما از یک طرف هم حرکت جوهرى را فرض کنید من باب مثال صحیح بدانیم و از یک طرف این (کل یوم هو فى شأن را و فى لَبس جدید) را صحیح بدانیم‏

آیا حرکت جوهرى ما مى‏تواند با این قضیه تطبیق بکند یا نکند؟! و به طور کلى برداشت ما از تنزل وجود در قوالب امکانیه و مادیه و تشکّلش به اشکالش عباره أخرى یک حرکت جوهریه هست یا آن عبارت (کل یوم هو فى شأن) یا فى لبس جدید است؟! و چه مسئله‏اى موجب مى‏شود که این تطوّرات و این کیفیات و عوارض مختلفه به تبع تبدل ذات و ذاتیات، پیدا شود؟! چون تا ذات و ذاتیات تبدل پیدا نکنند، صفات آن ها تبدل پیدا نمى‏کند. تبدل صفات مبتنى بر تبدل ذات و تبدل جوهر در اینجا هست.

سؤال: تبدل به ذات چه یا غیر از همان تنزّل تعبیر است این دیگر حرکت جوهرى معنا نمى‏دهد

______________________________
جواب: حالا مى‏خواهیم ببینیم معنا مى‏دهد یا نمى‏دهد؟! یعنى این که شما مى‏فرمائید حرکت جوهریه از پایین به بالا هست، یعنى حرکت در ماده و صورت، این حرکت معلول است براى یک حرکت دیگرى، اینطور مى‏خواهید بگوئید که معلول است در یک حرکت در علت خودش که آن علت موجب تبدل ذات و تبدل جوهر براى این خواهد شد. منتها چون شما از دریچه کثرت و از دریچه ماده نگاه مى‏کنید نظرى به آن علت ندارید، حرکت را در خود جوهر و در اعراض دارید مى‏بینید که همین طور جلو مى‏رود.

آن شخصى که به وجود در مرحله اعلى دارد نگاه مى‏کند مى‏بیند آن وجود است که دارد تبدیل به این اشکال مى‏شود و و به واسطه تبدیل به این اشکال ما آن صورمختلفه را داریم مى‏بینیم. حالاما آن جوهر را کجا ببریم؟ آن جوهر را در حرکت جوهریه در وجود فرض کنیم که وجود جوهر است، در پایین تصور بکنیم که امر ثابتى ندارد، آیا مى‏توانیم به این حرکت جوهریه وفق بدهیم یا نه؟! ما یک مبنایى اینجا مى‏آوریم که مافوق حرکت جوهریه در اینجا قرار مى‏گیرد.

سؤال: منظور روى این است خود ملاصدرا در کتاب مثبت حرکت جوهرى از این دید نگاه کرده، یعنى از دید قوس صعود نگاه کرده، ولى اگر از دید قوس نزول نگاه مى‏کرد شاید دیگر قائل به حرکت جوهرى نمى‏شد و این فقره و این قسمت هم گمان مى‏کنم که حرفى که در اینجا زده در جاهاى دیگر مراعات کرده چون دیگر نتیجه این حرف خیلى چیزها را عوض مى‏کند.

جواب: البته خوب بالاخره مطالبى که به ذهن ایشان مى‏رسیده مختلف بوده، یک نسق واحد نبوده. لذا ما مى‏بینیم مرحوم ملاصدرا با این اطلاعى که داشته نتوانسته یک مطلب را در همه جا پیش بیاورد، در بعضى جاها مثلًا ما مى‏بینیم که اختلاف در مبنا پیدا مى‏کند نه از باب اینکه معروف است که مى‏گویند بر قوم رفتار کرده؛ نه، اصلًا به طور کلى این حقائق توحیدى حقائقى است که تا ملکه انسان نشود، انسان در موارد مختلف ممکن است که در بعضى از جاها غفلت کند و نتواند آنها را …..

سؤال: پراکنده مى‏شود

جواب: پراکنده و مختلف مى‏شود. این هست‏

سؤال: مى‏گوئیم آقا حکایت از حالات خودش مى‏کند

جواب: حالاتش هست، حالاتش ملکه نشده. البته باز مراتبى در اینجا هست. یعنى با این حالتش، نه اینکه آخرین مرتبه هست. نه بازدر همین ها مراتبى وجود دارد. بالا و بالاترى هست و العجب‏

سؤال: فرمودید که مما تلحقها صحیح است؟!

______________________________
جواب: یعنى همه ملحقات در این حقیقت راه دارد. عبارت مما تلحقها مى‏توانیم بگوئیم یک عبارت نارسائى در اینجا هست؛ ولى منظور ایشان در این جا این است که تمام این ملحقات همه در حقیقت وجود خوابیده و ذخیره شده و جداى از او نیست.

سؤال: کیفیّت متشخص شدن شى‏ء مجرد به مادى مى‏شود به آن علم پیدا کرد یا نه؟

جواب: تنها به وسیله شهود انسان مى‏رسد به یک چیزى که با هم تقارن دارند

جواب: یک چنین برداشت ابهامى مى‏شود کرد ولى صحبت در این است که رسیدن به آن اصلًا بدون شهود امکان ندارد، چون در مورد خود همین تصورات هم، انسان بر تصورات خودش نمى‏تواند حاکم باشد. تصورات را زمینه اى براى رسیدن به مجهول مى‏دانند. اما اینکه بر خود نفس تصور هم حاکم باشد، امکان ندارد. پس خود تصورات را چه تعریف مى‏کنیم، مگر اینکه معناى ابهامى را در اینجا بهفمیم؛ خود ابهامش را هم خودش نمى‏فهمد دکه به عنوان ابهام چطور خواهد شد؟! رسیدن به این نکته که باید این وجود یک مرتبه و یک حقیقتى باشد که بتواند جمیع کثرات خارجیه اعم از طبع و اعم از ماوراى طبع را در وجود خود هضم کند، در ذاتیه خود و در نفس خود هضم کند. رسیدن به این نکته گیر کسى نمى‏آید. حالا شما به این نکته رسیدید که وجود باید یک هم چنین چیزى باشد، حالا آن چطور بر مى‏گردد و یکى یکى این صور مى‏شود آن دیگر امکان ندارد.

امر مادى تبدلش به امر مجرد به این است که شما ماده را با مجرد چگونه تعریف و توجیه مى‏کنید؟! این‏

سؤال: این این را فهمیدیم امّا خود انسان با عمل خودش شى مجردى را ایجاد مى‏کند.

جواب، تبدل ماده به مجرد، این تبدل اثباتش خیلى کار ندارد. ولى در این باب صحبتى که مى‏کردیم این بود که همراه با ماده انسان یک حقیقت مجرده حرکت مى‏کند، یعنى وقتى که ماده مى‏خواهد بیاید حرکت و رشد کند، همراه با این ماده یک روح حیوانى هست، آن روح حیوانى در بستر ماده، آن هم داراى تغییر و تحولاتى مى‏شود.

سؤال: این روح حیوانى از کجا پیدا شده؟

جواب: نطفه‏

سؤال: خود نطفه هم که حیوان است.

جواب: بله‏

______________________________
سؤال: قبلش کجا بوده؟

جواب: قبلش در خود روح انسان بوده.

سؤال: نبات بوده؟

جواب: روح انسان بوده؛

جواب: روح انسانى درآن هست. روح انسان. لذا یکى از مسائلى که الان مطرح مى‏کنند و خیلى هم سر و صدا کرده در دنیا، این است که الان دارند مى‏رسند یا رسیدند به این که مى‏توانند از یک سلول یک شخص، یک انسان درست کنند. یعنى فرض کنید که از گوشه این دستش یک سلوّل را رشد بدهند و این تبدیل بشود به وجود ثانوى و کپى همین شخص. یعنى یک سلول دست کپى آن شخص مى‏شود بدون کم یا زیاد شدن کمترین ذرّه حتى یک موى همین شخص. و این نکته عجیب است. عجیب بودن این است که نزول روح کلى در یک سلول الان به این صورت است که اگر این یک سلول را بازکنیم مى‏شود همین یک روح کلى. همین یک سلول را در یک بستر مناسب قرار بدهند و رشد بدهند، این مى‏شود یک انسان. چرا شما سراغ نطفه مى‏روید؟ این نطفه مجراى عادى این قضیه است، مجراى عادى، نه اینکه عادى زیرا این هم از اعجب عجائب است، والا خود نطفه هم یک سلول است. غیر از این نیست. ولى انسان هم که نیست و یکى حرکتى دارد. ولى چطور ممکن است این که انسان نیست وشعور ندارد، تبدیل بشود به یک انسان؟! این همین است که وقتى این نطفه در یک ظرف مناسبى قرار مى‏گیرد، این روحى که در او هست، تبدیل مى‏شود. و به واسطه تجردى که پیدا مى‏کند و به واسطه حرکاتى که پیدا مى‏کند متبّدل مى‏شود به روح کلى.

سؤال: آن تجرد از کجا آمد؟

جواب: چطورمى شود؟! خودش خودش را در این بستر مناسب قرار مى‏دهد و در عالم وجود خودش را تکامل و رشد مى‏دهد شما نمى‏دانید ولى خود او که مى‏دارند. چطور مى‏شود یعنى همین. یعنى فرض کنید شما یک تخمى در زمین بکارید این در بیاید! این چطور مى‏شود ندارد! این قدرت در وجودش هست که وقتى که آب به او بخورد و زمین مساعد باشد، استعدادهاى خودش را به فعلیت برساند. همین استعدادى که دردانه سیب است، همین در نطفه هم هست.

سؤال: از وجود یا غیر از آن است‏

______________________________
جواب: روح حیوانى است که قابلیت براى انسان شدن را دارد، نه این که روح حیوانى خر را دارد، روح حیوانى خر البته او قابل براى انسان شدن نیست، اما این روح حیوانى قابل براى انسان شدن هست. روح حیوانى که در الاغ هست، نطفه اش با الاغ شدن دو تاست. فقط روح حیوانى بسیط است. معلوم نیست آیا این گاو در مى‏آید؟ غنم در مى‏آید؟ نه اینکه معلوم نیست! در مى‏آید! ولى به این نمى‏گویند که فرض کنید حمار یا غنم یا گاو! این را مى‏گویند یک روح حیوانى. چه بسا که در آن مرحله با روح حیوانى انسانى یکى است. یعنى در مرحله حرکات و بروزات یکى است. فقط یک حرکت دارند و یک شعور، آن هم مى‏رود خودش را به تخمک مى‏رساند. نطفه انسان هم مى‏رود. نه اینکه نطفه انسان چون نطفه انسان است و شعور دارد فرض معادله درجه ۲ حل مى‏کند، نه این اصلًا شعورش به این مقدار است که برود خودش را به تخمک برساند. این مقدار و بیش از این شعور ندارد. نطفه الاغ و گوسفند هم همین است، فقط در رفتن و رسیدن به تخمک، این مقدار شعور دارد. و چیزهاى دیگرى که ما نمى‏دانیم؛ ما نمى‏گوئیم. این مقدار فقط و بیائیم در کار خدا. نه، ممکن است خیلى مسائل باشد که ما نفهمیم. ممکن است در خود همین ها یک عواملى از شعور و ادراک باشد که ما ادراک نکنیم این مقدار که ما الان مى‏بینیم، این است که از این نقطه نظر به این روح حیوانى مى گویند چون حرکت و رشد دارد و مى‏تواند توالد کند، این سه آثارى که براى روح حیوانى مى‏شمرند و بوعلى در شفا مى گوید این را ……..

چون نطفه انسان از اول خصوصیت و شاکله و خلاصه فلشش به طرف انسانیت بوده، آن فلشش از اول به طرف غنمیت بوده، این هم به طرف بقریت، اول قضیه هر سه باهم مسابقه مى‏گذارند! در یک شب این سه تا شروع مى‏کنند به حرکت کردن. در وهله اول همه با هم حیوانند. آن به طرف تخمک مى‏رود، این دو هم به طرف تخمک مى‏روند به طرف جلو حرکت مى‏کنند. شما مى‏بینید این قضیه دارد عوض مى‏شود. اگر یک دوربینى ویک عکسى باشد، شما مى‏بینید به قدرت خدا این به یک طرف مى‏رود، آن به یک طرف مى‏رود. هر کدام دارند به یک طرف متفاوت مى روند. بعد از چهار ماه مى‏بینید این یک صورتى دارد، اگر یک عکسى از آنها بردارند، هر کدام داراى یک خصوصیت است، و اصلًا یک شکل دیگرى پیدا کرده است. هر کدام به مقتضاى استعدادى که به واسطه ماده و صورتى که در آنها هست به طرف اهداف خودشان حرکت مى‏کنند. بعد به آن مرحله تکامل روحى که بعد از چهار ماه براى انسان و بعد از چند ماه براى بقر سر و براى غنم است، مى‏رسند. به آن مرحله اى که به آنجا رسیدند مى‏گویم (هذا غنم، هذا بقر، هذا انسان) به آنجا که رسیدند، به آن مى‏گویند انسان.

پس بنابراین ازابتدا آن جهت روحى در انها حرکت مى‏کند و جلو مى‏آید. همین قضیه در مورد یک سلول هم ممکن است باشد. یعنى یک سلول را بر دارند و در شرائط مساعد آب و تغذیه و سایر موادى که لازم براى این سلول است برسانند کم کم این سلول بزرگ مى‏شود، بزرگ مى‏شود و تبدیل به یک جنین مى‏شود اصلًا. تبدیل مى‏شود به یک بچه اى که خوب این بچه را رشدش مى‏دهند. یک انسان مى‏شود که الان هم صحبت در این است. و اصلًا مسئله فقهى الان مطرح است. حتى شنیدیم جناب رئیس جمهور امریکا در جواب اینکه فتوى داده اند به اینکه حرام است. این نمى‏شود، این تصرف در کار خداست و اشکال کرده‏اند، ایشان گفته‏اند که اشکال ندارد و گفتند تصرف در کار خداست. ایشان گفتند آقا چه اشکالى دارد! مگر شما اصلًا سه قلو ندارید در دنیا؟! مگر چهار قلو نداریم؟! اینها عین همدیگر هستند. چه اشکال دارد؟ گفتند نمى‏شود که دو نفر با هم یکجا راه بروند، یکى در آن این خیابان راه برود. و یکى توى خیابان راه برود خوب فرض مى‏کنیم یکى از سه قلوها در این خیابان، آن دیگرى در ان خیابان، چه اشکال دارد؟! خوب این هم همینطور است، و ظاهراً حق با ایشان است. با تمام مسائلى که ما با امریکا داریم ولى در عین حال از ابن نقطه نظر اشکالى ندارد. چه اشکالى دارد که فرض کنیم نطفه یک شخصى را بگیرند و بعد این را به ده قسمت تبدیل بکنند ده تا بچه یک شکل در بیاید. مهم نیست. همانطور که در شکم مادر خودش تقسیم مى‏شود حالا در خارج این کار را بکنند. خلاصه از نظر فقهى ما نمى‏توانیم رد کنیم.

______________________________
سؤال: تا اینها بروند برسند به این نکته که ما مادى جداى از امر مجرد نداریم‏

جواب: همینطور هم رسیدند بندگان خدا بله‏

سؤال به اینها به امر ماده صرف نگاه نمى‏کنند

جواب: این حرفها مال سابق بوده حالا بر انداخته شده، الان دیگر فلسفه حاکم بر غرب تجرد و روح و ف این حرفها را قبول کرده ولى اسامى مختلفى برایش مى‏گذارد.

سؤال: حالا سؤال من از شما این که حرکت مادى چگونه دوباره مجرد مى‏شود؟

جواب: این از جمادى مُردم معنیاش همین است، یعنى آن چیزى که در من به صورت جماد بود و جماد مى‏پنداشتم این تبدل پیدا کرد.

سؤال: همراه با همان روح کلى؟

جواب: همراه با آن.

سؤال: این شخصى که کپى مى‏شود هر دو نفر تحت یک روح قرار مى‏گیرند؟

جواب: نه، دو تا جدا مى‏شوند و ربطى به هم ندارند.

سؤال:

جواب قیافه شان مثل هم هست، مثل دو قلوها،

سؤال: پس چرا قیافه انسان مثل هم‏

جواب: خوب به خاطر اینکه از همین گرفته مى‏شود و بدون خلط با چیز دیگرى است.

سؤال نه خود نطفه مرد، ممکن است که یک پدر پنج تا فرزند داشته باشد و پنج تا شکل این نمى‏شود. اینطورى بشود مثلًا ذرات وجودى انها هم به پنج تا شکل جواب خوب مى‏گویم‏

سؤال: خوب مى‏گویند تمام قیافه هاى آبا واجداد در همین ذرات است.

______________________________
جواب اینجا در اختلاط با زن و اینها هست. در اینجا بدون زن است. ظاهراً اینطور مى‏گویند اخیراً گزارشش آمده ولى هنوز امتحان نشده. ولى گفتند که مى‏توانند. لعلّ ممکن است که عین او هم نشود،

سؤال از یک اعضاء طرف، از یک حرکت جزیى طرف یا از یک جزئى از اجزاء بدن، هر چه باشد مى‏توانند تمام وجود انسان را بسازند.

جواب: بله آن که هست، بله ان خصوصیاتش اصلًا خود تن صدا، تن صداى هر شخصى در دنیا منحصر به او است. از این باب مى‏توانند خیلى کارها بکنند.

سؤال: مى‏گویند عکس ابن سینا را هم همینطور کشیده‏اند. یک جزئى از بدنش را از قبر در آوردند و عکسش را کشیدند که ابن سینا درست کنند. عکسى از او نداشند.

جواب: همین عکسى که از او متداول است!

سؤال: بله اینطور من شنیدم.

سؤال: در غرب مثل اینکه اختلاف هست. اروپا الان قبول کرده، ولى آمریکا مثل اینکه مشکل دارد.

جواب بله در شرعیتش هنوز آنها

سؤال از آنطرف تحدید نفس مى‏کنند، از اینطرف مى‏خواهند زیاد کنند.

جواب: خیلى این قضیه عجیب است. انوقت کسانى که بچه دار نمى‏شوند، اینها به این وسیله بچه دار مى‏شوند. نیاز به نطفه ندارد! جون بچه اش است. سلول این را گرفته‏اند. یا مثلًا یک زنى بچه دار نمى‏شود؛ شوهرش این از خود زن مى‏گیرند.

سؤال: دیگر زن گرفتن نیاز نیست.

جواب: بله دیگر آدم چند تا بچه اینطور درست مى‏کند. دیگر گرفتارى و دردسرهاى چیزهاى دیگر را ندارد. قضیه جالب اینجاست که در این گزارش قضیه حضرت مریم و حضرت عیسى الان دارد با این مسئله توجیه مى‏شود.

سؤال: حل مى‏شود

جواب: بله‏

سؤال: اعجاز آن هم زیرش زده مى‏شود

______________________________
جواب: نه زیرش زده مى‏شود بلکه تثبیت مى‏شود. یهود قبول ندارند، یهود طهارت و معجزه مریم را قبول ندارند.

سؤال همین آیه است؟

جواب: بله یهود بهتان زده‏اند

سؤال: به این مى‏گویند شخصى بوده.

جواب: چرا داره یک کسى را نمیدانم مى‏گویند چى چى آیه اش آیه است‏

سؤال: شاید همان آیه اى است که جبرائیل آمد تفخى کرد. همان که آقاى نورى معنا مى‏کرد

جواب: نه مى‏گویند اصلًا شخصى با این فجور کرد. بله اصلًا صریحاً به حضرت مریم نسبت زنا میدهند. اصلًا اسلام اختلافش با یهود این است. یهود مى‏گویند شما حضرت عیسى را ولد زنا نمیدانید، ما میدانیم. شما دست از این اختلاف بردارید، ما مسلمان مى‏شویم. اسلام مى‏گوید، یعنى در زمان پیغمبر این را مى‏گفتند. ولى اینها مى‏گفتند که خوب حق را که نمى‏توانیم بپوشانیم، حضرت مسیح اینطور. شما مسلمان نشوید، خوب نشوید. این طاهره و مطهره بوده.

سؤال: اختلافى که یهود با نصارى دارند.

جواب: بخاطر بد بودن، یعنى اصلًا بخاطر همین قضیه با نصارى اختلاف دارند و مى‏گویند که ما حضرت مسیح را ولد زنا میدانیم.

سؤال: در حیوانات این کار را کرده اند گوسفند را انجام داده اند.

جواب یعنى اشخاص را مثل همدیگر درست کنند؟

سؤال: بله‏

جواب مثل همدیگر درست کنند.

سؤال: اخیراً پنتاکون بحثش این بود که روى این زمینه کار مى‏کند.

از افراد قبلشان‏

سؤال: چرا تحت اشراف یک روح نباشد؟! یک شخصى که مى‏گویند روح همان باید باشد

______________________________
جواب: نه روح ان همان روحى که مثل اینکه در نطفه است خودش مى‏آید براى خودش را و یک چیز جدا مى‏شود و زندگى جدا و استقلال پیدا مى‏کند

سؤال: روح یک امر سعى است؟

جواب: این روحى که الان در این هست، این روح مال این سلول است. این سلول داراى یک روح است. این یک روحى که در یک سلول است خودش شروع مى‏کند به رشد کردن و دیگر به روح ان بالا کار ندارد این جدا شده.

جواب: بله،

سؤال تمام روح هائى که در تک تک سلولها هست، مگر تحت یک روح کلى نیست؟

جواب: خوب این تا وقتى که جدا نشده؛ وقتى جدا بشود این خودش شروع مى‏کند یک سیر حیوانى را شروع کردن. در واقع وقتى آن سلول حرکت مى کند الان سیر حیوانى دارد، تمام گلبولهاى قرمز خون ما اینها مگر حرکت ندارند؟ اینها مگر تحرک ندارند؟ سفیدش مگر تحرک ندار؟ اینکه الان گلبولهاى سفید مى‏آید با امراض مى‏جنگد اینها مگر تحرک ندارند؟! کسى اینها را مجبور کرده یا اینکه خودشان دارند مش و آن میکرب را مى‏زنند و بیرون مى‏کنند؟! پس خودش الان یک روح دارد. روحى که این دارد آیا این یک انسان است؟ نیست، این روحش روح حیوانى است که تحت اشراف روح انسان است. آن روح انسانى بر این روحهاى حیوانى حکم میراند. این کار را بکن، این کار را نکن. حالا اگر شما آمدید این روح حیوانى را از تحت روح انسانى جدا کردى انوقت این شروع مى‏کند براى خودش حرکت کردن، راه مى‏افتد مى‏رود بالا، و مى‏شود انسان.

سؤال: مثل قلمه زدن دیگر

جواب: بله‏

سؤال: توى منطقه پایشان قطع میشد خود طرف حساس پا مى‏کرد. یک بنده خدا مى‏گفت پایش از زانو قطع شده بود، مى‏گفت مثلًا کف پایم مى‏خارد. احساس مى‏کرد کف پایش مى‏خارد. بعد از انطرف هم جزئى از بدن که قطع مى‏شود، یک تحرکاتى انجام میدهد. اینجا الان آن یک روح جدا براى خود پیدا مى‏کند. مطلب اینجاست که این دوباره چطور پاى خودش را احساس مى‏کند؟

جواب: این هنوز ارتباطش قطع نشده با آن، آن روح حیوانى در او باعث حرکت مى‏شود. مگر اینکه از حرکت بیفتد یعنى دیگر شرائط از بین برود. خود آن روح حیوانى از بین برود. آنوقت چون هنوز ارتباط آن روح حیوانى وجود دارد، چون آن روح حیوانى هست، این شخص بین خودش و او یک چنین چیزى را احساس مى‏کند.

سؤال: عبارت از بین برود چیست؟

جواب: یعنى جدا بشود از بدن، بین او و بین ماده انقطاع پیدا بشود، مرگ پیدا بشود، نه مرگ انسانى، مرگ حیوانى.

سؤال: آنوقت اگر این مرگ ایجاد شد مى‏تواند از این سلول انسان بسازند

جواب: نه، فقط باید زنده باشد. لذا در این یک قضیه اش مانده اند. مى‏گویند حتما باید زنده باشد، یعنى الان اینها میدانند که از ماده نمى‏توانند مجرد بیرون بیاورند. این را میدانند که از ماده مجرد در نمى‏آید، حتما باید زنده باشد یعنى فقط در مسئله حیات اینها مانده‏اند، اما از نقطه نظر ماده میگویند ماده را مى‏توانیم گسترش بدهیم.

سؤال قطعا باید قائل به امر تجردى شده باشند

جواب: بله مسائل همین علوم زیست شناسى به جهات خیلى عجیبى دارند مى‏رسند. مسله کروموزومها و اینها خیلى عجیب است.

والعجب من الخطیب الرازى حیث ذهب الى أنّه لا بد من أحد الا مرین‏ تعجب از فخر رازى است که ایشان در یک جا قائل شده که یکى از دو امر باید پیش بیاید در اینجا امّا کون اشتراک الوجود لفظیّاً یا اینکه باید اشتراک وجود را لفظى بگیرید که این نمى‏شود. و وجود حقائق متخالفه بالذات باشد که این صحیح نیست. لازمه‏اش این است که ترکب در ذات وجود لازم بیاید و وجودکه مافوق ماهیت است، خودش داخل در مقولات شود. اوکون الوجودات متساویه فى اللوازم. یا اینکه وجودات را باید بگویید اگر اشتراک لفظى نیست، پس اشتراک معنوى است و اشتراک معنوى تمام مصادیقش به حد سواء است و صدقش بر همه مصادیق به تواطى است. پس آنچه که بر وجود لازم مى‏آید و از لوازم وجود است، باید بر همه مصادیق هم صدق کند. و چون در ممکنات وجود زائد بر ماهیت است، پس باید این لازم بر ذات بارى هم صدق کند. چون صدق اشتراک معنوى بر همه موجودات‏ (متوافقه الذات هستند، نه متخالفه الذات. فکأنه لم یفرق بین التساوى فى المفهوم و التساوى فى الحقیقه) ایشان متوجه این خصوصیت نشدند که بین تساوى در مفهوم و تساوى در حقیقت افتراق است.

تساوى در حقیقت یعنى ماهیت. در ماهیت افراد و مصادیق یک ماهیت متساوى هستند به نسبت به آن ذات، مثل افراد انسان.[۵]

______________________________
(۱)- سؤال: وقتى صحبت از ماهیت شد همان مفهوم‏

جواب: نه مفهوم اعم از حقیقت است، ممکن است شما یک مفهوم واحد مثل شئیت را بر افراد متخالفه الحقیقه اطلاق کنید یا مفهوم عرض را بر حقائق و بر مقولات متفاوته الحقیقه اطلاق کنید. مفهوم مفهوم واحد است، ولى مصادیقش بالحقیقه متفاوت هستند، ولى در حقیقت نمى‏شود اختلاف در مصادیق باشد، تساوى باید باشد. وجود هم همین است، چون وجود از قبیل حقیقت و ماهیت نیست. بلکه از قبیل وجود است، وجود مافوق حقیقت است، ممکن است مفهوم واحدى بر افراد متخالفه الذاتى اطلاق بشود. وجود اطلاق بشود در حالى که مفهوم واحد است بر افرادى که ذاتاً تخالف دارند، یعنى ماهیتاً تخالف دارند، هم بر علت اطلاق میشود هم بر معلول؛ هم بر ذات بارى، هم بر ممکن، هم بر واجب همینطور ممکن. این از باب اطلاق مفهوم است نه اطلاق حقیقت و ماهیت.

از این عجیب تر این است که ایشان در بعضى از کتب خودشان گفته‏اند: بان الوجود مقول على الوجودات بالتشکیک. وجود بر وجودات به تشکیک صدق مى‏کند یعنى الان ایشان خلاف حرف اوّل را مى‏زند.

(مع اصراره على شبهه التى زعم انها فى المتانه بحیثلا یعتریها شک) با وجودى که ایشان بر این شهبه اى که لوازمى که بر بعضى از افراد در مصادیق وجود صدق مى‏کند، آن لوازم باید بر بعضى مصادیق دیگر هم صدق کند. انفکاک وجود از ماهیت که در ممکنات صدق مى‏کند، آن انفکاک باید در ذات بارى هم صدق کند. ولى ایشان در بعضى از کتبشان این تساوى را نفى کرده اند و قائل به تشکیک در وجود شده اند. کسى که قائل به تشکیک در وجود است طبعاً براى مراتب وجود، مراتب متخالفه‏اى قائل است نه مراتب متوافقه. و هى ما مر و گذشت‏ من أن الوجود (ان اقتضى العروض) آن شبهه ایشان این است که ایشان مى‏گوید: وجود اگر اقتضاء عروض مى‏کند، یا تجرد را مى‏کند، تجرد از عروضى را، هر کدام از این دو را اقتضاء کند. یتساوى الواجب و الممکن‏. بین واجب و ممکن تساوى است. نمى‏شود یک جا کوسه باشد، یک جا ریش، یک بام و دو هوا نمى‏شود. و (ان لم یقتض شیئاً منهما) اگر اقتضاء هیچکدام نمى‏کند کان وجود الواجب من الغیر. وجود واجب از غیر مى‏آید. پس بنابراین واجب نیاز به غیر دارد وجمله الأمر أنه‏ نهایت قضیه‏ لم یفرق بین التساوى فى المفهوم و فى الحقیقه و الذات) ایشان بین مفهوم و بین حقیقت و لذات فرق نگذاشته‏اند. این کلام فخرى رازى بود.

شبهه دیگرى که ایشان در اینجا مطرح مى‏کنند و شبیه این است، این است که‏ (و من النّاس من توهم أن الوجود اذا کان زائداً فهوا المطلوب) اگر وجود زائد باشد

که مطلوب ما این است. بین واجب و وجود، بین وجودش و بین ذاتش تفاوت است. والا اگر زائد نباشد (فاختلافه فى اللاعروض و العروض على تقدیر التواطو محال) اگر شما بگوئید در یک جا عارض نیست بر ذات، مثل ذات واجب در یک جا وجود عارض بر ذات است مثل ذات ممکن، این بر تقدیر تواطو محال است.

یعنى اگر ما وجود را متواطى بدانیم، لوازمش هم متساوى است. نباید اینطور باشد که بر ذات واجب عارض نشود و عینیت با ذات داشته باشد ولى بر ذات ممکن عارض بشود. اختلاف بین ذات و بین وجود باشد. خوب این بر تقدیر تواطى اشکال پیش مى‏آید.

حالا اگر شما بگویید وجود مشکک است و مفهوم مشکک بر حقائق مختلفه اى هم صدق مى‏کند، البته اختلاف رتبى. و بر تقدیر تشکیک‏ (تهافت) این خلاف است (استلزام عروضتن کل) چون لازم مى‏آید که در همه چیز باشد عراض بشود چون اگر مشکک باشد، خود این تشکیک استجلاب ماهیت مى‏کند. پس مرتبه واجب یک مرتبه استقلال دارد که آن مرتبه را از مراتب دیگر متمایز مى‏کند. پس باید بر همه عارض بشود. هم برآن مراتب پایین هم در آن مرتبه بالا. در آنجا هم باید ما قائل به ماهیت بشویم‏ (فیقال له کرلاهما فاسد) به ایشان مى‏گوییم این هر دو فاسد است، چه تواطى بگیریم، چه مشکک‏ (اما الاول فلأن المتواطى ربما لایکون ذاتیاً لما تحته من الوجودات المختلفه فى العروض و اللاعروض‏ متواطى شاید براى انچه که مصادیق اوست از وجودات مختلفه در عروض و لا عروض ذاتى نباشد ومطلوبک زیاده وجود الخاص و هو غیر لازم‏ انچه که شما دنبالش هستید این است که یک وجود خاص زائد بر آن ذات خواهد بود و این لازم نمى‏آید. یعنى از متواطى بودن لازم نمى‏آید که وجود خاص زائد برآن ذات باشد. ممکن است عین آن باشد. و به عین او بودن در عین حال هم متواطى باشد. لجواز (ان یکون أحد معروضات مفهوم الوجود الا نتزاعى وجودا قیوما بذاته) چون ممکن است یکى از معروضات مفهوم‏

وجود انتزاعى- وجود انتزاعى یعنى همان وجود عام- یکى از معروضات و مصادیق ان وجود عام که وجود انتزاعى و مشترک است، یکى وجود قیوم به ذات باشد لکونه حقیقه مخالفته لسائر المعروضات من الوجودات الخاصه ذوى الماهیات) چون این وجود خاص قیوم به ذات یک حقیقتى است که مخالف با سایر مصادیق از وجودات خاصى که داراى ماهیت هستند. خصوصاً على قاعدتنا خصوصاً همانطور که ما گفتیم‏ من کونه اصل الحقیقه الوجودیه‏ این وجود خاص اصل همه حقایق وجودات است.

پس بنابراین این از نقطه نظر شدت و ضعف، علت و معلولیت، اقدمیت و الویت اشدیت و ضعفیت تمام اینها با بقیه اختلاف دارد. وغیره من الوجودات تجلیات. بقیه وجودات تجلیات وجه و جمال او هستند. واشعه نور و کمال او هستند وظلال قهره و جلاله. است اما ثانى که بر تقدیر تشکیک باشد فلأن فى وجوب کون المشکّک خارجاً عن حقائق افراده‏ این که واجب باشد مشکک خارج از حقائق افراد باشد و مراتب حصصه کلاما سیاتیک ان شاء الله تعالى‏ که تشکیک موجب تحقق ماهیت نمى‏شود که خود تشکیک یک حقیقتى خارج باشد، وجود على السواء باشد، تشکیک یک حقیقت خارجى باشد و این تشکیک بیاید و در ذات این تاثیر بگذارد. مثل این که فرض کنید یک نور که نور واحد است ولى بر حسب آن حاجب و مانع و ساترى که در قبالش قرار مى‏گیرد، انعکاسش در خارج شدید و ضعف مى‏شود.

اگر شما یک شیشه بى رنگى در مقابل این نور بگذارید، این نور انعکاس آن در خارج شدیدتر است. اگر یک شیشه مات بگذارید، این انعکاسش در خارج کمتر است. پس این مراتب تشکیک به واسطه حقیقت خارج از ذات نور بوجود آمده است. نور که واحد بود. شیشه هاى مختلف موجب شد یک نور انعکاسش کم باشد، یک نور انعکاسش زیاد باشد.

پس بنابراین اختلاف در مراتب این نور به واسطه آن محدودیتى بوجود آمد که آن محدودیت از خارج بر این نور تحمیل شد. خود نور محدودیت نداشت. شیشه صاف و بى رنگ در جلویش گذاشتید کاملًا منعکس کرد. شیشه مات گذاشتید

منعکس نکرد، یک مقدارش را گرفت. پس این محدودیت از خارج آمد بر این تحمیل شد. به عبارت دیگر این ماهیت از خارج آمد به این ضمیمه شد، و این را داراى مراتب متفاوته‏اى کرد. اما خود نور نسبت به خارج مقول به تشکیک نیست.

بله، ما باید تشکیکى در اینجا پیدا کنیم که نفس خود آن حقیقت در وجودش تشکیک بردار باشد. نور را نگاه کنید. قبل از اینکه بخواهد به مانع بخورد، قبل از اینکه بخواهد به این شیشه بخورد، ببینید خود این نور مراتبى دارد با ندارد؟! مى‏گوئیم: بله، دارد. وقتى شما نگاه به لامپ مى‏کنید چشمتان را مى‏زند. وقتى که نگاه به ده سانت پائین تر از لامپ کنید، مى‏بینید نور زیاد است فرض کنید یک لامپ پانصدى شما در اینجا بگیرید. وقتى نگاه به لامپ هزار بکنید، چشمتان اذیت مى‏شود. نمى‏توانید نگاه کنید، ولى ده سانت پائین ترش را مى‏توانید نگاه کنید، ولى خیلى زیاد است. ببیست سانت، سى‏سانت، ولى وقتى این نور مى‏خورد به این فرش، دیگر براى شما عادى است. این تشکیک در خود مراتب نور پیدا شده.

پس اینکه اگر شما قائل به تشکیک باشید، لازمه اش این است که افتراق و عروض وجود را بر ماهیت در همه مراتب بدانید، نه اینطور نیست. وجود مشککى است که در نفس خود وجود مراتب پیدا مى‏شود. پس بنابراین اشکال ندارد یک وجود قوى در مرحله شدت به نحوى باشد که این خودش فى حد نفسه اقدم و اولى واشد باشد و ذاتى نداشته باشد که بر او عارض بشود.[۶]

______________________________
(۱)- سؤال: مرتبه ضعیف تر خودش اقتناص ماهیت از آن مى‏شود.

جواب: حد مى‏شود. این اقتناص ماهیت یعنى حد. ولى صحبت در این است که آن مرتبه شدیدتر را ممکن است که ما همان شدید بدانیم بدون اینکه ماهیتى از آن اقتناص کنیم. یعنى مرتبه پایین از آن ماهیت گرفته مى‏شود. ولى در مرتبه بالا که شدت نوریه است، آن شدت نوریه همان مراتب پایین هم هست. پس بنابراین دیگر ماهیتى ندارد.

سؤال: مى‏گویم این همان مثال شیشه که مات و غیر مات است شد؟ همان تنزل، چه فرقى دارد تنزل یک وقت به حسب ذات خودش است و یک وقت واسطه اى است؟

جواب: در شیشه خود نور فى حد نفسه داراى حد نیست یعنى اگر شما یک حدى از نور را تصور کنید، این نور لامپ هزار در این حد آمد، حالا که آمده در این حد، ما شیشه هایى را در یک مترى او قرار مى‏هیم. به این یک مترى که رسیده، این دیگر تفاوت بین این نقطه و ان نقطه و ان نقطه ندارد. ولى در شیشه از اینطرف به بعد ما مى‏بینیم تشکیک پیدا شد. تا اینجا تشکیک نیست. یک نور یا یک چراغى که در اینجا هست، این چراغ به طور مخروط مى تابد. سطح مخروط در یک مترى قرار دارد، از آنطرف دور تا دور این دایره را شما فرض بکنید شیشه هاى مختلف بگذارید. حالا ما به این نور تابیده از مرکز تا محیط دایره کارى نداریم. به بعد از آن کار داریم. این نورى که در اینجا هست متواطى یا مشکک است؟ متواطى است یعنى این مفهوم در اینجا دیگر مشکک نیست. در این یک مترى یعنى شدت نوریه اینجا با اینجا با اینجا یکى است. انما الکلام، از اینجا به بعد نگاه مى‏کنیم، مى‏بینیم این نور رفته جلو، ولى این نور دو مترى اش را هم روشن نکرده. چرا؟ براى این شیشه هایى که گذاشته شده، پس معلوم مى‏شود این شیشه الان آمده به نور بعد از خودش حد زده، ماهیت ایجاد کرده، ماهیت یکى بنفش شد، زرد شد، این سفید شد، این آبى شد، ماهیت اینجا ایجاد شد. این تشکیک از خارج آمده بر این نور تحمیل شده. حالا ما از یک مترى تا اینجا را کار داریم، به شیشه کار نداریم فرض کنید اصلًا یک پرده انداختیم.

[جلد پنجم‏]

فهرست دروس‏

شرح جلد اوّل اسفار/ جزء ۵

۹ ۱۱۹

فصل (۴) فى أن الواجب لذاته واجب من جمیع جهاته ۹

هر چیزى که در فعلیّت خود به فعلیت تامه برسد، دیگر جهت امکان در او معنا ندارد ۹

۲۹ ۱۲۰

۴۹ ۱۲۱

تتمّه بحث دیروز به اضافه دلیل اول ۴۹

۶۳ ۱۲۲

تتمه بحث گذشته ۶۳

حدیث الدنیا مزرعه الاخره اشاره به جنبه قوس صعود دارد ۷۴

۷۹ ۱۲۳

و للأصل المذکور حجتان … ۷۹

۹۹ ۱۲۴

۱۱۹ ۱۲۵

مسأله انفکاک بین ذات و بین صفات ۱۱۹

نظر استاد ۱۲۱

۱۲۹ ۱۲۶

بحث و تحصیل ۱۲۹

اشکال بر دلیل مذکور ۱۲۹

جواب آخوند از اشکال ۱۳۳

تطبیق متن ۱۳۶

تطبیق متن ۱۴۲

۱۴۹ ۱۲۷

۱۶۹ ۱۲۸

جواب آخوند ۱۷۵

تطبیق متن ۱۷۶

۱۸۷ ۱۲۹

نتیجه مطالبى که مرحوم آخوند تا اینجا فرمودند ۱۸۷

۲۰۵ ۱۳۰

۱- ۲۲۱ ۱۳۱

ادامه بحث واجب بالقیاس إلى الغیر ۲۲۱

۲- ۲۴۱ ۱۳۲

۲۵۹ ۱۳۲

۲۷۷ ۱۳۳

۲۸۹ ۱۳۴

جواب شبهات و سؤالاتى حول مطالب این فصل (=۴) ۲۸۹

۳۰۹ ۱۳۵

۱- ۳۲۵ ۱۳۶

کل جلسه خارج از درس است ۳۲۵

ارتباط قائم مقام با دربار پهلوى و مرگ وى ۳۲۵

مهندس رفیع ۳۲۸

ملاقات قائم مقام با آقا سید جمال گلپایگانى ۳۲۸

داستان جعل روایتى طولانى در ثواب سور قرآن ۳۳۱

کاریکاتور ملکه ایران پهلوى ۳۳۱

مطایبه اى دیگر ۳۳۲

ادامه داستان جعل روایت ۳۳۲

راجع به شریعتمدارى ۳۳۴

۲- ۳۴۵ ۱۳۶

بحث عینیت اسماء و صفات ۳۴۵

به لحاظ تفاوت ما اوصاف متفاوتى را هم انتزاع مى‏کنیم ۳۵۶

۳۶۳ ۱۳۷

ادامه بحث عینیت و عدم عینیت اسماء و صفات ۳۶۳

۳۸۱ ۱۳۸

ادامه بحث عینیت و عدم عینیت اسماء و صفات ۳۸۱

۳۹۷ ۱۳۹

۴۱۷ ۱۴۰

ادامه بحث در عینیت اسماء و صفات با ذات حق ۴۱۷

۴۴۱ ۱۴۱

عینیّت و عدم عینیّت اسماء و صفات با ذات حق ۴۴۱

درس ۴۵۳ ۱۴۲

فصل (۵) فى أن واجب الوجود واحد ۴۵۳

واجب‏الوجود یک وصف انتزاعى از حقیقت ذات واجب است ۴۵۳

۴۶۵ ۱۴۳

۴۸۳ ۱۴۴

صوت و متن موجود نیست. ۴۸۳

۴۸۷ ۱۴۵

۵۰۱ ۱۴۶

تطبیق متن ۵۰۴

۵۱۹ ۱۴۷

۵۳۳ ۱۴۸

برهان عرشى ۵۳۳

[۱] – سؤال: یعنى بحث کلیت؟

جواب: بله یعنى در ماهیت کلیت درآن هست منتها بالحاظ خارج که چون در خارج تحقق دارد قابل صدق بر کثیرین نیست. همین را شما در ذهن بیاورید آن قابل صدق بر کثیرین است. شما همین طبیعت زید را که در خارج صادق بر کثیرین نیست، این طبیعت زید را اگر در ذهن بیاورید، هزار تا از این زید در ذهنتان مى‏توانید تصور بکنید. پس آن چه که در خارج موجب عدم سریان این حکم یا این وصف یا این عنوان یا ذات بر کثیرین است، آن تحقّق خارجى این حقیقت است، اما خود آن طبیعتى که حاکم بر این عنوان هست، آن به لحاظ کلیت خودش قابل صدق بر همه خواهد بود.

عنقا اگر در خارج تصور بشود یک فرد بیشتر نیست، ولى نه این است که براى او ثانى نتوان تصور کرد؛ ثانى مى‏توان تصور کرد ولى وجود ندارد. این از این باب جزئى است. چرا؟ چون از این باب در تحت یک طبیعت کلیه‏اى که یک چنین طیرى با یک چنین خصوصیاتى و با یک چنین آثارى، مى‏شود کلى. کلى نوعیه همین است. حالا در خارج چه یک فرد داشته باشد، چه ده میلیون از آن فرد داشته باشد، آن تأثیر ندارد.

صحبت در این است که ما بتوانیم براى این طبیعت براى شى خارج یک طبیعت کلیه‏اى که قابل صدق بر افراد متعددى است تصور کنیم. خوب وقتى که اینطور باشد بنابراین خود این فرد جزئى داخل در تحت آن طبیعت کلى مى‏شود. شمس یک حقیقت منور منیر و غیر مستیز و داراى حرارت و این جرم و داراى این خصوصیت است. این شمس یک جزئى است، چون قابل صدق بر کثیرین نیست و بخاطر اینکه این شمس یک هویت مخصوص به خودش را دارد. یک جرم مخصوص به خودش را دارد. طول و عرض و قطر و محیط و حجم و گرما و درجه و میزان حرارت و همه اینها را من حیث المجموع حساب کنید این یک شخص خارجى است، اگر هزار تا هم مانند این باشد در سایر موارد دیگر، باز این قابل صدق بر کثیرین نیست. این مال خودش است، یعنى این هویتى که دارد، این هویت اختصاص به خودش دارد، مثل این هویت که شما دارید. الان هویتى که هر کدام از افراد ما دارند، این هویت ما قابل صدق بر افراد دیگر که نیست، مال خودمان است. این خصوصیت مال من، این خصوصیت مال ایشان و خصوصیت هر شخص مال خودش است. ولى صحبت در این است که این داخل در تحت یک طبیعتى است که آن طبیعت بر همه افراد صدق مى‏کند. آن طبیعت هم بر من و هم بر همه افراد یکى یکى یکى بر همه اینها صادق است. شمس هم همینطور است، بقیه اشیاء هم همینطور هستند. الا اینکه اینها چون صدق مى‏کنند از این لحاظ است که این داراى ماده و صورتى است که اگر این ماده و صورت را ما به تحلیل عقلى ببریم، همان جنس و فصل است و چون جنس و فصل است پس بنابراین یک طبیعت مرکبه اى در ذات اوست.

اما اگر ما یک شیئى را داشته باشیم که آن شى‏ء در خارج براى آن نتوان ثانى تصور کرد و اصلا در ذاتش ترکّبى وجود ندارد و بساطت محض است، این که بسیط است وترکبّى در ذات او نیست پس معلوم مى‏شود که ماهیت ندارد. و این که بسیط است معلوم مى‏شود که ثانى ندارد.

بنابراین این شى‏ء شیئى است که از این طرف ماهیت ندارد که داخل در تحت ماهیت باشد؛ وقتى که ماهیت نداشت پس جزئى نیست. و چون ماهیت ندارد پس بنابراین از مقوله ماهیت نیست، پس این چه خواهد بود؟ این وجود خواهد بود. حالا این وجود ظهورات مختلفى ممکن است داشته باشد. نه اینکه افراد مختلفه الحقائق ممکنى است داشته باشد، مثل طبیعت جنسیه نیست؛ مثل اینکه یک فرضش جناب الاغ است، یک فرضش جناب بقر است، یک فرضش جناب غنم است. این افراد مختلفه الحقائقى دارد، حقائق نوعیه. اما وجود افراد مختلفه الحقائق ندارد، تمام افراد آنها متفقه الحقائق هستند. حقیقتشان همان حقیقت وجود است. یعنى وقتى داخل آنها را بشکافیم و باز کنیم، مى‏بینیم حقیقت اینها همان حقیقت وجود مفهوم بسیط است و چون آن مفهوم بسیط است، پس تمام حقائق اینها بسیط خواهد بود. یعنى تمام اینها مظهریت یک امر بسیط خواهد بود. از یک طرف خودشان به لحاظ تشخصى که دارند قابل صدق بر کثیرین نیستند؛ از یک طرف به لحاظ این که حقیقت و هویت این‏ها چیزى غیر از وجود نیست، مختلفه الحقائق نیستند. از این باب این وجود یک امر واحد است که در مقوله نمى‏گنجد که قابل صدق بر کثیرین و مختلفه الحقائق باشد. نه در مقولات ذاتى و نه در مقولات عرضى. لذا به این مى‏گویند: کلى سعى نه کلى طبیعى و کلى ماهوى. کلى سعى بر این اطلاق مى‏شود.

[۲] – سؤال: تعینى که اینجاست مرادشان همان قوالب امکانیه است یا تعین بمعنى عینیّت خارجیه است.

جواب: بله همان قوالب مى‏شود عینیت خارجى.

سؤال: ما که این را خارج کردیم که گفتیم با مقولات که سازش ندارد بگوئیم مقولات مثلًا تعیّن همان مقولات است دیگر همان جنس و فصل است، همان.

جواب: ما بعد انتزاع مقولات را از آن مى‏کنیم، اما خود وجود حقیقتش با مقولات دو تا است. وقتى که این به صورت یک تعین در آمد ما ازآن کم و عرض انتزاع مى‏کنیم، عرض اما خود وجود که کم ندارد. ما وقتى که این وجود به این شکل در آمد، بیاض ازآن انتزاع مى‏کنیم، کیف انتزاع مى‏کنیم، سایر مقولات انتزاع مى‏کنیم، اما نه اینکه این بخواهد بر مقولات عارض بشود. خود اصل وجود خارج از مقول است.

[۳] – سؤال: تنزل که مى‏کند لم یلد نمى‏شود؟

جواب: لم یلد به معناى جدا شدن است. در ولادت بچه از مادر جدا مى‏شود، ولى در وجود چیزى جدا نمى‏شود. اگر فرض کنید که یک چیزى از مادر در مى‏آید ولى همیشه به مادر چسبیده بود، دیگر به آن ولادت نمى‏گفتند. این بچه در مى‏آید و مى‏رود پى کار خودش چند روز دیگر مى‏گذرد و دیگر نگاه به مادر و پدرش نمى‏کند. دنبال کار خودش مى رود. این معناى ولادت است.

سؤال: بصورت استقلالى

جواب: بله به طور کلى دیگر از مبدا خودش مستقل مى‏شود. اصلًا یاد مبدأ نیست یک روز ما در شکم مادرمان بودیم، یک حق آب و گلى بر گردن ما هست! ابدا آیه قرآن هم چ مى‏فرماید

فأما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربى اکرمن و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربى اهانن.)

یک آیه دیگر هم داریم که وقتى انسان مستغنى بشود، رها مى‏کند وقتى که محتاج باشد دوباره یادش مى‏کند.

سؤال:

جواب:( ان الانسان لیطعى) این استغناه او را به طغیان مى‏کشاند. همیشه استغنا انسان را به طغیان مى‏کشاند. وقتى که استغنا نبود و بیچارگى آمد انسان طغیان نمى کند. مى‏بینید این آقائى که تا دیروز نگاه به آدم نمى‏کرد و اصلا جواب سلام آدم را نمى‏داد، حالا آمده سلام علیکم و رحمه ال …. چه شده آقا؟ نمى‏گوید، ولى آخر سر مى‏بینیم یک تکه‏اى گفت و دردش را بیان کرد. الان یک سال است نگاه به ما نمى‏کنید، وقتى دوباره قضایا درست شد و او مستغنى شد چنان مى‏رود که دوباره همان آش و همان کاسه. این خاصیت انسان است. لذا از نعت هاى الهى بر بنده اش این است که او را در حال احتیاج به خودش همیشه نگه دارد. این است معناى الفقر فخرى.

سؤال: نیتجه قهرى غنا همین است؟

جواب: بله این قهرى است.

سؤال: و این هم نتیجه ذاتى است؟

جواب: بفرمائید ذاتى است.

در این فقر باز هم خدا در این صورت مى‏گوید که باز هم در صورت فقر آمددى عیب ندارد، قبولت مى‏کنیم، اما دیگر نامردى نکن که وقتى دوباره غنى شدى بگذارى بروى!

چه خوب است که انسان در حال غنا خودش را فقیر ببیند. اگر این حال را داشته باشد دیگر براى او غنا و فقر فرقى نمى‏کند. در حال غنا اگر انسان خود را فقیر ببیند، نه اینکه در ذهنش خطور بدهد، یعنى حال او در فقر و غنى یکى بشود. اگر این چنین شد، اوّل کارش است.

[۴] – سؤال: جوهریه تقریباً از پایین به بالاست، مرحوم از بالا به پایین گفته. جواب: بله، در هر صورت ما چه از پایین به بالا و یا از بالا به پایین نمى‏توانیم یک حقیقتى را به این واسطه مختلف فرض کنیم یعنى از پایین به بالا بودن موجب اختلاف ماهوى با صعود به نزول نیاید بشود و الا اشکال از همان بالا پیدا مى‏شود. یعنى این که ما مسئله وجود و عروض وجود بر ماهیات را منافى با اینکه تمام ملحقات وجود و تعینات و تقدّم و تأخر و اینها عین وجود هستند، نمى‏دانیم. این طور نیست که بیائیم بحث کنیم که از یک دریچه این وجود عارض بر ماهیت مى‏شود، چون از پایین به بالا بخواهیم نگاه کنیم، از یک دریچه ماهیتى در خارج وجود ندارد و هر چه هست طبق آن چه ایشان مى‏فرمایند یک مسئله عرشى و فرشى و …. هست و این هر چه هست خود وجود است. حتى تعین و حتى ماده و صورت و تقدم و تأخر و جوهر و عرض و تمام و نقص تمام اینها خودش عین وجود است اگر اینها عین وجود است، پس بنابراین چرا مى‏گوئیم وجود عارض بر ماهیت خواهد شد و زائد بر ماهیت است؟ اگر اینها عین وجود نیست، پس اینها از کجا آمده و زائد بر این شده؟! این که شما بیائید وجود را یک حقیقتى بدانید که با ناى دو مبنا خود را منطبق بکند، شاهکار مسئله و بزنگاه قضیه در اینجا است. این معنا است که ما از یک طرف هم حرکت جوهرى را فرض کنید من باب مثال صحیح بدانیم و از یک طرف این( کل یوم هو فى شأن را و فى لَبس جدید) را صحیح بدانیم

آیا حرکت جوهرى ما مى‏تواند با این قضیه تطبیق بکند یا نکند؟! و به طور کلى برداشت ما از تنزل وجود در قوالب امکانیه و مادیه و تشکّلش به اشکالش عباره أخرى یک حرکت جوهریه هست یا آن عبارت( کل یوم هو فى شأن) یا فى لبس جدید است؟! و چه مسئله‏اى موجب مى‏شود که این تطوّرات و این کیفیات و عوارض مختلفه به تبع تبدل ذات و ذاتیات، پیدا شود؟! چون تا ذات و ذاتیات تبدل پیدا نکنند، صفات آن ها تبدل پیدا نمى‏کند. تبدل صفات مبتنى بر تبدل ذات و تبدل جوهر در اینجا هست.

سؤال: تبدل به ذات چه یا غیر از همان تنزّل تعبیر است این دیگر حرکت جوهرى معنا نمى‏دهد جواب: حالا مى‏خواهیم ببینیم معنا مى‏دهد یا نمى‏دهد؟! یعنى این که شما مى‏فرمائید حرکت جوهریه از پایین به بالا هست، یعنى حرکت در ماده و صورت، این حرکت معلول است براى یک حرکت دیگرى، اینطور مى‏خواهید بگوئید که معلول است در یک حرکت در علت خودش که آن علت موجب تبدل ذات و تبدل جوهر براى این خواهد شد. منتها چون شما از دریچه کثرت و از دریچه ماده نگاه مى‏کنید نظرى به آن علت ندارید، حرکت را در خود جوهر و در اعراض دارید مى‏بینید که همین طور جلو مى‏رود.

آن شخصى که به وجود در مرحله اعلى دارد نگاه مى‏کند مى‏بیند آن وجود است که دارد تبدیل به این اشکال مى‏شود و و به واسطه تبدیل به این اشکال ما آن صورمختلفه را داریم مى‏بینیم. حالاما آن جوهر را کجا ببریم؟ آن جوهر را در حرکت جوهریه در وجود فرض کنیم که وجود جوهر است، در پایین تصور بکنیم که امر ثابتى ندارد، آیا مى‏توانیم به این حرکت جوهریه وفق بدهیم یا نه؟! ما یک مبنایى اینجا مى‏آوریم که مافوق حرکت جوهریه در اینجا قرار مى‏گیرد.

سؤال: منظور روى این است خود ملاصدرا در کتاب مثبت حرکت جوهرى از این دید نگاه کرده، یعنى از دید قوس صعود نگاه کرده، ولى اگر از دید قوس نزول نگاه مى‏کرد شاید دیگر قائل به حرکت جوهرى نمى‏شد و این فقره و این قسمت هم گمان مى‏کنم که حرفى که در اینجا زده در جاهاى دیگر مراعات کرده چون دیگر نتیجه این حرف خیلى چیزها را عوض مى‏کند.

جواب: البته خوب بالاخره مطالبى که به ذهن ایشان مى‏رسیده مختلف بوده، یک نسق واحد نبوده. لذا ما مى‏بینیم مرحوم ملاصدرا با این اطلاعى که داشته نتوانسته یک مطلب را در همه جا پیش بیاورد، در بعضى جاها مثلًا ما مى‏بینیم که اختلاف در مبنا پیدا مى‏کند نه از باب اینکه معروف است که مى‏گویند بر قوم رفتار کرده؛ نه، اصلًا به طور کلى این حقائق توحیدى حقائقى است که تا ملکه انسان نشود، انسان در موارد مختلف ممکن است که در بعضى از جاها غفلت کند و نتواند آنها را …..

سؤال: پراکنده مى‏شود

جواب: پراکنده و مختلف مى‏شود. این هست

سؤال: مى‏گوئیم آقا حکایت از حالات خودش مى‏کند

جواب: حالاتش هست، حالاتش ملکه نشده. البته باز مراتبى در اینجا هست. یعنى با این حالتش، نه اینکه آخرین مرتبه هست. نه بازدر همین ها مراتبى وجود دارد. بالا و بالاترى هست و العجب

سؤال: فرمودید که مما تلحقها صحیح است؟! جواب: یعنى همه ملحقات در این حقیقت راه دارد. عبارت مما تلحقها مى‏توانیم بگوئیم یک عبارت نارسائى در اینجا هست؛ ولى منظور ایشان در این جا این است که تمام این ملحقات همه در حقیقت وجود خوابیده و ذخیره شده و جداى از او نیست.

سؤال: کیفیّت متشخص شدن شى‏ء مجرد به مادى مى‏شود به آن علم پیدا کرد یا نه؟

جواب: تنها به وسیله شهود انسان مى‏رسد به یک چیزى که با هم تقارن دارند

جواب: یک چنین برداشت ابهامى مى‏شود کرد ولى صحبت در این است که رسیدن به آن اصلًا بدون شهود امکان ندارد، چون در مورد خود همین تصورات هم، انسان بر تصورات خودش نمى‏تواند حاکم باشد. تصورات را زمینه اى براى رسیدن به مجهول مى‏دانند. اما اینکه بر خود نفس تصور هم حاکم باشد، امکان ندارد. پس خود تصورات را چه تعریف مى‏کنیم، مگر اینکه معناى ابهامى را در اینجا بهفمیم؛ خود ابهامش را هم خودش نمى‏فهمد دکه به عنوان ابهام چطور خواهد شد؟! رسیدن به این نکته که باید این وجود یک مرتبه و یک حقیقتى باشد که بتواند جمیع کثرات خارجیه اعم از طبع و اعم از ماوراى طبع را در وجود خود هضم کند، در ذاتیه خود و در نفس خود هضم کند. رسیدن به این نکته گیر کسى نمى‏آید. حالا شما به این نکته رسیدید که وجود باید یک هم چنین چیزى باشد، حالا آن چطور بر مى‏گردد و یکى یکى این صور مى‏شود آن دیگر امکان ندارد.

امر مادى تبدلش به امر مجرد به این است که شما ماده را با مجرد چگونه تعریف و توجیه مى‏کنید؟! این

سؤال: این این را فهمیدیم امّا خود انسان با عمل خودش شى مجردى را ایجاد مى‏کند.

جواب، تبدل ماده به مجرد، این تبدل اثباتش خیلى کار ندارد. ولى در این باب صحبتى که مى‏کردیم این بود که همراه با ماده انسان یک حقیقت مجرده حرکت مى‏کند، یعنى وقتى که ماده مى‏خواهد بیاید حرکت و رشد کند، همراه با این ماده یک روح حیوانى هست، آن روح حیوانى در بستر ماده، آن هم داراى تغییر و تحولاتى مى‏شود.

سؤال: این روح حیوانى از کجا پیدا شده؟

جواب: نطفه

سؤال: خود نطفه هم که حیوان است.

جواب: بله سؤال: قبلش کجا بوده؟

جواب: قبلش در خود روح انسان بوده.

سؤال: نبات بوده؟

جواب: روح انسان بوده؛

جواب: روح انسانى درآن هست. روح انسان. لذا یکى از مسائلى که الان مطرح مى‏کنند و خیلى هم سر و صدا کرده در دنیا، این است که الان دارند مى‏رسند یا رسیدند به این که مى‏توانند از یک سلول یک شخص، یک انسان درست کنند. یعنى فرض کنید که از گوشه این دستش یک سلوّل را رشد بدهند و این تبدیل بشود به وجود ثانوى و کپى همین شخص. یعنى یک سلول دست کپى آن شخص مى‏شود بدون کم یا زیاد شدن کمترین ذرّه حتى یک موى همین شخص. و این نکته عجیب است. عجیب بودن این است که نزول روح کلى در یک سلول الان به این صورت است که اگر این یک سلول را بازکنیم مى‏شود همین یک روح کلى. همین یک سلول را در یک بستر مناسب قرار بدهند و رشد بدهند، این مى‏شود یک انسان. چرا شما سراغ نطفه مى‏روید؟ این نطفه مجراى عادى این قضیه است، مجراى عادى، نه اینکه عادى زیرا این هم از اعجب عجائب است، والا خود نطفه هم یک سلول است. غیر از این نیست. ولى انسان هم که نیست و یکى حرکتى دارد. ولى چطور ممکن است این که انسان نیست وشعور ندارد، تبدیل بشود به یک انسان؟! این همین است که وقتى این نطفه در یک ظرف مناسبى قرار مى‏گیرد، این روحى که در او هست، تبدیل مى‏شود. و به واسطه تجردى که پیدا مى‏کند و به واسطه حرکاتى که پیدا مى‏کند متبّدل مى‏شود به روح کلى.

سؤال: آن تجرد از کجا آمد؟

جواب: چطورمى شود؟! خودش خودش را در این بستر مناسب قرار مى‏دهد و در عالم وجود خودش را تکامل و رشد مى‏دهد شما نمى‏دانید ولى خود او که مى‏دارند. چطور مى‏شود یعنى همین. یعنى فرض کنید شما یک تخمى در زمین بکارید این در بیاید! این چطور مى‏شود ندارد! این قدرت در وجودش هست که وقتى که آب به او بخورد و زمین مساعد باشد، استعدادهاى خودش را به فعلیت برساند. همین استعدادى که دردانه سیب است، همین در نطفه هم هست.

سؤال: از وجود یا غیر از آن است جواب: روح حیوانى است که قابلیت براى انسان شدن را دارد، نه این که روح حیوانى خر را دارد، روح حیوانى خر البته او قابل براى انسان شدن نیست، اما این روح حیوانى قابل براى انسان شدن هست. روح حیوانى که در الاغ هست، نطفه اش با الاغ شدن دو تاست. فقط روح حیوانى بسیط است. معلوم نیست آیا این گاو در مى‏آید؟ غنم در مى‏آید؟ نه اینکه معلوم نیست! در مى‏آید! ولى به این نمى‏گویند که فرض کنید حمار یا غنم یا گاو! این را مى‏گویند یک روح حیوانى. چه بسا که در آن مرحله با روح حیوانى انسانى یکى است. یعنى در مرحله حرکات و بروزات یکى است. فقط یک حرکت دارند و یک شعور، آن هم مى‏رود خودش را به تخمک مى‏رساند. نطفه انسان هم مى‏رود. نه اینکه نطفه انسان چون نطفه انسان است و شعور دارد فرض معادله درجه ۲ حل مى‏کند، نه این اصلًا شعورش به این مقدار است که برود خودش را به تخمک برساند. این مقدار و بیش از این شعور ندارد. نطفه الاغ و گوسفند هم همین است، فقط در رفتن و رسیدن به تخمک، این مقدار شعور دارد. و چیزهاى دیگرى که ما نمى‏دانیم؛ ما نمى‏گوئیم. این مقدار فقط و بیائیم در کار خدا. نه، ممکن است خیلى مسائل باشد که ما نفهمیم. ممکن است در خود همین ها یک عواملى از شعور و ادراک باشد که ما ادراک نکنیم این مقدار که ما الان مى‏بینیم، این است که از این نقطه نظر به این روح حیوانى مى گویند چون حرکت و رشد دارد و مى‏تواند توالد کند، این سه آثارى که براى روح حیوانى مى‏شمرند و بوعلى در شفا مى گوید این را ……..

چون نطفه انسان از اول خصوصیت و شاکله و خلاصه فلشش به طرف انسانیت بوده، آن فلشش از اول به طرف غنمیت بوده، این هم به طرف بقریت، اول قضیه هر سه باهم مسابقه مى‏گذارند! در یک شب این سه تا شروع مى‏کنند به حرکت کردن. در وهله اول همه با هم حیوانند. آن به طرف تخمک مى‏رود، این دو هم به طرف تخمک مى‏روند به طرف جلو حرکت مى‏کنند. شما مى‏بینید این قضیه دارد عوض مى‏شود. اگر یک دوربینى ویک عکسى باشد، شما مى‏بینید به قدرت خدا این به یک طرف مى‏رود، آن به یک طرف مى‏رود. هر کدام دارند به یک طرف متفاوت مى روند. بعد از چهار ماه مى‏بینید این یک صورتى دارد، اگر یک عکسى از آنها بردارند، هر کدام داراى یک خصوصیت است، و اصلًا یک شکل دیگرى پیدا کرده است. هر کدام به مقتضاى استعدادى که به واسطه ماده و صورتى که در آنها هست به طرف اهداف خودشان حرکت مى‏کنند. بعد به آن مرحله تکامل روحى که بعد از چهار ماه براى انسان و بعد از چند ماه براى بقر سر و براى غنم است، مى‏رسند. به آن مرحله اى که به آنجا رسیدند مى‏گویم( هذا غنم، هذا بقر، هذا انسان) به آنجا که رسیدند، به آن مى‏گویند انسان.

پس بنابراین ازابتدا آن جهت روحى در انها حرکت مى‏کند و جلو مى‏آید. همین قضیه در مورد یک سلول هم ممکن است باشد. یعنى یک سلول را بر دارند و در شرائط مساعد آب و تغذیه و سایر موادى که لازم براى این سلول است برسانند کم کم این سلول بزرگ مى‏شود، بزرگ مى‏شود و تبدیل به یک جنین مى‏شود اصلًا. تبدیل مى‏شود به یک بچه اى که خوب این بچه را رشدش مى‏دهند. یک انسان مى‏شود که الان هم صحبت در این است. و اصلًا مسئله فقهى الان مطرح است. حتى شنیدیم جناب رئیس جمهور امریکا در جواب اینکه فتوى داده اند به اینکه حرام است. این نمى‏شود، این تصرف در کار خداست و اشکال کرده‏اند، ایشان گفته‏اند که اشکال ندارد و گفتند تصرف در کار خداست. ایشان گفتند آقا چه اشکالى دارد! مگر شما اصلًا سه قلو ندارید در دنیا؟! مگر چهار قلو نداریم؟! اینها عین همدیگر هستند. چه اشکال دارد؟ گفتند نمى‏شود که دو نفر با هم یکجا راه بروند، یکى در آن این خیابان راه برود. و یکى توى خیابان راه برود خوب فرض مى‏کنیم یکى از سه قلوها در این خیابان، آن دیگرى در ان خیابان، چه اشکال دارد؟! خوب این هم همینطور است، و ظاهراً حق با ایشان است. با تمام مسائلى که ما با امریکا داریم ولى در عین حال از ابن نقطه نظر اشکالى ندارد. چه اشکالى دارد که فرض کنیم نطفه یک شخصى را بگیرند و بعد این را به ده قسمت تبدیل بکنند ده تا بچه یک شکل در بیاید. مهم نیست. همانطور که در شکم مادر خودش تقسیم مى‏شود حالا در خارج این کار را بکنند. خلاصه از نظر فقهى ما نمى‏توانیم رد کنیم. سؤال: تا اینها بروند برسند به این نکته که ما مادى جداى از امر مجرد نداریم

جواب: همینطور هم رسیدند بندگان خدا بله

سؤال به اینها به امر ماده صرف نگاه نمى‏کنند

جواب: این حرفها مال سابق بوده حالا بر انداخته شده، الان دیگر فلسفه حاکم بر غرب تجرد و روح و ف این حرفها را قبول کرده ولى اسامى مختلفى برایش مى‏گذارد.

سؤال: حالا سؤال من از شما این که حرکت مادى چگونه دوباره مجرد مى‏شود؟

جواب: این از جمادى مُردم معنیاش همین است، یعنى آن چیزى که در من به صورت جماد بود و جماد مى‏پنداشتم این تبدل پیدا کرد.

سؤال: همراه با همان روح کلى؟

جواب: همراه با آن.

سؤال: این شخصى که کپى مى‏شود هر دو نفر تحت یک روح قرار مى‏گیرند؟

جواب: نه، دو تا جدا مى‏شوند و ربطى به هم ندارند.

سؤال:

جواب قیافه شان مثل هم هست، مثل دو قلوها،

سؤال: پس چرا قیافه انسان مثل هم

جواب: خوب به خاطر اینکه از همین گرفته مى‏شود و بدون خلط با چیز دیگرى است.

سؤال نه خود نطفه مرد، ممکن است که یک پدر پنج تا فرزند داشته باشد و پنج تا شکل این نمى‏شود. اینطورى بشود مثلًا ذرات وجودى انها هم به پنج تا شکل جواب خوب مى‏گویم

سؤال: خوب مى‏گویند تمام قیافه هاى آبا واجداد در همین ذرات است. جواب اینجا در اختلاط با زن و اینها هست. در اینجا بدون زن است. ظاهراً اینطور مى‏گویند اخیراً گزارشش آمده ولى هنوز امتحان نشده. ولى گفتند که مى‏توانند. لعلّ ممکن است که عین او هم نشود،

سؤال از یک اعضاء طرف، از یک حرکت جزیى طرف یا از یک جزئى از اجزاء بدن، هر چه باشد مى‏توانند تمام وجود انسان را بسازند.

جواب: بله آن که هست، بله ان خصوصیاتش اصلًا خود تن صدا، تن صداى هر شخصى در دنیا منحصر به او است. از این باب مى‏توانند خیلى کارها بکنند.

سؤال: مى‏گویند عکس ابن سینا را هم همینطور کشیده‏اند. یک جزئى از بدنش را از قبر در آوردند و عکسش را کشیدند که ابن سینا درست کنند. عکسى از او نداشند.

جواب: همین عکسى که از او متداول است!

سؤال: بله اینطور من شنیدم.

سؤال: در غرب مثل اینکه اختلاف هست. اروپا الان قبول کرده، ولى آمریکا مثل اینکه مشکل دارد.

جواب بله در شرعیتش هنوز آنها

سؤال از آنطرف تحدید نفس مى‏کنند، از اینطرف مى‏خواهند زیاد کنند.

جواب: خیلى این قضیه عجیب است. انوقت کسانى که بچه دار نمى‏شوند، اینها به این وسیله بچه دار مى‏شوند. نیاز به نطفه ندارد! جون بچه اش است. سلول این را گرفته‏اند. یا مثلًا یک زنى بچه دار نمى‏شود؛ شوهرش این از خود زن مى‏گیرند.

سؤال: دیگر زن گرفتن نیاز نیست.

جواب: بله دیگر آدم چند تا بچه اینطور درست مى‏کند. دیگر گرفتارى و دردسرهاى چیزهاى دیگر را ندارد. قضیه جالب اینجاست که در این گزارش قضیه حضرت مریم و حضرت عیسى الان دارد با این مسئله توجیه مى‏شود.

سؤال: حل مى‏شود

جواب: بله

سؤال: اعجاز آن هم زیرش زده مى‏شود جواب: نه زیرش زده مى‏شود بلکه تثبیت مى‏شود. یهود قبول ندارند، یهود طهارت و معجزه مریم را قبول ندارند.

سؤال همین آیه است؟

جواب: بله یهود بهتان زده‏اند

سؤال: به این مى‏گویند شخصى بوده.

جواب: چرا داره یک کسى را نمیدانم مى‏گویند چى چى آیه اش آیه است

سؤال: شاید همان آیه اى است که جبرائیل آمد تفخى کرد. همان که آقاى نورى معنا مى‏کرد

جواب: نه مى‏گویند اصلًا شخصى با این فجور کرد. بله اصلًا صریحاً به حضرت مریم نسبت زنا میدهند. اصلًا اسلام اختلافش با یهود این است. یهود مى‏گویند شما حضرت عیسى را ولد زنا نمیدانید، ما میدانیم. شما دست از این اختلاف بردارید، ما مسلمان مى‏شویم. اسلام مى‏گوید، یعنى در زمان پیغمبر این را مى‏گفتند. ولى اینها مى‏گفتند که خوب حق را که نمى‏توانیم بپوشانیم، حضرت مسیح اینطور. شما مسلمان نشوید، خوب نشوید. این طاهره و مطهره بوده.

سؤال: اختلافى که یهود با نصارى دارند.

جواب: بخاطر بد بودن، یعنى اصلًا بخاطر همین قضیه با نصارى اختلاف دارند و مى‏گویند که ما حضرت مسیح را ولد زنا میدانیم.

سؤال: در حیوانات این کار را کرده اند گوسفند را انجام داده اند.

جواب یعنى اشخاص را مثل همدیگر درست کنند؟

سؤال: بله

جواب مثل همدیگر درست کنند.

سؤال: اخیراً پنتاکون بحثش این بود که روى این زمینه کار مى‏کند.

از افراد قبلشان

سؤال: چرا تحت اشراف یک روح نباشد؟! یک شخصى که مى‏گویند روح همان باید باشد جواب: نه روح ان همان روحى که مثل اینکه در نطفه است خودش مى‏آید براى خودش را و یک چیز جدا مى‏شود و زندگى جدا و استقلال پیدا مى‏کند

سؤال: روح یک امر سعى است؟

جواب: این روحى که الان در این هست، این روح مال این سلول است. این سلول داراى یک روح است. این یک روحى که در یک سلول است خودش شروع مى‏کند به رشد کردن و دیگر به روح ان بالا کار ندارد این جدا شده.

جواب: بله،

سؤال تمام روح هائى که در تک تک سلولها هست، مگر تحت یک روح کلى نیست؟

جواب: خوب این تا وقتى که جدا نشده؛ وقتى جدا بشود این خودش شروع مى‏کند یک سیر حیوانى را شروع کردن. در واقع وقتى آن سلول حرکت مى کند الان سیر حیوانى دارد، تمام گلبولهاى قرمز خون ما اینها مگر حرکت ندارند؟ اینها مگر تحرک ندارند؟ سفیدش مگر تحرک ندار؟ اینکه الان گلبولهاى سفید مى‏آید با امراض مى‏جنگد اینها مگر تحرک ندارند؟! کسى اینها را مجبور کرده یا اینکه خودشان دارند مش و آن میکرب را مى‏زنند و بیرون مى‏کنند؟! پس خودش الان یک روح دارد. روحى که این دارد آیا این یک انسان است؟ نیست، این روحش روح حیوانى است که تحت اشراف روح انسان است. آن روح انسانى بر این روحهاى حیوانى حکم میراند. این کار را بکن، این کار را نکن. حالا اگر شما آمدید این روح حیوانى را از تحت روح انسانى جدا کردى انوقت این شروع مى‏کند براى خودش حرکت کردن، راه مى‏افتد مى‏رود بالا، و مى‏شود انسان.

سؤال: مثل قلمه زدن دیگر

جواب: بله

سؤال: توى منطقه پایشان قطع میشد خود طرف حساس پا مى‏کرد. یک بنده خدا مى‏گفت پایش از زانو قطع شده بود، مى‏گفت مثلًا کف پایم مى‏خارد. احساس مى‏کرد کف پایش مى‏خارد. بعد از انطرف هم جزئى از بدن که قطع مى‏شود، یک تحرکاتى انجام میدهد. اینجا الان آن یک روح جدا براى خود پیدا مى‏کند. مطلب اینجاست که این دوباره چطور پاى خودش را احساس مى‏کند؟

جواب: این هنوز ارتباطش قطع نشده با آن، آن روح حیوانى در او باعث حرکت مى‏شود. مگر اینکه از حرکت بیفتد یعنى دیگر شرائط از بین برود. خود آن روح حیوانى از بین برود. آنوقت چون هنوز ارتباط آن روح حیوانى وجود دارد، چون آن روح حیوانى هست، این شخص بین خودش و او یک چنین چیزى را احساس مى‏کند.

سؤال: عبارت از بین برود چیست؟

جواب: یعنى جدا بشود از بدن، بین او و بین ماده انقطاع پیدا بشود، مرگ پیدا بشود، نه مرگ انسانى، مرگ حیوانى.

سؤال: آنوقت اگر این مرگ ایجاد شد مى‏تواند از این سلول انسان بسازند

جواب: نه، فقط باید زنده باشد. لذا در این یک قضیه اش مانده اند. مى‏گویند حتما باید زنده باشد، یعنى الان اینها میدانند که از ماده نمى‏توانند مجرد بیرون بیاورند. این را میدانند که از ماده مجرد در نمى‏آید، حتما باید زنده باشد یعنى فقط در مسئله حیات اینها مانده‏اند، اما از نقطه نظر ماده میگویند ماده را مى‏توانیم گسترش بدهیم.

سؤال قطعا باید قائل به امر تجردى شده باشند

جواب: بله مسائل همین علوم زیست شناسى به جهات خیلى عجیبى دارند مى‏رسند. مسله کروموزومها و اینها خیلى عجیب است.

[۵] – سؤال: وقتى صحبت از ماهیت شد همان مفهوم

جواب: نه مفهوم اعم از حقیقت است، ممکن است شما یک مفهوم واحد مثل شئیت را بر افراد متخالفه الحقیقه اطلاق کنید یا مفهوم عرض را بر حقائق و بر مقولات متفاوته الحقیقه اطلاق کنید. مفهوم مفهوم واحد است، ولى مصادیقش بالحقیقه متفاوت هستند، ولى در حقیقت نمى‏شود اختلاف در مصادیق باشد، تساوى باید باشد. وجود هم همین است، چون وجود از قبیل حقیقت و ماهیت نیست. بلکه از قبیل وجود است، وجود مافوق حقیقت است، ممکن است مفهوم واحدى بر افراد متخالفه الذاتى اطلاق بشود. وجود اطلاق بشود در حالى که مفهوم واحد است بر افرادى که ذاتاً تخالف دارند، یعنى ماهیتاً تخالف دارند، هم بر علت اطلاق میشود هم بر معلول؛ هم بر ذات بارى، هم بر ممکن، هم بر واجب همینطور ممکن. این از باب اطلاق مفهوم است نه اطلاق حقیقت و ماهیت.

از این عجیب تر این است که ایشان در بعضى از کتب خودشان گفته‏اند: بان الوجود مقول على الوجودات بالتشکیک. وجود بر وجودات به تشکیک صدق مى‏کند یعنى الان ایشان خلاف حرف اوّل را مى‏زند.

[۶] – سؤال: مرتبه ضعیف تر خودش اقتناص ماهیت از آن مى‏شود.

جواب: حد مى‏شود. این اقتناص ماهیت یعنى حد. ولى صحبت در این است که آن مرتبه شدیدتر را ممکن است که ما همان شدید بدانیم بدون اینکه ماهیتى از آن اقتناص کنیم. یعنى مرتبه پایین از آن ماهیت گرفته مى‏شود. ولى در مرتبه بالا که شدت نوریه است، آن شدت نوریه همان مراتب پایین هم هست. پس بنابراین دیگر ماهیتى ندارد.

سؤال: مى‏گویم این همان مثال شیشه که مات و غیر مات است شد؟ همان تنزل، چه فرقى دارد تنزل یک وقت به حسب ذات خودش است و یک وقت واسطه اى است؟

جواب: در شیشه خود نور فى حد نفسه داراى حد نیست یعنى اگر شما یک حدى از نور را تصور کنید، این نور لامپ هزار در این حد آمد، حالا که آمده در این حد، ما شیشه هایى را در یک مترى او قرار مى‏هیم. به این یک مترى که رسیده، این دیگر تفاوت بین این نقطه و ان نقطه و ان نقطه ندارد. ولى در شیشه از اینطرف به بعد ما مى‏بینیم تشکیک پیدا شد. تا اینجا تشکیک نیست. یک نور یا یک چراغى که در اینجا هست، این چراغ به طور مخروط مى تابد. سطح مخروط در یک مترى قرار دارد، از آنطرف دور تا دور این دایره را شما فرض بکنید شیشه هاى مختلف بگذارید. حالا ما به این نور تابیده از مرکز تا محیط دایره کارى نداریم. به بعد از آن کار داریم. این نورى که در اینجا هست متواطى یا مشکک است؟ متواطى است یعنى این مفهوم در اینجا دیگر مشکک نیست. در این یک مترى یعنى شدت نوریه اینجا با اینجا با اینجا یکى است. انما الکلام، از اینجا به بعد نگاه مى‏کنیم، مى‏بینیم این نور رفته جلو، ولى این نور دو مترى اش را هم روشن نکرده. چرا؟ براى این شیشه هایى که گذاشته شده، پس معلوم مى‏شود این شیشه الان آمده به نور بعد از خودش حد زده، ماهیت ایجاد کرده، ماهیت یکى بنفش شد، زرد شد، این سفید شد، این آبى شد، ماهیت اینجا ایجاد شد. این تشکیک از خارج آمده بر این نور تحمیل شده. حالا ما از یک مترى تا اینجا را کار داریم، به شیشه کار نداریم فرض کنید اصلًا یک پرده انداختیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن