جلسه ۱۴۹ درس فلسفه، کتاب اسفار
درس ۱۴۹
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل (۶) فى استیناف القول فى الجهات و دفع شکوک قیلت فى لزومها
(فى استیناف القول فى الجهات و دفع شکوک قیلت فى لزومها إن من التشکیلات الفخریه فى هذه الجهات العقیله التى هى عناصر العقود و موادها بحث لایخلو عنها شىء من الأحکام و الأوصاف أن الوجود الواجبى لوکان ملزوما للوجوب لزم کون الوجوب معلولا له و کل معلول ممکن لذاته واجب لعله فیتقدم على هذا الوجوب وجوب آخر لا إلى نهایه.)
بحثى که مرحوم آخوند راجع به صفات واجب، البتّه از نقطه نظر وجوب و اینکه واجب الوجود، واجب است من جمیع الجهات و هیچ تتّرق عدم و نقص در او متحقّق نیست، این بحث را تمام کردند و یک مطلبى را به لحاظ آن بحث تقسیم مواد قضایا و عناصر عقود به جهات ثلاث، وجوب و امکان، امتناع که کرده بودند، آن بحث را دوباره دارند مطرح مىکنند و راجع به خصوصّیات و احکام مترتّبه بر او، بحث شان را شروع کردند، در واقع مىتوانیم بگوئیم که قضیه واجب الوجود و آنچه که مترتّب بر وجوب است و امثال ذلک این در بین الهلالین موادّ ثلاث واقع شده که این همه مفصّل شد، ولى اصل بحث، روى عناصر قضایا و مواد قضایاست که عبارت است از وجوب و امکان و امتناع که عمدهاش وجوب و امکان است حالا دوباره بحث را روى آن مطرح کردند و تشکیکات فخررازى را در اینجا مطرح مىکنند، یکى از مسائلى که قبلًا راجع به موادّ ثلاث صحبت شد، این بود که در انتصاب یک محمول براى یک موضوع در اینجا یا اینکه حکم به وجوب یا به امکان یا به امتناع مى شود. حالا صحبت راجع به وجوبش است، صحبت که این وجوبى که شما حمل مىکنید بر این ربط و بر این جنبه حمل محمول بر موضوع، این وجوب معلول و ملزوم براى آن وجود خواهد بود، لازم براى آن وجود خارجى خواهد بود. یعنى آن
وجود خارج، آن لازم مىگیرد این واجب را، و هر چیزى که لازمِ براى شىء باشد، به این معناست که معلول براى آن شىء خواهد بود. فرض بکنید که مثل حرارت که لازمه براى نار است. مثل حرارت که لازمه براى شمس است، لذا مىگویند در اکثر موارد و اغلب موارد لازم اعم از ملزومش است، و معلولِ براى او خواهد بود، اگر خورشید نباشد، شمس نباشد، نار نباشد، حرارتى هم نیست. بناءً على هذا شما که وجوب را در یک قضیه بر واجب الوجود حمل مىکنید، مىگوئید واجب الوجود، واجبٌ، وجودٌ بالواجبِ واجبٌ، وجود الله تعالى واجبٌ، این در اینجا بمعناى این است که آن وجوب معلول براى وجود مبدأ اول خواهد بود. و هر معلولى فى حّد ذاته در یک جاى دیگر هم خب ثابت شده که ممکن به ذات است فى حدّ نفس نه بالنسبه به علّتش، وجود زید در خارج، این امکان ذاتى دارد فى حد ذاته امّا بالنسبه به علّتش واجب است، پس این فى حدّ ذاته، هر معلولى مىشود ممکن بالذات و این ممکن نفسش ممکن بالذات شد، در انتصاب این ممکن بالذات به معلولش، در اینجا وجوب پیش مىآید، یعنى ممکن بالذات، ممکن بالذات است بالنسبه بالذات امّا بالنسبه به علّتش واجب مىشود، دوباره نقل کلام در آن واجب مىشود، آن واجبى که الان شما انتزاع کردید از انتصاب این ممکن بالذات به علّتش، خود آن وجوب فى حدّ ذاته لازم براى علّتش خواهد بود، وقتى که لازم براى علّتش باشد دوباره ممکن بالذات مىشود و محلول مىشود و حلم جرى، پس الاالى غیر النهایه مطلب مىرود. لذا چاره این مطلب این است که ما بگوئیم که اصلًا واجب الوجود واجب نیست، یعنى انتصاب وجوب را ما به واجب الوجود نمىتوانیم بدهیم. بلکه بایست بگوئیم که وجود الله تعالى خالٍ عن الجهات ثلاث باید باشد، هم وجود، هم امکان و هم امتناع تا اینکه این محضوریّت تسلسل را در اینجا از انتصاب واجب به واجب الوجود ما بر داریم.
این یکى از شبهات ایشان، خیال مىکنم مسأله خیلى روشن باشد و آن این است که همانطورى که مرحوم حاجى مىفرمایند و در جاهاى دیگر هم این قضیه
مورد توجّه قرار گرفته من در بعضى از حواشى الان یادم نیست ولى خیلى وقت پیش یادم است، همان موقع که ما این را مىخواندیم من در یک جا دیدم که این شبهه را مطرح کرده بود ولى الان در ذهنم نیست کجاست، در چه کتابى بود. کتاب، مربوط به حواشى اسفار نبود، ولى در ضمن صحبت یک همچنین مسأله اى را مطرح کرده بود. امّا، هر چه فکر میکنم در ذهنم نیست، راستى آن مسأله اى را که دیروز راجع به دعاى حضرت سجّاد بود که عرض کرده بودم در دعاى چهل و سه است که حضرت مىفرماید: نمىدانم بر صحّتم ترا شکر کنم یا بر مرضى که براى من مقدّر کردى، بر کدام یک از این دو شکر کنم. دعا، دعاى بسیار عجیب و عادیتٌ المضامین است.
که در آنجا یک شبههاى نقل شده بود از قول فخررازى که او در اینجا نیست، البتّه مىخورد و شبیه به این است امّا نه به این صورت، به صورت دیگر، و آن این بود که واجب الوجود، اگر شما وجود را به واجب و به ممکن بخواهید تقسیم کنید در اینجا وجود را آمدید مرکّب گرفتید و وقتى وجود مرکّب بشود، بنابراین در ترکیبش احتیاجى به به مرکّب است و خود ترکیب اقتضاى امکان ذاتى را مىکند و از وجوب در مىآید. این هم شبیه به این است یعنى همین که شما واجب الوجود را مىخواهید تقسیم کنید، مىخواهید، واجب را بر وجود حمل کنید بگوئید واجب الوجود یعنى در واقع آمدید وجود را مَقسم قرار دادید براى واجب و براى ممکن، همین که شما این وجود را مىخواهید مَقسم قرار بدهید پس معنایش این است که وجوب در ذات خودش مُنقسم مىشود به وجوب و به امکان و چیزى که مُنقسم مىشود به وجوب و به امکان در عروض این وجوب بر احتیاجى به علّت ثالث دارد.
سئوال: موجب
جواب: بله
سئوال: خود تقسیم هر جا که تقسیم شد این معلول بودن را مىکند
جواب: یعنى نفس تقسیم اقتضا مىکند که او
سئوال:
جواب: نه، تلازم، یعنى اقتضاى ذاتى ندارد واجب و ممکن براى او اقتضاى ذاتى اگر داشته باشد، پس بنابراین تقسیم معنا ندارد. شما وقتى که یک شىء اى را منقسم مىکنید، کلمه را به اسم و فعل و حرف یعنى اسم بودن اقتضاى ذاتى براى کلمه نیست. این لا بشرطِ است بالنسبَه به اسم، بالنسبَه به فعل، بالنسبَه به حرف، متکلّم است که در اینجا او را بشرط شىء اش مىکند و قید مىکند. یعنى اگر، این صوتى را که از این فم بیرون مىآید، به صورت اسم ادا کرد، این کلمه اسمٌ، به صورت فعلٌ، ادا کرد فعل به صورت حرفٌ، ادا کرد حرف امّا خود کلمه ذاتاً اقتضا بکند اسمیّت را چیزى نیست. این در اینجا نیاز به علّت دارد. علّت چیست، متکلم، متکلم است که این کلمه را به صورت اسمیّت یا فعلّیت و یا حرفیّت در مىآورد، خودش اقتضا نمىکند، در مورد وجوب هم.
سئوال: وجوب را تقسیم مىکنیم به خدا و غیر خدا
جواب: خُب بله دیگه. یعنى ما مىخواهیم بگوئیم که خود وجوب فى حدّ نفسه اقتضاى خدا و غیر خدا ندارد در اینجا، یکى دیگر باید بیآید این وجود را یک قالبى بریزد خدا بشود، یک قالبى هم بریزد مخلوق بشود. یعنى در انتصاب واجب و ممکن به وجود، ما کشف مىکنیم که این وجود خودش فى حدّ نفسه در این انتصا نمىتواند اقتضایى داشته باشد، به جهت اینکه ما مىآئیم وجود را متِّصف به واجب مىکنیم، ما مىآئیم وجود را متِّصف به ممکن مىکنیم، ما این کار را انجام مىدهیم. اگر خود وجود اقتضاى ذاتى داشته باشد بالنسبه به واجب دیگر در این صورت تقسیم یعنى چى. تقسیم یعنى آمادگى و تحیُّر براى طرفین، در حالى که در اقتضاى ذاتى مرحله تحیُّر دیگر از بین مىرود، خود نفس آن وجود اقتضاى این وجوب را باید بکند. مثل اینکه فرض کنید که آیا شما مىتوانید مثلث را تقسیم کنید، مثلثى که قابلیّت براى سه زاویه داشته باشد مثلثى که قابلیّت براى دو زاویه داشته باشد، این دیگر مثلث نیست. مثلثى که قابلیّت براى سه زاویه داشته باشد، یا قابلیّت براى چهار زاویه داشته باشد، این دیگر مربع یا مستطیل است.
سئوال: وجود خارجى تقسیم نمىشود. وجود خارجى یک تعیّن است. این
وجود ذهنى است که ما داریم تقسیم مىکنیم. یک چیز کلّى را تصوّر مىکنیم تقسیم مىکنیم و الا وجود خارجى یک تعیّن است.
جواب: بالاخره
سئوال: مثلث معیّن هیچ وقت دیگر قائمه الزاویه و غیر قائم الزاویه
جواب: ما وجود واجب را داریم چیز مىکنیم.
سئوال: وجود واجب خارج را اگر تصوّر کنیم خارج یکى
جواب: نه، وجود واجب
سئوال: وجود واجب ذهنى را داریم تصوّر مىکنیم، بله قابل تقسیم
جواب: خوب، آن همان وجود ذهنى. شما در خود نفس وجود
سئوال: ما وجود
جواب: نه، شما، ما آن وجود ذهنى را بعنوان حاکى از وجود خارجى دارید تقسیم مىکنید دیگر، نه وجود بدون حکایت خارجى یعنى در واقع
سئوال: ما وجود ذهنى را و الّا اگر از لحاظ کلیت نکینم. تعیّن خارجى اش را تصور کنیم. یک مثلث متعیّن ما بیشتر نداریم. این مىشود چه چیز.
جواب: لذا بنده عرض مىکنم که مثلث قابل تقسیم نیست، چرا مثلث قابل تقسیم نیست، چون ذاتاً اقتضاى ثلاث زوایا را مىکند. دیگر شما در اینجا چه چیز را مىخواهید تقسیم بکنید، امّا در مورد وجود ما این را نمىگوئیم در مورد وجود که شما دارید مىگوئید یا واجب الوجود یا ممکن الوجود، یعنى قابلیّت براى تقسیم را دارد. همین که قابلیّت براى تقسیم را داشت، در اینجا حمل واجب بر این وجود این نیاز به علّت دارد. یعنى خود وجود اقتضاى تلازم را نمىکند، بخاطر اینکه اگر اقتضاى تلازم را مىکرد، طرف قسمیش دیگر در آنجا، نبایستى که در اینجا مطرح باشد، بلکه قسیمش هم در اینجا باز در قِبال واجب الوجود مطرح است که ممکن الوجود باشد، لذا در اینجا مىگویند، و واجب الوجود در اینجا، نیازى به علّت پیدا مىکند. این شبهه اى است که مطرح شده که البتّه، مطلب گفته شده، منتهى اصل شبهه را من دیدم که راجع به ایشان بود. در یک جائى و مدرکش هم عرض کردم
نمىدانم کجاست.
جوابى که از این مطلب و از این شبهه داده مىشود آن این است که شما که وجوب را تقسیم مىکنید به واجب و به ممکن، این وجود را که میگوئید وجود یا واجب است یا ممکن، یک وقتى نفس الوجود را تقسیم مىکنید به واجب یا ممکن، همان طورى که آن روز یادم است که در یکى از همین صحبتها عرض کردم، وجود تقسیم به واجب و به ممکن نمىشود وجود به واجب یا ممکن تقسیم نمىشود. وجود اقتضاء ذاتى اش همیشه وجوب است یعنى هر جا که وجود باشد در آنجا وجوبِ است این بطور کلّى، و بر هر عینى که صدق موجودیت بشود، بر آن عین صدق وجوب مىشود، و وجوب جداى از وجود نیست، و بر هر عینى که صدق وجوب بشود بر آن عین صدق وجود مىشود. بناءً على هذا این که ما مىخواهیم بگوئیم که واجب الوجود معنایش این است که ما، مانند همان قضیه اى که در مورد مثلث گفتیم که خود نفس مثلث، اقتضاى ذاتى مىکند براى ثلاث زوایا را، یا اینکه نفس اربعه بدون دخالت غیر اقتضاى ذاتى مىکند براى زوجیّت را، نه اینکه اربعه را تقسیم بکنیم یا اربعه زوج است یا اربعه فرداست این یا، دیگر در اینجا غلط است، چون همین نفس تصوّر اربعه اقتضاى زوجیّت را مىکند، بخواهید یا نخواهید، نفس وجود اقتضاى وجوب را مىکند چه شما بخواهید چه نخواهید، یعنى همین که شما آمدید و وجود را تصّور کردید، آیا مىشود در این تصّور وجودِ شما، عدم در اینجا تخلّل پیدا بکند، یعنى در عین اینکه وجود را تصّور کردید در عین حال احتمال عدم بر نفس همان ذات را هم بدهید این منافات دارد، این دیگر جمع بین متناقضین است. که شما در عین اینکه وجود را به نحو کلّى، به نحو جزئى هم عرض مىکنم، اگر شما یک مفهومى را که وجود باشد تصوّر کردید و این را به عنوان ما بازاى خارجى که یک وجود کلّى هست در ذهن آوردید آیا معنا دارد در نفس تصوّرتان عدم راه داشته باشد. مثل اینکه بگوئیم در نفس تصّور سیاهى، سفیدى راه دارد. این جمع بین متضادین است در نفس تصوّر قرمزى زردى وجود دارد، این جمع بین
متضادیّن است در نفس تصوّر ظلمت، روشنایى وجود دارد و بالعکس یا در روشنایى، ظلمت وجود دارد. یعنى همین که شما روشنایى را تصوّر مىکنید و این خیلى دقیق است این یک جواب مىشود براى خیلى از مسائل.
سئوال: پس طرف را قبول دارید اگر تقسیم بشود همین طورست که مىگوئید.
جواب: اگر تقسیم بشود درست.
سئوال: ولى تقسیم اصلًا نمىشود.
جواب: ما مىگوئیم اصلًا تقسیم نمىشود، تقسیم به لحاظ ما هوى است نه به لحاظ هویّت، در اینجا ما بین ما هویّت و هویّت داریم فرق مىاندازیم که روشن بشود وقتى که ما وجود را تقسیم مىکنید به واجب و ممکن منظور نفس الوجود نیست. ماهیّت اللتّى هو یترتب على الوجود، آن در واقع دارد تقسیم مىشود.
و بواسطه آن ما به واجب الوجود مىگوئیم واجب و به ممکن نه اینکه ظلمت را دارید مىآورید، وقتى که شما دارید روز را تصوّر مىکنید با نفس تصوّر روز، دارید شب را از ذهنتان خارج مىکنید نه اینکه هم روز را تصوّر مىکنید هم شب را مساوى با او مىآورید در ذهنتان، این جمع بین متناقضین است.
سئوال: اگر ضدین و یا نقضین باشد همینطور است ولى اگر ضّد و نقیض نباشد مثل ممکن و واجب براى وجود، ممکن است جمع شان.
جواب: حالا این را هم عرض مىکنم، که چرا این طور است. در مسأله وجود، بیان ما و صحبت ما در این است که از نفس وجود این نفس وجود درش خوابیده، بخواهید یا نخواهید، یعنى این یک کوله بارى است که وجود گذاشته روى دوشش، هر جا برود این کوله را با خودش مىبرد. شما بخواهید یا نخواهید این وجوب با این وجود است، چرا؟ چون همین که ما مىگوئیم وجودیعنى تصوّر الشیئ التّى چه بخواهیم و چه نخواهیم (نطرد عنه کل العدم). همه عدم ها را ما از این وجود آمادیم طرد کردیم. آنچه که در اینجا و در این وسط باقى مانده است. (حقیقت اللتّى لا یتخلَّلُ فیه الاعدام) و آن حقیقتى که تمام جهات اعدام از او طرد
شده حالا به نحو کلّى، وجود در عالم به نحو کلّى و به نحو سِعى، نه به نحو متشخَّص و نه به نحو زید و نه نحو الله تعالى نه هیچکدام. اصلًا نه وجود بعنوان مبدأ اوّل که او را متعیّن فعلًا فرض کنیم، بخاطر مماشات با خصم و نه وجود زید بمعناى ممکن نه، هیچکدام از این دو تا مدّ نظر نیستند، فقط آن وجود کلّى را مدّ نظر قرار مىدهیم. آن وجود کلّى، آیا براى ذات خودش واجب است یا باز ممکن است. وقتى که یک وجود را شما در خارج تصوّر کردید به نحو سِعى آیا حمل این وجود دیگر ما نمىتوانیم بگوئیم ممکن براى خودش، آیا واجب یا ممکن در عین اینکه ما وجود او را تصوّر مىکنیم، در عین حال عدم در او راه داشته باشد، این که منافات دارد. الان شما این را فرض بکنید سعى ات در عین اینکه شما این را تصوّر مىکنید که الان در دست من است آیا مىتوانید تصوّر کنید این در دست بنده نباشد. این که منافات دارد. این در دست من است. عین اینکه شما الان تصوّر مىکنید این کتاب را در جلوى من مىتوانید تصوّر کنید این کتاب در جلوى من نیست. این که جمع بین متناقضین است جمع بین متناقضین از ابدأ بدیهات است هم جمعش و هم رفعش از ابدأ بدیهات است پس بنابراین وقتى شما تحقّق وجود را یعنى نفس الوجود را بعنوان کلّى تصوّر مىکنید خواهى نخواهى دارید واجب را هم به آن حمل مىکنید، یعنى آن وجود براى خودش، چطور اینکه حمل ذات زید براى ذات زید واجب است، در مورد ماهیّات، وقتى که شما مىگوئید که زیدٌ، این در اینجا بعنوان حمل ذات بر ذات است در قضایاى ذاتیّه، یعنى وقتى که شما مىگوئید زیدٌ در جانب عقدالوضعاش در جانب عقد الوضع وقتى مىگوئید زیدٌ قائمٌ، زید را بر ذات خود زید بالوجوب حمل کردید. یعنى زید را نه عمر را، معناى وجوب یعنى این، نه عمر را، نه بکر را، نه پارچ و لیوان را و نه فرش و دیوار را، زید را. این زید در جانب عقد الوضع بر ذات خودش وجوب دارد حالا ما کارى نداریم در خارج زید هست یا نیست، اصلًا فرض کنید زید در خارج نباشد، ولى این زید براى ذات خودش واجب است. نمىشود این زید براى ذات خودش ممکن باشد، اگر ممکن باشد یعنى چى؟ یعنى این ماهیّت با فرض تصوّر این ماهیّت، ممکن منقلب به ماهیّت دیگر بشود. و (هو من ابده
المحالات. آنچه که ما در مورد ماهیّت که در مورد مثلث هم عرض کردیم این را ما در نفس وجود خارجى مىآوریم، از باب تشبیه و قیاس، مىگوئیم وقتى که شما وجود را تصوّر کردید بخواهید و نخواهید این وجود براى خودش در عالم اعیان این که وجوب دارد و الا اگر وجوب نداشت یعنى چى، یعنى بتوانید شما وجود خارجى را تصوّر کنید در عین حال بشود نباشد. این که محال است. وقتى که شما مىگوئید این وجود در خارج هست دیگر بشود، نباشد، دیگر چه چیز است مثل اینکه بگوئید شما مىتوانید مثلث را تصوّر کنید با فرض تصوّر ثلاث زوایا بشود، نباشد دو زاویه باشد.
این که محالات.
سئوال: خوب (الشئى ما یوجد الشى لا یوجد) بله، حتماً چیزى که تعیّن خارجى دارد، حتماً وجود دارد.
جواب: همین، آنوقت این در اینجا،
سئوال: وجوب بالغیر با وجوب بالذّات بحث در وجود بالذات است نه وجود بالزید.
جواب: نه، ما فعلًا ذاتش را داریم تصورّ مىکنیم، آنوقت بعد از این که ما وجوب به ذات را آمدیم تصوّر کردیم بعد آنوقت در اینجا یک بحث دیگرى راجع به ماهیّت پیش مىآوریم. آنکه مّد نظر شما هست آن مطلب دوّم ماست پس در مطلب اوّل، ما این را مىخواهیم بگوئیم، هر وجودى، وجود الله تعالى، وجود زید، وجود مخلوق، هر وجودى، این که در خارج بشود، این وجوب براى او ذاتى است، وجود نه ماهیّت، یعنى اگر الان این لیوان قبل از اینکه این لیوان، لیوان بشود، بصورت لیوان در آمدن، این امکان دارد براى این، این لیوان، لیوان در ذهن، لیوان در نقشه، لیوان در تخیّل بخواهد در خارج تحقّق پیدا بکند، این امکان ذاتى دارد، یعنى امکان دارد وجود بر این ماهیّت عارض بشود تا اینکه شما این لیوان را ببینید. ولى الان فرض بر این است که الان این وجود آمد و از مقام خودش تنّزل کرد و گفت بنده مىخواهم این لیوان را موجود کنم، آمد و این لیوان موجود شد حالا که لیوان موجود شده، این
وجوبى که الان مال این لیوان است، دیگر این وجوب، وجوب ذاتى اوست، نه اینکه این وجوب دیگر براى این وجوب امکان بالذات دارد یعنى دو وجوب در اینجا ما تصوّر مىکنیم یک وجوبى که به خود وجود بر مىگردد یک وجوب به لحاظ تعّینش. آن وجوبى که به نفسُ الوجود بر مىگردد، او منتزع از ذات اوست منتزع از ذات او این است که یک شىاى را شما تصوّر کنید، بدون دخالت امر دیگر و بدون تَسَرىّ دادن امر دیگرى در او، بتوانید وصفى را بر او حمل بکنید. شما مثلث را تصوّر کنید بدون دخالت متکلّم و فاعل، همین نفس تصوّر مثلث، ثلاث زوایا را از او انتزاع مىکنید، یعنى خودش با خودش دارد ثلاث زوایا را مىآورد شما نفس تصوّر اربعه را اگر بکنید، زوجیّت را بخواهید نخواهید از او انتزاع مىکنید و در اختیار شما هم نیست. تصوّر کردید مبارکتان باشد، تصوّر نکردید ایشان زوجیّت را با خودشان حمل مىکنند به شما هم کارى ندارند. در مورد وجود، اصل الوجود، کارى به تعیّن نداریم اصلًا به خدا و غیر خدا هم کارى نداریم، این بخواهیم، نخواهیم این وجود، وجوب را با خودش مىآورد. وجوب با خودش آوردن یعنى چى یعنى نفس این وجود، براى خود این وجود ضرورت دارد. اینطور نیستش که شما وجودى را در یک جا ببینید و با فرض دیدن، عدم در راه داشته باشد این را مىگوئیم انتزاع ذاتى، پس ما که وجوب را حمل مىکنیم بر وجود، بمعناى انتزاع از ذات وجود است آن وقت این در آنجا، معناى چه چیز است، معناى تساوى وجوب و وجود.
این که مىگویند وجوب مساوى با وجود است و وجود مساوى با وجوب است معنایش همین است معنایش این است که: نفس تصوّر وجود، بعنوان حکایت از عالم اعیان نفس تصوّر او چه ما بخواهیم چه نخواهیم وجوب را با خودش آورده این معنا معناى چ تساوى وجوب با وجود است. حالا، در مورد پروردگار که این اصل الوجود است و حقیقت الوجود، در اینجا ما مىگوئیم که خداوند متعال واجب الوجود است. معناى واجب الوجود بودن این است که خود این وجودِ واجب را وقتى شما تصوّر مىکنید ما وجود واجب را بعنوان متعّین فرض مىکنیم. وجود واجب، وجود ممکن، یعنى واجب را در مقابل ممکن قرار مىدهیم. این نفس تصوّر
واجب الوجود، این احتیاجى به علّت ثالثه دیگرى ندارد.
سئوال: ذاتى اش. (لا یعلل)
جواب: بله. ذاتى احسن ذاتى که (لا یعلل) یعنى نیاز به علّت ندارد یعنى در اتصّاف این وجود به وجوب ما نیاز به واصّف نداریم. ما نیازى به فاعل در اتصّاف نداریم که بیاید این واجب را بر این وجود محقّق بکند، این در مورد پروردگار. آمدیم سراغ خلق خدا، در خدا و در مبدأ این کار را کردیم حالا در خلق خدا چه کنیم، در خلق خدا وقتى که مىگوئیم زیدٌ ممکن الوجود، عَمرٌ ممکن الوجود، هذا الکتاب ممکن الوجود، این امکان وجود در واقع به وجود نرفته، به تعیّنى که روى این وجود، آن وصف در مورد وصف متعلقات یعنى امکان، در اعیان خارجى این امکان به نفس وجود آن عین خارجى نرفته، نفس آن وجودى که در خارج هست، نفس او عین همان واجب الوجود است. وجودش واجب الوجود است. امّا تعینّى که پیدا کرده است آن تعیّن چون نبوده و بود شده، لذا قبل از بود، امکان ذاتى به خود مىگیرد، بعد از بود، چون این تعیّن باید همیشه همراه آن وجود باشد، لذا مىگوئیم که امکان ذاتى، همیشه با این متعیّن هست.
سیه رویى ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد، (والله اعلم). معنایش این است این سیه رویى زممکن نه به نفس الوجود او بر مىگردد،
نفس الوجود او که نفس الله است نفس الوجود او که همان مبدأ اوّل است. آنچه که به این بر مىگردد و به لحاظ او ما به این مىگوئیم ممکن، به لحاظ تعیّن است. تعیّن است که از عدم پا بعرصه وجود گذاشته ولى نفس الوجود که در آنجا به حال خود باقى است.
سئوال: شىء مذکورا
جواب: انسان یعنى همان صورت متعیّن اش دیگر، بله دیگر.
سئوال: تأئیده
جواب: تأئید مىفرمائید یا تنقید.
سئوال: تأئید است
جواب: تأئید عرض من، خیلى خوب دیگر، آقا ترسیدیم
سئوال: کجا پیش مىشود شىء مذکورا
جواب: بله دیگر یعنى این انسان، این ماهیّت از اوّل نبوده، ما این ماهیّت را لباس وجود پوشانیدیم، یعنى این ماهیّت را آمدیم در خارج متحقّقش کردیم.
سئوال: کجایش تأئید است
جواب: بله، یعنى انسانیت
سئوال: کجایش تأئید است
جواب: بله، ایشان هم همین را مىخواهند بفرمایند که ادنى که از عدم بوجود آمده است، آن وجود نبوده که از عدم بوجود آمده، وجود به حال خودش بوده، تعیّن وجود بوده است که نبوده و بعد بود شده. یعنى انسانیّت
سئوال: آیا نمىرساند
جواب: چه چیز را.
سئوال: دو چیز هست وجود لحاظ کرده.
جواب: انسان دیگر هل اتى على الانسان حین من الدهر انسان یعنى صورت متعیّنه، انسان، حیوان، شجر، آسمان، زمین این ها همه صّور متعیّنه هستند، این صّور متعیّنه همان امکان ذاتى است این امکان ذاتى هم هیچوقت از این تعیّن از بین نمىرود، یعنى انسان، یعنى وجود تا وقتى که متعّین است این امکان ذاتى چه باهاش است. آن وجوب بالذات به وجودش بر مىگردد. این امکان ذاتى به تعیّنش بر مىگردد. پس دیگر در اینجا این شبهه بر طرف شد. و این اشکالى که در اینجا مطرح شده، این هم بطور کلّى از بین مىرود و جوابى که محقّق طوسى این جواب را دادند. آن جواب این است که وجوب و امکان و امتناع که این جواب بدون تعقیه است. که وجوب و امکان و امتناع این مال قضایاى ذهنیّه است به اعیان خارجى کار ندارد. وقتى که شما مىگویید که یک وجود، وجود در خارج، آن وجود در خارج که علّت براى وجود نیست، وجود در خارج، علّت براى ماهیّاتش است امّا وجود در خارج، علّت نمىشود براى اتّصافى که ما آن را در خارج به آن متصَّف بکینم، آن خودش فى
حدّ نفسه مىشود که قائم بالذات است. بله، ذهن مىآید و در مقام اثبات، م یک اوصافى را حمل مىکند بر قضایاى ذهنى خودش و دیگر در آنجا مسأله علّت و معلول معنا ندارد. پس در قضایاى ذهنى علّت و معلول معنا ندارد. در قضایاى خارجى در آنجا هم که آن وجود خارجى علّت براى وجوب نمىشود آن علّت مىشود براى اعراض و براى اوصافى که در عالم خارج آن شئ متّصف به آن است ولى اگر قرار باشد بر این که این جهات، این وصفِ براى اعیان باشد در ظرف ذهن، پس دیگر در آنجا علیّت و معلولیّت در آنجا راه ندارد سئوال: در حقیقت مىتوانیم بگوئیم که فخر رازى مَقسم را ایشان اشتباه کرده مَقسم را موجود نگرفته وجود گرفته
جواب: بله، غیر از اصلًا مقسم، اصلًا بحث علّیت در جهات ثلاث اصلًا غلط است. بخاطر اینکه جهات ثلاث از یک قضایاى ذهیّنه است. مواد قضایاى ذهنّیه است و اصلًا بحث علیّت در آنجا راه ندارد، علیّت خارجى که یک موضوع علّت مىشود براى وصفش یا براى اعراضش که اینها مىآیند این مربوط به عالم اعیان است. آن قضایاى ذهنى که این جهات ثلاث است آن قضایاى ذهنى ارتباطى به قضایاى خارجى ندارند. و در قضایاى ذهنى هم که دیگر علّیت آنجا اصلا معنا ندارد. در مسائل ذهنى.
سئوال: آنجا نیست اصلًا
جواب: اصلًا تقسیم بر آن در آنجا نیست. ساعت نه شد. خوب، فردا بقیهاش.