جلسه ۹۷ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۹۷ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۹۷

بسم الله الرحمن الرحیم‏

وأرى أنه برهان متین و تحقیق حسن و الإیراد علیه بأنه لم یجوز أن یفصل العقل أمرا موجودا إلى وجود و معروض له یکون ذلک جزئیا شخصیا لا کلیا

کلام مرحوم شیخ اشراق بر این پایه بود که ماهیت فى حد نفسه و لکن بالقیاس إلى الوجود، خود ماهیت فى حد نفسه، یکى از حالات ثلاث را دارد. یا اینکه این ماهیت واجب است، یعنى خود ماهیت اقتضاى وجود را مى‏کند، به این معنا که هر جا که این ماهیت، در آنجا قابلیت براى تحقق داشت، لازمه‏اش این است که وجود داشته باشد.

مثلًا ما درمورد زوجیت براى اربعه در اینجا نسبت را نسبت ضروره و وجوب مى‏دانستیم، یعنى ماهیت اربعه اقتضاى زوجیت را مى‏کند، حالا این اربعه در هر جا که بخواهد تحقق پیدا بکند، این جزئیت با او هست. در ظرف خارج بخواهد تحقق پیدا بکند، این زوجیت با او هست، از طرف ذهن، اگر بخواهد تحقق پیدا بکند، این زوجیت با این اربعه هست. یا اینکه فرض بکنید که زوایاى ثلاث مثلث، این براى مثلث، حکم ضرورت را دارد، و این قضیه، عرض شد: قضیه حقیقته است که اقتضاى ضرورت محمول را مى‏کند براى موضوع به لحاظ ماهیت، یعنى خود ماهیت اقتضا مى‏کند، نه به لحاظ علت، اگر به لحاظ علت باشد خوب، این ماهیت وجودش را از ناحیه علت آورده، خودش اقتضاى امکان را مى‏کند، ولى نه اگر این محمول براى موضوع و به عبارت دیگر ماهیت، خودش فى حد نفسه، یک اقتضاى ضرورت‏

و وجوب را داشت، در اینجا هر فردى از این ماهیت، باید این حکم را داشته باشد، یعنى هر فردى از اربعه، باید این زوجیت را داشته باشد، نمى‏تواند فردیت را نداشته باشد و چون ماهیت یک امر کلى است که افراد غیر متناهیه دارد، درعقل و خود ماهیت اقتضاى وجود را مى‏کند براى خودش، یعنى اقتضاى ضرورت وجود را مى‏کند، پس باید طبق این بیان، افراد غیر متناهیه واجب الوجود در خارج تحقق داشته باشد. چون ماهیت کلى است دیگر. ماهیت که هیچ وقت جزئى نخواهد بود. ماهیت واجب الوجود یک امر کلى است.

العقل یتعقل له أفراد غیر متناهیه‏

همانطور در قضایاى خارجیه هم ممکن است عقل، انتزاع یک امر غیر متناهى را از یک قضیه خارجیه بکند. از یک قضیه شخصیه بکند. که حالا خوب بحث دیگرى است.

در هر صورت ماهیت، خودش فى حد نفسه اقتضا مى‏کند افراد غیر متناهیه را، چون کلى است، وقتى که ما مى‏گوئیم فرض کنید که من باب مثال، گندم، این گندم یک ماهیت کلى است. این ماهیت کلیه، این إبائى ندارد از اینکه افراد غیر متناهیه براى او تصور بشود. افراد غیر متناهیه، حالا، فرض کنید که در این شهر قم، فرض کنید که یک تن از این گندم وجود دارد، دو تن دارد، ما غیر متناهى مى‏توانیم براى این تصور کنیم. در اینجا درآنجا در جاى دیگر. در کُرات درامثال ذلک، هر ماهیتى.

انسان یک ماهیتى است، این عقل مى‏تواند براى انسان افراد غیر متناهیه را تصور کند، البته همانطور که مرحوم آخوند بعداً مى‏آیند مى‏گویند نه اینکه، اینها فعلیت داشته باشند، بلکه لا اقتضاست بالنسبه به تناهى و عدم تناهى، این را بعداً نشان مى‏دهم.

پس بنابراین اگر خود ماهیت وجود براى او ضرورت داشته باشد و از یک طرف افراد غیر متناهى براى ماهیت تصور بشود، لازمه‏اش این است که افراد غیر متناهى واجب الوجود در خارج باشد و بطلانش هم لازم است. این یک.

دوم‏ اینکه این ماهیت یا ممتنع است یعنى وجود براى ماهیت ممتنع است. پس بنابراین، این منافاتى دارد با فرض وجود براى خود واجب الوجود. چون واجب الوجود، وجودش در خارج متحقق است و متعین، و اگر ماهیت بالنسبه به وجود امتناع داشته باشد، یعنى وجود بالنسبه به ماهیت ممتنع باشد و ماهیت امتناع وجودى دارد در خارج، پس بنابراین با وجود واجب الوجود تنافى دارد. این هم خوب باطل.

سوم‏ اینکه، ماهیت واجب الوجود را ما ممکن بدانیم، اگر ما ماهیت واجب الوجود را ممکن بدانیم، با وجوب واجب الوجود منافات دارد نه با وجود، چون ممکن با وجود مى‏سازد. اگر از ناحیه علت ثالث به او افاضه وجود بشود، این در خارج تعین پیدا مى‏کند، اما خودش بدون نظر به امر ثالث. اگر با امر ثالث شما در نظر بگیرید، پس نقل کلام در امر ثالث مى‏کنیم. این واجب الوجود از واجب الوجود به ممکن الوجود بر مى‏گردد. و آن امر ثالث یعنى آن علت ثالث آن مى‏شود چه چیز، آن مى‏شود واجب الوجود. اما اگر ما نه، ثالثى را درنظر نگرفتیم و نفس همین امکان ذاتى ماهیت واجب الوجود را کافى بدانیم براى حمل وجود بر او، اگر اینطور باشد، این با وجود در این صورت چه چیز است؟ منافات دارد. چون در این صورت واجب الوجود برمى‏گردد به ممکن الوجود نه اینکه واجب الوجود. و هر چیزى که ممکن الوجود بود، این بالنسبه به وجود و عدم، حکم چه چیز را دارد؟ استعداد را دارد و عدم فعلیت دارد. باید از ناحیه علتى افاضه وجود به او بشود که همان اشکالى که در برهان مشّائین بود در اینجا هم آورده بشود. این مطالب مرحوم شیخ اشراق، شیخ اشراق بود.

چند اشکال بر مطالب شیخ اشراق‏

و اما اشکالى که بر این مطلب شده، اشکال اول و بعد اشکالات دیگر؛

اشکال اول‏ اینکه، شما آمدید که این ماهیت واجب الوجود را یک امر کلى قرار دادید، خوب این در این صورت، واجب الوجود را چه ضرورتى دارد که عقل بیاید آن را یک امر کلى قرار بدهد. نه، خود واجب الوجود، این ماهیتش، یک امر

متشخص خارجى است و تمام اشکالات مبتنى بر این است که ما ماهیت را کلى بدانیم، اما اگر ما ماهیت واجب الوجود را یک امر مشخصى خارجى بدانیم، پس بنابراین، این ماهیت منحصر در یک فرد است. و آن فرد هم وجود براى او ضرورى است.

پس بنابراین اشکالى ندارد که یک ماهیت داریم و همان ماهیت وجود براى او ضرورى است. پس بنابراین این ما هم وجودى داریم و هم ماهیتى داریم. منتهى ماهیت یکى است و وجود هم یکى است و این وجود براى ماهیت ضرورت دارد، پس واجب الوجود دیگر در اینصورت اشکالى بر او عارض نمى‏شود.

جواب آخوند از اشکال اول‏

جوابى‏ که مرحوم آخوند مى‏دهند، این است که: این تشخص ماهیت درخارج، این تشخص این به واسطه وجود است اما نفس ماهیت بدون لحاظ وجود که در خارج تشخص پیدا نمى‏کند، وجود مى‏آید به این ماهیت در خارج تشخص مى‏دهد و یک نحوه وجود است که ماهیت در خارج متشخص مى‏شود. اما نفس ماهیت مع قطع النظر من و الوجود و العدم، این ماهیت تشخص در او معنا ندارد و این ممکن است که بصورت کلى در بیاید.

فرض کنید که زید هنوز به دنیا آمده. زیدى که هنوز به دنیا نیامده است. شما آیا مى‏توانید صورت این زید را تصور کنید. فرض کنید که یک مادرى است و این فردا مى‏خواهد بچه‏اش به دنیا بیاید، خوب، شما یکى، مى‏گوید این آقا به نظرت مى‏رسد این چه شکلى است؟ مى‏گوید: من خیال مى‏کنم به باباش برود. آن یکى مى‏گوید آقا این که فردا مى‏خواهد درآید چه شکلى است؟ مى‏گوید، من خیال مى‏کنم به ننه‏اش برود. آن یکى مى‏گوید به نظر تو چه شکلى است؟ مى‏گوید: من خیال مى‏کنم به خاله‏اش برود. شما مى‏بینید، این بدبخت تو شکم مادر یک شکل که بیشتر ندارد، هزار تا شکل که ندارد، اما هر کى مى‏آید چه کار مى‏کند؟ برایش یک شکلى درست مى‏کند. یکى مى‏گوید، چه چیز است؟ مى‏گوید: پسراست. آن یکى مى‏گوید چه چیز است؟ مى‏گوید دختراست. حالا الحمدلله این دیگر از این سه شق‏

بیشتر نیست. والا براى این هم هزار تا درست مى‏شد. مذکر و مؤنث، بله بله دیگر، بله، بله، بله آن هم خوب شق ثالث‏اش. ولى راجع به فرض کنید که یک شکل تنها، شما مى‏توانید بى نهایت، براى یک ماهیت چه کار کنید؟ اشکال مختلفى بتراشید. براى یک … منتهى ثابت باصطلاح بماند، مى‏گویند بچه اینقدر مثل این و آن هست تا مثل خودش بشود. امروز مى‏گویند به باباش رفته، مى‏گویند به داداشش رفته، فلان، از اینها خیلى به اول مى‏گویند، خلاصه به این بچه و اینها، تا اینکه بعد بالاخره شکلش ثابت مى‏شود و دیگر چیز مى‏شود مثل، خودش مى‏شود. بله، نه زیاد به این نمى‏رود مى‏گویند به او رفته یعنى به باباى بیچاره. به خاله بیچاره. به برادر بیچاره به او مى‏رود. حالا در هر صورت مطلب یکى است، اگر چه موضوعش فرق مى‏کند. یعنى معروضش فرق مى‏کند. عارضش.[۱]

اشکالى دیگر بر شیخ اشراق‏

مطلب دیگر در اینجا، اشکالى است که دوباره باز به شیخ اشراق شده، و این اشکال این است که این اقتضاى لایتناهى در واجب الوجود، در این ماهیت، این اقتضاى عدم تناهى را. این را شما از کجا آوردید؟ ممکن است که یک ماهیتى در خارج وجود داشته باشد و این ماهیت، متناهى باشد نه اینکه لایتناهى باشد، این ماهیت متناهى باشد در خارج و تعدد داشته باشد و این تناهى و عدم تناهى، این لازمه آن تعین خارجى اوست که چند تا از این ماهیت در خارج بواسطه علت وجود دارد. اما اینکه خود ماهیت فى حد نفسه اقتضاى عدم تناهى را بکند. این از کجا آمده؟ ماهیت خودش فى حد نفسه لااقتضاست. پس شما چطور اثبات عدم تناهى را مى‏کنید؟

بنابراین اشکالى که بر شیخ اشراق وارد مى‏شود این است که در آنجایى لازمه‏اش این است که ما به لا یتناهى، واجب الوجود، داشته باشیم، که ماهیت اقتضاى عدم تناهى بکند. اما اگر خود ماهیت لااقتضا باشد و درخارج تعددش به‏

تعدد علل باشد. پس بنابراین، اینطور مى‏توانیم بگوئیم که واجب الوجود یک ماهیت دارد و آن هم درخارج یک فرد دارد و با وجود اقتضاى کلیت نمى‏کند و آن هم در خارج یک فرد دارد، و همین یک فرد هم براى او چه چیز است؟ واجب الوجود است. دیگر در این صورت این اشکالات دیگر پیش نمى‏آید. این یک مسئله.[۲]

حالا ایشان این اشکال را چه کار مى‏کند؟ برطرف مى‏کند، لا یتناهى را. اشکالى را که به لایتناهى وارد مى‏شود، بر طرف مى‏کند. البته، اشکالات دیگر خوب مى‏ماند. ایشان مى‏گوید که این ماهیت، اقتضاى عدم تناهى در خارج را نمى‏کند. ماهیت یعنى ماهیت یک شى‏ء، ماهیت زید. این کجاش اقتضاى عدم تناهى مى‏کند؟ تمام این اشکالات متفرع بر عدم تناهى بود و ماهیت خودش آنوقت زید، زید یعنى چه، زید ازش عدم تناهى مى‏فهمیم. زید ازش تناهى مى‏فهمیم، خود زید فى حد نفسه یعنى یکى دیگر. زید یعنى یک شیئى که باصطلاح در خارج است، اقتضا کردن یعنى جدا نشدن، یعنى سلب نشدن، یعنى عدم انفکاک، این را مى‏گویند اقتضا.

آیا مى‏شود فرض کنید که بگوئیم که اربعه، چهار اقتضاى زوجیت نمى‏کند؟ نه، چرا؟ چون شما زوجیت را از اربعه نمى‏توانید در هر حال؟؟ منفک کنید. شما نمى‏توانید فرض بکنید که صد و هشتاد درجه، تساوى دو زاویه مثلث را با یک زاویه قائمه، نمى‏توانید شما از این مثلث فرض کنید؟؟ منفک کنید، چرا؟ چون این محمول ما، متصف است به این، وصف است براى این موضوع ما یعنى در هر حالى،

یعنى ذات ماهیت اقتضاى این را مى‏کند. نه اینکه، وجود، به وجود کارى نداریم، خود ذات ماهیت فى حد نفسه، این ذات ماهیت، اقتضاى این موصوف را مى‏کند. مثل اینکه، فرض کنید مى‏گوئیم، مفهوم لازمه براى لفظ دیگر، هر مفهومى، هر لفظى، اقتضاى مفهوم خودش را مى‏کند.

وقتى که شما مى‏گوئید آب، این لازمه‏اش این است که همان، مایع سیال در هر عرفى که آب به او اطلاق مى‏شود، فرض کنید که در نظر بیاید. آن در هر چیز، البته خوب این عرفها فرض کنید که تفاوت پیدا مى‏کند. فرض کنید که ما به اشیاء مى‏گوئیم، که فرض کنید که چیز را مى‏گوئیم به اشیاء، وقتى که شما مى‏گوئید این چیز را بیاور، یعنى این شى‏ء را بیاور، این در عرف ما، این چیز، اقتضا مى‏کند مفهوم را، حالا فرض کنید در یک عرف دیگر به پنیر بگویند فرض کنید که من باب مثال چیز آن خوب، مربوط به آن عرف است، اما این عرف، این مفهوم را اقتضا مى‏کند.

همین طور این ماهیت اقتضا مى‏کند، یعنى لاینفک است، این مفهوم از این موضوع، از ماهیت، لاینفک است. وقتى که لاینفک شد، دیگر آن وقت شما نمى‏توانید اینها را از هم جدا کنید. ایشان در اینجا مى‏گویند که خود ماهیت، تنها این اقتضاى عدم تناهى را نمى‏کند. خود ماهیت لااقتضاست بالنسبه به او. پس وقتى لا اقتضا ست. دیگر اشکال وارد نمى‏شود

جواب آخوند از اشکال‏

جوابى که مرحوم آخوند در اینجا به ایشان مى‏دهند، جواب این است که ماهیت، ما نمى‏گوئیم، خود ماهیت، اقتضاى عدم تنافى را بکند، عقل مى‏آید براى ماهیت افراد غیر متناهى فرض مى‏کند. ماهیت لااقتضا است بالنسبه به تعدد و به عدم تعدد. وقتى که لااقتضا شد، عقل مى‏آید براى او افراد عدیده‏اى را مى‏تواند چه کار بکند، لایتناهى را تصور کند. بنابراین، حالا اگر ما یک ماهیتى داشتیم که این ماهیت داراى این وصف بود. عقل مى‏آید، مى‏گوید که هر ماهیتى اگر بخواهد در خارج تحقق پیدا کند، باید این وصف را داشته باشد. پس درست شد؟ یعنى اگر فرض کنید که شما، ماهیت گوسفند را تصور مى‏کنید، باید، این ماهیت گوسفند داراى این‏

سر و این پشم چیست؟ باشد، نمى‏شود یک گوسفندى باشد و به جاى فرض کنید که سم فرض کنید که پنگال یا چنگال نمى‏دانم و این چیزها داشته باشد أنیاب اقوال فرض کنید که من باب مثال داشته باشد.

خوب، این در اینجا، به این معناست که نفس تصور ماهیت اقتضاى این وصف را براى ماهیت مى‏کند، بالقیاس إلى الوجود. حالا، صحبت ما در این است که در واجب الوجود، نفس تصور ماهیت واجب الوجود، اقتضاى وجود را مى‏کند براى خودش، این نفس تصور این ماهیت و ماهیت هم از آن طرف، لااقتضاست بالنسبه به تعدد و عدم تعدد.

پس بنابراین لازمه‏اش این است که، این ماهیت به لایتناهى، داراى افراد واجب الوجودى باشد. چون در ماهیت واجب الوجود، فرد که نخوابیده، که حتما باید یک فرد باشد، دو تا که نخوابیده، که حتما باید دو فرد واجب الوجود داشته باشیم، پنج تا و ده تا که نخوابیده، واجب الوجود، لا اقتضاست، البته، این بیان را من دارم اضافه مى‏کنم، به بیان مرحوم آخوند، مفهوم واجب الوجود، لا اقتضاست و در لا مرتبه از تعدد و عدم تعدد است. درست شد؟ این لااقتضاست.

چه کسى مى‏آید این بار را بر گرده این مفهوم و این ماهیت بگذارد؟ عقل مى‏آید مى‏گذارد، مى‏گوید، حالا که شما، ماهیت هستید، من هم مى‏آیم، این بار را مى‏گذارم روى دوشت. مى‏گویم، شما چون لااقتضا بالنسبه به تعدد وعدم تعدد هستید، پس بنابراین، شما اگر بخواهید در خارج تحقق پیدا کنید، باید لا اقتضا تحقق پیدا کنید، چرا، چون در اینجا هیچگونه مسوق و مجوزى براى ملاک و مناطى هیچ گونه، مناط و ملاکى براى وجود در خارج شما نیست، الا ذات خود شما، یعنى ذات خود این ماهیت اقتضاى وجود مى‏کند، نه اینکه، علتى بیاید این را موجود کند. نه اینکه سبب دیگرى بیاید، این را موجود کند. هیچوقت کسى نیامده زوجیه را به اربعه بچسباند. خود اربعه زوجیه را همیشه با خودش یدک مى‏کشد. هیچکس نیامده، فرض کنید که زوایاى اربعه یک مربع را به این بچسباند. مربع لا اقتضا باشد بالنسبه به اربع زوایا، ما مى‏آئیم مى‏گوئیم که شما چون مربع هستید، ما هم یک چهار تا زاویه‏

روى سرتان بار مى‏کنیم. از صدقه سر ما، شماى مربع، چهار تا زاویه داشته باشید، مى‏گوید: بیخود کردى، اینقدر به خودت زحمت نده. برو زحمت مى‏خواهى بکش، جاهاى دیگر بکش. بنده اربعه هستم و خودم، چهار تا زاویه را دارم. نیازى به زحمت سرکار هم نیست. درست شد؟

آن که چیزى دارد نیاز ندارد دیگران بیایند برایش تعریف کنند، آقا شما بالا هستید، پائین هستید، چى چى هستید، نه، مى‏گوید، من دارم. نیاز ندارم شما بروید واسه من تعریف کنید، آن کس که ندارد. هى مى‏آید مى‏تراشد، مى‏گوید، آقا اینجا برایم اعلامیه بچسبانید، آنجا نمى‏دانم برایم چیکار بکنید، اینجا برایم تبلیغات کنید. اینجا نمى‏دانم برایم کى یکم مرده، توى روزنامه برایم آگهى، آن کسى که داره نیاز ندارد، مى‏گوید آقا زحمت مى‏خواهى بکشى برو براى خودت جاهاى دیگر بکش، ما داریم. ما نیاز، همه بیایند انتقاد ما را بکنند بیایند بکنند. همه بیایند تعریف مارا بکنند. بیانید بکنند. هم تعریفش چرت است، هم انتقادش چرت است. تعریف و انتقادش یکى است. درست شد؟ حالا، این اربعه یا این مثلث مى‏گوید من سه تا زاویه دارم. مى‏گوئیم. نه. ما مى‏خواهیم از صدقه سر خودمان سه تا زاویه به شما عنایت کنیم. مى‏گوید: بیخود زحمت نکش. ما نمى‏خواهیم.

ذات واجب الوجود این ذات واجب الوجود چه چیز است؟ این، اقتضاى وجود را مى‏کند براى خودش نه اینکه، ما بیاییم، یک منتى بر این ماهیت بگذاریم و بگوئیم که ما وجوب وجود را به تو عنایت مى‏کنیم. مى‏گوید: زحمت نکش اینجا، برو، تو سر بیچاره خودت بزن. من واجب الوجود هستم براى خودم، همیشه هم هستم. بسیار خوب. حالا که پس شما واجب الوجود هستید، نفس این ماهیت باید اقتضاى چه چیز را بکند؟ اقتضاى وجود را بکند.

پس از آنطرف، ما یک چیزى را به او اضافه مى‏کنیم، مى‏گوئیم: شما که واجب الوجود هستید، مال خودتان، اما لا یتناهى را هم ما به شما، اضافه مى‏کنیم، بخاطر اینکه، نفس این ماهیت، اقتضاى کلیت مى‏کند، یعنى این واجب الوجود، ماهیت واجب الوجود، ممکن است دو تا ماهیت واجب الوجود داشته باشیم. ممکن سه تا

ماهیت واجب الوجود داشته باشیم. چون ماهیت یعنى چه چیز؟ یعنى حد دیگر. هر چیزى که حد بخورد. آن ماهیت است. پس بنابراین در اینجا این عدم تناهى در این ماهیت، خودش اقتضا مى‏کند، افراد لایتناهى واجب الوجود را و بطلانش چه چیز است و بطلانش روشن است. این اشکالى که بر این کلام بعض الاعاظم در اینجا مرحوم آخوند وارد مى‏کند.

اشکال دوّم و سوّم‏

اشکال دیگرى که ایشان وارد مى‏کنند و ما اشکال رامطرح مى‏کنیم انشاءالله فردا دیگر رویش را از رو خوانى‏اش را میخواینم و تمام مى‏کنیم. دیگر امروز نمى‏رسیم.

او اشکال دوم و سوم این است که: شما آمدید و مى‏گوئید که براى این ماهیت افراد لایتناهى در خارج وجود دارد. خوب، عدم تناهى، یا عدم تناهى لایفقى است که مثل اعداد، یا عدم تناهى است که به سلسله علیت بر مى‏گردد، مثل اینکه فرض کنید که هر وجودى مترتب بر یک وجود دیگر است. این بر آن، این بر آن تا فرض کنید که به عدم تناهى برسیم. اگر عدم تناهى منظور شما عدم تناهى عددى و حسابى و ریاضى است، اگر این است، خوب این را بطلانش را کسى قبول ندارد. خوب، چه اشکالى دارد. فرض بکنید که یک عددى درخارج افراد لایتناهى داشته باشد، فرض کنید که عدد پنج در خارج افراد لایتناهى دارد. فرض کنید عدد ده لایتناهى افراد دارد. اصلًا خود عدد یعنى لایتناهى، هیچ وقت عدد به یک حدى نمى‏رسد، یعنى نفس هر عددى در هر رتبه خودش، این مسوّق براى یک رتبه بالاتر و یا یک رتبه پائین‏تر از خودش چه چیز است؟ خواهد بود. لذا این مسئله و این مسئله حل مى‏شود که عدم تناهى در اعداد انسان را به تجرد مى‏رساند. یعنى یکى از مصادیق تجرد همین چه چیز است؟ عدم تناهى اعداد است، که در باصطلاح در ریاضیات در اینجا مطرح است، خوب اگر منظور از عدم تناهى، عدم تناهى عددى است، خوب، این بطلانش که خوب روشن نیست. اگر منظور عدم تناهى، عدم تناهى تسلسلى است، بعنوان اینکه هر وجودى مترتب بر وجود دیگرى است، خوب، این هم برهان‏

بطلان تسلسل مى‏آید این مطلب را چه کار مى‏کند؟ ثابت مى‏کند، بالاخره این عدم تناهى به یک حدى باید برسد که آن حد، سلسله چه چیز است؟ باصطلاح سر سلسله علیت است، که از آنجا شروع مى‏شود. و بطلان تسلسل مى‏آید در اینجا عدم تناهى را در اینجا برمى‏دارد.

پس بنابراین، این مفهوم واجب الوجود که شما گفتید کلى است و این کلى داراى افراد لایتناهى هست، این لایتناهى را ما در اینجا نفهمیدیم چه چیز است؟

جواب آخوند

مرحوم آخوند در جواب مى‏گویند، اصلا این حرفها نیست، بحث ما در اینجا، بحث، بر سر عدم تناهى تسلسلى و عددى و این حرفها در اینجا نیست، صحبت در این است، همانطورى که در بالا گفتیم، ماهیت خودش فى حد نفسه اقتضاى عدم تناهى را مى‏کند، یعنى عدم تناهى عرضى مى‏کند. نه عدم تناهى طولیه را و سلسله طولیه را که شما بیائید اشکال بکنید و بگوئید در سلسله علل بالاخره بطلان تسلسل مطلب را قطع مى‏کند، نخیر، در ناحیه علت، در این مسئله ماهیت این در اینجا، عدم تناهى و عدم تناهى عرضیه است، یعنى یک ماهیت را عقل وقتى که تصور کند، در سلسله عرضیه و در عرض هم مى‏توانند افراد لایتناهى براى این ماهیت فرد درست کند. چطور اینکه شما فرض کنید که مى‏توانید براى ماهیت زید بى‏نهایت فرد درست کنید، فرض کنید که این الآن زنى که دارد الآن بچه مى‏زاید، اینجورى است. آن جورى است. فلان است. بى نهایت شما مى‏توانید چکار کنید؟ تصور کنید که این فرض کنید که مى‏تواند شکل داشته باشد. اما از این بى نهایت، یکیش درخارج تحقق پیدا مى‏کند بواسطه چه چیز؟ بواسطه عنایت علت. یکى تحقق پیدا مى‏کند. همین طور از نقطه نظر مفهوم واجب الوجود، این مفهوم. عقل مى‏تواند براى این مفاهیم مصادیق لایتناهى تصور بکند، گرچه در خارج یکى از این مصادیق وجود دارد، اما مى‏تواند چیکار کند؟ مصادیق لایتناهى تصور کند.

پس بنابراین، این اشکال هم، به شیخ اشراق وارد نمى‏شود و اشکال شیخ اشراق، یعنى به برهان شیخ اشراق وارد نمى‏شود و آن برهان به جاى خودش چه چیز

است؟ محفوظ مى‏ماند.

دیگر امروز عرض کنم حضورتان. فردا انشاءالله. فردا تمامش مى‏کنیم.

[۱] – سؤال: مفهوم واجب الوجود آیا یک مفهومى است که مى‏توانیم فرض کنیم درخارج افراد عدیده یا اینکه مفهومى که اصلًا قابلیت شرکت در حال عدیده را ندارد. خود مفهوم و ماهیت چنین حالتى را دارد یعنى نیازى به این اشکالاتى که ایشان مى‏کنند ندارد.

جواب: ببیند. یک وقتى، شما مباحث، واجب الوجود را قبلًا تقریر کردید و واجب الوجود را مى‏دانید.

آن وجودى است که داراى این خصوصیت است. داراى این حد است. داراى این تعریف است. مفهوم انتزاع از او وجود، ماهیت، انتزاع از او مى‏شود به نحو عینیت، نه اینکه به نفع انفصال تعقلى و خارجى به عنوان عروض و معروض. وجود را به معناى بسیط فرض مى‏کنید. وجود را به معناى سعه لایتناهى فرض مى‏کنید، با توجه به اینها، لازمه‏اش این است که ماهیتى را هم فرض نکنید. یعنى از اول کار شما به یک جائى برسد که اصلًا دیگر ماهیتى ته آن نماند. مثل همان قضیه‏اى که گفتم، قضیه خالکوب و شیر، مى‏گوید که آقا بیا، براى من یک شیرى بکوب، خال بکوب، بسیار خوف، از کجایش بکوبیم؟ اول از دمش شروع کنیم. نه نه دم نداشته باشد، خیلى خوب، از دم، خوب دیگر از کجایش شروع کنیم؟ از سمش شروع کنیم، نه نه، حالا شکم این شیر ما سم نمى‏خواهد. بعد از کجایش شروع کنیم؟ از شکمش، نه، حالا شکم نداشته باشد، بعد کم کم هیچى، بعد مى‏گوید هیچى دیگر، پس براى چه آمدى اینجا بگو اصلًا نمى‏خواهم. حالا اگر شما یک واجب الوجود را وجودى تصور کردید که باید بسیط باشد، بالصرافه باشد. لا یتناهى باشد، وجود براى این ذات واجب باشد، از ناحیه علتى به او افاضه نشود، شکل نداشته باشد، حد نداشته باشد. پس این ماهیتى هم دیگر ندارد. دیگر منتظر چه چیز هستید؟ این یک.

ولى ما مى‏گوئیم نه، فعلًا بحثمان راجع به این مسائل نیست، از باب مماشات با قوم مى‏آئیم مى‏گوئیم که آقا چه اشکالى دارد آن هم یک ماهیتى داشته باشد، ماهیتى داراى شکل و داراى رسم و داراى حد بخواهد، یک همچنین ماهیتى داشته باشد و این ماهیت، باصطلاح این واجب الوجود، صرف نظر از خود وجودش، این ماهیت، باید ببینیم، آیا اقتضاى تشخص مى‏کند یا تعدّد بردار است؟ مى‏گوئیم: نه، چه اقتضا دارد؟ چه اقتضاى تشخصى مى‏کند، خود ماهیت را صرف نظر از وجودش، صرف نظر از وجودش شما هر ماهیت را تصور کنید، این اقتضاى چه چیز مى‏کند؟ تعدد مى‏کند و تعدد هم حد یقف ندارد، این مى‏شود لایتناهى.

بعد، حالا، این ماهیت بالقیاس إلى الوجود یکى از این حالات سه گانه دارد. یا واجب است، پس بنابراین باید به بى نهایت واجب الوجود داشته باشد. یا ممتنع و یا ممکن که خوب اشکالات پیدا مى‏شود. این یک مطلب.

[۲] – سؤال: خوب یک فرد بودنش مثل تعدد است، چه فرقى با ماهیت مى‏کند؟

جواب: خوب، این، آخه، اشکال.

سؤال: فردیتش چه طورى اثبات مى‏کنیم ما؟

جواب: خوب آن اشکال بر سر این بود، که چون واجب الوجود، ماهیتش غیر متناهى هست، پس بنابراین، اگر این ماهیت، واجب باشد. پس باید ما به لا یتناهى، واجب الوجود داشته باشیم. اگر ممتنع باشد، لازمه‏اش این است که حتى یک فرد از واجب الوجود در خارج نداشته باشیم. اگر ممکن باشد، لازمه‏اش این است که واجب الوجود ما منقلب بشود به ممکن الوجود. این بر اساس عدم تناهى بود،

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن