جلسه ۹ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۹ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
جلسه نهم: کلام محیىالدّین در اول تعیّن و آخر تنزّل بودنِ پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تفسیر صلواتِ محیى الدین، درباره حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم
عبارتِ «اسفار اربعه» به عنوانِ اربعه، قبل از صدرالمتألّهین نیامده است. اگر چه اشاراتى در عبارات محیى الدین و دیگران همچون ملا عبدالرزاق و غیره است. منتهى به عنوان اسفار اربعه به این کیفیت و به این نحو نیامده است. محیىالدین درباره پیغمبر اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم عبارتى دارد: «اللهم أفض صله صلواتک و اوّل تسلیماتک على اوّل التعیّنات المفاضه من العماء الربّانى و آخر التنزُّلات المضافه الى النوع الانسانى»، ایشان در اینجا دو مرحله وجهالرّبى و وجهالخلقى را، در وجود پیامبر اکرم ترسیم مىکند. از نظر وجهالرّبى، وجود پیغمبر اکرم، اولین تعین است که همان مقام واحدیت است و بعد از آن عبارتى مىآورد به عنوان، «نقطه الوحده بین قَوسَىِ الأحدیّه و الواحدیّه»،[۱] ما مىدانیم که به واسطه نقطه؛ خط، ترسیم مىشود و بعد از خط، سطح ترسیم مىشود و بعد از او جسم تعلیمى. لذا در وزان حقیقتِ تکوینى اشیاء، با جهت اعتبارى حسى براى اشاره به جنبه ربطى بین خلق و بین خالق و بین ربّ و بین مربوب، نقطه را انتخاب کرده اند.
که آن جهت ربطى عبارت است از آن نقطهاى که راسم خط است و راسم سطح است و همینطور راسم جسم تعلیمى مىتواند باشد.
وجود نورانى پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم سبب تنزّل فیض وجود از مرتبه احدیت به مرتبه واحدیّت
پس آن حقیقتى که به واسطه آن، تکوّن همه عوالم، از عالم ذات به پایین محقّق مىشود، وجود نورانى پیامبر اکرم بوده است و به واسطه این وجود است که تمامى اشیاء از مقام اجمال به مقام تفصیل در مىآیند، یعنى از آن مقام هوهویتِ ذاتیه که لا اسم و لا رسم است بیرون مىآیند و داراى تعینات و حدود مىشوند. بعضى از آنها به صورت عقلند و مجرد و بعضى از آنها به صورت ملائکهاند و مجرد و بعضى از آنها به صورت ملائکه مادون و بعد عالم ملکوت و حقایق اشیاء و ثبوت آن اشیاء در آن عالم و بعد حالت جنبه مثالى آن اشیاء است که در عالم برزخ صورت پذیرفته است و بعد در اینجا مى آید که جنبه، نشئه دنیوى اشیاء است.
آن وجود و حقیقتى که موجب مىشود تمام اشیاء از مرحله اجمال بیرون بیایند و به مرحله تفصیل که آخرین مرتبه آنها تعلّق بدن است تکوّن پیدا کنند وجود پیغمبر اکرم است. پس پیغمبر اکرم بوجوده النورانى لا بوجوده الجسمانى، موجب تنزّل فیض وجود، از مرتبه احدیت به مرتبه واحدیت است. بین احدیت و بین واحدیت، مقام اجمال است. مرحله واحدیت، مقام تفصیل است و بین این دو مرحله، آن وجود رابط و آن واسطه در اثبات، با واسطه در ثبوت فرق نمىکند. اگر پیغمبر نبود ما هنوز از آن عوالم بیرون نیامده بودیم. این حقیقتى که آمد و فیض اول؛ مسمّى شده است آن فیض اول، موجب براى فیض دوم و ثالث و رابع شده است و هلّم جرّاً. آن فیض اول که موجب شد تمام اشیاء از آن کنز مکنون و کنز مخفى، به مرحله ظهور و بروز برسند و همه در مرحله نزول به آخرین حدّ کمالى نزولى تنازل پیدا کنند، وجود پیغمبر اکرم است.
معناى واسطه فیض بودن حضرت پیغمبر صلى الله علیه واله وسلم
بنابراین وقتى که محى الدین مىفرمایند: «على اوّل التعیّنات المفاضه من العماء الربانى»، یعنى اولین واسطه تجلّى حق، در مظاهر مختلف، وجود پیغمبر اکرم است. این واسطه تمام آنچه را که در حقیقت احدیت منطوى و مخفى بود، به منصّه ظهور در مىآورد. آیا معناى به منصه ظهور در آوردن این است که از آنجا یک چیزى برمىدارد و اینجا مىگذارد؟ آیا یک صورت را که مخفى بود ظاهر مىکند؟ مثل عکاسى است؟ این فیلم و عکس را که انداختند مىروند آن فیلم را در مایع مىگذارند و این عکس ظاهر مىشود. کارى که عکاس مىکند، همین است که یک مایعى در آنجا هست این فیلم را در آن مایع مىگذارد آن وقت ظاهر مىشود. بعد هم پشت دستگاه مىگذارد و صورتهایى از این را در کاغذ ظاهر مىکنند. این، واسطه در اثبات مىشود، یعنى آن چیزها را به منصّه ظهور در مىآورد خودش کارهاى نیست و خودش یک موجودى جدا است. این فیلم و عکس هم جدا است اینها را مىآورد یکى یکى ظاهر مىکند. یا مثل شخصى که یک کیسهاى در دست اوست؛ در این کیسه نمىدانیم که چیست؟ دربِ کیسه را باز مىکند و یک مشت برنج در مى آورد، این واسطه در اثبات مىشود. آیا پیغمبر هم اینجورى است؟ اگر پیغمبر اینگونه بود که دیگر واسطه نبود، دیگر به او فیض اول نمىگویند و دیگر نقطه ربّى به او گفته نمىشود. اینکه پیغمبر واسطه است معنایش این است که خداوند متعال وقتى خودش را مىخواهد از مرحله احدیت به مرحله واحدیت در بیاورد، اولین فعلى که از او سر مىزند این است که مقام ربطِ بین احدیت و واحدیت را ایجاد مىکند، یعنى آن وجودِ نازله خود را، واسطه بین احدیت و واحدیت در مىآورد. این همه تعبیراتى که مىآوریم براى روشن شدن خودمان است. و گر نه در آنجا اصلًا مقام إنیت نیست، آنجا فقط مشیت محض است. آنچه را که در نیت دارد و آنچه را که در نفسش است مىخواهد آن را به مرحله بروز و ظهور برساند.
اراده، اوّلین ظهور نفس براى انجام عمل است
اگر ما بخواهیم یک تعبیرى در اینجا بیاوریم که با استمداد از آن، مطلب نزدیک شود آن تعبیر به این نحو بیان مىشود که آنچه را که شما در نیت دارید و مىخواهید یک عملى انجام بدهید، مىخواهد از مقام ذات که مقام نفستان است در عالم خارج ظهور و بروز پیدا کند. اولین عملى که از شما سر مىزند اراده است که آن اراده، براى تحقق نفسِ آن عمل خارجى است و آن واسطه در اثبات مىشود. یا بگوییم واسطه در ثبوت و به صورت ثبوت تفصیلى، نه ثبوت اجمالى؛ اگر اراده شما نبود، عمل هم در خارج نبود. پس آن اراده شما، اولین حرکت نفس به سمت بروز و ظهورش مىباشد که نفس مىخواهد از خودش إعمال کند.
یک خطاط مىخواهد آنچه را که در نفسش دارد روى کاغذ بیاورد و یک نقاش مىخواهد آنچه را که در نفس دارد، از عکس مناظر طبیعى و طیور و وحوش و سماء و أرض و بحر و أنهار، روى کاغذ بیاورد که آن عکسها همه، در ذهنش و در مقام اجمال است نه در مقام تفصیل، مىگوید یک دریا باید اینجا بگذارم و یک رودخانه کنارش، اینجا بگذارم و یک کوه اینجا بگذارم و چند درخت اینجا بگذارم و چند طیور در آسمان بگذارم، سماء و ارض را، مرتب کنم اما هنوز به مرحله ظهور نیامده است. اولین عملى که سر مىزند، اراده است. دستش به سمت قلم مىرود، آن را بر مىدارد و شروع مىکند با الوانى که در کنار خود دارد، آن منظره را اختیار مىکند. بعد از اینکه اختیار کرد روى کاغذ مىرود. یکى یکى، به واسطه آن اراده، آنچه را که در ذهن دارد و در اراده مىآید از اراده در دست مىآید و از دست در کاغذ مىرود. خیلى دقت کنیم، اینجا نقطه اصلى مسأله است؛ اگر این معنا روشن شود، کلام محیى الدین روشن مىشود. وقتى نفس ما آن معنا را که در ذهن دارد، سلسله مراتبى که آن معنا را به خارج منتقل مىکند آن سلسله مراتب، اول آن اراده است بعد دست و بعد قلم و حالا فرض کنید که با قلم هم نه، با خود همین انگشت شروع مىکند و روى کاغذ ترسیم مىکند. و پس از طى مدّتى یک منظره بسیار عالى، طبیعى، با سماء و انهار و بِحار و جبال و اشجار در مقابل شماست.
این منظره از کجا به وجود آمد؟ از خودش به وجود آمد؛ یعنى این منظرهاى که در نفس اوست، الآن در خارج به وجود آمده است و اگر آنچه را که در نفسش است با آنچه در خارج است متفاوت باشد نمىتواند از آنچه را که در نفسش است حکایت کند. پس باید عینا بدون یک ذره و بدون یک سر سوزنى، بین آنچه که در خارج است و بین آنچه را که در نفس است؛ انطباق باشد. این باید عین همان باشد. پس تمام آنچه را که در این مناظر و تمام آنچه را که از این الوان و اشکال و صُورى که در این مناظر به وجود آمده است، همه از اراده او به وجود آمده است. اول مقام اراده و بعد انبعاث آن قوه در عضلات و بعد ظهور آنچه را که در نفس است را در کاغذ مىآورد.
این مثال، براى روشن شدن این مسأله عرض شد و گر نه، خدا که تصور نمىکند. اگر نسبت به ما باشد، ما تصور مىکنیم و تصورمان به واسطه دیدنىها است. جبال را دیدیم، بحار را دیدیم، کوهها را دیدیم و بعد اینها را در ذهن خودمان مىآوریم و مونتاژ مىکنیم. چه بسا آن منظرهاى که ما روى کاغذ مىآوریم اصلًا در هیچ جاى دنیا نباشد، مثل اینکه یک نقاش مىآید گرگ را کنار گوسفند قرار مىدهد در حالى که هیچ کجاى دنیا گرگ کنار گوسفند راه نمىرود، خودش به تصویر کشانده است.
” بنابراین، آن نقطه وحدت، و راسم تعین، بین مقام اجمال نفس و بین بروز خارجى آن نقطه، اراده مىشود. نقطه، راسم ظهور و بروز خارجى با آنچه که در نفس انسان وجود دارد و ارتباط بین نفس و خارج، اراده است. حلقه بین نفس و خارج، اراده است. واسطه در ثبوت یا اثبات- فرقى نمىکند- بین نفس و بین خارج، اراده است. تمام اینها برگشتش به اراده انسان است.”
محیى الدّین در مورد حقیقت پیغمبر اکرم، اینطور مىفرمایند که:
آن حقیقت نورانى پیغمبر اکرم از آنجایى که فیض اول است و هر چه هست درون فیض اول است، نه اینکه جداست اگر جدا باشد پس فیض اول نیست. خدا فیوضات دیگر هم کنارش دارد.
وقتى شخصى یک کیسه برنج را مىریزد، آن شخص و آن کیسه برنج، در اینجا دو چیزند. این آقا فقط واسطه در اثبات است، همین که این برنج را بردارد و در اینجا قرار بدهد. ولى این برنج، با این آقا، دو حقیقت دارند. ایشان حیوان ناطق است و این هم برنج است که از مقوله گیاهان و نبات است.
البته در این زمان دیگر نطقى وجود ندارد به جایش هر چه دیگر مىخواهید اسمش را بگذارید. حالا اگر یک ناطقى پیدا بشود تعجب مىکنید که از کجا آمده است. مىگویند برویم ببینیم، از کجا آمده و چگونه است؟
معناى اولین تعیّن و آخرین تنزّل بودن حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم
نفس پیغمبر اکرم واسطه براى تجلى خداست، یک تجلى، که سایر تجلیات درون این تجلّى است و این واسطه است تا آنچه را در کنز مخفى و غیب مکنون و مستور وجود دارد به مرحله تعین و ظهور بیاورد. اگر این واسطه نبود دیگر نه از کوه و جبال خبرى بود، نه از ارض و سماء خبرى بود، و نه از شجر و مدر خبرى بود و نه از حیوان و انسان و ملائک و مجردات و عقول خبرى بود، هیچ خبرى نبود. آن واسطه، باعث شد که حقایق از عالم مکنون به منصّه ظهور درآیند. پس آنچه را که در این دنیا، از سلسله مراتب عقول، ملائکه، ملائکه مادون، عالم ملکوت، ملکوت سفلى، برزخ و مثال و بعد عالم ماده که اظلم العوالم و أدنى العوالم هست بروزات و ظهورات آن، واسطه است، یعنى آن واسطه مىآید و آنچه را که در آن غیب مکنون است، از خودش اینها را بروز و ظهور مىدهد. عَلَى حَسَب مراتِبهم و عَلَى حسب مراتبِ الاستعدادِ و الشّدهِ و الضعفِ و النورانیه که مرتبه عقول بالا و ملائکه و بعد همینطور پایین؛ تا آخر، که آخرین مرحله، مرتبه ماده است.
بنابراین ما مىتوانیم بگوییم که پیغمبر اکرم، از یک نقطه نظر، اولین تعین از تعینات الهى بود که جلوه کرد و این حقیقت ولایت محمدیه را به وجود آورد که آن حقیقت ولایت محمدیه ارتباط بین پروردگار است و آنچه را که پروردگار در درون خودش، به اصطلاح ما، به عنوان مقام اجمال نگه داشته است آن واسطه مىآید، و همه را با خودش بیرون مى آورد.
پس پیغمبر اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم، از جهت وجه الربى اوّلین تعین مىشود، از نظر انتسابش و ربطش و نسبتش با پروردگار اولین تعین مىشود، یعنى اولین مخلوق، و اولین معلول. ولى از نظر ارتباط با آن صورى که در این عالم به وجود آمده است آخرین تنزّلات مىشود، یعنى این پیغمبر از اولین تعینات گرفته تا آخرین تنزّلات نوع انسانى پایین آمده است. حقیقت نورانى او- نه جسمانى او، جسمانى او هزار و چهارصد سال پیش به وجود آمده است- عبارت است از ارتباط بین مبدأ و بین معاد، ارتباط بین مبدأ و آخرین نقطه نزول.
بنابراین در وجود پیغمبر اکرم است که همه موجودات تعین و ظهور پیدا مىکنند. موجوداتى که مانند ملائکه مقرب و روحالأمین و جبرئیل و امثالهم باشند آنها از وجود پیغمبر تعین پیدا مىکنند، موجودات اظلم العوالم مانند انسان که نفس او به همین نشئه مادى تعلق گرفته است تعلق اینها هم از وجود پیغمبر تعین پیدا مىکنند، پس همه عالم ممکنات در تحت وجود نورانى پیغمبر اکرم هستند على حسب مراتبهم.
پیغمبر اکرم به آن حقیقت نورانیت خودش داراى مراتبى هست و وقتى وجود ولایت نورانى پیغمبر، تبدیل به وجود مادى بشود، باید سنخیت داشته باشد و پیغمبر، واسطه درست مىکند و آن واسطه، واسطه درست مىکند.
غیر از پیغمبر اکرم دیگر تعینى وجود ندارد. آنجا مقام، مقام ذات است وگرنه، آنجا واسطه معنا ندارد.
صحبت ما در این است که در مقام ذات، اصلا خلق و ربّ معنا ندارد؛ آن مقام، مقام هوهویت است. بحث ما در عالم کثرت است، یعنى از آنجایى که مىخواهد کثرت به وجود بیاید آنجایى که اصلا علت و معلولیت مىخواهد مفهوم پیدا کند و آنجائى که خالقیت و مخلوقیت مىخواهد مفهوم پیدا کند همه اینها زیر چتر پیغمبر اکرم است، یعنى آن اولین تعین، اولین معلول، اولین مخلوق، اولین علت براى بقیه، آن ولایت پیغمبر اکرم است و وجود نورانى پیغمبر است که مىآید و در مرحله پایین، واسطه مىدهد و خودش واسطه ایجاد مىکند تا به اینجا مىرسد.
معیّت حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم با تمام مراتب وجود
” پس، آن وجود نورانى پیغمبر اکرم، در تمام این سلسله مراتب، وجود دارد نه اینکه مرحله علت از معلول جدا بشود. علت در خود معلول وجود دارد منتهى به نحو ضعیفتر، پیغمبر وقتى که معلول مىسازد خودش هم با او مى آید.
علت در مقام ذات خودش قوىتر است از تجلى او در مرحله مادون خودش، بنابراین وجود پیغمبر اکرم، عین وجود همه خلایق، در مرحله پایینتر است.
بنابراین اصل الوجودِ همه، عبارت است از وجود ولایت پیغمبر. عوارض وجود، جمال وجود، علم وجود، قدرت وجود، حیات وجود، عوارض ذاتیه، عوارض مادیه و عوارض مجرده، تمام آنچه را که شما از نقطه نظر ذات و از نقطه نظر عوارض ذات، مشاهده مىکنید همه اینها اثرات وجودى پیغمبر در عالم کون، اعم از ماده و مجردات است.”
این معناى کلام محیى الدین است که مىگوید و آخر التنزّلات، یعنى پیغمبر اکرم یک سعه وجودى دارد. از یک منظر ارتباط بین مقام احدیت و واحدیت است، یعنى مقام ظهور احدیت است در واحدیت- واحدیت عبارت است از اسماء و صفات پروردگار- آنچه را که موجب اسماء و صفات پروردگار مىشود و اسماء و صفات پروردگار به مرحله تعین در مىآید، یعنى آنچه موجب خلق و اثر مىشود؛ واسطهاش پیغمبر اکرم است.
و امّا وجود پیغمبر اکرم، داراى مراتب و مراحلى است؛ مثل خود وجود ما، که داراى مراتب و مراحل است. در یک نظر ممکن است مسألهاى براى ما به نحوى باشد که از نقطه نظر ارتباط و اتصال با حقایق اشیاء، به طور کلى نیاز به واسطه نداشته باشیم. البته افرادى که عبور کردهاند و توجهى به حقیقت اشیاء پیدا مىکنند خود آن حاقّ اشیاء، به آنها مىرسد بدون اینکه نیاز به چیز دیگر داشته باشند. در یک زمان انسان، به آنها توجه ندارد بلکه به مرور زمان و به نقلِ از مکان، نیاز دارد. اینها براى علم حصولى، نسبت به آن حقائق اشیاء که انسان پیدا مىکند واسطههایى هستند. شما مىبینید حالاتى که براى افراد هست این حالات متفاوت است. این حالات مقام اجمال و مقام تفصیل است. و به طور کلى اگر این نحوه تغیر و تبدّل، را به اراده پروردگار بدانیم، پس در مورد پیغمبر اکرم مىتوانیم اینطور بگوییم که در آن زمان که جبرئیل مىآمد و قرآن را براى پیغمبر نازل مىکرد یا اینکه غیر از قرآن را وحى مىکرد، مانند مسائلى و اتفاقاتى که مىافتد، همانطور که در تاریخ داریم که پیغمبر اکرم نشسته بودند و جبرئیل آمد قضیه کربلا را، به آن حضرت نشان داد. اینها در آن مقامى بود که به واسطه، پیغمبر اکرم از اینها مىگرفت و کیفیتش به اراده پروردگار است، و او خود مىداند که الآن چه زمینهاى را براى این تعین و این حقیقت به وجود بیاورد که به واسطه آن زمینه، نحوه ادراک تفاوت پیدا کند. در بعضى از موارد خود جبرئیل هم در آنجا نمىتواند، کارى انجام بدهد و این در آنجائى است که بلا واسطه پیغمبر از آن ذات، اخذ مىکند و در آنجا مقام، مقام اتصالى است که «لو دنوتُ أنمُله لاحتَرقتُ»[۲] و این همانجاست، یعنى آن عوالمى که این ذات دارد از آن ذات، مىگیرد و استفاده مىکند و بهرهمند مىشود خود جبرئیل هم نمىتواند راه پیدا کند، یعنى تعینى نمىتواند واسطه واقع بشود، نه اینکه جبرئیل جداى از وجود پیغمبر است و نمىتواند خودش را داخل کند، بلکه پیغمبر نمىتواند یک تعین مادون خودش را بیاورد و در جاى ذات خودش قرار بدهد.
عمل، وجود نازله انسان است
من باب مثال آن عملى را که در خارج انجام مىدهید آن عمل وجود نازله شماست. ولى شما مىتوانید آن عمل را در خودتان بگنجانید؟ الآن کتاب را شما برمىدارید و اراده شما تعلق گرفته است که کتاب را از اینجا بردارید، این برداشتن کتاب، یک عمل خارجى است و اراده شما تعلّق به یک عمل نفسانى دارد. ولى آیا این عمل خارجى مىتواند در نفس شما برود؟ چون ماده است نمىتواند برود. پس به لحاظ حفظ مراتب تعین آن رتبه باید حفظ شود. اگر شما بر خود ماده قدرت پیدا کردید، همین ماده را مىتوانید در نفس خودتان ببرید. ولى الآن نمىتوانید چون شما قدرت بر ماده ندارید.
بین ماده و مجرد اختلاف ماهوى نیست
” ما تعبیرمان از ماده چیست؟ شما خیال مىکنید ماده یک چیزى جداى از مجرد است؟ ماده یک چیز است که در حاق آن، مجرد است؟ اینجور نیست.
اشارهاى به ربط بین حادث و قدیم
یک وقتى من در ارتباط بین حادث و قدیم خیلى فکر مىکردم. کیفیت حادث و قدیم و ربط بین حادث و قدیم چیست؟ ماده یک حقیقت جداى از مجرد نمىتواند باشد و مجرد هم یک حقیقت جدا نیست. اینها فقط اختلافشان اختلاف شدت و ضعف است. اختلاف ماهوى بین ماده و بین مجرد اصلا به طور کلى معنا ندارد و گرنه سنخیت از بین مىرود، سنخیت بین علت و معلول از بین مىرود. آخر یک امر مجرد چطور به یک امر مادى تبدیل مى شود؟”
یک نفر مىگفت: ما پیش شخصى، مسأله ربط بین حادث و قدیم را مىخواندیم- آن شخص، مدرسِ معروفى است و از دنیا هم رفته است؛ خدا رحمتش کند- و ما هر چه با ایشان صحبت کردیم در اینکه مسأله ربط بین حادث و قدیم را بفهمیم؛ نشد. تا اینکه ایشان از دنیا رفت و همینطور مسأله براى ما حلّ نشده ماند. بعد یک دفعه من این قضیه را به مرحوم آقا- رضوان الله علیه- گفتم، که فلانى مىگفت ما هر چه کردیم که بفهمیم نشد …!!! ایشان گفتند: استادش هم نفهمید.
همینطور مسأله ربط بین حادث و قدیم در ذهن ما بود، تقریباً بین ده یا دوازده سال پیش بود. من یک شب در قطار داشتم راجع به این مسأله فکر مىکردم من بیدار بودم و بیرون آمده بودم و در واگن قدم مىزدم و بیرون را تماشا مىکردم و یک گوشهاى ایستادم و شروع کردم به مسأله ربط بین حادث و قدیم فکر کردن، یک دفعه من متوجه شدم این قضیه، خیلى قضیه راحت و آسانى است.
شما ابرى را تصور کنید، مثل این ابرهائى را که دیدهاید در آسمان پراکنده است، اصلا شما هیچ تشکّلى از ابر نمىبینید یک دفعه مىبینید یک ابر یکجا درست شد. چون پراکنده بود، اصلا مشخص نمىشد. بعد یک دفعه هم نگاه مىکنید پخش شد و هیچ اثرى دوباره از آن پیدا نشد. در حالى که ابرى که متشکّل شده همان است، یعنى همان ابر پراکنده و منتشر است و آن ابرى که منتشر شده است همین است، یعنى همین که جمع و متراکم شده است، هیچ فرقى با هم ندارند. الا اینکه صرفا در انتشار و در تراکم، ظهورات متفاوتى پیدا مىکنند. مسأله بین ماده و مجرد هم، همین است. ماده چیزى نیست غیر از مجرد، مجرد چیزى نیست غیر از ماده؛ یعنى مجردى که تبدیل به ماده بشود نه اینکه یک هویت جدایى پیدا مىکند. البته هویتش فرق مىکند، یک ماهیت جدایى پیدا مىکند که اصلا به طور کلى جداى از مجرد است و از هم جدا مىشود، یعنى همین مجرد مىآید و خودش را به ماده تبدیل مىکند و سفت مىشود.
” وجود مجرّد در خودش یک تغیرى به وجود مىآورد، و ماده مىشود. وقتى که ماده مىشود، عوارض بر آن بار مىشود، زمان مىخواهد، مکان مىخواهد، رنگ مىخواهد، بو مىخواهد، شکل مىخواهد.
حقیقت وجود، مجرد است و خالى از زمان و مکان و آن حقیقت وجود به تجرد خودش مىتواند خودش را به صورت ماده در بیاورد. در عین حال که آن حقیقت مجرده در او هست.
یعنى الآن همان مجرد است که خود را به این صورت در آورده و همین که خودش را به این صورت در آورده است، باز مجرد مىشود. تبدیل هم نیست چون تبدیل موجب تمایز مىشود.”
دلیل بر مجرد، وجود ذهنى است، مثل اینکه مجرد اصلًا ظرف نمىخواهد و ظرف خواستن مال ماده است. مجرد، چطور در این است؟ نفس و روح تعلقش با بدن چطور است؟ اینها همه، یک مسائلى است که در این زمینه مىگنجد.
ما مجرد را به ماده و همه أشکال مختلفه، بخار، تگرگ، برف، باران، مه، مثال مىزنیم. تمام اینها را ما صور مختلفه براى یک ماده مىگوییم. آن ماده، در همه اینها وجود دارد. هم در تگرگ وجود دارد هم در بخار وجود دارد و هم در برف وجود دارد و هم در باران وجود دارد. در همه آنها ماده وجود دارد و اسم آن ماده را مجرد مىگذاریم که آن وجود است.
” ربط حادث با قدیم یکى از ظریفترین مسائل فلسفه و از مشکلترین آنها است. اگر این قضیه را انسان ادراک کند تمام دعواهاى بین مرحوم کمپانى و سید احمدکربلایى کنار مىرود، قاعده «بسیط الحقیقه کل الأشیاء» براى انسان روشن مىشود، وحدت وجود روشن مىشود، اصاله الوجود روشن مىشود. اگر این قضیه براى انسان روشن بشود دیگر اصاله الماهیه، بىارزشترین مسأله در نظر انسان جلوه مىکند.”
اشاره اى به حقیقت وحى
پس در واقع در مورد وحى، توجه پیغمبر به باطن خودش است چیزى از بیرون نیست.
” وحى عبارت است[۳] از یک حالتى در انسان، که انسان چه بسا ممکن است به این تغییر توجه نکند، آن حالت مىشود مرموز، شما میلتان به یک سمتى مىرود و نمىدانید چه کسى این میل را، در شما انداخته است. ولى همینقدر مىدانید که من میل دارم امروز اشکنه بخورم و یا امروز اینکار را انجام بدهم، یا اینکه امروز …، اینها همه عبارت است از آن کیفیت اتّجاه ذهن و اتّجاه نفس، به یک جهت مطلوب براى موحى، یعنى کسى که وحى را مىفرستد. یک وقتى انسان در باطن خودش مىبیند یک مسألهاى آمد و خودش مىفهمد. یک وقتى حتى این را هم نمىفهمد، یعنى از این مرموزتر است، یعنى مرموزیش از این نقطه نظر است که خودش علم به علم ندارد. این میلى که الآن در او پیدا شده از کجا پیدا شده است. آن وقت در اینجا یک مسائل تربیتى هم، پیش مىآید.”
پاورقی
[۱] – براى اطلاع بیشتر پیرامون این عبارت که فرازى از صلوات معروفه محیى الدین عربى رحمه الله علیه مىباشد به امام شناسى، ج ۱۶، ص ۲۴۱؛ مطلع انوار، ج ۴، ص ۱۲۴ الى ۱۲۸ مراجعه شود.
[۲] – مناقب آل أبىطالب علیه السّلام، ج ۱، ص ۱۷۸؛ حضرت علّامه طهرانى رضوان الله علیه پیرامون سند این حدیث شریف در الله شناسى، ج ۱، ص ۱۱۱ اینگونه فرموده اند:
در بسیارى از کتب عرفانیه وارد است که جبرائیل گفت: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقْتُ.« اگر از اینجا به بعد، من به اندازه یک بند انگشت نزدیکتر شوم، آتش مىگیرم.»
این حدیث را شیخ نجم الدّین رازى در مرصاد العباد در چهار موضع، ۱ و در رساله عشق و عقل در سه موضع ۲ ذکر نموده است. و معلِّق این رساله گوید:« این حدیث در مرصاد العباد و احادیث مثنوى فروزانفر آمده است. در مجمع البحرین و معجم المفهرس در ذیل لغات دَنا، دَنَوْتُ، أنْمُلَه، و حَرَقَ یافت نشد. ۳ این مضمون منسوب به جبرئیل است که در شب معراج به حضرت رسول صلّى الله علیه و آله گفته است. مکرّر در اشعار مختلف بخصوص اشعار عرفاء آمده است. از جمله سعدى در بوستان فرماید:
اگر ذرّهاى موى برتر پرم | فروغ تجلّى بسوزد پرم ۴ |
شیخ نجم الدّین در یکجا گوید:« جبرئیل و میکائیل سپید بازان شکارگاه ملکوت بودند، صید مرغانِ تقدیس و تنزیه کردندى؛ که\i وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.\E چون کار شکار به صفات جمال و جلال صمدیت رسید، پر و بال فرو گذاشتند و دست از صید و صیادى بداشتند؛ که لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقْتُ! بیت:
مرغ کآنجا پرید پر بنهاد | دیو کآنجا رسید سر بنهاد |
با ایشان گفتند: ما صیادى را در شکارگاه ازل به دام« یحِبُّهُمْ» صید کردهایم، بدین دامگاه خواهیم آورد: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً، تا با شما نماید که صیادى چون کنند! بیت:
در بحر عمیق غوطه خواهم خوردن | یا غرقه شدن یا گهرى آوردن | |
کار تو مخاطره ست خواهم کردن | یا سرخ کنم روى ز تو یا گردن |
جمله گفتند: اگر این صیاد، به صیادى بر ما مسابقت نماید و در این میدان گوىِ دعوى به چوگان معنى برباید و کارى کند که ما ندانیم کرد و شکارى کند که ما نتوانیم کرد، جمله کمر خدمت او بر میان جان بندیم و سجود او را به دل و جان خرسندیم.» ۵ تا آخر مطالب نفیسه او.
( ۱). مرصاد العباد، طبع بنگاه ترجمه و نشر کتاب، شماره ۳۸۹، صفحات ۱۲۰ و ۱۲۱، ۱۸۴، ۳۷۸، ۳۸۱
( ۲). رساله عشق و عقل، طبع بنگاه ترجمه و نشر کتاب، شماره ۲۵۸، ص ۱۱۸
( ۳). در بحار الانوار، طبع حروفى، ج ۱۸، ص ۳۸۲، به نقل از« مناقب» این روایت را آورده است.
( ۴). کلّیات سعدى، محمّد على فروغى.
( ۵). مرصاد العباد، ص ۳۸۱ و ۳۸۲
[۳] – جهت اطلاع بیشتر پیرامون حقیقت وحى به کتاب افق وحى مراجعه شود.