جلسه ۷۲ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۷۲ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

درس ۷۲

بسم الله الرحمن الرحیم‏

شناخت و تبین حقیقت وجود رابط

دیروز عرض شد که براى شناخت و تبین حقیقت وجود رابط، گرچه در مطالب بیان نشده- بحث شد. و اما ما در اینجا باید به دنبال جعل بگردیم و ببینیم که جعل همان طورى که خود مرحوم صدر المتألهین- در بحث استناد معالى به علل عالیّه خود-، جعل را به نفس تحقق الشّى مى‏زند و هیچ وجودى را مستقل بالذّات و لنفسه در قبال سایر حکماى مشائیّه و رواقییّه، نمى‏داند. بنابراین ما در بحث جعل باید ببینیم که جعل به چه مسأله‏اى تعلق گرفته. اگر این قضیه براى ما روشن بشود به این نکته مى‏رسیم که وجود رابطى به او جعل تعلق نگرفته است. بنابر مسلک و مبناى صحیح جعل تعلق مى‏گیرد به نفس الشى ء و به وجود الشى ء؛ البته جعل دو اصطلاح دارد: یک جعل بسیط و یک جعل مرکب.

جعل بسیط آن است که به وجود شئ فى نفسه مى‏خورد و به عبارت دیگر به وجود محمولى مى‏خورد و جعل مرکب به وجود لازم، یا وجود نعتى براى موضوع مى‏خورد. مثلًا در زیدٌ موجودٌ جعل به نفس وجود زید تعلق مى‏گیرد و در زیدٌ عالمٌ دو جعل است یک جعل زید است و یک جعل عالم براى زید است. در اینجا که جعل، جعل مرکب است ما باید ببینیم که در واقع آیا این جعل در او ترکیب است یا حقیقت جعل یک حقیقت واحده است و تفاوتى نمى‏کند. در زیدٌ موجودٌ شکى نیست که جعل تعلق به وجود زید گرفته و در این جعل امر دیگرى نیست.

حالا بنابر طریقه عده‏اى از حکما که اینها قائل به اصالت ماهیت هستند؛- مى‏گویند- در عین تباین ذاتى ماهیات با یکدیگر- جعل به ماهیت تعلق مى‏گیرد خیلى عجیب است! چطور جعل به ماهیات تعلق مى‏گیرد؟ و بعد از تعلق جعل به‏

ماهیات ما انتزاع یک مسأله و یک امر عدمى را- که وجود باشد- مى‏کنیم چون قائلین به اصالت ماهیت، وجود را یک امر عدمى مى‏دانند و وقتى که جعل به ماهیت تعلق گرفت ماهیت زید، موجود مى‏شود. از تبدّل این ماهیت ما یک امرى را انتزاع مى‏کنیم و اسمش را وجود مى‏گذاریم؛ اما در واقع چیزى جز تبدّل در اینجا وجود ندارد. من باب مثال اگر آب تبدیل به یخ بشود با تبدّل این ماء به ثلج، شما چطور اسم ثلج را روى ماء مى‏گذارید در حالتى که حقیقت مائیّت تغییر پیدا نکرده سر جایش است همین ثلج را شما قرین با حرارات قرار بدهید دوباره متبدّل به ماء خواهد شد. پس بنابراین در اینجا فقط یک تبدّلى انجام گرفته و این تبدّل موجب شده است که ما یک معنا و یک مفهومى را انتزاع کنیم. تا به حال ماء مى‏گفتیم از این به بعد؛ ثلج مى‏گوئیم و وقتى که متبدّل به امر دیگرى بشود بخار به او مى‏گوئیم، تبدیل به ابر شود، غین به او مى‏گوئیم؛ غمامه به او مى‏گوئیم. این تبدّلات با توجه به حقیقت واحده‏اى که دارند موجب انتزاع مفاهیم و عناوین مختلفى هستند. در مسأله تعلق جعل به ماهیت نظر آقایان این است که مى‏گویند ماهیات در عالم خودشان متقرّر هستند یعنى تقرر دارند و نمى‏گویند که منظور از تقرر چیست؟ آیا منظور از تقرر موجودیّت است!؟ که این تحصیل حاصل است، پس جعل به چه مى‏خواهد تعلق بگیرد؟ اگر منظور از تقرّر یک امر عدمى است ماهیات معدومه مى‏شوند. چطور جعل به امر معدوم تعلق مى‏گیرد؟ لذا اینها بین عدم و بین وجود، عالمى را به نام عالم تقرّر اثبات مى‏کنند- و آقایان- براى اینکه علم ازلى خداوند را اثبات کنند؛ قائل به حال و واسطه بین عدم و وجود هستند و ماهیات را حال مى‏دانند یعنى، نه ماهیات موجودند که با چشم آنها را ببینیم، نه ماهیات معدومند که لایخبر عنه باشند. پس این میان ماهیات متقرّر هستند و خودشان هم نمى‏فهمند که چه مى‏گویند. مى‏گویند ماهیات متقررند تا بواسطه تغیّر ماهیات، علم ازلى را به ماهیاتى که بعداً تحقق پیدا مى‏کنند بتوانند توجیه کنند. اما ما نیازى به این مسائل نداریم. در هر صورت اشکالات زیادى بر آنها بار مى‏شود. این جعل بنا بر مبناى رواقییّن به ماهیت تعلق مى‏گیرد.، وقتى که ماهیت از تقرر، یک تحوّلى پیدا کرد و قابل براى اشاره شد ما به آن اشاره مى‏کنیم یعنى، وقتى قابلیّت براى اشاره حسیّه یا عقلیّه را پیدا کرد آنوقت‏

ما به او هذا موجودٌ مى‏گوئیم. پس وجود را ما وقتى بر ماهیّت حمل مى‏کنیم که جعل و اضافه اشراقیّه پروردگار به ماهیت تعلق بگیرد- که البته اینها قائل به اضافه اشراقیّه نیستند- و ماهیت را موجود کرد آنگاه وجود را ما از آن إنتزاع مى‏کنیم، این یک قول.

بعضى ها آمدند قائل به این شده‏اند که؛ جعل به ماهیت تعلق نمى‏گیرد و جعل به اتصاف ماهیت به وجود تعلق مى‏گیرد یک وقت شما مى‏گوئید جعل به ماهیت تعلق مى‏گیرد و ماهیت را ماهیت مى‏کند. ماهیت را ماهیت کردن یعنى در خارج به منصّه بروز و ظهور در آوردن. این همان قول اول است که عرض کردیم. اینها مى‏گویند؛ نه، جعل به ماهیت تعلق نمى‏گیرد ماهیت تقرر خود را دارد. جعل ماهیت را به وجود متصف مى‏کند مثل اینکه زید موجود است بعد به بیاض متصف مى‏شود، وقتى که خجالت بکشد متصف مى‏شود به حمره و وقتى که ترس بردارد و خوف او را بگیرد، خائف بشود به صفرهالوجه متصف مى‏شود، و این صفره الوجه و حمزه الوجه و بیاض الوجه و سبزى وجه و سیاهى وجه، تمام اینها مرحله اتصاف است یعنى زیدى که موجود است اتصاف او به جلب این حمره و صفره و سیاهى وجه و … تعلق گرفته پس اگر ما بخواهیم حرف اینها را توجیه بکنیم که خیلى غلط است- و از قول اول هم خیلى خرابتر است- این است که این بیاض موجود است ماهیت زید هم موجود است. جاعل کارى که مى‏کند این دو تا را بهم دیگر مى‏چسباند. ما این اتصاف را در او اعمال کردیم و این زید را به بیاض متصف کردیم. این کتاب را به احمرار متصف کردیم.

جعل در اینجا چیست؟ جعل آن اعمالى است که فاعل آن را انجام مى‏دهد؛ آن کارى که- جاعل- دارد مى‏کند، آن فوت کاسه گرى و کوزه گرى را جعل مى‏گویند. جعل به همان اراده و مشیّتى گفته مى‏شود که در این آیه شریفه‏ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏[۱] به آن اشاره شده است اسم آن اراده را ما جعل مى‏گذاریم. پس این همه که در کتب فلسفى مى‏بینیم که- فلاسفه مى‏گویند- جعل تعلق گرفته، جعل تعلق گرفته یعنى اراده تعلق گرفته خیلى راحت یعنى اراده به چه تعلق گرفته؟ اراده‏

به نفس شئ تعلق گرفته. اراده به وجود او تعلق گرفته است، اراده به ارتباط بین ماهیت و ارتباط بین وجود تعلق گرفته است. به ارتباط تعلق گرفته است. آن دو بحث دیگر آنها از مرحله- بحث- ما خارج هستند و انشاء الله- بعداً- بحث راجع به آنها خواهد آمد. فعلًا صحبت در این است که مبناى خود صدرالمتالهین چیست.؟ که هیچ هیچ است نه ملا ئکه نه جن نه انس نه زمین و نه آسمان وجود دارد. پس بنابراین ماهیات قبل از تعلق اراده أعدامند و أعدام لایخبر عنه هستند. یعنى اگر من باب مثال ما بخواهیم از یک موجود در خارج خبر بدهیم در حالى که آن موجود در خارج نباشد، این معدوم در خارج قابل خبر نخواهد بود. بله، ما مى‏توانیم یک صورت ذهنیه در ذهن ما به ازاء عدم خارجى درست کنیم، به این معنا که فرض کنید این زید در خارج هست آن موقع از او خبر مى‏دهیم و اینطور مى‏گوئیم زیدى در این اطاق وجود ندارد یعنى از اول تصور یک زیدى را مى‏کنیم یک ماهیتى را در ذهن درست مى‏کنیم بعد فرض مى‏کنیم که این ماهیت ممکن است در خارج باشد و ممکن است در خارج نباشد. وقتى که حکم ماهیت را به تساوى الطرفین بر این وجود ذهنى خودمان بار کردیم آن موقع از او خبر مى‏دهیم، مى‏گوییم زیدى در اطاق وجود ندارد. پس بنابراین باز در اینجا مخبرٌعنه ما، مبتدائى و موضوعى بود که این موضوع در ذهن است. اما چیزى که در خارج نیست و ماهیتى که در خارج وجود ندارد خود پیغمبر هم نمى‏تواند از او خبر بدهد، خدا هم نمیتواند از او خبر بدهد چه برسد به ما. معدوم مطلق لایخبر عنه هست و اصلا معدوم مطلق و غیر مطلق گرفتن غلط است. معنا ندارد که ما بگوئیم که معدوم مطلق لایخبرعنه است. فقط یک مسأله در اینجا هست و آن این که یک وقت معدوم را ما به ازاء خارج در نظر مى‏گیریم یعنى صورت ذهنى به او مى‏دهیم. یک وقت نه، حتى صورت ذهنى هم برایش نمى‏آوریم. اسم این دوم را معدوم مطلق مى‏گذارند. یعنى چیزى که حتى در ذهن هم ماهیتى براى آن نیامده. اگر شما در ذهنتان هم ماهیتى را نیاورید آیا مى‏توانید باز از این معدوم در ذهنتان خبر بدهید؟ چیزى را در ذهن تصور نکردید، که بخواهید از او خبر بدهید. براى خبر دادن از یک چیزى باید یک صورت ذهنیه را درست کنیم و بعد بیائیم از او خبر بدهیم حالا این صورت ذهنى ما یا هست یا نیست. یا قرمز است‏

یا سبز است. اما وقتى که ما هنوز در ذهنمان چیزى را نیاوردیم- در هر صورت- خبر دادن از او امکان ندارد و مستحیل خواهد بود. اسم این را معدوم مطلق گذاشته‏اند. معدوم یعنى شئ اى که در خارج وجود ندارد چیزى که در خارج وجود ندارد؛ از او خبر داده نمى‏شود حتى همین معدوم مطلق را که مى‏گوئیم- لا یخبرعنه- براى همین معدوم مطلق شما یک تصور ذهنى آورده‏اید. یعنى در ذهنتان براى معدوم مطلق یک وجود تراشیده‏اید و این تراشیدن- وجود ذهنى براى این معدوم مطلق-، موجب شده است که توجیه حمل لایخْبر عنْه بر او در اینجا صحیح باشد.

استاد: جعل فقط بسیط است و جعل مرکب وجود ندارد

حالا صحبت در مسأله جعل است و بنابر مبناى ما، هم در جعل مرکب و هم در جعل بسیط در هر دو جعل، جعل بسیط است. اصلا ما جعل مرکب نداریم! یعنى چه؟ یعنى سواى آنکه قضیه ما قضیه بسیطه و هلیه بسیطه باشد و چه قضیه ما هلیه مرکبه و کانه ناقصه باشد، چه این که بگوییم زیدٌ موجودٌ یا اینکه بگوییم زیدٌ عالمٌ در زید موجود هلیه بسیطه است و در زید عالم هلیه مرکبه، در هر دو اینها جعلْ، جعل بسیط است وبرگشت جعل مرکب، به جعل بسیط است. یعنى چه؟ یعنى جاعل اولا و بالذّات در زیدٌ موجودٌ آمده و با وجود زید ربط برقرار کرده، اراده و مشیّت حق بر وجود زید تعلق گرفته است بلا شئٍ آخر- بدون چیز دیگر-. پس وجود را به زید اعطا کرد. حالا زید در اینجا موجود شد. این زید که در اینجا موجود است آیا این زید وجود ندارد آیا بشره ندارد؟ آیا بشره او ابیض نیست؟ آیا بشره او احمر نیست؟ آیا بشره او اسود نیست؟ این الوانى که دارد، آیا اول زید را جعل کرده و بعد بیاض را جعل کرده، بعد بین بیاض و بین زید ارتباط برقرار کرد یا نه؟ جعل زید جعل بیاض براى زید است وقتى که زید را جعل مى‏کند، این جعل زید یعنى جعل بیاض. پس بنابراین در اینجا، ما یک جعل بیشتر نداریم. وقتى که ماده را به صورت جعل مى‏کند، این ماده به صورت، بدون صورت نمى‏شود. پس وقتى که جعل تعلق مى‏گیرد بر وجود شى ء، شما در آنجا مى‏گوئید جعل مرکب است؟ مى‏گویید اول حیوانیّت زید را جعل کرد بعد ناطقیّت را جعل کرده، بعد ناطقیت را به حیوانیت چسبانده حالا شده زید. یا نه، وقتى که زید را جعل مى‏کند جعل به وجود ماهیت‏

تعلق مى‏گیرد. این تعلق جعل و تعلق اراده به وجود ماهیت، منافاتى با تعلق اعراض بر این ماهیت ندارد پس به جعل واحد ماهیت به وجود او تعلق گرفته، که وجود او با وجود اعراض ملازم است. حالا زید خلق شده و داراى رنگ سفید است. بعد یک مرتبه شما مى‏بینید که بشره این زید متبدّل به احمرو قرمزمى‏شود. در اینجا چه امرى انجام گرفت؟ زید که در سر جاى خودش است. جعل مجدد که به زید تعلق نگرفته است، سفیدى و بیاض متبدّل به حمرء مى‏شود و این تبدل بیاض به حمرویّت یک جعل دیگر مى‏خواهد. این جعل، خود جعل بیاض است. خود جعل حمرء است، حمرء را جعل مى‏کند و چون این جعل باید در غیر باشد، حمره را در غیر، جعل مى‏کند. این جعل مرکب نیست؛ پس ما اصلا جعل مرکب نداریم جعل مرکب برگشتش به جعل بسیط مى‏شود. یعنى وقتى که جعل به نفس الوجود تعلق مى‏گیرد، جعل به عوارض الوجود هم تعلق مى‏گیرد. نه اینکه در اینجا یک مرکبى و یک ربطى داریم، یک محمولى به نام بیاض و به عنوان وجود ناعتى داریم؛ یک وجود موضوعى و محمولى داریم که خود نفس زید باشد. وجود زید، وجودى محمولى است که وجود بیاض وجود ناعتى و وجود رابطى آن هست. در اینجا جعل مرکب آمده زید را وجود داده، بیاض را هم وجود داده و بعد آمده بین این دو تا ارتباط برقرار کرده، ارتباط نداریم. پس بنابراین، اگر جعل مرکب باشد برگشتش به جعل بسیط است منتهى یا جعل بسیط به نفس وجود محمولى که همان وجود زید است تعلق مى‏گیرد، منتهى وجود فى نفسه لنفسه بنابر یک اصطلاح و وجود فى نفسه لغیره- بنابر اصطلاح مرحوم آخوند-. که وجود جواهر فى نفسه لنفسه هستند و وجود اعراض وجود فى نفسه لغیره هستند چون تدلّى به غیر دارند. بیاض وجود فى نفسه دارد و وجود استقلالى دارد. بنابراین ما بیاض را مى‏فهمیم ولى وجودش لغیره است بدون غیر و بدون موضوع بیاض محقق نمى‏شود. پس بنابراین چه جعل تعلق بگیرد به خود وجود که وجود زید است یا تعلق بگیرد به بیاض، در هر دوى اینها جعل، جعل بسیط است. بیاض را جعل مى‏کند منتهى این جعل مجعول، یا برهنه و عریان است مثل جعل زید بدون هیچ چیز دیگر، یا این جعل، جعل در غیر است مثل جعل اعراض در موضوعات خودشان، که این باز جعل بسیط خواهد بود.

بیاییم سراغ وجود رابط، از آقایان سؤال مى‏کنیم آیا به این وجود رابط جعل تعلق گرفته یا نگرفته است؟

اگر شما مى‏گویید وجود خارجى!، وجود خارجى بدون جعل که نمى‏شود. حالا وجود خارجى یا وجود جواهر و یا وجود اعراض و یا وجود ابداعیّات و مفارقات است یا اینکه طبیعیّات و مادیات و کون و فساد است.

این وجود خارجى آیا جعل به او تعلق گرفته یا نگرفته است؟. ما که خارج از موضوع و محمول چیزى نداریم. جعل به چه چیزى تعلق گرفته است؟

مى‏گوئید: زیدٌ عالمٌ، شما مى‏گوئید در قضایاى مرکبه وجود رابط هست و در قضایاى بسیطه وجود رابط نیست. ما در قضایاى مرکبه یک زید داریم که موضوع ماست، یک عالمٌ داریم که محمول ماست. این جعل یک مرتبه به زید تعلق گرفته و زید را موجود کرده است، یک مرتبه هم جعل به عالم تعلق گرفته عالم را در زید موجود کرده است، یعنى وصف علم را در زید موجود کرده است. حالا اینکه جعل تعلق گرفته و وصف علم را موجود کرده، بین این عالم که اینجاست و بین زید چه چیزى قائم شده که جعل یکدفعه دیگر هم به این- رابط- تعلق بگیرد. پس بنابراین هیچ چیزى در اینجا غیر از موضوع و محمول نداریم. بله، در جعل مرکب وقتى که جاعل آمد نعت را مجعول قرارداد و عالم آمد متصف الوصف براى زید شد ما در اینجا یک مسأله اى را انتزاع مى‏کنیم و آن ارتباط بین عالم و زید است که قبلا نبوده و حالا پیدا شده و اسم این را آقایان وجود رابط گذاشته اند. ما اسمش را نسبت حکمیه مى‏گذاریم.

پس بنابراین بر خلاف مطالب بعضى که وجود رابط را از قضیه منطقیّه جدا کردند و آمدند آن را جزءحقایق خارجیه به حساب آورده‏اند

ما رابط را داخل در قضیه منطقى و جزء مفاهیم منطقى به حساب مى‏آوریم و مى‏گوئیم قضیه منطقى ما مرکب مى‏شود از چند جزء؛ یک موضوع ویک محمول؛ یک نسبت هوهویّت و اتحادیّه بین این دو.- همان طورى که قبلا گفتیم و این با نسبت حکمیّه تفاوت دارد-. و سوم نسبت حکمیّه است چون نسبت حکمیّه با یقین و با ظن و با شک و با وهم مى‏سازد در تمام اینها باید نسبت حکمیه باشد و مناط

صدق و کذب در قضایا روى نسبت حکمیّه رفته است.

یعنى اگر ما نسبت حکمیه در قضایا نداشته باشیم صدق و کذب روى چه برود؟

زید هست دراینجا. وقتى زید هست صادق بودن یعنى چه؟ زید را داریم مى‏بینیم قیام هم عرض او هست، قیام یا هست یا نیست صدق روى قیام نرفته قیام عرض است و یک وجود فى نفسه دارد.

پس صادق و درست بودن، حق یا باطل بودن و دروغ بودن به چه تعلق مى‏گیرد؟ این کلاه دروغ بودن را ما سر چه بگذاریم؟

سر نسبت حکمیّه، یعنى ارتباط، مصحّح حمل ضرورت یا امتناع یا امکان است که این ضرورت و امتناع و امکان بنابر عقیده خود مرحوم آخوند به وجود رابط بر مى‏گردد و بنابرآنچه که ما عرض کردیم به نسبت حکمیّه بر مى‏گردد یعنى ضرورت و امتناع و امکان این مواد ثلاث بر مى‏گردند و روى سر نسبت حکمیه مى‏ایستند.

در نسبت حکمیّه؛ یا شدت به نحوى است که اقتضاى ضرورت مى‏کند یا عدم به نحوى شدید است که اقتضاى عدم و امتناع را مى‏کند یا این که نسبت حکمیّه على السوى و مساوى الطرفین است که هم با عدم، و هم با وجود مى‏سازد. پس اگر جاعلى آمد ما را جعل کرد با وجود مى‏سازیم اگر هم جعل نکرد ما همان طور در گوشه انزواى خودمان هستیم و ارتباطى با این نداریم. زید آنجا نشسته مى‏گویند آقا برو درس بخوان، مى‏گوید اگر درس خودش آمد ما عالم مى‏شویم اگر درس نیامد ما جاهل مى‏مانیم نان و آبمان را مى‏خوریم و زندگیمان را مى‏کنیم خیالمان هم راحت تر است. پس بنابراین ارتباط بین زید و بین عالم ارتباط امکانیّه است. یعنى مى‏گوید ما بى خیال هستیم، باکمان نیست اگر علم خودش افاضه شد قبول مى‏کنیم و خدا را شکر مى‏کنیم اگر خودش افاضه نشد سراغ کارهاى دیگرمان مى‏رویم. این همه بیاییم درس چه بخوانیم؟

یک شخصى بنام مشهدى کاظم کربلایى بود بعضى از رفقاى ما ایشان را دیده بودند خودش مى‏گفت من در آن جلسه‏اى که او را به مسجد هدایت برده بودند- آقاى طالقانى در مسجد هدایت نماز مى‏خواندند-، و خود آقاى طالقانى امتحانش‏

کرد و قرآن را باز کرد و مشهدى کاظم از هرجاى قرآن مى‏خواند در حالى که ابداً سواد نداشت، ابداً، یعنى حتى یک کلمه نمى‏فهمید، یک مرتبه آقاى طالقانى قرآن را باز مى‏کرد و مى‏گفت از اینجا بخوان مشهدى کاظم شروع مى‏کرد به خواندن؛ بعد یکدفعه یک شخص یک آیه مى‏خواند از جاى دیگر نصف آیه از اینجا و نصف دیگر از جاى دیگر، مشهدى کاظم مى‏گفت نه اشتباه است؛ اول، این آیه نیست بعد این آیه هست و از آخر به اول مى‏خواند خیلى عجیب است.

پس در اینجا جعل به وجود رابط بین زید و بین عالم تعلق نگرفته بلکه جعل تعلق گرفته به موضوع و به خود محمول و این مواد ثلاث همان طور که عرض شد روى وجود رابط نرفته اند بلکه روى نسبت حکمیّه بین موضوع و محمول رفته‏اند.[۲]

 

حواشی و سوالات مطرح شده:

[۱] – سوره یس ۳۶) قسمتى از آیه ۸۲

[۲] – سوال: در حکم سالبه هم ربط هست؟.

جواب: ما در سالبه سلب ربط را بالضروره مى‏کنیم. یعنى نه اینکه در قضیه ما نسبت نیست. سلب نسبت، خودش نسبت است. یعنى آن نسبت و ربط در خارج بین این دو، و در این قضیه نیست.

یعنى وقتى که شما مى‏گوئید زیدٌ موجودٌ این نسبت حکمیه بین این وجود و بین زید، یک ما به ازاء خارجى دارد. یعنى مى‏خواهد بگوید همان طورى که در این قضیه ذهنى ما یک نسبت حکمیّه است در خارج یک همچنین نسبتى وجود دارد. امّا در قضیه سالبه مى‏خواهیم بگوئیم در خارج یک چنین نسبتى وجود ندارد در حالى که ما باید بالأخره بین موضوع و بین محمول نسبت برقرار کنیم. همان طور که شما در معدوله هم همین حرف را مى‏زنید. شما در معدوله المحمول یا معدوله الموضوع مى‏گوئید که: الانسان لاشجر، یا، الانسان غیر شجر، این غیر شجر معدوله است و در قضیه معدوله مى‏گویند نسبت وجود دارد. منتهى فرقش این است که در آنجا نفى و لیس نیست، در اینجا نفى و لیس وجود دارد در معدوله وجود ندارد. ولى نسبت هست. اما این نسبت فقط یک نسبت در قضیه است یعنى نسبت بین این دو، حاکى از عدم نسبت در خارج است. ما در این قضیه بین موضوع و بین محمول سلب نسبت مى‏کنیم. منتهى این سلب نسبت بین موضوع و محمول یک وقتى شدید است؛ اسمش را امتناع مى‏گذاریم. یعنى به هیچ وجه بین موضوع و بین محمول در خارج آشتى برقرار نخواهد شد. یک وقت سلب نسبت بین موضوع و محمول شدید نیست اسمش را امکان مى‏گذاریم. و مى‏گوئیم« زید لیس به شاعر»، یا« لیس زید شاعراً». این سلب شاعریّت با زید آن قدر شدید نیست که هیچ وقت در خارج تحقق پیدا نکند؛ فعلًا نیست. و این سلب نسبت بین موضوع و محمول یک وقتى به آن شدت نیست، که ما اسمش را امکان مى‏گذاریم. در هر صورت باز نسبت بین آن دو برقرار است.

سؤال: واقعاً قائل به وحدت نسبت هستید؟

جواب: بله؟

سؤال: حضرتعالى قائل به وحدت نسبت هستید. و یکى مى‏دانید؟

جواب: بله.

سؤال: پس در هرصورت آن قول قوم بیخود است و ربطى نیست. یعنى ربط هست ولى ذهنى است؟

جواب: خب، بله، بله، عرض ما هم همین است.

سؤال: یعنى ما در خارج نسبت نداریم؟

جواب: ما سلب نسبت داریم ما

سؤال: در خارج هم در موجبه‏اش هم نسبت نداریم؟ و در موجبه هم نسبت یک امر انتزاعى ذهنى است؟.

جواب: بله انتزاعى است درست است

سؤال: پس فرقى بین موجود و سالب نیست؟.

جواب: درست است فرق نیست منتهى تمام اینها انتزاع است یعنى ذهن مى‏آید در قضیه مرکبه موضوع را بدون محمول تصور مى‏کند و محمول را بدون موضوع تصور مى‏کند و محمول را با موضوع تصور مى‏کند. آن وقت از تصور محمول با موضوع انتزاع نسبت مى‏کند

اینجا یک بحث اشتراک هست که بماند آخر در اینجا مرحوم آخوند قائل به اشتراک لفظى بین وجود رابط هستند.

سؤال مرحوم آخوند مى‏گفتند بین ماده و صورت ترکیبشان انضمامى است. جواب: چه کسى؟ سائل: مرحوم آخوند. استاد: مرحوم آخوند ترکیب بین ماده و صورت را انضمامى مى‏دانند و جعل را به خود وجود مى‏زنند به این نحو که اگر انضمامى باشد باید دو تا جعل قائل بشوند. بلکه باید سه تا وجود و سه تا جعل باشد یک جعل صورت، یک جعل ماده و یک جعل ربط.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن