جلسه ۷۷ درس فلسفه، کتاب اسفار
موضوع: جلسه ۷۷ درس فلسفه، کتاب اسفار
استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن جلسه:
درس ۷۷
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض شد که مرحوم آخوند در اینجا در وجه تسمیه واجب الوجود به واجب الوجود بالذات و در وجه تسمیه ممکن الوجود به امکانى که متعارف عرفى هست و همین طور در امتناع، ایشان یک بیانى فرمودند: و فرمودند: که در بحثِ تقسیم مفاهیم به مواد ثلاث، وجوب و ضرورت و امکان و بالطَّبَع مفاهیم به واجب و ممکن و ممتنع تقسیم شدنشان بر اساس تقسیم اولیه است. اما بر اساس نظر عقلى خودِ ماهیت و مفهومِ آن، اگر منقسم بشود انقسامش یا به امکان و یا به امتناع است. یعنى یا به ممکن ویا به ممتنع تقسیم مىشود والّا واجب الوجود بالذات ماهیت ندارد. بناءً على هذا، با نظر عقلى و وِجهه برهانى واجب الوجود بالذات از تقسیم خارج است.
همینطور امتناع، گرچه امتناع به ماهیات و به مفاهیم متَعلّق است یا به بخش مهم آنها شامل مىشود ولى چون بحث وجود در امتناع نیست از دائره بحث خارج است
مرحوم آخوند فرمودند: که دأب ما بر این است که در ابتداى امر عناوین و تصدایرات خودمان را با آن فهم متعارفِ عرفى مطرح کنیم و بعد در مقام برهان و در مقام دلیل به مفاهیمى و معانى اى برسیم که ممکن است آن معانى با عناوین بحث ما و با آن تصدیرات منافات داشته باشد به جهت انس با مطلب که تقسیم وجود را به، مفاهیمِ واجب الوجود و ممتنع الوجود و ممکن الوجود مىدانستند.
گرچه در بحث واجب، واجب را هویت او و ماهیتِ او را عین هویّتِ او و هویتِ او را عینِ عینیّت او و عینیّتِ او را عین وجود مىدانیم بنابراین ماهیت در واجب الوجود معنا ندارد. تا آن ماهیات قسیم براى ممکن الوجود و ممتنع الوجود باشد.
و همین طور در بحث امکان مطلب به همین قسم است چون امکان به حَسب نظر ابتدائى و مُتفاهم عرفى اطلاق مىشود بر ماهیتى که صَرف نظر از وجود و عدم خارجىِ او؛ عقل او را لحاظ مىکند و مصداق براى حمل موجود و یا معدومٌ در ظرف ذهن و در ظرف تصور مىباشد.
یعنى به لحاظ وجود خارجى عقل او را متساوى الطرفین بالنسبه به وجود و
بالنسبه به عدم مىداند ذهن وقتى که زید را تصور مى کند از زید لا اقتضائیّتِ بالنسبه به وجود و عدم انتزاع مىکند، زید عدم الاقتضاء بالنسبه به وجود و بالنسبه به عدم است. یعنى مفهوم و ماهیت زید ابداً استجلاب وجود را نمىکند،. غیر از ماء است که سیلان را استجلاب مىکند و غیر از نفس واجب است که وجود را استجلاب مىکند و غیر از اجتماع نقیضین است که امتناع را استجلاب مىکند. و غیر از قضایاى حقیقیّه هستند که نفسِ تصور موضوع استجلاب محمول را مىکند قضایاى حقیقیّه مرکبه. و همچنین ماهیت زید غیر از فرض کنید که مثلث است که استجلاب زوایاى ثلاث را مىکند.
ماهیت زید هیچ وجودى را به طرف خود نمىکشد و متساوى الطرفین بالنسبه به وجود و به عدم است. این را ما ممکن مىگوئیم بعد ایشان مىفرمایند: که در مقام دلیل و برهان وقتى که وارد مىشویم ماهیتى را ما در نظر مىگیریم که این ماهیت هنوز وجود خارجى ندارد و هنوز در خارج تحقّق ندارد.
و یک وقت ماهیّتى را در نظر مىگیریم که در خارج تحقّق دارد مانند زید که در اینجا نشسته، وجود عارض بر او و عارض بر ماهیتِ او شده و با او در عالم اعیان متّحد شده است حالا این ماهیت زید را که شما در نظر مىگیرید، این ماهیت را به لحاظ وجود که در نظر نمىگیرید! خود ماهیت را معرّاى از وجود و عدم در نظر مىگیرید و بعد در قضّیه حملیّه وجود را بر او عارض مىکنید و مىگوئید زیدٌ موجودٌ. اینکه مىگوئید زیدٌ موجودٌ زیدِ به شرط محمول را که در نظر نمىآورید زیدِ تنها را در نظر مىآورید و بعد محمول را بر او حمل مىکنید، مىگوئید زیدٌ، حالا، موجودٌ.
پس این زید مىشود چه؟ این مىشود تساوى الطرفین بالنسبه به وجود و عدم و بعد شما وجود را و یا عدم را بر او حمل مىکنید مىگوئید زیدٌ معدومٌ.
حالا اگر فرض کنید من باب مثال ماهیت زید را در خارج مىخواهید در نظر بگیرید. الآن زید ممکن الوجود نیست، زید؛ وجود برایش ضرورى است. زیرا هر جا که وجودى باشد، ثبوت وجود در آنجا ضرورت دارد. چه اینکه وجود بالذات و
یا بالغیر حضور داشته باشد فرق نمىکند. اما وقتى زید موجود شد در خارج آیا وجود باز بالنسیه به این تساوى الطرفین است؟ دیگر تساوى الطرفین نیست. و ضرورى الثبوت ضروریات ثبوت است وقتى این کتاب در اینجا هست وجود براى این کتاب ضرورت بالغیر دارد.
و این یک مسأله بسیار مهمى است که خیلىها در اینجا دچار غلط شدهاند من الجمله مرحوم آخوند که در بحث اضلال و اشعه ضلیّه حقیّه و در مقام علیّت نسبت به معلول این مطلب را بیان مىکند. اتفاقاً بوعلى هم به همین مطلب اشاره ب مىکند که وقتى وجودى در خارج تحقق پیدا کرد دیگر وجود و ثبوت براى او ضرورت دارد. و ترجیح پیدا کرده است و اگر زید در خارج نباشد، عدم براى او ضرورت دارد. و ما به علت آن کار نداریم که آیا علت هست یا نه. ما مىخواهیم بگوئیم که آیا با عدم العله آیا وجود براى یک ماهیتى ضرورت دارد یا ندارد؟[۱]
و این همان بحثى است که در منظومه شد که امکان ذاتى، هیچگاه از ماهیّت حتى در ظرف وجود سلب نمىشود. یعنى حتى اگر فرض کنید که یک ماهیّتى موجود شد امکان ذاتیش تبدیل به ضرورت هر دو طرفین نمىشود. یعنى واجب الوجود نمىشود. و در امکان ذاتى و ممکن بالذات خودش باقى مىماند.
یک وقتى ما بحث مىکنیم راجع به ماهیّتى که هنوز وجود ندارد یا علم به وجود او نداریم، آن ماهیّت را تصور مىکنیم و تساوى الطرفینِ وجود و عدم را بر او
حمل مىکنیم مىگوئیم ما ماهیّت متساوى الطرفین است بالنسبه به عروض وجود بر او یا بالنسبه به عروض عدم بر او.
فرض کنید انسان سه کله، انسان چهار دست. آیا هم چنین انسانى در خارج هست یا در خارج نیست. اصلًا ما کارى به وجود و عدم نداریم که الآن هست یا نیست. ما در مقام صرفِ تصور ماهیّت بحث مىکنیم.
حالا اگر یک ماهیّت موجوده مثل کتابى که الآن در جلوى من هست آیا ماهیّت این کتاب متساوى الطرفین است بالنسبه به وجود و عدم، یا نه ضرورى الطرفین است و معنا ندارد بگوئیم ماهیّتى که در خارج هست این ماهیّت بالنسبه به وجود و عدم متساوى الطرفین است.
سیه روئى ز ممکن در دو عالم | جدا هرگز نشد، و الله اعلم | |
سیه روئى یعنى امکان. یعنى وقتى که یک شئ حتى در خارج هم که وجود دارد، باز این سیه روئى بر چهره او حک شده و آن سیه روئى عبارت است از امکان ذاتى و امکان ذاتى یعنى این که یک شىء بالنسبه به وجود و عدم تساوى الطرفین است. باید عنایت از غیر بیاید و وجود را به او افاضه بکند پس این سیه روئى را بر چهره خود دارد حتى در ظرف وجود. یعنى اگر شما وجود این کتاب را از او بگیرید باز این ماهیّت داخل در عالم اعدام مىشود. پس بنابر این صحبت در ماهیّت این نیست که هنوز نمىدانیم وجود بر او عارض شده یا نشده، نه، بحث امکان ذاتىِ ماهیّت، این بحثى است که همراه با ماهیّت است هم در ظرف عدم و هم در ظرف وجود. در هر دو ظرف عدم و وجود ما مىگوئیم این ماهیّت با خودش الى الأبد امکان ذاتى را یدک مىکشد حتى اگر خداوند هم مهر الى الأبد الآباد وجود به این ماهیّت بزند باز این سیه رویى را در همه عوالم وجود دارد و براى ابد این امکان ذاتى همیشه با او هست.
اشکال در این است که وقتى که ما این ماهیّت موجوده را متصّفِ به تساوى الطرفین به وجود و عدم مىکنیم چطور با لحاظ وجود باز مى گوییم این ماهیّت متساوى الطرفین است به نسبت به وجود و عدم است وقتى یک ماهیّتى در خارج
هست نمىتوانیم بگوئیم تساوى الطرفین به نسبت وجود و عدم است. یک وقت شک در وجودش داریم مىگفتیم این ماهیّت با شک در وجود به نسبت به وجود و عدم است ولى وقتى جلوى چشممان هست و این ماهیّت را داریم مىبینیم حمل وجود بر این ماهیت ضرورى است، ولى این ضرورى الوجود را بالذات ندارد و این ضرورى الوجود را به تَدلّى و به اتکاء و به اضافه اشراقى به غیر دارد و همه اینها را قبول داریم ولى بالأخره الآن وجود براین ماهیّت چضرورت دارد.
این اشکالى است که مرحوم آخوند م به بحث و تعریف تساوى الطرفین به نسبت به ماهیّت مى کنند که ماهیّت تا وقتى که علم به مصداق خارجىِ آن نداشته باشیم این مسأله تساوى الطرفین براى امکان ثابت است. مىگوئیم الممکن ماهو، الممکن ما هو یتساوى الطرفین بالنسبه الى الوجود و بالنسبت الى العدم مىباشد.
ولى وقتى که ما علم به مصداقیّتِ در خارج را داریم و با چشم خودمان مىبینیم که این ماهیّت در خارج هست نمىتوانیم بگوئیم این ماهیّت متساوى الطرفین است
پس بنابراین از کلام قوم استفاده مىکنیم که فرمودند: عالم تعیّنات که ما سوى الله است در همه حال از احوال و در همه وقت از اوقات، از امکان ذاتى و از ا اضلّه و اشعه سلب نمىشود معنایش افتقار ذاتى است.
پس الممکن ما هو، الممکن ما هو مفتقراً ذاتاً الَى الجاعل، الممکن ما هو مفتقراً ذاتاً الَى الفاعل، که این تعریف براى امکان در همه حال از احوال باقى مىماند.
اگر فرض کنید نمىدانیم این ممکن موجود است یا موجود نیست باز این تعریف براى ممکن است زیدى که نمىدانیم هست یا نه ما هو؟ در جواب مىگوئیم ما هو مفتقراً الى الجاعل و زیدى که الآن هم هست ماهو؟ ما هو مفتقراً الى الجاعل.[۲]
مثلًا وقتى خدا در خارج واجب به ذات شد ماهیّت ندارد تا واجب باشد یا اینکه ممکن باشد. یعنى وقتى بحث در واجب الوجود کردیم که وجوبش عین وجود است و وجودش عین وجوب است و وجود ازآن ذات انتزاع مىشود بدون ملاحظه انضمامى و بدون ملاحظه حیثیت تقیّدیّه ما از خود ذات انتزاع وجوب مىکنیم مثل اینکه ما انتزاع زوایاى ثلاث را از نفس مثلث مىکنیم وکار نداریم به اینکه این مثلث در خارج وجود پیدا کرده یا اینکه وجود پیدا نکرده یعنى با تصویر مثلث از آن انتزاع زوایاى ثلاث خواهد شد، و با تصور مربع در ذهن بدون هیچگونه ملاحظه انضمامى و بدون ملاحظه هیچ حیثیتى انتزاع زوایاى اربع خواهد شد.
و در مقام انتزاع وجود از ذات حق تعالى وجود را انتزاع مىکنیم
ولى در مقام استدلال خارجى و برهانِ بر وجود بحث مفاهیم کنار مىرود چون خدا ماهیّت ندارد. و ماهیت او هویت و علیت اوست که مساوى با وجود است
حالا در عالم خارج امکان افتقارى امکان ذاتى همان امکان افتقارى است مطرح مىشود یعنى ماهیّتى که در خارج هست ما این ماهیّت را به تساوى الطرفین به نسبت به وجود و عدم تعریف نمىکنیم این ماهیّت را به افتقار ذاتى او تعریف مىکنیم یعنى مىگوئیم هذا الکتاب ممکنٌ مفتقراً ذاتاً الَى الجاعِل یعنى امکان را به این معنا بر معناى افتقار ذاتى بر کتاب حمل مىکنیم نه امکان را به تعریف اول که متساوى الطرفین است
پس بنابراین براى امکان باید یک معناى دیگرى فرض کنیم که آن معنا با این مصداق بسازد و آن معنا افتقار ذاتى است و آن افتقار ذاتى با این کتاب هست این کتاب چه باشد و چه نباشد مىگویم: الماهیّه مفتقراً ذاتاً الَى الجاعِل و این معناى دیگرى است که مرحوم آخوند در اینجا کردهاند.[۳]
——————
[۱] – سؤال: ماهیّت موجوده را شاید به ما هى تصور مىکنند نه اینکه به لحاظ این که موجود است.
جواب: ببینید الآن یک ماهیتى موجود است. خو ما مىخواهیم بگوئیم آیا الآن وجود براى ماهیّت ضرورت دارد یا تساوى الطرفین است؟ و ما نمىتوانیم بگوئیم تساوى الطرفین است.
سؤال: وقتى این سؤال را مىکنیم یعنى نظر به خود ماهیّت مى کنیم؟
جواب: بحثى که در اینجا هست یک بحث کلى است. و آن بحث این است که آیا ماهیّت حتى در ظرف وجود آیا امکان ذاتى از او سلب مىشود یا نمىشود؟
[۲] – سؤال: یعنى امکان ذاتى برگشت به امکان فقرى دارد؟
جواب: بله امکان فقرى همان امکان ذاتى است یعنى امکان ذاتى را که تساوى الطرفین تا به حال معنا مىکردیم این امکان ذاتى را به معناى امکان فقرى مىگیریم یعنى افتقار به علّت دارد
سؤال: امکان ذاتى نسبت به حاق ماهیّت و مفاهیم ذهنیّه مىباشد و امکان فقرى نسبت به وجود خارجى ماهیّت است.
سؤال: مگر این دو اطلاق نمىکنند؟
جواب: بحث در مقام تقسیم ماهیّات من حیث هى هى است که تساوى الطرفین در اینجا صادق است؛ امّا درمقام برهان به لحاظ وجود خارجى نگاه مىکنیم و آن تقسیمى که از ماهیّات کردیم به الماهیه إمّا واجِبُ الوُجُود، إمّا مُمتَنِعُ الوجود و إمّا متساوى بالنسبه الى الوجود به نسبت اللوجود و العدم، تساوى در وجود خارجى نمىآید چون وقتى یک ماهیّت وجودِ خارجى پیدا کرد متساوى الطرفین دیگر معنا ندارد.
[۳] – جواب: سر جریان این کتابها خیلى بازى در مىآورند. جلد شانزده، هفده، هجده، به اصطلاح امام شناسى و خلاصه مىگویند نمىشود. بله همان جلد شانزده و هفده که گفتند. نمىشود و بعد خلاصه مخصوصاً جلد هیجده ایشان یک مطالبى داشتند. امام گفتن که امام را به معصوم باید گفت و در تعابیر انسان لحاظ کند و بیخود تعبیر نباید بیاورد براى هر کسى، هر کسى یک حدى دارد ایشان واقعاً کلمات ایشان خیلى براى ما راه گشا است حتماً گفتند مثل اینکه غرض مىشود حضورتان ایشان مىدانستند که دیگر خیلى دیگر این دنیا جلد هیجده را نوشتند والا این عباراتى که توى این هست خیلى عباراتش دیگر خیلى تند است که بله ایشان باید جواب بدهند از این چیزها به همین مسائل راجع به این مسائل باید پاسخگو باشند خوب خیلى عبارت تندى است.
سؤال: چاپ نشده.
جواب: چاپ که شده متوقف کردند اطلاعات متوقفش کرده.
سؤال: توى این تعبیر اوضاع هم اجازه ندادند.
جواب: نه این مسأله به اوضاع کار ندارد حالا خیلى الآن زود است براى این کار، خیلى زود است سالها به نظر من بایستى بگذرد تا آماده بشود البتّه من به اخوى گفتم: یک مقدارى از عباراتش را تغییر بدهیم و اگر آنها چیز مىکنند عباراتش را یک قدرى سبک بکنیم حالا آنها تا چه حد موافقند بنظر مىرسد ایرادى نگیرند اگر عبارت تغییر پیدا بکند همان معنا برسد منتهى با یک عبارت ملایم تر.