جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۱۹
موضوع: جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۸ رمضان ۱۴۱۹
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
الْحَمدُلِلّهِ الَّذى انادیه کُلّما شِئتُ لِحاجَتى وَ اخْلُو بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسِرّى بِغَیْرِ شَفیعٍ لى فَیَقْضى لى حاجَتى.
حمد مختص پروردگارى است که او را براى حاجت خودم ندا مىکنم.
هر وقتىکه بخواهد و هر وقتىکه بخواهم با او براى در میان گذاشتن سرّم خلوت مىکنم و این خلوت و حضور احتیاج به شفیع و شافعى ندارد و او حاجتم را برآورده مىکند.
حضرت داوود [به] پروردگار خطاب مىکند یا ربّ أانت بَعیدُ فُانادیک اوْ قریبٌ فاناجیک[۱] خدایا تو بعید هستى از ما، تا اینکه تو را ندا کنیم یا نزدیک هستى تا اینکه با تو مناجات کنیم؟ کسى که نزدیک انسان است که آدم داد نمىزند آدم همیشه ندا که مىکند شخص دور را ندا مىکند امّا یکى در گوشى مىخواهد حرف بزند داد بزند؟ این یک قدرى دور از سیره عقلایى است.
حالا حضرت داوود، ایشان اینطور مىفرمایند، حالا باید ببینیم حضرت داوود در چه مقامى بوده و خدا را چگونه تصوّر مىکرده؟ مناجات مىکرده؟ گلایه مىکرده از خدا؟ که خدایا آخر چیست قضیّه؟ داد بزنیم؟ یواش بگوییم؟ رعایت چه جهتى را بکنیم؟ ادب را؟ در ادب آهسته صحبت کردن است در مخاطبه با دور بلند صحبت کردن است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ[۲]
اى کسانى که ایمان آوردید صدایتان را بالاى صداى پیامبر بلند نکنید. پیغمبر بنده خدا نشسته دارد حرف مىزند اینها هم مشغولند دارند توى سر هم مىزنند. داد و بیداد، حالا این هم اینجا همینطورى گوش مىدهد، این چیز بود دیگر، اینها براى چیست؟ به خاطر اینکه رعایت احترام و
احتشام پیغمبر را اینها نمىکردند نمىفهمیدند، پیغمبر را یکى از افراد مثل خودشان تصوّر مىکردند، مثل خودشان.
من خودم بودم در خدمت مرحوم آقاى حدّاد رضوان اللّه علیه افرادى که مىآمدند پیش ایشان با همدیگر حرف مىزنند گاهى اوقات اصلًا توى سر و کلّه همدیگر مىزدند. آن بنده خدا پیرمرد هم اینجا نشسته همینطورى سرش را انداخته پایین، اسممان [را] هم سُلّاک مىگذاریم و …، اینها چیست؟ این همان لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ است، در حضور حضرت آقا رضوان اللّه علیه اصلًا کسى این کارها را نمىتوانست بکند، جلال و عظمت و ابّهت ایشان اصلًا، و این قضیّه در مرحوم آقاى حدّاد نبود. مرحوم آقاى حدّاد یک شخصى، خب این موقعیّت مرحوم آقا را نداشتند و طبعاً خب مردم هم عقلشان به چشمشان است، اضافه بر او، ایشان اصلًا خیلى سهل المعونه بودند خیلى لَیِّن بودند لین الأریکه بودند خیلى، مجال مىدادند به هر کسى و از این مجال دیگران سوء استفاده مىکردند امّا در حضور مرحوم آقا، اصلًا ایشان نحوه برخورد و تربیت و مواجهیشان جورى بود که نفس را از افراد مىگرفتند یعنى اصلًا کسى هیچ نمىتوانست در این مسائل چیز کند. و این به خاطر آن کیفیّت تربیت ایشان بودها، که ایشان با توجّه به آن جامعیّت و آن جهات تکاملى تربیتى که در ایشان جمع بود خلاصه یک همچنین موقعیّتى داشتند.
امّا پیغمبر اکرم نه، پیغمبر اکرم خیلى لَیِّن الاریکه بود خیلى با همه گرم بود حیى بود با حیا بود هیچ وقت دیده نمىشد پیغمبر در صحبت با مردم تو چشم یکى نگاه کند همیشه سرش پایین بود گاهگاهى یک نظرى اجمالى مىانداخت در چشم افراد، در خصوصیات پیغمبر این نبود که وقتى به افراد نگاه مىکند تو چشمشان نگاه کند. یعنى از شدّت حیا همیشه سرش پایین بود وقتى که راه مىرفت هیچ وقت به جلو نگاه نمىکرد. همیشه به جلوى پایش پیغمبر نگاه مىکرد. جواب افراد را حتّى الامکان نمىداد صبر مىکرد، بردبارى مىکرد آن حضرت و خُب عربها مىآمدند حالا مسلمان و [لى] هیچى نمىفهمیدند دیگر، خُب از رعایت آداب و احترام [چیزى نمىدانستند]، یا رسول اللّه حَدِّثْنا، قصّه بگو براى ما، حدّثنا یعنى قصّه بگو دیگر، خیال مىکردند این سورههایى که تو قرآن مىآید از قضایاى لوط و هود و صالح و نوح و کذا و موسى و عیسى، این خوششان مىآمد، یا رَسُولَ اللّه حدّثنا یک قصّه بگو، یا اینکه در حضور پیغمبر مىنشستند و شروع مىکردند به مشاجره، منازعه و رعایت این مسائل را نمىکردند و آیه قرآن دارد انْ تَحْبَطَ اعمالُکم.
حبط در اینجا خیلى عجیب است یعنى تمام عملهاى شما بواسطهى یک بىادبى از بین مىرود. یک صدا بلند کردن در قبال رسول خدا، از بین مى [برد] این کوچک شمردن رسول خدا نیست کوچک شمردن خداست کوچک شمردن واسطه فیض است کوچک شمردن مُرسِل مِنَ اللّه الى الخلق است کوچک شمردن مقام رسالت و نبوّت است کوچک شمردن مقام هدایت و تربیت است، این است و الّا نه یک شخصى که خب این داراى خصوصیّات بشرى و اینها هست لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ.
حالا در اینجا حضرت داوود به خدا عرضه مىدارد تو دور هستى یا نزدیکى؟ دورى [تا] صدایت کنیم [یا] نزدیک هستى [تا] مناجات کنیم با تو؟ پروردگار به او خطاب مىدهد که من نه دورم و نه نزدیک، من در قلب ذاکر خودم هستم. اصلًا خطور نمىدهد. راحت است. انسان همینطور مىگوید. به هر جا رسید ولى عاقل اوّل از قلبش خطور مىدهد. سبک سنگین مىکند. بالا و پایین مىکند. مصالح و جوانب را مدّ نظر قرار مىدهد بعد مطلب را بیان مىکند. و اگر دید بیان مطلب موجب مفسدهاى است بیشتر از مصلحت مقتضى، آن مطلب را بیان نمىکند مطرح نمىکند. امّا دیوانه اینطور نیست.
خب این لفظى را که از قلب عبور مىدهد پس قلب یک سبقت دارد بر کلام نفسى و آن کلام نفسى که مُنْشاء مِن ناحیه قلب است آن کلام نفسى بوسیله کلام لفظى، ظهور و بروز خارجى پیدا مىکند. حالا خدا مىفرماید قبل از اینکه تو آن کلام نفسى را از قلبت خطور بدهى من در قلب تو هستم یعنى یک پرده عقبتر از آن نیّت تو، که مىخواهى بواسطه آن نیّت مطلبى را بیان کنى. یک پرده عقبتر هستم. این همان معناى چه هست؟
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[۳]. ما از رگ کردن، ورید رگ حیاتى است دیگر. ورید را قطع کنند انسان مىمیرد دیگر، آن وقت خون مىآید.
ما از رگ گردن شخص به شخص نزدیکتریم. چطور ممکن است [خداوند متعال]، از رگ گردن به انسان نزدیکتر باشد؟ رگ گردن موجب حیات براى بدن است. اینطور نیست؟ مىشود یک شخصى باشد ورید نداشته باشد؟ شریان و ورید نداشته باشد؟ رگ اصلى سرخرنگ و سیاهرنگ را نداشته باشد. مىشود؟ نمىشود دیگر، پس قوام این بدن به آن رگ گردن است. اگر یک رگ گردن نباشد فَنا و نیستى
و عدم و بَوار حاکم بر بدن انسان است. حالا نزدیکتر از رگ گردن به بدن چه هست؟ خود بدن هست دیگر، خود بدن از رگ گردن، به خودش چه هست؟ نزدیکتر است. که همان ذات شیئ است.
خداوند متعال مىفرماید: ما از رگ گردن به او نزدیکتریم یعنى ما همان وجود مُتِعَیِّنه و مُقَیّده او هستیم. که از خود وسائط و وسائل براى بقاء، به او چى هستیم؟ اولى هستیم. این عبارهٌ اخرى انا عند قلب مَنْ یَذْکُرُنى[۴]. من در قلب ذاکر خود هستم در قلب کسى که یاد مرا مىکند من در او هستم این عبارت است از این قُرب و نزدیکى که خداوند متعال به ما دارد. حالا حضرت سجّاد در اینجا در این عبارت مىفرماید «وَالْحَمدللّهِ الّذى انادیه کُلّما شِئتُ لِحاجتى وَ اخلُو بِهِ حَیثُ شئتُ لِسِرّى».
دو مقام را در اینجا حضرت بیان مىکند. یک مقام بروز و ظهور و یک مقام خفاء و خلوت. حاجتى را که انسان بخواهد پیش سلطان ببرد و عرضه بدارد خب این حاجتش را یواش در گوش پادشاه [که] نمىگوید. آن مقام عظمت پادشاه و سلطان حاجب است از اینکه انسان برود در گوشش، گوشش را بگیرد بگوید بیا من یواشکى به تو این را بگویم. هیچ وقت این کار را نمىکند. مىایستد یکى دو متر. دو سه متر از او فاصله مىگیرد و رعایت بُعد را مىکند رعایت ادب را مىکند و بعد آن مطلب را با صداى آرام اما صداى رسا به سلطان مىگوید در اینجا این تعبیر به ندا شده آن مقام عظمت پروردگار که انسان باید بایستد و در آن مقام عرض حال کند عرض حاجت کند و عرض قضا بکند آن تشبیه به سلطانى شده در اینجا در عبارت حضرت سجّاد که انسان رعایت آداب را در موارد استدعا و استدعاء قضا انجام مىدهد.
چطور اینکه در دعاهایى که مىخواند انسان دعاها را مستحبّ است ظاهر کند مثل نماز جَهْریّه که در نماز جهریّه مستحبّ است ظاهر بشود ذکر مستحبّ است ظهور داشته باشد نه اینکه انسان فریاد کند. لذا صلوات بر محمّد و آل محمّد (اللهم صل على محمد و آل محمد) این صلوات ذکر است و ذکر را باید با ظهور و با اظهار و ابراز بیان داشت امّا ما مىبینیم که مردم الآن فریاد مىکنند. مىگویند یک صلواتى بفرست که صدایش تا حرم برود. خب این اصلًا منافات با ذکر دارد این صلوات ذکر است این احترام است این عظمت است این فرستادن درود بر پیغمبر است این با داد کشیدن منافات دارد آقا مگر مىخواهى اذان بگویى؟ اللّهم یک چیزى! بایستى که بنحوى گفت: که نه خفاء در او باشد و نه فریاد مُخِلّ و مخالف ادب در این باشد. برخلاف اذان که اذان اصلًا اعلان است.
در اذان اعلان است لذا اصلًا مستحبّ است در اذان صدا را بلند کردن و به فریاد بلند کردن چون اعلان با آهسته بودن جور درنمىآید. چون اذان عبارت است از اعلام وقت نماز به مردم، آدم تو خونهاش هم مىتواند اذان بگوید چرا مىگویند بیا اذان بگو بلند؟ چرا مىگویند برو بالاى مناره مسجد اذان بگو؟ چرا؟ بخاطر اینکه این اعلام را به مردم برسانى این وقت را به مردم برسانى و این با آهسته گفتن منافات دارد. اصلًا نمىشود آهسته گفت.
لذا اقامه را باید آهسته گفت چون اقامه دیگر اعلام نیست. اقامه یک مسئلهاى است که جزء صلاه است حتّى بعضى از فقها اقامه را جزء صلاه مىدانند و حتّى فتوى داریم که بعضىها اشبهه مىکنند که عدم اقامه شاید اخلال به صلوه بیاورد. ولى اقامه این دیگر دَرِش اعلان نیست. این یک مسئلهایى که اختصاص به مُصلّى دارد و ولى اذان نه. اذان متسحبّ است که بلند گفته شود که این جهت اعلان درش محفوظ باشد ولى در صلوات اینطور نیست.
«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً»[۵]. ملائکه درود مىفرستند شما هم وقتى که ذکر پیغمبر مىآید باید پیغمبر را درود بفرستید از پیغمبر سئوال کردند که: یا رسول الله، ما چگونه صلوات بفرستیم؟ حضرت به این کیفیّت بیان کردند که- به همین نحوى که شیعه درود مىفرستد- درود بفرستید. یا در بعضى از روایات. اللّهُمَّ صَلِّ عَلى کما صَلَّیْتَ و بارَکْتَ و تَرَحَّمْتَ على ابْراهیم و آلِ ابراهیم انّک حمیدٌ مجید.[۶]
که روایات در اینجا مختلف است. و این صلوات این عبارت از ذکر است.
پس بنابراین انسان در مقام عرض حال و عرض تقاضا یواش نمىروند در گوش یک بزرگى که تقاضاى او را برآورده بکند از مسائلى که براى او در این دنیا مدّ نظر هست. خدایا ما گرفتاریم. خدایا بدبخت هستیم. خدایا چه هستیم. لذا شما مىبینید که خود ائمّه علیهم السّلام، اینها، امیرالمؤمنین در دعاى کمیل و یا در دعاى صباح، سیّدالشّهداء علیه السّلام در دعاى روز عرفه، امام سجّاد علیه السّلام در دعاى ابوحمزه ثمالى در سحرهاى ماه رمضان یا ادعیهایى که از امام باقر علیه السّلام یا سایر ائمّه آمده
راوى مىگوید اینها را ما مىشنیدیم که حضرت بیان مىکردند حضرت تو دِلِشان نمىگفتند حضرات معصومین این ادعیه را مخفى نمىگفتند. چرا؟ چون عرض حال است. تقاضا است.
یعنى مقام سلطان و مقام پادشاه را مدّ نظر آوردن اقتضا مىکند که انسان نه تنها قلب خود را بلکه تمام جوانب و شراشر وجود را که عبارت است از همان وجود ظاهر وجود برزخى و وجود قلبى و سرّى، تمام آنها را در مقام التجاء و مقام تقاضاى حاجات، همه را بکار بگیرد نه فقط قلب است زبان را هم بکار بگیرد دست را هم بکار بگیرد اتّجاء را هم بکار بگیرد رو به قبله بایستد و امثال ذلک، این مواردى است که خب انسان باید این موارد را رعایت بکند.
لذا امام سجّاد علیه السّلام وقتى که موقع عرض حال و تقاضا و حاجت است مىفرماید: «انادیه». وَالْحَمدُللّهِ الّذى انادیه کُلَّما شِئْتُ لِحاجتى» حاجتى را که مىخواهم پیش درگاه تو بیاورم تو را ندا مىکنم. مىخوانم. ندا یعنى خواندن نه اینکه فقط داد زدن. ندا یعنى خواندن و عرض حال کردن و تقاضا کردن این از یک طرف امّا اگر بخواهم با تو خلوت کنم سِرّم را بگویم این دیگه ندا ندارد» حیث شئت سِرّى، اسرار خودم را با تو در میان بگذارم این دیگر چه هست؟ این دیگر اخلوا بِه است». خلوت کنم با تو، دیگر داد زدن آنجا ندارد، دیگر عرض حال ندارد «وَ اخْلُو بِهِ حیثُ شئتُ لِسِرّى بِغیر شفیعٍ فیَقْضى لى حاجَتى».
و هرگاه بخواهم مطلب دلم را و باطنم را و اسرار وجودیم را با تو در میان بگذارم آنجا دیگر صحبت نمىکنم و اینجا عجیب است که حالات انسان در ارتباط با پروردگار آن حالات مختلف است. در یک وقت انسان باید با زبان ارتباط با خداوند برقرار کند. در یک وقت باید با زبان بدون صوت ارتباط برقرار کند. در یک وقت باید آن نیّت مدّ نظر باشد یعنى اگر انسان بخواهد ذکر را به زبان بیاورد خودِ به زبان آوردن ذکر، موجب انصراف از سرّ است به عالم ظاهر، به عالم برزخ و به عالم مثال و به عالم صورت، در آنجا خود آن معانى باید در قلب خطور کند بدون اینکه انسان زبانش به حرکت بیفتد در بعضى از اوقات حتّى آن معانى باید جنبه وساطت داشته باشد. نه جنبه موضوعیّت. اینها مراتب چى هست؟ مراتب سِرّ است.
وقتى که در سجده ذکر مىگویید یا یونسیّه مىگویید لا اله الا الله مىگویید بلندگو که نمىگذارید همسایهها هم بشوند؟ ها؟ نه.
سعدى مىگوید که: یکى رفت پیش پادشاهى موقع نماز شد و نماز خیلى طول و درازى خواند و روزه هم بود. افطار آوردند یک کمى خورد آمد منزل- با پسرش بود- به پسر گفت: غذا را تجدید کن که گرسنهایم. گفت پدر جان، نماز را هم تجدید کن که نمازت [را براى] پادشاه خواندى.
اینجا چه هست؟ اینجا مقام مقام سِرّ است و سِرّ عبارت است از ارتباط بسیار دقیق و ظریف بین انسان و بین کى؟ بین شخص دیگر. یا آن مسئلهى باطنى که افشاء آن مسئله، موجب از بین رفتن آبروى یک شخصى هست و موقعیّت او را مخدوش مىکند این را سِرّ مىگویند البته به معناى دیگر مسئله باطنى که افشاء او ممکن است که از جهتى براى خود آن شخص مناسب و ملایم نباشد.
چرا در اسلام افشاء سِرّ حرام است؟ چرا؟ به جهت اینکه هر شخصى نسبت به آن مسائل و جوانب و حیثیّات وجودى خودش ذى حقّ است حق دارد که وجود خود و حیثیّات وجودى خود را در اختیار و تملّک داشته باشد حالا اگر فرض کنید که یک شخصى بیاید و وجود یک شخصى را از بین ببرد خب این شخص الآن مجرم است چرا آمدى این را از بین بردى؟ چرا به قتل رسانید؟ همینطور آن خصوصیّاتى که مرتبط با این وجود است آن خصوصیّات هم چه هست؟ این شخص مالک آن خصوصیّات است. اما یک وقتى یک مسئلهایى هستش که نه، در مقام ظاهر و بارز براى همه روشن است این دیگر مالک او که نیست.
مثلًا فرض کنید که یک شخصى ریشش را مىتراشد و مىآید توى خیابان خب الآن این چهره و این صورت، دیگر این مالکِ این ظهور که نیست، اگر مالک بود خب پس چرا همه دارند مىبینند؟ یک وقتى این شخص ریشش را مىتراشد و بعد هم نقاب مىزند و بیرون مىآید این دوباره مىشود سرّ چون براى مردم که نیامده این را افشاء کند نیامده که به کسى نشان بدهد و نقاب مىزند و مىآید بیرون که فقط مردم این را با همین نقاب مىبینند امّا نه! اگر یک شخصى آن صورت خود را بیاید و در معرض انظار قرار بدهد آنوقت شما مىتوانید بگویید. آقا چرا به من نگاه مىکنى؟ خب مىخواهم نگاه کنم دیگر، مىخواستى نقاب بزنى خودت دارى مىآیى بیرون اگر نمىخواستى خب تو خونه بودى اگر نمىخواستى این کار را نمىکردى، یک کسى فرض کنید که من باب مثال لخت بیاید بیرون، خب این نحوه آمدن بیرون، دیگر این حیثیّت وجودى، از اختیار و تملّک شخصى او، بیرون آمده خودش را در معرض قرار داده حالا بیاید بعد یک کسى نگاهش کند بگوید آقا چرا دارى نگاهم مىکنى؟ من مىخواهم نگاه کنم اگر تو مىخواستى کسى نبینتِت اینطورى بیرون نمىآمدى.
آن زن بىحجابى که مىآید بیرون، آن در واقع دارد خودش را در معرض دید قرار مىدهد براى افراد، خودش دارد این کار را انجام مىدهد و اگر کسى آمد او را نگاه کرد خب این اعتراضى برایش نیست- البته نه اینکه او بیاید نگاه کند و کار خوبى انجام داده، نه- امّا اینى که این شخص بیاید و ادّعا بکند تو چرا من را نگاه کردى؟ تو چرا نگاه کردى خب ندارد، به خاطر اینکه خودت آمدى خودت را در معرض قرار دادى غیر از این زنى که بیاید خودش را بپوشاند و فرض کنید که من باب مثال با پوشیه بیاید بیرون یا به نحوى صورتش را بگیرد، آنوقت یکى بیاید پوشیه را بزند بالا، مىخواهم نگاهت کنم! غلط مىکنى مىخواهى نگاه کنى، این در اینجا خودش را در معرض قرار نداده دیگر، صورت خودش را در ملکیّت شخصى خودش در اینجا قرار داده وقتى که قرار بدهد خب دیگر نباید انسان این کار را انجام بدهد آن خودش را باز کرده و این خودش را بسته.
سرّ عبارت از این است که یک مسئلهاى اختصاص به یک شخصى داشته باشد و کس دیگرى از این مطلب خبر نداشته باشد حالا اتّفاقاً زید نسبت به این قضیّه اطّلاع پیدا مىکند حرام است برود افشاء کند نمىتواند افشا کند چرا؟ چون این قضیّه اختصاص به این دارد اتّفاقاً حالا مثلًا او اطّلاع پیدا کرده، برحسب اتّفاق. غیر از یک مسئله واضحى است که خب همه دارند مىبینند، انسان برود نقل بکند این نه غیبت حساب مىشود و نه خلافى در اینجا هست. خب بالأخره یک مسئله واضح و قضیّه روشنى است.
همینطور مسائلى که افراد نمىتوانند آن مطالب را ادراک کنند و تحمّل کنند و آن مطالب را هم به او سِرّ مىگویند چرا؟ چون مسئله عبارت [از این] است [که] یک وضعیّتى است که افشاء این قضیّه براى یک عدّه قابل تحمّل نیست و ممکن است موجب فساد بشود، ممکن است موجب تبعاتى بشود این هم چیست؟ این هم سرّ است و در طریق عرفان بزرگترین گناه کشف سرّ است کسى که کشف سرّ بکند و افشاء سرّ بکند ازش مىگیرند همه چیز ازش مىگیرند.
یعنى اگر گناه انجام بدهد کار حرام انجام بدهد به اندازهى افشاء سرّ اینقدر حرام نیست در عرفان ها! در طریق سلوکٌ. چرا؟ به جهت اینکه یک مطلب و اظهار یک مسئله ممکن است موجب بشود که راه یک شخص بسته بشود مسیر یک شخص بسته شود اینکه باید در عرض ۱۰ سال و بعد از ده سال به این مطلب برسد شما از الآن بِهِش گفتید خب این نمىتواند تحمّل کند اصلًا بطور کلّ دیگر بسته مىشود، گناهش [با چه کسى] است؟ بر گردن آن کسى که این سرّ را آمده گفته، خودش تمام این مسائل را باید بیاید جواب بدهد و در روز قیامت همین شخصى که راهش بسته شده، مىآید جلوى این
را مىگیرد و مىگوید تو بودى که راه مرا بستى من قابلیّت داشتم من استعداد داشتم و تو آمدى با ضربهاى که بر من زدى آن استعداد مرا از بین بردى و این مسئول است.
منصور حلّاج مطالبى که مىگفت مطالب، مطالب نادرستى نبود مطالب مطالب صحیحى بود ولى اشکالش در این بود که بیان مىکرد مىگویند دروغ حرام است ولى راست که واجب نیست انسان دروغ نباید بگوید اما هر راست را مىتواند بگوید؟ هر راستى را مىتواند بیان کند؟ شما خیلى کارها فرض کنید که من باب مثال انجام مىدهید و انجام مىدهیم تو منزل، فردا بلند مىشوید مىآیید اعلام مىکنید؟ مىگویید بنده مثلًا دیشب فرض کن چه نحوه غذا خوردم؟ چه نحوه آب خوردم؟ نمىدانم ساعت چند خوابیدم؟ کى بیدار شدم؟ کى راه رفتم؟ کى صبحانه خوردم؟ این حرفها را که نمىآیند بزنید. راست است، ولى راست که نمىشود آدم …، آدم مطالب مفیدى را مىگوید مطالب لغو را که نمىآید بگوید.
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا مىکرد اشکال نمىکند بَرِش که چرا مطلب خلاف مىگوید؟ اشکال این است که چرا سرّ را مىآید پخش مىکند؟ خب مردم نمىتوانند تحمّل کنند مىگویند چى؟ مىگویند کافر شده! مردم نمىتوانند تحمّل کنند مىگویند از دین بیرون رفته! لذا حکم به قتلش مىدهند و امثال جُنیْد و صریع سَقَطى و امثال ذلک هم همینطور مىایستند و نگاه مىکنند مىبینند خب بالأخره عکسالعمل همین است دیگر! این حرف عکسالعملش هم این است.
انسان که نمىتواند هر حرفى را برود به افراد بگوید اگر گفت باید پاى تبعاتش هم بایستد تبعاتش گاهى اوقات تبعات سنگینى است. تبعات، تبعات سنگینى است و آن کسى در این راه از همه قوىتر و محکمتر و با استقامتتر است که از نقطه نظر افشاء سرّ از همه کتومتر باشد فقط با مردم در همین صحبت عادى و مسائل عادى برخورد کند. ولى از مسائل و اسرارى که مطلّع مىشود صدایش درنیاید هیچى! من از شما سئوال مىکنم آن افرادى که خب بودند، سالیان سال در خدمت مرحوم آقا، امثال ذلک بودند، آیا از مرحوم آقا سرّى را، یک مسئلهاى که خلاف تحمّل و خلاف تعقّل فرد است کسى شنیده؟ اگر شنیده بیاید بگوید.
در بعضى از جلسات مرحوم آقا به ما مىفرمودند که این دعاى جوشن را ترجمه کن تا حدودى بیان و تفسیر و شرحى، ما شروع کردیم اتّفاقاً یک فقرهایى بود که فرمودند این فقره را [بیان] کن «یا نوراً بَعْدَ
کلِّ نُور یا نُوراً فَوْقَ کُلِّ نور یا نوراً لَیسَ کَمِثْلِهِ نور.[۷] این از فقرات دعاى جوشن بود. یک شخصى آنجا بود بعد من این نور را به همان حقیقت وجود منبسط تعبیر آوردم و بعدیّت و قبل و بعد و علیّت و معلولیّت، راجع به این قضایا صحبت کردم و تا حدودى بالاجْمال آن قضیّه وحدت وجود را مُحصَّل و مفاد این فقره بیان کردم یکى آنجا بعد از اینکه صحبتها تمام شد آمد و گفت که آقا! الآن من نشسته بودم این آقایى که در اینجا نشسته این گفته که آقا این پشتى ما، خداست ما الآن داریم به خدا تکیه مىدهیم ببین خدا را لقد نکنیم خدا را چیز نکنیم! بنده خدا یک آدم چیزى است. از همین دوستان قدیمى ما، خلاصه این قضیّهاى که مطرح کردیم موجب شد که ایشان کم کم کم کم، بطور کلّى رفت. البته من نمىگویم من در اینجا تقصیر دارم چون اصلًا منظور آقا این بود [که] من [به] این کیفیّت معنا کنم و ایشان مطلّع بودند از کیفیّت تفسیر ما که گفتند تفسیر کن و إلّا خب بىخود که نمىگویند، مىدانند، چون قبلًا راجع به این صحبت شده بوده حالا ایشان چه نظرى داشتند؟ صحبت اینکه آن بنده خدا رفت و با آن علماى مشهد صحبت [کرد] و آنها هم گفتند آى اینها نجس هستند اینها چىاند اینها وحدت وجودیند و یک روایاتى هم بِهِش یاد داده بودند و یادم هست که همین بنده خدا مىآمد آن موقع با مرحوم آقا صحبت مىکرد که انَّ اللّهَ خِلْوٌ عن خَلْقِه و خَلْقُه خِلْوٌ عَنْهُ.[۸] از این روایتها. یک چیزهاى چه عرض کنم که سر هم مىکرد و نه مىفهمید سرش چى است نه تَهِش چى است. البته یه وقت یک صحبتى هم با ما ایشان کرد دیگر حالا بیش از این توضیح ندهیم. خلاصه این موجب شد که کم کم نمازهایى که پشت سر آقا مىخواند اعاده کرد و بعد اصلًا بطور کلّى دیگر خودش را از اقتدا و از ارادت راحت کرد و خلاص کرد و رفت پى کارش.
حالا این مسئله. این یک سر نبود بعضىها گریه مىکردند بعضىها مىخندیدند گفت کلاهما فى الجنه. همشون اینجا بهشتىاند. آن براى خدا مرا مىکشد این هم براى خدا دارد گریه مىکند اینها اینطور هستند.
مرحوم آقاى حدّاد مىفرمودند که یک درویشى، همان شب که این را به دار زدند درویشى آن پایین شب نصف مناجات مىکرد مىگفت خدایا چرا تو این بنده را اینطورى کردى؟ خطاب آمد اطْلَعْناهُ عَلى سرّ مِن أَسرارِنا فَأَفشا سِرَّنا فهْذا جزاءٌ مَنْ یُّفشى سِرَّنا ما این را بر سرى از اسرارمان مطّلع
کردیم و این، این سرّ را براى مردم بیان کرد. ما به این گفتیم، بابا مىتوانیم به مردم هم بگوییم، آمدیم به این گفتیم. خب این باید براى خودش نگه دارد آمد فاش کرد، فَهذا جزاء مَن یُّفْشى سِرَّنا خونش گردن خودش است. مىخواست نکند.
و روى این حساب است که افشاء سرّ در سلوک بزرگترین گناه به حساب مىآید، که انسان یک مطلبى را که به واسطه مشاهدهاى بواسطه نورى بواسطه یک جریان و جرقهاى مسئلهاى را ادراک مىکند و او را به شخصى که این مشاهده و این جرقه و اینها بِهِش نخورده، به او مىآید بیان مىکند خب بابا خودت هم اگر این جرقه به تو نمىخورد مثل آن بودى حالا این جرقه به تو خورده این مطلب را فهمیدى خب صبر کن این جرقه به آن هم بخورد بعد خواستى بِهِش بگویى عیب ندارد مشکلى نیست ولى این تا هر وقتى که نخورده- از نظر عقلى هم چى است؟ مردود است- نباید انسان بگوید.
لذا مىگویند خوابهایتان را به کسى نگویید مشاهداتتان را به کسى نگویید اسرارتان را به کسى نگویید، براى چى است؟ براى این جهت است.
حالا حضرت سجّاد علیه السّلام مىفرماید وقتى بخواهم سرّم را با تو در مِیانِ بگذارم با تو خلوت مىکنم دیگر آنجا مقام عرض حال و حاجت نیست مقام توجّه به آن جنبه ربطى مطلب است در آنجا دیگر مقام مقام گفتگو نیست مقامِ صرفِ حضور است و صحبت در آنجا نمىگنجد آنجا مطلب چى است؟ سرّاً مطلب ردّ و بدل مىشود.
یک وقتى آدم یکى را گیر آورده و خلاصه مىخواهد باهاش انس بگیرد و صحبت کند آن هم مىخواهد در برود هِى مطلب را طول مىدهد اتَوَکَّؤُ علیها و أهُشُّ بها عَلى غَنمى وَلِىَ بایست، بایست نرو خدایا وَلى فیها مَأربُ اخْرى کجا مىروى؟ خدا مىگوید خیلى خب فهمیدم، قال هى عَصاى، عصا هست دیگر. أتَوَکَّؤُا عَلیا و أهُشُّ بها عَلى غَنَمى وَلِىَ فیها مَارِبُ[۹] خدا مىگوید چه خبرِت است بابا؟ فهمیدیم دیگر، همان هى عَصاىْ که گفتى فهمیدیم این از ترس این که حالا خدا آمده مىخواهد در برود هِى نِگَهِش مىدارد تو رودَرْواسى نگهدارد خدا را، ولى یک وقتى هست مقام مقام عشق است و مقام مقام انس است در آنجا اصلًا صحبت معنا ندارد صحبتِ چى مىخواهد بکند؟ از عصا مىخواهد حرف بزند؟ اهُشُ بها على غَنَمى؟ انسان با افراد غریبه که هست صحبت مىکند درد دل مىکند مطالب را بیان مىکند اما اگر نسبت به یک شخصى انسش به حدّى زیاد بشود که از مقام لفظ بگذرد آنجا هم حرف
مىزند؟ آنجا حرف نمىزند مسائل ظاهر دریچهاى است براى مسائل باطن و قضایاى ظاهر قنطرهاى و حکایتى است از حالاتى که در باطن براى انسان پیدا مىشود و طبعاً از این مطالب براى همه پیدا شده.
این چى است؟ این دیگر در آنجا نفس الوجود و صرف الوجود را مىخواهد حرف چى را مىخواهد بزند؟ در آنجا مىخواهد بگوید خدایا بهم خونه بده؟ خدایا بهم ماشین بده؟ خدایا به من باغ و ملک و پول بده؟ خدایا به من زن و زندگى و بالا و پایین و از این مسایل بده؟ خدایا سلامتى من را؟ آنجا اصلًا وجود خودش در نظر نمىآید تا اینکه این جوانب و این حیثیّات وجود در آنجا مدّ نظر قرار بگیرد آن مقام دیگر مقام سرّ است لذا آنجا چى است؟ فقط وصل در آنجا مدّ نظر است.
وَ اخْلُو به لِسرّى یعنى در آنجا فقط وصول به ذات براى من مطرح است و آن درجاتى که حالا خب یِک مقدارى درجات پایینتر که آن درجات، در جایى است که در لفظ نمىگنجد و عرض حال به زبان نمىآید مراتب مادون است مراتب باطن است تا اینکه به آن مرتبهاى مىرسد که لى مَعَ اللّه حالاتٌ لا یَسعَئُها ملکٌ مُقَرَّبٌ و لا نبىٌ مُرسَل[۱۰] درست است؟ این مربوط به آنجاست آنجا فقط نفس حضور شرط است لذا هر کسى غیر از حقیقت وجود انسان، در آنجا بخواهد شفیع واقع بشود آن چیه؟ آن حاجِبْ و مانِع بین مُحِبّ و محبوب است بین عاشق و بین معشوق است آن واسطه است و این وجود آن واسطه را دفع مىکند آن چى است؟ آن دیگر آنجایى است که نه جبرئیل مىتواند شفاعت کند، حاجب و دربان، نه میکائیل نه عزرائیل هیچ کس دیگر در آنجا نیست فقط انسان است و پروردگار لذا در آنجا دیگر «من غیرِ شفیعٍ» است چون خود شفیع کى است؟ خودش دیگر در آنجا حاجب است خود شفیع دیگر در آنجا مانع است.
پس بنابراین امام سجّاد علیه السّلام دو مرتبه از مقام ارتباط انسان با پروردگار را بیان مىکند مقام اوّل مقام عرض حاجت که انسان نسبت به گرفتارىها نسبت به مسائل، نسبت به گناهان، نسبت به دورى نسبت به ابتعاد نسبت به مشکلات، نسبت به خویشاوند، نسبت به دشمنان، فلان، همین حرفهایى که شبها در دعاى ابوحمزه مىخوانیم اینها را بیان مىکند اینها را با صحبت و لفظ و امثال ذلک. یه مقام مقام خلوت است و در آنجا سرّ خودش را با محبوب در میان مىگذارد دیگر آنجا مقام مقام لفظ نیست.
نکتهاى که در اینجا امام علیه السّلام مىخواهد بیان کند این است که «کُلَّما حَیتُ شئتُ» هر وقت که بخواهم الحمدُلِلّه الّذى انادیه کلَّما شئتُ لِحاجَتى هر وقت بخواهم مىتوانم عرض حاجت ببرم پیش او در دین اسلام عرض حاجت بردن اختصاص به وقتى دون وقتى ندارد دیگر، هر وقت شما- مثل مسیحیّت نیست که اختصاص به روزهاى شنبه و اوقات خاصّ داشته باشد- هر وقت شما بخواهید مىتوانید قرآن را باز کنید خدا با شما صحبت کند هر وقتى که بخواهید مىتوانید نماز بخوانید شما با خدا صحبت کنید این چى است؟
این کُلَّما شِئْتُ است دیگر و جالب اینجاست که اصلًا برنامه زندگى انسان جورى تنظیم پیدا کرده که همیشه انسان در ارتباط با خدا باشد شما ببینید صبح اوّل طلوع فجر، مىگویند دو رکعت نماز بخوان شما دو رکعت نماز نافله مىخوانید بعد دو رکعت نماز صبح مىخوانید مىآید تا به ظهر مىرسد ظهر که مىشود نماز ظهر در آنجا واجب مىشود دو ساعت بعد دو ساعت و نیم بعدش چى؟ نماز عصر واجب مىشود یعنى وقت فضیلتش مىشود موقع غروب که مىشود، چند ساعت بعد، نماز [مغرب] وقتش مىشود یک ساعت و نیم بعدش نماز عشاء مىشود از نصف شب به بعدش نمازهاى نصف شب شروع مىشود یعنى این حالت استمرارِ نورانیّت، تمام بیست و چهار ساعت با انسان است یک وقت طولانى نیست که انفصال بیفتد بین این حالت و بین آن حالت و حال انسان چى بشود؟ همین که بخواهد از این شدّت نورانیّت کاسته بشود وقت نماز بعدى مىرسد.
لذا دستور داریم تقطیع در صلوات، یکى از دستورات سلوکى که همه بزرگان و عرفاء نسبت به تلامذهشان داشتند تقطیع در صلوات بود مرحوم علّامه طباطبایى به مرحوم آقا دستور تقطیع در صلوات داده بودند مرحوم آسیّد جمال گلپایگانى همینطور، آشیخ محمّد تقى لارى از شاگردان مرحوم قاضى دستور تقطیع صلوات داده بود، ایشان با ایشان ارتباط داشتند، مرحوم آشیخ عبّاس قوچانى همینطور، مرحوم آقاى حدّاد تقطیع در صلوات، مرحوم آقاى انصارى همینطور، خود مرحوم آقا تا آخر عمر این مسئله تقطیع در صلوات را همیشه به شاگردانشان توصیه مىکردند که نماز ظهر را ظهر بخوانید، نماز عصر را در وقت خودش چرا؟ چون انسان هشت رکعت نماز ظهر و عصر را مىخواند مىرود تا موقع غروب، خب از این موقع تا موقع غروب ممکن هشت ساعت فاصله باشد در تابستان هشت ساعت فاصله است ولى اگر آمد موقع ظهر با توجّه و با آن خصوصیّات خواند، دو ساعت و نیم بعدش چى
است؟ موقع نماز عصر مىشود خیلى فاصلهاى نمىافتد تا آنجا، چهار پنج ساعت فاصله مىشود دوباره شب همینطور یک ساعت و نیم بعدش چى؟ دوباره همینطور و همینطور و این دائماً.
کلَّما شِئتُ یعنى این، انادیه هر وقت بخواهم نداش مىکنم اصلًا خود خدا فراهم کرده خودش وسیلهاش را فراهم کرده که همیشه بیاید، بطرف من الآن بیا، سه ساعت بعد بیا، پنج ساعت بعد بیا، همینطور بیا، پیغمبر نماز شب چطورى مىخواندند؟ اوّل چهار رکعت مىخواندند یک ساعت و نیم استراحت مىکردند دوباره چهار رکعت دیگه مىخواندند دوباره یک ساعت و نیم، دو ساعت استراحت مىکردند دوباره مىآمدند دیگر نماز آن سه رکعت را مىخواندند و بعد هم فجر و اینها را ادامه مىدادند. این چى بوده قضیّه؟ این یعنى دائماً در حال ارتباط دائماً در حال تذکّر البته این مال اونا بودهها! مال ماها که نیست انشاءالله دیگر و به رحمته ترحمون ما دیگر چیزى نداریم جز همین عجز ما از شکر و عجز ما از عبادتت.
و أخلو به کلَّ حیثُ شئتُ لِسِرّى و هر وقتىکه بخواهم آن جنبه ربطى که او به زبان نیاید و به فعل و جوارح در نگنجد آن جنبه ربطى که همان سِرّ بین من و بین پروردگار است موجب مىشود هر وقتى که بخواهم با او خلوت کنم هر وقتى که بخواهم مسئلهام را در میان بگذارم حالا این مطلبى که ما عرض کردیم این مال آن مقامات خود ائمّه علیهم السّلام و اولیاء است.
اما نسبت به خود ما، سِرّى را که نمىتوانیم ما به زبان بیاوریم [و به] دیگران بگوى [یم] ما چه کار مىکنیم؟ او را با خدا در میان نمىگذاریم؟ خدایا این گرفتارى من است این درد من است این ناراحتى من است این مسائل من است شما اگر هر رفیقى داشته باشید نزدیکترین رفیقها به خودتان امّا بعضى از چیزها را ازَش پنهان مىکنید غیر از این است؟ سرّتان است، خیلىها هستند نزدیکترین افراد به آنها زن آنهاست نزدیکترین افراد به آنها شوهر آنهاست حتّى همین زن و همین شوهر بسیارى از مسائل را از هم پنهان مىکنند نمىخواهند بدانند حالا این نمىخواهد زنش این مطلب را بداند زنش هم نمىخواهد شوهر این را بداند ولى همین زن و همین شوهر یا همین رفیق وقتى که با خدا خلوت مىکند رودرواسى ندارد و سرّ خودش را با او در میان مىگذارد چرا؟ چون مىبیند وجودش از او است این رودرواسى براى چى بکند؟
وجودش از اوست احاطه عِلّى دارد بر او، بخواهد نخواهد او مىداند او عالم است او عالم بر خفیّات است او مىداند پس بنابراین دیگر در اینجا واسطهایى ندارد که انسان بخواهد سرّ را برساند همین که با او خلوت مىکند دست او باز است براى اینکه درد [خود را بیان کند] و هیچ کس اینطور نیست مثل خدا. اینطور است.
یک روایتى دیدم راجع به قارون بود روایتها مختلف است. روایتها یعنى زیاد است در اینجا.
یکى روایت آن شخصى است که گناه کرده بود و یک عمل حرامى انجام داده بود و بعد پیغمبر را شفیع قرار داد و پیغمبر او را رد کرده بودند رفته بود در بیرون مدینه و چه و بعد آمد و بعد از چهل روز و اینها …. بعد خطاب آمد، آمد تو را خواند اگر از اوّل مرا مىخواند نیاز نبود به اینکه برود چیز بکند [و این] حرفها.
راجع به قارون یک روایتى دیده بودم مدّتها پیش بود الآن یک دفعه به ذهنم آمد که وقتى که قارون آمد حضرت موسى را، آخر حضرت موسى آمد به قارون گفتش که بیا بفرما وجوهاتت [را] بپرداز قارون گفت: انما اوتیته على علمى.[۱۱] من که بىخود به دست نیاوردم و بعد آمد [جمع] کرد افراد را و گفت: این موسى،- موسى پسر عموى قارون بود- گفت این با این وضعى که هست حسابتان را مىسد خلاصه همه پولها را …، گفتند خب چکار کنیم؟ قارون گفتش که من حالا مىدانم چکار کنم و رفت یه زن بدکاره را چى کرد و یه پولى بِهِش داد و گفت بیاد در ملاء عام چیز کن! حضرت موسى داشت صحبت مىکرد براى افراد و یک مرتبه این زن بلند شد و گفت که اى موسى هر کسى این کار را بکند فلان است؟ گفتش که بله، گفت حالا تو با من فجور کردى! موسى گفت من کردم؟ گفت: بله بعد حضرت موسى خیلى چیز شد و فلان و گفتش که بیا اینجا ببینم، گفتش تو کردى، تو اینجورى کردى فلان و …. دیگر زن خیلى بدست و پا افتاد و گفت که این قارون به من پول داده براى اینکه خلاصه این کار را بکنم، بیایم این مسئله را نسبت بدهم دیگه حضرت موسى خیلى ناراحت شد و دیگر خطاب کرد خدایا نگاه کن ببین بنده تو را اینطور این در میان افراد مفتضح مىکند چه مىکند خطاب رسید موسى به ما زمین را در اختیار تو قرار دادیم.
دیگر موسى دعا کرد، گفتش که هر کسى با قارون است بیاید این طرف رفتند همه کنار و یه چند نفرى هم با قارون ماندند یکى دو نفر اینها ماندند از همان افراد که با [حضرت موسى بد] بودند حضرت موسى نفرین کرد زمین اینها را فرو برد باز قارون فریاد زد اى موسى غلط کردم ببخش فلان کردم، خیلى عصبانى بود، دوباره نفرین کرد تا زانو باز این قارون فریاد نمىدانم گریه زارى، ببخش ما را حالا این کار را کردیم دوباره نفریق کرد تا کمر آمد دوباره هِى داد بیداد فلان التماس این چیزها بعد دیگر [نفرین] کرد برد پایین بعد خطاب آمد به موسى اى موسى! چقدر سنگدلى اگر یک بار این مرا
مىخواند اجابت مىکردم هزار دفعه تو را خواند جوابش را ندادى.[۱۲] خب این در اینجا حالا این کار را کرد و این چیز امّا خب حضرت موسى حالا خب اولى چطور باید این مسئله را ما نگاه کنیم دیگر؟
این اگر مرا مىخواند من او را اجابت مىکردم مرا نخواند خب در اینجا خدا مىخواهد بگوید که اون مقام رحمانیّت من بالاتر از تو است این را مىخواهد بگوید حالا نه اینکه کار او خلاف بوده آن پیغمبر است و به امر او انجام مىدهد.
حالا این انسان از نقطه نظر ارتباطش با پروردگار اصلًا شفیع نمىخواهد هر موقع که انسان در بین خود و بین پروردگار خواست خلوت کند و مطلبى را در میان بگذارد در آنجا باز است هر وقت خواست در هر وقتى در هر اوقاتى در هر زمانى در هر مکانى آن در چى است؟ باز است و آن فیض ادامه دارد این به جهت همان وسعت رحمتى است که خداوند براى بندگانش خصوصاً براى امّت پیغمبر آخرالزّمانش قرار داده و از این نقطه نظر این امّت در سایر امم چى است؟ ترجیح دارد.
خب این تا حدودى راجع به این مسئله تا حالا بعد ببینم که خداوند توفیق بدهد براى ادامه مطالب.
اللهم صل على محمد و آل محمد
پاورقی:
[۱] . الکافى، ج ۲، ص ۴۹۶: عن أبى حمزه الثمالى عن أبى جعفر علیه السلام قال: مکتوبٌ فى التوراهِ التى لم تُغَیِّر: أنّ موسى سَأَلَ رَبَّه فعّالَ یا ربِّ أقریبٌ أنتَ مِنِّى فاناجیکَ أم بعیدٌ فانادیک ….
[۲] . سوره حجرات، آیه ۲
[۳] . سوره ق- آیه ۱۶٫
[۴] . الکافى، ج ۲، ص ۴۹۶: عن ابى جعفر علیه السلام قال: …. یا موسى أنا جَلِیسُ مَن ذکرنى ….
[۵] . سوره احزاب- آیه ۵۶
[۶] . الکافى، ج ۴، ص ۴۰۲: عن ابى عبدالله علیه السلام قال: … اللهم صلّ على محمد و آل محمد و بارک على محمد و آل محمد وَ ارحَم محمداً و آلَ محمدٍ کما صلّیتَ و بارکتَ و تَرَحَّمتَ على ابراهیمَ و آلَ ابراهیم انّک حمیدٌ مجیدٌ ….
[۷] . البلد الأمین و الدرع الحصین، ص ۴۰۶( ذیل دعاى جوشن کبیر).
[۸] ۱٫ الکافى، ج ۱، ص ۸۲ و ۸۳٫
[۹] . سوره طه، آیه ۱۸،
[۱۰] . مرآه العقول، ج ۵۱، ص ۴۶۹٫( با مقدارى اختلاف).
[۱۱] . سوره قصص، آیه ۷۸
[۱۲] ۲٫ تفسیر القمى، ج ۲، ص ۱۴۵٫