جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۱۹

موضوع: جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۱۹ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۸ رمضان ۱۴۱۹

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

الْحَمدُلِلّهِ الَّذى انادیه کُلّما شِئتُ لِحاجَتى وَ اخْلُو بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسِرّى بِغَیْرِ شَفیعٍ لى فَیَقْضى لى حاجَتى.

حمد مختص پروردگارى است که او را براى حاجت خودم ندا مى‏کنم.

هر وقتى‏که بخواهد و هر وقتى‏که بخواهم با او براى در میان گذاشتن سرّم خلوت مى‏کنم و این خلوت و حضور احتیاج به شفیع و شافعى ندارد و او حاجتم را برآورده مى‏کند.

حضرت داوود [به‏] پروردگار خطاب مى‏کند یا ربّ أانت بَعیدُ فُانادیک اوْ قریبٌ فاناجیک‏[۱] خدایا تو بعید هستى از ما، تا اینکه تو را ندا کنیم یا نزدیک هستى تا اینکه با تو مناجات کنیم؟ کسى که نزدیک انسان است که آدم داد نمى‏زند آدم همیشه ندا که مى‏کند شخص دور را ندا مى‏کند امّا یکى در گوشى مى‏خواهد حرف بزند داد بزند؟ این یک قدرى دور از سیره عقلایى است.

حالا حضرت داوود، ایشان این‏طور مى‏فرمایند، حالا باید ببینیم حضرت داوود در چه مقامى بوده و خدا را چگونه تصوّر مى‏کرده؟ مناجات مى‏کرده؟ گلایه مى‏کرده از خدا؟ که خدایا آخر چیست قضیّه؟ داد بزنیم؟ یواش بگوییم؟ رعایت چه جهتى را بکنیم؟ ادب را؟ در ادب آهسته صحبت کردن است در مخاطبه با دور بلند صحبت کردن است.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ‏ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ‏[۲]

اى کسانى که ایمان آوردید صدایتان را بالاى صداى پیامبر بلند نکنید. پیغمبر بنده خدا نشسته دارد حرف مى‏زند این‏ها هم مشغولند دارند توى سر هم مى‏زنند. داد و بیداد، حالا این هم اینجا همین‏طورى گوش مى‏دهد، این چیز بود دیگر، این‏ها براى چیست؟ به خاطر اینکه رعایت احترام و

احتشام پیغمبر را این‏ها نمى‏کردند نمى‏فهمیدند، پیغمبر را یکى از افراد مثل خودشان تصوّر مى‏کردند، مثل خودشان.

من خودم بودم در خدمت مرحوم آقاى حدّاد رضوان اللّه علیه افرادى که مى‏آمدند پیش ایشان با همدیگر حرف مى‏زنند گاهى اوقات اصلًا توى سر و کلّه همدیگر مى‏زدند. آن بنده خدا پیرمرد هم اینجا نشسته همین‏طورى سرش را انداخته پایین، اسم‏مان [را] هم سُلّاک مى‏گذاریم و …، این‏ها چیست؟ این همان‏ لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ‏ است، در حضور حضرت آقا رضوان اللّه علیه اصلًا کسى این کارها را نمى‏توانست بکند، جلال و عظمت و ابّهت ایشان اصلًا، و این قضیّه در مرحوم آقاى حدّاد نبود. مرحوم آقاى حدّاد یک شخصى، خب این موقعیّت مرحوم آقا را نداشتند و طبعاً خب مردم هم عقلشان به چشمشان است، اضافه بر او، ایشان اصلًا خیلى سهل المعونه بودند خیلى لَیِّن بودند لین الأریکه بودند خیلى، مجال مى‏دادند به هر کسى و از این مجال دیگران سوء استفاده مى‏کردند امّا در حضور مرحوم آقا، اصلًا ایشان نحوه برخورد و تربیت و مواجه‏یشان جورى بود که نفس را از افراد مى‏گرفتند یعنى اصلًا کسى هیچ نمى‏توانست در این مسائل چیز کند. و این به خاطر آن کیفیّت تربیت ایشان بودها، که ایشان با توجّه به آن جامعیّت و آن جهات تکاملى تربیتى که در ایشان جمع بود خلاصه یک همچنین موقعیّتى داشتند.

امّا پیغمبر اکرم نه، پیغمبر اکرم خیلى لَیِّن الاریکه بود خیلى با همه گرم بود حیى بود با حیا بود هیچ وقت دیده نمى‏شد پیغمبر در صحبت با مردم تو چشم یکى نگاه کند همیشه سرش پایین بود گاهگاهى یک نظرى اجمالى مى‏انداخت در چشم افراد، در خصوصیات پیغمبر این نبود که وقتى به افراد نگاه مى‏کند تو چشمشان نگاه کند. یعنى از شدّت حیا همیشه سرش پایین بود وقتى که راه مى‏رفت هیچ وقت به جلو نگاه نمى‏کرد. همیشه به جلوى پایش پیغمبر نگاه مى‏کرد. جواب افراد را حتّى الامکان نمى‏داد صبر مى‏کرد، بردبارى مى‏کرد آن حضرت و خُب عرب‏ها مى‏آمدند حالا مسلمان و [لى‏] هیچى نمى‏فهمیدند دیگر، خُب از رعایت آداب و احترام [چیزى نمى‏دانستند]، یا رسول اللّه حَدِّثْنا، قصّه بگو براى ما، حدّثنا یعنى قصّه بگو دیگر، خیال مى‏کردند این سوره‏هایى که تو قرآن مى‏آید از قضایاى لوط و هود و صالح و نوح و کذا و موسى و عیسى، این خوششان مى‏آمد، یا رَسُولَ اللّه حدّثنا یک قصّه بگو، یا اینکه در حضور پیغمبر مى‏نشستند و شروع مى‏کردند به مشاجره، منازعه و رعایت این مسائل را نمى‏کردند و آیه قرآن دارد انْ تَحْبَطَ اعمالُکم.

حبط در اینجا خیلى عجیب است یعنى تمام عمل‏هاى شما بواسطه‏ى یک بى‏ادبى از بین مى‏رود. یک صدا بلند کردن در قبال رسول خدا، از بین مى [برد] این کوچک شمردن رسول خدا نیست کوچک شمردن خداست کوچک شمردن واسطه فیض است کوچک شمردن مُرسِل مِنَ اللّه الى الخلق است کوچک شمردن مقام رسالت و نبوّت است کوچک شمردن مقام هدایت و تربیت است، این است و الّا نه یک شخصى که خب این داراى خصوصیّات بشرى و این‏ها هست‏ لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ‏ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ.

حالا در اینجا حضرت داوود به خدا عرضه مى‏دارد تو دور هستى یا نزدیکى؟ دورى [تا] صدایت کنیم [یا] نزدیک هستى [تا] مناجات کنیم با تو؟ پروردگار به او خطاب مى‏دهد که من نه دورم و نه نزدیک، من در قلب ذاکر خودم هستم. اصلًا خطور نمى‏دهد. راحت است. انسان همین‏طور مى‏گوید. به هر جا رسید ولى عاقل اوّل از قلبش خطور مى‏دهد. سبک سنگین مى‏کند. بالا و پایین مى‏کند. مصالح و جوانب را مدّ نظر قرار مى‏دهد بعد مطلب را بیان مى‏کند. و اگر دید بیان مطلب موجب مفسده‏اى است بیشتر از مصلحت مقتضى، آن مطلب را بیان نمى‏کند مطرح نمى‏کند. امّا دیوانه اینطور نیست.

خب این لفظى را که از قلب عبور مى‏دهد پس قلب یک سبقت دارد بر کلام نفسى و آن کلام نفسى که مُنْشاء مِن ناحیه قلب است آن کلام نفسى بوسیله کلام لفظى، ظهور و بروز خارجى پیدا مى‏کند. حالا خدا مى‏فرماید قبل از اینکه تو آن کلام نفسى را از قلبت خطور بدهى من در قلب تو هستم یعنى یک پرده عقب‏تر از آن نیّت تو، که مى‏خواهى بواسطه آن نیّت مطلبى را بیان کنى. یک پرده عقب‏تر هستم. این همان معناى چه هست؟

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[۳]. ما از رگ کردن، ورید رگ حیاتى است دیگر. ورید را قطع کنند انسان مى‏میرد دیگر، آن وقت خون مى‏آید.

ما از رگ گردن شخص به شخص نزدیکتریم. چطور ممکن است [خداوند متعال‏]، از رگ گردن به انسان نزدیکتر باشد؟ رگ گردن موجب حیات براى بدن است. این‏طور نیست؟ مى‏شود یک شخصى باشد ورید نداشته باشد؟ شریان و ورید نداشته باشد؟ رگ اصلى سرخرنگ و سیاهرنگ را نداشته باشد. مى‏شود؟ نمى‏شود دیگر، پس قوام این بدن به آن رگ گردن است. اگر یک رگ گردن نباشد فَنا و نیستى‏

و عدم و بَوار حاکم بر بدن انسان است. حالا نزدیکتر از رگ گردن به بدن چه هست؟ خود بدن هست دیگر، خود بدن از رگ گردن، به خودش چه هست؟ نزدیکتر است. که همان ذات شیئ است.

خداوند متعال مى‏فرماید: ما از رگ گردن به او نزدیکتریم یعنى ما همان وجود مُتِعَیِّنه و مُقَیّده او هستیم. که از خود وسائط و وسائل براى بقاء، به او چى هستیم؟ اولى هستیم. این عبارهٌ اخرى‏ انا عند قلب مَنْ یَذْکُرُنى‏[۴]. من در قلب ذاکر خود هستم در قلب کسى که یاد مرا مى‏کند من در او هستم این عبارت است از این قُرب و نزدیکى که خداوند متعال به ما دارد. حالا حضرت سجّاد در اینجا در این عبارت مى‏فرماید «وَالْحَمدللّهِ الّذى انادیه کُلّما شِئتُ لِحاجتى وَ اخلُو بِهِ حَیثُ شئتُ لِسِرّى».

دو مقام را در اینجا حضرت بیان مى‏کند. یک مقام بروز و ظهور و یک مقام خفاء و خلوت. حاجتى را که انسان بخواهد پیش سلطان ببرد و عرضه بدارد خب این حاجتش را یواش در گوش پادشاه [که‏] نمى‏گوید. آن مقام عظمت پادشاه و سلطان حاجب است از اینکه انسان برود در گوشش، گوشش را بگیرد بگوید بیا من یواشکى به تو این را بگویم. هیچ وقت این کار را نمى‏کند. مى‏ایستد یکى دو متر. دو سه متر از او فاصله مى‏گیرد و رعایت بُعد را مى‏کند رعایت ادب را مى‏کند و بعد آن مطلب را با صداى آرام اما صداى رسا به سلطان مى‏گوید در اینجا این تعبیر به ندا شده آن مقام عظمت پروردگار که انسان باید بایستد و در آن مقام عرض حال کند عرض حاجت کند و عرض قضا بکند آن تشبیه به سلطانى شده در اینجا در عبارت حضرت سجّاد که انسان رعایت آداب را در موارد استدعا و استدعاء قضا انجام مى‏دهد.

چطور اینکه در دعاهایى که مى‏خواند انسان دعاها را مستحبّ است ظاهر کند مثل نماز جَهْریّه که در نماز جهریّه مستحبّ است ظاهر بشود ذکر مستحبّ است ظهور داشته باشد نه اینکه انسان فریاد کند. لذا صلوات بر محمّد و آل محمّد (اللهم صل على محمد و آل محمد) این صلوات ذکر است و ذکر را باید با ظهور و با اظهار و ابراز بیان داشت امّا ما مى‏بینیم که مردم الآن فریاد مى‏کنند. مى‏گویند یک صلواتى بفرست که صدایش تا حرم برود. خب این اصلًا منافات با ذکر دارد این صلوات ذکر است این احترام است این عظمت است این فرستادن درود بر پیغمبر است این با داد کشیدن منافات دارد آقا مگر مى‏خواهى اذان بگویى؟ اللّهم یک چیزى! بایستى که بنحوى گفت: که نه خفاء در او باشد و نه فریاد مُخِلّ و مخالف ادب در این باشد. برخلاف اذان که اذان اصلًا اعلان است.

در اذان اعلان است لذا اصلًا مستحبّ است در اذان صدا را بلند کردن و به فریاد بلند کردن چون اعلان با آهسته بودن جور درنمى‏آید. چون اذان عبارت است از اعلام وقت نماز به مردم، آدم تو خونه‏اش هم مى‏تواند اذان بگوید چرا مى‏گویند بیا اذان بگو بلند؟ چرا مى‏گویند برو بالاى مناره مسجد اذان بگو؟ چرا؟ بخاطر اینکه این اعلام را به مردم برسانى این وقت را به مردم برسانى و این با آهسته گفتن منافات دارد. اصلًا نمى‏شود آهسته گفت.

لذا اقامه را باید آهسته گفت چون اقامه دیگر اعلام نیست. اقامه یک مسئله‏اى است که جزء صلاه است حتّى بعضى از فقها اقامه را جزء صلاه مى‏دانند و حتّى فتوى داریم که بعضى‏ها اشبهه مى‏کنند که عدم اقامه شاید اخلال به صلوه بیاورد. ولى اقامه این دیگر دَرِش اعلان نیست. این یک مسئله‏ایى که اختصاص به مُصلّى دارد و ولى اذان نه. اذان متسحبّ است که بلند گفته شود که این جهت اعلان درش محفوظ باشد ولى در صلوات این‏طور نیست.

«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً»[۵]. ملائکه درود مى‏فرستند شما هم وقتى که ذکر پیغمبر مى‏آید باید پیغمبر را درود بفرستید از پیغمبر سئوال کردند که: یا رسول الله، ما چگونه صلوات بفرستیم؟ حضرت به این کیفیّت بیان کردند که- به همین نحوى که شیعه درود مى‏فرستد- درود بفرستید. یا در بعضى از روایات. اللّهُمَّ صَلِّ عَلى کما صَلَّیْتَ و بارَکْتَ و تَرَحَّمْتَ على ابْراهیم و آلِ ابراهیم انّک حمیدٌ مجید.[۶]

که روایات در اینجا مختلف است. و این صلوات این عبارت از ذکر است.

پس بنابراین انسان در مقام عرض حال و عرض تقاضا یواش نمى‏روند در گوش یک بزرگى که تقاضاى او را برآورده بکند از مسائلى که براى او در این دنیا مدّ نظر هست. خدایا ما گرفتاریم. خدایا بدبخت هستیم. خدایا چه هستیم. لذا شما مى‏بینید که خود ائمّه علیهم السّلام، این‏ها، امیرالمؤمنین در دعاى کمیل و یا در دعاى صباح، سیّدالشّهداء علیه السّلام در دعاى روز عرفه، امام سجّاد علیه السّلام در دعاى ابوحمزه ثمالى در سحرهاى ماه رمضان یا ادعیه‏ایى که از امام باقر علیه السّلام یا سایر ائمّه آمده‏

راوى مى‏گوید این‏ها را ما مى‏شنیدیم که حضرت بیان مى‏کردند حضرت تو دِلِشان نمى‏گفتند حضرات معصومین این ادعیه را مخفى نمى‏گفتند. چرا؟ چون عرض حال است. تقاضا است.

یعنى مقام سلطان و مقام پادشاه را مدّ نظر آوردن اقتضا مى‏کند که انسان نه تنها قلب خود را بلکه تمام جوانب و شراشر وجود را که عبارت است از همان وجود ظاهر وجود برزخى و وجود قلبى و سرّى، تمام آن‏ها را در مقام التجاء و مقام تقاضاى حاجات، همه را بکار بگیرد نه فقط قلب است زبان را هم بکار بگیرد دست را هم بکار بگیرد اتّجاء را هم بکار بگیرد رو به قبله بایستد و امثال ذلک، این مواردى است که خب انسان باید این موارد را رعایت بکند.

لذا امام سجّاد علیه السّلام وقتى که موقع عرض حال و تقاضا و حاجت است مى‏فرماید: «انادیه». وَالْحَمدُللّهِ الّذى انادیه کُلَّما شِئْتُ لِحاجتى» حاجتى را که مى‏خواهم پیش درگاه تو بیاورم تو را ندا مى‏کنم. مى‏خوانم. ندا یعنى خواندن نه اینکه فقط داد زدن. ندا یعنى خواندن و عرض حال کردن و تقاضا کردن این از یک طرف امّا اگر بخواهم با تو خلوت کنم سِرّم را بگویم این دیگه ندا ندارد» حیث شئت سِرّى، اسرار خودم را با تو در میان بگذارم این دیگر چه هست؟ این دیگر اخلوا بِه است». خلوت کنم با تو، دیگر داد زدن آنجا ندارد، دیگر عرض حال ندارد «وَ اخْلُو بِهِ حیثُ شئتُ لِسِرّى بِغیر شفیعٍ فیَقْضى لى حاجَتى».

و هرگاه بخواهم مطلب دلم را و باطنم را و اسرار وجودیم را با تو در میان بگذارم آنجا دیگر صحبت نمى‏کنم و اینجا عجیب است که حالات انسان در ارتباط با پروردگار آن حالات مختلف است. در یک وقت انسان باید با زبان ارتباط با خداوند برقرار کند. در یک وقت باید با زبان بدون صوت ارتباط برقرار کند. در یک وقت باید آن نیّت مدّ نظر باشد یعنى اگر انسان بخواهد ذکر را به زبان بیاورد خودِ به زبان آوردن ذکر، موجب انصراف از سرّ است به عالم ظاهر، به عالم برزخ و به عالم مثال و به عالم صورت، در آنجا خود آن معانى باید در قلب خطور کند بدون اینکه انسان زبانش به حرکت بیفتد در بعضى از اوقات حتّى آن معانى باید جنبه وساطت داشته باشد. نه جنبه موضوعیّت. این‏ها مراتب چى هست؟ مراتب سِرّ است.

وقتى که در سجده ذکر مى‏گویید یا یونسیّه مى‏گویید لا اله الا الله مى‏گویید بلندگو که نمى‏گذارید همسایه‏ها هم بشوند؟ ها؟ نه.

سعدى مى‏گوید که: یکى رفت پیش پادشاهى موقع نماز شد و نماز خیلى طول و درازى خواند و روزه هم بود. افطار آوردند یک کمى خورد آمد منزل- با پسرش بود- به پسر گفت: غذا را تجدید کن که گرسنه‏ایم. گفت پدر جان، نماز را هم تجدید کن که نمازت [را براى‏] پادشاه خواندى.

اینجا چه هست؟ اینجا مقام مقام سِرّ است و سِرّ عبارت است از ارتباط بسیار دقیق و ظریف بین انسان و بین کى؟ بین شخص دیگر. یا آن مسئله‏ى باطنى که افشاء آن مسئله، موجب از بین رفتن آبروى یک شخصى هست و موقعیّت او را مخدوش مى‏کند این را سِرّ مى‏گویند البته به معناى دیگر مسئله باطنى که افشاء او ممکن است که از جهتى براى خود آن شخص مناسب و ملایم نباشد.

چرا در اسلام افشاء سِرّ حرام است؟ چرا؟ به جهت اینکه هر شخصى نسبت به آن مسائل و جوانب و حیثیّات وجودى خودش ذى حقّ است حق دارد که وجود خود و حیثیّات وجودى خود را در اختیار و تملّک داشته باشد حالا اگر فرض کنید که یک شخصى بیاید و وجود یک شخصى را از بین ببرد خب این شخص الآن مجرم است چرا آمدى این را از بین بردى؟ چرا به قتل رسانید؟ همین‏طور آن خصوصیّاتى که مرتبط با این وجود است آن خصوصیّات هم چه هست؟ این شخص مالک آن خصوصیّات است. اما یک وقتى یک مسئله‏ایى هستش که نه، در مقام ظاهر و بارز براى همه روشن است این دیگر مالک او که نیست.

مثلًا فرض کنید که یک شخصى ریشش را مى‏تراشد و مى‏آید توى خیابان خب الآن این چهره و این صورت، دیگر این مالکِ این ظهور که نیست، اگر مالک بود خب پس چرا همه دارند مى‏بینند؟ یک وقتى این شخص ریشش را مى‏تراشد و بعد هم نقاب مى‏زند و بیرون مى‏آید این دوباره مى‏شود سرّ چون براى مردم که نیامده این را افشاء کند نیامده که به کسى نشان بدهد و نقاب مى‏زند و مى‏آید بیرون که فقط مردم این را با همین نقاب مى‏بینند امّا نه! اگر یک شخصى آن صورت خود را بیاید و در معرض انظار قرار بدهد آن‏وقت شما مى‏توانید بگویید. آقا چرا به من نگاه مى‏کنى؟ خب مى‏خواهم نگاه کنم دیگر، مى‏خواستى نقاب بزنى خودت دارى مى‏آیى بیرون اگر نمى‏خواستى خب تو خونه بودى اگر نمى‏خواستى این کار را نمى‏کردى، یک کسى فرض کنید که من باب مثال لخت بیاید بیرون، خب این نحوه آمدن بیرون، دیگر این حیثیّت وجودى، از اختیار و تملّک شخصى او، بیرون آمده خودش را در معرض قرار داده حالا بیاید بعد یک کسى نگاهش کند بگوید آقا چرا دارى نگاهم مى‏کنى؟ من مى‏خواهم نگاه کنم اگر تو مى‏خواستى کسى نبینتِت این‏طورى بیرون نمى‏آمدى.

آن زن بى‏حجابى که مى‏آید بیرون، آن در واقع دارد خودش را در معرض دید قرار مى‏دهد براى افراد، خودش دارد این کار را انجام مى‏دهد و اگر کسى آمد او را نگاه کرد خب این اعتراضى برایش نیست- البته نه اینکه او بیاید نگاه کند و کار خوبى انجام داده، نه- امّا اینى که این شخص بیاید و ادّعا بکند تو چرا من را نگاه کردى؟ تو چرا نگاه کردى خب ندارد، به خاطر اینکه خودت آمدى خودت را در معرض قرار دادى غیر از این زنى که بیاید خودش را بپوشاند و فرض کنید که من باب مثال با پوشیه بیاید بیرون یا به نحوى صورتش را بگیرد، آن‏وقت یکى بیاید پوشیه را بزند بالا، مى‏خواهم نگاهت کنم! غلط مى‏کنى مى‏خواهى نگاه کنى، این در اینجا خودش را در معرض قرار نداده دیگر، صورت خودش را در ملکیّت شخصى خودش در اینجا قرار داده وقتى که قرار بدهد خب دیگر نباید انسان این کار را انجام بدهد آن خودش را باز کرده و این خودش را بسته.

سرّ عبارت از این است که یک مسئله‏اى اختصاص به یک شخصى داشته باشد و کس دیگرى از این مطلب خبر نداشته باشد حالا اتّفاقاً زید نسبت به این قضیّه اطّلاع پیدا مى‏کند حرام است برود افشاء کند نمى‏تواند افشا کند چرا؟ چون این قضیّه اختصاص به این دارد اتّفاقاً حالا مثلًا او اطّلاع پیدا کرده، برحسب اتّفاق. غیر از یک مسئله واضحى است که خب همه دارند مى‏بینند، انسان برود نقل بکند این نه غیبت حساب مى‏شود و نه خلافى در اینجا هست. خب بالأخره یک مسئله واضح و قضیّه روشنى است.

همین‏طور مسائلى که افراد نمى‏توانند آن مطالب را ادراک کنند و تحمّل کنند و آن مطالب را هم به او سِرّ مى‏گویند چرا؟ چون مسئله عبارت [از این‏] است [که‏] یک وضعیّتى است که افشاء این قضیّه براى یک عدّه قابل تحمّل نیست و ممکن است موجب فساد بشود، ممکن است موجب تبعاتى بشود این هم چیست؟ این هم سرّ است و در طریق عرفان بزرگترین گناه کشف سرّ است کسى که کشف سرّ بکند و افشاء سرّ بکند ازش مى‏گیرند همه چیز ازش مى‏گیرند.

یعنى اگر گناه انجام بدهد کار حرام انجام بدهد به اندازه‏ى افشاء سرّ این‏قدر حرام نیست در عرفان ها! در طریق سلوکٌ. چرا؟ به جهت اینکه یک مطلب و اظهار یک مسئله ممکن است موجب بشود که راه یک شخص بسته بشود مسیر یک شخص بسته شود اینکه باید در عرض ۱۰ سال و بعد از ده سال به این مطلب برسد شما از الآن بِهِش گفتید خب این نمى‏تواند تحمّل کند اصلًا بطور کلّ دیگر بسته مى‏شود، گناهش [با چه کسى‏] است؟ بر گردن آن کسى که این سرّ را آمده گفته، خودش تمام این مسائل را باید بیاید جواب بدهد و در روز قیامت همین شخصى که راهش بسته شده، مى‏آید جلوى این‏

را مى‏گیرد و مى‏گوید تو بودى که راه مرا بستى من قابلیّت داشتم من استعداد داشتم و تو آمدى با ضربه‏اى که بر من زدى آن استعداد مرا از بین بردى و این مسئول است.

منصور حلّاج مطالبى که مى‏گفت مطالب، مطالب نادرستى نبود مطالب مطالب صحیحى بود ولى اشکالش در این بود که بیان مى‏کرد مى‏گویند دروغ حرام است ولى راست که واجب نیست انسان دروغ نباید بگوید اما هر راست را مى‏تواند بگوید؟ هر راستى را مى‏تواند بیان کند؟ شما خیلى کارها فرض کنید که من باب مثال انجام مى‏دهید و انجام مى‏دهیم تو منزل، فردا بلند مى‏شوید مى‏آیید اعلام مى‏کنید؟ مى‏گویید بنده مثلًا دیشب فرض کن چه نحوه غذا خوردم؟ چه نحوه آب خوردم؟ نمى‏دانم ساعت چند خوابیدم؟ کى بیدار شدم؟ کى راه رفتم؟ کى صبحانه خوردم؟ این حرف‏ها را که نمى‏آیند بزنید. راست است، ولى راست که نمى‏شود آدم …، آدم مطالب مفیدى را مى‏گوید مطالب لغو را که نمى‏آید بگوید.

گفت آن یار کزو گشت سردار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا مى‏کرد اشکال نمى‏کند بَرِش که چرا مطلب خلاف مى‏گوید؟ اشکال این است که چرا سرّ را مى‏آید پخش مى‏کند؟ خب مردم نمى‏توانند تحمّل کنند مى‏گویند چى؟ مى‏گویند کافر شده! مردم نمى‏توانند تحمّل کنند مى‏گویند از دین بیرون رفته! لذا حکم به قتلش مى‏دهند و امثال جُنیْد و صریع سَقَطى و امثال ذلک هم همین‏طور مى‏ایستند و نگاه مى‏کنند مى‏بینند خب بالأخره عکس‏العمل همین است دیگر! این حرف عکس‏العملش هم این است.

انسان که نمى‏تواند هر حرفى را برود به افراد بگوید اگر گفت باید پاى تبعاتش هم بایستد تبعاتش گاهى اوقات تبعات سنگینى است. تبعات، تبعات سنگینى است و آن کسى در این راه از همه قوى‏تر و محکم‏تر و با استقامت‏تر است که از نقطه نظر افشاء سرّ از همه کتوم‏تر باشد فقط با مردم در همین صحبت عادى و مسائل عادى برخورد کند. ولى از مسائل و اسرارى که مطلّع مى‏شود صدایش درنیاید هیچى! من از شما سئوال مى‏کنم آن افرادى که خب بودند، سالیان سال در خدمت مرحوم آقا، امثال ذلک بودند، آیا از مرحوم آقا سرّى را، یک مسئله‏اى که خلاف تحمّل و خلاف تعقّل فرد است کسى شنیده؟ اگر شنیده بیاید بگوید.

در بعضى از جلسات مرحوم آقا به ما مى‏فرمودند که این دعاى جوشن را ترجمه کن تا حدودى بیان و تفسیر و شرحى، ما شروع کردیم اتّفاقاً یک فقره‏ایى بود که فرمودند این فقره را [بیان‏] کن‏ «یا نوراً بَعْدَ

کلِّ نُور یا نُوراً فَوْقَ کُلِّ نور یا نوراً لَیسَ کَمِثْلِهِ نور.[۷] این از فقرات دعاى جوشن بود. یک شخصى آنجا بود بعد من این نور را به همان حقیقت وجود منبسط تعبیر آوردم و بعدیّت و قبل و بعد و علیّت و معلولیّت، راجع به این قضایا صحبت کردم و تا حدودى بالاجْمال آن قضیّه وحدت وجود را مُحصَّل و مفاد این فقره بیان کردم یکى آنجا بعد از اینکه صحبت‏ها تمام شد آمد و گفت که آقا! الآن من نشسته بودم این آقایى که در اینجا نشسته این گفته که آقا این پشتى ما، خداست ما الآن داریم به خدا تکیه مى‏دهیم ببین خدا را لقد نکنیم خدا را چیز نکنیم! بنده خدا یک آدم چیزى است. از همین دوستان قدیمى ما، خلاصه این قضیّه‏اى که مطرح کردیم موجب شد که ایشان کم کم کم کم، بطور کلّى رفت. البته من نمى‏گویم من در اینجا تقصیر دارم چون اصلًا منظور آقا این بود [که‏] من [به‏] این کیفیّت معنا کنم و ایشان مطلّع بودند از کیفیّت تفسیر ما که گفتند تفسیر کن و إلّا خب بى‏خود که نمى‏گویند، مى‏دانند، چون قبلًا راجع به این صحبت شده بوده حالا ایشان چه نظرى داشتند؟ صحبت اینکه آن بنده خدا رفت و با آن علماى مشهد صحبت [کرد] و آن‏ها هم گفتند آى این‏ها نجس هستند این‏ها چى‏اند این‏ها وحدت وجودیند و یک روایاتى هم بِهِش یاد داده بودند و یادم هست که همین بنده خدا مى‏آمد آن موقع با مرحوم آقا صحبت مى‏کرد که‏ انَّ اللّهَ خِلْوٌ عن خَلْقِه و خَلْقُه خِلْوٌ عَنْهُ.[۸] از این روایت‏ها. یک چیزهاى چه عرض کنم که سر هم مى‏کرد و نه مى‏فهمید سرش چى است نه تَهِش چى است. البته یه وقت یک صحبتى هم با ما ایشان کرد دیگر حالا بیش از این توضیح ندهیم. خلاصه این موجب شد که کم کم نمازهایى که پشت سر آقا مى‏خواند اعاده کرد و بعد اصلًا بطور کلّى دیگر خودش را از اقتدا و از ارادت راحت کرد و خلاص کرد و رفت پى کارش.

حالا این مسئله. این یک سر نبود بعضى‏ها گریه مى‏کردند بعضى‏ها مى‏خندیدند گفت کلاهما فى الجنه. همشون اینجا بهشتى‏اند. آن براى خدا مرا مى‏کشد این هم براى خدا دارد گریه مى‏کند این‏ها این‏طور هستند.

مرحوم آقاى حدّاد مى‏فرمودند که یک درویشى، همان شب که این را به دار زدند درویشى آن پایین شب نصف مناجات مى‏کرد مى‏گفت خدایا چرا تو این بنده را این‏طورى کردى؟ خطاب آمد اطْلَعْناهُ عَلى سرّ مِن أَسرارِنا فَأَفشا سِرَّنا فهْذا جزاءٌ مَنْ یُّفشى سِرَّنا ما این را بر سرى از اسرارمان مطّلع‏

کردیم و این، این سرّ را براى مردم بیان کرد. ما به این گفتیم، بابا مى‏توانیم به مردم هم بگوییم، آمدیم به این گفتیم. خب این باید براى خودش نگه دارد آمد فاش کرد، فَهذا جزاء مَن یُّفْشى سِرَّنا خونش گردن خودش است. مى‏خواست نکند.

و روى این حساب است که افشاء سرّ در سلوک بزرگترین گناه به حساب مى‏آید، که انسان یک مطلبى را که به واسطه مشاهده‏اى بواسطه نورى بواسطه یک جریان و جرقه‏اى مسئله‏اى را ادراک مى‏کند و او را به شخصى که این مشاهده و این جرقه و این‏ها بِهِش نخورده، به او مى‏آید بیان مى‏کند خب بابا خودت هم اگر این جرقه به تو نمى‏خورد مثل آن بودى حالا این جرقه به تو خورده این مطلب را فهمیدى خب صبر کن این جرقه به آن هم بخورد بعد خواستى بِهِش بگویى عیب ندارد مشکلى نیست ولى این تا هر وقتى که نخورده- از نظر عقلى هم چى است؟ مردود است- نباید انسان بگوید.

لذا مى‏گویند خواب‏هایتان را به کسى نگویید مشاهداتتان را به کسى نگویید اسرارتان را به کسى نگویید، براى چى است؟ براى این جهت است.

حالا حضرت سجّاد علیه السّلام مى‏فرماید وقتى بخواهم سرّم را با تو در مِیانِ بگذارم با تو خلوت مى‏کنم دیگر آنجا مقام عرض حال و حاجت نیست مقام توجّه به آن جنبه ربطى مطلب است در آنجا دیگر مقام مقام گفتگو نیست مقامِ صرفِ حضور است و صحبت در آنجا نمى‏گنجد آنجا مطلب چى است؟ سرّاً مطلب ردّ و بدل مى‏شود.

یک وقتى آدم یکى را گیر آورده و خلاصه مى‏خواهد باهاش انس بگیرد و صحبت کند آن هم مى‏خواهد در برود هِى مطلب را طول مى‏دهد اتَوَکَّؤُ علیها و أهُشُّ بها عَلى غَنمى وَلِىَ‏ بایست، بایست نرو خدایا وَلى فیها مَأربُ اخْرى‏ کجا مى‏روى؟ خدا مى‏گوید خیلى خب فهمیدم، قال هى عَصاى، عصا هست دیگر. أتَوَکَّؤُا عَلیا و أهُشُّ بها عَلى غَنَمى وَلِىَ فیها مَارِبُ‏[۹] خدا مى‏گوید چه خبرِت است بابا؟ فهمیدیم دیگر، همان هى عَصاىْ که گفتى فهمیدیم این از ترس این که حالا خدا آمده مى‏خواهد در برود هِى نِگَهِش مى‏دارد تو رودَرْواسى نگهدارد خدا را، ولى یک وقتى هست مقام مقام عشق است و مقام مقام انس است در آنجا اصلًا صحبت معنا ندارد صحبتِ چى مى‏خواهد بکند؟ از عصا مى‏خواهد حرف بزند؟ اهُشُ بها على غَنَمى؟ انسان با افراد غریبه که هست صحبت مى‏کند درد دل مى‏کند مطالب را بیان مى‏کند اما اگر نسبت به یک شخصى انسش به حدّى زیاد بشود که از مقام لفظ بگذرد آنجا هم حرف‏

مى‏زند؟ آنجا حرف نمى‏زند مسائل ظاهر دریچه‏اى است براى مسائل باطن و قضایاى ظاهر قنطره‏اى و حکایتى است از حالاتى که در باطن براى انسان پیدا مى‏شود و طبعاً از این مطالب براى همه پیدا شده.

این چى است؟ این دیگر در آنجا نفس الوجود و صرف الوجود را مى‏خواهد حرف چى را مى‏خواهد بزند؟ در آنجا مى‏خواهد بگوید خدایا بهم خونه بده؟ خدایا بهم ماشین بده؟ خدایا به من باغ و ملک و پول بده؟ خدایا به من زن و زندگى و بالا و پایین و از این مسایل بده؟ خدایا سلامتى من را؟ آنجا اصلًا وجود خودش در نظر نمى‏آید تا اینکه این جوانب و این حیثیّات وجود در آنجا مدّ نظر قرار بگیرد آن مقام دیگر مقام سرّ است لذا آنجا چى است؟ فقط وصل در آنجا مدّ نظر است.

وَ اخْلُو به لِسرّى یعنى در آنجا فقط وصول به ذات براى من مطرح است و آن درجاتى که حالا خب یِک مقدارى درجات پایین‏تر که آن درجات، در جایى است که در لفظ نمى‏گنجد و عرض حال به زبان نمى‏آید مراتب مادون است مراتب باطن است تا اینکه به آن مرتبه‏اى مى‏رسد که‏ لى مَعَ اللّه حالاتٌ لا یَسعَئُها ملکٌ مُقَرَّبٌ و لا نبىٌ مُرسَل‏[۱۰] درست است؟ این مربوط به آنجاست آنجا فقط نفس حضور شرط است لذا هر کسى غیر از حقیقت وجود انسان، در آنجا بخواهد شفیع واقع بشود آن چیه؟ آن حاجِبْ و مانِع بین مُحِبّ و محبوب است بین عاشق و بین معشوق است آن واسطه است و این وجود آن واسطه را دفع مى‏کند آن چى است؟ آن دیگر آنجایى است که نه جبرئیل مى‏تواند شفاعت کند، حاجب و دربان، نه میکائیل نه عزرائیل هیچ کس دیگر در آنجا نیست فقط انسان است و پروردگار لذا در آنجا دیگر «من غیرِ شفیعٍ» است چون خود شفیع کى است؟ خودش دیگر در آنجا حاجب است خود شفیع دیگر در آنجا مانع است.

پس بنابراین امام سجّاد علیه السّلام دو مرتبه از مقام ارتباط انسان با پروردگار را بیان مى‏کند مقام اوّل مقام عرض حاجت که انسان نسبت به گرفتارى‏ها نسبت به مسائل، نسبت به گناهان، نسبت به دورى نسبت به ابتعاد نسبت به مشکلات، نسبت به خویشاوند، نسبت به دشمنان، فلان، همین حرف‏هایى که شب‏ها در دعاى ابوحمزه مى‏خوانیم این‏ها را بیان مى‏کند این‏ها را با صحبت و لفظ و امثال ذلک. یه مقام مقام خلوت است و در آنجا سرّ خودش را با محبوب در میان مى‏گذارد دیگر آنجا مقام مقام لفظ نیست.

نکته‏اى که در اینجا امام علیه السّلام مى‏خواهد بیان کند این است که «کُلَّما حَیتُ شئتُ» هر وقت که بخواهم‏ الحمدُلِلّه الّذى انادیه کلَّما شئتُ لِحاجَتى‏ هر وقت بخواهم مى‏توانم عرض حاجت ببرم پیش او در دین اسلام عرض حاجت بردن اختصاص به وقتى دون وقتى ندارد دیگر، هر وقت شما- مثل مسیحیّت نیست که اختصاص به روزهاى شنبه و اوقات خاصّ داشته باشد- هر وقت شما بخواهید مى‏توانید قرآن را باز کنید خدا با شما صحبت کند هر وقتى که بخواهید مى‏توانید نماز بخوانید شما با خدا صحبت کنید این چى است؟

این کُلَّما شِئْتُ است دیگر و جالب اینجاست که اصلًا برنامه زندگى انسان جورى تنظیم پیدا کرده که همیشه انسان در ارتباط با خدا باشد شما ببینید صبح اوّل طلوع فجر، مى‏گویند دو رکعت نماز بخوان شما دو رکعت نماز نافله مى‏خوانید بعد دو رکعت نماز صبح مى‏خوانید مى‏آید تا به ظهر مى‏رسد ظهر که مى‏شود نماز ظهر در آنجا واجب مى‏شود دو ساعت بعد دو ساعت و نیم بعدش چى؟ نماز عصر واجب مى‏شود یعنى وقت فضیلتش مى‏شود موقع غروب که مى‏شود، چند ساعت بعد، نماز [مغرب‏] وقتش مى‏شود یک ساعت و نیم بعدش نماز عشاء مى‏شود از نصف شب به بعدش نمازهاى نصف شب شروع مى‏شود یعنى این حالت استمرارِ نورانیّت، تمام بیست و چهار ساعت با انسان است یک وقت طولانى نیست که انفصال بیفتد بین این حالت و بین آن حالت و حال انسان چى بشود؟ همین که بخواهد از این شدّت نورانیّت کاسته بشود وقت نماز بعدى مى‏رسد.

لذا دستور داریم تقطیع در صلوات، یکى از دستورات سلوکى که همه بزرگان و عرفاء نسبت به تلامذه‏شان داشتند تقطیع در صلوات بود مرحوم علّامه طباطبایى به مرحوم آقا دستور تقطیع در صلوات داده بودند مرحوم آسیّد جمال گلپایگانى همین‏طور، آشیخ محمّد تقى لارى از شاگردان مرحوم قاضى دستور تقطیع صلوات داده بود، ایشان با ایشان ارتباط داشتند، مرحوم آشیخ عبّاس قوچانى همین‏طور، مرحوم آقاى حدّاد تقطیع در صلوات، مرحوم آقاى انصارى همین‏طور، خود مرحوم آقا تا آخر عمر این مسئله تقطیع در صلوات را همیشه به شاگردانشان توصیه مى‏کردند که نماز ظهر را ظهر بخوانید، نماز عصر را در وقت خودش چرا؟ چون انسان هشت رکعت نماز ظهر و عصر را مى‏خواند مى‏رود تا موقع غروب، خب از این موقع تا موقع غروب ممکن هشت ساعت فاصله باشد در تابستان هشت ساعت فاصله است ولى اگر آمد موقع ظهر با توجّه و با آن خصوصیّات خواند، دو ساعت و نیم بعدش چى‏

است؟ موقع نماز عصر مى‏شود خیلى فاصله‏اى نمى‏افتد تا آنجا، چهار پنج ساعت فاصله مى‏شود دوباره شب همین‏طور یک ساعت و نیم بعدش چى؟ دوباره همین‏طور و همین‏طور و این دائماً.

کلَّما شِئتُ یعنى این، انادیه هر وقت بخواهم نداش مى‏کنم اصلًا خود خدا فراهم کرده خودش وسیله‏اش را فراهم کرده که همیشه بیاید، بطرف من الآن بیا، سه ساعت بعد بیا، پنج ساعت بعد بیا، همین‏طور بیا، پیغمبر نماز شب چطورى مى‏خواندند؟ اوّل چهار رکعت مى‏خواندند یک ساعت و نیم استراحت مى‏کردند دوباره چهار رکعت دیگه مى‏خواندند دوباره یک ساعت و نیم، دو ساعت استراحت مى‏کردند دوباره مى‏آمدند دیگر نماز آن سه رکعت را مى‏خواندند و بعد هم فجر و این‏ها را ادامه مى‏دادند. این چى بوده قضیّه؟ این یعنى دائماً در حال ارتباط دائماً در حال تذکّر البته این مال اونا بوده‏ها! مال ماها که نیست ان‏شاءالله دیگر و به رحمته ترحمون ما دیگر چیزى نداریم جز همین عجز ما از شکر و عجز ما از عبادتت.

و أخلو به کلَّ حیثُ شئتُ لِسِرّى و هر وقتى‏که بخواهم آن جنبه ربطى که او به زبان نیاید و به فعل و جوارح در نگنجد آن جنبه ربطى که همان سِرّ بین من و بین پروردگار است موجب مى‏شود هر وقتى که بخواهم با او خلوت کنم هر وقتى که بخواهم مسئله‏ام را در میان بگذارم حالا این مطلبى که ما عرض کردیم این مال آن مقامات خود ائمّه علیهم السّلام و اولیاء است.

اما نسبت به خود ما، سِرّى را که نمى‏توانیم ما به زبان بیاوریم [و به‏] دیگران بگوى [یم‏] ما چه کار مى‏کنیم؟ او را با خدا در میان نمى‏گذاریم؟ خدایا این گرفتارى من است این درد من است این ناراحتى من است این مسائل من است شما اگر هر رفیقى داشته باشید نزدیکترین رفیق‏ها به خودتان امّا بعضى از چیزها را ازَش پنهان مى‏کنید غیر از این است؟ سرّتان است، خیلى‏ها هستند نزدیکترین افراد به آن‏ها زن آن‏هاست نزدیکترین افراد به آن‏ها شوهر آن‏هاست حتّى همین زن و همین شوهر بسیارى از مسائل را از هم پنهان مى‏کنند نمى‏خواهند بدانند حالا این نمى‏خواهد زنش این مطلب را بداند زنش هم نمى‏خواهد شوهر این را بداند ولى همین زن و همین شوهر یا همین رفیق وقتى که با خدا خلوت مى‏کند رودرواسى ندارد و سرّ خودش را با او در میان مى‏گذارد چرا؟ چون مى‏بیند وجودش از او است این رودرواسى براى چى بکند؟

وجودش از اوست احاطه عِلّى دارد بر او، بخواهد نخواهد او مى‏داند او عالم است او عالم بر خفیّات است او مى‏داند پس بنابراین دیگر در اینجا واسطه‏ایى ندارد که انسان بخواهد سرّ را برساند همین که با او خلوت مى‏کند دست او باز است براى اینکه درد [خود را بیان کند] و هیچ کس این‏طور نیست مثل خدا. این‏طور است.

یک روایتى دیدم راجع به قارون بود روایت‏ها مختلف است. روایت‏ها یعنى زیاد است در اینجا.

یکى روایت آن شخصى است که گناه کرده بود و یک عمل حرامى انجام داده بود و بعد پیغمبر را شفیع قرار داد و پیغمبر او را رد کرده بودند رفته بود در بیرون مدینه و چه و بعد آمد و بعد از چهل روز و این‏ها …. بعد خطاب آمد، آمد تو را خواند اگر از اوّل مرا مى‏خواند نیاز نبود به اینکه برود چیز بکند [و این‏] حرف‏ها.

راجع به قارون یک روایتى دیده بودم مدّت‏ها پیش بود الآن یک دفعه به ذهنم آمد که وقتى که قارون آمد حضرت موسى را، آخر حضرت موسى آمد به قارون گفتش که بیا بفرما وجوهاتت [را] بپرداز قارون گفت: انما اوتیته على علمى.[۱۱] من که بى‏خود به دست نیاوردم و بعد آمد [جمع‏] کرد افراد را و گفت: این موسى،- موسى پسر عموى قارون بود- گفت این با این وضعى که هست حسابتان را مى‏سد خلاصه همه پول‏ها را …، گفتند خب چکار کنیم؟ قارون گفتش که من حالا مى‏دانم چکار کنم و رفت یه زن بدکاره را چى کرد و یه پولى بِهِش داد و گفت بیاد در ملاء عام چیز کن! حضرت موسى داشت صحبت مى‏کرد براى افراد و یک مرتبه این زن بلند شد و گفت که اى موسى هر کسى این کار را بکند فلان است؟ گفتش که بله، گفت حالا تو با من فجور کردى! موسى گفت من کردم؟ گفت: بله بعد حضرت موسى خیلى چیز شد و فلان و گفتش که بیا اینجا ببینم، گفتش تو کردى، تو اینجورى کردى فلان و …. دیگر زن خیلى بدست و پا افتاد و گفت که این قارون به من پول داده براى اینکه خلاصه این کار را بکنم، بیایم این مسئله را نسبت بدهم دیگه حضرت موسى خیلى ناراحت شد و دیگر خطاب کرد خدایا نگاه کن ببین بنده تو را این‏طور این در میان افراد مفتضح مى‏کند چه مى‏کند خطاب رسید موسى به ما زمین را در اختیار تو قرار دادیم.

دیگر موسى دعا کرد، گفتش که هر کسى با قارون است بیاید این طرف رفتند همه کنار و یه چند نفرى هم با قارون ماندند یکى دو نفر این‏ها ماندند از همان افراد که با [حضرت موسى بد] بودند حضرت موسى نفرین کرد زمین این‏ها را فرو برد باز قارون فریاد زد اى موسى غلط کردم ببخش فلان کردم، خیلى عصبانى بود، دوباره نفرین کرد تا زانو باز این قارون فریاد نمى‏دانم گریه زارى، ببخش ما را حالا این کار را کردیم دوباره نفریق کرد تا کمر آمد دوباره هِى داد بیداد فلان التماس این چیزها بعد دیگر [نفرین‏] کرد برد پایین بعد خطاب آمد به موسى اى موسى! چقدر سنگ‏دلى اگر یک بار این مرا

مى‏خواند اجابت مى‏کردم هزار دفعه تو را خواند جوابش را ندادى.[۱۲] خب این در اینجا حالا این کار را کرد و این چیز امّا خب حضرت موسى حالا خب اولى چطور باید این مسئله را ما نگاه کنیم دیگر؟

این اگر مرا مى‏خواند من او را اجابت مى‏کردم مرا نخواند خب در اینجا خدا مى‏خواهد بگوید که اون مقام رحمانیّت من بالاتر از تو است این را مى‏خواهد بگوید حالا نه اینکه کار او خلاف بوده آن پیغمبر است و به امر او انجام مى‏دهد.

حالا این انسان از نقطه نظر ارتباطش با پروردگار اصلًا شفیع نمى‏خواهد هر موقع که انسان در بین خود و بین پروردگار خواست خلوت کند و مطلبى را در میان بگذارد در آنجا باز است هر وقت خواست در هر وقتى در هر اوقاتى در هر زمانى در هر مکانى آن در چى است؟ باز است و آن فیض ادامه دارد این به جهت همان وسعت رحمتى است که خداوند براى بندگانش خصوصاً براى امّت پیغمبر آخرالزّمانش قرار داده و از این نقطه نظر این امّت در سایر امم چى است؟ ترجیح دارد.

خب این تا حدودى راجع به این مسئله تا حالا بعد ببینم که خداوند توفیق بدهد براى ادامه مطالب.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

پاورقی:

[۱] . الکافى، ج ۲، ص ۴۹۶: عن أبى حمزه الثمالى عن أبى جعفر علیه السلام قال: مکتوبٌ فى التوراهِ التى لم تُغَیِّر: أنّ موسى سَأَلَ رَبَّه فعّالَ یا ربِّ أقریبٌ أنتَ مِنِّى فاناجیکَ أم بعیدٌ فانادیک ….

[۲] . سوره حجرات، آیه ۲

[۳] . سوره ق- آیه ۱۶٫

[۴] . الکافى، ج ۲، ص ۴۹۶: عن ابى جعفر علیه السلام قال: …. یا موسى أنا جَلِیسُ مَن ذکرنى ….

[۵] . سوره احزاب- آیه ۵۶

[۶] . الکافى، ج ۴، ص ۴۰۲: عن ابى عبدالله علیه السلام قال: … اللهم صلّ على محمد و آل محمد و بارک على محمد و آل محمد وَ ارحَم محمداً و آلَ محمدٍ کما صلّیتَ و بارکتَ و تَرَحَّمتَ على ابراهیمَ و آلَ ابراهیم انّک حمیدٌ مجیدٌ ….

[۷] . البلد الأمین و الدرع الحصین، ص ۴۰۶( ذیل دعاى جوشن کبیر).

[۸] ۱٫ الکافى، ج ۱، ص ۸۲ و ۸۳٫

[۹] . سوره طه، آیه ۱۸،

[۱۰] . مرآه العقول، ج ۵۱، ص ۴۶۹٫( با مقدارى اختلاف).

[۱۱] . سوره قصص، آیه ۷۸

[۱۲] ۲٫ تفسیر القمى، ج ۲، ص ۱۴۵٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن