جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۷
موضوع: جلسه ۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۷ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۳ رمضان ۱۴۳۷
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ وَ لَو خِفتُ تَعجِیلَ العُقُوبَهِ لَاأجْتَنَبتُهُ لا لِأَنَّکَ أَهوَنُ النَّاظِرینَ وَ أَخَفُّ المُطَّلِعِینَ بَل لِأَنَّکَ یا رَبِّ خَیرُ السَّاتِرِینَ وَ أَحکَمُ الحَاکِمِینَ وَ أَکرَمُ الاکرَمِینَ؛ اگر بر گناهم امروز کسى مطلع مىشد غیر از تو، من انجام نمىدادم و همچنین اگر تعجیل در عقوبت تو بود و از تعجیل در عقوبت تو ترس داشتم اجتناب مىکردم و این نه به این جهت است که تو نسبت به اعمال و رفتار ما نظارت ندارى و آگاه نیستى و اطّلاعت اطّلاع ناقص است، بلکه به خاطر این است که تو بهترین ساتر و پوشاننده عیوب هستى و از همه حاکمان و حکمرانان و حکمکنندگان کارت متقنتر و محکمتر و استوارتر است و در کرامت از همه کریمان کرامت و بزرگوارى تو بیشتر است.»
امام سجّاد علیه السّلام در اینجا دو مطلب را متذکّر مىشوند که مسئله بسیار مهمّى است و متأسفانه- خصوصاً امروزه- ما مشاهده مىکنیم که نسبت به این مطالب توجّه چندانى نمىشود و آن عیبپوشى خلائق است و در مقابل افشا عیوب مردم که کار بسیار زشت، ناپسند، وقیح و قبیحى است.
انسان عیبى که از یک شخص مىداند و اطّلاع دارد بیاید آن عیب را افشا کند. شخصى پیش شخص دیگر سرّى را به امانت گذاشته، انسان تا وقتى که با او مىخندد بر سر یک سفره مىنشیند آن سرّش را هم نگه مىدارد. وقتى که بین [آنها] قضیّه و مسئلهاى پیش بیاید نقارى پیش بیاید آن سرّ را افشا کند؛ چقدر کار زشت است، چقدر کار قبیح است، چقدر کار بىشرمانهاى است. انسان از شخصى یک عیبى سراغ دارد، یک کار خلافى کرده کسى هم خبر ندارد، این مطّلع مىشود. این بیاید و پیش او برود و بگوید که: آقا من از این عیب تو اطّلاع دارم یا فلان کار را انجام مىدهى یا عیبت را افشا مىکنم! خیلى کار قبیحى است. حیوان این کار را انجام نمىدهد ولى این انسان دوپا این حیوان دوپا مىآید و این کارها را مىکند. واقعاً انسان چه چیزهایى مشاهده مىکند!
امام علیه السّلام مىفرماید: فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ؛ اگر غیر از تو کسى بر گناه من اطّلاع پیدا مىکرد من نمىآمدم این کار را انجام بدهم. آبرویم مىرود آبرویم مىرود، هیچکس نمىآید آبروى خودش را در معرض حراج بگذارد، سعى مىکند که گناهش مخفى باشد خطایش مخفى باشد،
کسى از او اطّلاع پیدا نکند. آن مسئله وَ لَو خِفتُ تَعجِیلَ العُقُوبَهِ یک مطلب دیگرى است که بعداً به توضیح آن مىپردازیم.
حالا در این فقره اوّل که حضرت مىفرمایند اینکه من مىدانم فقط تو مىدانى و خیالم جمع است، تو بدانى عیبى ندارد خدایا! کسى دیگر نداند. تو بدانى نمىآیى فاش کنى: آى خلائق بدانید فلان بنده من فلان کار را انجام داده، فلان عمل حرام را مرتکب شده، نه! خدا اینطور نیست. خدا به این کیفیّت نیست، خدا عیب را مىپوشاند.
این مسئله یک جنبه توحیدى دارد و یک جنبه فلسفى؛ جنبه فلسفى آن این است که: کلّ وجود و نظام عالم وجود بر اساس خیر است و جنبه رحمت غالب است بر جنبه غضب. یا مَن وَسِعَت رحمته کُلّ شىء، اللَّهُمَّ إنِّى أسأَلُکَ بِرَحمَتِکَ الَّتِى وَسِعَت کُلَّ شىء این رحمت و جنبه غلبه رحمت با افشا عیب منافات دارد. عیب زشتى است، پلیدى است، نقصان است، ظلمت است، کدورت است. جنبه رحمت پروردگار همیشه غالب است بر جنبه غضب او، لذا اثرش هم در عالم خارج ابراز رحمت است، ابراز زیبایى است، پوشاندن زشتى است، پوشاندن نقصان است.
إنّ الله جمیل و یحب الجمال خدا جمیل است و جمال را دوست دارد؛ یعنى ظهور خودش در مظاهر جمالیّه را هم دوست دارد چون اثر خودش است. دیدید وقتى یک خطاط خط مىنویسد هى به خط خودش نگاه مىکند! یک نقاش وقتى یک تابلو مىکشد مىگذارد جلویش و هى شروع مىکند به نگاه کردن. نگاه کردن ندارد خودت کشیدى دیگر! نه، کیف مىکند، عجب! این اثر من است، این زاییده من است. نفس خودش را در این تابلو مىبیند، ظهور خودش را در این تابلو مىبیند. آن [خطاط] ظهور خودش را در این خط مىبیند، در این کشیدن، در این قوس، در این جزرومدى که به این قلم مىدهد. احساس مىکند خودش دارد مىرود بالا، خودش مىرود پایین، خودش کشیده مىشود. این لامى که مىآورد و به این کیفیّت برمىگرداند آن خودش را در این لام مشاهده مىکند، چطور در کاغذ نقش بسته و از اینکه به این کیفیّت ظهور پیدا کرده انبساط پیدا مىکند.
مىگویند میرعماد، این خطهایى که مىنوشت- خودش هم فقیر بود- مىآمدند از او به قیمت گزاف بخرند ولى نمىداد. همینطور در فقر بود و این خطهایش همینطورى روى همدیگر بار مىشد و این نمىفروخت. حالا مثلًا یکى به زور مىآمد [خرید] مىکرد. دلش نمىآمد آن اثرش که از او ظهور پیدا کرده آن اثر از او برود بیرون. اگر احساس مىکرد این خط از این خانه رفت بیرون انگار یک تکه از وجودش دارد کنده مىشود، یک قسمتى از وجودش کنده شد!
این ظهور خداست؛ یعنى ظهور خدا به این کیفیّت است که زیبایى را ظاهر کند، زیبایى را در معرض تماشا قرار بدهد. انسانها هم همینطور هستند انسانها! چرا مستحب است وقتى که انسان مىخواهد از منزل بیرون بیاید محاسن خودش را شانه کند؟ به خاطر اینکه خدا از ژولیده پولیدگى بدش مىآید. پیغمبر هر وقت مىخواستند از منزل بیرون بروند موها و محاسنشان را شانه مىکردند، عطر استعمال مىکردند، لباس نظیف مىپوشیدند، در آینه نگاه مىکردند که لباسشان کثیف نباشد، لک نباشد، ظاهرشان آراسته باشد. تا اینکه همینطور یک عمامه بپیچد و با یقه [کج] و ریش یکى اینطرف رفته یکى آنطرف، اینجور بیاید بیرون [بگوید] ما به این کارها کار نداریم! نه بابا، چىچى کار نداریم؟! دنیا حساب کتاب دارد، انسان باید منظم باشد و مرتب باشد. هر چیزى روى حساب و کتاب است.
انسان مىخواهد خودش را به شکلى دربیاورد که در مرئى و منظر دیگران زیبا جلوه کند و این یک غریزه است، چه در مرد چه در زن تفاوتى نمىکند. گفت:
پرى رو تاب مستورى ندارد | چو در بندى سر از روزن درآرد |
هى مىخواهد خودش را نشان بدهد، مىخواهد خودش را به دیگران ارائه بدهد؛ من این هستم حُسنم این است، زیبایىام این است، به این کیفیّت است. اینجا دیگر حکایات بسیار است و مطالب زیاد.
آنوقت [روى] همین جهت، خدا نسبت به بندگان هم مىخواهد بندگانش آنچه که از آنها به منصه ظهور مىآید همه نیکى و جمال باشد عیب نباشد. تعدّى حرام است، انسان بیاید تعدّى کند، به مال یک شخصى تعدّى کند، به منزل یکى تعدّى کند. چرا؟ چون آن جمال از بین مىرود به جاى او خشونت و پرخاشگرى و عداوت و قساوت و دشمنى جایش را مىگیرد و این برخلاف جمال است، برخلاف زیبایى است، برخلاف آن رحمت و عطوفت است. ظلم حرام است، چرا حرام است؟! چون ظلم برخلاف جمال است، ظلم کدورت است، ظلم ناپاکى است، ظلم نقصان است. وضع الشىء فى غیر موضعه؛ شما یک چیزى را در غیر از موضع و جاى خودش بگذارید. این نامناسب است، نازیباست.
بهطور کلّى تمام اساس عالم، بر اساس جمال پایهریزى شده و اساس دین و شریعت بر اساس جمال پایهریزى شده است. آنچه که زیباست از نقطه نظر شرع به آن امر شده است، آنچه که نازیباست از آن نهى شده. چرا شُرب خمر حرام است؟ به خاطر اینکه انسان را از آن حالت طبیعت و انسانیّت که
حالت زیبایى است خارج مىکند به یک عالم حیوانى، کسى که شُرب خمر مىکند هیچ چیزى حالیش نیست، عربده مىکشد.
یکوقت من رفته بودم در یک جایى هتلى بودم، آمده بودم قسمت رزروشن داشتم کارها را انجام مىدادم. [لحن] صحبت هم عادى بود بلند نبود، آن دو نفرى که آنجا بودند گفتند: یکقدرى آهسته صحبت کنید الان چند نفر اینجا نشستند با کامپیوتر مشغولاند. من نگاه کردم دیدم بله، نشستند و صدایم را آوردم پایین، گفتیم بسیارخب.
فردا شب تقریباً دیروقت بود ساعت یازده و نیم بود من آمدم در هتل نشسته بودم. من به جاى آنها داشتم با کامپیوتر نامههایم را نگاه مىکردم و پاسخ مىدادم. یکدفعه دیدم از کنار سالن دو نفر دارند مىآیند عربده مىکشند داد مىزنند، اصلًا تمام صدایشان تا آن ته سالن [مىرود.] خیلى [شوکه] شدم، کى هستند مرتیکهها که آمدند، ساعت یازده و نیم است خجالت نمىکشند! آمدم جلو دیدم همان دو تا دیشبىها هستند همانهایى که به من مىگفتند آقا صدایتان را [پایین] بیاورید! مست کرده بودند، همان دیشبى حالا مست کرده بود، داد مىزد انگار در بیابان است. آمدم گفتم: ساکت باش. صدایش را آورد پایین. مست کرده، مستى او را از آن حالت انسانیّت خارج کرده رفته در حیوان. در خیابان خر دیدید! هیچ ملاحظه مىکند این ناظر محترم دارد بهش نگاه مىکند؟ مردم ایستادند. عربده مىکشد صدایش را ول مىدهد که انگارنهانگار کسى هست و کسى نیست. نمىفهمد فهم ندارد بیچاره! خدا اینطورى خلق کرده.
آنوقت انسان هم مىشود مثل همین حیوان، لذا شُرب خمر براى همین حرام شد وگرنه غیر از این که چیزى نیست مایعى است. انسان را از آن حالت انسانیّت، از حالت تعقل خارج مىکند به حال بهیمیت، از جمال بیرون مىآورد به صورت نازیبا و زشت آن را خارج مىکند. دزدى همین است، قمار همین است، سایر مفاسد همین است. تعدّى همین است، رشوه همین است، تقلب همین است، خیانت همین است.
تمام محرّمات را شما نگاه بکنید مىبینید در قبال جمال است، همه اینها در مقابل و در تقابل با جمال قرار گرفته و همه اینها مبعّد است. تمام اینها انسان را از آن خارج مىکند و برخلاف آن مسیر که مسیر جمال است انسان را سوق مىدهد که وادى وادى ظلمات و کدورت و ابتعاد است. خدا مىخواهد مظاهرش در دنیا مظاهر جمال باشد لذا بدترین چیز این است که انسان بیاید و عیب یک نفر را افشا کند، عیب یک شخص را بیاید و بگوید.
یکوقت با مرحوم آقا رضوان الله علیه در خدمت مرحوم آقاى حدّاد در کربلا بودیم- بعد از سفرى که از حج مراجعت کردیم- ایشان [مرحوم آقا] صحبت یک نفر را کردند که ازدواج کرده بود- پسر یکى از همان افرادى که در مسجد بود و مىآمد- بعد متوجّه شدند که علىکلحال خطایى صورت گرفته و دیگر آن ازدواج منجر به جدایى شد. بعد مرحوم آقا فرمودند: وقتى که آن شخص- یعنى پدر داماد- متوجّه این خطا و اشتباه شد، آن طرف مقابل [هم] از مقام انکار برآمد و این تلاش خودش را کرد تا این مطلب را به اثبات رساند که این همچنین قضیّهاى بوده. آقاى حدّاد خیلى ناراحت شدند و گفتند: چرا این کار را کرد؟! مىرفت زنش را طلاق مىداد جدا مىشدند. چرا آمد این را افشا کرد؟ چرا این را اثبات کرد؟ بالاخره آن هم یک بنده خدایى است، آن هم مىخواهد زندگى کند، تو برو طلاق بده مسئله دیگر تمام مىشود! از این کار و قضیّه خوششان نیامد که انسان بیاید این کار را بکند و این خیلى مسئله مهمّى است.
ظاهراً حدیث قدسى هم داریم- مسلّم روایت را دیدم اما شک دارم بین حدیث قدسى- که خدا مىفرماید: هیچکس نیست که آبروى بنده مؤمن مرا ببرد و گناه مخفى او را افشا کند الا اینکه تا زمان حیات خودش من همان مصیبت را براى او بهوجود خواهم آورد و همان را بر سر او خواهم آورد، همان کارى که او کرده برایش تا وقتى که زنده است برایش پیش مىآورم. خودمان هم در این دنیا مىبینیم که چه خبر است دیگر. خیلى بد و زشت است، اصلًا بعضىها هستند فقط به دنبال این هستند که بروند از افراد نقاط ضعف به دست بیاورند و آن نقاط را بگذارند لاى نمىدانم پیاز و این چیزها تا اینکه مثلًا یک وقتى یک روز مبادایى بیایند و آن را مورد سوء استفاده قرار بدهند.
آدم به خاطر اینکه بخواهد از حریفش جلو بیفتد، بیاید یک مسئله مخفى آن شخص را افشا کند، یعنى چى؟ آیا این کار براى خداست که آدم به خاطر غلبه بر حریفش بیاید عیب او را بگوید؟! بیاید عکسش را پخش کند، بیاید یک کارى که هیچکس خبر ندارد حالا فرض کنید که رفته یک جا: آى این در فلانجا رفته! چقدر این کار شرمآور و قبیح است، چقدر این کار وقیح است. آنوقت مىشود بگوییم دیگر این شخص براى خدا کار مىکند؟! مىتوانیم بگوییم نیت این شخص نیت [الهى است؟] چه نیتى؟ چه قصدى؟!
یک وقتى من داستانى از یک مسیحى مىخواندم- حالا چون دقت ندارم- خیلى تعجب کردم. واقعاً ببینید این مردم دین ندارند ولى فطرت دارند، انسان هستند آدم هستند. آنوقت ما چى هستیم!
الان یک قضیّهاى در ذهنم آمد: مىگویند کمال الملک نقاش معروف که قبرش هم در نیشابور است، این نقاش خیلى معروفى بود ولى از نظر التزام به مسائل و دیانت حالا دیگر خدا مىداند ما که خیلى اطّلاعى نداریم. یکوقت یک شخصى با او یک اختلافى داشت و آمده بود از طرف این امضاى او را جعل کرده بود، یک نامهاى نوشته بود راجع به بعضى از زمینها براى قسمت طهران بود. آنها وقتى که نگاه کردند خیلى تعجب کردند، چون کمال الملک را مىشناختند مرد محترمى بود، خیلى آدم با عنوانى بود براى خودش بیاوبرویى داشت و سُکنایش در همین نیشابور بود.
آنها به این نامه شک مىکنند، سه نفر از طهران مىآیند به نیشابور که نسبت به این قضیّه تحقیق کنند که واقعاً این نامه این است یا اینکه قضیّه چیست. این نگاه مىکند و متوجّه مىشود مىگوید: نه این که نامه من نیست. متوجّه مىشوند که آن شخص امضا را جعل کرده و براى اینکه به یک منافع و مطامعى برسد اسم ایشان را کشیده وسط. آنها مىگویند که شما تقاضا کنید که چون این شخص [جعل امضا] کرده ما ایشان را تحت تعقیب قرار مىدهیم و پدرش را درمىآوریم و مىخواستند حکم خیلى سنگینى هم به او بدهند. ایشان مىگوید: نه من این کار را نمىکنم. هرچه اصرار مىکنند مىگوید نمىکنم. مىگوید امضا امضاى من نیست این شخص این کار را هم کرده، ولى من نمىخواهم به واسطه این کار یک صدمهاى به این شخص برسد، این شخصى که دشمن من هست- حتى با هم اختلافات و مسائلى داشتند- اگر شما تضمین مىدهید که او را تعقیب نکنید من در اینجا مىنویسم و امضا مىکنم که این نامه و امضا، نامه و امضاى من نیست. اگر شما تضمین نمىدهید من هم این کار را نمىکنم. آنها چون گفتند که ما نمىتوانیم این تضمین را بدهیم؛ چون مسئله دست ما نیست، باید برود محکمه و قضیّه به آنجا مربوط مىشود. این شخص حاضر نشد.
جالب اینجاست- خیلى وقت پیش بود این قضیّه را خواندم اینطور که در ذهنم است- مثلًا وقتى که از اینها چون دولتى بودند پذیرایى هم شده بوده حتى از این نوشیدنىها! هم در خانهاش پیدا شده و با این کیفیّت بود. مىخواهم بگویم اینجور آدمى بودند ولى شما ببینید چقدر این شخص شخص با وجدانى بوده، شخص انسانى بوده، شخص با کرامتى بوده. البته خودش نخورد آنها خوردند، گفته بود من نمىخورم مدتى است دیگر نمىخورم- حالا یا توبه کرده بوده یا هرچه بوده- گفته بود من مدتى است از این چیزها نمىخورم. ولى از مهمانهایش به نحو اتم پذیرایى کرده بوده! پذیرایى را مىکرده، حالا خودش محروم بوده ولى مهمانهایش را به یک نوایى مىرسانده!
شما نگاه کنید او با این وضع مىگوید من این کار را نمىکنم. شما را به خدا ما به اندازه این [شخص]، که متشرع هستیم و شیعه هستیم و اهل نماز و روزه و محاسن و امثال ذلک و مبلغ دین و … اینقدر مروت داریم؟ اینقدر مروت در ما هست؟ او که دشمنش بود و امضایش را زیر نامه جعل کرده بود اینطور بخشید، ما مىرویم از هزار سوراخ و سُنبه برمىداریم مىکشیم بیرون! این دین ماست! دین ما این است! آنوقت کدام یک از دو طرف مسلمان هستیم؟ به ما مىگویند مسلمان یا به آنها مىگویند مسلمان؟! امام سجّاد که اینطور نیست.
امام مىفرماید: اگر غیر از تو کسى مطّلع مىشد من انجام نمىدادم، من گناه نمىکردم؛ چون دیدم تو ستارالعیوب هستى گناه کردم. گفتم با خدا کنار مىآییم حالا مشکل نداریم! با غیر خدا نمىشود کنار آمد. از خدا ترس نداریم، خدا از خودمان است، خیلى با خدا مشکل نداریم. ترس ما از بندگان خداست، از مخلوق خداست، با آنها نمىتوانیم چکار کنیم!
بزرگان نسبت به این قضیّه خیلى تأکید داشتند. کم مجالسى مىشد که ما در خدمت آنها بودیم و اگر نظیر این مسائل پیش مىآمد ما احساس مىکردیم طرحش براى آنها خوشایند نیست، دعوت به سکوت مىکردند، [دعوت] به گذشت مىکردند. حتى مىگفتند از ذهنتان هم این چیزها را پاک کنید، اصلًا خوب نیست این چیزها در ذهن باشد. انگار همین واقعهاى که انسان آن واقعه را در ذهن خودش نگه دارد چه بخواهد و چه نخواهد در نفسش تأثیر مىگذارد، آن اثر بد خودش را دارد. به عکس، اگر انسان از رفیقش یک واقعه خوب، یک انفاقى از رفیقش در نظر بگیرد هروقت به یاد او مىکند انبساط پیدا مىکند. یک کار خیرى که از رفیقش در یادش است هروقت به نظرش مىآید یک حالت بهجتى به انسان دست مىدهد. یا اینکه کار خلاف، خلاف که مىآید حالت غم حالت کدورت پیدا مىشود. چرا انسان این را در ذهنش نگه دارد؟!
گاهى اوقات مىشود من یکدفعه یک قضیّهاى در ذهنم مىآید بهطور ابهام، قضیّه خوبى نیست- حالا هر چى- تا مىبینم آمد، هنوز مبهم است بخواهم فکر کنم مىرسم به تفصیل، فورى رد مىکنم اصلًا برود دیگر پى آن را نمىگیرم. اگر یکخرده رویش فکر کنم این خصوصیاتش چطورى بود، اینطرف آنطرف، خراب شد باختم! او مىآید و اثر خودش را مىگذارد، مىآید آن ظلمت را ایجاد مىکند، کدورت را ایجاد مىکند. ولى به عکس، وقتى که مىبینم یک مسئله و قضیّه خوبى، یک داستانى، یک واقعهاى یک چیزى که هست و مثلًا قبلًا اطّلاع داشتم وقتى مىآید مىنشینم یکخرده فکر مىکنم زوایایش را [بررسى مىکنم] دیگر کاملًا روشن مىشود مىبینم چقدر باز شدم، چقدر باز شدم، حالت
سرور و بهجت و حالت انبساط پیدا کردم. [این] جمیل است آن زشت است. این زیباست آن مشبّه است، این نور دارد آن ظلمت دارد. درست در قبال هم و در مقابل هم قرار دارد.
آن کسانى که به دنبال این مسئله هستند قدم از قدم در سلوک برنمىدارند، امکان ندارد. آن [کسى] که در این فکر است برود نگاه کند ببیند آها لابهلا اینطرف و آنطرف یک چیزى مىتواند پیدا کند بکشد بیرون بیاورد بگذارد اینجا، این آدم هزار سال ذکر یونسیه بگوید انگار در گوش حمار آمده دارد مىگوید. هیچ فایدهاى ندارد، برود رد کارش، اقلًا به دنیایش برسد!
دو سه روز پیش بود یک عکسى دیدم یک بنده خدایى بود- از همینهایى که مخالف با عرفان هستند- خیلى به حالش تأسف خوردم. اصلًا وقتى نگاه به چهرهاش کردم- حالا تعبیر که درست نیست حالا هر چى- دیدم این از صورت بشرى خارج شده از صورت بشرى! تبدیل شده به یک شخص دیگر، صورتش سیمایش، نفسش، اصلًا نفسى که در خلاف مُهر خورده، ریخته شده، قالببندى شده. اینها اصلًا بهطور کلى دیگر گوششان حق را نمىشنود، قلبشان حق را نمىفهمد، فقط به دنبال این هستند که آنچه که مَنوىّ نفس خودشان هست به هر کیفیت و شکلى آن را به دست بیاورند، فقط به دنبال این هستند. کارى ندارند به اینکه صحیح است صحیح نیست هیچى کار ندارند. اگر امام زمان علیهالسّلام هم ظهور کند بیاید بگوید مسئله این است، مىگوید این هم اشتباه مىکند مىگوید این هم اشتباه مىکند؛ چون نفس قالببندى شده از اینجا حرکت نمىکند، یعنى انسان به اینجا مىرسدها!
آدم مىرسد به اینجایى که دیگر دنبال نفسش مىرود، دنبال این که حق چى هست نمىرود، فقط دنبال این است آن که من الان دارم مطرح مىکنم، آن که من دارم الان مىگویم و پخش مىکنم این زمین نماند، این زمین نیفتد، این برایش مهم است. خب اگر شد با همین عبارتها با همین کتابها، با همین اطّلاعات با همین ضَرَبَ ضربها اگر با این شد شد، اگر نشد به مسائل دیگر مىپردازیم، اگر شد دروغ مىگوییم اگر شد تهمت مىزنیم، اگر شد … هستها شوخى نیستها!
یک شخصى نقل مىکرد مىگفت در یک مجلسى بودیم دیدیم که دارند به یک نفر تهمت مىزنند اصلًا، گفتم که آخه شما دارید به این تهمت مىزنید. مىگویند نه این اشکال ندارد، براى اثبات موقعیت ما اشکال ندارد! تهمت هم بزنیم چه اشکال دارد؟! مىگوییم بابا این را که مىدانیم حالا طرف هر چه هست این کاره که دیگر نیست، یک چیزى بگو بماسد. گفت که نه این اینطور است! حالا ادعاى سلوک هم مىکنیم! ادعاى راه خدا هم مىکنیم! این راه خدا این است؟!
خدا به داد آدم برسد، آدم به یک جایى مىرسد که براى اثبات مسیر ناحق خودش خود را محق مىداند که به یک مؤمنى تهمت بزند، اصلًا آدم نمىفهمد که جریان چیست، یعنى تا کجا انسان پیش مىرود. اینها همه حبال شیطان است که انسان را با اینها به سمت و سوى خودش مىکشاند و از آن جاده انسان را منحرف مىکند.
سالک فقط باید به خودش نگاه کند، اصلًا نباید به این فکر باشد که یک روزى بر سر خودش مىآید یا نمىآید، حالا گیرم بر سر خودش در این دنیا نیامد، گیرم که در آن دنیا هم خدا مؤاخذه نکرد. ما را چه به اینکه بیاییم و عیب یک شخصى را عیب یک فردى را که کسى [نمىداند،]- حالا یک عیبى است که همه مىدانند، خب مىدانند دیگر- چیزى را که نمىداند چرا انسان بیاید آن را بگوید، مطرح کند؟ چرا اصلًا در نفس خودش بیاورد؟ همین آوردن در نفس این خودش اوّل ضررى که در اینجا به وقوع مىپیوندد متوجّه خود انسان است. حالا ضررها و مسائل و تبعات دیگر به جاى خودش محفوظ، اوّل متوجّه خود انسان است.
همینکه شما مىآیى و یک عیب و یک قضیّه را در خودت نگه مىدارى که یک روزى بگویى از همانموقع راهت با خدا بسته شد، از همانموقع قفل شد، دیگر این نفس نفس سابق نیست، بسته شد، نماز که بخوانى نمازت ارزش ندارد، قرآن که بخوانى ارزش ندارد. قرآن در صورتى تأثیر مىگذارد که نفست باز باشد، نه اینکه نفست بسته باشد. آنجا قرآن را از اوّل تا آخرش هم دوره کنى انگار دارد مىخورد به این و برمىگردد دیگر این تو نمىرود، در نفس نمىرود، مىآید مىخورد برمىگردد مىخورد کمانه مىکند و مىرود، از اوّل تا آخر هم بخوانى فایدهاى ندارد. نماز که مىخوانى انگار چوب دارد نماز مىخواند، همین چوب، چوبهایى که کوک مىکنند و بلند مىشود نماز مىخواند. نفس نماز نخوانده، نفس بسته است. نفس بسته ذکر بگوید انگار نگفته، قرآن بخواند انگار نخوانده، نماز بخواند انگار نخوانده. نفس باید باز باشد تا این ذکر و قرآن و دعا و امثال ذلک اینها بیاید و تأثیر بگذارد و او را حرکت بدهد و جلو ببرد.
این امور به خصوص این امور، حالا گناهان دیگر هم هست که آن گناهان در این حد و اینها نیست، این یکى از گناهان بسیار مهمّى است از آن گناهانى که در نفس تأثیر مىگذارد این است. گناه متعدد داریم و هست که هرکدام اینها کدورت مىآورند ظلمت مىآورند، ولى بعضى از اینها خیلى تأثیرگذار هستند، انگار مىآیند این را مىبندند دیگر بهطور کل مىبندند. یکى از آنها این است، یکى از آنها اذیت کردن مؤمن است، آزار مؤمن است، آزار به مظلوم است، [آزار] یتیم هست. اینها چیزهایى
است که خیلى تأثیرگذار هستند. و خدا از این کار خیلى بدش مىآید خیلى، نیست خدا خودش ستار است، وقتى که ببیند برخلاف این صفتش در خارج تحقق پیدا کرده خدا خیلى ناراحت مىشود و خیلى بدش مىآید و مىگذارد در کاسه همان شخص، به حسابش مىگذارد.
این از جمله مسائلى است که خدا نسبت به این قضیّه کوتاه نمىآید. لذا تأکید بزرگان همیشه روى این قضیّه بوده است همیشه تأکید مىکردند سرتان پایین فقط به خودتان نگاه کنید، به کسى دیگر نگاه نکنید. فقط راه خودتان را بروید فقط متوجّه خودتان بشوید. تا شما را وکیل و وصى کسى نکردند به شما چه مربوط است بیایید سرک بکشید ببینید فلانکس چه کار مىکند فلانکس چه کار مىکند!
ظاهراً وقتى که در کربلا بودیم یک شخصى آنجا بود- البته بعد هم مطرود شد و آقاى حدّاد دیگر او را از منزل خودشان بیرونش کردند و از خودشان راندند- این رفته بود نسبت به یکى از همان اشخاصى که رفتوآمد داشتند یک عیبى پیدا کرده بود: بله، فلانى فلان کار را مىکند، فلان مسئله دارد چى چى دارد! وقتى آمد براى مرحوم آقا نقل کرد ایشان خیلى ناراحت شدند، گفتند: اصلًا کى به تو گفته که بروى این کارها را انجام بدهى؟ دنبال این چیز باشى بخواهى نقطه ضعف بگیرى؟ کى تو را مأمور این کار کرده بود؟ حالا این با یک نفر در آنجا اختلاف داشت و مىخواست آن را به یک کیفیتى اصلًا از آنجا براند، آن نه تنها رانده نشد بلکه خودش رانده شد. ببینید، دنیا حساب و کتاب دارد، این نیست که هر کسى هر کارى بخواهد بتواند انجام بدهد، آن هم اینجا در این حساب و در این برنامه!
فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ اگر بر گناه من غیر از تو آگاه مىشدند انجام نمىدادم و اگر ترس از تعجیل عقوبت داشتم هم اجتناب مىکردم. إنشاءالله دیگر باید ببینیم که باقى مطالب به چه کیفیتى هست.
اللهم صل على محمد و آل محمد