جلسه ۱۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۳۶
موضوع: جلسه ۱۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۱۴ رمضان ۱۴۳۶
أعوذُبِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنهعَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
«هَبنِى بِفَضلِکَ وَ تَصَدَّق عَلَىَّ بِعَفوِکَ أَى رَبِّ جَلِّلنِى بِسَترِکَ وَ أعفُ عَن تَوبیخِى بِکَرَمِ وَجهِکَ؛ به فضل و بزرگوارى خودت بر من ببخشاى و به عفو خودت بر من تصدق نما، اى پروردگار من، مرا به پوشش خود پوشش بده و از توبیخ من به کرامت وجه خود درگذر.»
در شبهاى گذشته خدمت دوستان عرض شد که دو نکته مهم در این فقرات هست که یکى از آنها به خدا باز مىگردد و نکته دیگر- که آن هم به دو قضیه و دو مسئله تقسیم مىشود- به ما بازمىگردد؛ آنکه به خدا بازمىگردد این است که خدا اصل و منبع و سرچشمه و حقیقت همه چیز است و هرچه از آثار و خواص در این عالم ما مشاهده مىکنیم از آن منبع و آن سرچشمه است.
راجع به صحبتهایى که در شبهاى گذشته عرض شد بعضى از دوستان سؤالهایى داشتند، حالا یا شفاهى یا توسط نامه مطالبى را بهعنوان سؤال مطرح مىکردند که اینکه شما رویش تأکید دارید که همه چیز از خداست پس بدى هم از خداست! نمىشود که انسان نصفش را قبول کند نصفش را قبول نکند، آن قسمتى که خوب است مىگوییم: خدایا آن از تو است چون اصل همه چیز تو هستى، اراده همه خلایق در اراده توست، توان و استعداد همه خلایق از استعداد و توان توست، قدرت در همه موجودات از قدرت توست. اگر اینطور است پس چرا ما مشرک شویم و فقط نصفش را بگوییم: آنکه خوب است آن براى توست! خدا مىگوید: پس آن نصف دیگرش براى من نیست پس چرا مىگویى همه چیز از خودت است؟ اگر قرار است همه قدرتها از او باشد، همه توانها از او باشد او اصل و ریشه براى همه افعال و کردار باشد، پس بنابراین یکراست بیاییم موحد شویم بگوییم: خدایا هم خوبى از توست و هم بدى از توست، راحت کنیم و بعد هم خودمان کنار بنشینیم و هر کارى دلمان خواست بکنیم همه از اوست دیگر!
من یادم است کلاس دوم یا سوم، دوم ابتدایى بودم هفت سال هشت سالم بود، یک روز از مدرسه برگشتیم منزل زمستان بود، دیدم که در بیرونى- همان منزل احمدیه در زیر کرسى- مرحوم آقا بودند و دوستان آنموقع (مرحوم حاج اسماعیل دولابى و خدا رحمت کند مرحوم مهندس تناوش و بعضى از افرادى که الان بحمدالله در قید حیات هستند که در آنموقع ارتباطشان با مرحوم آقا بیشتر بود) ما هم آمدیم کنار کرسى نشستیم، صحبت این شعر سعدى بود که:
گر گزندت رسد ز خلق مرنج | که نه راحت رسد ز خلق نه رنج | |
از خدا دان خلاف دشمن و دوست | که دل هر دو در تصرف اوست | |
تیر گر چه از کمان همى گذرد | از کماندار بیند اهل خرد |
مرحوم آقا رو کردند به من گفتند: خب آقا سید محسن براى ما این شعر را معنا کن ببینم.- من کلاس دوم بودم و شش، هفت سال داشتم- «گر گزندت رسد ز خلق مرنج» این یعنى چه؟ گفتم: یعنى هر گزندى از تو به مردم برسد، ناراحت نباش، طورى نمىشود! آقا اینها زدند زیر خنده مخصوصاً این حاج اسماعیل گفت: خوب شد دیگر کارمان درست شد، هر کارى مىکنى بکن بىخیال- قشنگ یادم است- گفت هر کارى مىکنید بىخیال. گفتم: موحد همین است- آنموقع نمىگفتم الان مىگویم- موحد همین است هر کارى مىکند. مرحوم آقا هم هه! هه! همینطورى مىخندیدند و بعد گفتند: نه آقاجان این معنایش نیست. بعد من تعجب مىکردم چرا اینها به من مىخندند، من که حرف بدى نزدم! چرا اینها مىخندند. بعد خود مرحوم آقا برایم گفتند: گر گزندت رسد، یعنى گزندى تو را نه گزندى از تو، تو را برسد ز خلق ناراحت نباش. خلاصه این هم یکجور است دیگر فرق مىکند نظرها مختلف است. ما مىخواستیم موحد شویم نگذاشتند! ما را به کثرت آوردند وگرنه من مىخواستم موحد شوم! در همان توحید همه را از خدا بدانیم، حالا دیگر گفتند نه اینجورى نیست خلاصه، این چیزها را آدم باید برود ببیند به حرف نمىشود.
عرض کنم حضورتان که این بحث مىرود در بحث مسئله جبر و اختیار که اصلًا مجالش نیست ولى به عنوان اشاره خدمتتان عرض مىکنم؛ مثلًا خواجه حافظ ایشان مىفرمایند که:
گناه اگر که نبود اختیار ما حافظ | تو بر طریق ادب باش و گو گناه من است |
خیلى اینجا بحث است، دیگر مسئله حضرت آدم و کیفیت مخالفت ابلیس و مسائل دیگر که در این زمینه هست و به اندازه کافى و وافى بزرگان در این زمینه مطالبى فرمودند. ولى من در اینجا از باب اشاره و اجمال یک مطلبى را خدمتتان عرض مىکنم، این مطلب را گمان نمىکنم به این کیفیت در جایى شما دیده باشید و او این است که: الان شما نگاه کنید ببینید این چراغ در این بالاى سر ما روشن است این برق روشن است، پنکه الان دارد مىگردد، کولر دارد کار مىکند، این میکروفن دارد صدا را مىگیرد و بلندگوها دارند پخش مىکنند و بهطورکلى مصارف مختلفى که شما از این الکتریسیته و برق الان دارید مشاهده مىکنید.
وقتىکه نگاه بکنید مىبینید هیچکدام از این کارهایى که اینها دارند انجام مىدهند در اختیارشان نیست، نه چراغ نورش در اختیارش است نه پنکه، پنکه دلش مىخواهد الان خودش بایستد، نه در
اختیارش نیست. شما کلید را بزنید مىایستد، کلید را نزنید همینطور براى خودش مىگردد و همینطور سایر وسایل و ادوات. همه اینها وابسته هستند ارادهشان و توانشان و قدرتشان به آن کنتورى که دم منزل است آن کنتور وصل مىشود به سیمى که در خیابان است و آن مىرود در مرکز پستى که در این برق در آنجا انشعاب پیدا مىکند آن پست هم با شبکه سراسرى مىرود یا به نیروگاهها یا به سدها و آن توربینهایى که برق را تولید مىکنند یا به نیروگاههایى که آنها تولید مىکنند، تمام این شبکه و اینها به آن اصل بسته مىشود.
اگر یک لحظه آن توربین که الان دارد با فشار آب مىگردد و برق تولید مىکند اگر بایستد این پنکه و لامپ دیگر کار نمىکند یا اگر آن نیروگاهى که الان مشغول حرکت است و توربینها را دارد مىگرداند تولید برق مىکند اگر یک لحظه بایستد همهجا تاریکى است دیگر نه حرکتى هست، نه نورى هست، نه باد خنکى وزیده مىشود هیچ. دیگر چیزى نیست باید برویم سراغ همین چراغهاى نفتى قدیم و آنها را نفت و روغن کنیم و بیاوریم بگذاریم- باز هم آنها چه صفایى داشت همان زمان، همان وضعها و با همان حال و هواها، حال و هواى دیگرى داشت.-
خدا رحمت کند همه گذشتگان را، آن سالى که مرحوم آقاى حداد ایران تشریف آورده بودند، یک شب مشرف شدند قم- که من هم کوچک بودیم سنم کم بود، در خدمت ایشان بودیم- شب به اتفاق بعضى از دوستان و اینهایى که در آن زمان بودند، رفتیم براى مسجد جمکران،[۱] آنموقع مسجد جمکران به این شکل نبود یک مسجد قدیمى بود که من خودم رفته بودم خیلى مسجد کوچک، محقر و شاید برق هم نداشت، مثل اینکه آنموقع برق نداشت آن زمانها- درش بسته بود یا باز بود نمىدانم- یکى از همین شبها بود و رفتیم در آنجا و آن خادمش بعد آمد و رفت یک چراغ از این چراغهاى پیهسوزها هست از این چراغ زنبورى، فتیلهاى و نفتى و اینها برداشت آورد و گذاشت و یکساعتى در آنجا بودیم. خیلى ایشان از حال و هواى آنجا تعریف کردند، از حال و هوا و نورانیّت آنجا فرمودند که خیلى مکان نورانى است اینجا.
ولى بعد که این بنا را ساختند و تخریب کردند و به این کیفیت درآوردند تبعاً آن وضعیت و آنها تغییر کرد و به آن کیفیت تبعاً دیگر نیست و حال و هوایش فرق مىکند. چطور اینکه وقتى با مرحوم آقا رضوانالله علیه رفته بودیم فرمودند: این، آن مسجد نیست! آن چیز دیگرى بود!
خلاصه آنموقع اوضاع دیگرى بود حال و هواى دیگرى بود و هر چیزى جاى [خود داشت]. وقتى پیغمبر مىفرماید: مسجد را نقاشى نکنید، زر و زیور به آن نکنید، کاشىکارى نکنید، سقفش چه
باشد، دیوارش یک دیوار یک مترى و دو مترى بیشتر نباشد، سقفش را با همین چوبها و شاخه بزنید، عریش کعریش موسى[۲] مثل همان سایهبان حضرت موسى، این بىحساب نیست، اینها بىحساب نیست.
الان ما مىآییم این مساجد را کاشى مىکنیم و چهکار مىکنیم آینه و فلان و دقت و ظرافت، اینها همه هنر است در هنر بودن و هنرگرى این مطلب شکى نیست، ولى بالاخره هر چیزى جا دارد وقتى انسان وارد مسجد مىشود مىخواهد به که توجه کند؟ به که مىخواهد توجه کند؟ به کجا مىخواهد فکرش را ببرد؟ ذهنش را مىخواهد به کاشىکارىها و آینهکارى بالاى سرش و بغلش و اینها و ریزهکارىهایى که در اینجا شده، پس دیگر به خدا که مىتواند فکر کند؟! با یک دست دو تا هندوانه نمىشود برداشت خیلى بتوانیم با هر دستى یک هندوانه برداریم اگر بتوانیم وگرنه با دو تا دست باید یکى برداشت. تمام این خرجها این خرجها باید برود جاهاى دیگر این همه مستمند و بیچاره است، این همه بىخانمان است، این همه بدون غذا و پوشاک است، این همه گرفتار است، این همه افراد و اشخاص بدون مکنت، افراد در سنین مختلف، اقتضائات مختلف، مریض … حالا ما بیاییم این پولهاى سر به فلک کشیده را خرج ریزهکارىها و آینهکارىها و کاشىکارىها و طلاکارىها و … چه توجیهى مىتواند داشته باشد؟
مسجد جاى توجه انسان است فقط به خدا، پیغمبر فرمودند که وقتى انسان وارد مسجد مىشود به هیچ چیز جز خدا نباید فکرش برود، ما بشر هستیم، بشر داراى نفس است داراى تصور و قوه واهمه است، قوه مخیله است، قوه متخیله است قوه واهمه است و تا وقتىکه از جزئیت به کلیّت نرفتهایم و در دام کثرات و توهمات و تخیلات گرفتار هستیم نمىتوانیم این سدّ را بشکنیم و از این قیود و حدود و زنجیرها و بندهاى دستوپاگیر که ما در این کثرات و در توهمات و تخیلات فرو مىبرد خود را درآوریم، فلهذا مىبازیم. آن حالى را که باید براى آن اتصال به او در نماز پیدا کنیم همهاش صرف این مىکنیم این کاشى آنجا قرمزىاش کم بود، آن سبزش آنجا زیاد بود آبى را اگر اینطور مىکردند بهتر نبود. نماز مىخوانیم همهاش در کاشى و در طلا و آینه و این مسائل و اینها هستیم.
مرحوم آقا در مسجد قائم نماز مىخواندند، باز هم مسجد قائم به نسبت به سایر مساجد کاشىکارى کمتر بود، یک محراب بود که آن هم خیلى همچنین ظرافتى درش نبود یک کاشى عادى، من در طفولیت بارها از ایشان شنیدم اگر زورم مىرسید کلنگ برمىداشتم و این محراب را خراب مىکردم و بدون این کاشىها و محراب به نماز مىایستادم.
اینها در نماز چه حالى را حس مىکنند که این حال را بقیه آقایان و ائمه جماعت نمىگویند؟! چرا فقط ایشان مىگویند این قضیه چیست؟ آیا چیزى را که دیگران مىفهمند ایشان نمىفهمیده؟ خب اینکه اشتباه است. این چه قضیهاى است که مىگوید: این چه مسجدى است که براى ما درست کردند، مسجد که نباید کاشى داشته باشد مسجد باید صاف و ساده باشد. فقط آیات خدا باید در آن حک شده باشد، آیات خدا و ذکر خدا.
الان در مساجد مىرویم، چندى پیش بود رفته بودم طهران- نمىدانم هفته پیش دو هفته پیش- یکى از دوستان گفتند فلانى بیا شب برویم همین مسجد قائم دلم خیلى تنگ شده نماز مغرب و عشاء را بخوانیم رفتیم، دیدیم اینجا برداشتند یک چراغ زدند: نماز اول، نماز دوم، آیه فلان، غفیله تفیله نمىدانم آن طرف … چیزهایى را آمدند اضافه کردند. آقا! اینها نداریم حالا یا نماز اول است یا نماز دوم، آن کسى که مىرسد باید اقتدا کند برود با امام، مىفهمد حالا نماز دوم است یا چهارم هر نمازى هست، آن باید اقتدایش را بکند دیگر حالا آن چراغ روشن، این تا بلند مىکند نماز دوم، رفت!!!
دو تا در دل نمىگنجد یک چیز در دل مىگنجد؛ وقتى شما چشمتان مىافتد به یک تابلو تمام شد، آن که باید این تو باشد مىرود، مىگوید یا جاى من است یا جاى این تابلویى که در اینجا هست، یا جاى من است یا جاى این نوشتهاى که الان در اینجا هست، یا جاى من است یا جاى این عکسى که اینجا هست. جاى ما هر دو در یک دل نمىگنجد این دل فقط مجال فضاى یک تصویر را دارد، یا تصویر «او» را باید بیاورى در دلت و دیگر چشمت را به همه چیز ببندى، یا نه تصویرهاى مختلف عکسهاى مختلف، شعارهاى مختلف، تابلوهاى مختلف و نوشتههاى مختلف! توجه کردید؟
روى این جهت همه اینها خلاف است، مسجد باید خالى باشد از عکس، از شعار، از تابلو، از فرض کنید که نوشتههاى مختلف. بله، ذکر خدا اسماء الهى ذکر خدا اینها اشکال ندارد باعث نورانیت و تأثیر هم هست، اما نه با زرق و برق و اینها، باز آن خودش مىشود چه؟ یک مانع، آن خودش باز مىشود یک [حاجب.] وقتى شما یک اسماء الهى را با نقش و نگار در گِل شما قرار دادید آن نقش و نگارش در دل مىآید نه خود آن اسم، اسم مىگوید من از آنجا مىمانم و با نقش و نگار من نمىآیم، در دل تو یا جاى من است یا جاى آن نقش و نگارى که هست. و چون اسم نمىآید نقشهاى دیگر مىآید،
نقشهاى دیگر هم که فایدهاى ندارد چه فایده دارد؟! شما نقش بیاورید هر چه مىخواهد باشد، وقتى نقش نقش است دیگر تفاوتى نمىکند.
مىگویند نگاه به «الله» نباید با زرق و برق باشد فقط باید الله زرد همین بس، تشدید هم نداشته باشد، فقط یک الله نورانى باشد- تشدید نباید گذاشت تشدید گذاشتن غلط است؛ خود آن دو تا لام دلالت بر الله ال اله مىکند- آن الله فقط همان. نورش نباید چشم را بزند نورش نباید آنقدر ضعیف باشد که آن هم باعث شود که انصراف پیدا شود. نورش نباید سبز باشد، قرمز باشد سفید باشد، آبى باشد، همه اینها چیست؟ هى مخلّ است، مخلّ است، آن حال توجه را مىگیرد، آن حالى که فقط باید الله بماند و این نور هم فقط حکایت از آن حقیقتى مىکند که باید به آن حقیقت اتجاه پیدا بشود تا اینکه آن قلب با آن حقیقت یکى بشود، اتحاد پیدا بکند. توجه کردید؟ این براى این است.
سجاده باید سفید باشد؛ سجادههاى نقش و نگار و … همه اینها صارفه است، همه اینها ذهن را به اینطرف و آنطرف مىکشاند، وقتى سجاده قرمز و گلمنگلى و قرمز و آبى و … تا نگاه به سجاده مىکند رفت، رفت. ولى وقتى انسان نگاه به یک سجاده سفید مىکند چیزى در ذهنش نمىآید، وقتى در مقابل خدا مىایستى چیزى نباید در ذهن بیاید. شما وقتىکه دیدن یک رفیقتان مىروید یک بزرگى مىروید یک شخصى مىروید وقتى موبایل زنگ مىزند به او برمىخورد مىگوید: آقا آمدى اینجا موبایلت دارد زنگ مىزند؟ فکر موبایل است، حالا بگذریم که از اینکه بعضىها درمىآورند: ببخشید معذرت مىخواهم. حالا نبخشیم چهکار بکنیم؟! سرتان را که نمىتوانیم ببریم! ببخشید! برمىدارد با موبایلش حرف مىزند، آدم هم مىگوید وقتىکه طرف این است پس مىداند چطورى با او حرف بزند حالا که اینقدر براى این مطالب احترام قائل هستى، بسیارخب ما هم به همان اندازه مدرکاتت با تو صحبت مىکنیم نه بیشتر!
شما اگر بخواهید یکجا پیش یک شخصى بروید، بخواهید بروید دکتر دارید برایش توضیح مىدهید یکدفعه موبایلتان قِررر در جیبتان صدا مىزند درمىآورید به دکتر مىگویید ببخشید؟ دکتر مىگوید بلند شو برو بیرون برو پیش یکى دیگه، چرا؟ چون ما مسائل طبیعى و ظاهرى را بر مسائل الهى ترجیح مىدهیم! ما هنوز اینجا اینقدر گرفتاریم، خدا را به اندازه دکتر احترام برایش قائل نیستیم، براى خدا براى معنویات، براى آخرت براى مسائل حیاتى خودمان. وقتىکه موبایل زنگ مىزند ذهن جنابعالى هم همراه با موبایل دیگر رفت! برو یکوقت دیگر بگیر و بیا این وقت هم تمام شد رفت! لذا حرف زدن هم دیگر فایدهاى ندارد، آدم یک زحمت اضافى مىکشد در اینجا. آنوقتى صحبت تأثیر دارد که وقتىکه شما مىآیید تمام حواس و توجهات فقط در اینجا باشد نه جاى دیگر، آن موقع یک
نصیبى یک حذّى، یک حالوهوایى براى انسان حاصل مىشود توجه فرمودید؟ وگرنه نه، بخواهید هم خدا را داشته باشید هم خرما را داشته باشد آنوقت خدا مىرود فقط خرما مىماند با هستهاش! این راهى است که بزرگان فرمودند، بزرگان براى انسان ترسیم کردند و همین هم هست، جز این هم نیست.
بلبل به باغ و جغد به ویرانه تاخته | هر کس به قدر همت خود لانه ساخته | |
هر کسى به اندازه همتش، به اندازه فهمش، به اندازه شعورش، به اندازه شوقش، به اندازه محبتش، به اندازه اشتیاقش، به اندازه میلش، به اندازه فهمش، فهم این فهم! خدا قسمت کند این فهم بدهد به انسان، که همه اینها براى قصور در این مسئله است. فهم وقتىکه کسى داشته باشد این خیلى مسئله است.
امشب داشتم یک نامهاى را مىدیدم خیلى برایم جالب بود چقدر خوشم آمد، یک نامهاى را نگاه مىکردم بهخاطر یک قضیهاى، نامهاى که مرحوم آقا به بنده در چهل سال پیش همین حدودها خیلى وقت پیش داده بودند. آن وقتىکه ایشان- همان موقع انقلاب بود- رفته بودند مشهد و به جایشان یک شخصى در مسجد نماز مىخواند. بعد در آن نامه به من نوشتند که به همه رفقا ابلاغ کن که به مسجد بروند و هرچه که امام جماعت گفت بپذیرند، شنیدهام که بعضىها به مسجد نمىآیند و به صرف اینکه من نیستم- البته این را من دارم اضافه مىکنم این در نامه نیست، معنایش این است- مثل اینکه ما نیستیم دیگر آنها هم مسجد را رها کردند و اسامى آنها را به من دادند، بگو که این مسئله باعث سردى در سلوک آنها خواهد شد- خیلى عبارت عجیبى است- این قضیه باعث سردى در سلوک آنها خواهد شد و آنها را متوقف خواهد کرد.
خیلى برایم جالب بود خیلى عجیب بود، شاید براى اولین بار بود بعد از آن به یک همچنین چیزى برحسب اتفاق برخورد کردم. ایشان در اینجا دارد مىگوید که وقتى من به شما مىگویم این کار را بکن دیگر نباید دنبال این باشى که این چیست آن چیست! من دارم به تو مىگویم بکن، تو که این مسجد را دارى مىروى خیال مىکنى- عین قضیه آن آقایى که اسمش را ایشان در روح مجرد آوردند- مىآمد از یک جایى به منزل آقاى حداد نگاه مىکرد مىدید یک شخصى آنجا هست یک شیخى آنجا هست مىخواهد نماز بخواند عصبانى، ناراحت، داد و بیداد، اى هوار من از آنجا آمدم اینجا پشت سر شما نماز بخوانم، این فلان شده فلان شده! حالا باید پشت سر این نماز بخوانم. ببینید چقدر حرف غلط و باطل. تو در اینجا که آمدى دیگر در اینجا آمدى، به تو چه مربوط است که کسى جلو مىایستد، عقب مىایستد، پیش نماز است، پس نماز است، این حرفها به تو کار ندارد. اگر تو پشت سر این ایستادى در دل خود و در واقع و سرّ و ضمیر خود تو به چه عنوان- تو که جواب سلام این را هم نمىدهى!-
ولى الان که دارى نماز مىخوانى به حساب ایشان و به امر ایشان و به دستور ایشان دارى این کار را انجام مىدهى، تو این مسئله را رها مىکنى و فقط ظاهر را مىچسبى که الان این شیخ در اینجا مىخواهد نماز بخواند اى داد بیداد! تمام زحمت ما باطل شد، این همه راه آمدیم حالا باید پشت سر این نماز بخوانیم. این نتیجهاش چیست؟ تمرد است. از کجا معلوم که خود این استاد یک همچنین زمینهاى را و یک همچنین قضیهاى را بهوجود نیاورده باشد این نکته خیلى دقیق و خیلى مهم است.
در بسیارى از اوقات خود استاد یک قضیهاى را برخلاف میل و نفس انسان ایجاد مىکند، آدم را مىاندازد آنجا حالا مىگوید در بیا، اگر طرف درآمد بُرد. اگر آنجا ماند گفت آقا چرا اینطور چرا آنطور شروع کند به ایراد، او (استاد) که نمىگوید این کار من است. مىگوید دیگر حالا ایشان آمدند و در زدند و ما هم در را باز کردیم آمدند بالا و مهمان را که نمىشود آدم در خانه راه ندهد. نمىآید که کار خودش را بگوید و خودش را لو بدهد، آمد و این حرفها … تو باید این وسط چهکار کنى؟ تو باید بگویى من به این حرفها چهکار دارم، استادم هست آمدیم خانه استاد، چه خودش بایستد جلو چه شمر و یزید بایستد جلو، به من چه مربوط است من دارم پشت سر این نماز مىخوانم، نمازى که من دارم مىخوانم نماز به امر این است و اگر و اگر و اگر این شخص پشت سر او نماز مىخواند با طیب خاطر شاید به جرأت مىگویم از ده سال بیست سال نمازى که پشت سر استادش خوانده جلوتر مىرفت. آن سدّى که باید بشکند این نماز مىشکند نه آن نماز پشت سر استاد، ده سال بیست سال، آن سدّ را نمىشکند. خوب است نماز است دیگر! آن که مىآید برخلاف نفس، برخلاف تمایلات، برخلاف آن اراده خود مىخواهد یک عملى را انجام بدهد آن سلوک است و مىبُرّد و شکاف مىدهد به آن توهماتى که انبار شده و ذخیره شده و تصوّراتى که در ذهن و در نفس اینها همینطور انباشته شده این مىآید مىشکند مثل پتک و اینها را خُرد مىکند و وقتىکه خُرد کرد یک مرتبه آن حقیقت توحید تجلّى مىکند. آنجا تجلّى مىکند.
ولى اگر پشت سر استاد …، استاد تو بالاتر بود یا رسول خدا؟ کدام بالاتر بودند؟ چه کسانى پشت سر رسول خدا نماز خواندند ده سال هم نماز خواندند چه شدند؟ رفتند زدند دخترش را بین در و دیوار زدند و تیکهتیکه کردند کشتند، همینهایى که نماز مىخواندند ده سال هم پشت سر پیغمبر نماز خواندند آب وضوى پیغمبر را مىدزدیدند و مىرفتند به سر و صورتشان مىزدند، چه شد؟ چه نتیجهاى بردند؟ اینجاست که باید بگوییم خدا فهم باید بدهد خدا باید فهم بدهد.
مرحوم آقا نه، اینطور نبودند. مرحوم آقا وقتىکه مىرفت پیش استاد کارى نداشت به هیچى: ما آمدیم اینجا هر کسى مىخواهد اینجا باشد باشد تنها باشد، شب تا صبح مىنشستند- اینها اصلًا خواب
نداشتند- شب تا صبح مىنشستند با هم حرف مىزدند ما هر وقت از خواب بلند مىشدیم مىدیدیم دارند با هم حرف مىزنند. بعد هم یواشکى یکچیزهایى هم گوش مىدادیم پتو را مىزدیم کنار، یک چیزهاى مگو را ما تبدیل به بگو مىکردیم! البته یکدفعه اواخر عمر مرحوم آقا یک چیزى بود از دهانمان پرید. گفتند: تو این را از کجا مىدانى؟ گفتم که: آقاجان این براى آن شبهایى که با هم تا صبح با آقاى حداد حرف مىزدید. گفتند: إ! پس تو هم شنیدى؟ گفتم: بله بنده شنیدم. گفتند: دیگر چه شنیدى؟ گفتم: نه، خیلى نشنیدم. گفتند: حالا کارى ندارم ولى صدایت درنیاید! خب این [اتفاقات] دست خودشان است دیگر، با ما بازى مىکنند!
وقتى هم که مىآید مىبیند نه، در منزلش افرادى هستند و جمعیتى هست باز برایش فرقى نمىکند، چه تنها باشد چه … او آمده در اینجا همه جل و پلاسش را در اینجا دیگر ریخته، باراندازش را در اینجا قرار داده، همه امورش را آمده فقط در همینجا متمحض کرده، چیز دیگرى را در ذهن نیاورده، جاى دیگرى را قرین براى اینجا قرار نداده، لذا مىآید و نتیجهاش را هم مىگیرد و مىبرد، توجه کردید؟
صحبت این بود که این برقى که در اینجا هست این برق همه این اصلش و ریشهاش و منبعش همان نیروگاهى است که آن نیروگاه این را دارد تولید مىکند. حالا این برق، کارى را که در بیرون دارد انجام مىدهد به حال انسان مفید باشد، مثل اینکه چراغ روشن است، پنکه مىچرخد یا اینکه به حال انسان مضرّ باشد، در هر دوى اینها این برق تقصیر ندارد، این وسیله تقصیر ندارد آن کسى که از این دارد این استفاده را مىکند آن مقصّر است براى کیفیت استفاده، خود این دستگاه تأثیر ندارد خود دستگاه نه حُسن متوجهاش مىشود نه قبح متوجهاش مىشود تمام اینها به آنجا برمىگردد. چرا؟ چون دستگاه از خود شعور ندارد، توجه کردید؟ شعور ندارد. این را داشته باشید این مسئله بزنگاه اینجاست.
ولى در مورد خلایق و کیفیت پیدایش تمام خلایق از ذات بارى تعالى مسئله فرق مىکند؛ یعنى در اینجا دو جهت لحاظ مىشود: جهت اول این است که همه چیز از خداست، همه چیز از خداست، یعنى نه خیر، نه شرّ آنچه را که در این عالم وجود پیدا مىکند و تحقق پیدا مىکند آن عبارت است از آن ذات بارى بدون مشارکت امر دیگر و بدون دخالت امر دیگر و بدون ترکیب امر دیگر و امتزاج امر دیگر، همه اینها از آن حقیقت وجود بحت و بسیط و واقعیت بالصرافه از آنها نشئت مىگیرد در این شکى نیست درست شد؟ یعنى همه این اشیایى که در خارج هست و تحقق خارجى دارد ظهور اوست و تجلّى اوست و فرقش با آن برقى که در اینجا هست این است که این برق به یک حرکت متناوب از این مقصد به مبدأ در حال اتصال هست و وقتىکه تبدیل به انرژى شد یا تبدیل به نور شد یا حرکت، یا نور،
یا گرما یا هرچه دیگرى که به انرژى تبدیل شد، آن انرژى از آن مبدأ جدا مىشود. این حرکتى که الان در اینجا هست دیگر ارتباطى با نیروگاه ندارد، تا وقتىکه این حرکت ایجاد نشده این برقى که در اینجا هست مربوط به نیروگاه است وقتىکه تبدیل به انرژى شد دیگر ربطى به نیروگاه ندارد، این انرژى آمد در خارج، این نور آمد در خارج، این حرکت الان آمد در خارج، دیگر ربطى به او ندارد این مىآید تا اینجا پُست را تحویل مىدهد به این انرژى و بعد تمام مىشود، دوباره تناوب بعدى، همینطور تا اینکه این اتصال بین مبدأ و بین مقصد برقرار است این انرژى ظهور انرژى و تجلّى انرژى هم برقرار است، وقتىکه آن انرژى ظهور پیدا کرد دیگر ارتباطش با مبدأ قطع است.
در مورد خلقت و تجلّى پروردگار مسئله غیر از این است. اینجا اینطور نیست که وقتىکه یک ظهورى از این مبدأ از آن حقیقت بسیط و از آن وجود حضرت حق یک ظهورى به وجود آمد دیگر ارتباطش حالا که وجود خارجى پیدا کرد با مبدأ قطع شود این بشود یکى و آن بشود یکى، این مىشود تولید. لَمْ یَلِدْ الإخلاص ۳ در آیه قرآن در سوره توحید یعنى این، یعنى اینطور نیست که این مثل انرژى باشد که دیگر به مبدأ کار نداشته باشد، وقتى خدا یک خلقى کرد اینطور نیست این مثل یک پنکهاى باشد که برقى از آنجا آمده باشد و حالا تبدیل به این حرکت شد تمام، دیگر کارى به او ندارد نه، در اینجا این مسئله به این کیفیت است: ظهورى که در اینجا شده اتصالش و استمرارش هم دائر مدار استمرار و بقاء آن مبدأ است و یک آن اگر این استمرار قطع بشود این ظهور خارجى هم تبدیل به عدم خواهد شد. پس بنابراین مسئله در اینجا مثل شخصى است که در مقابل آیینه ایستاده است، تا وقتى شما در مقابل آیینه ایستادید عکس شما در آینه است، این عکس یک ظهورى از شما به آینه است، وقتى شما رفتید کنار دیگر اصلًا عکسى نیست و چیزى نیست و وجود ندارد. پس این عکس تا وقتى است که شما باشید این صورت در آینه تا وقتى است که آن صورت در جلوى آیینه ایستاده باشد وقتىکه او کنار رفت آن تصویر هم کنار خواهد رفت.
تجلّى پروردگار نسبت به خلایق به همین کیفیت است، این تجلّى تا وقتى است که پروردگار باشد و اراده پروردگار باشد، اگر اراده پروردگار نبود دیگر آن هم در خارج نیست، نه اینکه خدا اگر اراده بکند این شىء را خلق مىکند بعد خودش نشسته خلایق دیگر با هم مشغولند مىخورند و مىخوابند و کار و کسب و زندگى و اینها مىکنند و کارى هم به کار خدا ندارند، نخیر، هم در حدوث و هم در بقاء این متجلّى قائم به تجلّى است و ظاهر، قائم به ظهور است و مربوط، قائم به حقیقت ربطیه است و وجود ربطى است. آن حالت آن اتصال ربطى، خود او تا مادامى است که ذات پروردگار، اراده پروردگار، مشیت پروردگار بر این مسئله باقى باشد وقتىکه باقى نبود دیگر چیزى در خارج نیست که به
او بگوییم متجلّى یا اینکه به او بگوییم مخلوق. پس بنابراین در اینجا هم حدوث و هم بقاء که عبارت است از حدوث متلاصق و مستمر، حدوث متلاصق و مستمر که هیچ آنى از آنات در آن متخلل و فاصله بین این دو نقطه نمىتواند ایجاد بکند این سلسله مستمره ثابته این همان حقیقت تجلّى است که آن از ذات پروردگار است.
بنابراین وقتى شما نگاه بکنید مىبینید که آن ذات پروردگار به همان شعور و به همان قدرت و به همان فهم و به همان بصیرت و به همان علم، آن در هرجا که تجلّى کرده باشد آن شعور و فهم و علم و بصیرت و ادراک و قدرت و توان هم در آنجا هست، دیگر اینطور نیست که از جاى دیگر بخواهد کسب کند چرا؟ چون وجود حق تجلّى کرده وقتى تجلّى تجلّى وجود است در این وجود همه چیز خوابیده هم علم خوابیده، هم قدرت خوابیده هم توان خوابیده استعداد خوابیده، در همه اینها فعلیّت خوابیده و در همه اینها حرکت خوابیده همه اینها در این تجلّى باقى است، البته برحسب خود آن کیفیت تجلّى متجلّى هم فرق مىکند از نظر قوه و ضعف و شدت و نقصان و آن میزان براى این حیازت علم و قدرت و اینها آن برحسب آن مراتب مختلف است.
روى این جهت وقتىکه ما مىگوییم که همه افعال منتسب به اوست از این جهت که بدون این ارتباط، بدون این ارتباط این افعال امکان ندارد درست است، یعنى همانطورى که خود وجود ما بدون اراده حق آن وجود اصلًا معنا ندارد و تحقق ندارد، افعال ما که اینها وجود ثانى ما هست آنها هم بدون این اراده و بدون آن امکان ندارد، آن امکان تحقق، ممتنع است، براى همان دخل و تصرفاتى که مبتنى بر همان وجود است.
این مسئله در اینجا هست که وقتىکه انسان این عمل را انجام مىدهد و این فعل را انجام مىدهد وقتى که نگاه مىکند به خودش، چون این تجلّى همان وجود است وقتى تجلّى آن وجود باشد نمىتواند خود را مسلوب الاختیار نسبت به مسائل و اینها ببیند، آن که مسلوب الاختیار است چراغ است، چراغ اختیارى از خودش ندارد پنکه اختیارى از خود ندارد، کولر اختیارى از خود ندارد، ضبط و میکروفن و اینها اختیار از خود ندارند اختیارشان در دست ماست، اینها فقط یک جنبه ربطى دارند با آن منبع خودشان، و وقتىکه ما آن جنبه ربطى را برقرار کردیم اینها مشغول فعالیت مىشوند وقتى آن جنبه ربطى را ما قطع کردیم اینها هم از فعالیت دست مىکشند و مىایستند. ولى آن فرقى که بین ما و بین اینها است این است که ما این حالت را در خود داریم، اینها ندارند ما داریم، یعنى حالتى که من دارم انجام مىدهم چرا؟ چون من تجلّى وجود هستم، وجود در آن هم علم است هم قدرت است، هم در آن این استعداد است، هم در آن فعالیت است و هم همه چیز هست. پس بنابراین هیچوقت نمىشود که انسان
خودش را و حقیقت خودش را در این مرتبه از وجود- البته ما یک مراتب دیگرى هم داریم، که آن البته فعلًا بحث ما نیست- در این مرتبه از وجود که الان ما هستیم چون خود وجود داراى مراتب مختلف است، شئون مختلف است، حالات مختلف است، خصوصیات مختلف است، در این شأنى که ما الان هستیم که با اختیار خود بلند مىشویم با اختیار خود مىنشینیم، با اختیار خود غذا مىخوریم با اختیار خود دست از غذا مىکشیم، با اختیار خود مىخوابیم و با اختیار خود از خواب برمىخیزیم و امثال ذلک، در این شأنى که الان هستیم در این موقعیت این احساس اختیارى که داریم همین مسئلهاى است که اقتضا مىکند فعل را به خودمان هم نسبت بدهیم، بله در یک شأن دیگرى هم هست در یک موقعیت دیگرى، که ما در آن موقعیت از خود اختیار نداریم مىشویم لامپ، مىشویم پنکه و کولر مىشویم این دستگاه توجه کردید؟ این دستگاه [اختیار ندارد] آن زمان تکلیف نیست، در آن زمان دیگر نمىگوییم من این کار را کردم، در آن زمان اصلًا خوبى و بدى هر دو از بین مىرود.
الان که من دارم صحبت مىکنم الان صحبت را خوب مىبینم اگر خوب نمىدیدم از آن بالا پایین نمىآمدم، مىبینم رفقا مىآیند اینجا هستند بگوییم بخندیم، بالاخره شبهاى ماه رمضان است رسیدیم به آخرش و ماه رمضان هم تمام شد و ما چه عرض کنم دیگر، جز امید به رحمت خدا و بخشش و لطف خدا و همین فقراتى که حضرت مىفرمایند ما دیگر غیر از آن هیچ چیزى را احساس نمىکنیم هیچ مطلبى را احساس نمىکنیم.
انسان در یک موقعیتى ممکن است به یک مرتبهاى برسد که از مرتبه خوبى و بدى از افعال بگذرد و فقط فعل را فعل خدا ببیند و خود را هم آلتى از آلات و واسطهاى از واسطهها ببیند، در آنجا بدى اصلًا وجود ندارد که انسان بخواهد بگوید این عمل بد را من انجام دادم یا کسى دیگر انجام داده، در آنجا اصلًا خوبى معنا ندارد که من بگویم این عمل خوب را خدا انجام داده توفیق داده یا من انجام دادم، انسان یک عمل مىبیند یک حرکت مىبیند در کل عالم، یک ذات مىبیند در کل عالم، یک صفت مىبیند در کل عالم و یک اراده مىبیند در کل عالم، کل عالم مىشود یک اراده که آن اراده طبق خواست و طبق مشیت الهى در حال حرکت است.
تمام صحبت ما و فرمایشات امام سجاد علیه السلام و مطالبى که ائمه هدى، اولیاى الهى و بزرگان اهل معرفت براى ما به صورت دعا و یا غیر دعا بیان کردند همه اینها مربوط به قسم اول است، نه مربوط به قسم دوم. در قسم دوم در آنجا درک و فهم فقط به یک نقطه است و در آنجا کثرتى را اصلًا مشاهده نمىکند که بخواهد نسبت به او قضاوت کند، در آنجا عابد و معبودى را اصلًا نمىبیند که بخواهد خودش را عابد و پروردگار را معبود ببیند. در آنجا محب و حبیبى را دیگر اصلًا مشاهده
نمىکند که یکى را محب و دیگرى را محبوب و حبیب ببیند. در آنجا ذاکر و مذکورى را دیگر اصلًا تصور نمىکند. فقط در آنجا یک ادراک است و آن ادراک ادراک به ذات واحد و ادراک به صفت واحد و ادراک به اسم واحد و ادراک به اراده و مشیت واحد است یک اراده فقط مىبیند در آنجا، نه اینکه این از خودش بخواهد کارى انجام بدهد، آن از خودش بخواهد مسئلهاى انجام بدهد آن از خودش بخواهد تکلیفى انجام بدهد، تمام این مطالب مربوط به قسم اول است؛ در قسم اول- یعنى همین حالى که ما الان هستیم این حالى که باعث شد شما از منزلتان بلند شوید بیایید اینجا و بعد هم که اگر صحبت تمام شد دوباره به منزل خود مراجعت کنید- در آن حال اول کس دیگرى شما را مىآورد اینجا نه خودتان، و کس دیگرى شما را از اینجا مىبرد نه اراده خودتان، کس دیگرى غذا به شما مىخوراند نه اختیار خودتان و کس دیگرى دست از غذا برمىدارد نه خود شما! در آنجا خود شما و آن کس دیگر هر دو در یک وحدت در آنجا قرار دارید و یک اراده در آنجا حاکم است نه دو اراده که مىخواهد این اراده به آن اراده دیگرى برسد.
روى این جهت دعاهایى که ائمه علیهم السلام مىفرمایند، مطالبى را که از بزرگان به دست ما رسیده، حالات ابتهالى که هست، گریههاى امیرالمؤمنین در مسجد کوفه، مناجات آن حضرت دعاى امامحسین در روز عرفه، دعاهاى ابىحمزه ثمالى و دعاهاى امام سجاد که این همه ادعیه رسیده و همینطور سایر ادعیههایى که ما در این مکتب تشیع و آثارى که از معصومین علیهم السلام به دست ما رسیده تمام اینها مربوط مىشود به آن حالت اولى که در آن حالت ما خود احساس مىکنیم احساس خوبى مىکنیم احساس بدى مىکنیم، احساس اختیار مىکنیم، در این حال این دعا باید خوانده شود و در آن حال دوم دیگر اصلًا دعا معنا ندارد چه را مىخواهد بخواند؟!
وقتىکه یک شخص در ذات خود یک اراده مىبیند دیگر دعاى ابوحمزه به چه دردش مىخورد؟ دعاى ابىحمزهاى نیست دیگر دعاى امام حسین در روز عرفه مىخواهد چه کار کند! این هرچه هست را «او» مىبیند، بدى نمىبیند خوبى نمىبیند تا اینکه بخواهد مطلب را اینطرف و آنطرف کند، یک اراده مىبیند و یک ذات مىبیند و اینها افرادى هستند از اولیایى که در مقام «فنا» هستند، این فنائى که به گوش رفقا و دوستان رسیده این مقصود است.
البته براى سالک در طول سیر گاهى یک همچنین مسئلهاى بهنحو «حال» نه ملکه و منزل و مقام، بلکه بهنحو حال رخ خواهد داد یک مسائلى یک چیزهایى که خدا بگوید از این چیزها هم هست، از این قضایا هم خلاصه ما داریم، در پروندهمان در فایل و این چیزهایمان از این تیکها هم مىشود پیدا شود، فقط اینطور نیست که همه حالات به یک کیفیت باشد، البته این حالات حالاتى است که دوام ندارد
ممکن است موقت باشد، اصلًا ممکن است در آن حال براى انسان حالت غشوه و بیهوشى پیش بیاید، ممکن است در آن حال انسان حالت عدم توجه داشته باشد شخصى پیش انسان باشد بگوید این کجاست، چیزى حالیش نیست متوجه نیست، این توجهى ندارد، چرا به مسائل توجهى ندارد؟! یک همچنین خصوصیاتى براى انسان مىآید که برمىگردد.
این قضیه بعد از حصول مقام فناء و بقاء در فناء در بازگشتش به بقاء در کثرت تغییر خواهد کرد؛ یعنى وقتىکه انسان برمىگردد بقاء پیدا مىکند مثل فرض کنید که ائمه که آنها به جاى خود معصومین و همینطور عرفا و اولیاى الهى وقتى اینها بقاء پیدا مىکند آن حال اول قبل از فناء را با خود دارند به اضافه یک جنبه معرفت، منتها قبل از فناء آن جنبه معرفت نبود، آن احاطه بر مسائل نبود، آن احاطه بر تمام حقایق عالم هستى نبود آن فقط مقدارى از شعور و ادراک و بصیرت براى سالک حاصل مىشود، ولى در مقام فناء بعد از بقاء خود او از آنجایى که نفسش متحول مىشود و فانى مىشود و از بین مىرود، بهطورکلى نفس او متبدل مىشود به یک نفس الهى که آن نفس الهى یک نفسى است که آن حقیقت وجود دیگر به آن تجلّى تام بدون آن اختیار براى تغییر و تبدیل که قبل از فناء براى او بود بدون یک همچنین قضیهاى براى او حاصل خواهد شد.
لذا ولى الهى که بقاء پیدا کند اینکه گناه نمىکند بهخاطر همین است؛ یعنى آن دیگر نفسش بعد از او اصلًا نمىتواند میل به گناه درش پیدا شود که حالا بخواهد خودش را منصرف کند نمىتواند، نه اینکه نفهمد گناه چیست، نه اینکه نفهمد خلاف و تمرد چیست، ولى اصلًا در وجودش حال … ما الان در وجودمان حال تمایل به گناه هست منتها حالا انجام نمىدهیم، بهخاطر خیلى چیزها انجام نمىدهیم، بهخاطر کتک روز قیامت و … انجام نمىدهیم، یکى هم بهخاطر اینکه ممکن است رفیقمان اینجا هست آبروریزى مىشود، الان در این مجلس همه نشستیم همدیگر را داریم نگاه مىکنیم و خیلى مثل بچه خوب عرض مىشود حضورتان که نه چیزى نه مسئلهاى، ما صحبت مىکنیم. آیا اگر در این مجلس فقط خود ما تنها بودیم همینطور بودیم؟
در این عبارتهاى امام سجاد که بعید است امسال بتوانیم برسیم که حضرت در اینجا مىفرماید که: وَ اعفُ عَن تَوبِیخِى بِکَرَمِ وَجهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ؛ اگر غیر از تو کس دیگرى بر اعمال من ناظر بود هیچگاه گناه نمىکردم، این از آن عبارتهایى است که یک ماه رمضان هم راجع به آن صحبت کنیم کم صحبت کردیم، دیگر حالا اگر خدا انشاءالله توفیق بدهد و زنده باشیم براى شما دردسر ایجاد کنیم دیگر این فقره و فقرههاى دیگر مىماند براى سال بعد و براى ماه رمضان دیگر.
خب ما بهخاطر هزار تا مسئله است که گناه نمىکنیم اما دلمان مىخواهد خوشمان مىآید! کى از این گناه بدش مىآید؟ اگر بدش مىآمد کسى گناه نمىکرد، اگر دروغى که منفعتى براى انسان بیاورد لذت نداشت کسى دروغ نمىگفت، اگر تهمت و غیبتى براى نفس موجب منفعت نبود کسى تهمت و غیبت نمىکرد، اگر فرض کنید عمل خلافى که این براى انسان لذت نداشته باشد مگر انسان مریض است بیاید عمل خلاف کند، آن کسى که مىآید فرض بکنید که هزار تا تهمت مىزند براى رفیقش این و آن پرونده درست مىکند و براى یک روز بیاید شکستش بدهد و آبرویش را ببرد و رأى نیاورد و همین بازىهایى که در این دنیا در این دنیا هست و همیشه هم ظاهراً هست و هیچوقت ترک نخواهد شد!
این مسائل تا براى انسان لذت نداشته باشد انسان که نمىرود انجام بدهد، انجام نمىدهد توجه کردید؟ پس لذت گناه در ما هست بهخاطر یک عللى انجام نمىدهیم، این که الان انجام نمىدهیم به خاطر اینکه انجام بدهیم فردا طرف مىآید مچ ما را مىگیرد، خیلىخب بابا تو نگو من هم نمىگویم! مىگویند بعضى از اینهایى که نمىدانم حالا کجا مىخواستند بروند با هم [مناظره] کنند آن گفت فلانى من از تو فلان چیز را دارم او هم گفت من از تو فلان چیز را دارم، گفت خیلىخب پس در این قضیه نه تو بگو نه من بگویم. با هم خلاصه توافق مىکردند که برویم از همدیگر نگوییم. این سنت رسول الله! بله سنت رسول الله را داریم انجام مىدهیم! بگذریم! بهتر است که … سنت رسول الله در زمان پیغمبر هم اینطورى بود! در زمان امام صادق هم اینطورى بود! امام صادق اینطورى به اصحابش یاد داد هان؟ اینطورى یاد داد؟! این اسلام را یاد داد! امام رضا این را یاد داد؟ نعوذ بالله.
لذت گناه در ما هست، شوخى هم ندارد منتها خیلىخب حالا انسان انجام نمىدهد ترک مىکند. وقتىکه آن حالت معنویت پیدا شود حالت اتصال که شبهاى قبل عرض شد، آدم مىبیند ولو اینکه کسى نیست نمىرود به طرفش چرا؟ چون مىبیند یک چیزى را از دست مىدهد، براى اینکه از دست ندهد مىرود چهکار مىکند؟ به سمتش نمىرود ولو اینکه کسى نیست. حضرت یوسف دید اگر بخواهد این عمل خلاف را انجام بدهد همه چیز را از دست داده، لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ … یوسف، ۲۴ این است؛ آن کدورت گناه و آن دورى گناه را خدا مىگوید ما به حضرت یوسف نشان دادیم اگر مىخواهى به ما نزدیک بشوى نباید این کار را انجام بدهى، اگر بخواهى دور بشوى بسم الله، مىخواهى دور بشوى بیا انجام بده مسئلهاى نیست هیچکس هم نمىبیند، این خانم هم آمده همه درها چهل قفله کرده اگر پنجاه تا هزار تا سرباز هم بیاید نمىتواند این درها را باز کند خاطرت جمع از این مسئله هیچ کس خبر پیدا نمىکند! اما ما که هستیم، نه اینکه ما هستیم خود نفس عمل که هست، حالا ما هم نباشیم ملائکه هم نباشند، ملائکه چپ و راست هم نباشند ننویسند، خود عمل در اینجا هست یا نیست؟ اصلًا کارى به
ملائکه نداریم اصلًا ملائکه هم نبینند چشمشان را ببندند خود عمل را چهکار مىکنیم؟ بله اگر مىتوانید تصرف کنید آن کدورتى که در باطن این عمل است بکشى بیرون، برو انجام بده هیچ اشکال ندارد.
اگر عمل تو کدورت نمىآورد برو انجام بده مسئلهاى نیست شرعاً هم اشکال ندارد، شرعاً عملى حرام است که مکدّر است، عملى مکروه است که مکدّر باشد به حسب مراتب. اگر یک عملى مکدّر نباشد و موجب ابتعاد بنده از خدا نباشد شرعاً امکان ندارد حرام باشد، امکان ندارد مکروه باشد و این خودش اصلًا یک فصلى است که یکى از قاعدههاى مهم قاعده اصولى و استنباط اصلًا این مسئله است که انسان وقتىکه نگاه کند حتى ببیند در متون، در منابع در مدارک راجع به فلان عمل [روایتى] نیست ولى وقتى انجام مىدهد احساس کدورت مىکند نباید انجام بدهد. نباید بگوییم آقا اینکه اشکال ندارد به حسب ظاهر قاعده حل و برائت و امثال ذلک در اینجا اباحه مىآید و حکم به ظاهر هم باید کرد. آقا این الان در نفسش کدورت دارد احساس مىکند قبض دارد احساس مىکند حالتى که پیدا مىکند حالت دیگر حالت نورانىاش از بین رفته، تو چطور مىگویى برو انجام بده و باز هم انجام بده و باز هم انجام بده به صرف اینکه نیست، نه این نیست. وقتىکه انسان احساس مىکند که این مسئله مسئلهاى است که براى او- و هر شخصى هم مىتواند مطلب را احساس کند معماى مشکلى نیست- لذا اینجا باید انسان این مطلب را باید در نظر بگیرد.
پس بنابراین این که امام علیه السلام در این ادعیه و امثال ذلک مىفرمایند که خدایا همه گناه از من است، اگر تو عنایت نکنى من چه مىکنم، اگر تو لطفت شامل نشود؛ این بهخاطر این است که خود انسان این ظرفى که خدا قرار داده این خصوصیتى که قرار داده در یک موقعیتى است که در آن موقعیت اگر قرار باشد که آن نور نباشد جایگزین او ظلمت خواهد شد، آن ابتعاد خواهد شد یعنى همان حال و همان مرتبه وجودى که در آن مرتبه وجودى ا نسان این کدورت را مىفهمد. در آن مرتبهاى که انسان کدورت را نفهمد همانجایى است که رتبه دوم است، یعنى در آن قسم دوم که عرض شد خدمت رفقا که در آنجا انسان نه خوبى مىفهمد، نه بدى مىفهمد و فقط در آنجا یک اراده مىفهمد این بحثها هم دیگر تبعاً در آنجا نخواهد آمد.
این یک توضیح اجمالى بود براى اینکه چرا ائمه در همین ادعیه خودشان در انتساب این امور، امور خیر به دست خدا اینها جنبه خیر را منتسب مىکنند درحالتىکه همه وجود و همه شراشر وجود و آثار وجود از ذات بارى نشئت گرفته است و غیر از او مسئله دیگرى نیست و در اینجا دیگر مطلب خیلى زیاد است یعنى خیلى جاى بحث و گسترش دارد که اگر بخواهیم راجع به این قضیه
صحبت کنیم باید یک ماه مبارکى را فقط به این مسئله باید اختصاص بدهیم تا اینکه از حول و حوش و جوانب و اینها بخواهیم تا حدودى توضیح داده شود.
علىکلحال انشاءالله امیدواریم که خداوند متعال فهم ما را نسبت به مسائل باز کند که همه راه به فهم برمىگردد، من بیخود نیست که هر وقت خدمت مرحوم آقا مىرسیدم ایشان راجع به این قضیه از من سؤال مىکردند، مىفرمودند که: رفقا، دوستان اینها راجع به مسائل سلوک تا چقدر فهمشان جلو رفته، حتى یکدفعه به بنده فرمودند من به حال آنها کارى ندارم فهمشان چقدر است، فهم این خیلى این مسئله مسئله مهمى است و این را برایمان به رأىالعین مشهود و مکشوف افتاد که این مسئله چه تأثیر حیاتى در بقاء و استمرار راه سالک پس از از دست دادن استاد براى او خواهد داشت چقدر واقعا این قضیه قضیه مهمى است این قضیه داشتن فهم و بصیرت، این خیلى این مسئله مسئله مهمى است.
انشاءالله خداوند فهم ما را زیاد کند نسبت به مطالب و ما را توفیق بدهد که همراه با آن ازدیاد، متابعت از آن مبانى و حقایق نورانى راه اولیاء خودش را ما پیدا کنیم و به همان مطالبى که آن بزرگان به آن مطالب متعبد شدند و مقیّد شدند و همان مسائل را گرفتند و رفتند و به نتیجه رسیدند، به نتیجه رسیدند. خداوند ما را هم موفق کند که به همان مسائل و راه و همان مسیرى که آنها رفتند ما هم به همان مسیر ملتزم باشیم و از انحراف به یمین و یسار خداوند همه ما را محفوظ و مصون بدارد انشاءالله.
اللهم صلى على محمد و آل محمد
[۱] . روح مجرد، ص ۲۹۱٫
[۲] . الکافى، ج ۳، ص ۲۹۵، حدیث ۱٫
عریش اطاقى است که با پارچه و یا برگ و أمثال آن درست مىکنند، مانند آلاچیقهایى که در باغستانها و یا زمینهاى زراعتى براى جلوگیرى از آفتاب مىسازند و محلّ عبادت حضرت موسى على نبینا و آله و علیه السّلام عریش بوده است. این روایت را عیاشى در تفسیر خود ج ۲، ص ۱۱۱ و ص ۱۱۲، و در بحارالأنوار، ج ۶، ص ۶۳۲، و تفسیر برهان، ج ۲، ص ۱۶۲، و تفسیر صافى، ج ۱، ص ۷۳۱ آوردهاند.( به نقل از امام شناسى، ج ۱۰، ص ۳۰۵)