جلسه ۱۴ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۶

موضوع: جلسه ۱۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۶ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۱۴ رمضان ۱۴۳۶

أعوذُبِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنهعَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

«هَبنِى بِفَضلِکَ وَ تَصَدَّق عَلَىَّ بِعَفوِکَ أَى رَبِّ جَلِّلنِى بِسَترِکَ وَ أعفُ عَن تَوبیخِى بِکَرَمِ وَجهِکَ؛ به فضل و بزرگوارى خودت بر من ببخشاى و به عفو خودت بر من تصدق نما، اى پروردگار من، مرا به پوشش خود پوشش بده و از توبیخ من به کرامت وجه خود درگذر.»

در شب‏هاى گذشته خدمت دوستان عرض شد که دو نکته مهم در این فقرات هست که یکى از آنها به خدا باز مى‏گردد و نکته دیگر- که آن هم به دو قضیه و دو مسئله تقسیم مى‏شود- به ما بازمى‏گردد؛ آنکه به خدا بازمى‏گردد این است که خدا اصل و منبع و سرچشمه و حقیقت همه چیز است و هرچه از آثار و خواص در این عالم ما مشاهده مى‏کنیم از آن منبع و آن سرچشمه است.

راجع به صحبت‏هایى که در شب‏هاى گذشته عرض شد بعضى از دوستان سؤال‏هایى داشتند، حالا یا شفاهى یا توسط نامه مطالبى را به‏عنوان سؤال مطرح مى‏کردند که اینکه شما رویش تأکید دارید که همه چیز از خداست پس بدى هم از خداست! نمى‏شود که انسان نصفش را قبول کند نصفش را قبول نکند، آن قسمتى که خوب است مى‏گوییم: خدایا آن از تو است چون اصل همه چیز تو هستى، اراده همه خلایق در اراده توست، توان و استعداد همه خلایق از استعداد و توان توست، قدرت در همه موجودات از قدرت توست. اگر این‏طور است پس چرا ما مشرک شویم و فقط نصفش را بگوییم: آنکه خوب است آن براى توست! خدا مى‏گوید: پس آن نصف دیگرش براى من نیست پس چرا مى‏گویى همه چیز از خودت است؟ اگر قرار است همه قدرت‏ها از او باشد، همه توان‏ها از او باشد او اصل و ریشه براى همه افعال و کردار باشد، پس بنابراین یک‏راست بیاییم موحد شویم بگوییم: خدایا هم خوبى از توست و هم بدى از توست، راحت کنیم و بعد هم خودمان کنار بنشینیم و هر کارى دلمان خواست بکنیم همه از اوست دیگر!

من یادم است کلاس دوم یا سوم، دوم ابتدایى بودم هفت سال هشت سالم بود، یک روز از مدرسه برگشتیم منزل زمستان بود، دیدم که در بیرونى- همان منزل احمدیه در زیر کرسى- مرحوم آقا بودند و دوستان آن‏موقع (مرحوم حاج اسماعیل دولابى و خدا رحمت کند مرحوم مهندس تناوش و بعضى از افرادى که الان بحمدالله در قید حیات هستند که در آن‏موقع ارتباطشان با مرحوم آقا بیشتر بود) ما هم آمدیم کنار کرسى نشستیم، صحبت این شعر سعدى بود که:

گر گزندت رسد ز خلق مرنج‏ که نه راحت رسد ز خلق نه رنج‏
از خدا دان خلاف دشمن و دوست‏ که دل هر دو در تصرف اوست‏
تیر گر چه از کمان همى گذرد از کماندار بیند اهل خرد

مرحوم آقا رو کردند به من گفتند: خب آقا سید محسن براى ما این شعر را معنا کن ببینم.- من کلاس دوم بودم و شش، هفت سال داشتم- «گر گزندت رسد ز خلق مرنج» این یعنى چه؟ گفتم: یعنى هر گزندى از تو به مردم برسد، ناراحت نباش، طورى نمى‏شود! آقا اینها زدند زیر خنده مخصوصاً این حاج اسماعیل گفت: خوب شد دیگر کارمان درست شد، هر کارى مى‏کنى بکن بى‏خیال- قشنگ یادم است- گفت هر کارى مى‏کنید بى‏خیال. گفتم: موحد همین است- آن‏موقع نمى‏گفتم الان مى‏گویم- موحد همین است هر کارى مى‏کند. مرحوم آقا هم هه! هه! همین‏طورى مى‏خندیدند و بعد گفتند: نه آقاجان این معنایش نیست. بعد من تعجب مى‏کردم چرا اینها به من مى‏خندند، من که حرف بدى نزدم! چرا اینها مى‏خندند. بعد خود مرحوم آقا برایم گفتند: گر گزندت رسد، یعنى گزندى تو را نه گزندى از تو، تو را برسد ز خلق ناراحت نباش. خلاصه این هم یک‏جور است دیگر فرق مى‏کند نظرها مختلف است. ما مى‏خواستیم موحد شویم نگذاشتند! ما را به کثرت آوردند وگرنه من مى‏خواستم موحد شوم! در همان توحید همه را از خدا بدانیم، حالا دیگر گفتند نه این‏جورى نیست خلاصه، این چیزها را آدم باید برود ببیند به حرف نمى‏شود.

عرض کنم حضورتان که این بحث مى‏رود در بحث مسئله جبر و اختیار که اصلًا مجالش نیست ولى به عنوان اشاره خدمتتان عرض مى‏کنم؛ مثلًا خواجه حافظ ایشان مى‏فرمایند که:

گناه اگر که نبود اختیار ما حافظ تو بر طریق ادب باش و گو گناه من است‏

خیلى اینجا بحث است، دیگر مسئله حضرت آدم و کیفیت مخالفت ابلیس و مسائل دیگر که در این زمینه هست و به اندازه کافى و وافى بزرگان در این زمینه مطالبى فرمودند. ولى من در اینجا از باب اشاره و اجمال یک مطلبى را خدمتتان عرض مى‏کنم، این مطلب را گمان نمى‏کنم به این کیفیت در جایى شما دیده باشید و او این است که: الان شما نگاه کنید ببینید این چراغ در این بالاى سر ما روشن است این برق روشن است، پنکه الان دارد مى‏گردد، کولر دارد کار مى‏کند، این میکروفن دارد صدا را مى‏گیرد و بلندگوها دارند پخش مى‏کنند و به‏طورکلى مصارف مختلفى که شما از این الکتریسیته و برق الان دارید مشاهده مى‏کنید.

وقتى‏که نگاه بکنید مى‏بینید هیچ‏کدام از این کارهایى که اینها دارند انجام مى‏دهند در اختیارشان نیست، نه چراغ نورش در اختیارش است نه پنکه، پنکه دلش مى‏خواهد الان خودش بایستد، نه در

اختیارش نیست. شما کلید را بزنید مى‏ایستد، کلید را نزنید همین‏طور براى خودش مى‏گردد و همین‏طور سایر وسایل و ادوات. همه اینها وابسته هستند اراده‏شان و توانشان و قدرتشان به آن کنتورى که دم منزل است آن کنتور وصل مى‏شود به سیمى که در خیابان است و آن مى‏رود در مرکز پستى که در این برق در آنجا انشعاب پیدا مى‏کند آن پست هم با شبکه سراسرى مى‏رود یا به نیروگاه‏ها یا به سدها و آن توربین‏هایى که برق را تولید مى‏کنند یا به نیروگاه‏هایى که آنها تولید مى‏کنند، تمام این شبکه و اینها به آن اصل بسته مى‏شود.

اگر یک لحظه آن توربین که الان دارد با فشار آب مى‏گردد و برق تولید مى‏کند اگر بایستد این پنکه و لامپ دیگر کار نمى‏کند یا اگر آن نیروگاهى که الان مشغول حرکت است و توربین‏ها را دارد مى‏گرداند تولید برق مى‏کند اگر یک لحظه بایستد همه‏جا تاریکى است دیگر نه حرکتى هست، نه نورى هست، نه باد خنکى وزیده مى‏شود هیچ. دیگر چیزى نیست باید برویم سراغ همین چراغ‏هاى نفتى قدیم و آنها را نفت و روغن کنیم و بیاوریم بگذاریم- باز هم آنها چه صفایى داشت همان زمان، همان وضع‏ها و با همان حال و هواها، حال و هواى دیگرى داشت.-

خدا رحمت کند همه گذشتگان را، آن سالى که مرحوم آقاى حداد ایران تشریف آورده بودند، یک شب مشرف شدند قم- که من هم کوچک بودیم سنم کم بود، در خدمت ایشان بودیم- شب به اتفاق بعضى از دوستان و اینهایى که در آن زمان بودند، رفتیم براى مسجد جمکران،[۱] آن‏موقع مسجد جمکران به این شکل نبود یک مسجد قدیمى بود که من خودم رفته بودم خیلى مسجد کوچک، محقر و شاید برق هم نداشت، مثل اینکه آن‏موقع برق نداشت آن زمان‏ها- درش بسته بود یا باز بود نمى‏دانم- یکى از همین شب‏ها بود و رفتیم در آنجا و آن خادمش بعد آمد و رفت یک چراغ از این چراغ‏هاى پیه‏سوزها هست از این چراغ زنبورى، فتیله‏اى و نفتى و اینها برداشت آورد و گذاشت و یک‏ساعتى در آنجا بودیم. خیلى ایشان از حال و هواى آنجا تعریف کردند، از حال و هوا و نورانیّت آنجا فرمودند که خیلى مکان نورانى است اینجا.

ولى بعد که این بنا را ساختند و تخریب کردند و به این کیفیت درآوردند تبعاً آن وضعیت و آنها تغییر کرد و به آن کیفیت تبعاً دیگر نیست و حال و هوایش فرق مى‏کند. چطور اینکه وقتى با مرحوم آقا رضوان‏الله علیه رفته بودیم فرمودند: این، آن مسجد نیست! آن چیز دیگرى بود!

خلاصه آن‏موقع اوضاع دیگرى بود حال و هواى دیگرى بود و هر چیزى جاى [خود داشت‏]. وقتى پیغمبر مى‏فرماید: مسجد را نقاشى نکنید، زر و زیور به آن نکنید، کاشى‏کارى نکنید، سقفش چه‏

باشد، دیوارش یک دیوار یک مترى و دو مترى بیشتر نباشد، سقفش را با همین چوب‏ها و شاخه بزنید، عریش کعریش موسى‏[۲] مثل همان سایه‏بان حضرت موسى، این بى‏حساب نیست، اینها بى‏حساب نیست.

الان ما مى‏آییم این مساجد را کاشى مى‏کنیم و چه‏کار مى‏کنیم آینه و فلان و دقت و ظرافت، اینها همه هنر است در هنر بودن و هنرگرى این مطلب شکى نیست، ولى بالاخره هر چیزى جا دارد وقتى انسان وارد مسجد مى‏شود مى‏خواهد به که توجه کند؟ به که مى‏خواهد توجه کند؟ به کجا مى‏خواهد فکرش را ببرد؟ ذهنش را مى‏خواهد به کاشى‏کارى‏ها و آینه‏کارى بالاى سرش و بغلش و اینها و ریزه‏کارى‏هایى که در اینجا شده، پس دیگر به خدا که مى‏تواند فکر کند؟! با یک دست دو تا هندوانه نمى‏شود برداشت خیلى بتوانیم با هر دستى یک هندوانه برداریم اگر بتوانیم وگرنه با دو تا دست باید یکى برداشت. تمام این خرج‏ها این خرج‏ها باید برود جاهاى دیگر این همه مستمند و بیچاره است، این همه بى‏خانمان است، این همه بدون غذا و پوشاک است، این همه گرفتار است، این همه افراد و اشخاص بدون مکنت، افراد در سنین مختلف، اقتضائات مختلف، مریض … حالا ما بیاییم این پول‏هاى سر به فلک کشیده را خرج ریزه‏کارى‏ها و آینه‏کارى‏ها و کاشى‏کارى‏ها و طلاکارى‏ها و … چه توجیهى مى‏تواند داشته باشد؟

مسجد جاى توجه انسان است فقط به خدا، پیغمبر فرمودند که وقتى انسان وارد مسجد مى‏شود به هیچ چیز جز خدا نباید فکرش برود، ما بشر هستیم، بشر داراى نفس است داراى تصور و قوه واهمه است، قوه مخیله است، قوه متخیله است قوه واهمه است و تا وقتى‏که از جزئیت به کلیّت نرفته‏ایم و در دام کثرات و توهمات و تخیلات گرفتار هستیم نمى‏توانیم این سدّ را بشکنیم و از این قیود و حدود و زنجیرها و بندهاى دست‏وپاگیر که ما در این کثرات و در توهمات و تخیلات فرو مى‏برد خود را درآوریم، فلهذا مى‏بازیم. آن حالى را که باید براى آن اتصال به او در نماز پیدا کنیم همه‏اش صرف این مى‏کنیم این کاشى آنجا قرمزى‏اش کم بود، آن سبزش آنجا زیاد بود آبى را اگر این‏طور مى‏کردند بهتر نبود. نماز مى‏خوانیم همه‏اش در کاشى و در طلا و آینه و این مسائل و اینها هستیم.

مرحوم آقا در مسجد قائم نماز مى‏خواندند، باز هم مسجد قائم به نسبت به سایر مساجد کاشى‏کارى کمتر بود، یک محراب بود که آن هم خیلى همچنین ظرافتى درش نبود یک کاشى عادى، من در طفولیت بارها از ایشان شنیدم اگر زورم مى‏رسید کلنگ برمى‏داشتم و این محراب را خراب مى‏کردم و بدون این کاشى‏ها و محراب به نماز مى‏ایستادم.

اینها در نماز چه حالى را حس مى‏کنند که این حال را بقیه آقایان و ائمه جماعت نمى‏گویند؟! چرا فقط ایشان مى‏گویند این قضیه چیست؟ آیا چیزى را که دیگران مى‏فهمند ایشان نمى‏فهمیده؟ خب اینکه اشتباه است. این چه قضیه‏اى است که مى‏گوید: این چه مسجدى است که براى ما درست کردند، مسجد که نباید کاشى داشته باشد مسجد باید صاف و ساده باشد. فقط آیات خدا باید در آن حک شده باشد، آیات خدا و ذکر خدا.

الان در مساجد مى‏رویم، چندى پیش بود رفته بودم طهران- نمى‏دانم هفته پیش دو هفته پیش- یکى از دوستان گفتند فلانى بیا شب برویم همین مسجد قائم دلم خیلى تنگ شده نماز مغرب و عشاء را بخوانیم رفتیم، دیدیم اینجا برداشتند یک چراغ زدند: نماز اول، نماز دوم، آیه فلان، غفیله تفیله نمى‏دانم آن طرف … چیزهایى را آمدند اضافه کردند. آقا! اینها نداریم حالا یا نماز اول است یا نماز دوم، آن کسى که مى‏رسد باید اقتدا کند برود با امام، مى‏فهمد حالا نماز دوم است یا چهارم هر نمازى هست، آن باید اقتدایش را بکند دیگر حالا آن چراغ روشن، این تا بلند مى‏کند نماز دوم، رفت!!!

دو تا در دل نمى‏گنجد یک چیز در دل مى‏گنجد؛ وقتى شما چشمتان مى‏افتد به یک تابلو تمام شد، آن که باید این تو باشد مى‏رود، مى‏گوید یا جاى من است یا جاى این تابلویى که در اینجا هست، یا جاى من است یا جاى این نوشته‏اى که الان در اینجا هست، یا جاى من است یا جاى این عکسى که اینجا هست. جاى ما هر دو در یک دل نمى‏گنجد این دل فقط مجال فضاى یک تصویر را دارد، یا تصویر «او» را باید بیاورى در دلت و دیگر چشمت را به همه چیز ببندى، یا نه تصویرهاى مختلف عکس‏هاى مختلف، شعارهاى مختلف، تابلوهاى مختلف و نوشته‏هاى مختلف! توجه کردید؟

روى این جهت همه اینها خلاف است، مسجد باید خالى باشد از عکس، از شعار، از تابلو، از فرض کنید که نوشته‏هاى مختلف. بله، ذکر خدا اسماء الهى ذکر خدا اینها اشکال ندارد باعث نورانیت و تأثیر هم هست، اما نه با زرق و برق و اینها، باز آن خودش مى‏شود چه؟ یک مانع، آن خودش باز مى‏شود یک [حاجب.] وقتى شما یک اسماء الهى را با نقش و نگار در گِل شما قرار دادید آن نقش و نگارش در دل مى‏آید نه خود آن اسم، اسم مى‏گوید من از آنجا مى‏مانم و با نقش و نگار من نمى‏آیم، در دل تو یا جاى من است یا جاى آن نقش و نگارى که هست. و چون اسم نمى‏آید نقش‏هاى دیگر مى‏آید،

نقش‏هاى دیگر هم که فایده‏اى ندارد چه فایده دارد؟! شما نقش بیاورید هر چه مى‏خواهد باشد، وقتى نقش نقش است دیگر تفاوتى نمى‏کند.

مى‏گویند نگاه به «الله» نباید با زرق و برق باشد فقط باید الله زرد همین بس، تشدید هم نداشته باشد، فقط یک الله نورانى باشد- تشدید نباید گذاشت تشدید گذاشتن غلط است؛ خود آن دو تا لام دلالت بر الله ال اله مى‏کند- آن الله فقط همان. نورش نباید چشم را بزند نورش نباید آن‏قدر ضعیف باشد که آن هم باعث شود که انصراف پیدا شود. نورش نباید سبز باشد، قرمز باشد سفید باشد، آبى باشد، همه اینها چیست؟ هى مخلّ است، مخلّ است، آن حال توجه را مى‏گیرد، آن حالى که فقط باید الله بماند و این نور هم فقط حکایت از آن حقیقتى مى‏کند که باید به آن حقیقت اتجاه پیدا بشود تا اینکه آن قلب با آن حقیقت یکى بشود، اتحاد پیدا بکند. توجه کردید؟ این براى این است.

سجاده باید سفید باشد؛ سجاده‏هاى نقش و نگار و … همه اینها صارفه است، همه اینها ذهن را به این‏طرف و آن‏طرف مى‏کشاند، وقتى سجاده قرمز و گل‏منگلى و قرمز و آبى و … تا نگاه به سجاده مى‏کند رفت، رفت. ولى وقتى انسان نگاه به یک سجاده سفید مى‏کند چیزى در ذهنش نمى‏آید، وقتى در مقابل خدا مى‏ایستى چیزى نباید در ذهن بیاید. شما وقتى‏که دیدن یک رفیقتان مى‏روید یک بزرگى مى‏روید یک شخصى مى‏روید وقتى موبایل زنگ مى‏زند به او برمى‏خورد مى‏گوید: آقا آمدى اینجا موبایلت دارد زنگ مى‏زند؟ فکر موبایل است، حالا بگذریم که از اینکه بعضى‏ها درمى‏آورند: ببخشید معذرت مى‏خواهم. حالا نبخشیم چه‏کار بکنیم؟! سرتان را که نمى‏توانیم ببریم! ببخشید! برمى‏دارد با موبایلش حرف مى‏زند، آدم هم مى‏گوید وقتى‏که طرف این است پس مى‏داند چطورى با او حرف بزند حالا که این‏قدر براى این مطالب احترام قائل هستى، بسیارخب ما هم به همان اندازه مدرکاتت با تو صحبت مى‏کنیم نه بیشتر!

شما اگر بخواهید یک‏جا پیش یک شخصى بروید، بخواهید بروید دکتر دارید برایش توضیح مى‏دهید یک‏دفعه موبایلتان قِررر در جیبتان صدا مى‏زند درمى‏آورید به دکتر مى‏گویید ببخشید؟ دکتر مى‏گوید بلند شو برو بیرون برو پیش یکى دیگه، چرا؟ چون ما مسائل طبیعى و ظاهرى را بر مسائل الهى ترجیح مى‏دهیم! ما هنوز اینجا این‏قدر گرفتاریم، خدا را به اندازه دکتر احترام برایش قائل نیستیم، براى خدا براى معنویات، براى آخرت براى مسائل حیاتى خودمان. وقتى‏که موبایل زنگ مى‏زند ذهن جناب‏عالى هم همراه با موبایل دیگر رفت! برو یک‏وقت دیگر بگیر و بیا این وقت هم تمام شد رفت! لذا حرف زدن هم دیگر فایده‏اى ندارد، آدم یک زحمت اضافى مى‏کشد در اینجا. آن‏وقتى صحبت تأثیر دارد که وقتى‏که شما مى‏آیید تمام حواس و توجه‏ات فقط در اینجا باشد نه جاى دیگر، آن موقع یک‏

نصیبى یک حذّى، یک حال‏وهوایى براى انسان حاصل مى‏شود توجه فرمودید؟ وگرنه نه، بخواهید هم خدا را داشته باشید هم خرما را داشته باشد آن‏وقت خدا مى‏رود فقط خرما مى‏ماند با هسته‏اش! این راهى است که بزرگان فرمودند، بزرگان براى انسان ترسیم کردند و همین هم هست، جز این هم نیست.

بلبل به باغ و جغد به ویرانه تاخته‏ هر کس به قدر همت خود لانه ساخته‏

هر کسى به اندازه همتش، به اندازه فهمش، به اندازه شعورش، به اندازه شوقش، به اندازه محبتش، به اندازه اشتیاقش، به اندازه میلش، به اندازه فهمش، فهم این فهم! خدا قسمت کند این فهم بدهد به انسان، که همه اینها براى قصور در این مسئله است. فهم وقتى‏که کسى داشته باشد این خیلى مسئله است.

امشب داشتم یک نامه‏اى را مى‏دیدم خیلى برایم جالب بود چقدر خوشم آمد، یک نامه‏اى را نگاه مى‏کردم به‏خاطر یک قضیه‏اى، نامه‏اى که مرحوم آقا به بنده در چهل سال پیش همین حدودها خیلى وقت پیش داده بودند. آن وقتى‏که ایشان- همان موقع انقلاب بود- رفته بودند مشهد و به جایشان یک شخصى در مسجد نماز مى‏خواند. بعد در آن نامه به من نوشتند که به همه رفقا ابلاغ کن که به مسجد بروند و هرچه که امام جماعت گفت بپذیرند، شنیده‏ام که بعضى‏ها به مسجد نمى‏آیند و به صرف اینکه من نیستم- البته این را من دارم اضافه مى‏کنم این در نامه نیست، معنایش این است- مثل اینکه ما نیستیم دیگر آنها هم مسجد را رها کردند و اسامى آنها را به من دادند، بگو که این مسئله باعث سردى در سلوک آنها خواهد شد- خیلى عبارت عجیبى است- این قضیه باعث سردى در سلوک آنها خواهد شد و آنها را متوقف خواهد کرد.

خیلى برایم جالب بود خیلى عجیب بود، شاید براى اولین بار بود بعد از آن به یک همچنین چیزى برحسب اتفاق برخورد کردم. ایشان در اینجا دارد مى‏گوید که وقتى من به شما مى‏گویم این کار را بکن دیگر نباید دنبال این باشى که این چیست آن چیست! من دارم به تو مى‏گویم بکن، تو که این مسجد را دارى مى‏روى خیال مى‏کنى- عین قضیه آن آقایى که اسمش را ایشان در روح مجرد آوردند- مى‏آمد از یک جایى به منزل آقاى حداد نگاه مى‏کرد مى‏دید یک شخصى آنجا هست یک شیخى آنجا هست مى‏خواهد نماز بخواند عصبانى، ناراحت، داد و بیداد، اى هوار من از آنجا آمدم اینجا پشت سر شما نماز بخوانم، این فلان شده فلان شده! حالا باید پشت سر این نماز بخوانم. ببینید چقدر حرف غلط و باطل. تو در اینجا که آمدى دیگر در اینجا آمدى، به تو چه مربوط است که کسى جلو مى‏ایستد، عقب مى‏ایستد، پیش نماز است، پس نماز است، این حرف‏ها به تو کار ندارد. اگر تو پشت سر این ایستادى در دل خود و در واقع و سرّ و ضمیر خود تو به چه عنوان- تو که جواب سلام این را هم نمى‏دهى!-

ولى الان که دارى نماز مى‏خوانى به حساب ایشان و به امر ایشان و به دستور ایشان دارى این کار را انجام مى‏دهى، تو این مسئله را رها مى‏کنى و فقط ظاهر را مى‏چسبى که الان این شیخ در اینجا مى‏خواهد نماز بخواند اى داد بیداد! تمام زحمت ما باطل شد، این همه راه آمدیم حالا باید پشت سر این نماز بخوانیم. این نتیجه‏اش چیست؟ تمرد است. از کجا معلوم که خود این استاد یک همچنین زمینه‏اى را و یک همچنین قضیه‏اى را به‏وجود نیاورده باشد این نکته خیلى دقیق و خیلى مهم است.

در بسیارى از اوقات خود استاد یک قضیه‏اى را برخلاف میل و نفس انسان ایجاد مى‏کند، آدم را مى‏اندازد آنجا حالا مى‏گوید در بیا، اگر طرف درآمد بُرد. اگر آنجا ماند گفت آقا چرا این‏طور چرا آن‏طور شروع کند به ایراد، او (استاد) که نمى‏گوید این کار من است. مى‏گوید دیگر حالا ایشان آمدند و در زدند و ما هم در را باز کردیم آمدند بالا و مهمان را که نمى‏شود آدم در خانه راه ندهد. نمى‏آید که کار خودش را بگوید و خودش را لو بدهد، آمد و این حرف‏ها … تو باید این وسط چه‏کار کنى؟ تو باید بگویى من به این حرف‏ها چه‏کار دارم، استادم هست آمدیم خانه استاد، چه خودش بایستد جلو چه شمر و یزید بایستد جلو، به من چه مربوط است من دارم پشت سر این نماز مى‏خوانم، نمازى که من دارم مى‏خوانم نماز به امر این است و اگر و اگر و اگر این شخص پشت سر او نماز مى‏خواند با طیب خاطر شاید به جرأت مى‏گویم از ده سال بیست سال نمازى که پشت سر استادش خوانده جلوتر مى‏رفت. آن سدّى که باید بشکند این نماز مى‏شکند نه آن نماز پشت سر استاد، ده سال بیست سال، آن سدّ را نمى‏شکند. خوب است نماز است دیگر! آن که مى‏آید برخلاف نفس، برخلاف تمایلات، برخلاف آن اراده خود مى‏خواهد یک عملى را انجام بدهد آن سلوک است و مى‏بُرّد و شکاف مى‏دهد به آن توهماتى که انبار شده و ذخیره شده و تصوّراتى که در ذهن و در نفس اینها همین‏طور انباشته شده این مى‏آید مى‏شکند مثل پتک و اینها را خُرد مى‏کند و وقتى‏که خُرد کرد یک مرتبه آن حقیقت توحید تجلّى مى‏کند. آنجا تجلّى مى‏کند.

ولى اگر پشت سر استاد …، استاد تو بالاتر بود یا رسول خدا؟ کدام بالاتر بودند؟ چه کسانى پشت سر رسول خدا نماز خواندند ده سال هم نماز خواندند چه شدند؟ رفتند زدند دخترش را بین در و دیوار زدند و تیکه‏تیکه کردند کشتند، همین‏هایى که نماز مى‏خواندند ده سال هم پشت سر پیغمبر نماز خواندند آب وضوى پیغمبر را مى‏دزدیدند و مى‏رفتند به سر و صورتشان مى‏زدند، چه شد؟ چه نتیجه‏اى بردند؟ اینجاست که باید بگوییم خدا فهم باید بدهد خدا باید فهم بدهد.

مرحوم آقا نه، این‏طور نبودند. مرحوم آقا وقتى‏که مى‏رفت پیش استاد کارى نداشت به هیچى: ما آمدیم اینجا هر کسى مى‏خواهد اینجا باشد باشد تنها باشد، شب تا صبح مى‏نشستند- اینها اصلًا خواب‏

نداشتند- شب تا صبح مى‏نشستند با هم حرف مى‏زدند ما هر وقت از خواب بلند مى‏شدیم مى‏دیدیم دارند با هم حرف مى‏زنند. بعد هم یواشکى یک‏چیزهایى هم گوش مى‏دادیم پتو را مى‏زدیم کنار، یک چیزهاى مگو را ما تبدیل به بگو مى‏کردیم! البته یک‏دفعه اواخر عمر مرحوم آقا یک چیزى بود از دهانمان پرید. گفتند: تو این را از کجا مى‏دانى؟ گفتم که: آقاجان این براى آن شب‏هایى که با هم تا صبح با آقاى حداد حرف مى‏زدید. گفتند: إ! پس تو هم شنیدى؟ گفتم: بله بنده شنیدم. گفتند: دیگر چه شنیدى؟ گفتم: نه، خیلى نشنیدم. گفتند: حالا کارى ندارم ولى صدایت درنیاید! خب این [اتفاقات‏] دست خودشان است دیگر، با ما بازى مى‏کنند!

وقتى هم که مى‏آید مى‏بیند نه، در منزلش افرادى هستند و جمعیتى هست باز برایش فرقى نمى‏کند، چه تنها باشد چه … او آمده در اینجا همه جل و پلاسش را در اینجا دیگر ریخته، باراندازش را در اینجا قرار داده، همه امورش را آمده فقط در همین‏جا متمحض کرده، چیز دیگرى را در ذهن نیاورده، جاى دیگرى را قرین براى اینجا قرار نداده، لذا مى‏آید و نتیجه‏اش را هم مى‏گیرد و مى‏برد، توجه کردید؟

صحبت این بود که این برقى که در اینجا هست این برق همه این اصلش و ریشه‏اش و منبعش همان نیروگاهى است که آن نیروگاه این را دارد تولید مى‏کند. حالا این برق، کارى را که در بیرون دارد انجام مى‏دهد به حال انسان مفید باشد، مثل اینکه چراغ روشن است، پنکه مى‏چرخد یا اینکه به حال انسان مضرّ باشد، در هر دوى اینها این برق تقصیر ندارد، این وسیله تقصیر ندارد آن کسى که از این دارد این استفاده را مى‏کند آن مقصّر است براى کیفیت استفاده، خود این دستگاه تأثیر ندارد خود دستگاه نه حُسن متوجه‏اش مى‏شود نه قبح متوجه‏اش مى‏شود تمام اینها به آنجا برمى‏گردد. چرا؟ چون دستگاه از خود شعور ندارد، توجه کردید؟ شعور ندارد. این را داشته باشید این مسئله بزنگاه اینجاست.

ولى در مورد خلایق و کیفیت پیدایش تمام خلایق از ذات بارى تعالى مسئله فرق مى‏کند؛ یعنى در اینجا دو جهت لحاظ مى‏شود: جهت اول این است که همه چیز از خداست، همه چیز از خداست، یعنى نه خیر، نه شرّ آنچه را که در این عالم وجود پیدا مى‏کند و تحقق پیدا مى‏کند آن عبارت است از آن ذات بارى بدون مشارکت امر دیگر و بدون دخالت امر دیگر و بدون ترکیب امر دیگر و امتزاج امر دیگر، همه اینها از آن حقیقت وجود بحت و بسیط و واقعیت بالصرافه از آنها نشئت مى‏گیرد در این شکى نیست درست شد؟ یعنى همه این اشیایى که در خارج هست و تحقق خارجى دارد ظهور اوست و تجلّى اوست و فرقش با آن برقى که در اینجا هست این است که این برق به یک حرکت متناوب از این مقصد به مبدأ در حال اتصال هست و وقتى‏که تبدیل به انرژى شد یا تبدیل به نور شد یا حرکت، یا نور،

یا گرما یا هرچه دیگرى که به انرژى تبدیل شد، آن انرژى از آن مبدأ جدا مى‏شود. این حرکتى که الان در اینجا هست دیگر ارتباطى با نیروگاه ندارد، تا وقتى‏که این حرکت ایجاد نشده این برقى که در اینجا هست مربوط به نیروگاه است وقتى‏که تبدیل به انرژى شد دیگر ربطى به نیروگاه ندارد، این انرژى آمد در خارج، این نور آمد در خارج، این حرکت الان آمد در خارج، دیگر ربطى به او ندارد این مى‏آید تا اینجا پُست را تحویل مى‏دهد به این انرژى و بعد تمام مى‏شود، دوباره تناوب بعدى، همین‏طور تا اینکه این اتصال بین مبدأ و بین مقصد برقرار است این انرژى ظهور انرژى و تجلّى انرژى هم برقرار است، وقتى‏که آن انرژى ظهور پیدا کرد دیگر ارتباطش با مبدأ قطع است.

در مورد خلقت و تجلّى پروردگار مسئله غیر از این است. اینجا این‏طور نیست که وقتى‏که یک ظهورى از این مبدأ از آن حقیقت بسیط و از آن وجود حضرت حق یک ظهورى به وجود آمد دیگر ارتباطش حالا که وجود خارجى پیدا کرد با مبدأ قطع شود این بشود یکى و آن بشود یکى، این مى‏شود تولید. لَمْ یَلِدْ الإخلاص ۳ در آیه قرآن در سوره توحید یعنى این، یعنى این‏طور نیست که این مثل انرژى باشد که دیگر به مبدأ کار نداشته باشد، وقتى خدا یک خلقى کرد این‏طور نیست این مثل یک پنکه‏اى باشد که برقى از آنجا آمده باشد و حالا تبدیل به این حرکت شد تمام، دیگر کارى به او ندارد نه، در اینجا این مسئله به این کیفیت است: ظهورى که در اینجا شده اتصالش و استمرارش هم دائر مدار استمرار و بقاء آن مبدأ است و یک آن اگر این استمرار قطع بشود این ظهور خارجى هم تبدیل به عدم خواهد شد. پس بنابراین مسئله در اینجا مثل شخصى است که در مقابل آیینه ایستاده است، تا وقتى شما در مقابل آیینه ایستادید عکس شما در آینه است، این عکس یک ظهورى از شما به آینه است، وقتى شما رفتید کنار دیگر اصلًا عکسى نیست و چیزى نیست و وجود ندارد. پس این عکس تا وقتى است که شما باشید این صورت در آینه تا وقتى است که آن صورت در جلوى آیینه ایستاده باشد وقتى‏که او کنار رفت آن تصویر هم کنار خواهد رفت.

تجلّى پروردگار نسبت به خلایق به همین کیفیت است، این تجلّى تا وقتى است که پروردگار باشد و اراده پروردگار باشد، اگر اراده پروردگار نبود دیگر آن هم در خارج نیست، نه اینکه خدا اگر اراده بکند این شى‏ء را خلق مى‏کند بعد خودش نشسته خلایق دیگر با هم مشغولند مى‏خورند و مى‏خوابند و کار و کسب و زندگى و اینها مى‏کنند و کارى هم به کار خدا ندارند، نخیر، هم در حدوث و هم در بقاء این متجلّى قائم به تجلّى است و ظاهر، قائم به ظهور است و مربوط، قائم به حقیقت ربطیه است و وجود ربطى است. آن حالت آن اتصال ربطى، خود او تا مادامى است که ذات پروردگار، اراده پروردگار، مشیت پروردگار بر این مسئله باقى باشد وقتى‏که باقى نبود دیگر چیزى در خارج نیست که به‏

او بگوییم متجلّى یا اینکه به او بگوییم مخلوق. پس بنابراین در اینجا هم حدوث و هم بقاء که عبارت است از حدوث متلاصق و مستمر، حدوث متلاصق و مستمر که هیچ آنى از آنات در آن متخلل و فاصله بین این دو نقطه نمى‏تواند ایجاد بکند این سلسله مستمره ثابته این همان حقیقت تجلّى است که آن از ذات پروردگار است.

بنابراین وقتى شما نگاه بکنید مى‏بینید که آن ذات پروردگار به همان شعور و به همان قدرت و به همان فهم و به همان بصیرت و به همان علم، آن در هرجا که تجلّى کرده باشد آن شعور و فهم و علم و بصیرت و ادراک و قدرت و توان هم در آنجا هست، دیگر این‏طور نیست که از جاى دیگر بخواهد کسب کند چرا؟ چون وجود حق تجلّى کرده وقتى تجلّى تجلّى وجود است در این وجود همه چیز خوابیده هم علم خوابیده، هم قدرت خوابیده هم توان خوابیده استعداد خوابیده، در همه اینها فعلیّت خوابیده و در همه اینها حرکت خوابیده همه اینها در این تجلّى باقى است، البته برحسب خود آن کیفیت تجلّى متجلّى هم فرق مى‏کند از نظر قوه و ضعف و شدت و نقصان و آن میزان براى این حیازت علم و قدرت و اینها آن برحسب آن مراتب مختلف است.

روى این جهت وقتى‏که ما مى‏گوییم که همه افعال منتسب به اوست از این جهت که بدون این ارتباط، بدون این ارتباط این افعال امکان ندارد درست است، یعنى همان‏طورى که خود وجود ما بدون اراده حق آن وجود اصلًا معنا ندارد و تحقق ندارد، افعال ما که اینها وجود ثانى ما هست آنها هم بدون این اراده و بدون آن امکان ندارد، آن امکان تحقق، ممتنع است، براى همان دخل و تصرفاتى که مبتنى بر همان وجود است.

این مسئله در اینجا هست که وقتى‏که انسان این عمل را انجام مى‏دهد و این فعل را انجام مى‏دهد وقتى که نگاه مى‏کند به خودش، چون این تجلّى همان وجود است وقتى تجلّى آن وجود باشد نمى‏تواند خود را مسلوب الاختیار نسبت به مسائل و اینها ببیند، آن که مسلوب الاختیار است چراغ است، چراغ اختیارى از خودش ندارد پنکه اختیارى از خود ندارد، کولر اختیارى از خود ندارد، ضبط و میکروفن و اینها اختیار از خود ندارند اختیارشان در دست ماست، اینها فقط یک جنبه ربطى دارند با آن منبع خودشان، و وقتى‏که ما آن جنبه ربطى را برقرار کردیم اینها مشغول فعالیت مى‏شوند وقتى آن جنبه ربطى را ما قطع کردیم اینها هم از فعالیت دست مى‏کشند و مى‏ایستند. ولى آن فرقى که بین ما و بین اینها است این است که ما این حالت را در خود داریم، اینها ندارند ما داریم، یعنى حالتى که من دارم انجام مى‏دهم چرا؟ چون من تجلّى وجود هستم، وجود در آن هم علم است هم قدرت است، هم در آن این استعداد است، هم در آن فعالیت است و هم همه چیز هست. پس بنابراین هیچ‏وقت نمى‏شود که انسان‏

خودش را و حقیقت خودش را در این مرتبه از وجود- البته ما یک مراتب دیگرى هم داریم، که آن البته فعلًا بحث ما نیست- در این مرتبه از وجود که الان ما هستیم چون خود وجود داراى مراتب مختلف است، شئون مختلف است، حالات مختلف است، خصوصیات مختلف است، در این شأنى که ما الان هستیم که با اختیار خود بلند مى‏شویم با اختیار خود مى‏نشینیم، با اختیار خود غذا مى‏خوریم با اختیار خود دست از غذا مى‏کشیم، با اختیار خود مى‏خوابیم و با اختیار خود از خواب برمى‏خیزیم و امثال ذلک، در این شأنى که الان هستیم در این موقعیت این احساس اختیارى که داریم همین مسئله‏اى است که اقتضا مى‏کند فعل را به خودمان هم نسبت بدهیم، بله در یک شأن دیگرى هم هست در یک موقعیت دیگرى، که ما در آن موقعیت از خود اختیار نداریم مى‏شویم لامپ، مى‏شویم پنکه و کولر مى‏شویم این دستگاه توجه کردید؟ این دستگاه [اختیار ندارد] آن زمان تکلیف نیست، در آن زمان دیگر نمى‏گوییم من این کار را کردم، در آن زمان اصلًا خوبى و بدى هر دو از بین مى‏رود.

الان که من دارم صحبت مى‏کنم الان صحبت را خوب مى‏بینم اگر خوب نمى‏دیدم از آن بالا پایین نمى‏آمدم، مى‏بینم رفقا مى‏آیند اینجا هستند بگوییم بخندیم، بالاخره شب‏هاى ماه رمضان است رسیدیم به آخرش و ماه رمضان هم تمام شد و ما چه عرض کنم دیگر، جز امید به رحمت خدا و بخشش و لطف خدا و همین فقراتى که حضرت مى‏فرمایند ما دیگر غیر از آن هیچ چیزى را احساس نمى‏کنیم هیچ مطلبى را احساس نمى‏کنیم.

انسان در یک موقعیتى ممکن است به یک مرتبه‏اى برسد که از مرتبه خوبى و بدى از افعال بگذرد و فقط فعل را فعل خدا ببیند و خود را هم آلتى از آلات و واسطه‏اى از واسطه‏ها ببیند، در آنجا بدى اصلًا وجود ندارد که انسان بخواهد بگوید این عمل بد را من انجام دادم یا کسى دیگر انجام داده، در آنجا اصلًا خوبى معنا ندارد که من بگویم این عمل خوب را خدا انجام داده توفیق داده یا من انجام دادم، انسان یک عمل مى‏بیند یک حرکت مى‏بیند در کل عالم، یک ذات مى‏بیند در کل عالم، یک صفت مى‏بیند در کل عالم و یک اراده مى‏بیند در کل عالم، کل عالم مى‏شود یک اراده که آن اراده طبق خواست و طبق مشیت الهى در حال حرکت است.

تمام صحبت ما و فرمایشات امام سجاد علیه السلام و مطالبى که ائمه هدى، اولیاى الهى و بزرگان اهل معرفت براى ما به صورت دعا و یا غیر دعا بیان کردند همه اینها مربوط به قسم اول است، نه مربوط به قسم دوم. در قسم دوم در آنجا درک و فهم فقط به یک نقطه است و در آنجا کثرتى را اصلًا مشاهده نمى‏کند که بخواهد نسبت به او قضاوت کند، در آنجا عابد و معبودى را اصلًا نمى‏بیند که بخواهد خودش را عابد و پروردگار را معبود ببیند. در آنجا محب و حبیبى را دیگر اصلًا مشاهده‏

نمى‏کند که یکى را محب و دیگرى را محبوب و حبیب ببیند. در آنجا ذاکر و مذکورى را دیگر اصلًا تصور نمى‏کند. فقط در آنجا یک ادراک است و آن ادراک ادراک به ذات واحد و ادراک به صفت واحد و ادراک به اسم واحد و ادراک به اراده و مشیت واحد است یک اراده فقط مى‏بیند در آنجا، نه اینکه این از خودش بخواهد کارى انجام بدهد، آن از خودش بخواهد مسئله‏اى انجام بدهد آن از خودش بخواهد تکلیفى انجام بدهد، تمام این مطالب مربوط به قسم اول است؛ در قسم اول- یعنى همین حالى که ما الان هستیم این حالى که باعث شد شما از منزلتان بلند شوید بیایید اینجا و بعد هم که اگر صحبت تمام شد دوباره به منزل خود مراجعت کنید- در آن حال اول کس دیگرى شما را مى‏آورد اینجا نه خودتان، و کس دیگرى شما را از اینجا مى‏برد نه اراده خودتان، کس دیگرى غذا به شما مى‏خوراند نه اختیار خودتان و کس دیگرى دست از غذا برمى‏دارد نه خود شما! در آنجا خود شما و آن کس دیگر هر دو در یک وحدت در آنجا قرار دارید و یک اراده در آنجا حاکم است نه دو اراده که مى‏خواهد این اراده به آن اراده دیگرى برسد.

روى این جهت دعاهایى که ائمه علیهم السلام مى‏فرمایند، مطالبى را که از بزرگان به دست ما رسیده، حالات ابتهالى که هست، گریه‏هاى امیرالمؤمنین در مسجد کوفه، مناجات آن حضرت دعاى امام‏حسین در روز عرفه، دعاهاى ابى‏حمزه ثمالى و دعاهاى امام سجاد که این همه ادعیه رسیده و همین‏طور سایر ادعیه‏هایى که ما در این مکتب تشیع و آثارى که از معصومین علیهم السلام به دست ما رسیده تمام اینها مربوط مى‏شود به آن حالت اولى که در آن حالت ما خود احساس مى‏کنیم احساس خوبى مى‏کنیم احساس بدى مى‏کنیم، احساس اختیار مى‏کنیم، در این حال این دعا باید خوانده شود و در آن حال دوم دیگر اصلًا دعا معنا ندارد چه را مى‏خواهد بخواند؟!

وقتى‏که یک شخص در ذات خود یک اراده مى‏بیند دیگر دعاى ابوحمزه به چه دردش مى‏خورد؟ دعاى ابى‏حمزه‏اى نیست دیگر دعاى امام حسین در روز عرفه مى‏خواهد چه کار کند! این هرچه هست را «او» مى‏بیند، بدى نمى‏بیند خوبى نمى‏بیند تا اینکه بخواهد مطلب را این‏طرف و آن‏طرف کند، یک اراده مى‏بیند و یک ذات مى‏بیند و اینها افرادى هستند از اولیایى که در مقام «فنا» هستند، این فنائى که به گوش رفقا و دوستان رسیده این مقصود است.

البته براى سالک در طول سیر گاهى یک همچنین مسئله‏اى به‏نحو «حال» نه ملکه و منزل و مقام، بلکه به‏نحو حال رخ خواهد داد یک مسائلى یک چیزهایى که خدا بگوید از این چیزها هم هست، از این قضایا هم خلاصه ما داریم، در پرونده‏مان در فایل و این چیزهایمان از این تیک‏ها هم مى‏شود پیدا شود، فقط این‏طور نیست که همه حالات به یک کیفیت باشد، البته این حالات حالاتى است که دوام ندارد

ممکن است موقت باشد، اصلًا ممکن است در آن حال براى انسان حالت غشوه و بیهوشى پیش بیاید، ممکن است در آن حال انسان حالت عدم توجه داشته باشد شخصى پیش انسان باشد بگوید این کجاست، چیزى حالیش نیست متوجه نیست، این توجهى ندارد، چرا به مسائل توجهى ندارد؟! یک همچنین خصوصیاتى براى انسان مى‏آید که برمى‏گردد.

این قضیه بعد از حصول مقام فناء و بقاء در فناء در بازگشتش به بقاء در کثرت تغییر خواهد کرد؛ یعنى وقتى‏که انسان برمى‏گردد بقاء پیدا مى‏کند مثل فرض کنید که ائمه که آنها به جاى خود معصومین و همین‏طور عرفا و اولیاى الهى وقتى اینها بقاء پیدا مى‏کند آن حال اول قبل از فناء را با خود دارند به اضافه یک جنبه معرفت، منتها قبل از فناء آن جنبه معرفت نبود، آن احاطه بر مسائل نبود، آن احاطه بر تمام حقایق عالم هستى نبود آن فقط مقدارى از شعور و ادراک و بصیرت براى سالک حاصل مى‏شود، ولى در مقام فناء بعد از بقاء خود او از آنجایى که نفسش متحول مى‏شود و فانى مى‏شود و از بین مى‏رود، به‏طورکلى نفس او متبدل مى‏شود به یک نفس الهى که آن نفس الهى یک نفسى است که آن حقیقت وجود دیگر به آن تجلّى تام بدون آن اختیار براى تغییر و تبدیل که قبل از فناء براى او بود بدون یک همچنین قضیه‏اى براى او حاصل خواهد شد.

لذا ولى الهى که بقاء پیدا کند اینکه گناه نمى‏کند به‏خاطر همین است؛ یعنى آن دیگر نفسش بعد از او اصلًا نمى‏تواند میل به گناه درش پیدا شود که حالا بخواهد خودش را منصرف کند نمى‏تواند، نه اینکه نفهمد گناه چیست، نه اینکه نفهمد خلاف و تمرد چیست، ولى اصلًا در وجودش حال … ما الان در وجودمان حال تمایل به گناه هست منتها حالا انجام نمى‏دهیم، به‏خاطر خیلى چیزها انجام نمى‏دهیم، به‏خاطر کتک روز قیامت و … انجام نمى‏دهیم، یکى هم به‏خاطر اینکه ممکن است رفیقمان اینجا هست آبروریزى مى‏شود، الان در این مجلس همه نشستیم همدیگر را داریم نگاه مى‏کنیم و خیلى مثل بچه خوب عرض مى‏شود حضورتان که نه چیزى نه مسئله‏اى، ما صحبت مى‏کنیم. آیا اگر در این مجلس فقط خود ما تنها بودیم همین‏طور بودیم؟

در این عبارت‏هاى امام سجاد که بعید است امسال بتوانیم برسیم که حضرت در اینجا مى‏فرماید که: وَ اعفُ عَن تَوبِیخِى بِکَرَمِ وَجهِکَ فَلَوِ اطَّلَعَ الیَومَ عَلَى ذَنبِى غَیرُکَ مَا فَعَلتُهُ؛ اگر غیر از تو کس دیگرى بر اعمال من ناظر بود هیچ‏گاه گناه نمى‏کردم، این از آن عبارت‏هایى است که یک ماه رمضان هم راجع به آن صحبت کنیم کم صحبت کردیم، دیگر حالا اگر خدا ان‏شاءالله توفیق بدهد و زنده باشیم براى شما دردسر ایجاد کنیم دیگر این فقره و فقره‏هاى دیگر مى‏ماند براى سال بعد و براى ماه رمضان دیگر.

خب ما به‏خاطر هزار تا مسئله است که گناه نمى‏کنیم اما دلمان مى‏خواهد خوشمان مى‏آید! کى از این گناه بدش مى‏آید؟ اگر بدش مى‏آمد کسى گناه نمى‏کرد، اگر دروغى که منفعتى براى انسان بیاورد لذت نداشت کسى دروغ نمى‏گفت، اگر تهمت و غیبتى براى نفس موجب منفعت نبود کسى تهمت و غیبت نمى‏کرد، اگر فرض کنید عمل خلافى که این براى انسان لذت نداشته باشد مگر انسان مریض است بیاید عمل خلاف کند، آن کسى که مى‏آید فرض بکنید که هزار تا تهمت مى‏زند براى رفیقش این و آن پرونده درست مى‏کند و براى یک روز بیاید شکستش بدهد و آبرویش را ببرد و رأى نیاورد و همین بازى‏هایى که در این دنیا در این دنیا هست و همیشه هم ظاهراً هست و هیچ‏وقت ترک نخواهد شد!

این مسائل تا براى انسان لذت نداشته باشد انسان که نمى‏رود انجام بدهد، انجام نمى‏دهد توجه کردید؟ پس لذت گناه در ما هست به‏خاطر یک عللى انجام نمى‏دهیم، این که الان انجام نمى‏دهیم به خاطر اینکه انجام بدهیم فردا طرف مى‏آید مچ ما را مى‏گیرد، خیلى‏خب بابا تو نگو من هم نمى‏گویم! مى‏گویند بعضى از اینهایى که نمى‏دانم حالا کجا مى‏خواستند بروند با هم [مناظره‏] کنند آن گفت فلانى من از تو فلان چیز را دارم او هم گفت من از تو فلان چیز را دارم، گفت خیلى‏خب پس در این قضیه نه تو بگو نه من بگویم. با هم خلاصه توافق مى‏کردند که برویم از همدیگر نگوییم. این سنت رسول الله! بله سنت رسول الله را داریم انجام مى‏دهیم! بگذریم! بهتر است که … سنت رسول الله در زمان پیغمبر هم این‏طورى بود! در زمان امام صادق هم این‏طورى بود! امام صادق این‏طورى به اصحابش یاد داد هان؟ این‏طورى یاد داد؟! این اسلام را یاد داد! امام رضا این را یاد داد؟ نعوذ بالله.

لذت گناه در ما هست، شوخى هم ندارد منتها خیلى‏خب حالا انسان انجام نمى‏دهد ترک مى‏کند. وقتى‏که آن حالت معنویت پیدا شود حالت اتصال که شب‏هاى قبل عرض شد، آدم مى‏بیند ولو اینکه کسى نیست نمى‏رود به طرفش چرا؟ چون مى‏بیند یک چیزى را از دست مى‏دهد، براى اینکه از دست ندهد مى‏رود چه‏کار مى‏کند؟ به سمتش نمى‏رود ولو اینکه کسى نیست. حضرت یوسف دید اگر بخواهد این عمل خلاف را انجام بدهد همه چیز را از دست داده، لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ‏ … یوسف، ۲۴ این است؛ آن کدورت گناه و آن دورى گناه را خدا مى‏گوید ما به حضرت یوسف نشان دادیم اگر مى‏خواهى به ما نزدیک بشوى نباید این کار را انجام بدهى، اگر بخواهى دور بشوى بسم الله، مى‏خواهى دور بشوى بیا انجام بده مسئله‏اى نیست هیچ‏کس هم نمى‏بیند، این خانم هم آمده همه درها چهل قفله کرده اگر پنجاه تا هزار تا سرباز هم بیاید نمى‏تواند این درها را باز کند خاطرت جمع از این مسئله هیچ کس خبر پیدا نمى‏کند! اما ما که هستیم، نه اینکه ما هستیم خود نفس عمل که هست، حالا ما هم نباشیم ملائکه هم نباشند، ملائکه چپ و راست هم نباشند ننویسند، خود عمل در اینجا هست یا نیست؟ اصلًا کارى به‏

ملائکه نداریم اصلًا ملائکه هم نبینند چشمشان را ببندند خود عمل را چه‏کار مى‏کنیم؟ بله اگر مى‏توانید تصرف کنید آن کدورتى که در باطن این عمل است بکشى بیرون، برو انجام بده هیچ اشکال ندارد.

اگر عمل تو کدورت نمى‏آورد برو انجام بده مسئله‏اى نیست شرعاً هم اشکال ندارد، شرعاً عملى حرام است که مکدّر است، عملى مکروه است که مکدّر باشد به حسب مراتب. اگر یک عملى مکدّر نباشد و موجب ابتعاد بنده از خدا نباشد شرعاً امکان ندارد حرام باشد، امکان ندارد مکروه باشد و این خودش اصلًا یک فصلى است که یکى از قاعده‏هاى مهم قاعده اصولى و استنباط اصلًا این مسئله است که انسان وقتى‏که نگاه کند حتى ببیند در متون، در منابع در مدارک راجع به فلان عمل [روایتى‏] نیست ولى وقتى انجام مى‏دهد احساس کدورت مى‏کند نباید انجام بدهد. نباید بگوییم آقا اینکه اشکال ندارد به حسب ظاهر قاعده حل و برائت و امثال ذلک در اینجا اباحه مى‏آید و حکم به ظاهر هم باید کرد. آقا این الان در نفسش کدورت دارد احساس مى‏کند قبض دارد احساس مى‏کند حالتى که پیدا مى‏کند حالت دیگر حالت نورانى‏اش از بین رفته، تو چطور مى‏گویى برو انجام بده و باز هم انجام بده و باز هم انجام بده به صرف اینکه نیست، نه این نیست. وقتى‏که انسان احساس مى‏کند که این مسئله مسئله‏اى است که براى او- و هر شخصى هم مى‏تواند مطلب را احساس کند معماى مشکلى نیست- لذا اینجا باید انسان این مطلب را باید در نظر بگیرد.

پس بنابراین این که امام علیه السلام در این ادعیه و امثال ذلک مى‏فرمایند که خدایا همه گناه از من است، اگر تو عنایت نکنى من چه مى‏کنم، اگر تو لطفت شامل نشود؛ این به‏خاطر این است که خود انسان این ظرفى که خدا قرار داده این خصوصیتى که قرار داده در یک موقعیتى است که در آن موقعیت اگر قرار باشد که آن نور نباشد جایگزین او ظلمت خواهد شد، آن ابتعاد خواهد شد یعنى همان حال و همان مرتبه وجودى که در آن مرتبه وجودى ا نسان این کدورت را مى‏فهمد. در آن مرتبه‏اى که انسان کدورت را نفهمد همان‏جایى است که رتبه دوم است، یعنى در آن قسم دوم که عرض شد خدمت رفقا که در آنجا انسان نه خوبى مى‏فهمد، نه بدى مى‏فهمد و فقط در آنجا یک اراده مى‏فهمد این بحث‏ها هم دیگر تبعاً در آنجا نخواهد آمد.

این یک توضیح اجمالى بود براى اینکه چرا ائمه در همین ادعیه خودشان در انتساب این امور، امور خیر به دست خدا اینها جنبه خیر را منتسب مى‏کنند درحالتى‏که همه وجود و همه شراشر وجود و آثار وجود از ذات بارى نشئت گرفته است و غیر از او مسئله دیگرى نیست و در اینجا دیگر مطلب خیلى زیاد است یعنى خیلى جاى بحث و گسترش دارد که اگر بخواهیم راجع به این قضیه‏

صحبت کنیم باید یک ماه مبارکى را فقط به این مسئله باید اختصاص بدهیم تا اینکه از حول و حوش و جوانب و اینها بخواهیم تا حدودى توضیح داده شود.

على‏کل‏حال ان‏شاءالله امیدواریم که خداوند متعال فهم ما را نسبت به مسائل باز کند که همه راه به فهم برمى‏گردد، من بیخود نیست که هر وقت خدمت مرحوم آقا مى‏رسیدم ایشان راجع به این قضیه از من سؤال مى‏کردند، مى‏فرمودند که: رفقا، دوستان اینها راجع به مسائل سلوک تا چقدر فهمشان جلو رفته، حتى یک‏دفعه به بنده فرمودند من به حال آنها کارى ندارم فهمشان چقدر است، فهم این خیلى این مسئله مسئله مهمى است و این را برایمان به رأى‏العین مشهود و مکشوف افتاد که این مسئله چه تأثیر حیاتى در بقاء و استمرار راه سالک پس از از دست دادن استاد براى او خواهد داشت چقدر واقعا این قضیه قضیه مهمى است این قضیه داشتن فهم و بصیرت، این خیلى این مسئله مسئله مهمى است.

ان‏شاءالله خداوند فهم ما را زیاد کند نسبت به مطالب و ما را توفیق بدهد که همراه با آن ازدیاد، متابعت از آن مبانى و حقایق نورانى راه اولیاء خودش را ما پیدا کنیم و به همان مطالبى که آن بزرگان به آن مطالب متعبد شدند و مقیّد شدند و همان مسائل را گرفتند و رفتند و به نتیجه رسیدند، به نتیجه رسیدند. خداوند ما را هم موفق کند که به همان مسائل و راه و همان مسیرى که آنها رفتند ما هم به همان مسیر ملتزم باشیم و از انحراف به یمین و یسار خداوند همه ما را محفوظ و مصون بدارد ان‏شاءالله.

اللهم صلى على محمد و آل محمد

[۱] . روح مجرد، ص ۲۹۱٫

[۲] . الکافى، ج ۳، ص ۲۹۵، حدیث ۱٫

عریش اطاقى است که با پارچه و یا برگ و أمثال آن درست مى‏کنند، مانند آلاچیق‏هایى که در باغستان‏ها و یا زمین‏هاى زراعتى براى جلوگیرى از آفتاب مى‏سازند و محلّ عبادت حضرت موسى على نبینا و آله و علیه السّلام عریش بوده است. این روایت را عیاشى در تفسیر خود ج ۲، ص ۱۱۱ و ص ۱۱۲، و در بحارالأنوار، ج ۶، ص ۶۳۲، و تفسیر برهان، ج ۲، ص ۱۶۲، و تفسیر صافى، ج ۱، ص ۷۳۱ آورده‏اند.( به نقل از امام شناسى، ج ۱۰، ص ۳۰۵)

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن