جلسه ۶۲ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۶۲ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

اشکال استاد به کلام پدرشان‏

درس ۶۲

در مراتب وجود، همه اظلال هستند و همه ظلّند

در مراتب وجود، همه اظلال هستند و همه ظلّند و وجود حقّ متعال به معناى لا بشرط مقسمى است. منتهى لا بشرط مقسمى، نه از نقطه نظر مفهوم، بلکه از نقطه نظر تعیّن و تحقق خارجى که ما او را به لا بشرط مقسمى تشبیه مى‏کنیم. به عبارت دیگر در وجود؛ آثار و لوازم لا بشرط مقسمى لحاظ مى‏شود. چطور این که در لا بشرط مقسمى مقسم با یک یک اقسام عینیّت خارجى دارد در عین اختلاف اقسام با یکدیگر و در عین قسیم بودن این اقسام با یکدیگر و در عین نهایت اختلاف و تضّادى که اقسام با یکدیگر دارند در عین حال لا بشرط مقسمى با آنها عینیت مفهومى دارد.

در تفسیر اول، وجود حق، وجود بشرط لا بود

در مورد مسأله صرافت وجود و وحدت حقّه حقیقیّه، همین معنى را مى‏آوریم. در تفسیر اول، وجود حق، وجود بشرط لا بود وجودى که هیچ تعین و هیچ محدودیّت در او نیست به عبارت دیگر تعیّن و محدودیّت موجب ترکّب ذات با ماهیّت مى‏شود و ترکّب ذات و ماهیّت، موجب إفتقار و امکان هم است و امکان موجب احتیاج و إفتقار به غیر است و وجود حق متعال از واجب بالصّرافه به ممکن بالذّات و واجب بالغیر متبدّل و منقلب مى‏شود که محالیت لازم مى‏آید این تفسیر لازمه‏اش این است که محدودیّت را مخلّ به صرافت بدانیم و حدّ را در وجود واجب، منافات با اصل وجود بدانیم و ماهیّات متعیّنه خارجیه را متضاد با آن وجود واجب بالصّرافه بشرط لا بدانیم. چون آن وجود، وجود بحت و بسیط است وقتى که، مى‏گوئیم بحت و بسیط پس با حدّ و قید نمى‏سازد و الّا مطلق و بسیط نبود. بنابراین در این تفسیر اگر ما تأمّل کنیم تفاوت چندانى با مسأله تشکیک در وجود،

بنابر یکى از دو تعریف تشکیک در اصطلاح فلاسفه نمى‏یابیم و نقطه اتفاق خلل و نقصان در این تعریف، بین نظریه تشکیک در وجود بنابر اصطلاح اوّلى در فلاسفه و بین نظریه وجود بشرط لا و محوضیّت در مرتبه اعلاى از وجود که قید و حدّ را داخل نمى‏کند. بنابر تفسیر اول به اصطلاح عرفا خواهد بود. پس این دو تفسیر، چه در مسأله تشکیک در وجود و چه در مسأله وجود بالصّرافه حق متعال، بنا بر تفسیر اولیّه عرفا وجود حق، داراى مرتبه مافوقى است که مراتب مادون، معالیل و قید او هستند و تنازل آن مرتبه وجود هستند امّا خود او بالاتر است و قید بر نمى‏دارد و کلامى که از مرحوم آقاى حداد نقل مى‏شود و مرحوم آقا رضوان الله علیهما این مطلب را بیان کرده‏اند در این تفسیر اول جلوه و ظهور پیدا مى‏کند. وقتى ایشان مى‏گویند اگر این حدّ را بردارید فقط یک وجود باقى مى‏ماند و آن خداست معنایش این است که آن وجود در یک مرتبه عالى است که در آن وجود حدّ معنا ندارد. بنابراین اگر ما بخواهیم به آن وجود برسیم باید از این حدّ بگذریم. یعنى، حدّ را منتفى کنیم تا این که به آن وجود دسترسى پیدا کنیم. روى این حساب دیگر؛ این حدّ در آن وجود نمى‏گنجد، وقتى که حدّ را برداشتیم و مختلفات و ممیّزات را کنار گذاشتیم و متفرّقات را سلب کردیم، جهات مشتخّصه هر کدام را به کنارى قرار دادیم، آن وقت همه بر سر یک سفره مى‏نشینیم. آن جا است که فقط حقیقت وجود است و بس. و حدود و قیود در آنجا راه ندارد و وقتى راه نداشت آن وجود بالصّرافه است که همه عوالم امکان را در بر مى‏گیرد. پس بنابر این تعریف مى‏بینیم که به این اشکال وارد مى‏شود و آن اشکال این است که این تعریف با تعریف فلاسفه که قائل به تشکیک در وجود هستند چه فرقى کرد؟ آنها مى‏گویند وجود حق متعال در یک مرتبه اعلائى است و سایر ممکنات هم وجود بالاستقلال دارند، بالاستقلال نه این که جداى از وجود حق، وجودى دارند چون هیچ فیلسوفى این را نمى‏گوید جداى از وجود حق اگر بگوید که دیوانه است. اینکه مى‏گویند وجودات، وجود استقلالى دارند معنایش این است که داراى مرتبه متشخّصه هستند و اطلاق موجودٌ را به این ها مى‏کنیم و آن وجود حق به این ها تنازل نمى‏کند و این ها هم تصاعد نمى‏کنند این جا بحث مرتبه عین ثابت پیش میآید. یعنى وقتى مرتبه عین ثابت براى هر موجودى در

نظر مى‏گیریم این عین ثابت الى أبد الآباد باقى مى‏ماند و این عین ثابت به هیچ وجه من الوجوه دست نمى‏خورد و در ترکیب عین ثابت تصرّف نمى‏توانیم بکنیم یعنى وقتى که این وجود یک تعین پیدا کرد و قابل اشاره حسیّه یا عقلیه شد. مثلًا گفتیم: «هذا کتابٌ» یا این که وجود تعین پیدا مى‏کند در ملائکه و قابل اشاره عقلیه مى‏شود، نه حسیّه، یا وجود تعین و تشخص در انوار پیدا میکند، و قابل اشاره روحانیه و به عبارت دیگر عقلیه مى‏شود و وقتى که وجود تعین پیدا کرد و مهر ثبوت بر این تشخص براى ابد الاباد خورد، و امضاء شد که این وجود متعیّن باید بماند و دست نخورد حتّى خود خدا هم دیگر نمى‏تواند این مهر را بردارد و این تشخص را نمى‏تواند از بین ببرد، در عین این که متکى به ذات حق است و از او افاضه مى‏گیرد و اگر او جلوى افاضه را بگیرد ممات و فوت و اضمحلال و انمحاء براى او حاصل مى‏شود در عین حال خودش یک وجود مستقلى و قابل اشاره حسیّه یا عقلیه است، این ثمره بحث تشکیک در وجود است بنا بر اصطلاح فلاسفه و بنا بر اصطلاح عرفا که عین ثابت در مرحله تعین خارجى باقى مى‏ماند و آن عین ثابت هیچگاه حدّ خود را از دست نمى‏دهد اگر حدّ خود را از دست بدهد عدم خواهد بود و دیگر ما تشخص خارجى نداریم چون حدّ خود را از دست داده و هر چیزى که حدّ خود را از دست بدهد او معدوم خواهد بود الآن این کتاب یک حدودى دارد طول، آن بیست سانتیمتر، و به عرض ۱۵ سانتیمتر و قطر آن پنج سانتیمتر مى‏باشد اگر این حدود از بین برود دیگر این کتاب نخواهد بود این معدوم مى‏شود، شما این کتاب را بردارید. بپیچانید، مچاله کنید و له کنید یا اینکه من باب مثال یک قطار بیاید از روى این کتاب رد شود، این کتاب همه چیزش از بین مى‏رود یا شما این کتاب را در آتش بیندازید بعد از ده دقیقه این کتاب تبدیل به رماد و خاکستر مى‏شود حدودش را از دست مى‏دهد پس با از دست دادن حدود، خود آن تعین هم از بین مى‏رود و تعین دیگرى پیدا مى‏کند که ما با آن تعین، کار نداریم، بالأخره تعین اول از بین رفت است. بنابراین وقتى که حدود عین ثابت از بین مى‏رود دیگر زیدى در عالم وجود باقى نمى‏ماند اگر چیزى باقى بماند ما اسم او را زید نمى‏توانیم بگذاریم این زید الآن یک عین ثابتى دارد. حالا به عین ثابت نفس و روحانیاتش کار نداریم، عین ثابت بدن‏

خارجى منظور ما است، آن که الآن این بدن، قوامش به اوست. اگر فرض کنید زید را بسوزانید- چطور اینکه هندى ها اجساد خودشان را و اموات خود را مى‏سوزانند،- این مرده اى را که الآن افتاده و تا دو ساعت پیش داشت نفس مى‏کشید همین که مرد در آتش پرتش مى‏کنند و مى‏گویند خوش آمدید، تا حالا از تو کار بر مى‏آمد. حالا که دیگر کار از تو بر نمى‏آید به درد هیزم مى‏خورى. مثل درختى که میوه ندارد آن درخت را قطع مى‏کنند و هیزم او را در آتش مى‏ریزند. آدم هم باید مفید باشد این که تا دو ساعت پیش نفس مى‏کشید الآن دیگر نفس نمى‏کشد حالا که نفس نمى‏کشد کارى هم که از او بر نمى‏آید مى‏گویند نه زنده اى که به اهل بیت خدمت بکنى، نه نفس مى‏کشى که براى بچه ها پول در بیاورى، حالا که اینطورى هستى، فایده ندارى پس تشریفت را ببر و زحمت بقیه را کم کن. و او را تبدیل به خاک مى‏کنند وقتى تبدیل به خاک شد آیا مى‏توانید به این خاک بگویید «هذا زیدٌ»؟ خیر، فقط مى‏توانیم بگوئیم- هذا ترابٌ،- اگر بگوئیم- هذا زیدٌ- خیلى خلْ تشریف داریم، چون زید داراى یک حدود ماهوى است و آن حدود ماهوى زید را زید کرده است اگر آن حدود، تغییر پیدا کند دیگر زید نیست. فرض کنید یک سگ را در شوره زار مى‏اندازید تا وقتى که این سگ تبدیل به نمک و ملح نشده است به این اطلاق کلب مى‏کنید «هذا کلبٌ» اما وقتى که این سگ تبدیل به ملح شد و متبدّل به نمک شد دیگر نمى‏گویید- هذا کلبٌ- به این نمى‏گویید هذا، بلکه- هذا ملحٌ- مى‏گوئید. چون اولا دیگر سگ نیست. ثانیاً خواص کلبیّت را از دست داده است و خواص ملحیّت را به خود گرفته است. شما آن سگ را روى خیار نمى‏ریزید ولى این نمک را مى‏ریزید روى خیار و میل مى‏فرمائید، پس این یک خصوصیتى دارد و آن هم یک خصوصیتى دارد این خصوصیّات با هم تفاوت پیدا مى‏کند. حالا، روى این تعریف، مسئله تشکیک در وجود و بنا بر تعریف صرافت در وجود، به اصطلاح اول، که وجود را بشرط لا بگیریم و او را از سایر مراتب جدا بدانیم، اشکال، در عین ثابت که در اختلاف بین مرحوم آقا و علامه طباطبائى بود این اشکال، به قوّت خودش باقى است و به هیچ وجه قابل برطرف شدن نیست. اگر مرحله فنا را حذف حدود بگیریم دیگر عین ثابتى باقى نمى‏ماند و آن عین ثابت اگر دو باره بخواهد إحیاء شود این خلق‏

جدید است مثل این که خداوند زید را از بین برده است و خاکسترش را هم از بین برده است بعد حضرت عیسائى مى‏آید از همین خاک یک مشت بر مى‏دارد و کمى آب در آن مى‏ریزد و با آن گلوله‏اى درست مى‏کند و در آن مى‏دمد زید مى‏شود، این زید که در این جا هست آن زید قبلى که نیست این یک خلق جدید است‏

سؤال: یعنى بعد از بقا خلق جدید است.

جواب: آن هم خلق جدید است به خاطر این که حدود آن از بین رفته است، وقتى حدّ از بین برود یعنى خلق دوباره است‏

سؤال: پس شناسنامه‏اش را باید عرض کرد

جواب: ما به لوازمش ملتزم هستیم و شناسنامه‏اش را هم بایدعوض کنید زن دوباره بگیرد این زنیکه گرفته تا مقام فنا بوده تا مقام فنا بوده است حالا که خلق جدید شده است عقد جدید هم مى‏خواهد

باید ببینیم آنهاى که این کار را نمى‏کنند براى چه هست؟ چون اینها عارفند وتفسیر دوم ما را قبول دارند. و تفسیر اول را قبول ندارد.

من این حدّ ماهوى را در مورد بدن گفتم شما اگر حدّ ماهوى را در نفس بیاورید آن جا کار خراب‏تر است فرض کنید مى‏گوئیم خاک نسبت به بدن و روح مثل عرض است و خیلى هم مهم نیست ولى در آنجائى که عین ثابت را نفس بنامیم و تشکّل نفس در عوالم بالا به هر کیفیّت که باشد چه چه «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» و چه «روحانیه الحدوث و روحانیه البقاء» به هر دو تعریف اگر قائل بشویم در آن جا وقتى به یک نفس مى‏گویند زید دیگر عمرویت در زید تسرّى و دخالت ندارد، خالدیّت و بکریّت در زید دخالت نمى‏کند، زید مانند یک دیوار است و مانند سدّ اسکندر بین خود و بین سایر تعیّنات قرار داده است وتمام تشخّصات خارجى را از خود دفع مى‏کند و فقط خود را باقى نگه مى‏دارد و به عبارت دیگر چون ما وجود را متشخّص بالذّات مى‏دانیم و این وجود محدود براى خودش تشخّص محدود را آورده است و این تشخّص محدود با تشخّص محدود دیگر در نهایت تعارض و ضدّیت است مانند متناقضین مى‏مانند که اصلًا در یک جا با هم‏ جمع نمى‏شوند حالا اگر قرار شد حق متعال، این حدود عین ثابت را بردارد یعنى تعین را از این بگیرد. وقتى مى‏گوئیم شخص فانى شد یعنى فنا موجب شد که تعین برداشته شود. فنا موجب مى‏شود من باب مثال این یخ که در دست من است و داراى یک قالب مربع، مکعب است این یخ را در آب جوش بیندازیم تا آب بشود و وقتى که آب شد بعد تبخیر بشود و در سطح بخار برود مثل آن هائى که گلاب مى‏گیرند بخار در یک دیگهائى مى‏آید و دوباره این بخار تبدیل به ماء مى‏شود. بعد ما یک مقدارى از این ماء را بر مى‏داریم و در یخچال مى‏گذاریم، که آنتبدیل به یک مکعب یخ مى‏شود أما، این یخ دیگر آن یخ قبلى نیست این یک خلق جدید است، چه بسا ممکن است که یک ذرّه از این مکعب در آن رفته، یا یک ذرّه از آن مکعب در این آمده، چون وقتى که این مکعب را در دیگ مى‏اندازید، این آب با همه این دیگ مخلوط مى‏شود و به قوّت و به هویّت خودش باقى نمى‏ماند و ماهیّت خودش را زنده نگه نمى‏دارد. اصلًا آن آب بخار شده و تمام شده است و این خلق جدید است.

قائلین به فنا اگر منظورشان این است که وقتى یک شخص به فنا مى‏رسد عین ثابت را از دست مى‏دهد و در آن جا فقط وجود بحت و بسیط مى‏ماند پس بنابراین بعد از فنا به شخص فانى چه مى‏نامیم؟ و در مرتبه‏اى که در فنا هست در این مرتبه ما به او چه مى‏گوئیم؟ فرض کنید که زید؛ الآن به فنا رسیده است و در مقابل ما است و ما به او نگاه مى‏کنیم، چیزى که ما مى‏بینیم، سر و دست و پا است، آن مقدار که ما مشاهده مى‏کنیم همین است و از باطن او خبر نداریم، مى‏گوئیم زید الآن در فنا است. حال مى‏خواهیم بدانیم که آیا مى‏توانیم به او زید بگوئیم یا نمى‏توانیم. به او چه بگوئیم؟ الآن او در مقابل ما است و در حال فنا است و هیچگونه بقائى هم ندارد «أبیت عند ربّى یطعمنى و یسقینى» و هر گونه هویّتى را از دست داده است. حال این آقایانى که مى‏گویند وقتى شخص به فنا مى‏رسد دیگر عین ثابت ندارد، پس اشاره حسّى به زید چگونه مى‏کنند وبه او چه مى‏گویند؟ بالأخره اسم این زید است یا نه؟

فرض کنید یک صادق مصدّقى مى‏گوید، که زید الآن فانى شده است و فنا هم با تعین و با تشخّص منافات دارد.

یک وقت فنا را مى‏بینند، یعنى یک حالتى را من باب مثال در ایشان مى‏بینم که‏ این حالت را جهل مرکب مى‏گویم، وبر طبق آن حالت اشاره مى‏کنم و مى‏دانم چه مى‏گویم. یک وقتى نه! بنده خودم به حکم عقل مى‏دانم که الآن ایشان فانى است و از فنا هم هیچ چیز نمى‏دانم ولى همین قدر طبق برهان به من گفته‏اند وقتى که یک شخصى به فنا برسد عین ثابت او باقى نمى‏ماند حالا من چه اسمى، بر این باید بگذارم، این مقدار را مى‏فهمم که الآن زید وجود دارد، اگر او را بر دارم و در ترازو بگذارم، من باب مثال، داراى ۷۰ کیلو وزن است، و در برابر من است و من مى‏توانم به آن اشاره بکنم در حالتیکه به خدا نمى‏شود اشاره کرد.

وقتى یک قالب یخ را در ظرف دیگ ریختى و این یخ با حرارت تبدیل به ماء شد شما نمى‏گوئید «هذا ثلجٌ»، باید بگوئید «هذا ماءٌ» خب اینجا چه کنیم. چون این مسأله مورد اشکال واقع مى‏شود.

علامه طباطبائى هم در آن مطالبشان نسبت به آقا مى‏فرمایند بالأخره این زید چه مى‏شود وقتى یک شخص به مقام فناء مى‏رسد آیا مى‏توانیم به این اشاره کنیم یا نمى‏توانیم؟ اگر نتوانیم اشاره کنیم خلاف وجدان است «هذا زیدٌ»، زید سرجایش است چیزى عوض نشده. اگر نمى‏توانیم اشاره کنیم پس چه بگوئیم، بنابراین فرض اشکال به مرحوم آقا وارد است یعنى اگر عین ثابت را عبارت از تشخّص وجود و تعیّن در وجود بدانیم با حفظ تشکیک فلاسفه و با حفظ تعریف اولیّه عرفا از صرافت در وجود که قائل به وجود بشرط لا، در ذات حق هستند اگر اینطور باشد اشکال علامه وارد است.

امّا اگر مطلب را به نحوى که عرض شد بیان کردیم و او این است که این همه گفتیم: صرافت در وجود، گفتیم: اطلاق در وجود، گفتیم: وجود بحت و بسیط، اگر ما واقعاً معناى صرافت در وجود را بفهمیم، آیا دیگر تعیّنى براى هویّیات خارجیه مى‏توانیم قائل بشویم؟ و آیا یک تعیّن، جداى از نفس الوجود مى‏توانیم براى آن ها قائل بشویم؟ یعنى یک وجودى هست «وجود بالصّرافه»، و على رأس الموجودات آن بالا قرار گرفته است. این وجود اسمش «وجود بالصرافه» وجود اطلاقى و وجود لا حدّى است و یک مشت تعینات خارجى داریم از قبیل: کوه، درّه، تپّه، درخت، شجر، حجر، مدر، اینها تعینات خارجى هستند، از آن بالا آب مى‏آید و پاى این‏

درخت مى‏ریزد و این ها را سیراب مى‏کند. اگر آن آب نیاید اینها مى‏میرند. اگر شما این را وجود بالصّرافه مى‏دانید پس چگونه وجود اینها را در مقابل او تصور مى‏کنید؟ یعنى مى‏گوئید این وجود دارد و وجود او در قبال آن وجود است شما یک رئیسى و یک مرئوسى را، و یک ارتفاعى را و یک حضیضى را، یک قلّه اى را و یک درّه اى را تصور کردید، همین که شما مى‏گوئید. قله و درّه، صعود و نزول، ارتفاع و خضیض صرافت و مقیّدیّت، اطلاق و عدم اطلاق، او را از صرافت انداخته‏اید، اگر شما یک مرتبه بالا و یک مرتبه پائین را تصور کردید، پس این وجود بالصّرافه نیست، این وجود، وجود مقید است، منتهى قیدش این است که بالا است مثل ابر مى‏ماند، بعضى ابرها مى‏روند در ارتفاع بالا و بعضى ابرها در ارتفاع پائین تر، امّا وجود بالصّرافه به آن وجودى مى‏گویند که هر تعیّن و تشخّصى را، چه- بالأشاره الحسیّه و یا بالأشاره العقلیّه و الرّوحانیّه»، شما به آن نظر کردید که آن وجود بالصّرافه و آن تعیّن، باز نفس الوجود است، باز عین الوجود است، و باز عین صرافت حق است. این را وجود بالصّرافه مى‏گویند.

پس بنابر این تعریف، آنچه که به نظر حقیر، فقیر، قاصر مى‏رسد این است که: وجود بالصرافه، وجودى است که نه تنها ذات خود واجب، بلکه جمیع تعینات خارجى، از نقطه نظر علّیت، معلول براى او هستند، وقتى که مى‏گوئیم، معلول او و، فانى در او هستند، یعنى مظهر او هستند، وقتى که مى‏گوییم مظهر او هستند، یعنى عین او هستند. وقتى که مى‏گوییم عین او هستند، یعنى او لا بشرط مقسمى خواهد بود پس لا بشرط مقسمى را و صرافت وجود را عین هم، مصداقاً و متمایز از هم مفهوماً در نظر مى‏گیریم و نمى‏توانیم وجود را بالصّرافه حقیقى و به اطلاق حقیقى در ذات بارى بدانیم مگر اینکه او را لا بشرط مقسمى بگیریم نه، لا بشرط قسمى و نه بشرط لا، هیچ کدام این ها منتج نتیجه نخواهند بود و اشکال عین ثابت به حال خود باقى خواهد ماند. فقط در این صورت اگر بگوییم وجود حق متعال، صرف الوجود است و صرف الوجود، دو بر نمى‏دارد و غیر را نمى‏پذیرد، جداى از خود وجود دیگرى را نمى‏بیند.

خب، حالا که ما وجود دیگرى را مى‏بینم، ما که زید و عمرو و بکر و زمین و

آسمان و بهشت و دوزخ و ملائکه را مى‏بینیم یعنى اینها وجود هستند، و نمى‏توانیم انکار کنیم. اینها تحقق خارجى دارند و ما نمى‏توانیم انکار کنیم اگر تحقق خارجى نداشتند شما به جاى اینکه سراغ اهلبیت و همسرتان بروید، سراغ آن درخت چنار مى‏رفتید! چه فرق مى‏کند. چرا سراغ اهل بیت مکرّمه مى‏آئید. پس معلوم مى‏شود اینها وجود خارجى و تعین دارند و شما بر اساس این تعین، اثر بار مى‏کنید و این اثرى را که بار مى‏کنید به خاطر تعین خارجى است و نمى‏توانیم چشم پوشى کنیم. حالا با فرض این قضیه این نکته روشن مى‏شود. از یک طرف در صرافت وجود حقّ شکى نداریم اگر شک کنیم امتناع لازم مى‏آید. از طرف دیگر در تحقق عینى اشیاء خارجى شکى نداریم. من باب مثال یک شخص عارف وقتى که بخواهد آبگوشت در ظرف درست کند، گوشت و نخود و لوبیا، مى‏ریزد و آبگوشت درست مى‏کند. آجر و سمنت و چدن و تیر آهن که نمى‏ریزد و بگوئید چه فرق مى‏کند اینها همه حق است، ما خیال مى‏کنیم، سراب است، «کسرابٍ بقیعه یحْسبه الظمانٍ ماءً ماء». بجاى نخود و لوبیا، یک کیلو آهک دو کیلو سنگ گرانیت، یک مشت شن مى‏ریزیم و با هم قاطى کنیم و بجاى آب یک مایع دیگرى مثل نفت و بنزین مى‏ریزیم و شروع بخوردن مى‏کنیم. این مى‏شود غذاى عرفان؟ عرفانى که به اینجا برسدچه مى‏شود؟

سؤال: این غذا را خدا هم نمى‏تواند بخورد!

جواب: خدا چیزهاى که ما مى‏خوریم بهترش را مى‏خورد،

بقول آقاى حلبى، مى‏گفت بعضى‏ها مى‏گویند امام زمان در بیابان است. چطور تو در نیاوران کنار نهر آب و درخت زندگى کنى، امام زمان توى بیابان زندگى کند، امام زمان سلیقه‏اش را از دست نداده است و بهتر از جاى من و شما زندگى مى‏کند. تو جوجه بخورى، او نخورد، تو کباب بخورى او نخورد.

فرض این دو قضیه و انضمام، بین این دو مطلب، وجود صرافت حق و تحقق عینى اشیاء خارجى، اگر این دو را در کنار هم قرار بدهیم نتیجه این مى‏شود که اشیاء خارجى در عین تحقق خودشان و در عین قابلیّت اشاره حسیّه، در همان آن، عین حقّند و لا غیر، و نیازى ندارد حدّ را از او برداریم تا این که تبدیل به حق بشود. و نیاز ندارد که حدود ماهوى را از او سلب کنیم تا وجود بالصّرافه بشود و آن وجود

بالصّرافه حق متعال بشود، با حفظ حدود و با حفظ قیود، در عین حال حقٌ‏

سؤال: حدّ و لا جدّى با صرافتش نمى‏سازد،

جواب: اصلًا من مى‏گویم حتى برداشتن حدّ، با صرافت نمى‏سازد. شما که مى‏خواهید حدّ را بردارید پس معلوم است که صرافت را کنار حدّ گذاشتید و مى‏گوئید صرافت به این حدّ تجاوز نمى‏کند مى‏گوید زورم نمى‏رسد این را سوراخ کنم و داخل شوم پس من وجود بالصّرافه هستم تا وقتى که به یک وجود متعین برسم حالا که رسیدم لنگ مى‏اندازم و کارى از دستم بر نمى‏آید این حرف با صرافت در وجود نمى‏سازد.

در این صورت بقا با فنا یکى مى‏شود

و تمام این مراتب، مراتب ظهور و کشف است اما در حقیقت مسأله، اصلًا بین فنا و بقا هیچ فرقى نیست، فقط براى سالک، کشف مى‏شود و از حقیقت خودش؛ پرده برداشته شده است و حالا براى او کشف مى‏شود البته تغییر و تبدّلات و صفاى نفس و مجاهدات و ریاضات را لازم دارد نماز شب و دعا و ثنا و نیاز را لازم دارد همه اینها مال مقام کشف است، نه این که عین ثابتى که در اینجا دارید که عبارت است از: زیدیّت را از دست بدهید. آقاى زید و آقاى بکر اینها دو تا عین ثابت دارند، که بواسطه آن عین ثابت به این زید مى‏گوئیم و به آن یکى بکر مى‏گوئیم. نه این که این دو عین ثابت، تا مرحله فنا، و وقتى به مرحله فنا رسیدند هر دو عین ثابتشان را از دست مى‏دهند، چه به این بکر بگوئیم و یا به آن یکى بکر بگوئیم فرق نکند، اینگونه نیست. این عین ثابتى که هست و الآن ما این عین ثابت را مى‏بینیم همین عین ثابت در فنا هم هست. همین عین ثابت در بقا هم هست. همین عین ثابت قبل از فنا هم هست. پس قبل از «فنا موجودٌ، و فى الفناء موجودٌ و فى البقاء موجودٌ» الّا اینکه این عین ثابت برایش کشف تفصیلى به هویّت ذاتیّه حضرت حق بعد از ادراک اجمالى مى‏شود، چون قبل از فنا ادراک اجمالى به خود و به آن هویّت، داشت. الآن که به فنا رسید کشف تفصیلى برایش شده است. امّا در فنا باز هم، این زید هست و فرقى نکرده است، و همه اشیاء هستند. این جا است که آن حدیث معروف، «کان الله و لم یکن معه شیئٌ و الآن «کما کان» معنایش خیلى ساده و بسیط مى‏شود معنایش این‏

است که هویّت حضرت حق، که عبارت است از صرافت وجود او، که انیّت و ماهیت او را تشکیل مى‏دهد این هویت تغییر پیدا نکرده و این هویت در برهه‏اى از برهه‏ها و در «حین، من الأحیان» این هویّت تغییر پیدا نکرده است و این حقیقت دستخوش تغییر و تبدّلات نشده است. این هویت تنازل به مراتب، به نحوى که موجب انفکاک و انفصال و تشکیک در وجود باشد، بنا بر فرض اوّل است- نشده است و این هویّت باقى و در همه حالات باقى خواهد بود و الآن حالت فنا براى همه حاکم است. منتهى این ادراک فنا براى من به مرحله کشف تفصلى نرسیده است و إلّا، الآن بنده فانى در حق هستم و غلط مى‏کنم که نباشم آیا الآن شما فانى در حق نیستید اشتباه مى‏فرمایید اگر چنین تصوّرى را بفرمائید که در حق فانى نیستید همه ما فانى هستیم، خیال همه جمع، همه فانى در حق هستیم، و همه ما باقى در حق هستیم بقا به معناى کثرت و فنا به معناى وحدت، همه ما و همه موجودات أعم از شمر و یزید، پلنگ و شیر، ملائکه، و شیطان و اعوان و انصارش و جنودش، تمام اینها فناى ذاتى در حق دارند و الآن باقى به بقاء حق هستند و فانى به صرافت حق هستند، و این تعیّنات و حدود همه با حفظ حقیقت خارجى هستند که ما واقعاً حدّ را مى‏بینیم و نمى‏توانیم انکار بکنیم. حدّ است، ولى این حدود هم؛ خودش، «أثرٌ من آثار الوجود» است و اگر این مرتبه از حد نباشد اصلًا صرافت در وجود به اشکال بر مى‏خورد. صرافت در وجود با حفظ تحقق و تعیّنات خارجیه اقتضاى مراتب تشکیک را مى‏کند. و باید تشکیک باشد. منتهى نه تشکیک به معناى اوّل، تشکیک به معناى دوم که همه موجودات همه معلول هستند.

تشکیکى که مرحوم علامه جهت علیّت و معلولیّت و سلسله طولى به این تشکیک مى‏دهد و مى‏گوید تشکیک در وجود، از نقطه نظر سیر عرضى نیست که هر مرتبه‏اى از وجود؛ در سر حدّ مرتبه دیگر قرار بگیرد. بلکه تشکیک در وجود در سیر طولى است یعنى هر مرتبه‏اى از وجود، علّت براى مرتبه دیگرى است و تمام کمالات مرتبه مادون را دارد بطورى که اگر از او سؤال بکنند «انت معلولٌ»؟ مى‏گوید بله، «انا معلولٌ»، علت مى‏گوید «انا معلولٌ» ولى از معلول وقتى سؤال مى‏کنند «انت عله»؟ نمى‏تواند بگوید أنا علتٌ، فقط مى‏تواند بگوید که «انا فى العلّه»، و «لیس غیر

العلّه»، یعنى من؛ با این حدود عین علت هستم. چون من با این حدود اگر بخواهم عین علت بشوم، به این معنا که علت در محدوده من باشد و بس، اگر منظور این است اشکال وارد مى‏شود. نمى‏تواند بگوید «انا عله». ولى اگر منظورش این است که من که علت هستم یعنى جداى از علت نیستم یعنى علت، هم من است و هم غیر من، این تعبیر صحیح است. وقتى مى‏گوئیم «الکلمه، اسمٌ، و فعلٌ، و حرفٌ» اگر به- الکلمه- بگوئیم «انت اسمٌ»، مى‏گوید بله «انا اسمٌ»، امّا به اسم بگوئیم «انت کلمه»، اسم مى‏تواند بگوید «انا کلمه» این به یک تعبیر، صحیح است و به یک تعبیر غلط است اگر بگوید من کلمه هستم یعنى من داخل در این مفهوم کلمه هستم و جداى از این نیستم این تعبیر صحیح است و اگر کلمه بگوید فقط من را با این خصوصیّت مى‏گیرد و غیر از من، با این خصوصیّت را نمى‏گیرد، این تعبیر غلط است.

شاید منظور حضرت آقاى حداد و مرحوم آقا رضوان الله علیهما را اگر حمل بر مطلب صحیح کنیم که طبعاً آن ها کلامشان را شاید به نحو دیگرى بیان کرده‏اند ولى مقصودشان همین است و قطعاً همین است که بالاتر از آن حدّ، که حدّى نداریم ایشان مى‏خواهند بفرمایند اگر این حدود را از مهریت بگیریم او است. یعنى ادراک خودت را نسبت به این درست کن و خدا را فقط در این حدّ نبین و خدا را در این حدّ و در غیر این حدّ ببین، نه این که حدّ را بطور کلى از این هویّت خارجیه بگیریم اگر این کار را بکنیم تازه صرف الوجود مى‏شود، نه! در عین اینکه کتاب داراى حدّ است خدا را اینطور در نظر بگیر که خدا این است و غیر این هم هست، نه این که به تنهائى خدا است بلکه خدائیکه فقط به تنهائى باشد، شرک است و کفر است خدائى که با این حدّ و حدّ دیگر و حدّ دیگر است این همان معناى صرف الوجود است پس بنابراین این که مى‏فرمایند حدود را ما سلب کنیم، سلب حدود در مقام ادراک و شعور است نه در مقام خارج، یعنى اینطور خیال نکن که خدا محدود به این شده و بس، خدا که محدود به این شده است اگر این محدودیّت موجب شود که سایر حدود از این جدا شود این شرک مى‏شود ولى اگر محدودیت در این، با تسرّى و دخالت حدود دیگر منافات نداشت این صرف الوجود مى‏شود، خدا در عین این که محدود در این است محدود در آن است، محدود در کتاب و محدود در ارض و

محدود در سماء و محدود در ملائکه و محدود در همه عالم وجود است. این معناى صرف الوجود مى‏شود، بنابراین با تعریف ما، حدّ در سر جاى خودش باقى است و در عین حال صرافت وجود را؛ دست نزدیم.

دو نکته در این مطلب وجود دارد: یکى مربوط به کلام مرحوم آقا است که با اینکه مرحوم علامه مسأله تشکیک در وجود را در سلسله طولیه گرفتند باز آقا به علامه اشکال وارد مى‏کنند. باید عرض کنیم که در این جا حق با علامه است. یعنى اگر ما تشکیک در وجود را در سلسله طولى و سلسله علیه و معلولیت گرفتیم، معلول؛ فانى در علت است و معنا ندارد که منافات با صرافت در وجود داشته باشد. و مرحوم علامه صرافت در وجود را براى اثبات نظر عرفا کافى ندانستند بلکه تشخّص در وجود را هم ضمیمه فرمودند و گفتند که براى اثبات نظریه وحدت وجود به اصطلاح عرفا ما به صرافت در وجود تنها نمى‏توانیم اکتفا کنیم بلکه باید وجود را واحد به شخص بدانیم یعنى یک شخص بیشتر در خارج نیست و یک تشخص خارجى بیشتر نیست در این نظر، عقل قاصر ما دچار تأمل و دچار اشکال مى‏شود. چرا؟ چون نفس الوجود مطابق با شخصیت و تشخّص است، چه آن وجود محدود به یک عین از اعیان خارجى بشود، باز وجود مطابق با تشخص است. و چه این که نفس الوجود تعین به اعیان خارجى پیدا نکند باز هم تشخص مطابق با وجود است. یعنى ما فرض را بر این مى‏گذاریم که اصلًا در عالم وجود خداوند هیچ مخلوقى را خلق نکرده است و به عبارت دیگر بر عالم هستى فقط عماء ربّانى حاکم است و فقط آن نور سیاه بر عالم هستى حاکم است یعنى عالم هستى فقط نور سیاه است و فقط ظلمات است و گفتیم شدت نوریّه- نفس ظهور-؛ نور را از بین مى‏برد و وقتى که نور را از بین برد این عالم، عالم عماء مى‏شود، یعنى ظهورى نیست. فرض را اگر بر این مى‏گذاشتیم که از «اول بلا اول». و الى «آخر بلا آخر» یک حقیقت؛ وجود دارد و آن عالم عماء ربانى است که اسم او را صرافت در وجود مى‏گذاریم، باز در آن جا هم قائل به تشخّص در وجود بودیم و قائل بودیم بر اینکه این وجود، واحد بالصّرافه و واحد بالحقیقه و عین حقّ و نفس الحق است. این در صورتى که آن نور تعیّن و تنزّل پیدا نکرده و در غیر از این؛ فرض بر این است که آن‏

نور تعیّن پیدا کرده است چطور اینکه مشاهد ما است و ما بالعیان و بالحقیقه این را ادراک مى‏کنیم در هر مرتبه، تعیّنى و تشخّصى با خود آورده و وجود داده، و بساطت وجود را به مرحله انبساط و ظهور تفصیلى خارجى در آورده است، حالا با توجه به این نکته ما به این مسأله مى‏رسیم که اصلًا هر جا که وجود هست در آن جا تشخص هست چه اینکه وجودى باشد «بلا موجودٍ غیر ذاته» یا این که وجود باشد، «مع موجوداتٍ عدیده» که ما در سایر مراتب مى‏بینیم. در تمام این مراتب هر جا وجود باشد در آن جا تشخّص است یعنى قابل اشاره است هر جا وجود باشد در آن جا تعین است و قابل اشاره حسیّه یا عقلیّه است. یا در خود ذات که قابل اشاره نباشد و الآن جایش در همین جا است. پس بنابراین لازم نیست وقتى که اثبات صرافت وجود مى‏کنیم به دنبال شخصیّت در وجود بگردیم. شما از یک طرف مى‏گویید، وجود، وجود بالصرافه است، بعد از طرف دیگر مى‏گوئید تشخص در وجود، اصلًا وجود یعنى شخصیّت، «الوجودٌ مطابقٌ لتّشخّص» و تشخّص بدون وجود اصلًا پیدا نمى‏شود و تشخّص؛ براى تشخّصیّت خودش، غیر از نفس الوجود، به چه چیزى نیاز ندارد. یعنى فقط نفس الوجود است که تشخّص را ایجاد مى‏کند پس بنابراین، کلام علّامه هم محل اشکال است و باید دو مطلب را در نظر بگیریم:

مطلب اوّل به کلام مرحوم آقا مى‏خورد و آن اینکه اگر ما تشکیک را به اصطلاح تفسیر دوم، فقط صرف مرتبه علل و معلولات بدانیم- و ادراک صحیح از قانون علّیت داشته باشیم- امکان ندارد که مسأله تشکیک در وجود و صرافت در وجود را باز نکنیم و مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانى که با مرحوم سیّد احمد اختلاف داشته‏اند براى این بود که تشکیک در وجود را به معناى اول گرفته بودند که با هم دیگر سر شاخ شدند و اگر مرحوم حاج شیخ محمد حسین و تشکیک در وجود را همین مسألهه سلسله علیّت مى‏گرفت اشکال رفع مى‏شد.

چون که بى رنگى اسیر رنگ شد موسئى با موسئى در جنگ شد
چونکه اگر این رنگ را از میان بر مى‏داشتى‏ موسى با فرعون آشتى مى‏کرد

وقتى که شما جنبه حدّ را از معلول گرفتید، گرفتن حدّ یعنى ادراکتان را

نسبت به او سلب کردید. امّا وقتى معلول را «نفس العله»، دانستى دیگر دنبال چه چیزى مى‏گردیم دیگر چه اشکالى هست این معلول، خودش علت است، و این معلول این علت است، و این علت هم معلول براى آن علت است، آن هم معلول براى این علت است و آن هم به خدا بر مى‏گردد پس خدا در تمام اینها سریان دارد و جارى است پس یک واحد شخصیّه خارجى بیشتر نداریم. لذا اشکال بین حاج شیخ محمد حسین و مرحوم سید احمد این بود که مرحوم آقا سید احمد کربلائى در مسأله تشکیک در وجود، اولًا وجود را واحد بالصّرافه مى‏دانست و به مقتضاى واحد بالصّرافه تفسیر دوم از تشکیک را مى‏آورد- همان طورى که عرض ما این است.- یعنى مسأله علیّت و معلولیّت ما را به اینجا مى‏رساند که از تشکیک در وجود این معنا را استفاده کنیم و بدون تشکیک در وجود اصلًا امکان ندارد وجود، تنازل پیدا بکند چطور امکان دارد که وجودى تنازل پیدا کند و مسأله علیّت و معلولیّت نباشد؟ همین که مى‏گوئید علیّت و معلولیّت یعنى شدّت و ضعف، ولى این ضعف تغایرى با علت ایجاد نمى‏کند «إلّا بحسب الوهم والخیال» اما به حسب خارج آن معلول «نفس العلّه» است وقتى نفس العله است ما نمى‏توانیم به معلول «هذا علّه» بگوئیم بلکه «هذا عله مع زائدٍ» مى‏گوئیم، ولى نه این که جداى ازعله است. نه این که معلول است و غیر از این معلولى نیست. این اشکال در آن جا پیدا مى‏شود که بگوئیم علت، معلول است و غیر از این معلول نیست اگر اینطور بشود و علت، معلول خواهد بود و دیگر علت نیست. پس شدّت و ضعف کجا رفت؟ امّا اگر بگوئیم علت؛ همین معلول است «مع اضافه» دیگر اشکال بر طرف مى‏شود و آن اضافه جنبه شدت نوریّه است بنابراین اگر به فرمایش مرحوم علامه مسأله تشکیک در وجود را به علت و معلولیّت برگردانیم در این جا اشکال، متوجه مرحوم آقا خواهد بود و صحبت در این است که خود مرحوم علامه ظاهراً این نکته را آن طور که باید و شاید توجه نکرده‏اند چه اینکه اگر روى این حرف خودشان محکم مى‏ایستادند دیگر نیاز نبود که قضیه را به تشخّص در وجود ببرند و انضمام تشخّص در وجود را با صرف الوجود قرار بدهند اگر همین جا محکم مى‏ایستادند و میخ را مى‏کوبیدند و مى‏گفتند این مسأله منافاتى با صرف الوجود ندارد. پس اشکالى که به مرحوم علامه وارد مى‏شود این است که ایشان‏

اضافه بر صرف الوجود، تشخّص در وجود را هم ضمیمه کردند ما مى‏گوئیم ضمیمه کردن دیگر جور در نمى‏آید اگر قائل به صرف الوجود هستید پس تشخّص مساوق با صرف الوجود است. صرف الوجود یا محدود الوجود چه فرق مى‏کند؟، هر دو یکى است در محدود الوجود تشخص داریم؛ در صرف الوجود هم تشخص داریم. بنابراین وقتى که تشخص مساوق با وجود شد تمام تعیّنات خارجیّه تشخص در وجود دارند پس اصلًا دوئى دیگر نمى‏شود فرض کرد. وقتى که نشد سراغ اعیان ثابته مى‏رویم در اینجا، اعیان ثابته به حال خودش باقى است. در عین حال که همه فانى هستند همه هم باقى هستند و اصلًا تمام مباحث اعیان ثابته پى کارش مى‏رود، وقتى که مى‏گوئیم عین ثابت، این عین فناى در حق است، یعنى با حفظ عین ثابت، فناى در حق متصوّر است.

یک وقت مى‏خواهیم فنا را جداى از عین ثابت در نظر بگیریم. عین ثابت، عینیّتش را نه اعتباراً، تکویناً حذف مى‏کند. لذا این اوضاع پیش مى‏آید و یک وقت مى‏گوئیم عین ثابت هنوز هست در فنا هم عین ثابت هست.

اصلًا بحث علمى کردن در آن جا مورد اختلاف است که جهت علمى چیست؟ و منظور از مقام اجمال در ذات حق چیست؟ و کشف تفصیلى چیست؟ در این جا عین ثابت را، یا به معناى یک حقیقت ظلیّه مى‏گیرند یعنى یک حقیقت و واقعیت و عینیّت ظلّیّه خارجیه، این را عین ثابت مى‏گویند. و این، یک تحقق خارجى و، یک تحقق علمى در ذات حق دارد، آن را عین ثابت مى‏گیرند. امّا عین ثابت فقط یک صورت علمى که نیست. بالأخره یک، عینیت خارجى است. منتهى این عینیّت خارجى یک تحقق علمى در ذات حق دارد. یک وقتى اینطور است، باز صحبت در این است که آیا این، در قبال است یا عین است؟ این را فنا مى‏گویند. در این صورت این مسائل پیدا مى‏شود. یا این که نهاین طور نیست و آنها مى‏گویند عین ثابت عبارت است از علم پروردگار به اعیان موجودات بدون تحقق خارجیه، اگر اینطور است، این عین ثابت یک امر باطلى خواهد بود چون علم، بدون تحقق خارجى خلاف است. چه ما آن علم را، علم حضورى بگیریم یعنى خود نفس حضور اشیاء باشد یا حصولى بگیریم که حاکى از تحقق و تکوّن خارجى اشیاء

است.[۱]

 

حواشی و سوالات مطرح شده:

[۱] – سؤال: بنابراین فرمایش شما، قضیه احادیث معراجیّه چه مى‏شود

یعنى این حدود و تعینات هیچ وقت نابود نمى‏شود حتّى در آنجا هم. همان تعیّنات با خدا هم هست

جواب: آن تعینات هست و اصلًا مى‏رسد معنا ندارد و حقیقت منکشف مى‏شود معنا ندارد، شما خیال مى‏کنید پیامبر، که به معراج رفت، یک پله گذاشت و به آسمان دوم، سوم رسیدو در آسمان چهارم به حضرت عیسى رسید، دوباره راهش را ادامه داد رفت تا به خدا رسید، آن جا عین ثابت خودش را از دست داد، و در ذات رفت. این که اینطور نیست خدا که آن بالا نیست که سوراخش کنیم و در آن تو برویم، پیامبر در همان جائى که نشسته ادراک او تغییر پیدا کرده است.

سؤال: مثلا مرحوم آقاى حداد هیچ کس را اصلًا نمى‏دید.

جواب: آن انصراف است، انصراف یک مسأله دیگرى است ببینید شما داراى مدرکات ظاهر هستید بعد یک مدرکات باطنى پیدا مى‏کنید آن مدرکات باطن شما غلبه بر مدرکات ظاهر دارد، این مثل این مطلب مى‏ماند که شما بگوئید من وقتى که مدرکات باطنى پیدا کردم، مدرکات ظاهریم از بین رفت، در صورتى که آن مدرکات از بین نرفته است. باز نفس شما احاطه دارد و این مدرکات، فانى در شما است، منتهى شما توجه به آنها ندارید این هم به خاطر ضعف وجودى است، چون ما ضعف وجودى داریم وقتى به مرتبه بالاتر مى‏رسیم از مرحله پائین‏تر انصراف پیدا مى‏کنیم

سؤال: پس مسأله معراج که بعضیها مى‏گویند معراج جمسانى داریم

جواب: آن معراج جسمانى که حضرت به بیت الاقصى رفته‏اند.

سؤال: پس معراج نیست و در حقیقت سیر است.

جواب: بله، سیر است.

سوال: پس در حقیقت حال معراجى که حضرت رسول خدا، آوردند، مسأله جدیدى نیاوردند چون انبیاء سلف هم این معراج را داشتند، ولى باندازه سعه وجودیشان بوده است.

جواب: بله.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن