جلسه ۱۸ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۱۸ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایلهای این مجلس جهت دانلود شما می‌تواند از متن پیاده شده این مجلس استفاده کنید ▼▼

[/box]

متن جلسه:

درس ۱۸

«غشاوه و همیه و إزاحه عقلیه، لمّا تیقنت أنّ الفلسفه الأولى باحثه عن أحوال الموجود بما هو موجود و عن أقسامه الأوّلیه.»

بیان مفصل بساطت مشتق و عدم اخذ ذات در آن‏

بحث درباره موضوع علم الهى بود و اینکه وجود بما هو وجود و موجود بما هو موجود موضوع براى علم الهسیت؛ در جاى جاى اسفار وهمین طور در سایر کلمات حکماء ما گاهى اوقات مى‏بینیم، که موجود را به جاى وجود استعمال کرده‏اند، چون موجود عبارت است از: ذات ثبت له الوجود؛ یعنى آن ذاتى که وجود، بر آن عارض بشود. قبلًا درشرح منظومه عرض شد، که آیا مشتق عبارت است از: ذات ثبت له المبدأ، یا اینکه عبارت است از خود مبدأ به حیثیّت تقییدیّه؟ یعنى یک وقتى ما مبدأ را لحاظ مى‏کنیم و آن نفس الحدث را با تقیّد به جنبه فاعلى لحاظ مى‏کنیم،، اسمش را من باب مثال اسم فاعل مى‏گذاریم. یک زمان آن حیثیّت را لحاظ مى‏کنیم، با تقیّد به جنبه مفعولى، و آن را اسم مفعول مى‏نامیم. یک وقتى آن مبدأ را لحاظ مى‏کنیم و فقط جنبه صدور را مى‏فهمیم، و به آن مصدر مى‏گوئیم، البته مصدر با مبدأ دوتاست؛ مصدر، این‏طورى که مى‏گویند اصل کلام است. امّا نه، مصدر اصل کلام نیست، مصدر هم خودش یک وزنى است و خودش یک صیغه ایست و خودش یک صرفیست از صروف آن حدث، آن جنبه حدثیّت باید ببینیم که چیست.

وقتى که مى‏گوئیم مادّه براى اشتقاق، یک وقتى این ضرب لحاظ مى‏شود به عنوان مصدریّت که زدن است، این مى‏شود تغیّرى و صرفى از آن حدث، خودش وزنى دارد و این اشتقاقات ما از مصدر نیست، اشتقاقات ما از حدث است، از «ض» و «ر» و «ب» اشتقاقات ما به وجود مى‏آید، نه از ضربى که آن ضرب مصدر است،

 

مصدر یعنى زدن، زدن به ضارب چه مربوط است؟ زدن به مضروب چه مربوط است؟ آیا ما مى‏توانیم بگوئیم از ضارب، مضروب بوجود مى‏آید؟ آیا ما مى‏توانیم بگوئیم از مضروب، اضرب به‏وجود مى‏آید؟ همینطور از مصدر چیزهاى دیگر به وجود نمى‏آید، مصدر خودش یک وزنى دارد، یک صرفیست، براى آن حدث، که در این قالب «ض» و «ر» و «ب» ریخته شده است، پس بنابراین مصدر عبارت است از: به شرط شى‏ء، یعنى، اگر بخواهیم مصدر را حدث قرار بدهیم، خود مصدر، دیگر لا بشرط واقع نمى‏شود. در اینجا مى‏شود، به شرط شى‏ء، یا به شرط شى‏ء اسمش را بگذاریم، به شرط لا اسمش را بگذاریم مثلًا بگذاریم، بشرط عدم «اخذ معنا الفاعلیّت و المفعولیّت فیه؟؟؟» که نه جنبه فاعلى ونه جنبه مفعولى در آن لحاظ شده باشدو بشرط لابه این صورت قرار بدهیم.

بنابراین مصدر حدث نمى‏گیرد. حدث بشرط لا نیست، حدث لا بشرط است، در اینجا ما مصدر را، بعنوان عدم اخذ جنبه فاعلى و جنبه مفعولى قرار مى‏دهیم، و همین طور، بشرط عدم اخذ وقوع و عدم وقوع و انتظار وقوع اخذ مى‏کنیم، چون همان طورى که، قبلًا عرض شد هیچ وقت ما در فعل، زمان و مکان را به عنوان جزء فعل اخذ نمى‏کنیم، آنچه که در فعل اخذ مى‏شود، عبارت است از: وقوع و عدم وقوع آن حدث؛ منتهى، وقتى که آن فعل وقوع در او لحاظ شد، انسان زمان را از آن انتزاع واخراج مى‏کند؛ وقتى که من، وقوع ضرب را لحاظ کردم، ضرب را به شرط وقوع لحاظ کرده‏ام، و شما مثلًا ماضى را مى‏فهمید، چون در استقبال وقوع هنوز انجام نگرفته است، و دیگر بحث کشیده مى‏شود به یک مسائل دیگرى که متکلّم در مقام خطاب چطور باید اینها را اخذ بکند و آیات قرآنى به چه گونه است، اگر فرض کنید، که مستقبل متحقق الوقوع که مى‏گویند در حکم ماضى است. براى چه هست؟ دیگر همه ریشه اش از اینجاست، که آیا وقتى که ما در یک امر ماضى نظر مى‏کنیم و یک امر مستقبلى، که متحقق الوقوع هست و حتمى الوقوع است مثل اینکه فرض کنید، وقایعى که در روز قیامت اتّفاق مى‏افتد، وقایع حتمیّه اى که بر اینکه اینها اتّفاق مى‏افتد، انسان قطع دارد. مثلًا شخصى إشراف دارد، بر اینکه در یک هفته دیگر چه مسائلى اتفاق مى‏افتد و قطع هم دارد وصادق مصدّقى اینطور فرموده است، آیا ما مى‏توانیم به عنوان حقیقت، نه مجاز، صیغه ماضى براى این افعال استعمال کنیم، یا اینکه این استعمال ما به «عنایهٍ» و «مجازاً» خواهد بود؛ اینجا این بحث پیش مى‏آید، که جنبه وضع یک جنبه عقلایى دارد، نه اینکه یک جنبه دخالت شخصى داشته باشد. بله خصوص این وضع یعنى بروزن فَعَلَ یعنى خصوص هیئت از واضع نشأت مى‏گیرد این مربوط به واضع مى‏شود، یعنى شما براى استقبال، ضَرَبَ بروزن فَعَلَ را نمى‏توانید استعمال کنید این هیأت براى وقوع فعل است، امّا هیأت براى تحقق فعل است. این مربوط به وضع مى‏شود، ما نمى‏توانیم به دلخواه بجاى فَعَلَ فَعِلَ بیاوریم، اگر انجام بدهیم کار غلطى است، ما مى‏خواهیم فَعُلَ بیاوریم، این به دست ما نیست، اوزان افعال این به دست واضع است، ولى صحبت در مفاد آنهاست، مفاد آنها به چه کیفیتى هست؟ آیا واضع هنگامیکه این وزن فَعَلَ را، وضع کرده است در آن، زمان را دخیل دانسته است، که زمان، باید در این هیأت دخالت داشته باشد؟ یا نه، فقط او گفته، که هر حدثى، که به وقوع پیوست، مى‏توان فَعَلَ را در آن بکاربرد، واضع مى‏گویدکه وزن فَعَلَ براى وقوع، یفْعَلُ براى انتظار و افْعَلْ براى ایجاد است. وزن فَعَلَ فقط براى زمان گذشته نیست، بلکه براى وقوع فعل است؛

لذا، ما مى‏توانیم، همین وزن ماضى را، براى مستقبل متحقق الوقوع، آن مستقبلى که از نقطه نظر حدث، واقعاً و مطلقاً باشد، صادق مصدّقى آنرا فرموده، پیغمبر اکرم فرمودند، امام فرموده‏اند ولیىّ که إشراف کامل دارد، نه اینکه نیمه کاره است، آن ولّى که إشراف کامل دارد بر، حوادث آینده و کلامش قطعى است، و آن هم کلامش مثل کلام امام علیه السّلام مى‏ماند، مستقبلْ، مى‏شود متحقق الوقوع؛ پس ما، مى‏توانیم بگوئیم، این امر انجام شد، این امر انجام گرفت، بدون عنایت و بدون مجاز.[۱]

هستند، زید زید است، آنوقت این صفت ضاربى که ما الان بر این اضافه کرده‏ایم. آیا براى زید کلاه درست کرده است، یک لباس بر این پوشانده، نه این فقط دستش را تکان داده، اسمش ضارب شده است، الان من هم دستم را تکان مى‏دهم، چرا ضارب نیستم؟ این دست تکان دادن ما اگر به یک شخصى تعلّق بگیرد، اسمش مى‏شود ضارب، اگر روى هوا تکان بدهم، این دیگر ضارب نمى‏شود،

اوّلى فاعل است، دوّم دیگر فاعل نیست. دوّم بى خود مى‏گردد گرچه اوّلیش هم بى خود مى‏گشته است. اگر شما آن دنیا بروید مى‏فهمید، که در این دنیا بى خودى گشته‏اید. هنوز به شما نشان نداده‏اند. جنبه ضاربى الان هیچ چیز به این اضافه نشده است، پس چرا ما به این مى‏گوئیم ضارب؟ چون ضرب الان تحقق پیدا کرده است، ولى این ضربى که تحقق پیدا کرده است، داراى یک شکل تهاجمى است، و این شکل تهاجمیش، اسمش را ضارب کرده است.

من عرضم این است که این خود ذات است، منتهى نحوه و کیفیتّش فرق مى‏کند.

نظر ما تا حدى متفاوت است، ببینید در ضارب ذات نخوابیده که واضع بیاید یک ذاتى را در اینجا در نظر بگیرد، بعد آن ذات را اضافه بکند، اسمش را بگذارد ضارب، ضرب اینطور نیست. وقتى ما مى‏گوئیم، ضرب را شما به لحاظ وقوع لحاظ کنید، وقوع چیزى در این ضرب اضافه نکرده است، این مى‏شود ماضى، تا اینجایش ما با قول موافقیم، و در اینجا بحث نداریم، این بندگان خدا که این حرفها را زده‏اند، بزرگان بوده‏اند و بى جهت که نیامده‏اند بگویند، و شاید جهاتى مورد نظر اینها بوده است، ضرب را شما لحاظ مى‏کنید به لحاظ وقوع؛ وقوع چیزى به این اضافه نکرده است، فقط یک حیثیت تقیدیّه در اینجا آمده است، ضربى که واقع شده، حالا، زید این ضرب را واقع کرده، به من ربطى ندارد، ضربى که واقع شده، در زمان گذشته، ما اسمش را مى‏گذاریم ماضى، پس ماضى عبارت است از ضَرَبَ.

اصلًا ما به فاعل کارى نداریم، ضربى که واقع شده ما به لازم و مجهولش کارى نداریم، ما ماضى را مى‏گوئیم، مگر ماضىِ مجهول ما نداریم؟ مگر ماضى معلوم نداریم؟ ما مى‏گوئیم این ضربى که واقع شده است حالا به زمان گذشته و حال کارى‏ نداریم ما اسم این را مى‏گذاریم ماضى، ضربى که هنوز واقع نشده است، اسمش مى‏گذاریم، یضربُ، ضربى که انتظار وقوعش هست، یعنى انجام بشود؛ اسمش را مى‏گذاریم إضرب و امر، پس بنابراین، ما الان در این ضرب هیچ تصرّفى نکردیم، یعنى این حدث به حال خودش باقى است.[۲]

و اصلًا این بحث، یک بحث عقلى است، این بحث، بحث لغوى نیست؛ اگر بحث، بحث عقلى باشد، دیگر به زبان عربى و غیر زبانها ارتباطى ندارد.

حالا در زبان هاى دیگر و بطور کلى بررسى مى‏کنیم، مثلًا فرض کنید که عَمرو کارى را انجام داد. دلالت مى‏کند که یک شخصى بالاخره این کار را انجام داده است و دیگر فرض کنید بوجود یک جهتى در آن انجام گرفته است. و بطور کلى اصل حدث فعل و فاعل و مفعول از آن انتزاع مى‏شود.

اینکه یک فعل ماضى را مى‏توانیم مجهول کنیم و یا بصورت معلوم استعمال کنیم، همین دلالت بر این مى‏کند که معناى فاعل در آن اخذ نشده و باید از آن انتزاع نمود؛

اینکه واضع مى‏آید اخذ مى‏کند، و آنکه واضع مى‏آید استعمال مى‏کند، این است که فقط مى‏آید مى‏گوید، که این معنا در خارج انجام گرفته، یا انجام نگرفته، یا آنکه این الان باید انجام بگیرد، کارى که این در اینجا انجام مى‏دهد این است، که مى‏آید مى‏گوید، که این که مى‏خواهد انجام بگیرد، این در چه هیأت و در چه قالبى، باید بیاید، اگر براى انجام گرفتن باشد، قالب را، بروزن فعل مى‏آوریم، اگر براى انجام نگرفتن باشد، بر وزن یفعل مى‏آوریم واضع خود نیز مى‏داند که بالاخره، انتصاب این فعل، یا باید به فاعل باشد، یا باید به مفعول باشد، یا باید انتصابش به‏ یک شخصى باشد، که الان حضور دارد، و وقوع فعل از آن لحاظ مى‏شود و، یا باید انتصابش من باب مثال به مؤنث باشد، یا انتصابش به مذکر باشد و، به لحاظ جهت انتصاب، فاعل مى‏آید. و واضع وزن مى‏ریزد، من باب مثال براى ضَرَبَ مى‏گوید، این انتصاب را به فاعل اگر بخواهیم برسانیم، و وقوع فعل را نسبت به فاعل بخواهیم بگیریم، وزن فَعَلَ مى‏ریزیم، همین وقوع فعل را اگر بخواهیم نسبت به مفعول بدهیم، بروزن فُعِلَ مى‏ریزیم، یعنى جهت انتصاب و حیثیت تقیدیّه در اینجا براى همین آمده، و در اینجا چیزى اضافه نشده، یعنى فقط وقوع فعل از حیث اینکه، نسبت به فاعل دارد، آمده است؛ و مى‏شود ضَرَبَ وقوع فعل و یا از حیث اینکه، نسبت به مفعول دارد، مى‏شود ضُرِبَ. وقوع فعل از حیث اینکه، نسبت به تحققّش دارد، مى‏شود اضرب. وقوع فعل از حیث اینکه، نسبت به مذکر دارد، مى‏شود ضَرَبَ. از حیث اینکه، نسبت به مؤنث دارد، مى‏شود ضَرَبَتْ. فقط جهت نسبت در اینجا لحاظ شده است، نه جهت ذات؛ ذات دیگر در اینجا نیامده است.

ذات را شما از کجا بدست آوردید؟ ذات را عقل مى‏فهمد. این فعلى که، الان انجام گرفته، همین قدر که شما بگوئید ضَرَبَ، من مى‏فهمم منظور شما، فاعل این فعل است، نه آن کسى که کتک خورده، اگر شما بگوئید، ضُرِبَ من مى‏گویم، شما خواستید فاعل را پنهان کنید، اسمش را نیاورید، لذا فقط مفعول را ذکر کرده‏اید، عنایت روى مفعول دارید، در اینجا فقط جهت، جهت انتصاب است، یعنى انتصاب به فاعل، لذا من عرض کردم حدث؛ طرف نسبت را در اینجا مى‏گویند، خود نسبت در اینجا نیست، یعنى، خود منصوب علیه در اینجا وجود ندارد، فقط ارتباط بین وقوع فعل، با آن ذات، را، مى‏رساند، همین ذات را، ما از کجا مى‏آوریم، مثلًا مجلس اضرب انت، انت مى‏آوریم، یا من باب مثال ضاربٌ هو استعمال مى‏کنیم.

اگر نمى‏خواستیم این کار را بکنیم، آن ماده را براى خودش باقى مى‏گذاشتیم، اشتقاق ما همین است، اصلًا صحبت در این است که آیا ما براى اشتقاق باید دخل و تصّرف کنیم، یا نباید بکنیم؟ نیست‏

گاهى اوقات مقصود رساندن اصل وقوع فعل است که در این صورت فاعل مسکوت واقع مى‏شود گاهى اوقات به فاعل یا مفعول و جهات دیگر نیز عنایت‏ داریم. اگر منظور ما، این باشد که فقط ضرب را برسانیم، ضرب بگوئیم کفایت مى‏کند، یعنى من باب مثال ما توقع داریم که، یک ضربى انجام بشود، ولى اینکه کى زده را نمى‏خواهیم، فرض کنید مى‏گویند که، توپ افطار را زدند، افطار کن، حالا این توپ، از توى پادگان زده مى‏شود، یا این توپ از توى خانه زده مى‏شود، ما به این کار نداریم، وقتى توپ افطار را مى‏زنند افطار مى‏کنیم، یک صدایى مى‏آید، مى‏گوئیم، آقا توپ را زدند، صرفِ نفسِ این، کفایت مى‏کند. ولى در آنجا چون ما انتطار فاعل را داریم علاوه بر وقوع فعل بدنبال یک جهت دیگر نیز هستیم.

یعنى ما باید بگوئیم چون در اینجا ضرب به لحاظ وجودش در فاعل، آمده یعنى اصلًا هیأت ضرب، انتظار را جلب مى‏کند، که ما انتظار فاعلى داریم، اینکه شما دارید مى‏فهمید، همه اش بر گشتش به این است، که شما یک معناى عقلایى و ارتکازى در ذهن دارید، مى‏خواهید این معنا را تسرّى بدهید به یک جنبه نحوى؟ ولى اگر همین معناى عقلایى و ارتکازى را نگه دارید، بله ما وقتى ضرب بگوئیم فاعل را مى‏فهمیم. و این به دلالت التزامى است.

در دلالت مطابقى واضع، معنائى را براى لفظى، باید قصد کرده باشد، به نحوى که وقتى لفظ صحبت مى‏شود، به صِرف گفتن، شما این معنا را مى‏فهمید، دیگر منتظر نیستید، در زید آمد، این دلالت مطابقیش چیه؟ در این دو مسأله هست، یکى بر آمدن است، یکى بر زید است، که زید را فهمیدیم، هیأت مطابقیش همین هیکل است، زید را مى‏دانم، آمد را مى‏دانیم که به معنى جاء، هیأت مطابقیش بر آمدن و نه در خوابیدن است، این را مى‏گویند هیأت مطابقى، تحقق را هم در اینجا متوجه مى‏شویم، غیر از این دو تا دیگر چیزى نیست، دیگر عقل شما این را مى‏فهمد که وقتى، زید را بگذارید اینجا، جاء را هم بگذارید اینجا، عقل شما مى‏آید، بین این دو تا ارتباط برقرار مى‏کند، این ارتباط دلالت مى‏کند بر یک معناى دیگر، که آن معناى دیگر، مجى است، تحقق مجى از چى؟ از زید. پس بنابراین، زید یک دلالت مطابقى، جاء یک دلالت مطابقى، این دو تا دلالت مطابقى شما را مى‏رساند، به یک تحقق مجیى که، او زائیده این دو تاست از زید، این مى‏شود مطابقین، امّا فرض کنید که من مى‏گویم جاء، از جاء که به معنى آمدن است اینکه مطابق است، من مى‏فهمم که آمد، نخوابیده، نخورد، نزد، نرفت، آمد این مى‏شود مطابقین. حالا چه کسى آمد، فهمیده نمى‏شود.

ما معنى حدث را توأماً با فاعل کاملًا نمى فهمیم فاعل یک ذات است، و یک مسأله است، حدث اصلًا یک مسأله دیگر است. ذات و حدث دو معناى جدا هستند، ذات یعنى آن شخصى که این عمل از او سر زده است، آن چه کسى است؟ زید و عَمْرو بکر و خالداست. امّا در ضرب بع تنهائى، فقط یک فاعل است به نحو ابهام، این را مى‏گویند همان حیثیّت.

این را ما مى‏گوئیم، حیثیّت تقییدیه، حیثیت تقیدییه یعنى حیثیت ضربى که، از فاعل باید سر بزند، نه اینکه ذاتى که از او ضرب سرزده است، ضربى که باید از فاعل سر بزند این مى‏شود حیثیّت تقییدیه؛ همه حرفها روى ضرب است، ضربى که بر مفعول واقع شده است، ضربى که انتظار وقوع او هست این که مى‏گویم ضَرْبْ، همه حرفها مى‏رود روى ضَرْبْ، یک وقتى مى‏گویند ذاتى که زده است، مى‏شود ضَرَبَ، این اصلًا وضع نشده، ذاتى که کتک خورده است، این مى‏شود ضُرِبَ، همچنین چیزى در اینجا نیامده است همه از این طرف قضیّه آن حدثى که منتصب به فاعل است، وقوعش از ناحیه فاعل است، وقوعش بر مفعول است و گذشته است، در اینجا ذات نیامده است، لذا، گفته‏اند اصلًا در اشتقاق به طور کلّى ذات اخذ نشده، اینکه ما مى‏فهمیم دلالت عقلیه است.

خود لغوى هم بما انّه من العقلاء در اینجا همین لحاظ را کرده است، بالاخره لغوى آدم عامّى که نبوده است، مى‏فهمد، آنیچه را که، لغت است فقط آن را مى‏آورند، هیأت را قرار مى‏دهند.

نحوه اعتبار دیگر به لغوى مربوط نیست، این دیگر به ما مربوط است.

 

پاورقی و حواشی:

[۱] – لذا آیات قرآنى که درباره روز قیامت مى‏فرماید:« اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» و مثل ذلک، تمام اینها بخاطر عنایت و مجاز نیست بخاطر حقیقت است« اقتربت الساعه» یا فرض کنید درباره قیامت که دارد:« إذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَهُ، لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کاذَبِهٌ، خَافِضَهٌ رَّافِعهٌ.» همه، اینها براى حقیقت است. حالا ممکن است از نظر تحوّل دورى و ترتّب آن دور، بر این زمان، که ما باید در این عالم سپرى کنیم، از نقطه نظر ظاهر افعال مستقبل مضارع هم، استعمال مى‏شود:« یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» بخاطر این است که از نظر عنایت با ما، و بخاطر مماشات با ما، این حرف را مى‏زند، والًا اگر فرض کنید که با ما نمى‏خواست مماشات بکند، همین الان مى‏خواهد بگوید، تمام اعمالت را الان حاضرى مى‏بینى مگر نمى‏بینیم. وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهٌ بِالْکافِرِینَ از این آیه بالاتر؟ الان احاطه به کافرین دارد، محى‏طهٌ اسم فاعل است، نه محیطهٌ بعداً. چون مشتق، در زمان اشتقاق و در زمان تعلّق آن خطاب به او در تلبس به مبدأ محقق است. یعنى در وقتى که این مشتق آمده است، چنانچه قرینه اى بر اینکه خطاب، در زمان تعلقِ به او بوده باشد. فرض کنید اگر،« انّ جهنّم» در هفته بعد« محیطه بالکافرین» باشد که در اینجا، احاطه رفته روى هفته بعد، فى الاسبوع الاتى، یا اینکه ان جهنم بعد الموت محیطه بالکافرین، ولى در اینجا هیچ کدام از اینها را ندارد. پس بنابراین، نفسِ اى‏ن آى‏ه این دلالت بر چى مى‏کند؟ دلالت بر احاطه فعلى فعلیّه مى‏کند، الان جهنم محیط به کافرین است و الان جنّت محیط به مؤمنین مى‏باشد.

همین الان، منتهى چون ما چشم نداریم، لذا، پیغمبر مى‏آید، احاله به آنطرف مى‏دهد، به قیامت احاله مى‏دهد، مى‏گوید: اى جاهل، چشمت را باز کن و الان ببین، حالا که چشم ندارى، خیلى خوب پس مى‏گذاریم، براى آینده‏\i یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً

بعداً مى‏بیند، اگر چشم داشت الان مى‏دید، پس قضیّه عکس است یعنى در آینده، استقبال به عنایت در اینجا آمده است، بخاطر اینکه، امورى که محقق الوجود هستند و محقق الحدوث هستند براى اینها باید ما صیغه ماضى بیاوریم، پس بنابراین، از باب مماشات با خلق و از باب رعایت حال مردم، آیات در اینجا به این کیفیت نازل شده‏اند، یعنى خداوند در اینجا با زبان مردم صحبت مى‏کند. مى‏گوید: چون شما محبوس حس هستید، چون محبوس زمان و مکان هستید، چون شما ادراکاتتان، دائر مدار حس و ظواهر است و من نمى‏توانم آن عالم معنا را براى شما الان مجسم کنم. لذا فرض کنید من باب مثال همین شخصى که پیغمبر نشسته و دارد با او مى‏گوید، که اگر روز قیامت بیاید، تو آن اعمالى را که انجام دادى خواهى دید، الان پرده را از جلوى چشمش بر دارد، اگر الان ببیند، باز به او مى‏گوید: اگر روز قیامت بیاید؟ دیگر نمى‏گوید، زید بن حارثه که الان جهنم را مى‏دید و الان جنّت و بهشت را مى‏دید، معنا ندارد پیغمبر به او بگوید: اگر روز قیامت بیاید تو جهنم و جنّت را خواهى دید، مى‏گوید: من الان دارم مى‏بینم، تحصیل حاصل که دیگر نمى‏شود کرد، من الان دارم مى‏بینم، پس بنابراین آیات قرآنى بنابر ادراک مردم در اینجا آمده، چون مردم محبوس حسّ و محبوس تن هستند، و چشم آنها و بصیرت ایشان منحصر در چشم ظاهر و در حسّ ظاهر است، لذا آیات قرآنى« یوم تجد، یوم یفرّ المرء من اخیه، یوم تَضُع کُلّ مُرضِعه عما ارضعت و ترى الناس سکارى و ما هم بسکارى» مى‏بینى، مى‏گذارد، فرار مى‏کند، مى‏آید، اینها از باب ضیق خناق است، امّا در بعضى آیات صراحتاً حرف را مى‏زند. و بخاطر اینکه دلالت بکند مطالبى که اخفا مى‏شود، مطالب واقعیست.

این که بحث کشیده شد به اینجا، بخاطر این مسأله‏اى بود که نه واقعاً در این صیغه مضارع و ماضى، لحاظ زمان شده است و نه واضع حق دارد، یک همچنین حرفى بزند. چون عرض شد، که آن نفس وضع، براى یک معنا به عهده واضع است، امّا کیفیت استخدام معنا، دیگر به دست واضع نیست، این دیگر بدست عقل سلیم است که چطور، این معنا را استخراج و استخدام کند و بطور کلّى، دیگر مربوط به واضع نیست. پس بنابراین، آنچه را که مبدأ و مادّه براى اشتقاق است، آن فقط عبارت است از: نفس الحدث، نفس المادّه، که آن عبارت است از: لا بشرط. این لا بشرطى است که آن لا بشرط، هم با بشرط لا جمع مى‏شود، و هم با بشرط شى‏ء جمع مى‏شود، که فرض کنید اوزان دیگر است، آن مى‏شود مبدأ براى این. آنوقت در اینجا این قضیّه را مطرح کرده‏اند و اشکالاتى بر آن شده است، که البته، در همین بحث، و در بحثهاى آینده نیز این مطالب خواهد آمد.

[۲] – سؤال: به لحاظ ماضى اگر شد بالاخره در؟؟؟ معلوم یا مجهول منفک از آن فاعلش نخواهد شد اگر به لحاظ آینده شد باز منفک از فاعل نخواهد شد یعنى آن فاعل است که بالاخره در اینکه در آینده مى‏زند یا در قبل زده یازده شده این مدخلیت دارد

ما به فاعل کارى نداریم، بالاخره فاعل این فعل را انجام داد. این جهت انتزاعى را هم، من به همین جهت، مى‏خواستم عرض بکنم، این ضرب روى هوا که واقع نمى‏شود، بالاخره جبرائیل این را انجام مى‏دهد، یا فرض کنید آدم انسى در خارج انجام مى‏دهد،

یعنى در واقع مصدر را نسبت به ماضى و مضارع مى‏دهیم

مصدر را ما اصلًا لحاظ مى‏کنیم؛ یک وقت مى‏گوئیم« ضربُ زیدٍ شدیدٌ» این معنا معناى مصدریّت است، خوب آیا شما معناى وقوع را در اینجا لحاظ کردید؟

جواب: نه معناى انتظار وقوع، صرف وقوع، را ما در اینجا وضع کردیم، حالا این حدثى که در آن نه وقوع لحاظ شده است و نه عدم وقوع؛ یعنى به شرط عدم وقوع و به شرط وقوع، در اى‏نجا دو به شرط عدم وقوع و به شرط عدم انتظار وقوع یعنى دو بشرط لا در اینجا اخذ شده است، عدم وقوع و عدم انتظار وقوع، ما اسم این را مى‏گذاریم مصدر، نمى‏گوئیم زید زده یا زید خواهد زد، اگر زید بخواهد بزند، دستش کلفت است، بیچاره پدرش در مى‏آید، این را مى‏گوئیم ضربُ زیدٍ شدیدٌ یک وقتى شما این حدث را در نظر مى‏گیرید، به شرط وقوع، به مصدر کار نداریم، در مصدر بشرط لا از دو جهت، یعنى به عبارت دیگر، سلب دو جهت ضرورت، در جهت فعلى، شده است، یکى سلب شده از جهت وقوع شده است، یکى سلب از انتظار وقوع شده است، یعنى سلب ضرورتین است، یعنى سلب تحقق دو جهت فعل، ى در اینجا لحاظ شده است، و خود این یکى از اقسام حدث است. خود حدث یکى این است که بشرط شئ باشد یکى به شرط لا باشد، آنوقت خود لا بشرط فرض کنید در مورد جهل، مگر نمى‏گوئید که بشرط عدم وقوع، لم یضرب یعنى ضرب به شرط عدم وجود از او، لا یضرب یعنى ضرب بشرط عدم تحقق آن حدث از او، وگرنه یضرب یعنى بشرط انتظار آن وقوع، پس بنابراین حدث عبارت است از: ماده اشتقاقى که، آن مادّه اشتقاق، با حیثیّات تقیى‏دیه‏اى که براى آن مى‏آید، ذات بر آن نمى‏آید و صور مختلفى پیدا مى‏کند، ماضى پیدا مى‏کند، مستقبل پیدا مى‏کند، اسم فاعل پیدا مى‏کند؛ سراغ اسم فاعل هم مى‏رویم، فعلًا این دو تا مشخص بشود، آنوقت وقتى که مى‏گوئیم ضَرَبَ به ذهن تبادل مى‏کند که این ضرب یک فاعلى دارد، فاعلش کیست؟ نمى‏دانیم، لذا، وقتى که به شما بگویند، ضَرَبَ آیا فوراً زید را شما مى‏فهمید؟ نمى‏فهمید، آیا شما عَمرو را مى‏فهمید؟ نمى‏فهمید، یک فاعل مجهولى در ذهن شما مى‏آید، تا اینکه بگویند: ضَرَبَ زیدٌ دیگر معین مى‏شود، بگویند: ضَرَبَ جبرائیل معیّن بشود، پس وقتى مى‏گویند: ضرب فقط وقوع فعل براى شما مى‏آید، اوّلًا و بالذّات، و تَبَعْ او، این تبادل مى‏کند که، یک فاعلى آن وسط باشد، قبل از اینکه متکلّم فاعلى را ذکر کرده باشد.

جواب: شما ذات را از اوّل تعیین کردید، چون تعیین کردید، بالاخره معلوم مى‏شود که ضرب فاعلش این است، ولى توى ضرب، هو من ندیدم این ذات دارد و بس

مى‏خواهیم وقوع فعل را برسانیم، منفک از فاعل، بخاطر اینکه بالاخره، این فعل در خارج باید یک فاعلى داشته باشد، امّا اینکه در خود این فعل ذات خوابیده،( یعنى ذاتى که زد) را ما نمى‏فهیم، مگر اینکه زید را بیاوریم زید دلالت بکند بر اى‏نکه، این ضربى که محقق شده، از طرف آن است، آنى که ما داریم فقط وقوع فعل است، یک ضربى در خارج انجام گرفته است، ما آن را فقط داریم، ضَرَبَ یعنى یک ضربى در خارج انجام گرفته است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن