جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۳۵

موضوع: جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۳۵ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

 

جلسه ۸ رمضان ۱۴۳۵

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


وَانَا یا سَیِّدِى عَائِذٌ بِفَضْلِکَ هَارِبٌ مِنْکَ الَیْکَ مُتْنَجِزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ احْسَنَ بِک ظَنّاً

اى مولاى من، من به امید فضل و رحمت تو پناهنده مى‏شوم و به فضل تو مى‏آویزم و دست به سوى فضل تو دراز مى‏کنم، هارب منک الیک و از تو به سوى تو شتاب مى‏کنم، از تو به خود تو و به سمت تو و به سوى تو و به آن وعده‏اى که دادى درباره گذشت از خطایا و ذلات کسانى که حسن ظن به تو دارند من به آن وعده پایبندم و آن وعده را شوخى تلقى نمى‏کنم و اساس زندگى و امر خود را بر آن وعده مى‏گذارم. خب در شبهاى گذشته خدمت رفقا عرض کردیم که به طور کلى راه خدا و حرکت به سوى خدا باید براساس اطمینان و براساس یقین و آرامش خاطر و سکونت قلب باشد، با شک انسان راه را نمى‏رود، شما با شک هزار رکعت نماز بخوانید یک سانت ترقى نمى‏کنید یک سانت! هزار رکعت نماز بخوانید، شما با تردید هزار روز روزه بگیرید، یک میلیمتر در سیر شما و در صعود شما تاثیر نمى‏گذارد.

اگر امام زمان هم بیاید و به جاى من در اینجا بنشیند و مطلبى را به شما مطرح کند که آقا این مطلب را بگیرید و این کار را انجام بدهید، این مسئله مربوط به شماست انجام بدهید ولى در دل شما نسبت به صحت و سقم این مطلب تردید باشد، اگر به حرف امام زمان علیه السلام با وجود شک و تردید در قلب نگاه کنید به اندازه سر سوزنى در شما تاثیر نخواهد گذاشت، فقط یک کارى را انجام داده‏اید مثل ربات، ربات اگر یک کارى انجام بدهد چقدر ترقى مى‏کند؟ برود یک کارى انجام بدهد، کوکش کنند و به جاى ما نیابتاً چهار رکعت نماز ظهر بخواند، ممکن است؟ آخر الزمان است دیگر، همه جور مى‏شود، ممکن است یک روزى هم این‏جورى شود، بگویند آقا به جایت نیابتاً ربات هم مى‏شود نماز بخواند! قبول است به جایت روزه بگیرد! همه احتمالات هست على کل حال مى‏گویند دنیا، دنیاى احتمالات است. خب حالا ببینیم چه خواهد شد.

امروزه که همه جور مطالب گفته مى‏شود، بحث وحدت ادیان و همزیستى با همه و … خیلى خوب همه چیز! همه چیز را دیگر قشنگ کنار مى‏گذاریم و همه راحت! اصلًا یک دین درمى‏آوریم، درست مى‏کنیم، یک خرده از یهودى‏ها مى‏گیریم، یک خرده از نصرانى‏ها مى‏گیریم، یک خرده از زرتشتى مى‏گیریم، یک خرده نمى‏دانم از کمونیست‏ها مى‏گیریم، یک خرده از سنى‏ها مى‏گیریم با هم آشتى مى‏کنیم! همه! بله دیگر و قضیه درست مى‏شود، داریم به آن سمت مى‏رویم که همه رفیق باشیم …!

با وجود شک و با وجود تردید انسان قدم از قدم برنمى‏دارد، فقط مى‏آید زندگى‏اش را مى‏گذراند، شب را به روز و روز را به شب مى‏آورد و حرکتى نمى‏کند. بله یک مسائلى، یک توهماتى، یک تخیلاتى، یک نوع تمثلاتى، ممکن است براى انسان عارض شود ولى هیچ تاثیر عمقى در نفس براى عبور از توغلات در کثرات و از تعلقات و حرکت ندارد، این مسئله مسئله بسیار مهمى است.

انسان فرض کنید از یک شخصى تقلید کند، از یک مرجعى تقلید کند بعد هم در دلش شک باشد: خب حالا این اعلم هست یا نیست، بعضى‏ها این را مى‏گویند، بعضى‏ها آن را مى‏گویند، بعضى‏ها مى‏گویند این بهتر است، بعضى‏ها مى‏گویند آن بهتر است. این‏جور تقلید کردن نفعى به حال انسان ندارد، انسان باید مطمئن باشد، با اعتقاد راسخ باید باشد، به نکته واقع باید رسیده باشد، قلبش باید نسبت به عملى که انجام مى‏دهد محکم باشد تا بتواند اثر ملکوتى و مثالى و مراتب بالاتر در او تاثیر بگذارد و او را حرکت بدهد و از افق افراد عادى بیرون بیاورد، این مسئله ملازم با یقین است، شک در اینجا راه ندارد.

لذا بدترین چیز در اسلام مسئله وسواس است، کسانى که مبتلا به وسواس مى‏شوند را دیده‏اید؟ نسبت به طهارت و نجاسات و نسبت به شک و شکیات در نماز. خب براى انسان گاهى اتفاق مى‏افتد حالا در سنین مختلف، در اقتضائات مختلف براى بعضى‏ها، کسى که دچار وسواس هست و دچار شک هست اگر به جاى دو رکعت نماز صبح، دویست رکعت بخواند یک سر سوزن براى او فایده‏اى ندارد، یک سر سوزن. نماز که مى‏خواند دارد مى‏گوید الله اکبر نمى‏داند این وضویى که گرفته درست است یا نه، آب زیر ناخنش رفته یا نه. بعضى‏ها را من دیده‏ام! وقتى که مى‏خواهند وضو بگیرند دیگر چیزى نمانده که ناخن را بکنند، که این آب رفته آن زیر و میکروسکوپ و ذره‏بین باید باشد.

این وضو اصلًا حرام است، این وضو گرفتن حرام است و هیچ فایده‏اى هم ندارد، این قسم [رعایت‏] طهارت و نجاست اصلًا حرام است، این قسم تحصیل طهارت حرام است، این قسم غسل کردن حرام است، پیغمبر صلى الله علیه و آله چه اندازه آب براى وضو مصرف مى‏کرد؟ خیلى که ما داریم إسباق الوضوء است. انسان باید وضو را به یک نحو بهتر انجام بدهد. اما چقدر؟ اگر ما در زمان پیغمبر صلى الله علیه و آله بودیم و پیغمبر یک وضو مى‏گرفت، اگر ما در زمان ائمه حضور داشتیم و وضوى آنها را مى‏دیدیم آنها به اندازه ما وضو مى‏گرفتند؟ همین‏طور شیر را باز مى‏کردند هى بریز و هى‏

بریز، این‏طورى مى‏گرفتند؟ و الله اگر این‏طور مى‏گرفتند، دو تا مشت آب به صور ت، دو تا مشت مگر چقدر است؟ چند سى سى آب مى‏گیرد؟ چند تا مشت به دست راست و چند مشت هم به دست چپ تمام شد و رفت، آخرش هم انسان دو مشت به دستش هم مى‏ریزد که حالا بعد از وضو دستش تمیز هم باشد، این شد وضو، غسل هم همین‏طور.

غسل هم با چند لیوان آب انسان مى‏تواند غسل کند، حتماً که نباید زیر آبشار نیاگارا برود که غسلش درست باشد، نه بابا! همین چند تا لیوان کفایت مى‏کند، کافى است، نیازى به آب بیشتر نیست.

یک وقتى این را به شما گفتم، کى بود؟ چندى پیش بود گفتم، آن سفرى که در خدمت مرحوم آقا بودیم، من حدود هفده سالم بود که با اخوى بزرگتر که ایشان حدود دو سال از من بزرگتر بود با مرحوم آقا مشرف شدیم براى مکه، قشنگ یادم است که روز عرفه بود. آن موقع عرفات این‏طورى نبود! خیمه خیمه فقط بود و با همان وضعیت سابق. اصلًا هیچى نبود، اصلًا امکاناتى نداشت، آن زمان همه آن بیابان بود، الان عمران شده، خیابان‏کشى شده، خیمه‏هاى کذایى، تاسیسات کذایى. آن موقع این حرفها نبود فقط خیمه بود و یک بیابان، مشعرش هم همین‏طور، منى هم همین‏طور، الان منى ساختمان است آن موقع این حرفها نبود، لذا خیلى‏ها گُم مى‏شدند، با یک همچنین وضعیتى، اصلًا نشانه‏اى نبود، لذا مى‏گفتند از دور و بر خیمه‏ها این‏طرف و آن‏طرف نروید. احتمال گم شدن خیلى زیاد بود.

صبح عرفات بود روز نهم، من دیدم ایشان آمدند بیرون و به من گفتند که فلانى برویم غسل روز عرفه بکنیم، یک آفتابه برداشتیم، از همین آفتابه‏هاى معمولى پلاستیکى، آن را آب کردیم و رفتیم بیرون و از خیمه‏ها دور شدیم، رفتیم جلوتر، یک محوطه‏اى بود، من آب مى‏ریختم و ایشان غسل مى‏کردند، آب را اول ریختیم روى سرشان و بعد سمت راست و سمت چپ با همین آفتابه، همین آفتابه معمولى، کل غسلى که ایشان کردند با آن آفتابه، دو سوم آب آفتابه را گرفت، یک سومش ماند، با آن یک سومش هم بنده غسل کردم. گفتم آقا پس شما بروید، گفتند که من مى‏ایستم حوله را …، گفتم نه من خودم کفایت مى‏کنم، با یک آفتابه، دو سومش را ایشان غسل کردند و یک سومش هم بنده، دو نفر با یک آفتابه غسل کردیم. والله زیر آبشار نیاگارا هم نرفتیم، دوش را هم نیم ساعت روى سر خودمان باز نکردیم، نمى‏دانم دو تُن و نصفى هم آب روى هر کداممان نریختیم، آقا این شد غسل روز عرفه، والسلام با همین غسل نماز خواندیم، با همین غسل قرآن خواندیم، با همین غسل دعا خواندیم.

خب این راهى است که نشان دادند به ما، بزرگان نشان دادند، ائمه به ما نشان دادند، واقعاً به ما نشان دادند، یک مسئله بسیار مهمى هست در اینجا این براى فضلا و مجتهدین خیلى مسئله مهمى است، که نسبت به این قضیه تاکید کنند که ما نسبت به طهارات و نجاسات و اینها نباید آن دقت زیاد و تفحص‏

خیلى زیاد بکنیم. خب این براى همین است، چرا نباید؟ نسبت به خیلى از مسائل، خب مسائل مختلف است، نسبت به خیلى از مسائل انسان باید احتیاط کند، انسان باید توقف کند، انسان باید موشکافى کند، تا جایى که مى‏تواند و در توان دارد و امکان دارد نباید نسبت به آن کار اقدام کند، مسئله دماء، دماء، دماء خون در قضیه خون همین‏طورى شلوها و بزن و بکش، وقتى که یک مسئله‏اى هست، وقتى که پاى یک قصاص است، وقتى که مسئله حکم است، وقتى یک قضیه اتفاق مى‏افتد همین‏طورى که …، باید تحقیق کند، قاضى باید تحقیق کند، نمى‏دانم بازپرس باید تحقیق کند، مسائل را ببیند، این‏طرف و آن‏طرف، قرائن و شواهد، تا جایى که ممکن است و تا جایى که در توان است و تا جایى که احتمال مى‏رود انسان نباید دست به هر کارى بزند، مسئله اموال، گرفتن یک مال، نمى‏دانم مسئله اعراض راجع به قضایایى که به شخصیت و عِرض یک مومن بستگى دارد، انسان نمى‏تواند همین‏طورى به صرف گفته یک نفر حکم کند و آبروى یکى را ببرد، باید برود تحقیق کند، اما راجع به مسائل طهارات و نجاسات، به طور کلى ما در اسلام نسبت به این قضیه مى‏بینیم قائل به تسامح و تساهل هستند.

لباسى که مى‏خواهى باهاش نماز بخوانى خب بخوان! کجاى اسلام داریم اول لباس را نگاه کن از سر تا پا ببین که یک وقتى جایى لکه‏اى، چیزى نیست، نجاستى، چیزى، این‏طرف کن، آن‏طرف کن، ذره‏بین بیاور این‏طورى بینداز، بالاخره آن لابه‏لاها ببیند چیزى پیدا مى‏کند …، این حرفها چیست آقا؟ این حرفها چیست؟ ما یک هم‏چنین چیزهایى را نداریم، ما یک هم‏چنین مسائلى نداریم، آقا این لباس را مى‏بینى اینجاست بردار بپوش نماز بخوان، خودت را معطل نکن، معطل این مسائل دست و پاگیر نکن، معطل این امورى که تو را از رسیدن به معبود بازمى‏دارد و به جاى رساننده تو را باز مى‏گرداند و به جاى حرکت‏دهنده مانع تو مى‏شود نکن. تو لباس مى‏پوشى براى اینکه با آن لباس بتوانى زىّ مناسب با تخاطب با پروردگار را به دست بیاورى، خودت را از چشم نامحرم بپوشانى، بعد مشغول نماز شوى، خب نمى‏شود که همان لباس باعث قطع ارتباط تو با پروردگارت بشود. دارى نماز مى‏خوانى باز در دلت شک است من آنجاى لباس را ندیدم! من این‏طرفش را ندیدم! من آن‏طرفش را ندیدم! من خوب تحقیق نکردم! من خوب زیر و رو نکردم! لباس را ببینم که آیا همه‏اش این‏طور است! همه‏اش آن‏طور است! همه اینها چیست؟ همه اینها امور من درآوردى و مخل به ارتباط بین بنده و بین پروردگار است.

آقا لباس را بگیر تنت کن و دیگر نمازت را بخوان، نماز این حرفها را ندارد، شلوار آنجاست بردار بپوش نمازت را بخوان، لباست را بردار بپوش، در این مطالب که نباید انسان بایستد، نباید توقف کند. ما دیده‏ایم اینها را که براى یک وضو شش ساعت سر حوض منزل معطل مى‏شود، که یک وضو بگیرد براى نماز، مگر این وضویى که شما مى‏گیرى غیر از آن وضویى است که بر پیغمبر نازل شده؟

مگر فرق کرده؟ بر شما جبرئیل جور دیگرى وضو نازل کرده که فرق مى‏کند با آن؟ یعنى پیغمبر شش ساعت براى یک وضو صبر مى‏کرد، این‏طورى بوده؟ وقتى وضو شش ساعت باشد غسل هم حتما مى‏شود شصت ساعت است دیگر، بخواهد یک غسل بکند سه شبانه‏روز باید زیر دوش باشد!

این‏طورى صبر مى‏کرد؟ یا همینى که من گفتم و به همین کیفیت وضویش را مى‏گرفت، غسلش را مى‏کرد و بعد مى‏رفت نماز مى‏خواند، سرمایه را مى‏گذاشت براى نماز، وقت را مى‏گذاشت براى نماز، توجه را مى‏گذاشت براى نماز، دقت را مى‏گذاشت براى نماز، حال را مى‏گذاشت براى نماز و به اینها به جنبه مقدِمى نگاه مى‏کرد.

امام صادق علیه السلام مى‏فرمودند: وقتى که من مى‏روم براى تجدید وضو به لباسم آب مى‏پاشم، آب مى‏پاشم، که وقتى که مى‏آیم بیرون، ببینم که خب لباسم خیس است، خب خیس است همان آبى که پاشیدم است. حالا یک سوالى مى‏کنیم اینجا، به این مسئله فکر کرده‏اید که خب این روایت هست، و این براى فضلا و براى متخصصین این مسئله هست که مگر امام صادق علیه السلام را ما فردى که عالم به غیب است نمى‏دانیم؟ مگر نمى‏دانیم؟ خب مى‏دانیم دیگر! خب این مسئله که مفروغ عنه است، خب امام وقتى که از تجدید وضو خارج مى‏شوند و وضو مى‏گیرند، امام نمى‏داند که آیا به ایشان ترشح شده یا نشده؟ اگر نمى‏داند که امام نیست، اگر مى‏داند پس چرا مى‏گوید من این کار را مى‏کنم به هواى اینکه این لباسى که من خیس کردم، این ترشح مربوط به قبل بوده، خب اینجا نکته‏هاى دقیقى هست. اینجاها خیلى باید دقت کرد.

خب یکى از این دو حال است، یا باید بگوییم که امام خبر ندارد که این دروغ است، بى برو برگرد دروغ است. یا باید بگوییم امام خبر دارد، اگر امام خبر دارد چطور با نجاست نماز مى‏خواند؟ قضیه چه مى‏شود؟ یا این است یا آن است، تا حالا فکرش را کرده‏اید؟ این قضیه چه مى‏شود؟ روایت هم مسلم و بر این اساس مجتهد حکم مى‏کند، بر همین اساس مجتهد حکم مى‏کند و نظایرش هست نه تنها این، نظایر این مسئله هست، این حکایت از چه مى‏کند؟ این حکایت از این مى‏کند که آن امر و تکلیفى که براى امام آمده است براى ما هم آمده و فرقى نمى‏کند، چه براى امام و چه براى ما، آن تکلیف منوط به علم عادى و ظاهرى براى نجاست است، نه مربوط به علم واقع، به علم واقع کارى ندارد، یعنى چه؟ اگر نظر شریف رفقا باشد در مسئله حجیت قول ولى در آنجا یک مسائلى را مطرح کردیم: در جمع بین حکم واقع و اطلاع بر واقع و بین علم ظاهر، در جمع بین‏شان یادتان مى‏آید چه عرض کردیم؟ این قضیه در آنجا مى‏شود مطرح باشد.

خب آیا امام در این وضعیتى که هست در این موقعیتى که هست، اطلاع دارد یا ندارد؟ یعنى اگر الان یک شخصى برود از امام سوال کند که یابن رسول الله آیا شما مى‏دانید در این لباس شما ترشح شده یا نشده، اگر سوال بکند حضرت چه مى‏گویند؟ مى‏گویند مى‏دانم یا نمى‏دانم، اگر بگویند نمى‏دانم مى‏گوید مگر شما امام نیستید؟ مگر شما نمى‏گویید ما به همه چیز آگاه هستیم، واقعیت هم همین است، مگر غیر از این است؟ آن کسى که مى‏رود در بالاى منبر و خطاب به همه مى‏فرماید سلونى قبل ان تفقدونى، از هر چه مى‏خواهید بپرسید، از هر چه مى‏خواهید، بسیار خب بنده مى‏روم مى‏پرسم، خب یا امیرالمومنین- باید بگوییم یا امیرالمومنین، وصف امیرالمومنین، صفت امیرالمومنین فقط مختص یک نفر است ها! فقط در عالم یک نفر مختص است براى این و آن خود نفس مطهر على بن ابى طالب است، حتى امام زمان علیه السلام هم امیرالمومنین نیست و گفتن امیرالمومنین به امام زمان علیه السلام حرام است، چون این لقب فقط اختصاص به یک نفر دارد، فقط اختصاص به امیرالمومنین على بن ابیطالب دارد، نه به امام حسین علیه السلام مى‏شود گفت، نه به امام حسن مى‏شود گفت نه به امام صادق مى‏شود گفت فقط باید به امیرالمومنین گفت. باید بگوییم یا امیرالمومنین- آیا شما که مى‏گویید سلونى قبل ان تفقدونى براى ما بیان کنید و بفرمایید که آیا وقتى که شما مى‏خواهید وضو بگیرید عالم هستید به اینکه این لباس ترشح به آن شده یا نشده، حضرت چه مى‏گویند؟ مى‏دانم یا نمى‏دانم، ما بین این دو چیزى نداریم که نه مى‏دانم و نه نمى‏دانم و این وسط ما چیزى نداریم، یعنى مسئله بین نفى و اثبات است، قضیه شق ثالثى در اینجا ندارد، حضرت چه مى‏فرمایند؟ حضرت مى‏فرماید که مى‏دانم، در واقع چه هست ولى در ظاهر حکمم چیز دیگرى است، این است قضیه، نمى‏دانم در کار نیست، مى‏دانم چیست.

در خیلى از مسائل هم همین‏طور، وقتى که حضرت مى‏خواهند بروند براى مسجد کوفه در شب نوزدهم مى‏دانستند یا نمى‏دانستند؟ ابن ملجم را خودشان بیدار کردند: بلند شو مى‏دانم که چه در سر دارى، کارى خواهى کرد که تمام آسمانها و زمین بلرزد، خب پس چه؟ پس نمى‏دانند؟ مى‏دانند دیگر! پس چرا رفتند؟ وقتى که شما مى‏دانید که این ابن ملجم است تازه بیدارش هم مى‏کنید؟ بلند شو نمازت را بخوان یک وقت قضا نشود، بلند شو وظیفه‏ات را انجام بده، بلند شو ماموریتى که دارى انجام بده، این چیست؟ انطباق علم واقعى با حکم و تکلیف ظاهرى است در مقام جمع بین وحدت و کثرت، این کار، کار عارف است و از ما برنمى‏آید، این کار از ما برنمى‏آید، این مربوط به ولى خداست و مربوط به عارف است که چطور بین علم واقعى، علم به واقع و بین تکلیف ظاهرى و حکم ظاهرى مى‏آید جمع مى‏کند و نفسى دارد که هر دو را در آن واحد مى‏تواند مدیریت کند، در آن واحد.

شنیدم بعضى‏ها چیزهایى نوشته‏اند، چیزهایى گفته‏اند که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا خیلى چیزها را نمى‏دانست و اطلاع نداشت! یک وقتى مى‏دانست بعد عوض شد! مگر اینجا کانال تلویزیون است، بزنى از یک کانال برود به یک کانال دیگر؟! امام حسینى که تا یک ساعت پیش از همه چیز خبر مى‏داد یک دفعه کانال را عوض کرد و هیچى دیگر نمى‏داند! اینجا سوال مى‏کند اسم این سرزمین چیست، یعنى خودش نمى‏داند؟ تا یک ساعت پیش مى‏گفت ما چه هستیم و همه جا را هم به ما نشان مى‏دهند و همه قضایا مشخص است که کى شهید مى‏شود، کى زنده مى‏ماند، کى فرار مى‏کند، کى این فجایع و این جنایات را انجام مى‏دهد، همه چیزها را مى‏دانند ولى به کربلا که رسیدند کانال عوض شد، شاسى را زدند یک دفعه از هیچ چیز دیگر خبر ندارند، مثل یک آدم عادى دیگر [هیچ چیز را] تشخیص نمى‏دهند، محتاج به معرفى و تبیین افراد دیگر است: به اینجا چه مى‏گویند؟

خب این که خیلى خنده‏دار است، یعنى مسئله خیال مى‏کنم به مزاح اشبح باشد تا به ارائه یک مطلب منطقى و یک مطلب علمى و یا یک مطلب تاریخى، این جمع بین وحدت و کثرت در عالم است که از یک جهت امام اطلاع بر یک امر غیبى دارد از یک طرف وظیفه و تکلیفش عمل به مقتضاى همان جریانات ظاهر و مسائل ظاهر است، و بین این دو جمع مى‏کند، البته گاهگاهى هم براى خود ما هم پیش مى‏آید ها! گاهگاهى پیش مى‏آید، در عین اینکه مى‏دانیم یک مطلبى واقع خواهد شد در عین حال شرائط و مسائل جانبى جورى انسان را پیش مى‏برد که انسان چاره‏اى ندارد بر اینکه یک عملى را انجام دهد و مى‏بیند این در تعارض با آن مسئله واقعى است، یعنى نمى‏تواند انجام ندهد، نمى‏تواند که دست بردارد، نمى‏تواند، یعنى جریانات، مسائل و قضایا به نحوى است که او را خواهى نخواهى خواهد برد، این قضیه چیست؟ این تقدیر است این قضیه باید انجام شود.

خب حالا این قضیه که باید انجام شود یا شخص نسبت به این مسئله اطلاع ندارد مثل ما، ما اطلاع نداریم یک راهى را در پیش مى‏گیریم و بعد به یک مسئله مى‏رسیم، یا اینکه نه اطلاع دارد، اطلاع داشتن تقدیر را عوض نمى‏کند، فقط براى شخص بینش نسبت به تقدیر ایجاد مى‏کند هیچ کارى نمى‏کند، امام اطلاعش اصلا تقدیر را عوض نمى‏کند، مى‏بیند این تقدیر این است و شرائط عادى رسیدن به این تقدیر هم این است، لذا همین حرکت را صاف مى‏گیرد مى‏آید جلو، تا مى‏رسد به آنجا، این که امام خبر نداشت این چرت و پرتها چى چیه؟ این حرف‏ها بدرد نوشتن و صحبت کردن و اینها نمى‏خورد، امام حسین علیه السلام نمى‏دانست که اینجا کربلاست هان؟ حتما باید بیایند به او بگویند که نه آقا اینجا اسمش غاضریه و نینوا و شط الفرات …، حضرت مى‏گویند آن اسم آخرى چیست؟ خب مى‏داند که مى‏گوید اسم آخرى چیست دیگر وگر نه مى‏گفت بله همین نینواست دیگر، خب همین است‏

این که مى‏گوید بازهم هست یا نه یعنى چى؟ یعنى یک چیزى مى‏دانم وگرنه خب مى‏گفتى آره همین نینواست. حضرت مى‏گوید اسم دیگرى ندارد؟ شط الفرات مى‏گویند، اسم دیگرى ندارد؟ غاضریه مى‏گویند، اسمى دیگرى نیست، یکى پیدا مى‏شود و مى‏گوید آقا کربلاست، آهان درست همین است، خب من مى‏دانم چى چى است دیگر، خب بالاخره ظاهر اقتضایش این است که الان من این سوالات را بکنم تا اینکه افراد بفهمند، روشن شوند که قضیه و مسائل چیست، این دور و بر چیست، اگر امام بخواهد همه چیز را براساس اطلاعات باطنى خود انجام بدهد خب دیگر چیزى را ظاهر نمى‏کند، همه چیز براى خودش واضح است بالاخره باید مسائل براى مردم روشن شود، قضایا باید براى مردم روشن شود، مطالب را مردم بفهمند، توجه کردید؟

خب پس بنابراین این نشان مى‏دهد که اصلًا این جریان، تکلیف یک مطلب دیگرى است و حکم براساس اقتضائات و ملاکات خاص به خودش تشریع شده، در یک جا حکم براساس ملاک واقعى واقع و نفس الامر است، خب این در آنجایى است که ما در مواردى مى‏بینیم که نماز مثلًا فرض کنید که باید در وقت خوانده شود، حالا اگر کسى در خارج از وقت بخواند مى‏گویند نه باید دوباره قضا کنى گرچه نمى‏داند، گناه نکرده و نمى‏داند، ولى بعضى از اوقات واقع حکم براساس یک امر واقعى نیست، بلکه در این مسئله ظاهر قضیه و علم به عدم علم مکلف در تعلق حکم دخالت دارد، آن مسئله چیست؟ مثل مسئله طهارات و نجاسات مى‏ماند.

شما خیال مى‏کنید یک لباس طاهر است برمى‏دارید این لباس را مى‏پوشید و با آن نماز مى‏خوانید و بعد از نماز مى‏فهمید که این لباس متنجس بوده، نماز درست است، دیگر نیازى به قضا نیست ولى براى نماز دیگر باید لباس را دربیاورى و آن لباس را تطهیر کنید ولى آن نماز اول صحیح است و نه نیاز به تکرار دارد، نه قضا دارد، هیچ دیگر نیازى ندارد.

دو اقتضا براى حکم است، یک اقتضا، اقتضاى واقع و نفس الامر است، یک اقتضا، اقتضاى ظاهر است، و هر دو در یک رتبه قرار دارند و رتبه متقدم و متاخر در اینجا وجود ندارد. هر دو در عرض هم هستند، خب این یک مطلب اجتهادى که بسیار مسئله مهمى است و در خیلى موارد کارساز است این قضیه، که انسان در موارد مختلف آن ملاک براى تحقق موضوع براى حکم را به دست بیاورد که آن به چه کیفیت هست، آن ملاک به چه کیفیت است.

وسواس بزرگترین خطر سالک است، هیچ خطرى در این دنیا به اندازه وسواس سالک را تهدید نمى‏کند، انسان را از هستى ساقط مى‏کند، نفس انسان را مى‏برد، اى کاش این وسواس در مسائل عادى باشد، در طهارت و نجاست باشد، کم کم وسواس مى‏آید و مى‏رود در فکر و بعد مى‏رود در اعتقادات و

بعد مى‏رود در باورها و بعد همان باورى را که قبلًا براساس آن باور حرکت مى‏کند آن باور را مورد تخطئه و مورد حمله و هجوم قرار مى‏دهد، دیگر آنجا چه باید کرد؟ تا حالا نسبت به یک نفر یقین داشته، نسبت به یک نفر اعتقاد داشته، نسبت به آن شخصى که در کنار او بوده باور داشته، نسبت به آن فردى که او را راه مى‏برده اطمینان داشته، الان نسبت به او شک مى‏کند، اى دَدَم واى! اینجا را دیگر چه باید کرد؟ اینجا قضیه چه مى‏شود؟

این که مى‏گویند انسان در انتخاب رفیق باید دقت کند براى این است که به این خطرها نیفتد ها! انسان در انتخاب رفیق باید تامل کند، هر کسى را براى خودش رفیق قرار ندهد، هر کسى را براى خودش همنشین و همدم قرار ندهد، هر کسى را براى خودش مشاور و مورد رجوع و مرجع و ملجاء قرار ندهد، چه بسا همان کسى که این دارد به او رجوع مى‏کند، همان کسى که دارد با او مشورت مى‏کند، با شیطنت خاص و با مکر و حیله مخصوص از راههاى مختلف و از زاویه‏هاى مختلف مى‏آید و باور این را هدف مى‏گیرد، یک دفعه یک شخص مى‏بیند دو هفته گذشت در ارتباط با یک مسئله یک جورایى مى‏شود، یک قِسم‏هاى مى‏شود، البته انسان باید همیشه همراه با اطمینان باشد، در این مسئله شکى نیست، راه خدا راه جزم است، راه اعتماد است، راه اطمینان است، سر را پایین انداختن و نمى‏دانم چشم را بستن و مثل این گروههاى مختلف که مى‏گویند سرتان را بالا نکنید، نمى‏دانم هر چه مى‏بینید چشمتان را ببندید، اینجا نباید [تحقیق‏] کنید، وعده براى سر خرمن و اینها به این افراد داده مى‏شود، اینجا این‏طور نیست، هر چیزى بایستى که مورد سوال قرار بگیرد، مورد نِقاش قرار بگیرد، مورد تامل و نقد باید واقع شود.

ولى صحبت اینجا در آن باور است، در آن باور، در آن اطمینان، در آن مسئله بنده عرض دارم، که آن فرد مخالف مى‏آید با صحبت‏هاى شیرین، با لبخند، با ترفندهاى شیطنت‏آمیز، با بفرمایید در منزل، خدمتتان باشیم، یک شربتى، یک چایى، بفرمایید آقا بفرمایید! تو که تا دیروز اعتنایش نمى‏کردى حالا بهش مى‏گویى بفرمایید؟ تو تا دیروز جواب سلامش را نمى‏دادى حالا فامیل شدى؟ بفرمایید آقا بفرمایید! منزل خودتان است … اى پدرسوخته منزل خودتان است؟ اى دروغگو.

دیروز از پشت در و آیفون نگاهش مى‏کردى و درب را باز نمى‏کردى حالا شد منزل خودتان؟ اینها چیست؟ این بفرماییدها هر کدام یک سم مارى است و نیش مارى است که بر بدن ما فرود مى‏آید و زهرى است که بر بدن ما مى‏ریزد و بعد کم کم، کم کم آن حال و هوا و فضایى که لازمه حرکت است، آن فضا تبدیل مى‏شود به سردى و به جمود و بعد کم کم به انحراف و بعد کم کم به تقابل، مى‏آید در قبال این مى‏ایستد، اینها چیست؟ یواش یواش، یواش یواش مى‏آید.

براى همین گفتند که رفیقى را که انسان اختیار مى‏کند، هر کسى نمى‏تواند باشد، رفیقى که بیاید او را نسبت به راهش [سرد مى‏کند] بسیار خب! تو که الان مى‏آیى و این را از این راه بازمى‏دارى، آیا خودت جایگزینى بهتر و مناسب‏تر براى این پیدا مى‏کنى یا نه؟ این را به امان خدا ول مى‏کنى، این را مى‏آیى از این فضا جدا مى‏کنى و دیگر کسى را ندارى به جایش بگذارى، کسى را ندارى.

در زمان بعد از مرحوم آقا رضوان الله علیه یک طایفه‏اى درآمدند و اینها تزشان این بود آقا، اصلًا لازم نیست انسان رفیق داشته باشد، البته حالا این که حتماً فرض کنید که با کسى بخواهد مشورت کند، حتماً بخواهد با کسى نمى‏دانم ارتباط داشته باشد، نه آقا! همان دستورات آقا را بگیرید وعمل کنید و جلو بروید، همانى که آقا گفتند، همانى که آقا گفتند. نه عزیز من دستورات آقا در کامپیوتر هم هست چرا دیگر پیش آقا رفتید؟ مى‏رفتید در کامپیوتر، شاسى را مى‏زدید ذکر یونسیه برایتان مى‏آمد، البته من نمى‏دانم کجایش است، اگر آقایان تحقیقى کنند، سرچ کنند به من بگویند ما هم یک چیزى یاد مى‏گیریم! شاسى را مى‏زدى شب چقدر باید نماز شب خواند، یازده رکعت، ده رکعت، دوازده رکعت، یازده رکعت مى‏آید، خب این را هم یاد گرفتیم! دوباره یک شاسى دیگر مى‏زدى سیصد دفعه این را بگو، چهارصد دفعه این، خلاصه با دو سه تا شاسى مشکل حل مى‏شد دیگر، پیش علامه طهرانى رفتن نیاز نداشت، نیاز نبود، نیاز نبود.

مگر نمى‏گویند الان؟ مى‏گویند بعضى از این معلم‏هاى اخلاق وقتى افراد مى‏رفتند پیش آنها برمى‏داشتند یک قرآن مى‏گرفتند و یک استخاره مى‏کردند و بعد مى‏گفتند برو ذکر بگو، خب براى چى پیش این مى‏روى، خودت در خانه بنشین قرآن را دربیاور هى استخاره بگیر و تسبیح بینداز، نمى‏دانم یونسیه سیصد تا آمد میانه خوب، نمى‏دانم دویست و پنجاه تا خیلى خوب، ده تا بسیار عالى، همان روزى ده تا مى‏گفتى و قال قضیه را مى‏کندى و خلاص مى‏کردى. نماز شب، خواندنش مکروه، نخواندن واجب، به به! نمى‏دانم ورد فلان ده تا این، بیست تا آن، درست مى‏شد؟! اگر استخاره‏اى است نیاز به رفتن ندارد، در خانه‏ات هم بنشین استخاره کن، استخاره را هم هر کسى باید خودش بکند، این استخاره‏هایى که بیرون مى‏کنند اینها همه وکالتى است یعنى وقتى که مى‏آیند مى‏گویند آقا شما استخاره کن این کار را مى‏خواهد انجام دهد، این شخص وکالتاً از طرف او از خدا طلب خیر مى‏کند، استخاره یعنى طلب خیر دیگر وگرنه اصل استخاره را خود شخص باید انجام دهد حالا چه با قرآن است یا تسبیح است هر چه هست، توجه کردید؟

خب آدم مى‏تواند انجام بدهد این که کارى ندارد، این که مشکل نیست، قضیه حل مى‏شود و خیلى راه خدا آسان مى‏شود، آسانتر، چون آدم مى‏رود آنجا گیر مى‏افتد آقا فلان بالا پایین …، یکى آمده‏

بود زمانى که ما مشهد مشرف بودیم قبل از اینکه بیاییم قم به دستور مرحوم آقا، یک شخصى بود شاید الان صحبت‏هاى من را بشنود در دلش بگوید اى خدا بگویم چه کارت کند که نگذاشتى ما پیش پدرت باشیم، یک فردى بود از دوستان خیلى اهل فضل و اهل علم، الان هم به تبلیغ و این مسائل اشتغال دارد خدا حفظش کند، على کل حال بسیار فاضل و دانشمند است، آمده بود منزل ما و در زده بود و من آمدم پایین و گفت نمى‏خواهم داخل بیایم، فقط مى‏خواهم یک جمله بگویم و بروم نمى‏خواهم اصلًا مزاحم شوم و آن اینکه مى‏خواهم بیایم پیش پدرت و خلاصه دیگر این دفعه- آخر خیلى ایشان مى‏خواست- ما گفتیم که آقا شوخى نکن، به او گفتم دوباره مثل سابق …، گفت نه به جان خودت، نمى‏دانم به پیغمبر به فلان این دفعه فرق مى‏کند، این دفعه فلان، خلاصه وقتى خوب حرف‏هایش را زد گفتم ببین عزیزم یک چیزى به‏تو مى‏گویم، خودت حساب کار را بدان، تو یک آدمى هستى خب اهل فضلى، اهل علمى، از سادات هستى، نمى‏دانم خوش بیان هستى، خوش قریحه هستى، خوش بیان هستى و خلاصه آدم جا افتاده و آدم دیده‏اى هستى، کم کسى نیستى، از این‏طرف و آن‏طرف مى‏آیند و مى‏برندت و با سلام و صلوات و الان هم همین‏طور هست، بیا و برو و تعظیم و تکریم و ارادتمندان و از این مطالب خلاصه دور و برت هست ما هم خبر داریم، خلاصه هر جا مى‏روى دو تا هندوانه این‏طرفت مى‏گذارند و سه تا خربزه آن‏طرفت مى‏گذارند، نمى‏دانم چه کار مى‏کنند، خیلى خب خلاصه نمى‏دانم بالا سر و پایین و این‏طرف و آن‏طرف از کدو و بادمجان و اینها خلاصه بارت مى‏کنند، خب تو هم به این وضع عادت کرده‏اى،- این که مى‏گویم همین‏طورى به او مى‏گفتم ها! چون با او خلاصه شوخى هم داریم- گفتم پدر من وقتى مى‏روى پیشش، با خودت کار دارد، با زن و بچه‏ات کار دارد، با شغلت کار دارد، با رفیقت کار دارد، با خانه‏اى که مى‏گیرى کار دارد، صبح کى مى‏آیى از خانه بیرون کار دارد، ظهر کى خانه مى‏روى کار دارد، از کجا پول درمى‏آورى کار دارد، کجا صرف مى‏کنى کار دارد، گفت بس است بس است بس است خداحافظ این پدر براى خودت.

گفتم خدا خیرت بدهد، اقلًا مثل بقیه نیستى پنج سال و ده سال بلند شوند بیایند پدر بابایم را دربیاورند آخرش بگذارند بروند و مسائل دیگر، از آن اول گفت که من آدم این کار نیستم. گفت حالا که پدرت یک هم‏چنین کسى هست، این باباى تو آدمى است که پا روى دم ما مى‏خواهد بگذارد، من هم نمى‏خواهم کسى پا روى دمم بگذارد. گفتم پس خیلى خب، بلند شو برو حالت را بکن بابا، به باباى ما چه کار دارى؟ برو در مجالس بالا بالا، بالا بالا هم مى‏نشاندند ها! در همان مجالس تهران و افرادى که درس اخلاق داشتند و فوت کردند و اینها که خب مى‏دانند دیگر افراد و دوستان مى‏دانند. بالا بالا تشریف بیاورید! نمى‏دانم شب ماه مبارک و شما افاضه بفرمایید! از این هندوانه‏ها و طالبى‏هایى که‏

عرض کردم نمى‏دانم این‏طرف و آن‏طرفش مى‏گذاشتند، از اینها بوده، از این مسائل و این چیزها بوده و ما هم اطلاع داشتیم.

گفتم پدر ما این است بیخود خلاصه وقتت را اینجا تلف نکن، از آن اول برو توى همین جاها و در همین فضاها و در همین چیزها. خلاصه نه مشکل براى خودت ایجاد کن و نه دردسر و نه حرف بد! آخر حرف بعدش خیلى عالى است، آقا بلند مى‏شد پنج سال مى‏آید، ده سال مى‏آید تازه شروع مى‏کند این آقا آن‏طرفش کج است، خب مگر مجبور بودى بیاى عمقلى؟! مگر مجبور بودى؟ خب نیا، بلند مى‏شود پنج سال ده سال مى‏آید بعد هم آخر سر مى‏گوید این است و آن است. خیلى خب آن آدمى که بلند شود بدون تحقیق و بدون اینها بیاید خب حقش همین است، حقش همین است.

لذا همیشه مرحوم آقا مى‏فرمودند: آقا اول اینها باید راه را بفهمند، بیایند ببینند، خوب نگاه کنند، چشم‏شان را باز کنند ببینند مى‏توانند یا نمى‏توانند، اهلش هستند یا نیستند، بى‏خود وقت ما را نگیرند و انرژى ما را نگیرند، اینها عین عبارت‏هاى آقا بود ها! عین عبارتهاى ایشان: انرژى ما را نگیرند، وقت ما را نگیرند، خب هیئت زیاد است بلند شو برو سینه بزن، بلند شو برو آنجا اینطور کن، مگر مجبورى خب؟ چه اجبارى هست براى این مسئله.

خب این به خاطر این است که حالت تردید براى انسان از آن اول هست، حالت شک است، حالت تردید است، ممکن است که از اول هم بر یک مسائل و اساسى اطمینان‏هایى دارد، اما این اطمینان، این باور استمرار نداشته باشد، استمرار نداشته باشد.

مى‏خواستم الان یک قضیه‏اى بگویم دیدم دیگر خسته شده‏ام، ان‏شاءالله این قضیه باشد براى جلسه بعد، در تتمه این مسئله، على کل حال باید انسان نسبت به راهى که مى‏خواهد برود نسبت به راهش باید مستقیم باشد، باید راه انسان راه لاریب فیه باشد، شک در آن نباشد، [نمى‏تواند] برود جاهاى دیگر، برود در فضاهاى دیگر، برود در مجالس دیگر، جایى که شک ندارد چه اشکال دارد؟ کى گفته حتماً بایستى که یک راه محدود و یک مسیر مشخص و یک جلسه خاصى براى رفتن به سمت و سوى او باشد، این همه هستند این همه افراد، همه بندگان خدا، همه خلایق، همه هستند، افکار مختلف، سلیقه‏هاى مختلف، تشخیص‏هاى مختلف.

ولى آنچه را که هست این است هر جا مى‏روى برو ولى صادقانه برو، مطلب این است، دلت را صاف کن در دهان شیر اگر بروى خدا نگهت مى‏دارد، صادقانه باش، دیگر سرت را زیر برف نکن، چشمت را نبند، کلک نزن، با خدا کلک نزن، با خدا دیگر کلک نزن، با خودت کلک نزن، صادقانه باش، واقعاً صادقانه باش، اگر انسان صادق باشد هر جا باشد خدا دستش را مى‏گیرد.

آسیه زن فرعون در کجا بود؟ در منزل فرعون بود، بدترین فرد کسى که ادعاى خدایى مى‏کرد، از این آدم دیگر بدتر، در خانه فرعون آسیه به مطلوب رسید و به مقصود رسید، مگر در خانه فرعون خدا نیست؟ هست، خدا در همه جا هست، در خانه فرعون است، در آنجا هست، خدا در آنجایى است که تو قلبت را متوجه کنى، در آنجا خدا هست، تو اگر در وسط کعبه باشى ولى قلبت یک جاى دیگر باشد آنجا خدا نیست در وسط کعبه نیست.

یک شخصى نقل مى‏کرد که یکى برایش گفته بود البته موثق بود، مى‏گفت که در همین روزهایى که در عربستان باب و درب کعبه را باز مى‏کنند، نمى‏دانم روز هشتم است، نهم است یا چه روزى است که بعد مى‏آیند کعبه را مى‏شویند و تنظیف مى‏کنند با گلاب و … خب عده‏اى را هم راه مى‏دهند، یک شخصى مى‏گفت که ما هم با یک عده‏اى رفتیم در آنجا، یک فردى در آنجا بود حالا دیگر اسم نمى‏بریم دیگر بهتر است اسم نبریم، منظور بیان مطلب است که در خود کعبه هم ممکن است خدا نباشد، در وسط کعبه درون خانه خدا، خدا نیست.

خب آخه یعنى ممکن است فرصتى براى انسان از این فرصت در طول عمرش مهم‏تر پیدا شود که در را باز کنند بگویند داخل کعبه برو ها؟ کى آرزوى این را ندارد؟ ما آرزوى دیدن یک کعبه را داریم دیگر حالا رفتن و دست کشیدن به جاى خودش. یک بوسیدن حجر الاسود به دل ما مانده، حالا توفیق پیدا کردیم چند سفر پیش استلام کردیم و بوسیدیم، آدم دلش مى‏خواهد این حجر الاسود را ببوسد، دست روى کعبه بکشد حالا چه برسد به اینکه در کعبه باز شود و بگویند آقا بفرمایید و بروید و مشغول تنظیف شوید و شما هم با این افراد به تطهیر کعبه با گلاب بپردازید. یعنى دیگر خلاصه بهترین موقعیت و بهترین فضا، مى‏گفت ما همین که مشغول بودیم یک دفعه آن آقا ما را صدا کرد گفت آقا بیا اینجا، آقا راجع به فلان قضیه و معامله‏اى که ما باید انجام دهیم یکى دو هفته دیگر بعد از این که به ایران برگشتم، بیایید دفتر ما راجع به آن قضیه با هم صحبت کنیم!!

این چه کعبه‏اى شد؟ این چه رفتنى شد؟ هر دو هم شیعه بودند، آن‏وقت ما داریم سنى‏ها را مسخره مى‏کنیم، هر دو شیعه و هر دو … حالا بقیه‏اش بماند، آرزویى که صدها هزار نفر، میلیون‏ها نفر، که آمدند به اینجا این آرزو را دارند و خدا دلش خواسته حالا شما چند نفر وارد شوید و فیضى ببرید، بالاخره از درون کعبه فیضى ببرید، آن‏وقت ببینید با چه تفکراتى و با چه توجهى و با چه خلوصى این خلوص نیست، این خروس است! با چه خلوصى، این زیارت کعبه، جائى که فاطمه بنت اسد امیرالمومنین علیه السلام را به دنیا بیاورد، در اینجا متولد مى‏شود و تا سه روز در به روى کسى باز نمى‏شود، در یک همچنین فضایى که ابراهیم خلیل با فرزندش دست به بناى این زده، تمام انبیاء به‏

طواف اینجا آمدند، تمام چهارده معصوم به طواف اینجا آمدند، بیست و پنج سفر امام مجتبى علیه السلام براى زیارت اینجا آمده و همین‏طور سایر ائمه، امام رضا علیه السلام، امام صادق علیه السلام، امام باقر علیه السلام، امام سجاد علیه السلام، چیست این؟ کجاى قضیه هستیم ما؟ کجاى کار هستیم، کجاى کار هستیم ها؟ پس آنجا خدا نیست، در خانه فرعون خدا هست اما در وسط وسط خود کعبه براى اینها خدا نیست، ممکن است براى دیگران در آنجا باشد ها! خدا نیست، تجارت است، مال است، کشتى است، طیاره است، قطار است، نمى‏دانم فلفل، زردچوبه و گندم و پشمک و این مسائل هست.

لذا هر کسى خودش و پرونده خودش هست، هر کسى خودش مى‏داند، با خدا باش هر کجا مى‏خواهى باش، ولى با خدا باشى ها! و اگر با خدا باشى خدا دستت را مى‏گیرد، این که مى‏بینى این‏طرف مى‏روى و آن‏طرف مى‏روى بفهم یک جاى قضیه گیر دارد، این که آدم این‏طرف مى‏رود و آن‏طرف مى‏رود و بعد هم شروع مى‏کند یک افاضاتى فرمودن! این معلوم مى‏شود در این قضیه یک جاهاییش را باید دقت کند، یک جاهایى را تامل کند.

بسیار خب، دیگر براى امشب بس است دیگر ها؟ به این مقدار بس است، ان‏شاءالله امیدواریم که خداوند ما را از زمره افرادى قرار بدهد که نعمت توفیق فهم به این مبانى را به آنها عنایت کرده و دست آنها را گرفته و به همان جایى که خاصان درگاه خودش را به آنجا رهنمون شده و آنها را وارد کرده ما را هم وارد کند.

اللهم صلى على محمد و آل محمد

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن