جلسه ۱۴۳ درس فلسفه، کتاب اسفار

جلسه ۱۴3 درس فلسفه، کتاب اسفار

۱۴۳

«فى أن واجب الوجود واحد لا بمعنى أن نوعه منحصر فى شخصه»

این فصل در وحدت واجب الوجود و بحث از وحدت به این معنا که اثبات نوعیت براى واجب الوجود مى‏کند ولى آن نوعیت را نوعیت واحد مى‏داند یعنى گرچه مفهومى است که دال بر اکثرین است ولى این مفهوم مصداق واحدى بیشتر ندارد، مانند مفهوم شمس که مصداق واحد بیشتر ندارد ولى این مفهوم دال بر افراد اکثرین مى‏شود باشد، همین طور مفهوم واجب الوجود این یک مفهومى است که و ممکن است بر افراد کثیرى دلالت کند بما ان هذه الطبیعه یمکن ان یسبق له افراد متعدده و فى کل طبیعته و قولوا هکذا هر طبیعتى به ماهیهى این دلالت بر افراد کثیرى دارد حالا یا آن افراد، فرد کثیر تحقق خارجى دارد یا آن افراد کثیر تحقق خارجى ندارند آن افرادى که تحقق خارجى ندارند یا اینکه ممکن است تحقق خارجى داشته باشند مانند شمس، شمس یک طبیعت نوعیه است که دال بر کثیرین است و (شمس در عالم اگر چه هست فرد لیک مى‏توان مانند او تصویر کرد) خوب این شمس یا مثل فرض کنید که حالا آنهایى که معتقدند به اینکه عنقایى وجود دارد و داراى این خصوصیات است این طبیعت در خارج یک فرد دارد ولى مى‏توان مانند او را هم در خارج باز تصویر کرد و اشکالى پیش نمى‏آید یا اینکه مانند بارى تعالى درخارج یک فرد بیشتر ندارد و تحقق ثانى براى این فرد محال است خوب این افرادى که قائل به این مسأله هستند به این مطلب، مانند مواقع اینها قائل به نوعیت مفهوم واجب الوجود هستند گرچه در خارج این یک فرد بیشتر ندارد و دو فرد هم، فرد ثانى هم براى او مستحیل خواهد بود در هر صورت اثبات نوعیت براى واجب کرده‏اند اثبات نوعیت مقنضى اثبات ماهیت است و از این نقطه نظر مرحوم آخوند بر ایشان ایراد وارد مى‏کنند «لا به معنا آن نوعه منحصر فى شخصه» منظور ما از وحدت واجب الوجود این نیست که یک نوعى داشته باشد و آن نوع منحصر

باشد در شخص واجب الوجود «على ما توهم» همانطور که این طور تصویر شده «إذا لا نوع لحقیقه الوجود کمامر» براى حقیقت وجود نوع قابل تصور نیست و؛ مجرد» چرا؟ چون وجود ما فوق ماهیت است و ما فوق حدود و ما فوق رسوم است و هر چیزى که داخل در حد نگنجد نمى‏تواند آن مقوم ماهیت باشد و ماهیت از او ترکیب شده باشد «فمرجد کونه متشخصا بنفس ذاته» این را که ما مى‏گوئیم بنفس ذاته تشخص دارد و تشخص او احتیاج به غیر ندارد مجرد تشخص او این ذات ذات واجب الوجود «لا یوجب استحاله واجب وجود آخر من دون الرجوع الى البرهان» این به تنهایى کفایت نمى‏کند که ما بى نیاز از برهان باشیم بلکه ممکن است که واجب الوجود تشخصى به ذاته را داشته باشد در عین حال (شخصى لقاء ان یکون) که ما یک واجب الوجود دیگرى هم داشته باشیم، آن هم تشخیص بذاته داشته باشد یعنى همآنطورى که این واجب الوجود متشخصى بذاته است و محتاج به غیر نیست و از ناحیه غیر براى او تشخص نیامده است چون تشخص براى ما از ناحیه غیر مى‏آید از ناحیه علت مى‏آید اما در واجب الوجود تشخیص واجب الوجود و تعینش به نفس ذاته است. یعنى به این معنا که نفس تصور وجود اقتضاى استغناء او را از غیر مى‏کند یعنى نفس تصور وجود، آن مقتضى براى تشخیص است ولى در ما این طور نیست نفس تصور ماهیت ما اقتضاء تشخیص را نمى‏کند تا ما دامى که وجود نیاید در خارج و به او ضمیمه نشود وحالا وجود هم که مى‏خواهد بیاید به ماهیت ضمیمه بشود ضمیمه شدن نه به معناى اصطلاحى شیئ‏اى به قبلًا باشد نه، یعنى این وجود بیاید این ماهیت را محقق کند، افاضه این وجود باز نیاز به علت دارد شما ببینید که خود ماهیات در عوالم ماهیت، نفس ماهیت صرفاً اقتضاء تشخص را نمى‏کند لعلّ اینکه ماهیاتى هستند و اصلا تشخص خارجى ندارند ممکن است شما الان در ذهن خودتان بسیارى از ماهیات را تصور کنید که وجود خارجى ندارند یک حیوانى که ده تا سر داشته باشد وجود خارجى ندارد، پس نفس‏

خود ماهیت به تنهایى اقتضاء تشخص را نمى‏کند چطور اینکه ما این بحث را در مورد لوازم ذاتى ماهیت گفتیم در آنجا گفتیم که نفس تصور ماهیت اقتضاء لوازم ذاتى‏اش را مى‏کند یعنى اگر شما یک مثلثى را تصور کردید نفس تصوّر مثلث اقتضاء زوایاى ثلاث را مى‏کند، بخواهید یا نخواهید.

مباحث اعتقادى و تفسیرى متنوع‏

حالا آیا نفس تصور ماهیت اقتضاء وجود را مى‏کند؟ نه اقتضاء وجود را نمى‏کند، شما ماهیت را تصور مى‏کنید و وجود هم ندارند یعنى همین، اگر انسان نفس تصورش اقتضاء وجود خارجى را مى‏کرد که واویلا بود هرچه دلش مى‏خواست به ذهنش مى‏آورد ودرخارج هم برایش باشد، نمى‏شود. ما قدرتمان محدود است. بله بهشت نفس تصور و نفس خاص در خارج خودش موجد است، یعنى خودش محقق این مسأله است حالا این در بهشت هست و براى انسان مى‏آید؟ یا نفس خاص خودش درست مى‏کند کدام درست است؟ شما تحقیق کردید آقا.

سؤال: خودش درست مى‏کند.

سؤال: العام یحضر؟؟؟

جواب: خوب حالا بهشت عرفاء هستند؟

سؤال: نه بنده در همین دنیا را عرض مى‏کنم این نفس تصور ماهیت را ایجاد مى‏کند در خارج به وجود.

جواب: بله عارف این کار را مى‏کند خوب حالا در بهشت را مى‏گویم.

سؤال: هر وقت به بهشت برسیم.

جواب: در هر صورت اینجا اینطورى است دیگر حالا یا هست و آن وجود با خاص تطبیق مى‏کند، آخر از این کلکها خدا خیلى سر ما مى‏زند ما یک مقدار به کارهایش وارد شدیم فرموده است فیه ما تشتهى الانفس و تلذذ الاعیان ابعد آنطرف‏

هم گفت که گول این حرفها را نخورید آنجا خودش وارد است چه خواست هایى را بدهد چه خاستهایى راندهد، همانطورى که یک بچه هر خواستى از او متمشى نیست خواستش حالا داریم شوخى مى‏کنیم در حدود ممکن است بعضى‏هایش هم جدى بشود.

سؤال: این یک امر قهرى است که هر خواسته بستگى دارد به شاکله طرف و تصورات طرف؟

جواب: بله‏

سؤال: این یک امر قهرى است و هر کسى در محدوده خودش فکر مى‏کند.

جواب: حالا صحبت سر این است که آیا ما با خواستهاى در عالم دنیا مى‏رویم به آخرت یعنى در عالم آخرت هم همین خواستها را داریم یا اینکه اصلًا در آنجا تبدل موضوع مى‏شود، لذا خوب دیگه حالا اگر یک کسى بخواهد فرض کنید که در آنجا به بعضى از نعمات مشغول باشد معلوم نیست همچین‏خبرهایى باشد، اصلًا آنجا تبدل موضوع مى‏شود در هر صورت خلاصه اوستا کریم خودش خوب بلد است، خلاصه دو سرش در دستش است.

سؤال: تبدل موضوع مى‏شود یا اینکه یک مرتبه دیگرى از ظهور و بروز داریم یعنى یک مرتبه از انسان ظهور و بروز دارد که این مرتبه دنیایى ظهور و بروزش در همین خواسته‏هاست جواب: عرض نکردم تبدل موضوع یعنى اینکه حیوان بشود، نه، آن یک مظهرى هست الان هم یک مظهر چون آن مسأله انسانیت به حقیقیت انسانیت به این خواستهاى مادى و شهوانى نیست یعنى این خواستهاى مادى و شهوانى ظهور مرتبه حیوانیت انسان است، نه مرتبه انسانیت او، در مرتبه انسانیت انسان نکاح معنا ندارد، در مرتبه انسانیت انسان اکل و شرب معنا ندارد، درست شد این اکل و شرب و رشد و نمو و ورود و خروج و امثال ذلک تمام اینها

براى مراحل حیوانیت است، حیوان اینطور است. چون انسان در بقاء خودش نیازى به اینها را دارد خداوند در وجود انسان از مرتبه حیوانیت قرار داده است. بخاطر این جهت است چرا ملائکه تولید تناسل ندارند؟ چون حیوان نیستند. چرا اکل و شرب ندارند؟ چون حیوان نیستند. رزق آنها نحو دیگرى است. آنها رزقشان به افاضه به علم است، علم برآنها افاضه مى‏شود، یک علمى که اگر فرض بکنید که یک ذره‏اش به ما افاضه بشود تا دنیا دنیاست دست از خواب و خوراک بر مى‏داریم. گیرمان نمى‏آید، خدا سر ما را به همین چیزها گرم کرده است. ما را اینجا آورده است با این چیزها مشغول کرده است خلاصه از آن حرفها خبرى نیست مگر اینکه یکى زرنگ باشد و خلاصه خدا تأییدش بکند یک جورى مسائل را متوجه بشود، حالا آن طرف قضیه که مى‏رود خلاصه، از این خبرها نیست، دائیتان که یادتان است شما؟ مى‏گفت آن بهشت دیگه از این چیزها نداشته باشد من او را نمى‏خواهم. صحبت این است که این را خیال مى‏کنیم خبرى نیست حالا مى‏گوئیم نکند سیب و گلابى و پرتقالش هم اینطورى باشد یعنى آن طرف خلاصه تبدل موضوع و فلان و این حرفها باشد فیها ما تشتهیه یعنى حدود اشتها تغیر و تبدل داشته باشد و این حرفها ولى ظاهراً مثل اینکه نه این یک قلمش مثل اینکه هست، چون خیلى ناراحت نشویم هندوانه‏اى خربزه‏اى، پرتقالى از این چیزها ظاهراً هست.

سؤال: این چیزهایى که در آنجا مى‏دهند اهل بهشت مى‏گویند که اینها را که در دنیا هم خوردیم.

جواب: آیه است؟ من ندیدم‏

سؤال: بله این آیه هست.

سؤال: یعنى همین میوه‏هاى دنیایى آنجاست.

جواب: دنیا نیست نخیرآن صورت و حقیقتش، همین میوه در دنیا به این صورت و بعد در آنجا به آن صورت دیگر است.

سؤال: حالا مى‏شود گفت اینجا آن حقائق را که مى‏بینیم مى‏فهمیم آنچه که هست آن برداشت. خود ماست.

جواب: البته این برداشت.

سؤال: مى‏گوئیم سیبى که ما اینجا یک سیب مى‏بینیم درست نبوده است آن حقیقتش بوده ما متوجه نبودیم.

جواب: نه این سیب هم حقیقت دارد، منتهى کیفیت نظر به این و استحصالش و استقلالش و فقط ماده پنداشتنش و او را از مجرد جدا کردن است این معناست.

سؤال: مثلًا مطرح فرمودید حضرت آقا در معاد شناسى در آنجا از این موضوع دارند که یک سرى از موارد قرآن برگشت به تمثیلات دارند و بنابراین فرمایش که مى‏فرمائید در اینجا حقیقت این سیب و اینها و اکل و شرب هم هست در حالى که آن عالم، عالم مجردات است در عالم مجردات اکل و شرب معنا ندارد.

جواب: چرا اکل شرب به مناسبت با خودش معنا دارد.

سؤال: چه فرقى بین ما با ملک مى‏کند کسى که مادر از دست داده به آن عالم رفته حالا به تجرد رسید فرق بین ملک و انسان از این حیث چیست؟

جواب: فرض ما این است که حقیقت ملک اصلًا در حقیقت ملک استفاده و سنخیت با صورت در آنجا وجود ندارد به عبارت دیگر ملائکه از نقطه نظر حقیقت به اصطلاح نوعیه خودشان ما هویه خودشان آنها به یک کیفیتى هستند که نحوه رشد آنها و نحوه کمال آنها نه به استفاده از این حقائق سورى است.

سؤال: پس در این صورت این مواد فقط در عالم صورت معنا دارد. جواب: اینها فقط در صورت است، بله در آن حقیقت که اصلا ماده‏اى نیست در آنجا اصلًا

چیزى نیست، این نظیر” کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً”[۱] از آن قبیل است. یا اینکه در صور برزخی.

سؤال: وجود عندها رزقا یعنى چى؟

جواب: وجد عندها رزقا یعنى از همین اطعمه.

سؤال: اطعمه مادى دنیا؟

جواب: بله یعنى آن اطعمه، آن حقائق صوریه به صورت طعام مادى برایشان مى‏آید منتهى یا اینکه به جسم تبدیل مى‏شود یا اینکه به جسم تبدیل نمى‏شود در همان مرحله صورت باقى مى‏ماند. به عبارت دیگر حضرت زکریا نه اینکه یک طبق خارجى دو کیلوئى سه کیلوئى، که اگر همان را بگذارند روى ترازو چهار کیلو، سه کیلو در مقابلش دیده است نه، حضرت زکریا در نفس مکاشفه‏اى که داشته درآن نفس مکاشفه این نعم صورى را در کنار حضرت مریم دیده است. باز نه معناى کنار کنار مکانى هست نه، در جنب حضرت مریم این نعم صورى را در آنجا مشاهده کرده است.

سؤال: در حقیقت همان برنج بوده است. جواب: بله همین نعمتهاى بهشتى است. یعنى این فواکه بهشتى که به صورت ماده کیلویى نیامده است او را در کنار حضرت مریم مشاهده کرده است و بعد به طورى که اگر شخص دیگرى وارد درآن اتاق بشود یک همچنین چیزى را نمى‏بیند چون چشم از نقطه نظر فیزیکى باید به ماده برخورد بکند تا اینکه بتواند مشاهده بکند و این خارج از حدود ماده است لذا ندیده است. این طور مى‏توانیم معنا کنیم‏

سؤال: شاید هم وجود خارجى داشته باشد؟

جواب: همین من عرضم به عنوان یک طرف صحبت بود یا اینکه ممکن‏

است وجود خارجى هم داشته باشد یا درباره قضیه حضرت زهرا سلام الله علیها که پیغمبر وارد شدند و چیزى در خانه نبود و حضرت زهرا مانده بود چکار کند که هیچ چیز نداشتند بیاورند بگذارند جلویشان یکدفعه دعا کردند و یک طبقى آمد و ممکن است که آن طبق هم همین جنبه نورى داشته باشد نه جنبه خارجى، البته هر دو احتمالش مى‏رود.

سؤال: اگر جنبه نورى باشد که همیشه هست. جواب: نه نه کیفیت آن فرق مى‏کند، جنبه نورى به صورت، به ظهور، به شکل درآمدن است. به صورت واقعاً رطب شدن قضیه است والا فرض بکنید که یک شخصى که نماز مى‏خواند که آن حقیقت به آن معنا و به آن صورت که برایش در نماز نمى‏آید.

سؤال: صورى همان جنبه برزخى است؟ جواب: بله همان جنبه برزخى است این حتماً نیاز به کیفیت ظهور خاص دارد، در اینجا ظهور خاصى مى‏خواهد، نمى‏خواهم بگویم که این قوى‏تر است از آن حالات نه، آن حالات براى خودش به جاى خودش محفوظ اینهم یکى از دسته و جهات آنهم براى خودش محفوظ و ممکن هم هست که ما این را به عنوان یک امر خارج بگیریم یک وقتى ما در بحث تفسیر یک شخصى از آقایان در قم مى‏رفتیم همان زمان سابق ایشان این آیه راجع به موسى را سحره و موسى را مطرح مى‏کردند که‏” فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ ساجِدِینَ”[۲] ایشان تعبیرى که مى‏آورند از این قضیه مى‏خواستند بگویند که:” فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ”[۳] معناى تعبیر آیه این است که این اژدها و عصاى موسى تلقف مى‏بلعد مى‏بلعد، ما یافکون از ما یافکون استفاده نه ظهور خارجى را بلکه نفس الافک را مى‏کردند یعنى افک آنها را تلقف، مکرآنها را مى‏بلعید که همان جنبه به اصطلاح‏

شیطنت مسأله بود، جنبه روانى قضیه بود نه، جبنه خارجى که‏” فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ‏ و اینها یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى‏”[۴] آن حبال را این عصاى موسى نبلعید بلکه مکر آنها را بلعیده یعنى این عصاى موسى کارى انجام داده است. که دیگر مکرآنها خنثى شد یعنى ریسمانها سر جایش بود ولى این عصا با ظهور خودش و با بروز خودش حناى آنها را به اصطلاح بى‏رنگ کرد اینطور مى‏خواست ایشان معنا بکند که معناى آیه اینطور بوده است. من به ایشان اعتراض کردم گفتم که خوب این قسم اگر بخواهد باشد این اولًا با ظهور آیه این مسأله منافات دارد، آیه ظهورش در همین اکل ظاهر است، چطور این که اژدها شدن خود این عصا این یک مسأله تخیلى نبود یک مسأله ظاهرى بود و با اژدها شدن این نمى‏آید این مکر از بین برود این اژها باید کارى انجام بدهد خوب حالا آن قویتر است. آن اقواست، آن در آن مرحله است، ظهور آیه این است که این را خورد این را بلعید این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه ما در روایات از موسى بن جعفر علیه السلام یا على بن موسى الرضا علیه‏السلام ما در اینجا راجع به قضیه شیر و دریدن او داریم که وقتى که خورد آن شخص را آن مامون یا آن هارون از حضرت سؤال مى‏کند که چون قضیه مربوط به هر دو امام آمده که برگردانید این را حضرت مى‏فرماید اگر آنچه را که عصاى موسى خورد، برمى‏گرداند من هم این را بر مى‏گردانم. درحالى که مسأله حضرت موسى بن جعفر یا امام رضا اینها یک مسأله تخیلى نبوده قضیه واقعى بوده تصویر در پرده را تبدیل به یک حیوان مفترض شده است و این دلیل بر این است که منظور آیه هم در اینجا همین بوده است.

این اکل، اکل ظاهرى نمى‏تواند باشد. من مى‏خواهم این را بگویم که اگر بخواهیم ما از این آیه این معنا را اراده کنیم معنا، معناى لطیفى است. من در جواب‏

گفتم که وقتى قرار بر این است که آیه معناى دیگرى داشته باشد اصلًا براى چه مى‏خواهید معناى دیگرى بکنید؟ چون وقتى انسان یک احتمالى را مطرح مى‏کند که براى این احتمال، شبهه تحقق خارجى داشته باشد و احتمال تحقق خارجى را بدهد اما وقتى که با توجه به این روایات این فقط یک طرف براى آیه و یک وجهه براى تفسیر آیه مى‏ماند خوب شما احتمال دیگر را براى چى معنا مى‏کنید؟ آیه اصلًا احتمال نمى‏دهد که شما بخواهید معنا بکنید یا تفسیر بکنید یا نکنید لذا این اصلًا از اوّل این معنا غلط است. از اول غلط است که شما بگوئید ممکن است آیه این را داشته باشد در حالى که قطعاً مى‏دانید که ندارد. مثل اینکه فرض کنید بگوئید که آقا قضیه روز عاشورا اصلًا احتمال دارد همه اینها در عالم مثال اتفاق افتاده باشد اصلًا وجود خارجى ندارد بالاخره احتمال دادیم چى احتمال دارد، بیائید تاریخ را نگاه کنید، احتمال چیست؟ نه آقا این قضیه احتمال دارد ممکن است صورتى بود باشد، احتمالش هست با احتمالش هست که آدم نمى‏تواند بیاید، که فرض کنید بیاید آیه‏هاى قرآن را معنا کند. پس این اصلًا غلط است. این نحوه تفسیر اصلًا صحیح نیست. این بیشتر ایجاد شک و شبهه کردن است والا انسان خیلى این طور توجیهاتى مى‏تواند براى هر آیه‏اى داشته باشد فرض کنید که آیات بهشتى را حمل بر یک معانى تخیلى بکند، معانى ذهنى بکند، حمل بر یک صور بکند، بگوید احتمال دارد، این صحیح نیست ولى در اینجا” کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ”[۵] این احتمالش هست. این منظورم است که احتمال دارد این قضیه، قضیه برزخى بوده باشد، ولى در بعضى از آن موارد ما مى‏بینیم که نه این مى‏بایست قضیه خارجى باشد. فرض کنید که آن سیبى که جبرئیل براى پیغمبر آورد و گفت نصفش را بخور و نصفش را به خدیجه بده این احتمال خارجى بودنش خیلى زیاد است. که حالا

نصفش کرده و نصفش را هم حالا خودش خورده و نصفش را هم به او داده است این زیاد است. ولى باز در عین حال.

سؤال: در مورد حضرت زهرا همان قضیه غذایى که آماده شد در آنجا رسول خدا باز به همان قضیه حضرت مریم اشاره کردند حمد خدا را کردند که دختر من هم مثل حضرت مریم غذا برایش آوردند و این باز شاهد بر آن است که رزقا، رزق مادى بود.

جواب: از کجا معلوم اصلًا ما در همین مورد صحبت مى‏کنیم یعنى به حضرت زهرا سلام الله علیها از کجا معلوم مادى بود؟

سؤال: خوب ظرف، ظرف غذا بوده بخار متصاعد مى‏شده از آنجا.

جواب: شما بخارش را هم دیدید.

سؤال: در روایت وارد شده است.

جواب: نه بوى عطر و طعمش عطرش پیچیده بوده وقتى امیرالمومنین وارد شدند گفتند که ما که غذا نداشتیم این چه چیزى هست فرمودند که دعا کردم و این آمد.

سؤال: آیا اینجا صور پیش آمد.

جواب: بله صور نه اینکه صورت، یک حقیقت غیر مادى آمد.

سؤال: یعنى قدرى که آتش قلیان داشت.

جواب: قدر نداریم اگر باشد آن یک مطلبى است ولى اینکه هست من الان خدمتتان مى‏گویم یک طبقى که در آن رطب و خرما و چون اینها که همه‏اش چیزى در خانه‏شان نبود. بایست هى بیاید.

سؤال: اینجا یک سؤال است در این مبحث بالاخره الان هم غذا و شرب و اکل براى بدن ما یتحلل است در عالم صورت ما بدن ما یتحلل نداریم چه نیازى انسان به اکل و شرب مثل سیب و گلابى و نمى‏دانم طیور و اینهاست.

جواب: در چى.

سؤال: در مورد قضیه حضرت رسول خدا وقتى به و بهشت وارد شدن مثلًا سیب از درخت بهشت خوردن بعد مى‏فرمودند این مبدل به نطفه شد در صلب من که حضرت زهرا است که هر وقت مشتاق بهشت مى‏شوم او را مى‏بویم، این سیب آنجا چه کار به عالم ماده دارد؟ البته سؤال من دوجنبه دارد یکى این که چطورى عالم صورت به عالم ماده به صورت نطفه در مى‏آید؟ یکى اینکه چه نیازى در عالم صورت به این اکل و شرب است؟ که بدن ما یتحلل است چون نیازى ندارد در عالم صورت.

جواب: آن که جنبه برزخى دارد که در آن جنبه برزخى دارد آن خصوصیات عالم ماده را ندارد آن همانطورى که نفس خوردن، این در اینجا تبدیل به مواد و پروتئینها و ویتامینها و مواد اسیدیات و این چیزها مى‏شود و اینها براى بقا بدن لازم است آن صور برزخى تبدیل به خون نمى‏شود تا اینکه بدن من بقاء داشته باشد آن تبدیل به یک نوع حیات معنوى و یک نوع رزق مى‏شود که آن التذاذ مختص با کیفیت خودش است پس اصلًا از این مقوله گروه کون و فساد و بدن ما یتحلل و اینها بطور کلى خارج است.

سؤال: سیب مى‏آید تبدیل به نطفه مى‏شود.

جواب: این بله این مسأله باید یک جنبه مادى داشته باشد که آن جنبه مادى تبدیل به نطفه مى‏شود یعنى این حکایت از این مى‏کند که این یک صورت خارجى داشته یعنى همان حقیقت سیب بهشتى بدون دخل و تصرف در عالم ماده، بدون دخل و تصرف در عالم ماده، تبدیل به خون شده و تبدیل به سلسله مراتب براى تغییر و تغیر را طى کرده و تبدیل به چیز شده آن از این نقطه نظر اشکالى ندار.

سؤال:

جواب: نه نه این خیلى چیز نیست فرض نمى‏کند در مسأله این یکى دو

جریان دارد در این انتقال دارد انجام مى‏شود یکى جریان نوریه یکى هم جریان مادى این طور و الا فرض بکنید که اگر این خود نطفه نباشد فرض بکنید نطفه اینجا در میان نیست اگر نطفه اى در میان نباشد آن نور از کجا بلند بشود از صلب به صلب بعدى منتقل شود باى یک زمینه خارجى باشد تا آن نور از پدر به پس رمنتقل بشود همین طور که فوت نمى‏کند که بالاخره یک چیزهایى مى‏خواهد.

سؤال: حضرت جبرئیل فوت کرد دیگه.

جواب: ان هم حالا معلوم نیست برید پیداش کنید ببینید چکار کرده.

سؤال: در روایت پدر و مادر به عیسى هم اطلاق ملک شده نوشته که انسان خلقتش با ملک فرق مى‏کند ماهیت دیگه دارد. من خودم در روایت دیدم به عیسى اطلاق ملک شده که او فرشته اى است. جواب: نه این در اینجا به معناى همان جهت اشتراکش چون حضرت عیسى از نقطه نظر خلقت فرق مى‏کرد با بقیه و این خصوصیات روحى ایشان اصلًا یک خصوصیاتى بوده که با جنبه مادى یک قدرى فرق مى‏کرده ایشان اصلًا میل به نکاح و ازدواج و اینها اصلًا نداشته خود حضرت عیسى و این خودش به این معناست که آن جنبه حیوانى در ایشان خیلى ضعیف بوده به عبارت دیگر مى‏توانیم بگوئیم که فقط از جنبه حیوانى فقط یک حرکت را مثل بقیه افراد داشته اما حالاتش عدم میل اش به دنیا عدم میلش به ازدواج اصلا حضرت عیسى مى‏خواسته هم نمى‏توانسته ازدواج کند که اینطور بوده یعنى کیفیت و شالکه وجودى او با ازدواج منافى بوده از این نقطه نظر؟؟؟ که در روایات است در این مسأله بر مى‏گردد لذا به عیسى روح الله مى‏گویند یعنى جنبه روحى غلبه دارد بر جنبه مادى البته این در جهت کمال نمى‏کند پیغمبر ما خیلى کمالشان بیشتر است چون مقام جامعیت داشتنى هر چه جامعیت بیشتر باشد آن ایاضت جمیع شرایط وجود را بیشتر مى‏کند بخاطر این ملک به‏

سؤال: حضرت آقا فرمودند نام مرحوم علامه طباطبایى را در آسمانها ملائک‏

با طهارت وضو مى‏برند.

جواب: بى وضو مى‏برند.

سؤال: معنایش چیه وضو چیه مگر آنجا حدث و هست.

جواب: در مقام استعاره و کنایات و اینهاست یعنى مى‏خواهند ایشان بگویند که حتى ملائکه اى که باید نام ایشان را ببرند حتى آنها با حال توجه مى‏برند یعنى مسأله اینطور نیست که یک حرفى باشد ویک چیزى باشد یعنى از این نام بردن اسم ایشان اینها متبرک مى‏شوند آن حال؟؟؟ را به حال طهارت و اینها ایشان تعبیر کردند این مقام استهارات است و دیگه که فلانى اسم فلانى را بى وضو نمى‏بردند اینکه نبرد بلکه مى‏برد ولى مى‏خواهد به استعاره بیاورد یعنى حالا فرض کنید خیلى برایش محترم است خیلى عزبزه.

سؤال: یعنى ملائکه با توجه به حصرت حق یک حالتى پیدا مى‏کنند بعد نامش را مى‏برند.

جواب: بابا استعاره است. اتفاقا این را من نوشته ام توى نوشته جز؟؟؟ مختصرى که مهر فروزان است ان را خیال مى‏کردم که همه روحانیون همه علما و اینها از یک قدس و تقواى ویژه اى اینها بهره دارند. و همه را به چشم تقدیس و تمجید نگاه مى‏کردند اما وقتى که رفتم در قم مشاهده کردم بعضى ها مثل مرحوم علامه ملائکه بى وضو اسم آنها را نمى‏برند و بعضى به اندازه اى اینها در مرحله حیوانیت مراتب چیز پست و در منجلاب شهوات؟؟؟؟؟. و حیوانیت گرفتارند که اصلًا انسان شرم مى‏کند خود را به آنها منتصب کند دیگه.

سؤال:

جواب: بله من همین را عرض کردم دیگر این که عرض کردم دین که اینى که در بهشت مى‏بیند این همین مسأله اى است که در دنیا بوده براش ولى نظرش نسبت به او فرق داشته نظر استدلالى داشته مادى و اینها داشته ولى در بهشت‏

مى‏بیند که حقیقت یکى و نظر تفاوت پیدا مى‏کند.

سؤال:

جواب: صورت را من گفتم.

سؤال: ولى اینجورى من فهمیدم.

جواب: من گفته ام را پس مى‏گیرم صورت و؟؟؟؟ ندارد.

سؤال: هر چى که مادى شما فرمودید.

جواب: بله.

سؤال: فرمودید که این و زن هست فرمودید که در کل عالم خودش هست خوب عالم خودش کجاست اگر عالم ماده باشد که‏

جواب: نه خود این وزن مادى این الان وجود الان شما در این برهه از وجود؟؟؟؟ پنجاه کیلو هستید همین ۵۰ کیلو این وزن وجود دارد یک ساعت دیگر هم ۵۰ کیلو در ساعت بعد هم ۵۰ کیلور تمام این وزن به عنوان یک کم متصل به عنوان یک کم متصل این کم متصل از ظرف وجود مادى این به اصطلاح کجاست دیگه نمى‏توانید بگوئید کجا است.

سؤال: ماده که شد مکان دارد ماده که شد.

جواب: همین مکان چیست؟

سؤال: مکان همین. جواب: مکان نفس وجود ماده است مکانى ما نداریم ما زمان نداریم ما مکان نداریم مکان عبارت از نفس وجود ما است منتها به حسب اعتبار شما وقتى ماده اى را از دیگرى مى‏دانید اون را ظرف و این را مضروب قرار مى‏دهید حالا اگر این دوباره به نیت به یکى دیگر لحاظ بشود باز این ظرف الان این اتاق چى اتاق مکان شما این فرش؟؟؟؟ در این اتاق مى‏گذاردى فرض مى‏شود؟؟؟ اتاق مى‏شود طرف حالا این؟؟؟ را در این فرش مى‏گذارید فرش مى‏شود مضروب اتاق مى‏شود طرف حالا این نیمى را در این فرش مى‏گذارید فرش مى‏شود

مضروب. سینى ظرف بعد پارچ آب را مى‏آئید در این سینى مى‏گذارید این سینى مى‏شو ظرف و این پارچ مى‏شود مظروب بعد آب توى این مى‏ریزید آب مى‏شود ظرف و این پارچ مى‏شود مضروب و حل و چرا توى اون آب یخ مى‏ریزید پس مکان عبارت یک امر انتزاعى یک امر خارجى نیست آن چه که در خارج است اون عبارت چى نفس المضروب اون درخارج از انتصاب او به مضروخ دیگر ما انتزاع مکان مى‏کنیم چه طور اینکه از نفس اون تحقق اون امر مادى خارجى از تحققش با اون کیفیت سکوتش بر خودش ما انتزاع زمان مى‏کنیم یعنى اصلًا فرض مى‏کنیم که ما دریک عالم نیستیم در عالم ماه و ستاره و اینها نیستیم ما پرت کرد به یک جایى که نه خورشیدى است و نه؟؟؟؟ هست و روز است هیچى ظلمات محض است به نفس وجود خودمان که اون عالم احساس مى‏کنیم نفس وجود و حضور خود را ما ازش انتزاع زمان مى‏کنیم درست شد و نفس وجود خود را در موقعیت خودمان انتزاع به مکان مى‏کنیم بالاخره ما دورو ورمان چیزى هست یا نیست هیچى دورو ورمان نیست حالا شما بگوئید هواست بگوئید غیر هوائى بالاخره این ماده هر جا برود نفس ماده با خودش مکان را همیشه مى‏برند اینکه ماده همیشه برود در یک مکان ماده برود در یک زمانى هر جا ماده رفت با خودش زمان و مکان را مى‏گوید من بدون زمان و مکان جایى نمى‏روم این مى‏شود چى مى‏شود این مى‏شود انتزاع زمان و مکان این یک همچین امرى در عالم وجود نابت کجاست دیگه کجاست معنا ندارد اصلًا کجایى یعنى چى.

سؤال: آقا لازمه اش است؟ زوجیت نسبت به.

جواب: بله، بله.

سؤال: پس عالم نا سوت به طبع عالم دارد یعنى الان وجود دارد تا ابد یعنى تا ابد همیشه وجود دارد.

جواب: بله وجود دارد.

سؤال:؟؟ هم براى عالم ماده است.

جواب: بله درست وجود دارد.

سؤال: ولى در آن صحبت که فرمودید تشکیک فرمودید که در خواب نمى‏بینید. که یک مرتبه سنگین را بلند کردید.

جواب: بله.

سؤال: ان ثقل را در

جواب: ان ثقل مربوط به خود صورت ان ثقل با این ثقل تفاوت دارد ان ثقل در اینجاست که به این صورت ثقل در اینجا مى‏آید.

سؤال: پس صورت هم نقل دارد بالاخره ولى تناسب با خودش.

جواب: بله عرض کردم این مال این ان ثقلى که مربوط به اینجا است او نیست لذا شما فرض کنید که وقتى در عالم خواب یک چیزى را بلند مى‏کنید حالا فرض کنید که شصت کیلو را هفتاد کیلو را بر مى‏دارید اگر مشا ان موقع از توى رختخوابتان در آورند چند کیلو هستید صد و بیست کیلو هفتاد کیلو که خودتان هستید شصت کیلو هم مى‏شود صدو سى کیلو نه همان هفتاد کیلویى یک مثقال هم اضافه نمى‏شود حالا بند کردید که عیب ندارد ولیکن اضافه خودتان فرمودید.

[۱] – سوره آل عمران( ۳) قسمتى از آیه ۳۷

[۲] – سوره اعراف( ۷) آیه ۱۲۰

[۳] – سوره اعراف( ۷) ذیل آیه ۱۱۷

[۴] – سوره طه( ۲۰) ذیل آیه ۶۶

[۵] – سوره آل عمران( ۳) قسمتى از آیه ۳۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن