جلسه ۲-۱۳۱ درس فلسفه، کتاب اسفار
۲- ۱۳۲
مطلب مرحوم آخوند در مسأله جواب از اشکال بر کفایت ذات واجب جمیع صفات کمالیه را که دو اشکال بر این قضیه وارد کردهاند این بود: گرچه ممکنات بالنسبه به ذاتِ واجب داراى امکان فقرى و امکان ذاتى هستند امّا از آنجایى که نفسِ وجودات خارجى و اعیان خارجىِ ممکنات به عنوان ظلّ و سایه هستند و وجود آنها فقط وجود ربطى با ذاتِ حّق است و وجودى غیر از وجودِ مبدأ قابل تصورّ نیست و به عبارت دیگر هویّتِ مستقلهاى در قبال ذات واجب ندارند بنابراین با توجه به این مسأله؛ وجود آنها در خارج بواسطه تدلّى و اتکاء بر واجب، وجود آنها هم واجب است. و وجوب از دو ناحیه به آنها افاضه مىشود. یکى از ناحیه علّت، که اصل هویّت اینها را مىسازد و به آنها تکوّن مىبخشد چون معلول از ناحیه علّت واجب مىشود و به واسطه علّت موجود مىشود و وقتى که علّت او واجب بود معلول او هم واجب خواهد بود این وجوب را وجوب بالغیر مىنامیم یعنى از ناحیه غیر وجوب به آنها عنایت شده است، واجب دوم بالقیاس الى الغیر است یعنى وقتى که معلول را در مقایسه با علّت لحاظ مىکنیم به این که هویتش از ناحیه علّت آمده است کارى نداریم به این کار داریم که از نقطه نظر عنوانِ علیّت و معلولیّت این دو عنوان را اگر ما مّد نظر قرار بدهیم- اگر از نظر عرفى بخواهیم مثالى بزنیم در باب متضایفین وجوب هر کدام وجوب؛ بالقیاس الى الغیر است یعنى اگر بخواهد این باشد دیگرى هم باید باشد و در مقایسه با دیگرى این هم باید باشد در حالتى که یکى از اینها علّت براى دیگرى نیست. مثل فوقیّت و تحتیّت مىماند یا یک مثال عامیانه ترى من باب مثال میخ و چکّش وقتى نجار بخواهد یک تختهاى را به تخته دیگرى وصل کند احتیاجى به دو ابزار دارد یکى میخ است که این چوب را بر آن چوب متصّل کند و یکى هم به چکّش است تا اینکه آن میخ را بکوبد الآن عنوان میخ با عنوان چکش وجوب بالقیاس الى الغیر
دارند هستند این امثال، مثال عامیانه است نمىخواهم بگویم که واقعاً واجب هم این طور است، واجب آن است که بین آنها ربط وثیق باشد و یک التزام وجودى باشد امّا از نظر مثال براى روشن شدن قضیه، میخ معلول چکش نیست و چکش هم علت براى میخ نیست و بالعکس، ولى از نقطه نظر زمان استفاده و زمان به کارگیرى این میخ یا چکّش تصوّر نمىشود کرد چکشِ بدون میخ را و میخ بدون چکش را؛ این را مىگوئیم وجوب بالقیاس الى الغیر یعنى وقتى غیر را با او مقایسه مىکنیم مىبینیم که این واجب است در هنگامى که او وجود دارد یا او واجب است در هنگامى که این وجود دارد، در ما نحن فیه وقتى که این دو عنوان علیّت و معلولیّت را ملاحظه مىکنیم مىبیینم که تحّقق عنوان علّیت در خارج بدون معلول مستحیل است و همین طور تحّقق عنوان معلولیّت بدون علّتِ خارجى، این هم مستحیل است این را مىگوئیم وجوب بالقیاس الى الغیر یعنى معلول در مقایسه با علّت در مقایسه با معلول واجب است، علّت هم واجب و ضرورى است، این موجودات در مقایسه با مبدأ و وجود حّق، وجوب بالقیاس إلى الغیر دارند. یعنى همان طورى که ذات متعال واجب است و به لحاظ جنبه اراده و مشیتش علّت براى اشیاء هست پس اشیاء هم باید ضرورى الوجود باشند والّا انفکاک معلول از علّت لازم مىآید. این وجوب بالقیاس الى الغیر و وجوب بالغیر هر دو به این شیىء خارج افاضه مىشود و از آن جایى که اوصاف فعلى مثل خالقیّت و رازقیّت و افاضه و امثال ذلک اینها از وجوب انتزاع مىشود پس این اوصاف براى ذاتِ واجب، واجب خواهد بود چون ذاتِ واجب اقتضاى معلولیّت را مىکند و ذاتِ واجب اقتضاى اتّصاف به علیّت را مىکند پس این اوصاف از غیر که به واجب عنایت نشده، خود واجب است که خودش را دست کارى کرده تا اینکه خالقیّت را براى خودش تحصیل کرده است کسى نیامده به واجب عنایت کند منتها یک وقتى شما واجب را در حال سکون و رکود مىبینید یک وقت شما واجب را در حال فعل و انفعال مىبینید
واجب اوصافى دارد که در هر حالى بر واجب ثابت است حالا چه کارى بخواهد در خارج انجام بدهد به عبارت دیگر اوصاف فعلى داشته باشد یا نداشته باشد؛ مثل علم و حیات و قدرت و مشیّت، یک اوصافى هستند که این اوصاف اوصافى نیست که آرام بنشیند یک اوصافى است که مرتّب در حال بالا و پائین کردن و کم و زیاد کردن است. این اوصاف هم مال واجب است نه اینکه این اوصاف از غیر براى او آمده باشد منتهى اوصافى است که جنبه واسطى دارد- این ما حصل کلام آخوند بود با توضیحاتى که عرض شد- بعد ایشان مىفرمایند عجب از شیخ است که- ایشان با شدّت تورعى که در این علوم دارد، بر این که موجودات بالنسبه به ذاتِ حّق جنبه وجوب دارند بالنسبه به ذاتّ حّق، و ذات حّق تکوّن و تعیّن موجودات را اقتضاى ذاتى دارد- چطور ایشان واجب را در مقایسه با خلق امکان بالقیاسگرفته است و گفته، همان طورى که امکان ذاتى براى ذات واجب محال است امکان بالغیر هم در هر حالى چه براى ذات واجب چه براى غیر ذات واجب محال است، ولى در عین حال واجب امکان بالقیاس الى الغیر داشته باشد یعنى وقتى شما واجب را لحاظ مىکنید غیر را هم لحاظ مىکنید چون غیر، امکان ذاتى دارد و نتیجه، تابع اخَصِ مُقدمَتَین یا مقدمات است اگر وصفى را بخواهیم از ارتباط واجب با ممکن انتزاع کنیم، چون واجب وجوب ذاتى دارد ما نمىتوانیم بگوئیم که این وجوب ذاتى نسبت به ممکنات هم اعمال خواهد شد بلکه در این جا وجوب ذاتى را براى ذات واجب به جاى خودش محفوظ نگه مىداریم و مىگوئیم این اوصافى که موجب کمال شماست، از شماست و کارى به آن نداریمو و از یک طرف اوصافى را در ارتباط با خلق براى واجب ثابت مىکنیم که همان؛ امکان بالقیاس الى الغیر خواهد بود یعنى واجب در لحاظ با شیىء خارج ممکن است یعنى اتّصاف واجب به خالقیّت این اتّصافش بالامکان است نه بالضروره، چون ضرورت تقدم ازلى را اقتضا مىکند و چون در مرتبهاى واجب قابل تصوّر است که در آن مرتبه خالق
نبوده است پس اتّصاف مبدأ به خالقیّت در آن مرتبه ربوبى؛ بالامکان است نه بالفعل، نه بالضروره، نه بالوجوب این کلام مرحوم شیخ ابن سینا بود، که آخوند بر او اعتراض دارد.
عرض ما این است که با بیان مرحوم آخوند اشکال به ابن سینا وارد نمىشود جواب اشکال ابن سینا به حال خودش محفوظ است به جهت این است که اشکال در این است که آیا اتّصاف واجب به خالقّیت در مرتبه حماقِ ذات و مرتبه ربوبى آیا فعلّیت دارد یا ندارد اگر مىگوئید فعلّیت دارد پس چرا مخلوقى در مرتبه ربوبى ندارد و اصلًا چرا مخلوقى در آنجا وجود ندارد فقط ذات است و غیر از ذات چیزى در آن جا وجود ندارد فرض کنیم بر اینکه مبدئات در ازل وجود داشته باشند در عالم طبع و کون و فساد و عالم اعیان به عبارت دیگر عالم مشاهده و شهادت در آن جا که اشیاء متدرجاً تکوّن پیدا مىکنند نیستند و بعد هست مىشوند نسبت به اینها چه جنبهاى موردِ لحاظ قرار مىگیرد.
بعضى ها این آیه شریفه- فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ)[۱] و این آیاتى که دلالت بر علم مىکند به دست و پا افتادهاند و خواستهاند از نقطه نظر اجمال و تفصیل مطلب را حلّ کنند و آیه را تفسیر کنند که چرا خداوند شما را اختبار و امتحان مىکند براى اینکه صادق را از کاذب و منافق تشخیص بدهد اگر بخواهد تشخیص نباشد و به واسطه امتحان که یک فعل خارجى است این علم پیدا بشود این که اثبات جهل در ذات ربوبى است و این عین جهل است این را مىگویند مقام تعیّن خارجى این مقامِ تفصیل منافاتى با جهل ندارد و این علم جنبه تحّقق خارجى اشیاء است و این طور مثال مىزنند اگر یک شخصى دارد حرکت مىکند و شما مىدانید که آن شخص اعمى است و این مسیرى را که دارد مىرود
منتهى به یک جویى یا چاهى مىشود و چون تعمى این جوى را نمىبیند لامحاله در آن جوى سقوط مىکند. اگر از شما بپرسند قسم هم مىخورید که الآن بعد از ده ثانیه، پانزده ثانیه در این جوى سقوط مىکند ولى هنوز یک علم وجدانى برایتان پیدا نشده و این متوقف است بر اینکه این اعمى سقوط کند و با چشمتان سقوطش را ببینید در حالى که این علم را در مرحله اول که یقین هم بوده داشتید یعنى یقین داشتید که بالأخره ده ثانیه بعد سقوط مىکند و خواهى نخواهى یقین دارید که از اختیارش بر نمىگردد و انصراف پیدا نمىکند یا اینکه نیرویى این را جلو مىبرد و این نیرو، نیروى برق است یک چیزى است که همین طورى دارد مىبرد و بالأخره سقوط خواهد کرد این را مىدانیم اما این که سقوط وجدانى براى شما شده باشد هنوز برایتان پیدا نشده است مگر بعد از تحّقق، این مقدار ناشى از جهل ما نسبت به تکوّنِ اعیان است چون ما نسبت به یک کَون، جاهل هستیم و نسبت به عینِ خارجى جاهل هستیم به همین مقدار مرتبه یقین در ما تفاوت دارد امّا در ذات پروردگار چگونه قابل تصور است پروردگار متعال از نقطه نظر فعل و انفعال در ذات خودش آیا به این نحو است، آیا مثل ما مىماند، که یک نقطه خلأ و جهل حتى بسیار بسیار ظریف و بسیار بسیار قلیل وجود دارد که آن نقطه خلأ و جهل؛ به واسطه تکوّنِ اشیاءِ خارجى باید رفع شود. آیا این طور است؟ مىگوییم این عینِ اثبات جهل است نسبت به پرودگار و چطور ممکن است ما تصور یک هم چنین مطلبى را بکنیم. پس این معناى (لیعلم) را اگر نخواهیم این طور معنا کنیم باید بگوئیم این مسأله در مقام علم نسبت به بقیه مىباشد یعنى خدا مىخواهد بنمایاند تا اینکه به مرحله بروز در بیاید نه اینکه به مرحله بروز در آمدن، موجب تغییر و تبّدل و فعل و انفعال در ذات ربوبى باشد ذات ربوبى جاى نقص ندارد تا اینکه تکوّن خارجى؛ رفع نقص بکند این از یک ناحیه، پس مشکل خارجى به این کیفیّت حلّ شد و آن اینکه، مقام بسط و مقام اجمال را ما مشاهده مىکنیم امّا آن کسى که
خودش علّت؛ براى تکوّن اشیاء هست و آن علتى که خودش مُفیض براى وجود هست در آن جا نقص راه ندارد در آن جا همه چیز به مرحله ثبوت هست یعنى تمام سلسله علّت در آن جا به مرحله ثبوت واقع شده و آن جا قرار دارد منتهى لازمه این علیّت در عالم ماده این است که زمان به خود بگیرد به عبارت دیگر الآن علیّت انجام گرفته است لازمه اش اینست که این یک زمانى بر او بگذرد تا اینکه تکوّن خارجى پیدا بکند چون معلولش معلول مکانى است چون معلولش معلول مجرد است مثل اینکه کلید کارخانه برق در آن طرف دنیا هست در افریقا، در استرالیا کلید برق را مىزنند بعد از یک مدتى لامپى که در اینجا هست روشن مىشود گرچه فاصله سرعت برق، سیصد هزار کیلومتر در ثانیه است و به مجرد اینکه این کارخانه کار بکند این باید روشن بشود حالا اگر سرعت برق هزار کیلومتر در ثانیه بود اگر الآن توربین ها شروع به کار کرد و الکتریسیته تولید کرد از این جا؛ تا آن جا بیست هزار کیلومتر فاصله ما تا محل آن کارخانه است باید بیست ثانیه طول بکشد تا اینکه این جریان به قم برسد در عرض این بیست ثانیه آیا علت براى این کهربا وجود دارد یا ندارد؟ علّت وجود دارد و کارخانهاى که این توربینش را راه انداخته است و برق را تولید کرد کنار نشسته است، یعنى بر فرض که کار نمىکرد برق به اینجا مىرسید گرچه برق متناوب است باید دائماً در حال حرکت و گردش باشد این برقى که الآن تولید کرده بعد از بیست ثانیه به ما مىرسد چون این ماده یک مسیرى را باید عبور کند تا به اینجا برسد اما نه اینکه در این مدت بیست ثانیه اصلًا کارخانهاى وجود ندارد و علتى وجود ندارد، علت دارد منتها براى این که برق به ما برسد باید بیست ثانیه طول بکشد.
یک وقت مىگویند آقاى بروجردىصحبتمىکرد و صدایش یواش بود و آنهائى که عقب نشسته بودند نمىفهمیدند دائماً ازآن عقب مىگفتند آقا صدایتان نمىرسد، ایشان گفتند صبر کنید بلند شود به شما هم مىرسد.
حالا این برق بیست ثانیه طول مىکشد و باید این مسیر را طى کند و ادامه بدهد تا به ما برسد، و این به جهت ضعفى است که در عالم طبع و عالم ماده است و به جهت قصورى است که در عالم طبع و ماده است و از تکوّن دفعى، قاصر است اما اگر بنا را بر این گذاشتیم که همین عالم طبع و عالم ماده به صورتى بشود که تمام خصوصیات موجده و موجبه او از قانون زمان و مکان بیرون بیاید شما تمام خصوصیات همین ماده را دفعه واحده و به لحاظ واحد مشاهده مىکنید دیگر در آنجا عالم بَسطى وجود ندارد دیگر در آنجا عالم اجمالى وجود ندارد، یک عالًم و یک مرتبه بیشتر نیست لذا وقتى خدا مىخواهد حضرت آدم را خلق کند ملائکه از پروردگار سؤال مىکنند که چرا تومىخواهىآدم را خلق بکنى مگر نمىبینى که در زمین دارند فساد مىکنند این ملائکه به چه مسألهاى وقوف پیدا کردند وقتى هنوز خلقى نیست که جنگ و دعوائى در پى داشته باشد بنابراین سؤال ملائکه هم نابجا است ملائکه از نقطه نظر جنبه علمى که جنبه علّى تکوّن اشیاء است نسبت به اینها اطلاع پیدا کردند یعنى وقتى که نظر مىکنند نه اینکه فقط صورت اینها را ببینند یعنى خدا به اینها یک فیلمى نشان مىدهد ببینید در زمین اینها با هم جنگ مىکنند موشک به طرف هم پرتاب مىکنند، هواپیماها بمب مىاندازند این بشر این طورى است نه، اصلًا حضورِ آن موشک را اینها احساس مىکنند حضورش را مىبینند حضور جنگ خارجى را مىبینند و فیلم تماشا نمىکنند خدا آن جا آپارات ندارد که بردارد فیلم بگذارد تا اینکه این ها پاى پرده سینما بنشینند آنجا عالَم، عالمِ حجاب و ستار نیست آن وقت اگر قرار باشد بر اینکه آن ملائکه بخواهند بر همه ما اطلاع پیدا کنند قضیه چه مىشود خوش به حال آنها، دیگر هیچ حجاب و رادعى هم که ندارند و آن جا هم که عالم مجردات هست و یک مرتبه حاحب و ساتر دیگر نیست پس آنجا همه مسائل همیشه آنجا است خلاصه اگر فیلمى هم هست دیگر بدون سانسور مىباشد ظاهراً شما فکر این را کردهاید این ملائکه اى که مُوکّل بر ما
هستند و یکى طرف چپ هست و یکى طرف راست این قضیه چه مىشود.
سؤال: تا طرف مشغول شود آنها هم مشغول مىشوند؟
جواب: بله! آنجا آن حرفها دیگر نیست قبح و حسن نسبت این حسن و قبح مال اینجا است امّا چرا آنجا این حرف ها نیست چون در آن جا دیگر شهوت غریزه نیست
سؤال: قبح و حسن هم دیگر در آن جا نیست
جواب: قبح و حسنش روى معنا است نه اینکه روى شهوت باشد روى جنبه معنا و روحانیت و تکدّر است اگر عمل، عمل شرع باشد مستحسن است و اگر غیر شرعى باشد، آن قبیح است امّا بر خود نفس عمل، حسن و قبح تعلق نمىگیرد یعنى نفس عمل نه آن نیتى که مترّتب عمل بر است
عمل فى حد ذاته
نه مستحسن نه قبیح است
سؤال: بعضى از آقایان قائل، به عدم حسن و قبح ذاتى اشیاء هستند؟
جواب: بله، خود شیىء فى حد نفسه از باب اینکه تمام افعال همه آثار وجود هستند و وجود خیر محض است لذا نفسِ خودِ شیىء خیر محض است نفس خود فعل، از حیث وجود اما از حیث ترتّب عنوان مترتّب بر آن نیتى است که این عمل در خارج انجام گرفته است.
سؤال: پس مىتوانیم یک قاعده کلى اتخاذ کنیم که هیچ فعل حسنه و قبیح نداریم الّا به ترتّب عنوان؟
جواب: بله
سؤال: پس در این صورت به عوامل مختلفى بستگى دارد تا عنوان هاى حسن و قبح بر او عارض بشود
جواب: بله
سؤال: آقاى مطهرى و امثال ایشان قائل به حسن و قبح ذاتى بعضى از افعال هستند و این مثل قول اشاعره خواهند شد چون اشاعره اعتقادى به حسن و قبح ذاتى ندارند
جواب: ذاتاً افعال از باب آثار وجود هستند یعنى ما من فعل الّا اینکه آن فعل به لحاظ آن هدف و غایتى که آن فعل براى آن غایت به وجود مىآید مستحسن مىشود شما صدق را بگیرید، صدق حسن ذاتى دارد یا ندارد؟ خود صدق عبارت است از انطباق یک کلام با واقع، انطباق کلام با واقع یک مطلب است امّا آن کلامى را که شما از دهان بیرون مىآورید این یک مطلب دیگر است آن کلامى را که شما از دهان بیرون مىآورید ما روى او بحث مىکنیم نه روى انطباقش با واقع و عدم انطباقش یعنى این زبانى که الآن دارد مىگردد نه چیز حسنى است و نه چیز قبیحى، اگر به نیّت القاء خلاف و لو اینکه کلام منطبق با واقع است بگردد این القاء متصّف به قبح مىشود و لو اینکه کلام، کلام حسن باشد امّا این کلامى که در زبان مىگردد به نیّت اصلاح ذات البین باشد و لو اینکه منطبق با واقع نباشد متصّف به حسن مىشود بنابراین از صدق که ما دیگر معیار و قانون بطّىتر که نداریم ولى مىبینیم که صدق به نفس الفعل خارج نمىگویند به آن عنوانى مىگویند که آن عنوان به فعل خارجى تعلق گرفته است پس ما روى نفس فعل صحبت مىکنیم خود آن فعل فى حد نفسه در خارج است.
حتى سَر بریدن امام حسین مثلًا چاقو چیز خوبى است و آن عملى که به واسطه چاقو در خارج انجام مىگیرد یک عمل قطع است آن عمل قطع که اشکال ندارد انسان با همین چاقو سَر فاسق و سر فاجر را هم مىبرد حالا سر امام را هم مىبرد. پس نفس الفعل یعنى عمل خارجى، عمل خارجى که چیزى نیست من الآن دستم را ان طورى حرکت بدهم اگر چاقو دستم بود پایم را مىبرید این نه مستحسن است نه قبیح است. بله! عناوینى که بر این بار مىشود چون امام
حسین (ع) فرزند رسول خداست، چون امام است، چون موجب قطع یک حیات است، چون موجب رفع برکات است، این عناوین جنبه حسن و قبح به عمل خارجى مىدهد حالا اگر کسى واقعاً برایش تبدّل موضوع بشود امام را خیال بکند که یک آدم نعوذ بالله شخص مهدور الدمى است و به قصد قربت بیاید سر امام را ببرد مثلًا فرض کنید که امام در میان شب یک جایى مىرود این خیال مىکند که یک سارقى آمده است و براى دفع سرقت چون خانهاش را چند شب دزد زده خیال مىکند امشب هم آمده این هم تیر و کمان بر مىدارد سارق را بزند حالا نگو امام داشته از کنار خانه این رد مىشده است اتفاقاً تیر به امام مىخورد حالا این را مواخذهاش مىکنند، عقابش مىکنند نه، حتى به او هم مىگویند بارک الله این قدر جرأت داشتى، از بیتت دفاع کردى، از مالت دفاع کردى کار خوبى هم انجام دادهاى
سؤال: داستانى نقل مىکنند که ملاهادى سبزوارى یک شخصى را کشته بود و خودش متوجه نبوده است ملا هادى گفته بود بزرگى مىگفت اگر نفست پاک بود در خارج این عمل از تو صادر نمىشد این حرف درستى نباید باشد؟
جواب: نه، اولًا این حرف نمىشود درست باشد، ثانیاً: خبائث باطن هم یک مطلبى است که شاید ما نتوانیم ا این طور بپذیریم که تمام اشیاء بر این منوال هست خیلى از اوقات است بر اساس اشتباه؛ صرفاً یک اشتباه و یک خطا است که موجب این مسائل خواهد شد وقتى که ما قانون عقلى را در یک مورد سارى و جارى بدانیم دیگر آن قانون عقلى قابل سریان و جریان در همه جا است.- حَکمُ الأمثَال فى مَا یجُوزُ وَ فِى مَا لا یجُوز وَاحِدٌ- اگر خطا در یک مورد باشد و بر اساس خطا؛ در امر بسیطى، بدون اختیارِ یک شخص امرى در خارج تحّقق پیدا بکند شما آن خطا را در افعال دیگر و در موارد دیگر گسترش بدهید این جوابى است که به واسطه این جواب ما مىتوانیم جواب بدهیم.
و او این است که تمام اشیاء در علم ربوبى به عنوان معلول به نحو بسط
تحّقق دارند لو فرض بر اینکه شخصى این مطلب را قبول نکند، و تسلیم نشد و قائل شد بر اینکه اشیاء درعالم اعیان تدریجى الحصول هستند و این حرف هایى که شما مىزنید که اینها همه در ازل به نحو بسط وجود داشته اند ما این حرف ها را از شما نمىپذیریم و خلاصه قائل به تحّقق اعیان در علم ربوبى و در عالم علیّت نیستم اگر شخصى این مطلب را گفت حداقل علیّت براى این معلول ها را آن علیّت که مشیّت حّق است که خواهد پذیرفت یعنى در این که این معلول ها و این اشیاء در خارج انقطه را از شما نمىپذیریمو خلاصه قائل به تحقق اعیان در علم ربوبى و در عالم علیّت نیستم. اگر شخصى این مطلب را گفت حداقل علیّت براى این معلولها را که آن علیّت؛ مشیّت حق است را خواهد پذیرفت یعنى در این که این معلولها و این اشیاء در خارج از نقطه نظر معلولیّت انتسابِ به علت دارند و آن علت به مشیّت حّق برمىگردد و در مشیّت جنبه فعل و انفعال معنا ندارد بلکه فعلّیتِ مطلق است و آن مشیّت و اراده در ذات ربوبى است گرچه معلول اینها بعد پیدا بشود به واسطه این که این معالیل در عالم زمان و مکان هستند ولى اصل و مبدأ اینها در همان ذات ربوبى به نحو اجمال وجود دارد و خالقیّت و رازقیّت و تربیت و تمام آن چه که در این عالَم خداوند متعال نسبت به موجودات لحاظ مىکند به نحو اجمال در عالم علّیت در مرتبه مشیّت و اراده حّق وجود داشته است پس خالقیّت به آن لحاظ از ازل براى پروردگار بوده، اراده از ازل بوده، افاضه از ازل بوده، تربیت از ازل بوده، رزق از ازل بوده تمام اینها از ازل بوده به جهت اینکه لا محاله وجود اینها در خارج مخلوق هست حالا اگر مخلوق در خارج نباشد ولى این جنبه خالقیت به علیّت برمىگردد چون خالقیت یعنى خلق یعنى علّت بیاید خلق کند و بحث این است که وقتى اراده حّق بر خلق اشیاء تعلق گرفت دیگر دفتر بسته شد و این دفتر را دیگر کسى باز نمىکند و خداوند متعال تربیت این معلول را و افاضه اش را و رزقش را، همه را در این دفتر نوشت و بست و کنار گذاشت این
دیگر جفّ القلم شد بنابراین همان جهت خالقیّت و رازقیّت و اوصاف فعلى به جنبه علیّت اینها از نقطه نظر علیّت براى حّق ثبوت دارد گرچه از نقطه نظر وجود خارجى آن خلق خارجى در عالم طبع انجام نگرفته باشد ولى این خالقیّت به حال خودش هست به جهت اینکه معلولش لامحاله هست و دیگر معلول او جنبه انتظار ندارد تا اینکه امکان بر او بار بشود آیا در خارج این مخلوق ممکن است بیاید یا نه؟ دیگر امکان معنا ندارد دیگر وجوب است چون اراده و مشیّت حّق واجب است و اراده و مشیت بر معلولى تعلق گرفته است و لو اینکه معلول، معلولِ بعد باشد ولى بالاخره واجب است خب واجب؛ واجبى است که الان هم نیست ولى بعداً مىآید بالاخره واجب است. آن امکانى الآن موجب وهن و نقص و جهل در ذات حّق است که تعلق او به ممکن خارجى جنبه انتظار داشته باشد یعنى ممکن است که در خارج بیاید و ممکن است در خارج نیاید آن وقت اتصافِ مبدأ به این عنوان به لحاظ آن حال انتظار بالامکان مىشود ولى اگر آن عنوانى که در خارج است قطعاً خواهد آمد- ولو الآن نیامده- او متصّف به ضرورت است، متصّف به ضرورت است و به لحاظ انتساب به علت مىگوید هَذا وَاجِبٌ منتهى الآن هست نه اینکه الآن نباشد ولى این زیدِ ده سال پیش واجب است چه فرق مىکند من بگویم این زیدى که الآن جلوى من نشسته واجب الوجود است یا اینکه بگویم زیدى که ده سال دیگر متولد مىشود اگر قطعاً بدانم واجب است آن دیگر ممکن الوجود نیست، بلکه واجب الوجود است منتهى الآن نیست ولى بحث در این است که در ظرف مکان و در ظرف زمان زید لامحاله خواهد آمد درست مثل این است که فرض کنید الآن کلید کارخانه را زدند و کارخانه برق که در آن طرف دنیا است برق آن بعد از بیست ثانیه دیگر لامحاله خواهد رسید و هیچ چیز هم نمىتواند رادع و مانع بشود. کلید یک فرستندهاى را آن طرف دنیا زدند بعد از بیست ثانیه من باب مثال موج به این رادیوى ما خواهد رسید و صداى این آقا در مىآید یا مثلًا یکى
مىخواند این که بعد از بیست ثانیه صدا به این جا مىرسد ما مىتوانیم بگوئیم که وصولِ صوت به این نقطه بالضروره است و دیگر بالامکان نیست گرچه فى حد ذاته امکان ذاتى بر او بار است امّا از نقطه نظر خارج وجوبِ علیّت در عالم خارج براى این محّقق است پس حالت انتظار و حالت امکانى، حّقِ متعال نسبت به اشیاءِ خارجى ندارد بلکه اشیاء خارجى واجب الوجود هستند. خداوند متعال هم نسبت به آن اشیاء خارجى خلاقیّت و …. دارد و چون علّت واجب است اشیاء خارجى هم بالقیاس به آنها واجب بالقیاس هستند پس از این نقطه نظر اشکالى وارد نمىشود یعنى بر فرض که وحدتِ عالمِ اجمال و بساطت را ما قبول نکنیم باز نسبت به اتصاف حّق بر این اوصافِ فعلى خارجى وجوب حمل مىشود و امکان در آن جا حمل نمىشود
سؤال: اینکه در قرآن هست (ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا) اگر آن نشود چرا درخواست مىشود (لا تواخذنا إن نسینا او اخطانا- چرا از خداوند در خواست مىشود.
جواب: خب این مواخذه حتى نسبت به امم گذشته هم همینطور است معنا ندارد که نسبت به امم گذشته اگر شخصى یک خطایى کرد یا یک چیزى فراموش کرد خداوند عادل است و ما این آیه و این حدیث رفع را به مقتضاى عدالت پروردگار در خارج ثابت مىدانیم نه به مقتضاى جنبه مثلًا جداى از جنبه عدالت جنبه رحمت و لطف و امثال ذلک نه ما الآن به جهت عدالت مىدانیم یعنى
اگر قرار باشد خداوند بخواهد بر خطا یک شخصى را مواخذه کند ما خدا را ظالم مىدانیم مسأله امتنان نیست چون خطا در اختیار انسان نیست مثل این که فرض کنید شخصى که خواب باشد نمازش قضا بشود خدا عقابش بکند این بدون برو، برگرد ظلم است یا اینکه فرض کنید بین کسى که بزرگ است و نمىتواند یا رضیعاست و نمىتواند هر دو نمىتوانند پس باید فرض کنید که بر تمام فعلى که
رضیع انجام نمىدهد باید خدا عقابش کند معنى ندارد این ظلمِ بیّن است حالا در بحث لا یطیقون و ما لاطاقه لنا، طاقت را مىتوانیم از باب لطف بگیریم یا اینکه منظور از طاقت این است که نیرو و قوه انسان تمام بشود،
که داریم- و على الذین یطیقون فدیه طعام- آن کسانى که نمىتوانند روزه یگیرند یعنى روزه آنها با طاقت آنها برابرى مىکند نه اینکه نمىتوانند، توان دارند ولى وقتى که غروب مىشود دیگر نعششان روى زمین مىافتد خدا در این جا از باب لطف یک مقدارى نسبت به اینها امتیاز مىدهد مىگوید روزه براى کسى است که بتواند کارهایش را هم انجام بدهد این طور نیست که وقتى روزه تمام مىشود جنازه طرف هم روى زمین بیافتد گرچه این اشکالى ندارد خدا مىگوید من خدا هستم و از شما این تکلیف را مىخواهم د از جنگ که بالاتر نیست جنگ کشته شدن است مىگوید من یک روزه اى را مىخواهم که شما مثل مرده بیافتید این اشکال ندارد این طاقت از باب لطف است امّا خطا و نسیان و اضطرار اینها چیزهایى است که اصلًا با عدل خدا منافات دارد چه فرق مىکند یک بچه یک ساله بیاید یک امرى را انجام بدهد که ما اصلًا همه افعال بچه را خطا مىدانیم علم بچه هم خطا است سهو است و علم الصبى سهوٌ، یا اینکه یک انسان بزرگ پنجاه ساله مىبینید یک خطایى هم انجام داده است و تقصیر ندارد یا اینکه از روى جهل یا از روى نسیان فراموش کند نسیان، نسیان است خب نسیان چیزى نیست که نمىداند.
دیشب رفتیم حجره آقاى طاهرى با آقاى آسید محمدرضا و آقاى امین گفتیم که شب مىآئیم آنجا یک دیدنى کنیم رفتیم آنجا سر سفره نشسته بودیم اینها همه مقدمه حالت فناست نسبت به خودم که عرض مىکنم اینها ظاهرا تجرد و فنا است حالا آقا خودش آمده دعوتمان کرده است بعد از سفر از اصفهان هم آمده بودند پیش ما و خیلى تشکر کرده از اینکه ما یک چیزهایى گفته بودیم بعداً به او گفتیم که اگر انشاء الله عیالت را آوردى اینجا خانهات مىآییم. سر سفره نشستیم
گفتم آقا از اخوى تان چه خبر تازه ازدواج کرده است دیدم این به من با تعجب نگاه مىکند بعد گفت آقا ایشان که دو سه تا بچه دارد گفتم اینها مال فناست آدم یادش مىرود نباید انسان با هر کسى که حرف مىزند یک دفترچه یادداشتِ کامپیوتر در آورد و بزند و خصوصیاتش را اول نگاه کند. این مسائل همه فقط از باب عدالت است آن چه که هست این است که ممکن خطا و نسیان باشد براى رفع این خطا و نسیان یک مسألهاى و یک جهتى از جهات بر انسان فوت بشود خداوند متعال یک تکلیف شاقّى را یا یک تکلیف اضافى را بر این اساس بر انسان بیاورد حالا که انسان یک خطایى را مرتکب شد خدا بگوید حالا که این خطا را مرتکب شدى این عمل را باید انجام بدهید اینِ عمل ظلم نیست؟ مثل سایر تکالیفى که خدا از انسان مىخواهد فرض کنید شما یک جایى مىروید، یک مرتبه شاخه درخت در چشمتان مىرود شاخه درخت که در چشمتان رفت بالاخره باید بروید و عمل کنید این که د یک مسأله طبیعى است یا اینکه فرض کنید دارید آش مىخورید؛ خانمتان برایتان آش درست کرده به اندازه یک مشت ریگ هم در غذا ریخته است بالاخره این سنگ مىرود زیر دندان و باید بروى پیش ایشان چاره اى ندارى مسائل خطا و نسیان خارجى یک تبعاتى را دارد فرض کنید یک خطایى کردید حالا از نقطه نظر چه ضمان چه غیر ضمان چه امثال ذلک این ربنّا لا[۲] این مواخذه به این جهت برمىگردد که خدایا عملِ مترّتب بر این نفس خطا را بر ما بار مکن آنچه که در امم گذشته مىکردى کسى که خطا مىکرد، این قدر باید کفاره بدهد البته ما درخود خطایش هم داریم در خود حج خیلى از کفارات به خطا برمىگردد امّا اینکه این خطا موجب عقاب بشود این نیست و این خلاف عدالت است معنى ندارد یا اینکه بر خطا و نسیان یک نقایصى متوجه انسان بشود که خدا به خاطر آن نقایص بالأخره
بخواهد در عالم قیامت یک خرده مثلًا آدم را بخواهد بپیچاند و در یک ضیقى قرار بدهد تا مواخذه کند خدا مىگوید ما از باب لطف این را برداشتیم تکویناً بر خطا و نسیان از نظر نفسى چیزى متوجه شما نشود.
[۱] ۱- سوره العنکبوت( ۲۹) ذیل آیه ۳.