جلسه ۱۲۹ درس فلسفه، کتاب اسفار

۱۲۹

بسم الله الرحمن الرحیم‏

وربما یقال فیه أن هذا الحکم منقوض بالنسب و الاضافات اللاحقه لذات المبدأ تعالى لجریان الحجه المذکوره فیها فیلزم أن یکون تلک الإضافات واجبه الحصول له تعالى بحسب مرتبه ذاته بلا مدخلیه الغیر فیها و أن یمتنع تجددها و تبدلها علیه مع أن ذات الواجب غیر کافیه‏

بحث دراین محور دور مى‏زد که واجب الوجود اگر قرار باشد بر اینکه ذاتش کافى نباشد براى تحقّق صفات کمالیه و اتّصاف به صفات کمالیه دو محضور در این‏جا پیش مى‏آید محضور اول اینکه اگر لحاظ لا بشرط باشد در ذات واجب الوجود یعنى ما واجب الوجود را لا به شرط از صفات کمالیه لحاظ کنیم در عین حال صفات کمالیه را براى واجب الوجود موجب کمال بدانیم در این صورت لازم مى‏آید تخلّف علت از معلول و اگر ما این واجب الوجود را من حیث وجوده ملازم با شرطى بدانیم که آن شرط از خارج افاضه مى‏شود بر ذات واجب الوجود، پس وجود واجب مشروط است به یک وصفى که آن وصف باید از خارج بیاید پس وجود واجب از وجوب ساقط و به مرحله امکان ذاتى تنزّل پیدا مى‏کند. این محضوراتى بود که در این بحث مطرح شد.

نتیجه مطالبى که مرحوم آخوند تا اینجا فرمودند

نتیجه مطالبى که مرحوم آخوند تا این جا فرمودند این بود که هر وصف کمالى که شما براى ذات واجب فرض کنید یا هر وصفى که موجب نقصان واجب الوجود شود مانند جسمیت، مانند جهل، مانند عدم افاضه، مانند عدم انعام، مانند عدم تعیّن که اینها اوصافى هستند که وجود آنها که جسمیت، مادیت، تعیّن، ماهیت، ماهویت داشتن و امثال ذلک امکان، وجود اینها موجب نقص براى ذات واجب الوجود خواهد شد. خب پس عدم اینها این واجب است بالضروره الأزلیه براى‏

ذات واجب الوجود هر وصف کمالى یا عدم هر وصف تنقیصى براى ذات واجب الوجود مقتضاى ذات اوست یعنى ذات او اقتضاى همچنین وصفى را مى‏کند بدون مدخلیه الغیر. چطور ما در اوصاف ماهوى یک شى‏ء مى‏گوئیم که خود ماهیت اقتضاى این وصف را مى‏کند بدون مدخلیت غیر، چطور اربعه اقتضاى زوجیت را مى‏کند بدون مدخلیت غیر، چطور مثلث اقتضاى زوایاى ثلاثه را مى‏کند چه این مثلث در خارج موجود باشد یا در خارج موجود نباشد، نفس تصوّر مثلث اقتضاى ثلاثِ زوایا را براى مثلث مى‏کند در مرتبه ماهیت منتهى فرقش این است که با واجب الوجود چون ماهیت دیگر ندارد معنا ندارد که ما بگوییم که ماهیت واجب الوجود اقتضاء مى‏کند نه، واجب الوجود ماهیت ندارد ماهیت واجب الوجود عین وجود خارجى اوست پس بنابراین مناسب این است که ما تعبیر خود را از ماهیت به نفس الوجود برگردانیم بگوئیم وجود واجب الوجود اقتضاى این صفات را مى‏کند بدون مدخلیت غیر بدون اینکه غیرى در تحقّق واجب الوجود به این صفات دخیل باشد، علت باشد، سبب باشد، خود واجب الوجود اقتضاى این صفات را براى ذات خودش مى‏کند. این مسائلى و مطالبى بود که تا به حال مرحوم آخوند در حول و حوش این قاعده که واجب الوجود به ذات واجب الوجود است من جمیع جهات، این مطلب را فرمودند.

آن مطلبى که قبلًا به عنوان مقدمه براى بحثى که امروز عرض مى‏کنم، مطرح شد بعضى از صفات، اینها صفات، صفات حقیقیه و صفات مقتضى ذات نیستند مانند صفاتى که با جنبه نسبت و اضافه تعلّق به واجب الوجود مى‏گیرند. مانند رازقیت؛ رازقیت مقتضى ذات و نفس وجود واجب الوجود نیست. چرا؟ چون رازقیت از صفات فعل است نه از صفات ذات؛ باید در خارج اعمالى بشود خلقى بشود بعد خدا این خلق را بیاید رزق به او بدهد مانند خالقیت، خالقیت از صفات فعلیه است نه صفات ذاتیه، صفات ذاتیه مثل علم است، ذات واجب الوجود عالم‏

است خلقى در خارج باشد یا نباشد عالم است ذات واجب الوجود قادر است، خلقى باشد یا نباشد، قدرت اقتضاى ذات است شما در اینجا در ذات خودتان قدرت دارید یا با قدرت خودتان این پارچ را بر مى‏دارید یا بر نمى‏دارید این قدرت در وجود شما هست. شما در وجود خودتان عالم هستید یا این علم را اظهار مى‏کنید یا نمى‏کنید. آن مطلب دیگرى است اظهار کردن مى‏شود نطق، نطق از صفات فعل است اما نفس العلم از صفات چیست؟ از صفات ذات است مشیت از صفات ذات است قدرت از صفات ذات است، حیات از صفات ذات است حالا آن مشیت یا در خارج بروز …. واجب الوجود مختار است اراده و اختیار از صفات ذات است گرچه بروز و ظهور او در خارج است ولى نفس المشیه و نفس الاراده این از صفات ذات است گرچه بعضى این را از صفات فعل دانسته اند و اشتباه است.

پس بنابراین ما یک صفاتى داریم همانطورى که در وجود خودمان براى خودمان است و به ظهور خارجى او کارى نداریم واجب الوجود هم یک صفاتى دارد که مال خودش است کارى به وجود خارجى ندارد واجب الوجود اگر خلقى بکند عالم است، خلقى نکند باز عالم است، اگر خلقى بکند قادر است خلقى نکند باز قادر است اما فرض کنید که افاضه علم، این افاضه علم، این جنبه افاضه علم مفیض لعلمه، مفیض لحیاته مفیض لقدرته، این وصف افاضه این یک وصف اضافى است باید یک شخصى در خارج باشد تا اینکه این افاضه تحقّق پیدا کند به عدم که نمى‏تواند افاضه کند بله، یک مطلبى هست و آن این است که بنابر اضافه اشراقیه واجب الوجود خلقش تعلّق مى‏گیرد بر یک امرى خب این از کتم عدم آن حقیقت را متحقّق به لباس وجود مى‏کند ولى در اینجا آن جنبه خارجى براى آن عمل باز احتیاجى به چه دارد؟ به یک وجود خارجى دارد اگر فرض بکنید که شى‏ء زید در خارج وجود نداشته باشد به خدا ما نمى‏گوییم خالق، چه کسى را خلق کرده‏

که به او بگوئیم خالق، اگر عمرو در خارج وجود نداشته باشد به خدا نمى‏گوئیم رازق، مرزوقى در اینجا نیست که به او بگوئیم رازق، اما عالم نه در هر حالى عالم است، قادر در هر حالى قادر است، حى در هر حالى حى است، محیى در جایى است که یا از موت به احیاء برگرداند به او مى‏گویند محیى، یا قبل از موت و قبل از تبدّل جماد را به حى متبدّل بکند. فرق نمى‏کند یا اینکه فرض کنید که این خاک را اولا بلا اول این متبدّل به حى بکند به او مى‏گویند محیى، یحیى الموتى (الذى أنشأکم اوّل مره و الیه تحشرون) اول مره از خاک ما را احیاء کرد یا اینکه نه، مسأله احیاء بر مى‏گردد به آن در هر حال فرق نمى‏کند وصف محیى که احیاء باشد این وصف یک متعلّق خارجى مى‏خواهد و این تعلّق خارجى اقتضاء مى‏کند که این وصف، وصف فعل باشد نه وصف ذات اما خود حیات وصف ذات است. على اى حال راجع به این نسب و اضافات و صفاتى که صفات نسبى و صفات اضافى حق هست در اینجا شما چه مى‏فرمائید جناب آخوند، در اینجا این اشکال پیش مى‏آید و شما جوابى ندارید از این اشکال بدهید اینها مى‏گویند به جهت اینکه اگر خود ذات فى حدّ نفسه اقتضاء وصف کمالى را مى‏کرد لازمه‏اش این است که وصف خالقیت به ضرورت ازلیه براى ابدیه براى خداوند متعال ثابت باشد در حالتى که ما مى‏بینیم این طور نیست. چرا؟ چون این وصف خالقیت این تعلّق مى‏گیرد به امر خارج در حالى که امر خارج ممکن الوجود است، زید واجب الوجود است یا ممکن الوجود است؟ ممکن الوجود است. عالم خارج ممکن الوجودند یا واجب الوجودند؟ ممکن الوجودند. پس این وصف حقِّ متعال تعلّق گرفته است به امورات ممکن الوجود.

سؤال: خب اگر قدیم باشند ما تصّور کنیم که قدیم هست مخلوق قدیم هست.

جواب: قدیمى وجود ندارد الان زید است، زید که قبلًا نبوده، زید تا دیروز.

سؤال: بله نسبت به زید بله ولى کاملًا خالقیت متوقّف نیست بر وجودش.

جواب: نه خب باشد عیب ندارد.

سؤال: وجودات قدیم داریم از وجودات قدیم داریم حالا که از وجودات قدیم داریم از همان اولى ایشان خالق است یعنى ما حادث نیست که بگویم یک زمانى بود که خالق نبود و حالا خالق است. جواب: چه اشکال دارد ما این مطلب را بر فرض هم قبول کنیم مى‏گوییم خالقیت زید با خالقیت یک امر قدیم تفاوت پیدا مى‏کند پس این خالقیتى که تعلّق به زید گرفته است یک وصفى است که الان متعلّق به ذات شده قبلًا نبوده و همین یک وصف کمالى است اشکال در همین جا پیش مى‏آید. بسیار خب گیرم بر اینکه فرض کنید که یک بَنّایى، از پانزده سالگى یک بِنایى ساخته بسیار خب دستش درد نکند اما آن بِنایى که پانزده سالگى مى‏سازد تا آن بِنایى که پنجاه سالگى مى‏سازد دوتاست الان بِنایى که پنجاه سالگى مى‏سازد خیلى رونق پیدا مى‏کند خیلى مى‏گوییم به به! چقدر این بَنّا، ماهر شده و این به اعتبارش اضافه مى‏شود بواسطه این.

سؤال: آیه قرآن هم دارد مى‏گوید هر انسانى که متولّد مى‏شود (احسن الخالقین‏[۱] که صفت مى‏آورد بعد از خلقت هر فردى.

جواب: بله دیگر، یعنى جنبه (احسن الخالقین) تعلّق مى‏گیرد به هر خلقى در حیطه و مرتبه خلق تعلّق مى‏گیرد. این از یک نقطه نظر جاى اشکال هست که این وصف خالقیت متعلّق شده است به ممکن الوجوداتى که ممکن الوجودات یک زمانى معدوم بوده اند از قدیم که نبوده‏اند، معدوم بوده اند حالا که معدوم بوده‏اند پس بنابراین اگر ذات به ضرورت ازلیه اقتضاى وصف خالقیت را مى‏کند پس بنابراین ما باید بگوییم به ضرورت ازلیه تمام ممکن الوجودها چه هستند؟ اینها همه‏

واجب الوجود هستند در حالتیکه امکان ذاتى، این چیست؟ این محور و اساس حقیقت جوهریه اشیاء را تشکیل مى‏دهد امکان ذاتى، پس بنابراین ما مى‏توانیم تصّور کنیم افتراق ذات از یک وصفى در یک برهه‏اى از زمان که ذات، این وصف را نداشته بعداً این وصف را واجد بوده این یکى، در مسأله رازقیت و اینها هم همینطور آنها هم به تبع خودش. یا در مسأله تربیت آن هم همینطور مربى، در آن چیز هست که حضرت موسى راجع به فرعون‏ (قال: فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى‏، قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏[۲]) این جنبه هدایت این هم از اوصاف ملازمه و ملاصقه با ذات که نیست این احتیاج به یک مهدى مهدى خارجى دارد هادى یک مهدى، خارجى مى‏خواهد ویک تربیت خارجى مى‏خواهد رب و مربى از اوصاف پروردگار است اینها از اوصاف اضافى هستند و احتیاج به مُربَّى دارند در خارج بایستى که ذاتى باشد که به تربیت و اینها برسد. این از یک نقطه نظر یک اشکال، اشکال دیگر اینکه اشیائى که در خارج هستند اینها همه داراى تبدّل و داراى تغّیر هستند و ذات که متغّیر و متبدّل نیست ذات در ذات تغیّر و تبّدل راه ندارد چون ذات فعلیت تامه وفعلیت محضه است تغییر و تبّدل از شأنیت به فعلیت و از استعداد به فعلیت رسیدن است و لازمه او حرکت است و این منافات با ثبوت و فعلیت تامه ذات دارد پس بنابراین ما چاره نداریم این که بگوییم به خاطر دفع محضورین که ذات یک صفاتى را دارد که این صفات بعداً به ذات ملحق مى‏شود چه اشکال دارد که ذات یک صفاتى را داشته باشد مال خودش اختصاص به خودش و به کسى ندهد یک صفاتى هم بعداً بیاید و ملحق به ذات بشود پس واجب الوجود.

سؤال: پس صفات کمالیه چگونه ممکن است که ما خدا را در ان لحظه اى‏

که این صفت را ندارد چیز کنیم این کمال است پس خدا در یک لحظه اى بوده که این کمال را نداشته.

جواب: خب بله.

سؤال: ولى این منافات دارد با اینکه خداوند همیشه کل کمالات را دارد

جواب: خب بله چه اشکالى دارد اینکه حرف را مى‏زنند خب ملتزم به این هم مى‏شوند دیگر ملتزم مى‏شوند به اینکه حالا واجب الوجود یک وقتى یک صفت کمالیه راهم نداشته باشدمى‏گویند آسمان که به زمین نمى‏آید.

سؤال: مى‏خواهند این را برساند که این کمال نیست در حّد آن چیز آن کمال نیست‏

جواب: بالاخره وقتى که فرض کنید که یک وجودى در مقام بروز و در مقام ابراز و در مقام اظهار بیاید.

سؤال: قبل از بروزش کمال نیست.

جواب: خب بعد ازکمال خدایى که فرض کنید که خلق را کرده الان این کمال براى خدا محسوب مى‏شود؟ یا در همین بوته اجمال و جمود و اینها بماند و هیچ بروز و اظهارى نداشته باشد این همه نعماتى که از خدا بوجود آمده این همه برکاتى که این نزول فیض وجود و آن وجود اقدس است که به فیض مقدّس تنّزل پیدا مى‏کند و منبسط مى‏شود و در همه عالم، این برکاتى که ما الان داریم مى‏بینیم اینها همه مرحله تنّزل است دیگر. چطور در مرحله تنّزل اگر هیچ کمالى براى خدا نباشد پس وجود و عدم اینها همه سیّان است این همه عوالم، این همه دم و دستگاه این همه بیا و برو این همه اینها همه بگوییم هیچ جهت کمالى ندارد و اصلًا براى خدا هیچ نقطه ارزش و هیچ نقطه حسنى محسوب نمى‏شود آن خدایى که خودش را به ارحم الراحمینى متّصف مى‏کند پس بنابراین، این بیخود است آن خدایى که رازقیت احسن الخالقین؛ نمى‏دانم مقام رحمانى؟؟

سؤال: همان قدیمى ها که پیشش هست کافى است دیگر.

جواب: آخر قدیمى آخر همین، آخر هرچیز شما بخواهید تصوّرکنید بالاخره یک خلقى در او بوده جبرئیل را هم بخواهید بگویید بالاخره یک خلقى بوده خود جبرئیل هم امکان ذاتى دارد دیگر وجوب ذاتى که ندارد اشکال وارد است. این مطلبى است که ایشان به عنوان اشکال مطرح کرده‏اند و اتفاقاً مى‏گویند عجب از ابن سینا است که ایشان آمده این مطلب را تائید کرده گفته اشکال ندارد که واجب الوجود در وجود خودش واجب بالضروره باشد اما نسبت به بعضى از صفاتش ممکن باشد ممکن الوجود باشد، ممکن الوجود بالنسبه به وجوداتى که آنها را در مرتبه عالم کون اینها را خلق مى‏کند و متّصف مى‏شود به امکان به جهت اینکه متعلّق به این ممکن است در عالم خارج خود واجب الوجود متّصف به امکان باشد و امکانِ بالقیاس إلى الغیر براى واجب الوجود ثابت باشد این از یک نقطه نظر، چرا مى‏گوئیم ممکن است بالقیاس إلى الغیر، واجب الوجود علت است براى اشیاء خارج و چون اشیاء خارج ممکن الوجود هستند پس این مقام علیت واجب الوجود بالنسبه به اشیاء خارج این مقام علیت براى واجب الوجود ضرورت ندارد، پس چه است؟ ممکن است، چون علت مى‏خواهد یک امر ممکن را به وجود بیاورد پس در مقام و در ظرف علیت نفس العلّیه براى واجب الوجود مى‏شود چى؟ مى‏شود ممکن، ضرورت نمى‏شود اگر ضرورت داشت همیشه علت بود و همیشه معلول هم بود در حالتیکه مى‏بینیم معلول بعد متحقّق مى‏شود و چون بعد متحقّق مى‏شود پس بنابراین اتّصاف واجب الوجود به جنبه علیتش این مى‏شود ممکن این نمى‏شود ضرورت یعنى علیت براى واجب الوجود ضرورت ندارد اگر ضرورت داشت پس همیشه مى‏بایست واجب الوجود علت بود در حالى که مى‏بینیم الان واجب الوجود هست و علت نیست. این موقعیت اتّصاف به علیت این چیست؟ این براى واجب الوجود ضرورت ندارد دیروز علت بود امروز نیست امروز علت‏

است فردا نیست فردا است و همینطور و هلم جرى در هر روزى که علت است براى همان روز خودش بالنسبه به روز بعد چیه؟ علت نخواهد بود و به مرور زمان این علیت متدرجاً همینطور تحقّق پیدا مى‏کند و به جلو مى‏رود بناءً على هذا واجب الوجود بالقیاس إلى الغیر مى‏شود ممکن بالقیاس إلى الغیر چون غیر ممکن است پس این هم مى‏شود ممکن و این اشکالى ندارد در نِسَب و اوصاف اضافیه اشکال ندارد که واجب الوجود را ما ممکن بدانیم بالنسبه به این اوصاف اما واجب الوجود را ممکن بدانیم بالنسبه به ذات خودش نفیر، ذات خودش واجب است بالضروره الازلیه و الابدیه و بالنسبه به اوصاف واجب الوجود ممکن است، اراده خلق است مى‏شود ممکن، واجب نیست چون اگر واجب باشد الان باید متصّف به او باشد درحالتیکه الان فاقد اوست الان مریدِ براى یک معلول است، …. هیچ شائبه نفسى، تخللى در او راه ندارد پیدا نکند، ولى اینها مى‏گویند اشکالى ندارد ما واجب الوجود را واجب مى‏دانیم ولى اوصافش را ممکن مى‏دانیم و مشکلى هم در اینجا پیش نمى‏آید این کلام ایشان بود. از این مطلب مرحوم آخوند به یک نحوى جواب مى‏دهند که من در بعضى از حواشى دیدم ظاهراً در اینجا دچار خلط شده اند در مطلبى را که از مرحوم آخوند آمده اند استفاده کرده اند آنطورى که ممکن است إبتداءً از کلام مرحوم آخوند استفاده کرد و به این نحو جواب نقض را داد او این است که آنچه که درخارج متّصف به امکان است آن عبارت است از ماهیات الاشیاء نه هوییات الاشیاء یعنى ماهیت زید در خارج که همان حیوانیت و ناطقیت و تعیّن او و محدودیت او در قالب و شکل خاص است آن متّصف به امکان است ما مى‏گوئیم زیدٌ ممکن الوجود یعنى این ماهیت در وعاء خودش قبل از اینکه لباس وجود بپوشد این ممکن به ذات است و براى تلبّس به لباس وجود محتاج به غیر است و متدلّى و متّکى به غیر است پس ماهیت فى حدّ ذاته آن ماهیت ممکن الوجود است و آن وجودى که بر او عارض مى‏شود او را از مرحله استواء و تساوى‏

الطرفین بیرون مى‏آورد به مرحله وجود او را مى چرخاند و مى‏چرباند یعنى در مرحله تساوى الطرفین خود ماهیت فى حدّ نفسه لا شى‏ء محض است (لیس الا الماهیه لا وجوداً و لا عدما) درست شد. این وجود است که به افاضه اشراقیه از ناحیه مبدع و از ناحیه حق مى‏آید و این ماهیت را از تساوى الطرفین بیرون مى‏آورد حالا در جنبه خالقیت همینطور تصّور کنید در جنبه رازقیت همینطور تصّور کنیم آنچه که الان یک وجودى در اینجا خداوند خلق کرده نسبت به رزقش و نسبت به خلق جدیدش چون دائماً (بل هم فى خلق جدید) دیگر هر خلق جدیدى و هر رزق جدیدى نسبت به ماهیت این مرزوق جنبه چى دارد؟ جنبه امکان دارد الان این ماهیت زید که الان خداوند او را خلق کرده نسبت به یک دقیقه بعدش ممکن به ذات است نسبت به رزق بعدى ممکن به ذات است نسبت به خلق بعدى ممکن به ذات است خداوند متعال این امکان ذاتى را هیچگاه از این ماهیت سلب نمى‏کند بلکه خود ماهیت این امکان ذاتى را هیچ وقت از خودش سلب نمى‏کند این محتاج به خدا ندارد خداوند مى‏آید این امکان ذاتى را مبّدل مى‏کند به وجوب بالغیر، وجوب بالغیر: یعنى رزق براى این ماهیت واجب مى‏شود از ناحیه پروردگار. خلق و حیات براى این ماهیت دائماً متجدّد مى‏شود از ناحیه پروردگار- به اضافه اشراقیه- درست شد. تمام اینها اضافه اشراقیه هست یک وقت اضافه مقولیه تصّور نکنید! حتى خلق بعدى، حیات بعدى، رزق بعدى، علم بعدى، کمال بعدى، بقاء بعدى تمام اینها اضافات اضافه چیه؟ اضافه اشراقیه است آن وقت در اینجا وقتى ماهیت این ماهیت امکان ذاتى داشت و خود ماهیت هم که یک امر اعتبارى است پس بنابراین وقتى که ماهیت یک امر اعتبارى شد چه اشکالى دارد که امور انتزاعى و اوصاف انتزاعى مثل خالقیت وصف انتزاعى است دیگر، یعنى ما از مخلوق و ارتباطش با خالق یک خالقیتى را انتزاع مى‏کنیم، رازقیت وصف انتزاعى است ما از هر رزق و انتسابش به رازق این رازقیت را انتزاع مى‏کنیم، چه اشکال دارد اوصاف‏

انتزاعى ما اینها متجّدد بشوند براى ذات پروردگار و اینها هیچ وصف کمالى نیستند آنچه که موجب نقص است براى پروردگار آن وجود است آن وجود خارج که از ناحیه مبدأ افاضه مى‏شود آن وجود اگر امکان ذاتى داشت و نبود و بعد بوجود مى‏آمد و معدوم بود بعد در خارج استقلالًا مى‏شد اگر آن بود این براى خدا موجب نقص بود ولى آن وجود مگر زائیده همان وجود بسیط نیست وقتى که وجود بسیط أزلًا تحقّق داشته است این وجودى که نازله آن وجود بسیط است و رشحه اوست و ظلِّ اوست و از ناحیه او تنّزل پیدا کرده است آن وجود آن که ضرورت بالغیر دارد یعنى ضرورت دارد از ناحیه چى؟ از ناحیه غیر و همیشه براى حضرت حق آن وجود چیه؟ تحقّق داشته پس این وجودى که در خارج است یک امر جدیدى نیست. به عبارت دیگر این وجود عبارت است از یک امر معدومى که آن امر معدوم متحقّق بشود نیست، انچه که معدوم بوده است ماهیت بوده، آن ماهیت است که وجود حق به او خورده و در خارج تحقّق پیدا کرده اما آن خمیر مایه، آن سرمایه، آنکه مشت پر کن است، آنکه موجب تحقّق ماهیت است در خارج، آن چیه؟ آن همان وجود نازله حق است وجود حق هم که همیشه بوده پس بنابراین چیزى الان بر خدا اضافه نشده از خارج، که بواسطه اضافه خدا متحقّق به یک وصف کمالى بشود که نداشته، این وجود را خدا داشته منتهى درآنجا یک خصوصیتى داشته، الان در خارج خصوصیت دیگرى پیدا کرده پس بنابراین در اینجا ما به این نکته مى‏رسیم که اوصاف انتزاعى این اوصاف کمالیه حق نیست تا اینکه حالا فرض کنید که عدمش موجب براى نقص در ذات حق بشود اینها یک اوصاف انتزاعیه است انتزاعیش هم از این ماهیت الاشیاء فى الخارج است و وقتى که این ماهیت خودش یک امر انتزاعى و یک امر عدمى بود آن اوصاف انتزاعى که به اینها بر مى‏گردد آنها هم یک امور کالأعدام هستند اینها چه خداوند متّصف بشود به این اوصاف بعد یا متّصف نشود وصف کمالى براى حق نیست آنچه که موجب‏

کمال حق است نفس افاضه وجودى است که در خارج تحقّق دارد آن جنبه افاضه هم که خب هست چه ما حالا خالق بگویم یا خالق نگویم بالاخره آن وجود را از ذات خودش آورده از خارج که نیاورده کسى به او که نداده ذات خودش است و مقتضى ذات این بوده که تنّزل بکند در خارج به این تعیّن بیاید به این قالب ریخته بشود به این خصوصیت بیاید و این وصف کمالى هم براى ذات حق بوده و اگر شما خالقیت را از این ناحیه بدانید این خب براى ذات حق وصف کمالى است اگر از ناحیه تجّدد بدانید، تجّدد به ماهیت برمى‏گردد و ماهیت که از امور عدمى و امور انتزاعیه است پس بنابراین در اینجا مشکلى نسبت به برهان ما پیش نمى‏آید برهان ما، اوصاف کمالى را مى‏گویند وخالقیت و رازقیت و امور انتزاعى خارج از این محطّ بحث هستند این مسأله‏اى بود که ممکن است اینطور از کلام مرحوم آخوند اینطور استفاده بشود این تقریر جاى تأمّل و جاى بحث را دارد به جهاتى، جهت اول اینکه هر وصف انتزاعى این چنانچه بعداً خواهیم گفت برگشتش به یک وصف حقیقى است و به اعتبار دیگر ارزش هر وصف انتزاعى به جهت تحقّق یک وصف حقیقى است و خالقیت و رازقیت اگر اینها از اوصاف انتزاعى باشند بالاخره از اوصاف انتزاعى هستند که موجب کمال حق است چون این اوصاف انتزاعى مبدأ آن‏ها اوصاف حقیقى هستند همانطورى که عرض شد که برگشت خالقیت و رازقیت به افاضه است، افاضه برگشتش به مشیت است، مشیت به اراده است و اراده برگشتش به مشیت است و مشیت جزء اوصاف ملاصقه با ذات است که هیچ کس در این مسأله شک و شبهه‏اى ندارد پس بنابراین اگر شما معلول را در اینجا لحاظ نمى‏کنید و این خالقیت و رازقیت را که از اوصاف انتزاعى هستند این اوصاف انتزاعى را موجب کمال براى ذات حق نمى‏دانید و اتّصاف حق را به این اوصاف انتزاعیه، اتّصاف را یک وصف کمالى نمى‏دانید در علت و علت العلل اینها هم شما باید این را بگوئید به جهت اینکه این اوصاف انتزاعیه معلول براى سلسله‏

علل خودشان هستند، آن از یک نقطه نظر اشکالى که در اینجا هست، مسأله دیگر اینکه کى گفته که امکان از اوصاف ماهیت من حیث هى هى است امکان از اوصاف ماهیت من حیث الوجود است نه من حیث هى هى ما دو وصف داریم و دو جور وصف داریم براى ماهیت، بعضى از اوصافى که براى ماهیت است این اوصاف مال ماهیت است و ازخصوصیات ماهیت است من حیث هى هى بدون لحاظ وجود خارج وجود نه وجود، تحقّق زوایاى ثلاث براى مثلث این مال مثلث است کارى نداریم به اینکه مثلث در خارج باشد یا نباشد یعنى ولو اینکه شما مثلث را در ذهن خودتان تصّور بکنید بدون زوایاى ثلاث نمى‏توانید تصوّر بکنید خدا هم اگر باشید نمى‏توانید تصوّر کنید مثلث یعنى با سه زاویه. چه این در خارج تحقّق داشته باشد یا نداشته باشد شما نمى‏توانید اربعه را تصوّر بکنید بدون زوجیت چه اربعه در خارج باشد یا اربعه در خارج نباشد، شما نمى‏توانید زید را تصوّر کنید بدون حیوان ناطقیت چه در خارج زیدى باشد یا زید نباشد. اینها اوصافى هست که به ماهیت من حیث هى هى بر مى‏گردد یک اوصافى داریم مال ماهیت است من حیث الوجود فرض کنید که مى‏گوییم زید شاعر، شعر گفتن از اوصاف زید است اما نه از حیث حیوان ناطقیتش به خاطر حیوان ناطقیتش شعر ندارد چون خیلى از حیوان ناطق‏ها هستند که شعر نمى‏گویند اینها وصف به لحاظ وجود است وصف به لحاظ متعلّق است متعلّق در اینجا وجود است یعنى وجود باعث شده است که شما این شعر را در اینجا به زید حمل کنید زید را متّصف به شعر کنید مثل اینکه مى‏گوئیم زید اسود. اسودیت از اوصاف ذاتى براى ماهیت نیست از اوصاف وجود است یعنى زید باید در خارج موجود باشد تا اینکه شما سواد را حمل بر زید بکنید این از اوصاف وجود است تحیز از اوصاف چیه؟ از اوصاف وجود است ماهیت زید اقتضاى تحیز را نمى‏کند زیدى که در خارج هست و شصت و هفت کیلو وزن دارد این مکان مى‏خواهد، این زمان مى‏خواهد، اتّصاف به زمان از اوصاف وجود است‏

یعنى زید باید در خارج باشد تا اینکه ما بگوییم که دو سالش است بگوئیم سه سالش است ولى نفس تصوّر زید اقتضاى زمان را نمى‏کند، شما ممکن است یک زید جوان تصوّر بکنید، ممکن است یک زید پیر تصوّر بکنید، یک زید بچه تصوّر کنید، یک زید در حال احتضار تصوّر کنید پس بنابراین، این اوصافى که در اینجا هست، این اوصاف اوصاف است به لحاظ وجود، چون زید موجود است پس بنابراین مى شود سیاه باشد، مى شود کاتب باشد، مى شود بیست ساله باشد، مى شود در اینجا باشد، مى شود در آنجا باشد اینها از اوصاف زید است به لحاظ وجود. ما مى بینیم اینکه شما الآن مى بینید زیدٌ ممکن الوجود این امکان آیا مال ماهیت من حیث هى هى است؟ یا مال ماهیت به لحاظ وجود است؟ امکان مال ماهیت من حیث هى هى نیست یعنى وقتیکه شما زید را تصوّر مى‏کنید یکى از اوصاف آن تصوّرِ شما، امکان نیست. ماهیت، خودش فى حدّ نفسه امکان ندارد. ماهیت فى حدّ نفسه ضرورت ندارد؛ ماهیت من حیث هى لیست الا هى. زید حیوان ناطق تمام شد و رفت آیا از اوصاف این حیوان ناطق یکى از آن همین امکان است؟ آیا از اوصاف این حیوان ناطق یکى هم ضرورت است؟ از اوصاف این حیوان ناطق یکى هم فرض کنید که امتناع است؟ امتناع و وجوب و امکان به لحاظ وجود است یعنى اگر شما وجود را مى‏خواهید بر زید بار کنید این جا است که این بحث پیش مى‏آید آیا این وجود براى این زید بالإمکان ثابت است یا بالضروره ثابت است؟ پس امکان مال وجود است نه امکان مال ماهیت. و این یکى از اشتباهاتى است که در اینجا بسیارى کرده‏اند امکان را به ماهیت برگردانده‏اند اگر هم ما مى‏گوییم ماهیت ممکن است، ثانیاً و بالعرض است در وحله اول آن وجودى که بر ماهیت مى‏خواهد حمل بشود آن وجود بحث در آن است آیا بالإمکان حمل مى‏شود بر آن ماهیت یا بالضروره اگر بالضروره حمل بشود که این وجود اقتضاى ذات است و این فقط در مبدأ اول است اگر بالإمکان حمل بشود این همان عبارت است‏

از چى؟ از ماهیات است. ممکنه الوجود یعنى وجود براى آنها ممکن است ببینید ما امکان را بردیم روى وجود، وجود براى این ماهیت ممکن است نه اینکه خود این ماهیت ممکن است خود این ماهیت ممکن است یعنى چى؟

سؤال: ما سه چیز داریم، ماهیت داریم، وجود داریم، انتساب داریم، نسبت دادن وجود به ماهیت این امکان به‏

جواب: خب امکان به ربط مى‏خورد، امکان به نسبت مى‏خورد، ما قبلًا گفتیم که جهات ثلاث که ما وجوب و امکان وامتناع باشد به ربط و نسبت بین موضوع و محمول مى‏خورد.

سؤال: به خود وجود نمى‏خورد؟

جواب: به وجود نمى‏خورد نه، به انتساب وجود به ماهیت مى‏خورد پس بنابراین این وجود است که در اینجا حامل براى اتّصاف به امکان یا امتناع ضرورت است، اگر شما شریک البارى را تصوّر کنید نفس شریک البارى خود شریک البارى خودش فى حدّ نفسه اقتضاى امتناع نمى‏کند نفس شریک البارى. ما الان شریک البارى را تصوّر مى‏کنیم یک کسى مثل خدا باشد چه اشکالى دارد اما وقتى که ما این شریک البارى را در خارج مى‏خواهیم پیاده بکنیم مى‏گوییم شریک البارى در خارج هست. اینکه هست را مى‏آوریم کار را خراب مى‏کند وجود شریک البارى براى شریک البارى مى‏شود ممتنع. پس خود شریک البارى امتناع بر نمى‏دارد خود شریک البارى یک ماهیتى است مثل ماهیتهاى دیگر، دیگر ساعت شد یک مطالب مفیدى در این بحثهاى امروز و فردا و پس فردا هست که حالا یک مقدارى هم طول بکشد خیلى‏

[۱]

[۲] – طه/ ۴۹ و ۵۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن