جلسه ۱۳۰ درس فلسفه، کتاب اسفار

 

۱۳۰

 

بسم الله الرحمن الرحیم‏

 

وربما یقالُ فیه انّ هذا الحکمَ منقوضٌ بالنسب و الافاضات اللاحقه لذات المبدأ تعالى لجریانِ الحجه المذکوره فیها فیلزم أن یکونَ تلک الإضافات واجبه الحصول له تعالى بحسب مرتبه ذاته بلا مدخلیّه الغیر فیها.

عرض شد مرحوم صدرالمتألهین در دو اشکالى که نسبت به اتصاف ذات حق به صفات اضافیه و انتزاعیه وارد شده جوابى دادند. اشکال اول اینکه شکى نیست در اینکه متعلق این صفات انتزاعیه و اضافیه حق، ممکن الوجود هستند نه واجب الوجود مانند مخلوقات، مرزوقات و امثال ذلک؛ از این نقطه نظر چون نتیجه تابع اخص مقدمات است گرچه در یک طرف این صفات، واجب الوجود قرار دارد و در طرف دیگر ممکن الوجود قرار دارد پس بنابراین نتیجه تابع آن مقدمه نازلتر و ادون خواهد بود لذا این صفات از نقطه نظر تعلقش به ذات حق به واسطه امکان ذاتى این ممکنات، ممکن بالذات خواهند بود براى واجب‏الوجود و واجب‏الوجود بالنسبه به مخلوقات خود امکان بالقیاس الى الغیر خواهد داشت چون امکان بالغیر که محال است یک شى‏ءاى اتصاف امکان خود را از ناحیه غیر دریافت کند این محال است یا یک شى‏ء از ناحیه غیر وجوب را دریافت مى‏کند یا هیچ چیز دیگرى را، اما اینکه امکان را از ناحیه غیر دریافت کند این محال است یا اینکه مى‏توانیم بگوییم که در صورت عدم العله امتناع را دریافت مى‏کند یعنى وجود علت، علت مى‏شود براى وجوب او و براى وجود او، پس وجوب بالغیر مى‏شود از ناحیه غیر، یا اینکه عدم العله علت مى‏شود براى عدم او پس امتناع را از ناحیه عدم العله دریافت مى‏کند، اما اینکه امکان را از ناحیه غیر دریافت کند این محال است. اینکه مى‏گوییم که امکان را از ناحیه غیر دریافت کند خالى از این مسأله نیست که یا اینکه فى حد ذاته خودش ممکن است پس بنابراین تحصیل حاصل است یا اینکه واجب‏

است این انقلاب است یا اینکه امتناع دارد که باز انقلاب در اینجا لازم مى‏آید. پس بنابراین امکان بالغیر در هر حالى محال است مى‏ماند یا واجب بالغیر و یا واجب بالقیاس الى الغیر و یا امکان بالقیاس الى الغیر، بنابراین واجب الوجود از نقطه نظر اینکه این نسب انتزاعیه و اضافیه او یک جنبه تعلق به ممکنات دارد چون خالقیت، مخلوقیت را اقتضا مى‏کند و مخلوقیت ممکن بذات است پس بنابراین اگر ما واجب الوجود را لحاظ کنیم در ارتباط با مخلوقات خود باید بگویم که واجب الوجود، ممکن بالقیاس الى الغیر است یعنى این اتصاف ذات به خالقیت اتصافش ضرورت ندارد چنانچه ممکنى در خارج باشد ذات متصف به خالقیت است اگر مخلوقى در خارج نباشد ذات متصف به خالقیت نیست. پس بنابراین ذات، سرگشته و حیران مى‏ماند که آیا مخلوقى در خارج پیدا بشود تا اینکه لباس خالقیت را بپوشد.؟ اگر مخلوقى در خارج نباشد این برهنه و عریان از این وصف، حالا از وصف علم و قدرت و امثال ذلک نه، ولى از نقطه نظر خالقیت و از نقطه نظر رازقیت و از نقطه نظر افاضه و افاده و اینها منتظر است که ببیند مخلوق در خارج تحقق پیدا مى‏کند یا نه، بنابراین حالت انتظار ذات را بالنسبه به این صفت مى‏گوییم امکان بالقیاس الى الغیر یعنى ذات در اتصافش به این وصف ضرورت ندارد، ممکن است این وصف بر ذات حمل بشود و ممکن است حمل نشود. در خارج مخلوقى باشد این وصف حمل مى‏شود. مخلوقى نباشد این وصف خالقیت حمل نمى‏شود. پس بالقیاس به خارج ما این وصف را در نظر مى‏گیریم این مى‏شود امکان بالقیاس الى الغیر این اشکال اولى بود یعنى نقص اولى که وارد مى‏شود بر این برهانى که واجب الوجود واجب است من جمیع الجهات.

سؤال: امکان بالقیاس الى الغیر چه فرقى دارد با امکان ذاتى؟ این خالقیت نسبت به خدا، ممکن است.

جواب: یک وقتى مى‏گویم خود واجب الوجود فى حد ذاته ممکن است این‏

حرف را اینها هم نمى‏زنند واجب الوجود.

سؤال: جنبه خالقیت، یعنى همچنانکه صفت علم براى من ممکن است همچنان صفت خالقیت براى خدا ممکن است هیچ فرقى ندارد در این جنبه این دو تا چه فرقى دارد با همدیگر؟

جواب: در آن جا بحث روى خود ذات است در امکان ذاتى مى‏گوئیم وجودى براى یک ماهیتى این وجود یا ضرورت دارد یا ممکن است. بحث امکان ذاتى مى‏رود در آنجا

سؤال: یک صفت براى یک ذات یا ممکن است یا ممکن نیست حالا این چه فرقى دارد این صفت در من باشد یا در خدا باشد هر دو یک نحو است امکان بودنش.

مى‏خواهم بگویم این امکان، امکان بالقیاس الى الغیر با امکان به حسب ذاته نسبت به این صفت هیچ فرقى ندارد.

جواب: آن هم امکان بالقیاس الى الغیر همان عباره اخراى همان امکان ذاتى است براى خود شى‏ء است. گرچه منظور ما از امکان ذاتى وجود نیست، وجود واجب براى ذات واجب ضرورت ازلیه دارد ولى در ترتب صفات بر این ذات واجب بحث در این است، این ممکن است چون اگر واجب بود این نیازى به خارج ندارد خود این ذات اقتضاى وصف را مى‏کند در حالى که ما مى‏گوییم ذات مانده، اطل و باطل و منتظر است ببیند که در خارج چه تحقق پیدا مى‏کند اگر در خارج مخلوقى باشد این ذات هم خوشحال مى‏شود پس ما خالق شده ایم. اگر در خارج مخلوقى نباشد این ذات توى سرش مى‏زند که اى داد و بیداد که ما خالق نیستیم و رازق نیستیم. این را مى‏گویند امکان بالقیاس الى الغیر که البته ابن سینا هم در اینجا به همین مطلب اشاره دارد. این اشکال اول، اشکال دوم اینکه ما ذات را بسیط مى‏دانیم و حرکت را در ذات ممتنع مى‏دانیم به جهت بساطت، حرکت، لازمه‏

استعداد به فعلیت و قوه به فعلیت رسیدن است و چون ذات تام و تمام است استعداد در ذات معنا ندارد و ذات فعلیت محض است و فعلیت تامه است. فعلیت او فعلیت اطلاقیه است (و من حیث دون حیث) در آنجا معنا ندارد اگر ما قائل باشیم بر اینکه ذات داراى استعدادى است که مى‏تواند آن استعداد را به فعلیت برساند قائل به نقص و جهل و نقاط خلل در ذات شده‏ایم و این مخالف با کمال و تمامیت حضرت حق است و بطلان این قضیه هم از ابْدَهِ بدهیات است و از آنجایى که موجودات مادى متدرج الحصول و تدریجى الحصول هستند بنابراین ترتب وجود بر یک امر مادى که آن قابل براى صورت است و صورت را به خود مى‏گیرد در یک زمانى دون زمانى اقتضا مى‏کند که اوصاف انتزاعیه از این امور تدریجى الحصول خارجى بر ذات به دفعه واحده حمل نشود بلکه ذات در یک برهه‏اى داراى وصفى باشد و در برهه دیگر داراى آن وصف نباشد یا اینکه در یک برهه خالى از آن وصف خالقیت و رازقیت باشد و فردا متصف به آن وصف بشود. این اشکال دوم از تدریج پیدا مى‏شود نه از امکان ذاتى که موجودات در خارج دارند پس این دو اشکال بایستى که از هم تفکیک پیدا بکنند. این اشکالات بود

سؤال: اشکال دوم به لحاظ نقص است؟

جواب: بله به لحاظ استعداد به فعل است‏

سؤال: نمى‏شود که ما تصور کنیم که آن شى‏ء قبل از وجودش کمال نیست.

جواب: کدام.

سؤال: همان شى‏ء که در خارج تحقق پیدا مى‏کند. یعنى کمال بودنش بعد از وجودش است‏

جواب: اشکال ندارد.

سؤال: یعنى قبل از وجود کمال نیست‏

جواب: اشکال ندارد، صحیح است، کمال بر عدم که بار نمى‏شود. کمال بر

وجود است ولى بحث این است که اتصاف حق به وصف خالقیت یا به وصف رازقیت.

سؤال: قبل از خالقیت کمال نیست.

جواب: پس بنابراین در یک برهه‏اى خداوند متعال یک وصف کمالى را ندارد

سؤال: نیست، ندارد

جواب: ندارد؛ ندارد دیگر فردا به او اضافه‏

سؤال: ندارد فرعِ بر این است که یک چیزى کمال باشد بگوییم ندارد پس یک چیزى کمال نباشد است این شى‏ء که ساعت ده پیدا شد اگر ساعت پنج پیدا مى‏شد نقص بود اصلا

جواب: همین را ما مى‏گویم‏

این چه تصورى است وقتى که یک موجودى در خارج عین حسن است و عین کمال و عین بهاء است.

سؤال: مقتضا به زمان و مکان خاص یعنى اگر در غیر آن زمان و مکان باشد نفص باشد

جواب: این از نقطه نظر انتساب کمال به نفس خود آن موجود، این حرف را شما مى‏توانید بزنید یعنى این لیوان الان وقتى کامل است که در این زمان و در این برهه پیدا بشود اگر فرض کنید که طبق قاعده علل و معلولات و شرایط و زمان و مکان این لیوان دیروز پیدا مى‏شد این نقص به حساب مى‏آمد و چون نظام احسن اقتضا مى‏کند که هر چیزى در جاى خود تحقق پیدا کند پس این لیوان باید در روز دوشنبه در ساعت فلان در کارخانه بوجود بیاید

فرض کنید که او که هیچ جهت خللى ندارد چطور یک امرى بعدا بر او بار مى‏شود که این ترتب بعدى موجب کمال اوست ولى این قبلا اصلا این کمال را

نداشته؛

سؤال: این کمال بودنش بر آن زمان.

جواب: این در یک برهه از زمان خالى از این کمال بوده است خداوند متعال الان در این مرتبه هشتادم از کمال است فردا مى‏شود هشتاد و یک پس فردا مى‏شود هشتاد و دو، پس بنابراین الان که در رتبه هشتاد است الان دو مرحله نسبت به آن مرحله نقص دارد. نقصش را چکار مى‏کنید. بالاخره این وصف آیا بر او اضافه مى‏کند یا نمى‏کند اگر اضافه مى‏کند پس نبودش نقص است یعنى در ذات خدا تدریج اصلا معنا ندارد این در اینجا اشکال وارد است. مرحوم آخوند در اینجا مطلبى را که بیان مى‏کنند و آن اشکالى را که بر آن مسأله دیروز که بنا بر بعضى از مقررین که مطرح کردند نقل شد حالا ما آن اشکال را مطرح مى‏کنیم تا اینکه به اصطلاح آن مسأله‏اى که بر این مترتب است آن را بعد از این بیاییم ذکر کنیم. ببینید جوابى که از این قضیه داده شده این است که امور انتزاعى به ماهیات اشیاء برمى‏گردد و ماهیات اشیاء اصلا در مدار هستى قابل براى طرح نیست تا اینکه ما بگوییم آیا وصف انتزاعى موجب کمال براى حق هست یا موجب کمال براى حق نیست. آنچه که در عالم اعتبار ارزش و نقطه مثبت تلقى مى‏شود عبارت است از وجود ماهیات نه خود ماهیات به عبارت دیگر آنچه که الان من باب مثال به این بهاء داده مى‏شود این چیزى است که من الان در دست گرفته‏ام و این عبارت است از وجود خود لیوان این الان به این بهاء داده است اینکه الان فرض کنید که من بزنم توى کله یکى که کله‏اش مى‏شکند ماهیت این لیوان نیست بلکه وزن اوست جسمیت اوست حالا من از جسمیت تعبیر به وجود آوردم غلط است چون جسم داخل در ماهیات است ولى به عبارت دیگر حتى اگر این لیوان ماهیتش تغییر پیدا کند باز کله طرف را مى‏شکند اگر فرض کنید که این قبل از اینکه به این شکل بلور و صاف و شفاف در بیاید سنگ بود باز اگر مى‏زدید توى سر یکى باز مى‏شکست‏

پس آنچه که در حساب ارزش و حساب میزان براى حسن قرار مى‏گیرد وجود اشیا است که آنها معیار براى حسن و معیار براى سنجش هستند نه ماهیات، ماهیات مساوى الطرفین هستند نسبت به وجود و عدم و قابلیت ندارند اصلا ماهیات را که ما این انتزاع خالقیت از ماهیات بکنیم و بگوییم چون ماهیات ممکن بالذات هستند پس انتزاع وصف خالقیت از یک ممکن بالذات موجب مى‏شود که تعلقش بر مبدا اول که مبدا تعالى باشد موجب اتصاف حق به امکان بالقیاس الى الغیر را داشته باشد بلکه اولا بلا اول آنچه که در وعاء هستى موجب براى ارزش و بهاء است حقیقه الاشیاء است که وجودات تعلقى و وجودات ربطى و آن وجود نازله از منبأ فیض حضرت حق است آن مبدا منشا براى همه ارزشهاست. بناءً على هذا چون آن وجود ظلى مرتبط با علت خودش هست این ارتباط این وجود با علت اقتضا مى‏کند که وجوب را از ناحیه علت براى خود دریافت کند ممکنات خارجى چون اینها متکى به علل خودشان هستند دیگر امکان بالغیر که محال است ندارند امکان بالقیاس الى الغیر که ممکن است ندارند بلکه اینها وجوب بالغیر دارند. هم وجوب بالغیر دارند، هم وجوب بالقیاس الى الغیر دارند. وجوب بالغیر دارند چون از ناحیه علت، وجود بر اینها افاضه مى‏شود یعنى آن وجود نازله همان وجودش در مرتبه شدت، وجود علت است پس یک امر در خارج بیشتر نیست و آن علت است که آن علت تنازل پیدا مى‏کند به معلولى که آن معلول مى‏شود علت براى معلول دیگر باز آن معلول مى‏شود علت براى معلول پایینتر تا اینکه به عالم طبع و ماده برسد پس موجوداتى که در عالم طبع و ماده هست اینها معلول براى علت مافوق‏اند، مافوق معلول براى علت مافوق است تا به آن وجود بحت بسیط و اطلاقى برسد و چون آن وجود بحت و بسیط و اطلاقى واجب بالذات است پس بنابراین از نقطه نظر افاضه در جنبه علیت، موجب وجود مى‏شود براى مراتب نازلتر این مراتب نازل حکم ظل و سایه و رشحه را دارد نسبت به آن سلسله علل مافوق خودش؛ پس‏

همان طورى که علل مافوق خودش واجب است لاجرم باید معلول هم واجب باشد والا تخلف معلول از علت لازم مى‏آید بناء علیهذا این ماهیتى که قبل از وجود در مقام تساوى الطرفینى بود و امکان ذاتى بر این ماهیت حمل مى‏شد الان وجود این ماهیت نه خود ماهیت وجود این ماهیت واجب بالغیر شده است چرا؟ چون علت در او افاضه کرده، افاضه علت در این معلول، وجود را ایجاد کرده، ایجاد وجود یعنى وجوب آورده چون وجود مساوى با وجوب است همان طورى که ذکر شد. پس الان این وجودى که در خارج هست گرچه این وجود از نقطه نظر ماهیتى که دارد امکان فقرى را همیشه با خودش و امکان ذاتى را یدک مى‏کشد ولى از ناحیه علت خواهى نخواهى این چاره‏اى جز تسلیم در برابر اراده و خواست علت ندارد. اینکه چاره و تسلیم جز در برابر خواست و اراده علت ندارد یعنى واجب بالغیر است واجب است و این وجوبش را از غیر دریافت کرده است خودش فى‏حدنفسه وجوبى نداشته است فقط امکان فقرى داشته است. افتقارى داشته. پس این را ما مى‏گوییم وجوب بالغیر این از یک نقطه نظر، از یک نقطه نظر مى‏توانیم بگوییم که این شى‏اى که در خارج است این مخلوقات و مرزوقاتى که در خارج هستند وجوب باالقیاس الى الغیر دارند یعنى وقتى که ما آنها را مقایسه مى‏کنیم با یک شى دیگر مى‏بینیم باید اینها باشند وقتى که ما مقایسه مى‏کنیم با علت مى‏بینیم نمى‏شود علت باشد و اینها نباشند پس بالمقایسه با غیر به مقایسه با علت آیا اینها باز ممکن هستند یا واجبند؟ اینها دیگر باید واجب باشند علت در مقایسه با این آیا واجب است یا ممکن است این هم باید واجب باشد چون فرض ما این است که علت را با عنوان و با اتصاف با علیت لحاظ مى‏کنیم نه علت را از نقطه نظر ذات بدون جهت اتصاف به علیت؛ اگر ما علت را از نقطه نظر ذات خودش بدون تعنون به عنوان علیت لحاظ کنیم این بحث در آنجا نمى‏آید. بحث در آنجایى است که ذاتى در مقام علیت بر آمده ذاتى در مقام اظهار و ابراز بر آمده در یک همچنین‏

موقفى و در یک همچنین مرتبه اى آیا ممکن است معلول او که خواهى نخواهى مولد و متولد شده از اوست باشد اما این نسبت به معلولش ممکن باشد، ممکن باشد فرض کنید که معلول داشته باشد و ممکن باشد معلول نداشته باشد باز در اینجا اگر شما معلول خارجى را لحاظ مى‏کنید حتما باید یک وجوب را به علتش عنایت کنید یک لوح تقدیر وجوب را باید به ناحیه علت شما عنایت کنید.

سؤال: به وجوب بالغیر

جواب: نه خیر به وجوب بالقیاس الى الغیر علت که وجوب بالغیرش از ناحیه معلول نیست بالقیاس یعنى وقتى که شما معلولى را در خارج فرض مى‏کنید این معلول براى این است اگر این معلول در خارج وجود دارد پس این حتما باید واجب باشد نمى‏شود که این ممکن باشد در حالتى که معلولش درخارج واجب باشد.

سؤال: چه منافاتى دارد چون وجوبیش فرع و متوقف به آن است پس اگر آن آمد این حتما مى‏آید.

جواب: بله، حالا که ما فرض کردیم این است آیا مى‏شود این ممکن باشد این واجب باشد؟ این که دیگر نمى‏شود پس این باید واجب باشد نه واجب، واجب ذاتى، واجب بالقیاس الى الغیر یعنى وقتى که ما مقایسه مى‏کنیم با این اگر این وجود دارد پس واجب هم باید علت باشد والا تخلف علت از معلول مى‏آید.

سؤال: از این آمد اگر من حیث ذاتش تصور کنیم آن ممکن است نسبت به آن.

جواب: کدام ذات.

سؤال: این وجوبش از اینه‏

جواب: وجودش از ناحیه این است پس آیا ممکن است.

سؤال: خاص خودش این همچنان که این را نسبت به ذات این لحاظ کردیم‏

این را هم نسبت به ذات او لحاظ مى‏کنیم.

جواب: وجوب بالقیاس که منافاتى با امکان ذاتى ندارد.

سؤال: خود این علت نسبت به چیز دیگرى بالاتر چون معلول است باز هم وجوب بالغیر است‏

جواب: حالا ما در علت اول صحبت مى‏کنیم تا بعد در علت بعدى پیدا بشود در علت اول که خداوند متعال هست آیا خداوند متعال واجب بالقیاس الى الغیر است یا نه؟ نه، هست چرا؟ چون وقتى که ما معلول حق را در نظر مى‏گیریم نمى‏شود معلول حق باشد ولى خود ذات حق نباشد پس اگر معلول در خارج باشد حتما باید این وجود حق متصف به وجوب باشد اگر متصف به امکان باشد یعنى فرض عدم بر این ذات صحیح است در حالتى که تخلف این معلول از علت لازم مى‏آید این مى‏شود واجب بالقیاس الى الغیر پس ما دو واجب داریم بلکه سه واجب داریم. یک واجب داریم، واجب ذاتى، واجب ذاتى اختصاص به حضرت حق دارد این بحثش را مى‏گذاریم کنار، یک واجب داریم واجب بالغیر است یعنى یک ذاتى وجودش را یا صفتش را از غیر دریافت کرده است قبل از وجودش یا قبل از اوصاف اضافه بر وجود قبل از او چیزى نبوده در خارج، عدم بوده، بعد از ناحیه علت، علت به او عنایت کرده سرش منت گذاشته بهش وجود داده به این ماهیت یا اوصاف کمالى وجود را به این داده پس الان این وجود براى او ضرورت دارد الان یعنى الان که وجود پیدا کرده است وجود براى او ضرورت دارد منتهى این ضرورت وجود براى او ضرورت استقلالى نیست بلکه ضرورت تبعى است و ضرورت تدلى به غیر است چون غیر بالاى سرش است وجود براى او ضرورت دارد اگر نازى کند از هم فرو ریزند قالبها اگر علت یک لحظه عنایتش را از معلول بردارد دیگر نه دیرى مى‏ماند و نه دیّارى پس این ضرورت وجود الان براى این ذات متکى به غیر است چون علت بالاى سرش است این وجود الان براى این ذات‏

ضرورت دارد اگر علت برود کنار این هم مى‏شود عدم مطلق، این را مى‏گویم وجوب بالغیر یعنى وجوبى را که الان کسب کرده و دارد با آن وجوب به عالم فخر مى‏فروشد این وجوب از ناحیه غیر است این شخصى که الان دارد راه مى‏رود این فرض کنید که پادویى که در کاروانسرا هست و دارد به این و آن دستور مى‏دهد از ناحیه غیر است آن وزیرى که الان دارد امر و نهى مى‏کند و بالا و بیا و مملکت را به هم مى‏ریزد و درست و راست مى‏کند و فتق و رتق مى‏کند این کارهایى که دارد مى‏کند از ناحیه غیر است اگر همین جناب رئیس جمهور بیاید الان حکم عزلش را ثابت کند این آقاى وزیر توى خانه مى‏نشیند و بر سر خود مى‏کوبد. پس بنابراین این افتخار همش ازناحیه رئیس جمهور دارد به او مى‏رسد آن رئیس جمهور هم همین است اون هم تمام افتخارات و منم منمى که دارد این از ناحیه رهبرى است رئیس جمهور را مى‏تواند رهبر عزل کند؟

سؤال: از طریق مجلس شوراى‏

جواب: بله مجلس شورا استیضاح و فلان بنى صدر را این کار را کردند استیضاح کردند خب این هم از ناحیه غیر است خود آن رهبر هم از ناحیه مردم و این حرفها است، خود آن مردم هم از ناحیه یک تبدل اوضاع و ملکوتى و این حرفها وقتى که شما نگاه کنید مى‏بینید که آقا همه این راهها به رُم ختم مى‏شود تمام این بیا و برو و دنگ و فنگ و افتخار و اینها همه به آنجا مى‏رسد تمام این باد و بودها همه بسته به اراده و مشیت حضرت عزرائیل است فرض کنید که اگر ایشان تعلق بگیرد. تِقّى مى‏آید همه را بهم مى‏ریزد اگر تعلق نگیرد مشیتش، مى‏گوید خ حالا توى سر همدیگر بزنید عیب ندارد فعلا براى همدیگر فخر بفروشید فعلا کاریتان نداریم بجایش که مى‏رسد همچین زیراب همه شما را مى‏زنیم که نفهمید از کجا خوردید. این فخرى که الان دارد این جناب وزیر مى‏فروشد و بر همه امر و نهى و این حرفها، این فخر را از ناحیه غیر دریافت کرده، رئیس جمهور به ایشان‏

این سمت را داده اگر این انتساب یک لحظه از میان برخیزد بین جناب وزیر و بین من بیچاره هیچ گونه تفاوتى نخواهد بود این وجوب بالغیر از این باب است که اصلا این ذات این وجوب وجودى که الان براى او ثابت شده است این وجوبش متکى به غیر است ذاتا واجب نیست ذاتا بیچاره، ممکن بود ذاتا معدوم بود غیر آمده و به او وجود داده است و بواسطه وجود، وجوب داده است این را مى‏گویم وجوب بالغیر. یک وجوب بالقیاس الى الغیر داریم یعنى ما اصلا کارى نداریم به اینکه آیا این از ناحیه غیر واجب شده وجود پیدا کرده از این نقطه نظر کارى نداریم یعنى وقتى که مى‏خواهیم مقایسه کنیم یعنى یک وجودى که هست این وجود را مقایسه مى‏کنیم با آن مسائلى که در دور او است یک وقت ما این کتاب را مقایسه مى‏کنیم با این کتاب مى‏گویم آیا این این کتاب در انتسابش با این کتاب واجب است؟ مى‏بینیم نه، یعنى وجود این هیچ متوقف بر وجود این نیست این را یک صحافى و یک کارخانه آمده فرض کنید که من باب مثال کاغذش را درست کرده و بعد هم آمدند چاپ کردند توى مطبعه و چاپخانه، این هم یک کارخانه دیگرى آمده فرض کنید که کاغذش را درست کرده و بعد هم توى مطبعه چاپ شده پس وجود این متوقف بر این نیست از آن طرف وجود این هم متوقف بر این نیست پس چه نسبتى بین این دو است امکان بالقیاس الى الغیر است یعنى این ممکن است در قیاس با این، در قیاس با این که ممتنع نیست یعنى وجود این اگر وجود پیدا بکند وجود این که ممتنع نیست اگر هم این وجود پیدا بکند وجود او ضرورت ندارد پس وقتى که ممتنع و ضرورت رفت کنار مى‏ماند امکان پس این ممکن الوجود است در قیاس به کتاب دیگر، این ممکن الوجود است در قیاس به این، این مى‏شود امکان بالقیاس الى الغیر، یک وجوب بالقیاس الى الغیر داریم یعنى وقتى یک شى‏اى را در مقایسه با شى دیگر ما مى‏سنجیم مى‏بینیم حتما باید باشد معلول را در مقایسه با علت مى‏سنجیم مى‏بینیم باید باشد زید را در مقایسه با عمرو که پدرش هست مى‏سنجیم‏

مى‏بینیم زید حتما باید باشد الان زیدى که در خارج وجود دارد. نه اینکه عمر که با یک زنى با یک دخترى ازدواج کرده هنوز بچه به دنیا نیامده، اینها همه امکان بالقیاس به اولاد دارند اما حالا اگر این اولاد بوجود آمد در عرصه وجود پا گذاشت در اینجا این زید در مقایسه با عمرو وجوب بالقیاس الى الغیر دارد چرا؟ چون نمى‏شود که عمرو باشد و زید نباشد الان که هست قبلا امکان بالقیاس الى الغیر داشت ولى الان که وجود پیدا کرده الان شده واجب بالقیاس الى الغیر چون عمرو است زید هست و چون زید هست ما کشف مى‏کنیم پس عمرو هم باید باشد این مى‏شود واجب بالقیاس بالقیاس همان که علت و معلولیت دارند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن