جلسه ۱۱۹ درس فلسفه، کتاب اسفار

موضوع: جلسه ۱۱۹ درس فلسفه، کتاب اسفار

استاد: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن جلسه:

۱۱۹

بسم الله الرحمن الرحیم‏

فصل (۴) فى أن الواجب لذاته واجب من جمیع جهاته‏

(فى أن الواجب لذاته واجب من جمیع جهاته المقصود من هذا أن الواجب الوجود لیس فیه جهه إمکانیه فإن کل ما یمکن له بالامکان العام فهو واجب له)

این بحث در حول و حوش و محوریت این مطلب قرار دارد که هر چیزى که در فعلیّت خود به فعلیت تامه برسد، دیگر جهت امکان در او معنا ندارد. چون فعلیت عبارت است از تحقق تام در ذات و در صفت.

هر چیزى که در فعلیّت خود به فعلیت تامه برسد، دیگر جهت امکان در او معنا ندارد

ما دو فعلیت داریم: یک فعلیت از باب عدم و ملکه داریم که مقابل او امکان است.، امکان و فعلیت از باب عدم و ملکه دو وصفى هستند که طارى بر موضوع‏اند به لحاظ حالتى که در آن موضوع وجود دارد. من باب مثال مى‏گوئیم ماهیت ممکن الوجود است. یعنى این ماهیت در ذات خود حالت و وصفى بر او عارض است که به واسطه آن وصف، ما انتزاع امکان را از آن ماهیت مى‏کنیم. آن وصف عبارت است از تهیّؤ و آمادگى براى قبول احد الطرفین در وجود و عدم که عبارت است از وجود.

وقتى مى‏گوئیم زید ممکن الوجود است یعنى این زید با قطع نظر از تحقق خارجى و عدم تحقق خارجى داراى حالیت انتظار و داراى حال تهیّؤ براى رسیدن به احد الطرفین که وجود است.

در مقابل این، فعلیت قرار دارد که عبارت است از تحقق احد الطرفین براى او که عدم را هم شامل مى‏شود. تحقق احد الطرفین یعنى این ماهیت به لحاظ خودش و در تحقق ذاتى خودش غیر آبى از حمل وجود و حمل عدم است بر او،

ولى همین ماهیت به لحاظ تحقق خارجى و صرف نظر از کى‏نونیت ذات، عدم یا وجود براى او فعلیت دارد که همان عبارت است از تحقق خارجى این ماهیت.

یا اینکه من باب مثال در حمل امکان بر ماده متحقق الوجود مى‏گوئیم: نطفه امکان انسان شدن دارد. آن ماهیت در مرحله ذات خودش بود، اما ما الان بر این امر متحقق خارجى امکان اطلاق مى‏کنیم. گرچه ما در اینجا بر این امر و ماده خارجى امکان اطلاق مى‏کنیم، اما با یک تحلیل و با یک دقت مى‏بینیم این حکم با حکم اولى ما در مورد زید فرقى نمى‏کند. به جهت اینکه آن چه که در اینجا محقق است و فعلیت دارد، یک نطفه‏اى داراى ماده و صورتى به این شکل و به این خصوصیت است، و ما در این صورتى که براى این ماده پیدا شده، امکان حمل نمى‏کنیم. یعنى حمل امکان و اتصاف جنین و نطفه به این ماده و صورت، این اتصاف به حمل امکان نیست، بلکه بالفعل است. الان بالفعل نطفه، نطفه است نه بالامکان.

ما این نطفه را به لحاظ تیّؤش براى علقه و مضغه شدن در یک عالمى مى‏بریم و در آن عالم این نطفه را رها مى‏کنیم، آن وقت حکم امکان را به لحاظ آن عالم برآن حمل مى‏کنیم. آن عالم، عالم تعرى از ماده و صورت و صرف تقرر ذهنى ماهیت است. یعنى الان که این نطفه است ما به لحاظ همین تحقق خارجى او نمى‏گوئیم این ممکن است براى اینکه علقه بشود. چون وقتى یک شیئ صورت خارجى پیدا کرد دیگر معنا ندارد که همین شیئ با اتصاف به این صورت خارجى چیز دیگر بشود. این محال است. بله، در این نطفه یک حالت آمادگى هست که به واسطه آن تهیّؤ ما تحقق امر لاحق را بر این متصف به امکان مى‏کنیم، امر لاحق که علقه یا مضعفه است یا بعد کسونا العظام لحماً هست، این امر لاحق بر این نطفه نه به لحاظ همین صورت خارجى است، بلکه به لحاظ تهیّؤ اوست براى رسیدن به آن لاحق.

آن تهیّؤ عبارت است از ماهیت معراى از وجود و عدم. یعنى نطفه فى حد

نفسه قابلیت براى علقه شدن دارد یا قابلیت براى علقه شدن ندارد؛ از این نطقه نظر ما به او ممکن مى‏گوئیم. البته موارد امکان قبلا خوانده شد امکان ذاتى، امکان استعدادى، امکان و قوعى، ولى ما همه اینها را در یک تعریف عام یک کاسه کردیم.

البته امکان ذاتى با امکان استعدادى و امکان وقوعى و امثال ذلک تفاوت مى‏کند و همه اینها احکام خاص به خود را دارد، اما آن تعریف جامعى که بر همه اینها حمل مى‏شود این است که ماهیتى که آن ماهیت با قطع نظر از وجود خارجى او، تهیّؤ و آمادگى براى تحقق به احد الطرفین در محمول را داشته باشد، به این مى‏گویند: امکان.

البته امکان یا امکان ذاتى است که این در همه موجودات است چه آنها که فعلیتشان فعلیت تامه باشد، مانند مفارقات و امثال ذلک، یا اینکه این در همه موجودات نیست، در آنجایى است که مثل امکان استعدادى در مورد ماده و صورت مطرح مى‏شود که این در مورد مفارقات و مجردات معنا ندارد یا امکان وقوعى است، که باز این در آنجا نیست و در عالم مواد است.

در همه اینها آن وجه جامع و مشترک بین اینها در حمل امکان این است که ممکن به آن ماهیتى گفته مى‏شود که آن ماهیت قابلیت براى احد الطرفین در محمول را داشته باشد. این را ممکن مى‏گویند.

در مقابل او که ملکه است، فعلیت است. فعلیت عبارت است از تحقق احد الطرفین براى ان ماهیتى که در وهله اول امکان بر آن ماهیت صادق بود. این مى‏شود فعلیت.

این فعلیت یا پس از تهیّؤ و عروض وصف امکان بر این ماهیت آمده است مانند علقه شدن که پس از نطفه شدن بر این ماده عارض مى‏شود، مضغه شدن پس از علقه شدن بر این ماده عارض مى‏شود، یعنى حالت فعلیت در این ماده زماناً پس از عروض وصف امکان است بر این ماده، یا این طور است یا این فعلیت اولا بلا

اول بر این موضوع ثابت است بدون وصف امکان که به معناى تهیّؤ باشد براى او زماناً.

یعنى وقتى مى‏گوئیم واجب الوجود ممکن الوجود است بالامکان العام نه بالامکان الخاص، معنایش این است که واجب الوجود، ماهیت معراى از وجود یا وجود براى او عار فعلیت دارد یا عدم براى او فعلیت دارد.

اگر واجب الوجود، وجود براى او فعلیت داشته باشد این امکان عام با ضرورت وجود براى موضوع وفق مى‏دهد، چون در امکان عام سلب ضرورت مى‏کند از جانب مخالف، یعنى عدم وجود ضرورت ندارد براى واجب الوجود. حالا عدم الوجود که ضرورت نداشت، نفس الوجود یا ضرورت دارد مثل واجب الوجود با نفس الوجود هم ضرورت ندارد مانند ممکن الوجودات متعینه در عالم امکان.

این فعلیت وجود است براى واجب الوجود.

همین طور اوصاف و صفاتى که بر واجب الوجود بار مى‏شود و حمل مى‏شود، تمام اینها فعلیت دارد براى واجب الوجود به لحاظ حمل نفس الوجود بر واجب الوجود بدون تهیّؤ زمانى و ذاتى براى امکان براى واجب الوجود به معناى استواء الطرفین.

یعنى وقتى که ما وجود را براى واجب الوجود ضرورى و ذاتى و فعلى مى‏دانیم، خواهى نخواهى از متفرعات این مسأله این است که اوصاف وجود و شوائب وجود هم براى واجب الوجود ضرورت فعلیت تامه داشته باشد.

وقتى که خود وجود براى واجب الوجود ضرورت داشت چون چیزى خارج ازدائره وجود نیست، تمام آثار وجود و صفات کمالى وجود هم بالتبع باید براى واجب الوجود ضرورت داشته باشد. لذا مرحوم آخوند بحث را در اینجا از این نقطه نظر شروع مى‏کند که وقتى واجب الوجود، واجب الوجود لذاته است‏

واجب الوجود من جمیع جهاته هست. یعنى تمام حیثیات وجود از نقطه نظر صفات کمالیه و صفات تامه براى وجود براى واجب الوجود واجب است. و واجب الوجود حالت انتظار براى تحصیل صفت کمالى ندارد، مانند ما که در حال انتظار براى تحصیل صفات کمالیه هستیم، مریض مى‏شویم انتظار صحت داریم؛ صحیح هستیم انتظار مرض را داریم، جاهلیم انتظار علم را داریم، فقیریم انتظار غناء را داریم و امثال ذلک که در ممکن الوجود که هنوز به فعلیت نرسیده است، این ممکن الوجود حالت انتظار بالنسبه به صفات کمالیه و فعلیه را دارد. اما واجب الوجود وقتى که نفس الوجود براى او ضرورت داشت و این مقدمه را هم ضمیمه مى‏کنیم که هیچ چیزى صفت کمالى خارج از دایره وجود نیست، پس بنابراین واجب الوجود داراى جمیع صفات کمالیه است. مثل اینکه فرض کنید من باب مثال الان یک کاغذهایى را به شما بدهند، یک کاغذ سبز، یک کاغذ قرمز، یک کاغذ آبى، یک کاغذ سفید و تمام رنگها در این کاغذها منقش است.

حالا اگر گفتند که ما جمیع کاغذهایى که در این اتاق است، به شما داده‏ایم؛ لازمه این این است که هم رنگ سبز پیش شما هست، هم رنگ قرمز پیش شما هست، هم رنگ سفید و هم رنگ زرد و امثال ذلک؛ دوباره لازمه این قضیه این است که هم کاغذ مستطیل پیش شما هست، هم کاغذ مربع و هم کاغذ دایره و امثال ذلک. باز لازمه این قضیه، این است که هم کاغذ خط دارپیش شما هست هم کاغذ بیخط. یعنى تمام آن اوصاف و نعوتى را که شما بر قرطاس به لحاظ و به جهات مختلف حمل مى‏کنید باید به تبع به واسطه اصل تحقق خود قرطاس و جمیع این کاغذها پیش شما وجود داشته باشد. واجب الوجود هم همین است‏

سؤال: در مورد امکان هم همین است، وقتى در مورد امکان در وجودش نگاه مى‏کنیم، وجودش وجود دارد ولو بالغیر، بالاخره این وجود خودش صفات کمالیه دارد پس صفات کمالیه هم وجود پیدا مى‏کند ولو بالغیر براى ممکن‏

جواب: وجود بالغیر.

سؤال: بله.

جواب: بله ما هم همین را مى‏گوئیم.

سؤال: ما مى‏خواهیم در مورد واجب فقط انحصار بدهیم.

جواب: نه، ما مى‏خواهیم بگوئیم حالت انتظار ندارد، حالت انتظار یعنى واجب در صفات کمالیه خودش منتظر افاضه غیر نیست، ولى در مورد وجود بالغیر انتظار افاضه اولین شرط است، فقر ذاتى دارد. وقتى که یک ممکن الوجودى در خود وجودش محتاج به غیر است، در اوصاف به او هم محتاج به غیر است.

اما در مورد واجب وقتى که ما وجود را براى واجب فعلى و ذاتى مى‏دانیم به تبع تمام اوصاف هم براى او ذاتى خواهد بود. پس این محتاج به غیر در افاضه و در اتصاف به نحو و وصف نخواهد بود.[۱]

نکته اى که مرحوم آخوند در اینجا دارند این است که مى‏فرمایند: این حالت انتظار عین اصل مسأله و اصل طرح این بحث نیست. بحث این است که واجب الوجود لذاته، واجب الوجود من جمیع جهات است. این اصل بحث است. از متفرعات این بحث این مطلب است، پس بنابراین واجب الوجود حالت انتظار براى تحقق و اتصاف به یک وصفى نمى‏تواند داشته باشد. چرا؟ چون جنبه وصف در او فعلیت دارد، پس نمى‏تواند این حالت انتظار را داشته باشد. بعضى ها آمده‏اند و گفته‏اند که این مطلب با خود اصل بحث یکى است. یعنى فرق نمى‏کند چه بگوییم واجب الوجود، واجب الوجود لذاته است. چه اینکه بگوئیم چون حالت انتظار ندارد نسبت به اوصاف، از این نقطه نظر آن اوصاف براى او فعلیت دارند و براى او

______________________________
(۱)- البته اینجا بسیار جاى صحبت دارد و متفرعاتى که بر این قضیه بار مى‏شود، کیفیت نزول و ربط حادث به قدیم در این قضیه بحث در اینجا پیش مى‏آید که انشاء الله در طى بحثهاى آینده به این قضایا اشاره مى‏کنیم.

از این نظر واجب است.

نحوه عصمت ملائکه- منشأ صدور ذنوب و سوزندگى جهنم‏

مرحوم آخوند در این جا مى‏فرماید که این بحث واجب الوجود، واجب الوجود لذاته یک مطلب است، و این که واجب الوجود چون واجب الوجود لذاته هست پس بنابراین حالت انتظار براى تحصیل صفات کمالى را ندارد مطلب دیگرى است و بینهما عموم مطلق. هر جا که واجب الوجود، واجب الوجود لذاته بود، در آنجا حالت انتظار براى تحصیل صفت کمالى را ندارد، چون صفات کمالى از شوائب وجود است، وقتى که اصل الوجود ذاتى براى واجب الوجود بود، پس بنابراین صفات کمالى هم ذاتى براى او خواهند بود و دیگر بالغیر نخواهند بود. ولیکن اینکه اگر یک چیزى از نظر اتصاف به فعلیت رسیده باشد و صفت حالت انتظار نداشته باشد، منافاتى با ممکن الوجود لذاته ندارد. مانند مفارقات نوریه و مانند عقول. مفارقات نوریه و عقول به فعلیت تامه رسیده‏اند چون فعلیت آنها فعلیت تامه است، لذا حالت انتظار براى تحصیل کمال مجدد را ندارند اما از این استفاده نمى‏شود پس بنابراین اینها واجب الوجود لذاته هستند. هر چیزى که به فعلیت تامه برسد، دیگر حالت انتظار براى فعلیت دیگرى را ندارد. عقول، مرتبه عقل و مرتبه مجردات و ملائکه فعلیتشان، فعلیت تامه است، یعنى به یک رتبه و به یک حدى رسیده‏اند و در آن حد متوقف شده‏اند. وقتى که این فعلیت، فعلیت تامه شد و استعداد از وجود او برخاست، حالت انتظار براى کسب صفت مجدد را ندارد. اگر حالت انتظار را داشته باشد، دلیل بر این است که فعلیت، فعلیت تامه نیست.

منظور از فعلیت تامه نه فعلیت از حیث جمیع شوائب وجود است، بلکه فعلیت رتبى منظور است. اگر یک وجودى به فعلیت رتبى رسید و در آن مرحله متوقف شد دیگر انتظار براى فعلیت بعد در او نیست. یعنى وقتى مقتضاى ذات او

به یک حد، رسید دیگر انتظار براى مرتبه دیگر براى وجود او نمى‏شود.

این لیوان این الان به یک مرتبه از فعلیت رسیده، یعنى شیشه و سنگ را در یک شرایط خاصى گرفته و آب کرده و زوائد او را گرفته‏اند و بعد او را به صورت بلور و به این صورت در آورده‏اند. الان این فعلیت رتبى دارد؛ یعنى در این مرتبه به یک فعلیت رسیده است. آیا فعلیت او فعلیت تامه است؟ یعنى اجزاء این ماده و اجزاء این لیوان دیگر استعداد و آمادگى براى تغییر و تبدل را ندارند، اگر این طوراست، پس چرا فرض کنید من باب مثال همین لیوان را شما در کنار آفتاب در یک شرایط خاصى بگذارید، بعد از گذشت فرض کنید ده هزار سال یا صد هزار سال همین لیوان را مى‏بینید تغییر پیدا کرد و به یک شکل دیگرى درآمد؟ پس معلوم مى‏شود این فعلیت، فعلیت تامه به معناى إباى از تغییر و تبدل را ندارد. این فعلیت، فعلیت ناقصه است نه فعلیت تامه، چون ماده است و ماده دائما در حال تغییر و تحول است.

ماهى‏اى که در دریا هست و شما استخوانش را با دستتان خُرد مى‏کنید، همین ماهى اگر در یک شرایطى بماند و فسیل بشود و تبدیل به سنگ مى‏شود.

بعد از گذشت هزاران سال شما الان مى‏بینید این گوش ماهیها همین چیزهایى است که اول یک حالت کلیسمى داشته، بعد متحجر شده و تبدیل به سنگ شده است. یا فرض کنید که بسیارى از حیوانات و رفته‏اند و تبدیل به ذخائر زیر زمینى ما شده‏اند اینها براى این است که فعلیت آنها در آن موقع فعلیت تامه نبوده، فعلیت رتبى مقطعى بوده، فعلیت زمانى بوده؛ اما اگر یک فعلیتى فعلیت رتبى باشد یعنى ممکن الوجود در رتبه به یک حد فعلیت تامه در آن حد برسد، دیگر از آن حد تجاوز نخواهد کرد و حالت انتظار براى او نسبت به کمالات دیگر پیدا

نخواهد شد.[۲]

______________________________
(۱)- از اینجاست که مى‏گوئیم ملائکه و عالم عقول ارتقاء ندارند، یعنى در همان مرحله فعلیت و در همان مرحله اتصاف به صفات کمالیه که آنها دارند، تام هستند.

استفاده اى که در اینجا مى‏کنیم یکى از آنها این است که آنها گناه نمى‏کنند. گناه نکردن آنها یک جهتش این است که عدم تمرد در آنها به فعلیت تامه رسیده؛ یعنى چون جنبه شهوت و حیوانیت ندارند، پس بنابراین زمینه براى ابراز و اظهار و مقام اثبات در برابر اوامر و نواهى الهى در آنها وجود ندارد. اصلا زمینه وجود ندارد، نه اینکه آنها اصلا ادراک معانى را نمى‏کنند.

سؤال: تمرد همیشه و منشأ از نفس و شهوت و اینهاست؟ حضرت آدم درمقام شهوت و غضب‏

جواب: تمرد ناشى مى‏شود از ادراک جهت جاذبى در قبال ادراک مقام مصلحت و مقام تکلیف پروردگار. کسى که تمرد مى‏کند یک داعى نفسانى براى این تمرد وجود دارد، آن داعى نفسانى در قبال مصلحت ملزمه امر و نهى پروردگار قرار مى‏گیرد، و آن ذات و نفس مى‏آید این جهت داعیه را بر آن جهت مصلحت ملزمه غلبه مى‏دهد.

سؤال: اینجا یک اشکال پیدا مى‏شود؛ اینکه ما حمل عصمت بر ملائکه و عقول نامه نمى‏توانیم بکنیم، چون این از باب منشا است در جایى که نمى‏شود عصیان بکنند پس در این صورت اطلاق عصمت هم نمى‏شود کرد.

جواب: اصلا مسأله عصمت از باب این اعدام و ملکه نیست. عصمت یعنى معصوم بودن و محفوظ بودن از گناه، … عدم تحقق حالت مخالفه بر آن ذات.

ما به این پارچ و لیوان نمى‏توانیم بگوییم اینها معصومند، چون عصمت و عدم عصمت، بر موضوعاتى حمل مى‏شود که انتظار خلاف در آن ها برود، این انتظار خلاف در آنها مى‏رود. من باب مثال انسان، هم مى‏تواند معصوم از گناه باشد و در مقام انقیاد کار خلاف انجام ندهد و هم مى‏تواند معصوم نباشد و انجام بدهد. اما در این لیوان یا در این پارچ و سینى اصلا صدور فعل و این که یک فعلى از آنها صادر بشود معنا ندارد.

آیا نفس صدور فعل مصحح حمل عصمت است یا اینکه فعل عن اختیارِ است.

فرض کنید من باب مثال درخت فعلى که از او سر مى‏زند رشد و تغذیه و نمود و امثال ذلک است. اینها افعال نباتى هستند، باز مى‏گوئیم عصمت در اینها معنا ندارد زیرا فعل عن اختیار در اینجا نیست. حالا آیا فعل عن اختیار، عن عقل باید باشد، یا از روى قواى واهمه و تخیل هم مى‏تواند باشد؟ یعنى آیا ما در حیوان مى‏توانیم بگوئیم حیوان معصوم است یا معصوم نیست؟ آیامى‏توانیم این حرف را بزنیم؟ یا اینکه برگشت این حرف به یک اختیار از تعقل است. ممکن است در اینجا بگوئیم که خود حیوان، فى حد نفسه داراى مراتب تکلیف است، همان طورى که خود حیوانات هم داراى حساب و کتابى بر حسب آن خصوصیاتشان هستند.

آن عصمت تامه اى که هیچ گونه سریان خطا و سریان این خلاف در او معنا ندارد، این است که آن ذات متحقق به حالتى شود که آن حالت خودش فى حد نفسه رادع باشد از این عمل خلاف.

حالا صحبت در این است که این ملائکه که معصومند، (لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ) آیا قدرت بر خلاف دارند یا ندارند؟ قدرت دارند؛ بحثى در این نیست.

سؤال: داعى بر خلاف ندارند.

جواب: احسنت. قدرت بر خلاف دارند، یعنى وقتى که عملى را انجام مى‏دهند، یفعلون، از روى اضطرار و جبر این عمل را ا نجام نمى‏دهند زیرا که جبر رافع عصمت است. در هر جا که جبرى باشد در آنجا عصیان و خطا و امتثال معنا ندارد.

اگر شما جبراً دست یکى را بگیرید و او را در آب بیاندازید که روزه اش باطل بشود، این روزه اش باطل نمى‏شود، چون در اینجا جبر است؛ جبراً علیه این کار شده.

اگرشما دست یکى را بگیرید واو را از پشت بام به پایین پرتاب کنید و او بمیرد، در اینجا القاء در مهلکه نیست، چون جبراً بوده.

اگر شما دست یکى را بگیرید و او را مجبور کنید که سرش را خم کند و نماز بخواند، این نماز از او قبول نیست، این اطاعت در آنجا معنا ندارد، چون جبرا بوده.

پس بنابراین، آیا ملائکه به این کیفیت هستند که جبرا عملى را انجام مى‏دهند یا از روى اختیار؟ از روى اختیار انجام مى‏دهند. وقتى که از روى اختیار انجام بدهند، اتصاف به عدم عصیان بر آنها صادر مى‏شود والا اگر از روى اختیار انجام ندهند، عدم عصیان هم بر آنها صادر نیست. شما نمى‏توانید بگوئید این پارچ گناه نمى‏کند. اصلا گناه و عدم گناه از باب عدم و ملکه بر موضوعى حمل مى‏شود که قدرت بر عصیان داشته باشد.

سؤال: شما قدرت را قبول دارید. بالاخره در اینجا یک مسأله اى هست، اینکه مولوى مى‏گوید: این باید داعى بر این خلاف داشته باشد، این دیگر نفسى ندارد که بخواهد گناه بکند

جواب: درست است.

سؤال: وقتى نفسى براى گناه کردن نداشت، دیگر نمى‏توانیم بگوییم ایشان اختیار دارد بکند یا نکند. و او قدرت بر آن فعل داشته باشد

جواب: مسأله اختیار و مسأله داعى این جا دوتاست. یک وقت شما مى‏گویید داعى بر گناه دارد یا ندارد؟ ما مى‏توانیم بگوئیم که ملائکه داعى بر گناه ندارند؟ چون وقتى که آنها از نقطه نظر عقل به فعلیت تامه رسیدند، قطعاً جهات حسن در آنها به نحوى است که اصلا زمینه براى عصیان در آنها فراهم نیست. یعنى اصلا معنا ندارد که خلاف امتثال کند. یعنى در آن مرتبه ربوبى و در رتبه خودشان در یک مرتبه‏اى هستند که اقتراب به حضرت حق را جمیع المنشاء و مبدا براى همه خیرات و همه ارزشها مى‏دانند و دورى و ابتعاد از حضرت حق را منشاء براى همه کدورت ها و خلاف‏ها و بى‏ارزشى‏ها و ظلمات مى‏بینند. بعبارت دیگر ادراک این معناى ظلمت و کدورت را مى‏کنند، نه اینکه ادراک نکنند. و اصلا ادراک کدورت ندارند. این مسأله که عبارت است از آن ادراک مصالح راجع به امتثال اوامر پروردگار در آنها به فعلیت تامه رسیده است. یعنى در وجود آنها دیگر زمینه شهوتى نیست تا اینکه آنها را جذب کند. نه اینکه آنها اصلا نمى‏دانند مخالفت با پروردگار چه عواقبى دارد، چوب که نیستند، آنها مى‏دانند. نه اینکه آنها اصلا نفهمند اقتراب به پروردگار بواسطه اوامر براى آنها چه برکاتى دارد؟ اگر نفهمند که با پارچ و لیوان فرق نمى‏کنند! پس بنابراین آنچه که مصحح حمل عصمت است، فقط به اختیار بر مى‏گردد. ایا اختیار عمل را دارند یا ندارند؟ لذا یک شخصى ولى وقتى که به مقام ولایت رسید، این جنبه تحقق گناه از آنها اصلا بالمره قطع و منقطع مى‏شود، چون مرتبه تحقق مصلحت کلى در آنها به فعلیت تامه رسیده است. دیگر اصلا داعى براى گناه معنا ندارد، چون گناه ناشى از لذت شهوت و لذت کدورت است. وقتى که نفس او پاک و مطهر شده به نحوى که زمینه براى کدورت دیگر در او نیست، پس بنابراین عملا امکان یک خلاف که داعیه کدورت و ظلمت باشد در او معنا ندارد.

چرا یک شخص زنا مى‏کند؟ چون لذت زنا را در کدورت و در ظلمت احساس مى‏کند، لذت زنا را در این زمینه خلاف مشاهده مى‏کند. چرا یک شخصى دزدى مى‏کند؟ و نمى‏آید از راه حلال و از طریق حلال، معاش حلال کسب کند؟ چون لذت خلاف را در این زمینه احساس مى‏کند، این لذت را احساس مى‏کند و بعد عصیان مى‏کند. لذت کدورت را احساس مى‏کند، چون کدورت براى متکدر. و نور براى مستنیر و متنور لذت دارد

سؤال: پس باید جهنم هم براى اهل جهنم لذت داشته باشد.

جواب: جهنم، جنبه سوزش این لذتى است که الان احساس نمى‏کنند. اینکه الان دارد این عمل خلاف را انجام مى‏دهد، این عمل خلاف یک حرکت قصرى است که نه حرکت طبعى. اگر حرکت طبعى بود، جهنم لذت داشت. ولى چون یک حرکت قصرى و ذات او آبى است این بر ذات خودش پرده انداخته، آن ذات او فرار مى‏کند، ذات او الان دارد مى‏سوزد ولى این نمى‏فهمد. این در یک مرحله جلوتر از نفس و ذات از این کدورت ملتذ مى‏شود ولى ذات او نسبت به این مى‏سوزد. در عالم قیامت این حرکت قصرى به حرکت طبعى متبدل مى‏شود. یعنى آن لذتى را که در این دنیا بواسطه حرکت قصرى احساس مى‏کرده، الان در آن دنیا، آن حرکت طبعى و جهت طبعى او که فرار از این گناه است،- ذات انسان که گناه را نمى‏پذیرد. ذات انسان رد مى‏کند- ان حرکت طبعى در روز قیامت مى‏آید بصورت عذاب او را از بین مى‏برد و مى‏سوزاند.

اگر فرض کنید بدنبال علم اگر نروید و بدنبال این بچه بازیها و گردش بروید، عمرتان را تلف بکنید، الان یک لذتى را در این احساس مى‏کنید. اگر احساس نمى‏کردید که به دنبال نمى‏رفتید. این آدمهاى بیکارى که بجاى اینکه وقتشان را به این علم بگذرانند به این مزخرفات و امثال ذلک مى‏گذرانند، لذت احساس مى‏کنند که مى‏گذرانند؛ اگر ناراحت بودند که نمى‏گذراندند؛ کسى که از یک چیزى ناراحت است به دنبالش نمى‏رود. چون خوشش مى‏آید به دنبال مى‏رود، ولى این خوش آمدن یک خوش آمدن قصرى است، خوش آمدن طبعى نیست.

چه موقع آن احساس طبعى پیدا مى‏شود؟ وقتى که بیست سال دیگر از عمرش گذشت و دیگر دماغى و مجالى براى تامل و دراست وتعلّم و تحصیل نبود، آن موقع نگاه مى‏کند مى‏بیند این رفقیش آمده بواسطه تحصیل و تهذیب و مجاهده به یک مراتبى رسیده و این بیست سال وقتش را در این مزخرفات گذرانده، آنجا این حرکت قصرى تبدیل مى‏شود به یک حرکت طبعى، لذا آه از نهادش بر مى‏آید. آن آه مى‏شود حرکت طبعى. یعنى آن که در وجدان و در سرش مخفى بود و این پرده روى او انداخته بود و بواسطه این پرده انداختن به مطالب دیگرى پرداخته بود، الان که زمینه و شرایط قبلى از بین رفته و شرایط جدید پیش آمده، آن حرکت طبعى و موافق با طبع که بسوى کمال و تحصیل و فعلیت رفتن هست آن حرکت الان در وجود این متبلور و ظاهر مى‏شود، مى‏بیند دستش خالى است آنجا، (یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ) روز تغابن و روز غبن این است، احساس غبن این است که در دنیا یک مجالى به تو داده بودند، آن مجال را استفاده نکردى، آن رفیقت از آن استفاده کرده، حالا دستت از آن مجال کوتاه شده، آن حرکت طبعى در نفست که حرکت بسوى فعلیت است آ نجا احساس کم مى‏کند. آنجاست که جهنم براى او ظاهر است. بالاترین سوزندگى براى انسان همین است. همین مواجه شدن با حرکت طبعى در نفس و در وجدان. اینجا تمام این حرکت‏ها، حرکتهاى قصرى است و بواسطه التذاذات بر خلاف طبع حرکت مى‏کند که البته زمینه اش هست. زمینه را خدا قرار داده، منتهى مى‏گوید: خوب طبق زمینه عمل نکن! این زمینه را براى رشد قرار داده، والا مانند ملائکه انسان در یک حدى تکافى بود.

سؤال: قضیه هاروت و ماروت چطور است؟

جواب: آن تبدّل مى‏شود. در زمینه هاروت و ماروت اصلا تبدل ماهیت شده.

سؤال: یعنى از ملک بودن خارج شده‏اند

جواب: بله اصلا تبدل ماهیت شده.

سؤال: یعنى همین نزولش را عرض مى‏کنم حالا خود این در چاه بابل بودن را؟

جواب: بله.

سؤال: قضایا در همین که نزول کردند از همان موقعیت براى تبدل؟

جواب: خدا ذات اینها را متبدل کرده، نفس انسانى در آنها قرار داده و یک نفس حیوانى.

سؤال: خوب همین منشاء تبدّل چه بوده‏

جواب: منشا تبدل، منشاء همان عدم ادراک مصالح و مفاسد است، چون به خدا اعتراض کردند.

سؤال: آن اعتراض چه مى‏شود این جا؟

جواب: اعتراض همین است. حالت خودش را مى‏بینید که در آن حالت گناه معنا ندارد. از آن طرف نگاه به این بشر مى‏کند، مى‏بیند این بشر داراى یک حالت عالى است، حتى عالى تر از خودش، نمى تواند بین این دو تا جمع کند. مى‏بیند این بشر دارد گناه مى‏کند و حال بشرهم از او عالى تر است. این گناه نمى‏کند و حالش و فعلیتش از او پائین‏تر است. خدا در اینجا براى اینکه حالیش بکند مى‏گوید: آن حالش از تو بالاتر است، در عالم روح بالاتر است، ولى در عالم نفس من یک مقتضیاتى در او قرار دادم، به مقتضاى آن مقتضیات، حرکت قصرى او همین گناه است. این نمى‏فهمد، خدا او را هم در این قرار مى‏دهد، یعنى همان جهت نفسانى که در انسان است با وجود آن مرتبه اعلایى که از ملک دارد والا او خوب مى‏فهمید دیگر. اگر حالت او را احساس مى‏کرد که او حالتش پایین تر است، خوب دیگر اعتراضى نداشت. مى‏بیند این بشر از او بالاتر است و در عین حال گناه مى‏کند، این برایش جاى سؤال مى‏شود.

سؤال: پس در حقیقت مثل آن قضیه حضرت آدم و اعتراض ملائکه به خداوند است. جواب: بله همین طور است.

سؤال: پس آن هم دیدند دیگر؟

جواب: بله آن هم دیدند دیگر، حقیقتش را دیدند. دیدند بالاتر است.

سؤال: پس همان عنوان حرکت قصرى باز این خودش مشکل آفرین است. حرکت که قصرى شد، دیگر تکلیف و مواخذه و اینها چه مى‏شود؟.

جواب: یک وقت حرکت، حرکت قصرى و من غیر اختیار است. مثل حرکت حجر الى العلم. یک وقت حرکت، حرکت قصرى است ولو با اختیار. حرکت قصرى عبارت است از هر حرکتى که مخالف با طبع باشد. (من غیر اختیار او بلااختیار).

[۱] – البته اینجا بسیار جاى صحبت دارد و متفرعاتى که بر این قضیه بار مى‏شود، کیفیت نزول و ربط حادث به قدیم در این قضیه بحث در اینجا پیش مى‏آید که انشاء الله در طى بحثهاى آینده به این قضایا اشاره مى‏کنیم.

[۲] – از اینجاست که مى‏گوئیم ملائکه و عالم عقول ارتقاء ندارند، یعنى در همان مرحله فعلیت و در همان مرحله اتصاف به صفات کمالیه که آنها دارند، تام هستند.

استفاده اى که در اینجا مى‏کنیم یکى از آنها این است که آنها گناه نمى‏کنند. گناه نکردن آنها یک جهتش این است که عدم تمرد در آنها به فعلیت تامه رسیده؛ یعنى چون جنبه شهوت و حیوانیت ندارند، پس بنابراین زمینه براى ابراز و اظهار و مقام اثبات در برابر اوامر و نواهى الهى در آنها وجود ندارد. اصلا زمینه وجود ندارد، نه اینکه آنها اصلا ادراک معانى را نمى‏کنند.

سؤال: تمرد همیشه و منشأ از نفس و شهوت و اینهاست؟ حضرت آدم درمقام شهوت و غضب

جواب: تمرد ناشى مى‏شود از ادراک جهت جاذبى در قبال ادراک مقام مصلحت و مقام تکلیف پروردگار. کسى که تمرد مى‏کند یک داعى نفسانى براى این تمرد وجود دارد، آن داعى نفسانى در قبال مصلحت ملزمه امر و نهى پروردگار قرار مى‏گیرد، و آن ذات و نفس مى‏آید این جهت داعیه را بر آن جهت مصلحت ملزمه غلبه مى‏دهد.

سؤال: اینجا یک اشکال پیدا مى‏شود؛ اینکه ما حمل عصمت بر ملائکه و عقول نامه نمى‏توانیم بکنیم، چون این از باب منشا است در جایى که نمى‏شود عصیان بکنند پس در این صورت اطلاق عصمت هم نمى‏شود کرد.

جواب: اصلا مسأله عصمت از باب این اعدام و ملکه نیست. عصمت یعنى معصوم بودن و محفوظ بودن از گناه، … عدم تحقق حالت مخالفه بر آن ذات.

ما به این پارچ و لیوان نمى‏توانیم بگوییم اینها معصومند، چون عصمت و عدم عصمت، بر موضوعاتى حمل مى‏شود که انتظار خلاف در آن ها برود، این انتظار خلاف در آنها مى‏رود. من باب مثال انسان، هم مى‏تواند معصوم از گناه باشد و در مقام انقیاد کار خلاف انجام ندهد و هم مى‏تواند معصوم نباشد و انجام بدهد. اما در این لیوان یا در این پارچ و سینى اصلا صدور فعل و این که یک فعلى از آنها صادر بشود معنا ندارد.

آیا نفس صدور فعل مصحح حمل عصمت است یا اینکه فعل عن اختیارِ است.

فرض کنید من باب مثال درخت فعلى که از او سر مى‏زند رشد و تغذیه و نمود و امثال ذلک است. اینها افعال نباتى هستند، باز مى‏گوئیم عصمت در اینها معنا ندارد زیرا فعل عن اختیار در اینجا نیست. حالا آیا فعل عن اختیار، عن عقل باید باشد، یا از روى قواى واهمه و تخیل هم مى‏تواند باشد؟ یعنى آیا ما در حیوان مى‏توانیم بگوئیم حیوان معصوم است یا معصوم نیست؟ آیامى‏توانیم این حرف را بزنیم؟ یا اینکه برگشت این حرف به یک اختیار از تعقل است. ممکن است در اینجا بگوئیم که خود حیوان، فى حد نفسه داراى مراتب تکلیف است، همان طورى که خود حیوانات هم داراى حساب و کتابى بر حسب آن خصوصیاتشان هستند.

آن عصمت تامه اى که هیچ گونه سریان خطا و سریان این خلاف در او معنا ندارد، این است که آن ذات متحقق به حالتى شود که آن حالت خودش فى حد نفسه رادع باشد از این عمل خلاف.

حالا صحبت در این است که این ملائکه که معصومند،\i( لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ)\E آیا قدرت بر خلاف دارند یا ندارند؟ قدرت دارند؛ بحثى در این نیست.

سؤال: داعى بر خلاف ندارند.

جواب: احسنت. قدرت بر خلاف دارند، یعنى وقتى که عملى را انجام مى‏دهند، یفعلون، از روى اضطرار و جبر این عمل را ا نجام نمى‏دهند زیرا که جبر رافع عصمت است. در هر جا که جبرى باشد در آنجا عصیان و خطا و امتثال معنا ندارد.

اگر شما جبراً دست یکى را بگیرید و او را در آب بیاندازید که روزه اش باطل بشود، این روزه اش باطل نمى‏شود، چون در اینجا جبر است؛ جبراً علیه این کار شده.

اگرشما دست یکى را بگیرید واو را از پشت بام به پایین پرتاب کنید و او بمیرد، در اینجا القاء در مهلکه نیست، چون جبراً بوده.

اگر شما دست یکى را بگیرید و او را مجبور کنید که سرش را خم کند و نماز بخواند، این نماز از او قبول نیست، این اطاعت در آنجا معنا ندارد، چون جبرا بوده.

پس بنابراین، آیا ملائکه به این کیفیت هستند که جبرا عملى را انجام مى‏دهند یا از روى اختیار؟ از روى اختیار انجام مى‏دهند. وقتى که از روى اختیار انجام بدهند، اتصاف به عدم عصیان بر آنها صادر مى‏شود والا اگر از روى اختیار انجام ندهند، عدم عصیان هم بر آنها صادر نیست. شما نمى‏توانید بگوئید این پارچ گناه نمى‏کند. اصلا گناه و عدم گناه از باب عدم و ملکه بر موضوعى حمل مى‏شود که قدرت بر عصیان داشته باشد.

سؤال: شما قدرت را قبول دارید. بالاخره در اینجا یک مسأله اى هست، اینکه مولوى مى‏گوید: این باید داعى بر این خلاف داشته باشد، این دیگر نفسى ندارد که بخواهد گناه بکند

جواب: درست است.

سؤال: وقتى نفسى براى گناه کردن نداشت، دیگر نمى‏توانیم بگوییم ایشان اختیار دارد بکند یا نکند. و او قدرت بر آن فعل داشته باشد

جواب: مسأله اختیار و مسأله داعى این جا دوتاست. یک وقت شما مى‏گویید داعى بر گناه دارد یا ندارد؟ ما مى‏توانیم بگوئیم که ملائکه داعى بر گناه ندارند؟ چون وقتى که آنها از نقطه نظر عقل به فعلیت تامه رسیدند، قطعاً جهات حسن در آنها به نحوى است که اصلا زمینه براى عصیان در آنها فراهم نیست. یعنى اصلا معنا ندارد که خلاف امتثال کند. یعنى در آن مرتبه ربوبى و در رتبه خودشان در یک مرتبه‏اى هستند که اقتراب به حضرت حق را جمیع المنشاء و مبدا براى همه خیرات و همه ارزشها مى‏دانند و دورى و ابتعاد از حضرت حق را منشاء براى همه کدورت ها و خلاف‏ها و بى‏ارزشى‏ها و ظلمات مى‏بینند. بعبارت دیگر ادراک این معناى ظلمت و کدورت را مى‏کنند، نه اینکه ادراک نکنند. و اصلا ادراک کدورت ندارند. این مسأله که عبارت است از آن ادراک مصالح راجع به امتثال اوامر پروردگار در آنها به فعلیت تامه رسیده است. یعنى در وجود آنها دیگر زمینه شهوتى نیست تا اینکه آنها را جذب کند. نه اینکه آنها اصلا نمى‏دانند مخالفت با پروردگار چه عواقبى دارد، چوب که نیستند، آنها مى‏دانند. نه اینکه آنها اصلا نفهمند اقتراب به پروردگار بواسطه اوامر براى آنها چه برکاتى دارد؟ اگر نفهمند که با پارچ و لیوان فرق نمى‏کنند! پس بنابراین آنچه که مصحح حمل عصمت است، فقط به اختیار بر مى‏گردد. ایا اختیار عمل را دارند یا ندارند؟ لذا یک شخصى ولى وقتى که به مقام ولایت رسید، این جنبه تحقق گناه از آنها اصلا بالمره قطع و منقطع مى‏شود، چون مرتبه تحقق مصلحت کلى در آنها به فعلیت تامه رسیده است. دیگر اصلا داعى براى گناه معنا ندارد، چون گناه ناشى از لذت شهوت و لذت کدورت است. وقتى که نفس او پاک و مطهر شده به نحوى که زمینه براى کدورت دیگر در او نیست، پس بنابراین عملا امکان یک خلاف که داعیه کدورت و ظلمت باشد در او معنا ندارد.

چرا یک شخص زنا مى‏کند؟ چون لذت زنا را در کدورت و در ظلمت احساس مى‏کند، لذت زنا را در این زمینه خلاف مشاهده مى‏کند. چرا یک شخصى دزدى مى‏کند؟ و نمى‏آید از راه حلال و از طریق حلال، معاش حلال کسب کند؟ چون لذت خلاف را در این زمینه احساس مى‏کند، این لذت را احساس مى‏کند و بعد عصیان مى‏کند. لذت کدورت را احساس مى‏کند، چون کدورت براى متکدر. و نور براى مستنیر و متنور لذت دارد

سؤال: پس باید جهنم هم براى اهل جهنم لذت داشته باشد.

جواب: جهنم، جنبه سوزش این لذتى است که الان احساس نمى‏کنند. اینکه الان دارد این عمل خلاف را انجام مى‏دهد، این عمل خلاف یک حرکت قصرى است که نه حرکت طبعى. اگر حرکت طبعى بود، جهنم لذت داشت. ولى چون یک حرکت قصرى و ذات او آبى است این بر ذات خودش پرده انداخته، آن ذات او فرار مى‏کند، ذات او الان دارد مى‏سوزد ولى این نمى‏فهمد. این در یک مرحله جلوتر از نفس و ذات از این کدورت ملتذ مى‏شود ولى ذات او نسبت به این مى‏سوزد. در عالم قیامت این حرکت قصرى به حرکت طبعى متبدل مى‏شود. یعنى آن لذتى را که در این دنیا بواسطه حرکت قصرى احساس مى‏کرده، الان در آن دنیا، آن حرکت طبعى و جهت طبعى او که فرار از این گناه است،- ذات انسان که گناه را نمى‏پذیرد. ذات انسان رد مى‏کند- ان حرکت طبعى در روز قیامت مى‏آید بصورت عذاب او را از بین مى‏برد و مى‏سوزاند.

اگر فرض کنید بدنبال علم اگر نروید و بدنبال این بچه بازیها و گردش بروید، عمرتان را تلف بکنید، الان یک لذتى را در این احساس مى‏کنید. اگر احساس نمى‏کردید که به دنبال نمى‏رفتید. این آدمهاى بیکارى که بجاى اینکه وقتشان را به این علم بگذرانند به این مزخرفات و امثال ذلک مى‏گذرانند، لذت احساس مى‏کنند که مى‏گذرانند؛ اگر ناراحت بودند که نمى‏گذراندند؛ کسى که از یک چیزى ناراحت است به دنبالش نمى‏رود. چون خوشش مى‏آید به دنبال مى‏رود، ولى این خوش آمدن یک خوش آمدن قصرى است، خوش آمدن طبعى نیست.

چه موقع آن احساس طبعى پیدا مى‏شود؟ وقتى که بیست سال دیگر از عمرش گذشت و دیگر دماغى و مجالى براى تامل و دراست وتعلّم و تحصیل نبود، آن موقع نگاه مى‏کند مى‏بیند این رفقیش آمده بواسطه تحصیل و تهذیب و مجاهده به یک مراتبى رسیده و این بیست سال وقتش را در این مزخرفات گذرانده، آنجا این حرکت قصرى تبدیل مى‏شود به یک حرکت طبعى، لذا آه از نهادش بر مى‏آید. آن آه مى‏شود حرکت طبعى. یعنى آن که در وجدان و در سرش مخفى بود و این پرده روى او انداخته بود و بواسطه این پرده انداختن به مطالب دیگرى پرداخته بود، الان که زمینه و شرایط قبلى از بین رفته و شرایط جدید پیش آمده، آن حرکت طبعى و موافق با طبع که بسوى کمال و تحصیل و فعلیت رفتن هست آن حرکت الان در وجود این متبلور و ظاهر مى‏شود، مى‏بیند دستش خالى است آنجا،\i( یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ)\E روز تغابن و روز غبن این است، احساس غبن این است که در دنیا یک مجالى به تو داده بودند، آن مجال را استفاده نکردى، آن رفیقت از آن استفاده کرده، حالا دستت از آن مجال کوتاه شده، آن حرکت طبعى در نفست که حرکت بسوى فعلیت است آ نجا احساس کم مى‏کند. آنجاست که جهنم براى او ظاهر است. بالاترین سوزندگى براى انسان همین است. همین مواجه شدن با حرکت طبعى در نفس و در وجدان. اینجا تمام این حرکت‏ها، حرکتهاى قصرى است و بواسطه التذاذات بر خلاف طبع حرکت مى‏کند که البته زمینه اش هست. زمینه را خدا قرار داده، منتهى مى‏گوید: خوب طبق زمینه عمل نکن! این زمینه را براى رشد قرار داده، والا مانند ملائکه انسان در یک حدى تکافى بود.

سؤال: قضیه هاروت و ماروت چطور است؟

جواب: آن تبدّل مى‏شود. در زمینه هاروت و ماروت اصلا تبدل ماهیت شده.

سؤال: یعنى از ملک بودن خارج شده‏اند

جواب: بله اصلا تبدل ماهیت شده.

سؤال: یعنى همین نزولش را عرض مى‏کنم حالا خود این در چاه بابل بودن را؟

جواب: بله.

سؤال: قضایا در همین که نزول کردند از همان موقعیت براى تبدل؟

جواب: خدا ذات اینها را متبدل کرده، نفس انسانى در آنها قرار داده و یک نفس حیوانى.

سؤال: خوب همین منشاء تبدّل چه بوده

جواب: منشا تبدل، منشاء همان عدم ادراک مصالح و مفاسد است، چون به خدا اعتراض کردند.

سؤال: آن اعتراض چه مى‏شود این جا؟

جواب: اعتراض همین است. حالت خودش را مى‏بینید که در آن حالت گناه معنا ندارد. از آن طرف نگاه به این بشر مى‏کند، مى‏بیند این بشر داراى یک حالت عالى است، حتى عالى تر از خودش، نمى تواند بین این دو تا جمع کند. مى‏بیند این بشر دارد گناه مى‏کند و حال بشرهم از او عالى تر است. این گناه نمى‏کند و حالش و فعلیتش از او پائین‏تر است. خدا در اینجا براى اینکه حالیش بکند مى‏گوید: آن حالش از تو بالاتر است، در عالم روح بالاتر است، ولى در عالم نفس من یک مقتضیاتى در او قرار دادم، به مقتضاى آن مقتضیات، حرکت قصرى او همین گناه است. این نمى‏فهمد، خدا او را هم در این قرار مى‏دهد، یعنى همان جهت نفسانى که در انسان است با وجود آن مرتبه اعلایى که از ملک دارد والا او خوب مى‏فهمید دیگر. اگر حالت او را احساس مى‏کرد که او حالتش پایین تر است، خوب دیگر اعتراضى نداشت. مى‏بیند این بشر از او بالاتر است و در عین حال گناه مى‏کند، این برایش جاى سؤال مى‏شود.

سؤال: پس در حقیقت مثل آن قضیه حضرت آدم و اعتراض ملائکه به خداوند است. جواب: بله همین طور است.

سؤال: پس آن هم دیدند دیگر؟

جواب: بله آن هم دیدند دیگر، حقیقتش را دیدند. دیدند بالاتر است.

سؤال: پس همان عنوان حرکت قصرى باز این خودش مشکل آفرین است. حرکت که قصرى شد، دیگر تکلیف و مواخذه و اینها چه مى‏شود؟.

جواب: یک وقت حرکت، حرکت قصرى و من غیر اختیار است. مثل حرکت حجر الى العلم. یک وقت حرکت، حرکت قصرى است ولو با اختیار. حرکت قصرى عبارت است از هر حرکتى که مخالف با طبع باشد.( من غیر اختیار او بلااختیار).

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن