جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۸

موضوع: جلسه ۹ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۹ رمضان ۱۴۲۸


أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏


ادعوک یا سیدى بلسان قد أخرسه ذنبه رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه.

اى مولاى من، تو را با زبانى مى‏خوانم که به واسطه‏ى گناهانى که آن زبان مرتکب شده قدرت بر تکلم ندارد و با قلبى با تو مناجات مى‏کنم که قادر بر مناجات با تو نیست، به واسطه‏ى جرم و جنایتى که این قلب بر خود روا داشته و خود را از حیّز انتفاع انداخته و دیگر حیاتى ندارد تا این‏که بخواهد مناجات کند، بخواهد با تو درددل کند بخواهد با تو به راز و نیاز برخیزد.

در شب گذشته خدمت رفقا عرض کردیم که تمام افعال و خود ذات موجودات در عالم وجود بر اساس آن حقیقت ربطیه‏اى که دارند فقط خدا را نشان مى‏دهند و ذات بارى تعالى و اسماء و صفات او را نمایان مى‏کنند نه چیز زاید و شى‏ء دیگر، بر اساس آن مسئله که آن جنبه ربط و جنبه تعلق اشیاء به اصل وجود است. این دستى که الان دارد کار انجام مى‏دهد وقتى که انسان نگاه کند این دست الان دارد قدرت خدا را نشان مى‏دهد. چطور این‏که فرض کنید که اگر یک شخصى دستش را حرکت بدهد، به شما نگاه کند، مطلبى را مى‏گویید گوش مى‏کند، از این شنیدن از این توجه از این حرکت، ما پى مى‏بریم به یک مسئله‏ى دیگرى، ما پى مى‏بریم بر این‏که این شخص که الان دارد دستش را حرکت مى‏دهد زنده است چون آدم مرده حرکت نمى‏کند و وقتى مى‏بینیم دستش را دارد به یک سمتى حرکت [مى‏دهد که‏] لیوان آب را بردارد مى‏گوییم نیتى دارد اراده‏اى دارد، ما که نیت و اراده‏ى او را نخواندیم، نیت و اراده‏ى او در نفس او تحقق پیدا کرده ولى این‏که شما این مسئله را مى‏فهمید به واسطه‏ى این حرکت [است‏] پس این حرکت خودش مبین است و خودش موصّف است و خودش مظهر است و خودش موضح است توضیح مى‏دهد آن نیت محرک را، آن شخص را، توضیح مى‏دهد آن اراده‏اى که فرد نسبت به یک عمل مى‏خواهد انجام بدهد.

لذا بعضى‏ها وقتى که یک کارى مى‏خواهد انجام بشود زودتر پیشدستى مى‏کنند، فرض کنید که یک شخصى مى‏خواهد برود یک نفر را به قتل برساند همین که دست مى‏کند آن هفت تیر را بردارد، فورا آن شخص پیشدستى مى‏کند و قبل از این‏که او بخواهد تیراندازى کند او تیراندازى مى‏کند، این براى چیست؟ خب نیتش را که نگفته که من مى‏خواهم این کار را انجام بدهم زبانش هم که بسته است پس از

کجا فهمیدید؟ از این‏که الان در این موقعیت با این شرایط این حرکت نشان دهنده‏ى مراد اوست نشان دهنده‏ى نیت اوست، نشان مى‏دهد، این حرکات همه بیان کننده‏ى اوصاف و اسماء و خصوصیات آن ذاتى هستند که این حرکت متدلى و متکى به او است. آن‏چه را که ما انجام مى‏دهیم در این دنیا، همه‏ى این‏ها مبین هستند همه‏ى این‏ها مشیرند اشاره مى‏کنند نیات ما به واسطه‏ى صحبتى که مى‏کنیم به واسطه‏ى نگاه‏هایى که مى‏کنیم به واسطه‏ى حرکاتى که انجام مى‏دهیم، آن نیاتى که کسى مطلع نیست تا حدودى براى افراد روشن و مشخص مى‏شود.

پس این حرکتى که الان دارد انجام مى‏گیرد این حرکت در ارتباط با ذات شخص توجیه پیدا مى‏کند شناخته مى‏شود مشخص کننده آن مسائل باطن و مسائلى است که براى همه‏ى افراد، آن مسائل مشخص نیست. کارهایى را که انسان انجام مى‏دهد این معنا را مى‏رساند از صحبتى که شخص مى‏کند شما مى‏توانید به میزان صدق و کذب او پى ببرید از کیفیت ترکیب عبارات شما مى‏توانید پى ببرید که این شخص تا چه حد در کلامش صادق است؟ کسى که مى‏خواهد بیاید سر کسى کلاه بگذارد از صحبت‏هایش معلوم مى‏شود- البته اگر آن شخص مخاطب زرنگ و رند باشد و الا همچنین کلاه تا نافش هم مى‏رود و پایین‏تر که اطلاع پیدا نمى‏کند سال‏هاى سال مى‏گذرد ده‏ها سال مى‏گذرد سال‏ها مى‏گذرد یکدفعه انسان مى‏فهمد عجب کلاهى آمد سرش، این‏که این حرف‏هاى قشنگ را مى‏زد در پس این حرف‏ها چه نیاتى داشت و او خبر نداشته، حرف زیبا بوده حرف قشنگ بوده- دیگر این‏جا مطالب خیلى هست این‏که مى‏گویند خلاصه به هر کسى نباید انسان رو بیاورد باید انسان متوجه باشد که کلامش را از چه شخصى بگیرد، چه بسا در پس هر عبارتى شیطانى نهفته براى اغواى انسان و انسان اطلاع ندارد و به دام او مى‏افتد، این‏ها همه براى این است که بالاخره خود شیطان هم براى جذب قلوب راه‏هایى دارد سیره‏هایى را انتخاب مى‏کند اسوه‏هایى را برمى‏گزیند روش‏هایى را به کار مى‏گیرد.

گاهى با انسان مى‏خندد تواضع مى‏کند در مقابل انسان بلند مى‏شود، بله این‏ها همه چیز است، احترام مى‏کند به منزل خود دعوت مى‏کند در مجالس از او تعریف مى‏کند در سخنرانى‏ها از او تعریف مى‏کند این طرف و آن طرف او را مورد ستایش قرار مى‏دهد کم کم این دل جذب مى‏شود، عجب آدم خوبى است ببین چه آدم خوبى است، دارد از من پیش فلان کس تعریف مى‏کند فلان جا ….، نمى‏داند که چه نقشه ….! این‏ها همه نقشه است، نقشه آقاجان! نقشه، همه‏ى این‏ها خط و خطوطى است که طبق برنامه، قدم به قدم، این دارد روى آن نقشه حرکت مى‏کند و جلو مى‏رود، جانماز جلوى او آب مى‏کشد و هزارتا کار انجام مى‏دهد بر حسب خصوصیات آن شخص.

یک نفر آمده بود از یک کسى پیش من تعریف مى‏کرد که این بسیار آدم متواضعى است و آدم چه است، با این که من پزشک بودم و خلاصه از این مسائل دینى خیلى اطلاع نداشتم وقتى رفتم پیش او خیلى با من گرم گرفت، خندید با من تفقد کرد، گفتم عزیز من! آیا اگر من هم پیش او مى‏رفتم و همین مطالبى را که شما مى‏گفتى مى‏گفتم یا حتى پایین‏ترش را، همین‏طور ما را تحویل مى‏گرفت یا با دوتا اردنگى عرض کنم که از آن محله و از آن زمین به آسمان پرتاب مى‏کرد؟ نه! چون تو اهل علم نبودى، تو را تحویل گرفت اگر یک شخصى مثل خودش مى‏رفت و با او راجع به یک قضیه صحبت مى‏کرد چنان بر مى‏تافت که در همان جمله‏ى اول مى‏بست مطلب را و به جمله‏ى دوم نمى‏گذاشت برسد! اى بابا این حالیش نیست حالا یک خورده سرش را چیز بکنیم و با او بخندیم و این‏ها، آدم معروفى است و دلش را هم به دست بیاوریم و بعد هم از ما تعریف و تمجید.

نه جانم! شیطان براى هر مسئله‏اى راهى دارد براى جذب هر شخصى مسیر و پرونده و نقشه‏ى مختص به خود او را دارد و باید انسان متوجه باشد که آن مطلبى که دارد پیش مى‏آید آن بر اساس چه هدفى است؟ و قضایایى که دارد ….؟ این همه بزرگان آمدند تأکید کردند که آقا هر جایى نروید، به هر کسى سر نسپرید به هر کسى تسلیم نشوید براى چیست؟ خب براى همین است دیگر آقا! براى همین مسئله است. آمدند گفتند با او باید هم صحبت بشوید در سفر همراه او بروید در حضر باشید در مرضش باشید در سلامتى او باشید در خفا باشید در علن باشید در اطوار مختلف حالات مخلتفش را بررسى کنید وضعیتش را ارزیابى کنید تا این‏که متوجه بشوید این شخص در چه موقعیتى است.

یک بنده خدایى بود یک وقتى خیلى ….، همه تصورشان این بوده بر این‏که خب یک آدمى است که رعایت اخلاق را مى‏کند رعایت آداب را مى‏کند رعایت چه را مى‏کند، در صحبت، در این طرف، رفت و آمد، من مى‏دانستم که این‏ها همه فیلم است تئاتر است بازى و همین و غیر از این چیزى نیست. تا این‏که یک روز در یک جایى بودیم بعدازظهرى بود آن شخص با زن و بچه‏اش مى‏خواست برود در جایى و اتفاقا گذر ما افتاده بود در همان کوچه، من از دور یک مرتبه متوجه شدم که آن شخص دارد مى‏آید و با زن و بچه‏اش قصد جایى را دارد، حرکاتى که- خب کوچه کسى نبود و تنها و این‏ها، همین خودشان بودند دیگر- حرکاتى که من از دور مشاهده مى‏کردم در آمدن و صحبت کردن با این‏ها، از یک مرد عاقل خیلى مستبعد مى‏آمد و غریب بود که یک آدم فرض کنید که …..، حالا درست است که زن و بچه‏ى آدم [هستند] ولى آدم هر کارى که جلوى آن‏ها نمى‏کند دیگر، آخر بالاخره هر چیزى حساب و کتاب دارد.

ولى این، حرکاتش طرز صحبت کردن او، طرز این چیزها، خیلى براى من عجیب بود که حالا این مثلا چطورى صحبت مى‏کند مثلا حالا چه ….، خب دیدید یک کسى بخواهد خیلى جلف، جلف و خیلى مادون شأن یک نفر در یک سن مثلا کذا، همین که از دور در فاصله‏ى پنجاه مترى یکدفعه چشمش به من افتاد، یکدفعه دیدیم چنان شق و رق و دقّ و نمى‏دانم این‏ها، سیخ مانند میخ، همین‏طور گویا اصلا آسمان را بر سرش کوبیدند، این اصلا رنگش پرید، لابد فهمید که ما بالاخره چشممان مى‏دیده دیگر، همچنین خیلى مؤدب و آرام، دیگر قدم‏ها به شمارش افتاده بود حرکات خیلى نظم یافته بود ادا و اطفار، ادا و اطفار در ملأ عام گشته بود و در مرآ و پشت دوربین و این‏ها شده بود، تا این‏که به ما رسیدند حالا ما وقتى دیدیم قضیه این‏طور است حالا خواستیم که بنده خدا ناراحت نشود یکدفعه فورى برگشتیم، از همان راهى که آمدیم برگشتیم که حالا برخوردى چیزى نباشد هان؟ قضیه روشن؟

حالا اگر از همه‏ى افراد یک [نظر] سنجى بکنید- من که اسم نبردم حالا شاید کسى ذهنش هم به جایى نرفته، مقصود بیان مطلب است، بیان کلى قضیه است- یک نظرسنجى، بالاخره از افرادى که در آن‏جا باشند [مى‏گویند] عجب آدم مؤدبى است عجب آدم بانظمى است عجب آدم با چیزى است! خب افراد این مطلب را ندیدند، بسیار خب، آن‏ها طبق نظرشان طبق وضعیتشان طبق دیدگاهشان طبق برخوردشان از دور، راجع به یک شخصى یک نظرى مى‏دهند و بعد هم بر اساس آن نظر، راجع به مطالبش یک آثارى را هم مترتب مى‏کنند حالا اگر یک شخصى مانند من این قضیه را ببیند خب ما که مى‏شناختیم ما که از قبل مى‏شناختیم که این‏ها همه فیلم و تئاتر است ما که نیاز به دیدن این مطلب نداشتیم حالا اگر یک کسى تا این را مى‏دید چه مى‏شود؟ یکدفعه دیدگاه جور دیگرى مى‏شود، هان! دیگر هر حرفى را نمى‏شود پذیرفت دیگر هر چیزى که از این شخص سر بزند نمى‏شود قبول کرد چرا؟ چون کسى که در این شاکله است در این وضعیت هست در این موقعیت هست، با آن کسى که داراى نفس مستقر و متین و وزین و روى حساب، کار روى حساب است نفسش روى حساب است برنامه‏اش روى حساب است، چیست؟ تفاوت دارد. خیلى‏ها این‏طور هستند خیلى افراد، خیلى از اشخاص، بخصوص آن افرادى که جنبه‏هاى اجتماعى هم دارند الى ما شاءالله، آن‏هایى که همه‏یشان دائما در حال، کل یوم هو فى شأن، این‏ها مُظهِر اسم تغیر شأن پروردگارند.

هنرپیشه به چه کسى مى‏گویند آقا؟ هنرپیشه به آن کسى مى‏گویند که خودش را فراموش کند و شخصیت دیگرى را به جاى شخصیت خودش بگذارد، این مى‏شود هنرپیشه. البته این هنرپیشه‏ها شخصیت خودشان هم تقریبا مى‏خورد به همان‏ها، چون تا نخورد نمى‏رود هنرپیشه بشود، یک آدم متین‏

وزین که نمى‏آید حالا فیلم هم که باشد، بیاید ادا دربیاورد صداى گربه دربیاورد صداى خرس دربیاورد و نمى‏دانم بازى دربیاورد و از این کارهایى که …..، این که خلاصه خلاصه بى هیچى نیست، یک چیزى در ته قضیه هست، هر کسى را خدا بهر کارى ساخته است این هم حالا فرض کنید که ….! پدر من بلند مى‏شود بیاید هنرپیشه بشود؟ مرحوم آقا؟ یا مثلا فرض کنید که شما را مى‏گویم، خودتان، حالا آن‏که مقام و خصوصیتى دارد [، کسى از] شما بلند مى‏شود برود ادا دربیاورد؟ دلغک بازى دربیاورد؟ حالا البته خب این‏ها براى …. بالاخره مردم این‏طور مى‏پسندند و گاهى اوقات مى‏گویند که خب این‏ها جنبه‏ى آموزندگى هم دارد دیگر، در بعضى موارد، حالا براى بعضى‏ها ولى على کل حال این یک کارى است که از هر کسى برنمى‏آید، این یک مطلبى است که از عهده‏ى هر کسى برنمى‏آید.

انسان به طور کلى شخصى است …..، چون اگر انسان بخواهد در شخصیت خودش نقش بازى کند خراب مى‏کند خراب مى‏کند من یک وقتى یک مقاله‏اى مى‏خواندم خیلى مقاله‏ى جالبى بود مقاله راجع به هنرپیشگى و کیفیت و این‏ها بود البته خب مقصودم مسائل روانى و این‏ها بود، یک رشته‏اى را من داشتم یک وقتى چیز مى‏کردم خب راجع به این قضیه هم در آن بود راجع به این مسائل هم در آن بود که چطور انسان مى‏تواند تغییر شخصیت بدهد یعنى از یک شخصیت به شخصیت دیگر …. البته یک بیمارى روانى داریم که [در] این بیمارى انسان داراى شخصیت‏هاى متفاوته مى‏شود دو شخصیته مى‏شود و خیلى بیمارى صعب العلاجى است و بعضى مى‏گویند که علاج ندارد اگر خیلى شدت پیدا کند، یعنى انسان در یک ساعت داراى یک شخصیت مى‏شود با یک خصوصیات روحى، در ساعت دیگر به طور کلى شخصیت او عوض مى‏شود به نحوى که اصلا از آن شخصیت قبلى هیچ گونه اطلاع ندارد اصلا به طور کلى فراموشى براى او پیدا مى‏شود که این اصلا که بوده و چکار کرده و اصلا به طور کلى ….! یعنى یک انسان تبدیل به انسان دیگر مى‏شود با اعمال و کارهاى متفاوت.

یک وقتى من یک قضیه‏اى را مى‏خواندم در همین رابطه که یکى از همین هنرپیشه‏ها و بازیکنان خارج و این‏ها داشت [با] یک قطار مسافرت مى‏کرد، یک شخصى یا یک زنى در آن‏جا نشسته بود در مقابلش، خب این را مى‏شناخت، راجع به نقش او شروع کرد با او صحبت کردن که شما چطور مى‏توانید نقش مثلا یک شخصى را به این نحو بازى کنید و چطور مى‏شود که فرض بکنید که انسان مى‏تواند خودش را در آن موقعیت قرار بدهد و این‏ها؟ راجع به این قضیه از او سوال کرد. این وقتى که براى او توضیح مى‏داد راجع به این‏که انسان باید در خودش یک تغییراتى به وجود بیاورد یک دگرگونى‏هایى به وجود بیاورد وضعیت خودش را عوض کند و برود و کم کم- خب این هنرپیشه و

بازیگرى هم بالاخره فوت و فن دارد کلاس دارد که چطور انسان بتواند تغییر ماهیتى بدهد در افکارش در صفاتش در کارهاى خودش و موقعیت خودش را پس و پیش کند با موقعیت آن موردى که باید براى او بازى دربیاورد- این [زن‏] خوب متوجه نمى‏شد [آن هنرپیشه‏] گفت حالا من براى شما یک مثال مى‏زنم تا [با] این مثال متوجه بشوید. بعد شروع کرد از توى ساکش از توى آن چمدانش یک حوله درآورد گفت این چیست؟ نشان داد به او، گفت این حوله است گفت من حالا این حوله را تبدیل به یک بچه مى‏کنم و شما نگاه کن که این قضیه چگونه به این کیفیت شکل پیدا مى‏کند، شروع کرد حوله را جمع کردن و این طرف کردن و آن طرف کردن و در عالم خودش شروع کرد حرف زدن که او هم بفهمد و این حرف‏ها، گفت این سرش است این حالا پایش است- حوله حوله بود- بعد این حوله را این طرف و آن طرف کرد بعد شروع کرد صدا درآوردن! گفت چرا دارى گریه مى‏کنى؟ اصلا همین‏طورى! بازى بازى! تئاتر چیست؟ فیلم همین است! بازى!

تمام ما آقا همه مشغول بازى هستیم، آن‏هایى که دارند این فیلم‏ها [را] تماشا مى‏کنند هیچ خبر دارند هیچ خبرى نیست؟ یکى درآمده در کله‏ى او یک چیزى [آمده،] اوهام و تخیلات و این‏ها را ترکیب کرده مونتاژ کرده سر هم، برداشته روى کاغذ آورده و آن یکى هم دارد اجرا مى‏کند یک چند نفرى آمدند اجرا کردند و یک پولى بگیرند و یک نانى براى زن و بچه‏ى خود ببرند هیچى ته این قضیه نیست. بعد آن وقت این شروع مى‏کند صحبت کردن با آن، این بود این بود آن بود این‏طور، اى کاش الان این کار را انجام بدهد، فلان، رنگش قرمز مى‏شود این‏ها که نشستند رنگشان قرمز مى‏شود شروع مى‏کنند صحبت کردن داد بیداد فلان تجزیه تحلیل، بنده یکى از علما را که الان فوت کرده است سراغ دارم علماى مهم یکى از چیزها که این تا ساعت یک بعد از نیمه شب مى‏نشست فیلم تماشا مى‏کرد و بعد براى دیگران هم توضیح مى‏داد که آن مقصود این بود! نه اشتباه مى‏کنید نمى‏فهمید نگاه کن ببین آن چه گفت نگاه کن ببین چکار کرد و این حرف‏ها هى هى هى این حالا هشتاد سال سن گذشته، هیچ و این‏ها همان‏هایى که بودند که به مرحوم پدر ما ایراد مى‏گرفتند، این‏ها یک عده صوفیه هستند! صوفیه! بله کنار نشستند و از جامعه خبر ندارند و ….! جنابعالى خیلى خبر دارید؟ مفسر فیلم‏هاى چه مى‏دانم رقاصه‏هاى خارجى و نمى‏دانم چیزها ….! جنابعالى خبر از جامعه دارید؟ خب الحمدلله که شما صوفى نیستید و مسیر شما مسیر اهل بیت است، لابد موسى بن جعفر هم اگر مثل شما بود از مسجد که برمى‏گشت تا ساعت یک مى‏نشست این‏ها را یکى یکى توضیح مى‏داد که بچه‏ها بنشینید براى شما بگویم که آن رقاصه با آن سر و کله‏ى لخت الان دارد چکار مى‏کند و آن مرد دارد چکار مى‏کند این کار را مى‏کند! موسى بن جعفر و امام رضا هم اگر بودند مثل شما مى‏نشستند این کار را مى‏کردند! این‏ها متابعان آل محمد هستند، یعنى دنبال …. آن وقت امثال پدر ما صوفى و منعزل از دنیا و به کار جامعه هم کارى ندارند و نمى‏دانم‏

به این مسائل اصلا چیز نیستند و هى مشغول نوشتن مطالبى که خیلى براى جامعه مفید نیست! این‏ها را بنده مى‏شنیدم آن موقع‏ها! بنده آن موقع مى‏شنیدم نامه‏هایى که مى‏آمد براى ایشان بنده آن نامه‏ها را مى‏خواندم مطالعه مى‏کردم و از مسائل اطلاع پیدا مى‏کردم.

این آقا این حوله را به صورت بچه، شروع کرد با او ور رفتن و بالا انداختن و پایین انداختن و بچه شروع مى‏کنند کم کم گریه کردن، شروع مى‏کند هى مى‏گوید آرام باش چرا آرام نیستى؟ تازه عوضت کردم چرا نمى‏دانم آن جورى مى‏کنى؟ شیر دهانش مى‏گذارد، خلاصه پستانک دهانش مى‏گذارند هى چیز مى‏کند آرام باش این هم گریه مى‏کند عصبانى مى‏شود ناراحت مى‏شود مى‏گوید دِ مى‏گویم آروم باش، بلندش مى‏کند حوله را بزند زمین، یکدفعه یارو مى‏آید دستش را مى‏گیرد که تو را به خدا ….! بلند مى‏کند این بچه را که بکوبد به قطار، یکدفعه او مى‏پرد و دستش را مى‏گیرد که چکار دارى مى‏کنى؟ نکن نکن بچه را مى‏کشى! بعد یکدفعه این مى‏نشیند قشنگ و آرامش پیدا مى‏کند و مى‏گوید کو بچه؟ این همان حوله است، حوله! گوش دادید؟

ما عین همان هستیم عین همان خانمى که در قطار نشسته و حوله را به جاى بچه اشتباه گرفته، عین همان، توى همان احساسات توى همان تخیلات توى همان هوا، در همان ..! چه؟ شخصیت را جایش را عوض کرده، به جاى حوله بچه گذاشته و طرف هم قبول کرده پذیرفته و عکس العمل نشان مى‏دهد عکس العمل نشان مى‏دهد بلند مى‏شود دستش را مى‏گیرد، مى‏گوید نکن! بچه را نزن زمین! مى‏دانید؟ این‏طور شیطان مى‏آید افکار ما را در اختیار مى‏گیرد این قضیه شوخى نیست یک چیزى را شما راجع به دجال شنیدید که در آخرالزمان دجال مى‏آید آن افرادى که براى او چیز هستند آن‏ها را در اختیار مى‏گیرد و نفوس آن‏ها را به سمت خود مى‏کشد و افکار آن‏ها را در مسیر قرار مى‏دهد، ما وقتى مى‏خوانیم مى‏گوییم مگر مى‏شود؟ مگر مى‏شود افراد بیایند و این‏ها فکرشان به یک سمتى برود؟ خب این‏ها که نماز مى‏خوانند روزه مى‏گیرند در مجالس هستند در مجالس آقا شرکت مى‏کنند، نه مجالس خلاف، مجالس ماه رمضان مى‏روند مجالس عاشورا مى‏روند مجالس وعظ مى‏روند مجالس این‏ها مى‏روند چطور مى‏شود که این‏ها منقلب مى‏شوند؟ چطور مى‏شود این‏ها برمى‏گردند؟ چطور مى‏شود آن‏ها به آن افکار حرکت مى‏کنند و به آن سمت حرکت مى‏کنند؟ چطور مى‏شود؟ کارى ندارد آقا، مسئله مسئله‏ى چرخش تبلیغات و برگرداندن واقعیت‏ها به غیر واقعیت و غیرواقعیت را به واقعیت، فوت و فن‏

دارد حساب و کتاب دارد.

چطور یک قضیه را برگرداندیم به یک قضیه دیگر، خلافى اتفاق افتاده جورى بیاییم و این مسئله را نمایش بدهیم کأنّ این قضیه درست است و باید هم اتفاق [بیفتد] و قضیه این‏طور نبوده و جور دیگرى بوده وقتى مى‏روند پیش قاضى و شهادت مى‏دهند، قاضى چکار باید بکند؟ آیا هر کسى که آمد شهادت داد بپذیرد یا نه؟ یک کسى شهادت مى‏دهد بعد این را از آن افراد دیگر جدا مى‏کند مى‏رود از او [مى‏پرسد،] مى‏گوید قضیه چیست؟ بپرس، بالا و پایین، خصوصیات، همه را یادداشت کند بعد یکى دیگر را صدا کند بعد به آن یکى پلتیک بزند، ا آن رفیقت غیر از این گفت تا ببیند آیا مسئله یکى است یا تبانى شده و شهود کذب و به ظلم و شهادت به زور در این‏جا واقع شده، هان! اگر نگوییم یک قاضى از اول پرونده را بدون شهادت خودش بسته و امضا هم کرده و همه‏اش کلک است! اگر نگوییم، نه! حالا یک قاضى پیدا شد، بالاخره در این کره‏ى قمر و منظومه‏ى شمسى که مى‏خواهد حکم درست بکند. هان؟ این جورى که نمى‏شود.

شاهد مى‏آید طرف نگاه مى‏کند مى‏بیند بَه! ظاهر آراسته، مؤمن، اهل عبادت اهل صدق، در میان مردم از موجهین و از رؤس بلاد و از افراد مورد اطمینان، هر کسى که باشد مى‏پذیرد هر کسى باشد قبول مى‏کند ولى نه! باید این طرف بکند برود سوال بکند تا [مطلب کاملا روشن شود.]

قضیه یادم آمد الان از- خدا رحمت کند- مرحوم آقاى بیات، دوست قدیمى و از پیران، ایشان مى‏گفت که- داشت این قضیه را براى مرحوم آقا تعریف مى‏کرد من هم نشسته بودم- مى‏گفت یک سفر با مرحوم انصارى رحمت الله علیه رفتیم براى زنجان، دیدن آن مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانى که ایشان در زنجان بود و خیلى اهل توسلات و این‏ها بود ولى با عرفان و مکتب توحید میانه نداشت و مخالف بود با ایشان، مرحوم آقاى انصارى یک زمانى با ایشان رفیق بودند ولى بعد که ایشان سر به مخالفت و این‏ها برداشت دیگر از او جدا شدند و دیگر تا آخر عمر ارتباطى نداشتند، قبل از این‏که این مسئله اتفاق بیافتد ایشان مى‏گفتند ما یک سفرى از همدان با مرحوم آقاى انصارى رفتیم زنجان، یک روز به اتفاق حاج ملا آقاجان رفتیم براى دیدن یک خانه‏اى در زنجان- که نمى‏دانم الان هست یا نیست آن منزل- منزل مرحوم حاج ملاقربانعلى زنجانى که مردى بود بسیار بزرگ و بسیار عالم و مى‏شود گفت از شاگردان درجه یک شیخ انصارى بوده و بسیار مرد بزرگ و صاحب نَفَسى بوده.

من این قضیه را که الان خدمت شما نقل کنم از حضرت آیت الله شبیرى زنجانى حفظه الله و ادام الله ایام حیاته، شنیدم، همین آقاى شبیرى زنجانى که ایشان الان هم هستند، وقتى من این قضیه [ی‏

مرحوم آقاى بیات‏] را براى ایشان نقل کردم ایشان هم این قضیه را راجع به مرحوم حاج ملاقربانعلى زنجانى نقل کردند که [حکایت‏] از سیطره‏ى علمى و احاطه و تظلّع [ایشان مى‏کرد.] افرادى که به ایشان مراجعه مى‏کردند چون محل مراجعه‏ى [مردم‏] زنجان بودند عالم زنجان بودند دیگر و حکم جارى مى‏کردند و احکام جارى مى‏کردند و فرد شاخصى بودند در آن بلاد و این‏ها، مى‏گفتند که دأب ایشان این بود وقتى که کسى مسائلى از ایشان سوال مى‏کرد نامه‏اى مى‏نوشت و سوالات و احکام فقهى، وقتى ایشان قلم را مى‏زد بر مرکب، [این‏طور نبود] که اول صورت مسئله را بخواند بعد فکر کند [و بعد] قلم را بزند، وقتى که قلم را مى‏زد به مرکب، صورت مسئله را که مى‏خواند پشتش هم فورى جواب را دیگر مى‏نوشت، دوباره قلم را مى‏زد به مرکب، صورت مسئله را مى‏خواند و جواب را مى‏نوشت، دیگر فکرى [نمى‏کرد،] این که بزند و [بعد فکر بکند و] پاسخ آن سوال را بدهد. این‏قدر ایشان احاطه‏ى علمى داشت و تظلع ایشان نسبت به احکام و فروع قوى بود که اصلا به فکر کردن نمى‏رسید، مى‏زد قلم را و تا صورت مسئله را مى‏خواند پشتش هم همان جا قبل از آن‏که جوهر خشک بشود جواب را ایشان مى‏نوشتند.

مرحوم آقا میرزا حسن نجم آبادى در طهران که از افضل شاگردان مرحوم شیخ انصارى بود، ایشان از علماى درجه یک، ردیف مثلا میرزا حسن آشتیانى بود در طهران و این‏ها، در زمان حاج ملاعلى کنى و بعد از حاج ملاعلى کنى از علماى خلاصه تراز اول بود، ایشان وقتى این قضیه را شنیده بود گفته بود که من باید ایشان را یک امتحان کنم ببینم که این مسئله‏ى تظلع او به چه کیفیت است؟ چند مسئله را مطرح کرده بود، خب دیگر آن علما بزرگان فقها مسائلى که مطرح مى‏کنند مسائل خیلى مشکله‏اى بود- حالا در چه زمینه نمى‏دانم و ایشان هم نگفتند- داد به یک شخص و گفت که این را ببر و برگردان، به اعتقاد ایشان جواب هر سوالى چند روز وقت مى‏گرفت، عبارت ایشان این بود که پاسخ هر سوالى را که ایشان کرده بود حداقل چند روز براى فقیه وقت مى‏گرفت تا به کتب مراجعه کند و مدارک و این‏ها، آن شخص رفت زنجان و بعد از دو یا سه روز برگشت گفت هان بردى؟ چکار کردى؟ هنوز نرفتى؟ گفت رفتم، کجا رفتى؟ گفت رفتم زنجان دیگر، گفت رفتى زنجان؟ خب سوال‏ها را دادى چرا نماندى جوابش را بگیرى؟ گفت این هم جوابش، گفت این جواب سوال‏هاى من است؟ گفت بله! این یک فکرى کرد و گفت این کسى که این جواب‏ها را داده- من باید بخوانم- یا نابغه است یا دیوانه است، از این دو حال خارج نیست، یا باید آن چنان نبوغى داشته باشد یا این‏که اصلا مجنون است. وقتى که نگاه کرد دید همه‏ى جواب‏ها درست است، تمام جواب‏ها درست است. گفت خب چه جورى‏

ایشان جواب داد؟ گفت من وقتى که رفتم این را به ایشان نشان دادم این قلمش را طبق معمول، آن قلم نى‏اى که با او در جوهر مى‏زد، زد در آن [جوهر،] تا نگاه کرد یکدفعه ایستاد، این با سوال‏هاى قبلى تفاوت دارد، ایستاد یک فکرى کرد دوباره قلم را زد و نوشت، رسید به سوال دوم دوباره قلم را زد این صورت سوال و مسئله را که فکر کرد دوباره شروع کرد یک فکرى کردن، خشک شد دیگر، همین که چند ثانیه گذشت، دوباره قلم را زد تا این‏که جواب هر پنج‏تا را نوشت و داد به من و گفت بفرمایید. این یک همچنین مردى بود، از نظر علمى و از نظر احاطه‏ى علمى همچنین شخصى بود خلاصه.

ایشان مى‏گویند برویم این منزل را ببینیم البته منزلش منزل سوخته‏اى بوده، چون ایشان در زمان مشروطه بود و یک داستان هم راجع به آن مسئله مشروطه است، جزو مخالفین مشروطه و مشروطه خواهان بود. آن‏ها آمدند و تهدید و این‏ها کردند فایده نکرد تا این‏که سه نفر مى‏آیند از همین مشروطه خواهان در منزل ایشان و در جیب این‏ها از این وسایلى بوده که براى تخریب آن منزل و این‏ها گذاشته بودند در جیبشان و این‏ها. مى‏آیند و با ایشان صحبت مى‏کنند و خب ایشان نمى‏پذیرد و مى‏گوید ما راه خودمان را مى‏رویم و کار خودمان [را مى‏کنیم‏] و کارى به این حرف‏ها نداریم، نه به او کار داریم [و نه به این کار داریم،] ما نه دنبال مشروطه هستیم و نه دنبال این استبدادى‏ها و سلطنت خواه‏ها [، طرف‏دار] هیچ کدام از این‏ها نیستیم داریم کار خودمان را انجام مى‏دهیم. قصد آن‏ها بر این بوده که ایشان را در همان جا اگر پذیرفت فبها، اگر نپذیرفت همان جا ایشان را از بین ببرند، از بین ببرند و بیایند بیرون. وقتى دیدند ایشان نمى‏پذیرد بلند شدند آمدند بدون این‏که اقدام کنند و فراموش کرده بودند که در جیبشان از این وسایل مخربه و هدم کننده و این‏ها گذاشته بودند، وقتى مى‏آیند بیرون، یکدفعه ایشان رو مى‏کند به همان که در جیبش چندتا از این [وسایل گذاشته بود،] گفت چندتا نارنجى شما براى ما آوردى فراموش کردى به ما بدهى! این دست کرد دید دو یا سه‏تا پرتقال نارنج در جیبش است گفت بفرمایید قربان، این هم گرفت و [گفت‏] خیلى ممنون و خیلى متشکر! نارنج‏ها را گرفت و گذاشت روى طاقچه و گفت حالا بفرمایید بروید! این هم یک قضیه. ولى ایشان را گرفتند و تبعید کردند دیگر براى نجف و مدتى در نجف بود و بعد هم ایشان را مسموم کردند و با مسمومیت و سم ایشان از دنیا رفت و منزلش را هم آتش زدند.

که مرحوم آقاى بیات مى‏گفتند وقتى که ما رفتیم، منزلش نیم سوخته بود و اتاق‏هاى او پیدا بود که اصلا تخریب کرده بودند. ایشان مى‏گفتند که هنوز آثار و آن نورانیت از آن منزل هویدا بود، آثار آن نورانیت و این‏ها را ما مشاهده مى‏کردیم. این مرحوم آخوند ملاقربانعلى ایشان خب محل رفت و آمد

بود. یک روز در منزل نشسته بود- این قضیه را مرحوم حاج ملا آقاجان براى مرحوم آقاى انصارى نقل کردند که ایشان هم به اتفاق بودند- مى‏گفتند که خادم مرحوم ملاقربانعلى این قضیه را براى من گفت، خادم ایشان هم از افراد خیلى معروف بود از تجار معروف زنجان بوده فرد عادى نبوده یک مرد خیلى معروفى بوده متدینى بوده صاحب مکنتى بوده، آمده آن‏جا خدمت ایشان را هم مى‏کرده، افراد مى‏آمدند چاى مى‏برده نمى‏دانم تنظیم مى‏کرده تنظیف مى‏کرده کارهایش را انجام مى‏داده ولى مرد خیلى معروف و صاحب مکنتى هم بوده مرد موقر.

مى‏گفت یک روز درب منزل را زدند من دیدم که چند نفر آمدند افراد همه از متدیین آثار صلاح از سیماى آن‏ها پیدا بود، آمدند وارد منزل شدند و گفتند که ما راجع به یک قضیه‏اى مى‏خواهیم بیاییم چیز بکنیم و ایشان هم در اندرونى بودند آمدند، گفتند که فلان کس از دنیا رفته و این هم سند و این‏ها براى املاکش و اموالش و این‏ها، به اصطلاح سندهایى تنظیم کردند که چه وصیتى کرده که به کى چه مالى بدهید و …. ظاهرا مسئله به نحوى بوده که به خاطر مطالب و خصوصیات دیگر، به نظر مى‏رسیده که چیزى به ورثه‏ى آن شخص نمى‏رسیده، با آن سندى که آن‏ها آورده بودند و ارائه داده بودند. ایشان هم او را نگاه مى‏کند و آن افراد را همه به شهادت مى‏طلبد و همه هم شهادت مى‏دهند که بله ایشان یک همچنین قضیه‏اى را [مطرح‏] کرده و پیش ما شهادت داده که فلان ملکم مال این است و فلان ملکم مال آن است و به افراد مختلف این اموالش را تقسیم کرده بود. ایشان هم حکم مى‏کند و مهر مى‏کند و سند را به آن افراد مى‏دهد و مى‏روند. فردا صبح خادم مى‏بیند که در زدند وقتى نگاه مى‏کند مى‏بیند که یک زنى آمده و یک طفلى هم در بغلش است، مى‏گوید من با ایشان کار دارم، مى‏گوید بفرمایید، مى‏آید مى‏نشیند و ایشان هم مى‏آیند و مى‏گویند که خب کار شما چیست؟ آن زن طفل را مى‏گذارد در جلوى ایشان، طفل شیرخوارى بوده، مى‏گذارد و مى‏گوید آن افرادى که دیروز آمدند در این‏جا و گواهى دادند بر فلان قضیه، این مسئله مربوط به شوهر من است که تازه از دنیا رفته و تمام آن‏ها شهادت به کذب دادند و تهمت زدند و سندى که آوردند و شما امضا کردید آن سند جعلى بوده است، و آن اموال مال این طفل شیرخوار است، من آمدم در این‏جا به شما بگویم و بروم! این رو مى‏کند به آن زن مى‏گوید چه مى‏گویى؟ این افرادى که آمدند در این‏جا همه از وجوه مؤمنین بودند از افرادى بودند که معروفند به ایمان، گفت من دیگر مطلب را گفتم شما دیگر خود دانید! همین که آمد طفل را بردارد گفت ضعیفه بایست، گفت برو شما بیرون، آن زن را از اتاق بیرون کرد.

اتاقى بود که دوتا [در] داشت از این درهایى که تو در تو بودند، این خادم مى‏گوید من از پشت‏

شیشه داشتم نگاه مى‏کردم این قضیه را، مى‏گفت ایشان این طفل را گذاشت جلو و یک چیزى خواند من نفهمیدم چى خوانده، دست گذاشت روى پیشانى بچه، گفت بگو آن چه را که واقعیت امر است و قضیه‏اى که این‏ها شهادت به کذب دادند، مى‏گفت دیدیم این بچه به صدا درآمد و به نطق درآمد گفت بله این سند مربوط به پدر من بوده و این‏ها سند را جعل کردند و همه‏ى این‏ها شهادت به کذب دادند و آن سندى که سند اصلى است پیش این‏ها است و این‏ها او را مخفى کردند و این سند در منزل فلان شخص در فلان صندوق است درِ صندوق را باز کنید یک محفظه‏اى در آن‏جا هست آن سند اصلى در آن‏جا است و بقیه‏ى این [سندها جعلى است‏] ایشان گفتند بسیار خب و به آن زن گفتند بیا و بچه‏ات را ببر بعد به آن زن گفتند شما فردا ظهر برگرد این‏جا من با شما کار دارم، فردا صبح که مى‏شود ایشان آن چند نفر را صدا مى‏کند و حرکت مى‏کنند به سمت فلان منزل، مى‏گویند مى‏رویم فلان منزل، مى‏روند آن‏جا و درِ منزل را باز مى‏کنند و دیگر کم کم یکدفعه آن‏ها …..! چیست قضیه؟ مسئله فلان است! مى‏گویند من با فلان صندوق در خانه کار دارم، رنگ همه‏ى آن‏ها مى‏پرد، مى‏روند در صندوق را باز مى‏کنند، صندوقچه را باز مى‏کنند، صندوقى بوده آن سند اصلى را مى‏بینند که در آن‏جا است، سند را ایشان مى‏گیرد و حکم مى‏کند و آن سند قبلى را مى‏گیرد و پاره مى‏کند و به آن‏ها مى‏گوید بروید گم بشوید و خلاصه دیگر اصلا به طور کلى [با] آن‏ها قطع رابطه ارتباط مى‏کند ظهر که این زن مى‏آید به منزل ایشان، آن سند اصلى را به ایشان تحویل مى‏دهد، سندى که اموال و ملک و یا آن زمین یا باغى که بوده در آن‏جا نوشته شده بود.

خب حالا ببینید اگر ا یشان من باب مثال داراى یک همچنین قدرتى نبود داراى یک همچنین اراده‏اى نبود داراى یک همچنین همتى نبود- حالا این همتش این‏قدر بوده ولى خب بالاخره مسئله‏ى ایشان با مسئله‏ى اولیاى خدا و این‏ها، تفاوت مى‏کند آن‏ها اصلا از این راه‏ها وارد نمى‏شوند براى این گونه مطالب، آن‏ها راه‏هاى دیگرى دارند ولى خب [ایشان‏] همین قدر داراى یک همچنین …..- یادم است مرحوم آقا در آن مجلس آقاى بیات را تأیید کردند و گفتند بله ایشان داراى نفس بوده صاحب نفس بوده نفس قدسى داشته، تعبیر به نفس قدسى کرده بودند. خب این قضیه مال چیست؟ این قضیه مال عالم دنیا است مال عالم کثرت است. این بچه‏اى که الان دارد شهادت مى‏دهد چرا شهادت مى‏دهد؟ چون بچه در وحدت است چون بچه معصوم هست این اعمال قدرت مى‏کند خودش را به آن نفس این بچه وصل مى‏کند نه این‏که بچه را به زبان بیاورد، نه! نفس خود را نزدیک مى‏کند به این نفس معصوم بچه، این طفل و آن‏طور که طفل واقعیت را مى‏بیند آن‏طور این نفسش این واقعیت را تلقى مى‏کند، منتهى‏

دو جور است یا این‏که فرد صرفا در مثال این قضیه تبادل پیدا مى‏کند یا این‏که صورت ظاهر پیدا مى‏کند و آن فرد هم مى‏شنود افراد خارج هم مى‏شنوند، دوجور ممکن است این قضیه ظهور پیدا بکند بر حسب اختلاف مراتب شخص یا بر حسب بعضى از مصلحت‏ها که بعضى از مواقع، مصلحت اقتضا مى‏کند که یک چیزهایى هم افراد دیگر بفهمند که همچین خشک و خالى نیست قضیه، مسئله همچنین بى‏هیچى نیست. اگر حالا این قضیه اتفاق نمى‏افتاد من این قضیه را براى رفقا نمى‏گفتم روشن نمى‏شد، این قضیه به این کیفیت درنمى‏آمد. خب بالاخره این‏ها یک چیزهایى است شاید آن‏ها در عوالم خودشان یک تشخیص‏هایى بدهند، على کل حال ما دیگر به خصوصیات و موارد کار نداریم ولى به یکى از این دو صورت ممکن است این مسئله انجام بشود.

این شهادتى که الان در این دنیا هست آن شهادت بر اساس چیست؟ بر اساس توهم است بر اساس خیال است بر اساس مجاز است. شهادت به دروغ! شهادت به دروغ! شهادت به دروغ! بعد از زمان مرحوم آقا بنده در یک مجلسى بودم یک نفر در آن‏جا حضور داشت و آن شخص فردى بود که فلان قضیه را شنیده بود، من وقتى که یک مسئله را بیان کردم رو کردم به آن شخص، گفتم آقاى فلان! شما این مطلب را نشنیدید؟ گفت نخیر بنده نشنیدم! صاف درآمد دروغ! ببینید ا ا! چیزى نبود که این یادش برود، مسئله مسئله‏ى عادى نبود که یادش برود. چطور ممکن است که انسان به این راحتى به این راحتى بیاید بگوید نه! یک همچنین مطلبى نبوده و این دروغ است! من دیگر چه بگویم؟ چه بگویم دیگر؟ ما که این چیزها را بلد نبودیم دست به پیشانى بکشیم! پیشانى این نه! پیشانى طفل شیرخوار، نه این آدمى‏که سى سال از سنش گذشته صاف صاف در روى آدم دروغ مى‏گوید، این پیشانى دست کشیدن که سهل است سنگ پا هم که بکشى این هیچ وقت نمى‏آید شهادت به صدق بدهد و واقعیت را بخواهد بیان کند، آن طفل معصوم شیرخوار بوده که آمده [واقعیت را بیان کرده.] صاف صلاف به آدم دروغ! ا عجب! خیلى عجیب است ها!

آخر تویى که معممى این روایت‏ها را مى‏خوانى، دارى ….. تو دیگر چرا؟ خب مسئله روشن است، وقتى مقام مقام نفس باشد دیگر صنف در این‏جا مدخلیت ندارد صنف در این‏جا دیگر نمى‏تواند کار انجام بدهد، حرف‏ها عوض مى‏شود پس و پیش مى‏شود حق ناحق مى‏شود سخنى که باید گفته بشود گفته نمى‏شود، سخنى که دروغ درمى‏آید به جایش گذاشته مى‏شود، دروغ درمى‏آید به جایش گذاشته مى‏شود، براى تثبیت یک مطلب به انواع وسایل متشبث مى‏شویم براى این‏که فلان قضیه را ثابت کنیم دروغ مى‏گوییم تهمت مى‏زنیم تا این‏که بگوییم فلان قضیه است، فلان کس با فلان کس مرتبط

است! عجب! عجب! دیگر مسئله تمام است. فلان کس حالات کذایى دارد! عجب عجب عجب! پس بنابراین مطلب تمام است. فلان کس داراى یک همچنین چیزهایى است، از مغیبات خبر مى‏دهد از ….! عجب عجب! فلان کس قدرت دارد شفا مى‏دهد! فلان مى‏کند! عجب عجب ا عجب! همین؟ براى چه؟ به خاطر چه؟ چرا باید دین وسیله‏ى براى ارضاء هواهاى ما قرار بگیرد؟ چرا؟ چرا ما نمى‏توانیم صدق را بهترین وسیله و نرده‏بان براى رشد و تکامل خود بدانیم؟ چه نفعى ما مى‏بریم از این مسئله؟ و چه ضررى مى‏کنیم از صدق بودن؟ درست بودن؟ آن‏چه را که نمى‏دانیم نگوییم، آن‏چه را که در آن شک داریم نگوییم.

الان فرض کنید که من باب مثال یک نفر از افرادى که در همین جا نشستند، از دوستان، با این‏که از دوستان هستند، از افرادى هستند که ما [با آن‏ها] ارتباط داریم، از دوستان هستند، با آن‏ها سلام و علیک داریم، به صلاح، تقوا و امثال ذلک ما آن‏ها را مى‏شناسیم، یکى بیاید بگوید آقا! فلان شخص با امام زمان ارتباط دارد، من همین‏طورى باید بپذیرم؟ چون این از دوستان من است و چون شخص صالحى است، از دوستان است از رفقا است، فلان، مى‏گویم آقا به چه دلیل این حرف را مى‏زنى؟ کى گفته؟ کجا شنیدى؟ خودت دیدى؟ کسى براى تو نقل کرده؟ خود او گفته؟ از کجا راست گفته؟ از کجا اشتباه نکرده؟ از کجا؟

مرحوم آقاى انصارى رضوان الله علیه مى‏فرمودند در این کتاب نجم الثاقبى که حاج میرزا حسین نورى نوشته راجع به افرادى که خدمت امام زمان رسیدند، نود درصد این مطالب در مکاشفه بوده صورت خارجى نداشته! حالا نمى‏گوییم که مکاشفه‏ى دورغ! نه! ممکن است مکاشفه‏ى او راست باشد، اشکال ندارد. مگر امام زمان حتما باید در صورت ظاهر بیاید؟ ممکن است در ظاهر بیاید در مکاشفه بیاید در خواب بیاید اگر قرار بر دیدن است. آن مسائل ولایت و القاء مطالب که نیاز به این حرف‏ها ندارد، آن یک مطلب دیگر است. همین صورت دیدن، خیلى‏ها هستند امام زمان را دیدند، در خواب دیدند، خیلى‏ها در مکاشفه دیدند، منتهى ایشان فردى است که تشخیص نمى‏دهد یعنى وقتى که براى یک فرد مکاشفه پیدا مى‏شود آن چنان این مکاشفه واقعیت دارد که انسان بین حقیقت نفسیه و حقیقت خارجیه نمى‏تواند فرق بگذارد خیال مى‏کند انجام شده، چطور شما الان مى‏بینید رفقایتان در کنارتان نشستند؟ براى انسان یک همچنین قضیه و صورتى پیدا مى‏شود بدون این‏که اصلا صورت خارجى دارد، آن وقت چطور مى‏تواند تشخیص بدهد؟

رفقا و طلاب و اهل علم مى‏دانند که حقایق علمیه همه ارتباط با نفس مجرد دارد نفس علم مجرد

است و مربوط به مثال است و اصلا صورت مادى ندارد و مغز فقط یک رابطه و واسطه است، تمام شد. حقیقت ….، این‏که الان شما دارید این مطلب را مى‏فهمید این یک حقیقت مجرده است گوش شما واسطه است ولى این صحبت در گوش نیست، مغز یک واسطه است این صحبت من در مغز نیست. این حکم یک واسطه را بین نفس و بین افعال خارجیه که جنبه مادى دارند اعم از امواج که تمام این‏ها جهات مادى دارند منتهى خب ماده‏ى آن‏ها ماده‏ى رقیق و لطیف است و اعم از اشیاء خارجى، صوت و نور و اطعمه و اشربه و غذا و این‏گونه مسائل که آن ادراک و حظ نفسانى و صورت علمیه‏اى که چه نفس علم و چه انبساطى که مترتب بر این صورت علمیه است و آن صورت علمیه در جهات مختلف در بویایى در چشایى در سایر لذات دیگر، تمام آن‏ها جنبه‏ى مجرد دارند و جنبه‏ى مادى ندارند و جنبه‏ى مجرد آن‏ها مراتب دارد مراتب برزخى دارد و بالاتر و الى ماشاءالله.

خب ادراک این مطلب چیست؟ این ادراکش در نفس است و همان‏طور که شما با باز کردن چشم، عکس و صورت اشیاء خارجى به واسطه‏ى انعکاس و شکست نور در چشم و انعکاسش به شبکیه و رفتنش، این صورت را مشاهده مى‏کنید و صورت یعنى خود نور در ارتباط با سلول‏هاى فیزیکى مغز، جایگاه خاص خود را در مغز پیدا مى‏کنند و به واسطه‏ى آن واسطه بودن و ارتباطى که مغز با نفس دارد آن گاه در نفس صورت علمیه به نحو مجرد نه نور، به نحو مجرد یعنى همان مجرد این نور در نفس به عنوان صورت علمیه حاصل مى‏شود، نور در نفس نمى‏آید نور مربوط به چشم است نور مربوط به عصب است وقتى که نور مى‏خورد به افراد مختلف، به واسطه‏ى الوان مختلف از هر موضعى یک رفلکسى مى‏کند به چشم به واسطه‏ى آن میزانى که آن موضع از نور گرفته و آن میزانى که از او ساطع شده، به همان میزان شما افراد را تشخیص مى‏دهید اشکال را تشخیص مى‏دهید موى سر را سیاه تشخیص مى‏دهید موى سر را سفید تشخیص مى‏دهید ابرو را در این‏جا مى‏بینید. اگر نور نخورد به ابروى شما و ابرو میزانى از نور را در خودش جذب نکند و مانند پیشانى باشد، شما دیگر بین پیشنانى و بین ابرو فرق نمى‏توانید بگذارید، دیگر شما در ذراتى که این نور در آن ذرات تابش مى‏کند و بعد آن میزانى که جذب مى‏کند و آن میزانى که خروجى دارد، چشم به آن میزان خروجى نگاه مى‏کند آن میزان خروجى داخل در عصب مى‏شود در آن شبکیه مى‏شود با آن عصب ماکولا مى‏رود در مغز وقتى که رفت در مغز این صورت نوریه مى‏ماند این‏که شما در کتب پزشکى و این‏ها مى‏خوانید که در فلان نقطه، تحریک شده شخص شروع کرده به صحبت‏هاى نه این‏که آن صورت علمیه در این‏جا است، آن واسطه‏هاى مادى در مغز قرار دارد، بله این قابل قبول است ولى خود ادراک و فهم و آن وجدانى که‏

براى انسان از این صور علمیه پیدا مى‏شود مگر مى‏شود مادى باشد؟ اگر ماده باشد چطور وقتى که انسان تغییر پیدا مى‏کند هنوز آن‏ها را با خود دارد؟ هنوز آن صورت‏ها را با خود دارد؟ هنوز آن قضایا را با خود دارد؟ و به عنوان یک علم حصولى و بعد به عنوان یک علم حضورى با خودش پیوسته هست که این مسئله باز …. حالا دیگر راجع به آن صحبت نمى‏کنیم یا اگر صحبت پیش آمد در شب‏هاى بعد راجع به این قضیه ……

مکاشفه هم همین مسئله را دارد در مکاشفه براى انسان یک حقیقت علمیه روشن مى‏شود و انسان یک واقعه را مى‏بیند مثل همین که این‏جا نشستید، چطور شما وقتى که در خواب هستید هیچ وقتى در خواب [که‏] هستید خیال مى‏کنید که خواب هستید؟ نه! آدمى که در خواب است خودش را زنده مى‏بیند با همین بدن مى‏بیند نه این‏که الان فکر کند الان من که در خواب هستم البته گاهى اوقات پیدا مى‏شود که مثلا بر اثر یک نحوه چیزهایى آدم احساس مى‏کند مثلا یک تغییراتى هست ولى به طور کلى به طور عموم، یک قضیه را انسان در خواب مى‏بیند این‏قدر این قضیه واقعیت دارد که وقتى یکدفعه از خواب بلند مى‏شود مى‏گوید الهى شکر که خواب بودم، این‏که مى‏گویى الهى شکر خواب بودم یعنى چه؟ یعنى یک قضیه‏ى واقعى! یعنى آن چنان این قضیه واقعیت دارد در خواب که هستید انگار در بیدارى اتفاق افتاده بعد وحشت مى‏کنید عرق مى‏کنید ناراحتى مى‏کنید، دیدید وقتى بعضى‏ها خواب مى‏بینند کابوس مى‏بینند و این‏ها، در چه وضعیتى هستند؟ در چه …؟ الان دارد تقلا مى‏کند، با نفس خودش دارد در آن عالم تقلا مى‏کند، وقتى که یکدفعه از خواب بلند مى‏شود ا عجب راحت شدیم، چه بود من مى‏دیدم؟ چه خوابى مى‏دیدم؟ مکاشفه هم همین است. وقتى که انسان براى او مکاشفه پیدا مى‏شود انگار آن صورت خارجى برایش پیدا شده، دیگر نمى‏تواند فرق بگذارد، نمى‏تواند فرق بگذارد مى‏رود به بقیه مى‏گوید من امام زمان را دیدم و خیال هم مى‏کند دیده، خیال مى‏کند دیده، آن وقت آن طرف اگر اهل کار و این‏ها نباشد خب قبول مى‏کند، مى‏بیند یک شخص متدین نمى‏دانم اهل اطلاع است شخص ملتزمى است دروغ نمى‏گوید اهل صلاح است، آمده مى‏گوید این‏طور این‏طور و این مسائل و بعد هم مى‏آید نقل مى‏کند آن شخص هم مى‏آید این مطلب را مى‏بیند و در کتابش مى‏نویسد مى‏شود النجم الثاقب. در حالتى که نود درصد این‏ها همه [مکاشفه بوده‏]. ایشان مى‏فرمودند از جمله‏ى مسائلى که مکاشفه نبوده قضیه‏ى حاجى على بغدادى بوده که اتفاقا در مفاتیح هم مرحوم شیخ عباس این قضیه را آورده، آن از جمله‏ى حکایاتى است که جنبه‏ى واقعى داشته جنبه‏ى مکاشفه‏اى نداشته، حالا نجم الثاقب که ندارید رفقاى اهل علم و این‏ها ولى مفاتیح هست، قضیه‏ى حاج على بغدادى در آن‏جا مرحوم‏

شیخ عباس در مفاتیح نقل کردند، مربوط به زیارت ظاهرا موسى بن جعفر و این‏ها است، خیال مى‏کنم در آن قسمت‏ها باشد و بعد هم افراد مى‏آیند این را نقل مى‏کنند. خب چطور انسان بفهمد؟ چطور تشخیص بدهد؟

پس شهادت در این عالم دنیا، این شهادت مقرون با کذب است مقرون با دورویى و مقرون با نفاق و مقرون با ….، حرف عوض مى‏شود بدل مى‏شود بالا مى‏شود پایین مى‏شود و بعد هم آن شخصى که حکم مى‏کند چه خبر دارد؟ اطلاع ندارد، مى‏آید حکم مى‏کند به خلاف ما انزل الله خدا همه‏ى ما را حفظ کند. وقت تمام شده است و گذشته و ما به آن مطلب مورد خواست هنوز نرسیدیم. مى‏خواستیم امشب مطلب دیگر بگوییم ولى خب امشب خیلى قصه گفتیم براى رفقا، وقتى تمام مى‏شود خلاصه بچه‏ها مى‏گویند امشب خوب بود بعضى مى‏گویند نه امشب در آن قصه کم بود، امشب دیدیم همه‏ى آن، تقریبا سه چهارمش من قصه و این‏ها براى شما گفتم.

خب ان‏شاءالله امیدورایم که خداوند ما را از شرور آخرالزمان حفظ کند و نفس ما را متصل به ولایت [کند] و او زمام کار ما را بگیرد و از برکات این ماه خداوند قلب همه‏ى ولىّ نعمت‏هاى ما را از ما شاد کند.

اللهم صل على محمد و آل محمد


���~zW)

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن