جلسه ۱۰ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۴

موضوع: جلسه ## شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴## ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۱۰ رمضان ۱۴۲۴

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

فیا من ربّانى فى الدنیا باحسانه و تفضله و نعمه و اشار لى فى الاخره الى عفوه و کرمه معرفتى یا مولاى دلیلى علیک و حبى لک شفیعى الیک.

در شب‏هاى گذشته راجع به کیفیت مشیت الهى نسبت به مسئله شخصیت و معروفیت انسان قدرى صحبت شد و عرض شد خداى متعال بنابر مصالح خود بعضى‏ها را در این دنیا مشهور مى‏کند، حالا دلش مى‏خواهد، دیگر آدم که نمى‏تواند از خدا بپرسد براى چه دلت مى‏خواهد؟ مى‏گوید من دلم مى‏خواهد، ما اگر دلمان بخواهد این‏طور نیست، حساب و کتاب بعدش هست، دلمان مى‏خواهد این کار را بکنیم فردا مى‏گویند چرا این کار را کردى؟ دلمان مى‏خواهد این کار را نمى‏کنیم مى‏گویند دلیل بیاور، باید بر اساس خواست خودت منطق و دلیل داشته باشى حالا چه خواست، خواست اجتماعى باشد یا خواست یک خواست فردى باشد. خواست اجتماعى باشد دولت گریبانمان را مى‏گیرد. آقا ما دلمان مى‏خواهد که این کار را در جامعه بکنیم دلمان مى‏خواهد در خیابان راه بندان درست کنیم، ببندیم راه را کسى نیاید برود، خب پلیس مى‏آید قانون مى‏آید مأمور مى‏آید، آقا براى چه راه را بستى؟ مردم بروند به کارشان برسند. در کشورى که قانون هست اگر کسى خلاف قانون عمل کند جلویش را مى‏گیرند، این مال اجتماع.

اما هیچ وقت دولت نمى‏آید نسبت به کار شخصى که یک نفر کرده، قانون داشته باشیم جلویش را بگیرد، یک نفر مى‏خواهد خودش را از روى پشت بام بیاندازد پایین، دولت مى‏گوید بیانداز، مخلصت هم هستیم، یک جمعیت کمتر بهتر، کسى جلویت را نمى‏گیرد مى‏خواهى هلت هم بدهیم مى‏دهیم وسایلت را هم فراهم مى‏کنیم مشکلى نیست یکى مى‏خواهد گرسنگى به خودش بدهد قانونى نیست بر این که نه آقاجان نباید بدهى، خب مى‏گوید خودم هم دلم مى‏خواهد گرسنه باشم. یکى مى‏خواهد نماز زیاد بخواند یکى مى‏خواهد نماز نخواند یکى مى‏خواهد ….. مسائل شخصى دیگر، در مسائل شخصى قانونى که وجود ندارد. امّا قانون آن طرف وجود دارد این‏جا گریبان ما را نمى‏گیرند [ولى‏] آن طرف [مى‏گیرند]

چرا خودت را از پشت بام انداختى پایین؟ چرا این کار را کردى؟ چرا این وقتت را به بیهوده گذراندى؟ دیدید که دولت قانون وضع کند کسى که بیاید صبح تا شب روزنامه بخواند ما این‏قدر جریمه مى‏کنیم؟ در یک مملکتى خیلى بافرهنگ هستند خیلى فرض کنید که مملکت چیزى هستند بگویند اگر کسى صبح تا شب ده صفحه مطالعه نکند پانزده صفحه مطالعه نکند این‏قدر باید جریمه بپردازد؟ هیچ در دنیا یک همچنین مسئله‏اى نیست، یک همچنین قضیه‏اى نیست. به دولت چه مربوط است؟ ارتباط این قضیه به دولت نیست. قضیه‏ى شخصى است.

اگر کسى صبح تا شب فرض کنید که فیلم تماشا کند آن فیلمى که صد ساعتش یک شاهى نمى‏ارزد یک شاهى دو قران ارزش ندارد فقط وقت تلف شده هیچ ما قانون نداریم که دولت بیاید فرض کنید که کنتور داشته باشد که الان ایشان ده ساعت فرض کنید صبح تا شب بهترین وقتش را که باید صرف بهترین کار بشود و براى رشد بشود آمده فرض کن یک فیلم‏هاى چرت و پرت تماشا کرده، ولى آن طرف قضیه که مى‏رویم اول پرونده که مى‏آورند باز مى‏کنند، شما در روز فلان چرا آمدى این فیلم را تماشا کردى؟ مى‏گوییم آقاجان آن دنیا یقه ما را نگرفتند این‏جا دارى مى‏گیرى؟ آن‏جا که براى نفس کشیدن ما مالیات مى‏گرفتند کنتور مى‏انداختند چیزى نگرفتند حالا این‏جا دارى چیز مى‏کنى؟ خدا مى‏گوید ما به آن طرف دنیا کارى نداریم آن طرف دنیا حساب و کتابى دارد مال خودش، [در] حساب و کتابمان، ما با تو کار داریم. آن طرف با کار تو در ارتباط با جنبه اجتماعى کار داشتند با خود تو کارى نداشتند به جاى تو اگر یک رباط هم بود و این عمل را انجام مى‏داد، رباط را هم جریمه مى‏کردند رباط را هم تازیانه مى‏زدند رباط را هم به میز محاکمه مى‏کشاندند، در آن طرف دنیا با عمل خارجى تو این‏ها کار داشتند نه با خود تو، حالا چه خودت بودى یا یک مجسمه درست مى‏کردى مثل خودت، یا خودت روح نداشتى تفاوتى ندارد. دولت‏ها در این دنیا و مصیبت این‏جا است یادتان مى‏آید در جلسات عنوان بصرى راجع به حکومت امام زمان علیه السلام و فرقش با سایر حکومت‏ها چه مطالبى خدمت رفقا گفته شد؟

یادتان مى‏آید در آن‏جا امتیاز بین حکومت اسلام را با سایر حکومت‏هاى دنیا ولو دموکراتیکش، چه فرق‏هایى را گفتیم؟ یکى از آن فرق‏ها و مهمترین فرق این بود در حکومت واقعى اسلام همان حکومت پیغمبر حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام حکومت امام حسن مجتبى علیه السلام که معاویه نگذاشت آن حضرت به حکومت برسد حکومت سیدالشهدا …..، سیدالشهداء براى چه قیام کرد؟ انى لم‏

أخرج أشرا و لا بطرا- واقعا عجیب است- ولا مفسدا و لا ظالما بل انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى محمد صلى الله علیه و آله ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر[۱] حضرت مى‏گوید من نیامدم بر شما حکومت کنم، حکومت مفت خاله‏ى شما، من آمدم که معروف را در میان شما مُردگان و بیچارگان بى‏خبر از حقیقت و حیات، زنده کنم در زیارت آن حضرت مى‏خوانیم اشهد انک قد أقمت الصلوه و آتیت الزکاى شهادت مى‏دهم که تو براى اقامه نماز شهید شدى و تو بودى که نماز را به پا داشتى نه این‏که تو بودى که حکومت کنى، حکومت چیست؟ حکومت چه بازى است که اصلا یکى بیاید در دنیا فکرش را بکند؟ خیالش را بکند؟

واقعا خیلى باید آدم بیکار باشد، خیلى زیاد، هیچ کارى نداشته باشد آخرش بلند شود برود …..، ما بیاییم کارى بکنیم رئیس باشیم والله من که هر چه فکر مى‏کنم با آن عقل ناقصم مى‏بینم بیکارتر از این آدم نباید در دنیا کسى باشد! بابا جان برو کشکت را بخور آشت را بخور آب گوشت را درست کن آخر به حکومت …..؟ آدم بلند شود بیاید که چه؟ که چى دردسر براى خودش درست کند؟ آخر آدم عاقل مى‏آید براى خودش دردسر درست کند؟ جدى؟ حالا اصلا بگوییم مسلمان نه! شیعه نه! هیچى هیچى! یک آدم عاقل در دنیا، خب راهت را برو بابا، راهت را برو، برو کسب کن، برو کیف و حالت را بکن، حالا اهل هر ملتى هستى. چى چى آدم بلند شود بیاید برود یک کارى بکند که رئیس بشود؟ بابا رئیس شدن که این‏جورى نیست، امر دارد نهى دارد، آخ چرا دارد پرسش دارد هزارتا بدبختى دارد هزارتا مخالفت دارد شب تا صبح، صبح تا شب هى بنشیند نقشه بکشد این‏جا را این‏طور بکنم آن‏جا را این‏طور بکنم، آن‏جا را مقاله بدهم آن‏جا را مگر مجبور هستى؟ بلند شو برو در خانه‏ات بنشین فکر و خیال هم نکن. هان؟ این عقلایى است. مگر این‏که بگویند، آن یک حرف دیگر است. آن وقتى که بگویند آن یک مسئله است. امیرالمؤمنینى تو پیدا بکن بعد زیر پرچم او هر کارى دلت خواست بکنى بکن.

وقتى حضرت به ربیع بن حسین- همین خواجه ربیع که در مشهد مدفون است و مى‏روند زیارت، ربیع بن حسین از افراد معروف و با فرهنگ و با اخلاق بود و خلاصه به درد مسائل مدیریتى و اداره‏اى مى‏خورد- فرمودند که فرماندهى لشکر شام را تو به عهده بگیر، در همین جنگى که قرار بود براى صفین در آن‏جا اتفاق بیافتد، آمد گفت که یاعلى! آخر مرا با لشگردارى و این‏ها چه کار؟ مى‏خواهیم برویم یک جا بنشینیم عبادتى بکنیم گوشه‏ى خلوتى بنشینیم و فلان کنیم یک جایى، حضرت‏

فرمودند بسیار خب، فرماندارى خراسان و این‏ها را برایش نوشتند و این آمد به سمت مشهد، در همین خراسان، آن موقع خراسان چیز نبود همین نواحى مرو و این‏ها، همه جزو طیول استان خراسان بود، مرو و قندهار و از این طرف سرخس و طبس و این نواحى همه جزو منطقه‏ى خراسان بود. آمد در آن‏جا و در آن‏جا دیگر فرماندارى بود و این‏ها و عبادت مى‏کرد و اهل تسنن هم او را جزو عشره مبشره اسمش را مى‏برند، ده نفرى که پیامبر بشارت به بهشت دادند یکى ربیع بن حسین بود. این آمد در آن‏جا و در آن‏جا مشغول به عبادت شد. خب آخر جناب ربیع بن حسین وقتى که امیرالمومنین به تو مى‏گوید که برو در فرماندهى لشگر، تو مى‏آیى مى‏گویى مى‏خواهم نماز بخوانم؟ این چه نمازى است؟

آن نمازى به درد درگاه الهى مى‏خورد که در ولایت امیرالمومنین خرج بشود و از آن‏جا مایه بخورد و مهر ولایت على زیر آن نماز باشد آن نماز فایده دارد، و الا بیا شب تا صبح نماز بخوان چه فایده‏اى دارد؟ و لذا در همان مرتبه توقف مى‏شود، بر همان مرتبه مى‏ایستد، شخص در آن مرتبه توقف مى‏کند. این در صورتى که تکلیف [باشد.]

مالک اشتر به دستور امیرالمؤمنین آمد براى فتح مصر که مصر را فتح کند دیگر، مصر دست عمروعاص و این‏ها بود، مصر را فتح کند. محمد بن ابى بکر را آن لشگر عمروعاص و این‏ها شهید کردند و فرماندارى مصر را این‏ها به عهده گرفتند. خب امیرالمومنین مالک اشتر را مى‏فرستد براى فرماندارى مصر، آن هم مى‏توانست بگوید یا على من همین جا باشم، در کوفه دوات شما را پر کنم قلم شما را پر کنم خدمتى بکنم هان؟ خدمتى بکنم کارى انجام بدهم- رفقا مى‏دانند مسیر بحث به کجا مى‏خواهد برود- ولى اگر این کار را انجام مى‏داد شاید حضرت هم قبول مى‏کرد، مى‏گفت باشه، نمى‏گفت نه، نمى‏گفت من قبول نمى‏کنم، حالا که فرماندهى لشکر را قبول نکردى، حالا که به طرف مصر حرکت نکردى، اصلا برو گم شو! برو پى کارت! کارى اصلا به کارت نداریم! حضرت مى‏گوید باشد، برو بنویس، دوات پر کن، کتاب بنویس رفع و رجوع مردم بکن، گرفتارى‏ها را برو چیز کن. آن هم خوشحال که از طرف امیرالمؤمنین به یک مأموریت دیگرى گذاشتندش! اى کلاه سرش رفت! این‏جا کلاه سر آدم مى‏رود ها!

آن فردى که خوشحال است و خیال مى‏کند که، یحسبون انهم یحسنون صنعا، امیرالمومنین به او گفته خیلى خب بیا این کار را انجام بده، نفس مى‏آید چه مى‏شود؟ مى‏آید راضى مى‏شود و الا نفس ملامتش مى‏کند، گوش ندادى، حرف على را گوش ندادى، مخالفت کردى، مى‏گوید نه! على آمد به من این پست را داد حالا یکى دیگر را به جاى ما گذاشت، ما نشد نشد، یکى دیگر را به جاى ما گذاشت و

این موقعیت را به ما داد، مى‏آید نفس خودش را به این موقعیت راضى مى‏کند در حالى که نمى‏داند رفته سر کار، حالا هى بچرخ هى بچرخ هى بچرخ، رفته سر کار و شیره به سرش مالیده و خوب هم مستقر شده. شیره چند قسم است یک شیره داریم شل است وقتى مى‏ریزى مى‏ریزد پایین، آدم مى‏فهمد اى داد بیداد صورتش چى چى بود آمد ریخت لباس فلان کثیف کرد فلان، یک شیره داریم نه! شیره داریم خیلى محکم است وقتى که مى‏گذارند روى سر و مى‏مالند شخص انگار نه انگار، [ن‏] مى‏فهمد که روى سرش چیزى است، خدا از آن‏ها قسمت نکند.

شما تا به حال مبتلا شدید؟ بعضى‏ها براى ما تعریف مى‏کردند- از رفقاى سابق- که چطور از آن‏ها نصیبشان شده بود، از آن قسمى که نمى‏فهمند و خب خدا تفضل کرد و بعد از سالیان سال متوجه شدند، خوب شد متوجه شدند این‏جا است که سالک باید گوش به زنگ باشد حواستش باید جمع باشد.

امیرالمؤمنین فرمودند [به‏] مالک اشتر ما مى‏خواهیم شما را بفرستیم براى مصر، چشم یا على، اصلا نگفت بله نگفت نه، چشم. کى چطور فلان؟ امیرالمؤمنین هم مى‏داند این مى‏رود در راه هم شهید مى‏شود، امیرالمؤمنین نداند پس بنده مى‏دانم، آن هم که شکى در آن نیست، یک طومار حضرت مى‏نویسد و دستورالعمل و فلان براى امروز ما، والّا خب مى‏داند که وسط راه معاویه سم مى‏دهد و شهیدش مى‏کند- یک دستورالعملى هم مى‏دهد که این دستورالعمل را در دانشگاه هاروارد، مى‏زنند بر روى تابلو و افرادى که در کلاس سیاسى دانشگاه هاروارد درس مى‏خوانند اول باید به این دستورالعمل نگاه کنند آن وقت ما مسلمان‏ها چه؟ اصلا خبر داریم امیرالمؤمنین در این چه گفته؟ در این دستورالعمل مالک اشتر چه گفته؟ حضرت آمده چه بیان کرده؟ آن دستورالعمل را هم مى‏دهد براى ما، براى ما که ما امروز فقط ادعایش را نکنیم، آستین را بزنیم بالا، پاچه را هم بکشیم بالا به آن عمل کنیم، براى حُکّام، بله امیرالمؤمنین دستورالعمل داد بنده هم مى‏دانم- مى‏رود و در راه شهید مى‏شود. این چیست؟ این در راه است یعنى امیرالمؤمنین که این را فرستاد تا هنگام شهادت، خود حضرت او را در پناه ولایت خودش قرار داد تا این‏که به شهادت مى‏رسد پس مالک اشتر با ولایت شهید شد و خوش به سعادتش. آن بیچاره ربیع بن حسین در بى ولایت رفت و مُرد و فقط همین، میم را دال، مُرد بالاخره حالا در همان حد و در همان کیفیت. هر دو مُردن است و هر دو رفتن است آن رفتن در ولایت و شهادت در ولایت و آن نه. این تمام در چه صورت است؟ در صورتى است که اقدام انسان بر اساس متابعت از ولایت باشد نه این‏که به ذهن من مى‏رسد! خیال مى‏کنم! تکلیف به نظر مى‏رسد! اگر من نکنم اگر آن نشود اگر این بشود

و …. آقاجان اگر در ولایت بودى هر کارى مى‏خواهى بکن.

لذا این‏جا است که در عالم وجود و در عالم تربیت، تربیت خارجى، دیگر معروفیت و غیرمعروفیت هر دو مى‏شود یکى، هیچ تفاوتى نمى‏کند هیچ تفاوتى ندارد منتهى هر کسى باید به وظیفه‏ى خودش عمل کند هر کسى باید به حساب و کتاب خودش عمل کند اگر شما رفتى سر کار و سر پست و مقام و شما را بیرون انداختند، جلوى افراد سرفکنده بودى بدان کلاه سرت رفته! اگر رفتى سر کار و تو را بیرون انداختند، سربلند بودى بدان که نه! آقا مى‏شود رویت حساب کرد، مى‏شود رویت ….. اگر تو را بیرون انداختند، مجبور بودى براى این بیرون انداختن توجیه درست کنى بدان کلاه سرت گذاشتند. مجبور بودى تأویل کنى مجبور بودى توجیه کنى مجبور بودى به این و آن بپرى، توى مجالس دوتا به این بگویى و سه‏تا به این بگویى مجبور بودى گناه را گردن این و آن بیاندازى مجبور بودى کارهاى خودت را جلوى مردم به خاطر حفظ آبرو توجیه کنى بدان این چند سال کلاهت پس معرکه بوده اما اگر بیرونت کردند گفتند چرا؟ هِرهِر خندیدى! گفتى اى کاش چند سال پیش این کار را کرده بودند، اگر گفتند چرا آمدى بیرون؟ صاف نگاه کردى گفتى به به خدا خیرتان بدهد دستتان را هم ببوسم خدا خیرشان بدهد.

خدا رحمت کند مرحوم آقا رضوان الله علیه، در آن وقتى که در بیمارستان بودند براى ناراحتى کبدشان، کیسه صفرایشان، یک دکترى بود دکتر معالجشان- خدا رحمتشان کند- خیلى به مرحوم آقا علاقه‏مند بود دکتر منوچهر محمدزاده لارى در مشهد بود متخصص خون بود متخصص داخلى و خون بود، ایشان پزشک داخلى مرحوم آقا بود یعنى این بیمارى بعد البته کار ایشان به آن دکتر توسلى که جراح بود به او منتقل شد یک روز این دکتر لارى ما در آن‏جا خدمت ایشان بودیم راجع به بعضى از قضایایى که خب طبعا اتفاق مى‏افتد و حالا طرف خیال مى‏کند که بله! دارد کار مهمى انجام مى‏دهد ضربه‏اى مى‏خواهد بزند مثلا انتقامى بخواهد بگیرد یک کارى بکند ولى نمى‏داند که دارد خدمت مى‏کند راجع به این قضیه داشت صحبت مى‏کرد مى‏گفت آقا فلان رفیق ما ایشان یک مسئولیتى داشت در همین دانشگاه و از همین اطبا و این‏ها بود و با مسئولیتش داشت کار مى‏کرد بعضى از این آقایان و افراد، این‏ها خلاصه نسبت به ایشان آمدند کم لطفى کردند و ایشان را از آن پست و مقام انداختند، آقا نمى‏خواهیم بلند شو برو منزلت، خیلى ممنون و متشکر، حالا با تقدیر و یا بى‏تقدیر، طرف را روانه خانه‏اش کردند.

این هم رفت و بالاخره بعد از یک مدتى یک کارگاه و کارخانه نمى‏دانم از این معمل‏هاى چى چى، رختشویى، از این کاغذهاى دستمال کاغذى درست کرد و خلاصه در همین مشهد و این‏ها و

شروع کرد به فروختن و یک مدتى گذشت و کم کم کارش گرفت و بالا، یک دستمال کاغذى دیگر، تا این‏که خیلى سروسامانى پیدا کرد و خب نه تنها به یک مال و منالى رسید بلکه جبران گذشته‏ها هم شد طبعا و خلاصه خیلى از این قضیه خوشحال شد یک روز در این هتل هماى در مشهد، ظهر همه همکارانش را دعوت کرد همان‏هایى که به او ابراز محبت کرده بودند و وسایل عزل و این‏هایش را فراهم کرده بودند و یک سور مفصل، خیلى آن چنانى داد. و این‏ها هم که خوب خوردند و تا این‏جا که آمد و دیگر راه براى نفس کشیدن نداشت گفت آقایان لابد شما سوال مى‏کنید که فلسفه این سور چیست؟ البته خب جایى براى صحبت کردن نماند چون این‏قدر خوردید ولى بنده آن مافى الضمیر شما را مى‏گوییم همه مى‏گفتند بله ما مى‏خواستیم سوال کنیم ولى این‏قدر غذاهاى رنگارنگ بود مجالى براى پرسش نماند گذاشتیم براى آخر، حالا خلاصه …..

گفتند علت این سور آن ابراز محبتى است که شما چند سال پیش به بنده کردید و بنده را از آن پست و مقام انداختید، یادتان مى‏آید؟ ما را حذف کردید و میز را از ما گرفتید و خلاصه ما را انداختید بیرون؟ ما هم رفتیم یک کارگاه دستمال کاغذى درست کردیم و شروع کردیم دستمال کاغذى، این سورى که شما مى‏خورید به خاطر دست دردنکنى است که نسبت به شما انجام بدهیم و بدانید اگر شما با من این کار را نمى‏کردید تا به حال بنده به این‏قدر پول نمى‏رسیدم که بتوانم یک همچنین سورى را امروز براى شما تهیه کنم و به شما بدهم، خلاصه خیلى از شما ممنون هستیم و متشکر.

حالا خب البته این‏ها مربوط به مردم دنیا هستند اما مردم آخرت و مردمى که براى رضاى خدا کار مى‏کنند این‏طورى هستند اگر یک روز آمدند در میان هیئت دولت اعلام کردند کدام یک از شما آقایان وزرا خسته شده؟ کسالت پیدا کرده؟ ملول شده؟ مشکلش است؟ یکخورده استراحت کند حالا استعفا بدهند تا مى‏خواهند اعلام کنند، فورا اول کسى [است‏] که دستش را بلند مى‏کند، آقا بنده، بنده مى‏خواهم بروم در خانه. یا بیایند فرض کنید که در مجلسى یا جاى دیگر بیایند بگویند آقایان کدام یک از شما مى‏خواهند بروند در منزل و یک قدرى استراحت کنند؟ یک قدرى زیاد کار کردید خسته شدید، دیگر بیش از چند برابر عمر خودتان کار کردید زحمت کشیدید براى مردم حالا یک دو سه چند صباحى هم دیگر بروید، تا آمدند فورا بلند شود بگوید آقا ما! هان! آن آدمى که براى خدا مى‏خواهد برود آن آدمى نیست که وقتى مى‏آید بیرون، هى در ذهنش شروع کند به دلیل آوردن و چطورى حالا جواب مردم را بدهیم؟ حالا دیگر چکار بکنیم؟ و حالا دیگر از خجالت، در مجالس دیگر یک جور دیگر به ما نگاه مى‏کنند، حالا نمى‏دانم ارتباطات فرق مى‏کند، حالا دیگر احترام‏ها تفاوت مى‏کند و … هان؟ این‏جور

نیست باید شاد و خندان و دهل زنان جلو جلو برود. این آدم آدمى است که امیرالمؤمنین به دردش مى‏خورد این آدم آدمى است که امیرالمؤمنین مى‏آید سوا مى‏کند، مى‏گوید آقا شما، این آدم. آن آدمى که وقتى مى‏خواهند یک پستى بدهند مى‏رود پشت ستون خودش را قایم کند کسى نبیند او را. آن آدمى است که اعراض از دنیا و هوا را در همه جا نگه داشته و با خودش حفظ کرده و نسبت به این مسئله مراقبه داشته، مراقبه داشته. این آدم آدمى است که خلاصه انسان مى‏شود روى آن حسابى باز کند.

در زمان انقلاب در یکى از این ملاقات‏هایى که مرحوم آقا رضوان الله علیه با مرحوم آقاى خمینى داشتند، ایشان مى‏فرمودند من دیدم آقاى خمینى خیلى روى افراد و روى علما و روى ائمه‏ى جماعات و روى این‏ها حساب دارند حساب باز مى‏کنند و آن‏ها را مؤید خود مى‏داند در این مسیر و در این حرکتى که خب شروع شده و به وجود آمده. و من دیدم مطلب این‏طور نیست این‏طورى قضیه نیست. ایشان زیادى حسن ظن دارد روى افراد، مطلب به این شکل نیست. به ایشان گفتم آقا ما مبناى حرکت خودمان را بر چه اساسى باید قرار بدهیم؟ در ارتباط کمک افراد باید قرار بدهیم که افراد دیگر بیایند به ما کمک کنند و بر این اساس برنامه بریزیم؟ یا نه؟ مبناى حرکت ما باید الهى باشد به شخص نباید کار داشته باشیم مى‏خواهد کمک بکند مى‏خواهد نکند مى‏خواهد تأیید کند و مى‏خواهد نکند، ما به آن نباید کار داشته باشیم- بعد ایشان مى‏فرمایند- من به ایشان گفتم آیا شما توقع دارید آن فردى که رفته و سالیان سال، ده‏ها سال گرماى سوزان تابستان نجف را تحمل کرده و در آن سرداب‏هاى سن چهل پله‏اى پناه گرفته و درس‏هاى خود را در آن سرداب‏ها و در آن گرما به پایان رسانده، براى چه؟ براى این که فردا بیاید هزار رساله و توضیح المسائل و این‏ها، این طرف و آن طرف پخش کند و مقلّدین را از سراسر دنیا به بیت خود دعوت کند- هیچ تا حالا ما دیدیم یک مجتهدى بیاید و رساله توضیح المسائل یکى دیگر را برود پخش کند، مى‏رویم در خانه‏ى آقایان، آقا بفرمایید آقا از این‏ها بردارید ا آقا این‏که مال شما نیست، مى‏گوید نه من دیدم این رساله فتاوایش نزدیکتر است، بهتر است این را بردارید اگر رفتید گشتید بیایید خبرش را براى من بیاورید بروید آقایان تحقیق کنید این‏جا آن‏جا اگر موردى پیدا کردید در منزل یک آقایى رساله یکى دیگر را پخش کنند- این آقا حالا آمده و به مرجعیت رسیده و معروف شده و عده‏اى مقلد او شدند توقع دارید ایشان از این موقعیت دست بردارد و بیاید شما را تأیید کند و پشت سر شما بایستد؟ هیهات! این توقع را شما هیچ‏گاه جامه عمل نخواهید پوشاند شما مى‏خواهید کارى انجام بدهید براى خدا انجام بدهید هر کسى آمد بسم الله، ما این هستیم ما مکتبمان این است ما دستوراتمان این است مبانى ما این است ما اهدافمان این است هر کسى مى‏خواهد بسم الله هر کسى نمى‏خواهد نیاید،

نمى‏خواهد نیاید.

بعد ایشان مى‏فرمودند که خود آقاى خمینى در وسطهاى کار به این قضیه رسیدند خودشان به این مطلب رسیدند و در نامه‏اى که در اواخر ارتباط ایشان با آقاى خمینى، نامه‏اى از طرف ایشان براى مرحوم پدر ما آمده بود، ایشان مى‏فرمودند در آن نامه این‏طور نوشته بودند آقاى آسید محمد حسین شما نمى‏توانید- یعنى همان حرفى را که مرحوم آقا به ایشان دو سال قبل زده بودند ایشان مى‏فرمودند همان حرف را ایشان به ما در نامه نوشتند- شما نمى‏توانید در این نهضت خودتان با افراد، بر روى معنویت و اخلاص آقایان تکیه کنید- خیلى حرف است ها- نمى‏توانید، اگر شما مى‏خواهید در این زمینه موفق بشوید باید از همان راهى وارد بشوید که نقطه ضعف آن‏ها در ارتباطات اجتماعیشان است- بعد یک عبارتى بود که حالا بنده آن عبارت را نمى‏گویم حالا شاید خیلى‏ها بفهمند- از همان نقاطى که نقطه ضعف ….، یعنى چه؟ یعنى ظاهرى اسم خدا دارد اما معلوم نیست این حرف‏ها در کار باشد معلوم نیست این خبرها باشد خیال مى‏کنید، شیطان خیلى قوى است او خیلى دقیق و سنجیده مى‏آید و عمل مى‏کند. اگر این شهرت شهرتى باشد [که‏] از ناحیه خدا رسیده باشد بسیار خب اگر از ناحیه خدا نرسیده، نرسیده که نرسیده، نرسیده که نرسیده، کجاى ما لنگ است که حتما باید معروف و مشهور بشویم؟ در کجا گیر افتادیم که مجبوریم خود را مشهور کنیم؟ کجاى مسئله خراب هست که حتما باید یک فرد بیاید خودش را شناخته شده بکند؟ کجاى مسئله؟ این‏ها مال اهل دنیا است. این‏ها مال آن افرادى است که به دنبال التذاذات نفسانى حرکت مى‏کنند، التذاذات نفسانى مختلف است التذاذات نفسانى، مهم التذاذات است.

آمده بود فلان هیئت براى جشن امام زمان در طهران- یکى از افراد به من مى‏گفت مسئولینش مى‏گفت- مى‏گفت به جان خودش قسم، دو شبانه روز است که این کفش را از پایم به در نیاوردم براى تهیه چه ….. گفتم خب نمازهایت چه؟ گفت نه نه این مهمتر است! این مهمتر است! جشن امام زمان از نماز مهمتر است! حالا این واقعا هم دارد دنبال جشن امام زمان مى‏رود ها سینما نمى‏رود اما چه جورى دارد مى‏رود؟ امام زمان گفته نماز نخوان بلند شو بیا چراغانى کن؟ امام زمان گفته فرض کنید که بلند شو برو میوه و شیرینى و فلان و این حرف‏ها سفارش بده که نمازت در این‏جا قضا بشود؟ امام زمان گفته؟ تو جشن امام زمان مى‏گیرى براى این که نماز در دنیا اقامه بشود آن وقت خودت نماز نمى‏خوانى؟ این چیست؟ این‏ها همه التذاذات شیطان است، نفس است. نفس خوشش مى‏آید منتهى نفس از این‏که یک وقتى بخواهد برود دنبال فرض کنید که من باب مثال شب نشینى و کاباره و فلان و چراغانى کند، آن‏جا

نمى‏تواند برود مى‏بیند خیلى بد است مى‏آید چکار مى‏کند؟ همان حالت و فعالیت را در لباس دین و در قالب دین مى‏آید، هر دو یکى است هیچ تفاوت نمى‏کند، آن هم التذاذات نفس است.

عُمَر وقتى که به حکومت رسید نیامد زنا را در میان مردم رواج بدهد، عمَر که نیامد در میان مردم شرب خمر را رواج بدهد، تازه بچه خودش را هم گرفت به خاطر عدالت، گرفت جلوى مردم کتک هم زد، شلاق زد، یک بى‏عدالتى کرده بود فرض کنید که پسرش. عمر که نیامد این کار را بکند. الان کارهاى عمر را، آن چشم پرکن‏هایش را مثل فتح ایران و این‏ها را، الان دارند اهل تسنن به عنوان افتخارات او نقل مى‏کنند دوازده سال هم حکومت کرد در این مدت دوازده سال آیا کارى که انجام داد، حالا ما به آن جنایاتش کار نداریم این که حضرت زهرا را به شهادت رساند این که تهمت‏هایى که به امیرالمؤمنین زد این‏که معاویه را در شام بر سر سلطنت نشاند …. ما به این مسائلش اصلا کار نداریم نه اصلا فرض کنید که این کارها را هم نمى‏کرد همین‏قدر که آمد حکومت و ولایت را از امیرالمؤمنین گرفت و به خودش اختصاص داد این کارها را هم فرض کنید که نکرده، براى خدا هم نیست، نه چرا؟ چون مى‏گویند یا این کارت را براى مردم کردى خیلى خب خودت هم برو از مردم اجرَت و مزد و پاداشش را بگیر اگر کار را براى خدا کردى غلط کردى که گفته بیاى حق را از حق دار بگیرى و براى خودت بردارى؟ حق که مال على بود چرا آمدى گرفتى؟ مگر نمى‏گویى براى خدا؟ مثل این‏که بنده [به عنوان‏] مهمانى [مى‏روم منزل‏] کسى مى‏گویم که بنده فرض کنید که فلان ناراحتى و فلان بیمارى را دارم این غذا براى بنده بد است این غذا خوب است.

یک وقت در خدمت مرحوم آقا رفتیم طهران براى دیدن مرحوم علامه‏ى طباطبایى. علامه‏ى طباطبایى آمده بودند در طهران منزل دامادشان در خیابان رى، ما رفتیم براى دیدنشان، در آن‏جا یکى از آقایان طهران آمده بود که الان دیگر فوت کرده، مرحوم آقا ضیاءآلدین استرآبادى، ایشان هم آمده بود به دیدن علامه، ما نشسته بودیم و خیلى هم همچنین بله یک طرز خاص در آخر از علامه دعوت کرد براى منزل، هى ایشان فرمودند نه و زحمت و …..، ایشان گفتند نه باید بفرمایید و نمى‏شود و ان‏شاءالله و حالا خیلى سریع قضیه را، بنده خدا پیرمرد در معذور گیر کرده بود آن هم مجال نمى‏داد که علامه حرف بزند همان گرفت و چنان کرد و تمام شد و دیگر تمامش کرد یعنى اصلا نگذاشت ایشان اصلا بگوید آقا بنده نمى‏توانم، ایشان هى مى‏خواهد بگوید آقا بنده نمى‏توانم این ول نمى‏کرد و اصلا نمى‏گذاشت این از دهان علامه دربیاید روزش را هم تعیین کرد ظهر یکشنبه دیگر تمام شد زد و تمام کرد ایشان فرمودند آخر من آقا بیمارى دارم و من رژیم دارم بسیار خب آقا بفرمایید هرچه مى‏فرمایید بفرمایید ایشان‏

فرمودند بسیار خب پس دو سیخ کباب درست کنید نانش را خودم مى‏آورم! نان بى‏نمک مى‏خوردند، ایشان فرمودند دو سیخ کباب چنجه ظاهرا، من نانش را خودم مى‏آورم.

آدم مى‏رود یک جا، مى‏گوید این غذا براى من بد است، آقا آن غذا فرض کنید که خوب است. حالا آدم مى‏رود آن‏جا، همان غذایى که براى آدم بد است درست مى‏کنند! آقا شما که ما را دعوت کردى پس چرا غذایى که خلاف است دارى براى ما درست مى‏کنى؟ مگر ما را دعوت نکردى؟ حالا خدا هم همین‏طور است مى‏گوید شما براى من انجام دادى من مى‏گویم نه، من این راه را مى‏خواهم من این قسم مى‏خواهم. براى مردم انجام دادى برو مزدش را هم از مردم بگیر، برو خودت بگیر دیگر از مردم، اگر براى من انجام دادى مى‏گوید من این را قبول ندارم، خب آدم چه مى‏گوید؟ مى‏گوید نه! باید قبول کنى مى‏گوید، نه نمى‏خواهم قبول کنم. من که خدا هستم من این مسیبر را قرار دادم، حالا کارى به عقل ناقص و جهالت و این‏هاى تو نداریم من اصلا این مسیر را مى‏خواهم.

این‏جا است که انسان مى‏آید و خود را گول مى‏زند، هى بالا مى‏پرد هى پایین مى‏پرد هى آن طرف مى‏کند این طرف مى‏کند. وقتى خدا مى‏گوید من براى تو شخصیت را نمى‏خواهم، تمام شد و رفت. مى‏خواهم این است نمى‏خواهم این است تمام شد، آن وقت خدا نکند که انسان بیاید و همان راهى را که مى‏بایست براى رشد و کمال خودش به کار بگیرد آن راه را براى ایجاد شخصیت کاذب، براى امور دنیایى خودش، این دیگر خسر الدنیا و الآخره، مردم خیلى راه‏ها دارند براى شخصیت، خیلى راه‏ها براى معروف شدن دارند، در دنیا داریم مى‏بینیم که چه مسائلى هست! حالا یک نفر بیاید همین علوم الهى همین علوم اسلامى همین علوم اهل بیت که یک سوزنش جاى دیگر پیدا نمى‏شود، بیاید این‏ها را بگیرد و زحمت بکشد و تلاش بکند براى رسیدن به شخصیتِ دنیا، این دیگر خیلى بدبختى است این از آن‏ها دیگر خیلى بدبختى‏اش بیشتر است! آن دیگر از اول براى دنیا آمده اما این علمى که قال الصادق علیه السلامى که باید بخواند و آن را به جانش بنشاند و به آن عمل کند، این قال الصادق را مى‏خواند براى این‏که بتواند از آن در مجالس استفاده کند براى این‏که بتواند بگویند به به چه مسائلى مى‏داند چه چیزهایى حفظ کرده چقدر علم دارد چقدر …..! یعنى همین قال الصادق مى‏آید در جنبه کدورت مورد استفاده قرار مى‏گیرد این دیگر خسر الدنیا و الآخره است این دیگر کسى است که انسان باید به حال او گریه کند و همه امیدها و آرزوهاى خود را این بر باد داده.

در این عبارت امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: فیا من ربّانى فى الدنیا باحسانه و تفضله و نعمه، اى کسى که مرا تربیت کردى- این مطالبى را که گفتیم مقدمه براى این فقره است نتیجه‏اش این فقره‏

است- خب تو مرا آمدى در دنیا پروراندى در صغر سن آمدى مرا تربیت کردى صغر سنى که از خود اراده و اختیار نداشتم و قدرت بر صلاح و فساد نداشتم آمدى تو راه‏ها در جلوى پاى من قرار دادى و به من عقل و فکر دادى و راه صحیح در جلوى پاى من گذاشتى. دیشب سرور مکرم همین مطالب را مى‏فرمودند، کى آمد این مسائل را به ما یاد داد واقعا؟ الان دنیا چند میلیارد جمعیت دارد، ندارد؟ از این چند میلیارد چقدر مسلمان هستند؟ از این مسلمان‏ها چقدر شیعه هستند؟ شیعیان را دارید مى‏بینید الان، بلند شوید بروید ببینید شیعیان در طهران دارند چکار مى‏کنند؟ بلند شوید بروید ببینید در مشهد چه کار مى‏کند؟ این‏ها همه شیعیان هستند دیگر. ما افتخار امت پیغمبر هستیم، از این شیعیان چقدر مواظب؟ از این شیعیان چقدر مؤمن؟ از این مؤمنین چقدر …..؟ در همین مؤمنین دارید مى‏روید مى‏بینید چیست؟ حرف‏ها چیست؟ امروز چه مى‏شود! فردا چه مى‏شود! آن این‏طور مى‏شود آن این‏طور مى‏شود آن حزب سیاسى به سر او زده آن حزب سیاسى براى این، این را گفته! آن این کرده آن از ملت دعوت به شورش کرده آن گفته بالا بیایید آن گفته پایین بیایید! این حرف‏هاى مردم در ماه رمضان است نتیجه‏ى روزه‏ى ماه رمضان این حرف‏ها است! روزه مى‏گیرند و افطار مى‏کنند و آجیل و زولبیا مى‏خورند و مى‏نشینند این حرف‏ها را مى‏زنند! این‏ها مؤمنین! نمى‏گوییم آن‏هایى که بلند مى‏شوند مى‏روند کارهاى دیگر انجام مى‏دهند، مومنین!

از میان این‏ها یک چند نفرى خدا آمده فهمشان را باز کرده راهشان را آمده باز کرده، این راه این است این‏جا نروید ها، این‏جا بروید ضرر کردید این‏جا بروید عمرتان تباه شده، راه این است و مسیر این است این را کى آمده در کلّه ما انداخته؟ کى آمده این را در قلب ما قرار داده؟ مگر ما با بقیه‏ى مردم فرق داریم؟ گلبول قرمز ما بیشتر بود؟ گلبول سفید ما بیشتر بود؟ مغز ما چند برابر مغز مردم بود؟ نه آقاجان هدایت و فیض الهى آمده شامل شده. بندگان خدا بلند شوید بروید پیدا کنید، کى؟ این حرف‏ها بروید در دنیا بگردید، کسى جلو [شما را] نگرفته، از من گرفته و بقیه، هر کسى سراغ داشت بلند شود بیاید ما را هم خبر کند. این مسیر و این مکتب و این ظرافت و این خصوصیت و این‏ها، کى آمده این‏ها را به ما یاد داده واقعا؟ مگر اقران بنده نبودند الان چه و چه و چه شدند؟ مگر اقران شما نبودند الان چه و چه شدند؟ مگر نظایر نبودند؟ بودند همه جور هستند و خواهند بود، کى آمده این مطالب را این‏طور فهمانده؟ این بستر مناسب را براى رشد پیدا کرده، مى‏خواهى منت بگذارى؟ من این کار را مى‏کنم آن کار را نمى‏کنم! منت سر چه کسى؟ کى آمده این راه را به این کیفیت نشان داده؟

ان‏شاءالله در شب بعد، امشب بحث به جاى دیگر کشیده شد مى‏خواستم راجع به این مسائل یک‏

قدرى ان‏شاءالله اگر خداوند توفیق بدهد راجع به این قضایا صحبت کنیم. فیا من ربانى فى الدنیا باحسانه و تفضله، کسى که در این‏جا مرا به احسان و تفضل خودش تربیت کرد. این مطالبى که شما رفقا مى‏دانید، بدانید کسان دیگر این مطالب را مسخره مى‏کنند اصلا، نه این‏که قبول نکنند! مسخره مى‏کنند! مى‏گویند آقا برو پى کارت! یعنى این‏قدر تفاوت زیاد است! شما این مطالب را حیات مى‏دانید اکسیر اعظم مى‏دانید بالاترین توفیق الهى و سعادت و فلاح اخروى مى‏دانید، یک عده مسخره مى‏کنند! آن وقت آیا حالا ارزش این را ندارد [که‏] ما قدر بدانیم؟ اگر ما هم حالا جزو مسخره کنندگان بودیم تکلیف ما چه مى‏شد؟ مثل آن‏هایى که، بابا این حرف‏ها چیست؟ جلوى روى خود من مسخره کرد، آقاجان برو پى کارت، همه آن‏ها دکان و دستگاه این حرف‏ها چیه؟ این‏ها چیست؟ مگر این حرف‏ها مى‏شود؟ عرفان چه؟ وصل چه؟ حقیقت چه؟ اسماء و ….؟ به من بگو این همه بنگ و چرس و منقل و فلان این حرف‏ها. یعنى فکر همین است، راست مى‏گوید بیچاره، این همین را مى‏فهمد واقعا همین قدر مى‏فهمد همین قدر مى‏فهمد، خب حالا آدم به این آدم چه بگوید؟ غیر از این که نگاهش بکند چه بگوید؟ بله آقا همین طور است بنگ است و منقل است اما خودش بلند مى‏شود مى‏رود منقل، منقل کذایى. یعنى آن آدمى که مى‏گوید این‏ها منقل است سر از منقل و وافور و چیزهاى دیگر درمى‏آورد التفاوت کردید …

آن وقت شما ببینید چقدر تفاوت است؟ چقدر اختلاف فکر و اختلاف ….. است؟ یک نفر را خدا این‏طور مى‏آید هدایت مى‏کند. در شب عاشورا عین همین قضیه که دارم به شما مى‏گویم عین همین قضیه در شب عاشورا اتفاق افتاد، آه! امشب شب چندم است؟ شب ۲۲ ماه مبارک، همین مطالبى را که الان من به شما عرض کردم این مطالب بین امام حسین و بین اصحابش صحبت شد. همین مطالب، حضرت دارد به آن‏ها مى‏گوید فردا شما شهید مى‏شوید، آن یکى درمى‏آید مى‏گوید الموت احلى من العسل، آن زهیر درمى‏آید مى‏گوید اگر ما این‏جا نرویم کجا برویم؟ شما بیرون مى‏کنى بگو کجا برویم؟ بگو کجا برویم؟ ما هم چشم، ما حرف شما پسر رسول خدا را گوش مى‏دهیم خب معین کن! حضرت ماند، ماند که چه بگوید؟ باشه ما از این‏جا مى‏رویم بیرون ولى بگو کجا برویم؟ پیش عمر سعد برویم؟ یزید میمون باز عرق خور نمى‏دانم فاحشه باز بلند شویم برویم؟ کجا برویم خب بگو؟ حضرت دید نه خب حرف ایشان منطقى است، هان؟ آن یکى حضرت ابوالفضل دارد چه مى‏گوید؟ آن یکى على اکبر؟ آن یکى اصحاب؟ نمى‏دانم بریر زهیر نمى‏دانم حبیب مسلم هر کدام این‏ها، اصلا حقیقت و واقعیت را …..

وقتى که حضرت صحبت مى‏کند اصلا على اکبر مى‏گوید آقاجان شما ناراحتى؟ حضرت مى‏فرماید من ناراحت نیستم بالاخره یک حالتى است خب بالاخره حضرت رئیس است بر همه‏ى این‏ها، ولىّ است بر همه‏ى این‏ها، حضرت على اکبر مى‏گوید وقتى ما بر حق هستیم پس براى چه نگران باشیم؟ یعنى اصلا این‏جور مطلب را دریافتند، این جورى دارند با قضیه برخورد مى‏کنند! مى‏گوید وقتى ما حق هستیم هرچه شد، شد. بگیرند بزنند تکه تکه کنند آتش بزنند خاکسترمان کنند دود کنند هر کار مى‏خواهند بکنند! این‏ها این‏طور، آن موقع آن‏ها هِرهِر مى‏خندند عمر سعد شروع مى‏کند مسخره کردن! امام حسین روز عاشورا دارد با این‏ها حرف مى‏زند آن‏ها سوت مى‏کشند که صداى امام حسین به گوش آن‏ها نرسد! مسخره مى‏کنند سوت مى‏کشند، همین، همین حرف. این از این طرف قضیه را حق مى‏بیند و صلاح اخروى مى‏بیند و خیر دنیا و آخرت دارد مى‏بیند و آن یکى شروع مى‏کند هِرهِر مسخره کردن! عین همین قضیه‏ى ما، من دارم حرف مى‏زنم آن آقا دارد مسخره مى‏کند این‏ها همه منقل است پاى منقل است خب این همان است دیگر، یعنى هیچ تفاوتى مسئله ندارد دیگر، یعنى خدا ….

این‏جا است که حضرت سجاد علیه السلام مى‏گوید خدایا تو چه منتى بر من گذاشتى و اگر تو این منت را بر من نمى‏گذاشتى من چه کار مى‏کردم؟ اگر تو نمى‏آمدى و این مسائل را براى من روشن نمى‏کردى من چه خاکى دیگر بر سرم مى‏کردم؟ اگر تو مرا سجاد خلق نمى‏کردى و عمر سعد درست مى‏کردى، یکى از این‏ها مى‏کردى آن وقت من دیگر چکار مى‏کردم؟ فیا من ربانى فى الدنیا باحسانه و تفضله، اى کسى که مرا در این دنیا پروراند، ان‏شاءالله اگر خداى متعال توفیق عنایت کند در شب آینده راجع به کیفیت تربیت و خصوصیات [ى که‏] خداى متعال در این‏جا به کار مى‏گیرد که شخصى چشمش باز شود و حالش دگرگون بشود و تغییر اساسى در او به وجود بیاید و افکارش و تخیلاتش و تصوراتش به طور کلى زیر و رو بشود ان‏شاءالله مطالبى را خدمت رفقا و دوستان عرض مى‏کنم ان‏شاءالله.

اللهم صل على محمد و آل محمد

[۱] . بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹( با مقدارى اختلاف).

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن