جلسه ۱۰ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۴
موضوع: جلسه ## شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴## ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۱۰ رمضان ۱۴۲۴
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
فیا من ربّانى فى الدنیا باحسانه و تفضله و نعمه و اشار لى فى الاخره الى عفوه و کرمه معرفتى یا مولاى دلیلى علیک و حبى لک شفیعى الیک.
در شبهاى گذشته راجع به کیفیت مشیت الهى نسبت به مسئله شخصیت و معروفیت انسان قدرى صحبت شد و عرض شد خداى متعال بنابر مصالح خود بعضىها را در این دنیا مشهور مىکند، حالا دلش مىخواهد، دیگر آدم که نمىتواند از خدا بپرسد براى چه دلت مىخواهد؟ مىگوید من دلم مىخواهد، ما اگر دلمان بخواهد اینطور نیست، حساب و کتاب بعدش هست، دلمان مىخواهد این کار را بکنیم فردا مىگویند چرا این کار را کردى؟ دلمان مىخواهد این کار را نمىکنیم مىگویند دلیل بیاور، باید بر اساس خواست خودت منطق و دلیل داشته باشى حالا چه خواست، خواست اجتماعى باشد یا خواست یک خواست فردى باشد. خواست اجتماعى باشد دولت گریبانمان را مىگیرد. آقا ما دلمان مىخواهد که این کار را در جامعه بکنیم دلمان مىخواهد در خیابان راه بندان درست کنیم، ببندیم راه را کسى نیاید برود، خب پلیس مىآید قانون مىآید مأمور مىآید، آقا براى چه راه را بستى؟ مردم بروند به کارشان برسند. در کشورى که قانون هست اگر کسى خلاف قانون عمل کند جلویش را مىگیرند، این مال اجتماع.
اما هیچ وقت دولت نمىآید نسبت به کار شخصى که یک نفر کرده، قانون داشته باشیم جلویش را بگیرد، یک نفر مىخواهد خودش را از روى پشت بام بیاندازد پایین، دولت مىگوید بیانداز، مخلصت هم هستیم، یک جمعیت کمتر بهتر، کسى جلویت را نمىگیرد مىخواهى هلت هم بدهیم مىدهیم وسایلت را هم فراهم مىکنیم مشکلى نیست یکى مىخواهد گرسنگى به خودش بدهد قانونى نیست بر این که نه آقاجان نباید بدهى، خب مىگوید خودم هم دلم مىخواهد گرسنه باشم. یکى مىخواهد نماز زیاد بخواند یکى مىخواهد نماز نخواند یکى مىخواهد ….. مسائل شخصى دیگر، در مسائل شخصى قانونى که وجود ندارد. امّا قانون آن طرف وجود دارد اینجا گریبان ما را نمىگیرند [ولى] آن طرف [مىگیرند]
چرا خودت را از پشت بام انداختى پایین؟ چرا این کار را کردى؟ چرا این وقتت را به بیهوده گذراندى؟ دیدید که دولت قانون وضع کند کسى که بیاید صبح تا شب روزنامه بخواند ما اینقدر جریمه مىکنیم؟ در یک مملکتى خیلى بافرهنگ هستند خیلى فرض کنید که مملکت چیزى هستند بگویند اگر کسى صبح تا شب ده صفحه مطالعه نکند پانزده صفحه مطالعه نکند اینقدر باید جریمه بپردازد؟ هیچ در دنیا یک همچنین مسئلهاى نیست، یک همچنین قضیهاى نیست. به دولت چه مربوط است؟ ارتباط این قضیه به دولت نیست. قضیهى شخصى است.
اگر کسى صبح تا شب فرض کنید که فیلم تماشا کند آن فیلمى که صد ساعتش یک شاهى نمىارزد یک شاهى دو قران ارزش ندارد فقط وقت تلف شده هیچ ما قانون نداریم که دولت بیاید فرض کنید که کنتور داشته باشد که الان ایشان ده ساعت فرض کنید صبح تا شب بهترین وقتش را که باید صرف بهترین کار بشود و براى رشد بشود آمده فرض کن یک فیلمهاى چرت و پرت تماشا کرده، ولى آن طرف قضیه که مىرویم اول پرونده که مىآورند باز مىکنند، شما در روز فلان چرا آمدى این فیلم را تماشا کردى؟ مىگوییم آقاجان آن دنیا یقه ما را نگرفتند اینجا دارى مىگیرى؟ آنجا که براى نفس کشیدن ما مالیات مىگرفتند کنتور مىانداختند چیزى نگرفتند حالا اینجا دارى چیز مىکنى؟ خدا مىگوید ما به آن طرف دنیا کارى نداریم آن طرف دنیا حساب و کتابى دارد مال خودش، [در] حساب و کتابمان، ما با تو کار داریم. آن طرف با کار تو در ارتباط با جنبه اجتماعى کار داشتند با خود تو کارى نداشتند به جاى تو اگر یک رباط هم بود و این عمل را انجام مىداد، رباط را هم جریمه مىکردند رباط را هم تازیانه مىزدند رباط را هم به میز محاکمه مىکشاندند، در آن طرف دنیا با عمل خارجى تو اینها کار داشتند نه با خود تو، حالا چه خودت بودى یا یک مجسمه درست مىکردى مثل خودت، یا خودت روح نداشتى تفاوتى ندارد. دولتها در این دنیا و مصیبت اینجا است یادتان مىآید در جلسات عنوان بصرى راجع به حکومت امام زمان علیه السلام و فرقش با سایر حکومتها چه مطالبى خدمت رفقا گفته شد؟
یادتان مىآید در آنجا امتیاز بین حکومت اسلام را با سایر حکومتهاى دنیا ولو دموکراتیکش، چه فرقهایى را گفتیم؟ یکى از آن فرقها و مهمترین فرق این بود در حکومت واقعى اسلام همان حکومت پیغمبر حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام حکومت امام حسن مجتبى علیه السلام که معاویه نگذاشت آن حضرت به حکومت برسد حکومت سیدالشهدا …..، سیدالشهداء براى چه قیام کرد؟ انى لم
أخرج أشرا و لا بطرا- واقعا عجیب است- ولا مفسدا و لا ظالما بل انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى محمد صلى الله علیه و آله ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر[۱] حضرت مىگوید من نیامدم بر شما حکومت کنم، حکومت مفت خالهى شما، من آمدم که معروف را در میان شما مُردگان و بیچارگان بىخبر از حقیقت و حیات، زنده کنم در زیارت آن حضرت مىخوانیم اشهد انک قد أقمت الصلوه و آتیت الزکاى شهادت مىدهم که تو براى اقامه نماز شهید شدى و تو بودى که نماز را به پا داشتى نه اینکه تو بودى که حکومت کنى، حکومت چیست؟ حکومت چه بازى است که اصلا یکى بیاید در دنیا فکرش را بکند؟ خیالش را بکند؟
واقعا خیلى باید آدم بیکار باشد، خیلى زیاد، هیچ کارى نداشته باشد آخرش بلند شود برود …..، ما بیاییم کارى بکنیم رئیس باشیم والله من که هر چه فکر مىکنم با آن عقل ناقصم مىبینم بیکارتر از این آدم نباید در دنیا کسى باشد! بابا جان برو کشکت را بخور آشت را بخور آب گوشت را درست کن آخر به حکومت …..؟ آدم بلند شود بیاید که چه؟ که چى دردسر براى خودش درست کند؟ آخر آدم عاقل مىآید براى خودش دردسر درست کند؟ جدى؟ حالا اصلا بگوییم مسلمان نه! شیعه نه! هیچى هیچى! یک آدم عاقل در دنیا، خب راهت را برو بابا، راهت را برو، برو کسب کن، برو کیف و حالت را بکن، حالا اهل هر ملتى هستى. چى چى آدم بلند شود بیاید برود یک کارى بکند که رئیس بشود؟ بابا رئیس شدن که اینجورى نیست، امر دارد نهى دارد، آخ چرا دارد پرسش دارد هزارتا بدبختى دارد هزارتا مخالفت دارد شب تا صبح، صبح تا شب هى بنشیند نقشه بکشد اینجا را اینطور بکنم آنجا را اینطور بکنم، آنجا را مقاله بدهم آنجا را مگر مجبور هستى؟ بلند شو برو در خانهات بنشین فکر و خیال هم نکن. هان؟ این عقلایى است. مگر اینکه بگویند، آن یک حرف دیگر است. آن وقتى که بگویند آن یک مسئله است. امیرالمؤمنینى تو پیدا بکن بعد زیر پرچم او هر کارى دلت خواست بکنى بکن.
وقتى حضرت به ربیع بن حسین- همین خواجه ربیع که در مشهد مدفون است و مىروند زیارت، ربیع بن حسین از افراد معروف و با فرهنگ و با اخلاق بود و خلاصه به درد مسائل مدیریتى و ادارهاى مىخورد- فرمودند که فرماندهى لشکر شام را تو به عهده بگیر، در همین جنگى که قرار بود براى صفین در آنجا اتفاق بیافتد، آمد گفت که یاعلى! آخر مرا با لشگردارى و اینها چه کار؟ مىخواهیم برویم یک جا بنشینیم عبادتى بکنیم گوشهى خلوتى بنشینیم و فلان کنیم یک جایى، حضرت
فرمودند بسیار خب، فرماندارى خراسان و اینها را برایش نوشتند و این آمد به سمت مشهد، در همین خراسان، آن موقع خراسان چیز نبود همین نواحى مرو و اینها، همه جزو طیول استان خراسان بود، مرو و قندهار و از این طرف سرخس و طبس و این نواحى همه جزو منطقهى خراسان بود. آمد در آنجا و در آنجا دیگر فرماندارى بود و اینها و عبادت مىکرد و اهل تسنن هم او را جزو عشره مبشره اسمش را مىبرند، ده نفرى که پیامبر بشارت به بهشت دادند یکى ربیع بن حسین بود. این آمد در آنجا و در آنجا مشغول به عبادت شد. خب آخر جناب ربیع بن حسین وقتى که امیرالمومنین به تو مىگوید که برو در فرماندهى لشگر، تو مىآیى مىگویى مىخواهم نماز بخوانم؟ این چه نمازى است؟
آن نمازى به درد درگاه الهى مىخورد که در ولایت امیرالمومنین خرج بشود و از آنجا مایه بخورد و مهر ولایت على زیر آن نماز باشد آن نماز فایده دارد، و الا بیا شب تا صبح نماز بخوان چه فایدهاى دارد؟ و لذا در همان مرتبه توقف مىشود، بر همان مرتبه مىایستد، شخص در آن مرتبه توقف مىکند. این در صورتى که تکلیف [باشد.]
مالک اشتر به دستور امیرالمؤمنین آمد براى فتح مصر که مصر را فتح کند دیگر، مصر دست عمروعاص و اینها بود، مصر را فتح کند. محمد بن ابى بکر را آن لشگر عمروعاص و اینها شهید کردند و فرماندارى مصر را اینها به عهده گرفتند. خب امیرالمومنین مالک اشتر را مىفرستد براى فرماندارى مصر، آن هم مىتوانست بگوید یا على من همین جا باشم، در کوفه دوات شما را پر کنم قلم شما را پر کنم خدمتى بکنم هان؟ خدمتى بکنم کارى انجام بدهم- رفقا مىدانند مسیر بحث به کجا مىخواهد برود- ولى اگر این کار را انجام مىداد شاید حضرت هم قبول مىکرد، مىگفت باشه، نمىگفت نه، نمىگفت من قبول نمىکنم، حالا که فرماندهى لشکر را قبول نکردى، حالا که به طرف مصر حرکت نکردى، اصلا برو گم شو! برو پى کارت! کارى اصلا به کارت نداریم! حضرت مىگوید باشد، برو بنویس، دوات پر کن، کتاب بنویس رفع و رجوع مردم بکن، گرفتارىها را برو چیز کن. آن هم خوشحال که از طرف امیرالمؤمنین به یک مأموریت دیگرى گذاشتندش! اى کلاه سرش رفت! اینجا کلاه سر آدم مىرود ها!
آن فردى که خوشحال است و خیال مىکند که، یحسبون انهم یحسنون صنعا، امیرالمومنین به او گفته خیلى خب بیا این کار را انجام بده، نفس مىآید چه مىشود؟ مىآید راضى مىشود و الا نفس ملامتش مىکند، گوش ندادى، حرف على را گوش ندادى، مخالفت کردى، مىگوید نه! على آمد به من این پست را داد حالا یکى دیگر را به جاى ما گذاشت، ما نشد نشد، یکى دیگر را به جاى ما گذاشت و
این موقعیت را به ما داد، مىآید نفس خودش را به این موقعیت راضى مىکند در حالى که نمىداند رفته سر کار، حالا هى بچرخ هى بچرخ هى بچرخ، رفته سر کار و شیره به سرش مالیده و خوب هم مستقر شده. شیره چند قسم است یک شیره داریم شل است وقتى مىریزى مىریزد پایین، آدم مىفهمد اى داد بیداد صورتش چى چى بود آمد ریخت لباس فلان کثیف کرد فلان، یک شیره داریم نه! شیره داریم خیلى محکم است وقتى که مىگذارند روى سر و مىمالند شخص انگار نه انگار، [ن] مىفهمد که روى سرش چیزى است، خدا از آنها قسمت نکند.
شما تا به حال مبتلا شدید؟ بعضىها براى ما تعریف مىکردند- از رفقاى سابق- که چطور از آنها نصیبشان شده بود، از آن قسمى که نمىفهمند و خب خدا تفضل کرد و بعد از سالیان سال متوجه شدند، خوب شد متوجه شدند اینجا است که سالک باید گوش به زنگ باشد حواستش باید جمع باشد.
امیرالمؤمنین فرمودند [به] مالک اشتر ما مىخواهیم شما را بفرستیم براى مصر، چشم یا على، اصلا نگفت بله نگفت نه، چشم. کى چطور فلان؟ امیرالمؤمنین هم مىداند این مىرود در راه هم شهید مىشود، امیرالمؤمنین نداند پس بنده مىدانم، آن هم که شکى در آن نیست، یک طومار حضرت مىنویسد و دستورالعمل و فلان براى امروز ما، والّا خب مىداند که وسط راه معاویه سم مىدهد و شهیدش مىکند- یک دستورالعملى هم مىدهد که این دستورالعمل را در دانشگاه هاروارد، مىزنند بر روى تابلو و افرادى که در کلاس سیاسى دانشگاه هاروارد درس مىخوانند اول باید به این دستورالعمل نگاه کنند آن وقت ما مسلمانها چه؟ اصلا خبر داریم امیرالمؤمنین در این چه گفته؟ در این دستورالعمل مالک اشتر چه گفته؟ حضرت آمده چه بیان کرده؟ آن دستورالعمل را هم مىدهد براى ما، براى ما که ما امروز فقط ادعایش را نکنیم، آستین را بزنیم بالا، پاچه را هم بکشیم بالا به آن عمل کنیم، براى حُکّام، بله امیرالمؤمنین دستورالعمل داد بنده هم مىدانم- مىرود و در راه شهید مىشود. این چیست؟ این در راه است یعنى امیرالمؤمنین که این را فرستاد تا هنگام شهادت، خود حضرت او را در پناه ولایت خودش قرار داد تا اینکه به شهادت مىرسد پس مالک اشتر با ولایت شهید شد و خوش به سعادتش. آن بیچاره ربیع بن حسین در بى ولایت رفت و مُرد و فقط همین، میم را دال، مُرد بالاخره حالا در همان حد و در همان کیفیت. هر دو مُردن است و هر دو رفتن است آن رفتن در ولایت و شهادت در ولایت و آن نه. این تمام در چه صورت است؟ در صورتى است که اقدام انسان بر اساس متابعت از ولایت باشد نه اینکه به ذهن من مىرسد! خیال مىکنم! تکلیف به نظر مىرسد! اگر من نکنم اگر آن نشود اگر این بشود
و …. آقاجان اگر در ولایت بودى هر کارى مىخواهى بکن.
لذا اینجا است که در عالم وجود و در عالم تربیت، تربیت خارجى، دیگر معروفیت و غیرمعروفیت هر دو مىشود یکى، هیچ تفاوتى نمىکند هیچ تفاوتى ندارد منتهى هر کسى باید به وظیفهى خودش عمل کند هر کسى باید به حساب و کتاب خودش عمل کند اگر شما رفتى سر کار و سر پست و مقام و شما را بیرون انداختند، جلوى افراد سرفکنده بودى بدان کلاه سرت رفته! اگر رفتى سر کار و تو را بیرون انداختند، سربلند بودى بدان که نه! آقا مىشود رویت حساب کرد، مىشود رویت ….. اگر تو را بیرون انداختند، مجبور بودى براى این بیرون انداختن توجیه درست کنى بدان کلاه سرت گذاشتند. مجبور بودى تأویل کنى مجبور بودى توجیه کنى مجبور بودى به این و آن بپرى، توى مجالس دوتا به این بگویى و سهتا به این بگویى مجبور بودى گناه را گردن این و آن بیاندازى مجبور بودى کارهاى خودت را جلوى مردم به خاطر حفظ آبرو توجیه کنى بدان این چند سال کلاهت پس معرکه بوده اما اگر بیرونت کردند گفتند چرا؟ هِرهِر خندیدى! گفتى اى کاش چند سال پیش این کار را کرده بودند، اگر گفتند چرا آمدى بیرون؟ صاف نگاه کردى گفتى به به خدا خیرتان بدهد دستتان را هم ببوسم خدا خیرشان بدهد.
خدا رحمت کند مرحوم آقا رضوان الله علیه، در آن وقتى که در بیمارستان بودند براى ناراحتى کبدشان، کیسه صفرایشان، یک دکترى بود دکتر معالجشان- خدا رحمتشان کند- خیلى به مرحوم آقا علاقهمند بود دکتر منوچهر محمدزاده لارى در مشهد بود متخصص خون بود متخصص داخلى و خون بود، ایشان پزشک داخلى مرحوم آقا بود یعنى این بیمارى بعد البته کار ایشان به آن دکتر توسلى که جراح بود به او منتقل شد یک روز این دکتر لارى ما در آنجا خدمت ایشان بودیم راجع به بعضى از قضایایى که خب طبعا اتفاق مىافتد و حالا طرف خیال مىکند که بله! دارد کار مهمى انجام مىدهد ضربهاى مىخواهد بزند مثلا انتقامى بخواهد بگیرد یک کارى بکند ولى نمىداند که دارد خدمت مىکند راجع به این قضیه داشت صحبت مىکرد مىگفت آقا فلان رفیق ما ایشان یک مسئولیتى داشت در همین دانشگاه و از همین اطبا و اینها بود و با مسئولیتش داشت کار مىکرد بعضى از این آقایان و افراد، اینها خلاصه نسبت به ایشان آمدند کم لطفى کردند و ایشان را از آن پست و مقام انداختند، آقا نمىخواهیم بلند شو برو منزلت، خیلى ممنون و متشکر، حالا با تقدیر و یا بىتقدیر، طرف را روانه خانهاش کردند.
این هم رفت و بالاخره بعد از یک مدتى یک کارگاه و کارخانه نمىدانم از این معملهاى چى چى، رختشویى، از این کاغذهاى دستمال کاغذى درست کرد و خلاصه در همین مشهد و اینها و
شروع کرد به فروختن و یک مدتى گذشت و کم کم کارش گرفت و بالا، یک دستمال کاغذى دیگر، تا اینکه خیلى سروسامانى پیدا کرد و خب نه تنها به یک مال و منالى رسید بلکه جبران گذشتهها هم شد طبعا و خلاصه خیلى از این قضیه خوشحال شد یک روز در این هتل هماى در مشهد، ظهر همه همکارانش را دعوت کرد همانهایى که به او ابراز محبت کرده بودند و وسایل عزل و اینهایش را فراهم کرده بودند و یک سور مفصل، خیلى آن چنانى داد. و اینها هم که خوب خوردند و تا اینجا که آمد و دیگر راه براى نفس کشیدن نداشت گفت آقایان لابد شما سوال مىکنید که فلسفه این سور چیست؟ البته خب جایى براى صحبت کردن نماند چون اینقدر خوردید ولى بنده آن مافى الضمیر شما را مىگوییم همه مىگفتند بله ما مىخواستیم سوال کنیم ولى اینقدر غذاهاى رنگارنگ بود مجالى براى پرسش نماند گذاشتیم براى آخر، حالا خلاصه …..
گفتند علت این سور آن ابراز محبتى است که شما چند سال پیش به بنده کردید و بنده را از آن پست و مقام انداختید، یادتان مىآید؟ ما را حذف کردید و میز را از ما گرفتید و خلاصه ما را انداختید بیرون؟ ما هم رفتیم یک کارگاه دستمال کاغذى درست کردیم و شروع کردیم دستمال کاغذى، این سورى که شما مىخورید به خاطر دست دردنکنى است که نسبت به شما انجام بدهیم و بدانید اگر شما با من این کار را نمىکردید تا به حال بنده به اینقدر پول نمىرسیدم که بتوانم یک همچنین سورى را امروز براى شما تهیه کنم و به شما بدهم، خلاصه خیلى از شما ممنون هستیم و متشکر.
حالا خب البته اینها مربوط به مردم دنیا هستند اما مردم آخرت و مردمى که براى رضاى خدا کار مىکنند اینطورى هستند اگر یک روز آمدند در میان هیئت دولت اعلام کردند کدام یک از شما آقایان وزرا خسته شده؟ کسالت پیدا کرده؟ ملول شده؟ مشکلش است؟ یکخورده استراحت کند حالا استعفا بدهند تا مىخواهند اعلام کنند، فورا اول کسى [است] که دستش را بلند مىکند، آقا بنده، بنده مىخواهم بروم در خانه. یا بیایند فرض کنید که در مجلسى یا جاى دیگر بیایند بگویند آقایان کدام یک از شما مىخواهند بروند در منزل و یک قدرى استراحت کنند؟ یک قدرى زیاد کار کردید خسته شدید، دیگر بیش از چند برابر عمر خودتان کار کردید زحمت کشیدید براى مردم حالا یک دو سه چند صباحى هم دیگر بروید، تا آمدند فورا بلند شود بگوید آقا ما! هان! آن آدمى که براى خدا مىخواهد برود آن آدمى نیست که وقتى مىآید بیرون، هى در ذهنش شروع کند به دلیل آوردن و چطورى حالا جواب مردم را بدهیم؟ حالا دیگر چکار بکنیم؟ و حالا دیگر از خجالت، در مجالس دیگر یک جور دیگر به ما نگاه مىکنند، حالا نمىدانم ارتباطات فرق مىکند، حالا دیگر احترامها تفاوت مىکند و … هان؟ اینجور
نیست باید شاد و خندان و دهل زنان جلو جلو برود. این آدم آدمى است که امیرالمؤمنین به دردش مىخورد این آدم آدمى است که امیرالمؤمنین مىآید سوا مىکند، مىگوید آقا شما، این آدم. آن آدمى که وقتى مىخواهند یک پستى بدهند مىرود پشت ستون خودش را قایم کند کسى نبیند او را. آن آدمى است که اعراض از دنیا و هوا را در همه جا نگه داشته و با خودش حفظ کرده و نسبت به این مسئله مراقبه داشته، مراقبه داشته. این آدم آدمى است که خلاصه انسان مىشود روى آن حسابى باز کند.
در زمان انقلاب در یکى از این ملاقاتهایى که مرحوم آقا رضوان الله علیه با مرحوم آقاى خمینى داشتند، ایشان مىفرمودند من دیدم آقاى خمینى خیلى روى افراد و روى علما و روى ائمهى جماعات و روى اینها حساب دارند حساب باز مىکنند و آنها را مؤید خود مىداند در این مسیر و در این حرکتى که خب شروع شده و به وجود آمده. و من دیدم مطلب اینطور نیست اینطورى قضیه نیست. ایشان زیادى حسن ظن دارد روى افراد، مطلب به این شکل نیست. به ایشان گفتم آقا ما مبناى حرکت خودمان را بر چه اساسى باید قرار بدهیم؟ در ارتباط کمک افراد باید قرار بدهیم که افراد دیگر بیایند به ما کمک کنند و بر این اساس برنامه بریزیم؟ یا نه؟ مبناى حرکت ما باید الهى باشد به شخص نباید کار داشته باشیم مىخواهد کمک بکند مىخواهد نکند مىخواهد تأیید کند و مىخواهد نکند، ما به آن نباید کار داشته باشیم- بعد ایشان مىفرمایند- من به ایشان گفتم آیا شما توقع دارید آن فردى که رفته و سالیان سال، دهها سال گرماى سوزان تابستان نجف را تحمل کرده و در آن سردابهاى سن چهل پلهاى پناه گرفته و درسهاى خود را در آن سردابها و در آن گرما به پایان رسانده، براى چه؟ براى این که فردا بیاید هزار رساله و توضیح المسائل و اینها، این طرف و آن طرف پخش کند و مقلّدین را از سراسر دنیا به بیت خود دعوت کند- هیچ تا حالا ما دیدیم یک مجتهدى بیاید و رساله توضیح المسائل یکى دیگر را برود پخش کند، مىرویم در خانهى آقایان، آقا بفرمایید آقا از اینها بردارید ا آقا اینکه مال شما نیست، مىگوید نه من دیدم این رساله فتاوایش نزدیکتر است، بهتر است این را بردارید اگر رفتید گشتید بیایید خبرش را براى من بیاورید بروید آقایان تحقیق کنید اینجا آنجا اگر موردى پیدا کردید در منزل یک آقایى رساله یکى دیگر را پخش کنند- این آقا حالا آمده و به مرجعیت رسیده و معروف شده و عدهاى مقلد او شدند توقع دارید ایشان از این موقعیت دست بردارد و بیاید شما را تأیید کند و پشت سر شما بایستد؟ هیهات! این توقع را شما هیچگاه جامه عمل نخواهید پوشاند شما مىخواهید کارى انجام بدهید براى خدا انجام بدهید هر کسى آمد بسم الله، ما این هستیم ما مکتبمان این است ما دستوراتمان این است مبانى ما این است ما اهدافمان این است هر کسى مىخواهد بسم الله هر کسى نمىخواهد نیاید،
نمىخواهد نیاید.
بعد ایشان مىفرمودند که خود آقاى خمینى در وسطهاى کار به این قضیه رسیدند خودشان به این مطلب رسیدند و در نامهاى که در اواخر ارتباط ایشان با آقاى خمینى، نامهاى از طرف ایشان براى مرحوم پدر ما آمده بود، ایشان مىفرمودند در آن نامه اینطور نوشته بودند آقاى آسید محمد حسین شما نمىتوانید- یعنى همان حرفى را که مرحوم آقا به ایشان دو سال قبل زده بودند ایشان مىفرمودند همان حرف را ایشان به ما در نامه نوشتند- شما نمىتوانید در این نهضت خودتان با افراد، بر روى معنویت و اخلاص آقایان تکیه کنید- خیلى حرف است ها- نمىتوانید، اگر شما مىخواهید در این زمینه موفق بشوید باید از همان راهى وارد بشوید که نقطه ضعف آنها در ارتباطات اجتماعیشان است- بعد یک عبارتى بود که حالا بنده آن عبارت را نمىگویم حالا شاید خیلىها بفهمند- از همان نقاطى که نقطه ضعف ….، یعنى چه؟ یعنى ظاهرى اسم خدا دارد اما معلوم نیست این حرفها در کار باشد معلوم نیست این خبرها باشد خیال مىکنید، شیطان خیلى قوى است او خیلى دقیق و سنجیده مىآید و عمل مىکند. اگر این شهرت شهرتى باشد [که] از ناحیه خدا رسیده باشد بسیار خب اگر از ناحیه خدا نرسیده، نرسیده که نرسیده، نرسیده که نرسیده، کجاى ما لنگ است که حتما باید معروف و مشهور بشویم؟ در کجا گیر افتادیم که مجبوریم خود را مشهور کنیم؟ کجاى مسئله خراب هست که حتما باید یک فرد بیاید خودش را شناخته شده بکند؟ کجاى مسئله؟ اینها مال اهل دنیا است. اینها مال آن افرادى است که به دنبال التذاذات نفسانى حرکت مىکنند، التذاذات نفسانى مختلف است التذاذات نفسانى، مهم التذاذات است.
آمده بود فلان هیئت براى جشن امام زمان در طهران- یکى از افراد به من مىگفت مسئولینش مىگفت- مىگفت به جان خودش قسم، دو شبانه روز است که این کفش را از پایم به در نیاوردم براى تهیه چه ….. گفتم خب نمازهایت چه؟ گفت نه نه این مهمتر است! این مهمتر است! جشن امام زمان از نماز مهمتر است! حالا این واقعا هم دارد دنبال جشن امام زمان مىرود ها سینما نمىرود اما چه جورى دارد مىرود؟ امام زمان گفته نماز نخوان بلند شو بیا چراغانى کن؟ امام زمان گفته فرض کنید که بلند شو برو میوه و شیرینى و فلان و این حرفها سفارش بده که نمازت در اینجا قضا بشود؟ امام زمان گفته؟ تو جشن امام زمان مىگیرى براى این که نماز در دنیا اقامه بشود آن وقت خودت نماز نمىخوانى؟ این چیست؟ اینها همه التذاذات شیطان است، نفس است. نفس خوشش مىآید منتهى نفس از اینکه یک وقتى بخواهد برود دنبال فرض کنید که من باب مثال شب نشینى و کاباره و فلان و چراغانى کند، آنجا
نمىتواند برود مىبیند خیلى بد است مىآید چکار مىکند؟ همان حالت و فعالیت را در لباس دین و در قالب دین مىآید، هر دو یکى است هیچ تفاوت نمىکند، آن هم التذاذات نفس است.
عُمَر وقتى که به حکومت رسید نیامد زنا را در میان مردم رواج بدهد، عمَر که نیامد در میان مردم شرب خمر را رواج بدهد، تازه بچه خودش را هم گرفت به خاطر عدالت، گرفت جلوى مردم کتک هم زد، شلاق زد، یک بىعدالتى کرده بود فرض کنید که پسرش. عمر که نیامد این کار را بکند. الان کارهاى عمر را، آن چشم پرکنهایش را مثل فتح ایران و اینها را، الان دارند اهل تسنن به عنوان افتخارات او نقل مىکنند دوازده سال هم حکومت کرد در این مدت دوازده سال آیا کارى که انجام داد، حالا ما به آن جنایاتش کار نداریم این که حضرت زهرا را به شهادت رساند این که تهمتهایى که به امیرالمؤمنین زد اینکه معاویه را در شام بر سر سلطنت نشاند …. ما به این مسائلش اصلا کار نداریم نه اصلا فرض کنید که این کارها را هم نمىکرد همینقدر که آمد حکومت و ولایت را از امیرالمؤمنین گرفت و به خودش اختصاص داد این کارها را هم فرض کنید که نکرده، براى خدا هم نیست، نه چرا؟ چون مىگویند یا این کارت را براى مردم کردى خیلى خب خودت هم برو از مردم اجرَت و مزد و پاداشش را بگیر اگر کار را براى خدا کردى غلط کردى که گفته بیاى حق را از حق دار بگیرى و براى خودت بردارى؟ حق که مال على بود چرا آمدى گرفتى؟ مگر نمىگویى براى خدا؟ مثل اینکه بنده [به عنوان] مهمانى [مىروم منزل] کسى مىگویم که بنده فرض کنید که فلان ناراحتى و فلان بیمارى را دارم این غذا براى بنده بد است این غذا خوب است.
یک وقت در خدمت مرحوم آقا رفتیم طهران براى دیدن مرحوم علامهى طباطبایى. علامهى طباطبایى آمده بودند در طهران منزل دامادشان در خیابان رى، ما رفتیم براى دیدنشان، در آنجا یکى از آقایان طهران آمده بود که الان دیگر فوت کرده، مرحوم آقا ضیاءآلدین استرآبادى، ایشان هم آمده بود به دیدن علامه، ما نشسته بودیم و خیلى هم همچنین بله یک طرز خاص در آخر از علامه دعوت کرد براى منزل، هى ایشان فرمودند نه و زحمت و …..، ایشان گفتند نه باید بفرمایید و نمىشود و انشاءالله و حالا خیلى سریع قضیه را، بنده خدا پیرمرد در معذور گیر کرده بود آن هم مجال نمىداد که علامه حرف بزند همان گرفت و چنان کرد و تمام شد و دیگر تمامش کرد یعنى اصلا نگذاشت ایشان اصلا بگوید آقا بنده نمىتوانم، ایشان هى مىخواهد بگوید آقا بنده نمىتوانم این ول نمىکرد و اصلا نمىگذاشت این از دهان علامه دربیاید روزش را هم تعیین کرد ظهر یکشنبه دیگر تمام شد زد و تمام کرد ایشان فرمودند آخر من آقا بیمارى دارم و من رژیم دارم بسیار خب آقا بفرمایید هرچه مىفرمایید بفرمایید ایشان
فرمودند بسیار خب پس دو سیخ کباب درست کنید نانش را خودم مىآورم! نان بىنمک مىخوردند، ایشان فرمودند دو سیخ کباب چنجه ظاهرا، من نانش را خودم مىآورم.
آدم مىرود یک جا، مىگوید این غذا براى من بد است، آقا آن غذا فرض کنید که خوب است. حالا آدم مىرود آنجا، همان غذایى که براى آدم بد است درست مىکنند! آقا شما که ما را دعوت کردى پس چرا غذایى که خلاف است دارى براى ما درست مىکنى؟ مگر ما را دعوت نکردى؟ حالا خدا هم همینطور است مىگوید شما براى من انجام دادى من مىگویم نه، من این راه را مىخواهم من این قسم مىخواهم. براى مردم انجام دادى برو مزدش را هم از مردم بگیر، برو خودت بگیر دیگر از مردم، اگر براى من انجام دادى مىگوید من این را قبول ندارم، خب آدم چه مىگوید؟ مىگوید نه! باید قبول کنى مىگوید، نه نمىخواهم قبول کنم. من که خدا هستم من این مسیبر را قرار دادم، حالا کارى به عقل ناقص و جهالت و اینهاى تو نداریم من اصلا این مسیر را مىخواهم.
اینجا است که انسان مىآید و خود را گول مىزند، هى بالا مىپرد هى پایین مىپرد هى آن طرف مىکند این طرف مىکند. وقتى خدا مىگوید من براى تو شخصیت را نمىخواهم، تمام شد و رفت. مىخواهم این است نمىخواهم این است تمام شد، آن وقت خدا نکند که انسان بیاید و همان راهى را که مىبایست براى رشد و کمال خودش به کار بگیرد آن راه را براى ایجاد شخصیت کاذب، براى امور دنیایى خودش، این دیگر خسر الدنیا و الآخره، مردم خیلى راهها دارند براى شخصیت، خیلى راهها براى معروف شدن دارند، در دنیا داریم مىبینیم که چه مسائلى هست! حالا یک نفر بیاید همین علوم الهى همین علوم اسلامى همین علوم اهل بیت که یک سوزنش جاى دیگر پیدا نمىشود، بیاید اینها را بگیرد و زحمت بکشد و تلاش بکند براى رسیدن به شخصیتِ دنیا، این دیگر خیلى بدبختى است این از آنها دیگر خیلى بدبختىاش بیشتر است! آن دیگر از اول براى دنیا آمده اما این علمى که قال الصادق علیه السلامى که باید بخواند و آن را به جانش بنشاند و به آن عمل کند، این قال الصادق را مىخواند براى اینکه بتواند از آن در مجالس استفاده کند براى اینکه بتواند بگویند به به چه مسائلى مىداند چه چیزهایى حفظ کرده چقدر علم دارد چقدر …..! یعنى همین قال الصادق مىآید در جنبه کدورت مورد استفاده قرار مىگیرد این دیگر خسر الدنیا و الآخره است این دیگر کسى است که انسان باید به حال او گریه کند و همه امیدها و آرزوهاى خود را این بر باد داده.
در این عبارت امام سجاد علیه السلام مىفرماید: فیا من ربّانى فى الدنیا باحسانه و تفضله و نعمه، اى کسى که مرا تربیت کردى- این مطالبى را که گفتیم مقدمه براى این فقره است نتیجهاش این فقره
است- خب تو مرا آمدى در دنیا پروراندى در صغر سن آمدى مرا تربیت کردى صغر سنى که از خود اراده و اختیار نداشتم و قدرت بر صلاح و فساد نداشتم آمدى تو راهها در جلوى پاى من قرار دادى و به من عقل و فکر دادى و راه صحیح در جلوى پاى من گذاشتى. دیشب سرور مکرم همین مطالب را مىفرمودند، کى آمد این مسائل را به ما یاد داد واقعا؟ الان دنیا چند میلیارد جمعیت دارد، ندارد؟ از این چند میلیارد چقدر مسلمان هستند؟ از این مسلمانها چقدر شیعه هستند؟ شیعیان را دارید مىبینید الان، بلند شوید بروید ببینید شیعیان در طهران دارند چکار مىکنند؟ بلند شوید بروید ببینید در مشهد چه کار مىکند؟ اینها همه شیعیان هستند دیگر. ما افتخار امت پیغمبر هستیم، از این شیعیان چقدر مواظب؟ از این شیعیان چقدر مؤمن؟ از این مؤمنین چقدر …..؟ در همین مؤمنین دارید مىروید مىبینید چیست؟ حرفها چیست؟ امروز چه مىشود! فردا چه مىشود! آن اینطور مىشود آن اینطور مىشود آن حزب سیاسى به سر او زده آن حزب سیاسى براى این، این را گفته! آن این کرده آن از ملت دعوت به شورش کرده آن گفته بالا بیایید آن گفته پایین بیایید! این حرفهاى مردم در ماه رمضان است نتیجهى روزهى ماه رمضان این حرفها است! روزه مىگیرند و افطار مىکنند و آجیل و زولبیا مىخورند و مىنشینند این حرفها را مىزنند! اینها مؤمنین! نمىگوییم آنهایى که بلند مىشوند مىروند کارهاى دیگر انجام مىدهند، مومنین!
از میان اینها یک چند نفرى خدا آمده فهمشان را باز کرده راهشان را آمده باز کرده، این راه این است اینجا نروید ها، اینجا بروید ضرر کردید اینجا بروید عمرتان تباه شده، راه این است و مسیر این است این را کى آمده در کلّه ما انداخته؟ کى آمده این را در قلب ما قرار داده؟ مگر ما با بقیهى مردم فرق داریم؟ گلبول قرمز ما بیشتر بود؟ گلبول سفید ما بیشتر بود؟ مغز ما چند برابر مغز مردم بود؟ نه آقاجان هدایت و فیض الهى آمده شامل شده. بندگان خدا بلند شوید بروید پیدا کنید، کى؟ این حرفها بروید در دنیا بگردید، کسى جلو [شما را] نگرفته، از من گرفته و بقیه، هر کسى سراغ داشت بلند شود بیاید ما را هم خبر کند. این مسیر و این مکتب و این ظرافت و این خصوصیت و اینها، کى آمده اینها را به ما یاد داده واقعا؟ مگر اقران بنده نبودند الان چه و چه و چه شدند؟ مگر اقران شما نبودند الان چه و چه شدند؟ مگر نظایر نبودند؟ بودند همه جور هستند و خواهند بود، کى آمده این مطالب را اینطور فهمانده؟ این بستر مناسب را براى رشد پیدا کرده، مىخواهى منت بگذارى؟ من این کار را مىکنم آن کار را نمىکنم! منت سر چه کسى؟ کى آمده این راه را به این کیفیت نشان داده؟
انشاءالله در شب بعد، امشب بحث به جاى دیگر کشیده شد مىخواستم راجع به این مسائل یک
قدرى انشاءالله اگر خداوند توفیق بدهد راجع به این قضایا صحبت کنیم. فیا من ربانى فى الدنیا باحسانه و تفضله، کسى که در اینجا مرا به احسان و تفضل خودش تربیت کرد. این مطالبى که شما رفقا مىدانید، بدانید کسان دیگر این مطالب را مسخره مىکنند اصلا، نه اینکه قبول نکنند! مسخره مىکنند! مىگویند آقا برو پى کارت! یعنى اینقدر تفاوت زیاد است! شما این مطالب را حیات مىدانید اکسیر اعظم مىدانید بالاترین توفیق الهى و سعادت و فلاح اخروى مىدانید، یک عده مسخره مىکنند! آن وقت آیا حالا ارزش این را ندارد [که] ما قدر بدانیم؟ اگر ما هم حالا جزو مسخره کنندگان بودیم تکلیف ما چه مىشد؟ مثل آنهایى که، بابا این حرفها چیست؟ جلوى روى خود من مسخره کرد، آقاجان برو پى کارت، همه آنها دکان و دستگاه این حرفها چیه؟ اینها چیست؟ مگر این حرفها مىشود؟ عرفان چه؟ وصل چه؟ حقیقت چه؟ اسماء و ….؟ به من بگو این همه بنگ و چرس و منقل و فلان این حرفها. یعنى فکر همین است، راست مىگوید بیچاره، این همین را مىفهمد واقعا همین قدر مىفهمد همین قدر مىفهمد، خب حالا آدم به این آدم چه بگوید؟ غیر از این که نگاهش بکند چه بگوید؟ بله آقا همین طور است بنگ است و منقل است اما خودش بلند مىشود مىرود منقل، منقل کذایى. یعنى آن آدمى که مىگوید اینها منقل است سر از منقل و وافور و چیزهاى دیگر درمىآورد التفاوت کردید …
آن وقت شما ببینید چقدر تفاوت است؟ چقدر اختلاف فکر و اختلاف ….. است؟ یک نفر را خدا اینطور مىآید هدایت مىکند. در شب عاشورا عین همین قضیه که دارم به شما مىگویم عین همین قضیه در شب عاشورا اتفاق افتاد، آه! امشب شب چندم است؟ شب ۲۲ ماه مبارک، همین مطالبى را که الان من به شما عرض کردم این مطالب بین امام حسین و بین اصحابش صحبت شد. همین مطالب، حضرت دارد به آنها مىگوید فردا شما شهید مىشوید، آن یکى درمىآید مىگوید الموت احلى من العسل، آن زهیر درمىآید مىگوید اگر ما اینجا نرویم کجا برویم؟ شما بیرون مىکنى بگو کجا برویم؟ بگو کجا برویم؟ ما هم چشم، ما حرف شما پسر رسول خدا را گوش مىدهیم خب معین کن! حضرت ماند، ماند که چه بگوید؟ باشه ما از اینجا مىرویم بیرون ولى بگو کجا برویم؟ پیش عمر سعد برویم؟ یزید میمون باز عرق خور نمىدانم فاحشه باز بلند شویم برویم؟ کجا برویم خب بگو؟ حضرت دید نه خب حرف ایشان منطقى است، هان؟ آن یکى حضرت ابوالفضل دارد چه مىگوید؟ آن یکى على اکبر؟ آن یکى اصحاب؟ نمىدانم بریر زهیر نمىدانم حبیب مسلم هر کدام اینها، اصلا حقیقت و واقعیت را …..
وقتى که حضرت صحبت مىکند اصلا على اکبر مىگوید آقاجان شما ناراحتى؟ حضرت مىفرماید من ناراحت نیستم بالاخره یک حالتى است خب بالاخره حضرت رئیس است بر همهى اینها، ولىّ است بر همهى اینها، حضرت على اکبر مىگوید وقتى ما بر حق هستیم پس براى چه نگران باشیم؟ یعنى اصلا اینجور مطلب را دریافتند، این جورى دارند با قضیه برخورد مىکنند! مىگوید وقتى ما حق هستیم هرچه شد، شد. بگیرند بزنند تکه تکه کنند آتش بزنند خاکسترمان کنند دود کنند هر کار مىخواهند بکنند! اینها اینطور، آن موقع آنها هِرهِر مىخندند عمر سعد شروع مىکند مسخره کردن! امام حسین روز عاشورا دارد با اینها حرف مىزند آنها سوت مىکشند که صداى امام حسین به گوش آنها نرسد! مسخره مىکنند سوت مىکشند، همین، همین حرف. این از این طرف قضیه را حق مىبیند و صلاح اخروى مىبیند و خیر دنیا و آخرت دارد مىبیند و آن یکى شروع مىکند هِرهِر مسخره کردن! عین همین قضیهى ما، من دارم حرف مىزنم آن آقا دارد مسخره مىکند اینها همه منقل است پاى منقل است خب این همان است دیگر، یعنى هیچ تفاوتى مسئله ندارد دیگر، یعنى خدا ….
اینجا است که حضرت سجاد علیه السلام مىگوید خدایا تو چه منتى بر من گذاشتى و اگر تو این منت را بر من نمىگذاشتى من چه کار مىکردم؟ اگر تو نمىآمدى و این مسائل را براى من روشن نمىکردى من چه خاکى دیگر بر سرم مىکردم؟ اگر تو مرا سجاد خلق نمىکردى و عمر سعد درست مىکردى، یکى از اینها مىکردى آن وقت من دیگر چکار مىکردم؟ فیا من ربانى فى الدنیا باحسانه و تفضله، اى کسى که مرا در این دنیا پروراند، انشاءالله اگر خداى متعال توفیق عنایت کند در شب آینده راجع به کیفیت تربیت و خصوصیات [ى که] خداى متعال در اینجا به کار مىگیرد که شخصى چشمش باز شود و حالش دگرگون بشود و تغییر اساسى در او به وجود بیاید و افکارش و تخیلاتش و تصوراتش به طور کلى زیر و رو بشود انشاءالله مطالبى را خدمت رفقا و دوستان عرض مىکنم انشاءالله.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹( با مقدارى اختلاف).