جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۱

موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق

سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

متن:

جلسه ۴ رمضان ۱۴۲۱

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

الحمدلله الذى یحلم عنّى حتّى کانّى لاذنب لى،

حمد اختصاص به خدایى دارد که صبور است، بردبار است، در قبال گناهان ما صبر دارد، صفتش و کرامتش صبر است. و شکیبایى و بردبارى است، به نحو این‏که‏ کانّى لاذنب لى‏ هیچ گناهى ما مرتکب نشدیم، آنچنان صبور است مثل این‏که ما گناهى مرتکب نشدیم، حلم، همان‏طورى که عرض شد عبارت است از: عدم مجازات در ظرف و در موقعیتِ قابلیتِ مجازات. حلیم، به کسى گفته مى‏شود که در موقعیت تلافى و انتقام صبور باشد و انتقام نگیرد، مى‏تواند انتقام بگیرد ولى نگیرد. اگر نتواند انتقام بگیرد خب اصلًا حلیم نیست. چون اصلا زورش نمى‏رسد، از عهده‏اش برنمى‏آید. چه بخواهد چه نخواهد منتفى است. مثل این‏که فرض بکنید که شخص بزرگى یک مردى، به یک ضعیفى زور بگوید. ظلم کند، خُب این نمى‏تواند انتقام بگیرد. و رد و دفع ظلم کند، این از اوّل نمى‏تواند، وقتى نتوانست آن وقت کار مشکل مى‏شود. شما خیال نکنید اوضاع به همین‏طور مى‏ماند. اگر انسان به یک ضعیفى به یک زیردستى زور بگوید و ناحق عمل کند، و آن هم از انسان رنجیده بشود، و نمى‏تواند هم کارى بکند، نه مسئله این‏طور نمى‏ماند، این‏جا یک مدّعى العموم ما داریم. مدّعى العموم چه کسى است؟ خداست، خدا مى‏گوید خب، تو به این زور گفتى این هم نتوانست انتقام بگیرد، نتوانست تلافى کند، بنده که خواب نیستم. او مى‏آید جلو، و اگر خدا هم بیاید جلو دیگر معلوم است کار به کجا خواهد کشید، یک دفعه کار مى‏زند از ریشه درمى‏آورد کار را، مسئله را. مدّعى العموم ضعفا خداست. مدّعى العموم مظلومین خداست.

یکى از دوستان مرحوم آقا- رضوان الله علیه- در عراق بود. عیالى داشت و ظاهراً دوتا دختر هم از آن عیالش داشت. بله دوتا دختر، بسیار زن عفیفه‏اى بود، بسیار زن صالحه‏اى بود، بعد این شخص ظاهراً به یک شخص دیگر تمایل پیدا مى‏کند. و او هم بى‏حجاب بود و در بغداد منزلش بود. هرچه دوستان این طرف آن طرف به او نصیحت مى‏کنند. خب حالا که على کلّ حال شرع که مانع تو نیست. شرع که جلوى تو را نگرفته است، حالا برو او را بگیر، ولى این را هم نگه دار. این زن را حفظ کن. این‏

زن عفیفه، این زن نجیب، این زن متقیّه، دیگر این را دیگر رها نکن. این را دیگر طلاق نده. این گوش به حرف نداد و او هم شرط کرد که مشروط بر این که عیال اولت را طلاق بدهید. این طلاق داد. این طلاق داد و بعد با او ازدواج کرد. بله خب! بالاخره ماه‏هاى اوّل که خب بحمدلله به خوبى و خوشى گذشت و معمولًا هم این‏طورى است، بله مى‏گویند ماه چه؟ کم‏کم یک خرده شیرینى‏اش کم شد. ماه‏هاى بعد و تبدیل به شربت و خلاصه بعد سکنجبین و ترشى و تا این‏که بله دیگر به آبغوره و آبلیمو و از این چیزها هم رسید. بله، در یک دعوایى که بین او و بین او اتفاق افتاد، این زن این دوتا دخترش را از پشت بام انداخت پایین. هر دوتا مردند. دوتا دختر چند ساله و بعد هم خود او هم که به جنون مبتلا شد و این هم زندگى‏اش. خلاصه زندگیش از هم پاشیده شد. و دیوانه شد دیگر. و مشخص بود و مرحوم آقاى مى‏فرمودند که این تمام به خاطر همین ظلمى که به این زن کرد. خب چرا؟ مگر خدا حساب و کتابى نگذاشته تو این دنیا، تو که مى‏خواستى این کار را بکنى چرا از اوّل رفتى ازدواج کردى. چرا باید این‏طور باشد.

امام حسین علیه‏السلام یک عبارتى دارد، خطاب به حضرت سجاد، به امام زین العابدین علیه‏السلام مى‏فرماید: «یا بنىّ ایّاک و ظلم من لایجد علیک ناصرا الالله» بترس از ظلم و ستم بر کسى که غیر از خدا پناه ندارد، حالا کسى که خودش زور داشته باشد آدم با او طرف بشود عیب ندارد. یکى مى‏زند یکى هم مى‏خورد. بالاخره، دوتا مى‏زد. بالاخره یکى مى‏خورد. بالاخره با هم … ولى یکى هیچ راهى ندارد، هیچ پناهى ندارد، هیچ نوع مفرى ندارد، این را انسان خلاصه باید خیلى حواسش جمع باشد. این دیگر مدعى العمومش زور بازویى نیست که در اوست. مدعى العموم این آن ریاست و مُکنت و این‏هایى که نیست در اوست. مدّعى العموم چیست؟ مدّعى العموم خداست.

(عَلَیْها مَلائِکَهٌ غِلاظٌ شِدادٌ) مدّعى العموم این آن ملائکه‏اى هستند که آن ملائکه را دیگر نمى‏شود گول زد. مدّعى العموم این فرشتگانى هستند که آن‏ها غیر از حق چیزى در مخیّله آن‏ها و در سرِّ آن‏ها راه ندارد. آن‏ها مدّعى العمومند. خب وقتى که آن مدّعى العموم‏ها بیایند وسط، همه این‏ها دیگر رفتن کنار و این غفلت، انسان را به این‏جا مى‏کشاندها! این غفلت از این. درست شد؟

این حلم، حلم یعنى عدم انتقام. شخص قدرت دارد، قدرت دارد، ولى انتقام نمى‏گیرد. قدرت دارد یک کسى بود از دوستان، شخصى یک وقتى با او رفیق بود. آشنا بود بعد دیگر کم‏کم ارتباطشان با هم کم شد کم شد تا این‏که از خُصَماءِ او فرض شد اون شخص. و دیگر نسبت به او تَعدّى را به تَعدّى‏

به آبرو و عرض و حیثیّت و این‏ها رسانده بود. یک روز من خدمت مرحوم آقا بودم که آن شخص آمد و من در این اتاق کنار بودم و براى مرحوم آقا آن کارهایى که آن شخص انجام مى‏داد براى آقا تعریف کرد. خیلى ایشان متأثّر شدند، بعد گفت آقا من چه کنم. من هم تلافى کنم؟ تلافى به مثل کنم؟ ایشان فرمودند: نه آقا! نه آقا! شما اصلًا اعتنا نکن، بگذار آن‏ها هر کارى دلشان مى‏خواهد بکنند، اصلًا شما اعتنا نکن. شما أمر او را به خدا واگذار کن. امر او را، عبارت ایشان این بود من قشنگ داشتم مى‏شنیدم. شما أمر او را به خدا واگذار کن. حتّى به او فرمودند: حتّى اگر این یا آن مثلًا از شما راجع به این شخص سؤال کردند، شما بگوئید ما که از این‏ها چیزى ندیدیم. ما که از این‏ها مطلبى ندیدیم. مسئله را به این کیفیت ختم کن. نگذار این حرف خودش موجب یک مسائلى بشود. هر حرفى که بزنى هر نکته‏اى که مطرح کنى چه بسا خود او ممکن است امواجى را به وجود بیاورد و آن امواج هى شعاع بیشترى را به خود بگیرد. بگو نه، ما چى؟ ما که چیزى را ندیدیم. آقا مدتى نگذشت که ورق برگشت. حالا آن شخص که این کار را مى‏کرد. در نهایت عزت و در نهایت قدرت و متکى به همین امور ظاهر و همین قدرت‏هاى ظاهر (جا افتادگى نوار)، متّکى به همین ریاسات ظاهرى، متّکى به همین عناوین ظاهرى، متّکى به همین قدرت‏هاى ظاهرى، بر این اساس به نحوى که حتّى افراد عادى هم مى‏گفتند که دیگر خیلى این، مسئله‏اش مشکل شده، خدا عاقبتش را به خیر کند، عاقبتش را به خیر کند بله، یک نفر نقل مى‏کرد و مى‏گفت: من در منزلش بودم. در منزلش، که از فرودگاه به او تلفن کردند که فلان هواپیما آماده حرکت است، شما هنوز نیامدید؟ گفت: مى‏گفت جلوى خودم گفت: هواپیما را یک ساعت و نیم به تأخیر بیندازید من یک کارى دارم تا برسم. التفات مى‏کنید! یک هواپیما را با ۲۰۰ تا مسافر و چقدر، گفتند یک ساعت، این‏طور بود وضعیتش. آقا، یک مرتبه کار برعکس شد از این رو به آن رو، همان‏هائى که پشت او بودند او را رها کردند. همان‏ها، همان‏هائى که به آن‏ها متّکى بود و همان‏هایى که بر اساس آن قدرت رَتق و فَتق مى‏کرد. همان‏ها! و بعد هم چه شد؟ بعد هم، خلاصه دفنش کردند. حالا دیگر، ما دیگر اسرار را فاش نکنیم. خلاصه فوت کرد، بله. گفت ما را فوت کردیم. خلاصه ما را فوت کردیم شد. و بعد هم زندگى او برگشت، وضع او چه شد. اوضاع او چه شد این احوال؟ باز یک روز در خدمت مرحوم آقا من بودم همان شخص آمد داشت این جریانات را تعریف مى‏کرد. وقتى که تعریف کرد. این‏طور شد. این‏طور شد. فرمودند: حالا متوجه شدى تفویض امر به خدا چه مى‏کند؟ فهمیدى؟ تمام این‏ها به خاطر مسائلى بود که بر شما آورد. ولى بعد نصیحتش کردند. شما برو براى او دعا کن. حالا که این‏طور شد دیگر حالا که دست … اقلّاً آن‏جا خدا با او. چیز کند بالاخره وضعش که پیش آمد

مایه عبرت. بله … آن‏هایى هم که پشت این را داشتند بر سرشان همان آمد که بر سر این آمد. همه! منتهى چى؟ هر دوره یک عده، هر زمان یک عده، سرى اوّل الان، سرى بعد، بعد، سرى بعد، بعد. همین در زمان سابق چه بوده است؟ همین حکام سابق، شاه این‏ها مستِ سلطنت، مستِ غرور، مستِ عزت، مستِ جاه و شوکت، تنها چیزى که در مخیّله‏شان نمى‏ماند خدا و پیغمبر بود دیگر. مى‏گیریم و مى‏بندیم و مائیم و ما چه هستیم. و چه کسانى از آن‏ها بر این مملکت ظلم کردند. همین‏طور مرتبه، مرتبه در هر زمانى یک مرتبه آن‏ها مشمولِ خشم و غضب الهى شدند. سرى اوّل یک عده، بعد سرى بعد، نوبت خودش، بیچاره بدبخت از این طرف به آن طرف، از این کشور به آن کشور، کسى راهش نمى‏داد. کسى قبولش نمى‏کرد، أصلًا کسى قبولش نمى‏کرد. دائماً در حال حرکت، دائماً مثل یک مسافر، از این طرف به آن طرف. این چیست؟ این مدّعى العموم، مدّعى العموم آن‏جا ایستاده. مدّعى العموم نسبت به مسائل نظر دارد. مدّعى العموم مطالب را از نظر دور نگه نمى‏دارد. این‏ها انتقام دیگر.

حالا این حلم، حلمه! حلم چه نوع حلمیه؟ آیا حلمى است که انسان باید حمد کند خدا را بر این حلم یا نه؟ حلمى که بر اساس انتقام است.، و بر اساس قهّاریّت است، و بر اساس إبراز و إظهار و تجلّى صفات جلالیّه است، این‏که قابل حمد نیست، حمد خدایى را که یک همچین حلمى دارى پدرِ ما را درمى‏آورى این حمد ندارد، مثل این‏که خب بگوئیم که حمد خدایى را که ما را روز قیامت عذاب مى‏کنى. این حمد دارد؟ این حمد ندارد، همیشه حمد بر اساس صفات جمال تعلّق مى‏گیرد. حمد خدا را براى جمالت، حمد خدا را براى کمالت، حمد خدا را براى علمت، حمد خدا را براى رحمت و عطوفتت. حمد خدا را براى رزق و خلق و تربیت و چیز این‏ها همه چى؟ این‏ها همه حمد است، حمد خدایى که، خدایا ما را عذاب مى‏کنى، خدا یکى از صفاتش قهاریت است. حمد دارد؟ حمد مخصوص خدایى است که حلم او موجب نابودى ماست. اگر امام سجّاد علیه‏السّلام منظورشان از این حلم این است؟ حلمى است که از پس انتقام است، حلمى است که براى آیه شریفه مى‏فرماید: (نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً) ما که داریم حلم به خرج مى‏دهیم، ما که داریم صبر مى‏کنیم، ما که داریم ألان در این‏جا داریم، توقف مى‏کنیم، دست نگه داشتیم به خاطر این‏که این‏ها گناه کنند. پدرشان را بعد درمى‏آوریم. حالا آن‏ها بیایند بگویند الحمدلله، که خدا دست نگه داشته بعد مى‏خواهد پدرمان را درآورد. درست است. طبعا نیست این‏طور دیگر، آن‏هایى که مى‏خواهد پدرشان را درآیدها! نه ما که کنار ایستادیم مى‏گوییم خودت مى‏دانى، (إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ) حضرت عیسى گفت: خدایا اگر این‏ها را مى‏خواهى‏

عذاب کنى خودت مى‏دانى.” وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‏[۱] اگر هم بیامرزى خب غفور تو هستى. رحیم تو هستى. اما نه آن‏ها، آن‏هایى که خدا مى‏خواهد عذابشان کند مى‏گویند الحمدلله، که خدا دارد به ما طول عمر مى‏دهد. و با این طول عمر، هى گناهمان را زیاد کنیم بعد آن‏جا حسابمان را برسد. معنى ندارد یک هم‏چنین حلم معنى …، حمد معنى ندارد. پس منظور حضرت سجّاد چیست در این‏جا؟ که مى‏فرماید: الحمدلله، الحمدلله الذى یحلم عنّى، حمد و ستایش و سپاس مخصوص خدایى است که نسبت به گناهان من به دیده اغماض مى‏نگرد. این چه حلمى است؟ آیه شریفه دارد که: (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ) خدا از شرک نمى‏گذرد از این یک قلم جنس نمى‏گذرد، زیاد دارد خدا جنس، خیلى، آدم‏هاى عدیده، انسان‏هاى متفاوت، خوب، بد، مراتب، مراتب مختلفه، همه، ولى یک قلم جنس هست که آن یک قلم جنس را خدا در حیطه الوهیّت و در حیطه ربوبیّت خودش راه نمى‏دهد. و آن چیست؟ آن شرک است. شرک یعنى: در مقابل خدا قد علم کردن، در قبال پروردگار ایستادن، در قبال خداى متعال إظهار وجود و إبراز وجود کردن، خدا این را نمى‏گذرد، از این مسئله نمى‏گذرد. چرا خدا نمى‏گذرد؟ چرا خداى تعالى فرمود: (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ) یعنى گناه، انسان گناه بکند نمى‏گویم گناه کنیم ها! نه حیف است، حیف است انسان گناه کند و بعد توبه کند. ولى اگر گناه کردیم، مأیوس نباشیم، این است.

به آقاى حداد عرض کردم- رضوان الله علیه- آقا ما خیلى گناه کردیم، ما آن موقع ۱۷ سالمان بود. ۱۶ سالمان بود. آقاى حداد فرمودند: گناه چیست آقا؟ بگو خطا، بگو خطا کردیم. گناه چیست؟ سالک که گناه نمى‏کند. ایشان فرمودند ها! من از خودم نمى‏گویم. سالک که گناه نمى‏کند. خطا، لغزش، بله ایشان فرمودند: خطا، زلّات بله، این چیزها، خب، حالا ما هرچه فکر کنیم مى‏بینیم خب این‏که خداى متعال فرموده است که: (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ) مادون شرک چیست؟ خب گناهان معروفند دیگر. محرمات معروف هستند. شرب خمر است و فرض کنید که نمى‏دانم، دزدى است و فرض کنید که قمار است و عرض مى‏شود که محرماتى که خب داریم دیگر ترک صلاه است و ترک صوم است و خب این‏ها همه مشمول این آیه هستند دیگر. چون در این‏جا که شرک ورزیده نشده، همه این‏ها مشمول چه هستند؟ این آیه هستند. عجیب این‏جاست آقا یک آیه داریم من همین داشتم‏

مى‏خواندم الان‏ (إنه کتب ربکم على نفسه الرحمه) این خیلى آیه عجیبیه! خیلى آیه عجیبیه! کَتَبَ نوشته. نه این‏که خدا گفته، إنَّ اللهَ قالَ فرض کنید هُوَ رَحمنُ وَ هُوَ رَحیمُ وَ هُوَ .. نه کَتَبَ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» وقتى که بخواهند تأکید راجع به یک مطلبى را اثبات کنند. با کتب مى‏آورند. کتب یعنى محکم شده. اصلًا معناى لغوى کتب یعنى محکم کرد، ثبت کرد معناى کلمه ثبت، و هیچ چیزى مانند نوشته نیست حتى شما صحبت هم بکنید، صحبت بکنید. آن شخص مى‏گوید نه من این‏طور شنیدم. خب چطور اثبات مى‏کنید. حالا باید یک ضبط صوت باشد دیگر. ضبط صوت باید باشد. ضبط صوت هم اگر باشد مى‏گوید حالا من اشتباه شنیدم. زود رد شدى. اما وقتى که بنویسى دیگر جاى انکار نیست. ها. بنویس‏ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ‏ باید بنویسد کتابت داشته باشد. کاتب بالعدل یک نویسنده‏اى با عدالت از روى عدل باید بین این دو، شما بنویسد. در چیز، در روایت داریم وقتى حضرت آدم على نبیّنا و آله و علیه‏السلام همان که ما را از آن‏جا آورد پایین ها. گفت «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود»، این آدم خدا خیرش بدهد، «آدم آورد در این دیر خراب آبادم». دیر، دیر خراب است منتهى به خرابى آباد شده، آدم آورد مرا در این‏جا، خب بالاخره او هم دستش درد نکند. اگر نمى‏آمد که این همه مجملات به تفسیر نمى‏رسید. این همه عرض مى‏شود که ابهامات این صُوَرِ علمیّه عرض مى‏شود که علم پروردگار که صورت عینى پیدا نمى‏کرد. بالاخره او هم زحمت کشیده بیخود این کار را نکرده دیگر، در یک شعر دیگر مى‏فرماید:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت‏ نا خلف باشم اگر من به جوى نفروشم‏[۲]

خیلى عجیب است. یکى از محسّنات أشعار حافظ این است. که همیشه دو پهلو صحبت مى‏کند. یعنى همه جور مى‏شود، چند قسم معنا کرد. این جناب آدم أبوالبشر ما را آورد پایین. یک روز خدا گفت‏

خب رو کرد به خدا گفت: خدایا خب این حالا ما را که آوردى پایین یعنى خودمان آمدیم پایین. بله گندم خوردیم، ما را بیرون کردند. حالا که آمدیم پایین ببینیم این ضَرارىِ ما بچه‏هاى ما، نسل‏هاى ما، این‏ها که هستند؟ چه جور هستند؟ در آن‏ها آدم بد است، آدم خوب است این‏ها را یک نگاهى بکنیم. پرونده را ببینیم. خدا آن پرونده را که صورت عینى بود. صورت علمى اشیاء بود. آن صورت علمى را آورد به حضرت آدم نشان داد. حضرت آدم نگاه مى‏کرد. در این نسل او که همین‏طور مى‏آید. همین‏طور مى‏آید و مى‏رود. همین‏طور نسل‏ها یکى بعد از دیگرى، یک دفعه چشمش به حضرت داوود افتاد. دید حضرت داوود عمرش کم است. سى سال است. یا بیست و دو سال یا سى سال، این‏طور در نظرم است. گفت: خدایا این عمر کم است، عمر داوود. دیگر من تقدیرم بر این است که این عمرش کم باشد دیگر. گفت: نمى‏شود این‏طور؟ بالاخره بچه‏ام است. براى چه؟ خدا گفت: خب کارى ندارد، ما عمر تو را زیاد کردیم، تو بردار از عمر خودت به او بده. خیلى مى‏خواهى بذل و بخشش کنى، از جیب مبارک بده. ما دیگر کارى نداریم. قلم ما رفته روى سى سال. فرض کن من باب مثال. دلت مى‏خواهد از جیبت خرج کن. چرا مى‏خواهى بیایى از خزانه، خزانه ما همین، تمام شد. این، ما درش را بستیم. از جیبت مى‏خواهى بسم الله. صد سال به او بده، دویست سال بده. هرچه دلت مى‏خواهد به او بده. او هم برداشت یک سى سال آن هم چقدر، اضافه کرد. حالا شد شصت سال. خب سى سال حالا از عمرش کم است دیگر. از آن طرف هم خدا به او گفته بود که چقدر عمرش است. وقتى عزرائیل آمد سراغش گفت هنوز سى سال از عمرم مانده. کجا آمدى؟ گفت: خودت بخشیدى. گفت کى؟ یادم نیست. آن موقع هم که ضبط صوت و این حرف‏ها هم نبود، جبرئیل بنده خدا هیچ چیز هم نداشت که بیاید اثبات کند. دعوا را اثبات کند. گفت خدایا این مى‏گوید من چیز عزرائیل، عزرائیل آن ملک قابض الارواح، آن هم آمد و گفت که خدایا این این‏طور مى‏گوید. مى‏گوید که ما نداریم. یادم نمى‏آید. راست هم مى‏گفت، راست هم مى‏گفت. این قضیه را مرحوم آقاى انصارى نقل مى‏کردند.- رضوان الله علیه- بعد مرحوم آقاى انصارى مى‏فرمودند: راست مى‏گفت آدم، واقعاً یادش رفته بود. نمى‏خواست زیرش بزند. واقعاً یادش رفته بود. خب طریق اثبات هم که نمى‏شد به نحوى. دیگر خدا گفت چاره‏اى نیست باید در خزانه را باز کنیم یک سى سال دوباره در تقدیرمان اضافه کنیم. مسئله را خلاصه چیز کنیم. هیچى از آن به بعد دیگر قرار شد بر این که هر قضیه‏اى انجام مى‏شود بین دو نفر بنویسند. تا این‏که کسى زیرش نزند. نیاید بگوید که از آن به بعد، درست شد؟ کتب یعنى این، یعنى نوشت، نوشتن. در نوشتن دیگر اشتباه نیست. آقا فلان کس این حرف را زد به چه دلیل؟ این‏ها این نوشته‏اش، نوشته. آیات قرآن در

آن … این‏ها به چه دلیل؟ این آیه قرآن تحریف هم نشده. این آیه قرآن درست شد. (کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ) خدا بر خودش رحمت را نوشته است نه این‏که گفته است. نوشته است رحمت را. ثبت کرده، چه چیز؟ آن رحمت چیست؟ آن مغفرت چیست؟ انّه مَن عَمِلَ مِنکُم. این آیه این‏جاست. خیال مى‏کنم همین باشد. بله همین. کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَهٍ) این جهالت درش خیلى معناست. ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ خدا بر خودش ثبت کرده، که هر کسى از شما عمل سوء را از روى ندانم‏کارى و از روى نفهمى و جهالت، جهالت یعنى عدم بصیرت، شیطان گولش زده است ضعف داشته، شیطان عرض مى‏شود که از روى جهالت از روى ضعف از روى نفهمى از این مطلب، یکى آمد پیش امیرالمؤمنین علیه‏السلام، یک زنى گفت یا امیرالمؤمنین مرا تطهیر کن. حضرت فرمود: خب، من کار خلافى انجام داده‏ام. حضرت فرمودند چه مى‏گویى؟ حافظه‏ات را از دست دادى نمى‏دانم چى آمدى تو برو، برو خانه‏ات، برو پى کارت. اشتباه مى‏کنى. فلان مى‏کنى. خیال مى‏کنى، تصور مى‏کنى. قاطى کردى، به اصطلاح و این حرف‏ها، چى؟ به جهالت است دیگر. اگر به جهالت نباشد که بلند نمى‏شود بیاد سراغ امیرالمؤمنین بگوید یاعلى طهّرنى. معلوم مى‏شود به جهالت انجام گرفته است. وقتى به جهالت انجام مى‏گیرد، آن وقت امیرالمؤمنین چه است؟ امیرالمؤمنین حقیقت قرآن است، امیرالمؤمنین حقیقت این آیه است. (. کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ) او مى‏فهمد ألان مصداق این آیه این‏جاست. این‏ها را ما نمى‏فهمیم. این‏ها را فقیه مى‏فهمد. فقیه چه کسى است؟ امیرالمؤمنین است. نه مثل ماها، ما متفّقه هم نیستیم .. کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ انّ هر کسى عمل سوئى را به جهالت انجام بدهد. از روى ندانم‏کارى. از روى نفهمى. ثمّ تابَ مِن بَعدَهُ‏. بعد توبه کند. وَ أصلَحَ‏ کار خودش را درست کند. توبه کند و اصلاح کند، در صدد اصلاح هم بربیاید، کتب چى؟ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. خدا غفور و رحیم است. خدا غفور و رحیم است.

این قضیه الان یادم آمد. یکى از دوستان نقل مى‏کرد، مى‏گفت: آمدم خدمت مرحوم آقا، خیلى وقت پیش از دوستان سابق است، مرحوم آقا به او دستور توبه دادند. با شرایط خاص و با ذکر مسائل خاص، مى‏گفت: ما شب جمعه‏اى این دستور را انجام دادیم. یا صبح بین الطّلوعین این دستور را انجام دادیم و در بیرون هم انجام دادیم. رفته بودیم بیرون شهر و در آن‏جا، کوهپایه کنار کوه انجام دادیم و بعد خیلى منقلب بودیم خیلى زیاد و همین‏طور که حرکت مى‏کردیم بى‏اختیار دستم بلند شد و گفتم خدایا این شخص دوست تو است از دوستان تو است به ما دستور داده است این نحوه انجام بدهیم حالا ما

انجام دادیم. ما از شیعیان پیغمبر تو هستیم و از نسلِ، از امت پیغمبر تو هستیم. اگر ما را بیامرزى و ببخشى، طبعاً پیغمبرت را خوشحال کردى و اگر ما را نیامرزى، پیغمبرت خوشحال نشده، یکى از امتش، و از منتصبین به او هنوز در کدورتِ گناه گرفتار است. هنوز در ظلمت، خدایا تو راضى ندار ناراحتى رسول خودت را بر مسرت سرور رسولت. گفت تا ما این حرف را زدیم. یک دفعه نگاه کردم به خودم دیدم من اصلًا گناه نکردم. اصلًا هیچ گناهى من انجام ندادم. هرچه به خودم فشار آوردم، إ چه شد؟ من دیدم نه، من اصلًا در عمرم گناه نکردم. دوباره با خودم فکر کردم که مگر مى‏شود؟ خب خودش را مى‏شناخت، لابد بالاخره هر کسى خب اشتباه دارد دیگر در زندگى‏اش اشتباه دارد. دیدم نه من اصلًا از من گناهى سر نزده است. اصلًا حالا یک پله بالاتر از این هم هست ها، حالا مى‏گویم، بله بعد مى‏گفت: همین‏طورى گیج شدیم. بعد یک دفعه یاد این مسئله افتادم، که مرحوم آقا در همان زمان، فرموده بودند: التائب من الذنب کمن لاذنب له.[۳] روایت داریم از معصوم علیه‏السلام، که فرمود: کسى که از گناه توبه کند مثل این‏که گناه نکرده است، اصلًا گناه نکرده است، البته، خب در بعضى از اوقات این قضیه شهود مى‏شود براى انسان، در بعضى از اوقات شهود نمى‏شود. پیغمبر اکرم‏ صلّى الله علیه و آله و سلم‏ در عرفات عصر آن روزى که قصد حرکت و إفاضه به مشعر را داشتند، عصر مردم را جمع کردند. بر ناقه خودشان سوار بودند. سوار بر شتر، مردم هم دور، خطبه‏اى در آن‏جا خواندند. در آخر خطبه فرمودند: أفیضُوا فَقَد غَفَرَ اللهُ لَکُم جَمیعَ ما قَد سَبَقَ مِنکُم. به این عبارت یا به این مضمون، «حرکت کنید، حرکت کنید به سوى مشعر که خداوند تمام آنچه را تا به حال کردید آمرزید»، پیغمبر دارد مى‏گوید دیگر. استثنا هم نمى‏کند، شما بله، شما نه، شما بله، شما نه، شما یک مقدارى ۱۰ درصد، نه. فَقَد غَفَرَ اللهُ لَکُم، همه شما را آمرزید.

و این یک مسئله عجیبى است ها، این قضیه را انسان خودش مى‏فهمد ها. کسانى که در عرفات هستند و متوجه هستند، این مطلب را احساس مى‏کنند. براى همین است که فرمود: ألحَجُّ عَرَفَه[۴]، کسى که عرفات را درک کند و از دنیا رود این حج را انجام داده دیگر لازم نیست نیابت بگیرید حجى از طرف آن شخص انجام دهد. عرفات حج است‏ خُب این چیه؟ براى همین است آن رحمت پروردگار آن رحمت، رحمتى است که وقتى که بیاید دیگر هیچ چیز را باقى نمى‏گذارد و اصلًا … یا درباره زائرین‏

حرم سیدالشهداء علیه‏السلام هم همین هست. کسى که حرم امام حسین علیه‏السلام را زیارت کند خارج نمى‏شود از آن حرم مگر این‏که خداوند مانند بچّه‏اى که به دنیا آمده متولد شده، حتى عبارت این است مانند طفلى که بدنیا آمده خداوند تمام گناهان او و تمام خطاهاى او را همه را مى‏بخشد. درست شد. خب این هم به خاطر همین که سیدالشهداء علیه‏السلام آن رحمت واسعه است دیگر. عَلى کُلِّ حالٍ حالا بالاتر از این، این است که شخص دیگرى و اشخاص دیگرى نقل مى‏کردند، مى‏گفتند بعضى از اوقات ما که نظایر این دستورات را انجام مى‏دادیم، ما بعد نه تنها احساس مى‏کردیم گناه نداریم، بلکه تمام گناهان گذشته را ثواب مى‏دیدیم- این خیلى دیگر عجیب است. حالا این مى‏گفت من احساس مى‏کردم گناه ندارم. اصلًا گناه انجام ندادم- این نه! این احساس مى‏کرد. البته بطور مجمل نه به طور مفصّل. یک به یک- بطور مجمل در زندگى‏اش همه‏اش ثواب انجام داده- همه‏اش است چرا؟ چون نفس متبدّل شده است- نفس در این‏جا متغیّر شده است- این‏ها مال چیه؟ مال لایُشرَکَ بِه. چرا گناهانى که در حیطه شرک است از این قائده مثتثنى است و گناهانى که مادون شرک است چرا؟ چون خداى متعال غیور است. و غیرت او غیر را نمى‏پذیرد. ما هر گناهى که بکنیم فرض کنید که نماز نخواندیم. یک روز حالا. خب این در این‏جا کارى که انجام شده در حیطه حکومت و قلمرو و حکومت او انجام شده است- نماز نخواندیم مشغول به بازى شدیم- نماز نخواندیم، مشغول فرض کنید که، به مطالعه شدیم.- نماز نخواندیم مشغول به حرکت و فرض کنید که راه رفتن و فرض کنید تو خیابان شدیم، رفتیم چیزى بگیریم. در حیطه فعل و حیطه حکومت او این عمل انجام گرفته است هرچه بخواهد باشد. امّا اگر انسان بیاید در مقابل پروردگار بایستد و عناد کند. شرک بخواهد بورزد، شرک بخواهد بورزد. یعنى بگوید خدایا تو هر که هستى براى خودت، من هم این کار را انجام نمى‏دهم.- من هم در این قبال تو مى‏ایستم. نه این‏که از روى نفهمى، از روى بیچارگى، از روى غفلت، از روى چیز، نه، از روى عناد. مى‏گوید من نمى‏کنم. فقیر مى‏آید دم در مى‏تواند کمک کند مساعدت کند. مى‏گوید من نمى‏خواهم انجام بدهم. (قطع صوت تا صفحه آخر صوت قطع و جا افتادگى نوار دارد ظاهراً مطلب صحیح است) هر کسى رازقش هست برود خودش نانش هم بدهد.

یک حکایتى خوانده بودم خیلى حکایت عجیبى بود. بله، نوشته بود یکى از وزرا، وزراى خلفاى عباسى بود. این شخص بله عیالى گرفته بود. و روزى نشسته و مشغول صرف غذا بودند که یک مرتبه سائلى مى‏آید دم در- گدایى مى‏آید و اظهار فقر و عرض مى‏شود وجوع و این‏ها مى‏کند این مى‏آید مى‏گوید دیگر بیا غذا بردار ببر به او بده- یک مقدار غذاى برمى‏دارند تو ظرف، برمى‏دارند مى‏برند این‏

مى‏رود مى‏دهد به این شخص، وقتى برمى‏گردد. مى‏بیند این زنش دارد گریه مى‏کند خیلى ناراحت است- مى‏گوید: چرا گریه مى‏کنى. نگفت و بالاخره گفت. یک روز این گدایى که آمد دم در شوهر قبلى من بود. یک روز ما نشسته بودیم، بر سر سفره، یک فقیرى آمد دم در و غذا خواست و هرچه التماس کرد این به او گفت برو بگو غذا نداریم. و با پرخاش و تندى او را از خانه خودش راند. آن رفت و نفرینش کرد. گفت حال که مرا چیز مى‏کنى، خدا ان‏شاءالله آن چیز ….- شخص مکنت دارى بود و این قضیه و از آن‏جا به بعد دیگر وضع زندگى ما برگشت. کم‏کم وضع زندگى ما برگشت و این ورشکست شد و این چه شد. چه شد تا این‏که حتى قادر بر روزى من هم نبود. من را طلاق داد. مرا طلاق داد. و من مدتى بودم تا این‏که بر حسب اتفاق و این‏ها دیگر تو آمدى ما را گرفتى. تا این حرف را زد. این شروع کرد به خندیدن. گفت اون گدایى که آن روز آمد دم در من بودم. التفات مى‏کنید. این‏ها همه عبرته ها- این واقعیته ها.”[۵] عناد نباید انجام داد. در قبال خدا نباید ایستاد. سرکشى نباید کرد. این ذلّات این‏ها خدا مى‏گذرد. از این‏ها همه خدا رد مى‏شود. اما نباید انسان عملى را که انجام مى‏دهد در آن جنبه شرک باشد. جنبه دوئیّت باشد. پس شرکى که مقصود آیه است در این‏جا نه این شرک به عنوان بت پرستى است. این شرک در مقام عمل است. یعنى انسان در نفسش غیر از خدا را شریک قرار بده در کارش مراجعه کند به یک شخصى به خاطر دنیا من تواضع غنّیا لغناه فقد کفر- کسى که غنّى را به خاطر غنایش تواضع کند این کافر است- این شرک مفصوده تواضعه، تواضع باید براى خدا باشد.- تواضع براى غنى نباید باشد- اگر این را خدا نمى‏گذرد تو غنى را به خاطر غناش تواضع کردى حالا صبر کن- در قبال خدا استکبار و استنکار داشته باشد. در قبال خدا و در مقابل او بایستد. در قبال حکم خدا بایستد. این شرک است نه این شرک بت پرستى و سنیّت و این‏ها، این‏ها شرک نیست. اگر یک شخص شرک بورزد و سنیّت یا سنمیّت و امثال ذلک داشته باشد. از روى نفهمى، خب این مستضعف است چیز مشمول آیه استضعاف قرار مى‏گیرد-“[۶]– یا مستضعف فکرى هستند، فکرشان استضعاف دارد. یا از نظر ظاهر استضعاف دارند. نیرو و قوه ندارند. استضعاف فکرى دارد، چه فرقى مى‏کند بین کسى که بت پرست باشد یا بین یهودى و مسیحى که این‏ها از استضعاف فکرى خودشان بر همان و تیره و بر همان‏

نهج و بر همان عقیده‏شان قرار دارند. چه فرقى مى‏کند استضعاف، استضعاف است دیگر. یعنى واقعاً اگر کسى از روى نفهمى ولى از روى واقعاً عقیده و صفاى خودش به سنیّت و سنمیّت گذران کرده است. عمر خودش را در روز قیامت خداوند او را مستحق عقاب مى‏کند. مى‏گوید تو از مشرک از دنیا رفتى. مى‏دانستم. همان‏طور که یهود و نصارى مستضعف هستند. همان‏طور که آن هم مستضعف است دیگر.- با فرض استضعاف‏ها من خودم سراغ دارم فردى را که مسلمان شده بود و بعد اهل او، او را به مسیحیّت برگرداندند و این گریه مى‏کرد. این زن گریه مى‏کرد همین‏طور و از این‏که مى‏دید نمى‏تواند به واسطه عقیده خودش و به واسطه ایمان خودش در کنار شوهرش و بچّه‏هاى خودش قرار بگیرد. همین‏طورى گریه مى‏کرد و مى‏دید چاره‏اى هم ندارد. آن دین نمى‏گذارد او در کنار این‏ها باشد. خب این چیست؟ این استضعاف ندارد؟ استضعاف دارد دیگر. وقتى که آمد در این‏جا بعضى‏ها گفته بودند یعنى خیلى‏ها، این دیگر مرتد شده زن تو. تو باید از او جدا بشى و چى و این‏ها داشت این قضیه را براى مرحوم آقا نقل مى‏کرد. من همان جا جلو مرحوم آقا به او گفتم آقا این زن تو مرتد نیست. این نفهمید است. بلند شو برو دنبالش بگو عیب ندارد. به همان مسیحیت بلند شو بیا این نمى‏فهمد.- آن از روى نفهمى آمده این کار را کرده. ارتداد این نیست، ارتداد این است که شخص از روى عناد و از روى غرض ان‏شاءالله اگر خداوند به من توفیق بدهد الان مشغول هستم شاید این مسئله دیگر تا توفیق پیدا بکنیم تمام شود. ما در این‏جا ثابت مى‏کنیم. اصلًا نود درصد این ارتدادها، همه ارتداد نیست. تمام این‏ها مسائلى است که از روى نفهمى از روى استضعاف، از روى ضعف، ضعف عقیده، ضعف بنیه جبر و سایر این‏ها، مطالب تغییر و تبدّلاتى پیدا مى‏شود. با آن قضیه ارتداد و کذا و قتل و اعدام و مسائل دیگرى که و احکام دیگرى که بر آن مترتّب است. این مسائل همه فرق دارد. این از روى نفهمى یک تبدّل عقیده پیدا کرده و برگشته. این ارتداد نمى‏گویند- ولى دیگر کار گذشته بود و دیگر این شخص رفته بود و عیال هم گرفته بود و دیگر بچه‏هایش دیگر این‏طور شده بود.- این‏ها چیست- این‏ها همه به خاطر دور بودن از آن حقیقت و مغزاى دین است. به خاطر استضعاف است. این شرکى که الان این ورزیده از روى جهالت است- از روى استضعاف فکرى است- دورش را گرفتند احاطه‏اش کردند نمى‏تواند از عهده بربیاید. قدرت و قوت علمى ندارد. قوت و قدرت دماغى ندارد. و نمى‏تواند جواب بدهد نمى‏تواند پاسخ بدهد آقا ما الان داریم مى‏بینیم دیگر، دیگر چرا راه را دور بریم. جاهاى دور، نه آقا جان تو خود ما هم همین است. واقعاً الان ما مسئله استضعاف را با تمام وجود ما احساس مى‏کنیم. استضعاف وقتى که یک نفر بیاید، دو نفر بیاید حسن بیاید، حسین بیاید نقى بیاید رفته شخص فرض کنید، شخص در فلان جا گفته است آقا دلیل بر این‏که مسئله حق است. این است که فلان کس تأیید مى‏کند. خوب طرف هم مى‏گوید

عجیب است دیگر فلان کس که تأیید مى‏کند این مطلب را خب این باید رویش فکر کرد. باید رویش چیز کرد. یا این‏که چند نفر این را مى‏گویند. فلان شخص فقط چون یک نفر است این را مى‏گوید. مى‏گوید خب چند نفر است. خب والّا تا به حال شنیدیم. مثل این‏که حق هم کشى منى است. یعنى فرض کنید کیلویى است. باید باسکول بگذارند بروند نمى‏دانم بروند بایستند این طرف ببینند ترازو. این‏ها چطور هیچى. آن هم مى‏گوید بله دیگر خب این یکى آن سه‏تا- چهارتا- پنج‏تا- ده‏تا- بیست‏تا، این یک مسئله‏اى است. درست شد. ولى یک نفر مى‏گوید نه آقا جان دنیا برود. آن طرف برود، تو ببین حق کجاست. اعرف بالحقّ تعرف اهله. امیرالمؤمنین علیه‏السلام عجیب واقعاً، واقعاً کلمات آن حضرت از معجزه بگویم، معجزه کجا، جایى که آقاى حداد بفرماید هر کلمه ما چهار هزار معجزه به آن نمى‏رسد. آن وقت ببین کلام على چقدر بایستى این‏جورى … واقعاً این معجزه نیست که حضرت مى‏فرماید: اعرف با الحقّ تعرف اهله. اوّل برو حق را بشناس، نگاه به شخص نکن. چرا؟ چون تو این شخص را هم نشناختى. تو فقط ظاهر او را دیدى. تو فقط سلام علیکم‏هاى مجتّبانه را مشاهده کردى. اما آنچه که در باطن مى‏گذرد و در این دل چه مى‏گذرد را هم دیدى؟ آیا به او اشراف پیدا کردى. حالا متوجه شدید ما همه این مدرکاتمان همه براى ظاهر است. شما الان دارید مطالب مرا مى‏شنوید خیلى هم قشنگ خوب. ما حرف مى‏زنیم مثل بلبل. بله. هیچ متوجه نیستیم که ساعت چند است. الان ساعت ۲۰/ ۹ دقیقه است. بله. شما زندگى دارید. زن و بچّه دارید. باید بلند شوید بروید. بالاخره آن‏جا هم کار و زندگى است دیگر. عرض کنم دعا، دعاى نیمه شب و عرض مى‏شود گریه سحرى، نه آن وقت نشستیم با خیال راحت هى مى‏گوییم قصه مى‏گوییم و حکایت و این‏ها. شما هم گوش مى‏دهید و مى‏گویید چه آقاى خوبى است. اولا عمامه دارد. معمّم است به لباس رسول الله. درست شد. (آقا محمد مى‏خنده). بعد هم منتسب به مرحوم آقاست. پسر آقاست. مگر پسر آقا بودن فخر و شرافت است. براى خود انسان است. مگر ارزش است. البته ما قابلیت بر این مسئله را نداریم. اما نه این‏که این موجب یک حسنى در درون ما باشد. مگر پسر امام علیه‏السلام جعفر کذّاب درنیامد. مگر پسر امام علیه‏السلام نفى امامت امام رضا نکرد. مگر نکردند. آن که پسر امام بود. خدا نیاورد آن روزى را که ما چیز باشیم. در عین حال چیست؟ مسئله به خدا مربوط است. اما شما چى؟ شما نگاه مى‏کنید مى‏بینید یک آقایى نشسته است، عمامه‏اى دارد، دارد از مفاتیح هم مى‏خواند، دعاى ابوحمزه هم دارد ترجمه مى‏کند. به آقا هم منسوب است. پس دیگر کارش تمام است. ولى نه آقا جان، این نیست. شما به این حرف من باید با

معیار حق نگاه کنید. اگر یک روز خود من تخطّى کردم. جلوى من را بگیرید. آقاى فلانى این حرفى که شما مى‏زنید با معیار حق تطبیق نمى‏کند. با ملاک حق تطبیق نمى‏کند. با آن چیزهایى که ما فهمیدیم و ادراک کردیم تطبیق نمى‏کند. چه اشکال دارد؟ چه اشکال دارد ما این‏طور باشیم؟ چه اشکال دارد که ما یک تغییرى در خودمان بدهیم؟ چه اشکال دارد که از این مطابعت کورکورانه یک قدرى فاصله بگیریم؟ چه اشکالى دارد؟ یک وقتى حق مجسّمه مثل امیرالمؤمنین علیه‏السلام، مثل ابوالفضل العباس علیه‏السلام، مثل حضرت على اکبر علیه‏السلام. آن‏ها از ائمه، این هم از …. خب این مجسّمه دیگر. آن‏جا دیگر تمام است مسئله. فکر کردن آن‏جا راه ندارد اصلًا. یک وقت نه، مسئله محل شبهات، شرب خمر، شرب خمر است. چه براى غیر، چه براى پسر آقا فرقى نمى‏کند. حرام، حرام است. التفات کردید. بعضى‏ها مى‏گفتند ما در این مسائل دخالت نمى‏کنیم. این‏ها مسائلى است که به خود آن‏ها واگذار مى‏کنیم. خیلى اشتباه گفتند. چرا؟ چون این مسائل، مسائل شخصى نبوده که شما دخالت بکنید یا نکنید. مسئله، مسئله مکتب و عقیده است. یک وقت مسئله، مسئله شخصى است. دعوى شخصى خانوادگى است. بابا نه این طرف را داریم. نه آن طرف را داریم. هر دو طرف را داریم. این‏ها را باید صلح بدهیم. چه کنیم. مسئله تمام شود. حل شود. اصلًا یک مسئله خانوادگى است. این مسئله مکتب است. تو غلط مى‏کنى اصلًا کناره بگیرى. پدرتو خدا درمى‏آورد. مسئله اختلاف، اختلاف شخصى و خانوادگى نیست. اختلاف، اختلاف مکتب است. تو که مى‏گوئى کناره مى‏گیرم. یعنى این، تو دارى از حق کناره مى‏گیرى. بگو ببینم اگر زمان آقا هم یک چنین قضیه‏اى اتفاق مى‏افتاد همین‏طور بودى؟ حالا فهمیدى زمان آقا هم مجاز بود. آن‏جا هم مجاز بود. آن‏جا هم آقا را با همان ریش و عمامه بزرگ و عصا مى‏دیدى و الّا حرف آقا چیست؟ حرف آقا زنده است. خود آقا مى‏رود در خاک. خود آقا هم مى‏رود در قبر. درست شد. آقا که مى‏رود در قبر و بدنش هم مى‏پوسد و خاک مى‏شود. همه آن از بین مى‏رود. آن حرف و مکتب آقا مهمّ است. چرا از مکتب آقا نیامدى دفاع کنى؟ تو که حق را دیدى. چرا نیامدى؟ حالا چه من قائلش باشم. چه زیدبن ارغم باشد. چه فرقى مى‏کند؟ چه فرقى مى‏کند. پس این‏که ما به این‏ها کارى نداریم. این‏ها کارشان مربوط به خودشان است. این چیست؟ عین باطل است. صددرصد. بلند شو بیا قشنگ وسط. چه مى‏شود. چطور مى‏شود؟ زندگى‏ات از بین مى‏رود؟ برود کار و کسب را از دست مى‏دهى؟ بده. از دست مى‏دهى از دست بده. نمى‏دهى، باشد نده. نمى‏خواهى عیب ندارد. ولى این نیست شخص من در این‏جا مطرح نیست. آن صحبتى که مى‏شود، آن حرفى که مى‏شود آن باید باشد. حالا بدش مى‏آید، پسر آقا بدش بیاید. پسر آقا بدش بیاید. چه فرقى مى‏کند. پسر آقا آن همان خون و همان گلبول و پلاسما که بقیه دارند. خب این هم دارد. خب آن فرض کن سر و قد و قیافه و دست و پا همه دارند. این هم دارد.

مغز و اعصاب و عروق که بقیه دارند، خب این هم دارد. چه فرقى مى‏کند؟ فرقى نمى‏کند. اگر یک خطرى بخواهد متوجه بشود، متوجّه منتسبین به آقا بشود، آیا شما آن خطر را نمى‏توانى دفع کنید؟ چطور شد؟ این خطر که الان متوجه مى‏خواهد بشود. چرا کناره‏گیرى کردى؟ و چار (؟؟) با سکوت خود گذاشتى این‏ها هى بیشتر فرو بروند. بیشتر اذیت بشوند. بیشتر بارشان زیاد بشود. التفات کردید. این است مسئله، که معیار ما نباید فقط معیار ظاهر باشد. معیار ظاهر با گذشت زمان آن معیار هم از بین مى‏رود. وقتى ظاهر از بین رفت آن هم از بین مى‏رود. آن کسانى که با مرحوم آقا بودند و با ظاهر آقا بودند. با رفتن آقا آن هم چه؟ از دست رفت. ولى آنان که با باطن آقا بودند با ملاک آقا، با آقا بودند. آن ملاک را بعد از فوت هم حفظ کردند. همین‏طور، ملاک از بین نرفت. دو، دوتا چهارتا. از زمان خلقت آدم، بلکه بعد از خلقت آدم بلکه بعد از خلقت کره زمین و آسمان‏ها و سموات دو دوتا چهارتا بود. الان هم دو دوتا چندتاست. پنج‏تا؟ چهارتا است. امام زمان هم ظهور مى‏کند، دو دوتا چهارتا است. قیامت هم اگر باشد باز دو دوتا چهارتا است. پنج‏تا نمى‏شود. خدا هم بخواهد نمى‏شود. دو دوتا چهارتا است. این آن چیزى است که بزرگان به دنبالش بودند و متأسفانه در ما چى؟ ما بیاییم این مسئله را در خودمان تقویت کنیم. چرا شما به من نگاه مى‏کنید؟ چرا شما به غیر نگاه مى‏کنید؟ چرا؟ شما بیایید به مطلب نگاه کنید. مطلب را یاد بگیرید. مطلب را به دست بیاورید. معیار را به دست بیاورید. آن مهمّ است. من امروز هستم. فردا مى‏روم. ما که خبر نداره آدم را با این مرض‏هاى جدید و سرطان و ایدز و این‏ها که … از این حرف‏ها نمى‏دانم و تصادف و فلان و امراض و ابتلائات و از این مطالب. کى امید دارد. به این دیگر. یک دفعه آقا اونجاش درد گرفت. الان سرطان شد. تمام شد دیگر. در ماه دیگر هم … مگر نمى‏روند همین‏طور دارند … چه اطمینانى هست؟ چه هست. آن وقت خسران براى انسان این‏جاست که ببیند عجب زمان آقا را تجربه کرد. رفت زمان بعد از آقا را تجربه کرد. رفت آخر تا کى باید تجربه کرد. تا کى همین‏جور باید به تجربه گذراند، مطلب را. نباید انسان از تجربه استفاده کند؟ نباید انسان یک روز این تجربه را به کار ببندد. بله این‏ست مسئله. خوب ساعت ۵٫ ۹ شد. ما نمى‏دانستیم کجا بودیم، آمدیم کجا. صحبت در این‏جا بود که حلم پروردگار نسبت به شرک این حلمى که امام سجاد علیه‏السلام خدا را بر آن حلم حمد مى‏کند. آن حلمى که براساس غضب و قهر است نیست، چون آن حلم حمد دارد حضرت سجاد مى‏گوید که الحمدللّه که خدا ما را عذاب مى‏کند البته یک قسم است که آن هم برگشتش به جمال هست ها، که ما آن را فردا ان‏شاءاللّه اگر خدا توفیق داد آن را عرض مى‏کنیم گناهانى را که ما انجام مى‏دهیم پس آن گناهانى که در آن جنبه انانیّت جنبه استکبار- جنبه تظاهر است-

جنبه تفرعنو انّیت- آن گناهان- آن‏ها چیزى است که مورد عفو و مغفرت پروردگار قرار نخواهد گرفت و آدم باید براى این گناهان فکرى بکند. آن گناهانى که از روى غفلت، از روى جهالت، از روى نفهمى است، از روى جوانى است، از روى بچگى است، این گناهان، نه- این‏ها گناهانى است که مورد غفران و مورد مغفرت پروردگار قرار مى‏گیرد. حتى خدا نسبت به فرعونش که در مقابل او ادّعاى الوهّیت هم مى‏کند یک همچین چیزى را ندارد، نسبت به فرعون هم خدا مى‏گوید بروید. خدا مى‏گوید بروید بروید با او حرف بزنید. از روى نفهمى حالا آمده یک چیزى گفته. گفته من خداى من شما هستم. آن اصلًا چه مى‏فهمد. خدا چه کسى است؟ حالا آمده گفته فرعون نمى‏داند ها. اما ماها مى‏دانیم. متوجه‏اید منظورمان از ماها کیست؟ آن درس خوانده‏هایى که آن‏ها آمدند و در قبال حق ایستادند و به هیچ بیانى تنازل نکردند. آن‏ها، آن‏ها مسئله‏شان مسئله مشکل است- بله خیلى قضایا منحت است. خیلى مشکل است. خیلى عجیب است. آن دو سه سال به فوت مرحوم آقا، ایشان یک نوارى دارند بله، در آن نوار بله، ایشان شرح مى‏دهند که چرا حوزه علمیه به این نحو درآمده و حوزه علمیه نجف و ایشان مى‏فرمودند آن کسانى که آمدند و در مقابل امیرالمؤمنین ایستادند و با همان حربه امیرالمؤمنین آمدند با امیرالمؤمنین به جنگ پرداختند. با همین چیز با همین چى با همین فقه و اصول، با همین اصطلاحات، با همین فرمول‏ها با همین‏ها آمدند به جنگ کى؟ به جنگ امیرالمؤمنین. آن کسى که مى‏آید و مى‏گوید که انسان باید برخلاف رضاى الهى در صورتى که مصلحت اقتضا مى‏کند، عمل کند. آن کسى است که در مقابل امیرالمؤمنین ایستاده است. آن کسى است که در مقابل ولایت ایستاده است آن کسى که مى‏آید آسید حسن مسقطى را از نجف به چه جرم؟ به جرم گفتن توحید بیرون مى‏کند. آن کسى است که در مقابل امیرالمؤمنین ایستاده است. آسید حسن مسقطى چه کسى بود؟ آسید حسن مسقطى به چه دعوت مى‏کرد؟ به دنیا دعوت مى‏کرد؟ به مال و منال دنیا دعوت مى‏کرد؟ به چه دعوت مى‏کرد؟ به خدا دعوت مى‏کرد- به امام دعوت مى‏کرد. به ولایت دعوت مى‏کرد. مردم بیایید به سمت خدا بروید. مردم بیایید دست از این دروغ بردارید. تهمت بردارید. این تهذّب و رفیق بازى و باندبازى و مجلس درست کردن بردارید. بیایید همه یکى بشوید. این مرجعیّت و آن مرجعیّت را کنار بگذارید. همه یک کاسه بشوید. این حرف‏ها را ایشان درمى‏آمد مى‏زد. عجب نمى‏شود این حرف‏ها زده بشود. این همه ما درس خوانده‏ایم. حالا بیاییم فرض کنید تخت شهریه‏مان را یکى کنیم. با آن تخت دیگر. تخت و نمى‏دانم جانماز. هان! پس آیت الله به چه درد مى‏خورد؟ این همه ما درس خوانده‏ایم. زحمت کشیده‏ایم. رسائل سال‏ها درس داده‏ایم. مکاسب درس داده‏ایم. کفایه آمدیم، بالا. حالا شده‏ایم مرجع تقلید که بیایند

بگویند آقا وجوهاتت را فرض کنید بریزید به حساب، همه بروند از آن‏جا بگیرند. نه اسمى هست از تو، نه رسمى از تو. امکان ندارد آقا نمى‏شود. این‏ها کسانى هستند در مقابل امیرالمؤمنین مى‏آیند مى‏ایستند. این‏ها کسانى هستند که در مقابل امام زمان مى‏آیند مى‏ایستند. این طرره قضیه خب این چیست؟ این‏ها حساب حالا پس مى‏دهند. این حلم خدا مشمول ماها خواهد شدها! ما ها، ما که این وضع را داریم. صبر کن، صبر کن، واشّد المعاقبین فى موضع النّکال و النّقمه- در دعاى افتتاح مى‏خوانیم اشّد المعاقبین در جاى نکال و نقمت که باشد خدا اشّده اشّد که أفعل تفضیل یعنى از او دیگر، بالاتر اشّد المعاقبین.

شروع قسمت‏B

خطاب به مشرکین نداردها. همین ها که گاو مى‏پرستند. گوسفندى مى‏پرستند. نه این نیست. خطاب به شرک نفس است. آن کسانى که مقابل پروردگار مى‏آیند و مى‏ایستند و عنادا و جهادا و جهورا این‏ها مى‏آیند و در قبال حق موضع مى‏گیرند و با دیدن حق سر تعظیم و کرنش فرو نمى‏آورند. مربوط به این‏ها، و الّا نسبت به فرعون هم خدا چه است؟ خدا رحیم است خودش نخواست. خودش نخواست کى! آن وقتى که موسى آمد و دید. آن موقع دیگر شمارش معکوس دیگر شروع شد. موسى آمد اژدها …. فهمید دیگر این قضیه، قضیه سحر نیست. فهمید این مسئله دیگر حقّ است، همه سحره را جمع کرد. همه سحره آمدند. سحره نه صاف بودند پاک بودند. آمدند دیدند این مسئله نیست. متخصّص بودند دیگر. خبراء بودند. یک قضیه فصیح بودند. دیدند این مسئله با سحر جور درنمى‏آید. آمدند تسلیم شدند. آن هم درآمد، خب تو هم تسلیم شو. من را که تمام حربه‏ات این سحره بود. هرچه داشتى آوردى. خودت هم که ید و بیضاء ندارى. خودت هم بیا، بسم الله. خودت که ندارى این سحره بیچاره را این را گرفته بودى به کمک. این سحره که این‏جا تسلیم شده‏اند. خب تو چرا تسلیم نمى‏شوى. این‏جا چى شد. این‏جا آن شرک آمد جلو.[۷] این‏جا بود. نه قبل از این این‏جا دید. نه حق برایش روشن شد. ایستاد. ایستاد.[۸] قبل از این‏که من به شما اجازه بدهم چرا رفتید. إ گفتن إه تا حالا ما مخلص و نوکر تو بودیم. الان دیگر مخلص این هستیم. تا حالا هرچه مى‏گفتى قبول کردیم. اما الان‏

دیگر حق براى ما روشن شده است. دیگر نیاز به اذن نداریم. تو خودت هم باید بیایى. گفت نه. وقتى دید انکار کرد. انکار کرد. شرک ورزید. من شما را به شاخه‏هاى نخل، به صلیب مى‏بندم. گفت حالا هر کارى مى‏خواهى بکن. ما که دیگر امنّا بربّنا. ما که دیگر ایمان آوردیم. تو حالا بیا ما را دار بزن. بکش. هر کارى مى‏خواهى بکن. این‏جا شمارش معکوس فرعون از این‏جا به بعد شروع شد.

حتى نسبت به … یک روایت عجیبى آقا این الان به نظرم آمد. خیلى وقت پیش نمى‏دانم شنیدید که وقتى که قضیه حضرت ابراهیم با نمرود و این‏ها پیش آمد و این‏ها، نمرود گفت من بروم بالا ببینم آن خدایى که آن بالا هست بروم آن خدا را یک چیز کنم. آیه چیست؟ آیه قرآن” لعلّى ابلغ الاسباب اسباب السّموات والارض”[۹] من یک نردبانى برایم بسازید من بروم آن بالا، با تیر بزنم. آن خدایى که آن بالاست. من دیگر از شر آن خداى ابراهیم راحت شویم. خب حالا خب. تصورش … وقتى که آمد تیر زد روایت داریم که خدا به ملائکه‏اش گفت یک ماهى بیاورید بالا نگه دارید، که تیر که مى‏خورد این بنده من، خائب و خاسر نشود. این تیر بخورد به آن و این خونى که مى‏ریزد تصور کند آن خدا را با تیر زده. یعنى این‏قدر عجیب است! این روایت را من دیدم منتهى الان به نظرم نمى‏آید. خب رفقا ببینند تفّحص کنند یعنى حتى نسبت به نمرود هم مطلب این طور است. که مى‏گوید که خدا مى‏گوید من دلم نمى‏آید این بنده من که حالا آمده این‏جا آمده مثلًا ما را با تخیل ما را با تیر بزند. مى‏گوید حالا تیر ما رفت. کجا رفت دیگر. اقلًا بخورد به یک چیزى تصور کند که حالا خب زدیم او را. ولى مسئله چیست؟ خب آن‏که نگاه نمى‏کند که حالا تیر زدى یا فرعون آمده گفته است”[۱۰] بگویند بابا، هرچه مى‏خواهید بگویید، باشد. دارید وقتتان را تلف مى‏کنید. عمرتان را دارید … به جاى أنا ربکم الأعلى. بگو الهى مثل پیغمبر باش. کفى بى فخرا ان اکون لک عبدا. چرا این را نمى‏گویى. بیا این را بگو.-” کفى بى عزّا ان تکون لى و کفى بى فخرا ان اکون لک عبدا”- به جاى انا ربکم الاعلى. بیا حرف پیغمبر را بزن. عزّت همین براى من بس است که تو ربّ منى و فخر براى من این است که من بنده تو هستم. خب حرف را عوض کن. کارى ندارد آن را بردار جایش را عوض کن. عبودیّت را با ربوبیّت جایش را عوض کن. آن وقت ببین چه گیرت مى‏آید. اشاره مى‏کنى ماه را دو نصف مى‏کنى. اشاره مى‏کنى خورشید برمى‏گردد. حرف جایش چه شد. عوض شد. مى‏گویى نه. نخیر ما سر حرف‏مان ایستادیم. خب بایست. آنقدر بایست تا جانت درآید. (ادامه صوت) بالاخره یک روزى باید دیگر موقع رفتنش است. (تا این‏جا جا افتادگى نوار داشت) آن موقع مشخص مى‏شود که بالاخره خوب بود. انسان یک‏

قدرى تجدید نظر مى‏کرد. یک خورده‏اى یک کمکى در اعتقادات و در مبانى خودش چه مى‏کرد؟ تجدید نظر مى‏کرد. خب. دیگر

[دفتر تمام گشت و به آخر رسید عمر ما هم‏چنان در اول وصف تو مانده ایم‏][۱۱]

ان‏شاءالله دیگر تتمّه این صحبت‏ها براى، ان‏شاءالله فردا شب اگر خدا توفیق دهد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

 

————–

[۱] . آیه ۱۱۸ از سوره ۵: مائده.

[۲] . دیوان حافظ، غزل ۳۴۰:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت‏ من چرا ملک جهان را به جوى نفروشم‏

[۳] . الکافى، ج ۲، ص ۴۳۵٫

[۴] ۲٫ عوالى اللئالى، ج ۲، ص ۹۳٫

[۵] . آیه ۴۸ از سوره ۴: النساء.

[۶] . آیه ۹۸ از سوره ۴: النساء.

[۷] . آیه ۴۸ از سوره ۴: النساء.

[۸] . آیه ۴۹ از سوره ۲۶: الشعراء.

[۹] .

[۱۰] . آیه ۲۴ از سوره ۷۹: النازعات.

[۱۱] ۳٫ گلستان سعدى، دیباچه:

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده‏ایم‏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن