جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۱
موضوع: جلسه ۴ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۱ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
متن:
جلسه ۴ رمضان ۱۴۲۱
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
الحمدلله الذى یحلم عنّى حتّى کانّى لاذنب لى،
حمد اختصاص به خدایى دارد که صبور است، بردبار است، در قبال گناهان ما صبر دارد، صفتش و کرامتش صبر است. و شکیبایى و بردبارى است، به نحو اینکه کانّى لاذنب لى هیچ گناهى ما مرتکب نشدیم، آنچنان صبور است مثل اینکه ما گناهى مرتکب نشدیم، حلم، همانطورى که عرض شد عبارت است از: عدم مجازات در ظرف و در موقعیتِ قابلیتِ مجازات. حلیم، به کسى گفته مىشود که در موقعیت تلافى و انتقام صبور باشد و انتقام نگیرد، مىتواند انتقام بگیرد ولى نگیرد. اگر نتواند انتقام بگیرد خب اصلًا حلیم نیست. چون اصلا زورش نمىرسد، از عهدهاش برنمىآید. چه بخواهد چه نخواهد منتفى است. مثل اینکه فرض بکنید که شخص بزرگى یک مردى، به یک ضعیفى زور بگوید. ظلم کند، خُب این نمىتواند انتقام بگیرد. و رد و دفع ظلم کند، این از اوّل نمىتواند، وقتى نتوانست آن وقت کار مشکل مىشود. شما خیال نکنید اوضاع به همینطور مىماند. اگر انسان به یک ضعیفى به یک زیردستى زور بگوید و ناحق عمل کند، و آن هم از انسان رنجیده بشود، و نمىتواند هم کارى بکند، نه مسئله اینطور نمىماند، اینجا یک مدّعى العموم ما داریم. مدّعى العموم چه کسى است؟ خداست، خدا مىگوید خب، تو به این زور گفتى این هم نتوانست انتقام بگیرد، نتوانست تلافى کند، بنده که خواب نیستم. او مىآید جلو، و اگر خدا هم بیاید جلو دیگر معلوم است کار به کجا خواهد کشید، یک دفعه کار مىزند از ریشه درمىآورد کار را، مسئله را. مدّعى العموم ضعفا خداست. مدّعى العموم مظلومین خداست.
یکى از دوستان مرحوم آقا- رضوان الله علیه- در عراق بود. عیالى داشت و ظاهراً دوتا دختر هم از آن عیالش داشت. بله دوتا دختر، بسیار زن عفیفهاى بود، بسیار زن صالحهاى بود، بعد این شخص ظاهراً به یک شخص دیگر تمایل پیدا مىکند. و او هم بىحجاب بود و در بغداد منزلش بود. هرچه دوستان این طرف آن طرف به او نصیحت مىکنند. خب حالا که على کلّ حال شرع که مانع تو نیست. شرع که جلوى تو را نگرفته است، حالا برو او را بگیر، ولى این را هم نگه دار. این زن را حفظ کن. این
زن عفیفه، این زن نجیب، این زن متقیّه، دیگر این را دیگر رها نکن. این را دیگر طلاق نده. این گوش به حرف نداد و او هم شرط کرد که مشروط بر این که عیال اولت را طلاق بدهید. این طلاق داد. این طلاق داد و بعد با او ازدواج کرد. بله خب! بالاخره ماههاى اوّل که خب بحمدلله به خوبى و خوشى گذشت و معمولًا هم اینطورى است، بله مىگویند ماه چه؟ کمکم یک خرده شیرینىاش کم شد. ماههاى بعد و تبدیل به شربت و خلاصه بعد سکنجبین و ترشى و تا اینکه بله دیگر به آبغوره و آبلیمو و از این چیزها هم رسید. بله، در یک دعوایى که بین او و بین او اتفاق افتاد، این زن این دوتا دخترش را از پشت بام انداخت پایین. هر دوتا مردند. دوتا دختر چند ساله و بعد هم خود او هم که به جنون مبتلا شد و این هم زندگىاش. خلاصه زندگیش از هم پاشیده شد. و دیوانه شد دیگر. و مشخص بود و مرحوم آقاى مىفرمودند که این تمام به خاطر همین ظلمى که به این زن کرد. خب چرا؟ مگر خدا حساب و کتابى نگذاشته تو این دنیا، تو که مىخواستى این کار را بکنى چرا از اوّل رفتى ازدواج کردى. چرا باید اینطور باشد.
امام حسین علیهالسلام یک عبارتى دارد، خطاب به حضرت سجاد، به امام زین العابدین علیهالسلام مىفرماید: «یا بنىّ ایّاک و ظلم من لایجد علیک ناصرا الالله» بترس از ظلم و ستم بر کسى که غیر از خدا پناه ندارد، حالا کسى که خودش زور داشته باشد آدم با او طرف بشود عیب ندارد. یکى مىزند یکى هم مىخورد. بالاخره، دوتا مىزد. بالاخره یکى مىخورد. بالاخره با هم … ولى یکى هیچ راهى ندارد، هیچ پناهى ندارد، هیچ نوع مفرى ندارد، این را انسان خلاصه باید خیلى حواسش جمع باشد. این دیگر مدعى العمومش زور بازویى نیست که در اوست. مدعى العموم این آن ریاست و مُکنت و اینهایى که نیست در اوست. مدّعى العموم چیست؟ مدّعى العموم خداست.
(عَلَیْها مَلائِکَهٌ غِلاظٌ شِدادٌ) مدّعى العموم این آن ملائکهاى هستند که آن ملائکه را دیگر نمىشود گول زد. مدّعى العموم این فرشتگانى هستند که آنها غیر از حق چیزى در مخیّله آنها و در سرِّ آنها راه ندارد. آنها مدّعى العمومند. خب وقتى که آن مدّعى العمومها بیایند وسط، همه اینها دیگر رفتن کنار و این غفلت، انسان را به اینجا مىکشاندها! این غفلت از این. درست شد؟
این حلم، حلم یعنى عدم انتقام. شخص قدرت دارد، قدرت دارد، ولى انتقام نمىگیرد. قدرت دارد یک کسى بود از دوستان، شخصى یک وقتى با او رفیق بود. آشنا بود بعد دیگر کمکم ارتباطشان با هم کم شد کم شد تا اینکه از خُصَماءِ او فرض شد اون شخص. و دیگر نسبت به او تَعدّى را به تَعدّى
به آبرو و عرض و حیثیّت و اینها رسانده بود. یک روز من خدمت مرحوم آقا بودم که آن شخص آمد و من در این اتاق کنار بودم و براى مرحوم آقا آن کارهایى که آن شخص انجام مىداد براى آقا تعریف کرد. خیلى ایشان متأثّر شدند، بعد گفت آقا من چه کنم. من هم تلافى کنم؟ تلافى به مثل کنم؟ ایشان فرمودند: نه آقا! نه آقا! شما اصلًا اعتنا نکن، بگذار آنها هر کارى دلشان مىخواهد بکنند، اصلًا شما اعتنا نکن. شما أمر او را به خدا واگذار کن. امر او را، عبارت ایشان این بود من قشنگ داشتم مىشنیدم. شما أمر او را به خدا واگذار کن. حتّى به او فرمودند: حتّى اگر این یا آن مثلًا از شما راجع به این شخص سؤال کردند، شما بگوئید ما که از اینها چیزى ندیدیم. ما که از اینها مطلبى ندیدیم. مسئله را به این کیفیت ختم کن. نگذار این حرف خودش موجب یک مسائلى بشود. هر حرفى که بزنى هر نکتهاى که مطرح کنى چه بسا خود او ممکن است امواجى را به وجود بیاورد و آن امواج هى شعاع بیشترى را به خود بگیرد. بگو نه، ما چى؟ ما که چیزى را ندیدیم. آقا مدتى نگذشت که ورق برگشت. حالا آن شخص که این کار را مىکرد. در نهایت عزت و در نهایت قدرت و متکى به همین امور ظاهر و همین قدرتهاى ظاهر (جا افتادگى نوار)، متّکى به همین ریاسات ظاهرى، متّکى به همین عناوین ظاهرى، متّکى به همین قدرتهاى ظاهرى، بر این اساس به نحوى که حتّى افراد عادى هم مىگفتند که دیگر خیلى این، مسئلهاش مشکل شده، خدا عاقبتش را به خیر کند، عاقبتش را به خیر کند بله، یک نفر نقل مىکرد و مىگفت: من در منزلش بودم. در منزلش، که از فرودگاه به او تلفن کردند که فلان هواپیما آماده حرکت است، شما هنوز نیامدید؟ گفت: مىگفت جلوى خودم گفت: هواپیما را یک ساعت و نیم به تأخیر بیندازید من یک کارى دارم تا برسم. التفات مىکنید! یک هواپیما را با ۲۰۰ تا مسافر و چقدر، گفتند یک ساعت، اینطور بود وضعیتش. آقا، یک مرتبه کار برعکس شد از این رو به آن رو، همانهائى که پشت او بودند او را رها کردند. همانها، همانهائى که به آنها متّکى بود و همانهایى که بر اساس آن قدرت رَتق و فَتق مىکرد. همانها! و بعد هم چه شد؟ بعد هم، خلاصه دفنش کردند. حالا دیگر، ما دیگر اسرار را فاش نکنیم. خلاصه فوت کرد، بله. گفت ما را فوت کردیم. خلاصه ما را فوت کردیم شد. و بعد هم زندگى او برگشت، وضع او چه شد. اوضاع او چه شد این احوال؟ باز یک روز در خدمت مرحوم آقا من بودم همان شخص آمد داشت این جریانات را تعریف مىکرد. وقتى که تعریف کرد. اینطور شد. اینطور شد. فرمودند: حالا متوجه شدى تفویض امر به خدا چه مىکند؟ فهمیدى؟ تمام اینها به خاطر مسائلى بود که بر شما آورد. ولى بعد نصیحتش کردند. شما برو براى او دعا کن. حالا که اینطور شد دیگر حالا که دست … اقلّاً آنجا خدا با او. چیز کند بالاخره وضعش که پیش آمد
مایه عبرت. بله … آنهایى هم که پشت این را داشتند بر سرشان همان آمد که بر سر این آمد. همه! منتهى چى؟ هر دوره یک عده، هر زمان یک عده، سرى اوّل الان، سرى بعد، بعد، سرى بعد، بعد. همین در زمان سابق چه بوده است؟ همین حکام سابق، شاه اینها مستِ سلطنت، مستِ غرور، مستِ عزت، مستِ جاه و شوکت، تنها چیزى که در مخیّلهشان نمىماند خدا و پیغمبر بود دیگر. مىگیریم و مىبندیم و مائیم و ما چه هستیم. و چه کسانى از آنها بر این مملکت ظلم کردند. همینطور مرتبه، مرتبه در هر زمانى یک مرتبه آنها مشمولِ خشم و غضب الهى شدند. سرى اوّل یک عده، بعد سرى بعد، نوبت خودش، بیچاره بدبخت از این طرف به آن طرف، از این کشور به آن کشور، کسى راهش نمىداد. کسى قبولش نمىکرد، أصلًا کسى قبولش نمىکرد. دائماً در حال حرکت، دائماً مثل یک مسافر، از این طرف به آن طرف. این چیست؟ این مدّعى العموم، مدّعى العموم آنجا ایستاده. مدّعى العموم نسبت به مسائل نظر دارد. مدّعى العموم مطالب را از نظر دور نگه نمىدارد. اینها انتقام دیگر.
حالا این حلم، حلمه! حلم چه نوع حلمیه؟ آیا حلمى است که انسان باید حمد کند خدا را بر این حلم یا نه؟ حلمى که بر اساس انتقام است.، و بر اساس قهّاریّت است، و بر اساس إبراز و إظهار و تجلّى صفات جلالیّه است، اینکه قابل حمد نیست، حمد خدایى را که یک همچین حلمى دارى پدرِ ما را درمىآورى این حمد ندارد، مثل اینکه خب بگوئیم که حمد خدایى را که ما را روز قیامت عذاب مىکنى. این حمد دارد؟ این حمد ندارد، همیشه حمد بر اساس صفات جمال تعلّق مىگیرد. حمد خدا را براى جمالت، حمد خدا را براى کمالت، حمد خدا را براى علمت، حمد خدا را براى رحمت و عطوفتت. حمد خدا را براى رزق و خلق و تربیت و چیز اینها همه چى؟ اینها همه حمد است، حمد خدایى که، خدایا ما را عذاب مىکنى، خدا یکى از صفاتش قهاریت است. حمد دارد؟ حمد مخصوص خدایى است که حلم او موجب نابودى ماست. اگر امام سجّاد علیهالسّلام منظورشان از این حلم این است؟ حلمى است که از پس انتقام است، حلمى است که براى آیه شریفه مىفرماید: (نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً) ما که داریم حلم به خرج مىدهیم، ما که داریم صبر مىکنیم، ما که داریم ألان در اینجا داریم، توقف مىکنیم، دست نگه داشتیم به خاطر اینکه اینها گناه کنند. پدرشان را بعد درمىآوریم. حالا آنها بیایند بگویند الحمدلله، که خدا دست نگه داشته بعد مىخواهد پدرمان را درآورد. درست است. طبعا نیست اینطور دیگر، آنهایى که مىخواهد پدرشان را درآیدها! نه ما که کنار ایستادیم مىگوییم خودت مىدانى، (إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ) حضرت عیسى گفت: خدایا اگر اینها را مىخواهى
عذاب کنى خودت مىدانى.” وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ[۱] اگر هم بیامرزى خب غفور تو هستى. رحیم تو هستى. اما نه آنها، آنهایى که خدا مىخواهد عذابشان کند مىگویند الحمدلله، که خدا دارد به ما طول عمر مىدهد. و با این طول عمر، هى گناهمان را زیاد کنیم بعد آنجا حسابمان را برسد. معنى ندارد یک همچنین حلم معنى …، حمد معنى ندارد. پس منظور حضرت سجّاد چیست در اینجا؟ که مىفرماید: الحمدلله، الحمدلله الذى یحلم عنّى، حمد و ستایش و سپاس مخصوص خدایى است که نسبت به گناهان من به دیده اغماض مىنگرد. این چه حلمى است؟ آیه شریفه دارد که: (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ) خدا از شرک نمىگذرد از این یک قلم جنس نمىگذرد، زیاد دارد خدا جنس، خیلى، آدمهاى عدیده، انسانهاى متفاوت، خوب، بد، مراتب، مراتب مختلفه، همه، ولى یک قلم جنس هست که آن یک قلم جنس را خدا در حیطه الوهیّت و در حیطه ربوبیّت خودش راه نمىدهد. و آن چیست؟ آن شرک است. شرک یعنى: در مقابل خدا قد علم کردن، در قبال پروردگار ایستادن، در قبال خداى متعال إظهار وجود و إبراز وجود کردن، خدا این را نمىگذرد، از این مسئله نمىگذرد. چرا خدا نمىگذرد؟ چرا خداى تعالى فرمود: (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ) یعنى گناه، انسان گناه بکند نمىگویم گناه کنیم ها! نه حیف است، حیف است انسان گناه کند و بعد توبه کند. ولى اگر گناه کردیم، مأیوس نباشیم، این است.
به آقاى حداد عرض کردم- رضوان الله علیه- آقا ما خیلى گناه کردیم، ما آن موقع ۱۷ سالمان بود. ۱۶ سالمان بود. آقاى حداد فرمودند: گناه چیست آقا؟ بگو خطا، بگو خطا کردیم. گناه چیست؟ سالک که گناه نمىکند. ایشان فرمودند ها! من از خودم نمىگویم. سالک که گناه نمىکند. خطا، لغزش، بله ایشان فرمودند: خطا، زلّات بله، این چیزها، خب، حالا ما هرچه فکر کنیم مىبینیم خب اینکه خداى متعال فرموده است که: (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ) مادون شرک چیست؟ خب گناهان معروفند دیگر. محرمات معروف هستند. شرب خمر است و فرض کنید که نمىدانم، دزدى است و فرض کنید که قمار است و عرض مىشود که محرماتى که خب داریم دیگر ترک صلاه است و ترک صوم است و خب اینها همه مشمول این آیه هستند دیگر. چون در اینجا که شرک ورزیده نشده، همه اینها مشمول چه هستند؟ این آیه هستند. عجیب اینجاست آقا یک آیه داریم من همین داشتم
مىخواندم الان (إنه کتب ربکم على نفسه الرحمه) این خیلى آیه عجیبیه! خیلى آیه عجیبیه! کَتَبَ نوشته. نه اینکه خدا گفته، إنَّ اللهَ قالَ فرض کنید هُوَ رَحمنُ وَ هُوَ رَحیمُ وَ هُوَ .. نه کَتَبَ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» وقتى که بخواهند تأکید راجع به یک مطلبى را اثبات کنند. با کتب مىآورند. کتب یعنى محکم شده. اصلًا معناى لغوى کتب یعنى محکم کرد، ثبت کرد معناى کلمه ثبت، و هیچ چیزى مانند نوشته نیست حتى شما صحبت هم بکنید، صحبت بکنید. آن شخص مىگوید نه من اینطور شنیدم. خب چطور اثبات مىکنید. حالا باید یک ضبط صوت باشد دیگر. ضبط صوت باید باشد. ضبط صوت هم اگر باشد مىگوید حالا من اشتباه شنیدم. زود رد شدى. اما وقتى که بنویسى دیگر جاى انکار نیست. ها. بنویس وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ باید بنویسد کتابت داشته باشد. کاتب بالعدل یک نویسندهاى با عدالت از روى عدل باید بین این دو، شما بنویسد. در چیز، در روایت داریم وقتى حضرت آدم على نبیّنا و آله و علیهالسلام همان که ما را از آنجا آورد پایین ها. گفت «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود»، این آدم خدا خیرش بدهد، «آدم آورد در این دیر خراب آبادم». دیر، دیر خراب است منتهى به خرابى آباد شده، آدم آورد مرا در اینجا، خب بالاخره او هم دستش درد نکند. اگر نمىآمد که این همه مجملات به تفسیر نمىرسید. این همه عرض مىشود که ابهامات این صُوَرِ علمیّه عرض مىشود که علم پروردگار که صورت عینى پیدا نمىکرد. بالاخره او هم زحمت کشیده بیخود این کار را نکرده دیگر، در یک شعر دیگر مىفرماید:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت | نا خلف باشم اگر من به جوى نفروشم[۲] | |
خیلى عجیب است. یکى از محسّنات أشعار حافظ این است. که همیشه دو پهلو صحبت مىکند. یعنى همه جور مىشود، چند قسم معنا کرد. این جناب آدم أبوالبشر ما را آورد پایین. یک روز خدا گفت
خب رو کرد به خدا گفت: خدایا خب این حالا ما را که آوردى پایین یعنى خودمان آمدیم پایین. بله گندم خوردیم، ما را بیرون کردند. حالا که آمدیم پایین ببینیم این ضَرارىِ ما بچههاى ما، نسلهاى ما، اینها که هستند؟ چه جور هستند؟ در آنها آدم بد است، آدم خوب است اینها را یک نگاهى بکنیم. پرونده را ببینیم. خدا آن پرونده را که صورت عینى بود. صورت علمى اشیاء بود. آن صورت علمى را آورد به حضرت آدم نشان داد. حضرت آدم نگاه مىکرد. در این نسل او که همینطور مىآید. همینطور مىآید و مىرود. همینطور نسلها یکى بعد از دیگرى، یک دفعه چشمش به حضرت داوود افتاد. دید حضرت داوود عمرش کم است. سى سال است. یا بیست و دو سال یا سى سال، اینطور در نظرم است. گفت: خدایا این عمر کم است، عمر داوود. دیگر من تقدیرم بر این است که این عمرش کم باشد دیگر. گفت: نمىشود اینطور؟ بالاخره بچهام است. براى چه؟ خدا گفت: خب کارى ندارد، ما عمر تو را زیاد کردیم، تو بردار از عمر خودت به او بده. خیلى مىخواهى بذل و بخشش کنى، از جیب مبارک بده. ما دیگر کارى نداریم. قلم ما رفته روى سى سال. فرض کن من باب مثال. دلت مىخواهد از جیبت خرج کن. چرا مىخواهى بیایى از خزانه، خزانه ما همین، تمام شد. این، ما درش را بستیم. از جیبت مىخواهى بسم الله. صد سال به او بده، دویست سال بده. هرچه دلت مىخواهد به او بده. او هم برداشت یک سى سال آن هم چقدر، اضافه کرد. حالا شد شصت سال. خب سى سال حالا از عمرش کم است دیگر. از آن طرف هم خدا به او گفته بود که چقدر عمرش است. وقتى عزرائیل آمد سراغش گفت هنوز سى سال از عمرم مانده. کجا آمدى؟ گفت: خودت بخشیدى. گفت کى؟ یادم نیست. آن موقع هم که ضبط صوت و این حرفها هم نبود، جبرئیل بنده خدا هیچ چیز هم نداشت که بیاید اثبات کند. دعوا را اثبات کند. گفت خدایا این مىگوید من چیز عزرائیل، عزرائیل آن ملک قابض الارواح، آن هم آمد و گفت که خدایا این اینطور مىگوید. مىگوید که ما نداریم. یادم نمىآید. راست هم مىگفت، راست هم مىگفت. این قضیه را مرحوم آقاى انصارى نقل مىکردند.- رضوان الله علیه- بعد مرحوم آقاى انصارى مىفرمودند: راست مىگفت آدم، واقعاً یادش رفته بود. نمىخواست زیرش بزند. واقعاً یادش رفته بود. خب طریق اثبات هم که نمىشد به نحوى. دیگر خدا گفت چارهاى نیست باید در خزانه را باز کنیم یک سى سال دوباره در تقدیرمان اضافه کنیم. مسئله را خلاصه چیز کنیم. هیچى از آن به بعد دیگر قرار شد بر این که هر قضیهاى انجام مىشود بین دو نفر بنویسند. تا اینکه کسى زیرش نزند. نیاید بگوید که از آن به بعد، درست شد؟ کتب یعنى این، یعنى نوشت، نوشتن. در نوشتن دیگر اشتباه نیست. آقا فلان کس این حرف را زد به چه دلیل؟ اینها این نوشتهاش، نوشته. آیات قرآن در
آن … اینها به چه دلیل؟ این آیه قرآن تحریف هم نشده. این آیه قرآن درست شد. (کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ) خدا بر خودش رحمت را نوشته است نه اینکه گفته است. نوشته است رحمت را. ثبت کرده، چه چیز؟ آن رحمت چیست؟ آن مغفرت چیست؟ انّه مَن عَمِلَ مِنکُم. این آیه اینجاست. خیال مىکنم همین باشد. بله همین. کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَهٍ) این جهالت درش خیلى معناست. ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ خدا بر خودش ثبت کرده، که هر کسى از شما عمل سوء را از روى ندانمکارى و از روى نفهمى و جهالت، جهالت یعنى عدم بصیرت، شیطان گولش زده است ضعف داشته، شیطان عرض مىشود که از روى جهالت از روى ضعف از روى نفهمى از این مطلب، یکى آمد پیش امیرالمؤمنین علیهالسلام، یک زنى گفت یا امیرالمؤمنین مرا تطهیر کن. حضرت فرمود: خب، من کار خلافى انجام دادهام. حضرت فرمودند چه مىگویى؟ حافظهات را از دست دادى نمىدانم چى آمدى تو برو، برو خانهات، برو پى کارت. اشتباه مىکنى. فلان مىکنى. خیال مىکنى، تصور مىکنى. قاطى کردى، به اصطلاح و این حرفها، چى؟ به جهالت است دیگر. اگر به جهالت نباشد که بلند نمىشود بیاد سراغ امیرالمؤمنین بگوید یاعلى طهّرنى. معلوم مىشود به جهالت انجام گرفته است. وقتى به جهالت انجام مىگیرد، آن وقت امیرالمؤمنین چه است؟ امیرالمؤمنین حقیقت قرآن است، امیرالمؤمنین حقیقت این آیه است. (. کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ) او مىفهمد ألان مصداق این آیه اینجاست. اینها را ما نمىفهمیم. اینها را فقیه مىفهمد. فقیه چه کسى است؟ امیرالمؤمنین است. نه مثل ماها، ما متفّقه هم نیستیم .. کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ انّ هر کسى عمل سوئى را به جهالت انجام بدهد. از روى ندانمکارى. از روى نفهمى. ثمّ تابَ مِن بَعدَهُ. بعد توبه کند. وَ أصلَحَ کار خودش را درست کند. توبه کند و اصلاح کند، در صدد اصلاح هم بربیاید، کتب چى؟ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. خدا غفور و رحیم است. خدا غفور و رحیم است.
این قضیه الان یادم آمد. یکى از دوستان نقل مىکرد، مىگفت: آمدم خدمت مرحوم آقا، خیلى وقت پیش از دوستان سابق است، مرحوم آقا به او دستور توبه دادند. با شرایط خاص و با ذکر مسائل خاص، مىگفت: ما شب جمعهاى این دستور را انجام دادیم. یا صبح بین الطّلوعین این دستور را انجام دادیم و در بیرون هم انجام دادیم. رفته بودیم بیرون شهر و در آنجا، کوهپایه کنار کوه انجام دادیم و بعد خیلى منقلب بودیم خیلى زیاد و همینطور که حرکت مىکردیم بىاختیار دستم بلند شد و گفتم خدایا این شخص دوست تو است از دوستان تو است به ما دستور داده است این نحوه انجام بدهیم حالا ما
انجام دادیم. ما از شیعیان پیغمبر تو هستیم و از نسلِ، از امت پیغمبر تو هستیم. اگر ما را بیامرزى و ببخشى، طبعاً پیغمبرت را خوشحال کردى و اگر ما را نیامرزى، پیغمبرت خوشحال نشده، یکى از امتش، و از منتصبین به او هنوز در کدورتِ گناه گرفتار است. هنوز در ظلمت، خدایا تو راضى ندار ناراحتى رسول خودت را بر مسرت سرور رسولت. گفت تا ما این حرف را زدیم. یک دفعه نگاه کردم به خودم دیدم من اصلًا گناه نکردم. اصلًا هیچ گناهى من انجام ندادم. هرچه به خودم فشار آوردم، إ چه شد؟ من دیدم نه، من اصلًا در عمرم گناه نکردم. دوباره با خودم فکر کردم که مگر مىشود؟ خب خودش را مىشناخت، لابد بالاخره هر کسى خب اشتباه دارد دیگر در زندگىاش اشتباه دارد. دیدم نه من اصلًا از من گناهى سر نزده است. اصلًا حالا یک پله بالاتر از این هم هست ها، حالا مىگویم، بله بعد مىگفت: همینطورى گیج شدیم. بعد یک دفعه یاد این مسئله افتادم، که مرحوم آقا در همان زمان، فرموده بودند: التائب من الذنب کمن لاذنب له.[۳] روایت داریم از معصوم علیهالسلام، که فرمود: کسى که از گناه توبه کند مثل اینکه گناه نکرده است، اصلًا گناه نکرده است، البته، خب در بعضى از اوقات این قضیه شهود مىشود براى انسان، در بعضى از اوقات شهود نمىشود. پیغمبر اکرم صلّى الله علیه و آله و سلم در عرفات عصر آن روزى که قصد حرکت و إفاضه به مشعر را داشتند، عصر مردم را جمع کردند. بر ناقه خودشان سوار بودند. سوار بر شتر، مردم هم دور، خطبهاى در آنجا خواندند. در آخر خطبه فرمودند: أفیضُوا فَقَد غَفَرَ اللهُ لَکُم جَمیعَ ما قَد سَبَقَ مِنکُم. به این عبارت یا به این مضمون، «حرکت کنید، حرکت کنید به سوى مشعر که خداوند تمام آنچه را تا به حال کردید آمرزید»، پیغمبر دارد مىگوید دیگر. استثنا هم نمىکند، شما بله، شما نه، شما بله، شما نه، شما یک مقدارى ۱۰ درصد، نه. فَقَد غَفَرَ اللهُ لَکُم، همه شما را آمرزید.
و این یک مسئله عجیبى است ها، این قضیه را انسان خودش مىفهمد ها. کسانى که در عرفات هستند و متوجه هستند، این مطلب را احساس مىکنند. براى همین است که فرمود: ألحَجُّ عَرَفَه[۴]، کسى که عرفات را درک کند و از دنیا رود این حج را انجام داده دیگر لازم نیست نیابت بگیرید حجى از طرف آن شخص انجام دهد. عرفات حج است خُب این چیه؟ براى همین است آن رحمت پروردگار آن رحمت، رحمتى است که وقتى که بیاید دیگر هیچ چیز را باقى نمىگذارد و اصلًا … یا درباره زائرین
حرم سیدالشهداء علیهالسلام هم همین هست. کسى که حرم امام حسین علیهالسلام را زیارت کند خارج نمىشود از آن حرم مگر اینکه خداوند مانند بچّهاى که به دنیا آمده متولد شده، حتى عبارت این است مانند طفلى که بدنیا آمده خداوند تمام گناهان او و تمام خطاهاى او را همه را مىبخشد. درست شد. خب این هم به خاطر همین که سیدالشهداء علیهالسلام آن رحمت واسعه است دیگر. عَلى کُلِّ حالٍ حالا بالاتر از این، این است که شخص دیگرى و اشخاص دیگرى نقل مىکردند، مىگفتند بعضى از اوقات ما که نظایر این دستورات را انجام مىدادیم، ما بعد نه تنها احساس مىکردیم گناه نداریم، بلکه تمام گناهان گذشته را ثواب مىدیدیم- این خیلى دیگر عجیب است. حالا این مىگفت من احساس مىکردم گناه ندارم. اصلًا گناه انجام ندادم- این نه! این احساس مىکرد. البته بطور مجمل نه به طور مفصّل. یک به یک- بطور مجمل در زندگىاش همهاش ثواب انجام داده- همهاش است چرا؟ چون نفس متبدّل شده است- نفس در اینجا متغیّر شده است- اینها مال چیه؟ مال لایُشرَکَ بِه. چرا گناهانى که در حیطه شرک است از این قائده مثتثنى است و گناهانى که مادون شرک است چرا؟ چون خداى متعال غیور است. و غیرت او غیر را نمىپذیرد. ما هر گناهى که بکنیم فرض کنید که نماز نخواندیم. یک روز حالا. خب این در اینجا کارى که انجام شده در حیطه حکومت و قلمرو و حکومت او انجام شده است- نماز نخواندیم مشغول به بازى شدیم- نماز نخواندیم، مشغول فرض کنید که، به مطالعه شدیم.- نماز نخواندیم مشغول به حرکت و فرض کنید که راه رفتن و فرض کنید تو خیابان شدیم، رفتیم چیزى بگیریم. در حیطه فعل و حیطه حکومت او این عمل انجام گرفته است هرچه بخواهد باشد. امّا اگر انسان بیاید در مقابل پروردگار بایستد و عناد کند. شرک بخواهد بورزد، شرک بخواهد بورزد. یعنى بگوید خدایا تو هر که هستى براى خودت، من هم این کار را انجام نمىدهم.- من هم در این قبال تو مىایستم. نه اینکه از روى نفهمى، از روى بیچارگى، از روى غفلت، از روى چیز، نه، از روى عناد. مىگوید من نمىکنم. فقیر مىآید دم در مىتواند کمک کند مساعدت کند. مىگوید من نمىخواهم انجام بدهم. (قطع صوت تا صفحه آخر صوت قطع و جا افتادگى نوار دارد ظاهراً مطلب صحیح است) هر کسى رازقش هست برود خودش نانش هم بدهد.
یک حکایتى خوانده بودم خیلى حکایت عجیبى بود. بله، نوشته بود یکى از وزرا، وزراى خلفاى عباسى بود. این شخص بله عیالى گرفته بود. و روزى نشسته و مشغول صرف غذا بودند که یک مرتبه سائلى مىآید دم در- گدایى مىآید و اظهار فقر و عرض مىشود وجوع و اینها مىکند این مىآید مىگوید دیگر بیا غذا بردار ببر به او بده- یک مقدار غذاى برمىدارند تو ظرف، برمىدارند مىبرند این
مىرود مىدهد به این شخص، وقتى برمىگردد. مىبیند این زنش دارد گریه مىکند خیلى ناراحت است- مىگوید: چرا گریه مىکنى. نگفت و بالاخره گفت. یک روز این گدایى که آمد دم در شوهر قبلى من بود. یک روز ما نشسته بودیم، بر سر سفره، یک فقیرى آمد دم در و غذا خواست و هرچه التماس کرد این به او گفت برو بگو غذا نداریم. و با پرخاش و تندى او را از خانه خودش راند. آن رفت و نفرینش کرد. گفت حال که مرا چیز مىکنى، خدا انشاءالله آن چیز ….- شخص مکنت دارى بود و این قضیه و از آنجا به بعد دیگر وضع زندگى ما برگشت. کمکم وضع زندگى ما برگشت و این ورشکست شد و این چه شد. چه شد تا اینکه حتى قادر بر روزى من هم نبود. من را طلاق داد. مرا طلاق داد. و من مدتى بودم تا اینکه بر حسب اتفاق و اینها دیگر تو آمدى ما را گرفتى. تا این حرف را زد. این شروع کرد به خندیدن. گفت اون گدایى که آن روز آمد دم در من بودم. التفات مىکنید. اینها همه عبرته ها- این واقعیته ها.”[۵] عناد نباید انجام داد. در قبال خدا نباید ایستاد. سرکشى نباید کرد. این ذلّات اینها خدا مىگذرد. از اینها همه خدا رد مىشود. اما نباید انسان عملى را که انجام مىدهد در آن جنبه شرک باشد. جنبه دوئیّت باشد. پس شرکى که مقصود آیه است در اینجا نه این شرک به عنوان بت پرستى است. این شرک در مقام عمل است. یعنى انسان در نفسش غیر از خدا را شریک قرار بده در کارش مراجعه کند به یک شخصى به خاطر دنیا من تواضع غنّیا لغناه فقد کفر- کسى که غنّى را به خاطر غنایش تواضع کند این کافر است- این شرک مفصوده تواضعه، تواضع باید براى خدا باشد.- تواضع براى غنى نباید باشد- اگر این را خدا نمىگذرد تو غنى را به خاطر غناش تواضع کردى حالا صبر کن- در قبال خدا استکبار و استنکار داشته باشد. در قبال خدا و در مقابل او بایستد. در قبال حکم خدا بایستد. این شرک است نه این شرک بت پرستى و سنیّت و اینها، اینها شرک نیست. اگر یک شخص شرک بورزد و سنیّت یا سنمیّت و امثال ذلک داشته باشد. از روى نفهمى، خب این مستضعف است چیز مشمول آیه استضعاف قرار مىگیرد-“[۶]– یا مستضعف فکرى هستند، فکرشان استضعاف دارد. یا از نظر ظاهر استضعاف دارند. نیرو و قوه ندارند. استضعاف فکرى دارد، چه فرقى مىکند بین کسى که بت پرست باشد یا بین یهودى و مسیحى که اینها از استضعاف فکرى خودشان بر همان و تیره و بر همان
نهج و بر همان عقیدهشان قرار دارند. چه فرقى مىکند استضعاف، استضعاف است دیگر. یعنى واقعاً اگر کسى از روى نفهمى ولى از روى واقعاً عقیده و صفاى خودش به سنیّت و سنمیّت گذران کرده است. عمر خودش را در روز قیامت خداوند او را مستحق عقاب مىکند. مىگوید تو از مشرک از دنیا رفتى. مىدانستم. همانطور که یهود و نصارى مستضعف هستند. همانطور که آن هم مستضعف است دیگر.- با فرض استضعافها من خودم سراغ دارم فردى را که مسلمان شده بود و بعد اهل او، او را به مسیحیّت برگرداندند و این گریه مىکرد. این زن گریه مىکرد همینطور و از اینکه مىدید نمىتواند به واسطه عقیده خودش و به واسطه ایمان خودش در کنار شوهرش و بچّههاى خودش قرار بگیرد. همینطورى گریه مىکرد و مىدید چارهاى هم ندارد. آن دین نمىگذارد او در کنار اینها باشد. خب این چیست؟ این استضعاف ندارد؟ استضعاف دارد دیگر. وقتى که آمد در اینجا بعضىها گفته بودند یعنى خیلىها، این دیگر مرتد شده زن تو. تو باید از او جدا بشى و چى و اینها داشت این قضیه را براى مرحوم آقا نقل مىکرد. من همان جا جلو مرحوم آقا به او گفتم آقا این زن تو مرتد نیست. این نفهمید است. بلند شو برو دنبالش بگو عیب ندارد. به همان مسیحیت بلند شو بیا این نمىفهمد.- آن از روى نفهمى آمده این کار را کرده. ارتداد این نیست، ارتداد این است که شخص از روى عناد و از روى غرض انشاءالله اگر خداوند به من توفیق بدهد الان مشغول هستم شاید این مسئله دیگر تا توفیق پیدا بکنیم تمام شود. ما در اینجا ثابت مىکنیم. اصلًا نود درصد این ارتدادها، همه ارتداد نیست. تمام اینها مسائلى است که از روى نفهمى از روى استضعاف، از روى ضعف، ضعف عقیده، ضعف بنیه جبر و سایر اینها، مطالب تغییر و تبدّلاتى پیدا مىشود. با آن قضیه ارتداد و کذا و قتل و اعدام و مسائل دیگرى که و احکام دیگرى که بر آن مترتّب است. این مسائل همه فرق دارد. این از روى نفهمى یک تبدّل عقیده پیدا کرده و برگشته. این ارتداد نمىگویند- ولى دیگر کار گذشته بود و دیگر این شخص رفته بود و عیال هم گرفته بود و دیگر بچههایش دیگر اینطور شده بود.- اینها چیست- اینها همه به خاطر دور بودن از آن حقیقت و مغزاى دین است. به خاطر استضعاف است. این شرکى که الان این ورزیده از روى جهالت است- از روى استضعاف فکرى است- دورش را گرفتند احاطهاش کردند نمىتواند از عهده بربیاید. قدرت و قوت علمى ندارد. قوت و قدرت دماغى ندارد. و نمىتواند جواب بدهد نمىتواند پاسخ بدهد آقا ما الان داریم مىبینیم دیگر، دیگر چرا راه را دور بریم. جاهاى دور، نه آقا جان تو خود ما هم همین است. واقعاً الان ما مسئله استضعاف را با تمام وجود ما احساس مىکنیم. استضعاف وقتى که یک نفر بیاید، دو نفر بیاید حسن بیاید، حسین بیاید نقى بیاید رفته شخص فرض کنید، شخص در فلان جا گفته است آقا دلیل بر اینکه مسئله حق است. این است که فلان کس تأیید مىکند. خوب طرف هم مىگوید
عجیب است دیگر فلان کس که تأیید مىکند این مطلب را خب این باید رویش فکر کرد. باید رویش چیز کرد. یا اینکه چند نفر این را مىگویند. فلان شخص فقط چون یک نفر است این را مىگوید. مىگوید خب چند نفر است. خب والّا تا به حال شنیدیم. مثل اینکه حق هم کشى منى است. یعنى فرض کنید کیلویى است. باید باسکول بگذارند بروند نمىدانم بروند بایستند این طرف ببینند ترازو. اینها چطور هیچى. آن هم مىگوید بله دیگر خب این یکى آن سهتا- چهارتا- پنجتا- دهتا- بیستتا، این یک مسئلهاى است. درست شد. ولى یک نفر مىگوید نه آقا جان دنیا برود. آن طرف برود، تو ببین حق کجاست. اعرف بالحقّ تعرف اهله. امیرالمؤمنین علیهالسلام عجیب واقعاً، واقعاً کلمات آن حضرت از معجزه بگویم، معجزه کجا، جایى که آقاى حداد بفرماید هر کلمه ما چهار هزار معجزه به آن نمىرسد. آن وقت ببین کلام على چقدر بایستى اینجورى … واقعاً این معجزه نیست که حضرت مىفرماید: اعرف با الحقّ تعرف اهله. اوّل برو حق را بشناس، نگاه به شخص نکن. چرا؟ چون تو این شخص را هم نشناختى. تو فقط ظاهر او را دیدى. تو فقط سلام علیکمهاى مجتّبانه را مشاهده کردى. اما آنچه که در باطن مىگذرد و در این دل چه مىگذرد را هم دیدى؟ آیا به او اشراف پیدا کردى. حالا متوجه شدید ما همه این مدرکاتمان همه براى ظاهر است. شما الان دارید مطالب مرا مىشنوید خیلى هم قشنگ خوب. ما حرف مىزنیم مثل بلبل. بله. هیچ متوجه نیستیم که ساعت چند است. الان ساعت ۲۰/ ۹ دقیقه است. بله. شما زندگى دارید. زن و بچّه دارید. باید بلند شوید بروید. بالاخره آنجا هم کار و زندگى است دیگر. عرض کنم دعا، دعاى نیمه شب و عرض مىشود گریه سحرى، نه آن وقت نشستیم با خیال راحت هى مىگوییم قصه مىگوییم و حکایت و اینها. شما هم گوش مىدهید و مىگویید چه آقاى خوبى است. اولا عمامه دارد. معمّم است به لباس رسول الله. درست شد. (آقا محمد مىخنده). بعد هم منتسب به مرحوم آقاست. پسر آقاست. مگر پسر آقا بودن فخر و شرافت است. براى خود انسان است. مگر ارزش است. البته ما قابلیت بر این مسئله را نداریم. اما نه اینکه این موجب یک حسنى در درون ما باشد. مگر پسر امام علیهالسلام جعفر کذّاب درنیامد. مگر پسر امام علیهالسلام نفى امامت امام رضا نکرد. مگر نکردند. آن که پسر امام بود. خدا نیاورد آن روزى را که ما چیز باشیم. در عین حال چیست؟ مسئله به خدا مربوط است. اما شما چى؟ شما نگاه مىکنید مىبینید یک آقایى نشسته است، عمامهاى دارد، دارد از مفاتیح هم مىخواند، دعاى ابوحمزه هم دارد ترجمه مىکند. به آقا هم منسوب است. پس دیگر کارش تمام است. ولى نه آقا جان، این نیست. شما به این حرف من باید با
معیار حق نگاه کنید. اگر یک روز خود من تخطّى کردم. جلوى من را بگیرید. آقاى فلانى این حرفى که شما مىزنید با معیار حق تطبیق نمىکند. با ملاک حق تطبیق نمىکند. با آن چیزهایى که ما فهمیدیم و ادراک کردیم تطبیق نمىکند. چه اشکال دارد؟ چه اشکال دارد ما اینطور باشیم؟ چه اشکال دارد که ما یک تغییرى در خودمان بدهیم؟ چه اشکال دارد که از این مطابعت کورکورانه یک قدرى فاصله بگیریم؟ چه اشکالى دارد؟ یک وقتى حق مجسّمه مثل امیرالمؤمنین علیهالسلام، مثل ابوالفضل العباس علیهالسلام، مثل حضرت على اکبر علیهالسلام. آنها از ائمه، این هم از …. خب این مجسّمه دیگر. آنجا دیگر تمام است مسئله. فکر کردن آنجا راه ندارد اصلًا. یک وقت نه، مسئله محل شبهات، شرب خمر، شرب خمر است. چه براى غیر، چه براى پسر آقا فرقى نمىکند. حرام، حرام است. التفات کردید. بعضىها مىگفتند ما در این مسائل دخالت نمىکنیم. اینها مسائلى است که به خود آنها واگذار مىکنیم. خیلى اشتباه گفتند. چرا؟ چون این مسائل، مسائل شخصى نبوده که شما دخالت بکنید یا نکنید. مسئله، مسئله مکتب و عقیده است. یک وقت مسئله، مسئله شخصى است. دعوى شخصى خانوادگى است. بابا نه این طرف را داریم. نه آن طرف را داریم. هر دو طرف را داریم. اینها را باید صلح بدهیم. چه کنیم. مسئله تمام شود. حل شود. اصلًا یک مسئله خانوادگى است. این مسئله مکتب است. تو غلط مىکنى اصلًا کناره بگیرى. پدرتو خدا درمىآورد. مسئله اختلاف، اختلاف شخصى و خانوادگى نیست. اختلاف، اختلاف مکتب است. تو که مىگوئى کناره مىگیرم. یعنى این، تو دارى از حق کناره مىگیرى. بگو ببینم اگر زمان آقا هم یک چنین قضیهاى اتفاق مىافتاد همینطور بودى؟ حالا فهمیدى زمان آقا هم مجاز بود. آنجا هم مجاز بود. آنجا هم آقا را با همان ریش و عمامه بزرگ و عصا مىدیدى و الّا حرف آقا چیست؟ حرف آقا زنده است. خود آقا مىرود در خاک. خود آقا هم مىرود در قبر. درست شد. آقا که مىرود در قبر و بدنش هم مىپوسد و خاک مىشود. همه آن از بین مىرود. آن حرف و مکتب آقا مهمّ است. چرا از مکتب آقا نیامدى دفاع کنى؟ تو که حق را دیدى. چرا نیامدى؟ حالا چه من قائلش باشم. چه زیدبن ارغم باشد. چه فرقى مىکند؟ چه فرقى مىکند. پس اینکه ما به اینها کارى نداریم. اینها کارشان مربوط به خودشان است. این چیست؟ عین باطل است. صددرصد. بلند شو بیا قشنگ وسط. چه مىشود. چطور مىشود؟ زندگىات از بین مىرود؟ برود کار و کسب را از دست مىدهى؟ بده. از دست مىدهى از دست بده. نمىدهى، باشد نده. نمىخواهى عیب ندارد. ولى این نیست شخص من در اینجا مطرح نیست. آن صحبتى که مىشود، آن حرفى که مىشود آن باید باشد. حالا بدش مىآید، پسر آقا بدش بیاید. پسر آقا بدش بیاید. چه فرقى مىکند. پسر آقا آن همان خون و همان گلبول و پلاسما که بقیه دارند. خب این هم دارد. خب آن فرض کن سر و قد و قیافه و دست و پا همه دارند. این هم دارد.
مغز و اعصاب و عروق که بقیه دارند، خب این هم دارد. چه فرقى مىکند؟ فرقى نمىکند. اگر یک خطرى بخواهد متوجه بشود، متوجّه منتسبین به آقا بشود، آیا شما آن خطر را نمىتوانى دفع کنید؟ چطور شد؟ این خطر که الان متوجه مىخواهد بشود. چرا کنارهگیرى کردى؟ و چار (؟؟) با سکوت خود گذاشتى اینها هى بیشتر فرو بروند. بیشتر اذیت بشوند. بیشتر بارشان زیاد بشود. التفات کردید. این است مسئله، که معیار ما نباید فقط معیار ظاهر باشد. معیار ظاهر با گذشت زمان آن معیار هم از بین مىرود. وقتى ظاهر از بین رفت آن هم از بین مىرود. آن کسانى که با مرحوم آقا بودند و با ظاهر آقا بودند. با رفتن آقا آن هم چه؟ از دست رفت. ولى آنان که با باطن آقا بودند با ملاک آقا، با آقا بودند. آن ملاک را بعد از فوت هم حفظ کردند. همینطور، ملاک از بین نرفت. دو، دوتا چهارتا. از زمان خلقت آدم، بلکه بعد از خلقت آدم بلکه بعد از خلقت کره زمین و آسمانها و سموات دو دوتا چهارتا بود. الان هم دو دوتا چندتاست. پنجتا؟ چهارتا است. امام زمان هم ظهور مىکند، دو دوتا چهارتا است. قیامت هم اگر باشد باز دو دوتا چهارتا است. پنجتا نمىشود. خدا هم بخواهد نمىشود. دو دوتا چهارتا است. این آن چیزى است که بزرگان به دنبالش بودند و متأسفانه در ما چى؟ ما بیاییم این مسئله را در خودمان تقویت کنیم. چرا شما به من نگاه مىکنید؟ چرا شما به غیر نگاه مىکنید؟ چرا؟ شما بیایید به مطلب نگاه کنید. مطلب را یاد بگیرید. مطلب را به دست بیاورید. معیار را به دست بیاورید. آن مهمّ است. من امروز هستم. فردا مىروم. ما که خبر نداره آدم را با این مرضهاى جدید و سرطان و ایدز و اینها که … از این حرفها نمىدانم و تصادف و فلان و امراض و ابتلائات و از این مطالب. کى امید دارد. به این دیگر. یک دفعه آقا اونجاش درد گرفت. الان سرطان شد. تمام شد دیگر. در ماه دیگر هم … مگر نمىروند همینطور دارند … چه اطمینانى هست؟ چه هست. آن وقت خسران براى انسان اینجاست که ببیند عجب زمان آقا را تجربه کرد. رفت زمان بعد از آقا را تجربه کرد. رفت آخر تا کى باید تجربه کرد. تا کى همینجور باید به تجربه گذراند، مطلب را. نباید انسان از تجربه استفاده کند؟ نباید انسان یک روز این تجربه را به کار ببندد. بله اینست مسئله. خوب ساعت ۵٫ ۹ شد. ما نمىدانستیم کجا بودیم، آمدیم کجا. صحبت در اینجا بود که حلم پروردگار نسبت به شرک این حلمى که امام سجاد علیهالسلام خدا را بر آن حلم حمد مىکند. آن حلمى که براساس غضب و قهر است نیست، چون آن حلم حمد دارد حضرت سجاد مىگوید که الحمدللّه که خدا ما را عذاب مىکند البته یک قسم است که آن هم برگشتش به جمال هست ها، که ما آن را فردا انشاءاللّه اگر خدا توفیق داد آن را عرض مىکنیم گناهانى را که ما انجام مىدهیم پس آن گناهانى که در آن جنبه انانیّت جنبه استکبار- جنبه تظاهر است-
جنبه تفرعنو انّیت- آن گناهان- آنها چیزى است که مورد عفو و مغفرت پروردگار قرار نخواهد گرفت و آدم باید براى این گناهان فکرى بکند. آن گناهانى که از روى غفلت، از روى جهالت، از روى نفهمى است، از روى جوانى است، از روى بچگى است، این گناهان، نه- اینها گناهانى است که مورد غفران و مورد مغفرت پروردگار قرار مىگیرد. حتى خدا نسبت به فرعونش که در مقابل او ادّعاى الوهّیت هم مىکند یک همچین چیزى را ندارد، نسبت به فرعون هم خدا مىگوید بروید. خدا مىگوید بروید بروید با او حرف بزنید. از روى نفهمى حالا آمده یک چیزى گفته. گفته من خداى من شما هستم. آن اصلًا چه مىفهمد. خدا چه کسى است؟ حالا آمده گفته فرعون نمىداند ها. اما ماها مىدانیم. متوجهاید منظورمان از ماها کیست؟ آن درس خواندههایى که آنها آمدند و در قبال حق ایستادند و به هیچ بیانى تنازل نکردند. آنها، آنها مسئلهشان مسئله مشکل است- بله خیلى قضایا منحت است. خیلى مشکل است. خیلى عجیب است. آن دو سه سال به فوت مرحوم آقا، ایشان یک نوارى دارند بله، در آن نوار بله، ایشان شرح مىدهند که چرا حوزه علمیه به این نحو درآمده و حوزه علمیه نجف و ایشان مىفرمودند آن کسانى که آمدند و در مقابل امیرالمؤمنین ایستادند و با همان حربه امیرالمؤمنین آمدند با امیرالمؤمنین به جنگ پرداختند. با همین چیز با همین چى با همین فقه و اصول، با همین اصطلاحات، با همین فرمولها با همینها آمدند به جنگ کى؟ به جنگ امیرالمؤمنین. آن کسى که مىآید و مىگوید که انسان باید برخلاف رضاى الهى در صورتى که مصلحت اقتضا مىکند، عمل کند. آن کسى است که در مقابل امیرالمؤمنین ایستاده است. آن کسى است که در مقابل ولایت ایستاده است آن کسى که مىآید آسید حسن مسقطى را از نجف به چه جرم؟ به جرم گفتن توحید بیرون مىکند. آن کسى است که در مقابل امیرالمؤمنین ایستاده است. آسید حسن مسقطى چه کسى بود؟ آسید حسن مسقطى به چه دعوت مىکرد؟ به دنیا دعوت مىکرد؟ به مال و منال دنیا دعوت مىکرد؟ به چه دعوت مىکرد؟ به خدا دعوت مىکرد- به امام دعوت مىکرد. به ولایت دعوت مىکرد. مردم بیایید به سمت خدا بروید. مردم بیایید دست از این دروغ بردارید. تهمت بردارید. این تهذّب و رفیق بازى و باندبازى و مجلس درست کردن بردارید. بیایید همه یکى بشوید. این مرجعیّت و آن مرجعیّت را کنار بگذارید. همه یک کاسه بشوید. این حرفها را ایشان درمىآمد مىزد. عجب نمىشود این حرفها زده بشود. این همه ما درس خواندهایم. حالا بیاییم فرض کنید تخت شهریهمان را یکى کنیم. با آن تخت دیگر. تخت و نمىدانم جانماز. هان! پس آیت الله به چه درد مىخورد؟ این همه ما درس خواندهایم. زحمت کشیدهایم. رسائل سالها درس دادهایم. مکاسب درس دادهایم. کفایه آمدیم، بالا. حالا شدهایم مرجع تقلید که بیایند
بگویند آقا وجوهاتت را فرض کنید بریزید به حساب، همه بروند از آنجا بگیرند. نه اسمى هست از تو، نه رسمى از تو. امکان ندارد آقا نمىشود. اینها کسانى هستند در مقابل امیرالمؤمنین مىآیند مىایستند. اینها کسانى هستند که در مقابل امام زمان مىآیند مىایستند. این طرره قضیه خب این چیست؟ اینها حساب حالا پس مىدهند. این حلم خدا مشمول ماها خواهد شدها! ما ها، ما که این وضع را داریم. صبر کن، صبر کن، واشّد المعاقبین فى موضع النّکال و النّقمه- در دعاى افتتاح مىخوانیم اشّد المعاقبین در جاى نکال و نقمت که باشد خدا اشّده اشّد که أفعل تفضیل یعنى از او دیگر، بالاتر اشّد المعاقبین.
شروع قسمتB
خطاب به مشرکین نداردها. همین ها که گاو مىپرستند. گوسفندى مىپرستند. نه این نیست. خطاب به شرک نفس است. آن کسانى که مقابل پروردگار مىآیند و مىایستند و عنادا و جهادا و جهورا اینها مىآیند و در قبال حق موضع مىگیرند و با دیدن حق سر تعظیم و کرنش فرو نمىآورند. مربوط به اینها، و الّا نسبت به فرعون هم خدا چه است؟ خدا رحیم است خودش نخواست. خودش نخواست کى! آن وقتى که موسى آمد و دید. آن موقع دیگر شمارش معکوس دیگر شروع شد. موسى آمد اژدها …. فهمید دیگر این قضیه، قضیه سحر نیست. فهمید این مسئله دیگر حقّ است، همه سحره را جمع کرد. همه سحره آمدند. سحره نه صاف بودند پاک بودند. آمدند دیدند این مسئله نیست. متخصّص بودند دیگر. خبراء بودند. یک قضیه فصیح بودند. دیدند این مسئله با سحر جور درنمىآید. آمدند تسلیم شدند. آن هم درآمد، خب تو هم تسلیم شو. من را که تمام حربهات این سحره بود. هرچه داشتى آوردى. خودت هم که ید و بیضاء ندارى. خودت هم بیا، بسم الله. خودت که ندارى این سحره بیچاره را این را گرفته بودى به کمک. این سحره که اینجا تسلیم شدهاند. خب تو چرا تسلیم نمىشوى. اینجا چى شد. اینجا آن شرک آمد جلو.[۷] اینجا بود. نه قبل از این اینجا دید. نه حق برایش روشن شد. ایستاد. ایستاد.[۸] قبل از اینکه من به شما اجازه بدهم چرا رفتید. إ گفتن إه تا حالا ما مخلص و نوکر تو بودیم. الان دیگر مخلص این هستیم. تا حالا هرچه مىگفتى قبول کردیم. اما الان
دیگر حق براى ما روشن شده است. دیگر نیاز به اذن نداریم. تو خودت هم باید بیایى. گفت نه. وقتى دید انکار کرد. انکار کرد. شرک ورزید. من شما را به شاخههاى نخل، به صلیب مىبندم. گفت حالا هر کارى مىخواهى بکن. ما که دیگر امنّا بربّنا. ما که دیگر ایمان آوردیم. تو حالا بیا ما را دار بزن. بکش. هر کارى مىخواهى بکن. اینجا شمارش معکوس فرعون از اینجا به بعد شروع شد.
حتى نسبت به … یک روایت عجیبى آقا این الان به نظرم آمد. خیلى وقت پیش نمىدانم شنیدید که وقتى که قضیه حضرت ابراهیم با نمرود و اینها پیش آمد و اینها، نمرود گفت من بروم بالا ببینم آن خدایى که آن بالا هست بروم آن خدا را یک چیز کنم. آیه چیست؟ آیه قرآن” لعلّى ابلغ الاسباب اسباب السّموات والارض”[۹] من یک نردبانى برایم بسازید من بروم آن بالا، با تیر بزنم. آن خدایى که آن بالاست. من دیگر از شر آن خداى ابراهیم راحت شویم. خب حالا خب. تصورش … وقتى که آمد تیر زد روایت داریم که خدا به ملائکهاش گفت یک ماهى بیاورید بالا نگه دارید، که تیر که مىخورد این بنده من، خائب و خاسر نشود. این تیر بخورد به آن و این خونى که مىریزد تصور کند آن خدا را با تیر زده. یعنى اینقدر عجیب است! این روایت را من دیدم منتهى الان به نظرم نمىآید. خب رفقا ببینند تفّحص کنند یعنى حتى نسبت به نمرود هم مطلب این طور است. که مىگوید که خدا مىگوید من دلم نمىآید این بنده من که حالا آمده اینجا آمده مثلًا ما را با تخیل ما را با تیر بزند. مىگوید حالا تیر ما رفت. کجا رفت دیگر. اقلًا بخورد به یک چیزى تصور کند که حالا خب زدیم او را. ولى مسئله چیست؟ خب آنکه نگاه نمىکند که حالا تیر زدى یا فرعون آمده گفته است”[۱۰] بگویند بابا، هرچه مىخواهید بگویید، باشد. دارید وقتتان را تلف مىکنید. عمرتان را دارید … به جاى أنا ربکم الأعلى. بگو الهى مثل پیغمبر باش. کفى بى فخرا ان اکون لک عبدا. چرا این را نمىگویى. بیا این را بگو.-” کفى بى عزّا ان تکون لى و کفى بى فخرا ان اکون لک عبدا”- به جاى انا ربکم الاعلى. بیا حرف پیغمبر را بزن. عزّت همین براى من بس است که تو ربّ منى و فخر براى من این است که من بنده تو هستم. خب حرف را عوض کن. کارى ندارد آن را بردار جایش را عوض کن. عبودیّت را با ربوبیّت جایش را عوض کن. آن وقت ببین چه گیرت مىآید. اشاره مىکنى ماه را دو نصف مىکنى. اشاره مىکنى خورشید برمىگردد. حرف جایش چه شد. عوض شد. مىگویى نه. نخیر ما سر حرفمان ایستادیم. خب بایست. آنقدر بایست تا جانت درآید. (ادامه صوت) بالاخره یک روزى باید دیگر موقع رفتنش است. (تا اینجا جا افتادگى نوار داشت) آن موقع مشخص مىشود که بالاخره خوب بود. انسان یک
قدرى تجدید نظر مىکرد. یک خوردهاى یک کمکى در اعتقادات و در مبانى خودش چه مىکرد؟ تجدید نظر مىکرد. خب. دیگر
[دفتر تمام گشت و به آخر رسید عمر | ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم][۱۱] |
انشاءالله دیگر تتمّه این صحبتها براى، انشاءالله فردا شب اگر خدا توفیق دهد.
اللهم صل على محمد و آل محمد
————–
[۱] . آیه ۱۱۸ از سوره ۵: مائده.
[۲] . دیوان حافظ، غزل ۳۴۰:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت | من چرا ملک جهان را به جوى نفروشم |
[۳] . الکافى، ج ۲، ص ۴۳۵٫
[۴] ۲٫ عوالى اللئالى، ج ۲، ص ۹۳٫
[۵] . آیه ۴۸ از سوره ۴: النساء.
[۶] . آیه ۹۸ از سوره ۴: النساء.
[۷] . آیه ۴۸ از سوره ۴: النساء.
[۸] . آیه ۴۹ از سوره ۲۶: الشعراء.
[۹] .
[۱۰] . آیه ۲۴ از سوره ۷۹: النازعات.
[۱۱] ۳٫ گلستان سعدى، دیباچه:
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر | ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم |