کتاب حیات جاوید : صفحه ۸۶-۶۵
بسم الله الرحمن الرحیم
“و من وصیّهٍ له علیه السَّلام، للحسنِ بنِ علیٍّ علیهما السَّلام، کَتَبها إلیه بحاضِرَینَ منصرفًا من صفّینَ.”
«این وصیّتنامه از أمیرالمؤمنین به فرزندش حسن بن علی علیهما السّلام است که در قریهای به نام حاضِرَین در نزدیکی صفّین،[۱] پس از مراجعت از جنگ صفّین، توسّط خود آن حضرت به رشتۀ تحریر درآمده است.»
“مِنَ الوالِدِ الفانِ، المُقِرِّ لِلزَّمانِ، المُدبِرِ العُمُرِ، المُستَسلِمِ لِلدّهر، الذّامِّ لِلدُّنیا، السّاکِنِ مَساکِنَ المَوتَى، و الظّاعِنِ عَنها غَدًا، إلَى المَولودِ المُؤَمِّلِ ما لا یُدرِکُ، السّالِکِ سَبیلَ مَن قَد هَلَکَ، غَرَضِ الأَسقامِ، و رَهینَهِ الأیّامِ، و رَمِیَّهِ المَصائِبِ، و عَبدِ الدُّنْیا، و تاجِرِ الغُرورِ، و غَریمِ المَنایا، و أسیرِ المَوتِ، و حَلیفِ الهُمومِ، و قَرینِ الأَحزانِ، و نُصُبِ الآفاتِ، و صَریعِ الشَّهَواتِ، و خَلیفَهِ الأَمْوات.”
«این وصیّت از طرف پدری است که عمرش به سر آمده است، و به گذشت ایّام و سپری شدن روزگار اقرار و باور دارد، زندگانی خویش را پشت سر گذاشته، و خود را تسلیم سرنوشت و روزگار ساخته است، کسی که از دنیا رویگردان شده و آن را نکوهش مینماید، و در جایگاه مردگان مسکن گزیده است، و فردا رحل اقامت به دیگر سرای کشد و به عالم آخرت کوچ نماید.»
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر | نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش[۲] |
«به فرزندی که آرزوهای دست نایافتنی را در ذهن و ضمیر خود میپروراند، و راه و مسیر هلاکشدگان گذشته را درمینوردد، بیماریها و آلام گرداگرد او را فراگرفته، و روزگار او را در چنبرۀ سلطه و غلبه خویش به ستوه آورده است، مصیبتها و ناگواریهای زمانه او را مورد آماج تیرهای بلا گردانیدهاند، و دنیا او را به تذلّل و تواضع و خشوع و عبودیّت خود فرا میخواند، و به واسطه این عبودیّت در مقابل دنیا، بر غرور و تکبّر و خود محوری و انانیّتِ او دائماً افزوده میگردد، و از داد و ستد در دنیا متاعی جز تفاخر و تکاثر و برتری طلبی بهدست نمیآورد.»
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ | ای هیچ، ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ |
«کسی که پیوسته گردباد حوادث او را از پای در آورده، و در چنگال مرگ اسیر و ناتوان بسر میبرد.»
و إذا المنیّهُ أنشَبَت أظفارَها | ألفیتُ کلَّ تمیمهٍ[۳] لا تَنفَع[۴] |
«و زمانی که مرگ چنگالش را بر بدن آدمی فرو برد درمییابم که هیچ حرز و محافظی فایدهنخواهد بخشید.»
«فرزندی که ملازم با درگیریهای فکری و اضطرابات نفسانی، و همنشین با غمها و غصّههاست، امراض پیوسته او را هدف قرار داده و شهوات بر زمینش میزند، و در مسیر مردگان چند صباحی سپری خواهد نمود و به آنان ملحق میشود.»
آن قصر که جمشید در آن جام گرفت | آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت | |
بهرام که گور میگرفتی همه عمر | دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟[۵] |
کتاب حیات جاوید ص ۶۷ | بازگشت به فهرست
کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام در علّت و انگیزه بیان این وصیّتنامه
“أمّا بَعدُ، فَإنَّ فیما تَبَیَّنتُ مِن إدبارِ الدُّنیا عَنّی، و جُموحِ الدَّهرِ عَلَیَّ، و إقبالِ الآخِرَهِ إلَیَّ، ما یُرَغِّبُنی [ما یَزَعُنی] عَن ذِکرِ مَن سِوایَ، و الِاهتِمامِ بِما وَرائی، غَیرَ أَنّی حَیثُ تَفَرَّدَ بی ـ دونَ هُمومِ النّاسِ ـ هَمُّ نَفسی، فَصَدَقَنی رَأْیی، و صَرَفَنی عَن هَوای، و صَرَّحَ لی مَحضُ أمری، فَأَفضَى بی إِلَى جِدٍّ لا یَکونُ فیهِ لَعِبٌ، و صِدقٍ لا یَشوبُهُ کَذِبٌ، و وَجَدتُکَ بَعضی، بَل وَجَدتُکَ کُلّی، حَتَّى کَأَنَّ شَیئًا لَو أصَابَکَ أصَابَنی، و کَأنَّ المَوتَ لَو أتاکَ أتانی، فَعَنانی مِن أمرِکَ ما یَعنینی مِن أمرِ نَفسی، فَکَتَبتُ إلَیکَ [کِتابی] مُستَظهِرًا بِهِ إن أنا بَقیتُ لَکَ أَو فَنیتُ.”
«امّا بعد، پس از آنکه آشکار شد که دنیا از من روی گردانده است، و روزگار با گذشت زمان بر سرنوشت من چیره و غالب گشته است، و آخرت را در پیش روی خویش مینگرم، دیگر فائدهای از یاد کردن دیگران نمییابم؛ زیرا پرداختن به امور خود مرا از توجّه به غیر و کنکاش در کار دیگران باز میدارد و کفایت میکند؛ و رغبتی در اهتمام به امور گذشته در خود نمیبینم.»
در حدیث آمده است:
کَفَی بِالمَرءِ شَغلًا بِعیبِه لِنَفسِه عَن عُیوبِ النّاسِ.[۶]
«آدمی را همین بس که مشغول به عیوب خویشتن باشد و از جستجو و سر درآوردن از کاستیها و عیوب دیگران پرهیز کند.»
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم | که چرا غافل از احوال دل خویشتنم | |
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود | به کجا میروم آخر ننمایی وطنم | |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک | دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم | |
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست | به هوای سرکویش پر و بالی بزنم[۷] |
«مگر در چنین موقعیّتی که هموم و اشتغال به امور مردم و پیگیری نیازهای آنان را به کناری نهادم و به نیازها و ابتلائات خویش پرداختم، و دریافتم که اهتمام به نیاز خود، فکر و رأی مرا با خویش همراه و موافق نموده است، و از هوا و آرزوهای بشری دور ساخته، و واقعیّت مرا و عاقبت روزگارم را بر من روشن و بر ملا نموده است، پس مرا به سمت ارادهای آهنین و عزمی راسخ و اهتمامی بلیغ در امر خود سوق داده است که هیچ شائبۀ شوخی و مزاح و بازیگری در ارادۀ خویش نمییابم، و به جدّ نسبت به مآل و آیندۀ خود نگرانم و حقایق پیش روی خود را بازی و هزل نمینگرم، و وقایع در انتظار خویش را دروغ و خلاف نمیپندارم.
در یک چنین وضعیّت و موقعیّتِ خود، تو (امام حسن علیه السّلام) را پارهای از وجود خویش مییابم، نه، بلکه تمام وجود باقی و استمراری خود احساس میکنم. تا این مقدار که اگر مسألهای برای تو رخ دهد گویا برای من پیش آمده است، و اگر مرگ تو را دریابد گویی مرا دریافته است، و هرچه تو را به سختی و تعب اندازد این چنین میپندارم که مرا به اذیّت و ابتلاء انداخته است. بنابراین مشغول تدوین این وصیّتنامه شدم و امیدوارم که مورد پذیرش و اهتمام تو قرار گیرد. چه در حال حیات و چه در حال ممات. (یعنی این وصیّت را فقط برای زمان پس از فوت خویش ننوشتم، بلکه برای عمل کردن و پرداختن به آن در هر حال و هر لحظه از عمر و حیات تو نوشتم.)»
کتاب حیات جاوید ص ۶۹ | بازگشت به فهرست
وصیّت به تقوی و عمران و آبادی قلب و تمسّک به ریسمان الهی
“فإنّی أوصیکَ بِتَقوَی الله [أی بُنَیَّ] و لُزومِ أمرِه، و عِمارَهِ قَلبِکَ بِذِکرِهِ، و الإعتِصامِ بِحَبلِهِ، و أیُّ سَبَبٍ أوثَقُ مِن سَبَبٍ بَینَک و بَینَ اللهِ إن أنتَ أخَذتَ بِه؟”
«پس ای فرزند من! تو را به تقوای الهی وصیّت و سفارش میکنم، و اینکه پیوسته در انجام اوامر او و ترک مَنهیّات حضرت حق کوشا باشی، و قلبت را به یاد پروردگار آباد گردانی و به آن حیات و زندگانی بخشی، و به ریسمان مستحکم بین خود و خدایت بیاویزی، و کدام وسیله و واسطهای محکمتر و بادوامتر و مطمئنتر از ربط تو با پروردگارت میباشد، اگر تو پیوسته این ربط را پاس بداری و در پایداری و پیوند آن کوشا باشی؟!»
دوست نزدیکتر از من به من است | وین عجبتر که من از وی دورم | |
چه کنم با که توان گفت که دوست | در کنار من و من مهجورم[۸] |
و در حدیث قدسی است:
لَو عَلِمَ المُدبِرونَ عَنّی، کَیفَ اشتیاقی بِهِم و شَوقی إلی رُؤیَتِهِم لَماتوا شَوقًا.[۹]
«اگر بندگان گریزان از من میدانستند که چقدر اشتیاق قرب آنان را دارم و به لقاء و زیارت آنها تا چه حدّ و اندازهای میل و رغبت دارم، از شدّت شوق کالبد تن را رها کرده، به سوی ملاقات من پرواز مینمودند.»
خواجه حافظ شیرازی ـ رضوان الله علیه ـ میفرماید:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم | بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم | |
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار | چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم | |
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق | که در این دامگه حادثه چون افتادم | |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود | آدم آورد در این دیر خراب آبادم | |
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض | به هوای سر کوی تو برفت از یادم[۱۰] |
کتاب حیات جاوید ص ۷۰ | بازگشت به فهرست
توصیه ها و اندرزهای أمیرالمؤمنین برای احیاء قلب و نورانی نمودن آن
“أحیِ قَلبکَ بِالمَوعِظَه و أمِتهُ بِالزَّهادَهِ، و قَوِّهِ بِالیَقینِ، و نَوِّرهُ بِالحِکمَهِ.”
«قلبت را به موعظه و حدیث نفس زنده نگاهدار، و به زهد و اعراض از هواهای نفسانی و آرزوهای ناصواب بمیران، و با قطع و یقین به معتقدات و کارها و باورهای خود، آن را مستحکم و ثابت و نیرومند گردان. هیچگاه بدون تحقیق و اطمینان و یقین به مسألهای وارد آن مشو، و در هر امری که مردّد و شاکّ میباشی اقدام مکن، و با حدس و گمان و تخیّل و گفتار مردم و شایعات دنبال مطلبی مرو، و در آن امر توقّف نما و حرکت نکن.»
آیۀ شریفۀ: وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً [۱۱].
«مردم همواره از حدس و گمان خویش پیروی میکنند و به دنبال هواهای نفسانی خود روزگار میسپرند، در حالیکه حدس و گمان هیچگاه و در هیچ صورتی نمیتواند راهی به سوی حقّ و واقع بگشاید.»
امام صادق علیه السّلام میفرمایند:
قِفْ عِندَ الشُّبهه! فَإِنَّ الوُقوفَ عِندَ الشُّبُهَاتِ خَیرٌ مِنَ الِاقتِحَامِ فی الهَلَکات.[۱۲]
«در جایی که حقیقت مطلب بر تو منکشف نشده است اقدام نکن! زیرا توقّف در شبهات و مواردی که قطع و یقین نداری، بهتر است از فرو غلطیدن در هلاکت.»
مولانا جلال الدّین رومی ـ رحمه الله علیه ـ میفرماید:
بر خیالی صلحشان و جنگشان | از خیالی فخرشان و ننگشان[۱۳] |
جان همه روز از لگدکوب خیال | وز زیان و سود و از خوف زوال | |
نی صفا میماندش نی لطف و فرّ | نی به سوی آسمان راه سفر[۱۴] |
«و با مطالب حقیقی که بر مبنای برهان عقلی و شهود ربّانی است، قلبت را نورانی و بصیر گردان (از شایعات و توهّمات و اموری که بر اساس حدس و گمان در میان افراد رایج و دارج است بپرهیز، و آنها را معیار عمل و اندیشه و برنامۀ زندگی خود مگردان.)»
کتاب حیات جاوید ص ۷۱ | بازگشت به فهرست
مبتنی بودن تصوّرات و تصدیقات بر حقایق خارجیّه و امور نفس الامریّه و …
تصوّرات و تصدیقات و در یک کلام پدیدههای ذهنی بشر یا مبتنی بر حقایق خارجیّه و امور نفس الأمریّه است که به آن علم و معرفت و شناخت گفته میشود، و یا ساخته و پرداختۀ ذهن و نفس، بدون هیچگونه ارتباط با واقعیّتهای خارجی است. مثلاً دیده شده است که کودکان چه بسا خبر از افراد خارجی و یا موجوداتی میدهند که هیچ تحقّقی در خارج نخواهند داشت و صرفاً بر اساس تخیّلات کودکانه شکل گرفته است.
البته این مسأله اختصاص به کودکان خردسال ندارد، چه بسا بزرگسالانِ خُرد نیز مرتکب چنین پدیدههایی خواهند شد؛ مانند دیدن تصویر برخی در ماه که در میان بسیاری از افراد شایع گشته بود! که به این نوع از پدیدهها، تخیّل و توهّم اطلاق میشود.
این نوع تصوّرات و تصدیقات، نه عقلاً و نه شرعاً و نه عرفاً به هیچ وجه منشأ آثار نبوده و اثری بر آن مترتّب نخواهد شد و گرهای را باز و مشکلی را حل نخواهد کرد، و شخص متوهّم را هرچه بیشتر در باتلاق جهل و نادانی فرو برده، از حقیقت و انکشاف واقع دور خواهد ساخت.
کتاب حیات جاوید ص ۷۱ | بازگشت به فهرست
مبدأ و منشأ پیدایش توهّمات جهل بشر و تعلّق به امور ظاهریّه و حسیّه است
توجّه به این نکته ضروری است که علّت و منشأ پیدایش توهّمات در مقابل تعقّلات، دو چیز میباشد.
اول: جهل و عدم معرفت بشر نسبت به پدیدههای خارجی و موضوعات و مسائل واقعی و حقیقی که این خود به تنهایی عامل بسیار مهم و اساسی در گمراهی افراد و انحراف اذهان و طی مسیر غوایت و ضلالت است.
عدم شناخت و اطّلاع کافی به قضایای کلیّه و مبانی اصیل و آموزههای عقلانی و رهنمودهای فطری ـ که سرمایهای است بس گرانسنگ در نهاد بشر برای تشخیص حقّ و باطل ـ و دستآوردهای وحیانی از ناحیۀ لواداران وحی و پاسداران مکتب حق باعث فرو غلطیدن در دام توهّمات و تخیّلات میشود، و در نتیجه هلاکت روح و جسم و از دست دادن فرصتها و از بین رفتن استعدادها و قوای بشری را به دنبال خواهد داشت.
ای بسا ابلیس آدم روی هست | پس به هر دستی نباید داد دست[۱۵] |
پیروی و متابعت افراد از اشخاص ناصالح و مکّار با ظاهری فریبنده و جاذب، و سخنانی دلنشین و موزون، و چهرهای متبسّم و خندان، و تواضعی از روی مکر و حیله، و سخاوت و بخشش برخاسته از نیّات پلید نفسانی، و زهدی فریبکارانه و ریاگونه، نتیجهای جز خسران و بدبختی و هلاکت و از دست دادن عمر و فرصت بازناگشتنی به بار نخواهد آورد. و همۀ این مصائب به جهت عدم شناخت افراد نسبت به اصول و مبانی و پیروی و اطاعت از فرد دیگر است؛ و اگر کاملاً بر این قواعد و اصول اطّلاع داشته باشند و بدانند ملاک متابعت و حرف شنوی و تبعیّت از یک فرد چه مسائلی خواهد بود، دیگر کورکورانه و از روی احساس و عقل ناقص و ذهن ناآگاه خود از او اطاعت نمیکنند.
و لذا أمیرالمؤمنین علیه السّلام در این وصیّتنامه توصیه میکنند به حکمت؛ یعنی کلام متقن و اعتقادی راسخ که با وجود آن، انسان موارد شبهه را تشخیص میدهد و در دام هوا و هوس وشیطان گرفتار نمیشود.
دومین علّت پیدایش توهّمات و گرفتاریبشر در دام آنها، گرایش و تمایل و تعلّق نفس آدمی است به ظواهر جزئیّه و امور حسیّه و پدیدههای عالم طبع و مادّه. و این قضیه در تمامی افراد، چه عالم و چه جاهل، و چه خُرد و چه کلان، و چه مرد و چه زن وجود دارد؛ البته به استثنای آن دسته از افرادی که با تهذیب و تزکیه و تربیت نفس و به فعلیّت رساندن قوای روحی و عقلانی، از جزئیّت رسته و به کلّیّت پیوسته باشند.
کتاب حیات جاوید ص ۷۳ | بازگشت به فهرست
کیفیّت تعلّق نفس و تمایل آن به امور حسّیه و ظواهر عالم ماده
نفس به جهت تعلّق به عالم مادّه که عین ظهور و بروز حوادث جزئیه و قوالب محدوده است، گرایش و علاقۀ او طبعاً به جزئیّات و امور ظاهری بیشتر از توجّه به کلیّات و قضایای حقیقیّه وملاکات کلیّه است، و در انتخاب و گزینش خود به امور ظاهری بیشتر از مسائل منطقی و معنوی میاندیشد.
مثلاً یک پسر برای انتخاب همسر، بیشتر به زیبائی چهره و اندام و اطوار چشمگیر دختر فکر میکند، و از اصالت خانواده و اخلاق نیکو و تعهّد به مسئولیّتهای زندگی، و وفا به عشق و علاقۀ فیما بین، و پذیرش خواستها و تمایلات منطقی خود، صرف نظر مینماید؛ و عدم رعایت همین نکته است که در آینده موجب بروز تلخیها و ناکامیها و مشکلات و چه بسا افتراق و از همپاشیدگی کانون خانواده میگردد.
از آن طرف دختر نیز برای اختیار همسر به جهات ظاهری، همچون موقعیّت اجتماعی و اشتغال مناسب و تناسب شمایل میاندیشد، و از میزان تعهّد به لوازم پیوند زندگی و عقلانیّت در تدبیر و تربیت، و اخلاق شایسته و تقیّد به موازین شرع غفلت میورزد.
در انتخابات امور اجتماعی، بِالعیان مشاهده میکنیم که چه بسا میزان گزینش یک فرد، وابستگی خانوادگی و همشهری و هممحلّه بودن، و سخنان دلفریب و وعدههای دروغین و چشمگیر، و بذل و بخششهای حساب شدۀ محتالانه، و زرق و برقهای چشم پر کن خیابانی و رنگ و لعاب پوسترهای تبلیغاتی، و اجتماعات مدیریّت شدۀ حزبی و… خواهد بود؛ و ابداً فرد به لیاقت شخص منتخب در تدبیر امور و اصلاح نظام اجتماعی و استعدادهای او برای ادارۀ مجتمع نمیاندیشد، و به عاقبت امر و فروپاشی نظام مدنیّت فکر نمیکند.
تمام این مصائب و مشکلات و مفسدهها، ناشی از توجه انسان به امور جزئی و حسّی و مظاهر فریبنده و اغواگر مادّی میباشد.
در یکی از کشورها شنیده شد که برای انتخاب ریاست جمهوری، میزان رأی و گزینش، زیبایی اندام و معروفیّت به اشتغال هنرپیشگی بوده است؛ البته این گزینش اختصاص به آن کشور خاص ندارد.
حال بنگرید که چگونه در حسّاسترین موقعیّت اجتماعی و پذیرش سختترین مسئولیّتها و تعهّدهای ملّی که ریاست بر اداره و تدبیر یک مملکت است، احساسات فردی و تمایلات حیوانی و تعلّقات پوچ و ابلهانه، جای خود را به ملاکات و ارزشهای عقلانی و معنوی و منطقی میدهند، و سعادت و فلاح و امنیّت فرد و جامعه را نیست و نابود میسازند، و فلاکت و بوار را برای آن مملکت به ارمغان میآورند. و این است نتیجه و محصول پیروی از توهّمات و تخیّلات به جای تعقّلات و ملاکات واقعی و حقیقی.
و همانطور که گفته شد این نکته تنها در میان مردم عوام و ساده لوح به چشم نمیخورد، بلکه در میان اهل فضل و طبقۀ تحصیل کرده نیز دیده میشود؛ چنانچه برای این مطلب شواهد فراوانی در طول زندگی خویش مشاهده کردهایم.
کتاب حیات جاوید ص ۷۴ | بازگشت به فهرست
یکی از موارد ایجاد تخیّل و مصادیق فریبنده نفس، کثرت جمعیّت و ازدیاد ظاهری است
در قرآن کریم به یکی از موارد توهّم و تخیّل و مصادیق گولزننده و فریبندۀ نفس که کثرت و ازدیاد ظاهری است، اشاره میکند:
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَهُ الْخَبیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون.[۱۶]
«ای پیامبر! به مردم بگو: هیچگاه انسان شریر و فاسد، با انسان پاک سرشت و نیکو رفتار برابر نخواهند شد، گرچه افراد پلید از حیث تعداد و نفرات بر عدّۀ نیکوکار غلبه کنند و فزونی گیرند. پس ای گروه مؤمنانِ ژرف اندیش، از خدا و اوامر او متابعت نمایید! (و چشم خود را به مظاهر فریبنده و کثرتگرا مدوزید) باشد که به رستگاری و سعادت ابدی نایل گردید.»
در این آیه خداوند به یکی از موارد توهّم و تخیّل که کثرتگرایی و فزونی طلبی است، اشاره دارد و آن را یکی از ارزشها و معیارهای برتری و تقدّم در بین عوام و اهل باطل میشمرد. و جالب اینکه در آخر آیه خطاب خود را متوجّه صاحبان عقل و خرد میگرداند؛ یعنی این منقصت مربوط به تعقّل و عقلگرایی و متابعت از آموزههای عقلانی نمیباشد، بلکه بر اساس غلبۀ احساسات و ظاهر نگری و ترجیح جنبۀ حسّی بر حیثیّت عقلانی و فطری بشری استوار شده است.
در آیۀ دیگری نسبت به همین مورد و مصداق میفرماید:
فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُون.[۱۷]
«زیادی اموال و کثرت فرزندان مشرکین و اهل خلاف، باعث گمراهی و تردید تو نگردد. خداوند میخواهد آنانرا در این دنیا گرفتار نماید و عمر و سرمایۀ حیات آنها در تدبیر و ادارۀ اموال و رسیدگی به اولاد سپری گردد، و هیچ بهرهای از گذران حیات نصیبشان نگردد، و دست خالی از این دنیا در حال کفر و خسران به سرای آخرت کوچ نمایند.»
این نکته در آیات دیگر بسیار واضحتر و بیپردهتر مطرح شده است؛ مانند:
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّه.[۱۸]
«اگر از اکثر افراد موجود در کرۀ زمین بخواهی پیروی کنی، تو را از راه و مسیر استوار به سوی پروردگارت باز میدارند و منحرف میگردانند.»
کتاب حیات جاوید ص ۷۶ | بازگشت به فهرست
از جمله اسباب ایجاد توهّم و تخیّل، موقعیّت و شخصیّت اجتماعی افراد است
از جمله موارد و مصادیق توهّم، موقعیّت و شخصیّت اجتماعی افراد است که باعث گمراهی و ضلالت سایرین خواهد شد؛ خواه این اشتهار و شأنیّت، به واسطۀ ازدیاد اموال و بذل و بخشش باشد، یا به واسطۀ تصدّی مقام و کرسی حکومتی بهدست آید، و یا به خاطر جهات علمی ومسئولیتهای شرعی حاصل شود. و لذا مشاهده میگردد فردی که به تنهایی از هیچ محبوبیّت و احترام و تکریمی برخوردار نیست، و افراد حتی پاسخ سلام او را نمیدهند، به واسطۀ اشتغال به یک پست و مقامِ حکومتی مورد توجّه و مَحطّ انظار و اشخاص واقع میگردد، و در مجالس و محافل او را بر اهل فضل و درایت مقدّم میدارند و به سخنان و اطوار او توجّه خاصّی میشود. اینها همه ناشی از غلبۀ قوّۀ خیال و توهّم بر قوای فطری و عقلانی بشر است.
کتاب حیات جاوید ص ۷۶ | بازگشت به فهرست
یکی دیگر از اسباب ایجاد توهّم و تخیّل انتساب به شخصیّتهای بزرگ و قابل احترام است
از جمله موارد ایجاد شبهه و توهّم، انتساب فرد به شخصیّتی بزرگ و قابل احترام در میان جامعه و یا گروه و فرقۀ خاصّ است؛ مانند فرزندان آن شخص، و یا عیال آن فرد و یا افراد خاصی که بیشتر با او حشر و نشر داشتهاند، و یا منتسبین به او و همینطور…
در این صورت نیز قوّۀ واهمه و متخیّله، موقعیّتی را که از آن شخصیّت بزرگ، به واسطۀ وجود و ظهور ارزشهای اخلاقی برای انسان ترسیم کرده بود، به جوانب و اطرافیان و دور و بر او سرایت و گسترش میدهد، و همان ملاک پذیرش و اطاعت از آن فرد بزرگ را به نحوی برای افراد دیگر جایگزین مینماید؛ غافل از اینکه صرف انتساب دلیل بر ثبوت همان معیارها و ملاکهای برتری و ترجیح نیست، و چه بسا اطرافیان و منتسبین، درست در نقطۀ مقابل مرام و منهاج آن بزرگ حرکت نمایند و با روش و منهج قویم او، در تضاد کامل واقع شوند.
کتاب حیات جاوید ص ۷۷ | بازگشت به فهرست
بررسی علل برپایی جنگ جمل
فتنۀ پس از موسای کلیم به واسطۀ زوجۀ او، صفورا به وقوع پیوست؛[۱۹] چنانچه جنگ جمل و مقابلۀ با خلیفۀ به حق و منصوب رسول خدا، أمیرمؤمنان علیّ بن أبیطالب علیهما السّلام نیز به واسطۀ زوجۀ رسول خدا، عایشه و افراد نزدیک به آن حضرت، چون طلحه و زبیر انجام شد.
و لذا میبینیم که در این جنگ، وقتی مصادیق و اسباب توهّم؛ چون: انتساب به رسول خدا (عایشه)، و معروفیّت و اشتهار در میان جامعه به واسطۀ قدمت در اسلام و مبارزه با کفار و مشرکین و نیز اقتراب به پیامبر (طلحه و زبیر)، و انتحال به ملّت اسلام و ادّعای متابعت از سنّت رسول خدا و پذیرش قرآن به عنوان تنها منبع وحی و هدایت (لشکر بصره)، و خونخواهی خلیفۀ مسلمین (عثمان) برای برخی از اطرافیان أمیرمؤمنان ایجاد شک و شبهه و توهّم نموده بود، حضرت پاسخ او را اینچنین میفرمایند:
إنّک رجلٌ ملبوسٌ عَلیک، لا یُعرفُ الحقُّ بأقدار الرِّجال، اعرفِ الحقَّ تَعرفْ أهلَه، اعرفِ الباطلَ تَعرفْ أهلَه.[۲۰]
«تو فردی هستی که قوای متوهّمه و متخیّلۀ تو بر عقل و اندیشهات غالب آمدهاند و حقیقت را بر تو مخفی ساختهاند و از جادۀ انصاف و اعتدال خارج نمودهاند، و جاذبههای ظاهری تو را از گرایش به حق اغواء نمودهاند؛ پس بدان که هیچگاه حقّ و واقع به موقعیّت و شخصیّت ظاهری و فریبندۀ افراد سنجیده نمیشود! بنابراین ابتداء باید حق را به خوبی و وضوح و آشکارا بشناسی، آنگاه تو خود، گروندگان به آن را خواهی شناخت؛ و نیز باید باطل و خلاف را خوب تشخیص دهی و کاملاً به زوایا و جوانب آن آگاه گردی که در این صورت پیروان باطل و گمراهان را بازخواهی شناخت، و آنان را از اهل حق و سداد تشخیص و تمییز خواهی داد.»
روزی از یکی از اعزّه و احبّه و منتسبین که در صنعت تشخیص سنگهای قیمتی و جواهرات از افراد کم نظیر و بسیار خبیر در دنیا به حساب میآیند، سؤال کردم: علّت این موفقیّت و اشتهار و خبرویّت شما چیست که در تمییز بین سنگ ارزشمند واقعی و ساختگی چنین متبحّر و مجرّب میباشید، و شما را برای این منظور به کشورهای مختلف میبرند و از خبرویّت شما استفاده میکنند؟
ایشان در پاسخ فرمودند: علّت فقط این است که من ابتداءً تمام توجّه و مطالعه و تفحّص خود را بر تشخیص سنگهای اصلی و واقعی و ارزشمند گذاردم، و آن قدر در این زمینه مطالعه کردم و کتاب خواندم که تحقیقاً به تمام زوایا و کیفیّتها و خصوصیّات آنها اشراف کامل و معرفت تام حاصل نمودم. پس از این دیگر تشخیص سنگهای ساختگی و تقلّبی و بدلیّات برای من بسیار سهل و آسان گردید، در حالیکه سایر افراد از همان ابتداء همراه با سنگهای اصلی، به بدلیّات و ساختگیها نیز توجه و التفات مینمودند؛ و لذا دیگران نتوانستند مانند من، اینچنین دقیق به خصوصیّات آنها پی ببرند.
آن شخص متردّد و مشوّش در جنگ جمل نیز نتوانست دریابد که زوجۀ رسول خدا بودن، شخص را به مرتبۀ عصمت و محفوظ بودن از خطا و گناه نمیرساند، و نزدیک بودن به رسول خدا دردی را دوا نخواهد کرد؛ و نیز صرف مسلمان بودن، دلیلی بر عدم خطا و لغزش و انحرافِ مسیر در لشگر بصره نمیباشد، و بر این قیاس…
و لذا مشاهده میکنیم که در طول تاریخ پیوسته از همین اسباب توهّمات و تخیّلات، چه انحرافات و انقلابها و جنایات بر بشریّت روا داشتهاند؛ و چگونه از نفوس ساده و بیاطّلاع عوام برای رسیدن به آمال حیوانی و شهوات نفسانی بهره بردهاند، و از افراد کم سنّ و سال و بیتجربه با القاء توهّم و تخیّل در آنها، آنان را وسیلۀ مقاصد پلید و شوم خود قرار دادهاند.
آن شخص میبایست اینطور میاندیشید که صِرف خلیفه بودن تا زمانی که پشتوانۀ الهی وحجّیّت شرعی و عقلانی نداشته باشد، پشیزی ارزش ندارد. خلیفهای کلامش نافذ و اطاعتش واجب است که منصوب از ناحیۀ پروردگار و رسول خدا باشد، نه انتخاب مردم و انتصاب خلیفه؛ و این موضوع منحصر در شخص علیّ بن ابیطالب علیه السّلام است، نه فرد دیگر.
لذا مکتب شیعه بر اساس فهم و یقین و اتقان است، نه شعار و داد و بیداد و جنجال و مغلطه و زور.
کتاب حیات جاوید ص ۷۹ | بازگشت به فهرست
هدف از انعقاد مراسم مذهبی رسیدن به فهم و ادراک و تغییر در روش زندگی است
انعقاد جشنهای مذهبی و مراسم متعارف مناسبات سنّتی، بدون دست یافتن به فهم و ادراک و تغییر در روش و تصرّفات انسان بر اساس مکتب اهل بیت، فائدهای ندارد و اثری بر آن مترتّب نمیشود. صرف شادمانی در میلاد بزرگان دین و سوگواری در مصائب آنان بدون دریافت پیام آنها و تحوّل در نگرش آدمی، و خروج از وادی تخیّلات وتوهّمات و ورود در عرصۀ اندیشه و عقل و فهم، و وصول به مبانی مکتب اهل بیت و عقاید راستین آنان ـ که باید توسّط علماء و وعّاظ عالِم و دانشمند و خبیر به سیره و سنّت و مبانی تشیّع، به دور از هواهای نفسانی و رعایت مصالح دنیوی و پرهیز از سخنان شعارگونه برای مستمعین وحضّار بیان گردد ـ نتیجهای ثمربخش و تأثیری در تغییر منهج و مرام انسان به وجود نمیآورد.
و بر این اساس موالیان ما امر کردهاند که در مجالس و مناسبات، باید احیاء ذکر این مکتب گردد و مبانی و آموزههای این مدرسه برای افراد تفسیر و تبیین شود؛ و صرفاً به اشعار و مدیحهسرایی در موالید و نوحهخوانی و سینهزنی در مصائب اکتفا نشود؛ زیرا در این صورت قوّۀ متخیّله و واهمه تقویت مییابد و قوّۀ عاقله به دست نسیان و غفلت سپرده میشود، و این درست نقطۀ مقابل تعلیمات مدرسۀ اهل بیت علیهم السّلام است.
کتاب حیات جاوید ص ۷۹ | بازگشت به فهرست
در مکتب اهلبیت عقل و درایت راه دارد نه احساس و توهّم
در این مکتب عقل و درایت راه دارد نه احساس و توهّم. با پای پیاده در مصائب آنها حرکت کردن و بر سر و سینه زدن، گرچه نزد عوام بسیار ممدوح و محمود است، ولی متابعت از موازین و مبانی آنان و رعایت اعتدال و اتقان و سداد است که انسان را در زمرۀ شیعیان و موالیان ایشان قرار میدهد.
آنچه که بر ائمّۀ ما از مردم نادان و سفلۀ عوام گذشت به واسطه همین موضوع بوده است. مردم آن زمان در رعایت و اقامه مراسم مذهبی و شرکت در جماعات و مساجد و بر سر وسینه زدن، کم از مردم زمان ما نبودند؛ امّا دیدیم که چگونه پس از گذشت چند ساعت از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم واقعه و فاجعۀ سقیفۀ بنیساعده شکل گرفت. مگر شرکت کنندگان در این موقف، غیر از آن کسانی بودند که دیروز در پای منبر رسول خدا بر سر و سینه میزدند؟! و مگر غیر از همانهایی بودند که فرمایش آن حضرت و توصیۀ او را به رعایت: إنیّ تارِکٌ فیکُم الثّقَلین، کتابَ الله و عترَتی و إنّهما لن یَفترِقا، حتّیٰ یَرِدا عَلیَّ الَحوضَ،[۲۱] به دست نسیان و اهمال سپردند؟! تو گوئی که اصلاً این عبارت از آن حضرت صادر نشده است!
افرادی که در جنگ صفّین فریب مکر عمرو عاص و معاویه را خوردند و قرآن بر نیزه کردن، قوّۀ واهمۀ آنان را برانگیخت، و کار را به متارکه جنگ و پذیرش مذاکره کشاند، مگر همانهایی نبودند که در مسجد کوفه سوگند یاد کردند که از فرامین خلیفۀ رسول الله، امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیهما السّلام سر پیچی ننمایند و تا آخرین قطرۀ خون خود را در راه مدرسه و مکتب او نثار نمایند؟! پس چه شد؟!
و آنها که در لشکر یزید و ابن زیاد به جنگ با فرزند رسول خدا آمدند و آن فاجعه و جنایت تاریخی را مرتکب شدند، مگر همانهایی نبودند که چند روز قبل با نائب و فرستادۀ آن حضرت، جناب مسلم بن عقیل بیعت کردند، و هزاران نامه و دعوت برای سیّدالشّهداء علیه السّلام فرستادند و آن سوگندهای مؤکّد و درخواستهای مصرّانه را خدمت حضرتش عرضه داشتند؟! چرا چنین شد؟!
کتاب حیات جاوید ص ۸۱ | بازگشت به فهرست
علل انحراف مردم کوفه و پیروی نکردن از امام حسین علیه السّلام
دلیل این مطلب دو چیز بود:
یک، عدم معرفت به امام و لزوم اطاعت و متابعت از او؛
و دیگر، سپردن دل و جان به شایعات و گرایش به ظواهر و مظاهر عالم مادّه و جایگزینی وهم و خیال به جای علم و معرفت و تعقّل؛ چنانچه حکومت ری را به سعادت و رستگاری ابدی ترجیح میدادند. زهی خیال باطل و اندیشه ناصواب و پوچی تخیّلات و توهّمات! و دیدیم که چه شد.
کتاب حیات جاوید ص ۸۱ | بازگشت به فهرست
کلام خداوند در قرآن کریم در مذمّت خیال و وهم موجود در قالبهای شعری
در قرآن کریم در مذمّت خیال و وهم که در قالب شعر مطرح میشود، میفرماید:
وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ * أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فی کُلِّ وادٍ یَهیمُونَ* وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُون.[۲۲]
«شعراء را افراد گمراه و منحرف پیروی میکنند (زیرا پایه و اساس مرام و مشی آنها بر مبانی متین و راسخ استوار نیست.) آیا نمیدانی که آنها در هر فضایی، چه راست و چه دروغ، چه وهم و خیال و چه واقع به حرکت در میآیند، و به آنچه میگویند خود پایبند و ملتزم نمیباشند؟!»
و بدین لحاظ است که شعر در اسلام مذموم و مقدوح است؛ یعنی تخیّل و توهّم، نه شعر به معنای کلام مُسجَّع و مقفّیٰ که دارای معانی حکیمانه و اندرز و پند اخلاقی و آموزههای مفید و متین باشد که آن عین صلاح و صواب و ممدوحیّت است، و از خود حضرات معصومین علیهم السّلام نیز صادر شده است.
کتاب حیات جاوید ص ۸۲ | بازگشت به فهرست
مقابلۀ حکمت و نور با وهم و خیال
در مقابل وهم و خیال، حکمت و نور است که همان انکشاف حاقِّ واقع و انطباق صور ذهنیّه با عین خارج است؛ خواه این حکمت به صورت کلام در نثر و نظم در آید، و خواه به صورت کشف برای مُدرِک در خواب که از آن به الهامات غیبی در رؤیا تعبیر میکنند، و یا در مکاشفات رحمانیّه در مراتب مختلفه کشف؛ چنانچه برای حضرت داوود علیه السّلام در محراب عبادت رخ داد، و به آن حضرت تعلیم داده شد که هیچگاه در قضاوت نباید به توهّمات و تخیّلات اتّکاء نمود؛ و صرف زیادی گوسفندان در یک طرف مخاصمه و دعوا، دلیل بر مظلومیّت طرف مقابل نمیشود، و باید معیار قضاوت و حکم بر اساس ادلّه و شواهد متقنه و متین استوار باشد.[۲۳]
در این صورت این مکاشفه حکمت است؛ زیرا تبیین واقع و رفع اشتباه و خطا مینماید. و بدین لحاظ به حکم قاضی و حاکم، حُکم میگویند؛ زیرا بدین وسیله رفع شک و ابهام و ختم غائله و شکویٰ را مینماید، و موضوع متخاصمٌ فیه را یکسره میکند و واقعیّت را آشکار میسازد؛ مانند اعجاز انبیاء علیهم السّلام در قبال سحر و شَعوذۀ سَحَره که قوّۀ خیال و توهّم را در بینندگان تقویّت میکنند و آنها توهّّم خود را واقع و خارج میپندارند.
و لذا در قرآن میفرماید: سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاس؛[۲۴] یعنی دیدگان مردم را به تسخیر خود در آوردند، نه اینکه فعل و تصرّف خارجی بنمایند و یک پدیدهای را تغییر داده و به صورت دیگری درآورند.
بنابراین اعجاز موسی حکمت است؛ زیرا باعث رفع ابهام و توهّم و ابطال تصرّف و تسخیر آنان، و افتضاح سحر سحره گردید.
خواجه حافظ شیرازی ـ رحمه الله علیه ـ میفرماید:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد | ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد | |
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار | سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد[۲۵] |
و از اینجاست که مشاهده میکنیم پیوسته صاحبان زر و زور و حکّام و سلاطین جور، برای استعلاء و برتری طلبی خود، و خضوع و تواضع سایرین در قبال این گردنکشیها و فرعونیّتها، در صدد تسلّط بر قوای وهمیّۀ افراد برمیآیند؛ و به واسطه تسخیر و تسلّط بر قوّۀ تخیّل و توهّم، آنانرا از اندیشه و تعقّل و رجوع به فطرت، و به کارگیری ابزار خدادادی برای تشخیص حق و مجاز، راست و دروغ، صفا و مکر، واقع و اعتبار محروم میسازند.
کتاب حیات جاوید ص ۸۳ | بازگشت به فهرست
بیان علل استعلاء و برتری طلبی صاحبان زر و زور و سلاطین جور
این کاخها و قصرهای آنچنانی، مانند کاخ نمرود و فرعون، نِرون و تاتار، قصرهای امپراطوری چین و شاهان هخامنشی و ساسانی، سلاطین روم و یونان با این زیورها و خدم و حشمها و سربازان و افسران، برای همین موضوع بوده است؛ یعنی دور کردن روح و جان از اراده و اختیار خویش و تسلّط بر نفس، و جدا شدن از هویّت استقلالیّۀ بشری و ارتباط با مبدأ هستی و وجود مطلق؛ و در نتیجه بروز عجز، سستی، پستی، نیستی، پوچی و تهی شدن از سرمایههای الهی همچون فطرت و عقل و خرد و استقلال وجودی در برابر ما سوی الله.
چنانچه امام علیه السّلام میفرمایند:
یا بُنَیَّ، لا تَکُن عَبدَ غَیرِک و قَد جعلَک الله حُرًّا![۲۶]
«ای فرزند! هیچگاه بندۀ غیر خدا مباش در حالیکه خداوند ترا آزاد آفرید!»
اغلب افراد هنگام مواجهه با این مظاهر دروغین و شیطانی، هویّت خود را فراموش میکنند و در قبال عظمت و اقتدار یک مشت سنگ و آجر و چوب به حال تعظیم و تواضع در میآیند، و ناخواسته در تحت سیطره و تسلّط نفسانی آن فرد مکّار و مقتدر و ظالم واقع میشوند، و هرآنچه را که اراده و مشیّت او بر آن تعلّق پذیرد، مُنقاد و مطیع میشوند. و به جای عبودیّت خالق جبّار و خالق ارض و سماوات، عبودیت و بندگی مخلوقی پست و مفلوک را به گردن میگیرند، و خواستهای شهوانی و نیّات پلید او را جامۀ عمل میپوشانند، و تن و روان خود را در یک فضای کاریزماتیسم[۲۷] در اختیار او قرار میدهند.
کتاب حیات جاوید ص ۸۴ | بازگشت به فهرست
علل کرنش و تواضع افراد در برابر عظمت ظاهری و فریبندۀ ارباب معابد و کلیسا
این مسأله حتّی در میان ارباب کلیسا و کنشت دیده میشود. امروزه کلیساها و کنیسههای سر به فلک کشیده با آن شیوۀ معماری و مهندسی، واقعاً هر بینندهای را مبهوت میگرداند. موقعیّت جغرافیایی آنها و ارتفاع مکان، و رعایت ظرافتها و دقّتها، و به کارگیری گرانترین سنگها و موادِّ بنا، و کیفیّت ساخت و جایگاه اسقف و پاپ، و زخارف موجود در کلیسا و کنشت، همه و همه حکایت از یک مطلب دارد و آن، تقویت قوّۀ واهمه و متخیّله و از بین بردن قدرت تفکّر و تعقّل، و دور شدن از خویشتن و هویّت استقلالی انسان و تواضع در برابر این همه عظمت ظاهری و پوشالی که ناخواسته در برابر ارباب معابد سر تعظیم و تکریم فرود آوردهاند، و آنان را در جایگاهی بس رفیع و منزلتی فوق عادت و سیره و سنّت متعارف قرار میدهند.
به راستی چرا این چنین است؟ و چرا باید این افراد خود را در چنین موقعیّتی قرار دهند؟ و مگر آنان با سایر افراد تفاوت دارند که دوست دارند سایرین در برابر آنان سر تعظیم فرود آورند و به کرنش و ذلّت بیفتند؟!
سرّ این مسأله در این است که این گونه اشخاص، به واسطۀ انانیّت نفسی وغلبۀ هویٰ و خودمحوری و بزرگبینی، رابطهای بین خود و مبدأ هستی احساس نمیکنند، و خود را در تحت اراده و مشیّت قاهرۀ او نمیبینند؛ و بدین جهت در مقابل کبریائیّت حقّ و عظمت و جلال او برای خود، عظمت و جلال پوشالی و اقتدار اهریمنی و علوّ مجازی و توخالی دست و پا میکنند. و از آنجا که از صفات حسنه و مَلکات عالیه و راقیه به دور میباشند، و نقد قابل عرضه به بازار مکارم اخلاق و دانش را فاقد میباشند، و متاع در خور توجّه اهل تشخیص و تعقّل را در سرمایۀ وجودی خویش نمییابند، مجبور خواهند بود که از طریق مکر و فریب و ارعاب و تحذیر، به اقتدار ظاهری و مظاهر چشم پر کن دنیوی، و رفعت و جلال پوشالی روی آورند و آن را به رخ مردم عوام بکشانند، و آنان را از عزّت و جلال حضرت حق دور نگه دارند و کبریائیّت و عظمت او را به فراموشی بسپرند، تا بتوانند هرچه بیشتر بر مرکب هویٰ و هوس خود استوار گردند، و بر اراده و اختیار مردم حکومت کنند و اسب هوسرانی و خود کامگی را هرچه بیشتر به پرش و پرواز در آورند.
حال بیائیم، بین این سنّت و روش و بین سنّت و شیوهای که رسول خدا و ائمّه معصومین علیهم السّلام دستور دادهاند، و خود بدان موظّف و پایبند بودهاند، مقایسهای بنماییم.
در یک طرف، معابد سر به فلک کشیده با ارتفاع بیش از پنجاه متر و سنگهای قیمتی و تصاویر بُهتآور و عجائب زخارف و حِرَف و فنون، و جایگاه رفیع پاپ و اسقف و ارباب مسیحیّت و یهود و بر این قیاس… و در طرف دیگر، مسجدی در مدینه بر روی خاک و حصیر با دیواری به ارتفاع دو متر و سقفی از شاخههای خرما، بدون هیچ اثر و شاخصهای برای امام جماعت و رهبر جامعه و لواداران وحی و صاحب لوای حمد و شفاعت کبری؛ حتّی هنگامی که از او درخواست میکنند سقفی با خشت و چوب بر آن دیوار بنا کنند، اجازه نمیدهد و میفرماید: ابداً، عریش کعریش موسی[۲۸] «سقفی از شاخۀ خرما، چنانچه موسی کلیم این چنین برای خود ساخته بود» و از آن تجاوز نمینماید. چرا باید چنین باشد؟ و چه انگیزهای رسول خدا را بر آن داشت که اینگونه حکم براند؟
دلیل این مسأله اصل توحید و اساس عبودیّت در قبال ربوبیّت است، و مکتب انبیاء بر این محور استقرار یافته است.
در مکتب انبیاء الهی، اصل وجود و اساس هستی متمحّض و منحصر در ذاتِ واحد ربوبی است، و اصل خلقت و تحوّلات مترتّبه بر آن، همه و همه ناشی از آثار وجود اطلاقی حقّ است. و خارج از حیطۀ وجودی او، عدم و فناء محض است.
کتاب حیات جاوید ص ۸۶ | بازگشت به فهرست
دعوت انبیاء و اولیای الهی فقط به سوی ذات واجب الوجود میباشد
بنابراین دعوت انبیاء و اولیای الهی فقط و فقط به سوی ذات واجب الوجود خواهد بود، و هیچ شائبهای از وجود خود در این دعوت راه ندارد. پس دیگر برای چه باید دور و بر خود را همانند حکّام و سلاطین و ارباب کلیسا و کنشت بدان صورت در آورند؟ و چه ضرورتی احساس میشود که از آنان تقلید و پیروی نمایند؟
علاوه بر این و مهمتر اینکه در جایگاه عبادت بندگان، هیچ رادع و مانعی از توجّه به ذات معبود نباید وجود داشته باشد، و بندۀ پروردگار در حال عبادت، فقط باید در نفس و قلب خود، خدا را بیابد و تمام وجود خود را متوجّه ساحت ربوبی کند؛ و بدین جهت هر چیزی که او را از چنین هدفی باز دارد با اصل عبادت و حرکت به سوی عالم توحید در تعارض و تقابل خواهد بود.
[divider style=”normal” top=”20″ bottom=”20″]
پاورقی:
[۱]ـ [صفّین موضعی است نزدیک شهر رِقِّه در دویست کیلومتری حَلَب که جنگ صفین در آنجا اتّفاق افتاده است و اکنون مزار اویس قرنی، عمّار یاسر و شهدای صفّین است. (محقّق)]
[۲]ـ دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ۲۸۲.
[۳]ـ [ أقرب الموارد: «التمیمه: عوذهٌ تُعلّق علی صغار الإنسان مخافهَ العین؛ ومنه قوله: ألفَیتُ کلّ تمیمه لا تنفع.» (محقّق)]
[۴]ـ العقد الفرید، ج ۳، ص ۲۱۰، یک بیت از قصیدۀ أبیذؤیب هذلی.
[۵]ـ رباعیات حکیم عمر خیّام نیشابوری.
[۶]ـ تحف العقول، ص ۲۸۲، به نقل از امام سجاد علیه السّلام.
[۷]ـ مثنوی معنوی، طبع میرخانی، ص ۴۲۰، پایان دفتر چهارم.
[۸]ـ گلستان سعدی، باب دوم، در اخلاق درویشان.
[۹]ـ احیاء علوم الدین، ج ۱۴، ص ۹۵؛ المحجّه البیضاء، ج ۸، ص ۶۲، با اختلاف.
[۱۰]ـ دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ۳۶۲.
[۱۱]ـ سوره النّجم (۵۳) آیه ۲۸.
[۱۲]ـ الکافی، ج ۱، ص ۶۷.
[۱۳]ـ مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۸.
[۱۴]ـ مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۲۲.
[۱۵]ـ مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۱۸.
[۱۶]ـ سوره المائده (۵) آیه ۱۰۰.
[۱۷]ـ سوره التّوبه (۹) آیه ۵۵.
[۱۸]ـ سوره الأنعام (۶) صدر آیه ۱۱۶.
[۱۹]ـ کمال الدّین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۲۷؛ إثبات الهدی، ج ۱، ص ۴۰۲؛ الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۹۳۴.
[۲۰]ـ انساب الأشراف، ج ۲، ص ۲۳۹؛ بحارالأنوار، ج ۴۰، ص ۱۲۵، با قدری اختلاف.
[۲۱]ـ امام شناسی، ج ۱، ص ۳۱:
«این حدیث را احمد بن حنبل از حدیث زید بن ثابت به دو طریق صحیح روایت مىکند: اولاً در ابتداى صفحه ۱۸۲، و ثانیاً در انتهاى صفحه ۱۸۹ در جزء پنجم از مسند خود، لکن عبارت آن چنین است:
“قال النبى: إنّى تارک فیکم الثّقلین، کتاب الله و أهل بیتى و إنّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض.»
و در تفسیر الدرّ المنثور، ج ۶، ص ۷ گوید: “و اخرج الترمذى و حسن ابن الانبارى فى المصاحف عن زید بن ارقم ـ رضى الله عنه ـ قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: إنّى تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدى، أحدهما أعظم من الآخر، کتاب الله حبل ممدود من السّماء إلى الأرض و عترتى أهل بیتى و لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونى فیهما.”»
[۲۲]ـ سوره الشّعراء (۲۶) آیات ۲۲۴ الی ۲۲۶.
[۲۳]ـ [این مطلب به سوره ص (۳۸) آیات ۲۱ الی ۲۶ اشاره دارد. (محقّق)]
[۲۴]ـ سوره الأعراف (۷) قسمتی از آیه ۱۱۶.
[۲۵]ـ دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ۲۲۲.
[۲۶]ـ نهج البلاغه (عبده)، ص ۵۰، نامه ۳۱.
[۲۷]ـ [کاریزماتیک (Charismatic) کلمهای است یونانی به معنای موهبت؛ کاریزما در اصطلاح به خصوصیّت کسی گفته میشود که به اعتقاد خود یا به عقیدۀ دیگران دارای قدرت رهبری فوقالعاده است. این اصطلاح اغلب در علوم سیاسی و جامعه شناسی به کار برده میشود، تا زیر مجموعهای از رهبرانی را که با استفاده از نیروی توانایی شخصی خود میتوانند تأثیراتی عمیق و استثنایی در پیروان خود داشته باشند، توصیف کند. (محقّق)]
[۲۸]ـ الکافی، ج ۳، ص ۲۹۵.