جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۸
موضوع: جلسه ۸ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۸ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۸ رمضان ۱۴۲۸
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
أدعوک یا سیدى بلسان قد أخرسه ذنبه رب اناجیک بقلب قد اوبقه جرمه.
خدایا من تو را با زبانى مىخوانم که گناهانش او را به لکنت واداشته و با قلبى با تو مناجات مىکنم که جرم و جنایتش او را از مناجات با تو محروم نموده و توان مناجات را از او گرفته.
عرایضى در این زمینه خدمت رفقا بیان شد و ماحصل مطلب در شبهاى گذشته این بود که این فقره براى این است که ما موقعیت خود را در مقام خطاب با پروردگار، چه در زمینهى ندا و دعا و عبادت و چه در زمینهى توجه، که با قلب باید انجام بشود بدانیم و متوجه باشیم که ما کجا و آن مقام ربوبى کجا؟ و آن کیفیت برخورد اولیاء دین و اولیاء الهى با پروردگار چه نحوه است و آن کیفیت برخورد ما به چه نحوهاى هست؟ و متوجه وضعیت خودمان هم باشیم و به آن نحوهى ارتباط خود با خدا توجه کنیم که خداى نکرده آن ارتباط، ارتباط طلبکارانهاى نباشد بلکه همیشه ربط، ربط بدهکارانه باشد نه اینکه در ظاهر این مسئله را بگوییم، چون همهى ما الان هر کسى اینجا نشسته از او بپرسند که آقا شما از خدا طلبى دارى؟ مىگوید نه! ولى در واقع هزارتا طلب داریم. مىدانید این از کجا است؟ تا یک خورده اوضاع این طرف و آن طرف بشود داد ما مىرود بالا، پس معلوم است که ما طلب داریم. مىگوییم به ظاهر که ما کسى نیستیم ما چیزى نیستیم ما قابل نیستیم، نه! خیلى هم قابل تشریف دارید خیلى هم بزرگوار تشریف دارید و داریم خیلى هم از خدا طلب داریم و باید هم بپردازد، نپردازد هم حسابش را هم مىرسیم اگر دستمان برسد، دستمان نمىرسد! باید اینطور بشود باید آنطور بشود اوضاع باید به کام ما بگردد و امثال ذلک ولى مطلب غیر از این است.
دیشب خدمت رفقا عرض شد که نفس خود وجود و افعال وجودى انسان، دو جنبه دارد، به جنبهى اولش اشاره شد و به جنبهى دوم هنوز نپرداختیم حالا اشارهى جنبهى اول را یک مقدارى تکمیل مىکنیم تا بعد به مرتبهى دوم برسیم که کلام امام سجاد علیه السلام نازل به مرتبهى دوم این جنبهى هویتى و واقعیتى است که در انتساب به افعال ما این مورد نظر قرار گرفته و مورد توجه حضرت واقع شده است.
در جنبهى اول خدمت رفقا عرض شد که تمام افعال از نقطهى نظر حقیقت وجودیهى خودشان
خیر محض هستند و هیچ خلافى در آنها وجود ندارد هیچ مسئلهاى نیست نفس فعل یک عملى است خیر و یک واقعیتى است که از نقطهى نظر ظاهر اصلا مىتوانیم بگوییم نه شرى به او تعلق مىگیرد و نه خیرى، فعلى است که منتسب به مبدأ قدرت و علم و حیات است تمام صفاتى که در عالم منصهى ظهور پیدا مىکنند از هر شخص و هر موجود، اینها مستند به این سه اسمِ لازمهى ذات هستند یکى علم و یکى حیات و دیگرى قدرت که آن دو اسم دیگر که علم و قدرت باشد باز آنها زاییده و منتزع از حیات هستند و حیات خودش لازمهى ذات و لازمهى لاینفک ذات است به نحوى که ذات بدون حیات اصلا معنا ندارد به عبارت دیگر اختلاف در مفهوم در اینجا وجود دارد نه اختلاف در مصداق. و دو مفهومى است که هر دو بر یک هویت خارجیه اشارت دارند و حکایت دارند و مسئلهى ذات با مسئلهى حیات اقتران دارد اقتران هویتى لا اقتران مفهومى. حیات استمرار ذات را مىگویند نفس استمرار ذات بعد از تحقق در مرحله پس از تحقق، این عبارتٌ اخراى حیات است.
وقتى که شخصى زنده است مىگوییم این حیات دارد وقتى که افتاد روى زمین مىگوییم حیاتش را از دست داد الان مرگ و موت بر این شخص حاکم است تا وقتى که راه مىرود مىگوییم حیات دارد تا وقتى که صحبت مىکند مىگوییم حیات دارد تا وقتى نگاه مىکند گوش مىدهد مىگوییم حیات دارد ولى وقتى که این استمرار قطع شد مىگوییم حیات ندارد. آن وقت آن حیات نسبت به آن نفس، جنبه دیگرى پیدا مىکند و آن حیات نسبت به این جسد، جنبه دیگرى پیدا مىکند یعنى این حیات نسبت به جسد به معناى استمرار جنبه جمادى دیگر خواهد بود و نسبت به آن نفس که مفارقت کرده از بدن، آن جنبه خودش را دارد که در عالم خودش و به لباس دیگر در عالم، مشغول کار و برنامهى خودش هست پس این حیاتى که الان ما داریم از آن اسم مىبریم فقط براى اقتران و تعلق آن نفس به این بدن است. این نفس وقتى با این بدن با همدیگر اقتران پیدا کردند اتحاد پیدا کردند همنشین شدند ….
امیرالمومنین علیه السلام مىفرماید کنت جار لکم جاورکم بدنى ایاما[۱] من همسایهى شما بودم چند روزى بدنم با شما بود- این خیلى عبارت عجیبى است، عبارت تکان دهنده- یعنى مردم شما کجا على را شناختید؟ کجا فهمیدید من کیستم؟ من چیم؟ فقط دیدید با شما حرف مىزنم مىخندم قضاوت مىکنم حکومت مىکنم جنگ مىکنم بیل مىزنم درخت مىکارم، امیرالمومنین همه کار کرد دیگر، هان؟ فقط همین کارهاى مرا دیدید ولى کدام یک از شما على را دید در این مدت؟ على را دید؟ نه یک بدنى
را که دارد نماز مىخواند در نخلستان، خیلى برایتان عجیب بود که دیدید من غش کردم افتادم، ابودرداء بود ظاهرا، وقتى که مىبیند بلند مىشود هراسان مىآید منزل حضرت زهرا و به حضرت زهرا مىگوید بلند شو شوهرت از دنیا رفت، مُرد. حضرت مىگوید چى بود؟ چى شد؟ مىگوید در نخلستان بودم چه بودم صداى مناجات مىآمد رفتم دیدم على است، بعد مناجات کرد و کرد و بعد یکدفعه دیدم افتاد، رفتم نگاه کردم دیدم بدنش سرد شده آمدم [خبر بدهم] حضرت فرمود این که کار هر شب او است بابا! هر شب براى او یک همچنین مسئلهاى اتفاق مىافتد، خب خیلى حالا برایش عجیب [بود.] چقدر براى او فایده کرد؟ حالا چه فهمیدى تو؟ چه فهمیدى؟ چقدر به ایمانت اضافه شد؟ چقدر به یقینت اضافه شد؟ چقدر دنبال على راه افتادى؟ تو که این را دیدى حالا چقدر …..؟ هیچى هیچى! انگار نه انگار! فردا دوباره برویم سر کارمان و زندگى و زن و بچه و بقیهى کارهاى دیگر، همین.
جاورکم بدنى ایاماً، چند روزى من با شما بودم چند روزى با شما بودم و بدنم با شما بود ولى «ارواحهم معلقى بالمحل الاعلى» ولى ارواح اینها یک جاى دیگر هست، اولیاء خدا اصلا در یک مکانهایى هستند …..، ما با مرحوم آقا بودیم، مىگفتند مىخندیدند صحبت مىکردند چه مىکردند، واقعا من الان که همین مطلب را خدمت رفقا [گفتم] به این فکر افتادم که خود ما هم با مرحوم آقا همینطور بودیم، خب ایشان از آن مراتب و از آن مسائلش کى خبر داشت؟ کى اطلاع داشت؟ بنده خودم به سهم خودم مدعى هستم که ما اطلاع نداشتیم الا اندکى چیزى پشیزى چیزى، همینقدر مىدیدیم ایشان چقدر اخلاق داشت رفتارى داشت براى ما عجیب بود در جاهاى دیگر نمىدیدیم چقدر این مرد مرد متواضعى بود چقدر چیز بود دست بچهها را مىبوسید دست بچههاى چهار ساله یا پنج ساله را مىبوسید من تا حالا این کار را نکردم با پنجاه و دو سال سن این کار را نکردم حالا او دست بچهها را در [وقتى] که هفتاد سالش بود [مىبوسید!]- ایشان هفتاد و یکى دو سال سنشان بود- دست [بچهها را مىبوسید] این چیست؟ چه قضیهاى است؟ دست بچهى چهار ساله یا پنج ساله را مىبوسید او اصلا چه مىفهمد؟ حالا جلوى افراد دیگر مىبوسید که همه ببینند و به به بگویند، عجب آقاى خوبى است نگاه کنید چه تواضعى دارد تا این حد که دارد این کار را مىکند و اینها! چى با این کارش ایشان مىخواست ثابت کند؟ چه مسئلهاى را مىخواست ….؟ در حالتى که خب حتى نسبت به بزرگترها هم همینطور، براى رفقا داستانهایى از این قضیه نقل کردند. خب این چه مسئلهاى را مىخواست برساند؟ چه قضیهاى را مىخواست برساند؟
یک مسئله که خب مربوط به خود فرد است که حالا ما نمىدانیم در این زمینه چه نیتى بوده و
حالا على کل حال خود آنها بهتر مىدانند ولى یک مطلب دیگرى که به خود ایشان برمىگردد این است که دیگر آن حیثیتى در وجود خود نمىدید، خیلى از صلحا ممکن است باشند، عبّاد، اینها که بخواهند خودشان را به صورتى نه اینکه دربیاورند در مقام تظاهر، نه! افراد صالحى هم خب هستند افراد با نیّتى هستند و مىخواهند اهل صلاح باشند و اینطور هم بود ولى خیلى فرق است بین اینکه یک شخص بخواهد حالى در خود به وجود بیاورد که صورت ظاهر صلاح را بخواهد بر خود منقوش کند تا اینکه از زمره صالحین باشد یا اینکه اصلا فرد آن حالش، خودش منشأ انتزاع و منبع براى تراوش عمل است. این اولیاء الهى واقعا اینطور هستند یعنى در مقام اصلاح خود نیستند اصلاح دیگر کجاست؟ اصلاح دیگر معنا ندارد. این اصلاح مال ما است که نفس ما به یک سمت گرایش دارد عقل و منطق به سمت دیگر دعوت مىکند، انسان باید با مخالفت با نفس، پیرو همان عقل و منطق باشد. خب این کار خوبى است خیلى هم کار خوبى است و باید هم اینطور باشد و الان هم باید اینطور باشد ولى اگر ما همین را بخواهیم حالا تقلید دربیاوریم تقلید دربیاوریم، قضیهى آن، قضیهى طوطى مىشود که روغن زده بودند در سرش، موى سرش ریخته بود، گفت از چه اى کَل با کَلان آمیختى/ تو مگر از شیشه روغن ریختى/ از قیاسش خنده آمد خلق را/ پوچ و خود پنداشت صاحب دلق را.
ما ادا درمىآوریم- خدا رحمت کند مرحوم آقا- در اولین سفر، در آن سفرى که من هفده سالم بود که مشرف شدیم حج با ایشان، یک روزى با رفقاى همان موقع که با ایشان مشرف شدیم، تا آن جایى که بنده به یادم دارم همه به رحمت خدا رفتند، دیگر اگر یکى دوتا باشند اطلاعى ندارم، اکثرا به رحمت خدا رفتند، یک روز قرار گذاشتیم برویم غار حرا، هوا هم گرم بود. وقتى که حرکت کردیم رفتیم تا آن بالا- خیلى عطش و اینها- وقتى به آن بالا رسیدیم جمعیت به حدى بود که نمىشد دیگر رفت، فقط ما غار را دیدیم. آنقدر افراد آنجا بودند [که] ما حتى تا چند مترى [غار بیشتر جلو] نرفتیم من وقتى که [به] آنجا رسیدیم- خب با همان زبان کودکى خودم- گفتم اینجا را پیغمبر آخر از کجا پیدا کرده؟ آخر این غار زیر این سنگ، این فاصلهى دو فرسخى تا مکه بیاید، تمام این کوهها را باید گشته باشد این غار را پیدا کرده باشد! پیغمبر که کوه نورد نبود با آن وسایل و تجهیزات ماهوارهاى و فضایى و ناوبرى که بیاید نشان بدهند، آقا یک نگاهى کردند و فرمودند: کار نیکان را قیاس از خود مگیر/ گرچه باشد در نوشتن شیر شیر/ آنها راههایشان یک جور دیگر است حساب و کتاب آنها با ما فرق مىکند فرق مىکند.
این حقیقت نوریه در همهى افعال و در همهى اشیاء وجود دارد در این حقیقت نوریه- عرض
شد- دیگر هیچ فرقى بین فعل و بین فعل دیگر نیست تفاوتى دیگر ندارد چون نفس فعل، منتزع از مقام قدرت است، نفس خود آن فعل، از آنها ناشى مىشود از آنجا مىآید و در این عالم ظهور پیدا مىکند یا به دست مؤمن یا به دست کافر، تفاوتى نمىکند، یا به واسطهى حیوان یا به واسطهى انسان یا به واسطهى جن یا به واسطهى ملک چرا؟ چون اصل قدرت و اصل آن حرکت از ناحیهى پروردگار است و او فى حد نفسه قابل براى شر نیست. آن ضربتى را که امیرالمؤمنین با آن ضربت سر عمربن عبدود را جدا کرد آیا آن ضربت شر بود یا خیر بود؟ نمىتوانیم بگوییم شر بود. خب عمربن عبدود است آن هم امیرالمؤمنین است، دارد یک کافرى را به هلاکت مىرساند پس آن ضربتى که سر باید جدا بشود و آن عمل و حرکت، آن عمل عمل شرى که نبود، حالا صحبت در این است آن جدا کردن سر در آن موقع، با جدا کردن سر سیدالشهدا در کربلا، در خود جدا کردن نه در ا نتساب به سیدالشهدا و شمر، نه! در نفس آن حرکت در نفس آن عمل، چه فرقى مىکند؟ شمشیر و خنجر و چاقو که همان است و فرقى نمىکند دست هم که همان است، دست عبارت است از گوشت و استخوان و عصب و مو و سلسلهى عصبى و فلان و اینها دیگر، این هم همان است حرکت هم که همان است حرکت که تفاوتى ندارد منتهى طرف حرکت در آن طرف عمربن عبدود است و کافر است و فاسق است و مشرک است. طرف حرکت در اینجا سیدالشهدا هست و فرزند رسول خدا و صاحب مقام شفاعت کبرى است و چیزى که اصلا دیگر نمىشود گفت.
طرف این مسئله فرق مىکند ولى خود آن عمل هم آیا فرق مىکند؟ نه! اگر به جاى سیدالشهدا این مرد خبیث مىآمد و سر عمربن عبدود را مىبرید شما لعنت نمىکردید، ما لعنت نمىکنیم، چرا لعنت مىکنیم؟ ما براى این لعنت مىکنیم که به جاى عمربن عبدود دارد سر پسر رسول خدا را جدا مىکند، براى این لعنت است نه براى اینکه چرا این عمل دارد انجام مىشود- متوجه شدید- همین عمل که الان دارد انجام مىشود بریدن سر و این حرکت اگر بخواهد فرض کنید که این یک مرغى باشد یک گوسفندى در منا، حاجى مگر نباید …..؟ اتفاقا حاجى مستحب است خودش سر گوسفند خودش را ببرد و اینکه الان وکالت مىدهند و اینها، از باب ناچارى است والا از باب استحباب خود حاجى- اگر بلد باشد نه اینکه بزند حرامش کند اگر بلد باشد- خودش باید گوسفند بیچاره را ذبحش کند خب تازه ثواب هم به او مىدهند آفرین هم به او مىگویند بعدش باید حلق کند و سرش را بتراشد تا از احرام دربیاید این عمل با آن عمل چه فرق مىکند؟ خود عمل که یکى است خود عمل که تفاوتى ندارد. چون این عمل بر سیدالشهدا قرار مىگیرد مىشود قبیح و زشت و ناروا و چوب و فلک، آن عمل چون بر
عمروبن عبدود قرار مىگیرد مىشود ثواب و خیر و رضوان و ضربه على یوم الخندق افضل من عبادى الثقلین[۲] او مىشود با آن وضعیت که نقل مىکنند.
خدو انداخت و بعد حضرت رفت و برگشت و چه کرد و فلان. او خدو انداخت بر روى على/ افتخار هر نبى و هر ولىّ/ او خدو انداخت بر رویى که ماه/ سجده آرد پیش او در سجده گاه/ آن وقت مىگویند مولانا سنى است! شیعهها را هم دیدیم! علماى شیعه را هم دیدیم! آن کسانى که مىآیند حدیث عمر را انکار مىکنند آنها شیعه هستند؟ آن وقت مولانا که دارد اینطور راجع به امیرالمومنین مىگوید که «او خدو انداخت بر رویى که ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه» این آدم مىشود سنى و مستحق لعنت؟ دیگر آخرالزمان است! همه چیز عوض شده است دیگر، روى بقیه چیزهاى دیگر! آن کسى که مىآید لگد زدن به در بیت پیغمبر و تکه تکه کردن دختر پیغمبر و نوهى پیغمبر و سقط را انکار مىکند آن مىشود شیعى؟ و این کسى که مىآید از امیرالمومنین علیه السلام تعبیر به حسن القضاء بعد از سوء القضا مىکند «بازگو اى باز عرش خوش لقاء/ اى پس از سوء القضا حسن القضاء» یعنى چه؟ یعنى آمدن ابوبکر و عمر و عثمان سوء القضاء پروردگار بوده اى نفهمها و با آمدن على تقدیر الهى به حسن القضا برگشت آن وقت این مىشود سنى؟ اینکه دارد راجع به امیرالمومنین این را مىگوید مىشود سنى و آن مىشود شیعهى خالصِ صددرصد؟ مو لاى درزش نمىرود؟ خدا انشاءالله هر کسى را با هر نیتى که دارد محشور بفرماید، آن کسى را که به دنبال ضربه زدن به مبانى اهل بیت است و آل محمد است و امام زمان، خدا با همان نیاتش محشور کند و آن کسى که براى احیاء ذکر اهل بیت قیام مىکند خدا هم آنها را با موالیان و اهل بیت محشور کند. این چیزى است که بالاخره همیشه بوده و خواهد بود. رگ رگ است این آب شیرین و آب شور/ برخلایق مىرود تا نفخ صور/ گروهى این گروهى آن پسندند/ به قول امام صادق باید رفت [براى این مسأله] از بعضى دیگر پرسید که قضیه چه خبر است؟ این همین جور ….، یارو که …. حالا دیگر بیش از این دیگر صحبت نکنیم.
آن کار امیرالمومنین مىشود چه؟ مىشود ضربى على یوم الخندق افضل من عبادى الثقلین، یک ضربت زد على ولى از عبادت جن و انس از هنگام خلقت عالم تا هنگام قیام قیامت، آن ضربت بالاتر است براى رفقا توضیح دادم مسئله از چه باب است. پس این اتصال توحید موجب [مىشود] که تمام اشیاء در عالم، از این نقطه نظر فرق نکنند، این مىشود حقیقت ربطیه. حقیقت ربطیهاى که آن حقیقت ربطیه در همهى افراد به نحو یکسان وجود دارد، این حقیقت وجود دارد. این دست خودش فى حد نفسه نه بد است و نه خوب است، این دست دست است بین این دست و بین این دست چه فرقى مىکند؟ بین این دست و این دست چه فرقى
مىکند؟ دست دست است. در آیه قرآن نمىخوانیم؟ راجع به افراد در روز قیامت، مشرکین کفار مخالفین وقتى که مىآیند حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ فصلت، ۲۰
عجیب عجیب! وقتى که در پیشگاه الهى واقع مىشوند، گوششان چشمشان و پوست بدنشان مىآید بر علیه ایشان شهادت مىدهد، خیال کردى؟ یادت رفته فلان روز فلان ماه چکار کردى؟ یادت رفته با گوشِت فلان موسیقى را شنیدى؟ یادت رفته در فلان مجلس تهمت زدند گوش دادى و دفاع نکردى؟ یادت مىآید در فلان مجلس رفیقت آمد فلان کس داشت از رفیقت غیبت مىکرد نشستى بیر بیر نگاهش کردى؟ هان؟ یادت رفته فلان حرف خلاف را شنیدى …..؟ این پردهى گوش این پردهى سماخ این اعصاب این استخوانهاى ثلاثه این عصب، اینها، همینها، همینهایى که الان شما دارید مىبیند، اینها در روز قیامت مىآیند قشنگ! عجب ضبطى خدا این تو گذاشته! ما خبر نداریم! فقط دست مىزنیم یک خورده فشار مىدهیم دردمان مىآید، خبر نداریم این تو چه ضبطى گذاشته که تمام شنیدهها را در تمام عمر دارد ضبط مىکند، این همه را دارد در بایگانى، فایلها دسته بندى، ماه فلان روز فلان ساعت فلان دقیقه و ثانیهى فلان، فلان قضیه اتفاق [افتاد] تاریخ هم گذاشته، عکسها را دیدید تاریخ مىزنند؟ تمام این قضایا با یک تاریخِ زیر، ثبت شد. مجلس امشب یقینا، یقین بدانید در گوش شما، گوش راست و چپ این ضبط خواهد شد، بدون برو برگرد. مىروید در منزل، صحبتى که در منزل مىشنوید ثبت خواهد شد و صحبتى که مىکنید، چون انسان صداى خودش را هم مىشنود دیگر، من الان صداى خودم را دارم مىشنوم. تمام اینها ضبط مىشود بعد این نوار بایگانى مىشود تا کى؟ تا روز قیامت.
وقتى که در پیشگاه خدا مىآید شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون، شهادت مىدهند سمعشان چشمهایشان، فلان جا نظر انداختى به نامحرم، یادت رفته؟ الان من مىآیم شهادت مىدهم، فایل را مىگرداند، نگاه کن، خدایا این مرد از من در راه حرامت استفاده کرده، از من در راه خلاف استفاده کرده، به منزل همسایه نگاه کرده، به نامحرم نگاه کرده، به کتابى که نباید نگاه کند نگاه کرده، به مقالهاى که نباید بخواند نگاه کرده، به عکسى که نباید نگاه کند نگاه کرده، به اسرار مردم نگاه کرده، مىآید شهادت مىدهد مىآید شهادت مىدهد. جلودهم، پوستهاى بدن ما در روز قیامت
مىآیند همه شهادت مىدهند، بر عمل خلاف مىآیند شهادت مىدهند. مفتضح مىشود انسان، وقالوا لجلودهم، وقتى که کار به اینجا مىرسد، شروع مىکنند اینها خطاب به پوست بدنشان، من أنطقکم؟ کى شما را به نطق درآورده؟ شما که با من بودید مربوط به من بودید در تحت اختیار من بودید من شما را به کار مىگرفتم چشمم را مىبستم یا باز مىکردم در اختیار خودم بود گوش خودم را در اختیار مىگرفتم گوش بدهم یا ندهم بدن خودم در اختیار خودم بود کجا بروم کجا نروم به چه اعمالى اقدام کنم تمام اینها در اختیار من بود، من أنطقکم قالوا انطق الله الذى أنطق کل شىء.
این همان حقیقت ربطیه در اینجا ظاهر مىشود، اینها در جواب چه مىگویند؟ مىگویند کور خواندى عزیز من! ما اهل توحید هستیم ما عارفیم ما اهل عرفان هستیم و مىدانیم که همهى ما حقایق ربطیهاى بودیم در آن دنیا که چند صباحى خدا ما را در اختیار تو گذاشته بود، تو ارتباطى با ما نداشتى تو ربطى با ما نداشتى دستى بودیم که بین این دست و آن دست فرقى نداشت آن شخص رفت از آن دستش براى عمل خیر استفاده کرد تو با دستت عمل خلاف انجام دادى به تو ارتباطى ندارد تو خیال مىکردى مالک بدنت هستى تو خیال مىکردى مالک چشم و گوش و دست و اینها ….، لذا ببینید از احکام فقهیه داریم جراحت بر بدن، جرح بر بدن حرام است حتى خدش، کسى نمىتواند به بدن خودش جراحت وارد کند بگوید بدن مال من است، نمىتواند، این مبناى چه دارد؟ مبناى توحیدى دارد مبناى عرفانى دارد. بدن مال تو نیست تو امانت دارى باید این بدنت را این انگشت را این دست را این صورت را این پا را این معده را جهاز هاضمه را و بقیه را، طبق آنچه که مورد تکلیف است باید با او عمل کنى، کى گفته که دستت مال تو است هر غلطى خواستى بکنى، بگویى این دست مال من است من از امروز نمىخواهم، بِبُرمش؟ پدرت را فردا درمىآید خدا، این حرفها نیست. کى گفته که این چشم مال تو است و بگویى که من یک چشمم را درمىآورم دوتایى زیاد است یکى از آن هم کافى است؟ نه بابا [کار] خدا حساب و کتاب [دارد.] و نظایر این مسئله که در این باب قضایا زیاد است، انشاءالله بحث این مطلب طلب رفقا بماند در [جلسات] عنوان [بصرى] آنجایى که راجع به کیفیت غذا و اینها صحبت مىکنیم راجع به این قضیه، آنجا باید صحبت کنیم که ظرایف کار کجاست؟ و انسان آیا مىتواند به هر کیفیت و به هر قسمى عمل کند یا نمىتواند؟ و اگر نکند چه مسائلى بر او مترتب خواهد شد و چه چیزهایى از کاسه او کم خواهند گذاشت؟ این بحث بماند براى آنجا.
تمام این افعال، دستها و جوارح و اعضاى انسان، اینها امانتهایى است که خدا به انسان داده [که] اینها را در راه ارتقاء به کار بگیرد، همین. دیگر بیش از این چیزى نیست، چیزى بیش از این براى
انسان حاصل نمىشود و انسان باید متوجه این قضیه باشد. قالوا انطق الله الذى أنطق کل شئ و هو الذى خلقکم اول مره و الیه ترجعون، خدا همانى است که شما را آفرید در مرتبهى اول و به سوى او برمىگشتید، منتهى خبر نداشتید که این آفرینش و این خلق جدیدى که در جسد و در بدن براى شما آمده است این یک گذرانى است در این دنیا براى اینکه خودتان را به تکامل روحى برسانید، آمدید از این خلقت درصدد افساد و از بین بردن استعدادهاى خودتان استفاده کردید وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ فصلت، ۲۲ شما خیال کردید که مىتوانید از جوارح و اعضایتان، آن کارهایى را که مىکنید، آنها را مخفى کنید مىتوانید قایم کنید آنچه را که با این اعضاء انجام دادید در حالتى که نمىدانستید بهترین گواه براى اعمال، خود همین جوارحى هستند که از آنها استفاده سوء کردید بهترین شاهد براى ….، شما نیاز به شاهد ندارید، هان! در روز قیامت نیاز به شاهد نیست اینجا نیاز به شاهد هست شاهد باید بیاید شهادت بدهد براى قضیه، اگر نه قاضى عوضى عمل مىکند اشتباه [حکم] مىدهد یک شاهد بیاید شهادت بدهد قاضى یک حکم مىدهد یک شاهد خلاف بدهد قاضى حکم دیگر مىدهد چون خودش که علم غیب ندارد اطلاع ندارد.
در آنجا مسئله به این نحو است مسئله در آنجا به این کیفیت است که خود آن عضو مىآید به صورت عینى و خارجى، آن عملى را که انسان انجام داده است آن عمل را در برابر دیدگان و نفس انسان قرار مىدهد، یک حقیقت تجلى مىکند پرده برداشته مىشود حالت تجرد براى کفار و براى مؤمنین، هر دو پیدا مىشود. در حالت تجرد دیگر گذشت زمان تأثیر در وقوع حادثه و علم به حادثه ندارد، در آن واحد انسان یکدفعه ده قضیه را با هم مىبیند الان چون حال تجرد بر ما حاکم نیست مسائلى که در فردا اتفاق مىافتد امشب اطلاع نداریم مسائلى که دیروز اتفاق افتاده از جلوى دیدگان ما رد شده است الان همین را مىفهمیم که الان در آن هستیم در همین وضعیت فعلى در همین لحظه همین آن، حالت فعلى ما این را الان احساس مىکنیم چرا؟ چون تجرد نداریم اگر براى ما حال تجرد پیدا بشود کى؟ در خواب، در خواب مقدارى، مقدارى از آن حال تجرد براى انسان حاصل مىشود یکدفعه انسان یک قضیه که یک هفتهى بعد اتفاق مىافتد مىبیند هنوز اتفاق نیافتاده هنوز خبر ندارد قضایایى که قبلا اتفاق افتاده اصلا یادش نیست اصلا یادش نیست یکدفعه مىبیند.
مرحوم آقاى خویى رحمى الله علیه پیش مرحوم قاضى رفته بودند براى دستورالعمل و دستور سلوکى، ایشان به ایشان دستور داده بودند. بعد از مدتى که به آن دستور قیام کردند حالاتى پیدا کردند
حالات خوبى هم پیدا کردند بعد یکدفعه در حرم سیدالشهدا علیه السلام در ذکر یونسیه که بودند یکدفعه براى ایشان مکاشفه پیدا شد خیال نکنید مکاشفه چند ساعت است، نه! در عرض دو یا سه ثانیه فقط، در عرض دو یا سه ثانیه براى ایشان حالاتى پیدا شد از زمانى که از مادر متولد شدند- قبلش را دیگر ندیدند- از زمانى که از مادر متولد شدند تا زمانى که از دنیا رفتند تمام لحظات زندگى را دیدند، خودشان براى مرحوم پدر ما تعریف مىکردند و به ایشان گفتند که من الان متوقع فلان قضیه و فلان قضیه هستم، داشتند براى ایشان مىگفتند، در آن وقتى که هنوز مرحوم پدرمان در نجف بودند و خیلى هم با هم مأنوس بودند مرحوم پدر ما با مرحوم آقاى خوئى- خب استادشان بودند در اصول و یکى از اساتیدشان ایشان بودند- خیلى با هم مأنوس بودند و اصلا با هم ارتباط خانوادگى داشتند خیلى هم مرحوم آقاى خوئى منزل پدر ما مىآمدند یا ایشان مىرفتند.
یکدفعه مرحوم پدر ما مىگفتند که ما در یک مسئله گیر کردیم، خلاصه در درس و اینها، همان موقع ساعت یک بعد از نیمه شب، بلند شدیم راه افتادیم در خانهى مرحوم آقاى خوئى، گفت گفتیم مىرویم مىبینیم اگر ببینیم چراغ روشن است، در مىزنیم- خب حالا ممکن است چراغ روشن باشد [ولى] لازم نیست که حتما طرف مطالعه کرده یا دو زانو نشسته که کسى برود در بزند- على کل حال گفتند حالا ما در را مىزنیم [اگر] جواب آمد آمد، نیامد برمىگردیم، حالا دیگر لنگهى در را که نمىکنیم برمىگردیم، مىگفتند آمدیم اتفاقا چراغ روشن بود و ایشان داشتند مطالعه مىکردند، دیگر در زدیم و ایشان آمدند هان! سلام علیکم! آقا یک اشکال پیش آمده براى ما، خب بفرمایید تو، بفرمایید. مىگفتند که رفتیم- البته این قضیه در بعد از ظهر هم اتفاق افتاده، یکدفعه مىگفتند بعد از ظهر اتفاق افتاده بود که رفتم منزل ایشان و هوا هم گرم بود، یکدفعه هم شب، براى ما شب را گفتند- آمدیم و رفتیم و نشستیم، اتفاقا وقتى که نشستیم و ایشان جواب دادند بحث کردیم تا اذان صبح، مىگفتند که ما شروع کرده بودیم حرف زدن، دیگر از این طرف و از آن طرف و فلان و خیلى مأنوس بودند با هم، خدا رحمت کند هر دو را و على کلى حال دیگر انسان باید از خدا بخواهد که خداوند مسیرش را مسیر اولیاء قرار بدهد واقعا مسیر اولیاء قرار بدهد اینها همه رفتند و آن راهى را که باید هر کسى طى کند اینها هم طى کردند منتهى چقدر خوب است که انسان راهى را برود که پس از رفتن دیگر حسرت و ندامت شامل حالش نباشد، این هست.
به ایشان مىگفتند که یک همچنین مسائلى هست و اتفاق افتاده و مرجعیت خودشان را هم در آن مسئله دیدند و اینکه چه خواهد شد و بعد هم به چه نحوه از این دنیا خواهند رفت. مرحوم آقا
مىفرمودند ایشان آمدند و این قضیه را براى استادشان مرحوم قاضى نقل کردند مرحوم قاضى همینطور گوش دادند گوش دادند گوش دادند تا صحبت شد که به مرجعیت مىرسند یکدفعه اخمهایشان رفت در هم، از این مسئله خوششان نیامد و فرموده بودند- به آقاى خوئى نگفته بودند- ولى به مرحوم آقا شیخ عباس گفته بودند که خدا بخیر بگذراند، وقتى شنیده بودند گفتند خدا بخیر بگذراند، اتفاقا دیگر هم مسائلى پیدا شد که دیگر آقاى خوئى ارتباطى با مرحوم قاضى نداشتند، خلاصه و فیه اشاراتٌ که چقدر انسان باید مواظب باشد نسبت به این مسئلهى مرجعیت و مسئله افتاء! چقدر باید حواسش جمع باشد خداى نکرده جورى نباشد که تصور کند دین و دیانت مردم به دست او سپرده شده و او قیّم است! دیشب خدمت رفقا در آن قضیهاى که عرض کردم مسئله همین بود.
این جناب فرعون که دارد مىگوید انا ربکم الاعلى، خب چرا او را مىگیرند و توبیخ مىکنند و سرش را زیر آب مىکنند و عبرت براى آیندگان قرار مىدهند؟ چرا؟ چون حرف را بیجا زده است، بیجا زده. تو هنوز در عالم شهوت هستى در عالم نفس هستى در عالم کدورت هستى در عالم انانیت هستى چرا این حرف را مىزنى؟ تو که هنوز از نفس بیرون نیامدى از شهوت بیرون نیامدى از کدورت بیرون نیامدى از خودیت بیرون نیامدى تو الان خودت را بالاتر مىبینى، هان! همین که خودت را بالاتر مىبینى پس در نفسى، در شقاوتى! چرا باید این حرف را بزنى؟
روایتى است از معصوم علیه السلام، مىفرمایند چند دسته قاضى هستند که اینها در آتش هستند و فقط یک دسته اهل نجات، یکى قاضى که یحکم بالباطل و هو یعلم انه باطل، قاضى که حکم به باطل مىکند و مىداند که باطل است وهو فى النار، در آتش است قاضى که یحکم بالباطل و لایعلم انه باطل، به باطل حکم مىکند ولى نمىداند که باطل است باز این در نار است، از نظر قصور در تهیهى مقدمات علمیّه. قاضى که یعلم بالحق و هو لایعلم انه حق، حکم به حق مىکند اما نمىداند که حق است مثلا تصورش چیز دیگر است حالا به یک نظر دیگر حکم به حق مىکند علم واقعى به حکم ندارد از روى بعضى از مقدمات ظنیه و اینها مىآید یک حکم مىکند اتفاقا هم درست درمىآید حق با این طرف درمىآید وهو فى النار و قاض یحکم بالحق و هو یعلم انه الحق و هو فى الجنه، کسى که حکم به حق مىکند و مىداند که حق است علم دارد یقین دارد خب این حسابش دیگر ……[۳]
خب حالا ببینید تمام مسئله برگشتش به چیست؟ به علم است. آن قاضى که حکم به حق مىکند ولى نمىداند، نمىگویند چون حکم به حق کردى در نارى، حکم به حق که در نار ندارد در آتش نیست چون نمىدانى که حق است در آتشى. باید علم داشته باشى باید بدانى کورکورانه نباید عمل کنى، نمىدانى برو کنار، مجبورت نکرده، خیال نکن دین از بین رفته یا اگر تو بمیرى آسمان به زمین مىآید نه آقاجان! همان کهکشان، عرض کردم ماه و خورشید قشنگ مىگردد کرهى زمین هم یک میل- بنده قول مىدهم- از آن خطش تجاوز نمىکند همان دور هندسى که بر دور خورشید دارد یک سانت اگر دیدید این طرف و آن طرف آمد، اگر یکى مُرد، هان! بیایند رصد کنند ببینند اگر یکى مُرد این زمین این طرف و آن طرف مىشود؟ شمالش مىرود جنوب جنوبش ….؟ نه! همه مُردند، دیدیم رفتند آمدند همان، تکان نخورد تکان نخورد قشنگ دارد مىگردد تخیلات ما است که تکان خورد و همه چیز این طرف و آن طرف شد ولى زمین طورى نیست مسئلهاى ندارد و کسى نیاید بگوید که اگر من نمىکردم آسمان به زمین …. نه آقا جان! این زمین ولىّ دارد این زمین امام دارد منتهى ما امام را نشناختیم، دست کم گرفتیم، خودمان را مىگذاریم جاى امام خیال مىکنیم حالا اگر ما بمیریم کن فیکون مىشود! نه! اینطور نیست اینطور نیست، بنده الان فرض بکنید که این مجلس را تعطیل مىکنم این مجلس را فرض کنید که نمىآیم، یکى از رفقاى دیگر بلند مىشود از فردا شب مىآید اینجا و بهتر از من صحبت مىکند، ببینید تغییر مىکند یا نمىکند؟ این از بنده، تا بعد، همه چیز ….! نه اینطور نیست ما آمدیم براى خودمان مسائلى در ذهن خود بزرگ کردیم و بعد بر آن مسائل بنا ساختیم و بعد مردم را داریم به آن دعوت مىکنیم، اگر ته قضیه را نگاه مىکنیم چه کسى گفته است؟ اصلا کى بوده؟ کى گفته؟ از کجا یک همچنین مطالبى درست شده؟
اگر براى انسان آن حقیقت علمیه توحید انکشافش آشکار بشود، آن موقع اگر مانند آن درخت انا الحق گفتى ایرادى دیگر ندارد، آن وقت. نه الان! نه اینکه الان در شهوتى! نه اینکه الان در نفسى! نه اینکه الان در هر سلول پوست بدنت یک شیطانى خوابیده و دارد تو را هدایت مىکند به همان سمت و سوى خودش، تازه آن وقت دارى انا ربکم الاعلى هم مىگویى انا الحق هم دارى مىگویى مردم را به عبادت خودت هم دعوت مىکنى بعد هم بلند مىشوى مىروى به خداى آسمان هم تیر مىزنى که از شرّش راحت بشوى! هان! نه اینطور نیست و این مسئله خیلى مسئلهى مهمى است که در هر موقع،
خدا براى بندگانش راه قرار داده واقعا انسان بعضى از حکایات را مىبیند خیلى تعجب مىکند خیلى مسئله زیاد است.
در روز قیامت این دست گناهى انجام نداده گناه را نفس من انجام داده است که این دست را به خلاف کشانده این دست را که باید در جیب خودم بکنم این دست را در جیب شخص غریبه مىکنم و از آنجا پول درمىآورم این مىشود چه؟ این مىشود گناه اگر همین دست در جیب خود مىرفت خب اینکه گناه نبود این دست خودش گناهى نکرده است که عمل خلاف انجام بدهد این دست شما مىتوانید با آن الله اکبر بگویید، از پایین دستتان را حرکت [دهید] بیایید بالا، برایتان ثواب مىنویسند همین دست را برمىدارید در گوش یک یتیم سیلى مىزنید پدرتان را خدا درمىآورد، در حالى که هر دو حرکت است فرقى نمىکند این آمده تا اینجا، این هم از اینجا آمده تا اینجا، تفاوتى نمىکند آن ثواب مىنویسند این را عقاب قرار مىدهند آن را برایش جایزه تعیین مىکنند این را برایش خلاف مىنویسند، هر دو یکى است هر دو یک حرکت است حالا که هر دو یک حرکت شد پس خود دست بر همان فطرت اولیه و بر همان خلقت اولیه و بر همان وزانت اولیه باقى مىماند تا تا تا روز قیامت، روز قیامت این دست نخورده دیگر، مىآید شهادت مىدهد، دیگر دروغ هم که نمىتواند شهادت بدهد وقتى دست دست توحید است خود دست بر مبناى حق است شهادت او هم شهادت حق خواهد بود آن وقت مىآید شهادت مىدهد بر آن نفسى که او را در خلاف اعمال کرده، نه اینکه خدا در روز قیامت بیاید اعمال نفوذ کند.
مثل اینکه شما در ضبط یک نوار مىگذارید او شروع مىکند به حرف زدن، خود ضبط که حرف نمىزند. باید در آن نوار گذاشت شما نوار را مىگذارید شروع مىکند به صحبت کردن، اینطور نیست در روز قیامت، خود این دست به مقتضاى حقیقت توحیدیه و ربطى که دارد خود دست تمام اعمال و افعال در آن محفوظ است کارى که خدا مىکند در آنجا پرده را از دیدگان ما برمىدارد، آن دیدگان مىشود دیدگان توحیدى، وقتى شد دیدگان توحیدى، تجرد پیدا شد در آن تجرد تمام مسائلى که اتفاق افتاده با این دست تمام آن مسائل را انسان به دفعه واحده اشراف پیدا مىکند اشراف حضورى لا حصولى، نه اینکه خدا بیاید بگوید ملک بیاید بگوید فلان کار را کردى، آن ملائکه که این طرف و آن طرف ما هستند یمین و یسار، نکیر و منکر بیایند بگویند که شما گردید، نه! فقط کارى که خدا مىکند پرده را برمىدارد. شما چشمتان بسته است وارد این مجلس مىشوید افراد را رد مىکنید رد مىکنید مىآیید اینجا مىنشینید، نمىدانید چه شخصى در این مجلس آمده آیا شما که نمىدانید دلیل بر این
است که کسى نیست؟ نه! هستند شما که نمىبینید دلیل بر این است که هیچ واقعهاى اتفاق نیفتاده؟ نه! همهى واقعهها اتفاق افتاده همه در اینجا حضور دارند همه نشستند، منتهى فقط تنها قضیهایى که اتفاق نیفتاده علم من است به حوادث، این فقط اتفاق نیفتاده یکدفعه دست را از جلوى چشم برمىدارند شما مىبینید ا فلان رفیق فلان رفیق همه در اینجا نشستند با این خصوصیات، دوباره چشم را مىبندند دوباره دیگر شما اطلاعى ندارید بر اینکه چه هست، دوباره باز مىکنند ….، در روز قیامت فقط پرده را مىزنند کنار، نه اینکه بیایند بگویند آقا فلان کار را کردى، خودت یادت رفته! نه اینکه بیایند فرض کنید که دست را به صدا دربیاورن که فلان کار خلاف را انجام داده، نه! آنچه را که این دست انجام داده است در عالم وجود معدوم نمىشود منمحى نمىشود زایل نمىشود، آنچه را که چشم دیده چه نسبت به دیدگاههاى صالح و چه نسبت به دیدگاههاى خلاف، هیچ وقت اینها از بین نمىرود آنچه را که پا رفته آنچه را که زبان تکلم کرده آنچه را که قلب نیت کرده، در تمام این مسائل آن وقایع از باب اینکه آنچه که در عالم وجود اتفاق مىافتد همه در ظرف خودش ضبط هست و مضبوط هست و از بین نمىرود، از این باب تمام حقایق هست فقط در روز قیامت [پرده را برمىدارند.]
فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ ق، ۲۲ آیهى شریفه مىفرماید ما در روز قیامت فقط کارى را که مىکنیم این است که پرده را از جلوى چشمانت برمىداریم، همین. فکشفنا عنک غطاءک، تو در دنیا غطاء- پرده- روى چشمت انداخته بودى نمىدیدى مال یتیم را مىخوردى ولى خبر نداشتى که دارى آتش مىخورى دروغ مىگفتى خبر نداشتى که دارى با این دروغت آتش به جان خودت مىزنى خلاف را مىدیدى و رد مىشدى ولى به یاد ندارى که با این عملت دارى چه بلایى بر سر خودت درمىآورى اگر آن موقع این را مىدیدى فرسنگها فرار مىکردى! در آن آیه دارد که یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ الزخرف، ۳۸ انسان خطاب به آن عملش که انجام داده، مىگوید اى کاش بین من و تو فاصلهى شرق و غرب عالم بود و تو با من ارتباط نداشتى، بُعدالمشرقین، شرق و غرب بین من و تو فاصله بود. ما در روز قیامت فقط پرده را برمىداریم پرده را که برداشتیم تمام اینها مىآیند شهادت مىدهند، مىآیند نگاه مىکنند.
قالوا من أنطقکم؟ چه کسى شما را به نطق درآورده؟ مىگویند ما حقایق ربطیه هستیم، در آن حقایق ربطیه دیگر خوب و بد معنا ندارد آنچه را که اتفاق افتاده در کف دست ما همه آشکار است، یک نگاه به دستش مىکند تمام کارهایى را که با این دست راست انجام داده همه را در این دست دارد مىبیند، همه را دارد مىبیند نگاه به پایش مىکند تمام آن جاها و امکنهایى که رفته، یک به یک دارد
مىبیند آن لگد بى جایى که به آن کس زده دارد مىبیند آن کار خوبى را هم که کرده دارد مىبیند، همه را مىبیند. قالوا انطقناه الله الذى انطق کلى شىء، این انطق کلى شىء یعنى چه؟ یعنى نه مقصود فقط انسان، جماد را هم انطق کل شىء، خدا جماد را هم به نطق درمىآورد وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ الإسراء، ۴۴ تمام حقایق آسمان و زمین دارند با آن حقایق ربطیهى خودشان تسبیح مىکنند خدا را، دارند حمد مىکنند خدا را، آن کسانى که چشمشان باز شده و مطالب به صورت مشاهدات و مکاشفات توحیدیه درآمده، آنها وقتى که نقل مىکنند، مىگویند که تمام ذرات در حال تسبیح هستند، تسبیح هر کدام تفاوت دارد یکى تسبیحش سبوحٌ قدوس رب الملائکى و الروح است یکى تسبیحش ذکر صلوات است یکى تسبیحش لا حول و لا قوى الا بالله است یکى تسبیحش سبحان
ربى الاعلى و بحمده است، هر کدام از اینها یک تسبیح خاصى دارند هر کدامشان یک تسبیح خاصى دارند و در اینجا دیگر مسائلى است که اگر روشن بشود براى افراد، در بهت و حیرت مىروند که چطور هر موجودى به مقتضاى سنخهى وجودى خودش، مظهر یکى از اسماء یا صفات الهیه است یا مظهر اسماء متعدده و انسان مظهریت همه را دارد. بعضى از این موجودات هستند فقط یک تسبیح دارند بعضى موجودات هستند که تسبیحشان تفاوت مىکند بعضى موجودات هستند که تسبیحشان سهتا است هر کدام از اینها حالات مختلفى است. آن وقت تازه خود حال انسان در ارتباط با تسبیحى که او مىگوید فرق مىکند، امروز صبح انسان از خواب بلند مىشود مىبیند از برگ درختان صداى سبوح قدوس درمىآید فردا بلند مىشود مىبیند صداى لا اله الا الله دارد درمىآید.
امیرالمومنین علیه السلام را وقتى که دفن کردند حسنین امام حسن و امام حسین که داشتند برمىگشتند به خرابهى رسیدند دیدند که صداى ناله مىآید، رفتند و دیدند که پیرمردى است فلان مفلوک خلاصه گفتند چیست؟ گفت که من فقیر و بیچاره هستم یک کسى مىآمد شبها براى من نان مىآورد خرما مىآورد چه مىآورد و الان مدتى است چند شبى است که نیامده، آنها گفتند که خب علامتش چه بود؟ گفت علامتش این بود که وقتى مىآمد تمام سنگریزههاى این خرابه و اینها، صدایشان به سبوح و قدوس بلند مىشد هان! این اثر ولىّ خدا است که وقتى حرکت مىکند، نفسش تمام موجودات را به حرکت درمىآورد تمام آنها را به تلاطم درمىآورد تمام آنها را و نظایر این قضایا مسائلى است که ما با چشم خودمان هم مسائلى دیدیم که چطور اولیاى الهى با قدم خودشان در مکان تأثیر مىگذاشتند در فضا تأثیر مىگذاشتند در جو تأثیر مىگذاشتند و به عکس و به عکس! چطور نفوس خبیثه در مکان مؤثرند در جو مؤثرند و دیگر حکایاتى که در این زمینه است روایاتى که هست.
زمین نمىدانم لعنت مىکند کسى را که بر او بخوابد و چه کند، زمین لعنت مىکند آن کسى که حکم خلاف، عمل خلاف، …. ما خیال مىکنیم که این روایات همه بیخود است! آقا براى اینکه ما را نگه دارند و سر ما را به یک مشت مسائل گرم کنند! نه آقا! زمین این زمینى که الان روى آن نشستید چون ذکر اهل بیت و خدا و اینها هست همین زمین این فرش این فرش که دست مىزنیم این فرش دارد آن جالس بر خود را دعا مىکند، اینهایى که خدمت شما عرض مىکنم مشاهداتى است که دیدند مشاهداتى که دیدند یعنى خیالات نیست و عکسش هم همین است. در مکانى که معصیت باشد بدانید که در آن مکان، آن زمین دارد لعن مىکند آن افراد را، آن زمین نفرین مىکند آن فرش دارد نفرین مىکند اینها چیست؟ اینها همه مال آن حقیقت ربطیه است که در همهى اشیاء وجود دارد و به واسطهى آن حقایق ربطیه، آن شىء دارد حق را نشان مىدهد واقع را دارد نشان مىدهد.
قالوامن أنطقکم چه کسى شما را به نطق درآورده؟ گفتند أنطقنا الله الذى انطق کل شىء تمام ذرات عالم وجود را او به نطق درآورده منتهى شما نمىشنیدید، حالا بشنوید! دست شما در این دنیا لال است صحبت نمىکند هر کارى را هم مىخواهید حالا با او بکنید چشم شما، بیچاره، کارى از دستش برنمىآید حالا به هر جایى نگاه کنید صبر کن یک حسابى از شما برسد همین دست چنان آبروریزى کند در روز قیامت که هزارتا شاهد نتوانند این جورى بیایند آبرو بریزند همین گوش بیاید در روز قیامت، یک یک تمام چیزهاى خلافى را که شما شنیدید و ترتیب اثر ندادید همه را یک به یک بیاید بگویید پا همینطور معده همینطور روده همینطور سر همینطور، همه همه، تمام اعضا بلند مىشوند مىآیند یکى یکى شهادت مىدهند به نحوى که دیگر انسان بخواهد چى را انکار کند چى را مىخواهد انکار کند؟ حالا شهادت بله! ممکن است بگوید آقا این شاهد آمده به دروغ شهادت داده، زمان زمان ظهور حضرت هم که نیست شاهد به دروغ هم که بله! یکى از خیابان مىآورند و تا پى اعدام! آقا دوتا شاهد فلان کار را کرده!
زمان ظهور حضرت انطقنا الله الذى انطق کل شىء زنده مىشود، نه مثل آن نورى که آمدند گفتند نور لیزرى از آن بالا مىخورد و مىرود حضرت مىنشیند، نه! آن حقیقت توحیدیه در زمان حضرت به ولایت حضرت، آن حقیقت توحیدیه مىآید ظهور پیدا مىکند و کسى هم صدایش نمىتواند دربیاید، نه! تا آمدند دو نفر پیش حضرت شهادت دادند بر اینکه این ….، حضرت چکار مىکند؟ نه اینکه حضرت بگوید بروید این را اعدامش کنید یا این را دستش را ببرید یا اینکه آن را خطابش کنید بعد هم بگوید چرا خلاف کردى؟ حضرت به اینها نگاه نمىکند، یک تصرف مىکند آن شخص، کارى که
کرده جلوى چشمش ظاهر مىشود دیگر چه بگوید به حضرت؟ این آن معناى یحکم بدون شهاده و یحکم بعلمه که داریم که حضرت ظهور مىکنند این است یعنى پرده را همانطورى که در روز قیامت خدا برمىدارد کسانى که مىآیند براى حضرت اقامهى دعوى مىکنند، یک تصرف حضرت مىکند شخص مىفهمد خلاف کرده، هیچى همینطور بیر بور مىشود نگاه مىکند، صاف مىایستد نگاه مىکند، دیگر چکار کند؟ یعنى ظهور حضرت تجلى همان ولایت است در روز قیامت که در روز قیامت براى همهى افراد است منتهى در زمان ظهور حضرت، براى متداعیین است کسانى که خلاف مىکنند و مىآیند و در مقام دعوى و اینها مىآیند، در آنجا همان عمل فکشفنا عنک غطاءک در روز قیامت، حضرت براى آنها انجام مىدهد، براى آنها و همینطور آن نمایندگانش که به اطراف مىفرستد آنها هم همچنین تصرفى را دارند آنها هم یک همچنین تصرفى را مىکنند لذا نه براى خودش نه براى نمایندگان خودش هیچ نیاز به شهادت نیست تا دو طرف مىآیند این مىگوید حق با من است آن مىگوید آقا حق با من است یکدفعه قضیه روشن مىشود، حضرت مىگوید بلند شوید بروید پى کارتان، تمام شد. دو دقیقه هم طول نمىکشد یک دقیقه و دوازده ثانیه! خلاصه مسئله بسته به این است که چقدر اقامهى دعوى طول بکشد و الا حکم پنج ثانیه است یک دو سه چهار پنج، به پنج ثانیه مسئله ختم مىشود و قضیه تمام مىشود این حقیقت مىشود حقیقت نوریه.
حالا باید بیاییم ببینیم که این حقایق نوریه که در این عالم همراه با ما بود این حقایق نوریه چطور مىشود به واسطهى ارتباط با ما آن خصوصیت خود را از دست بدهند؟ اینجا جاى صحبت است انشاءالله براى مجلس بعد.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . الکافى، ج ۱، ص ۲۹۹: و إنّما کنتُ جاراً جاورکم بدنى أیاماً.
[۲] . مشارق أنوار الیقین، ص ۳۱۳.
[۳] . الکافى، ج ۷، ص ۴۰۷: عن أبى عبدالله علیه السلام قال: القضاه أربعهٌ ثلاثهٌ فى النار و واحدٌ فى الجنه، رجلٌ قضى بجورٍ و هو یعلم فهو فى النار و رجلٌ قضى بجورٍ و هو لا یعلم فهو فى النار و رجل قضى بالحق و هو لا یعلم فهو فى النار و رجلٌ قضى بالحق و هو یعلم فهو فى الجنه.