محمد بن ابی بکر و کیفیّت ولاى او به اهل بیت علیهم السّلام
پرمطلب به نقل از کتاب انوار ملکوت ج۲ ص۳۰۱ الی ۳۰۶: محمّد بن أبیبکر رضوان الله علیه جوان بود، ولى در اثر معرفت و تجلّیات انوار الهى از پیران گوى سبقت را ربوده بود، و از أصفیاء اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام محسوب میشد؛ بلکه از حواریّین آن حضرت بود. در دامان أمیرالمؤمنین از کودکى تربیت شد و حکم فرزند آن حضرت را داشت.
چون مادرش أسماء بنت عُمَیس بود و او اوّل زوجه جعفر طیّار بود و از او سه پسر آورد: عبدالله و عَوْن و محمّد را آورد. و پس از شهادت حضرت جعفر أبوبکر او را به نکاح خویش در آورد و از او محمّد بن أبیبکر در بَیداء در سفر حجّه الوداع متولّد شد. و پس از أبوبکر أمیرالمؤمنین علیه السّلام أسماء را به نکاح خویش در آوردند و از او یحیى[۱] متولّد گشت.
مرحوم میرزا محمّد تقى سپهر در «ناسخ التواریخ» میگوید: اولادى که أسماء از أمیرالمؤمنین آورد نامش عَوْن بود، و بنا بر روایت صاحب کتاب «روضه الأحباب» که از أجلّه علماى سنّت است در یوم الطفّ در خدمت برادرش حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام شهید گشت.
کلام أمیر مؤمنان در مورد محمّد بن أبیبکر
بالجمله محمّد بن أبیبکر از طفولیّت در حجر مولى الموالى تربیت شد و ربیبه آن حضرت بود؛ حضرت درباره او فرمود: أنَّهُ کانَ لى رَبِیبًا و [کانَ لِبَنِىَّ أخًا] و کُنتُ لَهُ والِدًا أعُدُّهُ وَلَدًا.[۲]
[ او طفل تربیت شده در خانه من است و من حکم پدر او را داشتم بنابراین او را فرزند خود به حساب میآورم. مترجم]
و چون أسماء او را حامل شد پیغمبر درباره او دعا کردند که:
تُسَمِّیهِ مُحَمَّدًا یَجعَلُهُ اللهُ تعالى غَیظًا عَلَى الکافِرِینَ و المُنافِقِینَ.[۳]
[ او را محمّد نام بگذار خداوند او را شدید بر کافرین و منافقین قرار دهد. مترجم]
قال ابن أبى الحدید:
و إنَّه لَم یَکُن یَعرِفُ أبًا غَیرَ عَلِىٍّ [عَلَیهِ السَّلامُ] حَتَّى قالَ أمیرُالمُؤمِنینَ عَلَیه السّلامُ: «مُحَمَّدٌ ابنِى مِن صُلبِ أبیبَکرٍ.» و کانَ یُکَنّى أباالقاسِمِ، و کانَ مِن نُسّاکِ قُرَیشٍ، و کانَ مِمَّن أعانَ فِى یَومِ الدّارِ.[۴]
[ محمّد بن أبى بکر پدرى را جز على براى خود نمیشناخت تا اینکه أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند:« محمّد فرزند من است از ناحیه أبیبکر.» و کنیهاش أبیالقاسم بود. و از عبادت کنندگان قریش محسوب میشد و از جمله کسانى بود که در یوم الدّار کمک نمود. مترجم]
نامه أمیرالمؤمنین
محمّد در رکاب مولى در حرب جمل و صفّین حاضر بود، و در سنه ۳۸ هجریّه أمیرالمؤمنین او را به ولایت مصر فرستادند و کتابى را براى او نوشتند که در «نهج البلاغه»[۵] مرحوم سیّد رضىّ رضوان الله علیه آورده است.
و چون محمّد کشته شد این کتاب را به شام براى معاویه آوردند؛[۶] معاویه از این نامه بسیار تعجّب داشت و بسیار به او نظر میکرد.
ولید بن عقبه چون دید معاویه از این نامه بسیار در شگفت است گفت: فرمان بده آنرا بسوزانند! معاویه گفت: رأى تو پسندیده نیست. ولید گفت: پس رأى چنانست که مردم بدانند که نامههاى أبوتراب در دست تو است و تو از آنها تعلّم میکنى و دستورالعمل خود قرار میدهى؟! معاویه گفت: واى بر تو! آیا امر میکنى مرا که مثل چنین علومی را بسوزانم! سوگند به خدا که تا به حال مانند این نامه به علمی که شامل تمام جهات باشد و بر اساس استوار قائم باشد برخورد نکردهام! معاویه به یاران خود نظرى نموده گفت که: به کسى نگوئید که این نامه از نامههاى علىّ بن أبیطالب است؛ بلکه بگوئید از نامههاى أبیبکر است که در نزد فرزندش محمّد بوده است.
بارى این نامه در خزانه بنی امیّه بود تا زمان عمر بن عبدالعزیز که او را اظهار نموده و اعلان کرد که از نامههاى حضرت أمیرالمؤمنین است. چون به خدمت أمیرالمؤمنین ابلاغ شد که این نامه را نزد معاویه بردند آن حضرت متأثّر شد.
بارى چون محمّد به مصر رسید معاویه، عمرو بن عاص و معاویه بن خدیج[۷] و أبوالأعور سلمی را با جماعت بسیارى به مصر فرستاد و با محمّد و اصحاب او جنگ کردند. آنها هواخواهان عثمان را بر علیه محمّد و اصحابش تحریک کردند، و پس از جنگى محمّد را دستگیر کردند و طناب به گردن او انداخته در روى زمین میکشیدند، تا معاویه بن خدیج او را به لب نهر آبى آورده با لب تشنه بر کنار نهر مانند گوسفند سر برید، و سپس جسد او را در شکم حمار مردهاى گذاردند و آتش زدند؛ چون این خبر به أمیرالمؤمنین رسید آنقدر آن حضرت متأثّر شد که حدّ ندارد.
رسیدن خبر شهادت محمّد بن أبیبکر به حضرت على علیه السّلام
قالَ المَدائِنِىُّ: و قِیلَ لِعَلِىٍّ: [علیه السّلام] لَقَد جَزِعتَ عَلَى مُحَمَّدِ بنِ أبِى بَکرٍ جَزَعًا شَدِیدًا یا أمیرَالمُؤمِنینَ! فَقالَ عَلَیهِ السَّلام: وما یَمنَعُنِى! أنَّهُ کانَ لى رَبِیبًا و کانَ لِبَنِىَّ أخًا، و کُنتُ لَهُ والِدًا أعُدُّهُ وَلَدًا.
[ مدائنى گوید: به أمیرالمؤمنین علیه السّلام گفتند: بر سوگ محمّد بن أبیبکر بسیار جزع و بیتابى نمودى! حضرت فرمودند: چرا که جزع نکنم او دست پروردگار در خانه من و برادر فرزندانم بود و من پدر او بودم و او را چون فرزند خود میپنداشتم. مترجم]حضرت براى ابن عبّاس که حاکم بصره بود نامهاى نوشتند که:
مُحَمَّدُ بنُ أبِى بَکرٍ رَحِمَهُ اللهُ قَدِ استُشهِدَ، فَعِندَ اللهِ نَحتَسِبُهُ وَلَدًا ناصِحًا و عامِلًا کادِحًا و سَیفًا قادِحًا [قاطِعًا] و رُکنًا دافِعًا؛ و قَد کُنتُ حَثَثتُ النّاسَ عَلَى لَحاقِهِ و أمَرتُهُم بِغِیاثِهِ قَبلَ الوَقعَه و دَعَوتُهُم سِرًّا و جَهرًا و عَودًا و بَدءًا، فَمِنهُمُ الآتِى کارِهًا و مِنهُمُ المُعتَلُّ کاذِبًا و مِنهُمُ القاعِدُ خاذِلًا، أسألُ اللهَ [تَعالَى] أن یَجعَلَ لى مِنهُم فَرَجًا عاجِلًا. فَواللهِ لَولا طَمَعِى عِندَ لِقاءِ عَدُوِّى بالشَّهادَه و تَوطِینِى نَفسِى عَلَى المَنِیَّه لأحبَبتُ إلّا أبقَى مَعَ هَؤُلاءِ یَومًا واحِدًا و لا التَقِىَ بِهِم أبَدًا![۹]
[ محمّد بن أبیبکر که خدایش رحمت کند به شهادت رسید و ما او را نزد خداوند فرزندى درستکار و فرمانروائى سخت کوش و شمشیرى برنده و ستونى بلند مرتبه به حساب میآوریم.
و من پیوسته مردم را بسوى او دعوت و تشویق مینمودم و همواره آنها را به یارى او قبل از این واقعه امر مینمودم و آنها را در پنهان و آشکار در رفت و برگشت دعوت به او میکردم.
بعضى از این مردم با کراهت و نارضایتى میآمدند و برخى به بهانه و عذر بیمارى از یارى و کمک سر باز میزدند و گروهى با ذلّت و پستى بر زمین نشسته ما را نظاره میکردند.
از خداوند درخواست میکنم بزودى زود رهائى و فرج مرا از دست این قوم فراهم آورد. بخدا سوگند اگر آرزوى شهادت را هنگام برخورد با دشمنان دین نداشتم و خود را براى رویاروئى با مرگ دلخوش نمینمودم، هرگز نمیخواستم که یک روز از عمرم را با این گروه و مردم بسر آورم و هیچگاه روى یکى از اینان را ببینم. مترجم]
ابن عبّاس چون بر شهادت محمّد اطّلاع یافت از بصره به جهت تعزیت أمیرالمؤمنین علیه السّلام به کوفه آمد.
یکى از جاسوسان حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام که در شام بود چون به کوفه آمد گفت که: معاویه و اهل شام آنقدر خوشحالى کردند که من هرگز سرورى مانند چنین سرورى که در شام دیدم ندیده بودم.
رُوِىَ إنَّهُ قَدِمَ عَبدُالرَّحمَنِ بنُ مُسَیِّبٍ و کانَ عَینًا لِعَلِىٍّ و أخْبَرَهُ: أنَّهُ لَم یَخرُجْ مِن الشّامِ حَتَّى قَدِمَتْ البُشرَى مِن قِبَلِ عَمروِ بنِ العاصِ یَتَّبِعُ بَعضُها بَعضًا بِفَتحِ مِصرٍ و قَتلِ مُحَمَّدِ بنِ أبىبَکرٍ. و قالَ: یا أمیرَالمُؤمِنینَ! ما رَأیتُ یَومًا قَطّ سُرورًا مِثلَ سُرورٍ رَأیتُ بِالشّامِ حِینَ أتاهُم خَبرُ قَتْلِ مُحَمَّدٍ. فَقالَ عَلِىٌّ عَلَیهِ السَّلامُ: أمَّا إنَّ حُزنَنا عَلَى قَتلِهِ عَلَى قَدرِ سُرورِهِم بِهِ، لا بَل یَزیدُ أضعَافًا![۱۰]
[ در خبر است که عبد الرّحمن بن مسیّب جاسوس أمیرالمؤمنین علیه السّلام در شام به کوفه آمد و گفت: از شام خارج نشد مگر درحالیکه دید فرستادگان عمرو بن العاص یکى پس از دیگرى بشارت فتح مصر و کشته شدن محمّد بن أبیبکر را به شام میآوردند.و ادامه داد اى أمیرالمؤمنین: من هرگز روز پر سرور و شادى را مثل روزى که در شام خبر کشته شدن محمّد بن أبیبکر آمد ندیدهام.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند: آگاه باش که غم و اندوه ما بر او همانند سرور و شادى آنهاست بلکه به مراتب بیشتر و افزونتر است. مترجم]
چون این خبر به مادرش أسماء رسید از شدّت غضب و اندوه خون از پستانش میچکید؛ و خواهرش سوگند یاد کرد که در تمام مدّت عمر گوشت کباب شده و سرخ شده نخورد، چون محمّد را آتش زده بودند.
در «سفینه البحار» فرموده که:
نَقَلَ بَعضُ الأفاضِلِ: إنّهُ أنشَدَ أباهُ حِینَ ما لاحاهُ عَن وِلاءِ أمیرِالمُؤمِنینَ، هَذِه الأبیاتَ:
[ بعضى از بزرگان نقل کردهاند: زمانى که ابوبکر، محمّد بن أبیبکر را از تولّى به أمیرالمؤمنین علیه السّلام سرزنش و منع نمود این ابیات را انشاد کرد: ]
۱) یا أبانا قَد وَجَدنا ما صَلُحَ | خابَ مَن أنتَ أبوهُ و افْتَضَحَ |
[اى پدر، ما فردى را که صلاحیّت ولایت و خلافت دارد یافتیم، کسى که تو پدر او هستى( بواسطه اعمال و کردار تو) بدبخت و مفتضح گردید. مترجم ]
۲) إنّما أنقَذَنِى مِنکَ الّذِى | أنقَذَ الدُّرَّ مِنَ الماءِ المَلِحِ |
[بدان که کسى مرا از دست تو نجات داد، که درّ ثمین را از آب شور و آلوده بیرون میآورد و نجات میدهد. مترجم ]
۳) یا بَنِى الزَّهراءُ أنتُم عُدَّتِى | و بِکُم فى الحَشرِ میزانِى رَجَحَ |
[اى فرزندان حضرت زهراء سلام الله علیها بدرستى که شما پشت و پناه من هستید، و کفّه ترازوى من در روز محشر بواسطه محبّت و ولاء شما سنگین خواهد شد. مترجم ]
۴) و إذا صَحَّ وِلائِى فیکُمُ | لا ابالى أىُّ کَلبٍ قَد نَبِحَ[۱۰] |
[حال که ولایت شما بر من تثبیت و پابرجا شده است، دیگر باکى ندارم که کدام سگ بانگ برآورد. مترجم ]
منبع: کتاب انوار ملکوت ج ۲ ص ۳۰۱
پاورقی:
[۱] – منتهى الآمال، ج ۱، ص ۱۵۶٫
[۲] – سفینه البحار، ج ۱، ص ۳۱۳، طبع قدیم؛ ج ۱، ص ۷۲۵، طبع آستان قدس رضوى
[۳] – همان مصدر، ص ۷۲۴
[۴] – سفینه البحار، ج ۱، ص ۳۱۳، طبع قدیم؛ ج ۱، ص ۷۲۵، طبع آستان قدس رضوى؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۶، ص ۵۴
[۵] – نهج البلاغه، عبده، باب الکتب، ج ۳، ص ۲۷٫
[۶] – سفینه البحار، ج ۱، ص ۳۱۲ طبع قدیم؛ ج ۱، ص ۷۲۴، طبع آستان قدس رضوى.
[۷] – سفینه البحار، ج ۱، ص ۳۱۲، طبع قدیم؛ ج ۱، ص ۷۲۵، طبع آستان قدس رضوى؛ نقلًا عن کتاب حیوه الحیوان، للدمیرى: أنّ حُدَیج بالحاء المهمله و فتح الدال و آخره الجیم.
[۹] – نهج البلاغه، عبده، باب الکتب، ج ۳، ص ۶۰
[۱۰] – سفینه البحار، ج ۱، ص ۳۱۳ طبع قدیم؛ ج ۱، ص ۷۲۵، طبع آستان قدس رضوى
گردآوری شده توسط سایت پرمطلب > دین و اندیشه
www.pormatlab.com