جلسه ۱۳ شرح دعای ابوحمزه‌ثمالی سال ۱۴۲۴

موضوع: جلسه ۱۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق

سخنران حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

[box type=”info” align=”” class=”” width=””]

تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.

[/box]

متن جلسه:

جلسه ۱۳ رمضان ۱۴۲۴

أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‏

بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم‏

وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبى‏القاسم مُحَمّدٍ

وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ‏

معرفتى یا مولاى دلیلى علیک و حبى لک شفیعى إلیک و انا واثق من دلیلى بدلالتک و ساکن من شفیعى الى شفاعتک.

شناخت من اى مولاى من، دلیل من به سوى تو است دلیل من بر تو است و حُبِّ من به تو، شفیع من به سوى تو است.

در شب گذشته خدمت رفقا عرض شد که معرفت براى انسان التزام مى‏آورد کسى که معرفت دارد نمى‏تواند خود را از التزام بیرون بیاورد این جمع بین متنافیین است. تا وقتى انسان شناخت نداشته باشد یک تکلیف دارد و اگر شناخت داشت تکلیف او فرق مى‏کند. بعضى‏ها مى‏گویند خب ما از اول شناخت پیدا نمى‏کنیم تا کارمان مشکل نشود، نه این‏طور نیست دیگر، خب از اول به دنبال مطلب نمى‏رویم از اول به دنبال فهم نمى‏رویم از اول به دنبال …..! دیدید مردم مى‏گویند آقا براى چه مسئله را مى‏پرسى؟ تا نمى‏دانى کسى به تو کارى ندارد وقتى مى‏پرسى کارت مشکل مى‏شود! مردم مى‏گویند دیگر. تا حکم را نمى‏دانى کسى کارى به تو ندارد وقتى که بدانى مطلب مشکل مى‏شود، باید دیگر به آن عمل کنى! ولى مسئله این‏طور نیست. آن در جاى خودش و این در جاى خودش.

در شناخت موضوعات و ترتب احکام بر موضوعات در مواردى انسان احساس مى‏کند که شارع مقدس سهل و آسان گرفته، خیلى متّه به خشخاش نگذاشته، اگر به این حکم پى بردى باید این کار را انجام بدهى اگر به این موضوع پى بردى باید این کار را انجام بدهى اگر متوجه شدى این‏جا نجس است باید آب بکشى اما شارع نگفته برو بگرد ببین این نجس است یا طاهر است؟ این حرف را نزده. اگر احساس کردى که این‏جا شبهه‏ناک است باید امساک کنى اما شارع نگفته منزل هر کسى مى‏روى از او بپرسى آقا خمست را مى‏دهى یا نمى‏دهى؟ آیا اموالى که به دست مى‏آورى ربوى است یا نه؟ آقا این پولى که امروز به دست آوردى جیب مردم را زدى یا این‏که از مال حلال به دست آوردى؟ نه! این را از ما نخواستند این را از ما نخواستند. بله انسان احتمال شبهه را بدهد آن هم احتمال عقلایى، نه احتمال صرفاً در عالم تخیل و در عالم اعتبار، به آن احتمال عقلایى تکلیف متناسب با خودش تعلق مى‏گیرد.

ما دو احتمال داریم، در اصول به هر احتمالى ترتیب اثر داده نمى‏شود. شارع مقدس بر احتمالات غیر متعارف که عرف بر آن احتمالات اثر را مترتب کند وضع اصول عملیه کرده است اما بر آن احتمالاتى که عقل در باب احتمال تا به مرتبه یقین نرسیده ولو به نحو وهن، نه! به آنها ترتیب اثر نمى‏دهند شارع به آنها ترتیب اثر نمى‏دهد اصلا آنها را به حساب نمى‏آورد تا این‏که حالا بخواهد بر آنها اصل جارى بکند. الان این لیوان آبى که در جلوى من هست خب این لیون طاهر است مشخص است خب طاهر است دیگر، آب در آن هم طاهر است مشخص است از لوله ها آمدند و آمدند این ظرف را از آب پر کردند از آب لوله و بعد هم این آمده در این‏جا، این سِیر این ظرف آبى که در مقابل ما هست به این کیفیت است. من هم بدون این‏که اصلا نسبت به این قضیه توجه کنم الان در حضور شما با اجازه یک قدرى چون تشنه هم هستم بدون اجراى اصل عملى و اصل طهارت یک قدرى از این آب را میل مى‏کنم هیچ در موقعى که من الان این آب را دارم مى‏خورم فکر مى‏کنم خب احتمال عقلایى دارد این نجس باشد و چون این احتمال وجود دارد به مقتضاى اصل عملى که اصل طهارت است باید حکم به طهارت بشود، اصلا از آب خوردن یادم مى‏رود بخواهم فکر این مسائل [را بکنم.]

مى‏گویند یک بنده خدایى ازدواج کرده بود با یک مخدره مکرمه مجلله‏اى، شب اول شد، طلبه‏اى بود یک مقدارى اصول عقاید خوانده بود و شرح باب حادى عشر، در شرح باب حادى عشر از این مطالب آمده ولى نه به درد این‏جا، به درد جاى دیگر [مى‏خورد.] خلاصه گفت ببینیم این اهل بیت ما از نظر عقاید، عقایدش درست است؟ خلاصه توحیدش نبوتش معادش، این‏که ما گرفتیم بالاخره چه جورى است؟ خلاصه بله! هنوز نیامده و ندیده، گفت شما اثبات صانع را با ادله‏ى عقلیه و نقلیه بفرمایید [گفت‏] چه مى‏فرمایید؟ گفت عرض کردم اثبات صانع را با ادله نقلیه و عقلیه بفرمایید، گفت صانع به که مى‏گویند؟ گفت عجب! عجب! من خیال کردم شما مسلمانى؟ صانع، صانع اول، بارى تعالى، اثبات او را چطور شما با ادله عقلیه مى‏کنید شما که نماز [مى‏خوانید و …؟] گفت والله ما خیال کردیم امشب شب عروسى ما است نمى‏دانستیم شب اول قبر و سؤال نکیر و منکرمان است! آخر هر چیزى [جایى دارد.]

اگر بخواهید این اصل را جارى بکنید اصالت طهارت و حلیت و اباحه، اصلا تشنگى را فراموش مى‏کنید. هیچ وقت شده تا به حال کسى بخواهد این لیوان آب را بخورد و این مطالب را در نظر داشته باشد؟ نه! آقا این آب را برمى‏دارى مى‏خورى مى‏گذارى سر جایش دیگر، این حرف‏ها را نداریم. شارع این اصل طهارت را براى این احتمالات غیر متعارف اصلا جعل نکرده، جعل نکرده اصلا در این‏جا،

اصلا در این‏جا اصل جارى نیست. اگر کسى بخواهد اصل جارى کند دیوانه است مخبّل است. اجراى اصول عملیه براى مواردى است که احتمال نجاست، احتمال عقلایى است. مثلا فرض کنید که قطعا مى‏دانید بچه‏اى در این‏جا هست این بچه هم من باب مثال احساس رطوبت و اینها در او مى‏کنید، خب بچه‏اى که احساس رطوبت و اینها دارد معلوم است، دست و صورتش و اینها همچنین مشخص نیست که [پاک باشد.] خلاصه آمد و اتفاقا دست زد در این آب، احتمال عقلایى این‏جا پیدا مى‏شود که این رطوبتى که الان دارید مشاهده مى‏کنید و این بچه با آن تماس دارد آیا این رطوبت سرایت کرده یا نه؟ این‏جا اصل طهارت مى‏آید نه در آن احتمال اول، التفات کردید؟

بعضى‏ها بودند مثل مرحوم آقا، مرحوم آقا مى‏فرمودند که آقاجان! استخاره براى امور مهم است آن هم دأب و دِیدَن بزرگان و اهل توحید بر عدم استخاره است، بر عدم استخاره، راه براى این مطلب همان چیزى است که نقل کردند، انسان دو رکعت نماز استخاره بخواند و بعد از نماز صد مرتبه سر به سجده، بگوید استخیرالله برحمته و امر خود را واقعا و قلبا به خدا تفویض کند این مى‏شود استخاره، این معنا معناى استخاره است استخاره یعنى طلب خیر نه طلب منفعت، آن‏چه که خدا براى انسان خیر را مى‏خواهد چون خدا گاهى اوقات خیر انسان را در منفعت نمى‏خواهد.

نمى‏دانم خدمت رفقا عرض کردم یا نه؟ به نظرم مى‏آید در یکى از جلسات عنوان عرض کردم آن طورى که الان در ذهنم هست، که یک نفر آمد پیش امام صادق علیه السلام گفت مى‏خواهم به سفرى بروم استخاره کنید که بروم یا نروم، حضرت استخاره کردند حالا به چه کیفیت؟ در روایت نیست. ولى حضرت فرمودند نه این سفر براى شما خوب نیست، آن شخص رفت در سفر، اتفاقا تجارتى کرد و بضاعتى با خودش برده بود و به دو برابر قیمت اصلى بضاعتش را فروخت، با مالى بسیار به وطن برگشت، آمد پیش امام صادق، آقا شما که گفتید استخاره بد آمد این همه هم استفاده کردیم اصلا صددرصد ما منفعت کردیم و آمدیم. حضرت فرمودند یادت مى‏آید در فلان روز که برف آمده بود در بین راه و تو مجبور شدى براى این‏که زود به قافله برسى، از خواب بلند شدى و دیدى آفتاب دارد [طلوع مى‏کند] و تو نمى‏توانى نمازت را بخوانى، نمازت قضا شد که به قافله برسى. این بد آمدن استخاره مال آن روزت بوده، مگر استخاره فقط مال منفعت است؟

یک نماز از تو قضا شد این سفر تو باطل شد حالا برو صد برابر استفاده بیاور، پول‏ها را بریز روى هم، پول براى تو خیر بوده یا آن‏چه که در نفس تو قرار گرفته و الان با تو است براى تو خیر است؟ این پول که جداست دو متر با هم فاصله دارید حالا تا سقف هم رسیده، بالاخره با هم فاصله دارید،

مى‏گویید نه، دو نفر مى‏آیند چاقو را درمى‏آورند اسلحه را درمى‏آورند مى‏گویند آقا ما همه‏ى اینها را مى‏خواهیم ببریم! حالا نگهش دارید! هیچى همه را برمى‏دارند مى‏برند، مگر نمى‏برند؟ این دزدى‏هایى که مى‏شود چیست دیگر؟ مى‏آیند تهدید مى‏کنند آقا هر چه در جیبت دارى بده، هر چه در مغازه دارى بده، هر چه مى‏خواهى هر کار بکنى بده، معلوم است اینها براى انسان خیر نیست. خیر چیست؟ آن چیزى است که با انسان است و شرّ آن چیزى است که با انسان است و با ما معیّت دارد و همین جا که نشستیم معیت دارد بیرون هم برویم معیت دارد و با ما اتحاد دارد حالا باید ببینیم، همانى که پیغمبر فرمودند، تخیر خلیطا من فعالک انما، قرین الفتى فى القبر ما کان یفعلُ‏[۱] حضرت فرمودند خیر و شر عبارت است [از] آن ملکات و صفات و کارهایى که انجام دادى و او با تو است و دست از سر تو برنمى‏دارد این را به آن مى‏گویند خیر و شر.

عمل خیر بوده موقعیت تو در خیر است عمل بد بوده موقعیت تو در شر است والا پول به دست بیاوریم نخیر فردا دزد مى‏آید مى‏زند فردا مى‏آید مى‏زند. ما یک وقتى یک جایى رفته بودیم با یکى دوتا از رفقا و دوستان، در موقع برگشت یکى از اینها یک مبلغى پول داشت ارز و اینها داشت گفتند حالا این اگر مى‏خواهد برود، فلان این حرف‏ها حالا کجا بگذارد؟ چطور مثلا ….؟ ممکن است از او بگیرند ممکن است بر او ایراد وارد بشود یکى در آن‏جا بود گفت آقا این را بگذارید در چمدان، وقتى این چمدان مى‏رود کسى نگاه نمى‏کند، مبلغ قابل توجهى هم بود بنده خدا، این را برداشته بود گذاشته بود در چمدان، وقتى به مقصد رسیدیم دیدیم در چمدان باز است! رنگش پرید! عجب! قفل هم داشت قفل را باز کرده بودند قشنگ آن درب زیرى را حالا لابد دیده بودند با این وسایل امروزى …..، تمام را تا آن یک شاهى آخر برداشته بودند، بقیه‏ى کاغذها را قشنگ گذاشته بودند سر جایش، آن را که به درد ما مى‏خورد برداشتیم خیر است براى ما و براى شما خیر نبود، ما برداشتیم آن کاغذها و آن چیزهایى که براى ما خیر نیست و براى شما خیر است آنها را ما براى شما باقى گذاشتیم. خب این هم از این. حالا تو دو برابر کسب کردى و آمدى چکار کردى به امام صادق مى‏گویى ما رفتیم این قدر هم تجارت کردیم پس چرا استخاره [بد] درآمد؟ خب بفرما دیگر، قشنگ خوب ….

پیغمبر فرمودند خیر آن است که با انسان باشد شر آن است که با انسان باشد آن چیزهایى که مربوط به انسان نیست آن خیر نیست براى انسان، شر هم براى انسان نیست. آن این بود پس باید به فکر

این باشیم که چه چیزى را براى خود بپسندیم و چه چیزى را براى خود نپسندیم؟ تفاوت قائل بشویم بین خیرها و شرهاى عرفى و بین خیرها و شرهاى حقیقى، امتیاز قائل باشیم بین خیرهاى اعتبارى و بین خیر واقعى، فرق بگذاریم. زرنگ باشیم شارع آمده است براى این موضوعات، براى این موارد، احتمال اگر احتمال عقلایى باشد آمده اصول جعل کرده است اگر احتمال احتمال عقلایى نباشد نه! آن اصلا نیاز به اصول ندارد. اجراى اصل هم در آن فایده‏اى ندارد یعنى اصلا جایى ندارد.

حالا در بعضى موارد مثل فرض کنید که مسئله‏ى طهارات یا نجاسات یا مسئله‏ى شبهه و امثال ذلک، در اینجا شارع مى‏گوید نه! مسئله را هم نمى‏دانى موضوع را هم نمى‏دانى نمى‏دانى، فکرت را نیاور فکرت را در طهارت و نجاست نیاور فکرت را در شبهه نیاور آوردن فکر در طهارت و نجاست انسان را از رسیدن به مغز و به حقیقت باز مى‏دارد.

آن شخصى که نماز مى‏خواند و در نماز ذهنش به این مسئله متوجه است که الحمدلله لباسم لباسى است طاهر و با این لباس دارم نماز مى‏خوانم، آن فکر و نظر بر خدا نیست بر لباس است بر لباس است بر لباس است. آن کسى که به دنبال رعایت این‏گونه از امور است که چه چیزى را که حلال باشد، نه این که انسان به دنبال حرام و حلال برود، نه! نسبت به تحصیل آن انسان باید حدود عرفى را رعایت کند، وسواس اضافى دقت اضافى و تأمل اضافى و دغدغه خاطر اضافى، اینها در شرع نیامده در شرع نیامده. انسان باید کار خودش را انجام بدهد فکر خودش را و نظر خودش را بر حقیقت مطلب و حقیقت مسئله منعطف بکند در عین حال اهمال هم از نظر ظاهر نکند اهمال در این‏جا به معناى لاابالى‏گرى است نه به معناى عدم رعایت یعنى یک وقتى انسان لاابالى است نسبت به قضیه، اصلا مى‏گوید ما طهارت و نجاستى نداریم این احکام بى‏خود است این همان لاابالى‏گرى است یک وقتى نه! اهتمام نسبت به مطلب براى او مهم نیست نه این‏که توجه، توجه دارد اهتمام یعنى فهمش را بگذارد دقتش را بگذارد وسوسه بگذارد هى دنبال برود از این تحقیق کند از آن تحقیق کند، او را از رسیدن به مقصود باز مى‏دارد کاروان مى‏رود و او در خواب مى‏ماند و به دنبال این وسیله و به دنبال مقدمه مى‏گردد و ذى المقدمه از او فوت مى‏شود و بین این دو مطلب باید فرق گذاشت.

پس بنابراین در مواردى که مى‏گویند سؤال نکن، در این موارد است در مواردى که انسان مى‏داند بناى شرع بر تسامح است بناى شرع بر تسهیل است و بناى شرع بر گذر است نه بر توقف، مثل طهارات و نجاسات، مثل دغدغه خاطر در مال و امثال ذلک، نسبت به این مسائل انسان خب نباید آن دقت و وسواس را داشته باشد اما نسبت به بعضى از مسائل، نه! در اعراض در نفوس در عرض و آبروى مؤمن‏

در مسائلى که مربوط به اموال است در مسائلى که مربوط به آبروى مؤمن هست عرض مؤمن است در مسائلى که مربوط به حقوق انسان است در مسائلى که مربوط به قصاص و دیات است در این‏گونه مسائل باید انسان سؤال کند و باید انسان بداند باید انسان نسبت به معاملات بداند که این معامله باطل است یا صحیح است؟ نسبت به امورى که مربوط به آبروى مؤمن است باید سؤال کند یک چیزى که از یک شخصى مى‏شنود فورى که نباید ترتیب اثر بدهد، بگوید فلانى یک همچنین حرفى زده، هنوز احتمال ندارد، بگوید فلانى آن کار را کرده بعد هم بلند شود برود به بقیه بگوید آقا این، این کار را کرد آبروى مؤمن را ببرد، این‏طور که نمى‏شود. آنچه را که مربوط به عرض مؤمن است خیلى مسئله مسئله مهم است خلاصه خدا از این قضایا نمى‏گذرد این‏جا حتما باید سوال کرد حتما باید به موضوع پى برد حتما باید آن قدر تحقیق کرد تا این‏که براى انسان یقین حاصل بشود که آیا این مطلب گفته شده یا نشده؟ غرض از این قضیه چه بوده؟ آیا آنچه را که او تشخیص مى‏داده همان بوده؟ آیا نظر خلاف پشت این قضیه بوده یا ممکن است نظر حسن باشد ولى تشخیص خلاف باشد؟ همین‏طورى آدم بیاید و یک مطلبى را رویش مانور و جولان بدهد بدون این‏که نسبت به او تحقیق کرده باشد اینها همه از آن چیزهایى است که از انسان سؤال مى‏کنند. اینها را باید انسان سؤال کند تا کاملا به موضوع پى ببرد.

پیغمبر اکرم فرمودند ضع امر اخیک على أحسنه حتى یأتیک منهما یعلبک منه‏[۲] کار برادرت را همیشه بر محمل صحیح حمل کن که این کارى که کرده بخاطر یک رعایتى بوده به خاطر یک جهت حسنى بوده که این کار را انجام داده حرفى زده اقدامى‏کرده مطلبى گفته کارى انجام داده، فورا نگو اى بابا این هم که این جورى درآمد! اى بابا پس این چه شد؟ اى بابا ….. و بعد هم بر اساس این اى باباها، خودت هم بروى و صدتا اى بابا هم خودت اضافه کنى به قضیه، نه! بى‏خود کرده این کار را کرده! نه آن‏طور این کار را کرده من مى‏روم فلان مى‏کنم! بى‏خود کرده! یک حسابى از او برسم که دیگر از این کارها نکند! نه آقاجان! باید تأمل کرد صبر کرد زود ناراحت نشد زود جوش نیاورد مگر ما سماوریم که جوش بیاوریم که بزنیم به برق؟ سماور را به برق مى‏زنند بعد از یک مدت جوش مى‏آید ولى انسان این‏طور نیست. انسان مى‏تواند تأمل کند فکر کند آرام باشد اول چیزى که انسان باید در این‏گونه موارد در

نظر بیاورد این باشد که این مطلب را نشنیده، از اول، تا یک همچنین چیزى شنید فورا اول کارى که مى‏کنیم چیست؟ بیاییم یک رو دست بزنیم به نفسمان، رو دست این است که اصلا یک همچنین مطلبى نبوده، به گوش نرسیده. تا یک همچنین حالى در ما پیدا شد یکدفعه مى‏بینیم نفس ما آرام شد نفس ما آرام شد این را مى‏گویند رو دست زدن البته یک راه‏هاى دیگرى دارد این دیگر راه عامیانه و کمترین کمترین چیز است که دیگر هر کسى بلد است هر کسى مى‏تواند. تا به حال این را شنیده بود؟ نشنیده بود.

الان فرض کنید که ساعت نه و بیست و پنج دقیقه، شب پنچ شنبه یک نفر مى‏آید مى‏گوید آقا در فلان مجلس بودیم فلانى راجع به شما یک همچنین حرفى زد، راجع به من زد؟ من یک همچنین کارى کردم؟ من یک همچنین …..؟ یکدفعه مى‏بینى عین سماور، سماور چند دقیقه طول مى‏کشد تا جوش بیاید این هنوز یک ثانیه نشده جوش آورده! یک دفعه انسان مى‏خواهد منفجر بشود! بابا صبر کن اول کارى که انسان مى‏کند تا یک همچنین چیزى مى‏شنود، خب مى‏گوید من که تا حالا نشنیدم خب فرض مى‏کنم یک همچنین چیزى نبوده، مى‏گوید نه شاید یک همچنین مسئله‏اى نبوده، آقا من خودم شنیدم، نه شاید نبوده. یکدفعه مى‏بینى نفس آرام [مى‏شود.] این به درد ما مى‏خورد این به درد ما مى‏خورد در این وهله و در وهله‏هاى بعد، این انسان را بالا مى‏برد این انسان را رشد مى‏دهد اما اگر انسان این حالت را نداشته باشد از وقتى که این را مى‏شنود بر فرض هم برود تحقیق تا وقتى که دارد تحقیق مى‏کند از کیسه او رفته، نماز خوانده- صاف دارم رفقا به شما مى‏گویم- تمام نمازها مى‏رود پى کارش، عین یک کیسه که پنج کیلو برنج خریدیم داریم مى‏رویم خانه، یکى مى‏آید زیرش یک سوراخ مى‏کند حالیتان نیست، به خانه مى‏رسیم مى‏بینیم ا این‏که پنج کیلو بود الان دو سیر است، سبک شد دستم، نگاه مى‏کنیم مى‏بینیم هیچى نیست، هیچى. برمى‏گردیم عقب برنج‏ها را جمع کنیم مى‏بینیم مورچه‏ها همه‏ى برنج‏ها را بردند خانه‏ى خودشان، روزى آنها بوده. این هم این‏طورى است این دو روز و سه روز و یک هفته‏اى که مى‏گذرد تا شما تحقیق کنید نمازتان رفت نماز شبتان رفت قرآن‏هاى ماه رمضانتان رفت ذکرتان رفت همه مى‏رود براى شما چه مى‏ماند؟ صفر! حالا صاف شدیم! صاف! دوباره باید شروع کنیم دوباره با یک خبر دیگر دوباره صاف مى‏شویم هرچه درمى‏آوریم همه مى‏رود، دوباره با یک خبر دیگر صاف مى‏شویم یکدفعه هم جناب عزرائیل مى‏آید مى‏گوید تو که همه را صاف کردى فایده ندارد ماندن تو در این دنیا، هى کار مى‏کردى هى صاف مى‏شد حالا بلند شو برو آن طرف دیگر. این که نشد کار، انسان هى زحمت بکشد بعد یکدفعه همه را صاف کند.

جان همه روز از لگدکوب خیال- خدا رحمتش کند واقعاً مولانا معجزه کرده است- وز زیان و سود وز خوف زوال/ نى صفا مى‏ماندش نى لطف و فرّ/ نى به سوى آسمان …… لگدکوب خیال این است، آقا فلانى راجع به شما این را گفت! ا اى بر پدرش! اى بر مادرش، اى بر زن و بچه او! اى بر فامیلش اى بر کارش اى بر کسبش! در حالى که اصلا یک همچنین چیزى صحت نداشته و انسان بغض یک مؤمن را بدون هیچ وجهى در دل مى‏پروراند و این بالاترین عذاب و بالاترین نقمتى است که براى انسان در این دنیا حاصل مى‏شود و همه‏ى سرمایه‏هاى انسان را بر باد مى‏دهد همه را بر باد مى‏دهد. وقتى که براى انسان یک همچنین حالى پیدا شد آن وقت یک ساعت فکر کنید به خودتان با یک ساعت قبل، ببینید چقدر تفاوت کردید؟ امتحان کنید، امتحان کنید ببینید چقدر فرق کردید؟ حالتان چقدر فرق کرده؟ آرامشتان چقدر فرق کرده؟ آن سکونت و اطمینان شما چقدر تغییر پیدا کرده؟ آن آرامشى که با آن مى‏نشستى شعر مى‏خواندى نماز مى‏خواندى شعر حافظ مى‏خواندى قرآن مى‏خواندى دعا مى‏خواندى آن آرامشتان …..! الان قرآن را باز کنید بخوانید ببیند چه حالى دارید؟ مگر مى‏توانید بخوانید؟ مگر زبانتان کار مى‏کند؟ انگار یکى نگه داشته به زور مى‏خواهید یک آیه قرآن بخوانید، چه شد؟ این همان است. همه‏ى اثرات رفت شرّش ماند براى ما، شرّ این قضیه الان چیست؟ گریبان ما را گرفته، دیگر این قرآن قرآن یک ساعت قبل نیست دیگر این شعر شعر یک ساعت قبل نیست حالا تا دوباره کم کم کم کم بیافتد روى غلتک، کار دارد. دوباره یک خبر دیگر مى‏آید. پس بابا جان بیا از اول این گوش را بِکَن.

ز دست دیده و دل هر دو فریاد/ هر آن چه دیده بیند دل کند یاد/ بسازم خنجرى نیشش ز فولاد/ زنم بر دیده تا دل گردد آزاد/ باباطاهر علیه الرحمه این‏طور مسئله را حل کرده، مى‏گوید بابا حالا که یک ارتباط بین ظاهر و باطن هست چه باید کرد؟ از دست این مردم هم که خلاص نمى‏شود شد، امروز مى‏آیند براى آدم یک چیزى مى‏گویند فردا مى‏آیند یک چیزى مى‏گویند، از اول بگو آقا نمى‏خواهد بگویى، مگر شما نمى‏خواهى بگویى که فلانى راجع به من حرفى زده؟ از اول نمى‏خواهم بشنوم. آقا راجع به شما گفته ….، بنده این صلاح را نمى‏خواهم، آسمان به زمین مى‏آید؟ زلزله مى‏شود؟ حالا بنده این را نشنوم زلزله مى‏شود؟ نه آقا! قشنگ ماه و خورشید و ستارگان همه بر چرخ دوار مى‏گردند و هیچ طورى هم نمى‏شود، این وسط من بدبخت هستم که پدرم درمى‏آید، از اول نشنوم.

حالا آمد و آن طرف شیطنت کرد و این را گفت، گفت، حالا که گفت یکدفعه چرا زیرو رو مى‏شوى جان من؟ فرض کن نگفته، نه! اصلا یک همچنین حرفى نیست، حالا باید خودم بروم ببینم، سر فرصت، آن هم نه سر فرصتِ یک ساعت دیگر، ولش کن بگذار یک هفته بگذرد دو هفته بگذرد سه‏

هفته بگذرد یک ماه بگذرد وقتى مسئله برایتان، بود و نبود و گفت و نبودش یکى شد، آن موقع بروید، راستى یک همچنین مسئله‏اى بوده به تو مربوط مى‏شود؟ یک همچنین قضیه‏اى بوده؟ آن هم گاهى اوقات براى رفع سوء تفاهم لازم است آن هم نه همان آن، گوشى تلفن را بردارى شرق و غرب عالم را به هم وصل کنید تا این‏که به دست بیاورد.

این جور فرمودند بزرگان، مگر آدم نمى‏خواهد کار کند؟ مگر نمى‏خواهد از نقص به کمال برسد؟ از نقص به کمال رسیدن که این راهش نیست، این نیست. راه دارد هر چیزى. ضع أمر …. همین حرف‏هایى که اولیا زدند همین حرف‏ها را معصومین زدند، این حرف‏ها را پیغمبر زده، به خدا قسم پیغمبر زده، به خدا قسم امیرالمؤمنین زده، به خدا قسم امام حسن زده، به خدا قسم ائمه زدند این حرف‏ها را، از پیش خودشان که درنیاوردند. پیغمبر که مى‏فرماید ضع أمر أخیک الى أحسنه فکر سلوک ما را دارد مى‏کند نه فکر ظاهر اسلام ما را، فکر سلوک ما را دارد مى‏کند فکر راه ما را دارد مى‏کند، یأتیک منهما یقلبک منه، تا این‏که بعداً یک مسائلى براى شما روشن شود که مطلب را برگرداند، نه! بگویید که نه دیگر جاى حمل بر صحت در این‏جا نیست یعنى آن قدر قرائن و شواهد زیاد شود و خود شما از شخص او بپرسید، نه غیاباً، فلانى گفته است او این‏طور گفته، شاید حرفى که به فلانى زده نظر داشته زده، یک چیزى دیده، آخر بابا این همه که ما تجربه کردیم باز هم هنوز درست نشدیم آخر چقدر ….؟ آدم یک مرتبه تجربه مى‏کند درست مى‏شود دیگر، ما هزار دفعه تجربه کردیم فهمیدیم حرف عوضى درآمده، باز دفعه هزار و یکم باز همان هستیم! این که نشد! یک تغییرى احساس کنیم هزار و یکمى اقلا یک جور دیگر حمل کنیم یکخورده احتمالى براى آن بگذاریم پس با ده سالگى‏مان چه فرقى کردیم بعد از چهل سال پنجاه سال؟ با بیست سالگى‏مان چه فرقى کردیم؟ یعنى فقط سن ما گذشت؟ حتى یأتیک مسائلى بیاید براى شما، یقین مثل این چراغ …..

براى خود بنده واضح است براى خود بنده تجربه شده خودم شخصا مطالبى را شنیدم که قطعا حمل بر مواضع سوء کردم بعد وقتى که از طرف توضیح شنیدم ۱۸۰ درجه نظرم برگشت، دیدم چه به ما گفتند؟ چه گفتند؟ چه نظرى این داشته؟ او چه برداشتى کرده؟ براى خود بنده پیدا شده. براى همه‏ى ما همین طور است طبعا.

ولا تظنّن بکلمى خرجت من أخیک سوءاً ما دمت تجعل له مسیراً و محملا[۳] حالا یا مشابه به این‏

باشد، هیچ وقت گمان بد به کلمه‏اى که از برادرش صادر شده مبر تا مادامى که مى‏توانى حتى تجعل له سبیلا، تا مى‏توانى یک راهى را براى این کلمه بیابى و یک محملى مى‏توانى براى او پیدا بکنى این کار را انجام نده. یک محمل، خیلى عجیب است خیلى عجیب است! این را انسان مى‏تواند مقایسه کند در آن قضاوت‏هایى که گاهى اوقات براى او پیش مى‏آید بین افرادى که منتسب به او هستند و رفیق هستند و بین افرادى که منتسب به او نیستند و رفیق نیستند، مى‏بیند کیفیت قضاوتش نسبت به اینها فرق دارد، اگر یک حرفى بزند ولى این شخص رفیقش باشد آن مى‏آید به انسان مى‏گوید آقا فلان کس یک همچنین حرفى زد چون رفیق است شما دنبال محمل مى‏گردید یک جورى توجیه مى‏کنید، این جور نیست؟ اما اگر یک کسى از رفقاى انسان نباشد همین حرف را زده ها همین حرف را زده، شما نه تنها محمل پیدا نمى‏کنید بلکه بر همان محمل سوء شما حمل مى‏کنید، مى‏گویید ببینید فلانى راجع به ما چه گفته؟ خب این‏که یک حرف بود منتهى دو نفر زدند یکى رفیقتان بود یکى رفیق نبود یک حرف بود یک واو هم کم و زیاد نداشت این براى چیست؟ این مال همین است دیگر. این بخاطر این است که ما نمى‏آییم مسائل را بر طبق آن‏چه که عالم واقع، چه تکوینا چه تشریعا، تکوینا خب بین خود و بین خدا و تشریعا هم در مقام تربیت، در مقام تربیت آن‏چه که به ما گفتند عمل کن ما نمى‏آییم آن‏طور عمل کنیم، مى‏گوییم بله بله چشم چشم ولى آن‏طور که مى‏شود داغ مى‏کنیم جوش مى‏آوریم آن‏طور گفتند آن جورى گفتند! در حالى که در مقام تربیت هم همین است دیگر.

حضرت مى‏فرماید تا مادامى که، حتى تجد لک سبیلا، تا وقتى که براى او یک راهى مى‏یابى یک محملى پیدا مى‏کنى چرا گمان بد مى‏برى؟ این گمان بد بردن شرّ اولش به خود ما برمى‏گردد دل ما را برمى‏گرداند نفس ما را برمى‏گرداند آشوب به وجود مى‏آورد، دیگر نمازمان نماز نیست قرآنمان فقط یک لغلغه زبان است نماز شب ما فقط یک دُلّا [شدن‏] و رکوع است ذکرمان فقط یک عادت است همین عادت است، ده سال هم مى‏گذرد هیچ خبرى هم نیست، هیچ. چرا؟ چون عمل نشده عمل نشده هزار بار گفتم و بیش از هزار بار از بزرگان شنیدم که فرمودند سلوک فقط ذکر نیست آقاجان! سلوک نماز شب نیست سلوک قرآن نیست، سلوک یعنى مراقبه، این مراقبه است ذکر و نماز شب و ورد و قرآن و امثال ذلک مى‏آید مراقبه را تثبیت مى‏کند تثبیت مى‏کند آن کسى که ذکر مى‏گوید و افتخار مى‏کند که اهل ذکر است و اهل نماز و امثال ذلک، وقتى یک خبر از یک جایى مى‏شنود بدون این‏که صاحب آن خبر را ببیند قبل از این‏که با او ملاقات کند، بلند مى‏شود مى‏رود این طرف و آن طرف، اولا خودش مثل سماور به جاى صد درجه هفتصد درجه جوش مى‏آورد و بعد هم بلند مى‏شود این طرف و آن طرف مى‏رود نقل‏

مى‏کند، فلانى پشت سر من این را گفت فلانى پشت سر من این را گفت فلانى آمد بر علیه من در آن مجلس این مطلب را گفت، بعد وقتى که یکدفعه معلوم شده اصلا یک همچنین چیزى دروغ محض و کذب محض بود خب حالا بنشین هى ذکر بگو، بنشین هى ذکر بگو، چهارصد دفعه یونسیه چهار هزار دفعه بگو، چهل هزار دفعه بگو، چهارصد هزار دفعه بگو، لا اله الا الله هزار دفعه را یک میلیون در روز بگو! چه شد؟ هیچى! لذا مى‏بینیم هیچ فایده ندارد کسى که زحمت یک تلفن به خودش نمى‏دهد و بدون این‏که اطلاع پیدا کند …. پس این دستورات براى چیست؟ خب دستوارت واقعا اینها براى چیست؟

یکدفعه در یک مجلسى بودیم یک نفر آمد و یک مسئله‏اى را مطرح کرد- چند سال پیش- گفت الحمدلله افرادى- در یک وضعیت خاص و اینها- عباداتشان خیلى خوب شده ذکرشان خیلى خوب شده خیلى مراقبت مى‏کنند خیلى اهل ذکر هستند من رو کردم به ایشان گفتم خدا پدرمان را رحمت کند فهمشان چقدر اضافه شده؟ تا این را گفتم رنگش پرید و قرمز! گفتم فهمش چقدر اضافه شده؟ ذکر! شما ضبط را باز کنید یک نوار شش ساعته بگذارید براى شما شش ساعت ذکر مى‏گوید هیچ هم خسته نمى‏شود تا وقتى موتورش داغ نشده و نسوخته و باطرى و برق برقرار است این نوار هم مى‏چرخد و از بلندگویش صداى ذکر بیرون مى‏آید، فهمش چقدر زیاد شده؟ عکس العملش در قضایا به چه نحوه شده؟ ارتباطش با اجتماع و اجتماعیات چطور شده؟ ذکر زیاد مى‏گوید؟ بنده از الان مى‏نشینم تا صبح برایتان ذکر مى‏گویم یک تسبیح به من بدهید این را مى‏گویند پذیرفتن و گرفتن پوست و کنار انداختن مغز و حقیقت.

خوارج همین بودند بالاتر از این‏که قرآن را آویزان مى‏کردند که همیشه قرآن با ایشان باشد بالاى الاغ نشستند بالاى الاغ قرآن مى‏خواندند همه راه مى‏رفتند و مى‏گفتند بسم الله الرحمن الرحیم و همین‏ها، همین‏ها، حمله مى‏کردند به اطراف کوفه شیعیان امیرالمؤمنین را سر مى‏بریدند و زن حامله را شکم مى‏دریدند و جنین را بیرون مى‏آوردند همین خوارج! قرآن هم به گردنش بود! همین! خب با آنهایى که آمدند به جنگ امام حسین و بچه شش ماهه‏ى امام حسین را کشتند شما چه فرقى کردید؟ همه‏ى شما که یکى هستید بابا! تو محبّ على هستى یا نیستى؟ بله هستى، پس هم خودت کافرى هم آن جنینى که در شکم تو است یا على سرش را مى‏بریم شکمش را …. این کارها را مى‏کردند! اگر این کارها را نمى‏کردند که امیرالمؤمنین نمى‏رفت سراغ آنها، دید آنها دست به شرارت مى‏زنند خب حالا رفتى به جهنم! خودتان را جدا کردید به جهنم! خب بروید پى کارتان! نمى‏خواهم اصلا قیافه‏ى شما را ببینم!

خب چرا دیگر دست به شرارت مى‏زنید؟ چرا دیگر آدم مى‏کشید؟ چرا حمله به قرآن مى‏کنید؟ این کارهایتان دیگر چیست؟ چرا جلوى راه و کاروان را مى‏گیرید؟ این کارها را که کردند حضرت گفت نه دیگر، اینها مفسد هستند و باید دفع فساد بشود. آمدند و آنها را قلع و قمعشان کردند.

حالا ما هى بنشینیم آقاجان ذکر بگوییم هى بنشینیم تهجد کنیم و هى دلمان را خوش کنیم به این چیزها؟ نه! این فایده ندارد. ذکر مى‏آید و بر آن عملى که گچ کار و معمار و بنا کرده است جلا مى‏بخشد. شما قبل از این‏که این دیوار را رنگ کنید اگر بدانید که این دیوار نم دارد هرچه رنگ کنید مى‏دانید فایده ندارد، اول باید نم دیوار گرفته بشود اول باید این باطن درست بشود قیرگونى باید بکنید نم را باید بگیرید وقتى خشک شد مطمئن که شدید، آن وقوت مشغول بشوید و رنگ کنید آن وقت این اتاق جلا پیدا مى‏کند جمال پیدا مى‏کند زیبا مى‏شود و خب از نظر ظاهر تفاوت مى‏کند. اما اگر باطن را درست نکردى ما هى بیاییم رنگ کنیم فردا دوباره پوسته مى‏کند دوباره پس فردا رنگ کنیم هى پوسته مى‏کند قضیه‏ى ذکر هم همین است هرچه به گوشمان در روز …. شب کار مى‏کنیم نماز مى‏خوانیم ذکر مى‏گوییم صبح تمام آنها صاف مى‏شود غلتک، اینها که آسفالت مى‏کند، صاف مى‏کند همه را مى‏برد دوباره روز بلند مى‏شویم شب بلند مى‏شویم نمى‏دانم ذکر مى‏گوییم سجده مى‏گذاریم بیدارى شب تحمل مى‏کنیم دوباره روز در ارتباط با این و آن، همان تشویش و خاطرات و همان …..، صاف دوباره غلتک را صدا مى‏کنیم بیا بابا …..، همه را صاف مى‏کند مى‏رود، دوباره پس فردا شب و پس فردا شب و همین طور هى مى‏آید مى‏رود جلو، ماه رمضان تمام مى‏شود، صاف، ما هم صافیم، یر به یر، برابر شدیم، نه بالا رفتیم حالا به پایین آن کار نداریم بالاخره برابریم، گذشته.

ولى نه! بزرگان راه سلوک را چیز دیگرى مى‏دانستند و فتوحات را براى انسان در این موارد مى‏دیدند. انکشافات براى انسان در این موارد بود. فتوحات در این موارد بود. باز شدن قلب و اتصال دریچه نفس به عالم قدس در این موارد بود. در مواردى که انسان بیاید و قلب خودش را به آن صفات و ملکات عالم ربوبى متصف کند نه این‏که بنشیند ذکر بگوید. با ذکر گفتن وصل نمى‏شود. ذکر به جاى خود قرآن به جاى خود همه‏ى اینها به جاى خود، اصل چیست؟ اصل مراقبه است این آن چیزى است که آنها گفتند.

پس بنابراین این‏که مى‏گویند سؤال نکنید نه در این چیزهایى است که مربوط به امورى است که شارع روى آن امور اهتمام دارد در این امور باید سوال کرد در روز قیامت مى‏آیند از انسان سوال مى‏کنند

هل لا عملت و هو یقول انا لم اعلم و یقال له هل لا تعلمت‏[۴] چرا عمل نکردى؟ گفت من نمى‏دانم گفتند چرا نپرسیدى؟ همین نمى‏دانم؟ نمى‏دانم نشد چرا نپرسیدى؟ این‏که انسان …..، یک وقتى اصلا به ذهن انسان نمى‏رسد که راجع به فلان مسئله سوال کند اصلا به ذهنش نمى‏آید خب نمى‏آید که نمى‏آید، این را خدا کارى ندارد یک وقتى نه! مى‏گوید حکم این قضیه چیست؟ راجع به این قضیه چه جور باید فکر کنم؟ راجع به این مسئله شرعى چه کار باید بکنم؟ این نمى‏تواند بگوید نمى‏دانم، مى‏تواند برود سوال کند. سوال نکردن و گذشتن یعنى لاابالى‏گرى، خیلى بى رو دربایستى، لاابالى به کسى مى‏گویند که مى‏تواند بپرسد و نپرسد هل لا تعلمت چرا نرفتى یاد بگیرى؟ چرا نرفتى فهم پیدا کنى؟ مى‏رفتى خدا هم اگر به شخص ناباب برخورد مى‏کردى خدا از تو مى‏گذشت به اهلش هم برخورد مى‏کردى خدا حکم را به تو مى‏گفت دیگر، واقعا اگر صادق بودى خدا به تو مى‏رساند خدا به تو مى‏فهماند.

با مرحوم آقا به حج مشرف شده بودیم تقریبا حدود هفده سالم بود در همان سفر اول، در روز منى بود مى‏آمدند بعضى مى‏گفتند که آقا مى‏شود سرمان را نزنیم؟ فلان کنیم؟ یا خودشان میل نداشتند یا از طرف بله دیگر! مخدرات! در تحت فشار و ایراد و اشکال قرار گرفتند جدا همین‏طور بودها، ما مى‏دیدیم با چشممان که آنها نمى‏گذاشتند که آقا بروند و سرشان را بزنند، بابا با سرش چکار دارى؟ خب این مویش را مى‏زند بعد دوباره درمى‏آید طورى نمى‏شود که بابا؟ نه! نزن فلانى! من خودم مى‏شنیدم، نزنى ها فلانى! آن هم بیچاره سست مى‏شد و فلان و بخاطر رعایت مصالح و بله به دست آوردن قلوب مؤمن یا مؤمنه! که در اینجا اصلا جایى ندارد! هى مى‏آمدند پیش آقا، آقا مى‏شود ….؟ حالا فرض کنید که از این آقایان مراجع یک کسى هست که اجازه بدهد ….؟ ایشان فرمودند بنده اطلاعى ندارم، باید زد و واجب است. دوباره مى‏گفتند آقا شنیدیم آقاى فلان در نجف، ایشان ایراد مى‏کنند، به بنده ارتباطى ندارد سر زدن واجب است. پس هیچى! هى مى‏رفتند آن طرف تا این‏که بالاخره مى‏دیدیم بله! ایشان گفتند که آقا راجع به این قضیه ما از مرجعمان به فلان کس برگشتیم به آقاى فلان- نمى‏دانم مثل این‏که آقاى خوئى مى‏گفتند که مى‏شود نزد احتیاط است- به آن برگشتیم و از او خلاصه تبعیت کردیم، این هم شد دین مردم.

این را روز قیامت مى‏آورند مى‏گویند که براى چه شما سرتان را نزدید؟ آن‏جا که دیگر نمى‏تواند با خدا بازى کند حالا این‏جا مى‏تواند بگوید که حالا ما گفتیم شاید اگر سر بزنیم آفتاب یک قدرى نورش بخورد به سر ما و چیز کند! خب کلاه سرت بگذار باباجان، یا مثلا شاید اذیت بشویم، چشم ممکن است اذیت بشود و از این بازى‏ها ولى آن‏جا که خدا را نمى‏تواند، من را دارى گول مى‏زنى؟ هیچى! ما هم بلدیم چکار کنیم، بیاورند او را قشنگ مى‏برند او را در کنار، هى داد مى‏زند من را کجا مى‏برید؟ جاى گرمى مى‏بریم تو را، جاى نرمى مى‏بریم آن قدر آن‏جا خوب است این قدر شلوغ است رفقایت همه آن‏جا هستند برو با ایشان بگو و بخند گرم است و خوب است بهشت چیست؟ نه گرمى دارد نه چیزى دارد با سر مى‏اندازند او را آن‏جا! کى را گول زدى؟ کى را دارى گول مى‏زنى؟ کى را دارى …؟ فلانى مانع است؟ آن مانع است؟ آن مى‏گوید نکن؟ زنت مى‏گوید؟ بچه‏ى تو مى‏گوید؟ دخترت مى‏گوید؟ پسرت مى‏گوید؟ عروست مى‏گوید؟ کى دارد مى‏گوید به تو؟ آنها مانع هستند؟ حالا هم بیایند تو را از جهنم دربیاورند، فکر این را نکردى؟

آقا به خاطر حلیله جلیله جمیله طویله مان فرض کنید آمدیم این کار را کردیم، حالا همان حلیله طویله بیاید تو را دربیاورد دیگر، بلند شو بیا، بلند شو بیا دربیار. به خاطر آن دست به عمل خلاف زدیم، به خاطر آن رشوه گرفتیم، به خاطر آن این دروغ را گفتیم به خاطر آن این مصلحت را در نظر گرفتیم، به خاطر آن …..، بسیار خب، خدا هم مى‏گوید به خاطر من که این کار را نکردى به خاطر آن …، من مى‏اندازمت او بیاید دربیاورد، جفتتان را با هم مى‏اندازم یک جا، قشنگ، آن دنیا با هم بودید این دنیا هم با هم باشید. هان؟ مقتضاى عدالت همین است خدا که نمى‏آید بین زن و شوهر جدا کند، خوب نیست. ما براى وصل آمدیم، آن دنیا با هم بودید این دنیا مى‏اندازیمتان با هم قشنگ، جلز و ولزتان دربیاید و فریاد واحسرتا على ما فرطنا فى جنب الله شما برود بالا، اى کاش حواسمان این‏جا جمع بود اى کاش به حرف این و آن گوش نمى‏دادیم اى کاش این مصالح را در نظر نمى‏گرفتیم اى کاش به فکر امروزمان هم بودیم اى کاش این ظواهر ما را گول نمى‏زد. این اى کاش اى کاش یا حسرتا یا حسرتا یا حسرتا یعنى اى کاش، اى واى، اى افسوس، اینها آن موقع است خب عزیز من الان به یاد این یاحسرتا باشیم، الان باشیم. چرا فردا؟ فردا که دیگر فایده‏اى ندارد چرا خب باید این قدر انسان بى‏توجه باشد؟

هل لا تعلمت چرا نرفتى یاد بگیرى؟ پس این‏که مى‏گویند لازم نیست انسان سوال کند این راجع به این مسائل نیست راجع به آن مواردى است که شارع بناى سوال را در آن‏جا نگذاشته، اطلاع پیدا کردى باید به مقتضاى اطلاع عمل کنى، اطلاع پیدا نکردى ما در فُسحه از عمل نسبت به آن مسئله‏

هستیم، این در این‏جا.

دیگر بنا گذاشتیم ان‏شاءالله اگر توفیق داشته باشیم دیگر از ساعت ده، چون دیشب خیلى دیر شد، على کل حال انسان همه‏ى جوانب را باید در نظر بگیرد دیگر، گرچه با رفقا محفل انسى داریم اما خب دیگر شب‏هاى ماه رمضان و دیگر استراحت به موقع و پرداختن به مقتضیات این ماه از اذکار و از قرائت قرآن و بیدارى و اینها هم اقتضا مى‏کند که دیگر بیش از این در شب‏ها اطاله کلام نشود ان‏شاءالله تتمه مطالب براى شب بعد.

اللهم صل على محمد و آل محمد

 

 

[۱] . الأمالى( للصدوق)، ص ۳.

[۲] . الکافى، ج ۲، ص ۳۶۲: قال امیرالمؤمنین علیه السلام فى کلام له:

ضَع أمرَ أخیکَ على أحسنه حتى یأتیک ما یعلِبُکَ منه.

[۳] . الکافى، ج ۲، ص ۳۶۲: و لا تُظنُّنَّ بکلمهٍ خَرَجَت من أخیکَ سُوءاً و أنتَ تَجِدُ لَها فى الخیرِ مَحمِلًا.

[۴] . الأمالى( للمفید)، ص ۲۲۸: فقال‏[ جعفر بن محمد علیهما السلام‏]: إنّ الله تعالى یقول للعبد یوم القیامه عبدى أکنتَا عالماً؟ فإن قال نعم قال له: أفلا عَمِلتَا بما عملتَ. و إن قال کنتُ جاهلًا قال له: أفلا تعلّمتَ حتى تعملَ. فیخصمُه. و ذلک الحجه البالغه.

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن