جلسه ۱۳ شرح دعای ابوحمزهثمالی سال ۱۴۲۴
موضوع: جلسه ۱۳ شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سال ۱۴۲۴ ه.ق
سخنران: حضرت آیت الله حاج سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی
[box type=”info” align=”” class=”” width=””]
تا آماده شدن فایل صوتی شما میتوانید متن این جلسه را مطالعه نمایید.
[/box]
متن جلسه:
جلسه ۱۳ رمضان ۱۴۲۴
أعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم
وصلَّى اللهُ عَلَى سیّدنا و نبیّنا أبىالقاسم مُحَمّدٍ
وعلى آله الطّیبین الطّاهرین و اللعنه عَلَى أعدائِهِم أجمَعینَ
معرفتى یا مولاى دلیلى علیک و حبى لک شفیعى إلیک و انا واثق من دلیلى بدلالتک و ساکن من شفیعى الى شفاعتک.
شناخت من اى مولاى من، دلیل من به سوى تو است دلیل من بر تو است و حُبِّ من به تو، شفیع من به سوى تو است.
در شب گذشته خدمت رفقا عرض شد که معرفت براى انسان التزام مىآورد کسى که معرفت دارد نمىتواند خود را از التزام بیرون بیاورد این جمع بین متنافیین است. تا وقتى انسان شناخت نداشته باشد یک تکلیف دارد و اگر شناخت داشت تکلیف او فرق مىکند. بعضىها مىگویند خب ما از اول شناخت پیدا نمىکنیم تا کارمان مشکل نشود، نه اینطور نیست دیگر، خب از اول به دنبال مطلب نمىرویم از اول به دنبال فهم نمىرویم از اول به دنبال …..! دیدید مردم مىگویند آقا براى چه مسئله را مىپرسى؟ تا نمىدانى کسى به تو کارى ندارد وقتى مىپرسى کارت مشکل مىشود! مردم مىگویند دیگر. تا حکم را نمىدانى کسى کارى به تو ندارد وقتى که بدانى مطلب مشکل مىشود، باید دیگر به آن عمل کنى! ولى مسئله اینطور نیست. آن در جاى خودش و این در جاى خودش.
در شناخت موضوعات و ترتب احکام بر موضوعات در مواردى انسان احساس مىکند که شارع مقدس سهل و آسان گرفته، خیلى متّه به خشخاش نگذاشته، اگر به این حکم پى بردى باید این کار را انجام بدهى اگر به این موضوع پى بردى باید این کار را انجام بدهى اگر متوجه شدى اینجا نجس است باید آب بکشى اما شارع نگفته برو بگرد ببین این نجس است یا طاهر است؟ این حرف را نزده. اگر احساس کردى که اینجا شبههناک است باید امساک کنى اما شارع نگفته منزل هر کسى مىروى از او بپرسى آقا خمست را مىدهى یا نمىدهى؟ آیا اموالى که به دست مىآورى ربوى است یا نه؟ آقا این پولى که امروز به دست آوردى جیب مردم را زدى یا اینکه از مال حلال به دست آوردى؟ نه! این را از ما نخواستند این را از ما نخواستند. بله انسان احتمال شبهه را بدهد آن هم احتمال عقلایى، نه احتمال صرفاً در عالم تخیل و در عالم اعتبار، به آن احتمال عقلایى تکلیف متناسب با خودش تعلق مىگیرد.
ما دو احتمال داریم، در اصول به هر احتمالى ترتیب اثر داده نمىشود. شارع مقدس بر احتمالات غیر متعارف که عرف بر آن احتمالات اثر را مترتب کند وضع اصول عملیه کرده است اما بر آن احتمالاتى که عقل در باب احتمال تا به مرتبه یقین نرسیده ولو به نحو وهن، نه! به آنها ترتیب اثر نمىدهند شارع به آنها ترتیب اثر نمىدهد اصلا آنها را به حساب نمىآورد تا اینکه حالا بخواهد بر آنها اصل جارى بکند. الان این لیوان آبى که در جلوى من هست خب این لیون طاهر است مشخص است خب طاهر است دیگر، آب در آن هم طاهر است مشخص است از لوله ها آمدند و آمدند این ظرف را از آب پر کردند از آب لوله و بعد هم این آمده در اینجا، این سِیر این ظرف آبى که در مقابل ما هست به این کیفیت است. من هم بدون اینکه اصلا نسبت به این قضیه توجه کنم الان در حضور شما با اجازه یک قدرى چون تشنه هم هستم بدون اجراى اصل عملى و اصل طهارت یک قدرى از این آب را میل مىکنم هیچ در موقعى که من الان این آب را دارم مىخورم فکر مىکنم خب احتمال عقلایى دارد این نجس باشد و چون این احتمال وجود دارد به مقتضاى اصل عملى که اصل طهارت است باید حکم به طهارت بشود، اصلا از آب خوردن یادم مىرود بخواهم فکر این مسائل [را بکنم.]
مىگویند یک بنده خدایى ازدواج کرده بود با یک مخدره مکرمه مجللهاى، شب اول شد، طلبهاى بود یک مقدارى اصول عقاید خوانده بود و شرح باب حادى عشر، در شرح باب حادى عشر از این مطالب آمده ولى نه به درد اینجا، به درد جاى دیگر [مىخورد.] خلاصه گفت ببینیم این اهل بیت ما از نظر عقاید، عقایدش درست است؟ خلاصه توحیدش نبوتش معادش، اینکه ما گرفتیم بالاخره چه جورى است؟ خلاصه بله! هنوز نیامده و ندیده، گفت شما اثبات صانع را با ادلهى عقلیه و نقلیه بفرمایید [گفت] چه مىفرمایید؟ گفت عرض کردم اثبات صانع را با ادله نقلیه و عقلیه بفرمایید، گفت صانع به که مىگویند؟ گفت عجب! عجب! من خیال کردم شما مسلمانى؟ صانع، صانع اول، بارى تعالى، اثبات او را چطور شما با ادله عقلیه مىکنید شما که نماز [مىخوانید و …؟] گفت والله ما خیال کردیم امشب شب عروسى ما است نمىدانستیم شب اول قبر و سؤال نکیر و منکرمان است! آخر هر چیزى [جایى دارد.]
اگر بخواهید این اصل را جارى بکنید اصالت طهارت و حلیت و اباحه، اصلا تشنگى را فراموش مىکنید. هیچ وقت شده تا به حال کسى بخواهد این لیوان آب را بخورد و این مطالب را در نظر داشته باشد؟ نه! آقا این آب را برمىدارى مىخورى مىگذارى سر جایش دیگر، این حرفها را نداریم. شارع این اصل طهارت را براى این احتمالات غیر متعارف اصلا جعل نکرده، جعل نکرده اصلا در اینجا،
اصلا در اینجا اصل جارى نیست. اگر کسى بخواهد اصل جارى کند دیوانه است مخبّل است. اجراى اصول عملیه براى مواردى است که احتمال نجاست، احتمال عقلایى است. مثلا فرض کنید که قطعا مىدانید بچهاى در اینجا هست این بچه هم من باب مثال احساس رطوبت و اینها در او مىکنید، خب بچهاى که احساس رطوبت و اینها دارد معلوم است، دست و صورتش و اینها همچنین مشخص نیست که [پاک باشد.] خلاصه آمد و اتفاقا دست زد در این آب، احتمال عقلایى اینجا پیدا مىشود که این رطوبتى که الان دارید مشاهده مىکنید و این بچه با آن تماس دارد آیا این رطوبت سرایت کرده یا نه؟ اینجا اصل طهارت مىآید نه در آن احتمال اول، التفات کردید؟
بعضىها بودند مثل مرحوم آقا، مرحوم آقا مىفرمودند که آقاجان! استخاره براى امور مهم است آن هم دأب و دِیدَن بزرگان و اهل توحید بر عدم استخاره است، بر عدم استخاره، راه براى این مطلب همان چیزى است که نقل کردند، انسان دو رکعت نماز استخاره بخواند و بعد از نماز صد مرتبه سر به سجده، بگوید استخیرالله برحمته و امر خود را واقعا و قلبا به خدا تفویض کند این مىشود استخاره، این معنا معناى استخاره است استخاره یعنى طلب خیر نه طلب منفعت، آنچه که خدا براى انسان خیر را مىخواهد چون خدا گاهى اوقات خیر انسان را در منفعت نمىخواهد.
نمىدانم خدمت رفقا عرض کردم یا نه؟ به نظرم مىآید در یکى از جلسات عنوان عرض کردم آن طورى که الان در ذهنم هست، که یک نفر آمد پیش امام صادق علیه السلام گفت مىخواهم به سفرى بروم استخاره کنید که بروم یا نروم، حضرت استخاره کردند حالا به چه کیفیت؟ در روایت نیست. ولى حضرت فرمودند نه این سفر براى شما خوب نیست، آن شخص رفت در سفر، اتفاقا تجارتى کرد و بضاعتى با خودش برده بود و به دو برابر قیمت اصلى بضاعتش را فروخت، با مالى بسیار به وطن برگشت، آمد پیش امام صادق، آقا شما که گفتید استخاره بد آمد این همه هم استفاده کردیم اصلا صددرصد ما منفعت کردیم و آمدیم. حضرت فرمودند یادت مىآید در فلان روز که برف آمده بود در بین راه و تو مجبور شدى براى اینکه زود به قافله برسى، از خواب بلند شدى و دیدى آفتاب دارد [طلوع مىکند] و تو نمىتوانى نمازت را بخوانى، نمازت قضا شد که به قافله برسى. این بد آمدن استخاره مال آن روزت بوده، مگر استخاره فقط مال منفعت است؟
یک نماز از تو قضا شد این سفر تو باطل شد حالا برو صد برابر استفاده بیاور، پولها را بریز روى هم، پول براى تو خیر بوده یا آنچه که در نفس تو قرار گرفته و الان با تو است براى تو خیر است؟ این پول که جداست دو متر با هم فاصله دارید حالا تا سقف هم رسیده، بالاخره با هم فاصله دارید،
مىگویید نه، دو نفر مىآیند چاقو را درمىآورند اسلحه را درمىآورند مىگویند آقا ما همهى اینها را مىخواهیم ببریم! حالا نگهش دارید! هیچى همه را برمىدارند مىبرند، مگر نمىبرند؟ این دزدىهایى که مىشود چیست دیگر؟ مىآیند تهدید مىکنند آقا هر چه در جیبت دارى بده، هر چه در مغازه دارى بده، هر چه مىخواهى هر کار بکنى بده، معلوم است اینها براى انسان خیر نیست. خیر چیست؟ آن چیزى است که با انسان است و شرّ آن چیزى است که با انسان است و با ما معیّت دارد و همین جا که نشستیم معیت دارد بیرون هم برویم معیت دارد و با ما اتحاد دارد حالا باید ببینیم، همانى که پیغمبر فرمودند، تخیر خلیطا من فعالک انما، قرین الفتى فى القبر ما کان یفعلُ[۱] حضرت فرمودند خیر و شر عبارت است [از] آن ملکات و صفات و کارهایى که انجام دادى و او با تو است و دست از سر تو برنمىدارد این را به آن مىگویند خیر و شر.
عمل خیر بوده موقعیت تو در خیر است عمل بد بوده موقعیت تو در شر است والا پول به دست بیاوریم نخیر فردا دزد مىآید مىزند فردا مىآید مىزند. ما یک وقتى یک جایى رفته بودیم با یکى دوتا از رفقا و دوستان، در موقع برگشت یکى از اینها یک مبلغى پول داشت ارز و اینها داشت گفتند حالا این اگر مىخواهد برود، فلان این حرفها حالا کجا بگذارد؟ چطور مثلا ….؟ ممکن است از او بگیرند ممکن است بر او ایراد وارد بشود یکى در آنجا بود گفت آقا این را بگذارید در چمدان، وقتى این چمدان مىرود کسى نگاه نمىکند، مبلغ قابل توجهى هم بود بنده خدا، این را برداشته بود گذاشته بود در چمدان، وقتى به مقصد رسیدیم دیدیم در چمدان باز است! رنگش پرید! عجب! قفل هم داشت قفل را باز کرده بودند قشنگ آن درب زیرى را حالا لابد دیده بودند با این وسایل امروزى …..، تمام را تا آن یک شاهى آخر برداشته بودند، بقیهى کاغذها را قشنگ گذاشته بودند سر جایش، آن را که به درد ما مىخورد برداشتیم خیر است براى ما و براى شما خیر نبود، ما برداشتیم آن کاغذها و آن چیزهایى که براى ما خیر نیست و براى شما خیر است آنها را ما براى شما باقى گذاشتیم. خب این هم از این. حالا تو دو برابر کسب کردى و آمدى چکار کردى به امام صادق مىگویى ما رفتیم این قدر هم تجارت کردیم پس چرا استخاره [بد] درآمد؟ خب بفرما دیگر، قشنگ خوب ….
پیغمبر فرمودند خیر آن است که با انسان باشد شر آن است که با انسان باشد آن چیزهایى که مربوط به انسان نیست آن خیر نیست براى انسان، شر هم براى انسان نیست. آن این بود پس باید به فکر
این باشیم که چه چیزى را براى خود بپسندیم و چه چیزى را براى خود نپسندیم؟ تفاوت قائل بشویم بین خیرها و شرهاى عرفى و بین خیرها و شرهاى حقیقى، امتیاز قائل باشیم بین خیرهاى اعتبارى و بین خیر واقعى، فرق بگذاریم. زرنگ باشیم شارع آمده است براى این موضوعات، براى این موارد، احتمال اگر احتمال عقلایى باشد آمده اصول جعل کرده است اگر احتمال احتمال عقلایى نباشد نه! آن اصلا نیاز به اصول ندارد. اجراى اصل هم در آن فایدهاى ندارد یعنى اصلا جایى ندارد.
حالا در بعضى موارد مثل فرض کنید که مسئلهى طهارات یا نجاسات یا مسئلهى شبهه و امثال ذلک، در اینجا شارع مىگوید نه! مسئله را هم نمىدانى موضوع را هم نمىدانى نمىدانى، فکرت را نیاور فکرت را در طهارت و نجاست نیاور فکرت را در شبهه نیاور آوردن فکر در طهارت و نجاست انسان را از رسیدن به مغز و به حقیقت باز مىدارد.
آن شخصى که نماز مىخواند و در نماز ذهنش به این مسئله متوجه است که الحمدلله لباسم لباسى است طاهر و با این لباس دارم نماز مىخوانم، آن فکر و نظر بر خدا نیست بر لباس است بر لباس است بر لباس است. آن کسى که به دنبال رعایت اینگونه از امور است که چه چیزى را که حلال باشد، نه این که انسان به دنبال حرام و حلال برود، نه! نسبت به تحصیل آن انسان باید حدود عرفى را رعایت کند، وسواس اضافى دقت اضافى و تأمل اضافى و دغدغه خاطر اضافى، اینها در شرع نیامده در شرع نیامده. انسان باید کار خودش را انجام بدهد فکر خودش را و نظر خودش را بر حقیقت مطلب و حقیقت مسئله منعطف بکند در عین حال اهمال هم از نظر ظاهر نکند اهمال در اینجا به معناى لاابالىگرى است نه به معناى عدم رعایت یعنى یک وقتى انسان لاابالى است نسبت به قضیه، اصلا مىگوید ما طهارت و نجاستى نداریم این احکام بىخود است این همان لاابالىگرى است یک وقتى نه! اهتمام نسبت به مطلب براى او مهم نیست نه اینکه توجه، توجه دارد اهتمام یعنى فهمش را بگذارد دقتش را بگذارد وسوسه بگذارد هى دنبال برود از این تحقیق کند از آن تحقیق کند، او را از رسیدن به مقصود باز مىدارد کاروان مىرود و او در خواب مىماند و به دنبال این وسیله و به دنبال مقدمه مىگردد و ذى المقدمه از او فوت مىشود و بین این دو مطلب باید فرق گذاشت.
پس بنابراین در مواردى که مىگویند سؤال نکن، در این موارد است در مواردى که انسان مىداند بناى شرع بر تسامح است بناى شرع بر تسهیل است و بناى شرع بر گذر است نه بر توقف، مثل طهارات و نجاسات، مثل دغدغه خاطر در مال و امثال ذلک، نسبت به این مسائل انسان خب نباید آن دقت و وسواس را داشته باشد اما نسبت به بعضى از مسائل، نه! در اعراض در نفوس در عرض و آبروى مؤمن
در مسائلى که مربوط به اموال است در مسائلى که مربوط به آبروى مؤمن هست عرض مؤمن است در مسائلى که مربوط به حقوق انسان است در مسائلى که مربوط به قصاص و دیات است در اینگونه مسائل باید انسان سؤال کند و باید انسان بداند باید انسان نسبت به معاملات بداند که این معامله باطل است یا صحیح است؟ نسبت به امورى که مربوط به آبروى مؤمن است باید سؤال کند یک چیزى که از یک شخصى مىشنود فورى که نباید ترتیب اثر بدهد، بگوید فلانى یک همچنین حرفى زده، هنوز احتمال ندارد، بگوید فلانى آن کار را کرده بعد هم بلند شود برود به بقیه بگوید آقا این، این کار را کرد آبروى مؤمن را ببرد، اینطور که نمىشود. آنچه را که مربوط به عرض مؤمن است خیلى مسئله مسئله مهم است خلاصه خدا از این قضایا نمىگذرد اینجا حتما باید سوال کرد حتما باید به موضوع پى برد حتما باید آن قدر تحقیق کرد تا اینکه براى انسان یقین حاصل بشود که آیا این مطلب گفته شده یا نشده؟ غرض از این قضیه چه بوده؟ آیا آنچه را که او تشخیص مىداده همان بوده؟ آیا نظر خلاف پشت این قضیه بوده یا ممکن است نظر حسن باشد ولى تشخیص خلاف باشد؟ همینطورى آدم بیاید و یک مطلبى را رویش مانور و جولان بدهد بدون اینکه نسبت به او تحقیق کرده باشد اینها همه از آن چیزهایى است که از انسان سؤال مىکنند. اینها را باید انسان سؤال کند تا کاملا به موضوع پى ببرد.
پیغمبر اکرم فرمودند ضع امر اخیک على أحسنه حتى یأتیک منهما یعلبک منه[۲] کار برادرت را همیشه بر محمل صحیح حمل کن که این کارى که کرده بخاطر یک رعایتى بوده به خاطر یک جهت حسنى بوده که این کار را انجام داده حرفى زده اقدامىکرده مطلبى گفته کارى انجام داده، فورا نگو اى بابا این هم که این جورى درآمد! اى بابا پس این چه شد؟ اى بابا ….. و بعد هم بر اساس این اى باباها، خودت هم بروى و صدتا اى بابا هم خودت اضافه کنى به قضیه، نه! بىخود کرده این کار را کرده! نه آنطور این کار را کرده من مىروم فلان مىکنم! بىخود کرده! یک حسابى از او برسم که دیگر از این کارها نکند! نه آقاجان! باید تأمل کرد صبر کرد زود ناراحت نشد زود جوش نیاورد مگر ما سماوریم که جوش بیاوریم که بزنیم به برق؟ سماور را به برق مىزنند بعد از یک مدت جوش مىآید ولى انسان اینطور نیست. انسان مىتواند تأمل کند فکر کند آرام باشد اول چیزى که انسان باید در اینگونه موارد در
نظر بیاورد این باشد که این مطلب را نشنیده، از اول، تا یک همچنین چیزى شنید فورا اول کارى که مىکنیم چیست؟ بیاییم یک رو دست بزنیم به نفسمان، رو دست این است که اصلا یک همچنین مطلبى نبوده، به گوش نرسیده. تا یک همچنین حالى در ما پیدا شد یکدفعه مىبینیم نفس ما آرام شد نفس ما آرام شد این را مىگویند رو دست زدن البته یک راههاى دیگرى دارد این دیگر راه عامیانه و کمترین کمترین چیز است که دیگر هر کسى بلد است هر کسى مىتواند. تا به حال این را شنیده بود؟ نشنیده بود.
الان فرض کنید که ساعت نه و بیست و پنج دقیقه، شب پنچ شنبه یک نفر مىآید مىگوید آقا در فلان مجلس بودیم فلانى راجع به شما یک همچنین حرفى زد، راجع به من زد؟ من یک همچنین کارى کردم؟ من یک همچنین …..؟ یکدفعه مىبینى عین سماور، سماور چند دقیقه طول مىکشد تا جوش بیاید این هنوز یک ثانیه نشده جوش آورده! یک دفعه انسان مىخواهد منفجر بشود! بابا صبر کن اول کارى که انسان مىکند تا یک همچنین چیزى مىشنود، خب مىگوید من که تا حالا نشنیدم خب فرض مىکنم یک همچنین چیزى نبوده، مىگوید نه شاید یک همچنین مسئلهاى نبوده، آقا من خودم شنیدم، نه شاید نبوده. یکدفعه مىبینى نفس آرام [مىشود.] این به درد ما مىخورد این به درد ما مىخورد در این وهله و در وهلههاى بعد، این انسان را بالا مىبرد این انسان را رشد مىدهد اما اگر انسان این حالت را نداشته باشد از وقتى که این را مىشنود بر فرض هم برود تحقیق تا وقتى که دارد تحقیق مىکند از کیسه او رفته، نماز خوانده- صاف دارم رفقا به شما مىگویم- تمام نمازها مىرود پى کارش، عین یک کیسه که پنج کیلو برنج خریدیم داریم مىرویم خانه، یکى مىآید زیرش یک سوراخ مىکند حالیتان نیست، به خانه مىرسیم مىبینیم ا اینکه پنج کیلو بود الان دو سیر است، سبک شد دستم، نگاه مىکنیم مىبینیم هیچى نیست، هیچى. برمىگردیم عقب برنجها را جمع کنیم مىبینیم مورچهها همهى برنجها را بردند خانهى خودشان، روزى آنها بوده. این هم اینطورى است این دو روز و سه روز و یک هفتهاى که مىگذرد تا شما تحقیق کنید نمازتان رفت نماز شبتان رفت قرآنهاى ماه رمضانتان رفت ذکرتان رفت همه مىرود براى شما چه مىماند؟ صفر! حالا صاف شدیم! صاف! دوباره باید شروع کنیم دوباره با یک خبر دیگر دوباره صاف مىشویم هرچه درمىآوریم همه مىرود، دوباره با یک خبر دیگر صاف مىشویم یکدفعه هم جناب عزرائیل مىآید مىگوید تو که همه را صاف کردى فایده ندارد ماندن تو در این دنیا، هى کار مىکردى هى صاف مىشد حالا بلند شو برو آن طرف دیگر. این که نشد کار، انسان هى زحمت بکشد بعد یکدفعه همه را صاف کند.
جان همه روز از لگدکوب خیال- خدا رحمتش کند واقعاً مولانا معجزه کرده است- وز زیان و سود وز خوف زوال/ نى صفا مىماندش نى لطف و فرّ/ نى به سوى آسمان …… لگدکوب خیال این است، آقا فلانى راجع به شما این را گفت! ا اى بر پدرش! اى بر مادرش، اى بر زن و بچه او! اى بر فامیلش اى بر کارش اى بر کسبش! در حالى که اصلا یک همچنین چیزى صحت نداشته و انسان بغض یک مؤمن را بدون هیچ وجهى در دل مىپروراند و این بالاترین عذاب و بالاترین نقمتى است که براى انسان در این دنیا حاصل مىشود و همهى سرمایههاى انسان را بر باد مىدهد همه را بر باد مىدهد. وقتى که براى انسان یک همچنین حالى پیدا شد آن وقت یک ساعت فکر کنید به خودتان با یک ساعت قبل، ببینید چقدر تفاوت کردید؟ امتحان کنید، امتحان کنید ببینید چقدر فرق کردید؟ حالتان چقدر فرق کرده؟ آرامشتان چقدر فرق کرده؟ آن سکونت و اطمینان شما چقدر تغییر پیدا کرده؟ آن آرامشى که با آن مىنشستى شعر مىخواندى نماز مىخواندى شعر حافظ مىخواندى قرآن مىخواندى دعا مىخواندى آن آرامشتان …..! الان قرآن را باز کنید بخوانید ببیند چه حالى دارید؟ مگر مىتوانید بخوانید؟ مگر زبانتان کار مىکند؟ انگار یکى نگه داشته به زور مىخواهید یک آیه قرآن بخوانید، چه شد؟ این همان است. همهى اثرات رفت شرّش ماند براى ما، شرّ این قضیه الان چیست؟ گریبان ما را گرفته، دیگر این قرآن قرآن یک ساعت قبل نیست دیگر این شعر شعر یک ساعت قبل نیست حالا تا دوباره کم کم کم کم بیافتد روى غلتک، کار دارد. دوباره یک خبر دیگر مىآید. پس بابا جان بیا از اول این گوش را بِکَن.
ز دست دیده و دل هر دو فریاد/ هر آن چه دیده بیند دل کند یاد/ بسازم خنجرى نیشش ز فولاد/ زنم بر دیده تا دل گردد آزاد/ باباطاهر علیه الرحمه اینطور مسئله را حل کرده، مىگوید بابا حالا که یک ارتباط بین ظاهر و باطن هست چه باید کرد؟ از دست این مردم هم که خلاص نمىشود شد، امروز مىآیند براى آدم یک چیزى مىگویند فردا مىآیند یک چیزى مىگویند، از اول بگو آقا نمىخواهد بگویى، مگر شما نمىخواهى بگویى که فلانى راجع به من حرفى زده؟ از اول نمىخواهم بشنوم. آقا راجع به شما گفته ….، بنده این صلاح را نمىخواهم، آسمان به زمین مىآید؟ زلزله مىشود؟ حالا بنده این را نشنوم زلزله مىشود؟ نه آقا! قشنگ ماه و خورشید و ستارگان همه بر چرخ دوار مىگردند و هیچ طورى هم نمىشود، این وسط من بدبخت هستم که پدرم درمىآید، از اول نشنوم.
حالا آمد و آن طرف شیطنت کرد و این را گفت، گفت، حالا که گفت یکدفعه چرا زیرو رو مىشوى جان من؟ فرض کن نگفته، نه! اصلا یک همچنین حرفى نیست، حالا باید خودم بروم ببینم، سر فرصت، آن هم نه سر فرصتِ یک ساعت دیگر، ولش کن بگذار یک هفته بگذرد دو هفته بگذرد سه
هفته بگذرد یک ماه بگذرد وقتى مسئله برایتان، بود و نبود و گفت و نبودش یکى شد، آن موقع بروید، راستى یک همچنین مسئلهاى بوده به تو مربوط مىشود؟ یک همچنین قضیهاى بوده؟ آن هم گاهى اوقات براى رفع سوء تفاهم لازم است آن هم نه همان آن، گوشى تلفن را بردارى شرق و غرب عالم را به هم وصل کنید تا اینکه به دست بیاورد.
این جور فرمودند بزرگان، مگر آدم نمىخواهد کار کند؟ مگر نمىخواهد از نقص به کمال برسد؟ از نقص به کمال رسیدن که این راهش نیست، این نیست. راه دارد هر چیزى. ضع أمر …. همین حرفهایى که اولیا زدند همین حرفها را معصومین زدند، این حرفها را پیغمبر زده، به خدا قسم پیغمبر زده، به خدا قسم امیرالمؤمنین زده، به خدا قسم امام حسن زده، به خدا قسم ائمه زدند این حرفها را، از پیش خودشان که درنیاوردند. پیغمبر که مىفرماید ضع أمر أخیک الى أحسنه فکر سلوک ما را دارد مىکند نه فکر ظاهر اسلام ما را، فکر سلوک ما را دارد مىکند فکر راه ما را دارد مىکند، یأتیک منهما یقلبک منه، تا اینکه بعداً یک مسائلى براى شما روشن شود که مطلب را برگرداند، نه! بگویید که نه دیگر جاى حمل بر صحت در اینجا نیست یعنى آن قدر قرائن و شواهد زیاد شود و خود شما از شخص او بپرسید، نه غیاباً، فلانى گفته است او اینطور گفته، شاید حرفى که به فلانى زده نظر داشته زده، یک چیزى دیده، آخر بابا این همه که ما تجربه کردیم باز هم هنوز درست نشدیم آخر چقدر ….؟ آدم یک مرتبه تجربه مىکند درست مىشود دیگر، ما هزار دفعه تجربه کردیم فهمیدیم حرف عوضى درآمده، باز دفعه هزار و یکم باز همان هستیم! این که نشد! یک تغییرى احساس کنیم هزار و یکمى اقلا یک جور دیگر حمل کنیم یکخورده احتمالى براى آن بگذاریم پس با ده سالگىمان چه فرقى کردیم بعد از چهل سال پنجاه سال؟ با بیست سالگىمان چه فرقى کردیم؟ یعنى فقط سن ما گذشت؟ حتى یأتیک مسائلى بیاید براى شما، یقین مثل این چراغ …..
براى خود بنده واضح است براى خود بنده تجربه شده خودم شخصا مطالبى را شنیدم که قطعا حمل بر مواضع سوء کردم بعد وقتى که از طرف توضیح شنیدم ۱۸۰ درجه نظرم برگشت، دیدم چه به ما گفتند؟ چه گفتند؟ چه نظرى این داشته؟ او چه برداشتى کرده؟ براى خود بنده پیدا شده. براى همهى ما همین طور است طبعا.
ولا تظنّن بکلمى خرجت من أخیک سوءاً ما دمت تجعل له مسیراً و محملا[۳] حالا یا مشابه به این
باشد، هیچ وقت گمان بد به کلمهاى که از برادرش صادر شده مبر تا مادامى که مىتوانى حتى تجعل له سبیلا، تا مىتوانى یک راهى را براى این کلمه بیابى و یک محملى مىتوانى براى او پیدا بکنى این کار را انجام نده. یک محمل، خیلى عجیب است خیلى عجیب است! این را انسان مىتواند مقایسه کند در آن قضاوتهایى که گاهى اوقات براى او پیش مىآید بین افرادى که منتسب به او هستند و رفیق هستند و بین افرادى که منتسب به او نیستند و رفیق نیستند، مىبیند کیفیت قضاوتش نسبت به اینها فرق دارد، اگر یک حرفى بزند ولى این شخص رفیقش باشد آن مىآید به انسان مىگوید آقا فلان کس یک همچنین حرفى زد چون رفیق است شما دنبال محمل مىگردید یک جورى توجیه مىکنید، این جور نیست؟ اما اگر یک کسى از رفقاى انسان نباشد همین حرف را زده ها همین حرف را زده، شما نه تنها محمل پیدا نمىکنید بلکه بر همان محمل سوء شما حمل مىکنید، مىگویید ببینید فلانى راجع به ما چه گفته؟ خب اینکه یک حرف بود منتهى دو نفر زدند یکى رفیقتان بود یکى رفیق نبود یک حرف بود یک واو هم کم و زیاد نداشت این براى چیست؟ این مال همین است دیگر. این بخاطر این است که ما نمىآییم مسائل را بر طبق آنچه که عالم واقع، چه تکوینا چه تشریعا، تکوینا خب بین خود و بین خدا و تشریعا هم در مقام تربیت، در مقام تربیت آنچه که به ما گفتند عمل کن ما نمىآییم آنطور عمل کنیم، مىگوییم بله بله چشم چشم ولى آنطور که مىشود داغ مىکنیم جوش مىآوریم آنطور گفتند آن جورى گفتند! در حالى که در مقام تربیت هم همین است دیگر.
حضرت مىفرماید تا مادامى که، حتى تجد لک سبیلا، تا وقتى که براى او یک راهى مىیابى یک محملى پیدا مىکنى چرا گمان بد مىبرى؟ این گمان بد بردن شرّ اولش به خود ما برمىگردد دل ما را برمىگرداند نفس ما را برمىگرداند آشوب به وجود مىآورد، دیگر نمازمان نماز نیست قرآنمان فقط یک لغلغه زبان است نماز شب ما فقط یک دُلّا [شدن] و رکوع است ذکرمان فقط یک عادت است همین عادت است، ده سال هم مىگذرد هیچ خبرى هم نیست، هیچ. چرا؟ چون عمل نشده عمل نشده هزار بار گفتم و بیش از هزار بار از بزرگان شنیدم که فرمودند سلوک فقط ذکر نیست آقاجان! سلوک نماز شب نیست سلوک قرآن نیست، سلوک یعنى مراقبه، این مراقبه است ذکر و نماز شب و ورد و قرآن و امثال ذلک مىآید مراقبه را تثبیت مىکند تثبیت مىکند آن کسى که ذکر مىگوید و افتخار مىکند که اهل ذکر است و اهل نماز و امثال ذلک، وقتى یک خبر از یک جایى مىشنود بدون اینکه صاحب آن خبر را ببیند قبل از اینکه با او ملاقات کند، بلند مىشود مىرود این طرف و آن طرف، اولا خودش مثل سماور به جاى صد درجه هفتصد درجه جوش مىآورد و بعد هم بلند مىشود این طرف و آن طرف مىرود نقل
مىکند، فلانى پشت سر من این را گفت فلانى پشت سر من این را گفت فلانى آمد بر علیه من در آن مجلس این مطلب را گفت، بعد وقتى که یکدفعه معلوم شده اصلا یک همچنین چیزى دروغ محض و کذب محض بود خب حالا بنشین هى ذکر بگو، بنشین هى ذکر بگو، چهارصد دفعه یونسیه چهار هزار دفعه بگو، چهل هزار دفعه بگو، چهارصد هزار دفعه بگو، لا اله الا الله هزار دفعه را یک میلیون در روز بگو! چه شد؟ هیچى! لذا مىبینیم هیچ فایده ندارد کسى که زحمت یک تلفن به خودش نمىدهد و بدون اینکه اطلاع پیدا کند …. پس این دستورات براى چیست؟ خب دستوارت واقعا اینها براى چیست؟
یکدفعه در یک مجلسى بودیم یک نفر آمد و یک مسئلهاى را مطرح کرد- چند سال پیش- گفت الحمدلله افرادى- در یک وضعیت خاص و اینها- عباداتشان خیلى خوب شده ذکرشان خیلى خوب شده خیلى مراقبت مىکنند خیلى اهل ذکر هستند من رو کردم به ایشان گفتم خدا پدرمان را رحمت کند فهمشان چقدر اضافه شده؟ تا این را گفتم رنگش پرید و قرمز! گفتم فهمش چقدر اضافه شده؟ ذکر! شما ضبط را باز کنید یک نوار شش ساعته بگذارید براى شما شش ساعت ذکر مىگوید هیچ هم خسته نمىشود تا وقتى موتورش داغ نشده و نسوخته و باطرى و برق برقرار است این نوار هم مىچرخد و از بلندگویش صداى ذکر بیرون مىآید، فهمش چقدر زیاد شده؟ عکس العملش در قضایا به چه نحوه شده؟ ارتباطش با اجتماع و اجتماعیات چطور شده؟ ذکر زیاد مىگوید؟ بنده از الان مىنشینم تا صبح برایتان ذکر مىگویم یک تسبیح به من بدهید این را مىگویند پذیرفتن و گرفتن پوست و کنار انداختن مغز و حقیقت.
خوارج همین بودند بالاتر از اینکه قرآن را آویزان مىکردند که همیشه قرآن با ایشان باشد بالاى الاغ نشستند بالاى الاغ قرآن مىخواندند همه راه مىرفتند و مىگفتند بسم الله الرحمن الرحیم و همینها، همینها، حمله مىکردند به اطراف کوفه شیعیان امیرالمؤمنین را سر مىبریدند و زن حامله را شکم مىدریدند و جنین را بیرون مىآوردند همین خوارج! قرآن هم به گردنش بود! همین! خب با آنهایى که آمدند به جنگ امام حسین و بچه شش ماههى امام حسین را کشتند شما چه فرقى کردید؟ همهى شما که یکى هستید بابا! تو محبّ على هستى یا نیستى؟ بله هستى، پس هم خودت کافرى هم آن جنینى که در شکم تو است یا على سرش را مىبریم شکمش را …. این کارها را مىکردند! اگر این کارها را نمىکردند که امیرالمؤمنین نمىرفت سراغ آنها، دید آنها دست به شرارت مىزنند خب حالا رفتى به جهنم! خودتان را جدا کردید به جهنم! خب بروید پى کارتان! نمىخواهم اصلا قیافهى شما را ببینم!
خب چرا دیگر دست به شرارت مىزنید؟ چرا دیگر آدم مىکشید؟ چرا حمله به قرآن مىکنید؟ این کارهایتان دیگر چیست؟ چرا جلوى راه و کاروان را مىگیرید؟ این کارها را که کردند حضرت گفت نه دیگر، اینها مفسد هستند و باید دفع فساد بشود. آمدند و آنها را قلع و قمعشان کردند.
حالا ما هى بنشینیم آقاجان ذکر بگوییم هى بنشینیم تهجد کنیم و هى دلمان را خوش کنیم به این چیزها؟ نه! این فایده ندارد. ذکر مىآید و بر آن عملى که گچ کار و معمار و بنا کرده است جلا مىبخشد. شما قبل از اینکه این دیوار را رنگ کنید اگر بدانید که این دیوار نم دارد هرچه رنگ کنید مىدانید فایده ندارد، اول باید نم دیوار گرفته بشود اول باید این باطن درست بشود قیرگونى باید بکنید نم را باید بگیرید وقتى خشک شد مطمئن که شدید، آن وقوت مشغول بشوید و رنگ کنید آن وقت این اتاق جلا پیدا مىکند جمال پیدا مىکند زیبا مىشود و خب از نظر ظاهر تفاوت مىکند. اما اگر باطن را درست نکردى ما هى بیاییم رنگ کنیم فردا دوباره پوسته مىکند دوباره پس فردا رنگ کنیم هى پوسته مىکند قضیهى ذکر هم همین است هرچه به گوشمان در روز …. شب کار مىکنیم نماز مىخوانیم ذکر مىگوییم صبح تمام آنها صاف مىشود غلتک، اینها که آسفالت مىکند، صاف مىکند همه را مىبرد دوباره روز بلند مىشویم شب بلند مىشویم نمىدانم ذکر مىگوییم سجده مىگذاریم بیدارى شب تحمل مىکنیم دوباره روز در ارتباط با این و آن، همان تشویش و خاطرات و همان …..، صاف دوباره غلتک را صدا مىکنیم بیا بابا …..، همه را صاف مىکند مىرود، دوباره پس فردا شب و پس فردا شب و همین طور هى مىآید مىرود جلو، ماه رمضان تمام مىشود، صاف، ما هم صافیم، یر به یر، برابر شدیم، نه بالا رفتیم حالا به پایین آن کار نداریم بالاخره برابریم، گذشته.
ولى نه! بزرگان راه سلوک را چیز دیگرى مىدانستند و فتوحات را براى انسان در این موارد مىدیدند. انکشافات براى انسان در این موارد بود. فتوحات در این موارد بود. باز شدن قلب و اتصال دریچه نفس به عالم قدس در این موارد بود. در مواردى که انسان بیاید و قلب خودش را به آن صفات و ملکات عالم ربوبى متصف کند نه اینکه بنشیند ذکر بگوید. با ذکر گفتن وصل نمىشود. ذکر به جاى خود قرآن به جاى خود همهى اینها به جاى خود، اصل چیست؟ اصل مراقبه است این آن چیزى است که آنها گفتند.
پس بنابراین اینکه مىگویند سؤال نکنید نه در این چیزهایى است که مربوط به امورى است که شارع روى آن امور اهتمام دارد در این امور باید سوال کرد در روز قیامت مىآیند از انسان سوال مىکنند
هل لا عملت و هو یقول انا لم اعلم و یقال له هل لا تعلمت[۴] چرا عمل نکردى؟ گفت من نمىدانم گفتند چرا نپرسیدى؟ همین نمىدانم؟ نمىدانم نشد چرا نپرسیدى؟ اینکه انسان …..، یک وقتى اصلا به ذهن انسان نمىرسد که راجع به فلان مسئله سوال کند اصلا به ذهنش نمىآید خب نمىآید که نمىآید، این را خدا کارى ندارد یک وقتى نه! مىگوید حکم این قضیه چیست؟ راجع به این قضیه چه جور باید فکر کنم؟ راجع به این مسئله شرعى چه کار باید بکنم؟ این نمىتواند بگوید نمىدانم، مىتواند برود سوال کند. سوال نکردن و گذشتن یعنى لاابالىگرى، خیلى بى رو دربایستى، لاابالى به کسى مىگویند که مىتواند بپرسد و نپرسد هل لا تعلمت چرا نرفتى یاد بگیرى؟ چرا نرفتى فهم پیدا کنى؟ مىرفتى خدا هم اگر به شخص ناباب برخورد مىکردى خدا از تو مىگذشت به اهلش هم برخورد مىکردى خدا حکم را به تو مىگفت دیگر، واقعا اگر صادق بودى خدا به تو مىرساند خدا به تو مىفهماند.
با مرحوم آقا به حج مشرف شده بودیم تقریبا حدود هفده سالم بود در همان سفر اول، در روز منى بود مىآمدند بعضى مىگفتند که آقا مىشود سرمان را نزنیم؟ فلان کنیم؟ یا خودشان میل نداشتند یا از طرف بله دیگر! مخدرات! در تحت فشار و ایراد و اشکال قرار گرفتند جدا همینطور بودها، ما مىدیدیم با چشممان که آنها نمىگذاشتند که آقا بروند و سرشان را بزنند، بابا با سرش چکار دارى؟ خب این مویش را مىزند بعد دوباره درمىآید طورى نمىشود که بابا؟ نه! نزن فلانى! من خودم مىشنیدم، نزنى ها فلانى! آن هم بیچاره سست مىشد و فلان و بخاطر رعایت مصالح و بله به دست آوردن قلوب مؤمن یا مؤمنه! که در اینجا اصلا جایى ندارد! هى مىآمدند پیش آقا، آقا مىشود ….؟ حالا فرض کنید که از این آقایان مراجع یک کسى هست که اجازه بدهد ….؟ ایشان فرمودند بنده اطلاعى ندارم، باید زد و واجب است. دوباره مىگفتند آقا شنیدیم آقاى فلان در نجف، ایشان ایراد مىکنند، به بنده ارتباطى ندارد سر زدن واجب است. پس هیچى! هى مىرفتند آن طرف تا اینکه بالاخره مىدیدیم بله! ایشان گفتند که آقا راجع به این قضیه ما از مرجعمان به فلان کس برگشتیم به آقاى فلان- نمىدانم مثل اینکه آقاى خوئى مىگفتند که مىشود نزد احتیاط است- به آن برگشتیم و از او خلاصه تبعیت کردیم، این هم شد دین مردم.
این را روز قیامت مىآورند مىگویند که براى چه شما سرتان را نزدید؟ آنجا که دیگر نمىتواند با خدا بازى کند حالا اینجا مىتواند بگوید که حالا ما گفتیم شاید اگر سر بزنیم آفتاب یک قدرى نورش بخورد به سر ما و چیز کند! خب کلاه سرت بگذار باباجان، یا مثلا شاید اذیت بشویم، چشم ممکن است اذیت بشود و از این بازىها ولى آنجا که خدا را نمىتواند، من را دارى گول مىزنى؟ هیچى! ما هم بلدیم چکار کنیم، بیاورند او را قشنگ مىبرند او را در کنار، هى داد مىزند من را کجا مىبرید؟ جاى گرمى مىبریم تو را، جاى نرمى مىبریم آن قدر آنجا خوب است این قدر شلوغ است رفقایت همه آنجا هستند برو با ایشان بگو و بخند گرم است و خوب است بهشت چیست؟ نه گرمى دارد نه چیزى دارد با سر مىاندازند او را آنجا! کى را گول زدى؟ کى را دارى گول مىزنى؟ کى را دارى …؟ فلانى مانع است؟ آن مانع است؟ آن مىگوید نکن؟ زنت مىگوید؟ بچهى تو مىگوید؟ دخترت مىگوید؟ پسرت مىگوید؟ عروست مىگوید؟ کى دارد مىگوید به تو؟ آنها مانع هستند؟ حالا هم بیایند تو را از جهنم دربیاورند، فکر این را نکردى؟
آقا به خاطر حلیله جلیله جمیله طویله مان فرض کنید آمدیم این کار را کردیم، حالا همان حلیله طویله بیاید تو را دربیاورد دیگر، بلند شو بیا، بلند شو بیا دربیار. به خاطر آن دست به عمل خلاف زدیم، به خاطر آن رشوه گرفتیم، به خاطر آن این دروغ را گفتیم به خاطر آن این مصلحت را در نظر گرفتیم، به خاطر آن …..، بسیار خب، خدا هم مىگوید به خاطر من که این کار را نکردى به خاطر آن …، من مىاندازمت او بیاید دربیاورد، جفتتان را با هم مىاندازم یک جا، قشنگ، آن دنیا با هم بودید این دنیا هم با هم باشید. هان؟ مقتضاى عدالت همین است خدا که نمىآید بین زن و شوهر جدا کند، خوب نیست. ما براى وصل آمدیم، آن دنیا با هم بودید این دنیا مىاندازیمتان با هم قشنگ، جلز و ولزتان دربیاید و فریاد واحسرتا على ما فرطنا فى جنب الله شما برود بالا، اى کاش حواسمان اینجا جمع بود اى کاش به حرف این و آن گوش نمىدادیم اى کاش این مصالح را در نظر نمىگرفتیم اى کاش به فکر امروزمان هم بودیم اى کاش این ظواهر ما را گول نمىزد. این اى کاش اى کاش یا حسرتا یا حسرتا یا حسرتا یعنى اى کاش، اى واى، اى افسوس، اینها آن موقع است خب عزیز من الان به یاد این یاحسرتا باشیم، الان باشیم. چرا فردا؟ فردا که دیگر فایدهاى ندارد چرا خب باید این قدر انسان بىتوجه باشد؟
هل لا تعلمت چرا نرفتى یاد بگیرى؟ پس اینکه مىگویند لازم نیست انسان سوال کند این راجع به این مسائل نیست راجع به آن مواردى است که شارع بناى سوال را در آنجا نگذاشته، اطلاع پیدا کردى باید به مقتضاى اطلاع عمل کنى، اطلاع پیدا نکردى ما در فُسحه از عمل نسبت به آن مسئله
هستیم، این در اینجا.
دیگر بنا گذاشتیم انشاءالله اگر توفیق داشته باشیم دیگر از ساعت ده، چون دیشب خیلى دیر شد، على کل حال انسان همهى جوانب را باید در نظر بگیرد دیگر، گرچه با رفقا محفل انسى داریم اما خب دیگر شبهاى ماه رمضان و دیگر استراحت به موقع و پرداختن به مقتضیات این ماه از اذکار و از قرائت قرآن و بیدارى و اینها هم اقتضا مىکند که دیگر بیش از این در شبها اطاله کلام نشود انشاءالله تتمه مطالب براى شب بعد.
اللهم صل على محمد و آل محمد
[۱] . الأمالى( للصدوق)، ص ۳.
[۲] . الکافى، ج ۲، ص ۳۶۲: قال امیرالمؤمنین علیه السلام فى کلام له:
ضَع أمرَ أخیکَ على أحسنه حتى یأتیک ما یعلِبُکَ منه.
[۳] . الکافى، ج ۲، ص ۳۶۲: و لا تُظنُّنَّ بکلمهٍ خَرَجَت من أخیکَ سُوءاً و أنتَ تَجِدُ لَها فى الخیرِ مَحمِلًا.
[۴] . الأمالى( للمفید)، ص ۲۲۸: فقال[ جعفر بن محمد علیهما السلام]: إنّ الله تعالى یقول للعبد یوم القیامه عبدى أکنتَا عالماً؟ فإن قال نعم قال له: أفلا عَمِلتَا بما عملتَ. و إن قال کنتُ جاهلًا قال له: أفلا تعلّمتَ حتى تعملَ. فیخصمُه. و ذلک الحجه البالغه.