جلسه ۱۴۱ درس فلسفه، کتاب اسفار

۱۴۱

 

عینیّت و عدم عینیّت اسماء و صفات با ذات حق‏

 

بحث در عینیّت و عدم عینیّت اسماء و صفات با ذات حق بود. در اسماء و صفات ذاتیّه مانند علم، قدرت و اراده و مشیّت و امثال ذلک، عرض شد که رابط جمیع تعیّنات و جمیع مظاهر دراسماء و صفات جزئیه عبارت از همان صرف الوجود است، در مسأله صرف الوجود، نفس‏خود آن وجود که عبارت از یک وجود اطلاقى و بدون هیچگونه حد و مرز است، آن صرف الوجود، موجب وحدت بین همه مظاهر در حقیقتِ خود آنها خواهد بود. اما صحبت در مقام ظاهر و در مقام مظهر بما هو هو و بدون لحاظ آن حقیقت واحده خود آنهاست که در اینجا، ما اختلاف را در خود مظاهر، مشاهده مى‏کنیم. و اختلاف در مظاهر موجب مى‏شود که خودِ مظاهر در مقام ظهور با یکدیگر نتوانند جمع شوند مثالى در اینجا مى‏زنیم شما آب را در نظر بگیرید این آب یک حقیقت واحده‏اى دارد که از بعضى از عناصر مخصوص ترکیب شده است فرض کنید که اکسیژن و ئیدروژن باشد این دو عنصر؛ اصل و حقیقتِ آب را تشکیل مى‏دهد البته نه این آب مصطلح، مایعى که رفع عطش مى‏کند اصلًا خود حقیقت، نوعیه‏اى که از اکسیژن و ئیدروژن مرکب مى‏شود. این همان حقیقت ماهیه است اما شما در مظاهر این ماء اشکال مختلفى را مى‏بینید یک وقت این آب را آب روانى مى‏بینید که همین آبى که الان در این لیوان است، یک وقت این آب را بصورت ثلج مى‏بینید و آن آبى که در یخچال نگهدارى مى‏کنید. یک وقتى همین آب بصورت بخار است و در آن صورت میعان ندارد و ثلج ندارد. گاهى اوقات، آب گرم است، گاهى آب سرد است و این دو با هم مخلوط نمى‏شوند، اینها اشکال و مظاهر مختلفى است که از همین اکسیژن و ئیدروژن شما مشاهده مى‏کنید. خود این مظاهر در خارج با هم جمع نمى‏شوند، یعنى هیچ وقت ثلج با آب روان با هم جمع نمى‏شوند و با همدیگر منافات دارند یا

اینکه بخار و آب با هم در یک زمان و در یک ظرف با یکدیگر جمع نمى‏شوند. و هَلُّمَ جَرَى و ممکن است که حتّى بین آنها تنافى به شدت باشد مانند ثلج و مانند بخار که اصلًا تنافى به نهایت ظهور مى‏رسد. اما صحبت در این است که آن حقیقتى که همه اینها را جمع مى‏کند و جامع بین همه اینها هست یک امر واحدى به نام اکسیژن و ئیدروژن است که این حقیقت، یک حقیقت واحده اى است وهمه قوالب و همه تعیّنات را در خودش جذب مى‏کند و گاهى از اوقات این تعیّنات را به تعیّنات دیگر تبدیل مى‏کند در مسأله صرف الوجود و مسأله اختلاف موجود، همین مطلب را ما مشاهده مى‏کنیم.

فرض‏کنید، زید داراى اوصاف و اسماء مختلفى است همچنین زید داراى صفت عاقل و شاعر و عالم و قاهر و رحیم و عطوف و مغضب و امثال ذلک است. این صفات مختلفى که در بعضى از اینها حقیقت جوهرى به نهایت و آخرین مرتبه شدت تنافى مى‏رسد. مانند صفت غضب و صفت لطف که اصلًا- بینهما بَونٌ بعیدٌ- است این صفات مختلف و مظاهر مختلف، اینها یک جامع واحدى دارند که آن نفس ناطقه است. نفس ناطقه او علت و مبدأ براى ظهورات مختلفه است بطوریکه اگر آن نفس ناطقهُ از میان برخیزد دیگر صفتى باقى نمى‏ماند. و همه اینها معدوم مى‏شود حالا این نفس ناطقه ما چه جهتى در او هست؟ آیا در نفس ناطقه ما یک جهت مخلوط است یعنى یک ترکیبى است از شهوت و غضب یا نه، نفس ناطقه عبارت است از یک حقیقت واحده بسیطه که آن حقیقت واحده بسیطه به این جهات مختلف مى‏تواند بروز و ظهور پیدا کند و از اینجا ما به این مطلب مى‏رسیم این نحوه جامعیّتى که انسان دارد و حتى ملائکه ندارند این بخاطر این است که نفس‏ناطقه در انسان این مستجمع جمیع صفات خواهد بود ولى در آن نفس قدسیّه و مجرده ملائکه چون جامعیّت نیست لذا فقط از نقطه نظر بهاء و جمال اینها بروز و ظهور دارند. امّا حقیقت آنها که عبارت است از وجود بسیط بدون مقام ظهور آن‏

وجود با وجود نفس ناطقه انسان در آنجا تفاوتى ندارد پس در اینجا ما به این نکته مى‏رسیم که در پس پردهَ اسماء و صفات یک حقیقتى وجود دارد که آن حقیقت وجودیّه باز تا به مرحله وجود بسیط و وجود مجرّد باز در آنجا راه طولانى دارد آنچه که ما مى بینیم از مظاهر مختلفه در موجودات منبعث از نفس و حقیقت آنهاست. آنچه که ما از صفات و اسماء مختلفه در ملائکه مى‏بینیم منبعث از قالب وجودى آنهاست. این در یک طرف، از طرف دیگر آن اسماء و صفات مختلفه‏اى که ما در انسان مى‏بینیم آن منبعث است از آن کیفیّت وجودى آن نفس ناطقه و ما مى‏بینیم این اعمّ و اوسع از آن نفس قدسیه مجرده نوریّه ملکوتیه ملائکه است از آن جنبه جمعش بیشتر از او است. حالا بین این دو موجودیّت باز یک مرتبه تا مرتبه حقیقتِ تجردیّه فاصله است که عبارت از وجود مطلق باشد حالا در همین مرحله این ذات که این ذات نفس تعیّن آن وجود است هنوز در اینجا باقى است. از این ذات؛ در مورد مجردّات و مبدعات و در مورد انسان و سایر خلائق و عالم کَون و فساد صفات مختلفى نشأت مى‏گیرد آنچه که از این ذات نشأت مى‏گیرد، عبارت است از بروزات و ظهورات ولى نفس‏خود ذات عبارت است از حقیقتى که آن حقیقت، مظهر براى آن وجود مطلق و صرف الوجود است پس باز در اینجا ما بین ذوات اختلاف مى‏بینیم. همانطورى که بین صفات اختلاف مى‏بینیم حالا آمدیم سراغ ذوات این ذواتى که با هم دیگر در عالم لعالیل و در عالم خلق با هم اختلاف دارند وجه جامعشان چیست؟ باز برمى‏گردیم به صرف الوجود یعنى صرف الوجود مى‏آید بین این ذوات را با هم جمع مى‏کند. جمع که مى‏کند بین این ذوات را نه اینکه این ذات تبدیل مى‏شود به ذات دیگر، بلکه این ذات در ظهور خودش باقى است و حقیقت او حقیقت واحده‏اى خواهد شد که همان نفس وجود مجرده است، شما در خواب دیدید که گاهى اوقات مى‏بینید که یک چیزى در مقابل شما هست و نفس همان چیز تبدیل مى‏شود به یک شى‏ء دیگر حالا گاهى اوقات این تبدیل‏

مى‏شود به شى‏ء دیگر و شى‏ء دیگر مى‏شود. گاهى اوقات با حفظسِمَت، این یک سِمَت‏دیگرى را هم پیدا مى‏کند دیدید وقتى مثلًا وزیر یک وزارتخانه را عزل مى‏کردند بعد مى‏گفتند فلان آقا دو سِمت در وزارتخانه دارد و با حفظ سِمت ده تا بیست تا سى تا چهل تا پست و مقام را هم پیدا مى‏کرد. یک بنده خدائى بود امام جمعه بود و مسئول شوراى کذا هم بود. پسرش براى یکى از دوستانمان تعریف مى‏کرد که بابام اگر صبح تا شب به او پست معرفى کنند، نه نمى‏گوید. مى‏گفت از عهده یکى از آن هم بر نمى‏آید، حالا این همه با حفظ سمت شما مى‏بینید متبّدل به یک ظهور دیگر مى‏شود. این که الان یک حالت وحدت بین این دو برقرار مى‏شود در عین اینکه آن دو، دو تعیّن هستند بخاطر چیست؟ بخاطر اینکه حقیقت وجودى اینها دو واحد است وقتى حقیقت وجودى واحد شد. پس مى‏شود این دو مظهر، همه حاکى از یک ظهور باشد. یعنى ظهور، ظهور واحد است حاکى از دو ظهور از یک منشاء باشد. به عبارت دیگر دو ظهور از یک مُظهر مى‏شود در آنجا باشد مثل اینکه اگر در یک ظرفیتى ما بتوانیم یخ و آب را با هم در یک جا جمع کنیم اگر بتوانیم، که جمع نمى‏شود یعنى به یک لحاظ نگاه کنیم مى بینیم یخ است به یک لحاظ نگاه کنیم مى‏ببینیم این آب است به یک لحاظ نگاه کنیم مى‏بینیم این بخار است. اگر توانستیم یک همچین مسأله‏اى را تصور کنیم. تصور این مسأله صرف الوجود با توجه به ظواهر مختلف براى ما آسان خواهد شد نکته این است که چرا صرف الوجود با تمام مظاهرِ مختلف مى‏سازد؟ به خاطر همین صرف الوجود بودنش است چون صرف الوجود تعیّن ندارد، اقتضاى ذاتى او این است که با تعیّن با هم جمع بشود یعنى علاوه بر اینکه الان در این تعیّن ظهور پیدا کرده به نفس الوقت مى‏تواند در تعیّن ضد او و در تعیّن خلاف او پیدا کند چون صرف الوجود است. وجود اطلاقى یعنى همین! اگر حقیقت و منشاء براى ظهورات مختلف، صرف الوجود نبود و وجود متعیّن بود و یک حقیقت متعیّنه به دو مظهر در مقام‏

اثبات و در مقام کشف قرار مى‏گرفت مستحیل بود پس تمام حقایق اشیاء؛ آنچه که شما در عالم کون و فساد مشاهده مى‏کنید از ذوات و از صفاتِ مختلفه، چه ذوات، ذوات مختلف باشد مثل سنگ و فرش آب و شجر، حجر و مدر و حیوان و انسان و همین طور از صفات مختلفه صلبى و ملاست زبرى و؟؟؟ سیاهى و سفیدى قرمزى و سبزى و زردى و ترشى و حلاوت و؟ روائح؟؟ به تمام معنا، از صفات و خصوصیات اعراض و همچنین تمام صفاتى که در انسان و در عالم مجردات مشاهده مى‏کنید هر صفت و هر ذاتى که در ذوات مختلف وجود دارد و به تناسب اختلافِ ذوات اختلاف صفات پیش مى‏آید تمام اینها علّتش، این است که حقیقتش واحد است چون حقیقت، حقیقت واحد است، این اوصاف مختلف در خارج هست یعنى نفس حقیقت واحد اقتضاء این مسائل مختلفه را مى‏کند. اگر آن حقیقت مختلف بود. مستحیل بود که از آن این جهات مختلف بوجود بیاید پس تمام این کثرت به خاطر جمعیت است و تمام این کثرات بخاطر وحدت است و اگر وحدت نبود پس کثرت نبود درست شد. این که مى‏بینید عرفا و شعرا از عرفاى شامخین ما چیز مى‏کنند

زلف آشفته او موجب جمعیت ماست چون چنین است پس آشفته تَرش باید کرد این بخاطر این است که آنچه که باعث وحدت ما هست همان جنبه وحدت اوست باعث جمعیت ما آن وحدتى است که در اوست پس آن وحدت موجب این کثرات و پیدا شدن این صفات مختلف و بروزات مختلف خواهد شد لذا در اینجا بعضى از عباراتى دارند که هر چه کثرت بیشتر باشد، دالّ بر این است که وحدت قویتر است. بعضى‏ها نتوانستند این را جمع کنند که. هر چه کثرت بیشتر باشد دال بر این است که وحدت بیشتر است چطور کثرت دلالت بر وحدت مى‏کند در حالى که در دو نقطه مخالف قرار دارند؟ به خاطر این است که هر چه آن وحدت در صرافتش و هر چه آن وحدت در محوضت در اطلاقش شدیدتر باشد

آثار مختلفى از خودش به وجود مى آورد، اما اگر آن وحدت تعین پیدا بکند دیگر نمى‏تواند اثر پیدا کند. تعین با اثر منافات دارد پس هر چه ما کثرات بیشتر ببینیم دلالت مى کند وحدت در آن طرف قویتر است و بالاخره به یک درجه‏اى مى‏رسد که آن درجه وحدت به نهایت درجه وحدت است شما کافر را این طرف مى‏بینید مومن را در آن طرف مى‏بینید. ابوسفیان مى‏بینید باتمام قوا آمده و پیغمبر را مى‏بینید با دو نفر دو سه نفر اینجا ایستاده، شمر را در آنجا مى‏بینید با سى هزار لشگر، امام حسین را این طرف مى بینید با هفتاد نفر. اینجا معاویه را مى‏بیند با لشگر شام، اینجا على را مى‏بیند با لشگر کوفه، لشگر نامرد کوفه، آقا این کوفیان اگر بدانید به دل امیرالمؤمنین علیه السلام چه خونى کردند. امیر المؤمنین مى‏گوید: خلافت را که قبول نکردید پس دنبال عمرو ابوبکر و عثمان بروید، حالا این بى پیرها وقتى از آنها سر خورده شدند و دیدند آنها چه از کار در آمدند، مثل ابوبکر گاو فقط ریش سفید داشت و فهم نداشت و آن عمر اصلًا دست چپ و راستش را نمى‏شناخت. و آن عثمان هم که فقط به فکر عیاشى‏اش بود درِ دارالعماره را مى‏بست و مى‏رفت، باز هم عثمان بهتر از آن دوتا به عیاشى‏اش مى‏پرداخت و مى‏خورد مثل آنها ناجنس نبود، آن ملعونها خیلى ناجنس بودند، نمى‏دانم آنها چه مذهبى داشتند؟ آدم بعضى از اوقات گیر مى‏کند. تمام این اوضاع به خاطر این است که آن وحدت آنجا قوى است. آقا، امام حسین را تکه تکه مى‏کنند و همین طور آنها نگاه مى‏کنند و هى مى‏خندند، روى زمین بهتر از این و بالاتر از این نبود و تمام ملائکه حیران و همه به حالِ اضطراب بودند ولى همان جا خدا مى‏گوید ولش کن هرچه مى خواهد بشود بشود تا جائى که سراو را مى برند و تکه تکه مى‏کنند مى‏زنند در قلب تیر سه شعبه پیشانى بالا و پایین فلان آخرش مى گوید بیائید باید اسبها را بیارید له کنید این دیگر چى شد باید اینها همه چى این وحدت در این جا کار مى‏کند شما گول این روضه خوانها را نخورید، پا مى‏شوند مى‏گویند عمر سعد گفت: کیست که بیاید

نمى دانم آن هم درست است، شوخى ما مى کنیم در مقام مَظهر وقتى نگاه بکنیم این هم درست است. یعنى کثرت و ظهوراتش به حال خودش هست ولى صحبت در این است که آن وحدت در آنجا مى‏خواهد بگوید من تا آخر خط مى‏آیم جلو هیچ چیز هم حالیم نیست، نه امام حسین مى‏شناسم، نه پیغمبر مى‏شناسم نه شمر مى شناسم، نه یزید مى شناسم فقط منم و بس و جلو مى آیم. حالا چه مسائلى بر آن بار است این بماند که به خود این مظهر چه مقاماتى مى‏دهد و او را به کجا مى‏رساند؟ او کشکى کار انجام نمى‏دهد ولى ما کارمان این چنین است بله ولى او کارى که انجام مى‏دهد به دلخواه نیست. دلخواه را باید معنا کنیم این مسأله موجب مى‏شود که ما آن وحدت را موجب تمام این بروزات و مظاهر مختلف بدانیم وحدت یعنى حقیقتى که هیچ نوع تعیّن بر نمى‏دارد و این یک حقیقت و واقعیّت است واقعیّت است که تعیّن بر نمى دارد پس اگر من از شما سؤال کنم این وجودى که به خاطرش این قدر تو سرمان مى‏زنیم و این هم مدار براى مباحث مختلف فلسفى هست و مى‏گوئید اطلاقى- صرف الحقیقه- وحدت وجود- وجود بالصرافه واحد لا بالعدد به ما بگوئید چیست؟ همین که شما بخواهید بگوئید چیست؟ یعنى آن نیست. قضیه این است. همین که مى‏گویند وجود یک حقیقتى است که آن حقیقت تعیّن ندارد یعنى بین تعین و بین وجود فاصله انداختید پس این با اطلاق منافات شد همین که مى‏خواهید بگوئید وجود یک چیزى است که در او تعیّن راه ندارد پس این تعیّنات از کجا آمده است اینجاست که ادراک واقعیّت کلام بزرگان خیلى مشکل مى شود یعنى اینها که مى‏گویند وجود تعیّن ندارد از یک طرف مى‏گویند تمام این تعینات همه اینها منمحى در وجود هستند بین اینها را چطور ما جمع کنیم این جمعش به همان کیفیّتى است که فقط به واسطه شهود این مسأله براى انسان روشن مى‏شود اما به واسطه ادراک، عقل در اینجا برهان بر اطلاقى که مى‏آورد این برهان بر اطلاق تا حدودى مطلب و حقیقت را براى انسان‏

روشن مى‏کند. خدا پدر مرحوم حاجى را بیامرزد که مى‏گفت‏

«و کنهه فى غایه الخفاه» اشاره به همین است، یعنى آنچه را که شما و آن حکم و حدّ و تعریفى را که براى وجود تصور کنید باز وجود، در قالب آمده است و این وجودى که در قالب آمده است نمى‏تواند وجود اطلاقى باشد پس بهتر است که ما این مطلب را در اینجا فعلًا مسأله را تمام بکنیم و به اسماء و صفات حق برسیم، این مطلب در عالم کثرات براى ما روشن شد و حالا آمدیم سراغ اسماء و صفات حق این چه نوع ارتباطى با حق دارد؟ و اگر ما توانسته باشیم این مطلب را در عالم جزئیّت تمام کنیم همین مطلب بعینه در عالم کلیّت مى‏آید چون حقیقه الوجود هیچ به اطلاق خودش و به وحدت خودش فرق ندارد آن حقیقت در جزئیّت یا در کلیّت ظهور پیدا کند چون وجود، وجود واحد است اینطور نیست که این وجودى که در جزئیّت است با آن وجودى که در کلیت است دو تا است تا بگوئید دو تا است از وحدت او را انداختید. پس ما یک حقیقت واحد بیشتر نداریم آن حقیقت واحد در هر مرتبه تجلیّاتش مختلف است، در یک مرحله تجلّى کلى است و ظهورش ظهور کلى است و در یک مرحله ظهور جزئى است. در یک جا ظهورش به این مقدار است و در یک جا ظهورش به این کیفیّت است. الان این میکروفن را که در دستم گرفتم از بند انگشت من کوچکتر است یک وقت سابق یک میکروفونهایى بود که اندازه یک سیب بزرگ یا یک پرتقال بزرگ آن موقع به آن کیفیّت ظهور دارد حالا همان میکروفن به این مقدار بروز ظهور و پیدا مى‏کند. الان یک میکروفن‏هایى است میکروفن‏هاى جاسوسى‏است این سازمانهاى اطلاعات میکروفنهایى دارد اندازه سر سوزن، هیچ معلوم نیست شما بروید در خانه‏تان صداتان ضبط مى‏شود آن کشورهاى خارجى که مى‏خواهند اطلاعاتى را بدست آورند میکروفن را زیر گلگیر ماشین طرف کار مى گذارند یا جائى که اصلًا طرف فکر نکند تمام صحبتها و همه ضبط مى‏شود از این کار بالاتر رفته است ماشینى کنار کوچه اى نگه مى‏دارد

فرکانس گیرنده را تنظیم مى‏کند روى ساختمانى که مى‏خواهند تمام صحبتها را همه ضبط مى‏شود البته براى امنیّت کشور لازم است و حتماً بایستى که باید این استراقها انجام بگیرد والا لازمه بقاء ایناست و این بسته به استنباط هر فرقه و هر گروهى دارد خوب ببینید الان این مسأله بر ظهورات مختلف و در مظاهر مختلف پیدا شده و کلى است مظهر جزئى مثل علمى که الان در بنده و سر کار است، این علم، علم جزئى است یک وقتى همین علم جزئى مى‏شود علم کلى ما این بحث را نمى‏کنیم این علم جزئى متصل به آن علم کلى مى‏شود آن بحثهاى دیگر است که این قدرت جزئى ظهور آن قدرت کلى است. این عطوفت جزئى ظهور آن عطوفت کلى است. این عقل جزئى ظهور آن عقل کلى است و هرچه انسان در مدارج رشد بالا برود به آن عقل کلّى نزدیکتر مى‏شود. عقل او واسعتر مى‏شود. قدرت تعقل او بیشتر مى‏شود تا به حدى که عقلش به عقل مجرّد محض برسد این بحث ها فعلًا در اینجا مطرح نمى‏کنیم. فعلًا این بحث دو، دو تا چهار تا را مى‏کنیم. این علم آیا وجود است یا وجود نیست؟ آیا این علم خودش- نحوٌ مِنَ الوجود اولا-. این علم که الان ظهور براى آن وجود مطلق است. این علم، علم‏جزئى‏است همین علم‏جزئى آن وجود بصورت علم کلى هم در مى‏آید. آن علم کلى عبارت است از علم حق است همین وجود منبسط و وجود ذات به صورت قدرت و به صورت اراده و مشیّت هم در مى‏آید آن علم عبارت است از وجود حق است. پس بنابراین در مقام تنازل، اسماء و صفات حق، مظاهر براى آن وجود اطلاقى هستند. از نقطه نظر حقیقت و واقعیّت، آن اسماء و صفات کلیه عین ذات هستند. همانطورى که این اسماء و صفات جزئیه عین وجود بسیط هستند و وجود اطلاقى هستند. هیچ فرقى در آنجا ندارد. اگر شما قائل به عدم تنافى هستید در اسماء و صفات کلیّه با ذات حق باید قائل به عدم تنافى باشید با اسماء و صفات جزئیّه با ذاوت الاشیاء و با آن حقیقت الوجود، اگر قائل به تنافى در اسماء و صفات جزئیه در خارج هستید و اختلاف با

ذات، باید قائل به اختلاف بین اسماء و صفات با آن وجود حق که آن وجود اطلاقى آنجا دیگر وجود وجود وحدت است. باید با او باشیم پس ما، دو حقیقیت داریم و دو ظهور خارجى، دو حقیقت اوّل یکى عبارت است: از وجود اطلاقى و وجود صرف، حقیقیت دوّم عبارت است از: نزول این وجود اطلاقى و تعیّنش. حالا این تعیّن یا به صورت کلّى باشد یا بصورت جزئى براى ما فرقى نمى‏کند. دو مظهر داریم، حقیقت به عنوان مظهر و ظهور یکى عبارت است از نفس اسماء و صفات کلیه، دوّم عبارت است از نفس اسماء و صفات و ذوات‏جزئیه خارجیه همانطورى که در اسماء و صفات و ذوات جزئیّه خارجیّه اختلاف مى‏بینید و اینها با هم جمع نخواهند شد همینطور در اسماء و صفات کلیه هم اختلاف است و اینها با هم جمع نخواهند شد، از آن طرف از آنجائى که جامع بین تمام این انواع مختلفه و جامع بین همه تعیّنات را حقیقت الوجود مى‏دانیم. و اینها را ظهور براى آن مى‏دانیم و به عبارت دیگر حقیقت این اسماء و صفات مختلف را وحدت وجود مى‏دانیم همین طور اسماء و صفات ذات حق حقیقتشان عبارت است از همان وجود اطلاقى و وجود بسیط پس با این دو، دو تا چهار تا قضیّه وحدت عینیّت صفات با ذات حق وعدم عینیّت روشن مى‏شود

سؤال: بیانى که دارند این هم در آنجا علم عین قدرت است.

جواب: بله.

سؤال: در مقام عینیت نمى‏شود بگویم.

جواب: نمى‏شود عین آن باشد مظهر و همان که شما مى‏گوئید مظهر اثبات اختلاف کردید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن