حکایتى راجع به طلب کیمیا نمودن درویش از حرم أمیرالمؤمنین علیه‏‌السّلام

حضرت مستطاب آقاى آقا شیخ عبّاس قوچانى- دامت برکاته- نقل نمودند که:

«یکى از رفقاى ما که در سنّ طفولیت با پدر خود در نجف اشرف آمده و ساکن شده بود براى من نقل کرد که: در سن کودکى که با پدرم بودم اتفاقاً روزى براى ما مهمانى آمد، پدرم گفت: سینى را بردار و از بازار مقدارى میوه خریدارى کن! من سینى را برداشته و میوه خریدم.

هنگام مراجعت که عبور از صحن مطهّر بود درویشى که یک سال تمام صبح‏ها تا ظهر و پس از نماز ظهر تا عصر در مقابل حضرت در صحن مطهّر ایستاده و یک دست خود را به سوى حضرت دراز مى‏کرد- بدون هیچ تکلّم با احدى و این ریاضت او بود- مرا به پیش خود صدا کرد.

من تصوّر کردم که از میوه‏جات شاید چیزى طالب است، سینى میوه را نزد او بردم، او یک نگاهى به سینى نموده و دو انگشت سبّابه و وسطى خود را در سینى قرار داد و رفت.

من سینى میوه را به منزل آورده در جلوى میهمان قرار دادم. میهمان به پدرم گفت: این سینى را مثقالى چند خریده‏اید؟ گفتم: این چه سؤالى است؟ بپرسید وقیه‏اى چند، حقه‏اى چند! او از جواب من تعجّب کرد و گفت: آقا مثقالى چند؟

بالجمله چون توجّه کردیم دیدیم سینى میوه طلا شده است! معلوم شد آن درویش از حضرت کیمیا مى‏خواسته و ریاضت خود را بدان قرار داده، در این هنگام که نظرش به سینى افتاده خواسته امتحان کند که آیا حضرت به او داده یا نه و چون دید حضرت عطا فرموده‏اند دیگر رفته است.»

کنایه از اینکه حضرت به هرکس هرچه خواهد مى‏دهد، آن درویش کیمیا خواست دیگران چیزهاى دیگر؛ ولى به شرط همان استقامتى که درویش نمود.[

 

منبع: کتاب مطلع انوار، ج‏۱، ص: ۱۲۳ 

 

 

 

 

برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن