صفحه قبل


ص 139

 

درس‌ چهل‌ و چهارم‌: حقّ رعيّت‌ بر والي‌ بسط‌ عدالت‌ است‌؛ و حقّ والي‌ بر رعيّت‌ سمع‌ و طاعت‌


ص 141

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ

يكي‌ از عوامل‌ فساد، رخنه‌ أقرباء و خاصّان‌ والي‌ است‌ در ولايت‌ او

از جمله‌ مسائلي‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در نامۀ خود به‌ مالك‌ أشتر در مورد اُمور ولائي‌ ذكر نمودند اينست‌ كه‌: بايد خود شخصاً در أعمال‌ عُمّال‌ نظاره‌ كني‌؛ و همچنين‌ خود به‌ كارها و اُمور قضات‌ رسيدگي‌ نمائي‌!

اين‌ دستور از اينجهت‌ است‌ كه‌ مبادا والي‌ بواسطۀ اطميناني‌ كه‌ بر مسؤولين‌ و أفرادي‌ كه‌ از طرف‌ او منصوبند دارد، از انحرافات‌ آنان‌ چشم‌ پوشي‌ كند؛ و يا بواسطۀ اعتماد و اطمينان‌ بصحّت‌ أعمال‌ آنها ـ ولو استصحاباً ـ أصلاً خلاف‌ آنها را خلاف‌ ندانسته‌، با حسن‌ ظنّ نسبت‌ به‌ رفتار آنان‌ با آنها برخورد كند و آنها را شخص‌ أمين‌ و عادل‌ و متخصّص‌ در كار خود بشناسد؛ در حالتي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ نه‌ تنها اشتباهاً، بلكه‌ تعمّداً خلافهائي‌ از آنان‌ سر زند كه‌ بهيچ‌ وجه‌ قابل‌ عفو و إغماض‌ نباشد. و از آنطرف‌ مردم‌ هم‌ كه‌ خود مستقيماً با والي‌ تماس‌ ندارند تا حاجات‌ خود را بيان‌ كنند، پس‌ راه‌ منحصر مي‌شود به‌ همان‌ قاضي‌ و عاملي‌ كه‌ بر آنها گماشته‌ شده‌ است‌؛ والي‌ هم‌ چون‌ به‌ آن‌ متصدّيان‌ اُمور اطمينان‌ كامل‌ دارد لذا احتمال‌ خلاف‌ دربارۀ آنها نمي‌دهد.

أمّا چرا به‌ آنها اطمينان‌ كامل‌ دارد؟ براي‌ اينكه‌ آنها أفرادي‌ نيستند كه‌ خطاهاي‌ خود را بازگو كنند؛ يا رشوه‌اي‌ كه‌ گرفته‌اند و يا ظلمي‌ كه‌ كرده‌اند و يا


ص 142

فتوائي‌ كه‌ بر خلاف‌ حقّ داده‌اند، يا از بيت‌المال‌ به‌ أفراد مورد نظر خود بيش‌ از حقّ آنها پرداخته‌اند براي‌ والي‌ بيان‌ كنند؛ بلكه‌ هميشه‌ وقتي‌ با والي‌ تماس‌ مي‌گيرند با خنده‌ و أدب‌ و احترام‌ و رعايت‌ اُصول‌ معارفه‌ كه‌ با تصديق‌ و تأييد والي‌ توأم‌ باشد برخورد مي‌كنند. و حاكم‌ هم‌ كه‌ عالم‌ به‌ غيب‌ نيست‌، بلكه‌ با همين‌ ظواهر عمل‌ مي‌كند؛ و اين‌ ظواهر بسيار مُعجب‌ و گول‌ زننده‌ مي‌باشند و باعث‌ فريب‌ إنسان‌ مي‌شوند.

چه‌ بسا بعضي‌ از أفرادي‌ كه‌ با والي‌ تماس‌ دارند از فرزندان‌ و يا منتسبين‌ به‌ او هستند، و او أصلاً دربارۀ آنها احتمال‌ خلاف‌ نمي‌دهد، و كارهاي‌ آنها را مثل‌ كار خود صحيح‌ و متقن‌ به‌ حساب‌ مي‌آورد. و يا أفرادي‌ كه‌ نويسنده‌ و كاتب‌ والي‌، و يا مأمور جمع‌آوري‌ زكوات‌ و وجوهات‌ مردم‌ هستند، و يا صندوق‌دار او مي‌باشند و والي‌ به‌ آنها اطمينان‌ كامل‌ دارد، نمي‌تواند جنايت‌ آنها را در صورت‌ تذكّر مردم‌ بپذيرد؛ و نمي‌تواند قبول‌ كند كسي‌ كه‌ مثلاً بيش‌ از سي‌سال‌ با او سابقۀ آشنائي‌ دارد، فرد خلافكاري‌ از آب‌ در آيد.

و يا آنها در أوّل‌ كار أفراد خوبي‌ بودند و بر همين‌ أساس‌ والي‌ ايشان‌ را مأموريّت‌ داده‌ است‌، ولي‌ در ميان‌ كار رفته‌ رفته‌ به‌ مال‌ اندوزي‌ و ستم‌ خو گرفته‌اند و والي‌ خبر ندارد و با همان‌ چشم‌ أوّل‌ به‌ آنان‌ مينگرد.

نظير اينها هم‌ در ميان‌ علماء و روحانيّت‌ ديده‌ مي‌شود. در ميان‌ همين‌ أفرادي‌ كه‌ در صراط‌ مرجعيّت‌ هستند بعضي‌ از أفراد كم‌ كم‌ رخنه‌ مي‌كنند (ازفرزندان‌ و أقرباء از أهالي‌ و منتسبين‌ به‌ او) و حجابي‌ بين‌ او و مردم‌ إيجاد مي‌نمايند و او را در محدوده‌اي‌ از موانع‌ و مقيّدات‌ قرار مي‌دهند. به‌ نحوي‌ او را در چنبرۀ نفوذ و سيطرۀ مشيّت‌ خود در مي‌آورند كه‌ بهيچ‌ وجه‌ إمكان‌ تخطّي‌ از اين‌ حلقۀ محاصره‌ براي‌ او متصوّر نخواهد بود. و تماسّ با عامّۀ مردم‌ از او قطع‌ مي‌گردد، و تماسّ با اين‌ فقيه‌ منحصر در اين‌ أفراد خاصّه‌ خواهد شد. و أفراد خاصّه‌ هم‌ آن‌ والي‌ و حاكم‌ را مانند انگشتر در انگشت‌ به‌ هر قسمي‌ كه‌ بخواهند


ص 143

طبق‌ ميل‌ و أفكار خود مي‌گردانند.

بالنّتيجه‌ فقاهت‌ آن‌ فقيه‌ و رأي‌ او كه‌ بايد در خارج‌ ساري‌ و جاري‌ بشود از دريچۀ أفكار همين‌ أطرافيان‌ جاري‌ مي‌شود، و نتيجه‌ هم‌ هميشه‌ تابع‌ اخسّ مقدّمتين‌ است‌! بنابراين‌، آنكه‌ بر اُمّت‌ مسلم‌ حكومت‌ ميكند فلان‌ فقيه‌ نيست‌، بلكه‌ رأي‌ فلان‌ شخص‌ شناخته‌ شدۀ أطرافي‌ اوست‌ كه‌ آراء و أفكار آن‌ فقيه‌ را به‌ نظر خود، و به‌ جرح‌ و تعديل‌ خود به‌ خارج‌ سرايت‌ مي‌دهد. و اين‌ آفت‌ بسيار بزرگ‌ و خطرناكي‌ است‌![55]

لذا هميشه‌ بزرگان‌ و أعلام‌ از علماء متّقين‌، أوّلاً أولاد و بستگان‌ نزديك‌ خود را خوب‌ تربيت‌ مي‌كردند، و اگر أحياناً از آنها خطائي‌ صادر مي‌شد طرد مي‌نمودند و به‌ مجلس‌ خود راه‌ نمي‌دادند و باكي‌ هم‌ نداشتند. و ثانياً أفرادي‌ كه‌ در مجلس‌ استفتاء آنها حاضر مي‌شدند، حتماً بايد أفراد شناخته‌ شده‌، متعبّد، متهجّد، صادق‌ و انگشت‌ نما باشند. و مع‌ ذلك‌ هميشه‌ كار را از روي‌ مشورت‌ انجام‌ مي‌دادند. و از همۀ اينها گذشته‌ هيچگاه‌ تماسّشان‌ با عامّه‌ قطع‌ نمي‌شد. تنها راه‌ وصول‌ به‌ عامّه‌ از طريق‌ خاصّه‌ نبود، بلكه‌ راه‌ عامّه‌ براي‌ خود آنها باز بود و مي‌توانستند با خود او تماسّ بگيرند. و أحياناً اگر از بعضي‌ از خواصّ خطائي‌


ص 144

سر مي‌زد تذكّر مي‌دادند و جلوي‌ خطا را مي‌گرفتند؛ و اگر قابل‌ دفع‌ نبود آن‌ شخص‌ را از مجلس‌ استفتاء و يا از بيروني‌ و أمثال‌ اينها طرد مي‌كردند و نمي‌گذاشتند خودشان‌ دستخوش‌ آراء و أهواء اينها قرار بگيرند.

اين‌ هم‌ فقط‌ بواسطۀ حُسن‌ ظنّي‌ است‌ كه‌ إنسان‌ بدون‌ جهت‌ دربارۀ بعضي‌ پيدا مي‌كند. بعضي‌ از خواصّ إنسان‌، از شاگردان‌ و محبّين‌ و قوم‌ و خويشهاي‌ او، بواسطۀ ارتباطي‌ كه‌ با إنسان‌ دارند رخنه‌ مي‌كنند و كم‌ كم‌ فكر او را مي‌دزدند و به‌ عقيدۀ خودشان‌ مي‌خواهند كار خوبي‌ بكنند، ميخواهند خدمت‌ به‌ جامعه‌ كنند، خدمت‌ به‌ مسلمين‌ كنند، و حال‌ آنكه‌ ممكن‌ است‌ خلاف‌ اين‌ باشد.

اين‌ يك‌ ظلمي‌ است‌ كه‌ بر مردم‌ پيدا مي‌شود بدون‌ اينكه‌ شخص‌ فقيه‌ بفهمد. اين‌ خطر بسيار عظيمي‌ است‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در آن‌ نامه‌ به‌ مالك‌ أشتر تذكّر مي‌دهد و سرّش‌ را بيان‌ مي‌كند.

ابن‌ أبي‌ الحديد در «شرح‌ نهج‌ البلاغۀ» در شرح‌ خطبۀ دويست‌ و چهارده‌ كه‌ دربارۀ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ و رعيّت‌ بر والي‌ ذكر شد، داستاني‌ نقل‌ مي‌كند كه‌: أهل‌ كوفه‌ نزد مأمون‌ آمدند و از والي‌ خود تظلّم‌ كردند؛ مأمون‌ به‌ آنها گفت‌:

ما عَلِمْتُ في‌ عُمّالي‌ أعْدَلَ وَ لاأقْوَمَ بِأَمْرِ الرَّعيَّةِ، وَ لاأعْوَدَ عَلَيْهِمْ بِالرِّفْقِ مِنْهُ.

«من‌ در ميان‌ تمام‌ عمّال‌ خودم‌ كه‌ در بلاد مختلف‌ گماشته‌ام‌، كسي‌ كه‌ عادلتر باشد و در رسيدگي‌ به‌ اُمور رعيّت‌ استوارتر باشد و از جهت‌ رفق‌ و مداراي‌ او به‌ رعيّت‌ و رساندن‌ ثمرات‌ و منافع‌ به‌ رعيّت‌ از همه‌ پر بهره‌تر باشد، مانند اين‌ شخص‌ سراغ‌ ندارم‌؛ اين‌ از همۀ آنها بهتر است‌.»

بازگشت به فهرست

داستان‌ مرد كوفي‌ و شكايت‌ او نزد مأمون‌ از جور و ستم‌ والي‌ كوفه‌

فَقالَ لَهُ مِنْهُمْ واحِدٌ: فَلا أحَدَ أوْلَي‌ مِنْكَ يا أَميرَالْمُؤْمِنينَ بِالْعَدْلِ وَ الإنْصافِ! وَ إذا كانَ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَمِنْ عَدْلِ أميرِالْمُؤْمِنينَ أنْ يُوَلِّيَهُ بَلَدًا بَلَدًا حَتَّي‌ يَلْحَقَ أهْلَ كُلِّ بَلَدٍ مِنْ عَدْلِهِ مِثْلُ ما لَحِقْنا مِنْهُ، وَ يَأْخُذوا بِقِسْطِهِمْ مِنْهُ كَما أخَذَ مِنْهُ سِواهُمْ؛ وَ إذا فَعَلَ أميرُالْمُوْمِنينَ ذَلِكَ لَمْ يُصِبِ الْكوفَةَ مِنْهُ أكْثَرَ مِنْ ثَلاثِ


ص 145

سِنينَ! فَضَحِكَ وَ عَزَلَهُ.[56]

«يكي‌ از أفرادي‌ كه‌ در ميان‌ شاكين‌ بود به‌ مأمون‌ گفت‌: اي‌ أميرالمومنين‌! هيچ‌ كس‌ از تو سزاوارتر به‌ عدل‌ و إنصاف‌ نيست‌! چون‌ أميرالمومنيني‌، أمير اُمّتي‌، بايد إنصافت‌ از همه‌ بيشتر باشد. بنابراين‌ وقتي‌ كه‌ تو مي‌گوئي‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌ و اين‌ شخص‌ از همۀ ولات‌ من‌ عادلتر و به‌ أمر رعيّت‌ استوارتر و محبّتش‌ بيشتر است‌، لازمۀ عدالت‌ تو اين‌ است‌ كه‌ او را به‌ تمام‌ شهرها يك‌ به‌ يك‌ بفرستي‌ و ولايت‌ همۀ شهرها را به‌ او بدهي‌ تا أهل‌ هر شهري‌ از قسط‌ و داد او أخذ كنند، همانطور كه‌ سواي‌ آنها از او أخذ كردند؛ و زماني‌ كه‌ أمير مومنان‌ مأمون‌ اين‌ كار را بجا بياورد، سهميّۀ كوفه‌ بيشتر از سه‌ سالي‌ كه‌ تا بحال‌ والي‌ شما در آنجا إقامت‌ كرده‌ است‌ نخواهد بود! مأمون‌ خنديد و آن‌ والي‌ را عزل‌ كرد.»

اين‌ داستان‌ يك‌ داستان‌ فكاهي‌ نيست‌، يك‌ واقعيّت‌ است‌ كه‌ مأمون‌ وقتي‌ آن‌ والي‌ را نصب‌ كرد شايد خودش‌ هم‌ نمي‌دانست‌ كه‌ واقعاً اين‌ فرد يك‌ آدم‌ ظالمي‌ خواهد بود، بلكه‌ خيال‌ مي‌كرده‌ است‌ كه‌ بسيار مرد خوب‌ و عادل‌ و با حميّتي‌ است‌؛ از آنطرف‌ با مردمان‌ كوفه‌ هم‌ كه‌ تماسّ ندارد، تا از كيفيّت‌ أعمال‌ او به‌ وي‌ خبر بدهند. اين‌ والي‌ هم‌ شايد در ابتداي‌ أمر شخص‌ متديّن‌ و عادلي‌ بوده‌، ولي‌ أصل‌ ولايت‌ يك‌ أمري‌ است‌ كه‌ إنسان‌ را منحرف‌ مي‌كند، و آن‌ حسّ شخصيّت‌ طلبي‌ و خودپسندي‌ كه‌ براي‌ والي‌ پيدا مي‌شود، وي‌ را به‌ فرمانهاي‌ باطل‌ و أوامر و نواهي‌ بيجا مي‌كشاند. لذا كارهاي‌ خلاف‌ حقّ از او سر مي‌زند و ظلم‌ مي‌كند و بواسطۀ اطميناني‌ كه‌ مأمون‌ به‌ او دارد احتمال‌ خلاف‌ دربارۀ او نمي‌دهد. لذا خود مأمون‌ مسؤول‌ ستم‌ و ظلمي‌ است‌ كه‌ بر مردم‌ كوفه‌ وارد شده‌ است‌. و سه‌ سال‌ هم‌ مي‌گذرد، و مردم‌ بيچاره‌ در آتش‌ بيداد او مي‌سوزند و كسي‌ هم‌ راه‌ ندارد كه‌ اين‌ مطلب‌ را به‌ آن‌ شخص‌ حاكم‌ برساند.[57]


ص 146

جواب‌ مردي‌ كه‌ اين‌ قسم‌ به‌ مأمون‌ پاسخ‌ داد بسيار منطقي‌ و صحيح‌ بود؛ زيرا در پوششي‌ از كنايه‌ و لفّافه‌ براي‌ او روشن‌ كرد كه‌ اگر اين‌ شخص‌ خيلي‌ عادل‌ و از همه‌ استوارتر است‌ و مقتضاي‌ عدل‌ شما هم‌ اينست‌ كه‌ عدالت‌ به‌ همۀ رعيّت‌ قسمت‌ بشود، بنابراين‌ او را به‌ همه‌جا بفرستيد، تا ما هم‌ از شرّش‌ راحت‌ بشويم‌؛ زيرا سهم‌ ما بيش‌ از سه‌ سال‌ نيست‌!

اين‌ مطلب‌ ما را متوجّه‌ مسؤوليّت‌ خود خواهد نمود. و اشتباهاتي‌ را كه‌ تاكنون‌ مرتكب‌ مي‌شديم‌ بايد بر طرف‌ نمائيم‌ و به‌ دستورات‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ تا كنون‌ بيان‌ شده‌ است‌ عمل‌ كنيم‌. و همانطور كه‌ بزرگان‌ از علماء متّقي‌ ما بدان‌ عمل‌ مي‌نمودند، عمل‌ نمائيم‌ و منهاج‌ خود را عوض‌ كنيم‌؛ و إلاّ بين‌ أفعال‌ ما و أفعال‌ همچون‌ مأموني‌ كه‌ حاكم‌ بر مسلمين‌ بوده‌ است‌ از نقطۀ نظر محتوي‌ و خارج‌ تفاوتي‌ نخواهد بود و نتيجۀ بسيار ناگواري‌ مترتّب‌ خواهد شد.[58]

بازگشت به فهرست


ص 147

عُمر مي‌گويد: چون‌ او در روز اُحد گريخته‌ است‌، پسرش‌ حقّ جائزه‌ ندارد

أيضاً ابن‌ أبي‌ الحديد از فُضيل‌ بن‌ عِياض‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ دربارۀ عمر بن‌ خطّاب‌ مي‌گويد:

أعْطَيَ رَجُلا عَطآءَهُ أرْبَعَةَ ءَالافِ دِرْهَمٍ ثُمَّ زادَهُ ألْفًا؛ فَقيلَ لَهُ: ألا تَزيدُ ابْنَكَ عَبْدَاللَهِ كَما تَزيدُ هَذا؟! فَقالَ: إنَّ هَذا ثَبَتَ أبوهُ يَوْمَ اُحُدٍ وَ إنَّ عَبْدَاللَهِ فَرَّ أبوهُ وَ لَمْيَثْبُتْ.[59]

ابن‌ أبي‌ الحديد اين‌ قضيّه‌ را به‌ عنوان‌ عدل‌ عمر ذكر نموده‌ است‌ مي‌گويد: «عمر به‌ مردي‌ چهار هزار درهم‌ عطا داد؛ سپس‌ گفت‌: هزار درهم‌ إضافه‌ به‌ او بپردازيد. به‌ عمر گفته‌ شد، آيا بفرزندت‌ عبدالله‌ هم‌ هزار درهم‌ إضافه‌ نمي‌پردازي‌؟! گفت‌: خير! زيرا پدر اين‌ شخص‌ در جنگ‌ اُحد ثابت‌ قدم‌ ماند و فرار ننمود، ولي‌ پدر عبدالله‌ فرار نمود و ثابت‌ نماند.» بنابراين‌، عدالت‌ عمر بواسطۀ اين‌ إعطاء وعدم‌ إعطاء به‌ فرزند خود ثابت‌ مي‌شود.

ناگفته‌ نماند كه‌ در اين‌ گفتار نظر است‌:

أوّلاً: اين‌ قضيّه‌ روشن‌ مي‌كند كه‌ عمر در روز اُحد فرار نمود (وَ إنَّ عَبْدَاللَهِ فَرَّ أَبُوهُ وَلَمْ يَثْبُتْ) و پيغمبر را تنها بين‌ مشركين‌ رها كرد و جان‌ خود را به‌ سلامت‌ برد. حال‌ به‌ كدام‌ دليل‌ آمده‌ است‌ و بر جاي‌ پيغمبر نشسته‌ و خود را خليفة‌المومنين‌ ناميده‌ است‌، و دست‌ به‌ أعراض‌ وأموال‌ و نفوس‌ مردم‌ دراز كرده‌ است‌؟!

ثانياً: به‌ چه‌ مجوّزي‌ بيت‌المال‌ را بر أساس‌ نظر خود قسمت‌ مي‌كند، در حاليكه‌ پيغمبر فرموده‌ است‌ بايد بالسّويّه‌ بين‌ أفراد تقسيم‌ شود؟! مگر بيت‌المال‌ جزء أموال‌ شخصي‌ إنسان‌ است‌ كه‌ به‌ هر قسم‌ بخواهد در آن‌ تصرّف‌ كند. به‌ شخصي‌ كم‌ بدهد و به‌ ديگري‌ إضافه‌ بپردازد! هزار درهمي‌ را كه‌ اضافه‌ به‌ آن‌ شخص‌ پرداخته‌ است‌ متعلّق‌ به‌ ديگري‌ و تصرّف‌ در حقّ ديگري‌ است‌، و اين‌


ص 148

 ظلم‌ است‌.

اين‌ مطلب‌ بسيار جاي‌ تأمّل‌ و دقّت‌ است‌ و نبايد آنرا كوچك‌ بشماريم‌! تاكنون‌ دنيا دارد در آتش‌ تبعيض‌ و تفريق‌ مي‌سوزد، و غيبت‌ إمام‌ زمان‌ عليه‌ السّلام‌ برأساس‌ همين‌ نظرهاي‌ شخصي‌ و تفسيرهاي‌ بيجاست‌. وقتي‌ كه‌ رسول‌خدا مي‌فرمايد: كسي‌ كه‌ مسلمان‌ شد، مسلمان‌ است‌ و از حقوق‌ مساوي‌ بر خوردار؛ چه‌ عجم‌ باشد و چه‌ عرب‌، سابقه‌ داشته‌ باشد يا نداشته‌ باشد، كوچك‌ باشد يا بزرگ‌، فرقي‌ نمي‌كند و خونش‌ مانند سائر خونهاست‌. اگر كسي‌ مسلماني‌ را بكشد بايد كشته‌ شود و خونش‌ هم‌ ارزش‌ با خون‌ اوست‌؛ چه‌ قاتل‌ سابقه‌ در إسلام‌ داشته‌ باشد يا نداشته‌ باشد؛ آنها مسائلي‌ است‌ كه‌ مربوط‌ به‌ درجات‌ اُخروي‌ است‌. مسلمان‌ بودن‌، شمشير زدن‌ و جهاد كردن‌، و در بَدر و اُحد حاضر شدن‌ را نبايد وسيلۀ وصول‌ به‌ دنيا قرار بدهد و باعث‌ گردد كه‌ از بيت‌المال‌ به‌ او حقّ بيشتري‌ بدهد.

بيت‌المال‌ بايد به‌ طور مساوي‌ بين‌ مسلمين‌ تقسيم‌ گردد؛ و هر كسي‌ كه‌ براي‌ خدا كاري‌ انجام‌ دهد نتيجۀ اُخروي‌ مي‌گيرد؛ و اين‌ دليل‌ نمي‌شود كه‌ غذايش‌ چرب‌تر شود و آن‌ كسانيكه‌ سابقه‌ ندارند در فقر و مسكنت‌ و گرسنگي‌ بسر برند. إسلام‌ و عزّت‌ و إيثار در راه‌ خدا چه‌ مناسبتي‌ با زيادي‌ مال‌ دارد؟!

و بسيار روشن‌ است‌ كه‌ اينها آمدند بيت‌المال‌ و إسلام‌ را بر أساس‌ همين‌ اُمور مادّي‌ و اعتباري‌ و سوابق‌ غزوة‌ بدر و اُحد و صحابي‌ بودن‌ و غيره‌ قسمت‌ كردند، و اين‌ بزرگترين‌ ظلمي‌ است‌ كه‌ بر إسلام‌ وارد آوردند، و آنوقت‌ اين‌ قضيّه‌ را سمبل‌ عدالت‌ عمر معرّفي‌ نمودند، كه‌ عمر مرد عادلي‌ بود، و إسلام‌ دوست‌ بود و چه‌ و چه‌! در حاليكه‌ تمام‌ اينها صحنه‌سازي‌ و مغلطه‌ و برگرداندن‌ حكم‌ أصلي‌ إلهي‌ از مجراي‌ واقعي‌ خود ميباشد. عدالت‌ بزرگترين‌ و نفيس‌ترين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ شريعت‌ و دنيا و قوام‌ عالم‌ بر أساس‌ او مي‌گردد. عدالت‌ به‌ معني‌ اين‌ نيست‌ كه‌ إنسان‌ با تمام‌ أفراد يكسان‌ رفتار كند؛ عدالت‌ اين‌ است‌ كه‌ حقّ هر


ص 149

 كسي‌ بايد به‌ او داده‌ شود. عدالت‌: وَضْعُ كُلِّ شَيْءٍ في‌ مَوْضِعِه‌ است‌. عدالت‌ عين‌ حقّ است‌. حقّ و عدالت‌ دو معني‌ مختلف‌ دارند؛ يعني‌ به‌ حمل‌ أوّلي‌ ذاتي‌ با هم‌ متفاوتند، أمّا به‌ حمل‌ شايع‌ با همديگر متساويند. در هر جا كه‌ حقّ باشد آنجا عدالت‌ است‌ و هر جا كه‌ در خارج‌ عنوان‌ عدالت‌ بر او حمل‌ شود و صدق‌ بكند در آنجا حقّ صدق‌ مي‌كند.

بازگشت به فهرست

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، ميزان‌ حقّ را به‌ إعْطآءُ كُلِّ ذي‌ حَقٍّ حَقَّهُ مي‌داند

أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ كه‌ فرمود عالم‌ بر أساس‌ حقّ است‌، يعني‌ عالم‌ بر أساس‌ عدالت‌ است‌. حقّ هر كس‌ را بمقدار خود و به‌ ميزان‌ خود بايد به‌ او سپرد. حقّ مرد، حقّ زن‌، حقّ بچّه‌، تمام‌ اينها حقوق‌ مختلفي‌ هستند و بر أساس‌ آن‌ اختلاف‌ بايد حقّ آنها را داد؛ نه‌ اينكه‌ معني‌ عدالت‌ اينست‌ كه‌ إنسان‌ با همۀ آنها يك‌ قسم‌ رفتار كند؛ در اينصورت‌ پيوسته‌ خلاف‌ عدالت‌ صورت‌ مي‌پذيرد.

اگر إنسان‌ به‌ بچّۀ شير خواره‌ بخواهد غذاي‌ يك‌ جوان‌ را بدهد، و بگويد عدالت‌ اقتضاي‌ اين‌ معني‌ را مي‌كند كه‌ إنسان‌ تساوي‌ بين‌ همۀ أفراد اُمّت‌ إيجاد كند، باعث‌ هلاكت‌ طفل‌ خواهد شد. اگر جواني‌ قدرت‌ دارد صد كيلو بار بلند كند، شما نمي‌توانيد فلان‌ زن‌ يا فلان‌ بچّه‌ را مجبور به‌ بلند نمودن‌ اين‌ مقدار بنمائيد؛ چون‌ آنها را از بين‌ خواهيد برد.

پس‌ عدالت‌ به‌ حمل‌ شايع‌ مساوق‌ با حقّ است‌ (إعْطآءُ كُلِّ ذي‌ حَقٍّ حَقَّه‌) نه‌ اينكه‌ بمعني‌ تساوي‌ از جهت‌ مقدار است‌. تساوي‌ از جهت‌ مقدار عين‌ ظلم‌ اس�����، و چنانچه‌ بخواهيم‌ در جميع‌ شؤون‌ تساوي‌ را مراعات‌ بنمائيم‌، همچنانكه‌ در بسياري‌ از ممالك‌ آنرا براي‌ خود افتخار بحساب‌ مي‌آورند، قطعاً سر از ظلم‌ در خواهد آورد و ثابت‌ است‌ كه‌ اين‌ حرف‌ غلط‌ است‌؛ و اين‌ عين‌ ظلم‌ است‌.

تساوي‌ در اينجا عين‌ عدم‌ إرفاق‌ ومراعات‌ عدم‌ تساوي‌ است‌. أساس‌ عالم‌ بر عدالت‌ است‌، و عدالت‌ حاكم‌ بر نظام‌ تكوين‌ اقتضاء مي‌كند هر موجودي‌ از نقطۀ نظر بهره‌گيري‌ از مواهب‌ عالم‌ مادّه‌ با موجود ديگر تفاوت‌


ص 150

داشته‌ باشد. مثلاً بهره‌گيري‌ درخت‌ چنار از هوا، نور، آب‌ و زمين‌ با گياه‌ نورسته‌ متفاوت‌ است‌؛ همچنين‌ از نظر قوّت‌ و استحكام‌ اختلاف‌ فاحش‌ است‌.

مرحوم‌ پدر ما رحمة‌ الله‌ عليه‌ در ابتداء طلبگي‌ حقير روزي‌ به‌ من‌ گفتند: سيّد محمّد حسين‌، بيا اين‌ جملات‌ را بنويس‌ و حفظ‌ كن‌! من‌ نوشتم‌ وحفظ‌ كردم‌. جملات‌ اينست‌:

الْعالَمُ حَديقَةٌ سِياجُها الشَّريعَةُ؛ وَ الشَّريعَةُ سُلْطانٌ تَجِبُ لَهُ الطّاعَةُ؛ وَ الطّاعَةُ سِياسَةٌ يَقومُ بِها الْمُلْكُ؛ وَالْمُلْكُ نِظامٌ يَعْضُدُهُ الْجَيْشُ؛ وَ الْجَيْشُ أعْوانٌ يَكْفُلُهُمُ الْمالُ؛ وَ الْمالُ رِزْقٌ تَجْمَعُهُ الرَّعيَّةُ؛ وَ الرَّعيَّةُ سَوادٌ يَسْتَعْبِدُهُمُ الْعَدْلُ؛ وَ الْعَدْلُ أساسٌ بِهِ قِوامُ الْعالَمِ. فَبِالْعَدْلِ قِوامُ الْعالَمِ، فَبِالْعَدْلِ قِوامُ الْعالَمِ، فَبِالْعَدْلِ قِوامُ الْعالَم‌!

«عالم‌ حكم‌ يك‌ باغ‌ و بستاني‌ را دارد كه‌ ديوار اين‌ باغ‌ شريعت‌ است‌؛ شريعت‌، ديوار حافظ‌ اين‌ عالم‌ است‌. و شريعت‌ سلطاني‌ است‌، يعني‌ قدرت‌ و قوّتي‌ است‌ كه‌ واجب‌ است‌ از او إطاعت‌ كنند. و إطاعت‌، روش‌ و دستوري‌ است‌ كه‌ بواسطۀ آن‌ مُلك‌ و حكومت‌ و ولايت‌ برپا و برقرار مي‌شود. مُلك‌ و ولايت‌، نظامي‌ است‌ كه‌ جيش‌ و لشكر آن‌ را كمك‌ مي‌كنند. جيش‌ عبارت‌ است‌ از جمعيّتي‌ كه‌ با يكديگر همكاري‌ و همياري‌ نموده‌، و آنها را مال‌ كفالت‌ ميكند. مال‌، روزي‌ و رزقي‌ است‌ كه‌ رعيّت‌ آن‌ را گرد مي‌آورند. رعيّت‌ توده‌ و عامّۀ مردم‌ هستند كه‌ داد و عدالت‌ آنها را به‌ فرمان‌ برداري‌ و إطاعت‌ در مي‌آورد. عدل‌، أساسي‌ است‌ كه‌ بواسطۀ آن‌ قوام‌ عالم‌ است‌. پس‌ به‌ عدل‌ قوام‌ عالم‌ است‌، به‌ عدل‌ قوام‌ عالم‌ است‌، به‌ عدل‌ قوام‌ عالم‌ است‌!»

و از آن‌ زمان‌ تا به‌ حال‌ كه‌ شايد قريب‌ پنجاه‌ سال‌ مي‌گذرد، حقير به‌ اين‌ جملات‌ و مصدر آن‌ برخورد نكردم‌، و ليكن‌ هفت‌ سال‌ پيش‌ شبي‌ در حين‌ مطالعۀ تفسير طنطاوي[60]‌ به‌ اين‌ مطلب‌ برخورد كردم‌ كه‌ بدين‌ گونه‌ نوشته‌ شده‌ بود:

بازگشت به فهرست


ص 151

نوشتار بر هشت‌ گوشه‌ قبر أرسطو:... الْعَدْلُ اُلْفَةٌ بِها صَلاحُ الْعالَمِ

يُقالُ: إنَّ أرَسْطاطاليسَ أوْصَي‌ أنْ يُدْفَنَ وَ يُبْنَي‌ عَلَيْهِ بَيْتٌ مُثَمَّنٌ، يُكْتَبُ في‌ جِهاتِهِ ثَمانُ كَلِماتٍ جامِعاتٍ لِجَميعِ الامورِ الَّتي‌ بِها مَصْلَحَةُ النّاسِ؛ وَتِلْكَ الْكَلِماتُ الثَّمانِ هيَ عَلَي‌ هَذَا الْمِثالِ. الْعالَمُ بُسْتانٌ سِياجُهُ الدَّوْلَةُ (1)

«گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: أرسطو وصيّت‌ كرد كه‌ وقتي‌ مي‌ميرد او را دفن‌ كنند و بر روي‌ او يك‌ خانۀ هشت‌ ضلعي‌ بنا كنند، و در جهات‌ هشت‌گانۀ او به‌ ترتيب‌ اين‌ عبارات‌، كه‌ جامع‌ اُموري‌ است‌ كه‌ مصلحت‌ مردم‌ در آن‌ است‌ را بنويسند (بعد شكل‌ خانه‌ را به‌ صورت‌ هشت‌ ضلعي‌ كشيده‌ و عباراتي‌ كه‌ بايد در هر طرف‌ طبق‌ وصيّت‌ أرسطو نوشته‌ شود را آورده‌ است‌).»


ص 152

عبارات‌، طبق‌ شمارۀ ضلعها اين‌ است‌: (1) الْعالَمُ بُسْتانٌ سِياجُهُ الدَّوْلَةُ. (2) الدَّوْلَةُ سُلْطانٌ يَحْجُبُهُ السُّنَّةُ. (3) السُّنَّةُ سِياسَةٌ يَسوسُها الْمَلِكُ. (4) الْمَلِكُ راعٍ يَعْضُدُهُ الْجَيْشُ. (5) الْجَيْشُ أعْوانٌ يَكْفُلُهُمُ الْمالُ. (6) الْمالُ رِزْقٌ تَجْمَعُهُ الرَّعيَّةُ. (7) الرَّعيَّةُ عَبيدٌ يَمْلِكُهُمُ الْعَدْلُ. (8) الْعَدْلُ اُلْفَةٌ بِها صَلاحُ الْعالَمِ.

عبارت‌ تقريباً به‌ مفاد همان‌ عبارتي‌ است‌ كه‌ مرحوم‌ والد ما گفتند؛ و لابدّ ايشان‌ از سند ديگري‌ نقل‌ كردند كه‌ شايد إن‌ شآءالله‌ بر آن‌ عبارات‌ هم‌ اطّلاع‌ حاصل‌ شود.[61]

مطلب‌ اينست‌ كه‌ حقيقةً عالم‌ حكم‌ بستاني‌ را دارد كه‌ حفظ‌ مجموع‌ بستان‌ و باغ‌ و گياهان‌ و همچنين‌ أفرادي‌ كه‌ در اين‌ بستان‌ زندگي‌ مي‌كنند، تمام‌ بواسطۀ عدل‌ است‌؛ اگر عدل‌ نباشد هيچ‌ فردي‌ نمي‌تواند از استعدادهاي‌ نهفتۀ خود براي‌ تمتّع‌ از مواهب‌ إلهيّه‌ بهره‌مند گردد.

غزّالي‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: يَوْمٌ مِنْ وَالٍ عَادِلٍ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِينَ سَنَةً؛ ثُمَّ قَالَ: أَلَا كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ.[62]

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در همين‌ خطبه‌اي‌ كه‌ دربارۀ حقّ والي‌ بر رعيّت‌، و رعيّت‌ بر والي‌ است‌، إجمالاً مي‌فرمايد: بايد بين‌ والي‌ و رعيّت‌ عدل‌ برقرار گردد؛ چه‌، أوّلين‌ حقّي‌ كه‌ والي‌ بر رعيّت‌ و رعيّت‌ بر والي‌ دارد عدل‌ است‌، و بقيّۀ حقوق‌ همه‌ متفرّع‌ بر اين‌ است‌؛ و لذا عدالت‌ را در زمرۀ حقوق‌ والي‌ بر بقيّۀ مسائل‌ را جزو حقوق‌ ذكر كرده‌اند.

عدالت‌ أمري‌ است‌ مفروغٌ عنه‌ كه‌ در حقيقت‌ آنرا در زمرۀ حقوق‌ نبايد


ص 153

آورد. بواسطۀ عدالت‌ در والي‌ و در رعيّت‌ است‌ كه‌ اُمور پياده‌ مي‌شود. يعني‌ بدون‌ عدالت‌ أصلاً حقّي‌ ثابت‌ نيست‌؛ و عدالت‌ ما بِهِ يُنْظَر است‌، نه‌ ما فيهِ يُنْظَر. و چون‌ حقّ مشتركۀ بين‌ والي‌ و رعيّت‌ است‌ لذا آن‌ را نه‌ از حقوق‌ رعيّت‌ مي‌شماريم‌ و نه‌ از حقوق‌ والي‌.

حضرت‌ مي‌فرمايد: فَإذَا أَدَّتِ الرَّعِيَّهُ إلَي‌ الْوَالِي‌ حَقَّهُ، وَ أَدَّي‌ الْوَالِي‌ إلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ... وَ إذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا، وَ أَجْحَفَ الْوَالِي‌ بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ...[63]

يعني‌ زماني‌ كه‌ حقّ و عدالت‌ بر قرار بشود، تمام‌ جهات‌ ديگر در سايۀ اوست‌؛ و چنانچه‌ اختلاف‌ پيدا بشود و حقّ از بين‌ برود، تمام‌ مفاسد از آنجا سرچشمه‌ مي‌گيرد.

بازگشت به فهرست

خطبه‌ «نهج‌ البلاغة‌» در سه‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ و رعيّت‌ بر والي‌

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در آخر خطبه‌اي‌ كه‌ مردم‌ را أمر به‌ حركت‌ به‌ سوي‌ شام‌ و جنگ‌ با قاسطين‌ مي‌كند، مي‌فرمايد:

أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّ لِي‌ عَلَيْكُمْ حَقًّا وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ! فَأمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ: فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ، وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ، وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا. وَ أَمَّا حَقِّي‌ عَلَيْكُمْ: فَالْوَفَآءُ بِالْبَيْعَةِ، وَ النَّصِيحَةُ فِي‌ الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ، وَ الإجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ ءَامُرُكُمْ.[64]

«اي‌ مردم‌! من‌ بر شما حقّي‌ دارم‌، شما هم‌ بر من‌ حقّي‌ داريد! حقّ شما بر من‌ اينست‌ كه‌: شما را نصيحت‌ كنم‌ (نصيحت‌ از مادّۀ نُصْح‌ است‌؛ يعني‌ خيرخواهي‌ در همۀ اُمور، و إرشاد و دلالت‌ و راهنمائي‌ و مساعدت‌ و معاونت‌ و آنچه‌ در تحت‌ عنوان‌ نصيحت‌ است‌. وقتي‌ كسي‌ براي‌ كسي‌ واقعاً خير خواه‌ بود،


ص 154

تمام‌ جهات‌ حُسن‌ و خوبي‌ را براي‌ او در نظر مي‌گيرد، و تمام‌ جهاتي‌ كه‌ موجب‌ ضعف‌ و ذلّت‌ و پستي‌ و نكبت‌ است‌ از او بر مي‌دارد) نصيحت‌ من‌ حقّي‌ است‌ كه‌ شما بر من‌ داريد.

ديگر اينكه‌ مال‌ و خراج‌ و فَي‌ء شما را همانطور كه‌ حقّ شماست‌ به‌ شما برسانم‌، و آنچه‌ از بيت‌المال‌ و فَي‌ء بدست‌ من‌ مي‌آيد از شما مضايقه‌ نكنم‌ (حيف‌ و ميل‌ و تعدّي‌ نكنم‌؛ به‌ نحو كافي‌ و وافي‌ صحيحاً و سالماً آنها را بين‌ شما قسمت‌ كنم‌).

ديگر اينكه‌ شما را تعليم‌ كنم‌ تا از جهل‌ بيرون‌ بياييد، و تأديب‌ كنم‌ براي‌ اينكه‌ بفهميد.

يعني‌ تنها حقّ شما بر من‌ اين‌ نيست‌ كه‌ فقط‌ مالتان‌ را زياد كنم‌، و يا خانۀ شما را بسازم‌، زراعت‌ شما را آباد كنم‌، برق‌ و آب‌ برايتان‌ بياورم‌، تنها اين‌ نيست‌! تَعْلِيمُكُمْ، يعني‌ شما جاهليد و اُمّتيد و رعيّت‌ و من‌ والي‌ شما هستم‌، حقّ شما بر من‌ اينست‌ كه‌ از تمام‌ آن‌ ثمرات‌ فكري‌ كه‌ دارم‌ بر شما نثار كنم‌ و شما را به‌ إسلام‌ و إيمان‌ و إيقان‌ دعوت‌ كنم‌، براي‌ اينكه‌ از جهل‌ بيرون‌ بيائيد! و شما را أدب‌ كنم‌، مانند درختي‌ كه‌ هَرَس‌ مي‌كنند و زياديهاي‌ او را مي‌زنند تا اينكه‌ اين‌ درخت‌ آماده‌ شود براي‌ ميوه‌ دادن‌.

شما هم‌ نفوسي‌ هستيد هيولانيّ، قابليّت‌ براي‌ همه‌ چيز داريد. اگر هرس‌ نشويد، تأديب‌ نشويد به‌ رياضتها، يعني‌ به‌ آداب‌ شرعيّه‌ أدب‌ نشويد، شما مانند درخت‌ هرزه‌ بيرون‌ مي‌آئيد و هيچ‌ قابل‌ استفاده‌ نخواهيد بود؛ چوب‌ درخت‌ هرزه‌ را بايد ببرند و بسوزانند. أمّا اگر شما را تأديب‌ كنم‌ إنسان‌ بار مي‌آئيد، إنسان‌ كامل‌. اين‌ حقّي‌ است‌ كه‌ شما بر من‌ داريد.

أمّا حقِّ من‌ بر شما اينست‌ كه‌: در بيعتي‌ كه‌ با من‌ به‌ إمامت‌ و إمارت‌ كرديد، وفادار باشيد.

ديگر اينكه‌ نصيحت‌ در حضور و غيبت‌ كنيد. چه‌ در حضور و چه‌ در غيبت‌


ص 155

 بايد نصيحت‌ كنيد، نه‌ اينكه‌ در حضور براي‌ ما خيرخواهي‌ كنيد و در غيبت‌ به‌ كارهاي‌ خود بپردازيد. از جان‌ و دل‌ بايد كه‌ خيرخواه‌ باشيد. سوّم‌ اينكه‌ إجابت‌ كنيد هر وقت‌ شما را طلب‌ مي‌كنم‌ و إطاعت‌ كنيد زماني‌ كه‌ شما را أمر مي‌كنم‌.»

اين‌ عبارت‌ حضرت‌ در واقع‌ همان‌ مطلبي‌ است‌ كه‌ در خطبۀ 214 از جهت‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ بيان‌ كرديم‌؛ و در آنجا عرض‌ كرديم‌ از آن‌ سه‌ چيز استفاده‌ مي‌شود: يكي‌ سمع‌ و طاعت‌، و يكي‌ نُصح‌، و ديگر تعاون‌. در اينجا هم‌ مطلب‌ به‌ همان‌ سه‌ چيز بر مي‌گردد. نصحيت‌ در مشهد و مغيب‌ يعني‌ در حضور و پنهان‌ كه‌ همان‌ عنوان‌ نُصح‌ است‌. وَ الإجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ ءَامُرُكُمْ، كه‌ به‌ همان‌ إطاعت‌ بر مي‌گردد. و أمّا وفاء به‌ بيعت‌، در تحت‌ عنوان‌ تعاون‌ است‌. تعاون‌ عنوان‌ عامّي‌ است‌ كه‌ شامل‌ وفاء به‌ بيعت‌ و أمثال‌ آن‌ مجموعاً مي‌شود. اينها از حقوقي‌ است‌ كه‌ رعيّت‌ بر والي‌ و والي‌ بر رعيّت‌ دارد.

بازگشت به فهرست

أوّلين‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ حقّ فرمانبرداري‌ است‌

حال‌ بايد ببينيم‌ آن‌ حقوقي‌ كه‌ والي‌ بر رعيّت‌ دارد، و همچنين‌ رعيّت‌ بر والي‌ دارد چيست‌؟ أوّلين‌ حقّي‌ كه‌ والي‌ يعني‌ دولت‌ إسلام‌ (ولايت‌ فقيه‌) بر مردم‌ دارد حقّ فرمانبرداري‌ است‌، و در تاريخ‌ إسلام‌ آنرا حَقٌّ بِالسَّمْعِ وَ الطّاعَة‌ مي‌گويند (با حرف‌ جرّ يك‌ اصطلاح‌ است‌).

مي‌گويند: حقٌّ بالسّمع‌ و الطّاعة‌؛ و اين‌ هم‌ از روايات‌ پيغمبر أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ گرفته‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمودند: بايد كه‌ اُمّت‌ بالسّمع‌ و الطّاعة‌ از والي‌ و فرمانده‌ إطاعت‌ كند.

بازگشت به فهرست

مفاد: إِذَا دُعُوٓا إِلَي‌ اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ، سمع‌ و طاعت‌ را مطلقاً مي‌رساند

عُبادَة‌ بن‌ وليد در كتاب‌ «مُوطَّأ» مالك‌ روايتي‌ دارد كه‌ پيغمبر آنرا به‌ عنوان‌ حقِّ شنوائي‌ و فرمانبرداري‌ در سختي‌ و آساني‌، در نشاط‌ و بدحالي‌ تعبير فرمودند. يعني‌ اُمّت‌ از والي‌ بايد إطاعت‌ كند؛ و اين‌ از آيۀ قرآن‌ گرفته‌ شده‌ است‌:

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوٓا إِلَي‌ اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن‌ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[65]


ص 156

«اينست‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌: قول‌ مؤمنان‌، در زماني‌ كه‌ آنها را به‌ خدا و رسول‌ دعوت‌ كنند براي‌ اينكه‌ ميان‌ آنها حكم‌ كند، اينست‌ كه‌ بگويند: سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا: گوش‌ محض‌ هستيم‌ و إطاعت‌ محض‌ هستيم‌. (سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا همان‌ عنوان‌ سمع‌ و طاعتي‌ است‌ كه‌ عرض‌ شد در اصطلاح‌ از آيۀ قرآن‌ و از خبر گرفته‌ شده‌ است‌.) وَ أُولَـٰئِِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.» بنابراين‌، أصل‌، إطاعت‌ اُمّت‌ از والي‌ طبق‌ اين‌ آيۀ شريفۀ قرآن‌ است‌.

و أمّا مُفاد آيۀ: إِذَا دُعُوٓا إِلَي‌ اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ، خصوص‌ حكم‌ در منازعات‌ و مرافعات‌ و مناقشات‌ نيست‌؛ بطور كلّي‌ بايد كه‌ اُمّت‌ بسوي‌ خد�� و ��سول‌ خدا رجوع‌ كنند، تا اينكه‌ حكم‌ خدا و رسول‌ بر آنها جاري‌ بشود، و اينها بايد بالسّمع‌ و الطّاعة‌ قبول‌ كنند.

اين‌ آيۀ شريفه‌ در مجموعۀ آياتي‌ است‌ كه‌ زنجيروار درپي‌ هم‌ آمده‌است‌ و مطلب‌ مهمّي‌ را بيان‌ مي‌كنند.

أمّا آيات‌ قبل‌ از اين‌، چنين‌ است‌: وَ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِاللَهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّي‌' فَرِيقٌ مِّنْهُم‌ مِّن‌ م‌ بَعْدِ ذَ'لِكَ وَ مَآ أُولَـٰئِِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ.[66]

«مي‌گويند: ما به‌ خدا و رسول‌ خدا إيمان‌ آورديم‌ و إطاعت‌ كرديم‌؛ سپس‌ جماعتي‌ از اينها پشت‌ نموده‌ از أوامر تو تخلّف‌ مي‌ورزند. اينها مؤمن‌ نيستند: وَ مَآ أُولَـٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ.»

وَ إِذَا دُعُوٓا إِلَي‌ اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُم‌ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم‌ مُّعْرِضُونَ.[67]

«زماني‌ كه‌ بسوي‌ خدا و رسول‌ خدا خوانده‌ بشوند تا رسول‌ خدا در ميان‌ آنها حكم‌ كند، فريقي‌ از آنها إعراض‌ مي‌كنند و اين‌ دعوت‌ را نمي‌پذيرند.»

وَ إِن‌ يَكُن‌ لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوٓا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ.[68]

«أمّا اگر حقّ لَهِ آنها باشد و بدانند كه‌ اين‌ حكمي‌ كه‌ رسول‌ خدا مي‌دهد به‌ نفع‌ آنهاست‌ بسوي‌ پيغمبر مي‌آيند، با إذعان‌ و اعتراف‌.» پس‌ آنجائيكه‌ حقّ لَهِ


ص 157

 آنهاست‌ قبول‌ دارند، أمّا آنجائيكه‌ عليه‌ آنهاست‌ إعراض‌ مي‌كنند. يعني‌: خلاصه‌ اينها به‌ دنبال‌ حقّ و دنبال‌ صدق‌ نمي‌روند، دنبال‌ منويّات‌ خود مي‌روند، أعمّ از اينكه‌ با حقّ سازش‌ داشته‌ باشد يا نه‌.

بازگشت به فهرست

مفاد: أَفِي‌ قُلُوبِهِم‌ مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوٓا أَمْ يَخَافُونَ...

أَفِي‌ قُلُوبِهِم‌ مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوٓا أَمْ يَخَافُونَ أَن‌ يَحِيفَ اللَهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُوْلَـٰئِِكَ هُمُ الظَّـٰلِمُونَ.[69]

«چرا اينها اينطور هستند؟! آيا در دلهاي‌ آنها مرض‌ است‌ كه‌ بواسطۀ اين‌ مرض‌ حقّ را قبول‌ نمي‌كنند و مدركات‌ و منويّات‌ خود را مي‌پذيرند (قلب‌، مريض‌ است‌)؟ يا در صداقت‌ رسول‌ خدا شكّ و ريب‌ پيدا نموده‌اند، كه‌ اين‌ پيغمبر راست‌ نمي‌گويد و در حكمش‌ ظلم‌ و جور ديده‌ مي‌شود؟ يا اينكه‌ مي‌ترسند خدا و رسولش‌ بر آنها حيف‌ كنند؟ يعني‌ ظلم‌ كنند و از آنها يك‌ فَيـي‌ را به‌ نفع‌ خود بربايند. أَن‌ يَحِيفَ اللَهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ معنيش‌ اينست‌ كه‌: مي‌ترسند خدا و پيامبرش‌ بواسطۀ حكم‌ خود خيري‌ يا عزّتي‌ يا فلاحي‌ را از اينها بربايند و براي‌ خودشان‌ ببرند. بَلْ أُوْلَـٰئِِكَ هُمُ الظَّـٰلِمُونَ؛ اينها با اين‌ روش‌ و سلوك‌ از ستم‌كارانند.»

بعد مي‌فرمايد: إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوٓا إِلَي‌ اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن‌ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أُوْلَـٰئِِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[70]

بعد مي‌فرمايد: وَ مَن‌ يُطِعِ اللَهَ وَ رَسُولَهُ و وَ يَخْشَ اللَهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَآئِزُونَ.[71]

«كسي‌ كه‌ از خدا و رسول‌ خدا إطاعت‌ كند و از خدا خشيت‌ و پرهيز داشته‌ باشد، اينها فائزند.»

وَ أَقْسَمُوا بِاللَهِ جَهْدَ أَيْمَ'نِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل‌ لَّا تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ.[72]

«قسم‌ مي‌خورند به‌ پروردگار به‌ قسمهاي‌ غِلاظ‌ و شِداد كه‌ اگر به‌ آنها أمر


ص 158

جهاد كني‌ خارج‌ شوند. اي‌ پيغمبر، بگو قسم‌ نخوريد! وقتي‌ كه‌ شما را أمر بجنگ‌ مي‌كنم‌ إطاعت‌ كنيد (بدون‌ سر و صدا و داد و بيداد بطور معروف‌ و پسنديده‌ سر را بپائين‌ بيندازيد و به‌ جنگ‌ برويد؛ قسم‌ خوردن‌ و بعد إنكار كردن‌ چه‌ فائده‌اي‌ دارد!) إِنَّ اللَهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ

قُلْ أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن‌ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكُم‌ مَّا حُمِّلْتُمْ وَ إِن‌ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مَا عَلَي‌ الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَ'غُ الْمُبِينُ.[73]

«بگو: از خدا إطاعت‌ كنيد! از پيغمبر خدا إطاعت‌ كنيد! اگر شما روي‌ گردانديد، بدانيد: بر عهدۀ پيغمبر همان‌ تكاليفي‌ است‌ كه‌ به‌ او داده‌ شده‌، و بر شماست‌ آنچه‌ را كه‌ به‌ شما تكليف‌ شده‌ است‌ (هر كدام‌ مسؤول‌ عمل‌ خود هستيد). و أمّا اگر از پيغمبر إطاعت‌ كنيد راه‌ را يافته‌ به‌ سعادت‌ خواهيد رسيد؛ و نيست‌ بر عهدۀ پيغمبر مگر إبلاغ‌ آشكار.» يعني‌ او مسؤوليّت‌ عمل‌ شما را ندارد. ما فقط‌ بر عهدۀ او دعوت‌ شما را قرار داديم‌؛ اگر إطاعت‌ كرديد خود به‌ سعادت‌ مي‌رسيد.[74]


ص 159

سپس‌ بدنبال‌ اين‌ آيات‌، آيه‌اي‌ مي‌آورد كه‌ به‌ منزلۀ نتيجه‌ است‌.

 اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[55] المستشار عبدالحليم‌ الجندي‌، عضو مجلس‌ أعلاي‌ شؤون‌ إسلاميّۀ مصر در كتاب‌ نفيس‌ و ارزشمند خود: «الإمام‌ جعفرٌ الصّادق‌» طبع‌ قاهره‌، سنۀ 1397 هجري‌، در ص‌ 90 گويد: إمام‌ صادق‌ صاحب‌ همان‌ گفتار است‌ كه‌:

«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ قَدَّمَ مُؤْمِنًا إلَي‌ قاَضٍ أَوْ سُلْطَانٍ جَآئِرٍ فَقَضَي‌ عَلَيْهِ بِغَيْرِ حُكْمِ اللَهِ فَقَدْ شَرَكَهُ فِي‌ الإثْمِ». وَ عَلِيٌّ يَقُولُ: «كَفَاكَ خِيَانَةً أَنْ تَكُونَ أَمِينًا لِلْخَوَنَةِ».

و روزي‌ زياد فندي‌ بر إمام‌ صادق‌ وارد شد، حضرت‌ به‌ وي‌ گفت‌: وُلِّيتَ لِهَؤُلآءِ؟! ـ منظور دستگاه‌ حكومت‌ بود ـ قَالَ نَعَم‌! لِي‌ مُرُوَّةٌ وَ لَيْسَ وَرَآءَ ظَهْرِي‌ مَالٌ وَ إنَّمَا أُوَاسِي‌ إخْوَانِي‌ مِنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ.

فَقَالَ: يَا زِيَادُ! أَمَا إذْ كُنْتَ فَاعِلاً فَإذَا دَعَتْكَ نَفْسُكَ إلَي‌ ظُلْمِ النَّاسِ عِنْدَ الْقُدْرَةِ عَلَي‌ ذَلِكَ فَاذْكُرْ قُدْرَةَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَي‌ عُقُوبَتِكَ وَ ذِهَابَ مَا أَتَيْتَ إلَيْهِمْ عَنْهُمْ، وَ بَقَآءَ مَا أَتَيْتَ إلَي‌ نَفْسِكَ عَلَيْكَ.

[56] شرح‌ «نهج‌ البلاغة‌» ابن‌ أبي‌ الحديد، ج‌ 11، ص‌ 99

[57] در كتاب‌ «النّصّ والاجتهاد» سيّد عبدالحسين‌ شرف‌ الدّين‌، از طبع‌ دوّم‌، سنۀ 0 138، ص‌ 342 سه‌ روايت‌ آورده‌ است‌ كه‌ هر كدام‌ به‌ نوبۀ خود جالب‌ است‌:

أوّل‌: از «صحيح‌ بخاري‌» در ورقۀ أوّل‌ از كتاب‌ أحكام‌، ص‌ 155، از جز ء 4 از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: مَا مِنْ وَالٍ يَلِي‌ رَعِيَّةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَيَمُوتَ وَ هُوَ غَآشٍّ لَهُمْ إلَّا حَرَّمَ اللَهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ؛ ا ه. (اين‌ روايت‌ را مسلم‌ در باب‌: استحقاقُ الوالي‌ الغآشِّ لِرَعيّته‌، ص‌ 67 از جز ء أوّل‌ صحيحش‌ آورده‌ است‌).

دوّم‌: از إمام‌ أحمد در جز ء أوّل‌ از مُسندش‌، صفحۀ ششم‌ از حديث‌ أبو بكر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: رسول‌خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ فرمود: مَنْ وَلِيَ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئًا فَأَمَّرَ عَلَيْهِمْ أَحَدًا مُحَايَاةً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَهِ! لَا يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفًا وَ لَا عَدْلاً حَتَّي‌ يُدْخِلَهُ جَهَنَّمَ.

سوّم‌: از «صحيح‌ بخاري‌» در همين‌ ورقۀ مذكوره‌، از رسول‌خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ فرمود: مَا مِنْ عَبْدٍ اسْتَرْعَاهُ اللَهُ رَعِيَّتَهُ فَلَمْ يُحِطْهَا بِنَصِيحَةٍ إلَّا لَمْ يَجِدْ رَآئِحَةَ الْجَنَّةِ.

و سيّد عبد الحسين‌ شرف‌ الدّين‌ در كتاب‌ «الفصول‌ المهمّة‌» طبع‌ 5، ص‌ 118 و 119 نيز اين‌ سه‌ روايت‌ را از اين‌ مصادر ذكر نموده‌ است‌.

[58] شيخ‌ هادي‌ كاشف‌ الغطاء در «مستدرك‌ نهج‌ البلاغة‌» طبع‌ بيروت‌، ص‌ 173 و ص‌ 174 گويد: وَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَ الرَّاضِي‌ بِهِ وَ الْمُعِينُ لَهُ عَلَيْهِ شُرَكَآءُ ثَلَاثَةٌ. و در ص‌ 186 گويد: وَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: بِالرَّاعِي‌ تَصْلَحُ الرَّعِيَّةُ، وَ بِالدُّعَآء تُصْرَفُ الْبَلِيَّةُ. و در ص‌ 187 گويد: وَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ:يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَي‌ الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَي‌ الْمَظْلُومِ.

[59] «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» ابن‌ أبي‌ الحديد، ج‌ 11، ص‌ 100

[60] تفسير «الجواهر» طبع‌ مصر، ج‌ 2، سورۀ ءَال‌ عمران‌، ص‌ 63 و 64

[61] اين‌ عبارات‌ از كلمات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ كه‌ أخيراً در «مطالب‌ السّئـول‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 61 بدست‌ آمد؛ وليكن‌ روايت‌ فاقد سه‌ جملۀ أخير (فَبِالْعَدْلِ قِوامُ الْعالَمِ) است‌، و بجاي‌ كلمۀ « نِظامٌ »، « راعٍ » و بجاي‌ « تَجْمَعُهُ »، « يَجْمَعُهُ » آمده‌ است‌.

[62] « إحيآء العلوم‌ » ج‌ 2، ص‌ 29

[63] «نهج‌ البلاغة‌» قسمتي‌ از خطبۀ 214؛ و از طبع‌ مصر، با تعليقۀ شيخ‌ محمّد عبده‌، ج‌ 1، ص‌ 434

[64] «نهج‌ البلاغة‌» ذيل‌ خطبۀ 34؛ و از طبع‌ مصر، با تعليقۀ شيخ‌ محمّد عبده‌، ج‌ 1، ص‌ 84

[65] آيۀ 51، از سورۀ 24: النّور

[66] ـ آيۀ 47 و 48 و 49، از سورۀ 24: النّور

[67] ـ آيۀ 47 و 48 و 49، از سورۀ 24: النّور

[68] ـ آيۀ 47 و 48 و 49، از سورۀ 24: النّور

[69] ـ آيات‌ 50 تا 53، از سورۀ 24: النّور

[70] ـ آيات‌ 50 تا 53، از سورۀ 24: النّور

[71] ـ آيات‌ 50 تا 53، از سورۀ 24: النّور

[72] ـ آيات‌ 50 تا 53، از سورۀ 24: النّور

[73] ـ آيۀ 54، از سورۀ 24: النّور

[74] در «مستدرك‌ الوسآئل‌» از طبع‌ سنگي‌، ج‌ 2، ص‌ 310، در باب‌ 38: أنـَّه‌ لا يَجوز لِمَن‌ وصَفَ عدلاً أن‌ يُخالفَه‌ إلَي‌ غَيره‌، رواياتي‌ در اين‌ زمينه‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ شايسته‌ است‌ ما بواسطۀ أهمّيّت‌، آنها را در اينجا ذكر نمائيم‌:

(1) كتاب‌ جعفر بن‌ محمّد بن‌ شريح‌، عن‌ أبي‌ الصّباح‌، عن‌ خَيثَمة‌ الجُعفي‌، عن‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌، أنّه‌ قال‌ في‌ حديث‌:

وَ إنَّ أعْظَمَ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَمَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إلَي‌ غَيْرِهِ.

(2) جعفر بن‌ أحمد في‌ كتاب‌ «الغايات‌» عن‌ خيثمة‌، عنه‌ مثله‌؛ و فيه‌: عَبْدٌ وَصَفَ، إلخ‌.

(3) و عن‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و ءَاله‌؛ أنـَّهُ قالَ: أَشَدُّ أَهْلِ النَّارِ عَذَا بًا مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَ إلَي‌ غَيْرِهِ.

(4) الحسين‌ بن‌ سعيد في‌ كتاب‌ «الزّهد» عن‌ النّصر، عن‌ الحلبي‌، عن‌ أبي‌ سعيد المكاري‌، عن‌ أبي‌ بصير، عن‌ أبي‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ في‌ قوله‌ تعالي‌: «فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ» فَإنَّهُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوا إلَي‌ غَيْرِهِ.

((5و عن‌ عبدالله‌ بن‌ يحيي‌، عن‌ ابِن‌ مسكان‌، عن‌ أبي‌ بصير، عن‌ أبي‌ عبدالله‌ عليه‌السّلام‌ في‌ قوله‌ تعالي‌: «فَكُبْكِبُوا ، الآيَة‌» فَقالَ: يا بَابَصِيرٍ! هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً وَ عَمِلُوا بِمُخَالِفِهِ.

(6) «فقه‌ الرّضا» عليه‌ السّلام‌ و نَرْوي‌: مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ حَسْرَةً؟ قَالَ: مَنْ وَصَفَ عَدْلاً فَخَالَفَهُ إلَي‌ غَيْرِهِ. و نَرْوي‌ في‌ قَوْلِ الله‌: «فَكُبْكِبُوا، الآيَة‌» قَالَ: هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوا إلَي‌ غَيْرِهِ. فَسُئِلَ عَنْ مَعْنَي‌ ذَلِكَ؛ فَقَالَ: إذَا وَصَفَ الإنْسَانُ عَدْلاً خَالَفَهُ إلَي‌ غَيْرِهِ فَرَأَي‌ يَوْمَ الْقِيَمَةِ الثَّوَابَ الَّذِي‌ هُوَ وَاصَفَهُ لِغَيْرِهِ عَظُمَتْ حَسْرَتُهُ.

(7) كتاب‌ «سليم‌ بن‌ القيس‌ الهلالي‌» قال‌: سَمِعْتُ عليّـًا عليه‌ السَّلام‌ يَقولُ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: وَ إنَّ أَشَدَّ النَّاسِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْدًا إلَي‌ اللَهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ فَأَطَاعَ اللَهَ فَدَخَلَ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْكِهِ عَمَلَهُ وَاتِّبَاعِهِ هَوَاهُ وَ عِصْيَانِهِ لِلَّهِ؛ الخبر.

(8) الشّيخ‌ المفيد في‌ «العيون‌» و «المحاسن‌» عن‌ أحمد بن‌ محمّد بن‌ الحسن‌ بن‌ الوليد، عن‌ أبيه‌، عن‌ سعد بن‌ عبدالله‌، عن‌ أحمد بن‌ محمّد بن‌ عيسي‌، عن‌ يونس‌ بن‌ عبدالرّحمن‌، عن‌ بعض‌ أصحابه‌، عن‌ خيثمة‌، عن‌ أبي‌ عبد الله‌ عليه‌ السّلام‌ في‌ حديث‌، أنّه‌ قال‌: وَ إنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَذَا بًا يَوْمَ الْقِيَمَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إلَي‌ غَيْرِهِ.

بازگشت به فهرست

دنباله متن