در سورۀ أنعام ميفرمايد: وَ إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الارْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ. آيۀ 116، از سورۀ 6: الانعام
اي پيغمبر! اگر تو از أكثريّت أفرادي كه در روي زمين هستند پيروي و
ص 191
إطاعت كني، تو را از راه خدا گمراه ميكنند. زيرا كه آنها متابعت نميكنند مگر پندار و گمان خود را. و تمام آنها بر أساس خَرْص و تخمين و شكّ و تخيّل و پندار حركت ميكنند؛ و كارهاي خود را بر اين أساس قرار ميدهند.
اين آيه خيلي روشن و صريح است در اينكه: أكثريّت مَنْ في الارض، أفراد مضلّ و ضالّ، يعني نارس و ناقصند. أفراد كثير و أكثر مَنْ في الارض، أفراد كال و ناپخته، و مانند ميوۀ نارس و درختان هرس نكرده و پيوند نزده و جنگلي هستند. اينها بايد تربيت شوند؛ نفوسشان بايد تحت تربيت و تهذيب قرار گرفته، هرس بشوند. باغبان بايد آنها را تربيت كرده پيوند بزند، تا قابل استفاده شوند.
أمّا اين أكثريّت با اين آراء و أهواء خود، همه به دنبال مادّيّات و تلذّذات صوري و چشمگير طبيعي، و تخيّلات اعتباري و آرزوهاي زودگذر حركت كرده، خود را فدا ميكنند؛ جنگ و صلحشان بر اين أساس است؛ آشتي و قهرشان بر اين منهاج است؛ معاملات، مزاوجات، مراودات، اجتماعات و بازارشان بر اين رويّه و روش است. و اگر تو بخواهي از آنها پيروي كني، تو را از راه خدا گمراه ميكنند. چون راه خدا راه حقّ است؛ بايد تمام راهها را بِبُرد و جلو برود. و تو اگر بخواهي از آنها پيروي كني، آنها تو را بر أساس انديشۀ خود تنازل ميدهند. لذا از پيمودن راه حقّ باز مانده و گمراه خواهي شد.
جملۀ: إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ در حكم تعليل است. يعني به علّت آنكه تمام مردم دنبال گمان ميروند؛ و به حقّ و واقعيّت و علم و يقين نميرسند؛ و تمام فعّاليّت و حركتشان در دنيا بر أساس احتمال و خرص و تخمين است.
أيضاً در سورۀ أنعام ميفرمايد: وَ إِنَّ كَثِيرًا لَّيُضِلُّونَ بِأَهْوَآئِِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ. قسمتي از آيۀ 119، از سوره 6: الانعام
تحقيقاً بسياري از مردم بدون علم و درايت، با أهواء و آراء پوچ و توخالي خود ديگران را گمراه ميكنند. و هرجا كه أمر به دست أكثريّت صورت پذيرد، نتيجه جز گمراهي چيزي نخواهد بود.
ص 192
خداوند در سورۀ شُعَرآء، در هشت موضع كه از حالات اُمّت هشت پيغمبر (قوم حضرت خاتم النّبيّين صلّي الله عليه و آله و سلّم، و قوم حضرت موسي، إبراهيم، نوح، هود، صالح، شعيب و لوط) شرحي بيان ميكند و ارتباط آنان را با پيغمبرانشان ذكر ميكند، در پايان هر موضعي ميفرمايد:
وَ مَاكَانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. «اكثريّت اين اُمّتها اينطور نبودند كه إيمان بياورند.»
حال اگر اين پيامبران وظيفۀ خود را بر أساس آراء أكثريّت قرار ميدادند، مردم آنان را أمر ميكردند كه: اي پيغمبر! از تبليغ و جهاد و أمر و نهي و صوم و صلوة و إنفاق به فقراء و... دست بردار و در مجالس و محافل ما شركت كن؛ در كارهاي خلاف و إسراف كاريها و تبذيرها و اُمور لهو و لعب ما مساعدت نما!
اگر بنا بود كه رأي أكثريّت حجّت باشد، آراء أكثريّت، بلكه أكثريّت قريب به اتّفاق، بلكه أكثريّت ملصق به اتّفاق أهل مكّه و قريش اين بود كه بايد پيغمبر را كشت و تكّه تكّه كرد، تا از اين أفكار تازه و جديدي كه در ميان ما آورده است خود را نجات دهيم. اين مرد، مرد گمراهي است!
اين است نتيجۀ پيروي از أكثريّت! هجرت پيامبر أكرم به مدينه هم بر أساس رأي أكثريّت آنها پيش آمد كرد، چرا كه رأي أكثريّتشان بر اين قرار گرفت كه پيامبر را بايد كشت. فلهذا پيامبر هجرت فرمود.
بَلْ جَآءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَـٰرِهُونَ. ذيل آيۀ 70، از سورۀ 23:المؤمنون
«پيغمبر از طرف پروردگار براي آنها حقّ را آورد (يعني قلبش، قرآنش، نزولش، گفتارش، برخوردش در ميان اجتماع، همهاش حقّ بود) در حاليكه أكثر آنها از پذيرفتن حقّ ناراضي هستند.»
وَ لَكِـٰنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَـٰرِهُونَ. ذيل آيۀ 78، از سورۀ 43: الزّخرف
ص 193
«وليكن أكثر شما از پذيرفتن حقّ ناراضي هستيد.»
وَ مَا وَجَدْنَا لاِكْثَرِهِمْ مِّنْ عَهْدٍ. صدر آيۀ 102، از سورۀ 7: الاعراف 5
«ما نديديم كه أكثريّت مردم، بر عهد و پيمان خود استوار و ثابت باشند.»
وَ مَا يَتَّبِـعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا. صـدر آيۀ 36، از سورۀ 10: يـونس 6
«متابعت نميكنند أكثريّت آنها مگر از خيال و پندار.»
وَلَ'كِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ. ذيـل آيۀ 111، از سـورۀ 6: الانعـام 7
«وليكن أكثريّت مردم جاهلند، نميدانند.»
وَ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ. 4ـ ذيـل آيۀ 103، از سـورۀ 5: المآئدة
بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ. ذيل آيۀ 63، از سورۀ 29: العنكبوت
كِتَـٰبٌ فُصِّلَتْ ءَايَـٰتُهُ و قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَايَسْمَعُونَ. آيۀ 3 و 4، از سـورۀ 41: فـصّــلـت
«كتابي است كه آياتش جدا جدا، مُبيَّن، روشن، با تفصيل، با لسان عربيّ، فصيح و آشكار بر شما تلاوت ميشود (خدا آن را قرآن قرار داده است تا قابل قرائت بوده و شما آن را بخوانيد) براي أفرادي كه ميفهمند و ميدانند؛ اين قرآن بشير است و نذير است (بشارت دهنده به سعادت و بيم دهندۀ از بدبختي و شقاوت) أمّا افسوس كه أكثريّت مردم از اين قرآن إعراض كردهاند! فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ: گوش نميكنند؛ قرآن را نميشنوند؛ قرآن براي آنها خوانده ميشود أمّا نميشنوند؛ آري أكثريّت مردم نميشنوند!»
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ. صـدر آيۀ 44، از سـورۀ 25: الفـرقان
به عنوان تعجّب ميفرمايد: «آيا تو چنين ميپنداري كه أكثريّت اين مردم
ص 194
ميشنوند يا فكر ميكنند؟! نه، اين گمان را أصلاً نداشته باش! أكثريّت مردم نميشنوند و تعقّل ندارند.»
عبارت: وَلَـٰـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ و مشابه آن، در چندين جاي از قرآن آمده است.
در چند جاي از قرآن آمده است: بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ.
و در سورۀ أنبياء ميفرمايد: بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ. ذيل آيۀ 24، از سورۀ 21: الانبيآء
و در سورۀ شوري ميفرمايد: فَلِذَ'لِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَا تَتَّبِـعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ مِن كِتَ' بٍ وَ أُمِرْتُ لاِعْدِلَ بَيْنَكُمْ.
«بدين علّت اي پيغمبر، مردم را به راه خدا دعوت كن؛ و در مشكلاتي كه براي تو پيدا ميشود استقامت و پافشاري نما، همان طور كه به تو أمر شده است كه استقامت كني. و متابعت نكن از أهواء و گفتار و انديشهها، و از تقاضاهاي آنها و از راههائي كه ميپيمايند (أفكار آنها، أهواء و توخالي است). و بگو من إيمان آوردم به آنچه را كه خداوند نازل فرموده است از كتابهاي آسماني، و أمر شدهام كه در ميان شما عدالت را برقرار كنم.»
بناءً عليهذا عامّۀ مردم گرفتار إحساسات هستند، و به درجۀ تكامل عقلي ارتقاء نيافتهاند؛ بنابراين، اگر بنا شود حقِّ انتخاب رئيس و حاكم به ����ها سپرده شود، اختيار آنها بر أساس تخيّلات واهيه و توهّمات دانيه ميباشد. از ديدن عكسي، و يا استماع يك سخنراني فريفته ميشوند و رأي ميدهند، در حالتي كه ممكن است آن صاحب عكس يا آن سخنران از شيّادان بوده و به قصد شكار مردم عامي خود را مجهّز كرده باشد.
ما چه بسا در زمان خود به كرّات و مرّات ديدهايم كه با نصب پوستر و حمل پلاكارتها و نوشتن نام شخص كانديدا بر در و ديوار، مردم به او گرايش پيدا
ص 195
كرده و رأي ميدهند؛ و چون صحنه تغيير ميكند و تبليغات دگرگون ميشود، شخص ديگري باز به همين منوال، با عكس و پوستر و پلاكارت و إدّعاهاي پوچ و واهي، مردم را به دور خود جذب مينمايد، و درجۀ رأي خود را افزوني ميبخشد.
در إسلام كه بناء آن بر أصل تبعيّت از حقّ، و پيروي از أصالت و متن واقع بنيان گذاري شده است، آيا اختيار انتخاب وليّ فقيه را كه عقل منفصل تودههاست، و عهدهدار مسؤوليّتِ بار گران ترقّي و تكامل أفراد و جمعيّتها به سر منزل هدايت و سعادت دنيا و آخرت، و تشكيل مدينۀ فاضله و إقامۀ قسط و عدل در سراسر جهان، و رهبري اُمّت به وادي عرفان و توحيد إلهي است، ميتوان به دست أفرادي سپرد كه از درجۀ علم و تقوي و إدراكات عقلانيّه، در مرتبۀ پستي قرار دارند؟! أبداً، أبداً!
عامّۀ مردم كسي را انتخاب ميكنند كه مطابق با ذوق آنها باشد؛ و در روش و سلوك با آنان همسليقه و همگام باشد. و در اين صورت واضح است كه جامعه به چه درجهاي از سقوط و تباهي و فساد افتاده، و از محور عدل و أصالت عقل، به وادي تمايلات شخصي و وهميّات واهي تنزّل مينمايد.
در اينجا يك سؤال مطرح ميشود؛ و طرفداران دمكراسي كه حقّ انتخاب حاكم و پيشوا را به تمام أفراد و تودههاي مردم ميدهند، بايد پاسخگوي آن باشند. آن سؤال اينست:
در هر جمعيّتي از تودههاي مردم، عامّۀ مردم در سطح واحد از فهم و شعور و درايت نيستند؛ بلكه مشهود است كه مختلف و در مراتب متفاوتي قرار دارند. بعضي زحمت كشيده و رنج برده، عقل و علم خود را فزوني بخشيدهاند؛ و چون يك حكيم و فيلسوف با درايت، و يك عالم با كفايت، و يك عارف روشن ضمير از حقائق اطّلاع حاصل كردهاند؛ به وضعيّات مصالح و مفاسد مردم پيبرده، و با حسّ إنسان شناسي خود ميتوانند أعقل و أعلم و
ص 196
أورع و أشجع و أقوي و أبصر أفراد اُمّت را به اُمور و مصالح تشخيص داده، و او را براي رهبري و پيشوائي مردم برگزينند. البتّه اين أفراد در تمام جوامع بشري كمياب هستند و دسترسي به آنها مشكل است.
طبقۀ ديگر كساني هستند كه بدين درجۀ از كمال نرسيدهاند، ولي در راه تقويت قواي علمي و عملي برآمده و در صدد تكميل آنها هستند؛ و با پيمودن درجات و مراتب علمي و عملي و كلاسهاي تربيتي ميخواهند خود را به كمال برسانند. اين أفراد در جوامع بشري يافت ميشوند و تعداد آنان نيز كم نيست، ولي نسبت به تعداد أفراد تودۀ مردم بسيار اندكند.
اينان در تشخيص حقّ از باطل گر چه به درجۀ طبقۀ أوّل نرسيدهاند، ولي تا اندازهاي به اين مرحله آشنائي پيدا كردهاند.
طبقۀ سوّم عامّۀ مردم هستند كه تودهها را تشكيل ميدهند. اينان نه تنها به سطح عالي علم و عمل ارتقاء نيافتهاند، بلكه در اين صراط گامي هم برنداشتهاند. اينان تابع جلوهها، رنگها و بوها هستند؛ هر چه را چشم ببيند به طرف آن كشيده ميشوند، گرچه از معنويّت و واقعيّت تهي باشد. اينانند كه به هر كه زيباتر باشد بيشتر رأي ميدهند؛ و هر كه عكسش بر در و ديوار بيشتر باشد و رسانههاي تبليغاتي او را بيشتر تبليغ كرده باشند، به او ميگروند.
بنابراين، اگر بنا شود ـ فرضاً ـ حقّ رأي را به تمام مردم سپرده، آنان را در انتخاب پيشوا دخالت داد، بايد اين سپردن بر ميزان عقل و علم و درايت و بصيرت آنان ضريب بگيرد. مثلاً به مردم عامي حقّ يك رأي داد؛ به محصّل حقّ ده رأي؛ به طالب علم حقّ صد رأي؛ به دانشمند و عالم، حقّ هزار رأي؛ به حكيم و فيلسوف إلهي حقّ دههزار رأي؛ و به عالم ربّانيِ اُمّت و عارفي كه از خود بيرون جَسته و از هواي نفس تهي شده و به حقّ و حقيقت و كلّيّت راه يافته است حقّ صد هزار رأي داده شود.
بنابراين، در اينجا بايد بگوئيم: اي آزادي خواهان دلباختۀ صحنۀ
ص 197
جاهلي! آيا شما هم حقّ انتخاب پيشوا و رئيس و حاكم را بر همين ميزان به تودههاي مردم ميدهيد؟! آيا مردم را به گروهها و دستهجات مختلف قسمت ميكنيد؟! و با ضريبهاي مختلف، حقّ انتخاب را به آنها ميسپاريد؟!
بديهي است كه چنين نيست؛ بلكه بر أساس سياهي جمعيّت و تعداد نفرات، به هر يك (خواه فاضل و دانشمند باشد، خواه جاهل و نادان؛ خواه مغز متفكّر كشور باشد، خواه يك فرد تهي مغز) حقّ يك رأي ميدهيد؛ و اين در منطق عقل و درايت غلط است.
اين رويّه و سنّت، ارزش عقل و عقلاء و علم و علماء را ساقط ميكند؛ و در ميزان سنجش، قيمت و ارزش رأي و بينش دانا و دانايان و جامعه شناسان و شخص بيإطّلاع را مساوي قرار داده، و أفراد صاحب درايت و بينش را در رديف عاديترين مردم قرار ميدهد. چگونه شما به اين سؤال پاسخ ميدهيد؟! چگونه در محضر عدل و شرف إنسانيّت جوابگوي آن هستيد؟! چگونه در برابر عدل پروردگار، حقوق عامّۀ مردم را به ترك انتخاب پيشوائي كه مورد عنايت عقلاي جامعه و متفكّران مردم است ضايع ميكنيد؟! و بالنّتيجه جامعه را رو به تباهي و فساد ميكشيد؟!
اين إشكالي است كه به لواداران دمكراسي جاهلي وارد است. در تمام دنيا انتخابات بر أساس أكثريّت بوده و اين إشكال بر همۀ آنها وارد است.
خداوند تبارك و تعالي چنين إلهام فرموده است. اكنون بيائيد و جواب آن را بدهيد! و هيهات كه بتوانيد جواب آن را بدهيد؛ زيرا كه قابل پاسخ نيست.
وقتي كه بناست ما بهترين و دلسوزترين أفراد را (روي آن خصوصيّات) وليّ فقيه قرار بدهيم، و هر كشوري هم بنابر مصالح واقعيّۀ خود، أعقل را برگزيند، نميتوان انتخاب وليّ فقيه و آن أعقل را به دست عاميان سپرد؛ و آنها را در درجه و كفايت و درايت، همرديف با روشنفكرترين أفراد آن جامعه، و از نقطۀ نظر ضريب رأي، آنان را با همديگر در يك درجه به حساب آورد؛ در
ص 198
حالتي كه در جامعه آن شخصي كه دانشمند است و درايتش آنقدر عالي است كه چه بسا فكرش به اندازۀ تمام ملّت ارزش دارد، او را با آن فردي كه دست راست و چپش را نميشناسد، در يك سطح قرار داده و به هر كدام حقّ يك رأي ميدهند!
اين عمل، جامعه را از عقل و أصالت و واقع بيني به پائين سقوط ميدهد، و بر أساس همين أفكار و أوهام فعلي طبيعيِ عادي در ميآورد.
إسلام بنايش فقط بر أصالت و حقيقت و واقعيّت است. لذا راه إثبات وليّ فقيه را (با آن خصوصيّات، كه مقاماتش در عالم ثبوت گفته شد) به دست أفراد خبره و متعهّد و أهل حلّ و عقد كه هر كدام آنها به اندازۀ هزار يا دههزار نفر از أفراد اُمّت، ارزش فكري و علمي و تخصّصي و تقوائي دارند، ميسپرد؛ و بايد اين أفراد أهل حلّ و عقد و خبره با اين خصوصيّات، آن وليّ فقيه را تشخيص بدهند.
بنابراين، دنبال أكثريّت رفتن در همه جا ساقط است.
مثلاً رأي گرفتن براي أفرادي كه به مجلس شوري ميروند، در وضعيّت انتخابات فعلي (رأي أكثريّت) پايهاي از قرآن و أخبار ندارد.
در قضيّۀ بنيصدر ديديم كه چگونه با يك رأي بسيار بالائي از طرف تودۀ مردم به رياست جمهوري منتخب گرديد! أكثر أفراد ملّت هم به او رأي دادند. چگونه رأي دادند و چگونه عمل كردند؟! أمّا او چگونه از آب در آمد و عاقبت كار به كجا كشيد؟! و اگر به همين نحو بر مصدر كار باقي ميماند و پرده از روي آن برداشته نميشد، كافي بود كه تا صدها سال بعد همان مرام و همان رويّه در اين مملكت پياده شود!! و خداوند عنايت غيبي و تفضّل غيبي فرمود تا اينكه پرده برداشته شد و مردم فهميدند. و اين نبود جز متابعت از أهواء و سپردن أمر به دست أكثريّت مردم.
إن شآء الله اگر فرصتي پيدا شود بيان ميكنيم كه: بطور كلّي در إسلام،
ص 199
قضيّۀ تبليغات در انتخابات نيست و نبايد مطرح شود. كساني كه بخواهند در انتخابات با نشان دادن پوستر و عكس، خود را معرّفي كنند و جلو بيفتند، تبليغات كنند و در أثر تبليغات بر ديگران سبقت گيرند و تنافس كنند، اين أفراد بطور كلّي قابل براي انتخاب شدن و ولايت بر مردم نيستند؛ و از درجۀ اعتبار و تقواي معنوي ساقطند. همين عمل تبليغاتيشان دلالت بر انحطاط روحي و فساد نفس آنان دارد؛ و اينان در شرعِ عقل و در عقلِ شرع از اعتبار ساقطند.
آن كسي ميتواند زمام اُمور مردم را در دست بگيرد كه آرزوي سبقت از ديگران در دلش نباشد (چه وكيل مجلس باشد چه عضو مجلس خبرگان، هر چه ميخواهد باشد) بلكه بايد خود را در وجدان و ضميرش خادمي از أفراد بداند، و اشتغال به اين پُست را از جهت أمر دنيوي حقير و پَست بشمارد؛ و فقط براي انجام وظيفه و رسيدگي به اُمور مسلمين و تكفّل أيتام آل محمّد بدين اُمور داخل شود. نه اينكه با خرج أموال كثيره و نصب پوسترها و پلاكارتها و تبليغات آنچناني، اين مشاغل را تصاحب كند و ديگران را كنار بزند! اينها تبليغات كفر است. اين تبليغات، تبليغات شيطاني است؛ و منهاج و ممشايش بر أساس حقّ نيست.
أفرادي كه در ممشاي حقّ حركت ميكنند و قصد خدمت به إسلام و مملكت را دارند، بايد بدون هيچگونه تبليغ و تنافسي خودشان را در معرض بياورند؛ و تمام أفراد ملّت هم، بدون تبليغ ظاهري و خارجي، بروند فكر كنند و با بزرگانشان گفتگو و مشورت كنند؛ و أهل حلّ و عقد هم بيايند و آنهائي را كه صلاحيّت اين مقام را دارند، تشخيص داده و به اين مقام برسانند.
اين راهي است كه از أخبار و آيات بدست ميآيد.
و أمّا اينكه پيغمبر أكرم در جنگ اُحد به رأي أكثريّت عمل كرد و از أكثريّت تبعيّت نمود، و قضيّۀ جنگ را به شوري گذارد و بر أساس آيۀ قرآن:
ص 200
وَ شَاوِرْهُمْ فِي الامْرِ قسمتي از آيۀ 159، از سورۀ 3: ءَال عمران عمل نمود، به اين جهت بود كه بزرگان و پيرمردهاي مدينه گفتند: يا رسول الله! ما صلاح نميدانيم جنگ را بيرون از مدينه قرار دهي! در خود مدينه جنگ خواهيم نمود. هيچ سابقه ندارد كه جنگي با ما واقع شده باشد، و ما در داخل مدينه باشيم و دشمن پيروز شده باشد. آنها مقداري بيرون مدينه ميمانند و آذوقهشان تمام ميشود و بر ميگردند و ميروند. ما هم در حصار خود هستيم، و زنها و بچّهها هم به آنها سنگ و تير ميزنند، و همه متفرّق ميشوند.
أمّا جوانها كه در جنگ گذشته (در صحنۀ بدر) حاضر نشده بودند، و داستان فداكاريهاي بدريّون به گوش آنها رسيده بود، گفتند: ما ميخواهيم برويم و در بيرون مدينه جنگ كنيم؛ و چنان ضرب شستي به دشمن نشان دهيم كه تا تاريخ باقي است، نام شجاعت ما ثبت و ضبط شود!
و در حالي كه پيغمبر أكرم هم ميل نداشتند جنگ در بيرون مدينه صورت بگيرد، و ترجيح ميدادند در خود مدينه باشند، هركدام از اين جوانان بلند شدند و يك فصل مُشبِعي از مزايا و مرجّحات نبرد در بيرون از مدينه را يادآور شدند كه: ميدان است، جنگ است، فداكاري و إيثار است، و اگر هم إنسان كشته شود يا بكشد به بهشت ميرود. بودن ما درمدينه ننگ است كه بگويند: كفّار براي جنگ آمدند، و پيغمبر و مسلمانها ترسيدند و از خانههاي خود بيرون نيامدند.
اين براي ما ننگ است. مرد بايد شمشير دست بگيرد و بيرون برود، و أمثال اين عبارات.
خلاصه اينكه، پيغمبر هيچ ميل به جنگ در بيرون مدينه را نداشتند و رأي همان أصحاب قليل را انتخاب فرمودند و صلاح هم همين بود؛ ولي اينها إصرار كردند و حتّي بعضيها گفتند: يا رسول الله! مگر تو نميگوئي: اگر إنسان بكشد يا كشته شود به بهشت ميرود؟! ما ميخواهيم كشته بشويم! خداوند
ص 201
وعده داده است كه هفتاد نفر از ما كشته ميشوند، ما آرزوي كشتهشدن داريم. در حاليكه خبر ندارند كه در اين جنگ، همه پا به فرار ميگذارند، و پيغمبر و أميرالمؤمنين صلوات الله عليهما را در صحنۀ نبرد تنها گذارده به دست دشمن ميسپارند.
علي كلّ تقدير، پيغمبر در اين مرحله به رأي آنها تن در دادند و كرهاً با آنها مماشات نمودند و از مدينه بيرون رفتند. گرچه بعضي از همان أفرادي كه ترغيب و تحريص به بيرون رفتن مينمودند به مسأله واقف شده، از آن حضرت معذرت خواستند و تقاضا نمودند كه پيامبر در مدينه باقي بماند، ولي پيغمبر فرمود: نه؛ خداوند بر پيغمبري كه جامۀ حرب بپوشد، ناروا دارد كه دست به جنگ نزده، جامه را از تن در آورد.
پيغمبر در اينجا رأي أكثريّت را انتخاب نكرد، بلكه با أكثريّت مُماشات كرد. فرق است بين مماشات و تنزّل، و انتخاب رأي أكثريّت.
يك وقت إنسان با وجود أقلّيّت و أكثريّت، پس از مشورت، رأي أكثريّت را به عنوان أكثريّت أمارهاي بر واقع قرار ميدهد و ميگويد: چون أكثريّت رأي دادهاند، پس تحقّق و وصولش به واقع أقرب است؛ اين تبعيّت از رأي أكثريّت است.
وليكن گاهي إنسان رأي أكثريّت را انتخاب ميكند نه از جهت أكثريّت، بلكه بجهت مماشات با آنها. مثلاً شما قصد داريد غذائي در منزل طبخ كنيد، و در منزل دو نفر بزرگسال و چند كودك وجود دارد؛ از آنها سؤال ميكنيد امروز غذا چه ميل داريد؟ آن دو نفر بزرگ ميگويند: مثلاً فلان غذا؛ ولي بچّهها همه ميگويند: نه، ما به فلان غذا رغبت داريم. در اينصورت شما به حرف بچّهها گوش ميكنيد، براي اينكه دل بچّهها را بدست بياوريد! نه اينكه واقعاً آن چيزي كه آنها انتخاب كردهاند، بهتر است.
مماشات و راه آمدن با بچّهها يا جوانان و يا عدّۀ أكثر از طبقات مختلف،
ص 202
غير از انتخاب رأي أكثريّت است. و تمام لطماتي كه بر پيغمبر واقع شد بواسطۀ همين جهت بود؛ اين انتخاب أكثريّت نبود. بلي مسأله اينجاست كه اگر هر دو طرف از نقطۀ نظر إصابۀ به واقع علَي السَّويّه باشند، و يك طرف بيشتر باشد، اين أمارۀ براي حقّ است.
مثلاً اگر در مسألهاي أقلّيّت و أكثريّت دو رأي مختلف دارند، و از تمام جهات، وِزانشان و استحكامشان و متانتشان بالسَّويّه است، و انتخاب يكي از دو طرف براي ما مشكل است، در اين صورت گروه أكثريّت با وجود تساوي در همۀ جهات، أماريّتش به واقع بيشتر خواهد بود.
مثل مقبولۀ عمربن حنظله كه در آنجا حضرت صادق عليه السّلام ميفرمايد: انْظُرُوا إلَي مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَي حَدِيْثَنَا، وَ نَظَرَ فِي حَلا لِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا، فَارْضَوْا بِهِ حَكَمًا.
راوي سؤال ميكند: هريك از آن دو نفر، يك قاضي را براي خود به عنوان حَكَم اختيار ميكنند و آن دو قاضي در حُكم مخالفت كردهاند؛ حالا چه كنند؟
در اينجا حضرت، ميزانِ براي انتخاب را بيان ميكنند و ميفرمايند: الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَفْقَهُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا وَ أَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ وَ أَوْرَعُهُمَا.
سپس راوي ميگويد: كِلا هُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ؛ هر دو در اين جهت مساوي هستند.
اينجا حضرت ميفرمايند: يُنْظَرُ إلَي مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمَا عَنَّا فِي ذَلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمِعُ عَلَيْهِ أَصْحَابُكَ، فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِهِمَا وَ يُتْرَكُ الشَّآذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ؛ فَإنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ.
حضرت ميفرمايند: در اينجا أكثريّت را ملاحظه كن! اگر هر دو فقيه ناظر در حكم و حلال و حرام ما هستند، و هر دو أفقه و أبصر و أورع و أصدق در حديث ميباشند (يعني از جهت متن و مايۀ علمي كاملند) اينجا آن رأيي كه مطابق با مُجمَعٌ عليه است، بر آن رأيي كه شاذّ و نادر است تقدّم دارد. در اينجا
ص 203
رأي أكثريّت و إجماع، أماره و علامت و آيه براي حقّ قرار داده شده است؛ و اين إشكالي ندارد.
نه اينكه از ابتداء حضرت رأي فقيهي را كه أكثريّت و شهرت دارد ترجيح بدهند. در اينجا أكثريّت ميزان نيست؛ بلكه مُرجِّح و أمارۀ به واقع همان أصالت و واقعيّت آن فقيه است؛ و در درجۀ دوّم أصدقيّت و أعدليّت، و در درجۀ سوّم موافقت مشهور أمارۀ براي واقع قرار ميگيرد.
پس ما نميتوانيم ابتداءً در انتخابات رأي را به أكثريّت بدهيم؛ و مقبولۀ عمر بن حنظله هم دلالت بر اين معني ندارد. أوّل بايد به همان أفراد متخصّص و متعهّد و مؤمن و أهل حلّ و عقد مراجعه كنيم؛ در اينصورت اگر أهل حلّ و عقد با تمام آن شرائط اختلاف كردند، و گروهي فردي را و دستهاي ديگري را براي حكومت برگزيدند، در اينجا رعايت أكثريّت بلامانع است؛ و مقبولۀ عمربن حنظله به همين جهت نظر دارد.
بنابراين، تمام آرائي كه بر أساس أكثريّت گرفته ميشود، بايد بر أساس همان عنوان خُبرويّت و دستوراتي باشد كه در إسلام آمده است، و ميزان حقّ است، نه عنوان أكثريّت.
رأي در مجلس هم به عنوان أكثريّت نيست؛ وليّ فقيه ميتواند هر چه را كه به نظر خود صلاح ميداند (بعد از آنكه در مقام ثبوت داراي تمام و كمال شرائط بود) عمل كند؛ خواه مطابق أكثريّت باشد يا نباشد.
اگر أكثريّت مجلس بر أمري رأي دادند، او ميتواند أقلّيّت را ترجيح دهد. و اگر تمام أ��را�� مجلس إجماعاً بر أمري رأي دادند، او ميتواند با همه مخالفت كرده و رأي خودش را بگزيند. معني ولايت اينست.
چون مجلس مركّب است از أفراد مشاور و زيردستان كه در تحت ولايت فقيه ميباشند، نه در رتبه و مقام ولايت.
در «نهج البلاغة» پاسخ أميرالمؤمنين عليه السّلام به عبدالله بن عبّاس
ص 204
شاهد گفتار ماست.
وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلا مُ لِعَبْدِ اللَهِ بنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَي؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي! «نهج البلاغة» حكمت 321؛ و از طبع عبده، ج 2، ص 212
عبدالله بن عبّاس در مسألهاي از مسائل، رأي خود را به حضرت أميرالمؤمنين عليّ عليه السّلام إظهار نمود و آن موافق با نظر حضرت نبود (گويا عبدالله بن عبّاس خيلي به عقل و درايت و نظريّۀ خودش اطمينان داشت، و ميخواست رأي خودش را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام تحميل كند).
حضرت به او ميفرمايد: من بايد با شما مشورت كنم، أمّا بعد از اينكه مشورت كردم، رأي، رأي من است. و اگر شما را به نزد خود طلبيدم و براي مشورت از شما نظر خواهي كردم، اين بدان معني نيست كه رأي شما را عِدل رأي خود قرار دادهام؛ أبداً!
اگر پيغمبر أكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم با صد هزار نفر هم مشورت كند، آراء آنها هرگز معادل با رأي پيغمبر نخواهد بود. رأي، رأي پيغمبر است.
آنها نميتوانند بگويند: ما پنج نفريم و پيغمبر يك نفر. ما پنج رأي مخالف پيغمبر داريم و پيغمبر بايد تابع ما باشد؛ چون أكثريّت با ماست!!
وَ شَاوِرْهُمْ فِي الامْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَهِ. قسمتي از آيۀ 159، از سورۀ 3: ءال عمران
اي پيغمبر، با مردم و با أصحابت در هر أمري كه اتّفاق ميافتد مشورت كن، أمّا رأي، رأي توست و نسبت به آراء آنها حقّ عمل نداري.
فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَهِ. وقتي كه مشورت كردي و مطلب برايت روشن شد، آنچه به نظر خودت آمد، بر آن تصميم بگير و عمل كن، و توكّل بر خدا بنما!
مشورت، رأي گيري و انتخاب رأي أكثريّت نيست. مشورت، براي
ص 205
واضح شدن و روشن شدن مطلب براي خود إنسان است؛ و رأي نهائي از آنِ شخصي است كه صاحب مشورت است. و در مقام ولايت، هيچكس نميتواند با خودِ وليّ، همفكر و در رتبۀ او بوده، و مشورت خود را با او در يك ميزان و مِنساق قرار بدهد.
عبدالله بن عبّاس اينطور گمان ميكرد كه موقعيّت او چنين و چنان است. و از سرلشكران و از نزديكان و خِصّيصين حضرت است؛ از شاگردان مكتب قرآن حضرت ميباشد و حضرت او را أمين بر بعضي از مسائل و پيغامها قرار دادهاند؛ به او راه دادهاند، با او مينشينند و صحبت دارند؛ غذا ميخورند و... حال چون حضرت در مسألهاي با او مشورت كردهاند، او توقّع دارد كه فكرش را بر أميرالمؤمنين عليه السّلام تحميل كند!
حضرت ميفرمايند: لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَي؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي!
حقّ تو اينست كه: وقتي تو را مشاور خود قرار دادم نظرت را به من بگوئي؛ وليكن من از رأي خود متابعت ميكنم. و اگر مخالف رأي تو عمل كردم، بر تو واجب است كه از من إطاعت كني. مبادا بر رأي خود پافشاري كني، و أمر مرا مخالفت نمائي و بگوئي: حال كه أميرالمؤمنين با من مخالفت نموده است، من هم حقّ دارم از نظر خودم تبعيّت كنم!
انتخاب رأي، فقط براي من محفوظ است؛ فَإنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي: اگر من عصيان تو را كردم و مخالفت رأي تو را نمودم، بر تو واجب است كه از من إطاعت كني؛ زيرا من وليّ و تو مُولّي عليه ميباشي. حقّ مشورتي كه بر تو دارم، إيجاب نميكند كه رأي تو را همرديف و هم ميزان با رأي خودم قرار بدهم. رأي، رأي وليّ فقيه است و بس! در شرع إسلام، غير از فقيه أعلم و أورع و جامع الشّرائط إلهي و عارف بالله و بأمرالله، هيچكس حقّ رأي براي اُمور عامّۀ مسلمين را ندارد.
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد