ص 3
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إلَّابِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
كلمۀ «فقه» كه در روايات وارد است به معني فقهِ به اُصول مسائل ديني است. فقيه، يعني كسي كه به دين آشناست؛ به قرآن آشناست؛ به معارف إلهيّه بصيرت دارد؛ به سيرۀ رسول خدا و منهاج أئمّه عليهم السّلام وارد است؛ و انحصار در علم به مسائلِ فرعيّه ندارد. ما نميتوانيم لفظ «فقه» يا «فقيه» را كه در روايات وارد شدهاست، بر اين اصطلاحي كه حادث شده حمل كنيم.
مراد از «فقه» در لغت فهم است؛ و در اصطلاح روايات، «فقيه» به كسي گويند كه عالم به مسائل دينيّه باشد؛ أعمّ از مسائل اعتقاديّۀ اُصول دين، معارف إلهيّه، مسائل أخلاقيّه، و مسائل شرعيّهاي كه مربوط به أعمال مكلّفين است و منحصر به مسائل شرعيّۀ فرعيّه نيست. پس آنچه را كه فقهاء رِضوانُ اللَه عَلَيهمْ ميفرمايند كه: الْفِقْهُ: هُوَ الْعِلْمُ بِالْمَسآئِلِ الشَّرْعيَّةِ الْفَرْعيَّةِ عَنْ أدلَّتِهَا التَّفْصيليَّة، اصطلاح حادثي است و نميتوان فقه مصطلح در روايات را در حدود اين معنيِ حادث حبس نمود.
در دين إسلام ـ طبق آيات قرآن و روايات، بلكه إجماع أئمّۀ معصومين سلامُ الله عليْهم أجمَعين ـ كمال إنسان به كمال علم است؛ علم دانستن چيزهائي است كه براي روح إنسان كمال ميآورد و إنسان را از سطح بهيميّت
ص 4
بالا برده، به أوج إنسانيّت ميرساند. و گفتيم كه علم منحصر است در همان سه مورد: علم به معارف إلهي، علم به أخلاق، و علم به فقه أصغر. أمّا سائر علوم، مثل علم پزشكي، فيزيك، شيمي، زمين شناسي، زيست شناسي و بطور كلّي جميع علوم طبيعي و رياضي و جامعه شناسي و أمثال آن، موجب كمالِ إنساني نيست، بلكه شرافت آنها مقدّمي است، نه ذاتي و أصلي.
ألبتّه همۀ اين علوم بايد ��ر جامعۀ مسلمين به نحو أتمّ و أوفر بوده باشد؛ ولي صاحبان آن نبايد بدان علوم اكتفا كنند و آنها را علم غائي و كمال نهائي خود بپندارند؛ بلكه آن علم را مانند علوم مقدِّمي و آلي قرار داده، و با قدم راستين در علوم إلهيّ و قرآنيّ، بدنبال كمال مطلوب و غائي خود بروند. بنابراين، احتياج به اين علوم كه علوم مادّي است، احتياج مقدّمي است براي حيات إنسان، نه اينكه شرافت ذاتي داشته باشد.
و بطور مسلّم ما براي زندگي خود احتياج به تنفّس، غذا و مسكن داريم، و همۀ اينها هم ضروري است؛ ولي ما نميتوانيم اينها را كمال خود بشمار آوريم. فرق است بين أمري كه براي إنسان موجب كمال ميشود، و بين أمري كه إنسان در زندگي نياز به آن دارد. اگر إنسان عمرش صدسال هم بشود، و به اندازهاي برومند و صحيحُ المزاج باشد كه در اين صد سال مريض نشده باشد و از دنيا برود، تازه مثل يك شير و پلنگي ميماند كه در كوه با سلامت مزاج زندگي كرده و سپس مرده است؛ و شايد هم آن حيوان جلوتر باشد. پس اينها موجب كمال نيست. آنچه موجب كمال إنساني است، إنسانيّت است؛ و إنسانيّت إنسان هم به علم و درايت و عرفان اوست. اگر اين پيدا شد، إنسانيّت هست و إلاّنيست.
از اينجا بدست ميآوريم كه: تعبير بعضي از معاريف ـ وقتي در زمان سابق، جمعي نزد ايشان رفته بودند ـ كه در ضمن گفتارشان گفته بودند: «إنسان بايد بدنبال علم برود، و آنچه در روايت آمده است كه پيغمبر فرمود: اطْلُبُوا
ص 5
الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصَّين، دنبال فنّ و صنعت برويد گرچه در چين باشد، براي آنست كه در آن زمان چين مركز صنعت و اختراعات بوده و بخصوص اختراع ظروف چيني كه از چين بوده است؛ و لذا پيغمبر خواسته است بفرمايد: إنسان براي طلب علم بايد مسافرت كند ولو برود به چين كه در آن زمان از أقصي نقاط متصوّره تا مدينۀ منّوره بوده است. يعني برويد دنبال علوم طبيعي، تا چين هم كه شده باشد برويد و آنجا كسب علم كنيد؛ و اين علوم را از آنجا فرا بگيريد و بياوريد!» اين تفسير درست نيست؛ و اُصولاً بر مذاق إسلام و بر مذاق رواياتي كه دربارۀ علم آمده، منطبق نميباشد.
ما روايت كثيري داريم كه در «غُرَر و دُرَر آمدي» وارد است؛ و علاّمۀ طباطبائي رضوان الله تعالي عليه، در الميزان بالمناسبه در بحث روائي نقل ميكنند كه: روايات كثيري از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه فرمودهاند: معرفت نفس أفضل علوم است.[1]
از روايت مرويّۀ در «مصباح الشّريعة» از أميرالمؤمنين عليه السّلام استفاده ميشود كه: مراد از اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَو بِالصِّينِ، علم مَعْرِفَةُ النَّفْس است[2]. و چون در آن زمان، چين نقطۀ خيلي دوري بوده و رفتن به آن مشكل بوده است، حضرت ميفرمايد: اگر إنسان بخواهد دنبال خود شناسي برود، ولو اينكه
ص 6
مسافت بعيدهاي را هم تا چين طيّ كند ارزش دارد. اين بود حقيقت فقه و علم.
بحث ما دربارۀ أعلميّت فقيه و شرائطي بود كه بايد وليّ فقيه واجد آن باشد؛ و عرض شد كه: فقيه بايد أعلم باشد. بنابراين، مقبولۀ عُمَربن حنظله (كه از آن هم استفادۀ ولايت كرديم) كه ميفرمود: انْظُرُوا إلَي مَنْ كَانَ مَنْكُمْ قَدْ رَوَيَ حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا، فَارْضَوا بِهِ حَكَمًا؛ فَإنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِمًا، گر چه إطلاق دارد ولي بايد آنرا مقيّد به أعلم نمود. و اگر كسي بگويد: ما به إطلاق آن عمل ميكنيم، زيرا «مَنْ كَانَ قَدْ رَوَي حَدِيثَنَا» إطلاق دارد، خواه أعْلَمُ مَنْ فِي الامَّةِ باشد خواه نباشد.
جواب آنست كه: اين يك مطلقي بيش نيست؛ ولي در مقابل آن، مُقَيِّدات و مُخَصِّصاتي وارد است و با آن مخصِّصات مُتْقَنه جاي ترديد نيست كه بايد اين إطلاق، تخصيص بخورد؛ و طبق همان أدلّهاي كه عرض شد، مصدر فتواي عمومي و ولايت عامّه، اختصاص به فقيه أعلم داشته باشد.
روايتي است در «مصباح الشّريعة» كه بسيار جالب است وإنسان ميتواند مطالب خيلي عالي و نفيسي را از آن استفاده كند. و در آن روايت هم اين جمله هست كه: فتوي دادن در حلال و حرام خدا جائز نيست مگر براي كسي كه: كَانَ أَتْبَعَ الْخَلْقِ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالْحَقِّ. «آن كسي كه از همۀ أهل زمانش و از مردمان ناحيه و شهرش، تبعيّتش از حقّ بيشتر باشد.» و در نسخه بدل هست: مِنْ أهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالنَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ. «يعني از همۀ مردمان زمان و ناحيه و شهرش متابعت و پيرويش از پيغمبر بيشتر باشد.» و اين همان معني أعلميّت است. كسي كه متابعتش از همۀ مردم به پيغمبر بيشتر باشد، معنيش اينست كه در علم هم متابعتش بيشتر باشد؛ در فهم و در درايت و خلاصه در همه چيز، متابعتش بيشتر باشد.
و اين روايت همينطور كه عرض شد داراي محتواي قويّ است و مضمونش خيلي متين و راقي و عالي است و از آن استفادههاي بسيار ميتوانيم
ص 7
بكنيم.
در باب شصت و سوّم از «شرح مصباح الشّريعة» اينطور وارد است:
قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَاتَحِلُّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَايَسْتَفْتِي مِنَ اللَهِ تَعَالَي بِصَفَآء سِرِّهِ وَ إخْلَاصِ عَمَلِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ وَ بُرْهَانٍ مِنْ رَبِّهِ فِي كُلِّ حَالٍ.
«حضرت إمام صادق عليه السّلام ميفرمايد: فتوي دادن د�� مسائل شرعيّه حلال نيست كسي را كه استفتاء نكند از حقّ تعالي با باطن پاك خود از لوث آلودگيها، و با نفس پاكيزۀ خود از كدورتِ ارتكاب مناهي؛ و جائز نيست فتوي دادن از براي كسي كه عبادت و طاعتش براي خدا خالص نباشد، و ظاهر و باطن او موافق نباشد؛ و در جميع مسائل ضروري و حالات لابُدّي، برهان و مُسْتَمْسَكِ قائمي مثل آيه و حديث نداشته باشد. يعني تا كسي متّصِف به اين صفات نباشد، جائز نيست كه در هيچ حكمي از أحكام فتوي دهد. چرا؟
لاِنَّ مَنْ أَفْتَي فَقَدْ حَكَمَ؛ وَالْحُكْمُ لَايَصِحُّ إلَّابِإذْنٍ مِنَ اللَهِ وَ بُرْهَانِهِ. «چرا كه فتوي دادن، حُكم دادن در مسائل شرعي است؛ و حكم جزم نمودن در شرعيّات صحيح نيست مگر به إذن شارع، و مرخّص و مجاز بودن از جانب شارع به دليل و برهانِ قائم.»
وَ مَنْ حَكَمَ بِخَبَرٍ بِلَامُعَايَنَةٍ فَهُوَ جَاهِلٌ مَأْخُوذٌ بِجَهْلِهِ وَ مَأْثُومٌ بِحُكْمِهِ.
«و هر كه حكم كند به خبري و حديثي و نسبت دهد آنرا به پيغمبر يا وصيّ پيغمبر، و خودش آن خبر را نديده باشد، و جزم و قطع به آن نداشته باشد، پس آن مُفتي جاهل به آن حكم، و آثم و گناهكار است.»
قالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: أَجْرَؤُكُمْ بِالْفُتْيَا، أجْرَؤُكُمْ عَلَي اللَهِ تَعَالي.
«حضرت رسالت صلّي الله عليه و آله ميفرمايد: جرأت بر فتوي دادن، جرأت بر خداست. هر كه از شما به فتوي دادن جرئت بيشتر داريد، گويا بر خداي تعالي جرأت بيشتر داريد.»
ص 8
حاصل آنكه: فتوي و جرأت بر فتوي أمر بسيار خطيري است و به آساني ارتكاب آن نميتوان نمود و فتوي نميتوان داد. چنانكه به صحّت پيوسته است كه:
علاّمۀ حِلّي رحمةالله عليه را بعد از فوت، خواب ديدند و از كيفيّت أحوالش استفسار نمودند، جواب گفت: لَوْ لا زِيارَةُ الْحُسَيْنِ وَ تَصْنِيْفُ الالْفَيْنِ لَهَلَكَتْنِي الْفَتاوَي! «اگر زيارت إمام حسين عليه السّلام نكرده بودم، و تصنيف «الفَين» كه دو هزار دليل است بر إثبات إمامت بلا فصل مرتضي عليّ عليه السّلام نكرده بودم، هر آينه هلاك ميكرد مرا فتواهائي كه داده بودم.»
أَوَلَايَعْلَمُ الْمُفْتِي أَنَّهُ هُوَ الَّذِي يَدْخُلُ بَيْنَ اللَهِ وَ بَيْنَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْحَآئِلُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ؟!
«آيا نميداند مُفتي كه در وقت فتوي دادن داخل شده است ميان جناب حضرت عزّت خداوندي و بندۀ او كه مُسْتَفتي باشد؛ و حكم خدا را به او ميرساند و كار پيغمبر ميكند؛ و واقف است در ميان بهشت و دوزخ؛ كه اگر آنچه ميگويد و فتوي ميدهد صادق باشد و موافق گفتۀ شارع باشد، پس أهل نجات است و داخل بهشت ميشود؛ و اگر العِياذُ بالله از روي صدق و از روي علم و دانش نباشد هالك است و داخل جهنّم خواهد شد؟!»
قَالَ سُفْيَانُ بْنُ عُيَبْنَةَ: كَيْفَ يُنْفَعَعُ بِعِلْمِي غَيْرِي وَ أَنَا حَرَمْتُ نَفْسِي نَفْعَهَا؟!
«از سفيان بن عُيينه مروي است كه ميگفته است: چگونه از علم من غير من فائده ميبرد در حالتي كه نَفْس من از آن علم بهره نيافته است؛ و من از آن محروم بوده و به آنچه ميگويم عمل نكرده باشم؟!»
وَ لَاتَحِلُّ الْفُتْيَا فِي الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ بَيْنَ الْخَلْقِ إلَّالِمَنْ كَانَ أَتْبَعَ الْخَلْقِ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالْحَقِّ.
«حضرت ميفرمايد: فتوي دادن حلال نيست در حلال و حرام در ميان
ص 9
خلق، مگر از براي كسي كه متابعت او از حقّ بيشتر از متابعت أهل زمان خود و ناحيۀ خود باشد؛ يعني أعلم و أفضل و أتقي و أصلحِ شهر خود باشد؛ و در آن شهر و ناحيه در فضيلت و تقوي بهتر از او نباشد.»
و در نسخۀ بدل است كه: إلَّالِمَنِ اتَّبَعَ الْحَقِّ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالنَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ وَ عَرَفَ مَا يَصْلَحُ مِنْ فُتْیاهُ «مگر براي كسيكه از ميان مردم أهل زمان و ناحيه و شهرش، او باشد كه بواسطۀ پيغمبر صلّي الله عليه و آله از حقّ پيروي كرده، صلاحيّت فتواي خودش را بشناسد.
قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ، وَ ذَلِكَ لَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَعَسَي، لاِنَّ الْفُتْيَا عَظِيمَةٌ.
«حضرت سيّد بشر صلّي الله عليه و آله ميفرمايد: فتوي دادن در أحكام شرع، بسيار عظيم و خطير است؛ چرا كه بسيار باشد كه خطا كند و خلافِ قانون شرع فتوي دهد. بلكه احتمال خطا از صواب نزديكتر است؛ و إمكان غلط از صحّت بيشتر.»
يا مراد اين باشد كه: مُفتي بعد از بذل جُهد و كوشش در تحقيق مسأله و اتصّاف به شرائط فتوي، فتوي را از روي قطع و جزم نگويد؛ و نگويد كه: حكم خدا البتّه اينچنين است كه من ميگويم؛ بلكه بايد بر سبيل احتمال بگويد و بگويد كه: شايد اين مسأله چنين باشد، يا نزديك است كه چنين باشد.
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ لِقَاضٍ: هَلْ تَعْرِفُ النَّاسِخَ وَالْمَنْسُوخَ؟! قَالَ: لَافَهَلْ ] قَالَ: أَشْرَفْتَ عَلَي مُرَادِ عَزَّوَجَلَّ فِي أَمْثَالِ الْقُرءَانِ؟! قَالَ: لَا! [ قَالَ: إذًا هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ!
«حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام از يك قاضي پرسيدند: آيا تو شناختهاي منسوخ قرآن را از ناسخ؟ و دانستهاي كه در قرآن و حديث كدام آيه و كدام حديث ناسخ است و كدام منسوخ؟! گفت: نه! فرمود: و دانستهاي كه در
ص 10
قرآن و حديث راه به مراد و مقصد إلهي چيست؟! و مراد خداوند عزَّ شَأنُه را از هر آيهاي از آيات قرآن دانستهاي؟! گفت: نه! فرمود: پس تو هر گاه ناسخ را از منسوخ تميز نكرده باشي، و بر مراد إلهي از از هر آيه از آيات قرآن راه نبرده باشي، و با اين همه جهل و ناداني حكم كني در ميان مردم و فتوي دهي، خود جهنّمي هستي و هم كسي كه بفتواي تو عمل كند!»
وَالْمُفْتِي يَحْتَاجُ إلَي مَعْرِفَةِ مَعَانِي الْقُرءَانِ، و حَقَآئِقِ السُّنَنِ وَ بَوَاطِنِ الإشَارَاتِ وَالآدَابِ وَالإخْتِلَافِ، وَالاِطّلَاعِ عَلَي اُصُولِ مَا أَجْمَعُوا عَلَيْهِ وَ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ، ثُمَّ إلَي حُسْنِ الاِختِيَارِ، ثُمَّ الْعَمَلِ الصَّالِحِ، ثُمَّ الْحِكْمَةِ، ثُمَّ التَّقْوَي، ثُمَّ حِينَئِذٍ إنْ قَدَرَ.
«ميفرمايد: مُفتي لابدّ و ناچار است از شناختن چند چيز تا بتواند فتوي دهد:
يكي: شناختن معاني قرآن؛ خصوصاً شناختن معاني آياتي كه أحكام شرع از آنها مستنبط است.
دوّم: حقائق سُنَن؛ يعني علم داشتن به أحاديث پيغمبر و أئمّه عليهم السّلام و راه بردن به ظواهر و بواطن إشارات و تأويلات، و صحّت و فساد سندهاي أحاديث و رُوات و آداب آن.
سوّم: فرق كردن مسائل إجتماعيّه از مسائل خلافيّه، و اطّلاع يافتن بر اُصول إجتماعيّات و اختلافيّات.
چهارم: ترجيح دادن و قادر بودن بر آن.
پنجم: عدالت؛ يعني ملكۀ راسخه داشتن بر إتيان أوامر و اجتناب از منهيّات، و عدم إصرار بر صغائر.
ششم: حكمت؛ يعني ملازمت مروّت و حميّت، و در كارها ميانهرو بودن و از إفراط و تفريط احتراز نمودن.
هفتم: تقوي و پرهيزكاري داشتن، و از محرّمات و شبهات اجتناب
ص 11
نمودن.
حاصل آنكه: اگر كسي بتواند موصوف به همۀ اين صفات باشد فتوي ميتواند داد اگر قادر بر إجراي أحكام آن باشد، و گر نه، نه.»[3]
در عبارت أخير حضرت كه فرمود: وَالْمُفْتِي يَحْتَاجُ إلَي... آمده است كه: ثُمَّ الْعَمَلِ الصَّالِحِ. يعني مفتي بايد عمل صالح هم داشته باشد؛ كه مقصود همان ملكۀ عدالت و اجتناب از گناهان است.
و علاوه بر آن ميفرمايد: ثُمَّ الْحِكْمَةِ؛ حكمت به معني جا افتادن و استحكام پيدا كردن، و صفات باطني إنسان از حال إفراط و تفريط به حال ميانه در آمدن است. يعني بدون جهت عصباني نشود؛ بيحميّت و بيغيرت نباشد، يعني در جائي كه بايد عصباني بشود و إعمال عصبانيّت كند، نكند. ترسو نباشد 4 در عين حال متهوِّر و بيباك هم نبوده، بلكه شجاع باشد. اين، حكمت است كه بين دو طرف إفراط و تفريط است. و شايد همام مُروّتي است كه بعضي از فقهاء ذكر ميكنند كه علاوه بر ملكۀ عدالت، مروّت هم لازم است.
و بعد ميگويد: ثُمَّ التَّقْوَي؛ تقوي هم بايد داشته باشد. تقوي يعني همان وَرَع كه از عدالت هم بالاتر است؛ و اين همان معني است كه از روايت: أَمّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَآ صَآئِنَـًا لِنَفْسِهِ حَافِظًا لِدِينِهِ، استفاده كرديم كه معني بالاتر از عدالت را ميرساند.
با وجود اجتماع تمام اين شرائط، حضرت ميفرمايد: ثُمَّ حِينَئِذٍ إنْ قَدَرَ: يعني در صورتي فتوي بدهد كه بتواند آنرا إجرا كند. يعني فتوي را كسي ميتواند بدهد كه دنبال فتوايش بايستد و در خارج آنرا إجرا كند. أمّا كسي كه حرف او را گوش نميكنند و به فتوايش عمل نمينمايند و ضامن إجرا ندارد و
ص 12
قادر بر إعمال مستنبطات شرعيّۀ خود در خارج نيست، نميتواند فتوي بدهد.
علي كلّ تقدير، اين روايت، روايت بسيار نفيسي است كه علاوه بر «شرح مصباح الشّريعة» در بعضي از كتب ديگر هم نقل شدهاست. مرحوم مجلسي در «بحار الانوار»[4] و همچنين حاجي نوري در «مستدركُ الوسآئل»[5] و مُحقّق فيض در «محجّةُ البيضآء»[6] ذكر كردهاند. و در «مصباح الشّريعة»[7] جيبي هم كه مطبوع است ذكر شده است.
فقرهاي كه در أوّل ميفرمايد: لا تَحِلُّ الْفُتْيَا لِمَنْ لَايَسْتَفْتِي مِنَ اللَهِ تَعَالَي بِصَفَآء سِرِّهِ وَ إخْلَاصِ عَمَلِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ وَ بُرْهَانٍ مِنْ رَبِّهِ فِي كُلِّ حَالٍ، خيلي مهمّ است.
حلال نيست فتوي دادن مگر براي آن كسي كه از روي صفاي سرّش و إخلاص عملش، و علانيه و آشكارش، و با بُرهان و حجّت قطعي از طرف پروردگارش فتوي بدهد.»
اگر كسي پاكي ذات و صفا سِرّ نداشته باشد، و أعمال و رفتارش كه از روي تعبّد انجام ميدهد (يعني علانيهاش در خارج) به مرتبۀ خلوص نرسيده باشد، و برهان (يعني قاطعيّتي) از طرف پروردگار نداشته باشد، اُصولاً فتوي دادن بر چنين كسي حرام است. اين راجع به متن حديث شريف.
و أمّا دربارۀ سندش: اين حديث در «مصباح الشّريعة» آمده است، و در جاي ديگر هم نيست. «مصباح الشّريعة» كتابي است كه بايد روي آن بحث كرد تا موقعيّت و كيفيّت و وِزان و إسنادش به حضرت صادق عليه السّلام شناخته
ص 13
شود. در أوّل كتاب چنين وارد است:
بِسْمِ اللَهِ الرِّحْمنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي نَوَّرَ قُلوبَ الْعارِفينَ بِذِكْرِهِ، وَ قَدَّسَ أَرْوَاحَهُمْ بِسِرِّهِ، وَ نَزَّهَ أَفْئِدَتَهُمْ لِفِكْرِهِ، وَ شَرَحَ صُدورَهُمْ بِنورِهِ، وَأنْطَقَهُمْ بِثَنآئهِ وَ شُكْرِهِ، وَ شَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ، وَ وَفَّقَهُمْ لِطاعَتِهِ، وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبَادَةِ عَلَي مُشَاهَدَتِهِ، وَ دَعاهُمْ إلَي رَحْمَتِهِ، وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي مُحَمَّدٍ إمامِ الْمُتَّقِينَ، وَ قَائِدِ الْمُوَحّدِينَ، وَ مُونِسِ الْمُقَرَّبِينَ، وَ عَلَي ءَالِهِ الْمُنْتَجَبينَ الابْرارِ الاخْيارِ، وَ سَلَّمَ تَسْلِيمًا كَثيرًا.
أَمّا بَعْدُ فَهَذا كِتَابُ «مِصْباحُ الشَّريعَةِ وَ مِفْتَاحُ الْحَقيقَةِ» مِنْ كَلَامِ الإمَامِ الْحاذِقِ وَ فَيّاضِ الْحَقآئِقِ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، عَلَي ءَابآئِهِ وَ عَلَيْهِ الصَّلَوةُ وَ السَّلامُ. وَ هُوَ مُبَوَّبٌ عَلَي مِأَةِ باب.
بعد در أوّل هر باب ميگويد: قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ...
اين كتاب مجموعاً صد باب بوده و همۀ آن در أخلاقيّات است؛ و از نقطۀ نظر مضامين أخلاقي بسيار عالي است. به قدري عالي است كه جمعي از بزرگان فقهاء حقيقةً آن را از حضرت صادق عليه السّلام دانستهاند؛ و توصيه كردهاند كه: با خود داشته باشيد و به آن عمل كنيد!
كسي از فقهاء نيست و نديدهايم نهي كند كه مثلاً: فلان بابش صحيح نيست؛ و شما عمل نكنيد! بلكه در عمل به مضمون و استفادۀ از محتوايش همه اتّفاق دارند؛ غاية الامر در اينكه آيا اين كتاب از حضرت صادق عليه السّلام صادر شده است يا نه، محلّ گفتگو است.
مضامين به اندازهاي راقي و دلپسند است كه با وجود آنكه كتاب كوچكي است (به اندازۀ يك كتاب جيبي؛ و صدباب مختصر دارد) ولي مجموعۀ حقائق و آداب بطور فشرده، با إشارۀ به رموزش در آن گرد آمده است؛ و كسي كه به كمال إنساني و عرفاني نرسيده باشد، و از حكماي متألَه و عرفاي ربّاني نشده باشد، قدرت ندارد اين عبارات را بر زبان آورد و به اين جملات تفوّه كند.
ص 14
بر همين أساس است كه بسياري از بزرگانِ از علما ما رضوان الله عليهم، اين عبارات را از حضرت صادق عليه السّلام دانستهاند؛ و توصيه كردهاند كه آن كتاب را پيش خود داشته باشيد و به آن عمل كنيد؛ زيرا كه داراي چنين مزايائي است!
كلمات سيّد ابن طاووس، محمّد تقي مجلسي، شهيد ثاني، ابن فهد حلّي، فيض كاشاني، ملاّ مهدي نراقي، إبراهيم كفعمي، محمّد باقر مجلسي پيرامون «مصباح» أوّلين كسي كه بر حسب تفحّص، به اين كتاب توصيه فرموده است، السّيّد الاجلّ عليّ بن طاووس، متوفّي در ششصد و شصت و چهار هجري است، اين بزرگ مرد در كتاب «أمان الاخطار»[8] گويد:
وَ يَصْحَبُ المُسافِرُ مَعَهُ كِتابَ «مِصْباحِ الشَّريعَةِ و مِفْتَاحِ الْحَقيقَةِ» عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السَّلامُ. فَإنَّهُ كِتابٌ لَطيفٌ شَريفٌ في التَّعْريفِ بِالتَّسْليكِ إلَي اللَهِ جَلَّ جَلالُهُ وَ الإقْبالِ عَلَيْهِ، وَالظَّفَرِ بِالاسْرارِ الَّتي اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ.
ميبينيد كه: ايشان اين كتاب را قاطعاً به حضرت صادق عليه السّلام نسبت داده است و ميگويد: «مسافر بايد هميشه با خودش يك كتاب «مصباحالشّريعة» كه از حضرت صادق عليه السّلام وارد شده است، و كتاب شريف و دقيقي است در راه سلوك إلي الله و إقبال به سوي خداوند سبحانه و تعالي، و دست يافتن به أسراري كه اين كتاب بر آنها مشتمل است، در سفر داشته باشد!».
از جملۀ أفرادي كه اين كتاب را تأئيد كردهاند؛ جناب آخوند ملاّمحمّد تقي مجلسي عليه الرّحمه است كه در مجلّد آخر از شرح نفيس خود بر كتاب «من لا يحضره الفقيه» ميگويد:
وَ عَلَيْكَ بِكِتَابِ «مِصبَاحِ الشَّريعَة»؛ رَواهُ الشَّهيدُ الثَّاني رَضِيَ اللَهُ عَنْهُ بِإسْنادِهِ عَنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ وَ مَتْنُهُ يَدُلُّ عَلَي صِحَّتِه.
«يعني: متنش دلالت ميكند كه: از حضرت صادق عليه السّلام است (و نيازي به كنجكاوي و كنكاش از سندش نداريم).
ص 15
از كساني كه بعد از سيّد بن طاووس بر اين كتاب اعتماد كردهاند، الشّيخُ الفقيه المُقتَدَي الشَّهيدُ الثَّاني رضوان الله عليه است كه به اين كتاب خيلي اعتماد داشته است. وي أكثر أبواب «مصباح الشّريعة» را در تأليفات خود مثل «مُنيةُ المريد» و «مُسَكّنُ الفُؤاده» و «اسرار الصّلوة» و «كشف الرّبية عن أحكام الغيبة» آورده است.
از أفرادي كه بر اين كتاب اعتماد كردهاند، الشّيخ الجليل جمال الدّين أحمد بن فَهدٍ الحِلِّي است كه در كتاب «عُدّةُ الدّاعي» بابي را از «مصباح الشّريعة» نقل ميكند و در آنجا ميگويد،
قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: الْخَشْيَةُ مِيرَاثُ الْعِلْمِ؛ وَالْعِلمُ شُعَاعُ الْمَعْرِفَةِ.
از جملۀ أفرادي كه به اين كتاب اعتماد دارند، محقّق ربّاني الفيضُ الكاشاني است. وي در بعضي از تأليفات خود از جمله كتاب «حقايق» بر اين مرام مشي نموده است.
وَ مِنْهُمُ الْعالمُ الرَّبَانِيُّ وَ الْفقيهُ الصَّمَد انيُّ وَ الْحَكيمُ الإلَهيُّ الْمُحَقِّقُ الْبارِعُ جَدُّنا الأعْلَي مِنْ جَانِبِ الامّ،[9] الْحاجّ ملاّمهدي النّراقيّ وي در مواضع متعدّدي در كتاب «جامع السّعادات» از اين كتاب نقل كرده است.
و از همين أفراد مؤيِّد، الفاضلُ المتبحّر شيخ إبراهيم كَفْعَميّ است. وي در كتاب «مجموعُ الغرآئب» بنا بر حكايتي كه حاجي نوري از او در خاتمۀ «مستدرك» نقل كرده است، بدين مطلب گرايش دارد.
و از اين أفراد است مولانا العلاّمة ملاّمحمّد باقر المجلسيّ رضوانُ الله عليه كه «مصباح الشريعة» را از جملۀ مدارك «بحارالانوار» خود قرار داده است. وي در «بحار» بالمناسبۀ از اين كتاب نقل ميكند؛ با اينكه مجلسي اين كتاب را
ص 16
تقويت نكرده است.
حاجي نوري در خاتمۀ «مستدرك» ميگويد:
وَ قَالَ الْعَلَامَةُ الْمَجْلِسيُّ في «البِحارِ»: وَ كِتابُ «مِصْباحُ الشَّريعَةِ» فيهِ بَعْضُ ما يُريبُ اللَّبيبَ الْماهِرَ؛ وَ اسْلوبُهُ لايُشْبِهُ سآئِرَ كَلِماتِ الائِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ ءَاثَارِهِمْ.
وَ رَوَي الشَّيْخُ في «مَجالِسِهِ» بَعْضَ أخْبارِهِ هَكَذا: «أخْبَرَنا جَماعَةٌ عَنْ أبي الْمُفَضَّل الشَّيْبانيِّ بِاسْنادِهِ عَنْ شَقيقٍ الْبَلْخيِّ، عَمَّنْ أخْبَرَهُ مِنْ أهْلِ الْعِلْم» وَ هَذَا يَدُلُّ عَلَي أَنَّهُ كانَ عِنْدَ الشَّيْخِ رَحِمَهُ اللَهُ في عَصْرِهِ، وَ كانَ يَأْخُذُ مِنْهُ؛ وَلَكِنَّهُ لايَثِقُ بِهِ كُلِّ الْوُثوقِ؛ وَ لَمْ يَثْبُتْ عِنْدَهُ كَوْنُهُ مَرْوِيًّا عَنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلامُ
وَ إنَّ سَنَدَهُ يَنْتَهِي إلَي الصُّوفِيَّةِ؛ وَ لِذَا اشْتَمَلَ عَلَي كَثيرٍ مِنِ اصْطِلاحاتِهِمْ وَعَلَي الرِّوايَةِ مِنْ مَشايِخِهِمْ وَ مَنْ يَعْتَمِدونَ عَلَيْهِ في رِواياتِهمْ وَاللَهُ يَعْلَم.[10]
«علاّمۀ مجلسي ميفرمايد: در «مصباح الشّريعة» رواياتي است كه شخص لبيب و ماهر را در آنكه اين كتاب از إمام معصوم صادر شده است به شكّ و شبهه مياندازد؛ چرا كه اُسلوبش مشابه با سائر كلمات و آثار أئمّه نيست.
شاهد بر اين، تعبير شيخ طوسي در «أماليِ» خود ميباشد كه بعضي از أخبارش را به اين نحو ذكر كرده است: أخبَرَنا جَماعَةٌ عَن أبي الْمُفَضَّلِ الشَّيْباني بِإسْنادِهِ عِنْ شَقيقٍ الْبَلْخيِّ عَمَّنْ أخْبَرَهُ مِنْ أهْلِ الْعِلْم.
ديگر نگفته است: عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السَّلام؛ چون يقين نداشته است كه اين روايت از آن حضرت باشد؛ بلكه بعنوان: عَمَّنْ أخْبَرَهُ مِنْ أهْلِ الْعِلْم ذكر كرده است؛ و اين دليل است بر اينكه: «مصباح» نزد مرحوم شيخ وجود داشته و در عصر او متداول بود است؛ و خود شيخ هم از آن أخذ كرده، أمّا وثوق تامّ بدان نداشته است؛ و در نزد او ثابت نبوده است كه از حضرت صادق عليه السّلام
ص 17
مروي است.
شاهد ديگر اينكه: سندش به صوفيّه ميرسد و لذا مشتمل است بر بسياري از اصطلاحات آنها؛ و همچنين بر روايتي كه آنرا از مشايخ صوفيّه و از كساني كه آنها در رواياتشان به ايشان اعتماد دارند (و ما آنها را قبول نداريم) نقل ميكند.»
سپس علاّمۀ مجلسي ميفرمايد: وَاللَهُ يَعْلَمْ؛ يعني ما نميدانيم حقيقت مطلب چيست؟! اين بحثي بود كه ما طبق ضوابط نمودهايم.
از جمله أفرادي كه به اين كتاب تمسّك كردهاند، سيّد سَنَد نحرير و عالم جليل جامع المعقول و المنقول سيّد خان مدني شيرازي است. وي در «شرح صحيفۀ سجّاديّه» از آن نقل ميكند.
و نيز از اين أفراد، شيخ محدّث بارع، خريّت فنّ حديث و رجال واستاد ماهر در شناسائي كتاب، حاج ميرزا حسين نوري است. وي در خاتمۀ «مستدرك» بحثي مفصّل و مشروح در اين باره دارد.
و از جمله، مرحوم اُستادنا الاكبر في علم الرّجال و الحديث، حاج شيخ آقا بزرگ طهراني رضوان الله عليه در «الذّريعة» است كه مفصّلاً بياناتي دارد، و در إثبات اين كتاب به حضرت صادق عليه السّلام دادِ سخن ميدهد.
و از جمله، سيّد هاشم بحراني است. وي در مقدّمۀ «تفسير بُرهان» آن را جز مآخذ خود شمرده است.
و از جملۀ اين أفراد، سيّد حسين قزويني استاد بحرالعلوم رضوان الله عليهما است. وي در مبحث خامس «جامع الشّرائع» اين مقصد را پيموده است.
و از جملۀ اين أفراد، فاضل لاهيجي است در تفسير نفيس خود
از جمله، سيّد أبوالقاسم ذهبي شيرازي است. وي در أوّل «مناهِجُ أنوار المعرفة» در شرح «مصباحُ الشّريعة» است صر��حاً اين كتاب را از آن حضرت
ص 18
دانسته است.
و از جمله، جمال الفقهآ و زين العرفآء حاج ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي عارف و خِرّيت فنّ است. وي در كتاب ارزشمند و گرانمايۀ «أسرار الصّلوة» خود اين منهج را اختيار كرده است.
از جمله، مرحوم آية الله شيخ علي أكبر نهاوندي است. وي در كتاب «بُنيانُ الرَّفيع في أحوال الرَّبيع» اين كتاب را تأييد ميكند.
اين بود خلاصه و مُحصّل مطلب دربارۀ اين كتاب:
أمّا يكي از إشكالاتي كه بر اين كتاب گرفتهاند اينست كه: اگر اين كتاب از حضرت صادق عليه السّلام است، چطور خود حضرت در ميان سخنان خود استشهاد ميكند به سخنان بعضي ديگر؟
بلي، في المثل اگر إمام عليه السّلام فقط به كلام أفرادي مانند أبوذر غفاري و سلمان فارسي استشهاد ميكرد مناسب بود، أمّا أحْنَف بن قيس تميمي، گر چه مرد خوبي بوده و از صحابِي حَسَن است، وليكن سزاوار نيست حضرت صادق عليه السّلام استشهاد به كلام او كنند؛ يا استشهاد كنند به كلام رَبيع بن خُثَيم، و هَرِم بن حَيّان، يا زيد بن ثابت كه أصلاً عثماني و منحرف بوده و با أميرالمؤمنين عليه السّلام همراه نبوده است؛ يا استشهاد كنند به كلام سفيان بن عُيَيْنَه ـ مثل همين حديثي كه الآن ما دربارۀ فتوي خوانديم ـ و حل آنكه سفيان بن عُيَيْنه مرد جاهلِ منحرفِ مخالفي بوده است. اين استشهادها چطور ميشود؟! استشهاد حضرت به اينها چه معني دارد؟!
به كلام چهارده نفر در «مصباح» استشهاد شده، كه يا ضعيف، يا حسن، يا فوق عدالتند
جميع كساني كه در مطالب اين كتاب به عبارات آنها استشهاد شده است، از اين أفرادي كه نام ميبريم خارج نيستند:
1 ـ أبو دردآء، عُوَيْمِ بن عامر (همان أبو درداي معروف) كه دربارۀ او گفتهاند: هو ضعيفٌ مجهولٌ
2 ـ أبوذر غفاريّ، وَ هُوَ مِنْ خيارِ الصَّحابَةِ الصَّادِقُ في قَوْلِهِ وَ عَمَلِهِ.
ص 19
3 ـ أحْنَف بن قيس تميميّ، كه وي اگر صحيح و ثقه نباشد، صحابي خوبي بوده و حَسَن است؛ حَسَنٌ إنْ لَمْ يَكُنْ صَحيحًا
4 ـ اُوَيْس مُرادي قرنيّ، كه عظيم المنزله و جليل الرُّتبه است.
5 ـ ثَعْلَب أسديّ، مجهولٌ لَيْسَ لَهُ بِهَذَا الْعُنْوانِ ذِكْرٌ في كُتُبِ الرِّجال.
6 ـ رَبيع بن خُثَيم، كه يكي از زهّاد ثمانيۀ مشهور.
7 ـ هَرِم بن حَيَّان، از همان زهّاد ثمانيۀ مشهور.
8 ـ زَيد بن ثابت، صَحابيٌّ وَ كانَ عُثْمانيّـًا مُنْحَرِفًا
9 ـ سُفيان بن عُيَيْنة، كه در بسياري از روايات ما نيز سند حديث به او ميرسد، الْجاهِلُ الْمُخالِفُ الْمُنْحَرِف.
10 ـ سلمان فارسيّ، أجَلُّ مِنْ أنْ يوصَف.
11 ـ عبدالله بن مسعود، كانَ مُعْتَدِلاًلَكِنْ مالَ وَ انْحَرَفَ عَنْ عَليٍّ عَلَيْهر السَّلامُ في الْجُمْلَة.
12 ـ كعب الاخبار، همان عالم يهودي منحرف كذّاب.
13 ـ محمّد بن حنفيّه، ابنُ أميرالمؤمنين عليه الصّلوة و السّلام.
14 ـ وَهَب بن مُنَبِّه كه ضعيف است.
اينها مجموع أفرادي هستند كه در اين كتاب از آنها نقل شده است؛ و بقيۀ عبارات، يا قال أميرالمؤمنين عليه السّلام يا استشهاد به كلام رسول خدا صلّي الله عليه و آله؛ و در خصوص أبواب هم قال الصّادق عليه السّلام دارد.
مرحوم حاجي نوري رحمه الله در خاتمۀ «مستدرك» بطور مفصّل از «مصباح الشّريعة» بحث ميكند، و خلاصه با مام تاب و توان ميخواهد آنرا إثبات كند و از حضرت صادق عليه السّلام بداند؛ و حتّي عبارات مرحوم مجلسي را كه نقل شد ردّ ميكند و ميگويد:
آن عباراتي كه شما از شيخ نقل كرديد كه:عَمَّن أخبَرَه، دلالت بر مطلب نميكند؛ زيرا شايد خود اين فرد كه در اينجا راوي روايت است ميگويد: عَمَّن
ص 20
أخبرَه، نه آنكه اين عبارت كلام شيخ باشد.
و علاوه، آن روايتي كه مرحوم شيخ طوسي در «أمالي» نقل كرده است يك روايت بيشتر نيست، و جملات آن روايت هم در «أمالي» بيشتر است از روايتي كه در «مصباح الشّريعة» است؛ و ما نميتوانيم بگوئيم اين را از آن گرفته است. اگر عبارات «أمالي» مختصر و عبارات «مصباح» مفصّل بود، ميتوانستيم بگوئيم اين را از آن گرفته و آنرا مختصر كرده است، ولي قضيّه بعكس است؛ روايتي كه در «أمالي» شيخ آمده است مفصّل، و آنكه در «مصباح الشّريعة» آمده است مختصر ميباشد. چطور ميگوئيد: اين را از آن گرفته است؟!
خلاصۀ كلام، بر مرحوم مجلسي حمله ميكند و ميگويد: أدلّۀ شما تمام نيست؛ و اينكه گفتيد: عباراتش از صوفيّه است، كجا از صوفيّه است؟! عباراتي كه صوفيّه دارند عبارتست از: عشق، خمر، سُكر، صَحْو، مَحْو، فناء، وصل، شيخ، طَرَب، سَماع، جذبه، إنّيَّت، مشاهده، و أمثال اينها؛ و در «مصباح الشّريعة» أصلاً يك كلمه از اينها نيست.
أمّا اينكه ميگوئيد: عباراتش مشابه با عبارات أئمّه عليهم السّلام نيست، اين چه نسبتي است كه شما ميدهيد؟! اگر كسي مناجات إنجيليّۀ كبري يا إنجيليّۀ وسطي را ببيند، يا آخر دعاي كميل ـ آنجائي كه أميرالمؤمنين عليه السّلام ميگويد: حَتَّي تَكونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْدًا وَاحِدًا وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدًا... وَ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّمـًا ـ را ملاحظه نمايد، خواهد گفت: آيا از اين بالاتر هم ميشود؟! ميگويد: خدايا، مرا ديوانۀ خودت كن! كه نه ذكر بفهم نه وِرد، نه زن بفهمم نه بچّه، نه زندگي نه معاش؛ همهاش وِرد واحد شود، و فناء و مندكّ در تو بشود، و مَن مُتَيَّم در تو بشوم، نه تنها عاشق و محبّ، بلكه ديوانۀ تو بشوم! ديوانه!
يا مناجات خمسة عشر كه در «صحيفۀ ثانيه» از أدعيّۀ سجّاديّه آورده شده است؛ همهاش مضاميني است عالي: وَرُؤْيَتُكَ حَاجَتِي وَ حِوَارُكَ طَلَبِي وَ... يَا
ص 21
نَعِيمِي وَ جَنَّتِي وَ يَا دُنْيَايَ وَ ءَاخِرَتِي. مگر عبارات «مصباح الشّريعة» از اينها عرفانيتر است؟!
بنابراين، شما كه ميگوئيد: مضامين «مصباح الشّريعة» مشابهتي با كلمات أئمّه عليهم السّلام ندارد صحيح نيست؛ بلكه مشابهت كامل دارد.
كلمات أئمّه عليهم السّلام مختلف است: يك دسته كلمات و أدعيهاي است براي عامّۀ مردم، كه اينها البتّه آنطور كه بايد از نقطه نظر مَغْزَي و معني أوج ندارد؛ و أمّا بعضي كلمات از أسرار بوده است كه براي خواصّ نقل ميكردهاند، و آنها در غايت دقّت است. و ما در تمام «مصباح الشّريعة» كه نظر ميكنيم جز عبارتهاي بسيار لطيف و دقيق و پر معني و پُر مَغْزي چيزي نيست.
محصّل كلام اينكه: حاجي نوري، مرحوم مجلسي را بدينگونه إيرادها ردّ ميكند. گر چه در بعضي از رُدودش جاي تأمّل و إشكال است؛ مثل همان عباراتي كه به شيخ نسبت ميدهد و ميگويد: اين دليل نيست بر آنكه عَمَّن أخْبَرَهُ مِنْ أهْلِ الْعِلْم، دليل بر اين باشد؛ ولي من حيث المجموع ايشان و حاج شيخ آقا بزرگ طهراني، مرحوم مجلسيّ را ردّ ميكنند و «مصباح الشّريعة» را براي حضرت صادق عليه السّلام تثبيت مينمايند.
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد
پاورقي
[1] «الميزان» طبع آخوندي، ج 6، ص 182. اين روايات منقوله از «غُرر و دُرر» مجموعاً بيست و دو روايت است؛ و اگر كسي در اين كتاب شريف فحص كافي بعمل آورد، دربارۀ أهميّت نفس تعابير گوناگون دگري خواهد يافت.
[2] در «مصباح الشّريعة» با تحقيق و مقدّمۀ عالم بزرگوار حاج شيخ حسن مصطفوي، طبع سنۀ 1379 هجري قمري، باب 62، ص 41 آمده است: وَ قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّينِ، وَ هُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ، وَ فِيهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ عَزَّوَجَلَّ. و پس از آن فرمايد: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ. و عين اين دو روايت را ملاّمحسن فيض كاشاني در كتاب «المحجّة البيضآء» ج 1، ص 68 از «مصباح الشّريعة» نقل نموده است.
[3] «شرح فارسي مصباح الشّريعه و مفتاحُ الحقيقة» ملاّعبدالرّزّاق گيلاني ج 2، ص 67 تا ص 72؛ و به شمارۀ رديف 351 تا 356 با تصحيح و تعليق مير سيّد جلال الدّين محدّث اُرموي
[4] «بحارالانوار» طبع كمپاني، ج 1، باب النّهي عن القول بغير علم ص 1 0 1
[5] «مستدرك الوسآئل» ج 3 بابُ ما يتعلَّق بأبوابِ صِفاتِ القاضي و مايَجُوز أن يَقضيَ به، ص 194
[6] «المحجّة البيضآء» ج 1، ص 147
[7] «مصباح الشّريعة» باب 63، ص 41 و 42 از طبع نشر كتاب با تصحيح سيّد حسن مصطفوي
[8] «الامان مِن أخْطارِ الاسْفار و الازْمان» طبع نجف، باب 6، فصل 7، ص 78
[9] جدّ چهارميِ مادري حقير ميباشند، رضوان الله عليه؛ يعني مادرِ مادرِ مادرِ حقير، و عليهذا فرزنداشان: حاج ملاّأحمد نراقي، دائي مادري حقير است؛ و نجلشان: حاج ملاّمحمّد نراقي، دائي زادۀ مادري.
[10] «مستدرك الوسائل» ج 3، ص 329