صفحه قبل


ص 235

 

درس‌ بيست‌ و چهارم‌:

ميزان‌ أعلميّت‌ فقيه‌، أعلميّت‌ او به‌ كتاب‌ الله‌ است‌


ص 237

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ

مصادر حديث‌ رسول‌ خدا: إنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ...، از طريق‌ شيعه‌ و سنّي‌

بحث‌ منتهي‌ شد به‌ اينجا كه‌: براي‌ ولايت‌ فقيه‌ و مرجعيّت‌ در فتوي‌ أعلميّت‌ لازم‌ است‌؛ يعني‌ شخص‌ والي‌ و شخص‌ مفتي‌ بايد أَعْلَمُ مَنْ فِي‌ الامَّةِ باشند.

حال‌ كلام‌ در اين‌ است‌ كه‌: مراد از علم‌ چيست‌؟ و مناط‌ أعلميّت‌ كدام‌ است‌؟

محمّد بن‌ يعقوب‌ كليني‌ (قدّه‌) روايت‌ مي‌كند از محمّد بن‌ حسن‌ و عليّبن‌ محمّد، از سهل‌ بن‌ زياد، از محمّد بن‌ عيسي‌، از عبيدالله‌ بن‌ دهقان‌، از دُرُست‌ واسطي‌، از إبراهيم‌ بن‌ عبدالحميد، از حضرت‌ أبوالحسن‌، موسي‌ إمام‌ كاظم‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ فرمود:

دَخَلَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ الْمَسْجِدَ فَإذًا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ. فَقَالَ: مَا هَذَا؟ فَقِيلَ: عَلا مَةٌ! فَقَالَ: وَ مَا الْعَلا مَةُ؟ فَقَالُوا لَهُ: أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَ وَقَآئِعِهَا، وَ أَيَّامِ الْجَاهِلِيَّةِ، وَ الاشْعَارِ الْعَرَبِيَّةِ. قَالَ: فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ، وَ لَايَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ.

ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إنَّمَا الْعِلْمُ ثَلا ثَةٌ: ءَايَةٌ مُحْكَمَةٌ،


ص 238

أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قَآئِمَةٌ؛ وَ مَا خَلا هُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ[99].

«رسول‌ خدا داخل‌ مسجد شدند و ديدند گروهي‌ از مردم‌ گرداگرد مردي‌ را گرفته‌، به‌ دور او اجتماع‌ كرده‌اند. حضرت‌ فرمودند: اين‌ چيست‌؟! گفتند: علاّمه‌ است‌! حضرت‌ فرمودند: علاّمه‌ چيست‌؟ گفتند: داناترين‌ مردم‌ است‌ به‌ أنساب‌ عرب‌ و تاريخ‌ و وقايع‌ آنها و جرياناتي‌ كه‌ در عصر جاهليّت‌ واقع‌ شده‌است‌، و به‌ أشعار عرب‌.

حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ فرمودند: در اين‌ حال‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمودند: اين‌ علمي‌ است‌ كه‌ با ندانستن‌ آن‌ كسي‌ را ضرري‌ نمي‌رسد، و با دانستن‌ آن‌ كسي‌ را منفعتي‌ عائد نخواهد شد.

سپس‌ رسول‌ خدا فرمودند: علم‌ منحصر در سه‌ چيز است‌: آيۀ محكم‌، و يا فريضۀ عادله‌، و يا سنّت‌ قائمه‌؛ و غير از اين‌ سه‌ چيز، هر چه‌ باشد زيادي‌ است‌.»

و همچنين‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ را مرحوم‌ محدّث‌ جليل‌، فيض‌ كاشاني‌ در «محجّة‌البيضآء»[100] روايت‌ نموده‌است‌؛ و مجلسي‌ رحمة‌الله‌عليه‌ در «بحارالانوار[101] » از چهار كتاب‌ «أمالي‌» صدوق‌ و «معاني‌ الاخبار» و «سرآئر» و «غوالي‌ اللــئالي‌» روايت‌ كرده‌ است‌ و شرحي‌ پيرامون‌ آن‌ (به‌ همان‌ نَهَجي‌ كه‌ در «مرءَاة‌ العقول‌» است‌) ميدهد؛ و ما اينك‌ شرح‌ او را در «مرءَاة‌ العقول‌» بيان‌ مي‌كنيم‌.

و أيضاً اين‌ حديث‌ را غزالي‌ در «إحيآء العلوم‌»[102] آورده‌است‌.

و با اينكه‌ مرحوم‌ مجلسي‌ در «مرءَاة‌ العقول‌» اين‌ حديث‌ را از أحاديث‌ ضِعاف‌ شمرده‌ است‌، ليكن‌ چون‌ بزرگان‌، همه‌ در كتابهاي‌ خود ذكر كرده‌اند و


ص 239

مَتنش‌ متني‌ است‌ مورد اعتبار، يعني‌ متنش‌ حاوي‌ مضموني‌ است‌ كه‌ آيات‌ قرآن‌ و روايات‌ ديگر آن‌ را تقويت‌ و تأييد مي‌كند، و يكي‌ از جهات‌ جابرۀ روايات‌ ضِعاف‌ ـ همانطوري‌ كه‌ سابقاً بيان‌ كرديم‌ ـ انجبار به‌ شهرت‌ عملي‌ يا شهرت‌ فتوائي‌ است‌؛ بنابراين‌، روايت‌ معتبر و مورد قبول‌ واقع‌ مي‌شود.

يكي‌ از جهات‌ جابره‌ اعتبار است‌؛ اعتبار يعني‌ متن‌ حديث‌ متني‌ باشد كه‌ قرائن‌ كثيره‌اي‌ از آيات‌ يا روايات‌ مؤيِّد آن‌ قرار گيرد؛ اين‌ روايت‌ را معتبره‌ مي‌گويند؛ يعني‌ متنش‌ و مضمونش‌ مورد اعتبار است‌.

متن‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ از همين‌ قبيل‌ است‌؛ زيرا مطالبي‌ كه‌ در روايات‌ ديگر بيان‌ شده‌است‌، گرچه‌ به‌ صورت‌ انحصار علم‌ در اين‌ سه‌ موضوع‌ نيست‌ وليكن‌ آنچه‌ از روايات‌ كثيره‌اي‌ كه‌ محدّثين‌ در أبواب‌ علم‌ و عقل‌ از رسول‌ خدا و أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ نقل‌ كرده‌اند استفاده‌ مي‌شود، از اين‌ سه‌ أمر خارج‌ نيست‌؛ و مضمون‌ اين‌ روايت‌، همان‌ مضاميني‌ است‌ كه‌ در آن‌ روايات‌ كثيرۀ متفرّقه‌ آمده‌ است‌. بنابراين‌ در سند جاي‌ إشكالي‌ نيست‌ و قابل‌ قبول‌ است‌.

بازگشت به فهرست

تفسير مرحوم‌ مجلسي‌ و محقّق‌ فيض‌، از فقرات‌ ثلاثه‌ اين‌ حديث‌

أمّا در شرح‌ اين‌ گفتارِ حضرت‌ رسول‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌، مرحوم‌ مجلسي‌ بياني‌ دارد و محقّق‌ فيض‌ بياني‌ ديگر و محقّق‌ ميرداماد نيز بياني‌ ديگر.

مجلسي‌ در «مرءَاة‌ العقول‌»[103] در شرح‌ اين‌ حديث‌ مي‌گويد: اينكه‌ رسول‌ خدا فرمودند: مَا هَذَا؟ و نگفتند: مَنْ هَذَا؟ در حالتي‌ كه‌ بايد بگويند: مَنْ هَذَا؟ (زيرا سؤال‌ از هويّت‌ عاقل‌ است‌ نه‌ غير عاقل‌؛ و لفظ‌ «مَا» براي‌ غير عاقل‌ استعمال‌ مي‌شود و لفظ‌ «مَنْ» براي‌ عاقل‌. يعني‌ بايد بگويند: اين‌ چه‌ كسي‌ است‌؟ نه‌ اينكه‌ بگويند: اين‌ چه‌ چيزي‌ است‌؟) بدين‌ علّت‌ است‌ كه‌ بفهمانند: شما كه‌ مي‌گوئيد: اين‌ علاّمه‌ است‌، استفادۀ لفظ‌ علاّمه‌ در اينجا غلط‌ است‌. و علّت‌ ديگر تحقير و پست‌ شمردن‌ و تأديب‌ او بوده‌ است‌.

حضرت‌ مي‌خواهد بفرمايد كه‌: أصلاً اين‌ علم‌ در حكم‌ لاعلم‌ است‌؛ و


ص 240

 اين‌ شخص‌ كه‌ متّصف‌ به‌ اين‌ علم‌ است‌، ساقط‌ از درجۀ عقل‌ و علم‌ است‌؛ و لذا به‌ او مانند ذوي‌ العقول‌ نبايد خطاب‌ نمود. البتّه‌ اين‌ مسأله‌ در علم‌ بيان‌ مفصّلاً بحث‌ شده‌است‌.

و أمّا اينكه‌ پس‌ از آن‌ رسول‌ خدا فرمودند: علاّمه‌ چيست‌؟ يعني‌ حقيقت‌ علم‌ وي‌ كه‌ به‌ آن‌ وصف‌، متّصف‌ به‌ علاّمه‌ شده‌ است‌ چيست‌؟ كدام‌ نوع‌ از أنواع‌ علاّمه‌ است‌؟ تنوّعش‌ به‌ اعتبار كدام‌ يك‌ از علوم‌ است‌؟ معني‌ علاّمه‌اي‌ را كه‌ شما گفته‌ايد و بر وي‌ إطلاق‌ نموده‌ايد، كدام‌ است‌؟!

تا اينجا مرحوم‌ مجلسي‌ مطلب‌ را بيان‌ مي‌كند، سپس‌ به‌ تحقيق‌ در معني‌ اين‌ سه‌ أمري‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌، علم‌ را در آن‌ سه‌ چيز منحصر كرده‌اند مي‌پردازد، و پس‌ از چند احتمالي‌ كه‌ در مسأله‌ مي‌دهد مي‌فرمايد: مراد از آيۀ محكمه‌، براهين‌ عقليّه‌ بر اُصول‌ دين‌ است‌ كه‌ از قرآن‌ استنباط‌ شده‌ است‌؛ چون‌ محكم‌ است‌ و با شكوك‌ و شبهات‌ زائل‌ نمي‌شود. و مراد از فريضه‌، أحكام‌ واجبات‌؛ و مراد از سنّت‌، أحكام‌ مستحبّات‌ است‌؛ چه‌ آنكه‌ از قرآن‌ أخذ شوند و چه‌ از غير قرآن‌.

زيرا محكم‌ در مقابل‌ متشابه‌ است‌؛ و آيۀ محكمه‌ به‌ آيه‌اي‌ مي‌گويند كه‌ در دلالت‌ بر مراد نياز به‌ تأويل‌ ندارد. و عقائد و اُصولي‌ كه‌ چنين‌ باشند، إحكام‌ و استحكام‌ دارند. و أمّا علّت‌ آنكه‌ فريضه‌ يعني‌ واجب‌ را به‌ صفت‌ عادله‌ توصيف‌ كرده‌ است‌، آنست‌ كه‌: از كتاب‌ و سنّت‌ به‌ طور مساوي‌، بدون‌ جور و حيف‌ و تمايل‌ به‌ خلاف‌ أخذ شده‌ است‌.

آنگاه‌ مرحوم‌ مجلسي‌ (قدّه‌) از ابن‌ أثير در «نهايه‌» نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ او مي‌گويد: مراد از عدل‌ در عبارتِ «فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ» عدالت‌ در قسمت‌ است‌؛ يعني‌ حقوق‌ واجبه‌اي‌ كه‌ به‌ طور عدالت‌ بر سهام‌ مذكوري‌ كه‌ در كتاب‌ و سنّت‌ وارد شده‌ است‌ بدون‌ جور و ظلم‌ أدا شود؛ يعني‌ أنَّها مُسْتَنْبَطَةٌ مِنَ الْكِتابِ وَ السُّنَّةِ فَتَكونُ هَذِهِ الْفَريضَةُ تَعْدِلُ بِما اُخِذَ عَنْهُما.


ص 241

محقّق‌ فيض‌ در شرح‌ اين‌ حديث‌، در كتاب‌ شريف‌ «وافي‌»[104] مي‌فرمايد: علاّمه‌ بمعني‌ كثير العلم‌ است‌ و «تاء » آن‌ براي‌ مبالغه‌ است‌؛ و رسول‌ خدا با عبارت‌: لَايَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ، تنبيه‌ فرموده‌ است‌ كه‌: آن‌ علم‌ در حقيقت‌ علم‌ نيست‌؛ زيرا علم‌ حقيقي‌ آنست‌ كه��� ندانستن‌ آن‌ به‌ معاد إنسان‌ ضرر برساند، و دانستن‌ آن‌ در يَوْمُ التَّناد نفع‌ برساند. نه‌ آنچه‌ كه‌ عوام‌ آنرا مي‌پسندند و دام‌ و تله‌اي‌ براي‌ شكار حُطام‌ دنيا قرار مي‌دهند. سپس‌ رسول‌خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌، علم‌ نافع‌ را كه‌ در شرع‌ بر فرا گيري‌ آن‌ ترغيب‌ و تحريص‌ شده‌است‌ بيان‌ مي‌فرمايد، و آن‌ را منحصر در سه‌ چيز مي‌كند:

آيۀ محكمه‌، إشاره‌ به‌ اُصول‌ عقائد است‌؛ چون‌ براهينش‌ آيات‌ محكماتي‌ است‌ كه‌ از عالِم‌ و يا قرآن‌ أخذ مي‌گردد؛ و در قرآن‌ كريم‌ در بسياري‌ از موارد كه‌ ذكري‌ از مبدأ و معاد مي‌آورد، مي‌گويد: إِنَّ فِي‌ ذَ'لِكَ لآيَ'تٍ يا لآيَةً.

و فريضۀ عادله‌، إشاره‌ به‌ علم‌ أخلاق‌ است‌، زيرا كه‌ محاسن‌ أخلاق‌ از جنود عقل‌ است‌، و بديهاي‌ أخلاق‌ از جنود جهل‌. و چون‌ تحلّي‌ به‌ أوّل‌ و تخلّي‌ از دوّم‌ واجب‌ است‌، از آن‌ تعبير به‌ فريضه‌ شده‌ است‌. أمّا تعبير از آن‌ به‌ صفت‌ عدالت‌، براي‌ واسطه‌ بودن‌ آن‌ است‌ در دو طرف‌ إفراط‌ و تفريط‌.

و سنّت‌ قائمه‌، إشاره‌ به‌ أحكام‌ شريعت‌ و مسائل‌ حلال‌ و حرام‌ است‌.

و انحصار علوم‌ ديني‌ در اين‌ سه‌ چيز معلوم‌ است‌، و همان‌ سه‌ أمري‌ است‌ كه‌ كتاب‌ «وافي‌» متضمّن‌ بيان‌ آنهاست‌؛ و آن‌ مطابق‌ با نشـ آت‌ سه‌ گانه‌ إنسان‌ است‌؛ أوّل‌ براي‌ عقلش‌، دوّم‌ براي‌ نفسش‌، سوّم‌ براي‌ بدنش‌؛ بلكه‌ عوالم‌ سه‌ گانه‌ وجودش‌ كه‌ عالَم‌ عقل‌ و خيال‌ و حسّ باشد.

أمّا اينكه‌ فرموده‌ است‌: غير از اينها فضل‌ است‌، يعني‌ زائد است‌ و نيازي‌ بدان‌ نيست‌؛ يا فضيلت‌ است‌ وليكن‌ بدان‌ درجه‌ نيست‌.


ص 242

ميرداماد قَدَّس‌ الله‌ سرَّه‌ مي‌فرمايد[105]: علم‌ به‌ آيۀ محكمه‌ علم‌ نظري‌ است‌، كه‌ آن‌ معرفت‌ به‌ خداوند و أنبياء و حقيقت‌ أمر در بَدْو و در عَوْد است‌؛ و اين‌ فقه‌ أكبر است‌. و علم‌ به‌ فريضۀ عادله‌ علم‌ شرعي‌ است‌، كه‌ در آن‌ معرفت‌ به‌ شرائع‌ و سُنن‌ و قواعد و أحكام‌ در حلال‌ و حرام‌ است‌؛ و اين‌ فقه‌ أصغر است‌. و علم‌ به‌ سنّت‌ قائمه‌ علم‌ تهذيب‌ أخلاق‌ و تكميل‌ آداب‌ سفر إلي‌ الله‌ است‌؛ و سير و سلوك‌ به‌ سوي‌ او و شناختن‌ منازل‌ و مقامات‌ و بينش‌ بِما فيها مِنَ الْمُهْلِكاتِ وَ الْمُنْجيات‌ است‌. اين‌ مطالب‌ از مرحوم‌ ميرداماد تا همينجا پايان‌ مي‌پذيرد.

بازگشت به فهرست

مرجع‌ تفاسير مختلفه‌ اين‌ حديث‌ به‌ سوي‌ أمر واحدي‌ است‌

از مجموع‌ اين‌ مطالب‌، إجمالاً بدست‌ مي‌آوريم‌ كه‌: اين‌ سه‌ بزرگوار، يعني‌ مرحوم‌ مجلسي‌ و مرحوم‌ فيض‌ و مرحوم‌ ميرداماد، يك‌ مطلب‌ را مي‌خواهند بيان‌ كنند. يعني‌ مي‌خواهند بگويند: علم‌ نافع‌ و علم‌ حقيقي‌، از مجموع‌ علوم‌ شرعيّه‌ و دينيّه‌ كه‌ موجب‌ كمال‌ إنسان‌ است‌ (از عقائد و أخلاق‌ و عبادات‌ و معاملات‌ و دستورات‌ و تكاليف‌ شرعيّه‌) خارج‌ نيست‌.

مرحوم‌ مجلسي‌ (قدّه‌) آيۀ محكمه‌ را عبارت‌ مي‌داند از: علم‌ به‌ توحيد و معارف‌ إلهيّه‌ و صفات‌ پروردگار، كه‌ تقريباً همان‌ معني‌ است‌ كه‌ محقّق‌ فيض‌ و سيّد داماد براي‌ آيۀ محكمه‌ مي‌كنند.

بنابراين‌، در تفسير آيۀ محكمه‌ اختلافي‌ ندارند. أمّا در فريضۀ عادله‌ و سنّت‌ قائمه‌، مرحوم‌ مجلسي‌ مي‌فرمايد: فريضۀ عادله‌ علم‌ به‌ واجبات‌ است‌، أعمّ از واجبات‌ فقهي‌ و عملي‌ كه‌ در رسائل‌ عمليّه‌ نوشته‌ شده‌ است‌؛ و سنّت‌ قائمه‌ مستحبّات‌ است‌، أعمّ از اينكه‌ مستحبّات‌ أخلاقيّه‌ باشد يا اينكه‌ تكاليف‌ مستحبّه‌.

مرحوم‌ فيض‌ (قدّه‌) علم‌ فريضۀ عادله‌ را علم‌ أخلاق‌ مي‌داند، كه‌ بايد از


ص 243

 جنبۀ إفراط‌ و تفريط‌ جدا باشد؛ و در هر حال‌ براي‌ إنسان‌ ملكۀ عادله‌ پيدا شود كه‌ حدّ ميانه‌ است‌؛ و چون‌ از علم‌ به‌ توحيد يك‌ درجه‌ پائين‌‌تر است‌، او را در درجۀ دوّم‌ شمرده‌ است‌. و سنّت‌ قائمه‌ را علم‌ به‌ أحكام‌ ظاهريّه‌ گرفته‌، كه‌ أعمّ از واجبات‌ و مستحبّات‌ است‌؛ و جنبۀ تعميم‌ را در اينجا آورده‌، و لذا در مرحله‌ سوّم‌ قرار داده‌ است‌. و اين‌ سه‌، مجموعاً سه‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در ناحيه‌ عقل‌ و در ناحيه‌ نفس‌ و در ناحيۀ بدن‌، موجب‌ كمال‌ إنسان‌ است‌.

أمّا محقّق‌ ميرداماد (قدّه‌) فريضۀ عادله‌ را عبارت‌ از علم‌ فقه‌ معمولي‌ دانسته‌ است‌، كه‌ آن‌ را فقه‌ أصغر مي‌گويند؛ در مقابل‌ فقه‌ أكبر كه‌ همان‌ آيه‌ محكمه‌ باشد؛ و سنّت‌ قائمه‌ را علم‌ أخلاق‌ گرفته‌ است‌.

بنابراين‌، من‌ حيث‌ المجموع‌ هيچ‌ تفاوتي‌ در استفاده‌ اين‌ بزرگواران‌ از اين‌ روايت‌ نيست‌؛ هر كدام‌ از آنها به‌ جهتي‌ اين‌ عبارت‌ را بر همان‌ أصلي‌ كه‌ در ذهن‌ شريف‌ خود داشته‌اند تطبيق‌ كرده‌ و توجيه‌ نموده‌اند.

و ماحصل‌ مطالب‌ اينها اينست‌ كه‌: علم‌ منحصر است‌ در علم‌ عرفان‌ إلهيّ و توحيد ذات‌ پروردگار و علومي‌ را كه‌ علم‌ حكمت‌ و فلسفۀ متعاليه‌ و دروس‌ عقليّه‌ متضمّن‌ آنست‌، كه‌ اين‌ درجۀ أوّل‌ از علم‌ است‌؛ و از آن‌ گذشته‌، علم‌ أخلاق‌ كه‌ به‌ موجب‌ آن‌، إنسان‌ از أصحاب‌ اليمين‌ گشته‌ و متخلّق‌ به‌ صفات‌ بزرگان‌ و صفات‌ أولياء مي‌گردد؛ و در مرحلۀ سوّم‌، فقه‌ جوارح‌ كه‌ مقدّمه‌ براي‌ علم‌ أخلاق‌، و أخلاق‌ هم‌ مقدّمه‌ براي‌ كمال‌ است‌. و لذا اين‌ معاني‌ به‌ طور كلّي‌ قابل‌ إنكار نيست‌، و براي‌ انحصار علم‌ در اين‌ علوم‌ ثلاثه‌، شواهد بسياري‌ از آيات‌ و روايات‌ است‌:

اللَهُ الَّذِي‌ خَلَقَ سَبْعَ سَمَ'وَ'تٍ وَ مِنَ الارْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الامْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوٓا أَنَّ اللَهَ عَلَي‌' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا[106].


ص 244

 

«خداوند آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ آسمانهاي‌ هفتگانه‌ و زمينها را به‌ تعداد آنها آفريد، و أمر را بين‌ آسمانها و زمينهاي‌ هفتگانه‌ نازل‌ فرمود؛ براي‌ اينكه‌ شما بدانيد (يعني‌ تمام‌ آسمانهاي‌ هفتگانه‌ و زمينهاي‌ هفتگانه‌ و نزول‌ أمر از بين‌ آنها، همه‌ مقدّمه‌ است‌ براي‌ علم‌ شما، و اينكه‌ بدانيد): خداوند بر هر چيز تواناست‌، و خداوند علمش‌ بر هر چيزي‌ إحاطه‌ دارد.» تمام‌ اين‌ دستگاه‌ آفرينش‌، مقدّمه‌ علم‌ است‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌فرمايد: وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَي‌ الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ[107]. در روايت‌ است‌: اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّينِ[108]. «شما به‌ دنبال‌ علم‌ برويد گرچه‌ در چين‌ باشد.»

در «مصباح‌ الشّريعة‌» آمده‌ است‌ كه‌: «قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلا مُ: اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّينِ. » وَ هُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةُ النَّفْسِ وَ فِيهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ [109].

حضرت‌ اُستادنا الاكرم‌ آية‌ الله‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌، از «غُررودُرر» آمُدي‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در اين‌ معني‌ نوزده‌ روايت‌ بيان‌ كرده‌اند[110].

وَ قَدْ اتَّفَقَ الْعُلَمآءُ: أنَّ شَرَفَ كُلِّ عِلْمٍ بِشَرَفِ الْمَعْلومِ، وَ كُلُّ عِلْمٍ يَكونُ


ص 245

مَعْلومُهُ أشْرَفَ الْمَعْلوماتِ يَكونُ ذَلِكَ الْعِلْمُ أشْرَفَ الْعُلومِ؛ فَأشْرَفُ الْعُلومِ الْعِلْمُ الإلَهيُّ، لاِنَّ مَعْلومَهُ اللَهُ تَبارَكَ وَ تَعالَي‌، وَ هُوَ أشْرَفُ الْمَعْلومات‌.

شواهد مذكوره‌، اعتبارات‌ عقلي‌ و روائي‌ و قرآني‌ است‌ كه‌ براي‌ تأييد مضمون‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ بيان‌ شد؛ پس‌ حديث‌، متقن‌ است‌ از جهت‌ اعتبار و مفاد.

بازگشت به فهرست

با انحصار علم‌ در علوم‌ ثلاثه‌، مراد از أعلميّت‌ هم‌ واضح‌ است‌

حال‌، وقتي‌ علم‌ از نقطۀ نظر شرع‌ منحصر شد در اين‌ سه‌ چيز، ما مي‌توانيم‌ أعلم‌ را هم‌ مشخّص‌ كنيم‌، كه‌ أعلم‌ در اين‌ سه‌ چيز چه‌ كسي‌ ميباشد.

مثلاً اگر در دانشگاه‌ پزشكي‌ كلام‌ از أعلم‌ به‌ ميان‌ آيد، معلوم‌ است‌ كه‌ مراد أعْلَم‌ مَنْ فِي‌ الاطِبّآء است‌، نه‌ اينكه‌ أعلم‌ در فلان‌ علم‌ و فنّ. وقتي‌ كه‌ از نظر مذاق‌ شارع‌، أصل‌ علم‌ منحصر شد در علوم‌ و معارف‌ إلهيّ و علم‌ تهذيب‌ أخلاق‌ و سير و سلوك‌ إلي‌ الله‌ و علم‌ فقه‌، و آشنا شدن‌ به‌ سنّت‌ رسول‌ خدا و أئمّۀ طاهرين‌ صلوات‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌، معلوم‌ مي‌شود: أعلميّت‌ هم‌ كه‌ در بحث‌ ولايت‌ فقيه‌ و مرجعيّت‌ در فتوي‌ از آن‌ بحث‌ مي‌شود، أعلميّت‌ در همين‌ علوم‌ است‌.

أعلم‌ بايد كسي‌ باشد كه‌ سيرش‌ به‌ سوي‌ پروردگار تمام‌ شده‌، و منازل‌ أربعه‌ را طيّ كرده‌ باشد، و بعد از فناء في‌ الله‌ به‌ بقاء بالله‌ رسيده‌ و إنسان‌ كامل‌ شده‌ باشد. چنين‌ فردي‌ مي‌تواند عهده‌دار اين‌ سِمَت‌ گردد، و إلاّ نمي‌تواند متصدّي‌ شود.

براي‌ إثبات‌ اين‌ مطالب‌ سه‌ دليل‌ از روايات‌ (بنا بر فحصي‌ كه‌ تا بحال‌ نموده‌ايم‌) بدست‌ مي‌آيد؛ و هيچ‌ بُعدي‌ ندارد كه‌ در أثر فحص‌، از اين‌ قبيل‌ مدارك‌ بيشتر بدست‌ آيد.

بازگشت به فهرست

روايت‌: الْفَقِيهُ حَقَّ الْفَقِيهِ، مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ... وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً إلَي‌ غَيْرِهِ

دليل‌ أوّل‌: روايتي‌ است‌ كه‌ كليني‌ با سند صحيح‌، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أصْحابِنا، عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقيِّ، عَنْ إسْمَعيلَ بْنِ مِهْرانَ، عَنْ أبي‌ سَعيدِ الْقَمّاطِ، عَنِ الْحَلَبيِّ، عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السَّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌، قالَ:


ص 246

قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقَّ الْفَقِيهِ؟! مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ، وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَهِ، وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي‌ مَعَاصِي‌ اللَهِ، وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَي‌ غَيْرِهِ. أَلَا لَا خَيْرَ فِي‌ عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ؛ أَلَا لَا خَيْرَ فِي‌ قِرَآءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ؛ أَلَا لَا خَيْرَ فِي‌ عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّرٌ!

وَ في‌ رِوايَةٍ اُخْرَي‌: أَلَا لَا خَيْرَ فِي‌ عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ؛ أَلَا لَا خَيْرَ فِي‌ قِرَآءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ؛ أَلَا لَا خَيْرَ فِي‌ عِبَادَةٍ لَا فِقْهَ فِيهَا؛ أَلَا لَا خَيْرَ فِي‌ نُسُكٍ لَا وَرَعَ فِيهِ[111].

اين‌ روايت‌ را أبونُعَيم‌ إصفهاني‌ به‌ سند ديگري‌ متّصلاً إلي‌ عاصم‌ بن‌ ضَمْرَة‌، از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ فرمود:

أَلَا إنَّ الْفَقِيهَ كُلَّ الْفَقِيهِ الَّذِي‌ لَا يُقَنِّطُ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ؛ وَ لَا يؤْمِنُهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَهِ؛ وَ لَا يُرَخِّصُ لَهُمْ فِي‌ مَعَاصِي‌ اللَهِ؛ وَ لَا يَدَعُ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَي‌ غَيْرِهِ! وَ لَا خَيْرَ فِي‌ عِبَادَةٍ لَا عِلْمَ فِيهَا؛ وَ لَا خَيْرَ فِي‌ عِلْمٍ لَا فَهْمَ فِيهِ؛ وَ لَا خَيْرَ فِي‌ قِرَآءَةٍ لَا تَدَبُّرَ فِيَها[112].

مُفاد حديث‌ اينست‌ كه‌: أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: آيا خبر ندهم‌ شما را از فقيه‌، آن‌ كسي‌ كه‌ حقّ فقاهت‌ را أدا كرده‌ است‌ و به‌ جان‌ و روح‌ فقاهت‌ رسيده‌ است‌؛ و به‌ حمل‌ شايع‌ صِناعيّ حقيقةً منطبَقٌ عليهِ عنوانِ فقه‌ است‌ و بايد به‌ او فقيه‌ گفت‌؟! (يعني‌ آن‌ كسي‌ كه‌ فقيه‌ است‌ و در فقاهت‌ كامل‌ است‌، آن‌ كدام‌ فقيه‌ است‌؟!).

او كسي‌ است‌ كه‌ مردم‌ را از رحمت‌ خدا مأيوس‌ و نااميد نكند؛ و آنها را از عذاب‌ خدا مأمون‌ نگرداند و در أمن‌ قرار ندهد؛ و در معاصي‌ پروردگار آنها را آزاد نگذارد (إجازۀ گناه‌ به‌ آنها ندهد)؛ و بواسطۀ رغبتي‌ كه‌ به‌ سوي‌ علوم‌ ديگر


ص 247

غير از قرآن‌ پيدا كرده‌ باشد، قرآن‌ را ترك‌ نكند. آگاه‌ باشيد! آن‌ علمي‌ كه‌ در آن‌ تفهّم‌ نباشد خير ندارد؛ آگاه‌ باشيد! آن‌ قرائتي‌ كه‌ در آن‌ تدبّر نباشد خيري‌ در آن‌ نيست‌؛ آگاه‌ باشيد! آن‌ عبادتي‌ كه‌ در آن‌ تفكّر نباشد خيري‌ در آن‌ عبادت‌ نيست‌.»

اين‌ روايت‌ خيلي‌ مطالب‌ را به‌ إنسان‌ مي‌فهماند؛ و حضرت‌، فقيه‌ حقيقي‌ را در كسي‌ منحصر مي‌كند كه‌ چهار صفت‌ در او باشد. أوّل‌: مردم‌ را از رحمت‌ خدا نااميد نكند. دوّم‌: آنها را از عذاب‌ خدا إيمن‌ نگرداند. سوّم‌: معاصي‌ خدا را بر آنها حلال‌ نكند. چهارم‌: از قرآن‌ به‌ سوي‌ كتاب‌ ديگري‌ إعراض‌ نكند.

مقصود از: مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ، وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَهِ، كسي‌ است‌ كه‌ مردم‌ را بين‌ خوف‌ و رجاء نگهدارد؛ زيرا اگر زياد به‌ طرف‌ خوف‌ يا به‌ طرف‌ رجاء متوجّه‌ باشد، طبعاً مردم‌ هم‌ به‌ دنبال‌ او، يا خوفشان‌ غلبه‌ پيدا مي‌كند يا رجائشان‌. و آن‌ كسي‌ كه‌ به‌ كمال‌ مي‌رسد، بايستي‌ هم‌ حال‌ خوف‌ و رجاء خودش‌ مساوي‌ باشد، و هم‌ مردم‌ را بر همان‌ أساس‌ حركت‌ بدهد.

يعني‌ خلاصه‌ بايد كسي‌ باشد كه‌ زمام‌ نفس‌ مردم‌ در دست‌ او باشد؛ إحاطه‌ و سيطرۀ بر نفوس‌ داشته‌ باشد؛ بتواند مردم‌ را تربيت‌ نفساني‌ كند و بين‌ خوف‌ و رجاء نگهدارد؛ نه‌ آنقدر رجاء زياد بدهد كه‌ آنها دست‌ به‌ معصيت‌ بزنند و با آن‌ شدّت‌ رجاء كه‌ البتّه‌ كاذب‌ است‌ خود را به‌ هلاكت‌ بيفكنند، و نه‌ آنها را از عذاب‌ خدا آنقدر بترساند كه‌ شدّت‌ خوف‌ و خشيت‌، آنها را به‌ بيابان‌ و كوهها فراري‌ بدهد و از اجتماع‌ دور كند، تا خدا را يك‌ موجود عجيب‌ و غريب‌ و دور از عالم‌ اجتماع‌ ببينند؛ مثل‌ كسي‌ كه‌ پيوسته‌ در انتظار شكار گنجشكي‌ است‌، پروردگار هم‌ همين‌ طور، مردم‌ را بگيرد و به‌ جهنّم‌ بيندازد!

عمل‌ إنسان‌ (عمل‌ خير و شرّ، هر دو) مال‌ نفس‌ إنسان‌ است‌، و اين‌ نفس‌ بايد در بين‌ اين‌ دو صفت‌ به‌ مقام‌ تكامل‌ خود برسد تا اينكه‌ از همۀ رذائل‌ پاك‌ شود، و به‌ صفات‌ جمال‌ متجلّي‌ شده‌ و در حرم‌ پروردگار واقع‌ شود.


ص 248

اين‌ حالي‌ است‌ ميان‌ حال‌ خوف‌ و رجاء، كه‌ خود أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ هم‌ همين‌ طور عمل‌ مي‌كردند؛ و تا آخرين‌ ساعات‌ زندگي‌، از عبادات‌ دست‌ برنداشتند؛ و بهترين‌ أفرادي‌ بودند كه‌ به‌ أوامر پروردگار عمل‌ مي‌كردند؛ و از طرفي‌ هم‌ دست‌ به‌ گناه‌ نمي‌ زدند، معصيت‌ نمي‌كردند و كار خلاف‌ هم‌ انجام‌ نمي‌دادند.

خلاصه‌: الْفَقِيهُ حَقَّ الْفَقِيهِ، كسي‌ است‌ كه‌ نفوس‌ مردم‌ بدين‌ حال‌ در دست‌ او باشد، و اين‌ بدون‌ إنسان‌ كامل‌ نمي‌شود. تا شخصي‌ به‌ مقام‌ كمال‌ روحيّ و كمال‌ عرفاني‌ نرسد، أصلاً نمي‌تواند اين‌ معني‌ را إدراك‌ كند؛ و لذا ممكن‌ است‌ به‌ مردم‌ إجازه‌ دهد و بگويد: حالا شما برويد فلان‌ خلاف‌ را انجام‌ بدهيد، چون‌ الآن‌ مقتضاي‌ زمان‌ و مكان‌ اين‌ نيست‌ كه‌ مثلاً ما فلان‌ أمر پروردگار و يا سنّت‌ رسول‌ الله‌ را إجرا كنيم‌! يا نمي‌توانيم‌ إجرا كنيم‌! وليكن‌ معاصي‌ پروردگار كه‌ معصيت‌ بودنش‌ در قرآن‌ يا سنّت‌ ثابت‌ است‌ قابل‌ ترخيص‌ نيست‌؛ اُصولاً دست‌ فقيه‌ نيست‌ كه‌ بتواند با قوۀ ولائيّۀ خود در آن‌ تغييري‌ بدهد.

بازگشت به فهرست

با وجود حديث‌ اقتران‌ ثَقَلَيْن ‌، سزاوار است‌ شيعه‌ بيش‌ از اين‌ به‌ قرآن‌ اهتمام‌ دهد

أمّا جملۀ: وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَي‌ غَيْرِهِ، يعني‌ فقيه‌ نمي‌تواند قرآن‌ را رها كرده‌، رجوع‌ به‌ سوي‌ غير قرآن‌ كند. تمام‌ علوم‌ براي‌ قرآن‌ است‌ و مقدّمۀ قرآن‌. علم‌ تفسير براي‌ قرآن‌ است‌؛ علم‌ حديث‌ براي‌ قرآن‌ است‌؛ علم‌ أخلاق‌ براي‌ قرآن‌ است‌؛ تا برسيم‌ به‌ علم‌ فقه‌ مصطلح‌ معمولي‌ كه‌ أدْوَن‌ العلوم‌ است‌. اين‌ تازه‌ مقدّمه‌ براي‌ علم‌ أخلاق‌ است‌ و علم‌ أخلاق‌ هم‌ براي‌ تزكيه‌ و تحلّي‌، و آن‌ هم‌ مقدّمه‌ براي‌ عرفان‌ إلهي‌ است‌. تمام‌ اينها براي‌ قرآن‌ است‌.

بنابراين‌، فقيه‌ هميشه‌ بايد با قرآن‌ مأنوس‌ باشد؛ از خواندن‌ قرآن‌ و ممارست‌ و مزاولت‌ با قرآن‌، و تلاوت‌ قرآن‌ في‌ ءَانآء اللَيْلِ وَ النَّهار؛ و بدست‌ آوردن‌ شأن‌ نزول‌ قرآن‌، و حالات‌ پيغمبر در هنگام‌ نزول‌ قرآن‌؛ و از مفاد آيات‌ قرآن‌ و مصادرش‌، و تأويلات‌ در آيات‌ مؤوَّله‌ و محكماتش‌ و ناسخ‌ و منسوخ‌ و مطلق‌ و مقيّدش‌ مطّلع‌ باشد؛ و خلاصه‌ بايد شخصي‌ باشد كه‌: عارف‌ به‌ قرآن‌


ص 249

مِنْ جميع‌ الجهات‌ باشد. مبدأ و أصل‌ علوم‌ إسلامي‌ قرآن‌ است‌.

حال‌ اگر إنسان‌ قرآن‌ را رها كند و به‌ سراغ‌ علوم‌ ديگر برود، مثلاً قرآن‌ را كم‌ بخواند و كتاب‌ دعا بيشتر بخواند، ترك‌ قرآن‌ كرده‌است‌. يا قرآن‌ را كم‌ بخواند و كتاب‌ حديث‌ مطالعه‌ كند، يا بعضي‌ از علوم‌ ديگر را بخواند به‌ طوري‌ كه‌ قرآن‌ مهجور شود، اين‌ شخص‌، فقيه‌ حقّ الفقيه‌ نيست‌؛ به‌ جان‌ و روح‌ فقه‌ نرسيده‌ و فقه‌ را مسّ نكرده‌ است‌.

و حقّاً ما شيعيان‌ بايد در اينجا إظهار شرمندگي‌ و خجلت‌ كنيم‌ و اعتراف‌ كنيم‌ كه‌ حقّ قرآن‌ را أدا نكرده‌ايم‌.

ما در مسألۀ ولايت‌ خوب‌ جلو آمده‌ايم‌، ولي‌ قرآن‌ را ترك‌ كرده‌ايم‌؛ و سنّي‌ها قرآن‌ را گرفتند و ولايت‌ را رها كردند؛ و لذا هر دو فرقه‌ بالنّتيجه‌ دستمان‌ خالي‌ است‌. زيرا كه‌ پيغمبر فرمود: هُمَا مُقْتَرِنَانِ، يكي‌ از ديگري‌ جدا نمي‌شود؛ پس‌ اگر يكي‌ را ترك‌ كرديم‌ و ديگري‌ را گرفتيم‌، بالملازمه‌ «إنّـاً» كشف‌ مي‌كنيم‌ كه‌: ديگري‌ هم‌ از دستمان‌ رفته‌ است‌.

چه‌ عبارت‌ بزرگي‌ فرمود اُستاد ما، آيت‌ عظماي‌ إلهيّ، علاّمۀ طباطبائيّ رضوان‌ الله‌ تعالي‌ عليه‌! روزي‌ فرمود: شما شيعيان‌، قرآن‌ را رها كرديد و ولايت‌ را گرفتيد، و عامّه‌ به‌ عكس‌، قرآن‌ را گرفتند و ولايت‌ را رها كردند و بالنّتيجه‌ هر دو از دستمان‌ رفت‌.

ما شيعيان‌ بايد اعتراف‌ كنيم‌ كه‌: به‌ قرآن‌ وارد نيستم‌؛ بچّه‌هاي‌ ما قرآن‌ نمي‌دانند، در حالي‌ كه‌ بچّه‌ زود قرآن‌ را حفظ‌ مي‌كند. پسرهاي‌ پانزده‌ سالۀ ما بايد قرآن‌ را حفظ‌ باشند. ما روي‌ علوم‌ قرآن‌ كار نمي‌كنيم‌.

بازگشت به فهرست

تأسّف‌ مولّف از كلام‌ يكي‌ از علماي‌ نجف ، كه‌ تدريس‌ علوم‌ قرآني‌ را مهمّ نمي‌شمرد

من‌ كه‌ وارد نجف‌ شدم‌، يكي‌ از أعاظم‌ در شبهاي‌ پنجشنبه‌ و جمعه‌ تفسير قرآن‌ مي‌گفت‌، ولي‌ بيشتر از يك‌ سال‌ إدامه‌ پيدا نكرد و تمام‌ شد؛ و در بالاي‌ منبر كه‌ تفسير مي‌گفت‌، بعضي‌ از آيات‌ قرآن‌ را اشتباه‌ أدا مي‌كرد!

يك‌ روز يكي‌ از أعاظم‌ نجف‌ ـ كه‌ خدا رحمتش‌ كند فوت‌ كرد و در آن


ص 250

‌ وقت‌ از مراجع‌ درجۀ دوّم‌ بود كه‌ اگر بود مسلّماً يكي‌ از مراجع‌ مي‌شد ـ به‌ مناسبت‌ ديدن‌ يكي‌ از آقايان‌ كه‌ در منزل‌ ما وارد شده‌ بود، به‌ منزل‌ ما آمد؛ در ميان‌ مذاكرات‌، آن‌ آقايي‌ كه‌ از طهران‌ آمده‌ بود و ميهمان‌ ما بود، به‌ او گفت‌: خوب‌ است‌ در اين‌ حوزه‌، روي‌ قرآن‌ بيشتر كار بشود؛ قرآن‌ تفسير بشود؛ طلبه‌ها با قرآن‌ بيشتر سر و كار داشته‌ باشند.

او گفت‌ (عين‌ عبارتش‌ چنين‌ است‌): چرا ما طلبه‌ها را به‌ اين‌ حرفها معطّل‌ كنيم‌!! قرآن‌ عبارت‌ از سه‌ چيز است‌: مسائل‌ توحيديّه‌، مسائل‌ أخلاقيّه‌، مسائل‌ عمليّه‌.

أمّا در مسائل‌ توحيديّه‌، مثل‌: هُوَ اللَهُ الْوَاحِدُ، اللَهُ لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ، معلوم‌ است‌ كه‌ خدا واحد است‌؛ هر عالم‌ و جاهل‌ و عامي‌ مي‌داند كه‌ خدا يكي‌ است‌.

أمّا در مسائل‌ أخلاقيّه‌، اينها اُمور خيلي‌ مهمّي‌ نيستند، و نوعاً براي‌ أفراد بدست‌ مي‌آيد.

و أمّا در مسائل‌ فرعيّه‌، مثل‌ نماز و زكات‌ و أمثال‌ آن‌، قرآن‌ فقط‌ مجملاتي‌ از اينها دارد: أَقِيمُوا الصَّلَو'ةَ؛ ءَاتُوا الزَّكَو'ةَ؛ أَحَلَّ اللَهُ الْبَيْعَ، غير از إجمال‌ كه‌ چيزي‌ ندارد؛ آنچه‌ مهمّ است‌ تفصيلش‌ در فقه‌ است‌. ما طلبه‌ها را نبايد براي‌ مسائلي‌ كه‌ موجب‌ معطّل‌ ماندن‌ آنهاست‌ تشويق‌ و ترغيب‌ كنيم‌؛ وقتي‌ ما به‌ آنها فقه‌ و يا اُصول‌ ياد مي‌دهيم‌، اينها مُغني‌ از همه‌ چيز است‌!

به‌ اين‌ منطق‌ و مسأله‌ خوب‌ توجّه‌ كنيد! اين‌ منطق‌ كمر پيغمبر را مي‌شكند! اين‌ منطق‌ موجب‌ اين‌ مي‌شود كه‌: حوزۀ نجف‌ از هم‌ بپاشد و ديگر كسي‌ در آن‌ نماند؛ و خداوند اين‌ ظالمين‌ را بر آن‌ مسلّط‌ كند براي‌ اينكه‌ آنرا تطهير كنند، تا إن‌ شآء الله‌ به‌ خواست‌ خدا، آن‌ حوزه‌هاي‌ جوانِ توأم‌ با قرآن‌ و توأم‌ با تقوي‌ و تطهير و ولايت‌، دو مرتبه‌ زنده‌ بشوند و حوزۀ نجف‌ دو مرتبه‌ رونق‌ پيدا كند؛ و همان‌ طلبه‌ها و همان‌ علوم‌ و علمائي‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ آرزو مي‌كند و مي‌گويد: ءَاه‌ ءَاه‌، شَوْقًا إلَي‌ رُؤْيَتِهِمْ! در آنجا پيدا


ص 251

شود.

بديهي‌ است‌: وقتي‌ كه‌ حوزه‌ و عالم‌ آن‌، سطح‌ فكرش‌ تا بدين‌ حدّ نزول‌ كند كه‌ بگويد: قرآن‌ يك‌ كتاب‌ زائدي‌ است‌ و ما چرا طلبه‌ها را به‌ قرآن‌ مشغول‌ كنيم‌؟! معلوم‌ است‌ كه‌: اين‌ فكر جز نابودي‌ چيزي‌ نيست‌. پس‌، ما قرآن‌ را از دست‌ داده‌ايم‌ و بر اين‌ فقدان‌ بايد تأسّف‌ بخوريم‌؛ و جاي‌ تأسّف‌ هم‌ هست‌!

پس‌ عالم‌ به‌ قرآن‌، آن‌ عالمي‌ است‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌فرمايد: آن‌ شخص‌ حقّ فقيه‌ است‌، لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَي‌ غَيْرِهِ. مردم‌ غالباً وقتي‌ به‌ حرم‌ مي‌روند فقط‌ كتاب‌ دعا مي‌خوانند، قرآن‌ هيچ‌ خوانده‌ نمي‌شود؛ فقط‌ قرآن‌ در حرم‌ براي‌ استخاره‌ مورد استفاده‌ واقع‌ مي‌شود. چرا ما بعد از نمازهايمان‌ قرآن‌ نمي‌خوانيم‌؟! چرا در حرم‌ بعد از اينكه‌ زيارت‌ جامعه‌ مي‌خوانيم‌، قرآن‌ نمي‌خوانيم‌؟ أصلاً چرا قرآن‌ متروك‌ شده‌است‌؟ چرا طلبه‌هاي‌ ما به‌ قرآن‌ وارد نيستند؟! وقتي‌ طلبه‌هاي‌ ما به‌ قرآن‌ وارد نباشند، آنوقت‌ ما توقّع‌ داريم‌ كه‌: مردم‌ عادي‌ و عامي‌ به‌ قرآن‌ وارد باشند!

روش‌ بزرگان‌ ما، مثل‌: شيخ‌ مفيد و سيّد مرتضي‌ و شيخ‌ طوسيّ و علاّمه‌ حلّيّ و سيّد ابن‌ طاووس‌ و بحر العلوم‌ و أمثالهم‌ اينطور نبود؛ آنها پاسدار قرآن‌ و حامي‌ قرآن‌ بودند؛ آنها حافظ‌ قرآن‌ بودند؛ جان‌ آنها با قرآن‌ معيّت‌ داشت‌؛ و تمام‌ اين‌ زحمات‌ ما به‌ گردن‌ آنهاست‌ كه‌ اين‌ بار را تحمّل‌ كردند و به‌ ما نشان‌ دادند؛ و إلاّ به‌ ما نرسيده‌ بود و ما از قرآن‌ چيزي‌ در دست‌ نداشتيم‌.

مسألۀ قرآن‌ خيلي‌ حائز أهمّيّت‌ است‌، و بايد به‌ قرآن‌ خيلي‌ أهمّيّت‌ داد! و خلاصه‌ آن‌ كسي‌ فقيه‌ حقّ الفقيه‌ است‌ كه‌: لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَي‌ غَيْرِهِ.

دليل‌ دوّم‌: از أدلّه‌اي‌ كه‌ دلالت‌ بر لزوم‌ أعلميّت‌ مي‌كند اينست‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در غزوۀ اُحُد، زماني‌ كه‌ دو شهيد يا چند شهيد را در قبر واحد دفن‌ مي‌كردند، آن‌ را كه‌ به‌ قرآن‌ بيشتر وارد بود، أقْرَأُ الْقُرْءَانِ مِنْ بَيْنِ الْجَماعَة‌ بود، در جلو ميگذاردند؛ و او را قبلۀ چند نفر ديگر قرار مي‌دادند؛


ص 252

 آن‌ وقت‌ حضرت‌ بر آنها نماز مي‌خواندند و بر روي‌ آنها خاك‌ مي‌ريختند. يعني‌ آن‌ كسي‌ كه‌ قرائت‌ قرآنش‌ بيشتر بود و به‌ قرآن‌ واردتر بود، او در مقامِ مقدّم‌ قرار مي‌گرفت‌، حتّي‌ در مقام‌ دفن‌ شدن‌.

ابن‌ أثير در «كامل‌ التّواريخ‌» روايت‌ مي‌كند كه‌: أَمَرَ رَسُولُ اللَهُ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: أَنْ يُدْفَنَ الإثْنَانِ وَ الثَّلا ثَةُ فِي‌ الْقَبْرِ الْوَاحِدِ، وَ أَنْ يُقَدَّمَ إلَي‌ الْقِبْلَةِ أَكْثَرُهُمْ قُرْءَانًا وَ صَلَّي‌ عَلَيْهِمْ[113].

از اينجا بدست‌ مي‌آيد كه‌: مناطِ تقدّم‌ قرآن‌ است‌، و آن‌ كسي‌ كه‌ قرآن‌ در وجود او بيشتر پياده‌ شود (قرآن‌ بيشتر حفظ‌ باشد، آيات‌ قرآن‌ را بيشتر بلد باشد، بهتر بتواند به‌ قرآن‌ استدلال‌ كند) او مقدّم‌ است‌؛ و اين‌ مناط‌ أعلميّت‌ است‌.

بازگشت به فهرست

موارد تقدّم‌ در إسلام‌: أعلميّت به‌ قرآن‌، سنّت، سپس‌ هجرت‌، و بعد إسلام‌ است‌

دليل‌ سوّم‌: علاّمۀ أميني‌ در «الغدير» به‌ روايت‌ صحيحه‌ از طرق‌ عامّه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: يَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤُهُمْ لِكِتَابِ اللَهِ. فِإنْ كَانُوا فِي‌ الْقِرَآءَةِ سَوَآءً فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ؛ فَإنْ كَانُوا فِي‌ السُّنَّةِ سَوَآءً فَأَقْدَمُهُمْ هِجْرَةً؛ فَإنْ كَانُوا فِي‌ الْهِجْرَةِ سَوَآءً فَأَقْدَمُهُمْ سِلْمًا[114].

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ هر لشكري‌ را كه‌ بجائي‌ مي‌فرستاد، يا جماعتي‌ را كه‌ جمع‌ مي‌كرد (در هر جا، در هر محلّه‌اي‌) دستور مي‌داد آن‌ كسي‌ كه‌ علمش‌ به‌ قرآن‌ بيشتر است‌، او إمام‌ باشد. يعني‌ اگر چند نفر مي‌خواهند نماز جماعت‌ بخوانند و در ميان‌ آنها چند نفر عالم‌ هستند، كداميك‌ از آنها إمام‌ جماعت‌ باشد؟ كسي‌ كه‌ به‌ قرآن‌ بيشتر وارد است‌، بايد إمام‌ جماعت‌ باشد، نه‌ آن‌ كسي‌ كه‌ به‌ حديث‌ بيشتر وارد است‌. اگر دو يا سه‌ نفر در


ص 253

 قرآن‌ مساوي‌ بودند نوبت‌ به‌ سنّت‌ مي‌ رسد، و آنكه‌ به‌ سنّت‌ پيغمبر و حديث‌ بيشتر وارد است‌ مقدّم‌ مي‌باشد؛ كه‌ در اين‌ صورت‌ سنّت‌ در مرتبۀ دوّم‌، مرجِّح‌ است‌.

پس‌ از اينجا بدست‌ مي‌آوريم‌ كه‌: اگر بين‌ دو نفر، يكي‌ أعلم‌ به‌ قرآن‌ بود أمّا أعلم‌ به‌ سنّت‌ نبود، و ديگري‌ أعلم‌ به‌ سنّت�� بود ولي‌ أعلم‌ به‌ قرآن‌ نبود، حقّ تقدّم‌ با أعلم‌ به‌ قرآن‌ است‌.

اگر در سنّت‌ هم‌ مساوي‌ بودند أَقْدَمُهُمْ هِجْرَةً مقدّم‌ است‌؛ آن‌ كسي‌ كه‌ زودتر به‌ دارالإسلام‌ هجرت‌ نموده‌ است‌ ولو اينكه‌ ديرتر مسلمان‌ شده‌ باشد؛ زيرا خارج‌ شدن‌ از زير لواء كفر و در آمدن‌ در زير لواء إسلام‌ واجب‌ است‌.

در زمان‌ حكومت‌ إسلام‌، آمدن‌ زير لواي‌ إسلام‌ واجب‌ است‌؛ حركت‌ به‌ سوي‌ بلاد إسلام‌ از هر نقطۀ دنيا، در زمان‌ تشكيل‌ حكومت‌ إسلام‌ واجب‌ است‌؛ الآن‌ تمام‌ أفراد مسلماني‌ كه‌ در دنيا زندگي‌ مي‌ كنند، با وجود برقراري‌ حكومت‌ إسلام‌، يك‌ دقيقه‌ جائز نيست‌ در آن‌ مَحَالّ توقف‌ كنند؛ خواه‌ وطنشان‌ باشد، خواه‌ إقامت‌ كرده‌ باشند، خواه‌ به‌ عنوان‌ تحصيل‌ و يا أمثال‌ آن‌ رفته‌ باشند؛ جائز نيست‌، مگر اينكه‌ حركتشان‌ به‌ آنجا روي‌ مصلحتي‌ و به‌ إذن‌ حاكم‌ شرع‌ باشد؛ يا تحصيلشان‌ ضروري‌ بوده‌ و يا بجهت‌ معالجۀ ضروري‌ رفته‌ باشند، آن‌ هم‌ به‌ إجازۀ حاكم‌؛ و إلاّ بدون‌ إجازۀ حاكم‌ مثل‌ اينست‌ كه‌ در جهنّم‌ زندگي‌ مي‌كنند و توقّفشان‌ معصيت‌ كبيره‌ است‌.

توطّن‌ و زندگي‌ كردن‌، خواه‌ به‌ عنوان‌ تابعيّت‌ و خواه‌ به‌ عنوان‌ إقامت‌ و سكناي‌ موقّت‌ زير پرچم‌ كفر غلط‌ است‌؛ و هجرت‌ از اُمور واجبه‌ است‌. فعليهذا، اگر دو نفر به‌ طور مساوي‌ علم‌ به‌ سنّت‌ پيدا كردند، آن‌ كسي‌ إمام‌ جماعت‌ مي‌شود كه‌ زودتر به‌ دارالإسلام‌ هجرت‌ كرده‌ است‌، نه‌ آن‌ كسي‌ كه‌ زودتر مسلمان‌ شده‌ ولي‌ ديرتر هجرت‌ كرده‌ باشد. أمّا اگر در هجرت‌ مساوي‌ بودند، أَقْدَمُهُم‌ سِلْمًا؛ يعني‌ آن‌ كسي‌ كه‌ زودتر مسلمان‌ شده‌ است‌ مقدّم‌


ص 254

مي‌گردد.

اين‌ مناط‌ براي‌ أعلميّت‌ و أفضليّت‌ و أشرفيّت‌ از نقطۀ نظر سنّت‌ رسول‌ خدا در باب‌ تشخيص‌ ولايت‌ فقيه‌ است‌؛ با وجود اين‌ مطالب‌ ما از اين‌ روايت‌ هم‌ مي‌توانيم‌ اين‌ معني‌ را استفاده‌ كنيم‌.

اين‌ مسائل‌ بسيار دقيق‌ است‌ و روي‌ آن‌ بايد تأمّل‌ كرد، تا خداوند به‌ إنسان‌ مطالب‌ ديگري‌ نيز إفاضه‌ كند، و إنسان‌ بتواند به‌ معاني‌ عاليه‌ و مطالب‌ ساميۀ ديگري‌ هم‌ پي‌ ببرد.

اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد

بازگشت به فهرست

دنباله متن(ابتدای جلد سوم)

پاورقي


[99] «اُصول‌ كافي‌» طبع‌ مطبعه‌ حيدري‌، ج‌ 1، كتاب‌ فضل‌ العلم‌، ص‌ 32، حديث‌ 1

[100] «محجّة‌ البيضآء» ج‌ 1، ص‌ 28 و ص‌ 29

[101] «بحارالانوار» طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 1، ص‌ 65 و ص‌ 66

[102] «إحيآء العلوم‌» ج‌ 1، ص‌ 27

[103] «مرءاة‌ العقول‌» طبع‌ حروفي‌، ج‌ 1، ص‌ 22 و ص‌ 23

[104] «وافي‌» ج‌ 1، باب‌ صفة‌ العلم‌، ص‌ 37

[105] «وافي‌» ج‌ 1، باب‌ صفة‌ العلم‌، تعليقه‌ ص‌ 37

[106] آيه‌ 12، از سوره‌ 65: الطّلاق‌

[107] «نهج‌ البلاغة‌» خطبه‌ 191؛ و از طبع‌ مصر با تعليقه‌ شيخ‌ محمّد عبده‌، ج‌ 1، ص‌396

[108] در «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 1، ص‌ 57 و ص‌ 58 اين‌ روايت‌ را از «غوالي‌اللَـئالي‌» و از «روضة‌ الواعظين‌» از رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌.

[109] «مصباح‌ الشّريعة‌» با تحقيق‌ و مقدّمه‌ عالم‌ بزرگوار حاج‌ شيخ‌ حسن‌ مصطفوي‌، طبع‌ سنه‌ 1379 هجري‌ قمري‌، باب‌ 62، ص‌ 41؛ و عبارت‌ بعد از آن‌ اينست‌: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ. و عين‌ اين‌ دو روايت‌ را ملاّ محسن‌ فيض‌ در «المحجّة‌ الب��ضآء» ج‌ 1، ص‌ 68 از «مصباح‌ الشّريعة‌» نقل‌ نموده‌ است‌.

[110] «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 6، بحث‌ روائي‌، ص‌ 182

[111] «اُصول‌ كافي‌» طبع‌ مطبع‌ حيدري‌، ج‌ 1، كتاب‌ فضل‌ العلم‌، باب‌ صفة‌ العلمآء، ص‌36

[112] «حلية‌ الاوليآء» جلد أوّل‌، ص‌ 77

[113] «الكامل‌ في‌ التّاريخ‌» طبع‌ بيروت‌، دار صادر، ج‌ 2، ص‌ 163

[114] «الغدير» ج‌ 1، ص‌ 53؛ از «صحيح‌ مسلم‌» ج‌ 3، ص‌ 133؛ و از «صحيح‌ ترمذي‌» ج‌ 6، ص‌ 34؛ و از «سُنن‌ أبي‌ داود» ج‌ 1، ص‌ 96. و مراد از صحّت‌ روايت‌، صحّت‌ آن‌ به‌ مناط‌ عامّه‌ است‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن(ابتدای جلد سوم)