ص 81
ص 83
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
عرض شد: حضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام در جواب آن سائل فرمودند: ميان عوام ما و علماء ما، با عوام يهود و علمائشان از يك جهت فرق است و از يك جهت تساوي.
أمّا از جهتي كه با يكديگر مساوي هستند، خداوند عوام ما را هم بواسطۀ تقليدشان از علمائشان مذمّت كرده است، همانطوريكه عوام آنها را مذمّت نموده است.
أمّا از آن جهتي كه عوام ما و عوام آنها با همديگر فرق دارند، اينطور نيست؛ عوام ما مورد مذمّت نيستند و عوام آنها مورد مذمّت هستند.
قَالَ: بَيِّنْ لي يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ!
«راوي به حضرت عرض ميكند: يَابن رسول الله اين را براي من بشكافيد و روشن كنيد!» اين جنبۀ اختلاف و جنبۀ تساوي از روي چه مناطي، و به چه دليلي است؟!
قَالَ عَلَيْهِ السَّلا مُ: إنَّ عَوَآمَّ الْيَهُودِ كَانُوا قَدْ عَرَفُوا عُلَمَآءَهُمْ بِالْكِذْبِ الصَّرَاحِ، وَ بِأَكْلِ الْحَرَامِ وَ الرُّشَآء، وَ بِتَغْيِيرِ الاحْكَامِ عَنْ وَاجِبِهَا بِالشَّفَاعَاتِ وَ الْعِنَايَاتِ وَ الْمُصَانَعَاتِ.
ص 84
«حضرت در جواب فرمودند: عوام يهود، علماء خودشانرا ميشناختند كه آنها صريحاً دروغ ميگويند، و مال حرام ميخورند، و از عوامشان رشوه ميگيرند، و أحكام خدا را از مَحالّ خود و از مواضع خود بواسطۀ توصيههائي كه به آنها ميشود، و ميانجيگريها و وساطتهائي كه اتّفاق ميافتد تغيير ميدهند.»
مثلاً أفرادي نزد عالم شفاعت ميكنند، و او حكم خدا را در بعضي از مواقع بواسطۀ همين ميانجيگريها و توصيهها تغيير ميدهد. و بواسطۀ توجّه و عنايت به خواصّ و نزديكان و أقوام و دوستان خود از طريق مُصانعات و قراردادها و ساخت و پاختهائي كه دارند، حقّ را پايمال نموده، و حكم را تغيير ميدهند. و عوام ميفهميدند كه: علماء آنها اين كارها را ميكنند.
وَ عَرَفُوهُمْ بِالتَّعَصُّبِ الشَّدِيدِ الَّذِي يُفَارِقُونَ بِهِ أَدْيَانَهُمْ.
«و علماء خود را ميشناختند كه: آنها در تحت يك نوع خودخواهي و منيّت و تعصّبي فرو رفتهاند، كه در أثر پيروي از آن تعصّب، و خودمِحوري و خودمنشي و عدم تنازل از آن حالي كه دارند، از أحكامي كه در كتاب و دين آنها وارد شده است فاصله گرفته و از دين جدا شدهاند؛ و بواسطۀ آن تعصّب و استبداد فكري و استبدادِ نفسي، ديگر نميتوانند به أحكام دين عمل كنند.»
وَ أَنَّهُمْ إذَا تَعَصَّبُوا أَزَالُوا حُقُوقَ مَنْ تَعَصَّبُوا عَلَيْهِ وأَعْطَوْا مَا لَا يَسْتَحِقُّهُ مَنْ تَعَصَّبُوا لَهُ مِنْ أَمْوَالِ غَيْرِهِمْ وَ ظَلَمُوهُمْ مِنْ أَجْلِهِمْ.
«اينها علماء خود را شناختند كه: بر أساس همان نظر جاهليّ و تعصُّب جاهلي، وقتي از شخصي نظرشان بر ميگردد و ميانشان كدورت پيدا ميشود و از او ناراحت ميشوند، حقوق واجبه را از او ميبُرند، و حقّ او را نميدهند. و بعكس، بواسطۀ همان نفسانيّت و عصبيّت جاهلي و خودمنشي و خودرأيي و استبداد فكري، به كسي كه لَهِ او نظريّۀ مساعد دارند و دوست دارند منافع را به جيب او سرازير نمايند، مقداري از أموال ديگران را بدون استحقاق به او
ص 85
ميدهند؛ و به آن أفراد غير، به خاطر همين مَنْ تَعَصَّبُوا لَهُ ظلم ميكنند.»
وَ عَرَفُوهُمْ يُقَارِفُونَ الْمُحَرَّمَاتِ.
«اينها ميديدند كه علمائشان مرتكب محرّمات ميشوند.»
وَاضْطَرُّوا بِمَعَارِفِ قُلُوبِهِمْ إلَي أَنَّ مَنْ فَعَلَ مَا يَفْعَلُونَهُ فَهُوَ فَاسِقٌ، لَايَجُوزُ أَنْ يُصَدَّقَ عَلَي اللَهِ، وَ لَا عَلَي الْوَسَآئِطِ بَيْنَ الْخَلْقِ وَ بَيْنَ اللَهِ.
«عوام يهود بواسطۀ إدراكات قلبي و رؤيت باطن، مُضطرّ و مجبور شدند كه إقرار و اعتراف كنند، و حكم كنند كه: كسي كه اين كارها را انجام ميدهد فاسق است؛ و جائز نيست كه إنسان او را بر خدا و بر وسائطي كه بين خدا و بين خلق است أمين بشمارد، و گفتار او را به راستي و درستي تلقّي كند.»
اين جمله خيلي جملۀ عجيبي است: «وَاضْطَرُّوا بِمَعَارِفِ قُلُوبِهِمْ إلَي أَنَّ مَنْ فَعَلَ مَا يَفْعَلُونَهُ فَهُوَ فَاسِقٌ»! و اين بزرگترين حجّتي است كه خدا در دل إنسان قرار داده است كه هر كس به شناخت نهادي و وجداني خود، به انديشۀ عميق و إدراك عميق خود، كه بين خود و بين پروردگار از آن انديشه دقيقتر و صحيحتر نيست، در باطن و وجدان خود مييابد كه: فلان كس دروغ ميگويد، فلان كس راست ميگويد. وقتي إنسان اين را إدراك كرد، ديگر چرا به دنبالش ميرود؟
بنابراين، إنسان نبايد عوام يهود را بيگناه بداند؛ و بگويد: «عامي است، و شخص عامي از عالِم خود تبعيّت ميكند. عالم هر چه به او ميگويد گوش ميكند؛ آنها چه تقصير دارند؟!» نه، اين حرف درست نيست.
عوام تقصيرشان اينست كه چرا دنبال اين عالم رفتهاند؟! درست است كه عالم چنين و چنان گفت، چنين موعظه كرد، چنين تدريس كرد، ولي تو با إدراك باطن و قلب خود، وقتي ديدي كه او خلاف كتاب خدا عمل ميكند، خلاف سنّت عمل ميكند، دروغ صريح ميگويد، مسامحه ميكند، أفرادي را كه از او طرفداري ميكنند حمايت ميكند، مالِ زياد به آنها ميبخشد، احترام ميكند؛ و أفرادي كه از او طرفداري نميكنند، حقّشان را ضايع ميكند، به
ص 86
ايشان اعتناء نميكند، عليه آنها حكم ميكند، وزنِ آنها را در اجتماع پائين آورده و ساقط ميكند؛ يا از آن عالِم، دروغي ميشنويد كه بنظر خودش از روي مصالحي براي شما بيان كرده، أمّا شما ميبينيد كه او أكل حرام ميكند، و ظاهر و باطنش دوتاست؛ وقتي كه إنسان در باطن خود اين أمر را تشخيص داد، آنوقت با چه حجّت إلهي به سراغ اين عالم ميرود؟! اين روشن است كه غلط است!
و اين همان حجّت باطني است كه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسّلام در آن روايت معروف بيان فرمودهاند كه خداوند دو حجّت دارد: يك حجّت باطن و يك حجّت ظاهر. حجّت باطن عقول است، و حجّت ظاهر پيامبران و إمامان[39]. و تا حجّت باطن كار نكند، حجّت ظاهر بكار نميآيد. تا عقل إنسان پيغمبري را به پيغمبري نشناسد، خود را مطيع او نميكند. پس حجّت ظاهر كه پيغمبر است، هنگامي كلماتش مؤثّر است كه عقل إنسان قبول كند و وجدان إنسان او را بپسندد. پس تمام حُجج بر ميگردد به عقل و إدراك. و اگر عقل و إدراك إنسان نباشد، إنسان نميتواند بين پيغمبر حقيقي و پيغمبر دروغي، بين نبيّ و بين مُتَنَبِّي فرق بگذارد. همه ادّعاي پيغمبري ميكنند، خطبه ميخوانند، و كتابي هم ميآورند و إرائه ميدهند و استدلال هم ميكنند، و با شُور و هيجان هم گفتگو دارند و خطابهها إيراد ميكنند؛ إنسان از كجا ميفهمد كه: اين درست است و آن باطل؟ اين بواسطه همان حجّت باطني و انديشه قلبي است كه در همۀ أفراد يكسان است؛ هم عالم و هم جاهل، هم
ص 87
عوام و هم انديشمند؛ تمام أفراد مردم در اين جهت عَلَي السَّويَّه هستند؛ و خداوند به آنها يك إدراك باطن و يك انديشۀ عميقي داده است كه با آن، تمام إدراكاتشان، و تمام علومشان را كه از خارج به آنها تحميل ميشود، ميتوانند اندازهگيري كنند و بگويند: كدام حقّ است و كدام باطل.
بنابراين، تمام أفرادِ عوامي كه علماء سوء، آنها را به سوي خود كشيده و بردهاند، در روز قيامت نميتوانند به خدا بگويند: ما نميدانستيم؛ چشممان باز نبود؛ سواد نداشتيم؛ بين عبارت فارسي و عربي يا عبارت خارجي تفاوت نميگذاشتيم؛ أوّل و آخر كتابرا از همديگر نميشناختيم؛ اينها زِمام ما را در دست گرفتند و بردند آنجا كه ميخواستند ببرند. اين عبارت حضرت، فاتحه اين غرور و دلخوش كُنكها را خوانده است: وَاضْطَرُّوا بِمَعَارِفِ قُلُوبِهِمْ إلَي أَنَّ مَنْ فَعَلَ مَا يَفْعَلُونَهُ فَهُوَ فَاسِقٌ.
يعني إدراك باطني و انديشه قلبي كه در قلبشان هست، به اختيارشان نيست كه بخواهند اين انديشه را نداشته باشند. بلكه هر كسي بخواهد يا نخواهد اين انديشه براي او هست.
مثل اينكه إنسان چشمش را باز ميكند؛ چشمي كه باز شد ميبيند، و اگر هم شما بگوئيد: نبين، نميشود نبيند. و اين نهايت لطف و بزرگواري و محبّت و عظمت پروردگار است كه به إنسان قوّهاي داده است كه از همۀ علوم و همه إدراكات بالاتر است و آن را با وجود إنسان سرشته و خمير كردهاست؛ و حتّي در عالم خواب از إنسان جدا نيست و در عالم بيداري هم هر جا حركت ميكند، با اين معارف قلوب ميرود.
بنابراين وقتي اين عوام ديدند: آن علماء يهود دروغ صريح ميگويند، و طرفداري از أقرباي خود ميكنند، و عليه أفرادي كه نسبت به آنها نظر خوشي نشان نميدهند، تعصّب دارند، و حقّ آنها را ضايع ميكنند، و در محاكمات، عليه آنها حكم ميدهند، و جيره آنها را ميبُرند، و غير ذلك از أعماليكه انجام
ص 88
ميدهند، در اينصورت ديگر چرا به دنبال آنان رفتند و از آنان تقليد كردند؟! بنابراين، آن عوام محكومند و در پيشگاه پروردگار حجّتي ندارند.
فَلِذَلِكَ ذَمَّهُمْ لِمَا قَلَّدُوا مَنْ قَدْ عَرَفُوهُ؛ وَ مَنْ قَدْ عَلِمُوا أَنَّهُ لَا يَجُوزُ قَبُولُ خَبَرِهِ وَ لَا تَصْدِيقُهُ فِي حِكَايَتِهِ، وَ لَا الْعَمَلُ بِمَا يُؤَدِّيهِ إلَيْهِمْ عَمَّنْ لَمْ يُشَاهِدُوهُ؛ وَ وَجَبَ عَلَيْهِمُ النَّظَرُ بِأَنْفُسِهِمْ فِي أَمْرِ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ إذْ كَانَتْ دَلآئِلُهُ أَوْضَحَ مِنْ أَنْ تَخْفَي، وَ أَشْهَرَ مِنْ أَنْ لَاتَظْهَرَ لَهُمْ.
«پس بدين جهت خداوند آن عوام يهود را مَذَمّت كرد، چون تقليد كردند از آن كسي كه او را شناختند و دانستند كه: جائز نيست إنسان خبر او را قبول كند؛ و در مطالبي كه از خدا و رسولش حكايت ميكند، او را تصديق كند؛ و جائز نيست طبق آنچه كه او از حضرت موسي و از پيغمبران سابق عليهم السّلام كه إنسان آنها را نديده است، به مجرّد حكايت او عمل نمايد (چون در واسطه إشكال است؛ آب، در ميان راه آلوده و متعفِّن شده است.) و واجب است بر اين عوام كه خودشان تفحّص نمايند، و در أمر رسول الله صلَّي الله عليه و آله و سلَّم نظر كنند؛ زيرا دلائل رسول الله واضحتر است از اينكه پنهان گردد، و روشنتر و مشهورتر است از اينكه بر آنها ظاهر نشود.»
بنابراين، عوام كه ديدند علمائشان اينچنيناند، و به معارف قلوب و حكم قطعي وجدانيّ، مضطرّ و مجبور شدند كه آنها را فاسق بدانند، و حكم كنند به عدم قبول خبر و به خيانت آنها در گفتار، ديگر بايد سراغ اين پيغمبر بروند و ببينند چه ميگويد؟
وقتي به سراغ پيغمبر رفتند و ديدند دلائل او روشن، و أدلّه و حُجَج او به نحو أكثر و أشدِّ از مراتب إتقان است، و روشنتر است از اينكه مخفي بشود، و مشهورتر است از اينكه بر آنها ظاهر نشود، در اينصورت أمر پيغمبر را قبول ميكنند.
فعليهذا اينها در روز قيامت به جهنّم ميروند؛ بجهت اينكه به آنها گفته
ص 89
ميشود: حال كه راه به رسول خدا باز بود و أدلّۀ روشن از طرف رسول الله براي شما إرائه ميشد، مَعَذلِك چرا تَعَصُّبًا لِلْحَمِيَّةِ الْجاهِليَّةِ، وَ لِلإدْراكاتِ الْحَمْقانيَّة، به دنبال همان علماء خود رفتيد؟ و به همان جهالت و بربريّت باقي مانديد؟! اين راجع به يهود.
وَ كَذَلِكَ عَوَآمُّ أُمَّتِنَا إذَا عَرَفُوا مِنْ فُقَهَآئِهِمُ الْفِسْقَ الظَّاهِرَ، وَالْعَصَبِيَّةَ الشَّدِيدَةَ، وَالتَّكَالُبَ عَلَي حُطَامِ الدُّنْيَا وَ حَرَامِهَا، وَ إهْلا كَ مَنْ يَتَعَصَّبُونَ عَلَيْهِ وَ إنْ كَانَ لإصْلا حِ أَمْرِهِ مُسْتَحِقًّا، وَ بِالتَّرَفْرُفِ بِالبِرِّ وَ الإحْسَانِ عَلَي مَنْ تَعَصَّبُوا لَهُ وَ إنْ كَانَ لِلإذْلَالِ والإهَانَةِ مُسْتَحِقًّا.
«و همچنين هستند عوام اُمّت ما؛ هنگامي كه از فقهاء خود فسق ظاهر ديدند؛ و استكبار و استبداد و خودرأيي و استبداد فكري در أمري از اُمور مشاهده كردند كه با أصل دين سازش نداشت؛ و ديدند اينها هم بر حطام دنيا و حرام تَكالُب ميكنند (يعني مثل سگاني كه خود را روي جيفهاي مياندازند، و هر كدام براي ربودن آن ميخواهد زودتر آن جيفه را بردارد، و در نتيجه با همديگر بر سرِ آن جيفه دعوا ميكنند؛ اين را ميگويند: تَكالُب) و ديدند اين فقهاء فَسَقه براي حُطام دنيا نزاع ميكنند؛ اين بعنوان رياست، و آن بعنوان ديگر؛ و خلاصه به صورتهاي مختلف تعصُّب و تكالبِ خود را ظاهر ميسازند؛ و وقتي كه از فقهائشان دانستند كه: آنها هر كسي را كه آبش با آنان از يك جوي نميرود، و روابطشان تاريك است، ميكُشند؛ اگر چه سزاوار است أمرش را إصلاح كنند و وي و اُمورش را از هر جهت رسيدگي و رعايت و مراقبت نمايند؛ أمّا خودش و شأنَش، همه را به نابودي ميدهند؛ ولي با كساني كه با آنها سر و كار دارند، و از آنها طرفداري ميكنند، و أوامر آنها و كارهاي آنان را إمضاء ميكنند، بِرّ و إحسان را تا جائي كه ممكن است بنحو وفور و پيدرپي ميريزند؛ اگر چه آن أفراد براي إهانت مستحقّ باشند. يعني استحقاق داشته باشند كه إنسان آنها را براند و زَجْر كند و از خود دور نگهدارد. أمّا اينها بعكس عمل
ص 90
ميكنند.»
فَمَنْ قَلَّدَ مِنْ عَوَآمِّنَا مِثلْ هَؤُلآء الْفُقَهَآء، فَهُمْ مِثْلُ الْيَهُودِ الَّذِينَ ذَمَّهُمُ اللَهُ بِالتَّقْلِيدِ لِفَسَقَةِ فُقَهَآئِهِمْ.
«پس هر كدام از عوام ما كه مثل اين أفراد از فقهاء شيعه را تقليد كنند، اينها عيناً مثل همان يهودي هستند كه خداوند بواسطۀ تقليد كردن از فَسَقه فقهائشان، آنها را مذمّت كرده است.»
فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَآء: صَآئِنًا لِنَفْسِهِ، حَافِظًا لِدِينِهِ، مُخَالِفًا عَلَي هَوَاهُ، مُطِعيًا لاِمْرِ مَوْلَاهُ، فَلِلْعَوَآمِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ. وَ ذَلِكَ لَا يَكُونُ إلَّا بَعْضَ فُقَهَآء الشِّيعَةِ لَا جَمِيعَهُمْ.
«و أمّا آن فقيهاني كه نفس خود را در صيانت نگهداشتند (زنجير نفس خود را گرفته، و در عصمت و مَصونيّت در آوردند و مانع شدند از اينكه اين نفس عنان را بگسلد، و از حريم مصونيّت خارج شود) دين خود را حفظ ميكنند، بر هواي خود مخالفت دارند، و مطيع أمر مولاي خود هستند، فَلِلْعَوَآمِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ؛ از براي عوام است، حقّ عوام است كه از اين أفراد تقليد كنند. و اين أفراد جميع فقهاء شيعه نميباشند، بلكه فقط بعضي از فقهاء شيعه هستند.»
فَإنَّهُ مَنْ رَكِبَ مِنَ الْقَبَآئِحِ وَ الْفَوَاحِشِ مَرَاكِبَ فَسَقَهِ الْعَآمَّةِ فَلا تَقْبَلُوا مِنَّا عَنْهُ شَيْئًا وَ لَا كَرَامَةَ.
«آن أفرادي از فقهاء ما كه مرتكب قبائح و فواحش ميشوند، و مانند فَسَقه عامّه و سنّيها بر مراكب فساد و قبائح سوار شده و عمل آنها را أنجام ميدهند، از اين فقهاء شيعه هيچ أمري را از جانب ما قبول نكنيد؛ و از زبان آنها مطلبي را از ما نشنويد؛ اينها كرامتي ندارند، مقامي ندارند، مكرّم و گرامي نيستند.»
وَ إنَّمَا كَثُرَ التَّخْلِيطُ فِيمَا يُتَحَمَّلُ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ لِذَلِكَ.
«خيلي جاي تأسّف و تأثّر است كه: آنچه را كه اين فقهاء از ما أهل بيت
ص 91
ميگيرند، با مطالب باطلي مخلوط و ممزوج كرده، در ميان مردم پخش ميكنند، و به مردم نشان ميدهند.» از ما حقّ را ميشنوند، در مكتب ما درس ميخوانند، عالم ميشوند؛ وليكن ميروند به مردم چيز ديگري نشان ميدهند؛ و مردم هم خيال ميكنند كه: ما اينطور گفتهايم.
هم خود آن مردم ضايع ميشوند ـ چون به معارف قلوب مضطرّند كه از اين فقهاء فاسق چيزي قبول نكنند؛ ولي قبول ميكنند ـ و هم اين فقهاء فاسد ضايع ميشوند؛ چرا كه نزد ما ميآيند و درس ميخوانند و روايات و حديث و علوم را از ما أخذ ميكنند، سپس ميروند و از خود چيزهائي مايه ميگذارند و إضافه ميكنند، و تحريف و تصحيف و كم و زياد مينمايند؛ هم دلهاي خود را ضايع ميكنند، و هم ما را نزد مردم بیاعتبار مينمايند.
ما چه گناه كردهايم؟! ما كه إمام بر مردم هستيم، و از أوّل عمر تا بحال در تمام ساعات و دقائق بنحو أتمّ و أكمل حتّي در خواب هم يك كلام خلاف نگفتهايم، چرا اينها ميآيند مطلبي را از ما ميگيرند، و چيزي را از پيش خود إضافه ميكنند، و ميگويند: قالَ الصَّادق؟! چيزهائي را كم و زياد و تحريف ميكنند؛ آنوقت در نتيجه ما را در ميان دوستان و دشمنان ضايع ميكنند.
أمّا آن أفرادي كه شيعيان ما هستند، و أهل تسليمند، وقتي اين مطالب را ميشنوند، دندان روي جگر ميگذارند و ميگويند: چارهاي نداريم و بايد از حضرت صادق عليه السّلام تقليد و تبعيّت كنيم؛ و دشمنان هم خوشحال ميشوند از اينكه ميبينند اين مطالب توسّط فقهائي كه شاگردان أئمّه عليهمالسّلام هستند تراوش كرده است؛ در حاليكه آنان معصومند و پاك و منزّه ميباشند و خلاف حقّ از ايشان صادر نميگردد. لذا حضرت در اينجا خيلي متأثّرند و ميگويند: وَ إنَّمَا كَثُرَ التَّخْلِيطُ فِيمَا يُتَحَمَّلُ عَنَّا أَهلَ الْبَيْتِ لِذَلِكَ. همه مطالب را با هم مخلوط كردهاند. زيرا اين علمائي كه از ما أخذ ميكنند و بعنوان عالم شيعه به مردم تحويل ميدهند، بر سه گروهاند:
ص 92
لاِنَّ الْفَسَقَةَ يَتَحَمَّلُونَ عَنَّا فَيُحَرِّفُونَهُ بِأَسْرِهِ بِجَهْلِهِمْ وَ يَضَعُونَ الاشْيَآءَ عَلَي غَيْرِ وَجْهِهَا، لِقِلَّةِ مَعْرِفَتِهِمْ.
«بعضي از اين علماء فسقه، كه فسقشان هم بواسطه همين دروغ گفتن و تغيير و تحريف است، معاند و بدجنس هم نيستند؛ أمّا چون جاهلند، مطالب را از ما ميگيرند و تماماً تحريف ميكنند و تحريف شده را به مردم تحويل ميدهند، و أشياء را بر غير موضع خود قرار ميدهند؛ چون معرفتشان كم است.»
اينها يكدسته از اين فسّاقند كه بواسطۀ همين تحريف و كذب، راه عوام را بسوي خدا ميبندند.
وَ ءَاخَرُونَ يَتَعَمَّدُونَ الْكِذْبَ عَلَيْنَا لِيَجُرُّوا مِنْ عَرَضِ الدُّنْيَا مَا هُوَ زَادُهُمْ إلَي نَارِ جَهَنَّمَ.
«دستۀ ديگر آن علماء فسقهاي هستند كه عمداً بر ما دروغ ميبندند؛ نه بجهت جهل و نقص و قِلَّةِ مَعرِفَتِهِم، بلكه از روي قصد و تعمّد دروغ ميبندند. براي اينكه با آن دروغ به متاع دنيا برسند، و زاد و توشۀ خود رابسوي آتش جهنّم با خود حمل كنند.»
مثلاً ميبينند كه: دستگاه، دستگاهي است كه اگر فلان دروغ را به ما نسبت بدهند مورد پسندش واقع ميشود؛ لذا ميروند و يك خبري از ما جَعْل ميكنند و بما منسوب مينمايند، براي اينكه به عَرَض دنيا برسند، به رياست برسند، و مقامي بگيرند؛ در دستگاه خلفاء مَسندي و منصبي بدست بياورند.
وَ مِنْهُمْ قَوْمٌ (نُصَّابٌ) لَا يَقْدِرُونَ عَلَي الْقَدْحِ فِينَا، يَتَعَلَّمُونَ بَعْضَ عُلُومِنَا الصَّحِيحَةِ فَيَتَوَجَّهُونَ بِهِ عِنْدَ شِيعَتِنَا؛ وَ يَنْتَقِصُونُ بِنَا عِنْدَ نُصَّابِنَا، ثُمَّ يُضِيفُونَ إلَيْهِ أَضْعَافَ وَ أَضْعَافَ أَضْعَافِهِ مِنَ الاكَاذِيبِ عَلَيْنا الَّتِي نَحْنُ بُرَءَآءُ مِنْهَا، فَيَتَقَبَّلُهُ الْمُسْتَسْلِمُونَ مِنْ شِيعَتِنَا، عَلَي أَنَّهُ مِنْ عُلُومِنَا. فَضَلُّوا وَ أَضَلُّوا.
«دستۀ سوّم، جماعتي از همين علماي فَسَقه هستند كه اينها دشمن ما
ص 93
هستند (اينها واقعاً دشمناني هستند كه به صورت شيعه در آمدهاند، عالمند و راوي حديث، ولي در باطن دشمن ما هستند؛ با ما در باطن ربط ندارند، رَويّه و منهاج ما را نميپسندند) و اينها أفرادي هستند كه قدرت ندارند در كار ما قَدْح كنند و عيبي از ما بگيرند، و آن عيب را به مردم نشان بدهند. لذا پيش ما ميآيند و بعضي از اين علوم صحيحۀ ما را تعلُّم و أخذ ميكنند؛ آنوقت بعنوان شاگردي و تعلّم در نزد ما أهل بيت، در پيش شيعيان ما موجَّه ميشوند؛ داراي رنگ و آبرو ميشوند؛ داراي مقام و منزلت ميشوند؛ و از طرف ديگر مقام و منزلت ما را در نزد نُصَّاب و دشمنان ما شكسته و پائين ميآوردند. (زيرا كه دشمنان ما ميگويند: اينكه شاگرد حضرت صادق عليه السّلام باشد، معلوم است كه خود حضرت صادق هم چيست. وقتي شاگردش اينطور است، معلوم ميشود كه: عيب در آن مكتبي است كه در آن درس خوانده است.)
آنوقت إضافه ميكنند به آن علوم ما، أَضْعَافَ وَ أَضْعَافَ أَضْعَافِهِ مِنَ الاكَاذِيبِ؛ چندين برابر و مضاعف از آن دروغهائي كه خود ميبندند؛ و بر اين علوم صحيحۀ ما آن دروغها را إضافه ميكنند. دروغهائي كه ما از آنها بيزار هستيم.(نه خودمان، نه حسّمان، نه عقلمان و نه نفسمان، به آن دروغها راه ندارد.)
ميروند و به عنوان «قال الصّادق» تحويل مردم ميدهند. آنوقت أفرادي از مُستضعفين از شيعيان ما، كه أهل تسليمند و مردمِ رام و خوبي هستند، اين مطالب را قبول ميكنند، و بعنوان اينكه علوم ماست از اينها ميگيرند. پس اين دسته از علماء، هم خودشان گمراهند، و هم تمام اين جماعت شيعه را گمراه ميكنند.»
وَ هُمْ أَضَرُّ عَلَي ضُعَفَآء شِيعَتِنَا مِنْ جَيْشِ يَزِيدَ عَلَي الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلا مُ وَ أَصْحَابِهِ فَإِنَّهُمْ يَسْلُبُونَهُمُ الارْوَاحَ وَ الامْوَالَ.
«و اين دسته از علماء، ضررشان براي ضعفاي شيعيان ما از لشكر يزيد بر
ص 94
حسين بن عليّ عليه السّلام و أصحاب آن حضرت بيشتر است. زيرا لشكريان يزيد، جانها و أموال آنها را گرفتند، أموال را غارت كردند و جانها را از بدنها بيرون كشيدند.»
وَ هَؤُلآء عُلَمَآءُ السُّوٓ ء، النَّاصِبُونَ، الْمُتَشَبِّهُونَ بِأَنَّهُمْ لَنَا مُوَالُونَ، وَ لاِعْدَآئِنَا مُعَادُونَ، وَ يُدْخِلُونَ الشَّكَّ وَ الشُّبْهَةَ عَلَي ضُعَفَآء شِيعَتِنَا، فَيُضِلُّونَهُمْ وَ يَمْنَعُونَهُمْ عَنْ قَصْدِ الْحَقِّ الْمُصِيبِ.
«أمّا اينها علماء سوء هستند كه با جانها و روحهاي مردم بازي ميكنند؛ اينها با عدالت و شخصيّت و شرف و إنسانيّت إنسان بازي ميكنند؛ اينها إيمان و إيقان را از مردم ميگيرند؛ اينها رابطۀ بين خلق و خدا را از بين ميبرند. اين علماء سوء كه دشمنان ما هستند، خودشانرا به صورت مواليان و نزديكان ما در ميآورند و به مردم جلوه ميدهند، كه آنها با ما موالي هستند، و با دشمنان ما دشمنند. آنوقت شكّ و شبهه بر ضعفاي شيعيان ما وارد ميكنند؛ و قلوب شيعيان ما را دچار شكّ و شبهه كرده، آنها را گمراه ميكنند؛ و از پيمودن راه حقّ باز ميدارند، آن راه حقّي كه إنسان را به مقصد و كمال ميرساند.»
لَا جَرَمَ أَنَّ مَنْ عَلِمَ اللَهُ مِنْ قَلْبِهِ مِنْ هَؤُلآء الْقَوْمِ أَنَّهُ لَايُرِيدُ إلَّا صِيَانَةَ دِينِهِ وَ تَعْظِيمَ وَلِيِّهِ، لَمْ يَتْرُكْهُ فِي يَدِ هَذَا الْمُتَلَبِّسِ الْكَافِرِ، وَ لَكِنَّهُ يُقَيِّضُ لَهُ مُؤْمِنًا يَقِفُ بِهِ عَلَي الصَّوَابِ، ثُمَّ يُوَفِّقُهُ اللَهُ لِلْقَبُولِ مِنْهُ، فَيَجْمَعُ اللَهُ لَهُ بِذَلِكَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ؛ وَ يَجْمَعُ عَلَي مَنْ أَضَلَّهُ لَعْنًا فِي الدُّنْيَا وَ عَذَابَ الآخِرَةِ.
«لاجرم چون خداوند داراي لطف و محبّت است و ميداند كه: بعضي از اين ضعفاي شيعۀ ما راهي براي إدراك واقع ندارند، و در دست چنين علمائي گرفتار شدهاند، اگر اينها در درون قلبشان دنبال واقع بگردند، و خود را بيچاره ببينند، خداوند يكي از أفرادي را كه حقّ باشد، براي هدايت آنها ميگمارد، تا اينكه آنها را از دست آن علماء فسقه خارج كند، و راه حقِّ مُصيب را به آنها نشان بدهد؛ و اين را خدا بر عهده گرفته است كه: أشخاصي كه از درون قلب دنبال
ص 95
واقع ميگردند، از اين أفراد به آنها إرائه نمايد، و آنها را بر طريق حقّ دلالت كند.
بنابراين، خداوند آن أفراد حقّ طلب را كه قصدشان فقط حفظ دين خود است، و اينكه وليّ خود را بزرگ بشمارند، در دست اين متلبّس كافر، اين كافري كه أهل تلبيس و تدليس و خدعه است رها نميكند؛ بلكه او را بيرون ميكشد و مؤمني را براي او ميگمارد كه او را به راه صواب هدايت كند، بعد هم او را موفّق ميكند كه قول آن وليّ حقّ را قبول كند.
بنابراين، خداوند براي چنين شيعهاي خير دنيا و آخرت را جمع كردهاست. (أمّا خير دنيا، براي اينكه راه را به او نشان داده است تا از دست اين دشمن متظاهر و متعدّي و متلبِّسِ كافر، نجات پيدا كند. و أمّا خير آخرت، براي اينكه به حقيقت ولايت رسيده؛ و با اين مِنْهاج صحيح به سوي رضوان و فَوز دارالآخره حركت كند.)
و خداوند بر كسي كه در صدد گمراهي اين شيعه بوده، لعنت در دنيا و عذاب آخرت را جمع كردهاست.» هم در دنيا در قرآن مجيدش او را لعن كرده، و هم به دنبال او عذاب آخرت پيامد كار او خواهد بود. زيرا راه يك مؤمن را به خدا بسته است. اين مؤمن ميخواهد به سوي خدا حركت كند، حالا اگر واقعاً هم دستش به وليّ خدا و هادي حقيقي نرسد، همينطور متحيّر ميماند تا اينكه خود را به خدا بسپارد و علاج أمر او بشود. ولي اين عالم فاسق آمده و با إلقاء شكّ و شبهه و با أخبار خلاف واقع، راه او را بسته؛ و آن قلب را دچار ترديد و تزلزل كردهاست.
بنابراين، آن شخص عالم، مستحقّ لعن و عذاب آخرت خواهد بود.
تا اينجا كلام حضرت صادق عليه السّلام تمام ميشود. آنوقت، حضرت صادق عليه السّلام بر اين فرمايشات، دو استشهاد ميكنند: يكي به كلام حضرت رسول صلَّي الله عليه و آله و سلَّم، و يكي به كلام أميرالمؤمنين عليهالسّلام.
ص 96
ثُمَّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ: «أَشْرَارُ عُلَمَآء أُمَّتِنَا: الْمُضِلُّونَ عَنَّا، الْقَاطِعُونَ لِلطُّرُقِ إلَيْنَا، الْمُسَمُّونَ أَضْدَادَنَا بِأَسْمَآئِنَا، الْمُلَقِّبُونَ أَنْدَادَنَا بِأَلْقَابِنَا، يُصَلُّونَ عَلَيْهِمْ وَ هُمْ لِلَّعْنِ مُسْتَحِقُّونَ؛ وَ يَلْعَنُونَنَا وَ نَحْنُ بِكَرَامَاتِ اللَهِ مَغْمُورُونَ وَ بِصَلَوَاتِ اللَهِ وَ صَلَوَاتِ مَلَـٓئِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ عَلَيْنَا عَنْ صَلَوَاتِهِمْ عَلَيْنَا مُسْتَغْنُونَ».
«حضرت ميفرمايد: رسول خدا ] صلَّي الله عليه و آله و سلَّم [ فرمودند: بدترين علماء اُمّت ما آن علمائي هستند كه مردم را از راه و طريق ما گم ميكنند؛ و راههاي به سوي ما را بر آنها ميبندند و ميبُرند و قطع ميكنند؛ و أضداد ما را كه با ما ضدّند، به أسماء ما مينامند (عنوان خليفه، عنوان أميرالمؤمنين، عنوان حاكم، عنوان وليّ أمر، عنوان إمام متسلّط، به آنها ميدهند) و أنداد ما را كه شريكهاي ما هستند به ألقاب ما لقب ميدهند؛ با اينكه آنها نِدِّ ما هستند و ضدّ ما ميباشند. و بر آنها درود و رَحمت ميفرستند در حالتي كه مستحقّ لعنتاند؛ و از ما برائت ميجويند و ما را لعن ميكنند در حالتي كه ما مَغمور كرامات خدا هستيم؛ و ما به درودهاي خدا و درودهاي ملئكۀ مُقرّبين خدا كه بر ما ميفرستند، از درودهاي آنها مستغني هستيم و هيچ نيازي نداريم كه آنها بر ما درود بفرستند. آنقدر خدا و ملائك مقرّبش بر ما درود ميفرستند كه ما در عالم استغناء بسر ميبريم.»
ثُمَّ قَالَ: قِيلَ لاِمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلا مُ: مَنْ خَيْرُ خَلْقِ اللَهِ بَعْدَ أَئِمَّةِ الْهُدَي وَ مَصَابِيِحِ الدُّجَي؟ قَالَ: «الْعُلَمَآءُ إذَا صَلُحُوا».
«حضرت صادق ميفرمايد: از أميرالمؤمنين عليه السّلام سؤال شد: بعد از أئمّۀ هُدي و مَصابيح دُجي (أئمّهاي كه پيشوايان و زمامداران راه هدايتند، و چراغان درخشان، در تاريكيها هستند) بهترين خلق خدا كيست؟! حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند: علماء هستند در صورتيكه صالح باشند.»
قِيلَ: فَمَنْ شِرَارُ خَلْقِ اللَهِ بَعْدَ إبْلِيسَ وَفِرْعَونَ وَ نَمْرُودَ، وَ بَعْدَ الْمُتَسَمِّينَ بِأَسْمَآئِكُمْ، وَ الْمُتَلَقِّبِينَ بِأَلْقَابِكُمْ، وَ الآخِذِينَ لاِمْكِنَتِكُمْ، وَ الْمُتَأَمِّرِينَ فِي
ص 97
مَمَالِكِكُمْ؟!
«از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام سؤال شد: شِرارُ خَلقِ الله، بدترين خلق خدا بعد از إبليس و فرعون و نمرود، و بعد از آن كساني كه أسماء شما را بر خود گرفتهاند، و ألقاب شما را بر خود بستهاند، و مكانها و مقامها و مناصب شما را أخذ كردهاند، و در مواقع و مواضع فرمانروائي و حكومت شما نشستهاند، �� زمام اُمور را به دست گرفتهاند، و أمر و نهي در ميان آن ظروف و محلهاي شايسته ميكنند، چه كساني هستند؟!»
قَالَ: الْعُلَمَآءُ إذَا فَسَدُوا. «حضرت فرمودند: علماء هستند وقتي كه فاسد باشند.»
هُمُ الْمُظْهِرُونَ لِلابَاطِيلِ، الْكَاتِمُونَ لِلْحَقَآئِقِ؛ وَ فِيهِمْ قَالَ اللَهُ عَزَّ وَ جَلَّ: أُولَـٰئِِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَـٰعِنُونَ ـ إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا [ وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولَـٰئِِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.][40]و [41]
«بدترين خلق خدا علماء فاسد هستند؛ چون اينها أباطيل و خلاف حقّ را ظاهر ميكنند، و حقائق را ميپوشانند؛ و دربارۀ اينهاست كه خداي عزّ و جلّ فرموده است: ايشانرا خداوند لعنت ميكند، و لعنت كنندگان ايشانرا لعنت ميكنند؛ مگر اينكه بعضي از اينها برگردند و توبه كنند، و از كارهاي ناپسندشان بازگشت نمايند و در مقام إصلاح خود بر آيند؛ و حقائق را براي مردم روشن كنند؛ و بيان نموده و كتمان نكنند، و أباطيل را از بين ببرند. در اينصورت خداوند ميفرمايد: من توبۀ آنها را ميپذيرم، و قبول ميكنم، و من تَوّاب و رحِيم هستم.»
شيخ الفقهآء العِظام، شيخ مرتضي أنصاريّ رحمة الله عليه، مقداري از
ص 98
اين روايت شريفهاي را كه حكايت نموديم نقل ميكند و اعتراف دارد كه: اين خبر شريف كه از آن آثار صدق ظاهر است، دلالت دارد بر قبول قول كسي كه عُرِفَ بِالتَّحَرُّزِ عَنِ الْكِذْبِ؛ و إنْ كانَ ظاهِرُهُ اعْتِبارَ الْعِدالَةِ بَلْ ما فَوْقَها.
يعني اين خبر كه آثار صدق از آن ظاهر است (چون عرض شد كه اين خبر از «تفسير منسوب به حضرت إمام عسكريّ» است و در صحّت و سُقم روايات وارده در آن تفسير، سخن زياد است؛ أمّا از اين خبر بخصوص، با اين مضامين عالي و معاني راقي، آثار صدق مشهود است.) دلالت ميكند بر اينكه واجبست إنسان قبول كند قول كسي را كه از كذب تحرّز دارد؛ گرچه ظاهرش اعتبار عدالت، بلكه مافوق عدالت است؛ و اين فقهائي كه زِمام أمور مردم را در دست دارند، و مرجع تقليد مردم هستند، اينها بايد ملكهاي مافوق عدالت داشته باشند.
سيّد الفقهآء الكِرام آقا سيّد محمّد كاظم طباطبائي يزديّ، در «عُروَةُالوُثقَي» مسألۀ بيست و دوّم از أحكام تقليد، بعد از اينكه عدالت را براي مفتي لازم دانسته، اسْتِنادًا إلَي هَذِهِ الرِّوايَةِ الشَّريفَه فرموده است: وَ أنْ لَا يَكُونَ مُقْبِلا عَلَي الدُّنْيا وَ طالِبًا لَها، مُكِبًّا عَلَيْها، مُجِدًّا في تَحْصيلِها.
فرموده است: «علاوه بر اينكه مفتي بايد عادل باشد، بلكه يك درجه هم بالاتر، بايد مُقبِل بر دنيا نباشد، طالب دنيا نباشد، خود را به روي دنيا نينداخته باشد، در تحصيل دنيا كوشا نباشد». بعد استناد كرده است به اين روايت شريفه.
فقيه نبيل معاصر آقا سيّد أبوالحسن إصفهانيّ رحمة الله عليه، در حاشيه«عروه» به اين فرمايش مرحوم سيّد اعتراض دارند: بِأنَّ الإقْبالَ عَلَي الدُّنْيا وَ طَلَبِها إنْ كانَ عَلَي الْوَجْهِ الْمُحَرَّمِ فَهُوَ يوجِبُ الْفِسْقَ النَّافيَ لِلْعَدالَةِ؛ فَيُغْني عَنْهُ اعْتِبَارُها؛ وَ إلَّا فَلَيْسَ بِنَفْسِهِ مانِعًا مِنْ جَوازِ التَّقْليدِ؛ وَ الصِّفاتُ الْمَذْكُورَةُ في الْخَبَرِ لَيْسَتْ إلَّا عِبارَةً اُخْرَي عَنْ صِفَةِ الْعَدالَةِ. انتهَي كَلامُه.
ميفرمايند: « إقبال بر دنيا و طلب دنيا اگر به شكل محرّم باشد، خود
ص 99
موجب فسق است و منافات با عدالت دارد. پس وقتي ما گفتيم كه: در مُفتي عدالت شرط است، ديگر اين شرط زائد است كه ما بگوئيم: إقبال بر دنيا نداشته باشد؛ و در طلب آن نيز نباشد.
و اگر إقبال بر دنيا بر وجه محرّم نباشد، ديگر في حدّ نفسه مانع از جواز تقليد نيست. و اين صفاتي كه در خبر ذكر شده است، عبارةٌ اُخْراي همان صفت عدالت است و چيز بيشتري را بيان نميكند».
به دنبال نظريّۀ آية الله سيّد أبوالحسن إصفهاني جمعي از آيات ديگر هم همين نظر را دادهاند، و اكتفاي به عدالت كردهاند. و مرحوم آية الله آقاي حاج آقا حسين بروجرديّ هم نظرشان همين بوده است كه اين خبر فقط همان عدالت را ميخواهد برساند.
ولي مطلب بالاتر از عدالت است. و حقّ مطلب همان گفتار مرحوم آقا سيّد محمّد كاظم است، كه اين خبر مطلبي بالاتر از عدالت را ميخواهد بفهماند، و إن شآء الله توضيح و شرح اين مطلب خواهد آمد؛ بِحَوْلِ اللَهِ وَقُوَّتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ.
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد
پاورقي
[39] يَاهِشَامُ! إنَّ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةُ وَ حُجَّةً بَاطِنَةً؛ فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الانْبِيَآءُ وَ الائِمَّةُ؛ وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ. اين روايت، حديث مفصّلي است كه تمام فقرات آن را حضرت إمام كاظم عليه السّلام با خطاب: «يا هشام» إفاده فرمودهاند. كلينيّ در «اُصولكافي» ج 1، ص 13 تا 19 و محقّق كاشاني در «وافي» از طبع حروفي، ج 1، ص 86 تا93 آوردهاند؛ و ما عمده حديث را در جلد دوّم «نور ملكوت قرآن» از دوره أنوار الملكوت، از ص 555 تا 558 آوردهايم.
[40] ذيل آيه 159 و 160 از سوره 2: البقرة
[41] «احتجاج» شيخ طبرسي، طبع نجف، ج 2، ص 263 تا 265؛ و در «احتجاج» بعد از «إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا» دارد: الآيَة.