حضرت اُستادنا العلاّمه قدّس الله نفسه الشّريف در تفسير خود بر همين منهاج مشي فرموده، ميفرمايند: آيۀ: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُوٓ أَسرَي'، عتاب است از جانب خداوند سبحانه به أهل بدر در وقتيكه از مشركين أسير گرفتند و سپس به رسول خدا صلَّي الله عليه و آله پيشنهاد نمودند كه آنها را نكشد و از آنها فِداء بگيرد، تا بدينوسيله حال مسلمين إصلاح پذيرد؛ و با آن قوّت يافته و بتوانند بر دشمنان دين پيروز گردند.
خداوند سبحانه در اين عملشان آنها را تشديد در عتاب فرمود؛ مگر آنكه پيشنهادشان را إمضا نمود و بدانها إجازه داد كه در غنائم كه از جملۀ آن فداي أسيران است تصرّف كنند.
ايشان مطلب را ادامه ميدهند تا آنكه ميفرمايند: مفسّرين با وجود آنكه همگي اتّفاق دارند بر آنكه: اين آيات بعد ازواقعۀ بَدر نازل شده است، و اتّفاق دارند بر اينكه أهل بدر را مورد عتاب قرار داده، و غنائم را بر ايشان حلال نموده
ص 168
است، در تفسير اين آيات اختلاف نمودهاند.
و سبب اختلاف آنها روايات مختلفهاي است كه در شأن نزول و معاني جملههاي آيات ميباشد بطوريكه اگر روايات صحيح باشد، تأمّل در مُفادشان ما را رهبري ميكند كه بگوئيم: در نقل أحاديث، نقل به معني بكار رفته تا جائيكه اين روايات را شبيه به أخبار متعارضه در آورده است.
تفاسير هم بر أساس اختلاف روايات، مختلف شدهاند. بعضي از تفاسير ظاهر در آنست كه: عتاب و تهديد متوجّه است به سوي پيغمبر صلَّي الله عليه و آله و مؤمنين جميعاً، يا به سوي پيغمبر و مؤمنين غير از عُمر، يا غير از عُمر و سَعدبن مُعاذ، يا به سوي مؤمنين غير از پيغمبر، يا به سوي شخص يا أشخاصي كه به پيامبر پيشنهاد فِداء نمودند پس از آنكه پيغمبر با آنها مشورت كرد.
بعضي گفتهاند: عتاب خدا بر فداء گرفتن ايشان است؛ يا بر حلال شمردن غنيمت پيش از حكم به حليّت آن از جانب خدا؛ و پيغمبر هم در اين عتاب با آنان شريك است؛ چون ابتداي استشارۀ با آنان از او بوده است.
و اين سخن درستي نيست؛ زيرا مسلمين فِداء را بعد از نزول آيات عتاب گرفتند، نه قبل از آن، تا آنكه بر أثر آن، مورد عتاب واقع شوند. و پيغمبر صلَّي الله عليه و آله بزرگتر و أجلّ است از آنكه دربارۀ او جائز بدانيم كه چيزي را پيش از اينكه خدا به او إذن دهد و وحي به او بفرستد، آنرا حلال بشمارد. و حاشا مقام و ساحت حقّ سبحانه، اينكه پيامبرش را به عذاب عظيمي تهديد كند در حاليكه شأن خدا نيست كه بدون جرم و جريمهاي كه او انجام داده باشد آن عذاب را بر وي نازل كند در صورتيكه خدا او را از معاصي در عصمت نهاده است؛ و عذاب عظيم فرود نميآيد مگر بر جرم عظيم نه آنچنانكه بعضي گفتهاند: مراد از اين جرم، صغائر بوده است.
بنابراين، آنچه سزاوار است در تفسير اين آيه گفته شود آنست كه: قوله تعالي: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُوٓ أَسرَي' حَتَّي' يُثْخِنَ فِي الارْضِ، دلالت ميكند بر
ص 169
اينكه: سنّت جاريه در ميان پيغمبران گذشته عليهم السّلام اين بوده است كه: چون با دشمنانشان جنگ ميكردند و ظفر مييافتند، جزا و پاداششان را كشتن قرارميدادند تا بدين وسيله ديگرانعبرت گيرند؛ و از محاربۀ خدا و رسول او دست بردارند.
آنان تا زمين را از خون انباشته نمينمودند و دينشان را ميان مردم مستقرّ نمي كردند أسير نميگرفتند. فلهذا أسير گرفتن پس از اين مقصود براي آنان مانعي نداشت كه بدنبال آن يا منّت گذارند و آزاد كنند، و يا فديه بگيرند؛ همچنانكه خداوند پس از آنكه أمر إسلام بالا گرفت و در حجاز و يمن استقرار يافت به سوي پيغمبرش صلَّي الله عليه وآله وحي فرستاد كه:
فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّـي'ٓ إذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَآءً[156]. «پس چون شما با آنانكه كافر شدهاند برخورد و تلاقي نموديد، بايد گردنشان را بزنيد؛ تا زمانيكه خون بسيار از آنها ريختيد؛ در اينصورت آنها را محكم ببنديد كه در پيرو آن يا منّت گذارده آزاد مينمائيد، و يا رها كرده و فديه ميگيريد!»
عتاب و مؤاخذه بنا بر سياق آيۀ أوّل فقط بر گرفتن أسيران است؛ چنانكه شاهد بر گفتار ما قوله تعالي است در آيۀ دوّم: لَمَسَّكُمْ فِيمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛ يعني در أسير گرفتن شما. زيرا در هنگام نزول اين آيات، مسلمين أسير گرفتند نه فديه. و عتاب و مؤاخذه بر مباح شمردن فديه و يا أخذ فديه نيست؛ چنانكه بعضي احتمال دادهاند.
تا اينكه ميفرمايند: مسلمين از پيامبر خواستند تا غنائم را به آنها بدهد، و عوض أسيران براي آنان فديه بگيرد؛ لهذا خداوند آنها را رأساً دربارۀ أسيران مورد عتاب قرار داد، و سپس فداء در برابر أسيران را مباح كرد. نه آنكه پيغمبر با
ص 170
ايشان در مباح شمردن فديه مشاركت نموده، و در فديه گرفتن و كشتن مشورت كرده باشد، تا در عتاب و مؤاخذۀ متوجّه به آنان شريك باشد.
و دليل بر اين، لفظ آيه است كه پيغمبر صلَّي الله عليه و آله را شريك در عتاب قرار نداده است. چون عتاب در آيه فقط راجع به گرفتن أسير است؛ و در آن إشعاري نيست بر آنكه پيغمبر با آنان مشورت كرده، و يا به فديه گرفتن راضي بوده است.
و در هيچيك از أخبار و آثار وارد نشدهاست كه: پيغمبر صلَّي الله عليه و آله آنان را توصيه به أسير گرفتن نموده باشد؛ و هيچ گفتاري كه مُشعر باين مطلب باشد از وي صادر نشده است. بلكه گرفتن أسيران در جنگ بدر كه عامّۀ مهاجرين و أنصار بر آن إقدام نمودند بنا بر قاعدۀ ايشان در جنگها بوده است كه: چون به دشمن دست مييافتند أسير ميگرفتند؛ يا براي استرقاق و يا براي فداء.
و در روايات وارد است كه: مسلمين در غزوۀ بدر در گرفتن أسير مبالغه كردند؛ و هر كس أسيري ميگرفت آنرا محفوظ ميداشت تا مردم به او گزندي نرسانند؛ مگر عليّ عليه السّلام كه بسياري از مشركين قريش به دست وي كشته شدند و يك أسير هم نگرفت.
بنا بر آنچه گفته شد، تفسير آيه چنين ميشود: براي هيچ پيغمبري اين حقّ نيست، و در ميان أنبيا خدا نيز اين سنّت نبوده است كه: براي وي أسيراني باشد و سزاوار باشد كه آن پيغمبر آنان را بگيرد، و از پول و منفعت و فديۀ آنان بهره گيرد، تا اينكه زمين را از خونشان سرشار و سيراب گرداند؛ و دينش را در بين مردم استقرار دهد. شما اي جماعت أهل بَدر ـ و خطاب جميع با اين عموم كه مشتمل است بر عتاب جميع، بجهت آنست كه أكثريّت أهل بدر بدين پيشنهاد فديه گرفتن متلبّس بودند ـ متاع عرَضي دنيا را كه سريع الزَّوال است ميخواهيد؛ و خداوند آخرت را ميخواهد، با تشريع قوانين دين و با أمر به كشتن
ص 171
كافرين، و از اين گذشته در همين سنّتي كه در گفتارِ خود، شما را بدان خبر داده است. و خداوند عزيز است كه مغلوب نيست، و حكيم است كه در أحكام متقنۀ خود طريق لغو را نميپيمايد.
تا اينكه در ضمن بحث روائي ميفرمايد: در«مجمع البيان» گويد: عُبَيْدۀ سَلمانيّ روايت كرده است كه: رسول خدا صلَّي الله عليه و آله به أصحابش در روز بَدر دربارۀ اُساري فرمود: إن شِئْـتُمْ قَتَلْتُمُوهُمْ؛ وَ إن شِئـْتُمْ فَادَيْتُمُوهُمْ؛ وَ اسْتُشْهِدَ مِنْكُمْ بِعَدَّتِهِمْ. وَكَانَتِ الاسَارَي سَبْعِينَ. «اگر ميخواهيد آنان را ميكشيد؛ و اگر ميخواهيد فديه ميگيريد؛ أمّا به تعداد آنها از شما شهيد خواهند شد.» و أسيران هفتاد نفر بودند.
آنها گفتند: ما فديه ميگيريم؛ و با آن متمتّع خواهيم شد؛ و بر دشمنانمان قوّت و نيرو مييابيم؛ و به تعداد آنها از ما هم كشته شود ضرري ندارد.
عبيده ميگويد: طَلَبُوا الْخِيَرَتَيْنِ كِلْتَيْهِمَا. «آنان طلب كردند هر دو أمر پسنديده را.»[157] فديه كه با آن تقويت شوند، و شهادت به تعدادشان را؛ بنابراين، از ايشان در جنگ اُحُد هفتاد نفر كشته شد.
و در كتاب عليّ بن إبراهيم آمده است كه: چون رسول أكرم صلَّي الله عليه و آله نَضر بن حَارث و عُقْبَة بن أبي مُعَيط را كشتند، أنصار ترسيدند كه تمام أسيران را بكشد. گفتند: اي رسول خدا! ما هفتاد نفر از قوم و خويشاوندان تو را كشتهايم؛ و آنان طائفه و قبيله واُسرَة تو بودهاند؛ آيا تو ميخواهي ريشۀ آنان را بر كني؟! اي رسول خدا، از ايشان فدا بگير! و اين در حالي بود كه آنچه را كه از غنائم در لشكر قريش يافته بودند أخذ كرده بودند. چون اين مطلب را از رسول خدا خواستند، و چنين تقاضائي نمودند، اين آيات فرود آمد: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُوٓ أَسرَي'... الآيات. بدين جهت رسول خدا اُسرا را برايشان آزاد كرد.
ص 172
تا اينكه أيضاً ميفرمايد: در «مجمع البيان» گويد: و روايت است كه رسول أكرم صلَّي الله عليه و آله از گرفتن فديه ناخوشايند بود؛ بحدّي كه سعدبن معاذ آثار كراهت را در سيمايش مشاهده كرد و گفت: اي رسول خدا! اين أوّلين جنگي است كه ما بر خورد با طائفۀ مشركين نمودهايم؛ و كثرت كشتار در نزد من محبوبتر است از نگهداري آن مردان. و عُمربن خطّاب گفت: اي رسول خدا! اين قوم ترا تكذيب نمودند، و إخراج كردند، يكايك آنها را جلو بياور و گردن بزن! و عليّ را بر عقيل بگمار تا او را گردن زند! و مرا بر فلان بگمار تا گردنش را بزنم؛ بعلّت آنكه اينها پيشوايان و أئمّۀ كفر ميباشند.
أبوبكر گفت: اي رسول خدا! آنها أهل تو و قوم تو ميباشند. براي آنان ترقّب و انتظاري در نظر بدار؛ و ايشان را باقي بدار؛ و از آنها فديه بگير؛ تا ما بدين وسيله عليه كفّار نيرو يابيم!
ابن زيد گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود: لَو نَزَلَ عَذَابٌ مِن السَّمآء مَا نَجَا مِنْكُمْ أَحَدٌ غَيْرُ عُمَرَ وَ سَعْدِبنِ مُعَاذٍ.
تا آنكه ميفرمايد: عبّاس را نزد رسول خدا آوردند، به او گفته شد: براي رهائي خودت و رهائي دو پسران برادرت فديه بده! گفت: اي محمّد! تو ميخواهي من گدا شوم و در معيشت خود دست بسوي قريش دراز كنم!
رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود: أَعْطِ مِمَّا خَلَّفْتَ عِنْدَ أُمِّ الْفَضْلِ وَ قُلْتَ لَهَا: إنْ أَصَابَنِي شَيْءٌ فِي وَجْهِي فَأَنْفِقِيهِ عَلَي وُلْدِكِ وَ نَفْسِكِ. «فديهات را بده از آنچه را كه در نزد اُمّ الفضل نهادي و به او گفتي: اگر من مورد إصابت قرار گيرم اين را در راه فرزندانت و خودت إنفاق كن!»
عبّاس گفت: يَا ابْنَ أَخِي مَنْ أَخْبَرَكَ بِهَذَا؟! «اي پسر برادرم، اين داستان را چه كسي بتو گفت؟!»
رسول خدا گفت: أتَانِي بِهِ جَبْرَئِيلُ. «اين مطلب را جبرائيل بمن گفته است.»
ص 173
عبّاس در حاليكه سوگند ياد كرد گفت: از اين واقعه هيچكس خبر ندارد مگر من و اُمّ الفضل؛ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَهِ.
اُساري همگي با حال شرك بازگشتند مگر عبّاس و عقيل و نَوفَل بن حارث؛ و دربارۀ آنان اين آيه نازل شد: يَــآ أَيُّـهَا النَّبِيُّ قُل لِّمَن فِيٓ أَيْدِيكُم مِّنَ الاسْرَي'ٓ إِن يَعْلَمِ اللَهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِّمَّآ أُخِذَ مِنكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ[158].
اين محصّل و جوهرۀ تحقيقات اُستاذنا العلاّمه بود[159]. أمّا علاّمه سيّد شرف الدّين عامليّ در كتاب «النّصّ و الاجتهاد» طريق ديگري را پيموده است.
او مدّعي است كه آيۀ: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُوٓ أَسرَي' حَتَّي' يُثْخِنَ فِي الارْضِ، دربارۀ اُسراي غزوۀ بدر نيست، بلكه دربارۀ أسير نمودن قافلۀ أبوسفيان است كه با عِيْر و كاروان خود گريخت و قبل از دسترسي أصحاب رسول خدا به او، به مكّه هزيمت كرد.
او ميگويد: رسول خدا صلّي الله عليه و آله به عبّاس، عموي خود نظر محبّت داشت؛ وازتشديد عُمَر در قتل وي پس از إسارت نگران بود. و بطور كلّي آنچه در اين باره در تفاسير و روايات وارد شدهاست، خلاف شأن نزول است و رواياتي است مجعول و ساختگي. رسول خدا صلّي الله عليه وآله در هر حال أفعالش از روي إتقان و حَمِيَّت و رحمت بوده؛ و تشديد عُمَر از روي حسّ انتقام و كينهتوزي بوده است كه ساحت پيغمبر أكرم از آن مبرَّي است.
محصَّل و جوهرۀ كلام او اين است كه: رسول خدا صلَّي الله عليه و آله و سلَّم به أصحاب خود در هنگامي كه تنورۀ جنگ بدر برافروخته شد فرمود: من مرداني را از بني هاشم و غَيرِهِم ميشناسم كه آنان را از روي إكراه بجنگ آوردهاند و ما نيازي بكشتن آنها نداريم؛ هر كس شخصي از بني هاشم را ببيند او را
ص 174
نكشد؛ و هر كس أبوالبَختَريّ بن هِشَام بن حَارِث بن أسد را ببيند او را نكشد. و هر كس عبّاس بن عبدالمطّلب عموي رسول الله را ببيند او را نكشد؛ زيرا او را بدون دلخواه خودش بجنگ فرا خواندهاند.
در اينجا ميبينيم كه رسول خدا صلَّي الله عليه و آله در منع و نهي از قتل عبّاس تأكيد كردهاست. و چون جنگ بدر به پايان رسيد و أسيران را در بند كردند، شب را رسول خدا خوابش نبرد، و همينطور بيدار و نگران بود. أصحابش ـ طبق تصريح تمام مورّخين و سيره نويسان كه وقعۀ بدر را حكايت كردهاند ـ به وي گفتند: اي رسول خدا چرا نميخوابي؟!
فرمود: سَمِعْتُ تَضَوُّرَ عَمِّي الْعَبَّاسَ فِي وَثَاقِهِ فَمَنَعَنِي النَّوْمَ. «من صداي نالۀ عمويم عبّاس را كه در أثر محكم بستن در قيد و طناب مينالد، شنيدم؛ و خواب را از چشمانم ربودهاست.» أصحاب بر خواستند و وَثَاق را از وي باز كردند تا رسول الله خوابش برد.
و از يَحيي بن أبي كثير روايت است كه: چون در روز بدر مسلمين هفتاد تن از مشركين را أسير كردند، از جملۀ أسيران عبّاس عمّ رسول خدا بود. آنكه متصّدي و مباشر بستن ودربند نهادن و وَثاق او شد، عمر بن خطّاب بود.
عبّاس به او گفت: أَمَا وَاللَهِ يَا عُمَرُ! مَا يَحْمِلُكَ عَلَي شَدِّ وَثَاقِي إلَّا لَطْمِي إيَّاك فِي رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ. «هان اي عمر! سوگند بخدا چيزي ترا وادار ننموده است كه بند و وثاق مرا محكم ببندي مگر سيلياي را كه من به تو دربارۀ حمايت از رسول خدا زدهام!»
يحيي ميگويد: رسول خدا صلَّي الله عليه و آله صداي نالۀ عبّاس را ميشنيد و او را خواب نميبرد. گفتند: اي رسول خدا! چرا خوابت نميبرد؟!
رسول خدا فرمود: كَيْفَ أَنَامُ وَ أَنَا أَسْمَعُ أَنِينَ عَمِّي؟! «چگونه خوابم ميبرد در حاليكه صداي نالۀ عمويم را ميشنوم؟!»
جميع أصحاب رسول أكرم از مهاجرين و أنصار و غيرهم ميدانستند كه:
ص 175
عبّاس در نزد رسول الله داراي چه منزلت و فضيلتي است! بطوريكه پيامبر دوست داشت او سالم بماند و گرامي باشد.
و چون سخن أبوحذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس كه در غزوۀ بدر با رسول خدا بود به او رسيد كه گفته بود: أَنَقْتُلُ ءَابَآءَنَا وَ أَبْنَائَنَا وَ إخْوَانَنَا وَ نَتْرُكُ الْعَبَّـاسَ؟ وَ اللَهِ لَئِنْ لَقِيتُهُ لَالْجَمَنَّهُ بِالسَّيْفِ! «آيا ما پدران و پسران و برادرانمان را بكشيم و عبّاس را رها كنيم؟ قسم بخدا اگر من به او برخورد كنم با شمشير بر دهانش ميكوبم.»
رسول خدا از اين كلام بدش آمد؛ و از عمر مَدَد خواست و در حاليكه غيرت و حميّتِ او را بر ميانگيخت فرمود: يَا أَبَا حَفْصٍ! أَيُضْرَبُ وَجْهُ عَمِّ رَسُولِ اللِهِ بِالسَّيْفِ؟! «اي أبو حفص! آيا سزاوار است چهرۀ عموي رسول خدا با شمشير زده شود؟!»
عمر ميگويد: قسم بخدا اين أوّلين روزي بود كه رسول خدا مرا به أبوحفص (با كنيه) ياد نمود.
چون جنگ به پايان رسيد، و خداوند بندۀ خودش را نصرت داد، و سپاهش را عزّت بخشيد، و از طواغيت مشركين هفتاد نفر كشته شد و هفتاد نفر ديگر أسير گشتند و آنان را در بند و وَثاق بستند و بياوردند، عمر برخاست و با شديدترين لهجه بر كشتن آنان تحريض مينمود؛ و ميگفت: اي رسول خدا! اينان تو را تكذيب كردند؛ و از مكّه بيرون راندند؛ و با تو كارزار نمودند. مرا بر فلان مسلّط كن (قوم و خويش نسبي و يا سببي او) تا گردنش را بزنم؛ و عليّ را مسلّط كن تا گردن برادرش عقيل را بزند؛ و حمزه را مسلّط كن تا گردن برادرش عبّاس را بزند!
آية الله عامليّ در اينجا ميگويد: سبحان الله! عبّاس و عقيل از تكذيب كنندگان رسول الله نبودهاند؛ و از إخراج كنندگان او از مكّه نبودهاند؛ و از آزار دهندگان به وي نبودهاند؛ همگي با رسول خدا در شِعْب در أيّام محاصرۀ قريش
ص 176
بودهاند؛ و در آن رنجها و ناملايمات با رسول خدا مواسات ميكردهاند؛ و ايشان را از روي إكراه بجنگ بدر بيرون آورده بودند ـ طبق گواهي خود رسول خدا بر اين مطلب ـ و رسول خدا در وقتيكه آتش جنگ فروزان بود مسلمين را از كشتن آنها منع كرد؛ اينك چگونه كشته شوند در حاليكه أسير ميباشند؟ و اگر نالۀ عبّاس (از محكم بستن در وثاق) رسول خدا صلَّي الله عليه و آله و سلَّم را در قَلَق و اضطراب بيفكند تا به حدّيكه خواب را از ديدگانش بربايد، گمان تو چيست به كشتن او صَبْرًا [160] بدون سببي كه إيجاب كشتن كند؟! چرا كه عبّاس پيش از واقعۀ بدر مسلمان شدهبود؛ و إسلامش را پنهان ميداشت بجهت حكمتي كه خدا و رسول او بدان راضي بودند؛ و براي او و براي اُمّت مسلم، مصلحت بود[161].
آية الله عامِلي (ره) أيضاً فرمايد: چون خداوند عزّوجلّ بنده و رسول خود را در: يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ، در بَدْر بر مشركين ظفر داد، و اُسرا را نزد وي آوردند؛ مسلمين دانستند كه: پيامبر بر آنها شفقت دارد باميد آنكه بعداً مسلمان شده و خداوند آنان را به دين خودش هدايت كند، و در راه خودش و پيمودن سبيل حقّ آنها را موفّق گرداند ـ همچنانكه همينطور هم شد ـ و اين عبارت است از نُصْح و خيرخواهي براي خداي تعالي و براي بندگانش.
و ليكن رسول خدا مقرّر فرمود كه: با وجود عفوِ از ايشان، از آنها فديه هم گرفته شود؛ تا أوّلاً: آنها را از مقاومت در برابر پيامبر ضعيف كند؛ و ثانياً: براي خود و مسلمين نيروئي در برابر ايشان إحداث شود؛ و اين ـ در حقيقت ـ طريقي أصلح بود براي دو گروه؛ و در آن نُصْح بود براي خداوند تعالي و براي
ص 177
بندگانش. «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي'ٓ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي'.» علاوه بر اينها، نفس رسول أكرم تا جائي كه راه مييافت در صدد رسانيدن رحمت و خير به بشر بوده است.
أَمّا رأي عمر اين بود كه: بايد أسيران همگي كشته شوند جَزَاءً به تكذيبي كه كردهاند؛ و آزاري كه به پيامبر رسانيدهاند؛ و اهتمامي كه در كشتن رسول خدا داشته أمّا توفيق نيافتهاند؛ و پيامبر را إخراج نموده و سپس با او مقاتله كردهاند.
عُمَر در اين رأي بسيار حسّاسيّت بخرج ميداد و شديد الانَفَه[162] بود كه مشركين را بايد با دست أرحامشان كشت؛ وريشه وبُن آنها را برآورد؛ تا جائي كه يك تن از آنها بجاي نماند.
أمّا رسول خدا صلَّي الله عليه و آله كسي بود كه در او كلمۀ إلهيّه كه در محكم قرآن عظيم حكايت شده است متمثّل بود، و آن كلمه اينست كه ميگفت: إِنْ أَتـَّبِـعُ إِلَّا مَا يُوحَـي إِلَيَّ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[163].
«من پيروي نميكنم مگر از آنچه بمن وحي شدهاست، من اگر عصيان پروردگارم را بكنم از عذاب روزي بزرگ وحشت و ترس دارم.»
رسول خدا صلّيالله عليه وآله همه را آزاد ساخت و از روي عفو و كرامت راهشان را باز نمود پس از آنكه از آنان فديه گرفت.
أمّا جاهلانِ بمقام عصمت و حكمت او، پس از آن: لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبـَّطُهُ الشَّيْطَـٰنُ مِنَ الْمَسِّ. «از جاي خود بر نخاستند مگر مانند برخاستن شخص شيطان زده.» ذَ'لِكَ بِأَنَّـهُمْ قَالُوٓا. «بعلّت آنكه گفتند»: رسول خدا صلّي الله عليه و آله در اين رحمت و شفقتي كه بر آنها آورد و از ايشان فدا
ص 178
گرفت، مجتهد بودهاست و از روي اجتهاد خويش عمل كردهاست؛ و كار راست و صواب آن بود كه آنان را بكُشد و آنها را از بيخ و بُن ريشهكن سازد؛ و دليل آوردهاند از أخباري ساختگي و مجعول كه نه عقل و نه نَقل آنرا جائز نميدانند.
از جمله آنكه: پس از آنكه رسول خدا فديه گرفت، صبحگاهان عمر به نزد رسول الله [ صلّي الله عليه وآله وسلَّم ] رفت، پس ناگهان ديد رسول خدا و أبوبكر گريه ميكنند. عمر به آنان گفت: چرا گريه ميكنيد؟! اگر من هم اشك داشته باشم، من هم گريه ميكنم؛ و اگر نه بجهت بُكا شما تباكي ميكنم!
پس رسول أكرم [ صلّي الله عليه وآله وسلَّم ] فرمود: إِنْ كَادَ لَيَمَسُّنـَا فِي خِلا فِ ابْنِ الْخَطَّابِ عَذَابٌ عَظِيمٌ، وَلَوْ نَزَلَ عَذَابٌ مَا أَفْلَتَ مِنْهُ إلَّا ابْنُ الْخَطَّابِ[164].
«نزديك بود كه بر أثر مخالفت با عمربن خطّاب، عذاب عظيمي بما برسد؛ و اگر عذاب نازل ميشد هيچكس از آن رهائي نمييافت مگر پسر خطّاب.»
گفتند: خداوند اين آيه را نازل نمود: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُوٓ أَسرَي' حَتَّي' يُثْخِنَ فِي الارْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَ اللَهُ يُريدُ الآخِرَةَ وَ اللَهُ عَزِيَزٌ حَكِيمٌ * لَّوْ لَا كِتَـٰبٌ مِّنَ اللَهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَآ أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[165]... الآيات.
«پيغمبر را چنين حقّي نيست كه أسير بگيرد تا اينكه زمين را از خون سرشار كند. شما عَرَض و متاع موقّتيِ دنيا را إراده داريد؛ و خداوند آخرت را
ص 179
إراده دارد؛ و خداوند عزيز و حكيم است. اگر حكم پيشين خدا بر عفو و إغماض از عمل شما نبود هر آينه در آنچه را كه فديه گرفتند عذاب عظيمي شما را در بر ميگرفت.»
سيّد شرف الدّين در اينجا ميفرمايد: وَ مَا قَدَرُوا اللَهَ حَقَّ قَدْرِهِ.»[166] ايشان خدايرا چنان كه بايد نشناختند و پاس قدر و قيمتش نگذاردند.» زيرا كه در ضلالت و گمرهي فرو رفتند و براي رسولخدا اجتهاد و إظهار نظر را جائز شمردند، در حاليكه خدا ميفرمايد: إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي'[167]. و در غايت جهل متوغّل شدند، چرا كه به وي نسبت خطا دادند؛ و در حُمق و ناداني و كجروي مبالغه كردند زيرا كه كلام غير او را بر او مقدّم داشتند.
در تفسير آيه، نشانههاي راست و درست برايشان مشتبه شد؛ و وجوه رشد و هدايت را گم كردند و گفتند: اين آيه در مقام عيب گوئي به رسول خدا و أصحابش نازل شده است؛ چون ـ بگمان اين أحمقان ـ عَرَض حيات دنيا را اختيار نمودند؛ و أسير گرفتند، و از أسيران فديه أخذ كردند قبل از اينكه خون فراوان از آنها بر روي زمين بريزند؛ و چنين پنداشتند كه در اين خطيئه غير از عُمر كسي سالم نماندهاست، و اگر بنا بود عذاب فرود ميآمد غير از پسر خطّاب كسي رهائي نداشت.
و دروغ گفته آنكه پنداشته است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله أسير گرفته و از ايشان فديه گرفته است پيش از آنكه زمين را از خونشان سيراب كند؛ زيرا كه اينكار رسول خدا بعد از سيراب كردن زمين از خون مشركين و قتل صَناديد و طواغيت قريش بود مثل: أبوجهل بن هشام و عُتْبَة و شَيْبَة بن أبي رَبيعَة و وليدبن عُتْبَة و عاصي بن سعيد...
در اينجا پس از آنكه صاحب كتاب، سي و پنج تن از مقتولين را يكايك
ص 180
نام برده است، ميگويد: تا برسد به هفتاد تن از رؤساي كفر، و زعماي شرك همچنانكه بالضّروره معلوم است. اگر اين انديشمندان و نويسندگان، داراي عقل و درايت بودند چگونه ميگفتند كه: أخذ فديه از مشركين قبل از إثخان در أرض و غلظت و ثُخُونت زمين از خون آنان بوده است؟ و چگونه اين لوم و سرزنش شامل حال پيامبر ميشود بعد از اينگونه قتل و كشتار؛اي مسلمانان؟! رسول خدا از اين تهمت بَرِي است؛ و خداوند، متعالي است از چنين نسبتي به پيامبرش عُلوًّا كَبيرًا.
و تحقيق در مسأله و صواب در تفسير آنست كه: آيه نازل شده است در مقام تعييب و تعيير به كسانيكه ميل داشتند قافلۀ تجارت أبوسفيان و يارانش را به غارت برند؛ بنا بر آنچه را كه خداوند تعالي از ايشان حكايت ميكند در گفتارش ـ از اين واقعه ـ آنجا كه ميگويد:
وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَهُ إِحْدَي الطَّآئِفَتَيْنِ أَنَّـهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَـٰتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَـٰفِرِينَ[168].
«و ياد بياوريد زماني را كه خداوند به شما وعده داد كه يكي از دو گروه (قافله و مال التّجارة أبوسفيان و أصحابش، يا لشكر قريش) براي شما خواهد بود. و شما دوست داشتيد آن گروهي كه داراي شوكت نيست (مجهّز به تجهيزات سپاهي و جنگي، و يا عزّت و سربلندي معنويّ) براي شما باشد؛ و خداوند إراده ميكند كه: حقّ را با كلمات خود تثبيت و تحكيم كند؛ و ريشه و بُن كافرين را بِبُرد و قطع نمايد.»
رسول خدا صلّي الله عليه و آله با أصحاب خود مشورت نموده گفت: إَنَّ القَوْمَ قَدْ خَرَجُوا عَلَي كُلِّ صَعْبٍ وَ ذَلَوُلٍ. فَمَا تَقُولُونَ؟ الْعِيْرُ أَحَبُّ إِلَيْكُمْ أَمِ النَّفِيرُ؟
«طائفۀ قريش با هر مشكلاتي كه بوده است بر روي مركب هاي سركش و
ص 181
رام عليه شما از مكّه خارج شدهاند. چه ميگوئيد؟ آيا عِير و قافلۀ تجارتي آنها را بيشتر دوست داريد، يا بسيج عموميّ را براي جنگ و كشتار؟»
گفتند: بَلِ الْعِيْرُ أَحَبُّ إلَيْنَا مِنْ لِقَآءالْعَدُوِّ. «بلكه قافله براي ما محبوبتر است از ديدار و برخورد با دشمن.»
و بعضي چون ديدند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله إصرار بر قتال و كشتار با دشمن دارد، گفتند: هَلَّا ذَكَرْتَ لَنَا الْقِتَالَ لِنَتَأَهَّبَ لَهُ؟! إنَّا خَرَجْنَا لِلْعِيرِ لَالِلْقِتَالِ!
« چرا قبلاً براي ما نامي از جنگ نبُردي تا ما خود را آماده سازيم؟! ما براي ربودن قافله از منازل خود بيرون آمدهايم، نه از براي جنگ!»
در اينحال رنگ چهرۀ رسول خدا دگرگون شد؛ و خداوند تعالي اين آيه را فرستاد:
كَمَآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مَن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَـٰرِهُونَ *يُجَـٰدِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ[169].
«همانطور كه پروردگارت تو را از خانهات به حقّ بيرون آورد در حاليكه جماعتي از مؤمنين إكراه داشتند؛ با تو مجادله و گفتگو و ردّ و بدل ميكنند در حقّ، پس از آنكه حقّ آشكارا و هويدا شده است. گويا ايشان را بسوي مرگ ميكشانند؛ و ايشان در نظارۀ مرگ ميباشند.»
و چون خداوند عزّوجلّ خواست آنان را قانع كند به اينكه پيغمبرش صلّي الله عليه و آله در إصرارش به جنگ و كشتار معذور است، و او اعتنائي به قافله و صاحبان قافله ندارد، چنين گفت: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُوٓ أَسْرَي' حَتَّي' يُثْخِنَ فِي الارْضِ.
بنابراين، پيامبر شما كسي است كه أسيراني براي خود نميگيرد تا اينكه زمين را از خون مشركين غليظ گرداند بر طبق سنّت أنبياي گذشته كه آنها نيز
ص 182
أسيراني كه ميگرفتند بعد از ر��ختن خون مشركين و غليظ نمودن زمين بوده است.
در اينصورت براي اين پيغمبر أهمّيّتي ندارد كه أسير كردن أبوسفيان و أصحابش كه با قافله شان به مكّه گريختهاند از دستش برود.
أمّا شما (تُرِيدُونَ) ميخواهيد، ـ در وقتيكه دوست داشتيد قافله را أخذ كنيد و صاحبانش را أسير گردانيد ـ ( عَرَضَ الدُّنْيَا وَ اللَهُ يُريدُ الآخِرَةِ) اين متاع عارضي و موقّتيِ پست دنياي دون نصيب شما شود؛ و خداوند آخرت را براي شما ميخواهد كه لشكريان قريش را كه داراي شوكت و تجهيزاتند از بين ببرد و مستأصل گرداند؛ و دشمنان دين را ريشه كن سازد؛ (وَاللَهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) و خداوند داراي مقام عزّت و حكمت است. عزّت و حكمت خدا اقتضاء دارد كه در آنروز دشمن را از بيخ و بن براندازند و آتش فروزانش را خاموش سازند.
سپس در مقام سرزن و تعييب مسلمين ميگويد: (لَوْلَا كِتَـٰبٌ مِّنَ اللَهِ سَبَقَ) اگر از خداوند قراري و حكمي در سابق نگذشته بود كه شما را از أخذ قافله و عِير منع كند، و از إسارت صاحبانش باز دارد، هر آينه شما آنقوم را أسير مينموديد؛ و قافله شان را تصرّف ميكرديد؛ و اگر چنين كاري ميكرديد (لَمَسَّكُمْ فِيمَآ أَخَذْتُمْ) تحقيقاً در برابر آنچه را كه مأخوذ داشته بوديد، قبل از آنكه زمين را از خونشان غليظ و سيراب كنيد، شما را فرا ميگرفت و مسّ مينمود و ميرسيد (عَذَابٌ عَظِيمٌ) عذاب عظيمي.
در اينجا آية الله عامليّ ميفرمايد: اينست معني آيۀ كريمه، و صحيح نيست بر غير اين معني حمل كنيم. من اين آيه و تفسيرش را در «الفصول المهمّة» فصل هشتم آوردهام؛ و بخاطر ندارم كه كسي بر اين تفسير بر من سبقت جسته باشد[170].
ص 183
رسول خدا، به دعوت عبدالله بن عبدالله بن اُبـَيّ به عيادت از پدرش رفت و پس از مردن هم، بر او نماز خواند و طلب مغفرت نمود. در اين هنگام آيه نازل شد:
مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوٓا أُوْلِي قُرْبَي' مِن بَعْدِ مَا تَبَـيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَـٰبُ الْجَحِيمِ[171].
«هيچ حقّي براي پيغمبر و آن كساني كه إيمان آوردند نيست كه براي مشركين استغفار كنند، و لو اينكه از نزديكان (ذَوِي الْقُرْبَاي) آنها باشند، بعد از اينكه بر آنها روشن بشود كه آنها از أصحاب جحيم و أهل جهنّماند.»
يَٓـٰأَيُّـهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ اللَهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْو'جِكَ وَ اللَهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ[172].
روزي حَفْصه، از رسول خدا إجازه گرفت وبه منزل پدرش رفت، ماريۀ قبطيّه كنيز رسول خدا به حُجرۀ حَفْصه آمد ـ خصوصيّات داستان ماريۀ قبطيّه قبلاً عرض شد ـ رسول خدا ـ طبق بعضي از روايات ـ با ماريه همبستر شدند، در اين هنگام حَفْصَه به حُجرۀ خود بازگشت نمود و ديد كه رسولخدا در آنجا با ماريه همبستر شده است. ناگهان شيوني بر پا نمود كه تو آبروي مرا بردي، شأن و منزلت مرا پايمال نمودي، در حجرۀ من كه حقّ من است، تو با كنيزت همبستر شدي!
حال اين داد و بيداد و فرياد و شيون را ببينيد با آن حيائي كه از پيغمبر معروف است و در تواريخ و أحاديث بطور مستفيض وارد شده است، آنوقت خواهيد ديد چه وضعي بر پيغمبر گذشته است! اينك ما مختصري عرض ميكنيم و ميگذريم.
در اينجا پيغمبر طبق بعضي از روايات به حفصه گفتند: چه خبر است؟
ص 184
ساكت باش!
ما ميگوئيم: آخر مگرهمبستر شدن إنسان با كنيزخود گناه است؟! تو خانه را از كجا آوردهاي؟! مگر از ملك پدرت به تو رسيده است؟! خانه از آنِ پيغمبر، حجره از آنِ او، تو هم كه در آن نبوده، به منزل پدر خود رفته بودي، و اكنون نيز بیجهت بازگشتهاي! و آميزش إنسان با كنيز خود كه بر او حلال است چه گناهي دارد؟ واقعاً ببينيد چه مصيبتهائي بر پيغمبر ميگذشت! اينها كساني هستند كه ماريه را از مدينه بيرون ميكنند كه بهيچوجه پيغمبر دسترسي به او نداشته باشد.
عَلَي كُلِّ تقدير، پيغمبر فرمود: اين همه سر و صدا نكن! من عهد ميكنم كه ديگر در عمرم با ماريه همبستر نشوم. لذا ماريه را بر خود حرام نمود. آيه نازل شد:
يَـآ أَيُّـهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ اللَهُ لَكَ. «اي پيغمبر! چرا حرام كردي بر خود چيزي را كه خدا بر تو حلال كرده است؟» كنيز تو حلال توست، چرا بر خود حرام نمودي؟! تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَ'جِكَ.«به خاطر رضا و پسند زنان خود، آنچه را كه خداوند بر تو حلال كرده است حرام نمودهاي؟» وَ اللَهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. «وخداوند، بسيار آمرزنده و مهربان است.»
عَفَا اللَهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّي' يَتَبَـيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَـٰذِبِينَ[173].
وقتي رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلَّم به قصد جنگ تَبوك حركت نموده بسيج عمومي دادند (كه داستان آن و مسألۀ منافقين بسيار مفصّل است؛ زيرا رفتن به جنگ خيلي برايشان سخت بود؛ تابستان بود و هوا گرم، راه دور بود، و رفت و آمد خيلي مشكل بود، بسيج هم بسيج عمومي بود.) بعضي از اين منافقين به خدمت رسول خدا آمدند و هر كدام به عذري بهانه ميآوردند.
ص 185
بعضي ميگفتند: من كسالت دارم و نميتوانم با شما بيايم. يا رسول الله! به من إجازه بده كه در مدينه بمانم. ديگري ميآمد و به بهانهاي ديگر، مفصّل با آن حضرت گفتگو ميكرد. مقدّمه، مؤخّره و چنين و چنان، كه أصلاً طاقت ندارم؛ ضعف بدنِ من مانع از شركت است. من چطور ميتوانم اين راه دور را طيّ كنم؟! و خلاصه، بعضي از همان منافقين معروف كه البتّه أفرادشان هم خيلي زياد نبود، و ليكن عدّۀ مُعْتَنابِهي بودند، اينها آمدند و إذن گرفتند كه نيايند، و پيغمبر هم با إشارۀ سر خود، آنها را مرخّص ميفرمود. آيه نازل شد:
عَفَا اللَهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ «خدا از تو گذشت؛ اي پيغمبر، چرا به آنها إذن دادي كه نيايند؟!» حَتَّي' يَتَبَـيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَـٰذِبِينَ. «بايد به آنها أمر كني بيايند، تا آن كساني كه صادق و راست و راستين هستند، از كاذبين جدا بشوند.»
حالتِ خجلت و شرم و بزرگواري و سعۀ صدر پيغمبر را ببينيد! در حالي كه ميخواهد براي جنگ تبوك حركت كند، جنگي كه تمام مسؤوليّتش بعهدۀ خود حضرت است، شخصي ميآيد و تقاضا ميكند كه به من إجازه بده من كِسالت دارم، عذر دارم! اگر پيغمبر بگويد: من إجازه نميدهم. او ميگويد: اين مرد چقدر سنگدل و بیرحم است. همه را به جنگ ميبرد، وحتّي من كه مريضم، از او إجازه خواستم كه در مدينه بمانم، به من هم إجازه نميدهد.
و از طرفي همين كه به چند نفر إجازه ميدهد، اين خطاب عجيب، ميرسد: عَفَا اللَهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ. چرا إجازه دادي؟
فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ و بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ[174].
«اي پيغمبر! استقامت كن همانطور كه بدان أمر شدهاي، و آن كساني هم كه با تو، توبه كردهاند بايستي استقامت و پايداري و پافشاري كنند، و نبايد طغيان كنيد؛ زيرا كه حقّاً خداوند به كارهاي شما بصير است.» و در شدائد و
ص 186
مشكلات و جنگها و ناراحتيها ترديدي به خود راه ندهيد و تزلزل پيدا نكنيد.
در روايت است كه رسول خدا فرمود: شَيَّبَتْنِي هُودٌ وَ أَخَوَاتُهَا. «سورۀ هود و أخوات آن كه داراي لفظ «اسْتَقِمْ» است، مرا پير كرد.» آنقدر لفظ استقامت مهمّ است كه مرا پير نموده است!
وَإذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّــنَ مِيثَـٰقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ وَ إِبْرَ' هِيمَ وَ مُوسَي' وَ عِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَـٰقًا غَلِيظًا * لِّيَسْئَلَ الصَّـٰدِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكَـٰفِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا[175].
«بياد بياور آن زماني را كه ما از پيغمبران ميثاق و عهد گرفتيم؛ و در انجام مأموريّت به نحو أتـَمّ، آنها را مورد سؤال و بازخواست قرار داديم. ـ پيغمبران أفراد عادي نيستند، بلكه مراحلي را طّي كردهاند كه ذرّهاي تخطّي نكنند؛ نه در ظاهر، نه در باطن؛ نه در إدراكات و نه در تخيّلات. در تمام مراحل بايد بقدري راست و راستين و صادق باشند كه تا روز قيامت معلّم عالم بشريّت باشند. ـ اي پيغمبر! ما از تو و از نوح و إبراهيم و موسي و عيسي بن مريم، ميثاق و پيمان و عهد سخت و أكيد گرفتيم، تا اينكه خداوند از صِدْقِ صادقين سؤال نموده، مقدار صدقشان معلوم شود كه چه اندازه بوده است! و خداوند، براي كافران عذاب دردناكي مهيّا كرده است.»
مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللَهُ الْكِتَـٰبَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِّي مِن دُونِ اللَهِ وَ لَـٰكِن كُونُوا رَبَّـٰنِيِّـنَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَـٰبَ وَ بِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ[176].
«براي هيچ بشري، اين مقام و اين شأن و موقعيّت نيست كه خداوند به او كتاب و حكم و نبوّت بدهد، آنگاه او به مردم بگويد: شما بيائيد بندۀ من باشيد، حرف مرا گوش كنيد؛ أبداً اينطور نيست!»
ص 187
همۀ پيغمبران ميگويند: گوش به فرمان خدا باشيد! و هر كجا كه آنها ميگويند أمر مرا إطاعت كنيد، از جهت اين است كه أمر آنان أمر خداست. و اگر پيغمبري بگويد: أمر مرا إطاعت كنيد، و أمر خود را از پروردگار جدا كند، و در آن حاليكه ميگويد أمر مرا إطاعت كن، متوجّه خود باشد، أمر او خلاف نبوّت و حكم و كتابي است كه خداوند به او عنايت كرده است.
و اُصولاً بشري كه خدا به او كتاب و حكم و نبوّت عطا كرده، چنين شأن و موقعيّتي ندارد كه به مردم بگويد: شما بندگان من باشيد، أمر و نهي مرا إجراء كنيد، من سلطان و حاكم و پادشاهم، و به عنوان اينكه پيغمبرم، شما بايد بردۀ من و بندۀ من باشيد؛ أبداً أبداً چنين مطلبي نيست!
پس علما يهود و نصاري كه مردم را به عبادت خود ميخوانند و خودشان را فرمانده، و آنان را فرمانبر خود قرار دادهاند، بر خلاف حضرت موسي و حضرت عيسي و سائر پيغمبران عليهم السّلام عمل ميكنند، و بر سنّت آنها نيستند. آنان از طريق، منحرف؛ و عوض اينكه مردم را به عبادت و إطاعت خدا دعوت كنند، به عبادت و إطاعت خود ميخوانند.
وَ لَـٰكِن كُونُوا رَبَّـٰنِيِّـنَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَـٰبَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ.
رَبَّانِيّ، دو معني دارد: يكي به معني مُرَبّي است، و ديگري منسوب به ربّ: ربّانيّ، يعني إلهيّ. ليكن شما علماي يهود و نصاري ربَّانيّين باشيد؛ علمائي باشيد كه به خدا نسبت داريد؛ علما إلَهِيِّين باشيد؛ نه علما أهل شقاوت و فرعونيّت، و مصدر أمر و نهي براي خود؛ و مردم را به سجده و كُرنِش در برابر فرامين خود قرار دهيد؛ نه! اين غلط است.
يا اينكه شما، علما تربيت كننده باشيد؛ چون شما كتابهاي آسماني را تعليم ميكنيد؛ و خودتان از مضامين آنها اطّلاع داريد؛ بنابراين، شما تربيت كنيد مردم را، و دعوت كنيد بسوي حقّ.
اين، تعدادي از آيات قرآن بود كه عرض شد، تا اينكه حقيقت پيغمبر و
ص 188
موقعيّت و أمر و نهي و ولايت او را بدانيم؛ و خداي ناكرده خيال نكنيم: حال كه پيغمبر داراي ولايت است، ديگر هر كاري را مطابق ذوق و سليقۀ خود انجام ميدهد، و هر أمري و نهيي ميكند؛ اين غلط است. تمام كارهاي پيغمبر از روي دقّت و حساب است. و گوش به زنگ أمر پروردگار ميباشد، كه خدايِ ناكرده به اندازۀ سرِ سوزني اين عقربه از جاي خود تكان ن��ورد، و درونش نوسان پيدا نشود؛ و اين آب صاف، موج پيدا نكند؛ و اين حالِ سكون و آرامش كه در أثر ارتباط با آن عوالم غيب بدست آمده است، دچار اضطراب و اختلال نشود. پيغمبر عبدي است در برابر فرمان پروردگار: يَأْمُرُ وَ يَنْهَي بِمَا يَأْمُرُ وَ يَنْهَي اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي. و اينست حقيقت ولايت رسول الله صلَّيالله عليه و آله و سلَّم.
همچنين ولايت أميرالمؤمنين و أئمّه عليهم السّلام هم، به همين قِسم است. ولايت معصوم، ولايت خداست؛ و آنان از خود أمرونهيي ندارند.
البتّه پيغمبر، خود در جزئيّات أحكام، مصدر تشريع بودهاند. ليكن أئمّه مصدر تشريع هم نيستند. فقط أوامر آنها منحصر به أوامر اجتماعي و أوامر وِلائيّ، و بيان سنّت پيغمبر، و بيان قرآن و تأويل و تفسير قرآن است. تمام أوامري كه از آنان صادر ميشود، عين أوامر پيغمبر و أوامر پروردگار، و از روي عبوديّت محضه است. به اندازهاي أئمّه عبد يعني خاك نشينند، به اندازهاي متواضعند، كه ذرّهاي أنانيّت و شخصيّت و نسبتِ به نفس دادن، و چيزي را از خود دانستن، در وجود آنها متصوَّر و معقول نيست! و إلاّ مانند سائر أفراد مردم ميباشند؛ و فرقي بين آنها و مردم نخواهد بود. و اين مقام، بسيار بسيار مقام بزرگي است كه تعلّقِ به أئمّۀ دوازدهگانۀ ما كه نامشان در روايات آمده است دارد. اينها بالاخصّ مصدر براي مقام عصمت، و ولايت كلّيّۀ مطلقۀ إلهيّۀ پروردگار هستند؛ و از همۀ شؤون نفس گذشته و متحقّقِ به حقّ گرديدهاند.
أميرالمؤمنين عليه السّلام با تمام آن قدرت، مُكنَت، سيطره، أمر، نهي، و أصحاب فداكاري كه أمر و نهي او را از جان و دل ميپذيرفتند، غير از سنّت
ص 189
پيغمبر و كتاب خدا، هيچ عمل نميكرد، و أبداً از آن دو تخطّي نمينمود.
خودش وصيّت ميكند: وقتي كه من كشته شدم، قاتل مرا بكشيد؛ و اگر هم خواستيد، عفو كنيد؛ و اگر عفو كنيد براي شما بهتر است؛ چون خداوند عفو كنندگان را دوست دارد. و اگر من از اين ضربت نجات پيدا كنم خودم ميدانم با او؛ اگر بخواهم قصاص كنم، او يك شمشير زد، من هم يك شمشير ميزنم، و اگر بخواهم عفو كنم، عفو ميكنم، و البتّه عفو ميكنم.
و اين نيز عبارتِ خود أميرالمؤمنين است در وقتي كه أميرالمؤمنين عليه السّلام حيات داشت؛ بعضي كراراً به خدمت حضرت آمدند و گفتند: شما إجازه بدهيد ما ابن مُلجم را بكشيم! شما يقيناً ميدانيد او قاتل شماست! حضرت فرمودند: هنوز كه جنايتي ازاو صادرنشده است؛ قبل از وقوع جنايت، إنسان نميتواند قصاص كند.
اين از نقطۀ نظر حكم ظاهريّ؛ و أمّا از نقطۀ نظر حكم باطني: ءَأَقْتُلُ قَاتِلِي؟! آيا من ميتوانم قاتل خود را بكشم؟ آيا أصلاً اين معني متصوّر است؟ اگر ابن ملجم قاتل من است كه من او را نميتوانم بكشم! او بايد مرا بكشد. اگر من او را كشتم معلوم ميشود او قاتل من نبوده است، من قاتل او بودهام؛ و من يك شخص بيگناهي را كشتهام. اين است برهان أميرالمؤمنين كه در روايات مختلفه آمده است.
در تمام مواردي كه ميبينيم أميرالمؤمنين عليه السّلام حكمي را بدست كسي سپردهاند، از روي كتاب و سنّت بوده است.
پاورقي
[156] - صدر آيۀ 4، از سورۀ 47: محمّد
[157] - علاّمه در تعليقه فرمودهاند: عتاب پروردگار: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا، سخن عبيده را خطا ميداند. «الميزان» ج 9، ص 141.
[158] - آيۀ 70 از سورۀ 8: الانفال
[159] - «الميزان في تفسير القرءان» ج 9، ص 136 تا 143
[160] - قتل صَبْر عبارت است از آنكه كسي را بدون آنكه بتواند از خود دفاع كند، بر پا دارند و او را بكشند.
[161] - «النّص و الاجتهاد» طبع دوّم، ص 238 تا ص 241، مورد 47 از موارد اجتهاد در برابر نصّ
[162] - عبارت «النّصّ و الاجتهاد» چنين است: وَكَانَ عُمَرُ قَوِيَّ الْعَزِيمَةِ؛ شَدِيْدَ الشَّكِيمَةِ فِي اسْتِئـْصَالِهِمْ قَتْلا ...
[163] - ذيل آيۀ 15، از سورۀ 10: يونس
[164] - «النّص و الاجتهاد» طبع دارالنهج لبنان، ص 243، از جزء أوّل «سيرة نبويّه» دحلانيّ، ص512 نقل نموده است؛ و به غير اين لفظ كه مفيد همين معني است نيز در «سيرۀ دحلانيّ» و «سيرۀ حلبيّه» و در «البداية و النّهاية» ابن كثير نقلاً از هر يك از إمام أحمد، و مسلم، و أبوداود، و تِرمذِيّ با إسنادشان به عُمَربن خطّاب موجود ميباشد.
[165] - آيۀ 67 و 68، از سورۀ 8: الانفال
[166] - صدر آيۀ 91، از سورۀ 6: الانعام
[167] - آيۀ 4، از سورۀ 53: النّجم
[168] - آيۀ 7، از سورۀ 8: الانفال
[169] - آيۀ 5 و 6 از سورۀ 8: الانفال
[170] - «النّص و الاجتهاد» طبع دوّم، خلاصۀ گفتار از ص 239 تا ص 245 مورد 47، و 48 از مواردي كه اجتهاد در مقابل نصّ شده است.
[171] - آيۀ 113، از سورۀ 9: التّوبة
[172] - آيۀ 1، از سورۀ 66: التّحريم
[173] - آيه 43، از سورۀ 9: التّوبة
[174] - آيۀ 112، از سورۀ11: هود
[175] - آيۀ 7 و 8، از سورۀ 33: الاحزاب