ص 3
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِم أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
سپاس بیقياس و حمد و ثناي ما لايُقاس ، از آنِ خداوند است كه با ولايت كلّيّۀ مطلقه و شاملۀ عامّۀ خود بر كاخ هستي و عالم وجود تمكين يافت ؛ هُنَالِكَ الْوَلَـٰيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا[1] و با نزول نور وجود در شبكه هاي آسمان عِلْويّ، و مظاهر زمين گسترده سِفليّ براي أنام، ميزان ولايت را برافراشت ؛ و به هر موجودي به قدر سِعه وجودي و ظرفيّت ماهُوِيَش ، از اين شربت خوشگوار إشراب فرمود ؛ تا بندگان وي كه أشرف مخلوقات و أفضل كائنات او هستند ، بنحو أتمّ و أكمل ، از اين مائده متمتِّع گردند و در إعمال ولايت ، راه تخطّي نپيمايند ؛ و به حجاب نفسانيّ، طغيان ننموده ، زياده روي نكنند .
بدين لحاظ با عبارت رشيقِ: وَالسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ * أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ * وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ * وَالارْضَ وَضَعَهَا لِلانَامِ[2] ؛ پس از گفتار بليغش: بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ *الرَّحْمَـٰنُ
ص 4
*عَلَّمَ الْقُرْءَانَ * خَلَقَ الْإِنْسَـٰنَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ * الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ *وَ النَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ[3] ؛ آنان را هشدار داد كه عالم إيجاد و نشأَۀ هستي ، سراسر عظمت است و جمال و كمال و نور و بَهاء ؛ و حقّ است و حقيقت ؛ و واقعيّت است و أصالت ؛ كه نبايد با ديدۀ أحْوَل بر آن نگريست ؛ و با چشم دوبين ، بدين ربط منسجم كه خير محض و محض خير است ، نظر انداخت . پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاكِ خطا پوشش باد[4]
آري ! زشتيها و بديها و شُرور ، ناشي از تعيّنات و حدود و قوالب ماهيّاتست كه از ماست ، نه از نور بَحْت و خير محض او .
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست ور نه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست[5]
اوست برپا و قائم به قسط بر كانون عدل و داد ؛ چنانكه خودش و فرشتگان عالَم عِلْويّ و دارندگانعلم و دِرايت كه حاملان بينش و فَطانتند ، شهادت بر وحدانيّتش دهند كه: وي قيام به قسط نموده ؛ در جميع مراحل تكوين و نزول نور وجود ، تا به اين عالم خاكي كه أَظْلَمُ الْعَوَالِم است ، و در همگي منازل تشريع و گسترش حكم و قانون ، بر أساس عدل و داد مشي نموده و عَلَم قسط و عدالت را برافراشته است ؛ شَهِدَ اللَهُ أَنَّهُ و لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَـٰئِكَةُ
ص 5
وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ قَآئِمًا بِالْقِسْطِ[6].
هم در سير نزولي و هبوط بدين جهان، همه سراسر قسط است كه: وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَـٰبَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ [7]؛ و هم در سير صعودي و عروج بدان عالم ، كه: وَ نَضَعُ الْمَوَ'زِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ[8].
به به از اين دائرۀ كامله ! كه در آن تمام سير أطوار وجود با قسط آميخته گرديدهاست ؛ و به قدري اين آميزش ، لطيف و دقيق است كه گوئي صفت و موصوف يكدگر را فراموش كرده ، گهگاه جاي خود را بهم ميدهند .
نمي دانيم: آيا اين عالم داراي قسط است ؛ و يا قسط اين عالم را به خود گرفته و حيات بخشيده است ؟
أنبياء كه كاروان سالار اين قافله به سوي نقطۀ اوج در حركت به سوي معاد او هستند كه: وَ أَنَّ إِلَي' رَبِّكَ الْمُنتَهَي' [9]، در دو مرحلۀ تكوين و تشريع ، داراي ولايت بوده ؛ و ولايتشان عين حقّ و قسط و عدالت است .
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَ'حدَةً فَبَعَثَ اللَهُ النَّبِيِّــنَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَـٰبَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّنَـٰتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَهُ يَهْدِي مَن يَشَآءُ إِلَي' صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ[10].
ص 6
از ميان پيامبران ، قرآنِ كريمش را بر پيامبر أكرمش نازل نمود تا با ولايت كلِّيَّه و رؤيت باطنيّه و إدراكات عميقه و نور موهبتي إلهي ، در بين مردم حكم كند؛ و آنان را بر راه مستقيم و طريق مستوِي به سر منزل سعادت و فوز و نجاح و نجات تا سرحدّ تمتّع و بهرهبرداري از أقصي درجۀ كمال إنسانيّت و فَنا در أنوار قدسيّۀ قاهرۀ نور توحيد ، و جَلَوات ذاتي رهبري نمايد ؛ إِنَّآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـٰبَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَآ أَرَیـٰكَ اللَهُ[11].
و با خطاب ملكوتي خود به جميع مؤمنين أمر ميكند ، تا در جميع شُؤون خود زياده روي و كوتاهي ننمايند و قِسطاس و معيار مستقيم را در ميزان رعايت كنند ؛ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَ'لِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلا [12].
و در ميان مردم با عدل و داد رفتار نموده ، و پيوسته حكمشان را بر أساس اين معيار صحيح قرار دهند ؛ وَ إِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ[13].
و عجيب آنكه: چنان ولاء تكويني را با ولايت تشريعي بهم در آميخته ، و
ص 7
همچون شير و شكر ممزوج ساخته ، و غنچۀ نوگل اين بوستان را بدين عقد ، پيوند زدهاست كه جدا كردن و سوا نمودن آن دو از يكديگر مشكل بلكه ممتنع است .
اينجاست كه از طرفي با يك گفتار و يك سياق با تازيانۀ: وَاللَهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ [14]، اين كاروان را در مينورداند ؛ و از طرف ديگر با ترانۀ: وَاللَهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ و مَن يَشَآءُ وَاللَهُ وَ'سعٌ عَلِيمٌ[15]، بدين نغمه مترنّم ميگردد .
باري چون در سال گذشته مطالبي را در لزوم تشكيل حكومت إسلام با برادران طلاّب و أخِلاّ إيمانيِ ساكن بلدۀ مشهد مقدّس علي شاهدها آلاف التَّحيّة و السّلام داشتيم ، و به نام «وظيفۀ فرد مسلمان در إحياي حكومت إسلام» تحرير و به طبع رسيد ، اينك مناسب ديد تا بحثي را در پيرامون ولايت فقيه در حكومت إسلام بطور مشروح شروع كند ، تا حدود ولايت و مشخّصات و آثار و مسائل آن معيّن گردد ؛ و بالنّتيجه قدري بهتر و مشروحتر پرده از رخ آن برگيرد ؛ و مقّدمات و مُعِدّات و شرائط و موانع آن توضيح دادهشود ، تا حقيقت ولايت إمام و فقيه عادل جامع الشَّرائط و مُفاد و محتوي و حدود و ثغور آن مشخّص گردد .
در اينصورت بتمام معني الكلمه ولايت فقيه از نظر إسلام و مدارك فقهي توضيح داده شده است .
لهذا بحثي را نه چندان مختصر كه فقط به رؤوس مطالب اكتفا گردد ، و نه
ص 8
چندان مفصّل كه تمام شقوق و شُعَب آن به تفصيل بيان شود ، شروع نموده ؛ و راه ميانه و حدّ وسط را از جهت أدلّۀ فقهيّه پيموديم ؛ تا براي طلاّب ذَوِي العزَّة و الاحترام ، راهگشائي براي تفريع فروع و تشقيق شقوق باشد ؛ و خود بتوانند بر جزئيّات مسائل واقف گردند .
اين مباحث بطور مسلسل پس از شهر رمضان المبارك سنۀ 1410 هجريّهقمريّه از روز هشتم شهر شوّال المكرّم شروع شد ؛ و بطور مرتّب حتّي با ضميمۀ روزهاي پنجشنبه در هفته به أيّام تدريس ، إدامه يافت تا به چهل و هشت درس منتهي شد ؛ و در روز بيست و يكم شهر ذوالحجّة الحرام پايان يافت.
متن هر درس ، يك ساعت تمام را استيعاب مينمود ؛ و وقت سؤالها و جوابها در خارج آن ساعت بود . سزاوار بود اين دروس به زبان عربي تقرير و طبع شود تا أوَّلاً: از بركات زبان عربي كه لسان قرآن كريم و پيامبرأكرم ومعصومين ذوات ولايت تامّۀ كلّيّه صلوات الله عليهم أجمعين ، و رويّۀ فقهي كتب فقهاي أعلام ماست ، تجاوز نگردد ؛ و ثانياً: براي همۀ مسلمين جهان كه زبان عربي بايد زبان مشترك آنها باشد قابل استفاده باشد[16] . غاية الامر سپس براي استفادۀ إخوان پارسي زبان بدين لسان ترجمه گردد .
أمَّا به علّت سرعت در تحرير و طبع و دسترسي أحِبّه و أعِزّة از آشنايان و راغبان در مطالعۀ اين آثار ، بهمان گونه كه در نوارضبط شده بود پياده و تحرير شد ؛ و جمعي از فضلاي عِظام به تنقيح آن پرداختند ؛ و جنابان مستطابان
ص 9
حجج إسلام آقايان: حاجّ شيخ محسن سعيديان و شيخ محمّد حسين راجي دامت مَعاليهما متعهّد تنظيم و جمع آوري آن شدند . و حقير نيز سپس براي مزيد إتقان ، هر بحث را جداگانه مطالعه و نظر نمودم و تعليقه زدم ؛ تا در انتساب اين بحوث و كيفيّت دليل و مدارك آن به حقير ، نهايت دقّت بعمل آمده باشد .
اينك اين دروس در ضمن چهار مجلّد تقديم قُرّاء عِظام ميگردد . لِلَّهِ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْمِنَّةُ عَلَي إنْعَامِهِ وَ إتْمَامِهِ ؛ وَالسَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَي جَمِيعِ إخْوَانِنَا الْمُؤْمِنِينَ وَ سَآئرِ شِيعَةِ أمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَكَاتُهُ .
روز پانزدهم محرّم الحرام / 1411 ، مشهد مقدّس
سيّد محمّد حسين الحُسينيّ الطّهرانيّ
ص 13
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ
وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَلَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِمأجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
قَالَ اللَهُ الْحَكِيمُ فِي كِتَابِهِ الْكَرِيمِ: هُنَالِكَ الْوَلَـٰيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا.[17]
«آنجا ولايت اختصاص به خداوند دارد، كه اوست حقّ؛ و اوست پاداش و مُزد اختيار شده، و اوست عاقبتِ اختيار شده و پسنديده و مورد رضا.»
بحث ما إن شآء الله در اين روزها پيرامون مسألۀ ولايت است از نقطۀ نظر حقيقت ولايت، و معني و شقوق و شؤون آن، و ولايت پيغمبران و أئمّه عليهم السّلام، و ولايت فقيه، و حدود و ثغور و شرائط و آثار آن، و بالاخره عمدۀبحث از جهت شرائط ولايت فقيه و حدود و مشخّصات آن است كه بحث إنشآءالله به آنجا خاتمه پيدا ميكند؛ و البتّه اين مجموعه دورۀ دوّم از همان بحث « وظيفۀ فرد مسلمان در إحياي حكومت إسلام» خواهد بود.
چون سال قبل، در همين أيّام (بعد از ارتحال رهبر كبير آية الله خمينيّ قَدَّس اللَهُ نَفسَهُ) مجالسي در همين مكان تشكيل شد و وظيفۀ فرد مسلمان مشخّص گرديد. اينك كه در آستانۀ همان أيّام قرار داريم بعنوان تتمّۀ همان
ص14
بحث، مطالبي بيان ميشود. البتّه مطالبي كه در سال گذشته ذكر شد قدري سادهتر و بسيطتر بود، ولي إن شآء الله امسال مطالب را قدري عميقتر و استدلاليتر بيان ميكنيم؛ البتّه نه چندان عميق و استدلالي كه براي غالب، قابل فهم نباشد؛ بلكه همين قدر كه از نقطۀ نظر بحث فقهيّ كافي و وافي باشد. بدين لحاظ بحث را آنقدر گسترش نميدهيم تا به تمام أطراف مسائل و جزئيّات آنها رسيدگي شود؛ چون آن، احتياج به مجالس عديدهاي دارد كه بايد در ضمن آن تحقيقاً يك دوره اجتهاد و تقليد بطور مفصّل و مبسوط گفته شود كه حدأقلّ بيشتر از يكسال طول ميكشد؛ ولي إن شآءالله اميدواريم در اين دو سه ماه با توجّه پروردگار آن مقداري كه لازمۀ موضوع باشد و مطلب بدست بيايد بحث كنيم.
وَلَايَت، أمر بسيار مهمّي است؛ و حقيقت دين و دنياي إنسان به آن بستگي دارد، زيرا از شؤون ولايت، آمريّت و حكومت بر مسلمانان، و بلكه بر همۀ أفراد بشر است. و اين يگانه راهي است كه تمام سعادتها و شقاوتها، خير و شرّ، و نفع وضَرّ، و بهشت و دوزخ، و بالاخره نجات مردم به آن راه بسته است. هر ملّتي به هر كمالي رسيده است، در أثر ولايت وَليِّ آن قوم بوده، و هر ملّتي هم كه رو به بدبختي و ضلالت رفته، در أثر ولايت وَليِّ آن قوم بوده است، كه آنها را به سوي آراء و أهواء شخصيّه كشيده، و از منهاج و صراط مستقيم منع كرده است.
در أخبار از موضوع ولايت، بحث بسيار زيادي شده است؛ بلكه اُصولاً بايد گفت: ولايت، تشكيل دهندۀ مكتب تشيّع است؛ و أصل مكتب تشيّع بر همين أساس پايه گذاري شده، و آيات قرآن و أخبار در اين مسأله بسيار زياد است.
اينك بحث ما در امروز ـ إن شآء الله ـ فقط در معني لُغوي وَلَايَت است؛ كه ولايت در لغت به چه معني آمده است؟ و مقصود از ولايت در آيات شريفه
ص 15
چه ميباشد؟ يا رواياتي كه در آن، لفظ ولايت يا مُشتقّات آن استعمال شدهاند، چه معني دارند؟ سپس يك يك از مصاديق ولايت، و پياده كردن معني لغوي آن را در جامعههاي إسلامي از زمان نزول قرآن تا بحال مورد بررسي قرار ميدهيم.
بعضي خيال كردهاند كه وَلَايَت معاني مختلفي دارد؛ مثلاً گفتهاند: يكي از معاني آن نُصرت است؛ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ[18] يعني ناصر شما خداست و رسول خدا؛ يا اينكه گفتهاند: به معني مُحبّ است؛ يا به معني آزاد كننده، يا آزاد شده است؛ يا أقوامي كه با إنسان نزديكي دارند (نزديكي نَسَبي، يا زماني، يا مكاني) يا دو نفري كه با همديگر شركت ميكنند هر كدام را وليِّ ديگري ميگويند. و خلاصه در كتب لغت معاني مختلفي ذكر كردهاند بطوريكه در «تاج العروس» بيست و يك معني براي ولايت بيان ميكند، و شواهدش را ذكر مينمايد.
حال ما ببينيم آيا واقعاً همينطور است؟ و اين معاني، معاني مختلفي است براي ولايت؟ يعني واضع لغت، بنحو اشتراك لفظيّ اين لفظ را در اين معاني مختلف با وضع هاي مختلف وضع كردهاست؟ يا اينكه نه؛ اينطور نيست؛ بلكه: معني ولايت يك معني واحدي است، و در تمام اين موارد با عنايت و قرينهاي استعمال شدهاست؟ بعبارت ديگر: استعمال آن در مصاديق مختلفۀ غير موضوعٌ لَه آن مجازيّ ميباشد؟ يا اينكه نه؟ أصلاً اين هم نيست؛ بلكه وَلَايَت داراي يك معنيِ واحد است؛ و در تمام اين مصاديق و معاني و موارد همان معني كه واضع لغت در نظر گرفته است، همان مورد نظر بودهاست منتهي به عنوان خصوصيّت مورد، مصاديق مختلفي پيدا كردهاست، و آنچه كه مَحَطّ نظر استعمال است همان معنيِ وضعِ أوّليّ است، كه اين معنيِ اشتراك
ص 16
معنوي ميباشد. و بنابراين وَلَايَت يك معني بيشتر ندارد؛ و در تمام اين مصاديقي كه بزرگان از أهل لغت ذكر كردهاند، همان معني أوّلش مورد نظر و عنايت است؛ و به عنوان خروج از معني لغوي و وضعيّ، يا به عنوان تعدّد وضع، يا به عنوان اشتراك و كثرت استعمال؛ هيچكدام از اينها نيست.
در كتب لغت راجع به معني ولايت بحثهاي مفصّلي آمدهاست، ولي آنچه را كه ما امروز در صدد بيان آن هستيم، از چند كتاب تجاوز نميكند: «مصباح المُنير»، «صحاح اللغة»، «تاج العروس» و «لسان العرب» كه كتابهاي ارزشمندي در لغت محسوب ميشوند؛ بخصوص از سه كتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» كه مرحوم آية الله بروجردي به آنها اتّكاء داشتند، و هميشه در دسترس ايشان بود و مورد مطالعه قرار ميدادند. و البته از بعضي لغتهاي ديگر مانند: «نهاية» ابن أثير و «مَجمَع البحرَين» و «مُفردات» راغبهم مطالبي إن شآءالله ذكر ميكنيم.
كلمۀ وِلَايَت كه مصدر يا اسم مصدر است با بسياري از اشتقاقات آن همچون: وَلِيّ و مَوْلَي و والِي و أوْلياء و مَوَالِي و أوْلَي و تَوَلَّي و وَلايت و غيرها در قرآن مجيد وارد شدهاست.
و أمّا معني لغوي آن: در «مصباح المُنير» گويد: الْوَلْيُ مِثْلُ فَلْسٍ، به معنيِ قُرب است؛ و در آن دو لغت است:
أوّل: وَلِيَهُ، يَلِيهِ؛ با دو كسره از باب حَسِبَ، يَحْسِبُ؛ دوّم: وَلَاهُ، يَلِيهِ؛ از باب وَعَدَ، يَعِدُ؛ وليكن لغت دوّم استعمالش كمتر است. و وَلِيتُ عَلَي الصَّبيِّ وَ الْمَرْأةِ، يعني من برطفل و زن ولايت پيدا كردم؛ و فاعل آن والٍ است و جمع آن وُلَاةٌ؛ و زَن و طفل را مُوَلَّي عليه گويند. و وِلايت و وَلايت با كسره و فتحه به معنيِ نصرت است. و اسْتَوْلَي عَلَيْهِ يعني بر او غالب شد و بر او تمكّن يافت.
در «صحاح اللغة» گويد: الْوَلْيُ به معنيِ قُرب و نزديك شدن است؛ گفته ميشود: تَباعَدَ بَعْدَ وَلْيٍ، يعني بعد از نزديكي دوري كرد؛ و كُلْ مِمَّا يَلِيكَ، أيْ
ص 17
مِمَّا يُقارِبُكَ. يعني از آنچه نزديك تو است بخور.
مطلب را إدامه ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: وَلِيّ ضدّ دشمن است؛ و از همين معني تَوَلِّي استعمال شدهاست؛ و مَوْلَي به آزادكننده، و آزاد شده، و پسر عمو، و ياري كننده، و همسايه گويند؛ و وَلِيّ به داماد گويند؛ و كُلُّ مَنْ وَلِيَ أمْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِيُّهُ؛ يعني هركس أمر كسي را متكفّل گردد و از عهدۀانجام آن برآيد وليّ او خواهد بود.
باز مطلب را إدامه ميدهد تا اينكه ميگويد: و وِلايت با كَسرۀ واو به معنيِ سلطان است؛ و وِلايت و وَلايت با كسره و فتحه به معنيِ نصرت است. و سيبويه گفته است: وَلايَت با فتحه مصدر است و با كسره اسم مصدر؛ مثل: أمارت و إمارت و نَقابت و نِقابت. چون اسم است براي آن چيزي كه تو بر آن ولايت داري؛ و چون بخواهند معني مصدري را إراده كنند فتحه ميدهند.
طُرَيْحيّ در «مجمع البحرين» گويد: إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَ'هِيمَ[19] يعني أحَقَّهُمْ بِهِ وَ أقْرَبَهُمْ مِنْهُ؛ مِنَ الْوَلْيِ وَ هُوَ الْقُرْبُ. معنيِ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَ'هِيمَ «نزديكترين مردم به إبراهيم» أحقّيَّت اوست به او، و نزديكتر بودن اوست از سائر مردم به آن حضرت؛ زيرا از مادّۀ وَلْيْ است كه به معنيِ قرب ميباشد؛ و وَلايت در گفتار خداوند تعالي: هُنَالِكَ الْوَلَـٰيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ [20]؛ با فتحه آمده كه به معني ربوبيّت است؛ يعني درآن روزهمگي در تحت ولايت خدا در ميآيند، و به او إيمان ميآورند، و از آنچه در دنيا پرستيدهاند بيزاري ميجويند.
و وَلَايَت با فتحه به معني مَحبّت و با كسره به معني تَولِيَت و سلطان است؛ و از ابن سِكِّيت وارد شده كه: وِلآء با كسره نيز همين معني را دارد.
و وَلِيّ و وَالِي كسي را گويند كه زِمام أمر ديگري را به دست خود گيرد و عهدهدار آن گردد.
ص 18
و وَلِيّ، به كسي گويند كه نصرت و كمك از ناحيۀ اوست. و نيز به كسي گفته ميشود كه: تدبير اُمور كند، و تَمشِيَت به دست و به نظر او انجام گيرد؛ و بر اين أصل گفته ميشود: فلانٌ وَلِيُّ الْمَرْأةِ، يعني نكاح آن زن به صلاحديد و به نظر اوست.
و وَلِيِّ دَم به كسي گويند كه حقّ مطالبۀ دِيه را از قاتل يا از زخم زننده دارد. و سلطان، وليّ أمر رعيّت است و از همين باب است گفتار كُمَيْتِ شاعر دربارۀ حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام:
وَنِعْمَ وَلِيُّ الَامْرِ بَعْدَ وَلِيِّهِ وَ مُنْتَجَعُ التَّقْوَي وَنِعْمَ الْمُقَرِّبُ [21]
«أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، خوب سلطان و كفيل أمر اُمّت بعد از سلطان أوّلش (رسول الله) بوده است؛ و خوب دليل و راهنماي تقوي و سَداد در بيابان خشك و بَيْدَاء جهالت؛ و خوب نزديك كنندۀ اُمّت به خداوند متعال است.»
طريحيّ در «مجمع البحرين» مطلب را إدامه ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: در مورد آيۀ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُ و وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَو'ةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَو'ةَ وَ هُمْ رَ'كِعُونَ [22]؛ أبوعليّ گفته است: معنيِ آيه اين است كه: «آن كسيكه متولّيِ تدبير شما گردد، و ولايت اُمور شما را بر عهده گيرد، خداوند است، و رسول خداوند، و كساني كه صفات آنان اينطور باشد كه إقامۀ نماز كنند، و در حال ركوع نماز خود، زكات بدهند.»
آنگاه مطلب را إدامه داده تا اينكه گويد: و چنين نقل شده كه جماعتي از أصحاب رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در مسجد مدينه دور هم گرد
ص 19
آمدند و بعضي به بعض ديگر گفتند: اگر ما به اين آيه كافر شويم، به سائر آيات قرآن هم كافر شدهايم! و اگر به اين آيه إيمان آوريم، ما را به همان متن و مُفاد خود دعوت ميكند؛ وَلَكِنَّا نَتَوَلَّي وَ لَانُطِيعُ عَلِيًّا فِيمَا أَمَرَ؛ فَنَزَلَتْ: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا» [23] «وليكن ما ولايت عليّ را قبول ميكنيم؛ و أمّا دربارۀ آنچه كه او أمر ميكند إطاعت او را نمينمائيم؛ پس اين آيه نازل شد: نعمت خدا را ميشناسند، و سپس آن نعمت را إنكار ميكنند.»
و گفتار خداوند تعالي: النَّبِيُّ أَوْلَي' بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ[24]، از حضرت باقر عليه السّلام وارد است كه: اين أولويّت پيامبر به مؤمنين از خود ايشان، دربارۀ أمر حكومت و إمارت نازل شدهاست؛ و معني آيه اين ميشود كه: پيغمبر نسبت به مردم از خود آنها به خودشان سزاوارتر است؛ و بنابراين جائز است كه پيامبر در صورت نياز، غلام و مملوكي را با وجود آنكه صاحبش به آن محتاج است، از او بگيرد.
و روي همين أصل روايتي وارد شده است كه: النَّبِيُّ ـ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ ـ أَوْلَي بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ؛ وَ كَذَا عَلِيٌّ مِنْ بَعْدِهِ.
«پيامبر سزاوارتر است به هر مؤمني ازخود آن مؤمن به خودش؛ و نيز عليّ بن أبي طالب (عليه السّلام) پس از او اينچنين است.»
و گفتار خداوند تعالي: وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ[25]. «از براي خداوند وَليّي از جهت ذلّت او نيست.» وليّ به كسي گويند كه قائم مقام و جانشين شخص باشد در اُموري كه اختصاص به او دارد، و آن شخص به جهت عجز و ناتواني قادر بر بجا آوردن آن اُمور نيست؛ مانند وليّ طفل و وليّ مجنون.
ص 20
بناءً عليهَذا هر كس كه وليّ دارد، نيازمند به اوست؛ و چون خداوند غنيّ و بینياز است، محال است كه داراي وليّ باشد؛ و همچنين اگر آن وليّ هم نيازمند به خدا باشد، در اينجا دور لازم ميآيد، و اگر نيازمند نباشد شريك او خواهد بود؛ و هر دو صورت محال است.
ابن أثير جَزَري در «نهايه» گويد: از جملۀ أسماء خداوند تعالي وَلِيّ است؛ يعني ناصر و ياري كننده. و گفته شده است كه: معني آن متولِّي إدارۀ اُمور عالم و خلائق است كه بر همۀ عالم قيام دارد.
و از جملۀ أسماء خداوند والي است، و آن به معني مالك جميع أشياء و تصرّف كنندۀ در آنهاست؛ و گويا كه وِلايت إشعار به تدبير و قدرت و فعل دارد؛ و تا وقتيكه تدبير و قدرت و فعل با هم مجتمع نباشند اسم والي بر آن إطلاق نميشود. تا آنكه گويد:
و لفظ مَوْلَي در حديث بسيار آمده است؛ و آن اسمي است كه بر جماعت كثيري گفته ميشود؛ و آن عبارت است از رَبّ (مربّي و صاحب اختيار) و مَالِك (صاحب مِلك) و سَيِّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم (نعمت بخشنده) و مُعْتِق (آزاد كننده) و نَاصِر (ياري كننده) و مُحِبّ (دوست دارنده) و تَابِع (پيروي كننده) و جَار (همسايه) و ابن عَمّ (پسر عمو) و حَلِيف (هم سوگند) و عَقِيد (هم پيمان) و صِهْر (داماد) و عَبْد (غلام و بنده) و مُعْتَقْ (غلام يا كنيز آزاد شده) و مُنْعَمٌ عَلَيْهِ (نعمت بخشيده شده)؛ و بسياري از اين معاني در حديث آمدهاست، پس لفظ مَوْلَي در هر حديث، به آن معني كه آن حديث اقتضاء دارد نسبت داده ميشود. و هر كس كه متصدّي أمري گردد و يا قيام بر آن كند آن كس مَوْلَي و وَلِيّ آن أمر خواهد بود.
اينها مطالبي بود كه از «نهاية» ابن أثير نقل شد.
زَبيدي در «تاج العروس» ميگويد: وَلِيّ معاني بسيار دارد؛ بعضي از آنها مُحِبّ است، و آن ضدّ دشمن است؛ و آن اسم است از مادّۀ وَالَاهُ يعني او را
ص 21
دوست داشت؛ و بعضي از آنها صَدِيق است، و بعضي از آن معاني نصير است از مادّۀ وَالَاهُ يعني ياري كرد او را.
وَ وَلِيَ الشَّيْءَ، وَ وَلِيَ عَلَيْهِ، وِلَايَةً وَ وَلَايَةً، با كسره و فتحه است؛ و يا آنكه با فتحه مصدر و با كسره اسم است، مثل: إمارَتْ و نِقابَتْ، چون اسم است براي آن أمري كه متولّي آن شدهاي، و بر انجام آن قيام نمودهاي. و بنابراين چون معني مصدري را إراده كنند، فتحه ميدهند؛ و بر اين گفتار، سيبويه تصريح كردهاست.
و گفته شده است كه: وِلايت با كسره، خِطَّه و إمَارَت است؛ و بر اين گفتار در «مُحْكَم» تصريح كرده است كه همانند إمارَتْ است. و ابن سِكِّيت گفته است: وِلايت با كسره به معني سلطان است.
و پس از آنكه ـ همانطور كه ذكر كرديم ـ معاني مختلفي براي مَوْلَي ذكر ميكند ميگويد:همچنين مَوْلَي و وَلِيّ: الَّذِي يَلِي عَلَيْكَ أمْرَكَ؛ يعني آن كسيكه به عنوان تسلّط و برتري، اُمور تو را عهدهدار و متكفّل گرديده است. و مَوْلَي و وَلِيّ هر دو به معنيِ واحد هستند؛ و از همين قبيل است حديثي كه وارد شدهاست: أَيُّمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ إذْنِ مَوْلَاهَا، و بعضي همين حديث را روايت كردهاند كه: أَيُّمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ إذْنِ وَلِيِّهَا. (از اينجا استفاده ميشود كه مَوْلَي و وَليّ يك معني دارند.)
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: و از جملۀ معاني وليّ كه در أسماء خداوند تعالي آمده است، ناصر است؛ و گفته شده: الْمُتَوَلِّي لاِمُورِ الْعَالَمِ القَآئِمُ بِهَا؛ يعني متولّي و عهدهدار و صاحب اختيار اُمور عالم بوده و بر همۀعالم قيام دارد، و بر آن اُمور متمكّن است. و گفته شده كه: معني وليّ در اينجا والي است. وَ هُوَ مَالِكُ الاشْيَآءِ جَمِيعِهَا المُتَصَرِّفُ فِيهَا، يعني خداوند مالك همۀ چيزهاست بطور كلّيّ، و تصرّف كنندۀ در آنهاست بطور عموم.
آنگاه ميگويد: و ابن أثير گفته است: مثل آنكه وَلايت دلالت بر تدبير در
ص 22
اُمور و قدرت بر آنها و بجا آوردن آنها را دارد، و تا هنگامي كه اين معاني سه گانه ( تدبير و قدرت و فعل ) با يكديگر مجتمع نشوند إطلاق لفظ والي در آنجا آزاد و رها نيست.
و در «لسان العرب» آنچه را كه ما از «نهايه» و «تاج العروس» نقل كرديم بعينه آورده است، و لذا از تكرار آن خود داري مينمائيم.
راغب اصفهانيّ در «مفردات» گويد: الْوَلآءُ و التَّوَالِي أنْ يَحْصُلَ شَيْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولاً لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا. «وَلَاء و توَالي بمعني آن است كه: دو چيز يا بيشتر طوري با همديگر قرار گيرند كه چيزي غير از خود آنها در ميانشان وجود نداشته باشد.» و بدين مناسبت وَلَاء و توَالِي را براي قُرب مكانيوقرب نَسَبي، و قرب ديني، و قرب صداقت و دوستي و قرب نصرت و ياري، و قرب اعتقادي استعاره ميآورند.
و وِلايت با كسره به معنيِ نُصرت، و وَلايت با فتحه به معني متولّي شدن در اُمور است؛ و گفته شده: وِلايت و وَلايت همانند دِلالت و دَلالت هستند، و حقيقت آن متولّي شدن بر أمر است. و هر يك از وَلّي و مَوْلَي، در اين معني استعمال ميشوند، و بنابراين در معني فاعلي مُوالِي و در معني مفعولي مُوَالَي گفته ميشود. وَليّ بر وزن قَتِيل هم به معني اسم فاعل «قاتل» و هم به معني اسم مفعول «مَقتول» ميآيد.
به مؤمن وَلِيُّ اللَه گفته ميشود؛ و ليكن مَوْلَي اللَه وارد نشدهاست. و گاه گفته ميشود: اللَهُ تَعَالَي وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَوْلَاهُمْ. «خداوند متعال، وليّ مؤمنان و مولاي ايشان است.»
أمّا از نوع أوّل كه به معني فاعل باشد اين آيات است: اللَهُ وَلِيُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا[26]. «خداوند وليّ كساني است كه إيمان آوردند.» إنَّ وَلِـّـِۧيَ اللَهُ [27]. «بدرستي
ص 23
كه وليّ من خداست.» وَاللَهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ[28]. «خداوند وليّ مؤمنان است.» ذَ'لِكَ بِأَنَّ اللَهَ مَوْلَي الَّذِينَ ءَامَنُوا [29]. «و اين بعلّت آنست كه: خداوند مولاي آن كساني است كه إيمان آوردند.» نِعْمَ الْمَوْلَي' وَ نِعْمَ النَّصِيرُ [30]. «خداوند خوب مولائي و خوب ياري كنندهاي است.» وَاعْتَصِمُوا بِاللَهِ هُوَ مَوْلیـٰكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي' [31]. «خود را در عصمت و مَصُونيّت خدا در آوريد؛ زيرا كه او مولاي شماست؛ و خوب مولائي است.» قُلْ يَـآ أَيُّهَا الَّذينَ هَادُوٓا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ [32]. «بگو (اي پيغمبر): اي كسانيكه طريقۀ يَهوديّت را اتّخاذ كردهايد، اگر چنين ميپنداريد كه شما أوليائي براي خدا هستيد غير از مردم، پس تمنّاي مرگ كنيد.» وَ إِن تَظَـٰهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَهَ هُوَ مَوْلَیـٰهُ [33]. «يعني اگر آن دو زن (عائشه و حَفْصَه) عليه پيغمبر مُعين و همكار هم گردند، پس بدرستي كه خداوند مولاي پيغمبر است.» ثُمَّ رُدُّوٓا إِلَي اللَهِ مَوْلَیـٰهُمُ الْحَقِّ [34]. «و پس از آن به سوي خداوند كه مولاي حقّ ايشان است باز گردانيده ميشوند.»
اينها آياتي است كه راغب إصفهانيّ در «مفردات» بعنوان شاهد بر اينكه وَلِيّ و مَوْلَي در آنها به معني اسم فاعل ميباشد ذكر نموده و سپس گفته است: و وَالِي كه در گفتار خداوند آمده است: وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِﮮ مِن وَالٍ[35]. «از براي ايشان غير از خدا هيچ والياي نيست.» به معنيِ وَليّ ميباشد؛ يعني ايشان غير از خدا هيچ ولِيِـّي ندارند.
سپس راغب، بسياري از آيات قرآن را كه در آنها نام وَلِيّ برده شده، و نفي ولايت از غير خدا نموده است، و نهي از اتّخاذ ولايت يهود و نصارَي، و ولايت دشمنان خدا كرده، و بسياري از آياتي كه در آنها مشتقّات اين مادّه ذكر
ص 24
شدهاست، بيان كرده و معني مناسب آنها را ذكر نموده، و در اين معاني مطلب را توسعه و گسترش داده است.
باري ما در اينجا آنچه لازم بود از كتب لغت دربارۀ معنيِ ولايت و مشتقّات آن آورديم، تا خبيرِ بصير، بر خصوصيّات معاني و موارد استعمال آنها مطّلع گردد، و با تأمّل و تدبّر بدست آورد كه: تمام اين معاني مختلفي را كه براي وَلايت و وَلِيّ، و مَوْلي، و غيرها نمودهاند ـ چنانكه در «تاج العروس» گويد: معاني وليّ به بيست و يك قسم ميرسد ـ همه و همه راجع به يك معني واحدي است كه آن، أصل و ريشۀ معنيِ ولايت است، و بقيّۀ معاني آن نيز با استعاره از آن معني آورده شده است.
و بعبارةٍ اُخري: أصل معني ولايت در همۀ اين موارد استعمال، محفوظ است، غاية الامر بمناسبت جهتي از جهات، آن معني أصل را با ضميمۀخصوصيّتي كه در مورد استعمال در نظر گرفتهاند ملاحظه نمودهاند و آن أصل همان معنائي است كه راغب در «مفردات» ذكر نموده است؛ آنجا كه در مادّۀ «وَلْيْ» گويد: الْوَلآءُ وَالتَّوَالِي أنْ يَحْصُلَ شَيْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولاً لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا. «ولاء و توالي عبارت است از آنكه: دو چيز يا بيشتر طوري با همديگر متّحد بشوند كه چيزي غير ازخود آنها در ميانشان وجود نداشته باشد.» به اين معني كه: بين آنها هيچگونه حجاب و مانع و فاصله و جدائي و غيريّت و بينونت نباشد، بطوريكه اگر فرض شود چيزي بين آن دو وجود داشته باشد، از خود آنها باشد؛ نه از غير آنها.
مثلاً مقام وحدانيّت و يگانگي كه بين بنده و پروردگارش پيدا ميشود كه هيچگونه حجاب و پردهاي در هيچ يك از مراحل: طبع و مثال و نفس و روح و سرّ نبوده باشد، اين را وَلايت گويند. و مقام يگانگي كه بين حبيب و محبوب، و عاشق و معشوق، و ذاكر و مذكور، و طالب و مطلوب پيدا شود بطوريكه أبداً به هيچ وجه من الوجوه جدائي نبوده باشد، آنرا وَلايت گويند.
ص 25
و بر اين أساس خداوند تعالي وليّ تمام موجودات است در عالم تكوين بطور مطلق، و همۀ موجودات نيز ـ بدون استثناء ـ تكويناً وليّ خدا هستند، زيرا بين خدا كه ربّ است و بين موجودات كه مربوبند، حجاب و فاصلهاي وجود ندارد مگر آنكه آن حجاب از خود آنهاست. و أمّا در عالم تشريع و عرفان، ولايت حقّ اختصاص به كساني دارد كه از مراحل شرك خفيّ بطور كلّي عبور كرده، و از همۀ حجابهاي نفسانيّ گذشته، و در نقطۀ أصلي و حقيقت عبوديّت قرار گرفتهاند.
و بر همين ميزان است كه به هريك از دو طرف نسبت و إضافه وليّ گويند؛ يعني بينونت و غيريّت به كلّي از بين رفته و هُو هُوِيَّت پيدا شده است. خدا وليّ مؤمن است و مؤمن هم وليّ خداست. به مؤمن وَلِيُّاللَه ميگوئيم كه جمع آن أوْلِيَاءُ اللَه است و خداوند هم وليّ آنهاست: اللَهُ وَلِيُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الـظُّلُمَـٰتِ إِلَي النُّورِ[36]. وَلِيّ در اينجا بتمام معني الكلمه بين مؤمن و پروردگار به يك عنايت استعمال ميشود. و اين است حقيقت معني وَلَايَت!
و از اينجا بدست ميآوريم كه: أوّلاً: در ولِيّ به معني مفعول، تمام آثار و خصوصيات وَلِيّ به معني فاعل مشهود ميباشد و چون آئينه بدون مختصر خودنمائي و مثل آب صاف، و مانند شيشه بدون اندك خودنمائي، تمام چهرۀصاحب صورت را در خود منعكس ميكند.
ثانياً: تمام مشتقّاتي كه از وَلِيّ آمده است، و تمام معانياي كه براي آن ذكر شده است، همه بر اين أساس و روي اين ميزان است؛ چون لازمۀ ولايت قُرب است، و قرب هم داراي أنواع و أشكال مختلفي است كه در هر يك از مظاهِر قرب و نزديكي بتمام معني كلمه، آن حقيقت ولايت، با لحاظ اين خصوصيّت قرب ملاحظه شده است.
و عليهذا صحيح نيست كه بگوئيم: وَلَايَتْ و وَلِيّ و مَوْلَي و سائر
ص 26
مشتقّات آنها كه در معاني مختلفه استعمال ميشوند، بنحو اشتراك لفظي است؛ نه، چنين نيست. بلكه بنحو اشتراك معنويّ و استعمال لفظ در همان معنيِ واحد است كه بواسطۀ قرينۀ مقاميّه و يا مقاليّه، يك نوع خصوصيّت قُرب و نزديكي از آن معنيِ عامّ در نظر گرفته شده؛ و اين گونه استعمال در همۀ موارد استعمال حقيقت است.
و روي اين گفتار هر جا كه لفظ وَلَايَت يا وَلِيّ يا مَوْلَي و غير آنها را يافتيم، و قرينه اي بخصوص نبود كه دلالت بر خصوص يكي از مصاديق آن كند، بايد همان معني كلّي را بدون هيچ قيدي در نظر بگيريم و آنرا مُراد و معني لفظ بدانيم. مثلاً اگر گفته شد: وَلايت از آنِ خداست، بايد گفت: مراد، مَعِيَّت خداوند با همۀ موجودات است. و اگر گفته شد: فلان كس به مقام ولايت رسيده است، بايد گفت: مراد آن است كه: در مراحل سير و سلوك و عرفان و شهود إلهيّ، به مرحلهاي رسيده است كه هيچيك از حُجُب نفسانيّه بين او و حضرت حقّ وجود ندارد، و تمام شوائب فرعونيّت و ربوبيّت در وجود او مُضْمَحِلّ گرديده، و به مقام عبوديّت مطلقه، و بندگي مَحضۀ حضرت حق ـ جلَّ و عَلَا ـ نائل گرديده است.
باري از اين بياني كه نموديم معلوم ميشود كه: هر جا كه وَلَايَت يا وَليّ استعمال ميشود، يك نوع جنبۀ اتّحاد و وحدتي بين دو چيز وجود دارد كه بر آن أصل، اين لفظ را ميآورند و استعمال ميكنند. مثلاً نسبتي كه بين مالك و مملوك است و آن نسبت، آن دو را به هم دوخته و پيوند زده است، باعث ميشود كه به هر يك از آنها وَلِيّ گويند. و نسبتي كه بين آقا و غلام اوست، اينچنين است؛ و نسبتي كه بين مُنْعِمْ و م��نْعَمٌ عَلَيْه (نعمت دهنده و نعمت داده شده) موجود است هر دو را در تحت عنوان خاصّي قرار داده است، لذا به هر يك از آن دو وَلِيّ گويند؛ و نسبتي كه بين مُعْتِق و مُعْتَق (آقاي آزاد كننده و بندۀآزاد شده) موجود است اين عنوان را در پي دارد؛ نسبتي كه بين دو نفر حَليف
ص 27
(هم سوگند) و دو نفر عَقيد (هم پيمان و هم عهد) موجود است، و نسبتي كه بين حَبيب و مُحِبّ است نيز از اين قبيل است، و صِهْر (داماد) را نيز وَلِيّ گويند، زيرا بواسطۀ قرابت و خويشاونديي كه پيدا كرده است، در بسياري از اُمور، جزو خانواده شده است؛ ابن عمّ (پسر عمو) را وَلِيّ گويند، چون جزء أفراد عاقله است، و ديۀ خطائي بر عهدۀ اوست؛ و نيز در بسياري از موارد، حكم برادر را دارد و مُعين و ياور إنسان است.
و هر جا كه قرينۀ خاصّي براي إرادۀ يكي از اين معاني بود، بايد لفظ را حمل بر آن كنيم؛ و گر نه همان معني ولايت عامِّ بدون قرينه، متبادر به ذهن ميگردد؛ و همان معني، مرادِ گويندۀ كلام است.
و معلوم است كه مالكيّت در تدبير، و تكفّل اُمور و عهده دار شدن أحكام و مسائل مُوَلَّي علَيه، لازمه و نتيجۀ حاصله از ولايت است، نه أصل حقيقت و معني مطابقي آن. و هر جا كه أحياناً ديده شود ولايت را به حكومت و إمارت و سلطان و مراقبت و پاسداري ونگهباني تفسيرميكنند، تفسير به لوازم معني نمودهاند؛ نه بيان معني حقيقي و واقعي آن.
و بر همين وَتِيره، استاد گرامي ما: حضرت آية الحقِّ و العرفان، و سند العلم و الإيقان مرحوم آية الله طباطبائيّ ـ أفَاضَ اللَهُ عَلَيْنَا مِنْ بَرَكَاتِ تُرْبَتِهِ وَ نَفْسِهِ ـ كلمۀ ولايت را در رسالۀ «الْوِلَاية»[37] و در «الميزان» تفسير فرمودهاند.
ص 28
اُستاد ما در رسالۀ «الولاية» كه از نفائس كتب ايشان و از رسالههاي بسيار ذي قيمت و خيلي پر محتوي است، مَمْشاي خود را بر اين أساس قرار داده و فرمودهاند: الْوَلَايَةُ هِيَ الْكَمَالُ الاخِيرُ الحَقِيقِيُّ لِلإنْسَانِ، وَ إنَّهَا الْغَرَضُ الاخِيرُ مِنْ تَشْرِيعِ الشَّرِيعَةِ الْحَقَّةِ الإلَهِيَّةِ[38]. «ولايت آخرين درجۀ كمال إنسان، و آخرين منظور و مقصود از تشريع شريعت خداوندي است.»
و در تفسير «الميزان» فرمودهاند: گرچه براي ولايت معاني بسياري ذكر كردهاند، وَلَكِنَّ الاصْلَ فِي مَعنَاهَا ارْتِفَاعُ الْوَاسِطَةِ الْحَآئِلَةِ بَيْنَ الشَّيْئَيْنِ بِحَيْثُ لَايَكُونُ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا[39]. «و ليكن أصل در معني آن، برداشته شدن آن واسطهاي است كه بين دو چيز حائل شده باشد، بطوريكه بين آن دو چيز غير از آن دو باقي نماند.» و سپس براي نزديكي چيزي به چيز ديگري به أنحاء وجوه قرب و نزديكي استعاره آوردهاند، همچون قُرب نَسَبي و مكاني و قرب منزلتي و صداقت و غيرذلك.
و به همين مناسبت به هريك از دو طرف وَلايت، وَلِيّ گفته ميشود؛ بالاخصّ بجهت آنكه هر يك از آن دو، نسبت به ديگري حالتي از قرب را دارد كه غير او ندارد. و بنابراين، خداوند سبحانه وَلِيّ بندۀ مؤمن خود است؛ بعلّت آنكه اُمور او را زير نظر دارد و شؤون او را تدبير ميكند، و او را در صراط مستقيم هدايت ميفرمايد؛ و او را در اُموري كه سزاوار اوست أمر ميكند، و از اُموري كه سزاوار او نيست نهي مينمايد؛ و در دنيا و آخرت او را نصرت و ياري ميكند. و مؤمن حقيقيّ و واقعيّ نيز وَلِيّ پروردگارش ميباشد؛ زيرا كه خود را در أوامر و نواهي او تحت ولايت او در ميآورد؛ و نيز در جميع بركات معنويّه از هدايت و توفيق و تأييد و تسديد و آنچه در پي دارند از مكرّم داشتن بواسطۀ
ص 29
ارتقاء درجه به بهشت و مقام رضوان خدا، در تحت ولايت و پذيرش خداوندِ خود است.
و بنابراين أولياء خداوند ـ بهرحال ـ آن افرادي هستند كه به اين درجۀ از مقام قرب رسيده باشند. أولياء خدا خصوص مؤمناني هستند كه خداوند در حيات معنوي و زندگي جاوداني، خود را وليّ ايشان ميشمرد و متولّي اُمور ايشان ميگردد، و ميگويد: وَاللَهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ[40]. «و خدا وليّ مؤمنان است.»
اينها مطالبي بود كه از تفسير « الميزان » و اجمالاً از رسالۀ «الولاية» نقل شد. و از اينجا استفاده ميشود كه: حضرت علاّمه نيز وَلِيّ را در همان معنيِ واحدي كه راغب اصفهاني اختيار كرده، اختيار كردهاند كه: دو چيز با همديگر آنطور متّحد و يگانه بشوند كه تمام حجابها از بين برود، و غير از ذات و وجود آنها هيچ فاصله و بينونيّتي بين آنها نباشد، بطوري كه هر چه بين آنها باشد از خودشان باشد.
و بنابراين، معانيِ ولايتي كه در قرآن آمده: از نصرت و ياري و محبّت و سائر اشتقاقات، همه به اين أصل بر ميگردد. و كمال حقيقي إنسان هم كه ولايت است: «هُنَالِكَ الْوَلَـٰيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَابـًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا»[41] همين است كه مؤمن ميرسد به جائي كه بين او و بين پروردگار به هيچ وجه من الوجوه فاصله و حجابي نيست غير از ذات خودِ إنسان و ذات پروردگار؛ و تمام حجابها از بين رفته و تمام شوائب دوئيّت و غيريّت همه از بين رفته؛ و إنسان مانده است و پروردگار، و آنجاست كه هُو هُويّت پيدا شده، و اين دعا:
بَيْنِي وَبَيْنَكَ إنِّيِّي يُنَازِعُنِي فَارْفَعْ بِلُطْفِكَ إنِّيِّي مِنَ الْبَيْن[42]
ص 30
مستجاب شدهاست؛ و اين يك مقام بسيار عالي است كه إن شآء الله شايد ذكر شود كه تمام أنبيائي كه به درجۀ عالي إخلاص رسيدند، بواسطۀ همين ولايت است و شرافت و قدر و قيمت أئمّه هم بواسطۀ همين مسألۀ ولايت است؛ و مؤمن خالص هم كه مورد نظر پروردگار قرار ميگيرد بواسطۀ رسيدن اوست به همين مقام ولايت.
اين إجمال مسائلي بود كه امروز دربارۀ معني لغوي ولايت بحث كرديم [43]. إن شآءالله با توفيق و تأييد پروردگار در روزهاي بعد وارد ميشويم در مصاديق آن، از ولايت پيغمبر و أئمّه و فقهائي كه در زمان غيبت داراي اين سِمَت هستند.
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد
ص 31
ص 33
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ
وَ صَلَّياللَهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَآئِهِم أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
بحث در مسألۀ ولايت ميباشد؛ در درس گذشته در معني لغوي آن به مقدار كافي بحث شد.
از معاني نزديك به همان أصل و ريشۀ لغوي ـ كه در تمام مصاديقش، آن مُفاد و معني جاري و ساري است ـ ولايتِ به معني تصرّفِ در اُمور و پاسداري و نگهداري و سرپرستي و تكميل و ترميم نقاط ضعفي است كه بواسطۀ ولايت والي در أفراد مُوَلـَّي عَلَيْهم جبران ميشود؛ خواه آن فرد، زن باشد خواه مرد، صغير باشد يا كبير، حاضر باشد يا غائب، يا ولايتِ در اجتماع؛ كه بواسطۀ ولايت والي، آن نقاطي كه از جهت ربط و ارتباط بين آن مجتمع، مردم نياز به ترميم و تتميم و تكميلِ آن دارند، بر أثر سرپرستي و ولايت والي به كمال و تماميّت خود ميرسند؛ و إمارت و حكومت بر اينها از شُعَب ولايت است.
ولايت أمر بسيار عظيمي است، و بسيار داراي أهمّيّت و جلالت و عظمت است؛ زيرا ولايت، حكومت بر نفوس و أموال و أعراض و نواميس و سائر شؤون مردم است، و والي با إرادۀ خود در شؤون مردم تصّرف ميكند؛ و در حقيقت، ولايت قيادتي است بر عامّه به سوي مصالح اجتماع، كه نتيجۀ آن تمتّع از جميع مواهب إلهيّه و فعليّت استعداداتي است كه در نفوس مردم
ص 34
مختفي و مكنون است، و در طبايع آنان ذخيره ميباشد؛ و بواسطۀ ولايت والي، تمام استعدادات و قابليّتها به مرحلۀ ظهور و بروز ميرسد، و مردم از نهايت درجۀ فعليّت و كمال خود بهرهمند ميشوند؛ يعني به سبب قيادت و زعامت و جلوداري شخص والي است كه مجتمَع در صراط مستقيم به حركت در ميآيد.
بنابراين، اگر اين منصب ولايت و حكومتي كه از لوازم همان ولايت است، به أهلش سپرده شود و در محلّ خود واقع گردد، مردم در دنيا و آخرت متنعّم خواهند بود، و بسوي كمال حقيقي خود حركت ميكنند.
در دنيا به بهترين عيش و زندگي، روزگار خود را ميگذرانند؛ و به بهترين وجه از مواهب إلهيّه، كمال استفاده را ميبرند؛ و بدون نگراني و اضطراب، عمر خود را به پايان ميرسانند، مَعَ الْوُصُولِ إلَي غَايَةِ الدَّرَجَاتِ الْمُقَدَّرَةِ لَهُمْ فِي سَيْرِهِمُ الْكَمَالِيِّ. كه نهايةً وصول به أعلي درجۀ در سير كمالي را كه خداوند براي بندگانش مقدّر فرموده تضمين مينمايد؛ و در آخرت نيز به ثمرات مَساعي خود در دنيا متلذّذ ميشوند. رسول خدا صلَّي الله عليه و آله و سلِّم فرمود: الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ [44]؛ و الدُّنْيَا مَتْجَرَةُ الآخِرَةِ؛ يا مِتْجَرَةُ الآخِرَةِ. «دنيا زراعتگاه آخرت» يا «تجارتخانۀ آخرت» يا «وسيله و آلت تجارت براي آخرت است.»
دنيا همانند ابزار و آلاتي ميماند كه براي وصول به آخرت به إنسان ارزاني داشتهاند. بنابراين در سايۀ ولايت وليّ صالح، علاوه بر اينكه مردم در دنيا از كمالات خود به نحو خوبي بهرهمند ميشوند، به آخرتِ نيكو و پسنديده هم خواهند رسيد؛ و به فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الانفُسُ وَ تَلَذُّ الاعْيُنُ [45]، متنعِّم ميشوند.
ص 35
و بايد دانست كه در قرآن نيز وارد است: وَ لَدَيْنَامَزِيدٌ[46]. «ما به آنها چيزهائي هم إضافه عطا ميكنيم.»
و أما چنانچه آن ولايت در محلّ خودش واقع نشد و بدست غير سپرده شد، كلّيّۀ نفوس با استعدادات مختفيۀ در آن، همه ضايع و تباه خواهند شد؛ حقّ به صاحبش نميرسد؛ عيش و زندگي، عيش بهائم و حيوانات خواهد شد، بر مبناي وَهْم و شهوت و غضب؛ هركس حيات خويش را در موت ديگري، و صحّت خود را در سُقم و مرض غير، و غناي خود را در فقر ديگران، و شأن و جاه خود را در پَستي و حقارت و رذالت همنوعان ميپندارد. و بنابراين، مجتمَع بصورت بِركَةُ السِّبَاع و محلّ اجتماع درندگان مُفتَرِس و سگهاي وَحشيّ و بهائم پست در خواهد آمد كه هركس فقط بر أساس شخصيّت طلبي و جلب منفعت خود، پايۀ زندگي خود را قرار ميدهد؛ و با منتهاي توان، عليه مجتمع قيام خواهد نمود.
و بر همين أساس است كه قرآن مجيد ولايت را بر دوش مرداني إلهي قرار داده كه به حقّ متحقّقاند، و هدايت بسوي حقّ ميكنند؛ و قرآن مردم را فقط به تبعيّت از اين أفراد إلهي دعوت ميكند كه آن أفراد فقط معصومين عليهمالسّلام ميباشند، كه از هواي نفس أمّارۀ بالسّوء خارج شده؛ و از زَلَل و خطاها بيرون آمده؛ از خودبيني و خودخواهي و خودمِحوَري و شخصيّت طلبيـ ولو در زوايا و نقاط مُختَفي قلب ـ رها شده؛ و به تمام معني الكلمه پاك و پاكيزه و مطهَّرند.
اين أفرادند كه ميتوانند مردم را به همان سرچشمۀ مَعين آب زندگي و حيات جاوداني حركت بدهند؛ و بدون هيچ آلودگي، مردم را به كمال خودشان برسانند؛ و اين مسأله، بسيار بسيار عالي و راقي است!
در قرآن مجيد آيهاي به عنوان نبيّ و پيغمبر نداريم كه خداوند آنان را به اين عنوان، وَلِيّ بر مردم قرار داده باشد؛ (بخلاف لفظ إمام و خليفه كه همان
ص 36
أئمّه و پيشوايان معصومند، و آياتي داريم كه دلالت بر عصمت آن أفرادِ وُلَات ميكند) زيرا منصب نبوّت و عنوان پيغمبري مُساوِقِ عنوان ولايت و صاحب اختياري و زمامداري و قيادت نيست.
نبوّت حالتي است شخصي كه در بعضي از أفراد پيدا ميشود و بواسطۀ آن، اتّصال به عالم غيب پيدا نموده، خداوند بر آنها وحي ميفرستد، و مطالبي را از عالم بالا إدراك ميكنند. اين معني نبوّت است. نَبِيّ يعني آن كسي كه خبر ميدهد؛ أعمّ از اينكه داراي مأموريّتي براي قيادت و زمامداري مردم باشد يا نباشد. ولي إمام اينچنين نيست؛ إمام آن كسي است كه إمامت دارد، قيادت دارد، ولايت دارد، و أمر ميكند، و نهي ميكند، و زمام اجتماع را در دست ميگيرد، و مردم را به مقام كمال خودشان حركت ميدهد.
پاورقي
[1] ـ آيه 44، از سوره 18: الكهف «در آنجا ولايت مختصّ خداوند است كه حقّ است . اوست پاداش اختيار شده و بازگشت نيكو و انتخاب گرديده.»
[2] ـ آيه 7 تا 10، از سوره 55: الرّحمن « و آسمان را برافراشت؛ و ميزان و ترازو را قرار داد ؛ تا شما در سنجيدن و معيار نمودن تعدّي نكنيد ، و سنجش و وزن را بر أساس قسط و عدل بر پاي داريد؛ و در سنجش با ترازو كاهش روا مداريد ؛ و خداوند ، زمين را براي همه انسانها قرار داد.»
[3] ـ آيات 1 تا 6 ، از سوره 55: الرّحمن « به اسم الله كه رحمن است و رحيم است؛ خداوند رحمن ، قرآن را آموخت ؛ إنسان را بيافريد ؛ به او بيان را تعليم فرمود ؛ خورشيد و ماه از روي حساب در حركت هستند ؛ و گياه و درخت سجده خدا را بجا ميآورند.»
[4] ـ «حافظ» غزل 167 از طبع پژمان ، ص 75
[5] ـ «حافظ» غزل 28 از طبع پژمان ، ص 16
[6] ـ صدر آيه 18، از سوره 3:ءَال عمران «خداوند و فرشتگان وي و دارندگان علم ، شهادت دادهاند كه: معبودي جز او نيست در حاليكه قيام به قسط نموده است.»
[7] ـ قسمتي از آيه 25 ، از سوره 57: الحديد «و ما با آنها كتاب و ميزان را فرو فرستاديم ؛ تا مردم عدالت را بر پاي دارند.»
[8] - صدر آيه 47 ، از سوره 21: الانبيآء «و ما ميزانهاي داد را براي روز بازپسين قرار ميدهيم.»
[9] - آيه 42 ، از سوره 53: النّجم «و حقّاً منتهاي أمر ، به سوي پروردگار تو ميباشد.»
[10] - آيه 213 ، از سوره 2: البقرة « مردم همگي (در ابتداي أمر) اُمّت واحدي بودند (كه به سادگي زيست مينمودند) پس خداوند پيغمبران را بر انگيخت تا بشارت دهنده و ترساننده باشند ؛ و با ايشان كتاب را به حقّ فرو فرستاد تا در ميان مردم در آنچه با هم اختلاف ميكنند ، حكم نمايند . سپس در آن كتاب اختلاف نكردند ـ از روي ستم و تجاوزي كه در ميانشان بوده است ـ مگر همان كسانيكه پس از آنكه بيّنات (و أدلّه روشن خداوندي) به سوي آنها آمده بود ؛ كتاب نيز به آنان داده شدهبود. در اين حال خداوند آنان را كه إيمان آورده بودند درباره آنچه كه با هم اختلاف داشتند به حقّ و راستي به إذن و إجازه و لطف خود هدايت نمود. و خداوند هر كس را كه بخواهد به سوي صراط مستقيم هدايت مينمايد.»
[11] - قسمتي از آيه 105 ، از سوره 4: النّسآء «ما كتاب را به راستي و درستي بر تو فرو فرستاديم ؛ تا آنكه به آنچه خداوند بتو نشان داده است در ميان مردم حكم كني!»
[12] - آيه 35 ، از سوره 17: الإسرآء «حقّ پيمانه را در وقت پيمانه كردن أدا نمائيد ؛ و با ترازوي راست و اُستوار وزن أشياء را بسنجيد . اين أمر مورد اختيار و انتخاب و پسند است ؛ و بازگشتش نيكوتر خواهد بود.»
[13] - قسمتي از آيه 58 ، از سوره 4: النّسآء «و زمانيكه در ميان مردم حكم ميكنيد ، به عدل و داد حكم نمائيد!»
[14] - قسمتي از آيه 41 ، از سوره 13: الرّعد «و خداوند است كه حكم ميكند ؛ و كسي را توان تعقيب و پيگيري در حكم او نيست ، و اوست كه به سرعت به حساب ميرسد.»
[15] - ذيل آيه 247 ، از سوره2: البقرة «و خداوند است كه قدرت و حكومتش را بهر كس كه بخواهد ميدهد ؛ و اوست كه واسع است (در زمينههاي إعطاي قدرت ، در تنگنا قرار نميگيرد ، و در موقعيّت و وضعيّت گستردهاي عمل ميكند) و داناست.»
[16] - در مجلّد چهارم از كتاب «نور ملكوت قرآن» از سلسله مجلّدات أنوار الملكوت، بحث نهم ، در ضمن بحث از عظمت قرآن ، شرحي نسبةً مفصّل درباره أهميّت زبان عربي دادهام ؛ در آنجا آمده است كه: زبان أوّلي و مادري هر مسلمان بايد عربي باشد ؛ نه تنها زبان مشترك و متداول . و علّت پذيرفتن جهان إسلام لسان عرب را پس از فتح مسلمين ، عظمت اين زبان بودهاست ؛ و كتب علميّه ما در طول چهارده قرن ، أعمّ از تفسير و تاريخ وحديث وفقه و حكمت و عرفان و علوم طبيعي: هيئت و طبّ و دارو سازي و شيمي و فيزيك و رياضيّات و غيرها همگي به لسان عربي بوده است .
[17] - آيۀ 44، از سورۀ 18: الكهف.
[18] - صدر آيۀ 55، از سورۀ 5: المآئدة
[19] - صدر آيۀ 68، از سورۀ 3: ءَال عمران
[20] - صدر آيۀ 44، از سورۀ 18: الكهف
[21] - « امام شناسي» ج 5، ص 208، بنقل از «تفسير أبوالفتوح» طبع مظفّريّ، ج 2، ص 176؛ و بجاي «المقِّربُ» المؤَدِّبُ آوردهاست.
[22] - آيۀ 55، از سورۀ 5: المآئدة
[23] - صدر آيۀ 83، از سورۀ 16: النَّحل
[24] - صدر آيۀ 6، از سورۀ 33: الاحزاب
[25] - قسمتي از آيۀ 111، از سورۀ 17: الإسرآء
[26] - صدر آيۀ 257، از سورۀ 2: البقرة
[27] ـ صدر آيۀ 196، از سورۀ 7: الاعراف
[28] ـ ذيل آيۀ 68، از سورۀ 3: ءَال عمران
[29] ـ صدر آيۀ 11، از سـورۀ 47: محمّد
[30] ـ ذيـل آيۀ 40، از سـورۀ 8: الانفـال
[31] ـ ذيـل آيۀ 78، از سـورۀ 22: الـحجّ
[32] ـ صـدر آيۀ 6، از سـورۀ 62: الـجـمـعة
[33] ـ قسمتي از آيۀ 4، از سورۀ 66: التّحريم
[34] ـ صــدر آيۀ 62، از ســورۀ 6: الانـعـام
[35] ـ ذيــل آيۀ 11، از ســورۀ 13: الـرّعـد
[36] - صدر آيۀ 257، از سورۀ 2: البقرة
[37] - رسالۀ «الوَلاية» از نفائس رسائل مؤلَّفۀ علاّمه است كه مستقلاً تأليف شدهاست و حقير آن را با رسالۀ «نبوّت و إمامت» كه آن نيز مستقلاّ تأليف شدهاست، با هفت رسالۀ ديگر كه مجموعاً در يك مُجَلَّد نوشته شدهاست، از روي خطّ مؤلّف نسخه برداري كرده و همه را در يك مجلّد تجليد نمودهام. اين رسالهها در زمان حيات آن فقيد به طبع نرسيد و ليكن بعد از ارتحال ايشان، رسالۀ «ولايت» را فقط در ضمن يادنامهاي بنام «يادنامۀ مفسّر كبير استاد علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائيّ» از صفحۀ 251 تا صفحۀ 305 طبع نمودهاند. البتّه آن هفت رسالۀ ديگر كه: الإنْسَانُ قَبْلَ الدُّنْيَا وَ بَعْدَ الدُّنْيَا وَ فِي الدُّنْيَا و رسالۀ الله و أسمآء الله و أفعال الله و رسالۀ الوسآئط است بعداً طبع شد ولي يك طبع بسيار نامرغوب و إنشآء الله ميدواريم كه آن هم به سبك بسيار خوبي طبع شود.
[38] - رسالۀ «الولاية» طبع مؤسّسۀ ءَال البيت، ص 4
[39] - تفسير «الميزان» ج 10، ص 89
[40] - ذيل آيۀ 68، از سورۀ 3: ءَال عمران
[41] - آيۀ 44، از سورۀ 18: الكهف
[42] - رسالۀ «سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم» ص 98
[43]- تحقيق در معني لغوي ولايت در دورۀ علوم و معارف إسلام، قسمت «إمامشناسي» ج 5، ص 9 إلي 33 آمده است.
[44] ـ «مجموعۀ ورّام» طبع آخوندي، ص 191، باب ما يُحمد من الجاه؛ و در «شرح غررودُرر» آمُدي طبع دانشگاه طهران، ج 1، ص 120 با اين لفظ آمده: الدُّنْيَا مَعْبَرَةُ الآخِرَةِ.
[45] - قسمتي از آيۀ 71، ازسورۀ 43: الزّخرُف «در آخرت آنچه نفوس به آن راغبند و چشمها از آن لذّت ميبرند، وجود دارد.»
[46] - آيۀ 35، از سورۀ 50:قٓ: لَهُم مَّا يَشآءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ.