يكي از ارحام بسيار قريب ما كه جواني پرقدرت و با نشاط و زيبا و برومند بود و در بازار كاسبي ميكرد، ناگهان مبتلا ميشود به عارضۀ يك چشم كه ديد خود را از دست ميدهد؛ و چند روزي ميگذرد و بهبود نمييابد؛ و مراجعه به أطبّاي سابق معروف طهران مثل دكتر حسن علوي و دكتر لشكري و دكتر محسنزاده و دكتر ضرّابي و أمثالهم مينمايد، همگي متّفقالقول ميگويند: در آخرين نقطۀ زير چشم كه رگي خون را به چشم ميرساند به علّت انقباض و بسته شدن خون لكّهاي گير كرده است و رابطۀ حياتي چشم را با تغذيۀ خوني بريده است. و اين سكتۀ چشمي است و ابداً قابل علاج و عمل نيست. در تمام دنيا هم بروي فائده ندارد. مطلب از اين قرار است كه براي تو گفتهايم؛ مگر آنكه با احتمال و درصد بسيار كمي بواسطۀ ترقيق خون، آن لكّه از جاي خود حركت كند.
فلهذا او را از خوردن غذاهائي كه خون را كثيف ميكند مثل تخممرغ و روغن و گوشت قرمز و امثالها منع كردند، و قرصهاي رقّت خون به او دادند، و مرتّباً داروها را استعمال ميكرد و ابداً فائدهاي نداشت. كم كم سه عارضه در او پديدار شد:
اوّل: چشم از حالت عادي و اوّليّه برميگشت و جمع و خميده ميشد و
ص 274
اطراف مژگانها را شورۀ فراواني فرا ميگرفت و به اصطلاح چشم ميمُرد. و أطبّاء گفته بودند: محتمل است اين كسالت به چشم ديگر هم سرايت كند؛ و آثار و علائم بروز اين مرض در چشم ديگر هم كم كم ظاهر ميشد.
دوّم: بواسطۀ رقّت فوقالعادۀ خون در اثر استعمال دواها، از زير لثهها خون زياد ميآمد.
سوّم: حال تشنّج و لرزه دست ميداد، و در شبانه روز مرتّباً ميلرزيد. و در بعضي اوقات پنج دقيقه، و ده دقيقه، تا نيم ساعت هم به شدّت بدن متشنّج ميشد.
اين جوان قوي و متمكّن در خانه افتاد و نيرو در بدنش نماند. در خانۀ او كه آن زمان خانۀ پدرش بود، در تمام اوقات شبانهروز صداي گريه به قدري از ارحام و متعلّقين وي بلند ميشد كه به خانۀ همسايه ميرفت. و پيوسته اقوام و ارحام كه به ديدن و ملاقاتش ميرفتند، عيناً مثل مجلس عزا، كار واردين و اهل منزل جميعاً يكسره گريه بود.
اين جوان بواسطۀ اين عوارض، حال روحي خود را از دست داده بود، و ديگر داراي اراده و اختيار و مركز تصميمگيري نبود. به هرجا ميبردند و هرچه با او ميكردند، بدون اختيارش بود؛ و اتّفاقاً عيال و اولاد هم داشت.
در آن زمان افراد محيط بر او تصميم گرفتند وي را يا به اسپانيا و يا به اتريش بفرستند؛ زيرا كه طبيب مشهور جهاني چشم فقط دو نفر مشهور در اين دو كشور بودند. و بعد از مشورت اتريش را ترجيح دادند. و براي گذرنامۀ وي سعي كردند، بزودي تهيّه شد. از طهران با طيّاره به لندن رفت، تا با يكي از جوانان آشنا و محصّل ايراني آنجا به اتريش بروند؛ و وقت قبلي هم از آن طبيب گرفته شد.
اگر ميخواهيد تصوّر كنيد روزي را كه اين جوان را با اين وضع به فرودگاه
ص 275
مهرآباد طهران بردند، و پدر پير و اقوام و آشنايان و دوستان براي توديع آمده بودند، و حالت ضعف و نقاهت و عدم تمكّن از بالا رفتن از پلّههاي نردبان طيّاره، حقّاً سيري را در معجزۀ حضرت امام رضا عليهالسّلام خواهيد نمود؛ و شرحش گفتني نيست.
جوان به لندن ميرسد و در ظرف چند روز به اتريش ميرود، و در معروفترين بيمارستان چشم آنجا تحت نظر همان طبيب بستري ميشود. او هم ميگويد: قابل عمل نيست. ولي با دستگاههائي كه چشم را درميآوردهاند و داروهائي در بن چشم ميريختهاند، و بالاخره با عمليّاتي كه به عمليّات فيزيكي أشبه بود تا عمليّات شيميائي و داروئي، خواسته بودند تا شايد آن لكّه را بردارند؛ و نشد.
دو ماه تمام اين جوان در آنجا بود و معالجه نشد. تازه يك علّت ديگر هم بر چشم اضافه شد، و آن اين بود كه حدقۀ چشم در كاسه جاي خود را عوض كرد يعني سياهي به درون رفت و سفيدي چشم ظاهر شد. و طبيب گفته بود: نهايت كاري را كه ميتوانيم بكنيم آنهم با دارو و طول مدّت آنستكه وضع چشم را به حالت اوّليّه بازگردانيم؛ و امّا بينائي و بازگشت نور براي من محال است.
اين مطالبي است كه خود جوان پس از مراجعت براي من بيان كرد، فلهذا براي روشن بودن جريان در اينجا معروض ميدارم.
جوان گفت: خدمتكاران آن بيمارستان كه غالباً دختران راهب و تارك دنياي نصاري بودند، همه به حال من رقّت آورده بودند؛ ولي بيچارگان چه كنند؟ كاري از دستشان ساخته نيست.
تا در شبي كه رفيق همراه من براي كار شخصي خود به لندن رفته بود تا بازگردد و وسائل مراجعت مرا ترتيب دهد، من برخاستم و نماز زيادي خواندم و سپس گفتم: يا عَليَّ بْنَ مُوسَي الرّضا! تو شاهدي كه من در كارهاي مهمّ به
ص 276
تو متوسّل ميشدم و بطور كلّي زيارتت را بسيار بجاي ميآوردم؛ و اگر اختيار در دست من بود نميگذاردم مرا در اين شهر مسيحينشين و كفر بياورند؛ حتماً ميآمدم به پابوست و حاجتم را ميگرفتم. تو بودي كه براي من چنين كردي، تو بودي كه چنان كردي، تو بودي كه چه و چه، شروع كردم يكايك از حوائجي را كه از دست احدي ساخته نبود و آنحضرت برآورده بود بر شمردم و گريۀ زيادي هم كردم؛ و عرض كردم: به ما شيعيان اينطور ياد دادهاند كه امام معصوم، زنده و مرده ندارد، مشرق و مغرب ندارد. من الآن از اينجا خودم را در حرم مباركت ميبينم و از تو ميخواهم كه چشم مرا شفا دهي. اين بگفتم و به خواب رفتم.
يك خواب گويا راحت و چند ساعتهاي نمودم. نزديك طلوع فجر بود كه در خواب ديدم حضرت امام رضا عليهالسّلام كأنّه حقيقت و روح امام را، كه از عوالم ملكوت و حجابها و پردههائي كه وصف ناشدني است، كم كم نزول مينمايند تا اينكه با همين بدن و جسم خارجي پهلوي من ايستادند؛ و لوحهاي در دستشان بود كه بر روي آن خطوطي سبز رنگ و مشعشع نگاشته شده بود. آن لوحه را به من عنايت كردند و فرمودند: بخوان!
من شروع كردم به خواندن؛ قدري از آنرا خوانده بودم كه از خواب بيدار شدم و ديدم چشم من به حالت طبيعي است و كاملاً ميبيند. من هم شروع كردم به نماز خواندن؛ در آن تاريكي شب نماز خواندم، و پس از نماز صبح رفتم در رختخوابم خوابيدم، و با خود گفتم: ابداً بروز و ظهور نميدهم. گويا در عالم رويا هم به ايشان اشاره شده بود كه اين از أسرار است و نبايد اظهار كني! و خود آن مرحوم ميگفت: من اين سرّ را فاش كردم و حتّي به بعضي از همكاران و دوستان عادي خود گفتم كه نبايد ميگفتم، و از اين اظهار پشيمان بود.
چاشتگاه كه پرستاران براي شستشوي چشم ميآيند، همه تعجّب
ص 277
ميكنند. به اطبّاء خبر ميدهند، و خود آن طبيب معروف اطّلاع پيدا ميكند و خود، چشم را ملاحظه ميكند؛ و همگي متّفقاً و مجموعاً ميگويند: اين خارق عادت است. اين معجزۀ مسيح است. اين معجزه است، معجزه است. و من هم لب نگشودم و در دل خود ميگفتم: آري معجزه است، امّا معجزۀ استاد و معلّم و آقاي مسيح.
حقير كه پس از گذشت سي سال اين واقعه را براي دوست ارجمند و صديق گرامي آقاي دكتر حاج سيّد حميد سجّادي وَفّقهاللهُ تعالي كه از چشمپزشكان معروف جهاني هستند تعريف كردم، گفتند: راست است؛ اينطور كه ميگوئيد اينگونه مرض چشم در دنيا قابل علاج نيست؛ و در صورت بهبود غير از معجزه چيز ديگري نميتواند بوده باشد.
آنگاه اضافه كردند: يك نفر از مريضان ما كه مردي بود و چشمش آب مرواريد آورده بود، و ما براي وي فلان روز را معيّن كرده بوديم تا چشمش را عمل كنيم؛ قبل از عمل پيش ما آمد و گفت: من رفتم خدمت امام رضا عليهالسّلام و شفاي خودم را گرفتم. ما چشمش را مجدّداً معاينه كرديم و ديديم أبداً اثري از آب مرواريد در آن نيست.
ايشان ميفرمودند: أحياناً ممكنست بعضي از آبمرواريدها خود بخود برطرف شود ولي در طويل المدّة؛ و تا آن ساعت براي من سابقه نداشت كه چند روزه آب مرواريد خودبخود بهبود يابد. اين نيست مگر معجزۀ حضرت ثامن الائمّة عليهمالسّلام.
و امّا آن دو داستان منقولۀ از أعلام، اوّل: قضيّهاي است كه حضرت استاذنا المكرّم آية الله مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري قَدّس الله سرَّه در جلسۀ ديدار و ملاقات با ايشان در مشهد مقدّس در طول يك سفرشان كه فيمابين دوازدهم شهر مبارك رمضان تا سوّم شهر شوّال المكرّم سنۀ 1400
ص 278
هجريّۀ قمريّه بطول انجاميد، براي حقير بيان فرمودند.
فرمودند: آية الله حاج شيخ آقا بزرگ اراكي كه مردي پير و قريب به نود سال دارد و فعلاً در قيد حيات و در اراك از علماي برجسته است (اخوي بزرگ آيةالله حاج شيخ مجتبي اراكي كه در قم ساكن بوده و از رفقاي صميمي ميباشند؛ و در صدق گفتار و كلام هر دو برادر هيچ جاي شبهه و ترديد نيست) براي من حكايت كرد آقاي حاج شيخ آقا بزرگ كه: عيال من قبل از ازدواج در سنّ جواني مبتلا به چشم درد شديد ميگردد كه مدّتها در اراك و همدان معالجه ميكنند و هيچ مثمرثمر واقع نشده و أطبّاء از بهبود آن مأيوس ميگردند و إعلام عدم قدرت بر معالجه ميكنند. چشمها روز بروز رو به كوري ميرود بطوريكه دختر در آستانۀ فقدان بينائي قرار ميگيرد.
پدر و مادر پريشان شده و چون شنيده بودند اگر كسي چهل روز در مشهد مقدّس به عنوان زيارت و قضاء حاجت اقامت نمايد حاجتش را برميآورند، دختر را با خود به ارض اقدس مشهد حركت داده و به قصد اقامت يك اربعين سكني ميگزينند؛ و پيوسته به حال اضطرار و التجاء بوده و راه تضرّع و استكانت ميپيمايند.
اتّفاقاً چشم دختر علاوه بر آنكه هيچ اثري از بهبودي در آن مشاهده نميشود، رفته رفته رو به نقصان بوده و ديگر از تشرّف به حرم مطهّر هم ميمانند، و فقط در منزل روزها را ميگذرانند؛ تا تقريباً چند روز به انتهاي اربعين مانده بود، پدر و مادر بسيار گرفته و ملول و با حال ضَجْرت و انفعال ميگويند: واأسَفا! اربعين هم بسر آمد و نتيجهاي عائد نگشت.
در يكي دو روز آخر كه مشغول جمعآوري اسباب و اثاثيّه بوده و آماده براي حركت بودند، ناگهان از سقف اطاق يك چيز مختصري ميافتد مانند گچ يا فضلۀ پرنده و شبه آن؛ و به دل آنها چنين الهام ميشود كه اين داروي چشم
ص 279
فرزند است. فوراً آنرا كوبيده و با آب مخلوط ميكنند و به چشمها ميريزند و چشمها شفا مييابد كَأن لَم يَكُن شَيئًا مَذْكورًا.
و چند روز ديگر را با دختر به حرم مطهّر مشرف ميشوند براي زيارت، و سپس بار سفر بسته و به سمت اراك مراجعت مينمايند.
دوّم: حضرت آية الله حاج سيّد علي لواساني دامت بركاتُه، فرزند مرحوم آية الله حاج سيّد أبوالقاسم لواساني كه وصيّ مرحوم آية الله آقا سيّد احمد كربلائي طهراني بودهاند، در روز يكشنبه 14 شهر صفر الخير سنۀ 1404 هجريّۀ قمريّه در منزل حقير در مشهد مقدّس رضوي عليهالسّلام از كرامت حضرت حكايتي نقل كردند كه جالب است.
اين حكايت متعلّق است به دختر مرحوم آقا سيّد علينقي حيدري صاحب كتاب «اصول الاستنباط» فرزند مرحوم آية الله آقا سيّد مهدي حيدري صاحب كتاب «جنگ انگليس و عراق» فرزند مرحوم آقا سيّد احمد حيدري باني حسينيّۀ حيدريها در كاظمين عليهماالسّلام. و حكايت به قرار ذيل است:
تقريباً در حدود ده سال قبل از اين، دختر مرحوم آقا سيّد علينقي حيدري كه مدّتي بود شوهر كرده و از وي اولادي به هم نرسيده بود، با جمعي از ارحام خود ولي بدون شوهر از كاظمين عليهماالسّلام براي زيارت قبر مطهّر حضرت امام عليّ بن موسي الرّضا عليهماالسّلام به صوب ارض اقدس مشهد مقدّس رهسپار ميگردند؛ و روزي براي ديدار با اهل بيت ما كه با هم سابقۀ آشنائي ممتدّ داشتند در منزل ما آمدند؛ و اهل بيت ما به آنها خير مقدم گفت، ولي بسيار ايشان را مهموم و مغموم ديد.
از علّت سوال كرد. گفتند: اين دختر ساليان درازي است كه ازدواج كرده وليكن اولادي نياورده است؛ و اينك شوهر وي در صدد تجديد فراش است. و از وقتي اين خبر به دختر رسيده است زندگاني براي او تلخ شده است؛ نه روز
ص 280
دارد و نه شب. پژمرده و پلاسيده و پيوسته در تشويش و نگراني بسر ميبرد.
اهل بيت ما به آنها ميگويد: هركس به زيارت امام رضا عليهالسّلام بيايد و سه حاجت بخواهد، آن حوائج و يا يكي از آنها (ترديد از ناقل است) برآورده خواهد شد. الآن برخيز و وضو بگير و به حرم مطهّر مشرّف شو و از آنحضرت طلب اولاد كن!
دختر برميخيزد و وضو ميگيرد و به حرم مطهّر مشرّف ميشود و دعا مينمايد. و اين خانواده پس از زيارت مشهد مقدّس، به كاظمين عليهماالسّلام مراجعت ميكنند.
آيةالله حاج سيّد علي لواساني فرمودند: ما عادتمان اين بود كه در هر سال يكبار به زيارت أعتاب عاليات مشرّف ميشديم و فصل زمستان را در آنجا ميمانديم. چون به كاظمين مشرّف شديم و در منزل مرحوم حيدري رفتيم، ديديم صداي گريۀ طفل نوزاد بلند است، و اهل خانه آنقدر خوشحالند كه در پوست نميگنجند. و گفتند: همينكه ما از ارض اقدس مراجعت نموديم و شوهر اين مخدّره با او مضاجعت كرد، به مجرّد آميزش حمل برداشت و اينك كه نه ماه سپري ميشود بچّه تولّد يافته است؛ و بهترين و شيرينترين موهبت و عطاي حضرت ثامنالائمّه عليهالسّلام به ما رسيده است.
ضيافت آية الله العظمي حاج سيّد محمّد هادي ميلاني
از حضرت حدّاد
براي آخرين شب توقّف حضرت آقاي حاج سيّد هاشم موسوي حدّاد در مشهد مقدّس، حضرت آية الله العظمي حاج سيّد محمّد هادي ميلاني از ايشان ضيافتي در محلّ مدرسۀ خودشان به عمل آوردند كه چون بعد از نماز مغرب و عشاء بود، تقريباً تا پاسي از شب به طول انجاميد. آن ضيافت بسيار مهمّ بود؛
ص 281
زيرا اوّلاً از جميع همراهان و آشنايان طهراني و همداني و اصفهاني و شيرازي ايشان كه جمع كثيري قريب هفتاد هشتاد نفر بودند، از جمله آيةالله حاج شيخ حسنعلي نجابت شيرازي با جميع شاگردان سلوكي و همراهانشان، اين ميهماني به عمل آمد؛ و اين تعداد از جمعيّت مسألۀ مهمّي بود.
و ثانياً در موقع شام و گستردن سفره در صحن حياط مدرسه، از هر نوع غذائي به نحو أحسن و أكمل موجود بود و واقعيّتِ وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الانفُسُ وَ تَلَذُّ الاعْيُنُ مشهود. و اين در همان اوقاتي بود كه ايشان در نهايت شدّت كنترل و مراقبت سازمان امنيّت (ساواك) بودند، و مأموري در وسط كوچه و مأمور ديگري در سر كوچه دائماً ايستاده بود، و رفت و آمد واردين را زير نظر داشتند و از هويّت افراد وارد بر ايشان سوال مينمودند. فلهذا تردّد عامّه به منزل ايشان نميشد، و رفت و آمد منحصر به افراد خاصّ خانواده و أمثالهم بود.
نمازي را هم كه در صحن پائين پا، به جماعت انجام ميدادند تحت مراقبت بود و با مأمور، و راه عبورشان به نماز منحصر بود از صحن موزه كه تماسّي با مردم نداشته باشند.
و آن وقت اين ضيافت با اين خصوصيّات از حضرت آقاي حدّاد براي سازمان أمنيّت سوال برانگيز بود كه اين سيّد كيست؟ و چرا به ضيافت ايشان آمده؟ و اين افراد أهل علم و غير اهل علم كيانند؟ و شايد نظر توطئهاي دارند.
لهذا در همان وقت صرف شام، سازمان امنيّت با مأمورين خود مدرسه را محاصره نمود، و در موقع خروج افراد از مدرسه، جماعت ايشان را در تحت مراقبت گرفتند. حتّي گفته شد: چون مسير حضرت آقاي حدّاد از مدرسه تا مسافرخانه كه در بازارچۀ حاج آقاجان بود طبعاً از صحن مطهّر ميگذشت، به مجرّد آنكه ايشان وارد صحن ميشوند، مأمورين با دوچرخه بقيّۀ درهاي صحن را كنترل ميكنند تا خروج ايشان معلوم و محلّشان مشهود شود . و پس از خروج
ص 282
از در بازار سنگتراشها كه پشت به قبله است تا مسافرخانه ميآيند، و تا صبح در مسافرخانه و بقيّۀ منازل معروفين از همراهان ايشان ميروند؛ و صبح هم كه ايشان با همراهان طهراني و ضمائم كه تقريباً قريب يك اتوبوس ميشدند و بايد از ترمينال سابق مشهد حركت كنند، در آنجا هم مأمورين بودند.
و خود رئيس سازمان امنيّت مشهد به ترمينال آمده بود، و از جوانان شيرازي كه بدرقه آمده بودند سوال ميكرد كه اين سيّد كيست؟! آنها هم همه مودّب ايستاده و جواب نميدادند. و لهذا بسيار عصباني شده بود.
وقتي ماشين ما از مشهد به صوب طهران حركت كرد و در خيابان ناصرخسرو گاراژ ميهن تور وارد شد، به مجرّد آنكه من از اتوبوس پائين آمدم، ديدم شخص ناشناسي از كنار محوّطۀ باربري نزد من آمد و پرسيد: اين سيّد كيست؟! گفتم: اسمشان حاج سيّد هاشم حدّاد است؛ از زوّار كربلاست و به مشهد مشرّف شده بود، و اينك با همراهان برميگردد.
باري! حضرت آقا ميفرمودند: آن شب بلاي عجيبي ما را دنبال ميكرد؛ و خداوند به بركت حضرت امام رضا عليه السّلام آنرا مرتفع ساخت.[96]
ص 283
حضرت استاد فقيد مرحوم حاج سيّد هاشم موسوي مجموعاً در مدّت درنگشان در طهران چندين بار به زيارت حضرت عبدالعظيم سلامُالله عليه و امامزاده حمزه و شيخ صدوق ( ابنبابويه ) مشرّف شدند. و موقع حركت از طهران بعد از نماز صبح بود كه بين الطّلوعين و مقداري از طلوع آفتاب برآمده را در آن بِقاع مقدّسه ميگذراندند، و براي تقريباً يك ساعت از روز گذشته به طهران باز ميگشتند.
در مراجعت از مشهد مقدّس براي زيارت حضرت بيبيفاطمۀ معصومه بنت إمام موسي بن جعفر سلامُالله عليها عازم به شهر قم شدند؛ و چون أحبّه و أعزّۀ از دوستان اصفهاني از جمله آقاي حاج محمّد حسن شركت اصفهاني ايشان را دعوت به اصفهان و زيارت مساجد و قبور بزرگان در تخت فولاد نموده بودند، از قم به صوب اصفهان رهسپار گرديدند.
بنابراين در خدمت ايشان بدواً سه شب در قم، و سپس چهار شب در اصفهان، و پس از آن نيز يك شب در قم بوديم.
زيارت ايشان در قم قبر بيبي حضرت معصومه سلامُالله عليها را بعد از طلوع سپيدۀ صبح انجام ميگرفت؛ يعني قدري زودتر از طلوع فجر صادق به
ص 284
حرم مطهّر مشرّف ميشدند، و پس از چند ركعت نافله و نماز تحيّت و نماز صبح و قدري تفكّر و تأمّل در گوشۀ رواق، زيارت را در بين الطّلوعين انجام ميدادند؛ و پس از آن به بعضي از قبرستانها مانند عليّ بن جعفر يا قبرستان شيخان و يا قبرستان مرحوم حاج شيخ ميآمدند، و بدون آنكه در ميان قبور گردش كنند، در گوشهاي ميايستادند، و پس از تماشاي عميق، فاتحه ميخواندند و طلب غفران مينمودند؛ و در حدود يك ساعت از آفتاب برآمده به منزل مراجعت ميكردند.
چون فصل تابستان بود و حوزه تعطيل بود، لهذا بسياري از أعاظم و فضلاء در حوزه نبودند؛ ولي بعضاً اطّلاع پيدا نموده به ديدنشان ميآمدند. حضرت استاذنا العلاّمه حاج سيّد محمّد حسين طباطبائي نَوّراللهُ مرقدَه مسافرت ننموده و در قم بودند. بنده خدمت آقا عرض كردم: ميل داريد ايشان را اطّلاع دهم تا به ديدار شما بيايند؟!
فرمودند: ميل به حدّ كمال است، ولي ما خدمتشان ميرسيم نه اينكه ايشان تشريف بياورند. فلهذا حقير از حضرت استاد وقت گرفتم . در حدود دو ساعت به ظهر مانده خدمتشان شرفياب شديم. پس از سلام و معانقه و احوالپرسي و پذيرائي، در حدود يك ساعت مجلس به طول انجاميد، كه سخني و گفتاري ردّ و بدل نشد و هر دو بزرگوار ساكت و صامت بودند. البتّه اين به حسب ظاهر امر بود؛ امّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّ و بدل ميشد، و آنچه از تماشاي سيما و چهرۀ همديگر برداشت مينمودند، حقائقي است كه از سطح افكار و علوم ما خارج، و جز خداوند متعال و رسول او و اولياي به حقّ او كسي از آن مطّلع نميباشد.
وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَياللَهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ و وَ الْمُوْمِنُونَ. [97]
ص 285
«و بگو اي پيامبر! هر كاري را كه ميخواهيد انجام دهيد! بزودي خداوند و رسول او و مومنين، آن عمل را ميبينند!»
حضرت آقاي حاج سيّد هاشم از قبرستان معروف به شيخان بسيار مبتهج بودند، و ميفرمودند: بسيار پر نور و پر بركت است، و خدا ميداند چه نفوس زكيّه و طيّبهاي در اينجا مدفونند. پس از قبر مطهّر بيبي كه فضاي قم و اطراف قم را باز و گسترده و سبك و نوراني نموده است، و بواسطۀ بركات آنحضرت است كه گويا خستگي از زمين قم و از خاك قم برداشته شده است، هيچ مكاني در قم به اندازۀ اين قبرستان نوراني و با رحمت نيست. و سزاوار است طلاّب و سائرين بيشتر از اين به اين مكان توجّه داشته باشند و از فضائل و فواضل معنوي و ملكوتي آن بهرمند شوند، و نگذارند اين آثار محو شود و دستخوش نسيان قرار گيردـ انتهي كلام حدّاد.
قبر بسياري از أعلام تشيّع مانند زكريّا بن إدريس، و زكريّا بن آدم، و محمّد ابن قولَوَيه در اينجاست؛ و أخيراً قبر مرحوم هيدجي سالك دلسوخته و وارسته، و قبر مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي، و قبر مرحوم حاج ميرزا علي آقاي شيرازي و أمثالهم در اينجاست كه هر يك استوانهاي از عظمت و جلال ميباشند.
مرحوم صديق ارجمند آيةالله شيخ مرتضي مطهّري رحمةُ الله عليه به حقير گفت: من خودم از رهبر عظيم انقلاب: آية الله خميني أعلياللهُ تعالي مقامَه شنيدم كه ميفرمود: در قبرستان قم يك مرد خوابيده است و او حاج ميرزا جواد آقاي تبريزياست.[98] و ايضاً شنيدم كه ميفرمود: قاضي كوهي بود از عظمت و مقام
ص 286
توحيد.
باري، چون كلام بدينجا رسيد، سزاوار است براي إخوان ديني و أخلاّءِ روحاني مطالبي را از مرحوم ثقة المحدّثين محدّث قمّي ذكر نمائيم تا موجب مزيد اهتمام از ادراك فيض اين قبور شريفه شود، و مقيمين شهر مقدّس قم از طلاّب و غيرهم و همچنين زائرين، از بركات آن مستفيض گردند.
او در كتاب «هديّة الزّآئرين» ميگويد: بلي چون قبرستان بلدۀ طيّبۀ قم از علماء و محدّثين مملوّ است، چنانچه علاّمۀ مجلسي اشاره به آن فرموده، سزاوار است كه اين مقام را تزيين كنم به ذكر چند نفر از مشاهير ايشان كه مزارشان
ص 287
معروف و به كثرت فضيلت و علوّ شأن موصوفاند:
مانند شيخ جليل أبو جَرير زكريّا بن إدريس كه علماءِ رجال تصريح به جلالت و وثاقت او نموده، و خدمت چند نفر از ائمّه را درك نموده، و از حضرت صادق و موسي بن جعفر و امام رضا عليهمالسّلام روايت نموده. و شيخ كَشّي به سند صحيح از زكريّا بن آدم قمّي روايت كرده كه گفت: داخل شدم بر حضرت امام رضا عليهالسّلام در اوّلِ شب در اوايل زمان موت أبوجرير زكريّا بن إدريس. پس حضرت مذاكره فرمود او را و از من از حال او سوال ميفرمود . و رحمت فرستاد بر او و دائماً حديث فرمود با من و من حكايت ميكردم با آنحضرت تا فجر طالع شده برخاست و نماز فجر گزارد.
به هر حال جلالت شأن آن بزرگوار بسيار، و قبر شريفش در وسط قبرستان شهر در ميان شيخان بزرگ مشهور است . و در جنب او قبور جملهاي از علماست.
و مانند شيخ معظّم نَبيل ثقۀ جليلالقدر زكريّا بن آدم بن عبدالله [بن] سعد أشْعريّ قمّي كه از خواصّ اصحاب حضرت امام رضا عليهالسّلام است و درك خدمت چند نفر از ائمّه عليهمالسّلام نموده، و احاديث از ايشان روايت نموده؛ و اخبار بسياري در فضيلت او روايت شده، و در سفر مكّه با حضرت امام رضا عليهالسّلام هم كجاوه شده، و حديث الْمَأْمُونُ عَلَي الدِّينِ وَ الدُّنْيَا در حقّ او وارد شده. و شيخ كشّي به سند صحيح روايت نموده كه: زكريّا بن آدم خدمت حضرت امام رضا عليهالسّلام عرض كرد كه: ميخواهم از اهل بيت خود دور شوم، يعني از قم بيرون روم، بجهت آنكه سفهاء در ايشان زياد شده. حضرت فرمود: اين كار مكن! بدرستيكه از اهل بيت تو بلا دفع ميشود به سبب تو، همچنانكه بلا دفع ميشود از اهل بغداد به سبب موسي بن جعفر عليهماالسّلام.
و نيز از عليّ بن مُسَيِّبِ همدانيّ روايت كرده كه خدمت حضرت امام رضا
ص 288
عليهالسّلام عرض كردم كه: راه من به شما دور است، و هميشه ممكن نيست مرا تشرّف به خدمت شما؛ پس از كه بگيرم معالم دين خود را؟!
فرمود كه: ياد گير معالم دين خود را از زكريّا بن آدم كه مأمون است بر دين و دنيا!
و غير اين اخبار از خبرهاي ديگر كه دلالت دارد بر نهايت فخامت شأن آن معظّم. قبر شريفش در مكان معروف به شيخان بزرگ معروف، و از براي او است بقعۀ بزرگي و در جنب او مدفونند جماعتي از علماء كه از آن جمله است عالم فاضل خبير ماهر آخوند ملاّ محمّد طاهر قمّي مولّف كتاب «أربعين» و كتاب «حكمة العَين» [99] و غيره.
و مانند شيخ معظّم جليل نبيه عليّ بن بابوَيه قمّي صَدوق اوّل والد بزرگوار رئيس المحدّثين شيخ أبوجعفر محمّد كه تعبير از او به صدوق مطلق ميشود، و جلالت و عظمت شأن اين دو بزرگوار بر همه معلوم و ظاهر است.
و در «إحتجاج» طَبَرسي مذكور است كه حضرت عسكريّ عليهالسّلام نامه نوشتند به عليّ بن بابوَيه؛ و در اوّل آن بعد از حمد و صلوة چنين مرقوم است:
أَمَّا بَعْدُ! يَا شَيْخِي وَ مُعْتَمَدِي يَا أبَاالْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ الْقُمِّيَّ! وَفَّقَكَاللَهُ لِمَرْضَاتِهِ وَ جَعَلَ مِنْ صُلْبِكَ أَوْلَادًا صَالِحِينَ بِرَحْمَتِهِ ـ تا آخر توقيع شريف كه از جمله فقرات آخرش اينست:
يَا شَيْخِي! وَ أْمُرْ جَمِيعَ شِيعَتِي بِالصَّبْرِ.
زهي شرافت علم كه صاحبش را به درجهاي رساند كه امام عليهالسّلام به او چنين مخاطبه فرمايد. قبر شريفش در قبرستان قم معروف است، و از براي اوست بقعۀ بزرگي با قبّۀ عاليه. و مزار نجل شريفش رئيس المحدّثين در رَيّ در
ص 289
نزديكي بلد شاهزاده عبدالعظيم در وسط باغ با نضارتي با بقعه و قبّۀ عاليه و زيارتگاه عامّۀ خلق آنجاست؛ رضوانُالله عليهما.
و مانند شيخ جليل محدّث محمّد بن قولَوَيه قمّي كه قبر شريفش در قبرستان قم معروف در ميان محوّطهاي كه تعبير به شيخان صغير ميكنند، و اين شيخ معظّم والد شيخ أبوالقاسم جعفر بن قولويه[100] استاد شيخ مفيد است كه در كاظمين مدفون است چنانچه در سابق به شرح رفت.
و مانند شيخ فاضل سديد قطبُالدّين سعيد بن هِبَةالله راونديّ كه از مشاهير علماء و مولّف كتاب « خَرآئج » و « قِصَص الانبيآء » است. مزار شريفش در صحن جديد حضرت معصومۀ قم معروف است.
و مانند خاتم الفقهآء و المجتهدين و أفضل المدقّقين و المحقّقين حاويالمفاخر و المكارم جناب آقا ميرزا أبوالقاسم معروف به محقّق قمّي صاحب «قوانين» و غيره كه فعلاً مرجع درس و تدريس فضلاء است. قبر شريفش در نزديكي قبر زكريّا بن آدم در ميان بقعهايست با قبّۀ عاليه؛ و در اطراف او قبور بسياري از علماء و فضلاء است كه مقام را گنجايش تعداد آنها نيست .
و در نزديكي دروازۀ معصومه شهر در بازار مقابل در مسجد امام[101] عليهالسّلام قبري است با بقعۀ عاليه، و معروف است كه قبر أحمد بن إسحق أشعريّ وكيل حضرت عسكري عليهالسّلام است. و اين مطلب بعيد است؛ چه آنجناب بحسب آنچه از روايت مستفاد شده موتش در حُلْوان واقع شده، و
ص 290
كيفيّت آن چنانست كه در كتاب «نجم الثّاقب» مرقوم است؛ و شيخ أبوجعفر محمّد ابن جَرير طَبَرسيّ [طَبَريّ] در «دلآئل» خود گفته كه: أحمد بن إسحق أشعريّ شيخ صدوق، وكيل أبو محمّد عليهالسّلام بود، پس چون أبو محمّد عليهالسّلام به كرامت خداي تعالي رسيد، مقيم بود بر وكالت خود از جانب مولاي ما صاحبالزّمان عليهالسّلام، و ميرسيد به او توقيعات آن جناب؛ و حمل ميشد به سوي او اموال از جميع نواحي كه در آنجا بود مال مولاي ما، پس آنها را تسليم ميگرفت . تا آنكه رخصت خواست كه به قم برود، پس اذن رسيد كه برود. و ذكر فرمود كه او به قم نميرسد؛ و اينكه او مريض ميشود و وفات ميكند در راه. پس مريض شد در حُلْوان و مرد و در آنجا دفن شد. و اقامه فرمود مولاي ما بعد از فوت أحمد بن إسحق أشعري مدّتي در سُرَّ مَنْ رَءَاهُ، آنگاه غائب شد ـإلخ.
و شيخ مرحوم ثقة الإسلام نوري طاب ثراه در همان كتاب بعد از اين فقره ميفرمايد: أحمد بن إسحق أشعري از بزرگان اصحاب ائمّه عليهمالسّلام و صاحب مراتب عاليه در نزد ايشان، و از وكلاي معروفين بود. و كيفيّت وفات او به نحو ديگر نيز ذكر شده كه در حيات عسكري عليهالسّلام بود و حضرت، كافور: خادم خود را با كفن براي او فرستاد در حلوان، و غسل و كفن او به دست كافور يا مانند او شد، بياطّلاع كساني كه با او بودند. چنانچه در خبر طولاني سعد بن عبدالله قمّي است كه با او بود در آن سفرِ وفات. وليكن نجاشيّ از بعضي نقل كرده تضعيف آن خبر را.
و حلوان همين زهاب معروف است كه در راه كرمانشاهان است به بغداد . و قبر آن معظّم در نزديكي رودخانۀ آن قريه است معروف به سَرْپُل به فاصلۀ هزار قدم تقريباً از طرف جنوب. و بر آن قبر بناي محقّري است خرابي است، و از بيهمّتي و بيمعرفتي اهل ثروت آن اهالي بلكه اهل كرمانشاهان و متردّدين،
ص 291
چنين بينام و نشان مانده؛ و از هزار نفر زوّار يكي به زيارت آن بزرگوار نميرود؛ با آنكه كسي را كه امام عليهالسّلام خادم خود را به طيّ الارض با كفن براي تجهيز او بفرستد، و مسجد معروف قم را به امر آنجناب بنا كند، و سالها وكيل در آن نواحي باشد، بيشتر و بهتر از اين بايد به او رفتار كرد و قبرش را مزار معتبري قرار بايد داد كه از بركت صاحب قبر و به توسّط او به فيضهاي الهيّه برسندـ انتهي كلام حاجي نوري. [102]
باري، در يكي از روزهاي توقّف جناب آقاي حاج سيّد هاشم حدّاد قَدّس اللهُ نفسَه، در معيّتشان براي أداءِ نماز در مسجد معروف جَمْكَران يكساعت به غروب مانده رفته و در همان محلّ مخصوص از مسجد، ايشان نماز تحيّت مسجد و نماز توسّل به حضرت صاحب الامر عجَّلالله تعالي فرجَه را طبق روايت حاجي نوري در «نجم ثاقب» و «هديّة الزّآئرين» محدّث قمّي[103]
ص 292
بجاي آوردند، و پس از اداءِ نماز مغرب و عشاء به قم بازگشتند.
حضرت آقا پس از سه روز توقّف و زيارت در شهر مقدّس قم به صوب شهر اصفهان عزيمت نمودند، و در منزل آقاي حاج محمّد حسن شركت
ص 293
دامتوفيقُه وارد شدند؛ و غالباً در منزل بودند بجهت ديدار بعضي از آشنايان و دوستان، و پاسخ برخي از سوالات واردين.
يكروز كه جمعيّتي نسبةً در آنجا مجتمع بودند، به بنده فرمودند تا تفسير قسمت آخر سورۀ توحيد را بيان كنم، و بحمدالله اين عملي شد.
رفقا و دوستان بسيار از شخصيّت و كمالات مرحومۀ مخدّره بانو علويّۀ هاشمي اصفهاني در نزد ايشان تمجيد و تحسين به عمل آورده بودند، بالاخصّ از مكاشفات عرفاني و درجات توحيدي وي داستانهائي بيان نموده بودند، فعليهذا ايشان ميل به ديدار و گفتگوي با او را داشتند. جناب آقاي شركت وقت گرفتند، و حقير در معيّت حضرت آقا و آقاي شركت و آقاي حاج محمّد علي خلفزاده كه از رفقا و دوستان بود و از كربلا و نجف براي زيارت آمده بود، دو ساعت به ظهر مانده در منزل آن مخدّرۀ جليله حاضر شديم و ما را در اطاق پذيرائي وارد كردند. مخدّرۀ محترمهاي عفيفه با چادر سفيد كه در آن هنگام هشتاد ساله مينمود، به درون اطاق آمدند و خوش آمد و مرحبا گفتند؛ و پس از پذيرائي، سوال از هويّت و محلّ سكونت آقاي حدّاد نمودند.
حضرت آقاي حدّاد به من فرموده بودند دربارۀ توحيد با اين علويّۀ مجلّله گفتگو شود، نه دربارۀ علوم و مسائل فقهيّه و يا اصوليّه و يا تفسيريّه و يا أحياناً مكاشفات مثاليّه و حالات نفسانيّه و گزارشات ماسبق و مايأتي. و بالاخره منظورشان اين بود كه وقت مجلس به بيهوده و سخنهاي معمولي و تعارفات عادي نگذرد؛ و از اين مجلس، مقدار درجات و سير توحيدي و عرفان عملي وي مشخّص گردد.
فلهذا حقير باب بحث را در باب توحيد گشودم، و سوالاتي نمودم كه آن مخدّره پاسخ ميدادند؛ و پاسخهايشان مناسب و مورد پسند بود. حضرت آقا به من اشاره فرمودند: دقيقتر به ميدان بيا!
ص 294
حقير در كيفيّت اضمحلال و نيستي سالك پس از فناي اسم در فناي ذات و أصل الوجود، و بالاخره از حقيقت و واقعيّت نُقْطَةُ الْوَحْدَة بَيْنَ قَوْسَيِ الاحَديَّةِ وَ الْواحِديَّة مطلب را گسترش دادم، و از كيفيّت حقيقت وحدت مقام ولايت كلّيّۀ ائمّۀ معصومين صلواتُ الله عليهم أجمعين با ذات أقدس خداوندي و كيفيّت هوهويّت آن پرسيدم.
آن مخدّره در اينجا گويا تمجمجي نموده، و در پاسخ و جواب، اضطراب مشهود بود. در اينجا باز حضرت آقا به بنده اشاره فرمودند: كوتاه بيا! بنده نيز بحث را دنبال ننمودم و تا همينجا قطع شد.
چون مخدّره ميدانست حضرت آقا زائرند و به عتبات عاليات برميگردند، به ايشان التماس دعا گفت و ايشان هم براي او توفيق و تأييد و حسن عاقبت و ترقّي در معارج و مدارج كمال را مسألت نموده، پس از آنكه درنگمان در آنجا حدود يك ساعت شد خداحافظي نموده بيرون آمديم.
نماز ظهر و عصر در منزل بجاي آورده ميشد، وليكن شبها نماز مغرب و عشاء را در يكي از مساجد معروف انجام ميدادند: يك شب در مسجد مرحوم سيّد، و يك شب در مسجد جامع، و يك شب در مسجد شاه سابق (امام خميني) و يك شب در مسجد شيخ لطفالله. و پس از اداي نماز در آن دو مسجد اوّل بر سر مزار مرحوم سيّد و مرحومين مجلسيّين آمده و إعلاء روحشان را از خداوند متعال مسألت داشتند.
صبحها پس از اداي نماز صبح در اوّل طلوع فجر صادق در منزل، براي زيارت اهل قبور به قبرستان تخت فولاد ميآمدند، و تمام مدّت بين الطّلوعين را در آنجا بودند؛ و چون قبرستان بسيار وسيع بود، هر روز فقط به ناحيهاي از نواحي آن ميپرداختند. يك روز در اطراف قبر مرحوم ميرفندرسكي، و يك
ص 295
روز قبر مرحوم حاج آقا محمّد بيدآبادي[104]، و يك روز قبر مرحوم آخوند كاشي و
ص 296
مرحوم جهانگيرخان.
ص 297
ميفرمودند: فضاي اصفهان را دو چيز، صاف نگهداشته است: وجود
ص 298
موحّدين و عارفين و حكماي اسلام از اعاظم علماء كه در مدّت قرون متماديه در اين قبرستان خوابيدهاند، و وجود دختران جوان معصوم و متديّن كه شبها بالاخصّ در نزديكي صبح سجّادههاي خود را پهن ميكنند و بر روي آن براي عبادت خداوند قيام و ركوع و سجود دارند. ميفرمودند: هيچ جا من بقدر اصفهان كثرت دختران متعبّد و متهجّد را نديدهام؛ و نفوس طاهرۀ ايشان، در شبها فضاي اصفهان را به صورتي ديگر درميآورد.
امّا افسوس كه نه تنها در اصفهان بلكه در شيراز و قم و سائر اماكن، قبرستانها را خراب ميكنند. يعني آب مياندازند و درخت ميكارند و تبديل به باغ ملّي نموده و به صورت تفريحگاه در ميآورند؛ با آنكه در اين اماكن، نفوس طيّبه و طاهرهاي از علماءِ كبار و حكماءِ عظام و عرفاي ذوي القدر و الاعتبار خفتهاند كه ذكرشان و نامشان و اثر قبرشان و زيارت و ديدار قبورشان موجب رحمت و نزول نعمت است.
اينها ذخائر علمي و حياتي و گنجينههاي معنوي و روحي هستند كه
ص 299
سرمايههاي حياتي و واقعي ما بودهاند؛ و وزنهها و استوانههاي علم و ادب و توحيد و معرفت ميباشند كه اگر قبرشان نابود و گمنام شود، و اثرشان از ميان برود، و تردّد و رفت و آمد مردم بر سر مزارشان به عنوان توسّل و استفاده از نفوسشان برداشته شود، ديگر روح و معنويّتي، و طهارت و صفائي در ميان ما نخواهد بود.
زيارت قبور بايد انسان را به ياد آخرت و انعدام عالم طبيعت بيندازد، تا انسان در اين دنيا عنان گسيخته نگردد. باغ و سبزه و آب و فوّاره، از حُظوظ و تمتّعات دنيوي است. اين همه بيابانهاي وسيع را تبديل به آنها كنيد، كسي جلوگير آن نيست؛ امّا بر گور پدران و مادران درخت نشاندن، غفلت از واقعيّت و حقيقت است. چه اشكال دارد كه قبرستان هم در داخل شهر باشد؟ در هر محلّهاي يك قبرستان اختصاصي آنجا باشد، تا مردم ياد مرگ را از خاطر نبرند و پيوسته در ذهنشان مجسّم باشد. آن مرگي كه واقعيّت دارد و بخواهيم يا نخواهيم به سراغ ما ميآيد.
ما هنگامي به اسلام واقعي نزديك ميشويم كه همه چيزمان نزديك شود. سياست ما وقتي عين ديانت ما ميگردد كه رابطۀ ميان جسممان با روحمان، دنيايمان با آخرتمان، ظاهرمان با باطنمان، حياتمان با مرگمان، و بالاخره تمام جهاتمان يكي گردد. ما بايد درست به اصول و مَمشي و مجراي اسلام نظر كنيم، و ببينيم كه زيارت اهل قبور و ياد مرگ كردن، عين دستورات عملي و اسلامي ماست.
در آنصورت از شدّت طغيان نفس امّارۀ ما ميكاهد، و جنايات در جامعه با ضريب قابل توجّهي افت ميكند . و امّا اگر به پيروي دنياپرستان، حاضر نباشيم نامي از پدر مردۀ خود ببريم، يا گور او را در نقطهاي بعيد قرار دهيم كه فرسخها بايد طيّ كنيم تا بدان برسيم، و بالنّتيجه آنها را از خود و خود را از آنها ببُريم، و
ص 300
ايشان را نَسْيًا مَنْسيًّا نموده و به خاك نسيان بسپاريم، در آنصورت با ضرر و خطر عظيمي مواجه شدهايم. چرا كه نيمي بلكه نيم بيشتري بلكه اصل وجود و حيات خودمان را كه روح است و واقعيّتبيني و حقيقتانديشي است، فراموش نمودهايم؛ درحاليكه مسلك ما در اسلام چيز دگري است. اسلام به ما روح واقعبيني و رَفْضِ وهميّات و تخيّلات و امور اعتباريّه و بدون اساس را تعليم ميدهد؛ زندگي ما را توأم با نماز و روزه و عبادت و عبوديّت نموده است.
ما وقتي به اسلام واقعي نزديك ميشويم كه فرهنگمان نزديك شود، روح واقعنگري و اصالتبيني و باطل زدائيمان نزديك شود؛ و گرنه اگر خود را مسلمان بدانيم و بخوانيم وليكن سلوك و مسلك ما همان سلوك و مسلك غافلان و دنياپرستان باشد و در منهج و منهاج از همان رويّه و سيرۀ كفّار تبعيّت كنيم، بهرهاي از اسلام جز لفظ و عبارتي نخواهيم داشت.
باري، نگاه داشتن روح علم و تقوي و پاسداري از حقيقت حكمت و عرفان، نگهداري از آثار و قبور علماء متّقي و پاسداري از قبور و نام و نشان حكماء و عرفاء بالله است. و اگر خداي ناخواسته بدين امر مهمّ كم اهمّيّتي گردد، منتظر عذاب خدا بايد بوده باشيم. خداوند وقتي بخواهد نقمتي را در قومي فرود بياورد، آثار رحمت و نام خود را و اولياي خود را از ميانشان برميدارد. اخيراً ديديم در فرمايشات حضرت امام عليّ بن موسي الرّضا عليهالسّلام كه به زكريّا بن آدم فرمودند: اگر تو از شهر قم بيرون بروي، خداوند عذاب را بر اهل بيتت نازل مينمايد، و وجود تو در ميان آنها مانع از فرود آمدن عقوبت خدا ميگردد، همچنانكه از بركت قبر موسي بن جعفر عليهماالسّلام، عذاب را از اهل بغداد دفع نموده است.[105]
ص 301
آنقدر از اين ارواح طيّبه و مجاهدۀ في سبيلالله به جهاد اكبر، و وارستگان عالم توحيد در ميان ما بسيار است كه قدر و قيمتشان را نميدانيم و براي برقراري آثار و قبورشان تلاش نداريم؛ درحاليكه هر كدام آنها يگانه دُرّ و گوهر گرانبها بلكه برون از بهائي ميباشند كه از دنيا و آخرت مجموعاً، قيمتشان فزونتر است.
قحطيها، كمبودها، سيلهاي نامتوقّع، زلزلههاي خانمان برانداز، جنگهاي بدون اصل و اساس، اسراف و تَرَف و زيادهرويهاي بيجا كه انسان را به طغيان ميكشاند، همه نتيجه و واكنش اينگونه ناسپاسيها و اين طريق اهانت به مقدّسات علمي و ديني و آثار مذهبي و اسلامي و تشيّع[106] است كه چون وارد
ص 302
شود، انسان را گيج و متحيّر نموده، آنوقت بيچارۀ مسكين دنبال علل طبيعي و فيزيكي ميرود و ميخواهد با اين تجربيّات جلوي مقدّرات آسماني را بگيرد؛ امّا اين آيه را نخوانده است كه:
وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ . [107]
«در بالاي هر دانشمندي و صاحب علمي كه علمش افزون است، صاحب علم ديگري وجود دارد كه علم پائيني آن عالم بدان راه ندارد.»
مرحوم آية الحقّ و العرفان آيةالله حاج شيخ محمّد جواد انصاري همداني در سالهاي آخر عمر، و با توارد ضعف شديد و كسالت قلب مسافرتي به پاكستان نمودند كه با نبودن وسائل نقليّۀ آن زمان به مانند امروز، بسيار مشكل و طاقتفرسا بود.
علّت مسافرتشان را ايشان به كسي نگفتند . آنگاه در ميان محافل و مجالس دوستان سخن از سبب مسافرت به ميان ميآمد و هركس از نزد خود حدسي ميزد . تا پس از ساليان دراز و بعد از فوت ايشان، روزي حقير از حضرت آقاي حاج سيّد هاشم حدّاد علّت سفر آن مرحوم را پرسيدم.
فرمودند:سفر اينگونه از بزرگان براي يكي از دو امر صورت ميگيرد:
اوّل آنكه: در آن نواحي، عاشق دلسوخته و شوريده و وارستهاي است كه درمان درد هجران او در عالم توحيد به دست اين مرد است؛ خداوند او را
ص 303
مأمور ميكند تا برود و از آن عاشق دستگيري كند و درد وي را درمان نمايد.
دوّم آنكه: روي مقدّرات عامّ و كلّيِ خداوند، بناست در آن نواحي عذابي فرود آيد؛ خداوند اين بنده را امر ميكند تا از تمام آن نواحي عبور كند، و در اثر بركت و رحمت نفس رحماني اين بنده، خداوند عذاب را از آن قوم برميدارد.
بالجمله، جناب محترم ميزبان و بعضي از دوستان اصفهاني ديگر، حضرت آقا را براي تماشاي آثار عتيقۀ شهر اصفهان دعوت كردند؛ ايشان در جواب فرمودند: خُلق و حوصله ندارم؛ و بعد از قدري مكث و تأمّل فرمودند:
هركه در خانهاش صنم دارد گر نيايد برون چه غم دارد؟
امّا يك روز را براي ديدار و بازديد يكي از طلاّب آشنا و سالك و محبّ فرمودند: به حجرهاش ميرويم. ايشان عبارت بود از جناب حجّة الاسلام آقاي شيخ أسدالله طيّاره كه در آنوقت در مدرسۀ صدر بازار اصفهان حجره داشتند. آنروز هم هوا گرم بود و چند ساعتي ايشان در مدرسه توقّف كردند؛ و جناب محترم طيّاره با شربت خنك آماده از حضرت آقا و جميع همراهانشان پذيرائي نمود.
پس از توقّف چهار روز در اصفهان، مراجعت به قم نمودند و يك شب نزد حضرت معصومه سلامالله عليها توقّف و فردا به طهران مراجعت نمودند. بعضي از أحبّه و أعزّۀ از رفقا و ارحام، ايشان را به منزل خود دعوت نمودند، از جمله داماد ما (شوهر همشيرۀ ما) جناب مكرّم آقاي حاج سيّد جواد حسيني پدر همشيره زادۀ محترم حجّة الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيّد عبدالصّاحب (سيّد علي أكبر) حسيني أدامالله توفيقهما بود.
حضرت آقا كه در اطاقشان وارد شدند، چشمشان در روي طاقچۀ بخاري به عكسي افتاد كه نسبةً بزرگ و قاب كرده بود. با دقّت تمام به او نگاه كردند، و
ص 304
سپس به حقير فرمودند: سيّد محمّد حسين! اين عكس كيست؟! عرض كردم: عكس پدرم است!
فرمودند: عجب عالَمي است. يكي از روي آن درست كن من با خود به كربلا ببرم! عرض كردم: چشم!
حقير از روي آن عكس، توسّط عكّاسي نسخهاي برداشتم و قاب كردم، و در وقت رفتن در ميان أثاثيهشان گذاردم.
در سفر بعد از اين كه حقير به كربلا مشرّف شدم آن عكس را در اطاقشان نديدم. فرمودند: در نسخهبرداري، در حكايت تصوير تغيير صورت گرفته است. آن عكس چيز ديگري بود؛ و من اين را در اطاق پائين گذاردهام.
يك روز كه در معيّت يكي از دوستان با ماشين او به جائي ميرفتيم، وي چون در دانشگاه طهران كاري داشت ماشين را در محوّطۀ آنجا نگه داشت تا كار خود را انجام دهد و برگردد . قدري طول كشيد، و حضرت آقا خيلي مبتهج شدند و فرمودند: عجب نفوس قابله و مستعدّهاي از جوانان در اين محيط هستند! حيف است كه انسان نميتواند لب بگشايد و از أسرار و مخفيّات پرده بردارد.
اقامت ايشان مجموعاً در طهران و مشهد و قم و اصفهان و همدان دو ماه تمام طول كشيد، و عازم بر مراجعت شدند. چون مسير از همدان بود رفقاي همداني تقاضا كردند دو شبي را در همدان بگذرانند. ايشان قبول نموده، از طهران به سمت همدان حركت نمودند و دو شب در آنجا ماندند.
در وقت حركت از همدان به كاظمين كه نزديك غروب بود، ساعتي را در مسافربري منتظر بودند. رفقا گفتند: خوب است اين ساعت را در شاهزاده حسين بگذرانيم كه مسافت ميان مسافربري و آنجا فقط عبور از عرض خيابان نزديك سبزه ميدان همدان بود.
جناب محترم آقاي حاج محمّد حسن بياتي أداماللهُ توفيقَه ميگويند:
ص 305
من در معيّت ايشان از مسافربري به شاهزاده حسين رفتيم، همينكه ميخواستيم عرض خيابان را طيّ نمائيم، حضرت آقا به من فرمودند: مرحوم آية الله انصاري سالكان راه خدا را از يك طريق ميبرد؛ وليكن من از سه طريق ميبرم.
پس از درنگ در آن محلّ، قريب به غروب آفتاب بود كه حضرت آقا با اهلبيتشان و آقاي خلفزاده سوار اتوبوس شده و در ميان خداحافظي و جمعيّت أحبّه و دوستان همداني و طهراني و شيرازي و اصفهاني به سمت كاظمين عليهماالسّلام روانه شدند.
ايشان غانماً و موفّقاً به سوي عتبات عاليات در كمال عِزّ و حُسن و ناز حركت كردند و چشم حقير و رفقاي دلسوخته و اينك در بلاي فراق افتاده، همينطور به ماشين بود تا از نظر پنهان شد. و چقدر مناسب آن مقام عزّ و تمكين، و مسكنت و نياز ما بود در آنحال اين غزل حافظ أعلياللهُ درجتَه:
اي آفتاب آينهدار جمال تو مشك سياه مجمره گردان خال تو
صحن سراي ديده بشستم ولي چه سود كاين گوشه نيست در خور خيل خيال تو
در اوج ناز و نعمتي اي پادشاه حسن يا ربّ مباد تا به قيامت زوال تو
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز طغرا نويس ابروي مشكين مثال تو
در چين زلفش اي دل مسكين چگونهاي كآشفته گفت باد صبا شرح حال تو
برخاست بوي گل ز در آشتي در آي اي نو بهار ما رخ فرخنده فال تو
ص 306
تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود كو عشوهاي ز ابروي همچون هلال تو
تا پيش بخت باز روم تهنيت كنان كو مژدهاي ز مقدم عيد وصال تو
اين نقطۀ سياه كه آمد مَدار نور عكسي است در حديقۀ بينش ز خال تو
در پيش شاه عرضِ كدامين جفا كنم شرح نيازمندي خود يا ملال تو
حافظ درين كمند، سرِ سركشان بسي است
سوداي كج مپز كه نباشد مجال تو[108]
پاورقي
در وقتيكه حضرت آقا در گاراژ ايستاده بودند و منتظر سوار شدن و حركت به طهران، درحاليكه معلوم بود در وداع با حضرت رضا عليه السّلام در باطن چه سر و سرّي دارند، حقير كه در جنب ايشان ايستاده بودم اين بيت را شنيدم كه چند بار آهسته با خود زمزمه مينمودند:
فَأنتمُ الْمَلاُ الاعْلي و عِنْدَكمُ عِلمُ الكِتابِ وَ ما جآءَتْ بهِ السُّوَرُ
و اين از جمله ابيات أبونواس است كه در مدح حضرت امام عليّ بن موسي الرّضا عليهالسّلام سروده است، و در تاريخ «وفيات الاعيان» ابن خَلِّكان، ج 3، ص 271 مسطور ميباشد؛ و تمامش بدينگونه است:
مُطَهَّرونَ نَقيّاتٌ جُيوبُهمُ تَجرِي الصَّلوةُ عَليهِم أينَما ذُكِروا
مَن لَم يَكُن عَلَويًّا حينَ تَنسِبُهُ فَما لَهُ في قَديمِ الدَّهْرِ مُفتَخَرُ
اللَهُ لَمّا بَرا خَلقًا فَأتقَنَهُ صَفّاكُمُ وَ اصْطَفاكُمْ أيُّهَا الْبَشرُ
فَأنتمُ الْمَلاُ الاعْلي و عِنْدَكمُ عِلمُ الكِتابِ وَ ما جآءَتْ بهِ السُّوَرُ
و ايضاً دربارۀ آنحضرت سروده است اين ابيات را بنا بر روايت كتاب «نقض» ص 245 و «وفيات الاعيان» أيضاً ج 3، ص 270:
قيلَ لي: أنتَ أشْعَرُ النّاسِ طُرًّا إذْ تَفَوَّهْتَ بِالكَلامِ الْبَديهِ
لَك مِن جَوهَرِ الكَلامِ قَريضٌ يُثْمِرُ الدُّرَّ في يَديْ مُجْتَنيهِ
فَلِماذا تَرَكتَ مَدْح ابْنِ موسي و الخِصالَ الَّتي تَجَمَّعنَ فيهِ
قلتُ: لا أهتَدي لِمدحِ إمامٍ كانَ جِبريلُ خَادِمًا لاِبيهِ
[97] صدر آيۀ 105، از سورۀ 9: التّوبة
ذكر يك دستور از كتاب «أسرار الصّلوة» مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزي
مرحوم حاج ميرزا جواد آقاي تبريزي از اعاظم تلامذۀ مرحوم آية الحقّ و سند التّوحيد معلّم ربّاني حاج شيخ حسينقلي همداني رضوانالله عليهما است . و كتب وي عبارتند از: «لقاءالله» و «أسرار الصَّلوة» و «المراقبات» (أعمال السَّنة) كه الحقّ مستغني از تعريف است، بالاخصّ كتاب «لقآءالله» ايشان آتشي مخصوص دارد و براي فتح باب سالكين إليالله كليد و رمز موفّقيّت است. ما در اينجا به ذكر يك دستور از كتاب «أسرار الصّلوة» وي، طبع سنگي، ص 46 اكتفا مينمائيم؛ ميفرمايد:
من از بعضي أجلاّء مشايخ خودم كه همانند او حكيم عارفي، و معلّم حاذقي را در راه خير، و طبيب كاملي را نديدهام پرسيدم: كداميك از أعمال جوارح را كه شما تجربه نمودهايد اثرش در قلب بيشتر است؟! فرمود: سجدۀ طويله در هر روزي كه آنرا ادامه دهد، و طول بدهد جدّاً تا اينكه يكساعت و يا سه ربع ساعت به طول انجامد و در آن بگويد: لَآإِلَـٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَـٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّـٰلِمِينَ . «هيچ معبودي نيست جز تو اي خداوند! تو پاكي و منزّه و مقدّس ميباشي! من هستم كه رويّه و دأبم اين بوده است كه از ستمگران بودهام.» بطوريكه نفس خود را گرفتار و محبوس در حبس عالم طبيعت مشاهده نمايد و مقيَّد و مغلول به قيدها و غلهاي اخلاق رذيله بنگرد، و خداوند را تنزيه كند كه: تو اين كار را از روي ظلم و ستم به من ننمودي! و من بودم كه به نفس خودم ستم نمودم و آنرا در اين مهلكۀ عظيمه وارد ساختم .
و ديگر خواندن سورۀ قدر را در شبهاي جمعه و عصرهاي جمعه يكصد بار. مرحوم استاد قُدّس سرّه ميفرمود: من در ميان أعمال مستحبّه عملي را نيافتهام كه مانند اين سه چيز موثّر باشد. و در روايات مطالبي وارد است كه حاصلش اين است: در روز جمعه صد نفحه يا صد رحمت نازل ميشود، نود و نه تاي آن براي كسي است كه سورۀ قدر را در عصر جمعه يكصد بار قرائت كند، و براي او همچنين نصيبي در آن يك نفحه و يا يك رحمت ديگر نيز هست. ـ انتهي .
[99] اسم كتاب را مرحوم شيخ آقا بزرگ در «الذّريعة» (ج 7، ص 58 ) و نيز خود مرحوم محدّث قمّي در «الفوآئد الرّضويّة» ص 548 « حكمة العارفين » ضبط نمودهاند . (م)
[100] صاحب كتاب معتبر و نفيس « كامل الزّيارات » كه با مساعي جميله و تعليقۀ علاّمۀ أميني (ره) طبع شده است.
[101] در «مرءَاة البُلدان» ناصري است كه مسجد معروفه به مسجد امام عليه السّلام كه در قم واقع است، أحمد بن إسحق أشعري كه وكيل موقوفات حضرت امام حسن عسكري عليهالسّلام بوده، به فرمودۀ آن جناب بنا نموده است ـ مِنه عُفي عنه . (يعني تعليقه از محدّث قمّي است رضوانُ الله عليه.)
[102] «هديّة الزّآئرين» محدّث قمّي، طبع سنگي، ص 359 تا ص 362
در كتاب «نجم ثاقب» مرحوم نوري، طبع سنگي رحلي (سنۀ 1308 هجريّۀ قمريّه) باب هفتم: در ذكر آنان كه در غيبت كبري به خدمت امام رسيدهاند، در اوّلين حكايت (ص 5 تا ص 7 ) كه راجع به بناي مسجد جمكران است؛ و در كتاب «هديّة الزّآئرين» ص 363؛ و در حاشيۀ «مفاتيح الجنان» كتاب «الباقيات الصّالحات» باب دوّم، ص 254 به بعد، در ضمن نمازهاي استغاثه، كيفيّت نماز مسجد جمكران را كه در يك فرسخي بلدۀ طيّبۀ قم است، به فرمودۀ امام زمان عَجّل اللهُ تعالي فرجَه الشّريف بدينگونه بيان ميكند كه:
در اين مسجد چهار ركعت نماز بگزارند: دو ركعت تحيّت مسجد، در هر ركعتي يكبار الحمد و هفت بار قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ، و تسبيح ركوع و سجود هفتبار بگويند؛ و دو ركعت نماز امام صاحب الزّمان عليه السّلام بگزارند بر اين نَسَق: چون فاتحه خواند به إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ رسد، صدبار بگويد، و بعد از آن فاتحه را تا آخر بخواند و در ركعت دوّم نيز به همين طريق بگزارد، و تسبيح در ركوع و سجود هفت بار بگويد، و چون نماز تمام كرده باشد تهليل بگويد و تسبيح فاطمۀ زهراء عليها السّلام، و چون از تسبيح فارغ شود سر به سجده نهد و صدبار صلوات بر پيغمبر و آلش صلواتُاللهِ علَيهم بفرستد. و اين نقل از لفظ مبارك امام عليه السّلام است كه: فَمَنْ صَلاّهُمَا فَكَأنَّما صَلَّي في الْبَيْتِ الْعَتيقِ . يعني «هركهاين دو ركعت نماز را بگزارد، همچنين باشد كه دو ركعت نماز در كعبه گزارده باشد.» ـ انتهي.
أقول: در اينجا ذكر سه نكته ضروري است: اوّل آنكه: مرحوم حاجي نوري رحمةُ الله عليه در كتاب «نجم ثاقب» داستان احضار حسن مُثله جمكراني را به محضر مقدّس حضرت صاحب الزّمان ارواحنا فداه از شيخ فاضل حسن بن محمّد بن حسن قمّي معاصر صدوق در «تاريخ قم» نقل كرده، از كتاب « مونِس الحزين في معرفة الحقّ و اليقين » از مصنّفات شيخ أبيجعفر محمّد بن بابويه قمّي، و شرح قضيّه را مفصّلاً بيان كرده است. و نه در سند و نه در متن اشكالي كه مخالف اصول باشد به نظر نميآيد.
دوّم آنكه: داستان تشرّف او طبق متن كتاب در شب سهشنبه هفدهم ماه مبارك رمضان سنۀ ثلاث و تسعين و مأتين ( 293 ) بوده است، و چون حضرت بقيّةالله در سنۀ 255 متولّد شدهاند، بنابراين در آن وقت 38 ساله بودهاند؛ و چون ميدانيم كه غيبت كبري در سنۀ 329 واقع شد، لهذا بايد تشرّف حسن مثله را از زمرۀ مشرّف شدگان به حضورش در غيبت صغري دانست، نه در غيبت كبري.
سوّم آنكه: مرحوم نوري (قدّه) در ذيل قصّه فرموده است: مولّف گويد: در نسخۀ فارسي «تاريخ قم» و در نسخۀ عربي آن كه عالم جليل آقا محمّد علي كرمانشاهي مختصر اين قصّه را از آن نقل كرده، در حواشي «رجال مير مصطفي» در باب حَسَن، تاريخ قصّه را در ثلاث و تسعين يعني نود و سه بعد از دويست نقل كرده، و ظاهراً بر ناسخ مشتبه شده و اصل سبعين بوده كه به معني هفتاد است زيرا كه وفات شيخ صدوق پيش از نود است.
أقول: درست است كه وفات صدوق پيش از نود است امّا پيش از نودِ قرن چهارم، نه قرن سوّم. مرحوم صدوق در سنۀ 381 هجريّۀ قمريّه فوت ميكند، و اين از مسلّميّات تاريخ است؛ نه در سنۀ 281 كه يك قرن جلوتر است. بنابراين نقل او قضيّۀ حسن مثله جمكراني را دهها سال پس از وقوع قصّه بوده است نه قبل از آن تا نياز به تصحيح تسعين به سبعين گردد. از اين گذشته در متن حكايت آمده است كه حسن مثله ميگويد: جواني كه بر روي تخت نشسته بود (امام زمان) سي ساله مينمود، و اين سنّ با سنّ حقيقي حضرت در آن وقت كه سي و هشت ساله بودند ملايمت دارد؛ به خلاف آنكه اگر تاريخ را سبعين بگيريم يعني 273، در آنصورت سنّ شريفشان 18 ساله ميشود و با مرد سي ساله مشابهت ندارد.
آقا محمّد بيدآبادي از عرفاءِ مشهور است و صاحب مقامات و درجات. رحلتش در سنۀ 1197 هجريّۀ قمريّه است . و حقير كراراً بر سر مزارش رفتهام . و مراد از بيدآبادي بطور مطلق اوست. و امّا آقا محمّد جواد بيدآبادي از عرفاءِ زمان اخير بوده است، و استاد والد صديق مكرّم حاج محمّد حسن شركت است. آقاي حاج محمّد حسن دام توفيقه گفتند: مرحوم پدر ما ميگفت: آقا محمّد جواد بيدآبادي را كسي نشناخت؛ و خود مرحوم بيدآبادي يك بيت سروده بود كه مرحوم پدرم يادداشت كرده بود:
صد گنج نهان بود مرا در دل و ياران ناديده گرفتند كه اين خانه خراب است
باري، مرحوم آقا محمّد بيدآبادي كه به بيدآبادي بزرگ معروف است مطالبي جالب و دلنشين دارد، و هنگامي كه حقير در نجف أشرف بودم براي خود استنساخ نمودم. سپس معلوم شد مرحوم علاّمۀ طهراني شيخ آقا بزرگ كه استاد حقير در فنّ درايه و حديث و اجازات بودند در كتاب «الذّريعة» ج 12، ص 283 در تحت عنوان «رِسالةٌ في السَّيرِ والسّلوكِ *فارسيّۀ لآِغا مُحمّدٍ البيد اباديّ أيْضاً كَتَبها مُراسلَةً إلي بعضِ تَلاميذِه» ذكر كردهاند . و چون از طرفي مختصر است و از طرف ديگر حاوي مطالب عميقه است، ما عين آنرا در اينجا براي مزيد بهرمندي مطالعه كنندگان ارجمند ميآوريم:
بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين
بيدآبادي گويد:
يا أخي و حَبيبي! إنْ كُنتَ عَبدَاللهِ فارْفَعْ هِمَّتك، و كِلْ علَي اللهِ أمرَ ما يُهِمُّك!
تا تواني همّت خود را عالي نما، لانّ المرْءَ يطيرُ بهمَّته كما أنّ الطّيرَ يطيرُ بجَناحَيه.
غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگِ تعلّق پذيرد آزاد است
هر چه در اين خانه نشانت دهند گر نستاني به از آنت دهند
يعني به تأمّلات صحيحه و كثرت ذكر موت، خانۀ دل را از غير حقّ خالي گردان! يك دل داري؛ يك دوست بس است تو را! أَلَيْسَ اللَهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ . و مَا جَعَلَ اللَهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ.
در دو عالم گر تو آگاهي از او از چه بد ديدي كه در خواهي از او
الهي زاهد از تو حور ميخواهد قصورش بين به جنّت ميگريزد از درت يا ربّ شعورش بين
ما عَبَدْتُكَ خَوْفًا مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعًا في جَنَّتِكَ، بَلْ وَجَدْتُكَ أهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ.
هر دو عالم را به يك بار از دل تنگ برون كرديم تا جاي تو باشد. و تحصيل اين كار به هوس نميشود؛ بلكه تا نگذري از هوس نميشود . أبَي اللَهُ أنْ يُجْريَ الامورَ إلاّ بِأسْبابِها . والاسبابُ لابُدَّ مِن اتِّصالِها بمُسبِّباتِها . و الاُمورُ العِظامُ لا تُنالُ بِالمُنَي، و لا تُدرَكُ بالهَوَي؛ واسْتَعينوا في كُلّ صَنْعةٍ بِأرْبابِها، وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا؛ فإنّ التَّمنّيَ بِضاعَةُ الهَلكَي.
آئينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب
چو مستعدّ نظر نيستي وصال مجوي كه جام جم نكند سود وقت بيبصري
بايد اوّل از مرشد كلّ و هادي سبل هدايت جسته، دست تولّي به دامن متابعت ائمّۀ هدي عليهمالسّلام زده، پشت پا به علائق دنيا زني و تحصيل عشق نمائي؛ قُلِ اللَهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ.
عشق مولي كِيْ كم از ليلي بود محو گشتن بهر او أولي بود
حاصل عشق همان بس كه اسير غم او دل به جائي ندهد ميل به جائي نكند
پس هموم خود را همّ واحد ساخته با جدّ و جهد تمام پا به جادّۀ شريعت گذارد و تحصيل ملكۀ تقوي نمايد، يعني پيرامون حرام و شبهه و مباح قولاً و فعلاً و حالاً و خيالاً و اعتقاداً نگردد تا طهارت صوري و معنوي حاصل شود كه شرط عبادت است، و اثري از عبادت مترتّب شود و محض صورت نباشد. إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ . «وَ لَن تُقْبَلَ نَفَقاتكُمْ إن كُنتُمْ قَوْمًا فاسِقينَ.» «وَ ما مَنَعَهُ عَن قَبولِ صَدَقاتِهِم إلاّ كَوْنُهُمْ فاسِقينَ.» «لَن يُقْبَلَ عَمَلُ رَجُلٍ عَلَيهِ جِلْبابٌ مِن حَرام.» «مَن أكلَ حَرامًا لَن يَقْبَلَ اللَهُ مِنْهُ صَرْفًا و لا عَدلاً.» وَ تَركُ لُقمةٍ حَرامٍ أحَبُّ إلَي اللهِ مِن ألفَيْ رَكعَةٍ تَطوُّعًا، وَ رَدُّ دانِقٍ مِن حرامٍ تَعْدِلُ سَبعينَ حِجَّةٍ مَبرورَةٍ .
و به تدريج حوصلۀ فهم وسيع شود. وَ مَن يَتّقِ اللهَ يَجْعلْ لَهُ فُرقانًا **. وَ اتَّقُوا اللَهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَهُ . در اين وقت دقيقهاي از وظائف و طاعات مقرّرۀ واجبه و مندوبه را فرو گذار ننمايد تا به مرور، روح قدسي قوّت گيرد. وَ نَحنُ نُؤيِّدُ روحَ القُدْسِي بِالعَمَل الصّالِحِ؛ وَ العملُ الصّالِحُ بَعضُهُ مِن بَعضٍ. و شرح صدري بهم رسد. و پيوسته نور عبادات بدني و نور ملكاتنفسي تقويت يكديگر نموده نُورٌ عَلَي' نُورٍ شود؛ الطّاعةُ تَجُرُّ الطّاعةَ . و احوال سابقه در اندك زماني به مرتبۀ مقام رسد و ملكات حسنه و اخلاق جميله حاصل شود و عقائد حقّه را رسوخ كامل بهم رسد، و ينابيع حكمت از چشمۀ دل به زبان جاري گردد، و به كلّي رو از غير حقّ بگرداند.
در اين هنگام هرگاه از زمرۀ سابقين باشد، جذبۀ عنايت او را استقبال كند و خودي او را گرفته در عوض، ما لا عينٌ رَأتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ و لا خَطَرَ علي قَلبِ بَشرٍ كرامت فرمايد . و حقيقت إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَـٰكِنَّ اللَهَ يَهْدِي مَن يَشَآءُ و إِنَّ هُدَي اللَهِ هُوَ الْهُدَي' را بعينه مشاهده نمايد؛ «إذا أرادَ اللَهُ بِعَبْدٍ خَيْرًا فَتَحَ عَيْنَ قَلْبِهِ» را مشاهده نموده سالك مجذوب شود .
إلَهي تَرَدُّدي في الآثارِ يوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ؛ فَاجْذِبْني بِجَذْبَةٍ توصِلُني إلَي قُرْبِكَ، و اسلُكْني مَسالِكَ أهْلِ الْجَذْبِ، وَ خُذْ لِنَفسِكَ مِن نَفْسي ما يُصْلِحُها . جَذبَةٌ مِن جَذَباتِ الرَّبِّ تُوازي عَملَ الثَّقَلَيْن . ز سوداي بزرگان هيچكس نقصان نميبيند.
طالع اگر مدد كند، دامنش آورم به كف ار بكشم زهي طرب، ور بكشد زهي شرف
ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد هم مگر لطف شما پيش نهد گامي چند
تا به دنيا فكر اسب و زين بود بعد از آنت مركب چوبين بود
تا هبوبِ نسايمِ رحمت او را به كداميك از جزائر خالدات بحرين جلال و جمال كه در خور استعداد و لائق حسن سعي او بود رساند. إنّ لِلَّهِ تَعالَي في أيّامِ دَهرِكُمْ نَفَحاتٍ، ألا فَتَعرَّضوا لَها.
مراتب مزبوره منازل سير إلي الله و مجاهدة في سبيلالله است؛ يَـٰٓأَيُّهَا الْإِنسَـٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي' رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـٰقِيهِ.
بعد از آن إنَّ الَّذينَ جاهَدوا فِينا كه سفر السّير فيالله است خواهد بود، و ذكر آن ضرور نيست بلكه مضرّ است.
درِ دير ميزدم من ز درون صدا برآمد كه تو در برون چه كردي كه درون خانه آئي
الإيمانُ مَراتِبُ وَ مَنازِلُ لَوْ حُمِّلَتْ عَلي صاحِبِ الاِثْنَينِ ثَلاثَةٌ لَتَقَطَّعَ كَما تَقَطَّعَ الْبيضُ عَلَي الصَّفا . رَحِمَ اللهُ امْرُؤٌ ] امْرَءًا ـ ظ [ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَم يَتَعَدَّ طَورَهُ .
چون نديدي شبي سليمان را تو چه داني زبان مرغان را
فَخُذْ مَآ ءَاتَيْتُكَ وَ كُن مِنَ الشَّـٰكِرِينَ . و لَئن شَكَرْتُمْ لَازِيدَنَّكُمْ .
با كه گويم اندرين ره زنده كو بهر آب زندگي پوينده كو
آنچه من گفتم به قدر فهم تست مُردم اندر حسرت فهم درست
رَحِمَ اللهُ امرَأً سَمِعَ قَولي وَ عَمِلَ فَاهتَدَي بِهِ.
به يقين بدانكه به نحو مذكور، هر كه شروع در سلوك نمايد، در مرحلهاي كه اجل موعود رسد، در زمرۀ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُو عَلَي اللَهِ محشور گردد.
گر مرد رهي رهت نمودم . وَ اللَهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيلَ. آنچه به خاطر بود به قلم آمد، تا كه را به كار آيد.
هر كس كه ز شهر آشنائي است داند كه متاع ما كجائي است
حاجي ره هدي به خدا غير عشق نيست. گفتيم: زور اين باده نداني به خدا تا نچشي! وَ السَّلَـٰمُ عَلَي' مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي'.
. . . . . . . . . . . .
* ـ اين رساله را صاحب «الذّريعة» به شمارۀ 1905 ذكر نموده است . و قبل از اين رسالۀ ديگري به شمارۀ 1904 بدين عبارت آورده است: «رِسالَةٌ في السَّيرِ و السُّلوكِ» لجَمالِ السّالكينَ العالمِ العارفِ المتشرِّعِ الحكيم الآغا مُحمّدٍ البيداباديِّ الاصفَهانيِّ ابنِ محمّدٍ رفيعِ الجيلانيِّ الاصلِ، المولودِ باصْفَهانَ وَ المتوفّي بِها 1197؛ كَتَبها جَوابًا عمّا كَتبهُ إليه المحقّقُ القُمّيُّ صاحبُ «القوانينِ» يسألُهُ فيه عَن بَيانِ ما هُوَ لازمٌ لَه في السُّلوكِ . أوّلُها: «الحمدُ لِلّه الّذي خَمَّر بِيَدَيْ جَلالِه و جَمالِه أربعينَ صَباحًا طينةَ الإنسانِ، وَ أوْدعَ فِيه أسرارَ الاسماءِ كلِّها، وَ عَلَّمهُ المعانيَ وَ البيان».
** ـ اقتباس از آيۀ 29، از سورۀ 8: الانفال: يَـٰٓأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوٓا إِن تَتَّقُوا اللَهَ يَجعَل لَكُمْ فُرْقَانًا و آيۀ 2، از سورۀ 65: الطَّلاق: وَ مَن يَتَّقِ اللَهَ يَجْعَل لَهُ و مَخْرَجًا. (م)
[105] همين كتاب «روح مجرّد» ص 287 به نقل از كتاب «هديّة الزّآئرين» مرحوم حاج شيخ عبّاس محدّث قمّي أعليالله مقامه.
[106] أميرالمومنين عليه السّلام ميفرمايد: لا يَتْرُكُ النّاسُ شَيْئًا مِنْ أمْرِ دينِهِمْ لاِسْتِصْلاحِ دُنْياهُمْ إلاّ فَتَحَاللَهُ عَلَيْهِمْ ما هُوَ أضَرُّ مِنْهُ . («نهج البلاغة» حكمت 106؛ و از طبع مصر و تعليقۀ شيخ محمّد عبده، ج 2، ص 161 )
«مردم بجهت آباداني دنياي خودشان، چيزي از امور دينشان را رها نميكنند مگر آنكه خداوند ميگشايد براي آنها ـ در پاداش اين عملشان ـ چيزي را كه ضررش براي آنها بيشتر از ضرر دنيوي آن امر از دست رفته ميباشد.»
محييالدّين عربي در كتاب «محاضرات» خود در ص 166 از ج 2 گويد:
شاطبي در علّت مرگ عليم بن هاني عمري كه از فقهاء و زهّاد مشهور بوده است چنين آورده است: اين سيّد ناچار شد دربارۀ امر مهمّي كه بر او نازل شده بود با سلطان ملاقات كند. از محلّ خود حركت كرد به سوي او، تا اينكه وارد شد در شهري كه سلطان در آنجا بود. شب جمعهاي با خداي خود خلوت نمود و در آن نماز خواند و سورهاي كه در آن سجده بود قرائت نمود، چون به سجده افتاد از خدا خواست جان او را بگيرد و با سلطان اجتماع نكند. در حال سجده ديگر كلامش قطع شد. او را برداشتند، دو روز درنگ كرد و بدون آنكه سخني بگويد فوت كرد.
و اين شيخ مردي بود كه خانۀ او را غارت كرده بودند و شروع كرد به گريستن. فقهاء و اُدباء در نزد وي گرد آمدند و او را دعوت به صبر مينمودند و او را دلداري ميدادند. او در پاسخشان گفت: من گريه نميكنم براي آنكه دنيا از دستم رفته است، وليكن گريهام به علّت آنستكه براي من از پيغمبر صلّي الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: ما اسْتَخَفَّ قَوْمٌ بِعالِمِهِمْ وَ انْتَهَكوا حُرْمَتَهُ إلاّ سُلِّطَ عَلَيْهِمُ الْعَدُوُّ . «هيچ قومي عالمشان را سبك نميشمرند و حرمت او را پاره نميكنند مگر آنكه دشمن بر آنان مسلّط ميشود.» شيخ در همان سال غارت، فوت كرد و خداوند در سال بعد دشمن را بر شهر مسلّط نمود بطوريكه با بدترين قسمي از آنان انتقام گرفت و حكايت و داستان زشتشان سالهاي متمادي زبانزد خاصّ و عامّ شد؛ با آنكه تعدادشان فراوان و قوّتشان عظيم بود امّا اينها دستي از آنان نگرفت و همينطور كه شيخ گفته بود واقع شد.
[107] ذيل آيۀ 76، از سورۀ 12: يوسف
[108] «ديوان حافظ شيرازي» طبع محمّد قزويني و دكتر قاسم غني، ص 282، غزل 408؛ و از طبع پژمان، ص 189 و 190، غزل 416