ص 245
و امّا مسألۀ ثالثه: رابطۀ ميان زيارت آنحضرت
و زيارت خانۀ خدا در ماه رجب المرجّب
در «كافي» ج 4، فروع، كتاب الحجّ و المزار، در باب فضل زيارت أبيالحسن الرّضا عليه السّلام، ص 584 روايت كرده است كه:
أبوعَليٍّ الاشْعَريُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَليٍّ الْكوفيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أسْلَمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمانَ قالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ رَجُلٍ حَجَّ حِجَّةَ الإسْلَامِ، فَدَخَلَ مُتَمَتِّعًا بِالْعُمْرَةِ إلَي الْحَجِّ، فَأَعَانَهُ اللَهُ عَلَي عُمْرَتِهِ وَ حَجِّهِ، ثُمَّ أَتَي الْمَدِينَةَ فَسَلَّمَ عَلَي النَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ثُمَّ أَتَاكَ عَارِفًا بِحَقِّكَ؛ يَعْلَمُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَهِ عَلَي خَلْقِهِ وَ بَابُهُ الَّذِي يُؤْتَي مِنْهُ، فَسَلَّمَ عَلَيْكَ، ثُمَّ أَتَي أَبَا عَبْدِاللَهِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَتَي بَغْدَادَ وَ سَلَّمَ عَلَي أَبِي الْحَسَنِ مُوسَي عَلَيْهِ السَّلَامُ، ثُمَّ انْصَرَفَ إلَي بِلَادِهِ، فَلَمَّا كَانَ فِي وَقْتِ الْحَجِّ رَزَقَهُ اللَهُ الْحَجَّ؛ فَأَيُّهُمَا أَفْضَلُ: هَذَا الَّذِي قَدْ حَجَّ حِجَّةَ الإسْلَامِ يَرْجِعُ أَيْضًا فَيَحُجُّ، أَوْ يَخْرُجُ إلَي خُرَاسَانَ إلَي أَبِيكَ عَلِيِّ ابْنِ مُوسَي عَلَيْهِ السَّلَامُ فَيُسَلِّمُ عَلَيْهِ؟!
قَالَ: ] لَا [ بَلْ يَأْتِي خُرَاسَانَ فَيُسَلِّمُ عَلَي أَبِي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَفْضَلُ؛ وَلْيَكُنْ ذَلِكَ فِي رَجَبٍ؛ وَ لَا يَنْبَغِي أَنْ تَفْعَلُوا ] فِي [ هَذَا الْيَوْمِ؛ فَإنَّ عَلَيْنَا وَ عَلَيْكُمْ مِنَ السُّلْطَانِ شُنْعَةً.
«روايت ميكند أبوعلي اشعري از حَسن بن علي كوفيّ از حسين بن سَيف از محمّد بن أسلم از محمّد بن سليمان كه گفت:
من از حضرت أبوجعفر امام محمّد تقيّ عليهالسّلام پرسيدم راجع به مردي كه حِجّة الإسلام خود را انجام داده بود متمتّعاً با عمره، يعني حجّ تمتّع
ص 246
بجاي آورده بود، و خداوند وي را كمك نموده بود تا اينكه آنها را صحيحاً بجاي آورد؛ و پس از آن به مدينه آمده بود و زيارت رسول اكرم صلّيالله عليه و آله وسلّم را بجاي آورده بود، و سپس با معرفت به حقّ تو و به اينكه تو حجّت خداوند در روي زمين هستي و درِ خدا ميباشي كه بايد از آن در وارد شد، بهسوي تو آمده بود و تو را زيارت نموده و بر تو سلام داده بود. و پس از آن بهسوي حضرت أبا عبدالله الحسين صلواتالله عليه آمده و بر آنحضرت سلام داده، و سپس به بغداد رفته و بر حضرت أبوالحسن موسي عليهالسّلام سلام داده و زيارت نموده، و پس از آن به سوي شهر خود مراجعت نموده است. اينك كه موسم حجّ فرا رسيده است، او متمكّن از حجّ ميباشد، بفرمائيد: براي او با اين كيفيّتي كه ذكر شد كه حِجّة الاسلام خود را انجام داده است، آيا باز حجّ بيتالله الحرام براي او أفضل است، يا اينكه به سوي خراسان برود و بر پدرت عليّ بن موسي عليهماالسّلام سلام كند؟!
حضرت فرمود: نه! بلكه به خراسان رود و بر حضرت أبوالحسن عليهالسّلام سلام كند البتّه آن افضل است؛ وليكن بايد زيارت و سلامش در ماه رجب باشد. و سزاوار نيست كه زيارت آن حضرت را در امروز بجاي آوريد؛ زيرا سلطان وقت اين عمل را براي ما و براي شما قبيح و ناپسند ميشمرد.»
اين روايت مباركه را با سند صحيح ديگري شيخ الطّائفة المقدّم متوفّي در سنۀ 367 أبوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولَوَيْه در كتاب نفيس و معتبر « كاملالزّيارات » باب 101: ثواب زيارةِ أبي الحَسن عليّ بنِ موسَي الرّضا عليه السّلام بِطوس، ص 305 از پدرش و از محمّد بن حسن و عليّ بن حسين جميعاً از سعد بن عبدالله بن أبي خلف از حسن بن عليّ بن عبدالله بن مغيرة از حسين بن سيف بن عميرة از محمّد بن أسلم جبليّ از محمّد بن سليمان روايت ميكند كه: از حضرت أباجعفر عليهالسّلام پرسيدم... آنگاه روايت را به عين عباراتي كه ما از «كافي»
ص 247
آورديم روايت ميكند. مگر اينكه علاّمه شيخ عبدالحسين أميني (ره) در تعليقۀ خود در ذيل كتاب ميفرمايد:
عبارت ثُمَّ أتاكَ به همين گونه در نسخههاي كتاب آمده است، و مشهدي در «مزار كبير» با اسناد خودش نيز به همين طريقي كه در كتاب آمده است روايت كرده است؛ و شيخ صدوق هم با همين سند روايت نموده است وليكن بجاي قوله: ثُمَّ أَتَاكَ ـ إلَي قَوْلِهِ: ثُمَّ أَتَي آورده است: ثُمَّ أَتَي أَبَاكَ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَارِفًا بِحَقِّهِ يَعْلَمُ أَنَّهُ حُجَّةُ اللَهِ عَلَي خَلْقِهِ وَ بَابُهُ الَّذِي يُؤْتَي مِنْهُ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ أَتَي ـ إلخ؛ و آن روايت صدوق أقرب به صواب است.
در تفسير ذيل اين حديث مبارك، دو وجه به نظر ميرسد:
اوّل آنكه: مراد از هَذَا الْيَوْمِ زمان خلافت خليفۀ جائر زمان بوده باشد؛ و بنابراين، مفاد حديث چنين ميشود: بايد زيارت در ماه رجب بوده باشد، و سزاوار نيست در اين زمان و در اين دوره كه بر ما و شما از سلطان وقت خوف تشنيع هست بجاي آوريد، بلكه صبر كنيد تا اين دوره سپري شود و در آن وقت در ماه رجب مشرّف شويد و زيارت كنيد.
و اشكالي كه به اين احتمال وارد ميشود آنستكه: شايد تا چندين سال بعد از اين، اين خلافت جائره سپري نشود و اين دوره به پايان نرسد؛ پس چرا حضرت جواد الائمّه آن مرد را از حجّ در موسم خود منع فرموده با آنكه بنا به فرض، تمكّن از زيارت حضرت عليّ بن موسي الرّضا را ندارد؟!
دوّم آنكه: مراد از هَذَا الْيَوْمِ، يوم حجّ و موسم حجّ باشد؛ و بنابراين حضرت ميفرمايند: اين شخص كه موسم حجّ رسيده و امر دائر است بر اينكه يا حجّ كند يا زيارت پدرم را، و زيارت مقدّم است، در ايّام حجّ و موسم حجّ به خراسان نرود و زيارت نكند زيرا خليفه ميگويد: اينان حجّ خود را زيارت قبر حضرت امام رضا قرار دادهاند. و در موسم حجّ كه مشهود است تمام زائرين
ص 248
بيتالله الحرام از أوطان خود خارج و به سوي مكّه ميروند، معلوم است كه اگر كسي به سمت خراسان و براي زيارت سفر كند اين سفرِ چشمگير مشخّص خواهد شد و خليفه ميگويد: اينان از عمل حجّ با چنين و چنان أهمّيّت إعراض نموده و محلّي ديگر كه قبر امامشان است، بدانسوي قصد ميكنند و حجّميكنند. پس در موسم حجّ به زيارت نرويد و صبر كنيد در زماني كه از نقطۀنظر تدريج زمان در مقابل موسم حجّ قرار دارد و آن، ماه رجب است كه در ضمن داراي شرف و فضيلت و شهرالله الاصَبّ است زيارت كنيد تا اين احتمال تشنيع از شما برداشته شود. در اينصورت، زيارت كردهايد و سلطان را نيز نسبت به خود در شكّ و شبهه نينداختهايد!
و اين وجه از احتمال بسيار خوب است و اشكالي ندارد. مضافاً به آنكه در زيارت حضرت امام رضا در موسم حجّ به بيان مقدّم خوف تشنيع هست نه مطلق زيارت گرچه در ماه رجب باشد؛ چون زيارت ائمّه عليهم السّلام بطور مطلق در آن زمانها رائج و دارج بوده، و شيعيان به زيارت قبور ائمّۀ خود معروف بودهاند.
باري، علي أيِّ الاحتمالَين عبارت روايت، لفظ رجب است بالجيم المُعْجَمة؛ ولي يكي از دوستان: جناب آيةالله آقاي حاج سيّد موسي شُبَيري زنجاني دامت بركاته گفتند: در نسخۀ «كافي» كه به تصحيح مرحوم آية الله شهيد حاجّ شيخ فضلالله نوري أعلياللهُ مَقامَه الشّريف طبع شده است، رجب را بالحاء المُهْملة ضبط كردهاند و يك نفر از آيات عظام دامت بركاتهم كه كتابي در باب زيارت حضرت امام رضا عليهالسّلام نوشتهاند، اين ضبط را ترجيح داده و گفتهاند كه: عبارت رَحْب است، يعني بايد زيارت را در سِعه بجاي آوريد، و در اين زمان كه زمان شدّت و ضيق است خودداري كنيد چون از سلطان خوف تشنيع است. و بنابراين زيارت حضرت ثامن الائمّه عليهالسّلام در ماه رجب
ص 249
خصوصيّتي ندارد؛ چون مناطِ توهّم خصوصيّت، فقط همين روايت است؛ و بعد از آنكه معلوم شد عبارت روايت رَحْب است نه رجب اين مناط برچيده ميشود.
أقول: بر اين احتمال، يعني احتمال ضبط رَحْب بالحاء المهملة وجوهي از ايراد و اشكال است:
اوّلاً: مرحوم محدّث و علاّمۀ مجلسي در «بحار الانوار» اين حديث را از كتاب «عيون أخبار الرّضا» با سند ديگر از ابن المُغيَرة عَن جدّه الحَسن عَن الحسينِ بنِ سَيفٍ عَن محمّدِ بنِ أسْلَمَ عَن محمّد بنِ سليمانَ از حضرت أبا جعفر عليهالسّلام روايت ميكند، و در آن لفظ رَجَب بالجيم المعجمة مضبوط است.[71]
و در آخر اين باب فرموده است: و قد مَرَّ استِحبابُ كَونِها في رَجَب.[72]
و ثانياً: مرحوم مجلسي در «تحفة الزّآئر» رجَب ضبط فرموده چون در اين كتاب در ضمن ترجمۀ اين حديث شريف گويد: و بايد كه در ماه رَجَب باشد، و در اين زمان مكنيد كه بر ما و شما از خليفه خوف تشنيع هست. [73]
و مرحوم محدّث قمّي در «هديّة الزّآئرين» عين همين ترجمۀ مجلسي را در اين فقره از حديث آورده است.[74]
و ثالثاً: ابن قولَوَيه در «كامل الزّيارات» با سند متّصل خود از پدرش و محمّد بن الحسن و عليّ بن الحسين جميعاً از سعد بن عبدالله بن أبي خلف از حسن بن عليّ بن عبدالله بن المُغيرة از حسين بن سيف بن عُمَيرة از محمّد بن أسْلَم جبلي از محمّد بن سليمان از حضرت أبي جعفرٍ الجواد عليهالسّلام عين
ص 250
اين روايت را با لفظ رجب با جيم معجمه روايت كرده است.[75]
و در «وسآئل الشّيعة» بابي را به عنوان استحباب اختيار زيارة الرّضا عليهالسّلام و خصوصاً في رجب منعقد نموده است. [76]
و رابعاً: مرحوم شيخ فضلالله نوري در اين حديث شريف ضبط رجب را به حاء مهمله نفرموده است و تصريحي بر مادّۀ رَحْب ندارد و فقط چنانچه در ص 326 از جلد اوّل «فروع كافي» ملاحظه ميشود عبارت به لفظ رَحْب نوشته شده است؛ بنابراين به چه دليل ميتوان گفت: اين تصحيح آن مرحوم است؟ بلكه به ظنّ قريب به يقين در كتابت، كاتب نقطۀ جيم را نگذارده است.
و خامساً: اگر شكّ كنيم كه در اصل رَحب بوده يا رَجَب، أصالة عَدمِ زيادةِ النُّقطةِ مُقدّمٌ علي أصالةِ عدم النَّقيصة؛ و بنابراين بايد گفت رَجَب در نُسَخ صحيح است نه رَحْب.
و سادساً: معني رَحْب مناسب با مقام نيست، چون رحب به معني وسعت در مكان و محلّ است نه هر سِعِهاي. و از موارد استعمال آن مشاهده ميشود كه پيوسته در موارد سعۀ مكاني و محلّي از آن استفاده ميشود، و اگر احياناً به معني مطلق سعه آيد، باز به عنايت استعمال لفظ خاصّ در معني مطلق آن است.
در «لسان العرب» گويد: وَ الرَّحْبُ بِالفَتْحِ وَ الرَّحيبُ: الشَّيْءُ الْواسِعُ. تَقولُ مِنْه: بَلَدٌ رَحْبٌ و أرْضٌ رَحْبَةٌ. الازْهَريُّ: ذَهَبَ الْفَرّآءُ إلَي أنّهُ يُقالُ: بَلَدٌ رَحْبٌ و بِلادٌ رَحْبَةٌ، كَما يُقالُ: بَلَدٌ سَهْلٌ و بِلادٌ سَهْلَةٌ. و قَد رَحُبَتْ تَرْحُبُ و رَحُبَ يَرْحُبُ رُحْبًا و رَحابَةً و رَحِبَتْ رَحَبًا. قالَ الازْهَريُّ: و أرْحَبَتْ، لُغَةٌ بِذَلِكَ الْمَعْنَي. و قِدْرٌ رُحابٌ أيْ واسِعَةٌ...
ص 252
ابْنُ الاعْرابيِّ: وَ الرَّحْبَةُ: ما اتَّسَعَ مِنَ الارْضِ، و جَمْعُها رُحَبٌ، مِثْلُ قَرْيَةٍ وَ قُرًي. « ـ إلَي أنْ قالَ صاحِبُ لِسانِ الْعَرَبِ:
و رَحَبَةُ المَسْجِدِ وَ الدّارِ، بِالتَّحْريكِ: ساحَتُهُما و مُتَّسَعُهُما. قالَ سيبَوَيْهِ: رَحَبَةٌ و رِحابٌ كَرَقَبَةٍ و رِقابٍ و رَحَبٌ و رَحَباتٌ.
الازْهَريُّ: قالَ الْفَرّآءُ: يُقالُ لِلصَّحْرآءِ بَيْنَ أفْنيَةِ الْقَوْمِ وَ الْمَسْجِدِ: رَحْبَةٌ وَ رَحَبَةٌ. وَسُمّيَتِ الرَّحَبَةُ رَحَبَةً لِسَعَتِها. بِما رَحُبَت أيْ بِما اتَّسَعَتْ. يُقالُ: مَنْزِلٌ رَحيبٌ و رَحْبٌ.
و در «صَحاح اللُغة» گويد: الرُّحْبُ بِالضَّمِّ: السَّعَةُ؛ تَقولُ مِنهُ: فُلانٌ رُحْبُ الصَّدْرِ. وَ الرَّحْبُ بِالْفَتْحِ: الْواسِعُ، تَقولُ مِنهُ: بَلَدٌ رَحْبٌ و أرْضٌ رَحْبَةٌ؛ و قَد رَحُبْتَ بِالضَّمِّ تَرْحُبُ رُحْبًا و رَحابَةً. و قَوْلُهُمْ: مَرحَبًا و أهْلاً أيْ أتَيْتَ سَعَةً و أتَيْتَ أهلاً فَاسْتَأْنِسْ و لاتَسْتَوْحِشْ. و قَدْ رَحَّبَ بِهِ تَرْحيبًا، إذا قالَ لَهُ: مَرْحَبًا...
و قِدْرٌ رُحابٌ أيْ واسِعَةٌ. وَ الرُّحْبَي: أعْرَضُ الاضْلاعِ، و إنَّما يَكونُ النّاحِزُ في الرُّحْبَيَيْنِ وَ هُما مَرْجِعُ الْمِرْفَقَيْنِ، وَ هُوَ أيضًا سِمَةٌ في جَنْبِ الْبَعيرِ. وَ الرَّحيبِ: الاكولُ. و فُلانٌ رَحيبُ الصَّدْرِ أيْ واسِعُ الصَّدْرِ. و رَحآئِبُ التُّخومِ: سَعَةُ أقْطارِ الارْضِ. و رَحُبَتِ الدّارُ و أرْحَبَتْ بِمَعْنًي، أي اتَّسَعَتْ. ـ إلي ءَاخرِ ما أفادَهُ.
و مشابه آنچه گفته شد در «تاج العروس» آمده است. و محصّل از آنچه ذكر شد آنكه: اين توهّم فقط و فقط از نگذاردن يك نقطۀ «رَجَب» بوجود آمده است. وَ بما ذكَرْنا كلَّه عرفتَ أنّه توهّمٌ بِلا مَوردٍ؛ فلا تَغفُلْ.
و سابعاً: از آنچه اخيراً در معني رحب ذكر شد معلوم شد كه: رُحْب به معني سَعَة است و رَحْب به معني واسع؛ و روايت شريفه بر فرض صحّتِ وارد شدن آن با حاء مهمله و بدون نقطه، بايد رُحْب بالضّمّ باشد نه رَحْب بالفتح؛ و چون در نسخۀ «كافي» مطبوع مرحوم شيخ، رَحب بالفتح نوشته شده است و فتحۀ روي راء مشهود است، بنابراين متعيّن حذف نقطه است از جيم معجمه نه به غلط ضمّه را فتحه قرار دادن.
ص 252
و علّت آنكه حضرت جواد عليهالسّلام ماه رجب را معيّن ميكنند، مضافاً إلي ما ذَكرْناه آنكه زيارت همۀ ائمّه عليهمالسّلام در ماه رجب مستحبّ است و حائز فضيلت بيشتري از سائر شهور است؛ كما آنكه در «إقبال» در باب أعمال رجب، ص 631 راجع به استحباب زيارت هر يك از مشاهد مشرّفه در ماه رجب ميفرمايد: رَوَيْناها بِإسْنادِنا إلَي جَدّي أَبي جَعْفَرٍ الطّوسيِّ (ره) فِيما ذَكَرَهُ عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ قالَ: حَدَّثَني جُبَيْرُ بْنُ عَبْدِاللَهِ عَنْ مَوْلَينا يَعْني أَبَاالْقاسِمِ بْنِ رُوحٍ رَضيَ اللَهُ عَنْهُ قَالَ: زُرْ أَيَّ الْمَشَاهِدِ كُنْتَ بِحَضْرَتِهَا فِي رَجَبٍ، تَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَآئِهِ فِي رَجَبٍ وَ أَوْجَبَ عَلَيْنَا مِنْ حَقِّهِمْ مَا قَدْ وَجَبَ ـ تا آخر زيارت شريفۀ وارده.
نصّ بر استحباب زيارت حضرت ثامن الحُجَج عليهالسّلام در شهر رجب، فقط در اين روايت است و روايتي ديگر نداريم. امّا چون اين روايت سندش قوي است، لهذا كافي است براي عقد باب استحباب زيارت آن حضرت در ماه رجب.
و أمّا روايات در فضيلت زيارت آنحضرت بطور مطلق، بسيار است. در بعضي وعدۀ بهشت داده شده است، و در بعضي عِدل شهادت شهداي بدر بشمار آمده است، و در بعضي ثواب هزار حجّ و هزار هزار حجّ بر آن مترتّب گرديده است.
جعفر بن محمّد بن قولَوَيْه روايت ميكند از حسن بن عبدالله از پدرش عبدالله بن محمّد بن عيسي از داود صَرْميّ[77] از أبوجعفر ثاني (امام محمّد تقي)
ص 253
عليهالسّلام، قالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي فَلَهُ الْجَنَّةُ.[78]
«داود صرمي گفت: شنيدم كه حضرت ميگفت: كسيكه قبر پدرم را زيارت كند پس جزاي وي بهشت است.»
و أيضاً روايت ميكند از پدرش از سَعد از إبراهيم بن ريّان[79] كه گفت: حديث كرد براي من يحيي بن الحسنِ الحسينيِّ كه او گفت: حديث كرد براي من عليّ بن عبدِاللهِ بنِ قُطرب از حضرت أبوالحسن موسي عليهالسّلام:
قَالَ: مَرَّ بِهِ ابْنُهُ وَ هُوَ شَآبٌّ حَدَثٌ وَ بَنُوهُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ؛ فَقَالَ: إنَّ ابْنِي هَذَا يَمُوتُ فِي أَرْضِ غُرْبَةٍ. فَمَنْ زَارَهُ مُسَلِّمًا لاِمْرِهِ عَارِفًا بِحَقِّهِ كَانَ عِنْدَاللَهِ عَزَّوَجَلَّ كَشُهَدَآءِ بَدْرٍ.[80]
«ابن قطرب ميگويد: در حضور حضرت امام موسي كاظم عليهالسّلام كه پسرانش مجتمع بودند، پسرش علي كه نوجواني بود عبور كرد. حضرت فرمود: اين پسرم در زمين غربت ميميرد. پس كسيكه تسليم أمر ولايت و امامت او باشد و به حقّ او عارف و شناسا باشد، اگر او را زيارت كند ثواب او در نزد خداوند عزّوجلّ مانند شهيدان غزوۀ بدر ميباشد.»
و أيضاً روايت ميكند از پدرش، و از محمّد بن يعقوب، از عليّ بن إبراهيم از حَمْدان بن إسحق كه گفت: از حضرت أبا جعفر عليهالسّلام شنيدم، و يا آنكه براي من از مردي از أبا جعفر عليهالسّلام حكايت كرد ـ و شكّ از عليّ بن إبراهيم است ـ كه حضرت أباجعفر عليهالسّلام گفت:
ص 254
مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي بِطُوسٍ غَفَرَاللَهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ.
قَالَ: فَحَجَجْتُ بَعْدَ الزِّيَارَةِ فَلَقِيتُ أَيُّوبَ بْنَ نُوحٍ. فَقَالَ لِي ] قَالَ ـ ظ [ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي بِطُوسٍ غَفَرَاللَهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ، وَ بَنَي لَهُ مِنْبَرًا بِحِذَآءِ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ حَتَّي يَفْرُغَاللَهُ مِنْ حِسَابِ الْخَلَآئِقِ.
فَرَأَيْتُ أَيُّوبَ بْنَ نُوحٍ بَعْدَ ذَلِكَ وَ قَدْ زَارَ فَقَالَ: جِئْتُ أَطْلُبُ الْمِنْبَرَ. [81]
«كسيكه قبر پدرم را در طوس زيارت نمايد، خداوند گناهان گذشته و آيندهاش را ميآمرزد.
حَمدان بن إسحق يا آن مرد ديگر ميگويد: من پس از ملاقات و ديدار حضرت أبوجعفر امام جواد عليهالسّلام حجّ بيتالله الحرام را بجاي آوردم، و در حجّ با أيّوب بن نوح برخورد و ملاقات نمودم. او به من گفت: حضرت أبوجعفر عليهالسّلام فرموده است: كسيكه قبر پدر مرا در طوس زيارت كند، تمام گناهان گذشته و آيندهاش آمرزيده ميشود و خداوند در روز قيامت در صحراي حشر براي او منبري ميسازد در مقابل منبر رسول اكرم صلّيالله عليه وآله و عليّ عليهالسّلام تا اينكه خداوند از حساب خلائق فارغ گردد.
من پس از اين جريان، أيّوب بن نوح را ديدار كردم درحاليكه زيارت قبر حضرت عليّ بن موسي الرّضا عليهماالسّلام را انجام داده بود و گفت: من آمدم تا اينكه آن منبر موعود را به دست آورم.»
و ايضاً روايت ميكند از محمّد بن حسن از محمّد بن حسن صفّار از أحمد ابن محمّد بن عيسي از أحمد بن محمّد بن أبي نصر بَزَنْطيّ؛ قَالَ: قَرَأْتُ فِي كِتَابِ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَبْلِغْ شِيعَتِي: إنَّ زِيَارَتِي تَعْدِلُ
ص 255
عِنْدَاللَهِ أَلْفَ حَجَّةٍ.
قَالَ: فَقُلْتُ لاِبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَلْفَ حَجَّةٍ؟! قَالَ: إي وَاللَهِ! وَ أَلْفَ أَلفِ حَجَّةٍ لِمَنْ زَارَهُ عَارِفًا بِحَقِّهِ. [82]
«ميگويد: من در كتاب حضرت امام أبوالحسن الرّضا عليهالسّلام خواندم: به شيعيان من برسانيد كه: زيارت من در نزد خداوند معادل با هزار مرتبه حجّ بيت الله الحرام را انجام دادن است.
بَزَنْطي ميگويد: من از روي تعجّب به حضرت أبوجعفر امام محمّد تقيّ عليهالسّلام عرض كردم: هزار حجّ؟!
فرمود: آري قسم به خدا! و هزار هزار حجّ براي كسيكه زيارت كند او را درحاليكه عارف به حقّ وي باشد.»
باري، با ملاحظۀ آنچه ذكر شد، شايد بدست آيد سرّ استحباب زيارت حضرت ثامنالائمّه عليهالسّلام در ماه رجبالمرجّب، و ارتباط قويم آن زيارت با زيارت بيتالله الحرام. چرا كه شهر رجب از ماههاي حرام است كه تك افتاده است، به خلاف ذوالقعدة الحرام و ذوالحجّة الحرام و محرّم الحرام كه اين سه ماه، متوالي و پي در پياند؛ و در ماه رجب جنگ حرام است، و داراي اعتبار و خصوصيّاتي است كه آنرا از سائر ماهها متمايز ميگرداند؛ و شهرالله است؛ و براي بسياري از سالكان راه خدا، در ماه رجب فتح باب ميشود. ولادت أميرالمومنين و بعثت رسولالله صلواتُالله و سلامُه عليهما موجب مزيد تكريم و تشريف اين ماه شده است.
بنابراين هيچيك از أقسام عمره، چون عمرۀ رجبيّه نيست؛ و در فضيلت، با فضيلت حجّ فقط يك درجه فرق دارد. و در اين روايت أخير ديديم
ص 256
زيارت حضرت امام هشتم براي شيعيان خُلَّص و عارفان به مقام و منزلت و حقّ او، ثواب هزار و يا هزار هزار حجّ بر آن مترتّب است. و أبداً جاي استبعاد نيست؛ زيرا حيات كعبه به ولايت است. بنابراين ولايت محور است و كانون، و كعبه در حكم محيط پرگار است. نميبيني چگونه مردم دور كعبهاي كه عليّ در آن متولّد شده است دور ميزنند و طواف ميكنند و خواهي نخواهي طوعاً أو كرهاً ناچارند تسليم آن حقيقت و واقعيّت شوند؟!
همۀ مسلمين چه شيعه و چه عامّه بر سر سفرۀ آنحضرت نشستهاند، چرا كه بقدري گسترده است كه در برابرش سفرۀ دگري متصوَّر نيست. بلكه همۀ عالم از بركات وجودي و از ولايت تكوينيّه و وجوديّۀ آنحضرت متمتّعاند. در اينصورت مبادا استبعاد كني كه چطور ميشود ثواب يك زيارت حضرت امام رضا عليهالسّلام عارِفًا بِحَقِّه، معادل با ثواب هزار هزار حجّ باشد؟!
آنجا كعبۀ ظاهر است و اينجا كعبۀ باطن. آنجا تكليف است و اينجا محبّت. آنجا جسم است و اينجا جان.
باري! اگر بخواهيم در اين باره سخن را گسترش دهيم به درازا ميكشد؛ يك سرش در دست ما و سر ديگرش به لايتناهي ميرسد. آنوقت بايد نه تنها به درازاي دنيا بلكه به گسترش عالم برزخ و مثال، بلكه به وسعت قيامت و بهشت و دوزخ، و از آن برتر و بالاتر مطلب را گسترش دهيم. بنابراين فعلاً صلاح است كه به همين مقدار اكتفا شود، تا نه خامۀ من بشكند، و نه شما از خانه و لانه و دكّان آواره شويد! فقط به ذكر يك روياي صادقه كه از يكي از همشيرههاي خود حقير است اكتفا نموده، مطلب را خاتمه ميدهيم:
حقير قبل از تشرّف به نجف أشرف فقط سه بار به زيارت حضرت ثامنالائمّه عليهالسّلام مشرّف شدهام؛ و چون مَحَطِّ دروس تحصيلي ما مطالعۀ اخبار و احاديث نبود، نميدانستم زيارت آنحضرت ثواب حجّ بيتالله را دارد؛
ص 257
و بالخصوص در ماه رجب زيارت مخصوصه است. در مدّت اقامت هفت ساله در نجف هم به احاديث زيارت حضرت أميرالمومنين و حضرت سيّدالشّهداء عليهما السّلام چون محلّ ابتلا بود مراجعه ميشد؛ ولي به احاديث ثواب زيارت حضرت امام رضا عليهالسّلام مراجعه نميشد.
در مراجعت از نجف اشرف نيز تا بيش از يك سال كه اشتياق زيارت بود توفيق تشرّف دست نداد، تا در اواسط ماه رجب 1378 هجريّۀ قمريّه با چند تن از دوستان سلوكي بنا به تقاضا و دعوت آنها عازم بر تشرّف شديم، و من تا آن زمان به گوشم نخورده بود كه زيارت حضرت ثواب حجّ دارد، و نيز زيارت در ماه رجب را داراي خصوصيّتي نميدانستم و سفر ما در ماه رجب حسب الاتّفاق بود، نه از روي قصد و انتخاب.
يكي دو روز مانده به موقع حركت، حقير كه براي خداحافظي به ديدار بزرگان و اقوام و ارحام ميرفتم، يك روز به منزل همشيرۀ كوچك براي توديع رفتم؛ وقتي مطّلع شد كه عازم آستان بوسي حضرت ثامن هستم، گفت: سُبْحانَ اللَهِ! سُبْحانَ اللَهِ! من ديشب تو را در خواب ديدم كه دو جامۀ إحرام پوشيدهاي و عازم بيتالله الحرام ميباشي!
گفتم: خوب اين خواب چه تعجّبي دارد؟!
گفت: تعبيرش روشن شد كه شما عازم زيارت امام رضا عليهالسّلام ميباشيد، زيرا كه در روايت وارد است كسيكه زيارت آنحضرت را بجا بياورد كأنَّه حجّ و عُمره را انجام داده است؛ و شما كه عازم اين زيارت هستيد در عالم رويا ملبّس به لباس احرام بوده و مقصد، بيتالله الحرام بوده است.
من هم از اين رويا تعجّب نمودم، و به او گفتم: تا بحال من نميدانستم كه زيارت آنحضرت ارتباطي با حجّ و عمره دارد.
بالجمله، اين حقيقت را ميتوان از أشعار سيّد بحرالعلوم استفاده نمود،
ص 258
آنجا كه كربلا را در مرتبه و درجه، برتر از كعبه قلمداد نموده است و سپس در بيت بعد بقيّۀ مشاهد را در مرتبه و درجه به منزلۀ كربلا به شمار آورده است:
أكْثِرْ مِنَ الصَّلَوةِ فِي المَشاهِدِ خَيْرِ الْبِقاعِ أفْضَلِ المَعابِدِ (1)
لِفَضلِهَا اخْتيرَتْ لِمَنْ بِهِنَّ حَلّْ ثُمَّ بِمَنْ قَد حَـلَّها سَما الْمَحَلّْ (2)
وَ السِّرُّ في فَضْلِ صَلَوةِ الْمَسْجِدِ قَبرٌ لِمَعصومٍ بِهِ مُسْتَشْهَدِ (3)
بِرَشَّةٍ مِن دَمِهِ مُطَهَّرَهْ طَهَّرَهُاللَهُ لِعَبْدٍ ذَكَرَهْ (4)
وَ هْيَ بُيوتٌ أذِنَ اللَهُ بِأنْ تُرْفَعَ حَتَّي يُذْكَرَ اسْمُهُ الْحَسَنْ (5)
وَ مِنْ حَديثِ كَرْبَلا وَ الْكَعْبَةِ لِكَرْبَلا بانَ عُلُوُّ الرُّتْبَةِ (6)
وَ غَيْرُها مِن سآئِرِ الْمَشاهِدِ أمْثالُها بِالنَّقْلِ ذِي الشَّواهِدِ (7)
فَأدِّ في جَميعِهَا الْمُفْتَرَضا وَ النَّفْلَ وَ اقْضِ ما عَلَيكَ مِن قَضا (8)
وَ راعِ فيهِنَّ اقْتِرابَ الرَّمْسِ وَ ءَاثِرِ الصَّلَوةَ عِندَ الرَّأْسِ (9)
وَ النَّهْيُ عَن تَقَدُّمٍ فِيها أدَبْ وَالنَّصُّ في حُكْمِ الْمُساواةِ اضْطَرَبْ (10)
وَ صَلِّ خَلْفَ الْقَبْرِ فَالصَّحيحُ كَغَيْرِهِ في نَدْبِها صَريحُ (11)
وَ الْفَرْقُ بَيْنَ هذِهِ الْقُبورِ وَ غَيْرِها كَالنّورِ فَوْقَ الطّورِ (12)
فَالسَّعْيُ لِلصَّلَوةِ عِندَها نُدِبْ وَ قُرْبُها بَلِ اللُصوقُ قَد طُلِبْ (13)
وَ الاِتِّخاذُ قِبْلَةً وَ إنْ مُنِعْ فَلَيْسَ بِالدّافِعِ إذْنًا قَد سُمِعْ (14)[83]
1 ـ نماز را در مشاهد مشرّفه زياد بجاي آور، كه آنجاها بهترين نقاط روي زمين است، و با فضيلتترين معبدهاي خداوند است.
2 ـ به جهت فضيلت داشتن آن خاك است كه برگزيده شده است تا قبر امامي باشد كه در آن مدفون گشته است. سپس همين محلّ بواسطۀ حلول امام در آن شرافت ديگري پيدا كرده است (يعني اوّلاً خودش لياقت داشته كه خاك
ص 259
قبر امام گردد، ثانياً با قبر امام شدن فضيلت ديگري پيدا نموده است).[84]
3 ـ و علّت آنكه نمازگزاردن در مسجد فضيلت دارد، وجود قبر معصومي است كه در آنجا به درجۀ رفيعۀ شهادت رسيده است.
4 ـ خداوند به بركت تراوش قطرهاي پاك و پاكيزه شده از خون آن شهيد، آن محلّ را پاك قرار داده است براي بندهاي كه ياد خدا كند.
5 ـ مشاهد مشرّفه خانههائي هستند كه خداوند اجازه فرموده است تا بالاروند و رفيعالقدر و عاليالرّتبه باشند تا اينكه اسم مبارك خداوند كه نيكو و حَسن است در آنجاها برده شود.
6 ـ و از حديثي كه دربارۀ كربلا و دربارۀ كعبه وارد شده است، برتري و علوّ رتبۀ كربلا نسبت به كعبه روشن و واضح شده است. [85]
7 ـ و غير از كربلا بقيّۀ مشاهد مشرّفۀ ديگر هم در مقام و مرتبت، در حكم كربلا ميباشند؛ و براي اين مطلب شواهدي از علوم نقليّه در دست داريم.
ص 260
8 ـ بنابراين، تو جميع نمازهاي واجب و نوافل خود را در آن مشاهد بگزار، و نمازهاي قضايت را همچنين در آنجا انجام بده!
9 ـ و در آن مشاهد مراعات كن كه هرچه ميتواني به قبر مبارك نزديك باشي؛ و نماز خواندن در نزد سر امام را بر سائر جاها برگزين!
10 ـ و نهي شرعي كه از خواندن نماز جلوتر از قبر امام وارد شده است، نهي أدبي و تنزيهي است، نه نهي تحريمي؛ و نصّي كه دربارۀ نماز خواندن محاذي و مساوي قبـر معصـوم وارد است، در متنش اضطراب دارد؛ و استفادۀ حرمت از آن نميشود.
11 ـ و نماز بخوان در پشت قبر (بطوريكه قبر را قبلۀ خود قرار دهي) زيرا أخبار واردۀ صحيحه و غيرصحيحه در استحباب آن صراحت دارد.
12 ـ و فرق ميان اين قبور مطهّره (كه در آنجاها نمازگزاردن استحباب اكيد دارد) و ميان غير اين قبور (كه در آنجاها نمازگزاردن كراهت دارد) مانند قطعه نوري است كه بر فراز كوهي ميدرخشد و خودش را نشان ميدهد. (ديگر جاي شبهه نيست.)
13 ـ بنابراين، شتافتن براي نماز خواندن در نزديكي اين قبور مطهّره مندوب و مستحبّ است؛ و هرچه نزديكتر بودن به قبر، و بلكه چسبيدن به آن نيز مطلوب و ممدوح است.
14 ـ و قبر مردگان را در وقت نماز، قبلۀ خود قرار دادن اگرچه مورد نهي و منع واقع شده است؛ وليكن اين عمومات و اطلاقات نميتواند إذني را كه دربارۀ خصوص معصومين وارد شده است از ميان بردارد.
* * *
حضرت آقاي حاج سيّد هاشم پس از زيارت و طواف اگر به راحتي در بالاي سر مطهّر جا براي نماز بود، آنجا نماز ميگزاردند؛ و گرنه هر جاي حرم كه
ص 261
جا بود و مزاحم كسي نبود به آنجا ميرفتند؛ و اين رويّۀ آنحضرت بود در همۀ مشاهد مشرّفه مثل نجف و كربلا و كاظمين و سامرّاء.
در ذكر معجزات و كرامات صادره از حضرت امام رضا عليهالسّلام
در آن يك دهۀ توقّف ايشان در ارض اقدس معجزۀ خاصّي از حضرت امام رضا عليهالسّلام مشهود نشد تا حقير آنرا در اينجا بنگارم، ولي حاجتمنداني كه براي شفاي امراض از راههاي دور آمده بودند و بست نشسته بودند و خود را به شُبّاك حرم يا شبّاك صحن بزرگ بسته بودند بسيار بودند. يكروز با ايشان راجع به معجزات خاصّۀ حضرت ثامنالائمّه عليهالسّلام سخن به ميان آمد، ايشان شرحي بيان فرمودند كه محصّلش اينست:
وجود خود أئمّه عليهمالسّلام بزرگترين معجزه است، و أفعال آنان حيّاً و ميّتاً همه معجزه است. و انسان نبايد فقط إعجاز آنانرا در موارد استثنائي بجويد؛ و از يك دريچه به عظمتشان نظاره كند.
كسيكه عملاً نه علماً به مقام ولايت ميرسد و وليّ خدا ميشود و خدا وليّ او ميگردد، همۀ اعمالش و كردارش و صفاتش، فعل و كردار و صفات خدا ميشود. نه اينكه او خدا ميشود و يا خدا از خود چيزي را بريده و جدا كرده به او ميدهد، يا آنكه از خود چيزي را نبريده و جدا ننموده وليكن به او هم مشابه آنچه را كه خودش دارد عنايت ميكند. اينها همه غلط است و نادرست.
بلكه بواسطۀ شدّت صفا و خلوصي كه بنده پيدا نموده است، از هستي مجازي و اعتباري بيرون آمده و فاني در ذات خدا شده و خداوند در او تجلّي نموده است. يعني وجودش و سرّش و واقعيّتش آينۀ محض و مرآت تمام و كمال جمال و جلال ذات احديّت گشته و خدا نما شده است. ممكنالوجود هرچه هم ترقّي كند و بالا و بالاتر رود، محال است چيزي را از خدا اخذ نمايد و
ص 262
به خود نسبت دهد. و اصولاً معني ترقّي و صعود، غيرِ از دست دادن شوائب هستي، و خلوص و اخلاص در راه خداوند، و پيمودن درجات و مراتب فناء فيالله چيز دگري نميباشد؛ و جز تحقّق به حقيقت معني عبوديّت محضه و سجدۀ مطلقه و خاكساري بدون قيد، چيز ديگري نيست.
ولايت به معني حائز شدن صفات خداوندي بالاستقلال و با عزّت شخصيّه نيست. اين فرض ثبوتاً و اثباتاً غلط است. و نيز به معني مشاركت و مساهمت با صفات وي نيست. اين نيز ثبوتاً و اثباتاً غلط است.
ولايت به معني عبوديّت محضه در برابر ربوبيّت مطلقۀ اوست. به معني ذلّت محضه در برابر عزّت مطلقۀ اوست. و ولايت مطلقه و كامله و تامّه، به معني تحقّق جميع مراتب عبوديّت و اندكاك و فناي محض در ذات أقدس اوست. و ولايتهاي مقيّده و جزئيّه به معني تحقّق بعضي از مراحل عبوديّت و اندكاك در فعل و يا اسم و صفت، و يا اندكاك اجمالي و موقّتي در ذات او است كه هنوز به مرحلۀ فعليّت تامّه نرسيده و از مراحل قوّه و استعداد بطور كامل عبور نكرده است.
در اينصورت وليّ خدا كه به ولايت تامّه متحقّق است، خواست و طلب و اراده و اختياري از خود ندارد. آنچه در وي از خواست و طلب و اراده و اختيار مشهود است، عين صفات و أسماء خداوند است كه در او ظهور نموده است. عين شعاع و نور خورشيد است كه در آب صافي و يا در آئينه منعكس شده است. اين معنيِ درست و صحيح است در باب ولايت.
فلهذا ائمّه عليهمالسّلام كه داراي مقام ولايت مطلقه و كلّيّه هستند، به معني آن نيست كه هرچه بخواهند از نزد خودشان، گرچه جدا و مُنحاز از خواست خدا باشد، ميتوانند انجام دهند؛ و به معني آن نيست كه مشابه و مماثل خواست خدا در خود خواستي دارند و به اعطاءِ خدا به ايشان بطور
ص 263
مُنحاز و منفكّ، اين خواستهها را در عالم خارج متحقّق سازند.
بلكه به معني اينست كه: در خارج يك اراده و اختيار و مشيّت بيش نيست، و آن اراده و اختيار و مشيّت خداست و بس. و جميع مردمِ محجوب و نابينا و چشم دردداران و رَمَد آلودگان كه عالم را متفرّق و پاره پاره مينگرند و جدا جدا و گسيخته از هم مشاهده مينمايند، نسبت به هر فرد و يكايك موجودات، هستي مستقلّ و اراده و علم و قدرت و حيات مستقلّ قائل ميباشند؛ امّا براي خصوص اين افراد كه از خواب غفلت بيدار شده، و از مستي طبعي و طبيعي و شهودي و غضبي و وهمي به هوش آمده، و چشمان رمددار را با سرمۀ حقيقت نگري مُكَحَّل نمودهاند، مطلب چنين هويدا و مشهود گرديده است كه: لا مُوَثِّرَ فِي الْوُجودِ إلاّ اللَهُ، وَ لا عالِمَ في الْوُجودِ إلاّ اللَهُ، وَ لا قادِرَ في الْوُجودِ إلاّاللَهُ، وَ لا حَيَّ في الْوُجودِ إلاّ اللَهُ، وَ لا ذاتَ مُسْتَقِلَّةً في الْوُجودِ إلاّ اللَهُ.
روي اين اساس كه تمام اختيار و اراده و علم و قدرتشان عين اختيار و اراده و علم و قدرت خداست، تمام موجودات از سِفلي گرفته تا عِلوي، و از مُلكي تا مَلَكوتي، و از جسمي تا روحي، و از ظاهري تا باطني، و از دنيوي تا اخروي، و در موجودات عالم طبع و طبيعت از هيولاي أوّليّه تا آخرين نقطۀ فعليّت و كمال، هر چه هست و شده است و خواهد شد، همه و همه مخلوقات و مقدورات و معلومات خود اينهاست. چون بنا به فرض، همه مخلوقات خداست و بس؛ و در اين مرحلۀ از ولايت، غير از خدا چيزي متصوَّر نيست. اينها نيستاند، و خداوند هست است؛ و هستيِ محض در مقام نيستيِ محض است.
يكي قطره باران ز ابري چكيد خجل شد چو پهناي دريا بديد
كه جائيكه درياست من كيستم؟ گر او هست حقّا كه من نيستم
ص 264
چو خود را به چشم حقارت بديد صدف در كنارش به جان پروريد
سپهرش به جائي رسانيد كار كه شد نامور لولو شاهوار
بلندي از آن يافت كو پست شد درِ نيستي كوفت تا هست شد
* * *
بزرگان نكردند در خود نگاه خدا بيني از خويشتن بين مخواه
بزرگي به ناموس و گفتار نيست بلندي به دعويّ و پندار نيست
تواضع سر رفعت افرازدت تكبّر به خاك اندر اندازدت
ز مغرور دنيا ره دين مجوي خدا بيني از خويشتن بين مجوي[86]
بنابراين، تنها نبايد از مقام ولايت توقّع انجام بعضي از كرامات نادره، و برخي از معجزات قاهره را داشت. چشم بگشا به آسمان و زمين و ستارگان و افلاك و شجر و حجر و مدر، انسان و حيوان و نبات و جماد، فرشته و ديو و پري؛ هر چه ميبيني و ميشنوي، همه از ولايت و از آثار ولايت و از شؤون ولايت است. چشم بگشا به جنين در شكم مادر و رشد و عقل و كمال وي، چشم بگشا به حركت خورشيد و زمين و ماه و سائر سيّارات و ثوابت و كهكشان و كهكشانها، همه و همه با اين نظم بديع و شگفتانگيز؛ اينها همه از ولايت و خواصّ آنست. چشم بگشا به خودت، به ابتدايت و انتهايت و سِيْرت، و ظاهرت و باطنت، و خواب و بيداريت، و سكون و حركتت، و علم و قدرت و حياتت، همه از لوازم و خصائص ولايت است.
بنابراين اگر ما ولايت را فقط در شبكۀ شقّ القمر، يا تسبيح حَصَي، يا نالۀ ستون حَنّانه، يا مرده زنده كردن أميرالمومنين عليهالسّلام و يا سائر معجزاتي كه از امامان معصومين صلواتُالله و سلامُه عليهم أجمعين نقل شده است
ص 265
بنگريم، چقدر كوتاه و سبك و بدون ارزش به ولايت نظر نمودهايم! عيناً مانند موري كه در باغ سلطان با خَدَم و حَشَم و گل و ريحان و عزّت و جلالت وي، و با وسعت نفوذ امر و نهي او، فقط لطف وي را در دانهاي ميداند كه به لانه ميكشد، و قهر او را در شبنمي كه در لانهاش فرود ميآيد!
پشّه كِيْ داند كه اين باغ از كِيْ است كو بهاران زاد و مرگش در دِيْ است
آري، در اينجا درست كلام مولانا دربارۀ ديدگاه مردم محجوب با ولايت كلّيّۀ الهيّه صادق است كه:
حقّ آن شه كه تو را صاف آفريد كرد چندان مشعله در تو پديد
آن چنان معمور و باقي داشتت تا كه دَهريّ در[87] ازل پنداشتت
شكر دانستيم آغاز تو را انبيا گفتند آن راز تو را
آدمي داند كه خانه حادث است عنكبوتي ني كه در وي عابث[88] است [89]
پشّه كِي داند كه اين باغ از كِيْ است كو بهاران زاد و مرگش در دِي است
كرم كاندر چوب زائيد است حال كي بداند چوب را وقت نهال
ور بداند كرم از ماهيّتش عقل باشد، كرم باشد صورتش
عقل[90] خود وا مينمايد رنگها چون پري دور است از آن فرسنگها
از مَلَك بالاست چه جاي پري تو مگس پرّي، به پستي ميپري
گرچه عقلت سوي بالا ميپرد مرغِ تقليدت به پستي ميچرد
علم تقليدي وبال جان ماست عاريه است و ما نشسته كان ماست
ص 266
زين خرد جاهل همي بايد شدن دست در ديوانگي بايد زدن
هرچه بيني سود خود زان ميگريز زهر نوش و آب حيوان را بريز
هركه بستايد تو را دشنام ده سود و سرمايه به مفلس وام ده
ايمنيبگذار و جاي خوف باش بگذر از ناموس و رسوا باش فاش
آزمودم عقل دور انديش را بعد از اين ديوانه سازم خويش را[91]
يا در مقدّمۀ زيبا و پرمحتواي اين كتاب شريف كه در حكم براعتاستهلال تمام ديوان اوست:
من به هر جمعيّتي نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر كسي از ظنّ خود شد يار من وز درون من نجست أسرار من
سرّ من از نالۀ من دور نيست ليك چشم و گوش را آن نور نيست
تن زجان و جان زتن مستور نيست ليك كس را ديد جان دستور نيست[92]
بنابراين، كار اولياءالله كار حقّ است و همۀ كارها از آنان ساخته است؛ از شفاي مرضي، و إحياء موتي، و معجزات و كرامات و خوارق عادات، و تصرّف در موادّ طبيعت، و إعمال كارهائي كه با عقل تجربي و حسّي ابداً درست در نميآيد.
وليكن نكتۀ مهمّ اينجاست كه: ايشان كار ناصحيح نميكنند؛ و خلاف حكمت و مصلحت انجام نميدهند، و بر ضرر و زيان بشر قدمي برنميدارند. چرا كه بنا به فرض، آنان اسم خدا هستند و خداوند كار بيهوده و عبَث و لغو و لهو نميكند. كار اولياي حقّۀ خداوند بقدري ظريف و لطيف و دقيق و بدون اسم و اثر و بروز و ظهور است كه گاهي خودشان هم از أفعال خود خبر ندارند، خودشان كار ميكنند و نفوسشان و مثالشان از آن مطّلع نيست. اگر وليّ خدا را
ص 267
قطعه قطعه كني و بندبندش را جداكني و پوستش را زنده از بدنش بيرون كشي، كار خلاف رضاي خدا انجام نميدهد.
بنابراين ميبينيم با اين سعۀ عظمت و گسترش قدرت روحي و تكويني، ائمّه طاهرين صلواتُالله عليهم أجمعين تمام خواهشها و طلبهاي مردم را برآورده نميكنند. به چند علّت:
اوّل آنكه: غالباً دعاهاي مردم جدّي نيست، و از درون قلب برنخاسته است. دعاهاي مردم چه بسا از روي عادت و تقليد و اتّكاء به اسباب ظاهريّه و اعتماد به امور اعتباريّه است. و در اينصورت، حقيقت دعائيكه از سرّ ايشان برخاسته باشد نيست؛ وگرنه در صورت اضطرار و انقطاع كامل، همين دعاها مستجاب و خواهشها برآورده ميگردد.
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوٓءَ.[93]
«يا آن كس كه دعاي بيچارگان و درماندگان را برآورده ميكند در صورتيكه او را بخوانند، و گرفتاري و مضرّت را از آنان برميدارد؟»
دوّم آنكه: دعاها غالباً به منافع شخصي و إعراض از منافع عمومي است. يعني شخص دعا كننده براي خودش چيزي را بخصوصه ميطلبد در صورتيكه اگر بر آورده شود مستلزم سلب آن چيز از وي خواهد بود. مثلاً شخصي متوسّل به امام ميشود و جدّاً دعا ميكند كه ظلم همسايه از وي رفع شود، درحاليكه خودش در درون منزل پيوسته به زنش شديدتر از آن ظلم ميكند و كسي هم خبر ندارد؛ در اينصورت اگر خداوند فقط دعاي او را دربارۀ همسايه مستجاب كند و او را از بين ببرد، به زن بيچارۀ اين ظالم ظلم نموده است، چرا كه ظلم او را بر زنش مستدام داشته است؛ و اگر دربارۀ همۀ ظالمان كه مقتضاي سعۀ أسماء
ص 268
جلاليّۀ اوست مستجاب نمايد، بايد در وهلۀ اوّل خود اين مرد را از ميان بردارد، چرا كه در درون خانه به زنش ظلم مينمايد. امّا چون انسان هميشه به خويشتن خوش بين است، ظلم خود را قبيح نميداند، بلكه ظلم خود را ظلم نميبيند، آنگاه دعا براي رفع ظلم غير ميكند. اين گونه از دعا هم مستجاب نميگردد، زيرا كه مـآلش به از ميان رفتن جميع ستمكاران از جمله خود اوست.
سوّم آنكه: دعاهاي مردم غالباً بر خلاف مصلحت آنهاست؛ يعني آنان روي انديشه و فكر خود چيزي را ميطلبند و بر آن اصرار دارند كه اگر بر آورده شود بر ضرر آنهاست؛ ولي چون خودشان در پردۀ حجاب واقعند و بر أسرار آگاه نيستند، چنين تخيّل مينمايند كه به منفعتشان است. مردم غالباً از مصالح و مفاسد معنوي و حقيقي غافلند، و مصلحت و مفسده را بر اساس زيادهروي در شهوات و تمتّع از لذائذ خسيسۀ دنيويّه و اندوختن مال و ثروت و ما شابهها تصوّر ميكنند؛ خواه موجب آرامش خيالشان بشود يا نشود، و خواه روحشان را آزاد نگه بدارد و يا ندارد، و يا نفسشان را در تعب بيفكند يا نيفكند، و بطور كلّي خواه درجه و مقام علمي و قرب آنان را به خداوند بيفزايد و يا نيفزايد؛ درحاليكه اين انديشه خلاف صلاحشان ميباشد.
چه بسا يك قاشق حلواي شيرين، در بدنشان ايجاد سمّ كشنده بنمايد؛ و چه بسا زيادي مال و زراندوزي، آنان را به طغيان و سركشي درآورد؛ و چه بسا صحّت مزاج، ايشان را به غفلت و مَرَح و فخريّه بكشاند؛ و چه بسا قدرت بدن و پهلواني موجب به خاك در آوردن رقيب، و موجب عُجب و خودپسندي آنها گردد؛ و امثال اين مثالها كه چه بسيار است. آنوقت در برابر به چنگ آوردن منفعتي قليل و موقّتي، مضرّتي كثير و دائمي به آنها ميرسد و خودشان هم نميدانند. مسكينان دنبال لهو و لعب ميروند، و چشم به لذّت زودگذر ميدوزند، و از تعب و خستگي و درماندگي روحشان بدون اطّلاع ميباشند.
ص 269
حضرت حدّاد قدَّس الله سرَّه ميفرمود: من ميبينم در همۀ حرمهاي مشرّفه مردم خود را به ضريح ميچسبانند و با التجا و گريه و دعا ميگويند: وَصْلهاي بر وصلههاي لباس پارۀ ما اضافه كن تا سنگينتر شود. كسي نميگويد: اين وصله را بگير از من تا من سبكتر شوم، و لباسم سادهتر و لطيفتر شود!
حاجات مردم غالباً راجع به امور مادّي است گرچه مشروع باشد، مثل أدا شدن قرض و بدست آمدن سرمايۀ كسب و خريدن منزل و ازدواج دختر جوان و شفاي مريض و ميهماني دادن در ماه رمضان و امثالها. و اينها خوب است در صورتيكه موجب قرب و تجرّد انسان گردد، نه آنكه بر شخصيّت و أنانيّت وي افزوده كند و هستي او را تقويت نمايد؛ زيرا اين تقويتِ هستي موجب سنگيني نفس و بُعد از راه خدا ميشود؛ به خلاف آنكه اينها بايد موجب قرب و سبكي و انبساط نفس گردد.
عملي خوب و صلاحِ واقعي بشر است كه موجب قرب شود و نفس او را آزاد كند، خواه توأم با منفعت طبعي و طبيعي باشد و يا نباشد. و به عبارت ديگر: مجموعۀ انسان، مجموعهاي مانند حيوان و نبات و جماد نيست كه فقط پيكرش ملحوظ باشد و بس. انسان داراي نفس ناطقه و قابليّتِ ارتقاء به أعلي علّيّين است. و در اينصورت اگر به آن پيكر فقط دلخوش باشد بسي زيان كرده است، و حقيقت وجودي و ثمرۀ حياتي خود را به ثمن بَخْسي فروخته، و در ميدان بازي اين دنيا محروم مانده است.
در مثل اين فروض اگر امامان بخواهند حاجات همه را برآورند و دعاي همه را مستجاب گردانند، برخلاف مصلحت ايشان مَشْي نمودهاند. امامان مُصلح عالم بشريّتاند. حكم طبيب را دارند كه به بيمار غذا و دواي تلخ و أحياناً عمليّۀ جرّاحي و سوزن و پرهيز و گرسنگي ميدهد. عاقلان ميدانند و از دستور طبيب سرپيچي نميكنند؛ ولي جاهلان و شهوتپرستان، يا أطفال
ص 270
بيسرپرست گوش فرا نميدارند، و با دست خود گور خود را در مقابل خود حفر مينمايند.
البتّه چون نفسِ التجا و دعا محبوبيّت دارد، اين متوسّلين و دعا كنندگان بهرۀ معنوي ميبرند، و در اين أعتاب عاليه داراي بهجت و نشاط و سبكي ميگردند، و از لذّت دنيا و عبادت بهرهور ميشوند؛ و احياناً ميبينيم در صورتي كه مصلحت اقتضا كند حاجاتشان برآورده ميگردد، و مريضهاي مشرف به مرگ و كور و افليج شفا مييابند، و با برآورده شدن نيازها به أوطان خود مراجعت مينمايند.
برآورده شدن حاجات، اختصاصي به عتبۀ مباركۀ حضرت ثامن الائمّه عليهالسّلام ندارد؛ در همۀ أعتاب مباركه مطلب از همين قرار است. ما در زمان حيات خود بقدري از اين بزرگواران هر كدام كه باشند كرامتها شنيدهايم كه از حصر خارج است. حتّي خود حقير كه منزلمان در طهران بود، و بسيار به زيارت امامزاده حضرت عبدالعظيم سلامُالله عليه مشرّف ميشديم، من تا به حال ياد ندارم دعائي در آن محلّ مبارك كرده باشم و برآورده نشده باشد.
پينهدوزي بود سر كوچۀ حمّام وزير كه منزل ما در آنجا بود، و ما كفشهاي خود را براي پينه و وصله به او ميداديم. يك روز با حالت گريه به منزل آمد و اين قضيّه را براي پدرم كه عالم محلّه بود تعريف كرد، و من صغير بودم و خوب به خاطر دارم.
ميگفت: ما كفشدوزها عادتمان بر اينست كه چون بخواهيم ميخهائي را به كفش بزنيم، يك مشت از آنرا در دهان خود ميريزيم، سپس يكي يكي در ميآوريم و به كفش ميكوبيم. من يك مشت ميخ سياه بنفش (كه معروف است و بلند و نوك تيز است) در دهان خود ريختم تا به كفش بزنم. ناگهان كسي آمد و مشغول گفتار شد و من غفلت كردم و آنها را بلعيدم.
ص 271
در آنگاه مرگ را در برابر چشمانم مشاهده كردم كه اينك است كه معده و رودۀ من پارهپاره شود. بدون معطّلي در دكّان را بستم و به حضرت عبدالعظيم عليهالسّلام رفتم، و خود را به ضريح چسباندم و گفتم: يا سَيِّدَ الْكَريم! تو ميداني كه من عائلۀ سنگين دارم، فقط شفاي خود را از تو ميخواهم. حالم بسيار منقلب بود. چون از حرم بيرون آمدم، وسط صحن كنار حوض نشستم. ناگهان حال قِي و استفراغي به من دست داد، چون قي كردم ديدم همۀ آن ميخها در آن است.
امّا قضاء حوائج مردم از حضرت امام رضا عليهالسّلام از اندازه و حساب بيرون است. حقير بعضي از ارامنه را در طهران ميشناختم كه نذر امام رضا عليهالسّلام ميكردند و خودشان به مشهد مشرّف ميشدند و گوسفند يا قاليچه و يا طلائي را كه نذر كرده بودند ادا مينمودند.
مرحوم محدّث قمّي ميفرمايد: مولّف گويد: كه در كتب معجزات بخصوص كتاب «عُيون أخبار الرّضا عليهالسّلام» تأليف شيخ صدوق عليهالرّحمة كرامات و معجزات بسيار براي روضۀ مقدّسۀ رضويّه علي مشرِّفها السّلام ذكر شده كه ايرادش در اين مقام مناسب نيست، با آنكه در هر زمان آنقدر ظاهر ميشود كه كسي محتاج به نقل وقايع گذشته نيست.[94]
و همچنين ميفرمايد: فقير گويد: مبادا استبعاد كني اين مطلب را! همانا معجزات و كراماتي كه از اين مشاهد مشرّفه بروز كرده و به تواتر رسيده، زياده از آنستكه إحصا شود. و در ماه شوّال گذشته سنۀ هزار و سيصد و چهل و سه (هجريّۀ قمريّه) در حرم مطهّر حضرت ثامنُ الائمّة الهُداة، و ضامنُ الاُمّة العُصاة، مولانا أبوالحسن عليّ بن موسي الرّضا صلواتُالله عليه، سه نفر
ص 272
زن كه هر كدام به سبب مرض فلج و نحو آن زمينگير بودند و أطبّاء و دكترها از معالجۀ آنها عاجز شده بودند شفا يافتند. و اين معجزات از آن قبر مطهّر بر همه واضح و آشكارا گرديد مانند نمودار شدن خورشيد در سماءِ صاحيه، مثل باز شدن در دروازۀ نجف اشرف بر روي عربهاي باديه؛ و به حدّي اين مطلب واضح بود كه نقل شد: دكترهائي كه مطّلع بر مرضهاي آن زنها بودند تصديق نمودند، با آنكه در اين باب خيلي دقيق بودند؛ بلكه بعضي از آنها تصديق خود را بر شفاء آنها نوشتند. و اگر ملاحظۀ اختصار و عدم مناسبت محلّ نبود قصّۀ آنها را نقل مينمودم. و لَقَدْ أجادَ شَيْخُنا الْحُرُّ الْعامِليُّ في اُرْجوزَتِهِ:
وَ ما بَدا مِنْ بَرَكاتِ مَشْهَدِهْ في كُلِّ يَوْمٍ أمْسُهُ مِثْلُ غَدِهْ (1)
وَ كَشِفآءِ الْعُمْيِ وَ الْمَرْضَي بِهِ إجابَةُ الدُّعآءِ في أعْتابِهِ (2) [95]
1 ـ و آنچه از بركات قبر مطهّر حضرت امام رضا عليهالسّلام به ظهور پيوسته است به قدري زياد است كه در هر روزي كه ميگذرد، جريان بركتها و كرامتهاي فرداي آن روز نظير ديروزش ثابت و متّصل و لاينقطع است.
2 ـ و مثل شفا يافتن كوران و مريضان در آن مشهد مقدّس، اجابت دعاي مضطرّين است در أعتاب مباركهاش.
حقير چون بنايم در جميع نوشتجات بر اينست كه غالباً آنچه را كه خودم ديدهام يا بعضي از ثقات معروف و مشهور براي خود من بدون واسطه بيان كردهاند نقل كنم، نه از آنچه را كه سابقين شَكّر اللهُ مساعيَهم نقل نموده و در
ص 273
كتب و دفاتر مضبوط فرمودهاند، و بِعبارَةٍ اُخْرَي بنايم بر درايت است و مشاهده، نه بر روايت و محاكات، لهذا در اينجا فقط ميل داشتم دو قضيّهاي را كه براي أقوام بسيار نزديك ما از معجزات حضرت امام رضا عليهالسّلام اتّفاق افتاده است بنگارم، و دو قضيّهاي را كه از ثقاتِ أعلام و أعاظم از آيات و رجال شنيدهام. امّا دو قضيّۀ مربوط به اقوام، چون يك نفر از آنها للّه الحمد و له المنّة در قيد حيات است از ذكر آن خودداري مينمايم، و فقط به حكايت حال آن ديگري كه به رحمت خداوندي واصل شده است اكتفا مينمايم.
پاورقي
[71] «بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد 22، كتاب المزار، ص 225، و ص 226
[72] «بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد 22، كتاب المزار، ص 225، و ص 226
[73] «تحفة الزّآئر» طبع سنگي، ص 402
[74] «هديّة الزّآئرين» طبع سنگي، ص 238
[75] «كامل الزّيارات» ص 305 و 306
[76] «وسآئل الشّيعة» طبع امير بهادر، ج 2، ص 410
[77] علاّمه شيخ عبدالحسين أميني رحمة الله عليه در تعليقه دارد كه: الصَّرْميُّ بفتح الصّاد الْمُهْمَلةِ و قيل بكسرها و بَعدَها رآءٌ ساكنةٌ، يُنسبُ إلي بني صَرمةَ بنِ كثيرٍ: بَطْنٌ مِن عُذْرةَ بنِ زيدٍ اللاتِ مِنَ الَقْحطانيّة؛ أو إلي صَرمةَ بنِ مرّة: حيٌّ مِن ذُبيانَ. و داود هذا هو داوُد بنُ مافِئَةِ الصَّرْميّ بقرينةِ أحمدَ بنِ عيسي، لا داوُد الصَّرميُّ الّذي مِن أصحاب الْهادي عليه السَّلام يَروي عنه أحمدُ بنُ أبي عبدِالله؛ و قد ذَهبَ بعضٌ إلي اتِّحادِهما.
[78]«كامل الزّيارات»، باب 101، ص 303
[79] در نسخۀ «بحار» (ج 22، ص 226 از طبع كمپاني و ج 102 ص 41 از طبع حيدري) ابراهيم بن الزّيّات ضبط نموده است. (م)
[80] «كامل الزّيارات»، باب 101، ص 304 و 305
[81] «كامل الزّيارات» باب 101، ص 305
[82] همان مصدر، ص 306
[83] منظومۀ علاّمه سيّد مهدي بحرالعلوم معروف به «الدُّرّة النّجفيّة»
[84] بنابراين ضمير اختيرت به همان بقاع و مشاهد برميگردد نه به نماز، و لام اوّل براي تعليل و لام دوّم براي اختصاص خواهد بود. و چون ما اين ابيات را در ص 225 از جلد يازدهم «امام شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام آوردهايم و به گونهاي معني نمودهايم كه ضمير اختيرت به نماز برميگردد، اينك بايد آن ترجمه اصلاح گردد و اين ترجمه بجاي آن بنشيند.
[85] آية الله محقّق سيّد محمود طباطبائي (قدّه) در كتاب «المَواهب السَّنيَّة في شرح الدُّرَّة الغَرَويّة» كه از علاّمه سيّد مهدي بحرالعلوم ميباشد در ج 5، ص 215 در شرح اين بيت سيّد (ره) فرموده است:
فَفي خَبَرِ عَمْرِو بْنِ ثابِتٍ عَن أبيهِ عَن أبي جَعْفَرٍ عليه السّلامُ قالَ: خَلَقَ اللَهُ كَرْبَلا قَبْلَ أنْ يَخْلُقَ الكعبةَ بِأرْبَعَةٍ و عِشْرينَ ألْفَ عامٍ، و قَدَّسَها و بارَكَ عَلَيْها فَما زالَتْ قَبْلَ أنْ يَخْلُقَ اللَهُ الخَلْقَ مُقَدَّسَةً مُبارَكَةً لا تَزالُ كَذلِكَ جَعَلَها اللهُ أفْضَلَ الارْضِ في الْجَنَّةِ.
و يُمْكِنُ الاِستنادُ في ذلك إلي الاخبارِ الواردةِ في فضلِ زيارتهِ صلواتُ اللهِ عليهِ علَيالحجِّ و العُمرَةِ مِرارًا مع أنّ فيهِما الطّوافَ بِالْبَيتِ و زيارتَه.ـ تا آخر شرح طويلي كه افاده نموده است.
[86] «كلّيّات سعدي» طبع محمّد علي فروغي، بوستان، باب چهارم در تواضع، منتخبي از ص 122 تا ص 124
[87] در نسخه بدل: از.
[88] بازي كننده. (تعليقه)
[89] آدمي كه خانه بنا كرده است ميداند كه اين خانه نوبنياد است، و عنكبوت كه در آن خانه مسكن كرده، اين خانه را قديم ميداند. (تعليقه)
[90] مراد عقل جزوي است كه عقل معاش باشد. (تعليقه)
[91] «مثنوي مولوي» طبع آقا ميرزا محمود، ج 2، ص 155 و 156، سطر 23 به بعد
[92] همان مصدر، ج 1، ص 1، سطر 4
[93] صدر آيۀ 62، از سورۀ 27: النّمل
[94] «هديّة الزّآئرين» در فضيلت زيارت امام رضا عليه السّلام، ص 284 و 285
[95] «مفاتيح الجنان» أعمال شب بيست و هفتم رجب، ص 149 و 150؛ و در ضبط ابيات مرحوم شيخ حرّ عاملي وَ كَشِفَا الْعِمَي ضبط شده است. و شايد ناسخ اشتباه نوشته است چون صحيحش اينست: وَ كَشِفآءِ الْعُمْي زيرا شفآء بالمدّ است لابالقَصر؛ شَفَي يَشْفِي شِفَآءًا. و عُمْي بر وزن حُمْر جمع أعْمَي است يعني مرد كور. و شاهد بر اين آنستكه مَرْضي جمع مريض است كه عطف بر عُمْي شده است.