صفحه قبل

تفسير آيه: إنما النسيء زياده في الكفر

و آن فقره اينست: يا ايها الناس إِنَّمَا النَّسي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ تا آخر جملاتى كه در اين باره آن حضرت بيان فرمود.بيان آن حضرت در اينجا شرح و توضيح مطلبى است كه در دو آيه از قرآن وارد شده است:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ


ص 40

الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ * إِنَّمَا النَّسي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين(آيه 36 و 37، از سوره 9: توبه) .

«بدرستيكه تعداد ماهها در نزد خداوند، در آن وقتى كه آسمان‏ها و زمين را آفريد، دوازده ماه است، كه از اين ماهها، چهارتايش ماههاى محترم هستند، آنست آئين استوار و پابرجا، پس در اين ماههاى محترم بر خودتان ستم روا مداريد! و با همه مشركان جنگ و كارزار كنيد، همچنانكه ايشان با همه شما جنگ و كارزار نمودند! و بدانيد كه حقا خداوند با پرهيزكاران است!

اينست و جز اين نيست كه تاخير انداختن تكاليف و وظائف وارده در ماهها به ماههاى ديگر، موجب زيادى كفر است، كه بدينوسيله كسانى كه كافر شده‏اند گمراه مى‏شوند.اين كافران در يك سال، ماه حرام را حلال مى‏كنند، و در يك سال ماه حرام را حرام مى‏شمارند، تا بدين جهت فقط با تعداد ماههائى كه خداوند حرام فرموده است، موافقت كنند، و بالنتيجه آن ماهى را كه خدا محترم شمرده است، حلال مى‏كنند، و حرمت آن را ناديده مى‏گيرند.

بدى و زشتى كردار آنان برايشان زينت داده شده است، و خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند» .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با استناد و استشهاد به اين آيه، تاخير و نسى‏ء ماهها راحرام شمردند و روشن


ص 41

نمودند كه بايد اعمال و رفتار هر ماهى را در همان ماه انجام داد.

نسى‏ء[31] مصدر است مثل نذير و نكير از ماده نَسَأ الشَّى‏ءَ يَنسَؤُهُ نَسأً وَ مَنسَأةً وَ نَسِيئًا: إذا أخَّرَهُ تَأخيرًا. يعنى آن چيز را به تاخير انداخت.

بازگشت به فهرست

گفتار مجمع البيان در تفسير آيۀ نسيئ

شيخ طبرسى گويد: طائفه عرب ماههاى چهارگانه: رجب و ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم را بنا بر تمسك بر ملت و آئين حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام محترم مى‏شمردند، و جنگ و قتال را در آنها حرام مى‏دانستند، و چون مردان كارزار و مخاصمه بودند، صبر كردن سه ماه متوالى: ذوالقعده و ذوالحجة و محرم براى آنان سخت‏بود، كه به هيچوجه به جنگ و غارت دست نزنند. فلهذا حرمت ماه محرم را به ماه صفر تاخير مى‏انداختند، و بجاى محرم ماه صفر


ص 42

را ماه حرام مى‏شمردند، و ماه محرم را حلال مى‏كردند.و مدتى بر اين نهج كه مى‏خواستند درنگ مى‏كردند، سپس حرمت را دوباره به محرم بر مى‏گردانند، و اين عمل تاخير را نيز در ماه ذى الحجة انجام مى‏دادند و حكم بدان مى‏نمودند.

فرّاء گويد: آن كسى كه متعهد و مسئول نسى‏ء بود مردى بود از طائفه كنانة كه به او نعيم بن ثعلبة مى‏گفتند، و در حج رئيس موسم بود، و مى‏گفت: من آن كسى هستم كه هيچگاه مورد عيب گوئى مردم واقع نمى‏شوم، و در نيل به مقصود پيوسته مظفر و منصورم، و حكمى را كه مى‏كنم هيچوقت‏برگردانده نمى‏شود!

مردم در موسم در پاسخ او مى‏گفتند: آرى راست مى‏گوئى! اينك يك ماه را براى ما تاخير انداز! حرمت ماه محرم را بردار! و به ماه صفر انداز! و محرم را براى‏ما حلال كن! او نيز اين كار اين را مى‏كرد.

و در هنگامى كه اسلام آمد، آن شخص مسئول اين كار، جنادة بن عوف بن امية كنانى بود. و ابن عباس گويد: اولين كسى كه اين عمل نسى‏ء و تاخير اندازى را در بين عرب دائر كرد عمرو بن لحى بن قمعة بن خندف بود. و اما ابو مسلم بن اسلم مى‏گويد: مردى از بنى كنانه بود كه او را قَلَمَّس مى‏گفتند: او مى‏گفت: من محرم را در اين سال


ص 43

تاخير انداختم، پس در اين سال، دو ماه صفر داريم، و چون سال آينده مى‏شد مى‏گفت: ما حرمت ماه محرم سال قبل را اينك قضا مى‏كنيم، و اين هر دو ماه را محرم قرار مى‏دهيم.و شاعر كنانى در اين باره گفته است: و منا ناسى‏ء الشهر القلمس.

«و قلمس كه مقام تاخيراندازى ماه‏ها را دارد، از طائفه ماست‏» .

و كُمَيت‏ شاعر گويد:

و نحن الناسئون على معد             شهور الحل نجعلها حراما

«ما كسانى هستيم كه بر قبيله معد، حكم به تاخير مى‏كنيم، و ماههاى حلال را حرام مى‏گردانيم‏» .

و مجاهد گويد: مشركان در هر ماهى دو سال حج مى‏گزاردند، يعنى در ذوالحجة، دو سال پى در پى حج مى‏كردند، و سپس در ماه محرم دو سال حج مى‏كردند، و سپس در ماه صفر دو سال حج مى‏گزاردند، و همچنين به همين ترتيب در ماههاى ديگر، در هر يك از آنها دو سال حج مى‏گزاردند، تا اينكه آن حجى كه در سال قبل از حجة الوداع انجام داده شد، در ماه ذوالقعده بود.و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در سال بعد كه حجة الوداع بود


ص 44

حج گزاردند، با ماه ذوالحجة موافق شد، و بر اين اساس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود:

الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذوالقعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان.

«آگاه باشيد كه اينك زمان در گردش خود به همان هيئت و كيفيتى برگشته است كه خداوند در وقت‏خلقت آسمانها و زمين آن را بدان كيفيت آفريد.

سال دوازده ماه است، و چهار تا از آنها ماه‏هاى حرام است، سه تا پشت‏سر هم، ذوالقعدة و ذو الحجة و محرم، و رجب مضر كه بين ماه جمادى و ماه شعبان است‏» .

در اين عبارت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواسته است‏بفهماند كه ماههاى حرام اينك به مواضع حقيقى و اصلى خود بازگشته است، و انجام مراسم حج‏به ماه ذوالحجة باز گرديده است، و نسى‏ء و تاخير در اين حج‏باطل شده است.[32]

و در «تفسير ابو السعود» بعد از بيان ماههاى حرام و بيان خطبه رسول خدا در حجة الوداع كه ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض ، و اينكه ماهها دوازده تا هستند، گفته است كه: معنى چنين مى‏شود كه:


ص 45

ماهها از جهت‏ حرمت و حل بازگشت كردند به همان حالى كه اولاً داشتند، و حج نيز بازگشت كرد به ماه ذوالحجه بعد از آنكه به واسطه نسى‏ء و تاخيرى كه در زمان جاهليت مى‏كردند، آن را از موضع و موقع اصلى خود تغيير داده بودند.و بنا بر اين حج رسول الله در حجة الوداع موافق با ماه ذوالحجه شد، و حج ابو بكر قبل از حج رسول الله در ماه ذوالقعده واقع شده بود[33].

و نظير اينگونه تفسيرى كه در «مجمع البيان‏» و «تفسير ابو السعود» ديديم، در غالب تفاسير مشاهده مى‏شود، و محصل آنچه به دست مى‏آيد آنست كه: در بين اعراب جاهليت دوگونه تغيير در ماهها ديده مى‏شد: يكى تغيير ماههاى حرام از جاى خود، همچون محرم به ماه صفر، و ديگرى تغييرى كه در حج مى‏نمودند، و به واسطه آن حج از ذوالحجه برداشته مى‏شد، و به ماههاى ديگر مى‏رفت و در ماههاى ديگر دور مى‏زد، تا دو مرتبه به محل اصلى خود برگردد، و اين هر دو گونه تاخير را نسى‏ء مى‏گفتند.

بازگشت به فهرست

روايات وارده در تفسير نسيئ به تأخير ماههاي حرام

شاهد بر تغيير اول يعنى تغيير حرمت ماههاى حرام به ماههاى بعد رواياتى است:


ص 46

در «تفسير الدر المنثور» ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن عمر تخريج كرده‏اند كه او گفت:

 وقف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالعقبة، فقال: ان النسى‏ء من الشيطان زيادة فى الكفر، يضل به الذين كفروا، يحلونه عاما و يحرمونه عاما، و يحرمون صفر عاما و يستحلون المحرم و هو النسى‏ء.[34]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در عقبه سرزمين منى ايستاد و گفت: حقا نسى‏ء از شيطان است، كه موجب زيادى كفر است، و بدين وسيله كافران گمراه مى‏شوند، از ماههاى حرام در يك سال آن را حلال مى‏شمرند، و در يك سال حرام مى‏شمرند، و ماه صفر را حرام مى‏كنند، و ماه محرم را حلال مى‏كنند، و اينست معناى نسى‏ء» .

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كرده‏اند كه او گفت: كان جنادة بن عوف الكنانى يوفى الموسم كل عام، و كان يكنى ابا ثمادة، فينادى: الا ان ابا ثمادة لا يخاف و لا يعاب، الا ان صفر الاول حلال.[35]


ص 47

و كان طوائف من العرب اذا ارادوا ان يغيروا على بعض عدوهم اتوه فقالوا: احل لنا هذا الشهر - يعنون صفر - ، و كانت العرب لا تقاتل فى الاشهر الحرم، فيحله لهم عاما و يحرمه عليهم فى العام الآخر.و يحرم المحرم فى قابل ليواطئوا عدة ما حرم الله، يقول: ليجعلوا الحرم اربعة غير انهم جعلوا صفر عاما حلالا و عاما حراما .[36]

«جنادة بن عوف كه از قبيله بنو كنانه بود، و او را ابو ثماده مى‏گفتند، در هرسال در موسم حج‏حاضر مى‏شد، و ندا مى‏كرد: آگاه باشيد كه: ابو ثماده از هيچ چيز نمى‏هراسد، و هيچكس بر او عيبى نمى‏تواند بگيرد! آگاه باشيد كه ماه صفر اول حلال است!

و عادت طوائف عرب بر اين بود كه چون مى‏خواستند بر بعضى از دشمنانشان بتازند، نزد او مى‏آمدند و مى‏گفتند: اين ماه صفر را (محرم را) بر ما حلال كن! و عادت عرب اينطور بود كه در ماههاى حرام جنگ نمى‏كردند.ابو ثماده براى آنها ماه صفر اول را در يك سال حلال مى‏كرد، و در سال ديگر همان ماه را حرام مى‏كرد، و از اين جهت در سال ديگر حرام مى‏كرد كه در تعداد و مطابقه با مقدار ماههائى كه خداوند حرام كرده است، موازنه حاصل شود.خداوند مى‏فرمايد: اين كار را مى‏كردند تا ماههاى حرام از جهت مقدار و تعداد بهم نخورد، مگر اينكه ماه صفر اول را در يك سال حلال و در سال ديگر حرام مى‏كردند» .


ص 48

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن منذر از قتادة درباره آيه «انما النسى‏ء زيادة فى الكفر» تخريج كرده است كه او گفت: عمد اناس من اهل الضلالة فزادوا صفر فى الاشهر الحرم، و كان يقوم قائمهم فى الموسم، فيقول: ان الهتكم قد حرمت صفر، فيحرمونه ذلك العام، و كان يقال لهما الصفران.

و كان اول من نسا النسى‏ء بنو مالك من كنانة، و كانوا ثلاثة: ابو ثمامة صفوان بن امية، احد بنى فقيم بن الحارث، ثم احد بنى كنانة.[37]

«جماعتى از اهل ضلالت اراده كردند كه در ماههاى حرام، ماه صفر را اضافه كنند، و در اينصورت رئيس ايشان در موسم حج مى‏ايستاد و مى‏گفت: خدايان شما براى شما ماه صفر را حرام كرده‏اند، و ايشان در آن سال ماه صفر را بر خود حرام مى‏كردند، و به ماه محرم و صفر هر دو، ماه صفر گفته مى‏شد.

و اولين كسى كه نسى‏ء را رواج داد، بنو مالك از بنى كنانه بودند، و سه تن بودند: ابو ثمامه صفوان بن اميه، و يك تن از بنى فقيم بن حارث، و يك تن از بنو كنانه.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن ابى حاتم از سدى در اين آيه شريفه، تخريج كرده است كه:


ص 49

كان رجل من بنى كنانة يقال له: جنادة بن عوف يكنى ابا امامة ينسى‏ء الشهور، و كانت العرب يشتد عليهم ان يمكثوا ثلاثة اشهر لا يغير بعضهم على بعض، فاذا ارادوا ان يغير على احدهم قام يوما بمنى فخطب فقال: انى قد احللت المحرم و حرمت صفر مكانه. فيقاتل الناس فى المحرم، فاذا كان صفر عمدوا و وضعوا الاسنة ثم يقوم فى قابل فيقول: انى قد احللت صفر و حرمت المحرم فيواطئوا اربعة اشهر فيحلوا المحرم. [38]

«مردى از قبيله كنانه بود كه به او ابو امامة، جنادة بن عوف مى‏گفتند، و كار او تاخير انداختن ماهها بود.و چون بر عرب بسيار گران بود كه سه ماه پياپى درنگ كنند، و بر يكديگر نتازند و غارت نكنند، لذا چون جناده مى‏خواست‏براى آنها حكم حرمت را تغيير دهد، روزى در منى مى‏ايستاد و خطبه مى‏خواند و مى‏گفت: من ماه محرم را حلال كردم، و به جاى آن ماه صفر را حرام كردم، فبناء عليهذا مردم در ماه محرم جنگ مى‏كردند، و چون ماه صفر فرا مى‏رسيد، نيزه‏ها و سنان‏ها را كنار مى‏گذاشتند، و دست از كارزار باز مى‏داشتند.

و در سال بعد نيز در منى خطبه مى‏خواند، و مى‏گفت: من ماه صفر را حلال، و ماه محرم را حرام كردم، فعليهذا در چهار ماه حرام از جهت مقدار موافقت داشتند، الا اينكه محرم را حلال مى‏دانستند.»

بازگشت به فهرست

روايات وارده در تفسير نسيئ، به دور زدن ماهها در فصول سال

و نيز دو روايت ديگر بر اين نهج، در «الدر المنثور» با تخريج ابن مردويه از ابن عباس وارد شده است، كه آيه


ص 50

شريفه را بدين كيفيت تفسير مى‏نمايد[39].

و شاهد بر تغيير دوم، يعنى تغيير زمان حج از زمان اصلى خودش، و گردش كردن حج در تمام ماههاى سال، تا دو مرتبه به ماه ذى الحجه برگردد، و دور خود را كامل كند، نيز رواياتى است: در «الدر المنثور» آورده است كه: طبرانى و ابو الشيخ و ابن مردويه از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش تخريج كرده‏اند كه مى‏گفت:

 كانت العرب يحلون عاما شهرا، و عاما شهرين، و لا يصيبون الحج الا فى كل ستة و عشرين سنة مرة، و هو النسى‏ء الذى ذكر الله تعالى فى كتابه.

فلما كان عام الحج الاكبر ثم حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم من العام المقبل فاستقبل الناس الاهلة، فقال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و آله و سلم: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.[40]

«عادت عرب چنين بود كه: در يك سال يك ماه از ماههاى حرام را حلال مى‏شمردند، و در سال ديگر دو ماه را حلال مى‏شمردند.و چون اين عمل در ماهها دور مى‏زد، به حج واقعى و حقيقى خود كه بر زمان اصلى


ص 51

خود منطبق باشد، فقط در بيست و شش سال يك بار مى‏رسيدند. و اين عمل همان نسى‏ء است كه خداوند در كتابش فرموده است.

تا رسيد به زمان حج اكبر، همان حجى كه رسول خدا بجاى آوردند، در آن سالى بود كه چون مردم ماهها را شمردند، و بر ماه حج موافق بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود: اينك زمان دور زده است، و به جائى رسيده است كه بر همان كيفيت و هيئتى است كه خدا آسمان‏ها و زمين را در آن روز آفريد.»

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: احمد حنبل و بخارى و مسلم و ابو داود و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى در كتاب «شعب الايمان‏» از ابو بكرة تخريج كرده‏اند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حج، خطبه‏اى ايراد كردند و فرمودند:

الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان[41].

«بدانيد كه: زمان دور زده است، همانند روزى كه خداوند آسمانها و زمين‏را آفريد! سال دوازده ماه است، كه چهار تاى از آنها ماه‏هاى محترم است، سه تا از اين چهار تا، پى در پى است، كه ذى قعده و ذى حجه و محرم است، و يكى تنها است كه رجب مضر است، و آن بين جمادى و شعبان است.»


ص 52

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه همين مضمون را بزاز و ابن جرير و ابن مردويه از ابو هريره تخريج كرده ‏اند [42]، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عمر تخريج كرده ‏اند[43] .و ابن منذر و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كرده ‏اند. [44]

بازگشت به فهرست

روايات وارده از مجاهد، در تفسير نسيئ به گردش حج در فصول سال

و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج كرده‏اند كه در تفسير آيه: انما النسى‏ء زيادة فى الكفر گفته است كه:

فرض الله الحج فى ذى الحجة و كان المشركون يسمون الاشهر: ذو الحجة و المحرم و صفر و ربيع و ربيع و جمادى و جمادى و رجب و شعبان و رمضان و شوال و ذو القعدة و ذو الحجة ثم يحجون فيه.

ثم يسكتون عن المحرم فلا يذكرونه، ثم يعودون فيسمون صفر صفر، ثم يسمون رجب جمادى الآخرة، ثم يسمون شعبان رمضان، و رمضان شوال، و يسمون ذا القعدة شوال، ثم يسمون ذا الحجة ذا القعدة، ثم يسمون المحرم ذا الحجة، ثم يحجون فيه و اسمه عندهم ذو الحجة.

ثم عادوا الى مثل هذه القصة فكانوا يحجون فى كل


ص 53

شهر عاما حتى وافق حجة ابى بكر الآخرة من العام فى ذى القعدة، ثم حج النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم حجته التى حج فيها فوافق ذو الحجة، فذلك حين يقول صلى الله عليه [و آله] و سلم فى خطبته: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض[45].

و محصل آنچه از اين روايت، با وجود اضطراب و تشويشى كه در عبارات صدر آن است، استفاده مى‏شود، آنست كه: اعراب قبل از اسلام، حج‏خانه خدا را در ماه ذو الحجه بجاى مى‏آوردند، با اين تفاوت كه مى‏خواستند در هر سالى حج رادر يكى از ماههاى سال بجا بياورند، و بنا بر اين حج را در ماههاى سال، يكى پس از ديگرى به گردش در مى‏آوردند.و چون نوبه به هر ماهى كه بناى آن سال، آن بود كه حج در آن انجام شود، مى‏رسيد، نام آن ماه را ذى حجه مى‏گذاردند، و اسم اصلى آن ماه را بر زبان نمى‏آوردند.

و لازمه اين مرام آن مى‏شد كه: هر سالى كه در آن حج مى‏گذاردند، سيزده ماه مى‏شد، و نام بعضى از ماهها دوبار و يا يك بار تكرار مى‏شد، همچنانكه در اين روايت ذكر شد.و طبرى ذكر كرده است كه عرب، ماههاى سال


ص 54

را سيزده ماه قرار مى‏داد، و در روايتى است كه سال را دوازده ماه و بيست و پنج روز مى‏گرفت.

و لازمه اين مرام آنست كه تمام اسامى ماهها تغيير كند، و نام هيچ ماهى بر آن ماه منطبق نگردد، مگر در هر دوازده سال يكبار، اگر اين تاخير بر اصل و نظام محفوظ بوده، و بر گونه دوران تغيير يابد. [46]

بازگشت به فهرست

گفتار فخر رازي در تفسير آية: إنما النسيئ زياده في الكفر

فخر رازى در تفسير خود در شرح كيفيت نسى‏ء بطور مشروح بحث كرده است و در ذيل آيه إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ گويد: بدان كه اين شرح نوع سوم از قبائح اعمال يهود و نصارى و مشركين است، كه در تغيير احكام خدا سعى مى‏كنند، زيرا كه چون در تغيير احكام خدا در زمانهاى خود سعى كردند، و آنها را به سبب نسى‏ء تغيير دادند، پس در حقيقت‏سعى در تغيير سنت‏به حسب آراء و اهواء خود كرده، و اين موجب زيادى كفر و حسرت ايشان خواهد شد.

و سپس در بيان مسئله اول از مسائلى كه مطرح نموده است گفته است كه: بدان كه سال در نزد عرب عبارت


ص 55

است از دوازده ماه از ماههاى قمرى، و دليل آن يكى همين آيه است، و ديگرى گفتار خداى تعالى:

هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ .[47]

«خداوند است كه خورشيد را نور دهنده، و ماه را نورانى قرار داد، و ماه را در سير گردش خود در منازل و مكان‏هاى مختلفى معين و مقدر فرمود، براى اينكه شما تعداد سال‏ها و حساب را بدانيد!» خداوند در اين آيه گردش ماه را در منازل مختلف، علت دانستن سال‏ها و حساب قرار داده است، و اين وقتى صحيح است كه سال بستگى به سير و گردش ماه داشته باشد.و نيز گفتار ديگر خداى تعالى دلالت‏بر آن دارد:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَج‏.[48]

«(اى پيامبر) چون از تو درباره كيفيت هلال ماه پرسش كنند، بگو: اين اشكال مختلف ماه براى تنظيم اوقات مردم و براى حج است.» و اما در نزد ساير طوائف مردم غير از عرب، سال عبارت است از زمانى كه خورشيد يك دور كامل بگردد. و چون سال قمرى به مقدار مشخصى از سال شمسى كمتر


ص 56

است، بدين جهت ماه‏هاى قمرى از فصلى به فصل ديگر منتقل مى‏شوند.و بنا بر اين حج در بعضى از اوقات، در فصل زمستان واقع مى‏شود، و در برخى ديگر در تابستان، و اين امر موجب مشقت‏براى حج گزاران مى‏شد.و از طرف ديگر چون براى حج مى‏رفتند، تجارت هم مى‏كردند، و چه بسا موسم حج، موافق با موقع و فصل تجارت نمى‏شد، و در امر تجارت خلل پديد مى‏آمد،

 براى رفع اين دو محذور، اعراب جاهلى، بنا بر آنچه در علم زيجات معلوم است، اقدام به عمل كبيسه كردند ،[49] و حج‏خود را بر اساس ماههاى شمسى و سال شمسى قرار دادند، فعليهذا حجشان در زمان مشخصى از فصول صورت مى‏گرفت، كه هم طبق مصلحت آنان از جهت‏سرما و گرما بود، و هم طبق مصلحت آنان از جهت منافعى كه از تجارت مى‏بردند.

و اين نسى‏ء و تاخيرى كه در ماههاى قمرى مى‏كردند، گرچه موجب حصول منافع دنيويه ايشان بود، ليكن موجب تغيير حكم خداوند متعال مى‏شد، زيرا كه چون وقتى را كه خداوند براى حج معلوم كرده است، معينا و مشخصاً در


ص 57

ماههاى محدود و مقدرى است، اگر بواسطه اين نسى‏ء و عقب اندازى در ساير ماههاى قمرى واقع شود، مسلما حكم خدا و تكليف خدا را تغيير داده‏اند.و بدين جهت در اين‏آيه، آن را گناه و كفر شمرده است و به مذمت عظيمى از آن تنقيد كرده است.

و چون سال شمسى از سال قمرى بيشتر است، اين مقادير زيادى را به روى هم انباشتند، و چون مقدارش يك ماه شد، آن ماه را به آخر سال اضافه كردند، و آن سال را سيزده ماه گرفتند.و از اينجاست كه خداوند متعال اين عمل آنها را زشت و ناپسند داشته و منكر شمرده است، و فرموده است كه: حكم ازلى و قطعى خدا اين بوده است كه سال، دوازده ماه باشد، نه كمتر و نه زيادتر، و اين حكمى را كه براى بعضى از سال‏ها نموده، و آن را سيزده ماه قرار داده‏اند، حكمى است كه بر خلاف حكم خدا صورت گرفته است، و سبب براى تغيير تكاليف خدا از مواضع خود شده است، و بر خلاف دين است.

آئين عرب از زمان پيشين بنا بر سال‏هاى قمرى بوده است، نه شمسى.و اين روش را بطور وراثت از حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما الصلاة و السلام ارث برده‏اند، و اما آئين يهود و نصارى چنين نبوده است، و اين روش نسى‏ء و


ص 58

كبيسه گيرى را بعضى از اعراب، از يهوديان و مسيحيان آموختند، و در شهرهاى عرب‏نشين رواج دادند.[50]

و نيز فخر رازى پس از بيان مطالبى مشروح گفته است كه: نسى به معناى تاخير است،

و ابو زيد گفته است: نسات الابل عن الحوض انساها نسا اذا اخرتها، و انساته انساء اذا اخرته عنه و الاسم النسئية و النس‏ء.و اما قطرب كه گفته است: النسى‏ء اصله من الزيادة، يقال نسا فى الاجل و انسا، اذا زاد فيه،

واحدى در پاسخش گفته است كه:

صحيح همان معناى اول است، و اصل معناى نسى‏ء تاخير است، و در اينجا هم تاخير در مدت مراد است، نه زيادى در آن[51].

بازگشت به فهرست

گفتار فخر رازي در كبيسه‌گيري أعراب

و سپس فخر رازى گفته است: اعراب جاهلى اگر حج‏خود را بر حساب سال قمرى قرار مى‏دادند، چون گاهى در تابستان، و گاهى در زمستان واقع مى‏شد، و مسافرت در اين فصول مشكل بود، و نيز در تجارتهاى خود و معاملات خود سودى‏نمى‏بردند، چون ساير افراد مردم از ساير نقاط به مكه نمى‏آمدند مگر در اوقات مناسب و طبق احوال خود، فلهذا


ص 59

چون دانستند كه رعايت‏سال قمرى در انجام تكاليف و حج، به مصالح دنيوى آنها اخلال وارد مى‏كند، سال قمرى را كنار زده، و سال شمسى را معتبر شمردند.و چون سال شمسى از سال قمرى به مقدار معين و مشخصى زيادتر است، نيازمند به كبيسه‏گيرى شدند، و به سبب اين عمل كبيسه براى آنان دو چيز پيدا شد:

اول آنكه به جهت اجتماع اين زيادتى‏ها ناچار شدند كه بعضى از سال‏ها را سيزده ماه قرار دهند.

دوم آنكه حج از بعضى از ماه‏هاى قمرى حركت كرد، و منتقل به ماه‏هاى ديگر شد، حج در بعضى از سال‏ها در ذو الحجه واقع مى‏شد، و پس از آن در محرم، و پس از آن در صفر، و همينطور به همين منوال دور مى‏زد، تا بعد از مدت معينى بار ديگر به ماه ذو الحجة قرار مى‏گرفت.

پس بنا بر اين به سبب اين كبيسه‏گيرى دو چيز حاصل مى‏شد: زيادى در مقدار ماهها، و تاخير حرمت ماههاى حرام به ماههاى ديگر.و ما چه لفظ نسى‏ء وارد در آيه قرآن را به معناى تاخير بگيريم، همانطور كه اكثر اهل لغت‏بر آنند، و چه به معناى زيادتى بگيريم، همانطور كه بعضى از اهل لغت‏بر آنند، در هر حال لفظ نسى‏ء منطبق بر اين دو امر خواهد شد.


ص 60

و حاصل و محصل كلام آنست كه بناء عبادات كه بر سال قمرى است مخل به مصالح دنيوى بوده است، و بناء آنها بر سال شمسى موافق مصالح دنيوى بوده است.خداوند ايشان را از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام امر فرموده است كه بناى كار خود را بر سال قمرى قرار دهند، وليكن ايشان به جهت مصالح دنيوى خود امر خدا را مراعات نكردند، و سال قمرى را ترك گفتند، و سال شمسى را معتبر شمردند، و حج را در ماه ديگرى غير از ماههاى حرام انجام دادند.فلذا خداوند ايشان را مورد تعييب و تعيير و توبيخ قرار داد، و موجب زيادى كفرشان دانست.

و اما علت زيادتى كفر اين است كه: چون آنها حج را در غير ماههاى حرام انجام مى‏دادند، و نيز معتقد شده بودند كه اين عمل خلاف، همان عمل واجب است، و بجا آوردن آن در ماههاى قمريه واجب نيست، پس اين عمل، انكار حكم خدا با علم به آن، و تمرد از اطاعت او مى‏شده است.و به اجماع مسلمانان انكار حكم خدا و تمرد از آن با وجود علم موجب كفر است.

و اما طريقه حسابى كه با آن مقدار زيادى را به دست مى‏آوردند، و با كبائس شهور خود را تعديل مى‏نمودند، در كتب زيجات، مدون و مذكور است.


ص 61

و واحدى گفته است كه: اكثر علماء بر آنند كه اين نسى‏ء و تاخير، اختصاص به يك ماه ندارد، بلكه در تمام ماهها صورت مى‏گرفته است، و اين گفتار در نزد ما صحيح است‏بنا بر آنچه ذكر شد، و بنا بر اتفاق مسلمين بر آنكه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اراده حج فرمود در حجة الوداع، در حقيقت و واقع امر، حج‏به همان زمان اصلى خود كه ذوالحجة بود بازگشت نمود، و رسول خدا در خطبه فرمود:

الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا.و چنين اراده فرمود كه: ماههاى حرام اينك به مواضع خود بازگشت نموده است. [52]

بازگشت به فهرست

گفتار بيروني دربارۀ نسيئ وتبديل سال قمري به شمسي

و قبل از فخر رازى، ابوريحان بيرونى [53]در چند جاى كتاب مشهور خود: «الاثار الباقية عن القرون الخالية‏» از كيفيت نسى‏ء و تاخير اعراب در شهور، و اصل تاسيس تاريخ اسلامى و اسامى ماهها بحث كرده است.در يك جا پس از آنكه نام ماههاى دوازده‏گانه عرب را بدين طريق ذكر كرده است:


ص 62

المحرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الآخر، جمادى الاولى، جمادى الآخرة، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعدة، ذوالحجة[55][54].

مى‏گويد: اعراب در زمان جاهليت نام ماهها را به همانگونه كه اهل اسلام استعمال مى‏كنند، استعمال مى‏كردند، و حج آنان در فصول چهارگانه دور مى‏زد، سپس خواستند تا حجشان را در زمانى انجام دهند كه متاع و بضاعت تجارى آنان از پوست‏هاى دباغى شده، و انواع


ص 63

چرم‏ها، و ميوه‏ها به دست آيد، و نيز ساير امتعه آنان حاضر باشد، و اين زمان پيوسته بر حالت ثابتى باقى باشد، كه خرم‏ترين زمان‏ها و پر نعمت‏ترين اوقات بوده باشد.

روى اين اساس عمل كبيسه‏گيرى را از يهوديان كه در مجاورت ايشان سكونت داشتند، نزديك دويست‏سال قبل از هجرت آموختند.و همانند يهوديان مشغول كبيسه كردن شدند، بدين ترتيب كه مقدار زياديى كه ما بين سالهاى قمرى آنان، و ما بين سال شمسى بود، چون به يك ماه مى‏رسيد، آن يك ماه را به ماههاى خود ملحق نمودند.و بعد از اين متولى اين كار قلامس[56] بودند كه پس از انقضاء حج مى‏ايستادند و خطبه مى‏خواندند در موسم حج، و ماه را به تاخير مى‏انداختند بدين‏معنى كه ماه بعدى را به نام آن ماه مى‏خواندند.

و چون عرب از آنها اطاعت داشتند، تمامى آنها بر اين


ص 64

تاخير و تسميه متفق مى‏شدند، و گفتار ايشان را مى‏پذيرفتند و اين كارشان را نسى‏ء مى‏ناميدند. زيرا آنان در هر دو سال و يا هر سه سال بقدر يك ماه، اول سال اعراب را به تاخير مى‏انداختند بر حسب مقدارى كه آن سال مستحق آن بود.

و روى اين اصل يكى از گويندگانشان مى‏گويد:

لنا ناسى‏ء تمشون تحت لوائه             يحل اذا شاء الشهور و يحرم

«آن مقام تاخير اندازنده از ماست، كه شما در تحت پرچم او حركت مى‏كنيد، و هر ماهى را كه بخواهد حلال مى‏كند، و هر ماهى را كه بخواهد حرام مى‏نمايد.»

و اولين نسى‏ء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه محرم بود.فلهذا ماه صفر به نام محرم نامگذارى شد، و ماه ربيع الاول به نام صفر نامگذارى شد، و همينطور به ترتيب يكى پس از ديگرى، نام هر ماهى را به روى ماههاى بعدى گذاردند.

و دومين نسى‏ء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه صفر بود.فلهذا ماه بعدى را كه ربيع بود ايضا به نام صفر گذاردند.و همينطور اين عمل نسى‏ء بدين ترتيب دور مى‏زد، و در تمام ماههاى دوازده‏گانه گردش مى‏كرد، تا بار ديگر به ماه محرم برگردد، در اين حال همان كار اول


ص 65

را دوباره اعاده مى‏نمودند.

عادت اعراب جاهلى اين بود كه مقدار تعداد دوره‏هاى نسى‏ء را مى‏شمردند، و با تعداد اين دوره‏ها، زمان را اندازه مى‏گرفتند، و مى‏گفتند: از زمان فلان تا زمان فلان كه سال‏ها گردش كرده‏اند، يك دوره گذشته است.و با اين وصف اگر باز هم ماهى از ماهها از فصل خود كه از فصول اربعه بود پيش مى‏افتاد، و اين پيش افتادن به علت كسرهاى سال شمسى، و بقيه مقدار تفاوت سال شمسى با سال قمرى بود كه به آن سال قمرى ملحق كرده بودند، در اينصورت بار ديگر كبيسه مى‏كردند[57] ، و اين تقدم ماه از فصل خود به واسطه طلوع منازل ماه و سقوط آن منازل‏براى آنها معلوم مى‏شد.

اين بود تا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هجرت كردند، و همانطور كه ذكر كردم نوبت نسى‏ء در آن وقت‏به ماه شعبان رسيده بود، كه آن را محرم ناميدند، و ماه رمضان را صفر ناميدند.


ص 66

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدت اقامت در مدينه انتظار مى‏كشيد، تا براى حج در حجة الوداع رهسپار شد، و براى مردم خطبه خواند و گفت: الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و منظور آن حضرت اين بود كه ماههاى قمرى اينك به مواضع خود بازگشت كرده‏اند، و آن كار نسى‏ء عرب از بين رفت و به همين جهت آن حج را كه حجة الوداع بود، حج أقوَم نام نهادند، و پس از آن اين عمل حرام شد، و بكلى از بين رفت. [58]

و در جاى ديگر گويد: روز نوزدهم ماه رمضان، روز فتح مكه است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ اقامه حج ننمودند. زيرا كه ماههاى عربى بواسطه نسى‏ء از جاهاى خود تغيير كرده و از بين رفته بود، و حضرت انتظار كشيدند تا به جاى خود برگشت، آنگاه ‏حجة الوداع را به جاى آوردند و نسى‏ء را در آن حج تحريم نمودند.[59]

فَلِينُّو در كتاب «علم الفلك‏» خود گويد: اين حدس كه نسى‏ء عبارت از نوعى كبيسه باشد، تا تعادل بين ماه‏هاى قمرى و سال شمسى پيدا شود، از فكر بكر فخرالدين


ص 68

رازى نيست، زيرا كه بسيارى از صاحبان علم هيئت در اين راى از او پيشى گرفته‏اند، و قديم‏ترين ايشان بر حسب آنچه مى‏دانيم ابو معشر بلخى ،[60] متوفى در سنه 272 هجرى قمرى بوده است.

بازگشت به فهرست

گفتار ابو معشر بلخي درباره نسيئ و كبيسه‌گيري اعراب

ابو معشر در كتاب «الاُلُوف‏» [61]آورده است كه: اعراب زمان جاهليت دوره سال خود را بر اساس رؤيت ماه در رؤوس شهور مى‏دانستند، همچنانكه رسم مسلمانان نيز همين است، و حج‏خود را در روز دهم ماه ذوالحجة انجام مى‏دادند، و اين وقت در فصل خاصى از فصول اربعه سال واقع نمى‏شد، بلكه اختلاف پيدا مى‏كرد.گاهى در تابستان بود، و گاهى در زمستان، و گاهى در دو فصل ديگر.به علت آنكه بين سال‏هاى شمسى با سال‏هاى قمرى اختلاف بود.


ص 68

ايشان نتوانستند تا حجشان را موافق با موقع تجارت خود قرار دهند، و در عين حال هوا از جهت گرما و سرما معتدل باشد، و درختان داراى برگ بوده، و زمين‏ها از سبزه و علف پر شده باشند. تا اينكه مسافرت به مكه بر ايشان آسان باشد، و در مكه هم به تجارت اشتغال ورزند، و هم مناسك حج‏خود را انجام دهند، فلهذا عمل كبيسه گيرى را از يهوديان آموختند و نام آن را نسى‏ء گذاردند، يعنى تاخير. با اين تفاوت كه يهوديان از هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى را كبيسه مى‏كردند، تا اينكه نوزده سال قمرى آنان به صورت نوزده سال شمسى در آيد، و اعراب از هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى را كبيسه مى‏نمودند.

براى انجام اين مهم مردى از بنو كنانه را انتخاب كردند و او را قلَمَّس مى‏گفتند و اولاد او را پس از او كه متكفل اين امر شدند قلامسة نام نهادند و آنها را نساة نيز مى‏گفتند يعنى نسى‏ء گيران. قلمس درياى پر آب است، و آخرين كسى كه متولى اين امر از اولاد او شد ابو ثمامة جنادة بن عوف بن امية بن قلع بن عباد بن قلع بن حذيفة بود .

قلمس در موسم حج چون مى‏خواست منقضى شود، در عرفات به خطبه مى‏ايستاد، و ابتدا مى‏كرد از زمانى كه حج در ذوالحجة واقع مى‏شد، و محرم را انسآء مى‏كرد و آن را از


ص 69

ماههاى دوازده‏گانه مى‏شمرد، و اول ماههاى سال را ماه صفر قرار مى‏داد، و در اين صورت ماه محرم آخرين ماههاى سال محسوب مى‏شد، و به جاى ماه ذوالحجة مى‏نشست، و مردم در آن ماه حج مى‏كردند.و بنابر اين حج در ماه محرم دو مرتبه واقع مى‏شد، و پس از آن در سال سوم در وقت منقضى شدن حج، باز در موسم به خطبه مى‏ايستاد، و ماه صفر را انسآء مى‏كرد، آن ماه صفرى كه آن را براى دو سال پيشين، ماه اول قرار داده بود، و ماه ربيع الاول را ماه اول سال سوم و چهارم قرار مى‏داد، بطوريكه در اين دو سال حج در ماه صفر كه آخرين ماه سال از اين سال است واقع مى‏شد.و پيوسته بر همين منوال در هر دو سالى يكبار انسآء مى‏كرد، تا اينكه دوره گردش به حال اوليه خود بازگشت كند.و اين قلامسه هر دو سال را بيست و پنج ماه حساب مى‏كردند.

و نيز ابو معشر در همين كتابش از بعضى از راويان عرب نقل كرده است كه: اعراب عادتشان چنين بود كه در هر بيست و چهار سال قمرى، نه ماه قمرى را كبيسه مى‏كردند، بدين طريق كه تفاوت سال شمسى را با سال قمرى كه تقريبا ده روز و بيست و يك ساعت و خمس[62]


ص 70

ساعت است[63] در نظر مى‏گرفتند و هر وقت اين زيادى مساوى با مقدار روزهاى ماه مى‏شد، يك ماه تمام بر سال مى‏افزودند، ولى اين مقدار زيادى را ده روز و بيست‏ساعت‏حساب مى‏كردند.و بنا بر اين ماههاى ايشان با گذشت زمان بر نهج واحدى كه مى‏خواستند ثابت مى‏ماند، نه جلو مى‏افتاد، و نه عقب مى‏رفت.تا آنكه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج گزاردند.[64]

فلينو در اين كتاب، درس‏هاى دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم خود را به اطلاعات اعراب جاهليت درباره آسمان و ستارگان و مسئله نسى‏ء كه در قرآن كريم آمده است، با ذكر چند آيه قرآن و گفتار مفسرين اختصاص داده است.[65]

بازگشت به فهرست


ص 71

نسيئ معناي عام دارد؛ و شامل هر دو نوع مي‌شود

و محصل آنچه از بحث ما در تفسير نسى‏ء در اين آيه شريفه به دست آمد، به انضمام روايات كثيره‏اى كه در اين مقام وارد شده است، و به انضمام گفتار مورخين از علماء هيئت و نجوم همچون ابو ريحان بيرونى، و همچون ابو معشر بلخى، و همچون گفتار رحاله كبير و مورخ جليل: على بن حسين مسعودى متوفى 346 هجرى در «مروج الذهب‏» [66]و


ص 72

در كتاب نفيس: «التنبيه و الاشراف‏» آنست كه: اصول ماههاى قمرى در ميان اعراب جاهليت‏به دو علت تغيير پيدا مى‏كرده است:

اول - به سبب تاخير ماههاى حرام از محل خود همچون ماه محرم كه آن را به عقب مى‏انداختند و حرمت آن را به تاخير


ص 73

مى‏سپردند، و آن را ماه صفر مى‏ناميدند، و در آن از جنگ و قتال و نهب و غارت دريغ نمى‏ورزيدند، و براى آنكه چهار ماه محترم (ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و ماه رجب) مقدار حرمتش محفوظ باشد، اجمالا به مقدار چهار ماه از نظر كميت و مقدار، نه از نظر كيفيت و خصوصيت، چهار ماه را در مدت سال دست از جنگ باز مى‏داشتند، لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّه‏، براى آنكه فقط در مقدار ماهها كه خداوند محترم شمرده است هم ميزان و هم مقدار باشند.

دوم - به سبب تاخير ايام حج و يا ايام روزه و بعضى از عبادات و مناسك از محل خود به زمان بعد، براى مناسب بودن آب و هوا، و براى فروش امتعه تجارتى و جلب قبائل براى بجا آوردن حج.و بنا بر اين حج پيوسته از نقطه نظر اعتدال هوا در فصل خاصى صورت مى‏گرفت و در ماههاى قمرى دور مى‏زد و گردش مى‏كرد تا در هر سى و سه سال بنا بر كبيسه دقيق، و يا در هر بيست و شش سال بنا بر كبيسه تقريبى، همانطور كه در روايت عمرو بن شعيب از پدرش از جدش گذشت، حج‏به زمان اصلى خود مى‏رسيد، همچنانكه در حج رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم كه حجة الوداع بود، به زمان اصلى خود بازگشت كرده بود، و روى همين اساس آن حضرت در خطبه مشهوره خود فرمود:


ص 74

 ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.و ما هيچگونه الزامى نداريم كه آيه شريفه قرآن را در عدة الشهور و نسى‏ء بخصوص‏تاخير ماههاى حرام، و يا بخصوص تاخير حج از موقع واقعى خود بگيريم، بلكه آيه مباركه به عموم و اطلاق شامل هر دو گونه از نسى‏ء مى‏گردد، و نقل روايات مشهوره بل مستفيضه نيز اين معنى را تاييد مى‏كند.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[31] ـ در «نهاية‌» ابن‌ اثير ج‌ 2، ص‌ 139 در مادّۀ دَوَرَ آورده‌ است‌ كه‌: و در حديث‌ است‌ كه‌ إنَّ الزَّمانَ قَدِ اسْتَدار كَهيئَةِ يوم‌ خَلَقَ الله‌ السَّمَواتِ والارض‌ گفته‌ مي‌شود: دَارَ يَدْورُ و اسْتَدَارَ يَسْتَديرُ بمعناي‌ آنكه‌ گرداگرد چيزي‌ دور زد؛ و به‌ جائي‌ كه‌ حركت‌ را از آنجا شروع‌ كرد؛ برگشت‌، و معناي‌ حديث‌ اينست‌ كه‌: عادت‌ عرب‌ اين‌ بود كه‌ ماه‌ محرّم‌ را به‌ ماه‌ صفر تأخير مي‌انداختند براي‌ آنكه‌ در محرّم‌ جنگ‌ كنند و اين‌ نَسِيي‌ است‌؛ و هر سال‌ بعد از سال‌ ديگر اين‌ كار را انجام‌ مي‌دادند. و بنابراين‌ محرّم‌ از ماهي‌ به‌ ماهد يگر منتقل‌ مي‌شد بطوريكه‌ در تمام‌ ماههاي‌ سال‌ گردش‌ مي‌كرد و دور مي‌زد. و چون‌ آن‌ سالي‌ كه‌ رسول‌ خدا حجّ نموده‌ بود؛ ماه‌ محرّم‌ به‌ همان‌ زمان‌ مخصوص‌ خود كه‌ قبل‌ از انتقال‌ داشت‌ برگشته‌ بود؛ و سال‌ به‌ همان‌ هيئت‌ و كيفيّت‌ اوّل‌ خود دور زده‌ بود؛ فلهذا رسول‌ خدا چنين‌ فرمود.

[32] ـ «مجمع‌ البيان‌» طبع‌ صيدا؛ ج‌ 3، ص‌ 29.

[33] ـ «تفسير أبوالسعود» ج‌ 2، ص‌ 548.

[34] ـ «تفسير الدّر المنثور» ج‌ 3، ص‌ 236؛ و «تفسير الميزان‌» ج‌ 9، ص‌ 286.

[35] ـ علاّمۀ طباطبائي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در ج‌ 9، «الميزان‌» ص‌ 287 از سيوطي‌ در كتاب‌ «مزهر» نقل‌ كرده‌اند كه‌: عرب‌ در زمان‌ قبل‌ از اسلام‌ ماه‌ محرّم‌ را صفر مي‌ناميد و آن‌ را صفر أوّل‌ مي‌گفت‌؛ و ماه‌ صفر را صفر دوّم‌ مي‌گفت‌؛ پس‌ همانند دو ربيع‌، و دو جمادي‌، دو ماه‌ صفر بود و نسيي‌ در صفر اوّل‌ واقع‌ مي‌شد و از صفر دوّم‌ تجاوز نمي‌كرد؛ و چون‌ اسلام‌ استقرار يافت‌؛ به‌ جهت‌ احترام‌ ماه‌ صفر اوّل‌ كه‌ حرمتش‌ بواسطۀ نسيي‌ زائل‌ شده‌ بود آن‌ را شَهرُ اللهِ المحرّم‌ خواندند؛ و بواسطۀ كثرت‌ استعمال‌؛ محرّم‌ خوانده‌ شد؛ و ماه‌ صفر به‌ صفر دوّم‌ اختصاص‌ يافت‌. پس‌ محرّم‌ از ألفاظ‌ اسلامي‌ است‌ و از اوصافي‌ است‌ كه‌ بواسطۀ كثرت‌ استعمال‌ در ماه‌ صفر اوّل‌ علم‌ بالغلبة‌ شده‌ است‌.

[36] ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج‌ 3، ص‌ 236 و ص‌ 237؛ و «تفسير الميزان‌» ج‌ 9، ص‌ 286 و ص‌ 287.

[37] ـ «تفسير الدّرُّ المنثور» ج‌ 3، ص‌ 237، و «تفسير الميزان‌» ج‌ 9، ص‌ 287.

[38] ـ «تفسير المدُّرُّ المنثور» ج‌ 3، ص‌ 237، و «تفسير الميزان‌» ج‌ 9، ص‌ 287.

[39] ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج‌ 3، ص‌ 237.

[40] ـ ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج‌ 3، ص‌ 236، و «تفسير الميزان‌» ج‌ 9، ص‌ 289

[41] ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج‌ 3، ص‌ 234، و «مسند» أحمد حنبل‌، ج‌ 5، ص‌37

[42]ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج‌ 3، ص‌ 234، و «مسند» أحمد حنبل‌، ج‌ 5، ص‌ 37

[43] همان

[44] همان

[45] ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج‌ 3، ص‌ 237، و «تفسير الميزان‌»، ج‌ 9، ص‌ 288

[46] ـ «الميزان‌» ج‌ 9، ص‌ 288

[47] ـ آيۀ 5، از سورۀ 10: يونس‌

[48] ـآيۀ 189، از سورۀ 2: بقره

[49] ‌ ـ كبيسه‌ گرفتن‌ در اينجا عبارت‌ است‌ از محاسبۀ تفاوت‌ مقدار سال‌ قمري‌ با مقدار سال‌ شمسي‌؛ و اضافه‌ نمودن‌ آن‌ تفاوت‌ را به‌ سال‌ قمري‌ در آخر سال‌ قمري‌ .

[50] ـ «تفسير مفاتيح‌ الغيب‌» طبع‌ دار الطّباعة‌ العامرة‌، ج‌ 4، ص‌ 633.

[51] ـ «تفسير مفاتيح‌ الغيب‌» ج‌ 3، ص‌ 637 و 638.

[52] ـ «تفسير مفاتيح‌ الغيب‌» ج‌ 4، ص‌ 638 و 639.

[53] ـ أبوريحان‌ محمّد بن‌ أحمد بيروني‌ خوارزمي‌، از بزرگان‌ و دانشمندان‌ اسلام‌ است‌ كه‌ در قرن‌ چهارم‌ و پنجم‌ مي‌زيسته‌است‌؛ تولّدش‌ در سنۀ 360 هجري‌ در خوارزم‌؛ و وفاتش‌ در سنۀ 440 هجري‌ در غزنة‌ بوده‌ است‌.

[54]

[55] ـ «الآثار الباقيّة‌» ص‌ 60.

در «الآثار الباقيّة‌» از ص‌ 60 تا ص‌ 62 براي‌ شهور عربي‌ قبل‌ از اسلام‌ در زمان‌ جاهليّت‌ پيشين‌ نام‌هاي‌ ديگري‌ را ذكر كرده‌ است‌ و وجه‌ تسميۀ آن‌ شهور را به‌ آن‌ نامها نيز بيان‌ كرده‌ است‌؛ سپس‌ گويد: البتّه‌ اين‌ نامها متعلّق‌ به‌ عصر قديم‌ بوده‌ و سپس‌ در جاهليّت‌ قبل‌ از اسلام‌ به‌ نامهاي‌ كنوني‌ تبديل‌ شده‌ است‌. و آن‌ نامها از اين‌ قرار است‌: المُوتَمِرُ ـ خَوَّانٌ ـ حُنْتَمٌ ـ ناجِرٌ ـ صُوانٌ ـ زَبَّاءُ ـ الاصَمُّ ـ نَافِق‌ ـ هُوَاعٌ ـ عَادِلٌ ـ دَاغِلٌ ـ يُرَكٌ ـ و نيز در بعضي‌ از اين‌ نامها در تواريخ‌ اختلاف‌ است‌ و همچنين‌ در ترتيب‌ آنها. و بهترين‌ شعري‌ كه‌ در اين‌ باره‌، سروده‌ شده‌ است‌، شعر صاحب‌، اسماعيل‌ بن‌ عبّاد است‌؛ أَرَدْتُ شُهُورَ العُرب‌ في‌ الجَاهِليَّتَةِ فَخُذْهَا عَلَي‌ سَرْدِ المُحرَّمِ تَشتَرِكْ فَمُوتَمِرٌ يَأتي‌ وَ مِنْ بَعْدُ نَاجِرٌ وَحُوَّانُ مَعَ صُوَانُّ يُجْمَعُ فِي‌ شَرَك‌ حَنِينٌ وَ زَبَّا و الاصَمَّ وَ عَادِلٌ وَ نافِقُ مَعْ وَغْلٍ وَ رَنَّةُ مَعَ بُرَكَ «اگر مي‌خواهي‌ نام‌ ماههاي‌ عرب‌ را در زمان‌ جاهليّت‌ بداني‌ پس‌ بر اساس‌ شروع‌ از ماه‌ محرّم‌ و انتظام‌ آنها را بر اين‌ منوال‌ قرار بده‌ (زيرا كه‌ از جهت‌ ترتيب‌ و نظم‌ با ماههائي‌ كه‌ اوّل‌ آن‌ به‌ نام‌ محرّم‌ است‌ مشترك‌ هستند) اوّلين‌ ماه‌ نامش‌ مُؤتَمِرْ است‌ و سپس‌ ماه‌ نَاجِرْ و خَوَّان‌ و صُوَّانْ همگي‌ در يك‌ رديف‌ و يك‌ رشته‌ منتظم‌ مي‌شوند. و ماه‌ حَنين‌ و زَبّا و اصمُّ و عَادِل‌ و نَافِق‌ با وَغْلْ وَ رَنَّه‌ و بُرَك‌، نيز يكي‌ پس‌ از ديگري‌ مي‌آيند.

[56] ـ قَلَامِسْ جمع‌ قَلَمَّس‌ است‌ يعني‌ درياي‌ پر آب‌؛ و آن‌ لقب‌ نَسيي‌ گيران‌ در دورۀ جاهليّت‌ بوده‌ است‌؛ كه‌ از قبيلۀ بني‌ كنانه‌ بوده‌اند. و اوّلين‌ نسيئگير حذيفة‌ بن‌ عبد فقيم‌ كناني‌ بوده‌ و يكي‌ پس‌ از ديگري‌ منصب‌ خود را ارث‌ مي‌بردند؛ و آخرين‌ آنها كه‌ هفتمين‌ نفر بود أبوثمامة‌ جُنادَة‌ بن‌ عوف‌ است‌؛ (أبوثمامة‌ جُنادة‌ بن‌ عوف‌ بن‌ اُميّة‌ بن‌ قَلَع‌ بن‌ عَبّاد بن‌ قَلَع‌ بن‌ حذيفة‌) و اگر سنّ متوسّط‌ هر نسل‌ را سي‌ سال‌ بگيريم‌، مجموعاً دويست‌ و ده‌ سال‌ مي‌شود كه‌ چون‌ ده‌ سال‌ هجرت‌ را از آن‌ كم‌ كنيم‌، نخستين‌ آنان‌ دويست‌ سال‌ قبل‌ از هجرت‌ بوده‌ است‌. و به‌ اين‌ زمان‌ مقريزي‌ در كتاب‌ خِطَط‌ خود، ج‌ 2، ص‌ 54 تصريح‌ كرده‌ است‌.

[57] ـ يعني‌ مقدار جمع‌ شدن‌ تفاوت‌هاي‌ ناديده‌ گرفته‌ شده‌ كه‌ ميان‌ سال‌ حساب‌ شدۀ قمري‌ كه‌ از كبيسه‌ گرفتن‌ با مقدار سال‌ شمسي‌ پيش‌ مي‌آيد، با كبيسۀ ديگري‌ كه‌ به‌ حساب‌ دقيق‌تر بود تصحيح‌ مي‌كردند؛ و اين‌ كيفيّت‌ كبيسه‌ گيري‌ را براي‌ اعراب‌ جاهليّت‌ مقريزي‌ متوّفي‌ در سنۀ 845 هجري‌ در كتاب‌ «المواعظ‌ و الاعتبار بذكر الخطط‌ و الآثار» ج‌ 2، ص‌56، از طبع‌ مصر آورده‌ است‌.

[58] ـ «الاثار الباقية‌» ص‌ 62 و ص‌ 63.

[59] ـ همين‌ كتاب‌، ص‌ 332.

[60] ـ اين‌ أبو معشر فَلَكي‌ از صاحبان‌ علم‌ نجوم‌ و هيئت‌ است‌؛ و غير از أبو معشر نجيح‌ بن‌ عبدالرّحمن‌ سنديّ صاحب‌ كتاب‌ «مغازي‌» است‌، او از محدثين‌ مشهور است‌ و در سال‌ 170 هجري‌ فوت‌ كرده‌ است‌.

[61] ـ اين‌ كتاب‌، مفقود الاثر است‌ وليكن‌ اين‌ گفتار او را دربارۀ نسيي‌، عبدالجبّار بن‌ عبدالجبّار بن‌ محمّد خرقي‌، متوفّي‌ در شهر مَرْو به‌ سال‌ 553 هجري‌، در كتاب‌ خود كه‌ موسوم‌ به‌: «منتهي‌ الإدراك‌ في‌ تقاسيم‌ الافلاك‌» است‌ از او نقل‌ كرده‌ است‌؛ و محمود افندي‌ كه‌ سپس‌ به‌ محمود پاشا فَلَكي‌ ملقّب‌ شد، از يك‌ نسخۀ خطي‌ كه‌ در پاريس‌ است‌ استخراج‌ نموده‌؛ و در مجلۀ آسيائي‌ به‌ نام‌ «ژورنال‌ آسياتيك‌» به‌ طبع‌ رسانيده‌ است‌.

[62] ـ اين‌ مقدار در نزد صاحبان‌ علم‌ هيئت‌ مسلّم‌ است‌.

[63] - بايد دانست‌ كه‌ هر ماه‌ قمري‌ نجومي‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از فاصلۀ دو مقارنۀ پي‌ در پي‌ شمس‌ و قمر عبارت‌ است‌ از: بيست‌ و نه‌ روز و دوازده‌ ساعت‌ و چهل‌ و چهار دقيقه‌ (44 12 29) و چون‌ اين‌ مقدار را در دوازده‌ ضرب‌ كنيم‌ سيصد و پنجاه‌ و چهار روز و هشت‌ ساعت‌ و چهل‌ و هشت‌ دقيقه‌ مي‌شود؛ پس‌ سال‌ قمري‌ عبارت‌ است‌ از (44 8 354) و چون‌ هر سال‌ شمسي‌ تقريباً عبارت‌ است‌ از سيصد و شصت‌ و پنج‌ روز و شش‌ ساعت‌ (6 365) است‌ فلهذا تفاضل‌ سال‌ شمسي‌ از سال‌ قمري‌ تقريباً ده‌ روز و بيست‌ و يك‌ ساعت‌ و دوازده‌ دقيقه‌ مي‌شود (12 21 10) كه‌ همان‌ مقداري‌ است‌ كه‌ أبومعشر ذكر كرده‌ است‌.

[64] ـ «عِلْم‌ الفَلَك‌»، تاريخه عند العرب‌ في‌ القرون‌ الوسطي‌» تأليف‌ فلكي‌ ايطاليائي‌: السينور كرلونلِّينو، طبع‌ دوّم‌ سنۀ 1911 ميلادي‌، ص‌ 87 تا ص‌ 89.

[65] ـ «علم‌ الفلك‌» المُحاضرة‌ الثانية‌ عشر إلي‌ المحاضرة‌ الرابعة‌ عشر ص‌ 83 تا ص‌ 99.

[66] -در «مروج‌ الذّهب‌» ج‌ 2، ص‌ 188 و 189 از طبع‌ دار الاندلس‌ آمده‌ است‌ كه‌: أسامي‌ ماههاي‌ هلالي‌ از اين‌ قرار است‌: اوّل‌ آن‌ ماهها محرّم‌ است‌؛ و تعداد روزهاي‌ سال‌ هلالي‌ سيصد و پنجاه‌ و چهار روز است‌ كه‌ از تعداد روزهاي‌ ماههاي‌ سِرياني‌ يازده‌ روز و ربع‌ روز كمتر است‌؛ و بنابراين‌ در هر سي‌ و ساه‌ سال‌ از سالهاي‌ سرياني‌، يك‌ سال‌ عربي‌ بيشتر خواهد بود؛ و در سال‌هاي‌ عربي‌ نوروز وجود ندارد؛ و عرب‌ جاهلي‌ براي‌ آنكه‌ سال‌ها و ماههاي‌ خود را با سالها و ماههاي‌ سرياني‌ تطبيق‌ دهد در هر سه‌ سال‌ يك‌ ماه‌ اضافه‌ مي‌كرد و كبيسه‌ مي‌گرفت‌ و اين‌ عمل‌ را به‌ نَسِيي‌ كه‌ معناي‌ تأخير دارد نام‌ مي‌نهاد؛ و خداوند اين‌ عمل‌ را مذمّت‌ نموده‌ و آيۀ إنَّما النَّسِيي‌ زِيَادَةٌ فِي‌ الْكُفْرِ را نازل‌ فرمود؛ و عرب‌ ماهها را به‌ ترتيب‌، اوّل‌ را محرّم‌ قرار داد چون‌ اوّل‌ سال‌ بود؛ و آن‌ را محرّم‌ ناميد به‌ جهت‌ حرام‌ بودن‌ جنگ‌ و غارت‌ در آن‌؛ و صفر را صفر ناميد به‌ جهت‌ بازارهائي‌ كه‌ در يَمَن‌ بر پا مي‌شد؛ و از آن‌ بازارها آذوقه‌ ومتاع‌ خود را تهيّه‌ مي‌كردند؛ و هر كس‌ از ورود در آن‌ بازارها خودداري‌ مي‌كرد از گرسنگي‌ هلاك‌ مي‌شد.

و بعضي‌ گفته‌اند: وجه‌ تسميّه‌ صَفَر آنستكه‌ شهرها به‌ علّت‌ خروج‌ مردم‌ به‌ جنگ‌ خالي‌ مي‌شد؛ و اين‌ كلمه‌ از صَفِرَتِ الدّار منهم‌ اخذ شده‌ يعني‌ خانه‌ از آنها خالي‌ شد؛ و ربيع‌ و ربيع‌ را دو ربيع‌ گويند به‌ جهت‌ آنكه‌ در اين‌ دو ماه‌، مردم‌ و چهارپايان‌ از گياه‌ها و علف‌هاي‌ سرسبز زمين‌ بهره‌گيري‌ مي‌كنند. و اگر كسي‌ بگويد فعلاً در غير اين‌ دو ماه‌ ربيع‌ نيز چهار پايان‌ از سبزي‌ زمين‌ بهره‌مند مي‌شوند و در آن‌ چرا مي‌كنند؛ جوابش‌ آنست‌ كه‌ اين‌ اسم‌ براي‌ اين‌ دو ماه‌ موسمي‌ كه‌ در فصل‌ بهار واقع‌ مي‌شده‌ است‌ نهاده‌ شده‌ و سپس‌ با انتقال‌ و اخف‌ زمان‌ به‌ همان‌ نام‌ باقي‌ مانده‌ است‌؛ و جُمادي‌، و جُمادي‌ را دو جمادي‌ گويند، چون‌ در اين‌ دو ماه‌ آب‌‌ها جامد مي‌شد و فرو مي‌نشست‌، در آن‌ هنگامي‌ كه‌ اين‌ نام‌ براي‌ آنها گذاشته‌ شد؛ و مردم‌ نمي‌دانستند كه‌ سرما و گرما پيوسته‌ دور مي‌زند و گردش‌ مي‌كند؛ و اوقات‌ آن‌ از محلّ خود انتقال‌ مي‌يابد؛ و رَجَب‌ را رَجَب‌ گويند؛ چون‌ از آن‌ مي‌ترسيدند، و گفته‌ مي‌شود: رَجَبْتُ الشَّي‌ وقتي‌ كه‌ از آن‌ چيز ترسيدي‌، و شعبان‌ وجه‌ تسميه‌اش‌ همان‌ تَشعّب‌ قبائل‌ است‌ براي‌ حركت‌ به‌ سمت‌ آبهاي‌ خود و براي‌ طلب‌ غارت‌ كردن‌، و وجه‌ تسميۀ رمضان‌ به‌ جهت‌ شدّت‌ درجۀ حرارت‌ و گرماي‌ ريگهاي‌ بيابان‌ است‌؛ و وجه‌ تسميۀ ديگرش‌ آنست‌ كه‌ رمضان‌ اسمي‌ از اسماء خداست‌ تعالي‌ ذكره‌؛ و لهذا گفته‌ نمي‌شود رمضان‌؛ و بايد گفت‌: ماه‌ رمضان‌؛ و شوّال‌ را شوّال‌ نام‌ نهاده‌اند به‌ جهت‌ آنكه‌ شترها در آن‌ وقت‌ به‌ علّت‌ شهوت‌ و ميل‌ به‌ جفت‌ گيري‌ دُم‌هاي‌ خود را بلند نگاه‌ مي‌دارند؛ و به‌ همين‌ سبب‌ مردم‌ ماه‌ شوّال‌ را شوم‌ مي‌دانند و ازدواج‌ و نكاح‌ در آن‌ را ناپسند مي‌دانند؛ و ذوالقعده‌ را بدين‌ نام‌ نهاده‌اند، به‌ جهت‌ آنكه‌ همه‌ مردم‌ از جنگ‌ و غارت‌ دست‌ بر مي‌دارند، و مي‌نشينند، و ذوالحجة‌ را نيز بدين‌ نام‌ نهاده‌اند به‌ جهت‌ آنكه‌ حجّ را در اين‌ ماه‌ به‌ جاي‌ مي‌آورند. انتهي‌.

از ابين‌ بيان‌ و از آنچه‌ أبوريحان‌ بيروني‌ در الآثار الباقية‌» راجع‌ به‌ علّت‌ اسم‌ گذاري‌ ماههاي‌ قمري‌ بيان‌ كرده‌ است‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ مدّت‌ها اين‌ نام‌ها را طبق‌ ماههاي‌ شمسي‌ روي‌ فصول‌ شمسي‌ مي‌نهاده‌اند و سپس‌ در اثر قاون‌ اسلام‌ از ماههاي‌ شمسي‌ دوباره‌ به‌ ماههاي‌ قمري‌ كه‌ تطبيق‌ با فصول‌ نمي‌كند برگردانيده‌ شده‌ است‌؛ و اين‌ همان‌ نَسِيي‌ است‌ كه‌ در آن‌ به‌ جهت‌ تأخير احكام‌ و تكاليف‌ از مواقع‌ و زمان‌هاي‌ خود به‌ زمان‌هاي‌ ديرتر به‌ جهت‌ مصالح‌ دنيوي‌، خداوند آن‌ را موجب‌ زيادي‌ كفر شمرده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن