و آن فقره اينست: يا ايها الناس إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ تا آخر جملاتى كه در اين باره آن حضرت بيان فرمود.بيان آن حضرت در اينجا شرح و توضيح مطلبى است كه در دو آيه از قرآن وارد شده است:
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ
ص 40
الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ * إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين (آيه 36 و 37، از سوره 9: توبه) .
«بدرستيكه تعداد ماهها در نزد خداوند، در آن وقتى كه آسمانها و زمين را آفريد، دوازده ماه است، كه از اين ماهها، چهارتايش ماههاى محترم هستند، آنست آئين استوار و پابرجا، پس در اين ماههاى محترم بر خودتان ستم روا مداريد! و با همه مشركان جنگ و كارزار كنيد، همچنانكه ايشان با همه شما جنگ و كارزار نمودند! و بدانيد كه حقا خداوند با پرهيزكاران است!
اينست و جز اين نيست كه تاخير انداختن تكاليف و وظائف وارده در ماهها به ماههاى ديگر، موجب زيادى كفر است، كه بدينوسيله كسانى كه كافر شدهاند گمراه مىشوند.اين كافران در يك سال، ماه حرام را حلال مىكنند، و در يك سال ماه حرام را حرام مىشمارند، تا بدين جهت فقط با تعداد ماههائى كه خداوند حرام فرموده است، موافقت كنند، و بالنتيجه آن ماهى را كه خدا محترم شمرده است، حلال مىكنند، و حرمت آن را ناديده مىگيرند.
بدى و زشتى كردار آنان برايشان زينت داده شده است، و خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند» .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با استناد و استشهاد به اين آيه، تاخير و نسىء ماهها راحرام شمردند و روشن
ص 41
نمودند كه بايد اعمال و رفتار هر ماهى را در همان ماه انجام داد.
نسىء[31] مصدر است مثل نذير و نكير از ماده نَسَأ الشَّىءَ يَنسَؤُهُ نَسأً وَ مَنسَأةً وَ نَسِيئًا: إذا أخَّرَهُ تَأخيرًا. يعنى آن چيز را به تاخير انداخت.
شيخ طبرسى گويد: طائفه عرب ماههاى چهارگانه: رجب و ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم را بنا بر تمسك بر ملت و آئين حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام محترم مىشمردند، و جنگ و قتال را در آنها حرام مىدانستند، و چون مردان كارزار و مخاصمه بودند، صبر كردن سه ماه متوالى: ذوالقعده و ذوالحجة و محرم براى آنان سختبود، كه به هيچوجه به جنگ و غارت دست نزنند. فلهذا حرمت ماه محرم را به ماه صفر تاخير مىانداختند، و بجاى محرم ماه صفر
ص 42
را ماه حرام مىشمردند، و ماه محرم را حلال مىكردند.و مدتى بر اين نهج كه مىخواستند درنگ مىكردند، سپس حرمت را دوباره به محرم بر مىگردانند، و اين عمل تاخير را نيز در ماه ذى الحجة انجام مىدادند و حكم بدان مىنمودند.
فرّاء گويد: آن كسى كه متعهد و مسئول نسىء بود مردى بود از طائفه كنانة كه به او نعيم بن ثعلبة مىگفتند، و در حج رئيس موسم بود، و مىگفت: من آن كسى هستم كه هيچگاه مورد عيب گوئى مردم واقع نمىشوم، و در نيل به مقصود پيوسته مظفر و منصورم، و حكمى را كه مىكنم هيچوقتبرگردانده نمىشود!
مردم در موسم در پاسخ او مىگفتند: آرى راست مىگوئى! اينك يك ماه را براى ما تاخير انداز! حرمت ماه محرم را بردار! و به ماه صفر انداز! و محرم را براىما حلال كن! او نيز اين كار اين را مىكرد.
و در هنگامى كه اسلام آمد، آن شخص مسئول اين كار، جنادة بن عوف بن امية كنانى بود. و ابن عباس گويد: اولين كسى كه اين عمل نسىء و تاخير اندازى را در بين عرب دائر كرد عمرو بن لحى بن قمعة بن خندف بود. و اما ابو مسلم بن اسلم مىگويد: مردى از بنى كنانه بود كه او را قَلَمَّس مىگفتند: او مىگفت: من محرم را در اين سال
ص 43
تاخير انداختم، پس در اين سال، دو ماه صفر داريم، و چون سال آينده مىشد مىگفت: ما حرمت ماه محرم سال قبل را اينك قضا مىكنيم، و اين هر دو ماه را محرم قرار مىدهيم.و شاعر كنانى در اين باره گفته است: و منا ناسىء الشهر القلمس.
«و قلمس كه مقام تاخيراندازى ماهها را دارد، از طائفه ماست» .
و كُمَيت شاعر گويد:
و نحن الناسئون على معد شهور الحل نجعلها حراما
«ما كسانى هستيم كه بر قبيله معد، حكم به تاخير مىكنيم، و ماههاى حلال را حرام مىگردانيم» .
و مجاهد گويد: مشركان در هر ماهى دو سال حج مىگزاردند، يعنى در ذوالحجة، دو سال پى در پى حج مىكردند، و سپس در ماه محرم دو سال حج مىكردند، و سپس در ماه صفر دو سال حج مىگزاردند، و همچنين به همين ترتيب در ماههاى ديگر، در هر يك از آنها دو سال حج مىگزاردند، تا اينكه آن حجى كه در سال قبل از حجة الوداع انجام داده شد، در ماه ذوالقعده بود.و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در سال بعد كه حجة الوداع بود
ص 44
حج گزاردند، با ماه ذوالحجة موافق شد، و بر اين اساس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود:
الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذوالقعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان.
«آگاه باشيد كه اينك زمان در گردش خود به همان هيئت و كيفيتى برگشته است كه خداوند در وقتخلقت آسمانها و زمين آن را بدان كيفيت آفريد.
سال دوازده ماه است، و چهار تا از آنها ماههاى حرام است، سه تا پشتسر هم، ذوالقعدة و ذو الحجة و محرم، و رجب مضر كه بين ماه جمادى و ماه شعبان است» .
در اين عبارت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواسته استبفهماند كه ماههاى حرام اينك به مواضع حقيقى و اصلى خود بازگشته است، و انجام مراسم حجبه ماه ذوالحجة باز گرديده است، و نسىء و تاخير در اين حجباطل شده است.[32]
و در «تفسير ابو السعود» بعد از بيان ماههاى حرام و بيان خطبه رسول خدا در حجة الوداع كه ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض ، و اينكه ماهها دوازده تا هستند، گفته است كه: معنى چنين مىشود كه:
ص 45
ماهها از جهت حرمت و حل بازگشت كردند به همان حالى كه اولاً داشتند، و حج نيز بازگشت كرد به ماه ذوالحجه بعد از آنكه به واسطه نسىء و تاخيرى كه در زمان جاهليت مىكردند، آن را از موضع و موقع اصلى خود تغيير داده بودند.و بنا بر اين حج رسول الله در حجة الوداع موافق با ماه ذوالحجه شد، و حج ابو بكر قبل از حج رسول الله در ماه ذوالقعده واقع شده بود[33].
و نظير اينگونه تفسيرى كه در «مجمع البيان» و «تفسير ابو السعود» ديديم، در غالب تفاسير مشاهده مىشود، و محصل آنچه به دست مىآيد آنست كه: در بين اعراب جاهليت دوگونه تغيير در ماهها ديده مىشد: يكى تغيير ماههاى حرام از جاى خود، همچون محرم به ماه صفر، و ديگرى تغييرى كه در حج مىنمودند، و به واسطه آن حج از ذوالحجه برداشته مىشد، و به ماههاى ديگر مىرفت و در ماههاى ديگر دور مىزد، تا دو مرتبه به محل اصلى خود برگردد، و اين هر دو گونه تاخير را نسىء مىگفتند.
شاهد بر تغيير اول يعنى تغيير حرمت ماههاى حرام به ماههاى بعد رواياتى است:
ص 46
در «تفسير الدر المنثور» ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن عمر تخريج كردهاند كه او گفت:
وقف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالعقبة، فقال: ان النسىء من الشيطان زيادة فى الكفر، يضل به الذين كفروا، يحلونه عاما و يحرمونه عاما، و يحرمون صفر عاما و يستحلون المحرم و هو النسىء.[34]
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در عقبه سرزمين منى ايستاد و گفت: حقا نسىء از شيطان است، كه موجب زيادى كفر است، و بدين وسيله كافران گمراه مىشوند، از ماههاى حرام در يك سال آن را حلال مىشمرند، و در يك سال حرام مىشمرند، و ماه صفر را حرام مىكنند، و ماه محرم را حلال مىكنند، و اينست معناى نسىء» .
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كردهاند كه او گفت: كان جنادة بن عوف الكنانى يوفى الموسم كل عام، و كان يكنى ابا ثمادة، فينادى: الا ان ابا ثمادة لا يخاف و لا يعاب، الا ان صفر الاول حلال.[35]
ص 47
و كان طوائف من العرب اذا ارادوا ان يغيروا على بعض عدوهم اتوه فقالوا: احل لنا هذا الشهر - يعنون صفر - ، و كانت العرب لا تقاتل فى الاشهر الحرم، فيحله لهم عاما و يحرمه عليهم فى العام الآخر.و يحرم المحرم فى قابل ليواطئوا عدة ما حرم الله، يقول: ليجعلوا الحرم اربعة غير انهم جعلوا صفر عاما حلالا و عاما حراما .[36]
«جنادة بن عوف كه از قبيله بنو كنانه بود، و او را ابو ثماده مىگفتند، در هرسال در موسم حجحاضر مىشد، و ندا مىكرد: آگاه باشيد كه: ابو ثماده از هيچ چيز نمىهراسد، و هيچكس بر او عيبى نمىتواند بگيرد! آگاه باشيد كه ماه صفر اول حلال است!
و عادت طوائف عرب بر اين بود كه چون مىخواستند بر بعضى از دشمنانشان بتازند، نزد او مىآمدند و مىگفتند: اين ماه صفر را (محرم را) بر ما حلال كن! و عادت عرب اينطور بود كه در ماههاى حرام جنگ نمىكردند.ابو ثماده براى آنها ماه صفر اول را در يك سال حلال مىكرد، و در سال ديگر همان ماه را حرام مىكرد، و از اين جهت در سال ديگر حرام مىكرد كه در تعداد و مطابقه با مقدار ماههائى كه خداوند حرام كرده است، موازنه حاصل شود.خداوند مىفرمايد: اين كار را مىكردند تا ماههاى حرام از جهت مقدار و تعداد بهم نخورد، مگر اينكه ماه صفر اول را در يك سال حلال و در سال ديگر حرام مىكردند» .
ص 48
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن منذر از قتادة درباره آيه «انما النسىء زيادة فى الكفر» تخريج كرده است كه او گفت: عمد اناس من اهل الضلالة فزادوا صفر فى الاشهر الحرم، و كان يقوم قائمهم فى الموسم، فيقول: ان الهتكم قد حرمت صفر، فيحرمونه ذلك العام، و كان يقال لهما الصفران.
و كان اول من نسا النسىء بنو مالك من كنانة، و كانوا ثلاثة: ابو ثمامة صفوان بن امية، احد بنى فقيم بن الحارث، ثم احد بنى كنانة.[37]
«جماعتى از اهل ضلالت اراده كردند كه در ماههاى حرام، ماه صفر را اضافه كنند، و در اينصورت رئيس ايشان در موسم حج مىايستاد و مىگفت: خدايان شما براى شما ماه صفر را حرام كردهاند، و ايشان در آن سال ماه صفر را بر خود حرام مىكردند، و به ماه محرم و صفر هر دو، ماه صفر گفته مىشد.
و اولين كسى كه نسىء را رواج داد، بنو مالك از بنى كنانه بودند، و سه تن بودند: ابو ثمامه صفوان بن اميه، و يك تن از بنى فقيم بن حارث، و يك تن از بنو كنانه.» و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: ابن ابى حاتم از سدى در اين آيه شريفه، تخريج كرده است كه:
ص 49
كان رجل من بنى كنانة يقال له: جنادة بن عوف يكنى ابا امامة ينسىء الشهور، و كانت العرب يشتد عليهم ان يمكثوا ثلاثة اشهر لا يغير بعضهم على بعض، فاذا ارادوا ان يغير على احدهم قام يوما بمنى فخطب فقال: انى قد احللت المحرم و حرمت صفر مكانه. فيقاتل الناس فى المحرم، فاذا كان صفر عمدوا و وضعوا الاسنة ثم يقوم فى قابل فيقول: انى قد احللت صفر و حرمت المحرم فيواطئوا اربعة اشهر فيحلوا المحرم. [38]
«مردى از قبيله كنانه بود كه به او ابو امامة، جنادة بن عوف مىگفتند، و كار او تاخير انداختن ماهها بود.و چون بر عرب بسيار گران بود كه سه ماه پياپى درنگ كنند، و بر يكديگر نتازند و غارت نكنند، لذا چون جناده مىخواستبراى آنها حكم حرمت را تغيير دهد، روزى در منى مىايستاد و خطبه مىخواند و مىگفت: من ماه محرم را حلال كردم، و به جاى آن ماه صفر را حرام كردم، فبناء عليهذا مردم در ماه محرم جنگ مىكردند، و چون ماه صفر فرا مىرسيد، نيزهها و سنانها را كنار مىگذاشتند، و دست از كارزار باز مىداشتند.
و در سال بعد نيز در منى خطبه مىخواند، و مىگفت: من ماه صفر را حلال، و ماه محرم را حرام كردم، فعليهذا در چهار ماه حرام از جهت مقدار موافقت داشتند، الا اينكه محرم را حلال مىدانستند.»
و نيز دو روايت ديگر بر اين نهج، در «الدر المنثور» با تخريج ابن مردويه از ابن عباس وارد شده است، كه آيه
ص 50
شريفه را بدين كيفيت تفسير مىنمايد[39].
و شاهد بر تغيير دوم، يعنى تغيير زمان حج از زمان اصلى خودش، و گردش كردن حج در تمام ماههاى سال، تا دو مرتبه به ماه ذى الحجه برگردد، و دور خود را كامل كند، نيز رواياتى است: در «الدر المنثور» آورده است كه: طبرانى و ابو الشيخ و ابن مردويه از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش تخريج كردهاند كه مىگفت:
كانت العرب يحلون عاما شهرا، و عاما شهرين، و لا يصيبون الحج الا فى كل ستة و عشرين سنة مرة، و هو النسىء الذى ذكر الله تعالى فى كتابه.
فلما كان عام الحج الاكبر ثم حج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم من العام المقبل فاستقبل الناس الاهلة، فقال رسول الله صلى الله عليه [و آله] و آله و سلم: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.[40]
«عادت عرب چنين بود كه: در يك سال يك ماه از ماههاى حرام را حلال مىشمردند، و در سال ديگر دو ماه را حلال مىشمردند.و چون اين عمل در ماهها دور مىزد، به حج واقعى و حقيقى خود كه بر زمان اصلى
ص 51
خود منطبق باشد، فقط در بيست و شش سال يك بار مىرسيدند. و اين عمل همان نسىء است كه خداوند در كتابش فرموده است.
تا رسيد به زمان حج اكبر، همان حجى كه رسول خدا بجاى آوردند، در آن سالى بود كه چون مردم ماهها را شمردند، و بر ماه حج موافق بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه خود فرمود: اينك زمان دور زده است، و به جائى رسيده است كه بر همان كيفيت و هيئتى است كه خدا آسمانها و زمين را در آن روز آفريد.»
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: احمد حنبل و بخارى و مسلم و ابو داود و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى در كتاب «شعب الايمان» از ابو بكرة تخريج كردهاند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حج، خطبهاى ايراد كردند و فرمودند:
الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متواليات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب مضر الذى بين جمادى و شعبان[41].
«بدانيد كه: زمان دور زده است، همانند روزى كه خداوند آسمانها و زمينرا آفريد! سال دوازده ماه است، كه چهار تاى از آنها ماههاى محترم است، سه تا از اين چهار تا، پى در پى است، كه ذى قعده و ذى حجه و محرم است، و يكى تنها است كه رجب مضر است، و آن بين جمادى و شعبان است.»
ص 52
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه همين مضمون را بزاز و ابن جرير و ابن مردويه از ابو هريره تخريج كرده اند [42]، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عمر تخريج كرده اند[43] .و ابن منذر و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس تخريج كرده اند. [44]
و نيز در «الدر المنثور» آورده است كه: عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از مجاهد تخريج كردهاند كه در تفسير آيه: انما النسىء زيادة فى الكفر گفته است كه:
فرض الله الحج فى ذى الحجة و كان المشركون يسمون الاشهر: ذو الحجة و المحرم و صفر و ربيع و ربيع و جمادى و جمادى و رجب و شعبان و رمضان و شوال و ذو القعدة و ذو الحجة ثم يحجون فيه.
ثم يسكتون عن المحرم فلا يذكرونه، ثم يعودون فيسمون صفر صفر، ثم يسمون رجب جمادى الآخرة، ثم يسمون شعبان رمضان، و رمضان شوال، و يسمون ذا القعدة شوال، ثم يسمون ذا الحجة ذا القعدة، ثم يسمون المحرم ذا الحجة، ثم يحجون فيه و اسمه عندهم ذو الحجة.
ثم عادوا الى مثل هذه القصة فكانوا يحجون فى كل
ص 53
شهر عاما حتى وافق حجة ابى بكر الآخرة من العام فى ذى القعدة، ثم حج النبى صلى الله عليه [و آله] و سلم حجته التى حج فيها فوافق ذو الحجة، فذلك حين يقول صلى الله عليه [و آله] و سلم فى خطبته: ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض[45].
و محصل آنچه از اين روايت، با وجود اضطراب و تشويشى كه در عبارات صدر آن است، استفاده مىشود، آنست كه: اعراب قبل از اسلام، حجخانه خدا را در ماه ذو الحجه بجاى مىآوردند، با اين تفاوت كه مىخواستند در هر سالى حج رادر يكى از ماههاى سال بجا بياورند، و بنا بر اين حج را در ماههاى سال، يكى پس از ديگرى به گردش در مىآوردند.و چون نوبه به هر ماهى كه بناى آن سال، آن بود كه حج در آن انجام شود، مىرسيد، نام آن ماه را ذى حجه مىگذاردند، و اسم اصلى آن ماه را بر زبان نمىآوردند.
و لازمه اين مرام آن مىشد كه: هر سالى كه در آن حج مىگذاردند، سيزده ماه مىشد، و نام بعضى از ماهها دوبار و يا يك بار تكرار مىشد، همچنانكه در اين روايت ذكر شد.و طبرى ذكر كرده است كه عرب، ماههاى سال
ص 54
را سيزده ماه قرار مىداد، و در روايتى است كه سال را دوازده ماه و بيست و پنج روز مىگرفت.
و لازمه اين مرام آنست كه تمام اسامى ماهها تغيير كند، و نام هيچ ماهى بر آن ماه منطبق نگردد، مگر در هر دوازده سال يكبار، اگر اين تاخير بر اصل و نظام محفوظ بوده، و بر گونه دوران تغيير يابد. [46]
فخر رازى در تفسير خود در شرح كيفيت نسىء بطور مشروح بحث كرده است و در ذيل آيه إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ گويد: بدان كه اين شرح نوع سوم از قبائح اعمال يهود و نصارى و مشركين است، كه در تغيير احكام خدا سعى مىكنند، زيرا كه چون در تغيير احكام خدا در زمانهاى خود سعى كردند، و آنها را به سبب نسىء تغيير دادند، پس در حقيقتسعى در تغيير سنتبه حسب آراء و اهواء خود كرده، و اين موجب زيادى كفر و حسرت ايشان خواهد شد.
و سپس در بيان مسئله اول از مسائلى كه مطرح نموده است گفته است كه: بدان كه سال در نزد عرب عبارت
ص 55
است از دوازده ماه از ماههاى قمرى، و دليل آن يكى همين آيه است، و ديگرى گفتار خداى تعالى:
هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ .[47]
«خداوند است كه خورشيد را نور دهنده، و ماه را نورانى قرار داد، و ماه را در سير گردش خود در منازل و مكانهاى مختلفى معين و مقدر فرمود، براى اينكه شما تعداد سالها و حساب را بدانيد!» خداوند در اين آيه گردش ماه را در منازل مختلف، علت دانستن سالها و حساب قرار داده است، و اين وقتى صحيح است كه سال بستگى به سير و گردش ماه داشته باشد.و نيز گفتار ديگر خداى تعالى دلالتبر آن دارد:
يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَج.[48]
«(اى پيامبر) چون از تو درباره كيفيت هلال ماه پرسش كنند، بگو: اين اشكال مختلف ماه براى تنظيم اوقات مردم و براى حج است.» و اما در نزد ساير طوائف مردم غير از عرب، سال عبارت است از زمانى كه خورشيد يك دور كامل بگردد. و چون سال قمرى به مقدار مشخصى از سال شمسى كمتر
ص 56
است، بدين جهت ماههاى قمرى از فصلى به فصل ديگر منتقل مىشوند.و بنا بر اين حج در بعضى از اوقات، در فصل زمستان واقع مىشود، و در برخى ديگر در تابستان، و اين امر موجب مشقتبراى حج گزاران مىشد.و از طرف ديگر چون براى حج مىرفتند، تجارت هم مىكردند، و چه بسا موسم حج، موافق با موقع و فصل تجارت نمىشد، و در امر تجارت خلل پديد مىآمد،
براى رفع اين دو محذور، اعراب جاهلى، بنا بر آنچه در علم زيجات معلوم است، اقدام به عمل كبيسه كردند ،[49] و حجخود را بر اساس ماههاى شمسى و سال شمسى قرار دادند، فعليهذا حجشان در زمان مشخصى از فصول صورت مىگرفت، كه هم طبق مصلحت آنان از جهتسرما و گرما بود، و هم طبق مصلحت آنان از جهت منافعى كه از تجارت مىبردند.
و اين نسىء و تاخيرى كه در ماههاى قمرى مىكردند، گرچه موجب حصول منافع دنيويه ايشان بود، ليكن موجب تغيير حكم خداوند متعال مىشد، زيرا كه چون وقتى را كه خداوند براى حج معلوم كرده است، معينا و مشخصاً در
ص 57
ماههاى محدود و مقدرى است، اگر بواسطه اين نسىء و عقب اندازى در ساير ماههاى قمرى واقع شود، مسلما حكم خدا و تكليف خدا را تغيير دادهاند.و بدين جهت در اينآيه، آن را گناه و كفر شمرده است و به مذمت عظيمى از آن تنقيد كرده است.
و چون سال شمسى از سال قمرى بيشتر است، اين مقادير زيادى را به روى هم انباشتند، و چون مقدارش يك ماه شد، آن ماه را به آخر سال اضافه كردند، و آن سال را سيزده ماه گرفتند.و از اينجاست كه خداوند متعال اين عمل آنها را زشت و ناپسند داشته و منكر شمرده است، و فرموده است كه: حكم ازلى و قطعى خدا اين بوده است كه سال، دوازده ماه باشد، نه كمتر و نه زيادتر، و اين حكمى را كه براى بعضى از سالها نموده، و آن را سيزده ماه قرار دادهاند، حكمى است كه بر خلاف حكم خدا صورت گرفته است، و سبب براى تغيير تكاليف خدا از مواضع خود شده است، و بر خلاف دين است.
آئين عرب از زمان پيشين بنا بر سالهاى قمرى بوده است، نه شمسى.و اين روش را بطور وراثت از حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما الصلاة و السلام ارث بردهاند، و اما آئين يهود و نصارى چنين نبوده است، و اين روش نسىء و
ص 58
كبيسه گيرى را بعضى از اعراب، از يهوديان و مسيحيان آموختند، و در شهرهاى عربنشين رواج دادند.[50]
و نيز فخر رازى پس از بيان مطالبى مشروح گفته است كه: نسى به معناى تاخير است،
و ابو زيد گفته است: نسات الابل عن الحوض انساها نسا اذا اخرتها، و انساته انساء اذا اخرته عنه و الاسم النسئية و النسء.و اما قطرب كه گفته است: النسىء اصله من الزيادة، يقال نسا فى الاجل و انسا، اذا زاد فيه،
واحدى در پاسخش گفته است كه:
صحيح همان معناى اول است، و اصل معناى نسىء تاخير است، و در اينجا هم تاخير در مدت مراد است، نه زيادى در آن[51].
و سپس فخر رازى گفته است: اعراب جاهلى اگر حجخود را بر حساب سال قمرى قرار مىدادند، چون گاهى در تابستان، و گاهى در زمستان واقع مىشد، و مسافرت در اين فصول مشكل بود، و نيز در تجارتهاى خود و معاملات خود سودىنمىبردند، چون ساير افراد مردم از ساير نقاط به مكه نمىآمدند مگر در اوقات مناسب و طبق احوال خود، فلهذا
ص 59
چون دانستند كه رعايتسال قمرى در انجام تكاليف و حج، به مصالح دنيوى آنها اخلال وارد مىكند، سال قمرى را كنار زده، و سال شمسى را معتبر شمردند.و چون سال شمسى از سال قمرى به مقدار معين و مشخصى زيادتر است، نيازمند به كبيسهگيرى شدند، و به سبب اين عمل كبيسه براى آنان دو چيز پيدا شد:
اول آنكه به جهت اجتماع اين زيادتىها ناچار شدند كه بعضى از سالها را سيزده ماه قرار دهند.
دوم آنكه حج از بعضى از ماههاى قمرى حركت كرد، و منتقل به ماههاى ديگر شد، حج در بعضى از سالها در ذو الحجه واقع مىشد، و پس از آن در محرم، و پس از آن در صفر، و همينطور به همين منوال دور مىزد، تا بعد از مدت معينى بار ديگر به ماه ذو الحجة قرار مىگرفت.
پس بنا بر اين به سبب اين كبيسهگيرى دو چيز حاصل مىشد: زيادى در مقدار ماهها، و تاخير حرمت ماههاى حرام به ماههاى ديگر.و ما چه لفظ نسىء وارد در آيه قرآن را به معناى تاخير بگيريم، همانطور كه اكثر اهل لغتبر آنند، و چه به معناى زيادتى بگيريم، همانطور كه بعضى از اهل لغتبر آنند، در هر حال لفظ نسىء منطبق بر اين دو امر خواهد شد.
ص 60
و حاصل و محصل كلام آنست كه بناء عبادات كه بر سال قمرى است مخل به مصالح دنيوى بوده است، و بناء آنها بر سال شمسى موافق مصالح دنيوى بوده است.خداوند ايشان را از زمان حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام امر فرموده است كه بناى كار خود را بر سال قمرى قرار دهند، وليكن ايشان به جهت مصالح دنيوى خود امر خدا را مراعات نكردند، و سال قمرى را ترك گفتند، و سال شمسى را معتبر شمردند، و حج را در ماه ديگرى غير از ماههاى حرام انجام دادند.فلذا خداوند ايشان را مورد تعييب و تعيير و توبيخ قرار داد، و موجب زيادى كفرشان دانست.
و اما علت زيادتى كفر اين است كه: چون آنها حج را در غير ماههاى حرام انجام مىدادند، و نيز معتقد شده بودند كه اين عمل خلاف، همان عمل واجب است، و بجا آوردن آن در ماههاى قمريه واجب نيست، پس اين عمل، انكار حكم خدا با علم به آن، و تمرد از اطاعت او مىشده است.و به اجماع مسلمانان انكار حكم خدا و تمرد از آن با وجود علم موجب كفر است.
و اما طريقه حسابى كه با آن مقدار زيادى را به دست مىآوردند، و با كبائس شهور خود را تعديل مىنمودند، در كتب زيجات، مدون و مذكور است.
ص 61
و واحدى گفته است كه: اكثر علماء بر آنند كه اين نسىء و تاخير، اختصاص به يك ماه ندارد، بلكه در تمام ماهها صورت مىگرفته است، و اين گفتار در نزد ما صحيح استبنا بر آنچه ذكر شد، و بنا بر اتفاق مسلمين بر آنكه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اراده حج فرمود در حجة الوداع، در حقيقت و واقع امر، حجبه همان زمان اصلى خود كه ذوالحجة بود بازگشت نمود، و رسول خدا در خطبه فرمود:
الا ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق السموات و الارض، السنة اثنا عشر شهرا.و چنين اراده فرمود كه: ماههاى حرام اينك به مواضع خود بازگشت نموده است. [52]
و قبل از فخر رازى، ابوريحان بيرونى [53]در چند جاى كتاب مشهور خود: «الاثار الباقية عن القرون الخالية» از كيفيت نسىء و تاخير اعراب در شهور، و اصل تاسيس تاريخ اسلامى و اسامى ماهها بحث كرده است.در يك جا پس از آنكه نام ماههاى دوازدهگانه عرب را بدين طريق ذكر كرده است:
ص 62
المحرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الآخر، جمادى الاولى، جمادى الآخرة، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعدة، ذوالحجة[55][54].
مىگويد: اعراب در زمان جاهليت نام ماهها را به همانگونه كه اهل اسلام استعمال مىكنند، استعمال مىكردند، و حج آنان در فصول چهارگانه دور مىزد، سپس خواستند تا حجشان را در زمانى انجام دهند كه متاع و بضاعت تجارى آنان از پوستهاى دباغى شده، و انواع
ص 63
چرمها، و ميوهها به دست آيد، و نيز ساير امتعه آنان حاضر باشد، و اين زمان پيوسته بر حالت ثابتى باقى باشد، كه خرمترين زمانها و پر نعمتترين اوقات بوده باشد.
روى اين اساس عمل كبيسهگيرى را از يهوديان كه در مجاورت ايشان سكونت داشتند، نزديك دويستسال قبل از هجرت آموختند.و همانند يهوديان مشغول كبيسه كردن شدند، بدين ترتيب كه مقدار زياديى كه ما بين سالهاى قمرى آنان، و ما بين سال شمسى بود، چون به يك ماه مىرسيد، آن يك ماه را به ماههاى خود ملحق نمودند.و بعد از اين متولى اين كار قلامس[56] بودند كه پس از انقضاء حج مىايستادند و خطبه مىخواندند در موسم حج، و ماه را به تاخير مىانداختند بدينمعنى كه ماه بعدى را به نام آن ماه مىخواندند.
و چون عرب از آنها اطاعت داشتند، تمامى آنها بر اين
ص 64
تاخير و تسميه متفق مىشدند، و گفتار ايشان را مىپذيرفتند و اين كارشان را نسىء مىناميدند. زيرا آنان در هر دو سال و يا هر سه سال بقدر يك ماه، اول سال اعراب را به تاخير مىانداختند بر حسب مقدارى كه آن سال مستحق آن بود.
و روى اين اصل يكى از گويندگانشان مىگويد:
لنا ناسىء تمشون تحت لوائه يحل اذا شاء الشهور و يحرم
«آن مقام تاخير اندازنده از ماست، كه شما در تحت پرچم او حركت مىكنيد، و هر ماهى را كه بخواهد حلال مىكند، و هر ماهى را كه بخواهد حرام مىنمايد.»
و اولين نسىء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه محرم بود.فلهذا ماه صفر به نام محرم نامگذارى شد، و ماه ربيع الاول به نام صفر نامگذارى شد، و همينطور به ترتيب يكى پس از ديگرى، نام هر ماهى را به روى ماههاى بعدى گذاردند.
و دومين نسىء و تاخيرى كه واقع شد، براى ماه صفر بود.فلهذا ماه بعدى را كه ربيع بود ايضا به نام صفر گذاردند.و همينطور اين عمل نسىء بدين ترتيب دور مىزد، و در تمام ماههاى دوازدهگانه گردش مىكرد، تا بار ديگر به ماه محرم برگردد، در اين حال همان كار اول
ص 65
را دوباره اعاده مىنمودند.
عادت اعراب جاهلى اين بود كه مقدار تعداد دورههاى نسىء را مىشمردند، و با تعداد اين دورهها، زمان را اندازه مىگرفتند، و مىگفتند: از زمان فلان تا زمان فلان كه سالها گردش كردهاند، يك دوره گذشته است.و با اين وصف اگر باز هم ماهى از ماهها از فصل خود كه از فصول اربعه بود پيش مىافتاد، و اين پيش افتادن به علت كسرهاى سال شمسى، و بقيه مقدار تفاوت سال شمسى با سال قمرى بود كه به آن سال قمرى ملحق كرده بودند، در اينصورت بار ديگر كبيسه مىكردند[57] ، و اين تقدم ماه از فصل خود به واسطه طلوع منازل ماه و سقوط آن منازلبراى آنها معلوم مىشد.
اين بود تا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هجرت كردند، و همانطور كه ذكر كردم نوبت نسىء در آن وقتبه ماه شعبان رسيده بود، كه آن را محرم ناميدند، و ماه رمضان را صفر ناميدند.
ص 66
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدت اقامت در مدينه انتظار مىكشيد، تا براى حج در حجة الوداع رهسپار شد، و براى مردم خطبه خواند و گفت: الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و منظور آن حضرت اين بود كه ماههاى قمرى اينك به مواضع خود بازگشت كردهاند، و آن كار نسىء عرب از بين رفت و به همين جهت آن حج را كه حجة الوداع بود، حج أقوَم نام نهادند، و پس از آن اين عمل حرام شد، و بكلى از بين رفت. [58]
و در جاى ديگر گويد: روز نوزدهم ماه رمضان، روز فتح مكه است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ اقامه حج ننمودند. زيرا كه ماههاى عربى بواسطه نسىء از جاهاى خود تغيير كرده و از بين رفته بود، و حضرت انتظار كشيدند تا به جاى خود برگشت، آنگاه حجة الوداع را به جاى آوردند و نسىء را در آن حج تحريم نمودند.[59]
فَلِينُّو در كتاب «علم الفلك» خود گويد: اين حدس كه نسىء عبارت از نوعى كبيسه باشد، تا تعادل بين ماههاى قمرى و سال شمسى پيدا شود، از فكر بكر فخرالدين
ص 68
رازى نيست، زيرا كه بسيارى از صاحبان علم هيئت در اين راى از او پيشى گرفتهاند، و قديمترين ايشان بر حسب آنچه مىدانيم ابو معشر بلخى ،[60] متوفى در سنه 272 هجرى قمرى بوده است.
ابو معشر در كتاب «الاُلُوف» [61]آورده است كه: اعراب زمان جاهليت دوره سال خود را بر اساس رؤيت ماه در رؤوس شهور مىدانستند، همچنانكه رسم مسلمانان نيز همين است، و حجخود را در روز دهم ماه ذوالحجة انجام مىدادند، و اين وقت در فصل خاصى از فصول اربعه سال واقع نمىشد، بلكه اختلاف پيدا مىكرد.گاهى در تابستان بود، و گاهى در زمستان، و گاهى در دو فصل ديگر.به علت آنكه بين سالهاى شمسى با سالهاى قمرى اختلاف بود.
ص 68
ايشان نتوانستند تا حجشان را موافق با موقع تجارت خود قرار دهند، و در عين حال هوا از جهت گرما و سرما معتدل باشد، و درختان داراى برگ بوده، و زمينها از سبزه و علف پر شده باشند. تا اينكه مسافرت به مكه بر ايشان آسان باشد، و در مكه هم به تجارت اشتغال ورزند، و هم مناسك حجخود را انجام دهند، فلهذا عمل كبيسه گيرى را از يهوديان آموختند و نام آن را نسىء گذاردند، يعنى تاخير. با اين تفاوت كه يهوديان از هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى را كبيسه مىكردند، تا اينكه نوزده سال قمرى آنان به صورت نوزده سال شمسى در آيد، و اعراب از هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى را كبيسه مىنمودند.
براى انجام اين مهم مردى از بنو كنانه را انتخاب كردند و او را قلَمَّس مىگفتند و اولاد او را پس از او كه متكفل اين امر شدند قلامسة نام نهادند و آنها را نساة نيز مىگفتند يعنى نسىء گيران. قلمس درياى پر آب است، و آخرين كسى كه متولى اين امر از اولاد او شد ابو ثمامة جنادة بن عوف بن امية بن قلع بن عباد بن قلع بن حذيفة بود .
قلمس در موسم حج چون مىخواست منقضى شود، در عرفات به خطبه مىايستاد، و ابتدا مىكرد از زمانى كه حج در ذوالحجة واقع مىشد، و محرم را انسآء مىكرد و آن را از
ص 69
ماههاى دوازدهگانه مىشمرد، و اول ماههاى سال را ماه صفر قرار مىداد، و در اين صورت ماه محرم آخرين ماههاى سال محسوب مىشد، و به جاى ماه ذوالحجة مىنشست، و مردم در آن ماه حج مىكردند.و بنابر اين حج در ماه محرم دو مرتبه واقع مىشد، و پس از آن در سال سوم در وقت منقضى شدن حج، باز در موسم به خطبه مىايستاد، و ماه صفر را انسآء مىكرد، آن ماه صفرى كه آن را براى دو سال پيشين، ماه اول قرار داده بود، و ماه ربيع الاول را ماه اول سال سوم و چهارم قرار مىداد، بطوريكه در اين دو سال حج در ماه صفر كه آخرين ماه سال از اين سال است واقع مىشد.و پيوسته بر همين منوال در هر دو سالى يكبار انسآء مىكرد، تا اينكه دوره گردش به حال اوليه خود بازگشت كند.و اين قلامسه هر دو سال را بيست و پنج ماه حساب مىكردند.
و نيز ابو معشر در همين كتابش از بعضى از راويان عرب نقل كرده است كه: اعراب عادتشان چنين بود كه در هر بيست و چهار سال قمرى، نه ماه قمرى را كبيسه مىكردند، بدين طريق كه تفاوت سال شمسى را با سال قمرى كه تقريبا ده روز و بيست و يك ساعت و خمس[62]
ص 70
ساعت است[63] در نظر مىگرفتند و هر وقت اين زيادى مساوى با مقدار روزهاى ماه مىشد، يك ماه تمام بر سال مىافزودند، ولى اين مقدار زيادى را ده روز و بيستساعتحساب مىكردند.و بنا بر اين ماههاى ايشان با گذشت زمان بر نهج واحدى كه مىخواستند ثابت مىماند، نه جلو مىافتاد، و نه عقب مىرفت.تا آنكه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم حج گزاردند.[64]
فلينو در اين كتاب، درسهاى دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم خود را به اطلاعات اعراب جاهليت درباره آسمان و ستارگان و مسئله نسىء كه در قرآن كريم آمده است، با ذكر چند آيه قرآن و گفتار مفسرين اختصاص داده است.[65]
ص 71
و محصل آنچه از بحث ما در تفسير نسىء در اين آيه شريفه به دست آمد، به انضمام روايات كثيرهاى كه در اين مقام وارد شده است، و به انضمام گفتار مورخين از علماء هيئت و نجوم همچون ابو ريحان بيرونى، و همچون ابو معشر بلخى، و همچون گفتار رحاله كبير و مورخ جليل: على بن حسين مسعودى متوفى 346 هجرى در «مروج الذهب» [66]و
ص 72
در كتاب نفيس: «التنبيه و الاشراف» آنست كه: اصول ماههاى قمرى در ميان اعراب جاهليتبه دو علت تغيير پيدا مىكرده است:
اول - به سبب تاخير ماههاى حرام از محل خود همچون ماه محرم كه آن را به عقب مىانداختند و حرمت آن را به تاخير
ص 73
مىسپردند، و آن را ماه صفر مىناميدند، و در آن از جنگ و قتال و نهب و غارت دريغ نمىورزيدند، و براى آنكه چهار ماه محترم (ذو القعدة و ذو الحجة و محرم و ماه رجب) مقدار حرمتش محفوظ باشد، اجمالا به مقدار چهار ماه از نظر كميت و مقدار، نه از نظر كيفيت و خصوصيت، چهار ماه را در مدت سال دست از جنگ باز مىداشتند، لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّه، براى آنكه فقط در مقدار ماهها كه خداوند محترم شمرده است هم ميزان و هم مقدار باشند.
دوم - به سبب تاخير ايام حج و يا ايام روزه و بعضى از عبادات و مناسك از محل خود به زمان بعد، براى مناسب بودن آب و هوا، و براى فروش امتعه تجارتى و جلب قبائل براى بجا آوردن حج.و بنا بر اين حج پيوسته از نقطه نظر اعتدال هوا در فصل خاصى صورت مىگرفت و در ماههاى قمرى دور مىزد و گردش مىكرد تا در هر سى و سه سال بنا بر كبيسه دقيق، و يا در هر بيست و شش سال بنا بر كبيسه تقريبى، همانطور كه در روايت عمرو بن شعيب از پدرش از جدش گذشت، حجبه زمان اصلى خود مىرسيد، همچنانكه در حج رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم كه حجة الوداع بود، به زمان اصلى خود بازگشت كرده بود، و روى همين اساس آن حضرت در خطبه مشهوره خود فرمود:
ص 74
ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض.و ما هيچگونه الزامى نداريم كه آيه شريفه قرآن را در عدة الشهور و نسىء بخصوصتاخير ماههاى حرام، و يا بخصوص تاخير حج از موقع واقعى خود بگيريم، بلكه آيه مباركه به عموم و اطلاق شامل هر دو گونه از نسىء مىگردد، و نقل روايات مشهوره بل مستفيضه نيز اين معنى را تاييد مىكند.
پاورقي
[31] ـ در «نهاية» ابن اثير ج 2، ص 139 در مادّۀ دَوَرَ آورده است كه: و در حديث است كه إنَّ الزَّمانَ قَدِ اسْتَدار كَهيئَةِ يوم خَلَقَ الله السَّمَواتِ والارض گفته ميشود: دَارَ يَدْورُ و اسْتَدَارَ يَسْتَديرُ بمعناي آنكه گرداگرد چيزي دور زد؛ و به جائي كه حركت را از آنجا شروع كرد؛ برگشت، و معناي حديث اينست كه: عادت عرب اين بود كه ماه محرّم را به ماه صفر تأخير ميانداختند براي آنكه در محرّم جنگ كنند و اين نَسِيي است؛ و هر سال بعد از سال ديگر اين كار را انجام ميدادند. و بنابراين محرّم از ماهي به ماهد يگر منتقل ميشد بطوريكه در تمام ماههاي سال گردش ميكرد و دور ميزد. و چون آن سالي كه رسول خدا حجّ نموده بود؛ ماه محرّم به همان زمان مخصوص خود كه قبل از انتقال داشت برگشته بود؛ و سال به همان هيئت و كيفيّت اوّل خود دور زده بود؛ فلهذا رسول خدا چنين فرمود.
[32] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا؛ ج 3، ص 29.
[33] ـ «تفسير أبوالسعود» ج 2، ص 548.
[34] ـ «تفسير الدّر المنثور» ج 3، ص 236؛ و «تفسير الميزان» ج 9، ص 286.
[35] ـ علاّمۀ طباطبائي رضوان الله عليه در ج 9، «الميزان» ص 287 از سيوطي در كتاب «مزهر» نقل كردهاند كه: عرب در زمان قبل از اسلام ماه محرّم را صفر ميناميد و آن را صفر أوّل ميگفت؛ و ماه صفر را صفر دوّم ميگفت؛ پس همانند دو ربيع، و دو جمادي، دو ماه صفر بود و نسيي در صفر اوّل واقع ميشد و از صفر دوّم تجاوز نميكرد؛ و چون اسلام استقرار يافت؛ به جهت احترام ماه صفر اوّل كه حرمتش بواسطۀ نسيي زائل شده بود آن را شَهرُ اللهِ المحرّم خواندند؛ و بواسطۀ كثرت استعمال؛ محرّم خوانده شد؛ و ماه صفر به صفر دوّم اختصاص يافت. پس محرّم از ألفاظ اسلامي است و از اوصافي است كه بواسطۀ كثرت استعمال در ماه صفر اوّل علم بالغلبة شده است.
[36] ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج 3، ص 236 و ص 237؛ و «تفسير الميزان» ج 9، ص 286 و ص 287.
[37] ـ «تفسير الدّرُّ المنثور» ج 3، ص 237، و «تفسير الميزان» ج 9، ص 287.
[38] ـ «تفسير المدُّرُّ المنثور» ج 3، ص 237، و «تفسير الميزان» ج 9، ص 287.
[39] ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج 3، ص 237.
[40] ـ ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج 3، ص 236، و «تفسير الميزان» ج 9، ص 289
[41] ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج 3، ص 234، و «مسند» أحمد حنبل، ج 5، ص37
[42]ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج 3، ص 234، و «مسند» أحمد حنبل، ج 5، ص 37
[43] همان
[44] همان
[45] ـ «تفسير الدُّرُّ المنثور» ج 3، ص 237، و «تفسير الميزان»، ج 9، ص 288
[46] ـ «الميزان» ج 9، ص 288
[47] ـ آيۀ 5، از سورۀ 10: يونس
[48] ـآيۀ 189، از سورۀ 2: بقره
[49] ـ كبيسه گرفتن در اينجا عبارت است از محاسبۀ تفاوت مقدار سال قمري با مقدار سال شمسي؛ و اضافه نمودن آن تفاوت را به سال قمري در آخر سال قمري .
[50] ـ «تفسير مفاتيح الغيب» طبع دار الطّباعة العامرة، ج 4، ص 633.
[51] ـ «تفسير مفاتيح الغيب» ج 3، ص 637 و 638.
[52] ـ «تفسير مفاتيح الغيب» ج 4، ص 638 و 639.
[53] ـ أبوريحان محمّد بن أحمد بيروني خوارزمي، از بزرگان و دانشمندان اسلام است كه در قرن چهارم و پنجم ميزيستهاست؛ تولّدش در سنۀ 360 هجري در خوارزم؛ و وفاتش در سنۀ 440 هجري در غزنة بوده است.
[55] ـ «الآثار الباقيّة» ص 60.
در «الآثار الباقيّة» از ص 60 تا ص 62 براي شهور عربي قبل از اسلام در زمان جاهليّت پيشين نامهاي ديگري را ذكر كرده است و وجه تسميۀ آن شهور را به آن نامها نيز بيان كرده است؛ سپس گويد: البتّه اين نامها متعلّق به عصر قديم بوده و سپس در جاهليّت قبل از اسلام به نامهاي كنوني تبديل شده است. و آن نامها از اين قرار است: المُوتَمِرُ ـ خَوَّانٌ ـ حُنْتَمٌ ـ ناجِرٌ ـ صُوانٌ ـ زَبَّاءُ ـ الاصَمُّ ـ نَافِق ـ هُوَاعٌ ـ عَادِلٌ ـ دَاغِلٌ ـ يُرَكٌ ـ و نيز در بعضي از اين نامها در تواريخ اختلاف است و همچنين در ترتيب آنها. و بهترين شعري كه در اين باره، سروده شده است، شعر صاحب، اسماعيل بن عبّاد است؛ أَرَدْتُ شُهُورَ العُرب في الجَاهِليَّتَةِ فَخُذْهَا عَلَي سَرْدِ المُحرَّمِ تَشتَرِكْ فَمُوتَمِرٌ يَأتي وَ مِنْ بَعْدُ نَاجِرٌ وَحُوَّانُ مَعَ صُوَانُّ يُجْمَعُ فِي شَرَك حَنِينٌ وَ زَبَّا و الاصَمَّ وَ عَادِلٌ وَ نافِقُ مَعْ وَغْلٍ وَ رَنَّةُ مَعَ بُرَكَ «اگر ميخواهي نام ماههاي عرب را در زمان جاهليّت بداني پس بر اساس شروع از ماه محرّم و انتظام آنها را بر اين منوال قرار بده (زيرا كه از جهت ترتيب و نظم با ماههائي كه اوّل آن به نام محرّم است مشترك هستند) اوّلين ماه نامش مُؤتَمِرْ است و سپس ماه نَاجِرْ و خَوَّان و صُوَّانْ همگي در يك رديف و يك رشته منتظم ميشوند. و ماه حَنين و زَبّا و اصمُّ و عَادِل و نَافِق با وَغْلْ وَ رَنَّه و بُرَك، نيز يكي پس از ديگري ميآيند.
[56] ـ قَلَامِسْ جمع قَلَمَّس است يعني درياي پر آب؛ و آن لقب نَسيي گيران در دورۀ جاهليّت بوده است؛ كه از قبيلۀ بني كنانه بودهاند. و اوّلين نسيئگير حذيفة بن عبد فقيم كناني بوده و يكي پس از ديگري منصب خود را ارث ميبردند؛ و آخرين آنها كه هفتمين نفر بود أبوثمامة جُنادَة بن عوف است؛ (أبوثمامة جُنادة بن عوف بن اُميّة بن قَلَع بن عَبّاد بن قَلَع بن حذيفة) و اگر سنّ متوسّط هر نسل را سي سال بگيريم، مجموعاً دويست و ده سال ميشود كه چون ده سال هجرت را از آن كم كنيم، نخستين آنان دويست سال قبل از هجرت بوده است. و به اين زمان مقريزي در كتاب خِطَط خود، ج 2، ص 54 تصريح كرده است.
[57] ـ يعني مقدار جمع شدن تفاوتهاي ناديده گرفته شده كه ميان سال حساب شدۀ قمري كه از كبيسه گرفتن با مقدار سال شمسي پيش ميآيد، با كبيسۀ ديگري كه به حساب دقيقتر بود تصحيح ميكردند؛ و اين كيفيّت كبيسه گيري را براي اعراب جاهليّت مقريزي متوّفي در سنۀ 845 هجري در كتاب «المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار» ج 2، ص56، از طبع مصر آورده است.
[58] ـ «الاثار الباقية» ص 62 و ص 63.
[59] ـ همين كتاب، ص 332.
[60] ـ اين أبو معشر فَلَكي از صاحبان علم نجوم و هيئت است؛ و غير از أبو معشر نجيح بن عبدالرّحمن سنديّ صاحب كتاب «مغازي» است، او از محدثين مشهور است و در سال 170 هجري فوت كرده است.
[61] ـ اين كتاب، مفقود الاثر است وليكن اين گفتار او را دربارۀ نسيي، عبدالجبّار بن عبدالجبّار بن محمّد خرقي، متوفّي در شهر مَرْو به سال 553 هجري، در كتاب خود كه موسوم به: «منتهي الإدراك في تقاسيم الافلاك» است از او نقل كرده است؛ و محمود افندي كه سپس به محمود پاشا فَلَكي ملقّب شد، از يك نسخۀ خطي كه در پاريس است استخراج نموده؛ و در مجلۀ آسيائي به نام «ژورنال آسياتيك» به طبع رسانيده است.
[62] ـ اين مقدار در نزد صاحبان علم هيئت مسلّم است.
[63] - بايد دانست كه هر ماه قمري نجومي كه عبارت است از فاصلۀ دو مقارنۀ پي در پي شمس و قمر عبارت است از: بيست و نه روز و دوازده ساعت و چهل و چهار دقيقه (44 12 29) و چون اين مقدار را در دوازده ضرب كنيم سيصد و پنجاه و چهار روز و هشت ساعت و چهل و هشت دقيقه ميشود؛ پس سال قمري عبارت است از (44 8 354) و چون هر سال شمسي تقريباً عبارت است از سيصد و شصت و پنج روز و شش ساعت (6 365) است فلهذا تفاضل سال شمسي از سال قمري تقريباً ده روز و بيست و يك ساعت و دوازده دقيقه ميشود (12 21 10) كه همان مقداري است كه أبومعشر ذكر كرده است.
[64] ـ «عِلْم الفَلَك»، تاريخه عند العرب في القرون الوسطي» تأليف فلكي ايطاليائي: السينور كرلونلِّينو، طبع دوّم سنۀ 1911 ميلادي، ص 87 تا ص 89.
[65] ـ «علم الفلك» المُحاضرة الثانية عشر إلي المحاضرة الرابعة عشر ص 83 تا ص 99.
[66] -در «مروج الذّهب» ج 2، ص 188 و 189 از طبع دار الاندلس آمده است كه: أسامي ماههاي هلالي از اين قرار است: اوّل آن ماهها محرّم است؛ و تعداد روزهاي سال هلالي سيصد و پنجاه و چهار روز است كه از تعداد روزهاي ماههاي سِرياني يازده روز و ربع روز كمتر است؛ و بنابراين در هر سي و ساه سال از سالهاي سرياني، يك سال عربي بيشتر خواهد بود؛ و در سالهاي عربي نوروز وجود ندارد؛ و عرب جاهلي براي آنكه سالها و ماههاي خود را با سالها و ماههاي سرياني تطبيق دهد در هر سه سال يك ماه اضافه ميكرد و كبيسه ميگرفت و اين عمل را به نَسِيي كه معناي تأخير دارد نام مينهاد؛ و خداوند اين عمل را مذمّت نموده و آيۀ إنَّما النَّسِيي زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ را نازل فرمود؛ و عرب ماهها را به ترتيب، اوّل را محرّم قرار داد چون اوّل سال بود؛ و آن را محرّم ناميد به جهت حرام بودن جنگ و غارت در آن؛ و صفر را صفر ناميد به جهت بازارهائي كه در يَمَن بر پا ميشد؛ و از آن بازارها آذوقه ومتاع خود را تهيّه ميكردند؛ و هر كس از ورود در آن بازارها خودداري ميكرد از گرسنگي هلاك ميشد.
و بعضي گفتهاند: وجه تسميّه صَفَر آنستكه شهرها به علّت خروج مردم به جنگ خالي ميشد؛ و اين كلمه از صَفِرَتِ الدّار منهم اخذ شده يعني خانه از آنها خالي شد؛ و ربيع و ربيع را دو ربيع گويند به جهت آنكه در اين دو ماه، مردم و چهارپايان از گياهها و علفهاي سرسبز زمين بهرهگيري ميكنند. و اگر كسي بگويد فعلاً در غير اين دو ماه ربيع نيز چهار پايان از سبزي زمين بهرهمند ميشوند و در آن چرا ميكنند؛ جوابش آنست كه اين اسم براي اين دو ماه موسمي كه در فصل بهار واقع ميشده است نهاده شده و سپس با انتقال و اخف زمان به همان نام باقي مانده است؛ و جُمادي، و جُمادي را دو جمادي گويند، چون در اين دو ماه آبها جامد ميشد و فرو مينشست، در آن هنگامي كه اين نام براي آنها گذاشته شد؛ و مردم نميدانستند كه سرما و گرما پيوسته دور ميزند و گردش ميكند؛ و اوقات آن از محلّ خود انتقال مييابد؛ و رَجَب را رَجَب گويند؛ چون از آن ميترسيدند، و گفته ميشود: رَجَبْتُ الشَّي وقتي كه از آن چيز ترسيدي، و شعبان وجه تسميهاش همان تَشعّب قبائل است براي حركت به سمت آبهاي خود و براي طلب غارت كردن، و وجه تسميۀ رمضان به جهت شدّت درجۀ حرارت و گرماي ريگهاي بيابان است؛ و وجه تسميۀ ديگرش آنست كه رمضان اسمي از اسماء خداست تعالي ذكره؛ و لهذا گفته نميشود رمضان؛ و بايد گفت: ماه رمضان؛ و شوّال را شوّال نام نهادهاند به جهت آنكه شترها در آن وقت به علّت شهوت و ميل به جفت گيري دُمهاي خود را بلند نگاه ميدارند؛ و به همين سبب مردم ماه شوّال را شوم ميدانند و ازدواج و نكاح در آن را ناپسند ميدانند؛ و ذوالقعده را بدين نام نهادهاند، به جهت آنكه همه مردم از جنگ و غارت دست بر ميدارند، و مينشينند، و ذوالحجة را نيز بدين نام نهادهاند به جهت آنكه حجّ را در اين ماه به جاي ميآورند. انتهي.
از ابين بيان و از آنچه أبوريحان بيروني در الآثار الباقية» راجع به علّت اسم گذاري ماههاي قمري بيان كرده است معلوم ميشود كه مدّتها اين نامها را طبق ماههاي شمسي روي فصول شمسي مينهادهاند و سپس در اثر قاون اسلام از ماههاي شمسي دوباره به ماههاي قمري كه تطبيق با فصول نميكند برگردانيده شده است؛ و اين همان نَسِيي است كه در آن به جهت تأخير احكام و تكاليف از مواقع و زمانهاي خود به زمانهاي ديرتر به جهت مصالح دنيوي، خداوند آن را موجب زيادي كفر شمرده است.