بسم الله الرحمن الرحيم
و صليالله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
و لعنهالله علي اعدائهم اجمعين و لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم.
اين حقير ناچيز در ضمن بحث و كتابت دورۀ امامشناسي، از دورۀ علوم و معارف اسلام، در توطئه و تمهيد واقعۀ غدير خمّ و فحص در اطراف و جوانب مساله و ملاحظۀ ظروف و مقتضيات و نگرشي به وضع آن محيط و تماشاي زمينهها و مواقع افكار و انديشهها در اعلان عمومي و نصب علني حضرت اميرالمومنين عليّ بن ابيطالب عليهالسلام را به امامت و ولايت مطلقۀ كليّۀ الهيّه، خود را نيازمند ديد تا بحثي جامع در حِجّهالوداع و سفر حضرت رسول الله صلياللهعليه و آله و سلم از مدينه به مكّه بنمايد.
در تنها بحث غدير كه چهار جلد(از جلد ششم تا جلد نهم) اين دوره را استيعاب نمود، داستان مسافرت رسول خدا در سنۀ دهم از هجرت به مكّه و خصوصيات وقايع و جريانات حادثه، كاملا بررسي و تحليل شده و قسمتي از مجلد ششم را فرا گرفت.
از جملۀ آن وقايع، خطبههايي است كه آن حضرت در مكّه و در سرزمين عَرَفات و در مِنَي ايراد كردند.
ص 8
در ضمن خطبۀ آن حضرت، در مسجد الخَيْف، واقع در مِنَي كه در روز عيد قربان ايراد شد(و خطبهاي بسيار عالي و رواقي و حاوي بسياري از احكام و دستورات و توصيهها و اندرزهاست) سخن از نسيئ كه عبارت است از: تاخير انداختن احكام و تكاليف مقررۀ هر ماه به ماه ديگر و به زمانهاي بعد، بهميان آمد و حضرت با استشهاد به آيۀ قرآن، آن را موجب زيادي كفر دانسته و تصريح نمودند كه:
بايد تكاليف و اعمال، طبق شهور قمريّه بجاي آورده شود كه دوازده ماه است و چهار ماه از آن كه رجب و ذوالقعده و ذوالحجه و محرّم است، ماههاي احرام شمرده ميشود و به عقب انداختن حجّ و ساير تكاليف را از زمان مقرّر خود در شرع كه طبق شهور قمريّه است، حرام است.
و اعلام داشتند كه:
ألا و إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ كَهَيْئَتِهِ يَوُمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ و الأرْضَ السَّنَهُ اِثْنَاعَشَرَ شَهْراً مِنهَا أربَعَهٌ حُرُمٌ: ثَلاثَهٌ مُتَوَالِيَاتٌ: ذُوالقَعْدَهِ و ذُوالحَجَّهِ و المُحَرَّمُ و رَجَبُ مُضَرُ الَّذِي بَينَ جُمَادَي و شَعْبَانَ.
عرب جاهليّ كه بهجهت تناسب فصول از حيث اعتدال هوا و از حيث تجارت و فروش امتعۀ خود، حج را از ماههاي قمريّ به ماههاي شمسيّ برميگردانيد و هر سال چند روز به تاخير ميانداخت، كار غلطي بوده است و در اين سال كه سنۀ دهم از هجرت است، زمان در دور خود به
ص 9
همان كيفيتي بازگشته است كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد و حج بر موقع و محلّ خود در شهور قمريّه رسيده است كه براي آن مقرّر و معيّن شده بود.
حقير بحول الله و قوته، بحث را در اين زمينه گسترش داده و اطراف و جوانب مساله را بررسي كرده و به اثبات رسانيد كه: تقويم قمري از ضروريّات اسلام است و حتّي ضميمه نمودن تاريخ شمسي را با قمري، همانطور كه امروز مرسوم شده است، كار غلطي است كه در نتيجۀ عدم توجه به مفاسد و معايب آن معمول گرديده است. در سراسر اقطار اسلام، تاريخ منحصر به قمري است و همۀ كشورهاي اسلامي بنابر ضرورت دين، بايد دست از تاريخ شمسيّ كه در اثر نفوذ استعمار كافر رائج گرديده است، بردارند.
يكي از اركان مهمّ وحدت اسلامي، اتحاد در تاريخ است كه حتما بايد براساس تاريخ هجري قمري كه از جهت اتفاق و اجماع مسلمين و تاريخ و حديث و سيرۀ پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم، جاي هيچگونه شبهه و ترديدي نيست، مقرر و رائج و دارج گردد.
اين بحث بسيار جالب و نفيس خاتمه يافت بطوريكه بعضي از دانشمندان و اعلام اصرار برآن داشتند كه به صورت رسالهاي جداگانه طبع شود تا در دسترس عموم قرار گيرد استفاده از آن منحصر به كساني كه فقط دورۀ امامشناسي را تهيه و مطالعه ميكنند، نباشد.
بنابراين، مسئول آنان را اجابت نموده و به صورت رسالۀ مستقلي به نام رسالۀ نوين دربارۀ بناء اسلام بر سال و ماه قمري، مطالب را بدون كم و كاست تحرير نموده، تا مورد استفاده همۀ اهل تحقيق قرار گيرد و مَا اَجْرِي
ص 10
الاّ عَلَي اللهِ، عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ و اِلَيهِ اُنِيبُ و اللهُ غَايَهُ المَسْئُولِ و نَهَايَهُ المَامُولِ.
مشهد مقدس قريب ظهر روز 22 شهر محرم الحرام
سنة1406 هجريه قمريه
سيد محمد حسين الحسيني الطهراني
ص 11
ص 13
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
وَ إِذْ بَوَّأْنَا لابْرَهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَن لا تُشرِك بى شيْئاً وَ طهِّرْ بَيْتىَ لِلطائفِينَ وَ الْقَائمِينَ وَ الرُّكع السجُودِ * وَ أَذِّن فى النَّاسِ بِالحَْجّ يَأْتُوك رِجَالاً وَ عَلى كلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِن كلِّ فَجٍ عَمِيقٍ * لِّيَشهَدُوا مَنَفِعَ لَهُمْ وَ يَذْكرُوا اسمَ اللَّهِ فى أَيَّامٍ مَّعْلُومَتٍ عَلى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِ الأَنْعَمِ فَكلُوا مِنهَا وَ أَطعِمُوا الْبَائس الْفَقِيرَ * ثُمَّ لْيَقْضوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ * ذَلِك وَ مَن يُعَظمْ حُرُمَتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّت لَكمُ
ص 14
الأَنْعَـٰمُ إِلا مَا يُتْلى عَلَيْكمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْس مِنَ الأَوْثَـٰنِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ[1]
«(و ياد بياور اى پيغمبر) زمانى را كه ما مكان بيت الله الحرام را براى ابراهيم مهيا و آماده نموديم، اينكه هيچ چيزى را شريك من قرار مده! و اين بيت مرا براى طواف كنندگان و قيام كنندگان به نماز و براى ركوع كنندگان، سجده كنندگان پاك و پاكيزه گردان.
و در ميان مردم اعلان و اعلام حج كن، تا اينكه به سوى تو پيادگان و بر هرشتر لاغرى (كه از بعد سفر و رنج مسافت، ضعيف و لاغر شده است) رهسپار گردند، آن شترانى كه از راه دور و مسافت درازى مىآيند، به جهت اينكه مردم بهرهها و منفعتهاى خود را مشاهده كنند و در آنها حضور يابند، و اسم خدا را در ايام معلومه و مشخصه به ياد و زبان آورند، بر آنچه از چهار پايان غير قادر بر تكلم (شتر، گاو، گوسفند) روزى ايشان كرده است، پس شما از آن چهار پايان بخوريد! و به گرسنه فقير در شدت و سختى بخورانيد!
و سپس بايستى از احرام بيرون آيند، آلودگىها و چرك و پليدى را از خود دور كنند، و بايد به نذرهاى خود وفا كنند، و بايد گرداگرد خانه و بيت الله قديمى طواف نمايند.
اينست اى پيامبر كه هر كس چيزهاى محترم خدا را بزرگ و معظم بدارد، براى او پسنديده است در نزد پروردگارش.و چهار پايان بر شما حلال شد، مگر آنچه را كه براى شما خوانده مىشود. پس بنابر اين از رجس و پليدى از بتها دورى گزينيد! و از گفتار دروغ و كلام باطل و ناروا پرهيز كنيد!»
بارى، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام طواف و سعى و بيان حكم تمتع براى تمام كسانيكه با
ص 15
خود هدى نياورده بودند، با جميع متعلقان و دختر گرامى خود حضرت زهراء سلام الله عليها، و با اولاد صغار آن بى بى عالم كه در آن سفر در معيت مادر خود بودهاند: حضرت امام حسن و امام حسين و زينب و ام كلثوم عليهم السلام كه به ترتيب عمرشان در حدود هشتسال و هفتسال، و كمتر از اين مقدار بود، و با جنين او: حضرت محسن عليه السلام كه بر حسب قرائن در زمان حج، بى بى حامل به او بودند[2]، به ابطح كه در مشرق مكه است آمدند، و اين چند روزى را كه تا زمان حج مانده است در آنجا توقف كردند.
و بنا بر آنكه در روز يكشنبه چهارم ذوالحجة وارد مكه شده باشند، چهار شب ديگر در مكه توقف كردند،[3] و در روز هفتم كه آن را يوم الزينة گويند به جهت زينت كردن شترهاى هدى به روپوشها، خطبهاى خواندند[4] ، و در روز هشتم كه روز ترويه است نيز خطبهاى ايراد كردند و مردم را به كيفيت عمل به مناسكشان آگاه كردند[5] ، و در روز پنجشنبه هشتم كه ترويه است قبل از زوال شمس و يا بعد از آن به طرف منى حركت كردند، و دستور دادند كه در همين روز تمتع كنندگان، به احرام حج از مكه مُحرِم شوند
ص 16
و لبيك گويان به جانب منى بروند.[6]
و بنا بر اين غير از خود حضرت رسول اكرم و حضرت امير المؤمنين عليهما السلام و كسانى كه با خود هدى آورده بودند، جميع تمتع كنندگان از روز چهارم كه به دستور آن حضرت از احرام بيرون آمده بودند تا روز هشتم (ترويه) محل بودند، و در اين روز محرم شده و به صوب منى رهسپار شدند.
رسول خدا به منى آمدند، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در منى بجاى آوردند، و تا به صبح در منى توقف كردند، و نماز صبح روز نهم را كه روز عرفه است نيز در منى بجاى آوردند، و سپس عازم عرفات شدند، و در اين مسئله هيچ خلافى نيست كه رسول خدا اين پنج نماز را در منى انجام دادند.و حتى كسانى كه تصريح كردهاند كه رسول خدا بعد از زوال شمس در روز ترويه حركت كردند، نيز تصريح كردهاند كه نماز ظهر را در منى بجا آوردند.[7]
و بر همين اساس و بر اصل رواياتى كه از اهل البيت عليهم السلام وارد است، مستحب مؤكد است كه حجاج از
ص 17
مكه يكسره به عرفات نروند، بلكه شب عرفه را در منى بيتوته كنند، و صبح روز عرفه به جانب عرفات رهسپار گردند.
صبح روز عرفه پس از آنكه آفتاب طلوع كرد، آن حضرت به جانب عرفات حركت كردند، و دستور داده بودند كه چادرشان را در نمرة [8]برافرازند.
قريش چون خود را اهل حرم مىدانستند، فلهذا در حال حج از مشعر الحرام كه داخل حرم استبيرون نمىرفتند، و وقوف خود را در مشعر مىگذاردند، و مىگفتند: وقوف به عرفات كه خارج از حرم استبراى غير قريش است، و روى اين مبنى چون رسول خدا از منى حركت كردند، هيچ شكى نداشتند در اينكه رسول خدا كه از قريش است در مشعر وقوف خواهد نمود، ولى اين پندارشان غلط در آمد، و رسول خدا يكسره از منى به عرفات آمدند و در قبه و چادر خود كه از مو بود و در نمرة سرزمين عرفات نصب شده بود وارد شدند[9] و طبق آيه قرآن: ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ
ص 18
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم[10] (آيه 199، از سوره 2: بقره) .
«و سپس افاضه كنيد، و كوچ كنيد از همانجائى كه مردم كوچ مىكنند، و از خدا طلب غفران و آمرزش كنيد! كه خداوند آمرزنده و مهربان است».
وقوف را در عرفات قرار داده و از آنجا به مشعر الحرام و سپس به منى براى انجام مناسك منى حركت كردند.
بارى، رسول خدا در عرفات در چادر خود بودند تا موقع زوال شمس فرا رسيد، ناقه قصواء[11] خود را طلبيده، و بر آن
ص 19
سوار شدند و تا وسط وادى عرفات آمدند، و مردم را مخاطب قرار داده و اين خطبه را ايراد كردند:
ان دماءكم و اموالكم حرام عليكم، كحرمة يومكم هذا، فى شهركم هذا، فى بلدكم هذا، الا كل شىء من امر الجاهلية موضوع تحت قدمى، و دماء الجاهلية موضوعة، و ان اول دم اضع من دمائنا دم ابن ربيعة بن الحارث ، و كان مسترضعا فى بنى سعد فقتله هذيل.
و ربا الجاهلية موضوع، و اول ربا اضع ربانا ربا العباس بن عبد المطلب فانه موضوع كله.[12]
و اتقوا الله فى النساء فانكم اخذ تموهن بامانة الله و استحللتم فروجهن بكلمة الله، و لكم عليهن ان لا يوطئن فرشكم احدا تكرهونه، فان فعلن ذلك فاضربوهن ضربا غير مبرح! و لهن عليكم رزقهن و كسوتهن بالمعروف.
و قد تركت فيكم ما لن تضلوا بعدى ان اعتصمتم به: كتاب الله[13]!
ص 20
و انتم تسالون عنى فما انتم قائلون؟ !
قالوا: نشهد انك قد بلغت و اديت و نصحت!
فقال باصبعه السبابة، يرفعها الى السماء و ينكتها على الناس: اللهم اشهد! اللهم اشهد! اللهم اشهد! ثلاث مرات.[14]
«همانطوريكه امروز شما كه روز عرفه است روز محترمى است، و اين ماه ذى الحجه شما ماه محترمى است، و اين شهر و بلده شما كه مكه استشهر محترمى است، و حرام است در اين روز و اين ماه و اين شهر محرمات الهيه، همينطور خونهاى شما، و مالهاى شما بر شما محترم است، و ريختن خونهايتان و بردن مالهايتان بر يكديگر حرام است!
آگاه باشيد! تمام امور و سنتهاى جاهليت را من در زير گام خود نهادم، و خونهائى كه در جاهليت ريخته شده، همگى زير قدم نهاده شده، و قصاص ندارد.و اولين خونى را كه من قصاصش را ساقط كردم از خونهاى ما كه در جاهليت ريخته شد، خون پسر ربيعة بن حارث بن عبد المطلب است، - و او رفته بود تا از طائفه بنى سعد دايهاى طلب كند، او را
ص 21
طائفه هذيل به قتل رسانيدهاند - (و چون مسلمان نبوده است قصاص ندارد گرچه پسر عموى پيغمبر بوده است) .
و رباهائى كه در جاهليت تعهد به آن شده است، همگى را از اعتبار انداختم، و اولين ربا و منفعت پولى را كه از اعتبار انداختم و زير قدم خود قرار دادم، رباهائى است كه عموى من عباس بن عبد المطلب از مردم مىخواهد، تمام اين منفعت پولها و رباها را ساقط كردم.
اى مردم تقواى خدا را پيشه سازيد درباره نگاهدارى و حمايت از زنان! زيرا كه شما به امانتخدا آنها را به حباله نكاح خود در آورديد! و به نام خدا و كلمه خدا آميزش و مواقعه با آنان را بر خود حلال كرديد!
و حق شما بر ايشان آن است كه هيچكس را كه شما ناپسند داريد، در منزل و خوابگاه شما وارد نسازند، و اگر چنين كردند، بزنيد آنها را زدنى كه آنان را به تعب و مشقت و اذيتشديد نيفكند.[15]
و حق ايشان بر شما آن است كه طعام و لباس آنها را به طور پسنديده و شايسته بدهيد!
و من در ميان شما باقى گذاردم چيزى را كه اگر به آن تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد، و آن كتاب خداست.
و شما درباره من مورد سئوال و پرسش قرار خواهيد گرفت! پس شما چه خواهيد گفت؟ !
مخاطبان به خطبه گفتند: ما شهادت مىدهيم كه تو تبليغ رسالات خدا را كردى، و ابلاغ نمودى، و تكاليف خود را ادا كردى و به تعهد خود عمل نمودى، وامت را به نصيحت و ارشاد هدايت فرمودى!
در اين حال رسول خدا، انگشت سبابه خود را به آسمان بلند كرده، و به طرف مردم سه بار پائين آورده، و با اشاره به آنها گفت: خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش» !
ص 22
عمرو بن خارجة گويد: عتاب بن اسيد براى حاجتى در روز عرفه مرا به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد، آن حضرت در عرفات وقوف داشت، من حاجتش را معروض داشتم، و سپس در زير ناقه آن حضرت ايستادم و بطورى نزديك بودم كه آب دهان ناقه بر سر من مىريخت، و شنيدم كه مىگفت:
ايها الناس! ان الله ادى الى كل ذى حق حقه، و انه لا يجوز وصية لوارث، و الولد للفراش، و للعاهر الحجر، و من ادعى الى غير ابيه، او تولى غير مواليه فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين، لا يقبل الله له صرفا و لا عدلا.[16]
«اى مردم! خداوند حق هر ذى حقى را به او رسانيده است: جايز نيست كسى براى وارث خود وصيت كند (بطورى كه حق ورثه ديگر ضايع شود)[17] بچهاى را كه زنى مىزايد، تابع نكاح صحيح است، و به صاحب
ص 23
فراش و پدر ملحق مىشود، و شخص زناكار در اين فراش نصيبى از بچه ندارد، بلكه نصيب او به جرم عمل قبيح زنا سنگباران شدن است.
هر كس، فرزندى خود را به غير پدر خود نسبت دهد، و هر بندهاى كه خود را بنده غير مولاى خود بداند، لعنتخداوند و فرشتگان و تمام افراد بشر بر او خواهد بود.و خداوند از او هيچگونه توبه و عوضى را نمىپذيرد، (و يا هيچ واجب و مستحبى را از او قبول نمىكند)» .
رسول خدا خطبه را انشاء مىكردند و ربيعة بن امية بن خلف كه مرد جهورى الصوت و بلند صدائى بود، كلمات رسول الله را براى مردم با صداى بلند حكايت مىكرد، و رسول خدا به او مىگفتند: بگو: اى مردم! رسول خدا چنين مىگويد...[18] [19]
پس از خطبه رسول الله بلال اذان گفت، و سپس اقامه گفت، و رسول خدا نماز ظهر را بجاى آوردند، و بدون فاصله بلال اقامه گفت، و رسول خدا نماز عصر را بجاى آوردند.
و در اين كلام معلوم است كه رسول خدا پس از فرا رسيدن ظهر، خطبه قرائت كردند و سپس نماز ظهر و عصر را با هم جمع كردند، و آيا اين نماز ظهر، نماز جمعه بوده است كه دو ركعتبجاى آورده و خطبه را قبل از آن خواندهاند،
ص 24
يا نماز ظهر بدون كيفيت جمعه بوده، غاية الامر خطبهاى قبل از آن خوانده شده است؟ از اينكه آن روز، روز جمعه بوده است و رسول خدا بين نماز ظهر و عصر را جمع كردهاند، و قبل از نماز خطبه خواندهاند، ممكن استبگوئيم: نماز جمعه بوده استخصوصا از روايتى كه از حضرت امام صادق عليه السلام از پدرش، از جابر در حجة الوداع آمده است كه جابر گفت:
پيامبر به سوى موقف عرفات رفتند، و خطبه اول را خواندند، و پس از آن بلال اذان گفت، و پس از آن پيامبر شروع در خطبه دوم كردند، و بلال از اذان و رسول خدا از خطبه فارغ شدند، و سپس بلال اقامه گفت، و رسول خدا نماز ظهر را بجاى آوردند، و بلال اقامه گفت و رسول خدا نماز عصر را بجا آوردند،[20]
و از خواندن دو خطبه آنهم بعد از زوال شمس، و جمع بين دو نماز ظهر و عصر، استفاده نماز جمعه را كردهاند، و از آنكه رسول خدا مسافر بودهاند، و بر مسافر نماز جمعه واجب نيست، و خطبه بعد از زوال هم به جهت آمادگى براى عبادت بوده است، كما آنكه جمع بين ظهر و عصر هم براى همين جهتبوده است، و دو خطبه از رسول خدا ثابت نشده است، بالاخص آنكه نماز ظهر را هم اخفاتا خواندهاند، نه
ص 25
جهراً، همچنانكه از بحث مالك با ابو يوسف در محضر هارون الرشيد استفاده مىشود، مىتوان به دست آورد كه نماز ظهر را به كيفيت جمعه نخواندهاند.[21]
و پس از اتمام نماز، حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بر راحله خود سوار شده، و به موقف آمدند، و رو به قبله به دعا كردن همينطور ايستاده بودند تا آفتاب غروب كرد.و در حديث است كه آن حضرت گفتهاند: با فضيلتترين دعا در روز عرفه، و آنچه را كه من و پيامبران پيش از من در روز عرفه مىگفتهاند، اينست: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، و هو على كل شىء قدير.
«هيچ معبود و مؤثرى نيست غير از الله كه تنها و واحد است، و شريكى براى او نيست، پادشاهى و ستايش اختصاص به او دارد، و او بر هر چيز قادر و تواناست» .
آنگاه رسول خدا بسيار دعا نمودند و به قدرى دعا كردند كه آفتاب غروب كرد.
و جماعتى از نجد آمدند و از كيفيتحج پرسيدند، حضرت امر كردند كه منادى ندا كند: الحج عرفه، من جاء ليلة جمع - اى المزدلفة - قبل طلوع الفجر فقد ادرك الحج.
ص 26
«حج عبارت است از وقوف به عرفات، و كسى كه در شب عيد قربان به مشعر برسد، و قبل از طلوع صبح صادق، وقوف مزدلفه را ادراك كند، حج را ادراك كرده است». [22]
و رسول خدا بر روى ناقه عضباء خود سوار بودند، و چون آفتاب غروب كرد اسامة بن زيد را در پشتخود بر روى ناقه سوار كرده، و به جانب مزدلفة روان شدند، و در راه مردم را امر مىكردند كه با سكينه و آرامى حركت كنند.چون در راه به شعب ابتر رسيدند پياده شده، و ادرار كرده و وضوى مختصرى گرفتند. [23]
و بلادرنگ آمدند تا به مزدلفه رسيدند، و در آنجا نماز مغرب و عشآء رابا هم جمع كرده، و با يك اذان و دو اقامه بدون فاصله انجام دادند[24] و خود بر پهلوى خود آرميده، و به زنان و كودكان كه ضعفاء محسوب مىشدند اجازه دادند كه بعد از نيمه شب به منى حركت كنند.ابن عباس مىگويد: رسول خدا ضعفاى اهل خود را به من سپردند، تا من آنها را بعد از نيمه شب به منى بياورم، ولى تاكيد كردند كه جمره عقبه را رمى نكنند مگر آنكه آفتاب طلوع كرده باشد.
ص 27
چون سپيده صبح صادق دميد، در همان تاريكى شب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبح را به جماعتبا مردم در مزدلفه بجاى آوردند و سپس به مشعر الحرام آمدند و در حالى كه بر روى ناقه خود سوار بودند، رو به قبله كرده، و وقوف نمودند، و خدا را به بزرگى و عظمت و وحدانيتخواندند، و دعا مىكردند تا اينكه هوا جدا روشن گشت. [25]
رسول خدا سواره به جانب منى رهسپار شدند، و فضل بن عباس را پشتسر و رديف خود نشاندند، و چون به وادى محسر رسيدند، ناقه خود را كمى به جنبش در آوردند، و از راهى كه به جمره عقبه منتهى مىشد روان شده، تا بدانجا رسيدند، و با هفت ريگى كه عبد الله بن عباس براى آن حضرت جمع كرده بود، از قسمت پائين جمره هفت ريگ به جمره زدند، و در هر بارى كه مىزدند يك بار الله اكبر مىگفتند.
در «البداية و النهاية» ج 5، ص 187 از مسلم از يحيى بن حصين از جده خود ام الحصين، و نيز با سند ديگر از جابر بن عبد الله آورده است كه: رايت رسول الله يرمى لجمرة على راحلته يوم النحر و يقول: لتاخذوا مناسككم فانى لا ادرى لعلى لا احجبعد حجتى هذه.
ص 28
«رسول خدا را ديدم در روز عيد قربان كه بر روى شتر خود نشسته و جمره را رمى مىنمود و مىگفت: شما بايد مناسك خود را از من ياد بگيريد! زيرا كه من نمىدانم شايد بعد از اين حج، حج ديگرى انجام ندهم» !
و سپس حضرت فيما بين جمرات، در حالى كه در روى ناقهاى و يا بغله شهبائى[26] سوار بودند، خطبهاى مفصل انشاء كردند، و مردم بعضى ايستاده و بعضى نشسته خطبه آن حضرت را گوش مىدادند. [27]
و امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام خطبه آن حضرت را با صداى بلند براى مردم بازگو مىنمود.[28]
و ما اين خطبه را از «تاريخ يعقوبى» مىآوريم:
نضر الله وجه عبد سمع مقالتى فوعاها و حفظها ثم بلغها من لم يسمعها، فرب حامل فقه غير فقيه، و رب حامل فقه الى من هو افقه منه.
ثلاث لا يغل عليهن قلب امرىء مسلم: اخلاص العمل لله، و النصيحة لائمة الحق، و اللزوم لجماعة المؤمنين، فان دعوتهم محيطة من ورائهم.[29]
ص 29
«خداوند نيكو و خرم گرداند چهره بندهاى را كه گفتار مرا بشنود، و آن را حفظ كند، و به خاطر بسپارد، و سپس آن را به كسى كه نشنيده استبرساند.زيرا چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشى، كه خود آنها فقيه و دانشمند نيستند، و چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشى كه آن فقه و دانش را به سوى فقيهتر و دانشمندتر از خود مىبرند.
ص 30
سه چيز هستند كه هيچوقت دل مرد مسلمان از ارتكاب آنها حقد و غش و خيانت و سنگينى پيدا نمىكند: خالص گردانيدن عمل از براى خدا و نصيحت كردن به زمامداران و حاكمان حق، و ملازمتبا جماعت مؤمنان، زيرا كه دعوت مؤمنان مختص آنها نيست و از پشتسر ايشان نيز مردم را احاطه كرده است.
و پس از آن فرمود: اى ربيعة (ربيعة بن امية بن خلف) بگو: اى مردم! رسول خدا مىگويد: لعلكم لا تلقوننى على مثل حالى هذه و عليكم هذا! هل تدرون اى بلد هذا؟ و هل تدرون اى شهر هذا؟ ! و هل تدرون اى يوم هذا؟ !
فقال الناس: نعم! هذا البلد الحرام و الشهر الحرام و اليوم الحرام!
قال: فان الله حرم عليكم دماءكم و اموالكم كحرمة بلدكم هذا، و كحرمة شهركم هذا و كحرمة يومكم هذا، الاهل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«شايد شما ديگر بعد از اين مرا بر مثل اين حال كه شما نيز بر اين كيفيتباشيد، ملاقات نكنيد! آيا مىدانيد اين چه شهرى است؟ ! و آيا مىدانيد اين چه ماهى است؟ ! و آيا مىدانيد اين چه روزى است؟ !
مردم گفتند: آرى، اينست شهر حرام و محترم، و اينست ماه حرام و محترم، و اينست روز حرام و محترم!
آنگاه فرمود: خداوند چنان خونهاى شما را و اموال شما را حرام و
ص 31
محترم شمرده است، نظير احترامى كه اين بلده شما دارد، و مانند حرمتى كه اين ماه شمادارد، و مانند احترامى كه اين روز شما دارد! آيا من تبليغ كردم؟ !
همه گفتند: آرى.آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: و اتقوا الله و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين.فمن كانت عنده امانة فليؤدها!
ثم قال: الناس فى الاسلام سواء، الناس طف الصاع لادم و حوآء، لا فضل عربى على عجمى، و لا عجمى على عربى الا بتقوى الله! الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد.
«و سپس فرمود: و تقواى خدا را پيشه سازيد! و از حقوق و امور مردم چيزى را كم مگذاريد! و در زمين بهم ريختگى و آشفتگى و فساد مكنيد! پس در نزد هر كس امانتى است، بايد آن را به صاحبش ادا كند.
و پس از آن فرمود: مردم در اسلام مساوى هستند، تمام افراد مردم هر يك همچون پيمانه پر بدون تفاوت، از آدم و حوا هستند، هيچيك از مردمان عرب را بر عجم فضيلتى نيست، و هيچيك از مردمان عجم را بر عرب فضيلتى نيست، مگر به پرهيزگارى و تقواى خدائى.آيا من ابلاغ كردم و مطلب را رساندم؟ !
گفتند: بلى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: كل دم فى الجاهلية موضوع تحت قدمى، و اول دم اضعه، دم آدم بن ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب - و كان آدم بن ربيعة مسترضعا فى هذيل
ص 32
فقتله بنو سعد بن بكر، و قيل فى بنى ليث فقتله هذيل - .الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و سپس فرمود: تمام خونهائى كه در جاهليت ريخته شده است در زير قدم من گذارده شد و قصاص ندارد.و اولين خونى را كه از اعتبار و ارزش ساقط مىكنم خون آدم بن ربيعه پسر حارث بن عبد المطلب (نواده عموى خود من است) - و آدم بن ربيعه از طائفه هذيل طلب دايه مىكرده است كه او را بنىسعد بن بكر كشتهاند، و گفته شده است كه از بنى ليث دايه مىطلبيده است، و او را قبيله هذيل كشتهاند - .
آيا من تبليغ كردم و حق را گفتم؟ ! گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: و كل ربا كان فى الجاهلية موضوع تحت قدمى، و اول ربا اضعه ربا العباس بن عبد المطلب.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و پس از آن فرمود: و تمام منفعت پولها و رباهائى كه در جاهليت صورت گرفته است، در زير قدم من نهاده شده است، و اولين ربائى را كه از اعتبار ساقط مىنمايم، رباى عباس بن عبد المطلب (عموى من) است.
آيا من ابلاغ كردم و حكم خدا را رساندم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: يا ايها الناس انما النسىء زيادة فى الكفر
ص 33
يضل به الذين كفروا يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطئوا عدة ما حرم الله.الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض، و ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله منها اربعة حرم: رجب الذى بين جمادى و شعبان، يدعونه مضر، و ثلاثة متوالية: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم.الاهل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«اى مردم نسى (كه عبارت است از تاخير انداختن احكام و تكاليف مقرره در هر ماه به ماه ديگر و به زمانهاى بعد) زيادتى در كفر است، كه بواسطه آن مردمى كه كافر شدهاند، مورد ضلالت و گمراهى واقع مىشوند، آن ماهى را كه نسىء كرده باشند، در يك سال از ماههاى حلال مىشمارند، و در يك سال از ماههاى حرام، تا با آن مقدار از ماههاى محرم خدا از جهت تعداد تطبيق كند.آگاه باشيد كه اينك زمان به گردش خود به نقطه اصلى خود رسيد، بر همان هيئت و ميزانى كه در روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد آنطور بود.
و حقاً تعداد ماهها در نزد خداوند دوازده ماه است، كه در كتاب خدا اينطور است، از آن ماههاى دوازدهگانه، چهارتايش از ماههاى محترم است كه به ماههاى حرام معروف است: رجب كه بين جمادى و شعبان است، و آن را مضر گويند.و سه ماه ديگر متوالى و پياپى است، كه عبارتند از: ذو القعدة و ذو الحجة و محرم.آگاهباشيد: آيا من اين مطلب را تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: اوصيكم بالنساء خيرا، فانما هن عوان
ص 34
عندكم، لا يملكن لانفسهن شيئا، و انما اخذ تموهن بامانة الله، و استحللتم فروجهن بكتاب الله، و لكم عليهن حق، و لهن عليكم حق كسوتهن و رزقهن بالمعروف، و لكم عليهن الا يوطئن فراشكم احدا، و لا ياذن فى بيوتكم الا بعلمكم و اذنكم، فان فعلن شيئا من ذلك فاهجروهن فى المضاجع و اضربوهن ضربا غير مبرح! الاهل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و سپس فرمود: من شما را درباره حمايت و پاسدارى از زنان سفارش مىكنم كه به نيكوئى و خوبى با آنان رفتار كنيد، چون ايشان در نزد شما متحمل كارهاى سخت و دشوار مىشوند، و براى خودشان چيزى ندارند، و شما به امانتخدا آنها را گرفتهايد، و به حكم خدا و كتاب خدا، مواقعه و دخول بر آنها را حلال شمردهايد!
از براى شما بر عهده آنها حقى است، و از براى آنها بر عهده شما حقى است، حق آنها بر شما آنست كه لباس و پوشش و رزق و طعام ايشان را به طور نيكو و پسنديده بدهيد، و حق شما بر آنها آنست كه در منزلگاه و خوابگاه شما كسى را نياورند، و در خانههاى شما دخل و تصرفى نكنند مگر با علم شما و اجازه شما!
و اگر از اين چيزهاى ممنوعه بجا آورند، شما از خوابيدن با آنها در خوابگاهشان دورى گزينيد، و آنها را بزنيد، زدنى كه آنها را به مشقت نيندازد، و از پاى در نياورد.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى.آن حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: فاوصيكم بمن ملكت ايمانكم فاطعموهم
ص 35
مما تاكلون و البسوهم مما تلبسون، و ان اذنبوا فكلوا عقوباتهم الى شراركم! الا هل بلغت؟!
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد.
«پس از آن فرمود: پس از سفارش درباره زنان، من شما را وصيت و سفارش مىكنم درباره غلامان و كنيزان كه مالك آنها شدهايد! از هر چه شما مىخوريد، به آنها هم بخورانيد، و از هر چه شما مىپوشيد، به آنها هم بپوشانيد، و اگر مرتكب گناهى شدند، خود شما متصدى كيفرشان نگرديد، و عقوبت آنها را به عهده بدانتان بگذاريد! آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: بلى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: ان المسلم اخو المسلم لا يغشه و لا يخونه و لا يغتابه، و لا يحل له دمه و لا شىء من ماله الا بطيبة نفسه.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«سپس فرمود: هر مسلمانى برادر مسلمان ديگر است، به او غش و خدعه نمىكند، و به او خيانت نمىورزد، و از او غيبت نمىنمايد، و خون وى را حلال نمىشمرد، و هيچگونه تصرفى در مال او را حلال نمىداند مگر با طيب نفس و رضايتخاطر او.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: ان الشيطان قد يئس ان يعبد بعد اليوم، و لكن يطاع فيما سوى ذلك من اعمالكم التى تحتقرون، فقد رضى به.الا هل بلغت؟ !
ص 36
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و پس از آن فرمود: حقا كه شيطان پس از اين روز مايوس شده است كه مورد عبادت و پرستش واقع شود، و ليكن مطاع و فرمانده قرار مىگيرد در غير مورد پرستش از اعمالى كه شما بجاى مىآوريد، و آنها را كوچك مىشماريد، به آن گناهان و خطاها راضى است! آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: اعدى الاعداء على الله قاتل غير قاتله، و ضارب غير ضاربه، و من كفر نعمة مواليه فقد كفر بما انزل الله على محمد، و من انتمى الى غير ابيه فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و سپس فرمود: دشمنترين دشمنان بر خدا كسى است كه كشنده غير از قاتل خود باشد، و زننده غير از ضارب خود باشد (قصاص قبل از جنايت كند، و به مجرد توهم و سوء قصد كسى به قتل و يا به ضرب او، او را بكشد و يا بزند) و كسى كه كفران نعمت موالى و صاحبان ولايتخود را نمايد، حقا به آنچه خداوند بر محمد فرو فرستاده است كافر شده است، و كسى كه خود را به غير پدرش منتسب كند، لعنتخدا و ملائكه و تمامى مردمان براى اوست.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم؟ ! گفتند: آرى! آن حضرت گفت: خداوندا شاهد باش» !
ثم قال: الا انى انما امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا: لا اله الا الله و انى رسول الله، و اذا قالوا، عصموا منى دماءهم و اموالهم الا بحق و حسابهم على
ص 37
الله.الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم.قال: اللهم اشهد!
«و پس از آن فرمود: آگاه باشيد كه من از جانب خدا مامور شدم كه با مردم جنگ كنم، تا اينكه بگويند: لا اله الا الله، و محمد رسول الله.و چون بدين شهادت گويا شدند، خونهاى خود را و اموال خود را از تعرض من حفظ كردند، مگر به حق، وليكن اين از نقطهنظر ظاهر است، ولى از جهت واقع و حقيقت امر، حساب ايشان با خداست.آيا من تبليغ كردم؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش» !
ثم قال: لا ترجعوا بعدى كفارا مضلين يملك بعضكم رقاب بعض.انى قد خلفت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا: كتاب الله و عترتى اهل بيتى.
الا هل بلغت؟ !
قالوا: نعم! قال: اللهم اشهد!
«و سپس فرمود: پس از رحلت من به كفر برنگرديد، كه گمراه كنندگان بندگان خدا بوده باشيد، و بعضى از شما بر بعضى ديگر مسلط گردد، و تمليك اراده و اختيار و نفوس و اموال مردم را بنمايد!
من در ميان شما دو چيز را به وديعت مىگذارم كه اگر به آنها تمسك كرديد هيچگاه گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا، و ديگرى عترت من كه اهلبيت من مىباشند.آگاه باشيد: آيا من تبليغ كردم» ؟ !
گفتند: آرى! آن حضرت فرمود: خداوندا شاهد باش» !
ثم قال: انكم مسئولون، فليبلغ الشاهد منكم
ص 38
الغائب.[30]
«و در آخر فرمود: حقا همه شما مسئول و مورد پرسش قرار خواهيد گرفت، و بنا بر اين واجب است كه هر كدام از شما كه در اينجا حضور داشتيد اين مطالب را به غائبين برسانيد» .
ما اين خطبه شريف حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را كه در منى ايراد كردهاند از «تاريخ يعقوبى» آورديم، زيرا كه تمام خطبه در اين كتاب آمده است، و در ساير كتب همين خطبه ليكن به طور تفريق و قطعه قطعه ذكر
ص 39
شده، و هر قطعه از آن توسط بعضى از روات روايتشده است، همچنانكه در تعليقه، به نام بعضى از كتب كه فقرات آن را بطور جداگانه آوردهاند اشاره كرديم.
اين خطبه بسيار بليغ و رسا، و حاوى مطالب مهمه، و قوانين عظيم سياسى و اجتماعى، و دستورات اخلاقى و فقهى است.و حقا مىتوان مانند آيات قرآن حكيم، از نقطه نظر متانت و رصانت و استحكام بدان توسل جست.و چه نيكو بود براى آن شرحى مفصل نوشته مىشد، و مطالب و فقرات آن را با آيات قرآن و ساير روايات واصول مسلمه سنت نبويه، و منهاج آل طاهرين از سلاله آن حضرت، تطبيق، و معارف محتويه آن را مكشوف مىنمود، و ليكن اينك ما براى روشن شدن يك فقره از فقرات آن كه شايد نياز به شرح و توضيح بيشترى دارد، به قدر وسع اقدام مىكنيم، و از خداوند منان توفيق مىطلبيم، و عليه توكلت و اليه انيب.
پاورقي
[1] آيات26تا30، از سوره حج: بيست و دومين سوره از قرآن كريم
[2] از آنچه از بعضي از روايات به دست ميآيد كه حضرت محسن در وقتِ سِقط شش ماهه بوده است، و سقط بواسطۀ ضرب عمر و قُنْفُذ و فشار در و ديوار صورت گرفته، و آن بلافاصله بعد از رحلت حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم تحقّق پذيرفته است؛ ميتوان بدست آورد كه: حضرت صدّيقۀ كبري سلام الله عليها در وقت اداء مناسك حجّ سه ماهه بحضرت محسن حامل بودهاند. در «تلخيص شافي» ص 415؛ و در «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 13، ص 205 روايت كرده است كه:
ضَرْبِ عُمَرَ لَها (فاطِمَةَ) بِالسَّوْطِ عَلَي عَضُدِها حَتَّي صارَ كَالدُّمْلُجِ السْوَدِ. وَ رَكْلِ الْبابِ بِرِجْلِهِ حَتَّي أصابَ بَطْنَها وَ هِيَ حامِلَةٌ بِالْمُحْسِنِ لِسِتَّةِ أشْهُرٍ، وَ إسْقاطِها إيّاهُ.
و در «تلخيص شافي» سقط محسن را جزء طعنهاي واردۀ بر أبوبكر به شمار آورده است و گويد:
وَ مِمّا اُنكِر علَيه ضربُهم لفاطمةَ علَيها السّلام، و قد رُوي: أنّهم ضرَبوها بالسِّياط. و المشهورُ الّذي لاخلافَ فيه بينَ الشّيعة: أنَّ عمرَ ضرَب علي بطنِها حتَّي أسقَطتْ. فسُمّي السِّقطُ مُحسنًا. و الرّوايةُ بذلك مشهورةٌ عندَهم. (طبع نجف اشرف، ج 3، ص 156)
[3] ـ «البداية و النهاية» ج 5، ص 166
[4] «طبقات ابن سعد» ج 2، ص 173
[5] «البداية و النهاية» ج 5، ص 169
[6] «البداية و النهاية» ج 5، ص 169
[7] «البداية و النهاية» ج 5، ص 170
[8] نَمِرَة ـ به فتح نون و كسر ميم ـ ناحيهاي است در عرفات كه رسول خدا در آنجا وارد شدند. و گفته شده است: كه حَرَمَ از راه طائف در كنار عرفات در يازده ميلي نمره قرار دارد. «معجم البلدان)
[9]«البداية و النهاية» ج 5، ص 170«السيرة الحلبيّة» ج 3، ص 289. و «الوفاء بأحوال المصطفي» ج 1، ص 211
[10] در «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 289 از كلام ابن جوزي نقل كرده است كه: رسول خدا قبل از نبوّت و بعد از آن حجّهائي انجام دادهاند كه مقدارش معلوم نيست؛ يعني قبل از نبوّت هم در عرفات وقوف ميكردند و از آنجا به مزدله كوچ ميكردند به توفيقي كه خداوند به آن حضرت داده بود؛ بر خلاف قريش؛ چون آنها از حرم بيرون نميرفتند و ميگفتند: ما فرزندان ابراهيم عليه السّلام هستيم؛ و ما اهل حرم و پاسداران بيت الله و معتكفين در مكّه ميباشيم؛ و عليهذا هيچ كس از عرب مقام و منزلت ما را ندارد؛ و اگر در سال حجّ از حرم خارج شوند و به عرفات روند، ديگر عرب به آنها به ديدۀ حقارت مينگرد؛ و آن عظمت واحترامي كه در حرم دارند در حِلّ نخواهند داشت؛ و بايد در موسم حجّ از حرم بيرون نرويم، تا پيوسته احترام ما در حلّ مانند حَرَم باشد؛ و ميگفتند: ما مردم استوار و متين و شجاع هستيم؛ فلهذا وقوف به عرفات را براي غير قريش ميدانستند؛ و خودشان وقوف به عرفات و كوچ از عرفات را به مزدلفه ترك ميكردند
[11] قَصْواء به فتح قاف و مدّ است، و بعضي كه به ضمّ قاف و قصر خواندهاند: قُصْوي اشتباه است؛ و اين ناقه از ناقۀ غَضباء و جَدعآء است، و نيز بعضي كه اين اسامي را براي ناقۀ واحدي عَلَم دانستهاند اشتباه است. (سيرۀ حلبيّه، ج 3، ص 298)
[12] بسياري از فقرات اين خطبه را در تاريخ الكامل ج 2، ص 302 ابن اثير نقل كرده است
[13] در «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص 1022 آورده است: كتاب الله و سنّة نبيّة: و در «تاريخ يعقوبي» طبع بيروت 1379، ج 2، ص 111 آورده است: كتاب الله و عترتي أهل بيتي. و بنابراين به ظنّ قوي در تمام اين روايات و عترتي أهل بيتي بوده است؛ غاية الامر در كتب مذكوره بكلّي اين جمله حذف شده است: و در «سيرۀ ابن هشام» به و سنّة نبيّه تبديل و تحريف شده است.
[14] «البداية و النهاية» ج 5، ص 170، و «سيرۀ ابن هشام» ج 4، ص 1022 و ص 1023؛ و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 298 و ص 299 و «بحار الانوار» كمپاني، ج 6، ص 668 از كتاب «منتقي»؛ و «روضة الصّفاء» ج 2، حجّة الوداع؛ و «تاريخ طبري» ج 3، ص 150 و ص 151 از طبع دوّم دارالمعارف؛ و «الوفاء بأحوال المصطفي» ج 1، ص 212 و «الكامل في التاريخ» ج 2، ص 302 و محمّد حَسنين هيكل در كتاب «حياة محمّد» از ص 461 تا ص463 آورده است.
[15] ضَرْباً غَيْرَ مُبرَّح؛ بَرَّحَ به الامرُ: أتعبه و جَهده و آذاء أذيً شديداً
[16] ـ «البداية و النهاية» ج 5، ص 171، از محمّد بن اسحاق و ترمذي و نَسائي و ابن ماجة روايت كرده است، و «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 300 و «طبقات ابن سعد» ج 2، ص 183.
[17] ـ شاهد بر اين معني، عبارتي كه در «طبقات ابن سعد» ج 2، ص 183 آورده است كه رسول خدا صلّي عليه و آله وسلّم در اين خطبه فرمود: إنَّ الله فَسَّمَ لكلِّ إنسانٍ نَصِيبَه من الميراث؛ فلا يَجوزُ لوارثٍ وَصيَّةٌ. خداوند براي هر شخص نصيب و سهم او را از ميراث معيّن و مشخّص نموده است؛ بنابراين جايز نيست كسي براي وارث خود وصيّتي كند؛ كه موجب از بين رفتن حق ساير ورّاث گردد. و امّا وصيّتي كه موجب تضييع حق آنان نشود وصيّت ار مقدار ثلث خود كه در آن مجاز است اشكال ندارد.
[18] ـ «البداية و النهاية» ج 5، ص 171 و «سيرۀ حلبيّه» ج 2، ص 299.
[19] آية الله سيّد شرف الدّين عاملي در كتاب «النّصّ و الاِجتهاد» طبع دوّم، از ص 383 تا ص 385 گويد: پيامبر در حجّة الوداع با نود هزار تن ـ و بيشتر نيز گفته شده است ـ از مدينه بيرون آمد چنانچه در «سيرۀ حلبيّه» و «دحلانيّه» وارد است، غير از آنانكه در راه و يا در عرفه به آنحضرت رسيدند. چون در موقف عرفه آمد أهابَ بِالْحُجّاج (صدا زد حاجيان را صدائي كه درنگ كنند و يا به سوي او بيايند.) آنان را به وصيّتهاي خود و وصيّتهاي انبياء قبل از خود توصيه كرد؛ بشارت داد، و بر حذر داشت. و از جمله آنكه در آنروز گفت:
أيُّها النّاسُ! إنّي يوشَكُ أنْ اُدْعَي فَاُجيبَ. وَ إنّي تارِكٌ فيكُمْ ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلّوا: كِتابَ اللَهِ وَ عِتْرَتي أهْلَ بَيْتي. وَ إنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ؛ فَانْظُروا كَيْفَ تُخَلِّفونّي فيهِما؟!
و در مواقف عديدهاي پيش از اين موقف و بعد از آن اُمّت را به دو ريسمان (كتاب و عترت) محكم بست، و بازماندگان اُمّت را به دو ثَقَل مصون داشت كه كتاب خدا و امامان از عترت او باشند. اُمّت را بشارت داد كه اگر راه و روش آن دو را پيش گيرند، باقي بر هدايت خواهند بود و اگر به آن دو تمسّك نجويند گمراه ميشوند. و آنان را با خبر كرد كه: آن دو تا از هم جدائي ندارند و زمين از آن دو خالي نميماند.
أمـّا موقفهاي رسول اكرم در اين معني عمومي نبود. ليكن اين موقف روز عرفات و موقف بعدي كه روز غدير است عمومي بود. پيامبر در حضور عامّه مسلمين عَلي' رؤوس الاشهاد إعلان فرمود. و از عرفات به مشعر كوچ نكرد در روز عرفه تا اينكه بر بالاي ناقۀ خود برآمد و با صداي بلند تمام أهل موقف را بانگ زد (كه بايستيد و به سوي من بيائيد) و درحاليكه همه گرد آنحضرت حلقه زده و دورش را احاطه كرده بودند، و چشمها و گوشهاي خود را به آنحضرت دوخته بودند و دلهايشان را به آنحضرت سپرده بودند، به آن جمعيّت فرمود: عَليٌّ مِنّي و أنَا مِنْ عَليٍّ؛ وَ لا يُؤَدّي عَنّي إلاّأنَا أوْ عَليٌّ.
به به چه كلام و عهد مباركي است كه بر زبان آسان و در ترازو و ميزان سنگين است. براي عليّ در أداء از رسول الله صلّي الله عليه وآله همان صلاحيّتي را اثبات و مقرّر نمود كه خودش از طرف خداوند آن صلاحيّت را در أداء از جانب خداوند داشت. و اين كلام به عليّ رخصت ميدهد كه: آنچه را از احكام شرعيّه كه محلّ ابتلاي مردم نبوده است و سپس محلّ ابتلا ميگردد و آنها را رسول خدا در او به وديعت سپرده است؛ علي به مثابۀ رسول خدا حقّ تشريع آن أحكام را دارد و در اين أمر با نفس رسول خدا شريك است، و بر آنچه خدا به رسولش وحي كرده است عليّ را مؤتمن شمرده است.
آية الله عاملي (ره) در تعليقه فرمايد:
اينست مراد به أداء از رسول خدا كه براي عليّ ثابت است و از ديگران نفي شده است. و گرنه معلوم است كه فقهاء در فروع دين، و اصوليّون در اصول دين، و محدّثين در سنّت، و حَمَلۀ آثار در آثار؛ از رسول خدا أدا ميكنند. بر كسي حرجي در اين مسائل نيست مگر آنكه مشرّع از طرف خدا و رسولش باشد. وَ مَن كذب علي أحدِهما فلْيَتبوّأْ مقعدَه من النّار.
[20] ـ «البداية و النهاية» ج 5، ص 172.
[21] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3؛ ص 300، و «البداية و النهاية» ج 5، از ص 173 تا ص 175.
[22] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 300، و «البداية و النهاية» ج 5، از ص 173 تا ص 175.
[23] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 301، و اين ادرار كردن به جهت آن بود كه بتهاي جاهليّت را از آن كوه ميتراشيدند.
[24] ـ «البداية و النهاية» ج 5، ص 180.
[25] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 301.
[26] ـ بَغْلِة شَهباء: قاطر سفيد رنگي را گويند كه در آن نقطههاي سياه باشد.
[27] ـ «سيرۀ حلبيّه» ج 3، ص 302.
[28] ـ «البداية و النهاية» ج 5، ص 199 و نيز در حديث ديگري كه در ص 198 آورده است.
[29] اين فقرات از خطبه را در «مجالس» شيخ مفيد، طبع نجف، ص 100 و ص 101 آورده است و بجاي نَصَّر الله، نَصرالله آورده است؛ و نيز به لفظ وَالنَّصيحة لائِمَّةَ المُسلِمِينَ وَاللّزوم جماعتهم ذكر كرده است، و به آخر آن آورده است: المُؤمِنون إخوَة؛ تَتَكافي دِمائُهُم وَ هُمْ يَدٌ وَاحِدٌ عَلَي مَن سِواهُم، يَسْعَي بِذمَّتِهمْ أدنَاهُمْ. و در «روضه بحار» طبع كمپاني ج 17، ص 39 از «مجالس» مفيد به همين لفظ آورده است؛ ولي در همين باب در طبع حروفي ج 77، ص 130 با لفظ نَصَّرالله ذكر كرده است. و در «تحف العقول» ص 42 اين خطبه را به رسول الله در مسجد خيف نسبت داده است و به همين مضمون «مجالس» مفيد آورده است؛ امّا در طبع «بحار» كمپاني ج 17، ص 42 چون از «تحف العقول» نقل كرده است به لفظ نَصَر آورده؛ و در طبع حروفي ج 77، ص 146 از «تحف العقول» نَضَّرَ با ضاد معجمه ذكر كرده است؛ و در «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 15، جزء دوّم ص 85 از «اكمال الدّين» صدوق به لفظ نَضَر آورده است و مضمونش با آنچه مفيد آورده است يكي است مگر در بعضي از الفاظ. و نيز محدّث قمي در «تتمّة المنتهي» ص 153 از رسول الله در مسجد خيف آورده است. همچنانكه در «إكمال الدّين» نيز چنين است. و در «تفسير «في ظلال القرآن» ص 125 از جزء اوّل از امام أحمد حنبل جملات: المُسْلِمُونَ تَتَكافَاً دمآؤهم، وَ هُمْ يَدٌ علي مَن سِوَاهُم يَسْعَي بِذمَّتِهِم أدْنَاهُمْ را از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم ذكر كرده است. باري معناي فقرات اين است كه: مؤمنين با هم برادر هستند؛ و قيمت خونهاي آنها بقدر يكديگر است؛ و تمام مؤمنين حكم دست واحدي را دارند بر عليه غير خودشان؛ و براي قضاء ذمّۀ آنها كمترين آنها ميتواند سبب واقع شود. در «مجمع البحرين» دربارۀ حديث: ذِمَّة المسلمين وَاحِدَة يَسْعَي بها أدناهم آورده است كه چون از حضرت صادق عليه السّمم از معناي آن سئوال شد؛ در پاسخ فرمودند: اگر لشگري از مسلمانان، طائفهاي از مشركان را محاصره كنند؛ آنگاه يك نفر از آن مشركان جلو بيايد و بگويد: به من أمان دهيد تا من رئيس شما را ملاقات كنم و با او گفتگو نمايم؛ و در اين حال گر پستترين و كماهميّتترين فرد مسلمان به او امان دهد؛ بر با فضليتترين و شريفترين افراد مسلمان لازم است كه به او امان او وفا كنند
و بر همين اساس زينب دختر رسول خدا، شوهر خود أبوالعاص را كه در مدينه آمده بود امان داد. (رجوع شود به كتاب بنت الشّاطي «موسوعۀ آل النّبي» كتاب چهارم: «زينب بطلۀ كربلآء» ص 628).
[30] ـ «تاريخ يعقوبي» طبع بيروت سنۀ 1379 هجريّه، ج 2، از ص 209 تا ص 212. و اين خطبه را با مختصر اختلافي در عبارت در «تفسير الدّرُّ المنثور» ج 3 ص 234 و ص 235 از تخريج أحمد بن حنبل و با وردي و ابن مردويه از أبوحمزۀ رقاشي از عمويش كه از اصحاب بوده و زمام ناقۀ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم را گرفته بوده است؛ روايت كرده است. و اصل اين روايت را در «مسند» احمد حنبل، در ج 5، در ص 72 و ص 73 آمده است. و مجلسي در «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 6، ص 662 و ص 663 از «كافي» روايت كرده است. و در «سيرۀ ابن هشام» ج 4، از ص 1022 تا ص 1024 آورده است؛ ولي در عبارت كتاب الله و عترة نبيّه تحريفي به عمل آمده و به عبارت: كتاب الله و سنّة نبيّه آورده است. و همچنين در «البداية و النهاية» ج 5 با چند سند از ص 194 تا ص 201 آورده است؛ و نيز بيهقي در «سنن» ج 5، كتاب الحجّ ص 140 آورده است؛ و نيز ابن جوزي در كتاب «الوفآء بأحوال المصطفي» ج 1، ص 207 و ص 208 ذكر كرده است. و نيز ابن سعد در «طبقات» ج 2، از ص 183 تا ص 187 آورده است. و «روضة الصفاء» ج 2، باب حجة الوداع. و «تفسير عليّ بن ابراهيم» در ذيل آيۀ يـأيُّهَا الرَّسُولِ بَلِّغ مَا اُنزِلَ إلَيْكَ مِن رَبِّكَ از ص 159 تا ص 161 آورده است. و همچنين طبري در «تاريخ الامم و الملوك» ج 3، از ص 150 تا ص 152 آورده است. و جاحظ در «البيان» و «التبيين» طبع قاهره، سنۀ 1367، در ج 2، از ص 31 تا ص 33 آورده است.