گوستاولوبون در فصل اوّل از باب دوّم كه در قرآن بحث ميكند ميگويد:
قرآن كه كتاب آسماني مسلمين است منحصر به دستورات مذهبي تنها نيست، بلكه دستورات سياسي و اجتماعي مسلمانان نيز در آن درج است.
تا ميرسد به اينكه ميگويد:
دربارۀ پيمبر اسلام نميتوان گفت كه او يكي از فلاسفۀ بزرگ بود؛ با آن فلاسفه كه شالودۀ مذهب هُنود و بوديست را ريختهاند، نميتوان وي را در رديف آنها قرار داد.
مثل بودا هيچوقت از پيمبر اسلام چنين عقيده اظهار نشده كه: «هيچ خالقي براي اين عالم نيست؛ و تمام وقايع و حوادث در زنجيرهاي تناسخ
ص 112
مُلكي به هم بسته شده است.» علاوه بر انكار قطعي بودا، تذبذبي هم كه در براهمه وجود داشت، آن تذبذب در او نبود. [133]
اينكه «ويدا» [134] ميگويد: «اين عالم از كجا بوجود آمده است؟ آيا براي او خالقي هست يا نه؟ آن موجودي كه فوق همه و ناظر به كلّ است اين را ميداند؛ و ممكن است كه او خودش هم هيچ نداند.» در قرآن اين قبيل افكار هيچ نيست.
آري اينگونه افكار لباسي است كه براي قامت فلاسفه موزون است و بس.
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
مذهبي كه پيمبر اسلام آورد، مذهبي است نهايت درجه ساده و عالي... تمام مسلمين روي زمين حقيقت مذهب خود را در دو جمله كه عبارت از: لا إلَهَ إلاّ اللَهُ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَهِ باشد بيان ميكنند، كه از حيث جامعيّت و اختصار و سادگي واقعاً حيرت انگيز است. [135]
گوستاولوبون در فصل دوّم اين باب كه «فلسفۀ قرآن و انتشار آن در عالم»
ص 113
است گويد:
اگر اصول عقائد اسلام را به دقّت ملاحظه كنيم، ميبينيم كه: اسلام نوعي است از عيسويّت كه مشكلات و پيچيدگيهاي آن بكلّي مرتفع است. ولي در اين جاي ترديد نيست كه بين اسلام و عيسويّت از حيث فروعات فرق زيادي وجود دارد؛ حتّي در اصول هم يك فرق نماياني بين آنها موجود ميباشد كه عبارت است از وحدانيّت مُطلقه.
اين خداي واحد مطلق از همه بالاتر و فوق تمام اشياء قرار گرفته، حتّي هيچيك از انبياء و اولياء و ملائكه يا ارباب انواع هم در عرض او نيستند. راستي اينست كه در ميان تمام مذاهب دنيا فقط اسلام ميباشد كه اين تاج افتخار را بر سر گذاشته، و اوّل از همه وحدانيّت محض و خالص را در دنيا انتشار داده است.
تمام سادگي و شأن و مقام اسلام روي همين وحدانيّت مطلقه قرار گرفته، و همين سادگي باعث قوّت و استحكام اين دين گرديده است.
اين توحيد خالص محض را چون در آن هيچگونه پيچيدگي و معمّائي نيست، به آساني ميتوان فهميد. و ايمان به امور متضادّي كه در اديان ديگر تعليم داده شده و عقل سليم ابداً نميتواند آنرا قبول كند، هيچيك در اين ديانت وجود ندارد.
خداي واحد مطلق معبود، تمام مخلوقات در نظر او مساوي، عدّۀ خيلي كمي از اركان دين كه فرض شده و جزاي فعل آن بهشت و تركش جهنّم باشد.
ملاحظه كنيد! كدام مذهبي از اين مذهب سادهتر و روشنتر يا نزديكتر به فهم عامّه است؟! يكنفر تازه مسلمان خيلي عامّي از هر فرقه و صنفي كه بوده باشد، از عقائد مذهبي خود بخوبي واقف، و ميتواند به آساني آن عقائد را در يك سلسله الفاظي خيلي ساده و روشن بيان نمايد.
ص 114
برعكس از يكنفر عيسوي اگر راجع به مسألۀ تثليث يا تبديل جنس [136] و امثال آن از عقايد مرموز پيچ در پيچي كه در مذهب مسيحي است سؤال شود، تا وقتي كه آن بيچاره در علم كلام ماهر نباشد، و يا به تمام موشكافيها و دقائق منطقي إحاطه نداشته باشد، هيچوقت نميتواند از عهدۀ جواب آن بيرون آيد.
او مطلب را ادامه ميدهد، تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
اثر تمدّني و سياسي اسلام واقعاً محيّرالعقول است. مملكت عربستان در عصر جاهليّت عبارت بود از چند ولايت كوچك، و يك عدّه قبائل خودسري كه هميشه با هم مشغول جنگ خانگي و قتل و غارت بودند؛ ولي در جريان يك قرن از ظهور پيمبر اسلام دامنۀ اين دين از درياي سِنْد تا أندُلُس وسعت پيدا نمود و در تمام اين ممالك كه بيرق اسلام در اهتزاز بود ترقّياتي كه از هر حيث پيدا شد، در حقيقت حيرت انگيز بوده است. و علّت عمدۀ آن اينست كه عقائد اسلام كاملاً موافق است با اصول طبيعي؛ و از خواصّ اين عقائد آنست كه اخلاق عمومي را تسويه كرده، عدل و احسان و تساهل مذهبي در آنها ايجاد كند.
ص 115
شكّي نيست كه اصول مذهب بودا از نظر فلسفي بر اصول مذاهب ساميّ ترجيح دارد. ولي وقتي كه ضرورت پيدا كرد كه آنرا مطابق فهم عامّه بنا كنند تغيير كلّي در آن حاصل شد؛ و بالنّتيجه اين مذهب ترميم شده فرسنگها از اسلام عقب افتاد.
تمدّني را كه خلفاي اسلام تأسيس نمودند، گذارش آن همان گذارش تمدّنهاي ديگري است كه به اختلاف زمان در دنيا پيدا شده. يعني اين تمدّن هم مانند آنها بوجود آمده و بمرتبۀ كمال رسيده، سپس رو به انحطاط نهاده؛ تا اينكه اسير فنا و زوال شده و بسائر تمدّنهاي مردۀ دنيا ملحق گرديد. ولي تعجّب در اينست كه اصول ديانت اسلام تا اين هنگام محفوظ مانده، طول زمان و تصاريف ايّام هيچ نتوانسته آنرا دستخوش فنا و زوال سازد. بلكه اثر آن در قلوب پيروان خود حاليّه هم به همان قوّت اوّليه باقي مانده، و انحطاطي كه اكنون در حكومت و اقتدار مذاهب قديمه ديده ميشود، در اسلام عكس آن موجود است.
حاليّه زياده از دويست كرور مسلم در دنيا وجود دارد. عربستان، مصر، شام، فلسطين، آسياي صغير، مذهب شايع تمام اين ممالك تقريباً همان مذهب اسلام است. به علاوه در يك قسمت مهمّ هندوستان، روسيّه، چين و تمام قسمتهاي آفريقا كه در شمال خطّ اِستِوا واقع شده، ميليونها مسلمان موجود است.
تمام اين اقوام مختلفه كه پابند اصول قوانين اسلامند، در دو چيز با هم اتّفاق دارند:
يكي زبانِ عربيّ، ديگر حجّ بيت الله كه مسلمين دنيا را در يك نقطۀ معيّن با يكديگر مجتمع مينمايد.
هر مسلماني از هر نقطه كه ميخواهد باشد، لازم است قرآن را در عربيّ
ص 116
بتواند قرائت كند. و از اينجا ميتوان گفت كه: زبان عربي در تمام دنيا شايع است.
اگرچه حاليّه پيروان اسلام از نظر ملّيّت و نژاد اختلاف زيادي با هم دارند، ولي بوسيلۀ مذهب يك نوع رابطۀ معنوي مخصوصي بين آنها موجود است كه هنگام ضرورت تمام آنها را ميتوان به آساني تحت لواي واحد جمع نمود.
او باز مطلب را ادامه ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
ما وقتي كه فتوحات مسلمين اوّل را به دقّت ملاحظه نموده و اسباب و علل كاميابي آنها را تحت نظر ميگيريم، ميبينيم كه آنها در خصوص اشاعت مذهب از شمشير كار نگرفتهاند؛ زيرا آنها اقوام مغلوبه را در قبول مذهب هميشه آزادي ميدادند[137]. اگر ملل مسيحي، دين فاتحين (مسلمين) خود را قبول كرده،
ص 117
حتّي زبان آنها را هم اختيار نمودند، سبب اصلي آن اين بود كه آنها در مقابل حكّامي كه تا آن وقت زير شكنجۀ آنها بودند، حكّام جديد (مسلمين) را عادلتر و منصفتر مشاهده نمودند. به علاوه مذهب ايشان را هم نسبت به مذهبي كه داشتند سادهتر و اقرب به حقيقت يافتند.
اين مطلب از تاريخ ثابت ميشود كه اصلاً اشاعت هيچ مذهبي ممكن نيست به زور شمشير صورت گيرد. نصاري وقتي كه اندلس را از دست مسلمين خارج ساختند؛ آنوقت اين ملّت مغلوب براي مردن حاضر شده، ولي تبديل مذهب را قبول ننمودند.
واقعاً اسلام بجاي اينكه با سر نيزه اشاعت يافته باشد، بوسيله تشويق و
ص 118
با قوّۀ تبليغ و تقرير جلو رفته است. و همين مسأله بوده كه اقوام ترك و مغول با اينكه اعراب را مغلوب ساختند معهذا دين اسلام را قبول نمودند. و در هندوستان كه فقط عبور عرب بدانجا افتاده بود، اسلام بقدري ترقّي كرد كه حاليّه زياده از صد كرور مسلم در آنجا وجود دارد، و دائماً هم عدّۀ آنها در تزايد است.
اكنون كه هزاران كشيش مسيحي با وسائل لازمه در آنجا به تبليغ مشغول، و تمام اهالي هم تحت سلطۀ حكومت انگليساند، معذلك معلوم نيست كه در اين امر پيشرفتي نموده باشند.
در چين هم پيشرفت مذهب اسلام قابل ملاحظه است. و از مطالعۀ قسمت ديگر كتاب معلوم ميشود كه مذهب اسلام تا چه اندازه در آنجا ترقّي نموده؛ چنانكه زياده از چهل كرور مسلمان فعلاً در چين موجود، و حال آنكه عرب حمله به چين نبرده و يك وجب از اراضي آنجا را بتصرّف خود در نياورده است. [138]
باري، در اينجا ديديم گوستاولوبون اشاعت اسلام را در توحيد محض دانسته بود، بر خلاف نصاري كه به تثليث قائل بوده؛ و براي آنكه هيچ عقلي نميتواند بپذيرد كه سه چيز يك چيز هستند، فلهذا قبول دين نصاري بر مردم غير قابل قبول است.
يكي از موارد اختلاف مسلمين با مسيحيان در اصول عقائد كه بسيار امر مهمّ و غير قابل اغماض است و گوستاولوبون بدان اشاره ننموده است، قضيّۀ گناه و عقاب و پاداش و روز بازپسين است كه از نقطۀ نظر فلسفۀ اسلامي با فلسفۀ نصاري در دو قطب مقابل هم قرار دارد. و ابداً منطق آنها با عقل سليم در
ص 119
اين مورد جور در نميآيد؛ و هيچ فرد با انصافي نميتواند آنرا بپذيرد. و بدين جهت پيوسته مسلمين با آنها در اين موضوع نيز بر سر بحث بوده، و آنان نتوانستهاند مسلمانان را در اين امر قانع كنند. و اين اصل را خودشان نيز طبق تعليمات مكتب و كليسا بر خود تحميل ميكنند.
هر مسلماني ميگويد: خداوند عالم براي تبليغ احكام خود و آنچه از بندگان خواسته است، پيغمبراني برگزيده و فرستاده و معجزه بر دست آنان جاري ساخت تا مردم راه خير را از راه شرّ تميز دهند. هر كس خوبي كرد و اطاعت فرمان نمود رستگار ميگردد، و هر كس بدي و زشتي كرد و مخالفت امر رسولان نمود بدبخت و معاقَب ميگردد.
امّا مسيحيان چنين نميگويند. آنان معتقدند آدم بوالبشر گناه كرد؛ و گناهِ او از راه ارث به فرزندان و ذريّۀ او منتقل شد. و خداوند پيغمبران را با شريعت فرستاد تا به مردم امر كنند، و مردم معصيت كنند تا بدانند كه گنهكارند. احكام شريعت را هيچكس انجام نميدهد، بلكه خود پيمبران هم انجام ندادند و گنهكار بودند. و به مخالفت بر گناهشان افزودند؛ زيرا گناه انساني ارثي است و جِبلّي است، و امر جبلّي و ارثي قابل رفع نيست.
عمل همۀ مردمان به شريعت پيغمبران بر فرض امكان، گناه جبلّي را از انسان بر نميدارد و رفع نميكند؛ چرا كه از پدر در سرّ و سويدا و ذات وي به ارث رسيده است.
در اينصورت خداوند خودش براي آنكه مردم را از گناه پاك كند بصورت مسيح جلوه كرد، و خودش را بدست يهوديان زبون و ذليل گردانيده و خوار كرد و كشته شد و باز زنده گشت، تا به سبب كشته شدنش گناه را از جهانيان بردارد.
اين مطالب عقيدۀ محكم و استوار نصاري است. و از هر مبلّغ روشن فكر مسيحي، شما اگر از اصول دينش بپرسيد به همين تقرير بيان ميكند؛ و در كتب
ص 120
خود مفصّلاً نوشتهاند. و اين سخنانِ خرافاتي و مجعول، مخالف با صريح عقل ميباشد.
خداوند، عادل و رحيم بل أرحم الرّاحمين است. هرگز فرزندان را به گناه پدر نخواهد گرفت، و كسي را كه معصيت نكرده عقاب نميكند. و اگر فرضاً گنهكاري توبه كند و سوي او باز گردد وي را ميبخشد. و رحمت و بخشايش او از پدر و مادر بيشتر است، كه چون فرزندشان بگريزد و پشيمان شود و باز گردد او را ميپذيرند و در دامان مهر و محبّت ميگيرند. در اين صورت، آمرزش گناه مستلزم آن نيست كه خود را ذليل يهوديان كند و كشته شود.
چه ربط و ارتباطي، چه مناسبتي ميان كشته شدن او و آمرزش گناه بشر است؟! خداوند تبارك و تعالي از تجسّم و حلول و لوازم آن مبرّي و منزّه است. اگر رحمتش اقتضا كند همۀ گنهكاران را عفو ميفرمايد؛ و اگر عدل و دادش اقتضا كند مستحقّان عذاب را پاداش ميدهد.
اينست پايۀ عقيدتي نصاري كه در نهايت وهن و سستي است، و خدا و عيسي بن مريم از آن بيزارند. و همين يك امر كافي براي بطلان مذهبشان است. هر كس بدقّت بنگرد در تحيّر ميماند زيرا كه مخالف عقل اوست. آنها اعتراف دارند كه مخالف با عقل است وليكن ميگويند: ناچار بايد آنرا پذيرفت؛ چون در كتب مقدّسه اينچنين وارد است.
اگر شما بر ايشان سؤالهاي زير را بصورت اعتراض وارد سازيد، چه جواب خواهند گفت؟!
1 ـ كتاب مقدّس به چه دليل حجّت است و مطالب آن چرا از جانب خداست، با آنكه شما ميگوئيد انبياي گذشته گناهكار بودند؟! كسيكه گناهكار باشد شايد دروغ بگويد و آن دروغ را مخلوط با وحي كند و به مردم تحويل دهد.
ص 121
2 ـ از كجا معلوم شد كه حواريّونِ وي دروغ نگفتند و دروغ را به او نسبت ندادند و در انجيل داخل نكردند؟ چون خدائي كه بر خلاف عدالت، فرزندي را به گناه پدرش عذاب كند و از قبح آن نهراسد ممكن است به دست مردي دروغگو كه ادّعاي خدائي كند معجزه جاري سازد. و عيسي عياذًا بالله دروغگو بود و دعوي خدائي كرد، و خداوند هم براي او مرده زنده كرد و معجزه بر دست او جاري ساخت و از قبح اين كار نهراسيد. زيرا به عقيدۀ شما خداوند عادل نيست.
3 ـ اگر بگوئيد: خدا عادل است و فعل زشت و قبيح از وي صادر نميگردد، ميگوئيم: پس اولاد آدم را به جرم گناه پدرشان عذاب نمينمايد؛ و محتاج به هبوط بر روي زمين و كشته شدن و بر سر دار آويخته شدن نبود.
اين اشكال را علماي اسلام بر نصاري دارند، و آية الله شَعرانيّ در كتاب «راه سعادت» ذكر نموده است. [139]
باري، گوستاولوبون در كتاب پنجم (تمدّن) در باب اوّل كه در منابع علوم و اُسلوب تعليم و تحقيق بحث ميكند، از جمله ميگويد:
خدمت مسلمين فقط اين نبود كه علم را از راه تحقيق و اكتشاف ترقّي داده، روح مخصوصي به قالب آن دميدند؛ بلكه بوسيلۀ قلم (كُتب) و مدارس
ص 122
عاليه هم آنرا در دنيا اشاعت و انتشار داده، منجمله به دنياي علوم و معارف اروپا از اين راه احساني كه نمودند واقعاً نميتوان براي آن حدّي تصوّر كرد. چنانكه در يكي از ابواب آتيه تحت عنوان آثار علمي و ادبي مسلمين بيان خواهيم نمود كه: آنها تا چندين قرن معلّم اروپا بوده و فقط با دست آنها علوم و فنون قديمۀ يونان و روم در اروپا شايع گرديد. و هنوز چيزي نگذشته است كه ترجمههاي كتب عربي از دستور مدارس اروپا خارج گرديده. [140]
و در باب دوّم (زبان، فلسفه، ادب، تاريخ) در فصل اوّل آن كه راجع به زبان عربي است ميگويد:
زبان عربي جزءِ السنة سامي محسوب و شباهت تامّي به زبان عبري دارد. حروف چندي درين زبان موجود است كه صداهاي آنها در السنۀ اروپا يافت نميشود، و از اين جهت تلفّظ آن براي اجانب خيلي مشكل ميباشد.
اين مطلب حقيقةً بر ما معلوم نيست كه زبان مزبور كي بحالت حاضره رسيده است؟ ولي از اشعار جاهليّت بخوبي كشف ميشود كه: لااقلّ يكصد سال قبل از پيمبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم اين زبان به درجۀ كمال رسيده بود. طرز تكلّم زبان عربي مختلف و داراي محاورات عديده است، ليكن بموجب رواياتي كه مورد تصديق مورّخين اسلام است، زبان قبيلۀ پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نهايت درجه خالص و فصيح بوده؛ و همين زبان خالص بواسطۀ اشاعت قرآن در تمام دنيا منتشر و زبان عمومي گرديد.
اساساً زبان عربي از جمله السنهايست كه اجزاءِ آن نهايت درجه با هم متّحد و خالص ميباشد. البتّه طرز تكلّم آن با هم اختلاف دارد؛ مثل تكلّم جزيرة العرب، شام، مصر، الجزآئر و غيره. ولي فرقي كه در ميانۀ آنها
ص 123
هست خيلي محدود ميباشد. چنانچه زبان دهاقين شمال فرانسه با جنوب آنرا كه با هم مقايسه ميكنيم ميبينيم كه هيچكدام از آنها ابداً نميتوانند زبان ديگري را بفهمند.
ولي اينجا خلاف آن مشهود است؛ چه يكنفر مراكشي زبان مصر و جزيرةالعرب را بخوبي ميتواند درك كند. چنانكه بوركْهارْد [141] يكنفر سيّاح مشهور كه در اين موضوع مطالعاتش از همه بيشتر است به شرح ذيل مينويسد:
«البتّه در زبان عربي تعبيرات و اصطلاحات زيادي است كه در السنۀ ديگر شايد نظير آن يافت نشود، ولي با وجود اين در تمام آن ممالك وسيعه كه به اين زبان تكلّم ميكنند، يعني از موگادُر [142] تا مَسقَط، از دانستن يك طرز محاوره محاورات ديگر را بخوبي ميتوان فهميد.
بي شكّ بواسطۀ اختلاف اقاليم و آب و هوا طرز تلفّظ با هم فرق دارد. مثلاً زبان عراق و مصر سُفلي روان و شيرين، بر خلاف آن زبان اراضي سردسير شام و بَربَر خشن ميباشد. خصوصاً بين محاورات قسمتهاي غربي مراكش با محاورات بَدَويهاي حجاز قريب مكّه فرق كلّي موجود ميباشد؛ معذلك فرق مزبور بقدر آن فرقي نيست كه بين محاورات زارعين ساكْسُن و سواب وجود دارد...»
در اشاعت مذهب موفّقيّتي كه براي مسلمين حاصل گرديد، در اشاعت زبان نيز همان موفّقيّت را حاصل نمودند. قبل از ايشان هيچ فاتح و كشورسِتاني نتوانسته كه زبان خود را در قوم مغلوب منتشر سازد. برخلاف آنان، كه در اين
ص 124
امر كاملاً كاميابي حاصل كردند؛ و تمام اقوام مغلوبه همانطوري كه مذهب اسلام را قبول نمودند، زبان عربي را هم زبان معمول خود قرار دادند. و در ممالك اسلامي تا اين درجه زبان عربي توسعه پيدا كرد كه تمام السنۀ قديمه از قبيل سُرياني، يوناني، قِبطي، و بَربَري را از ميان برده، خود بجاي آنها قرار گرفت.
در ايران هم تا مدّتي عربي زبان رسمي مملكت بوده است. هر چند زبان فارسي اخيراً تجديد حيات نموده، ولي تا كنون هم تحريرات علماي آنجا معمولاً به زبان عربي است، و در علوم و مذهب كتبي كه تصنيف شده تمام آن عربي ميباشد.
تُركها هم كه ممالك اسلام را به تصرّف در آوردند، تحت همين تأثير رفته زبان و خطّ عربي را اختيار كردند. چنانكه حاليّه در تمام نِقاط تركيّه يك آدم خيلي بيسواد هم قرآن را ميتواند بخواند. و بالاخره در يك قسمت اعظم از ممالك آسيا زبان عربي همان نفوذ را دارا ميباشد كه در قرون وسطي زبان لاتيني در اروپا دارا بود.
فقط اقوام لاتيني اروپا باقي ماندند كه زبان عربي نتوانست بر السنۀ قديمۀ آنها فائق آيد. ليكن در اينجا هم از عربي آثاري كه مشاهده ميشود درجۀ تسلّط و نفوذ آنرا بخوبي آشكار ميسازد. چنانكه مسيو دُزي [143] و مسيو آنگِلْمان [144] هر دو در زبان اندلس و پرتغال راجع به لغاتي كه مأخوذ از عربي است مخصوصاً فرهنگي تصنيف نمودهاند. و در فرانسه هم اين زبان آثار زيادي از خود باقي گذاشته است. چنانكه مسيو سِدي يُو مينويسد كه: زبان اُوِرْنْي و
ص 125
ليموزن مملوّ از لغات عربي است. و مخصوصاً صورت و شكل اسامي و نامهاي آنها عربي ميباشد.
فاضل شهير مينويسد:
«نظر به اينكه از قرن هشتم ميلادي مسلمين، بحر متوسّط را بتصرّف خود در آوردند، در كشتيراني و انتظامات بحريّه لغاتي كه در فرانسه و ايتالي يافت ميشوند عقلاً بايد تمام مأخوذ از زبان عربي باشند. مثل آميرال، اسكادر، فلوت، فرگات، كروت، كاراول، فلوك، شالوپ، سلوپ، بارك، شيورم، دارس، كالفات، استاكاد [145] و غيرها. حتّي لفظ بوسول [146] (آلت قطبنما) كه معروف است از چينيها گرفته شده اشتباه است؛ بلكه مسلمين آنرا به اروپا آوردهاند.
و همچنين قشون اروپا وقتي كه تحت نظام آمدند، تمام الفاظ متعلّق به مناصب و درجات نظامي و نعرهزدن در ميدان جنگ را از عربي گرفتهاند. و نيز لفظ باروت، و بُم، و گريناد، و خمپاره اصلاً عربي ميباشد. و همچنين اصطلاحات متعلّقۀ به امور كشوري از قبيل معاون، گابل، تاي، تاريف، دوآن، [147] بازار و غيره را از بغداد و قُرطُبَه اخذ نمودند. و مخصوصاً طبقۀ سوّم سلاطين فرانسه كاملاً مقلّدين مسلمين بودند.
و از همين جاست كه الفاظ متعلّقۀ به شكار تماماً از عربي گرفته شده، حتّي در لفظ تورنامنت كه لغتنويسان ما مبدأ اشتقاق آنرا لاتيني قرار ميدهند
ص 126
اشتباه كردهاند؛ بلكه اصل آن عربي و مشتقّ است از دَوَران يعني دور زدن در يك دائره. و آن قسمتي است از ورزش نظامي كه در مسلمين معمول بوده است. ولي بيشتر از همه اصطلاحات علمي ميباشد كه تماماً از عربي گرفته شده است.
مثلاً در رياضي، كيميا، علم الحيوان، طبّ، نام أدويه، الفاظ زيادي هستند كه اصل آنها عربي ميباشد. و مخصوصاً علم هيئت و نجوم مملوّ از لغات عربي است. حتّي نام اكثر ستارهها از عرب گرفته شده است. و همچنين لفظ «اساسن» [148] كه در زمان ما قاتلي را گويند كه در خفيه كسي را به قتل برساند، مشتقّ از كلمۀ حشيش عربي است.»
يكي از قاموس نويسان فرانسه كه مبدأ اشتقاق لغات را هم ذكر نموده مينويسد كه: در قسمت جنوبي فرانسه زبان عربي هيچ تأثيري نبخشيده است؛ ولي از بيان فوق معلوم گرديد كه نويسندۀ مزبور در بيان خود تا چه اندازه به خطا رفته است.
تعجّب در اينست كه: حاليّه هم از اين قبيل تحصيل كردهها يافت ميشوند كه اينگونه عقائد سخيفه را تكرار مينمايند.
زبان عربي نهايت درجه وسيع ميباشد. و از گرفتن اصطلاحات و
ص 127
تعبيرات السنةمجاور به مرور زمان بر وسعت آن افزوده شده؛ چنانكه ابنسعيد كه در سال 1065 ميلادي وفات نموده، فرهنگي كه آنوقت در زبان عربي تأليف نموده دربيستجلدبوده است. [149]
زبانهاي پيشرفتۀ دنيا به دو اصل و ريشه بر ميگردد: ريشۀ سامي و ريشۀ هند و اروپائي. در زبانهاي اروپائي بهترين و قويترين آنها زبان فرانسه است كه از جهت قواعد و ادبيّات متقنتر است. و زبان آلماني با اينكه نيز زبان مشكل و داراي قواعدي است به پاي آن نميرسد؛ و همچنين زبان ايتاليائي و اسپانيولي و روسي. و امّا زبان انگليسي كه معالاسف امروزه بواسطۀ غلبۀ استعمار در دنيا غلبه كرده است، زبان بياساس و بدون قواعد و لطائف ادبي است. زباني است در كمال سادگي؛ گرامر و تجويد آن نيز بسيار سهل است؛ و ابداً با زبان فرانسه قابل مقايسه نيست. و بهمين جهت شاگردان مدارس را در بَدو طلوع تجدّد مخيّر ميان زبان فرانسه و انگليس مينمودند. و شاگردان با استعداد و خوش ذوق كه ميل سير در علوم و ادبيّات فرانسه را داشتند، اين رشته را ميپذيرفتند. تا رفته رفته بواسطۀ غلبۀ انگليس و آمريكا زبان انگليس غالب شد و زبان فرانسه تدريسش موقوف گرديد؛ و در غير از رشتۀ فنّي و صنعتي كه منحصراً به زبان آلماني ـ بواسطۀ تقدّم آنها در اين فنّ ـ بود، به جميع مدارس زبان انگليسي تعليم مينمودند.
و امّا در زبانهاي سامي، بهترين و عاليترين آنها از جهت ادبيّات و قواعد نحوي و گرامري و محسّنات بياني و بديعي، و كثرت لغات و اشتقاق و فصاحت و بلاغت، و قدرت در تفهيم و تفهّم و ايراد مطالب مهمّه، و علوم پيچيده و مسائل مشروحه به عبارت موجز و مخت��ر با نشان دادن اصل مراد بطور اكمل و
ص 128
اتمّ، منحصر به زبان عربي است. و حتّي هم شاخۀ آن در ادب كه زبان عبري محسوب ميشود، به پايه و ارج و مرتبۀ زبان عربي نميرسد. اشعار و قصائد عرب از زمان جاهليّت تا حال، و خُطَب و كتب مدوّنه در ادبيّات عرب، اينك در دست و شاهد صادق مدّعاي ماست.
بطوري كه اگر بخواهيم زبان عرب را در مشرق زمين با زبان فرانسه در مغرب زمين بسنجيم و مقايسه كنيم، ميبينيم كه: زبان عرب به مراتب از زبان فرانسه وسيعتر و فصيحتر و ريشهدارتر، و قواعد و صرف و نحو و اشتقاق و لغت و معاني و بيان آن دقيقتر و عميقتر و ظريفتر است.
بنابراين بطور كلّي در تمام دنيا زباني به ارجمندي و عاليرتبگي زبان عرب نميرسد.
و اين يك جهت مهمّ است كه خداوند قرآن كريم را به زبان عربي نازل فرموده، و پيامبرش را كه خاتم انبياء قرار داده، و دينش و حكمش را در عالم تا روز قيامت مقدّر نموده است از نژاد عرب و از تيرۀ إسمعيل پسر حضرت إبراهيم عليهما سلام الله نموده است.
و اگر حكومت و امامت از خاندان پيغمبر منسلخ نميگشت، و زمام امر تبليغ و ترويج به دست مبارك أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه أفضل صلوات المصلّين بود؛ در همان سنوات صدر اسلام، دنيا دين اسلام را ميپذيرفت، و زبان عربي را كه زبان قرآن مبين و پيامبر ختمي مرتبت است از جان و دل قبول ميكرد. ليكن انحراف تاريخ موجب انحراف تعليم و تربيت شد، و سنگ آسيا از محور خود پيچيد؛ و آن دعوت عامّه و اسلام جهاني و قرآن عالمي و تكلّم به زبان فصيح و بليغ رسول اللهي به زمان ظهور قائم آلمحمّد روحي و أرواح العالمين لَه الفِدآء مبدّل گرديد.
ادبيّات و بلاغت و ريشهدار بودن لغات و اشتقاقات عرب، بدون هيچ
ص 129
شبهه تأثير شگرف در روحيّات و اخلاق و صفات ذاتي و ملكات آنها دارد. و به عبارت ديگر تأثير عميق در فرهنگ و طرز تفكّر و آراء و افكار خاصّۀ آنها خواهد داشت.
ما صفاتي را در اعراب ميبينيم كه در تمام ملل و اقوام جهان شبيه و يا معادل آن يافت نميشود: يكي شَجاعت است، يكي سخاوت و ايثار است، يكي وفاي به عهد و ايستادگي در برابر پيمان و ميثاق است، يكي غيرت و حمايت از ناموس و عشيره است، يكي قبول پناهندگي پناه آورنده است كه تا سر حدّ جان از او دفاع ميكنند، يكي ضيافت و مهمانداري است، يكي راستي و صدق است و عدم نفاق و دوروئي، يكي همّت بلند و استواري در عزم و تصميم گيري است؛ و هكذا صفاتيكه از اين زمرۀ اصالت آب خورده و از اين شاخه مشتقّ شدهاند. [150]
اينها همه دلالت بر عظمت ريشه و اصالت بُنيه و سازمان روحي و بدني
ص 130
آنها دارد. داستانها و قصص تاريخي بيشمار در هر يك از موارد فوق دليل و شاهد سخن ماست.
نگاهي اجمالي به دورۀ كتاب «صبحُ الاعشَي» تأليف شيخ أبوالعبّاس أحمد قَلْقَشَنْديّ، و دورۀ كتاب «نِهايةُ الارَب في فنونِ الادب» تأليف شهابالدّين أحمد بن عبدالوهّاب نُوَيريّ، و دورۀ كتاب «أغاني» تأليف أبوالفرج اصفهانيّ؛ از كتب متقدّمين، و دورۀ كتاب «قصص العرب» تأليف محمّد أحمد جادَ المولي، و علي محمّد بَجاوي، و محمّد أبوالفضل ابراهيم كه اخيراً تأليف شده است، شخص خبير و باحث را به بسياري از حالات اصيله و عريقۀ اعراب آشنا مينمايد.
در ميان جامعهشناسان اين بحث دائر است كه: آيا زبان و گسترش تكلّم و ادب اين صفات را پديد ميآورد، و يا اين صفات و ملكات موجب توسعۀ فرهنگ و زبان و ادب ميشود؟ در هر صورت تلازم و تقارن وجودي در ميان آنها قابل انكار نيست. و اين بس است كه نژاد عرب را كه نژاد رسول خدا و پيشوايان دين كه ائمّۀ طاهرين هستند، در أعلي درجۀ رشد و رقاء قرار دهد.
سيّد حميد عنايت در كتاب «سيري در انديشۀ سياسي عرب» مينويسد:
ارنست رِنان در سخنراني خود به عنوان «اسلام و علم» در دانشگاه سورْبون كه بعد متن آن در ژورنال دِ دِبا (Journal des Dإbats) چاپ شد، گفته بود كه: اسلام با روح علمي و فلسفي مخالفت اساسي دارد؛ و خاصّه اعراب بطور ذاتي از فراگرفتن علم و فلسفه ناتوانند. آنچه از علم و فلسفه نيز در جهان اسلامي پيدا شده، به همّت مردم غير عرب به ميان مسلمانان راه يافته است. بدينجهت آنچه به نام علم و فلسفۀ عرب مشهور شده، در واقع علم و فلسفۀ يوناني يا ايراني است.
ص 131
به نظر رنان از ميان فيلسوفان بزرگ اسلام، تنها يك تن يعني يعقوب كِنْديّ عرب بود. و از اينرو ناميدن باقي آنان به صفت عرب، تنها به دليل آنكه به عربي چيز مينوشتهاند، به همان اندازه غير منطقي است كه فيلسوفان اروپائي قرون وسطي را لاتيني بخوانيم.
پس از انتشار اين مقاله، عدّهاي از روشنفكران و متفكّران مسلمان از جمله نامق كمال بك متفكّر تُرك، و سيّد جمال نيز به آن پاسخ نوشتند.
پاسخ سيّد جمال كه بظاهر نخست به زبان عربي نوشته و بعد به فرانسه برگردانده شد، بالطّبع انعكاسي وسيعتر از همه داشت. او در پاسخ خود مطالب سخنراني رنان را در همان دو نكتهاي كه گذشت خلاصه كرد. يعني نخست آنكه اسلام در جوهر خود با علم و فلسفه دشمني دارد. و اين دشمني در زماني كه اعراب حكومت ميكردند به بالاترين پايۀ خود رسيد، و در زمان تركان نيز بهمان قوّت باقي بود. و تنها با رواج انديشههاي يوناني و ايراني در ميان مسلمانان، بطور موقّت، و آنهم تا اندازهاي از شدّت مخالفت اسلام با علم و فلسفه كاسته شد. نكتۀ دوّم آنكه اعراب به حكم خوي و سرشت خويش با علم و فلسفه مخالف بودند.
بنياد استدلالي پاسخ سيّد كه بيش از گفتههاي رنان با طرز فكر علمي اروپائيان در روزگار او سازگار مينمود اين بود كه: تاريخ هر قوم را بايد به صورت جنبشي پايدار و تطوّري هموار نگريست كه داراي مراحل و مراتب گوناگون است. و دربارۀ هر خصوصيّتي از آن قوم، با توجّه به مرحلۀ تاريخي خاصّ بروز آن خصوصيّت داوري كرد، و هيچ رفتار و خصلتي را ذاتي يك قوم نبايد دانست.
سيّد بر اساس اين اصل هر دو عقيدۀ رنان را ردّ ميكند.
در اينجا آقاي عنايت استدلال سيّد را عليه اشكال اوّل رنان مفصّلاً
ص 132
ذكر ميكند. و چون اين پاسخ سيّد در نزد ما خالي از اشكال نبود، بلكه مواضع ضعف بسيار در آن مشهود بود، و اگر آنرا ما در اينجا ميآورديم نياز به بحث طولاني و پاسخ از اشكالات آن بود، فلهذا از اصل پاسخ صرف نظر كرديم.
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: دربارۀ نكتۀ دوّم رنان، يعني دشمني صُلبي اعراب با علم و فلسفه، سيّد ميگويد كه: «همگان ميدانند كه اعراب با ظهور اسلام به سرعتي شگفتآور علوم ايراني و يوناني را كه تكامل آنها چندين قرن زمان گرفته بود در تمدّن خويش جذب كردند.
علم و فلسفه در سايۀ حكومت عرب همچنان به پيشرفت خود ادامه داد. هم به يُمن قدرت عرب بود كه علوم از شرق به غرب انتقال يافت؛ چنانكه أرسطو تا زماني كه در يونان بود اروپائيان به او اعتنائي نداشتند، امّا همينكه هجرت كرد و عرب شد همگي به وجود او افتخار كردند.
بدين سان جهان اسلام و عرب به مدّت پنج قرن از حيث فرهنگ و انديشه از غرب پيش بود.»
در پاسخ به اين گفتۀ رنان كه جز كِنديّ از ميان عرب هيچ فيلسوفي برنخاسته، و فيلسوفان اسلامي بيشتر از اهالي حَرّان و أندلس و فارس بودهاند، سيّد ميگويد كه:
« اوّلاً: حرّانيها خود از تيرۀ عرب بودند و قرنها پيش از اسلام به زبان عرب سخن ميگفتند.
ثانياً: روا نيست كه فيلسوفان اندلسي چون ابن باجة و ابن رُشد و ابنطُفَيل را به دليل آنكه در بلاد عرب نزيستهاند عرب ندانيم. زيرا به هر حال زبان آنان عربي بوده است، و زبان مهمترين وجه امتياز اقوام و ملل است؛ و هر گاه قومي اين امتياز را از دست بدهد، در واقع امتياز اصلي خود را از دست داده
ص 133
است.» [151]
در كتاب «شرح حال و آثار سيّد جمال الدّين اسدآبادي» گويد: پس از انتشار مقالۀ سيّد جمال الدّين فرداي آنروز يعني در 19 ماه إيار 1883 رنان حكيم جوابي بسيار مؤدّبانه در همان روزنامه بدو داد.
رنان در آن مقالۀ جوابي خود دربارۀ سيّد جمال الدّين چنين ميگويد ـ و وصفي و حكمي پرنوازشتر از اين، زباني صالحتر از اين، در حقّ سيّد هيچوقت كسي نشنيده است ـ:
«كمتر اشخاصي در من تأثيري شديدتر از اين توليد كردهاند. همين مكالمۀ من با وي (سيّد جمال الدّين) بيشتر از همه مرا وادار كرد كه موضوع كنفرانس خودم را در سوربون به قرار ذيل انتخاب كنم: روابط روح علميّ و اسلام.» [152]
در اينجا ميبينيم إرنست رنان در برابر جواب سيّد فرو ميماند و عظمت عرب و اسلام را گردن مينهد.
گوستاولوبون نيز در كتاب سابق الذّكر خود، در اين موضوع به إرنسترنان در چند اشكال پي در پي وي را مورد سرزنش و ايراد قرار ميدهد. او در تعليقهاي كه بقلم خود در بعضي از مباحث كتاب پنجم كه در تمدّن نوشته است، اينطور مينگارد:
وقتي كه اوهام موروثي و تربيت جديد در يك شخص تحصيل كردۀ خيلي عاقل و فاضل هم جمع شد، تصادم و اصطكاك دروني بين جزءِ قديم كه
ص 134
مولود گذشته است، و جزءِ جديد كه نتيجۀ تحقيقات شخصيّه است سبب شده كه در بيان حقائق، افكار متضادّ و متناقض يكديگر كه شايد تا اندازهاي خالي از غرابت هم نباشد بروز نمايد؛ و شاهد قوي بر اين معني كنفرانس مهمّي است كه مُسيو رنان در سوربن راجع به اسلام داده است.
مسيو رنان در اين كنفرانس ميخواهد اعراب را فاقد همه چيز قلمداد نمايد؛ ولي حرف اينجاست كه هر جزء از بيانات او كلّيّةً ناقض جزءِ ديگر ميباشد. مثلاً در يكجا ثابت ميكند كه مدّت ششصد سال ترقّيات علمي فقط مرهون مساعي و زحمات اعراب بوده، و نيز ثابت ميكند كه تعصّبات مذهبي در اسلام زماني ظاهر شد كه نژادهاي پستتري مثل بَربَر و تُرك جانشين اعراب شدند؛ ولي بعد از اين بيان ميگويد: اسلام هميشه مخالف علم و فلسفه بوده، و روحيّات ملل مغلوبه را پايمال نموده است.
ليكن مثل مسيو رنانِ فاضل محقّقي، چون نميتواند روي اين فكر كه مخالف با اصول مسلّمۀ تاريخي است زياد باقي ماند، اينست كه بلافاصله اوهام و عقائد كهنهاش راه فرار پيش گرفته، و يك افكار روشن و محقّقانهاي جانشين آن ميشود؛ و ناچار تصديق ميكند كه: اعراب در قرون وسطي نفوذ زيادي داشته، و در زمان حكومت و اقتدار آنها در اندلس ترقّيات علوم و فنون بدرجۀ كمال بوده است.
ليكن متأسّفانه بطوريكه گفتيم: دوباره قهراً اسير اوهام خويش شده، مينويسد كه: علماي عرب بهيچوجه از نژاد عرب نبوده، بلكه عموماً از اهالي سمرقند، قُرطُبة، إشْبيلية و غيره بودهاند. و حال آنكه ممالك مزبوره در آن وقت تحت نفوذ اعراب بوده، و اثر خون و تربيت و تمدّن اعراب از يك مدّت طولاني در اين نقاط سرايت كرده بود. و مسلّماً نميتوان مبادي عمليّات و كارهائي كه از مدارس اعراب بيرون آمده است مورد بحث قرار داد؛ مثل اينكه
ص 135
نميشود مبادي خدمات و كارهاي علماءِ فرانسه را انتقاد نمود، به بهانۀ اينكه آنها از آثار اشخاصي است متعلّق به نژادهاي مختلفه از قبيل نُرماند، سِلت، آكيتِن و غيره كه بالاخره مجموع آنها فرانسه را تشكيل دادهاند.
اين نويسندۀ عاليمقدار در بعضي مقامات از اينكه اعراب را مورد حمله قرار داده است اظهار تأسّف مينمايد. آري، همان تضادّ و تصادم بين جزءِ قديم و جزءِ جديد كه در فوق اشاره نموديم، كار اين فاضل شهير را در تغيير عقيده به اينجا ميكشاند كه تأسّف ميخورد كه: چرا من از پيروان پيمبر اسلام نميباشم؟! چنانكه در جائي ميگويد: هيچوقت داخل مسجدي نشدم مگر اينكه فوق العاده متأثّر شده و افسوس خوردم كه چرا جزو اتباع اسلام نبودهام. [153]
از آنچه گفته شد بدست آمد كه اعراب داراي وزن و أصالت بيشتري بودهاند، و آن وزنه و ظرفيّت وسيع و گسترده در نفوس آنان در قبيلۀ بني هاشم متمركز شده، و ميوۀ رسيده و آبدار عالم خلقت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم را به جهان بشريّت تحويل داده است.
تا خانداني اصالت ذاتي و پاكي فطرت و ظرفيّت تحمّل اين علوم و معارف را در ماهيّت و استعداد ذاتي خود نداشته باشد، تكوّن چنان پيامبري در آن متحقّق نخواهد شد.
غاية الامر اين استعداد و قابليّت نسلاً بعد نسل به نحو توارث منتقل ميگردد، تا يكجا به اذن و امر خدا ظهور كند و به فعليّت تامّه برسد و تمام پرده را از رخ خود بر گيرد.
اعراب تابع شريعت حضرت إبراهيم عليه السّلام بودهاند؛ وليكن
ص 136
ـ بواسطۀ بُعد عهد ـ منكرات عقيدتي از قبيل بتپرستي و اتّخاذ آلهه، و منكرات فعلي همچون قرباني در برابر اصنام و زنده بگور كردن دختران از شدّت حميّت و عصبيّت و عريان طواف كردن به عذر عدم قابليّت لباسهاي آلوده به گناه در حال طواف و نظائر اينها، آن شريعت را تحريف كرده و از مجراي اصلي خود برگردانده است.
وليكن آن اصالت تيره و قبيله، و علوّ صفات نفساني و ملكات فطري و اكتسابي، قرنها در زير پوشش جهل و عدم بصيرت مختفي بود. و در اين دوره كه آنرا دورۀ فَتْرَت گويند نياز به معلّم و مربّي و طبيب حاذق و حكيم مدبّري بود كه با نبوّت و رسالت خويشتن از جانب خداوند متعال اين مرض را بهبود بخشد و اين مريض را سرپا آورد. فلهذا آهنگ كلام او در جانهاي تشنه و آماده نشست و آنان را بيدار كرد، و استعدادها را فعليّت داد و در راه تكامل و مسير عزّ و طهارت وارد ساخت.
نژاد عرب في حدّ نفسه نژادي عالي و پرمحتوي است. و از همين نژاد، سخنِ رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم برخاسته است كه: علوّ نژاد موجب ارتقاءِ مرتبت و پاداش نفساني بيشتري نيست. در راه ثواب و عقاب، امر تابع نيّت و اخلاق و كوشش و تقوي است. و آيۀ قرآن نيز بر اين پيامبر در اينباره فرود آمده است؛ وگرنه هر نفسي و هر ظرفيّتي توان تحمّل اين قانون عظيم را ندارد، و در خود نميتواند جاي دهد.
افتخار و مباهات بر نژاد مذموم است، زيرا نژاد امر اختياري نيست. و انسان بصير بايد افتخارش بر تقوي و علم و جهاد در راه تكامل و وصول به مصالح حقيقيّه و نفسانيّۀ خود باشد.
پيامبر همانطور كه به اعراب هشدار ميدهد: «بر اين قدرت تكويني و قوّت استعدادي نژادتان تفاخر نكنيد!» با همان زبان به تمام اهل عالم همين
ص 137
هشدار را در مواطن و مقتضيات خودشان ميدهد.
در اواخر قرن اوّل و قرن دوّم هجري جماعتي در ايران پيدا شدند كه به عنوان ايراني و اصالت آن، در برابر نژاد و خون عرب قيام نمودند. اين قيام گرچه ابتدائش به عنوان عدالت خواهي و رفع ستم تحميلي نژادي بود، و ممدوح بود، وليكن كم كم بصورت شُعوبي گري، يعني اصالت نژاد ايران در برابر خون و نژاد عرب در آمد، و اين بسيار زشت و نامطلوب بود.
عيناً مانند همين ملّي گراياني كه امروزه به عنوان حفظ ملّيّت و نژاد و زبان فارسي و احياءِ لغات زَند و اوِستا، و به روي صحنه آوردن اعياد ملّي ايراني، در برابر اتّحاد اسلام و حفظ حريم وحدت مقدّس آن سنگ بر سينه ميكوبند.
اين نظر، بالمآل نظر خائنانهايست بر خود و بر اجتماع مسلمين، كه طبق تحريكات و نقشههاي اساسي استعمار ميباشد؛ و اين نقشهها براي بدبين كردن مردم به اصالت اخلاق اسلام، و طهارت روح نبوّت و ولايت، و جدا كردن و متفرّق ساختن ايشان از زير لواي واحد كشيده شده و ميشود.
اينها اعراب را طوائف وحشي قلمداد ميكنند كه: كتابخانۀ اسكندريّه و ايران را سوزاندند و تمدّنها را برانداختند.
اين گفتاري است كه ابداً در تاريخ سندي ندارد و شايعهاي محض است كه پس از جنگهاي صليبي مسيحيان براي فرونشاندن حقد و كينۀ خود در اثر پيروزي مسلمين انتشار دادند؛ همانند سائر افتراءها و دروغهائي كه به پيغمبر اسلام و به مسلمين بستند.
اين افتراءها بقدري وقيح و شنيع بود، كه امروز بعضي از محقّقين آنها مجبور ميشوند كتابي بنام «عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن»[154] بنويسند و در
ص 138
آن، كتاب سوزي را ردّ كنند.
بسياري از محقّقين نامي اروپا مانند هِكتور، گدفري، ارنست رنان، سيدلو، كارليل، گيبون و غير آنها بسياري از روايات و أخبار بيهودهاي كه در اروپا راجع به اسلام و مسلمين انتشار يافته بود غلط پنداشته، و در كتب خود صريحاً ردّ كردهاند. از جمله همين شايعۀ كتابسوزي كتابخانۀ اسكندريّه است.
پاورقي
[133] ـ گوستاولوبون خود در تعليقه گويد: راجع به فلسفۀ مذهب بودا قارئين اين كتاب هر گاه به كتاب سابق (فلسفۀ اجتماع) مراجعه كنند معلوم ميشود كه مذهب مزبور، با اينكه عدّۀ پيروان آن معادل با پيروان تمام مذاهب دنيا ميباشد يك چنين مذهبي است كه بكلّي صانع عالم را انكار مينمايد؛ و معهذا تعليمات اخلاقي اين مذهب به درجهاي عالي است كه حتّي «ميكس ملر» هم آنها را قبول دارد. چنانكه مشارٌاليه مينويسد كه: قبل از انجيل و مذهب مسيح اوّلين تعليم اخلاقي از طرف اشخاصي اشاعت و انتشار يافته است كه وجود خدا در نظر آنها مثل سايه بياساس بوده است. آنها با بناءِ معابد بكلّي مخالف بودند؛ حتّي براي خدا هم معبدي نساختند.
[134] ـ « VEDA» اسم كتاب مذهبي هنود است. و آن به چهار قسمت تقسيم ميشود، و از براي هر يك اسمي عليحده است. (تعليقه)
[135] ـ «تمدّن اسلام و عرب» ص 138 تا ص 0 14
[136] ـ در تعليقه، معلّق گويد: در ليلۀ صليب، حضرت عيسي عليه السّلام شام را با حواريّين تناول نموده، بعد به هر كدام پارهاي نان و قدري آب انگور داد. فرمود: هر كدام از شما كه اين نان و آب انگور را تناول كرد كارهاي مرا ميتواند نمود و آثار مرا بر قرار داشت. و به همين مناسبت تمام نصاري در ايّام مقرّره براي تجديد و استحكام عهد مذهبي خود ناني خورده و بعد جام شرابي مينوشند؛ و اين عمل را «سَكرَمِنت» ميگويند. عقيدۀ كاتوليكهاي رومي اينست كه: نان و شراب مذكور در موقع استعمال، حقيقةً به گوشت و خون عيسي تبديل ميشود. و هزاران اشخاص را به جرم انكار آن ميان آتش سوزانيده؛ و همين را تبديل جنس مينامند.
[137] ـ تساهل مذهبي اسلام نسبت به مذاهب يهود و نصاري ـ از آيات قرآني كه در سابق ذكر شد معلوم گرديد كه تساهل مذهبي باني اسلام نسبت به مذاهب گذشته خصوصاً مذهب يهود و نصاري تا چه پايه است. البتّه نظير آنرا خيلي به ندرت ميتوان در مذاهب ديگر مشاهده نمود. ما در آتيه اين مطلب را ثابت خواهيم كرد كه جانشينان پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم تا چه درجه مراقب و پابند اين احكام بودند. از مسلم و غير مسلم تمام آن اشخاصي كه تاريخ اسلام را به دقّت مطالعه نمودهاند اين تساهل را تصديق دارند. چنانكه از اقوال مندرجۀ ذيل و اقوال ديگري كه موجود است معلوم ميشود كه اين عقيده، عقيدۀ شخص ما تنها نيست.
روبرتسون * در كتاب خود راجع به تاريخ شارل پنجم ** مينويسد: «اين مطلب فقط به مسلمين اختصاص دارد كه با داشتن جوش و حرارت مذهبي در اشاعت مذهب، تساهل مذهبي را كاملاً رعايت مينمودند. مسلمان از يكطرف دين پيغمبر خود را بزور شمشير اشاعت ميداد، ولي از طرف ديگر اشخاصي كه حاضر نميشدند اين دين را قبول كنند به آن اشخاص آزادي ميداد كه اگر نميخواهند، بدين سابق خود باقي باشند.» ميشو ] ميشود [ *** در تاريخ جنگ صليب مينويسد: «آيات قرآني كه براي اشاعت مذهب اجازه ميدهد مسلمان دست به شمشير دراز كند و با خصم شروع به جنگ نمايد، همان آيات در حملات مذهبي لازمۀ همدردي و انصاف را هم تأكيد ميكند. و از روي اين آيات راهب و قسِّيس و ملازمين آنها از دادن جزيه معاف ميباشند. و مخصوصاً خود آنحضرت پيروان خود را بطور خاصّي از قتل رهبانها منع مينمود؛ زيرا كه آنها نماز ميگذارند. وقتي كه عُمر بيت المقدّس را فتح نمود، ابداً به عيسويان صدمه وارد نساخته؛ برخلاف عيسويها كه اين شهر را قبضه نمودند با كمال بيرحمي مسلمانان را قتل عامّ كرده، و يهوديان را در آتش سوزانيدند.» ميشو در كتاب خود موسوم به «سفر مذهبي شرق» مينويسد: «اين مطلب براي پيروان مسيح فوق العاده تأسّفآور است كه تساهل مذهبي كه در همۀ اقوام جزءِ قانون مروّت شمرده ميشود، آن تساهل را مسلمانان به آنها آموختهاند. آري! يكي از كارهاي پسنديده و نيك انسان اينست كه مذهب ديگري را احترام كند، و كسي را مجبور به قبول كردن مذهبي نكند.» (اين حاشيه از خود گوستاولوبون است.)
- Robertson *
- Charles - Quint **
- Michaud ***
[138] ـ «تمدّن اسلام و عرب» طبع دوّم، ص 152 تا ص 159
[139] ـ «راه سعادت» در اثبات نبوّت و ادلّۀ حقّانيّت خاتم الانبياء صلّي الله عليه و آله و دين اسلام و ردّ شبهات نصاري و معاندين، تأليف آية الله حاج ميرزا أبوا��حسن شعراني رضوان الله عليه، طبع اوّل (رمضان المبارك 1369 ) ص 4 و 5. اين كتاب از جملۀ كتب بسيار مفيدي است كه آية الله شعراني به زبان پارسي نگاشته، و حاوي مطالب نفيس و مستند ميباشد. مطالعۀ آن براي فارسي زبانان لازم است. بطور كلّي تمام نوشتجات آية الله شعراني چه كتب مستقلّ و چه تعليقات و حواشي، همه محقّقانه و ارزشمند بوده و براي اهل تحقيق مراجعۀ به آنها مفيد است.
[140] ـ «تمدّن اسلام و عرب» ص 578
[141] (تعليقه) Burckhardt ـ
[142] ـ Mogador يكي از بنادر درياي آتلانتيك و در ساحل غربي مراكش واقع شده، و اوّلين نقطۀ غربي دنياي اسلامي ميباشد. (تعليقه)
Amiral , Escadre , Flotte , Fregate , Corvette , Caravelle , Flauque , Chaloupe[145] , ـ 1 Sloupe , Barque , Chiourme , Darse , Calfat , Estacade
Boussole[146]
Aides , Gabell , Taille , Tarif , Douane[147] ـ
[148] ـ Assassin اصل آن «الحشّاشين» بوده است. و آنها جماعتي بودند از قرماطيّون كه حسن صبّاح آنها را در سال 0 9 0 1 ميلادي تحت لواي خود جمع كرده و در الَمُوت قلعهاي براي خود بنا نمود، و بدين جهت او را شيخ الجبل مينامند. و اين جماعت تا دويست سال انقلابات خونيني در همه جا راه انداختند. و چون آنها قبل از حمله حشيش استعمال مينمودند لذا آنها را حشّاشين نام نهاده بودند. و پس از چندي از كثرت استعمال تغييري در آن پيدا شده بلفظ اساسن تبديل يافته و در تمام زبانهاي اروپا اين لفظ موجود است. اين طائفه از فِرَق اسمعيليّه بودهاند. (تعليقه)
[149] ـ «تمدّن اسلام و عرب» طبع دوّم، ص 579 تا ص 583
[150] ـ در كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» ص 0 11، از ادوارد برُوْن از دوزي مستشرق نقل ميكند كه: ...قومي جديد در صحنۀ جهان پديد آمد. قبائلي بيشمار كه تا آن تاريخ پراكنده و متفرّق و اكثر اوقات با هم در نبرد بودند، نخستين بار در آن هنگام بهم پيوستند و قوم متّحد و متّفق جديد را بوجود آوردند. قومي كه علاقۀ شديد به آزادي خود داشت، لباس ساده ميپوشيد، و غذاي ساده ميخورد، نجيب و ميهمان نواز بود، بانشاط، با فراست، مزّاح، بذلهگو و در عين حال مغرور و سريع الغضب بود، و همين كه آتش خشم او برافروخته ميشد، كينهجو و آشتي ناپذير و ظالم بود. اين همان قومي است كه در يك لحظه كشور كهنسال و معزّز، ولي فاسد و پوسيدۀ ايران را سرنگون ساخت، و زيباترين ايالات را از دست جانشينان قسطنطين ربود، و سلطنت جديد التّأسيس آلمان را پايمال نمود و ممالك ديگر اروپا را تهديد كرد؛ و حال آنكه در شرق عالم نيز جيوش فاتح او به جبال هيماليا راه يافتند و در آنجا هم رخنه كردند.
[151] ـ «سيري در انديشۀ سياسي عرب» انديشه و اجتماع 1، ص 4 0 1 تا ص 7 0 1
[152] ـ «شرح حال و آثار سيّد جمال الدّين اسدآبادي» تأليف ميرزا لطف الله اسدآبادي و مقدّمۀ حسين كاظم زاده ايرانشهر، ص 0 9 و 91
[153] ـ «تمدّن اسلام و عرب» طبع دوّم، ص 763 و 764
[154] ـ تأليف جان ديون پورت؛ و آقاي سيّد غلامرضا سعيدي اين كتاب را به فارسي ترجمه نمودهاند.