در اينجا شبلنجي يك زيارتنامهاي براي او ذكر كرده است كه از آن جمله است:
يَا بَنِي الزَّهْرَآءِ وَ النُّورِ الَّذِي ظَنَّ مُوسَي أَنَّهُ نَارُ قَبَسْ
لَا أُوَالِي قَطُّ مَنْ عَادَاكُمُ إنَّهُمْ ءَاخِرُ سَطْرٍ فِي عَبَسْ
«اي پسران فاطمۀ زهراء، و نوري كه موسي در بيابان پنداشت كه آن آتش و شعله است! من هيچگاه دشمنان شما را دوست خود نميگيرم؛ چرا كه آنان همانهائي هستند كه در آخر سورۀ عَبَسَ آمده است.»
در بيت دوّم اشاره دارد كه دشمنان آل محمّد و بني فاطمه تحقيقاً از كُفّار و فُجّار ميباشند؛ زيرا آيۀ آخر سورۀ عَبَسَ وَ تَوَّلَي' اينست: أُولَـٰٓئكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.
در اينجا دو قصيده دربارۀ اين سيّدۀ جليله از بعضي از فضلاء نقل ميكند كه اوّلي آنها با اين ابيات شروع ميشود:
يا مَنْ لَهُ في الْكَْونِ مِن حاجَةٍ عَلَيْكَ بِالسَّيِّدَةِ الطّاهِرَهْ ( 1 )
نَفيسَةٍ وَ الْمُصْطَفَي جَدُّها أسْرارُها بَيْنَ الْوَرَي ظاهِرَهْ ( 2 )
في الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لَها شُهْرَةٌ أنْوارُها ساطِعَةٌ باهِرَهْ ( 3 )
كَمْ مِنْ كَراماتٍ لَها قَدْ بَدَتْ وَ كَمْ مَقاماتٍ لَها فاخِرَهْ ( 4 )
1 ـ اي كسيكه در اين جهان حاجتي داري، بر تو باد كه دست توّسل
ص 496
بدامان سيّدۀ طاهره دراز كني!
2 ـ او نفيسه است، و مصطفي جدّ اوست. أسرار و حقائق او در ميان جميع اهل عالم ظاهر است.
3 ـ در شرق و غرب عالم داراي شهرت است. انوار درخشان و متلالي او پيوسته بالا ميرود و بر همه غلبه دارد.
4 ـ چه بسيار از كرامتهائي كه از براي وي آشكار است. و چه مقامات فاخرهاي را كه او بدان نائل شده است.
تا ميرسد به اين ابيات كه ميگويد:
عابِدَةٌ زاهِدَةٌ جامِعَةْ لِلْخَيْرِ في الدُّنْيا وَ في الاخِرَهْ ( 1 )
في كُلِّ قَطْرٍ قَدْ سَما ذِكْرُها عالِمَةٌ فآئِقَةٌ ماهِرَهْ ( 2 )
يُسْقَي بِها الْغَيْثُ إذا ما الْقُرَي قَدْ أجْدَبَتْ مِنْ سَحْبِها الْماطِرَهْ ( 3 )
سُبْحانَ مَنْ أعْلَي لَها قَدْرَها لاِنَّها بَيْنَ الْوَرَي نادِرَهْ ( 4 )
1 ـ او زني است اهل عبادت و زهد؛ و آنكه خير دنيا و آخرت را در خود جمع كرده است.
2 ـ در هر اقليمي از نواحي جهان نام او بلند است، كه عالمهاي است بالاتر و غالبتر از همه.
3 ـ به بركت اوست كه باران ميبارد در وقتيكه قراء و نواحي از ريزش ابرهاي باران دهنده خشك مانده است.
4 ـ پاك و منزّه است آن خداوند كه قدر و منزلۀ او را بالا برده است؛ زيرا كه او در ميان همۀ مردمان نادر است.
مقريزي ميگويد: قبر سيّده نفيسه يكي از مواضع معروفي است در مصر كه دعا در آنجا مستجاب ميشود. و اهالي مصر عادتشان اينست كه چون مصيبتي بر آنها وارد شود، و يا فقر و فاقه بدانها روي آورد، و يا سختي و پيشامد
ص 497
عظيمي بر آنها وارد شود، بسوي يكي از اين اماكن ميروند و خداوند را ميخوانند؛ و دعايشان مستجاب ميگردد. [337]
ما اين مطالب را دربارۀ نفيسه خاتون از ميان جميع كتبي كه ذكر شد، از كتاب «نور الابصار» انتخاب كرديم بجهت آنكه در اين مسأله از همه جامعتر است و ديگران زياده بر اين ندارند. ولي بايد دانست كه ما نيز مطالب اين كتاب را بطور اختصار ذكر كرديم، و فقط به نقل اصول مطالب پرداختيم.
منظور ما از ذكر اين مخدّرۀ عاليمقام، اُنس و آشنائي او با قرآن كريم است كه بيشتر از همه چيز جالب است. زيرا با وجود عدم آشنائي به كتابت و قرائت، بنابر نقل مقريزي، مسلّماً قرآن را از حفظ داشته است. و چون اهل زبان و از سلالۀ خاندان طهارت بوده و به حديث و تفسير وارد بوده است، تحقيقاً قرآن را از روي بصيرت ميخوانده و قرآن در جانش مينشسته است. و در حال قرائت قرآن جذبات شوق و عشق الهي او را ميگرفته، و از خود بيخود و به خداي خود ميپيوسته است. و آن حالات خوش كه در عالم توحيد است موجب بروز كرامات ميشده، و أعيان و أعلامي را كه آشنا بودهاند مبهوت و متحيّر ميساخته است.
و از كثرت و تعداد بسياري كه در قرائت او ذكر كردهاند نبايد تعجّب كرد، زيرا او حافظ قرآن بوده است. و كسانيكه قرآن را از بر دارند زود ميتوانند قرآن را در مدّت هشت تا ده ساعت ختم كنند.
زمانيكه در نجف اشرف براي تحصيل مشرّف بودم، شنيدم كه آية الله العظمي حاج ميرزا مهدي شيرازي أعلي الله مقامه كه ساكن كربلاي معلّي بود و قرآن را از برداشت، در بعضي از روزهاي ماه رمضان غسل نموده و بحرم مطهّر
ص 498
مشرّف ميشد، و از صبح تا عصر يك ختم قرآن مينمود و بيرون ميآمد.
و اين مقامات عاليه از مثل نفيسهاي بعيد نيست، كه چون دل بخدا داده و از غير خدا گسسته باشد، خداوند به او عنايت نموده باشد. مضافاً به آنكه شوهرش پسر بلافصل حضرت صادق عليه السّلام بوده است. و اهل روايت و رجال او را مؤتمن و بزرگوار شمردهاند. و قائل به امامت برادرش حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام بوده است.
امّا از پدر نفيسه: حسن، نامي به نيكي نميبرند. شيخ طوسي در رجالش او را اضعف ضعفاء ميشمرد. و در «عمدة الطّالب» گويد: حسن بن زيد بن حسن ابن عليّ از قِبَل منصور دوانيقي امير مدينه بود، و نگهبان او براي سائر نواحي ايضاً. و اوّلين كسي بود از بني هاشم كه لباس سياه را كه شعار بني عبّاس بود دربر كرد. و بر لَهِ بني عبّاس و عليه عموزادگان خود (اولاد حسن مثنّي و عبدالله محض و فرزندان او محمّد و إبراهيم) بود. و در «مناقب» آورده است كه منصور دوانيقي او را مأمور كرد كه خانۀ حضرت صادق عليه السّلام را آتش زند. [338]
و جدّ نفيسه خاتون، يعني زيد بن حسن بن عليّ كه اشتباهاً مامقاني او را به عنوان زيد بن حسن بن حسن بن عليّ عليه السّلام نام برده است، از حسن (پسرش) بدتر بود. در «تنقيح المقال» حديث طويلي از «بحار الانوار» از «خرائجو جرائح» راوندي نقل ميكند از أبوبصير، از حضرت صادق عليه السّلام كه او با زيد بن عليّ بن الحسين، و با حضرت باقر عليه السّلام مخاصمه داشت. و او موجب قتل و شهادت حضرت باقر عليه السّلام بواسطۀ زين مسمومي كه با خود از شام آورد گرديد. [339]
ص 499
باري، بسياري از فرزندان ائمّه بودند كه روي غرور و نخوت نميخواستهاند ولايت برادرشان را كه امام بحقّ است بپذيرند؛ و يا به امامت عمو و يا برادر زادۀ خود اقرار كنند. مانند محمّد بن إسمعيل [340] كه در قتل موسيبن جعفر با سعايت خود نزد هرون، شركت كرد. و مانند جعفر بن عليّ كه او را كذّاب گويند.
و فساد پدر و جدّ موجب فساد حضرت نفيسه خاتون نيست. تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ [341] آيهاي از قرآن است كه هر روزه تلاوت ميكنيم. خداوند با كسي سروسرّ ندارد. هر كس عملش صالح باشد اهل بهشت است. و شايد علّت هجرت نفيسه خاتون به مصر و اقامت سالهاي مديده در غربت، و دور از
ص 500
وطن مألوف شهر مدينه، بواسطۀ دوري از محيطِ تنافسِ پدران و ارحام، و گزيدن خلوت براي عبادت و تلاوت كلام خدا بوده است.
و از آنچه دربارۀ نفيسه خاتون آورديم، معلوم ميشود كه او جامع جميع قرآن بوده است. زيرا علم و اطّلاع به قرآن به آن نيست كه انسان در خانهاش و يا همراهش مُصحفي باشد و بتواند همۀ آنرا با صوت زيبا و قرائت صحيحه بخواند. و به آن نيست كه از روي كشف الآيات هر گاه آيهاي را بخواهد پيدا كند. بلكه دربر داشتن قرآن، به آنست كه انسان هر مطلبي را كه در قرآن است هر وقت بخواهد از بَر بخواند و تفسيرش را بداند. و در زمان پيامبر اكرم هر كس مقداري از قرآن را بدينگونه ميدانست او بدين مقدار از قرآن عالم بود و جامع بود، نه بيشتر از آن.
در «كافي» كليني از منصور روايت كرده است، از حضرت صادق عليهالسّلام كه گفت: شنيدم از پدرم كه ميگفت: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّم [: خَتْمُ الْقُرْءَانِ، إلَي حَيْثُ تَعْلَمُ.[342]
«رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: ختم قرآن دربارۀ تو آنستكه آنمقداري را كه ميداني بخواني!»
عليهذا ختم قرآن دربارۀ هر كس بمقدار آنستكه آنمقداري را كه از قرآن ميداند بخواند. و نفيسه خاتون ختم جميع قرآن مينمود آنهم بوجه احسن، از حفظ، و با نظر داشتن معني و تفسير؛ فَيا لَها مِنْ مَنْقَبَةٍ عَظِيمَةٍ!
باري، كتاب «نور ملكوت قرآن» ما كه دورهاش به چهار مجلّد كشيد و اينك خاتمه مييابد، به داستان و سرگذشت اين بانوي معظّمه منتهي شد. اميد است از بركات نفس قدسيّهاش به ما و به قارئين كتاب ما هم نظر مرحمتي
ص 501
بفرمايد.
در «كافي» نيز كليني با سند متّصل خود مرفوعاً از حضرت صادق عليهالسّلام روايت ميكند كه فرمودند:
لَا وَ اللَهِ! لَا يَرْجِعُ الامْرُ وَ الْخِلا فَةُ إلَي ءَالِ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ أَبَدًا، وَ لَا إلَي بَنِي أُمَيَّةَ أَبَدًا، وَ لَا فِي وُلْدِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ أَبَدًا! وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ نَبَذُوا الْقُرْءَانَ وَ أَبْطَلُوا السُّنَنَ وَ عَطَّلُوا الاحْكَامَ. وَ قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمْ [: الْقُرْءَانُ هُدًي مِنَ الضَّلا لَةِ، وَ تِبْيَانٌ مِنَ الْعَمَي، وَ اسْتِقَالَةٌ مِنَالْعَثْرَةِ، وَ نُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ، وَ ضِيَآءٌ مِنَ الاحْدَاثِ، وَ عِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَكَةِ، وَ رُشْدٌ مِنَ الْغَوَايَةِ، وَ بَيَانٌ مِنَ الْفِتَنِ، وَ بَلا غٌ مِنَ الدُّنْيَا إلَي الاخِرَةِ؛ وَ فِيهِ كَمَالُ دِينِكُمْ؛ وَ مَا عَدَلَ أَحَدٌ عَنِ الْقُرْءَانِ إلَّا إلَي النَّارِ. [343]
«نه سوگند به خدا! كه اين امر ولايت و خلافت به آل أبوبكر و عمر هيچگاه نميرسد، و به بني اُميّه هيچگاه نميرسد، و در فرزندان طلحه و زبير هيچگاه نميرسد! بعلّت آنكه ايشان قرآن را به دور افكندند. و سنّتها را شكستند. و احكام خدا را تعطيل نمودند. در حاليكه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: قرآن هدايت را از ضلالت جدا ميكند. و روشني و حجّت را از كوري متميّز ميسازد. و از لغزشها نگه ميدارد. و در ظلمتها نور ميدهد. و در برابر حوادث روشنگر است. و از هلاكت پاسدار و نگهبان است. و از گمراهي و غيّ و كجروي، رشد و ارشاد است. و در فتنهها بيان و مبيّن واقع است. و براي رساندن توشه و متاع مردم از اين دنيا به سوي آخرت است. و در قرآن كمال دين شماست. و هيچكس از قرآن عدول نكرده است مگر آنكه به آتش در افتاده است.»
ص 502
للّه الحمد و له المنّه كه اين مجلّد چهارم از «نور ملكوت قرآن» از دورۀ أنوار الملكوت، از دورۀ علوم و معارف اسلام، در صبح روز چهارشنبه بيست و دوّم ربيع الثّاني از سنۀ يكهزار و چهارصد و ده هجريّۀ قمريّه بدست حقير فقير مسكين مستكين إلي الله: سيّد محمّد حسين حسيني طهراني در بلدۀ مقدّسۀ مشهد رضوي علي ثاويه آلاف التّحيّة و الإكرام به پايان رسيد. و له الحمد فيالاُولي و الآخرة و ءَاخر دعواهم أن الحمد للّه ربّ العالمين. و صلّي الله علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و علي ءَاله الطّيّبين الطّاهرين. و لعنة الله علي أعدآئهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدّين.
پاورقي
[337] ـ «نور الابصار» شَبْلَنجي، طبع اوّل ـ قاهره، ص 188 تا ص 194
[338] ـ «تنقيح المقال» مامقاني، طبع سنگي، ج 1، ص 0 28
[339] ـ «تنقيح المقال» ج 1، ص 462، شمارۀ 4412؛ مامقاني او را به عنوان زيد بن الحسن بن الحسن بن عليّ ياد كرده است، و اين تحقيقاً اشتباه است. زيرا حسن بن حسن، حضرت حسن مثّني است؛ و او فرزندي به نام زيد نداشت. و در همه جا سخن از زيد بن حسن بن عليّ است.
[340] ـ مرحوم محدّث قمّي در «منتهي الآمال» ج 2، ص 143 در احوال حضرت امام كاظم عليه السّلام، او را عليّ بن اسمعيل بن جعفر نام برده است؛ و در نسخه بدل، محمّد را ذكر كرده است. و اين قطعاً اشتباه است. و نام وي محمّد بن إسمعيل بوده است. و حقير به خاطر دارم كه علاّمه محمّد قزويني در بعضي از نوشتجاتش به اين مطلب تصريح كرده است. قزويني در جلد اوّل، ص 65 از كتاب «يادداشتهاي قزويني» گويد: در خصوص محمّد بن إسمعيل و سعايت او از كاظم ] عليه السّلام [ نزد رشيد علاوه بر منقولات «عمدةالطّالب»، در «اصول كافي» در ترجمۀ كاظم ] عليه السّلام [ حديث مفصّلي در اين خصوص مروي است. ) a-b f. 76، Ar. 6656.) ولي گويا در رجال استرآبادي ديدم كه اين واقعه را، يعني سعايت از كاظم ] عليه السّلام [ را به عليّ بن إسمعيل نسبت ميدهد، به جاي محمّد بن إسمعيل؛ و هو سهوٌ ظاهراً. در هر صورت رجوع شود به رجال مذكور. ـ انتهي.
[341] ـ قسمتي از آيۀ 27، از سورۀ 3: ءَال عمران: «بار پروردگارا! توئي كه زنده را از مرده بيرون ميآوري!»
[342] ـ «اصول كافي» طبع مطبعۀ حيدري، ج 2، كتاب فضل القرءَان، ص 613
[343] ـ همان مصدر، ص 00 6